Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

نقد مرامنامه واساسنامه"حزب متحد ملي افغانستان"

   قبل از بررسي مرامنامه و اساسنامه"حزب متحد ملي افغانستان" لازم است كه تذكر كوتاهي در باره اين حزب داشته باشيم. بنيانگذاران اين حزب ميراثداران" حزب دموكراتيك خلق افغانستان "، كه در سال 1344 حسب منافع سوسيال امپرياليزم شوروي پا به ميدان مبارزات گذاشت، هستند. آن حزب براي يك مدت طولاني به آستان ارتجاعي ترين نيروها سرتسليم فرود آورد و به نفع شان تبليغ و ترويج نمود. چنانچه ظاهرشاه را " مترقي ترين شاه جهان " ناميد، قانون اساسي اش را به تمام معني تائيد نمود و شاه را " غيرمسئوول و واجب الاحترام " خواند. زمانيكه رژيم شاهي توسط داود خان سقوط نمود، براي " جمهوريت " آن كف زد و گلو پاره نمود، حسب منافع بورژوازي كمپرادور وابسته به شوروي بطورهمه جانبه با داود خان همكاروهميار گرديد و منسوبين آن چوكي هاي دولتي را از وزارت گرفته تا ولسوالي اشغال نمودند. اين حزب با يك كودتاي روسي در هفت ثور1357 رژيم داود خان را ساقط ساخته و بر دستگاه قدرت تكيه زد و منسوبين آن در مدت 14 سال تمام از هيچ نوع جنايتي دريغ نورزيدند، همه زير چتراشغالگران سوسيال امپرياليست خزيدند و منافع ملي را به پاي منافع سوسيال امپرياليستي شوروي قرباني نمودند. چون خدمت به اشغالگران خصيصه ذاتي منسوبين حزب مذكور بوده و مي باشد، بدين ملحوظ امروز " حزب متحد ملي افغانستان "، حسب اين خصيصه، دوباره زير چتر حمايتي اشغالگران امپرياليست درآمده و مي خواهد به اين تجاوز مشروعيت بخشد و اشغالگران را فرشتگان نجات معرفي كند!
اولين چيزيكه در مرامنامه و اساسنامه "حزب متحد ملي افغانستان" به روشني به چشم مي خورد، موضع تسليم طلبانه ملي آن در قبال نيروهاي اشغالگر امپرياليست هاي امريكائي و متحدين و دنباله روان آن مي باشد. اين موضع تسليم طلبانه در سراسر مرامنامه و اساسنامه اين حزب بي پرده وعريان مطرح گرديده است.
چوكات كلي اين تسليم طلبي، ناديده گرفتن اشغال كشور توسط نيروهاي امپرياليست است. در سراسر مرامنامه و اساسنامه اين حزب يك بارهم اشاره اي به موجوديت نيروهاي اشغالگر و تحت اشغال بودن افغانستان به عمل نيامده است. از همين ديدگاه تسليم طلبانه و انقياد طلبانه است كه جمله ذيل در مرامنامه " حزب متحد ملي افغانستان " معني و مفهوم خاص پيدا مي كند:
« رويداد 11 سپتامبر 2001 ميلادي انگيزه شد تا ائتلاف جهاني به رهبري ايالات متحده امريكا سازماندهي گردد و مبارزه عليه تروريزم را در ابعاد گسترده آن از افغانستان آغازنمايد. كه در پي آن رژيم تاريك انديش طالبان فروپاشيد.
توافقات بن به مثابه يك آغاز نيك در ختم بحران افغانستان... تامين حاكميت قانون، دموكراسي و اعمارجامعه مدني ياري رساند »  
( مرامنامه حزب متحد ملي افغانستان - صفحات 5-6 )
لب ولباب خط مشي تسليم طلبانه وانقياد طلبانه اين حزب در جملات فوق به خوبي بيان گرديده و مهرتائيد بر مشروعيت اشغالگران و رژيم پوشالي ميزند.
امروز " حزب متحد ملي افغانستان" تجاوز مستقيم و آشكارامپرياليستها به سركردگي امپرياليزم امريكا را تائيد نموده و از اين طريق مي خواهد تا هر انديشه اي را در باره انقلاب و هر گامي از مبارزه انقلابي را مورد استهزا قراردهد.
در اساسنامه اين حزب وظايف اعضا چنين بيان گرديده است:
« ماده هفتم – مبارزه عليه هر گونه امراض ناشي از گرايشات راست و چپ افراطي... درداخل حزب » ( مرامنامه و اساسنامه مذكور - صفحه 11 )
شعار " مبارزه عليه چپ افراطي " همان شعاري است كه " حزب دموكراتيك خلق افغانستان " بعد از كودتاي 7ثور1357 بلند نمود و به سركوب نيروهاي انقلابي پرداخت. هدف امروزي " حزب متحد ملي افغانستان" از كلمه "چپ افراطي"همان نيروهاي انقلابي است كه مبارزه مقاومت طلبانه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده را پيش مي برند.
زحمتكشان افغانستان بدون حزب پيش آهنگ پرولتري ( حزب كمونيست (مائوئيست)افغانستان ) و بدون مبارزه بي امان عليه ارتداد، سست عنصري، اپورتونيزم، ابتذال تئوريك و در شرايط كنوني مهم تر از همه، خوش خدمتي به اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان بومي شان، نمي تواند هدف كشوري و جهاني انقلابي خود راعملي سازد. حزب متحد ملي افغانستان يك پديده تصادفي نبوده، بلكه محصول اجتماعي تضادهاي رويزيونيزم جهاني و تبعيت از اپورتونيزم عملي است. اين افكار و عقايد از زمان بروز رويزيونيزم در انترناسيونال دوم در جامعه جهاني ريشه دوانده و امروز هم پيروان شان مي كوشند كه آشتي طبقات و انقياد ملي را موعظه نمايند، توده هاي تحت استثمار و ستمكش را زير بال و پراشغالگران و رژيم دست نشانده بكشانند و اشغالگران امپرياليست را فرشته نجات ملت ها معرفي نمايند!! آنها با اين چرنديات ميخواهند مبارزه ملي عليه اشغالگران و مبارزات طبقاتي را ماستمالي نمايند. اينها علنا وعملا در جهت منافع امپرياليستهاي اشغالگر ورژيم پوشالي در حركت اند.
جاي تعجب نيست وقتيكه " حزب متحد ملي افغانستان " در مرامنامه خويش مي نويسد:
« توافقات بن به مثابه يك آغاز نيك درختم بحران... تامين حاكميت قانون، دموكراسي و اعمار جامعه مدني ياري مي رساند. »
با طرح اين مساله ميخواهند به توده ها اين مطلب را تزريق نمايند كه امپرياليزم ديگر خوي و عادت غارتگري و چپاول را كنار گذاشته و در راه سعادت و خوشبختي ملت ها گام برميدارد و مي خواهد كه ملتها را به " آزادي واقعي" !؟ برساند. معني اين جملات آنست كه در واقع آقايون در حالت استراحت نشخوار مي كنند. اينگونه موضعگيري از نظر پراتيك سياسي چيز ديگري نيست جز نوكري در آستان امپرياليزم.
" حزب متحد ملي افغانستان" توافقات خائنانه امپرياليستها و نيروهاي ارتجاعي را به فال نيك گرفته و آن را " يك آغاز نيك در ختم بحران افغانستان " مي داند و اين توافقات را " تامين حاكميت قانون ودموكراسي" مي داند؛ در حاليكه دموكراسي بورژوائي حتي در كشورهاي امپرياليستي يك دموكراسي ناقص بوده و براي توده ها در حكم دام فريب است و به شيوه ديكتاتورمآبانه تجلي مي نمايد، چه رسد به كشورهاي تحت سلطه و اشغال شده.
كنفرانس بن درحقيقت براي اشغال افغانستان توسط امپرياليست ها به سردمداري امپرياليزم امريكا دايرگرديده بود تا ضمانت نامه اشغال افغانستان به امضا رسد. در اين كنفرانس امپرياليست ها و نيروهاي ارتجاعي و ميهنفروش به توافق رسيدند و ضمانت نامه اي به امپرياليزم امريكا دادند تا اين كشور را اشغال نمايد و نيروهاي ميهن فروش را به قدرت رساند. هدف از اشغال افغانستان وعراق تحكيم سلطه بي چون و چراي امپرياليستهاي امريكائي بر منطقه و جهان مي باشد. امپرياليست هاي اشغالگر تحت رهبري امپرياليزم امريكا به منظور سلطه كامل بر خاورميانه و آسياي ميانه به افغانستان و عراق لشكر كشي نموده اند، نه بخاطر" تامين دموكراسي" در اين كشورها.
لنين دموكراسي بورژوائي را چنين بيان مي كند:
« دموكراسي بورژوائي درعين اينكه نسبت به نظامات قرون وسطائي پيشرفت تاريخي عظيمي بشمارميرود، همواره دموكراسي محدود، سرودم بريده، جعلي و سالوسانه اي باقي مي ماند ( درشرايط سرمايه داري نمي تواند باقي نماند) كه براي توانگران در حكم فردوس برين و براي استثمار شوندگان و تهيدستان در حكم دام فريب است، همين حقيقت را كه مهمترين جزء تركيبي آموزش ماركسيستي است، كائوتسكي " ماركسيست " درك نكرده است. در مورد همين مساله اساسي است كه كائوتسكي بجاي انتقاد علمي از آن شرايطي كه هر دموكراسي بورژوائي را به دموكراسي براي توانگران بدل مي نمايد." مطالب خوش آيندي" به بورژوازي تقديم مي كند »
( لنين – كليات در يك جلد – انقلاب پرولتري و كائوتسكي مرتد صفحه 633 )
" دموكراسي" امپرياليستهاي اشغالگر در افغانستان، كه حتي يك دموكراسي بورژوايي نيز نيست، بلكه يك " دموكراسي " فئودال كمپرادوري است، براي خائنين ملي و ميهن فروشان در حكم فردوس برين بوده و براي توده هاي خلق در حكم دام فريب است. اما " حزب متحد ملي افغانستان، در مورد همين به اصطلاح دموكراسي، " مطالب خوش آيندي" براي امپرياليستها تقديم مي كند.
در شرايط كنوني، امپرياليستها همچون گرگان وحشي بجان ملتها و كشورهاي عقب نگهداشته شده افتاده و بخاطرغارت و چپاول اين كشورها تمام اعمال خائنانه و جنايتكارانه خود را زير نام " آزادي ملتها از قيد ستم "، " مبارزه عليه تروريزم" و" آزادي زنان " مي پوشانند و ميكوشند كه براي توده هاي زير ستم طوري وانمود سازند كه بخاطر درهم شكستن" ترور، اختناق، ظلم وستم " و ايجاد دموكراسي به كشور شان لشكر كشي نموده اند.
اما توده ها اين حيله ها و نيرنگ ها را به خوبي درك نموده و نفرت و انزجار خويش را از اشغالگران و رژيم پوشالي اعلان داشته اند. چنانچه انتخابات دور دوم رياست جمهوري رژيم دست نشانده بخوبي بيانگر آنست كه هشتاد در صد مردم در اين انتخابات شركت نكردند. ولي مبلغين و مروجين خاين و وابسته به امپرياليزم خوشحالند كه " توافقات بن يك آغازنيك " براي ختم بحران افغانستان بوده و " ائتلاف بين المللي در ابعاد گسترده" آن از افغانستان شروع گرديده، " رژيم تاريك انديش طالبان " فروپاشيده و اين مبارزه براي" تامين دموكراسي" در افغانستان به پيش ميرود!!؟
بهتر از اين نمي توان به توصيف وحشي ترين و قلدر منش ترين ابر قدرت امپرياليستي موجود در جهان پرداخت و چهره زشت، خائنانه و جنايتكارانه اش را فرشته نجات به توده ها و بخصوص نسل جوان معرفي نمود. در حاليكه بعد از اشغال كشور، امارت اسلامي ( " رژيم تاريك انديش طالبان" ) به جمهوري اسلامي بنياد گرايان جهادي تبديل شد. در جمهوري اسلامي افغانستان، تمامي احزاب جنايتكار جهادي " هفتگانه " و" هشتگانه " و يك بخش از طالبان تسليم شده نقش مهمي را دارا هستند. بر علاوه خلقي ها و پرچمي هاي جنايتكار تسليم شده  و شعله ئي هاي تسليم شده در زمره پادوان اين رژيم محسوب مي شوند، كه بخاطر چوكي و قدرت در زيرچتر حمايتي اشغالگران خزيده اند و تلاش دارند كه اين سيستم منحوس و اشغال كشور را مشروعيت بخشند. در شرايطي كه احزاب جهادي ديگر قدرت جلب و جذب نسل جوان را ندارند، رژيم پوشالي واربابان امپرياليستي اش براي اغقال نسل جوان، احزاب راجسترشده اي مانند " حزب آزاديخواهان "، " حزب متحد ملي افغانستان" و غيره را طراحي نموده اند تا نسل جوان را اغفال نموده و بدنبال اين سيستم كثيف بكشانند.
دموكراسي ايكه امپرياليستهاي اشغالگر به افغانستان آورده اند، دموكراسي اي است براي عده قليلي از خائنين ملي دست نشانده و زنجير اسارتي است بر دست و پاي زحمتكشان و ديگر اقشار مردمي جامعه. انگلس در پيشگفتار براي كتاب ماركس بنام " جنگ داخلي در فرانسه مي گويد:
« دولت چيزي نيست جز ماشيني براي سركوب يك طبقه از طرف طبقه ديگر و در جمهوري دموكراتيك هم اين نقش وي به هيچ وجه كمتر از نقش وي در رژيم سلطنت نيست. »
طبعا در يك " جمهوري فيودال كمپرادور " مثل جمهوري اسلامي افغانستان، نقش سركوبگرانه طبقاتي دولت، خشن تر از يك جمهوري دموكراتيك بورژوايي بوده و آشكار تر از ان اعمال مي گردد.  
دموكراسي بطور كل داراي خصلت طبقاتي است وهميشه در خدمت يك طبقه خاص قرار دارد و بر سائر طبقات ديكتاتوري اعمال مي نمايد. تاريخ، دولتي بدون خصلت طبقاتي سراغ ندارد و دولتي كه ابزاري در دست يك طبقه براي سركوب طبقات ديگرنباشد وجود ندارد. در واقع بايد اين مساله را بروشني تشخيص داد و به توده ها آموخت كه " دموكراسي" و " حقوق بشر" ي كه توسط امپرياليستها و رژيم پوشالي مطرح مي شود، درخدمت تامين منافع خود آنها مي باشد. اگر منافع آنها ايجاب نمايد؛ لحظه اي در ناديده گرفتنش درنگ نمي كنند و در همه جا اقدامات عليه آن را تشويق مي كنند.
وظيفه نيروهاي انقلابي است كه تضاد بين حرف هاي امپرياليستها و اعمال شريرانه شانرا فاش و برملا سازند. بورژوا ليبرالهاهميشه از دموكراسي بطورعام صحبت مي نمايند، نه بطورخاص. لنين مينويسد:‌
« براي ليبرالها صحبت از" دموكراسي" بطور اعم امر طبيعي است. ولي ماركسيست ها هرگز اين سوال را فراموش نخواهند كرد كه براي چه طبقه اي؟ »
( مجموعه مقالات- انقلاب پرولتري وكائوتسكي مرتد صفحه 630 )
تاريخ شاهد است كه بسياري از جنگهاي امپرياليستي تجاوزگرانه و اشغالگرانه تحت نام آزادي و دموكراسي براه افتاده است. سوسيال امپرياليستهاي شوروي بمب هاي خويش را زيرنام " سوسياليزم" و " آزادي طبقه كارگر" بر افغانستان ريختند. جنايتكاران " خلقي " و " پرچمي" اعمال جنايتكارانه شان را " تامين صلح و امنيت " براي مردم افغانستان ناميدند. امروز قدرت هاي امپرياليستي اشغالگر به رهبري امپرياليزم امريكا بمب هاي خويش را در افغانستان و عراق زير نام " آزادي" و " دموكراسي " روي مردم مي ريزند. اما سوء استفاده هاي امپرياليستها، حقانيت مبارزه عليه امپرياليزم در راه آزادي و دموكراسي حقيقي را زير سوال نمي برد.
از همان زمانيكه ايدئولوژي ماركسيستي عرض اندام نمود، تا كنون مقولات انقلابي از جانب رويزيونيستها و فرصت طلبان مورد تحريف قرار گرفته و كماكان قرار مي گيرد. اما انقلابيون كمونيست با دركهاي انحرافي رويزيونيستها، اپورتونستها و فرصت طلبان مبارزه جدي و بي امان نموده و اين مبارزه را ادامه مي دهند. اين مبارزه براي خنثي نمودن افكار وعقايد  زهرآگين آن ها صورت مي گيرد تا آنها نتوانند از اين روزنه در درون صفوف زحمتكشان و نسل جوان نفوذ نمايند. بطورمثال تسليم شدگان" حزب آزاديخواهان" و" حزب متحد ملي افغانستان"، تجاوزات و اشغالگري امپرياليستها را " بارقه اميد در چشمان اشكبار ملت افغانستان" مي نامد و يا آن را " تامين دموكراسي"،" حق تعيين سرنوشت ملتها"، " مبارزه عليه تروريزم" و" تساوي حقوق زن ومرد" ميداند. اما اين جعلكاري ها هيچكدام نمي تواند حقانيت و اصوليت علم انقلاب را نفي كند. رسالت تاريخي انقلابيون است تا پرده از چهره خائنانه تمامي عناصر خائن و خود فروخته از طريق پيشبرد مبارزات جدي و پيگير بردارد، زيرا كه:
« مبارزه عليه امپرياليزم اگر به نحو گسست ناپذيري با مبارزه عليه اپورتونيزم پيوند نداشته باشد سخن پوچ و دروغيني بيش نخواهد بود. »
( لنين - امپرياليزم به مثابه بالاترين مرحله سرمايه داري - صفحه 230 )
لنين در طول دوران زندگي سياسي اش براي رشد و تكامل ماركسيزم، با رويزيونيزم و اپورتونيزم دست و پنجه نرم كرد و بطور قطع انحرافات تئوريك شان را فاش و برملا ساخت.  در همان زمان نيز رويزيونيست ها و مرتجعين داد و فرياد براي " دموكراسي ناب " سر مي دادند. لنين به كرات روي اين مساله تاكيد داشت كه " دموكراسي ناب" وجود ندارد، بلكه دموكراسي طبقاتي است، درست به همان ترتيبي كه ايديولوژي طبقاتي است و در خدمت طبقه خاص قراردارد. لنين در اين زمينه مي نويسد:
« يا ايديولوژي بورژوائي و يا ايديولوژي سوسيالستي. در اينجا حد وسطي وجود ندارد ( زيرا بشر ايديولوژي" سومي" را به وجود نياورده است وعموما در جامعه ايكه گرفتار تضاد هاي طبقاتي است، هيچگونه ايديولوژي خارج از طبقات و يا فوق طبقات نمي تواند وجود داشته باشد ) بنا براين هرگونه كاهش از اهميت ايدئولوژي سوسيالستي و هرگونه دوري از آن به خودي خود به معني تقويت ايديولوژي بورژوازي است... »
( لنين مجوعه آثارومقالات – چه بايد كرد صفحه 88 )
نيروهاي انقلابي بطور قطع بايد در باره هر يك از مظاهر مشخص ستمگري امپرياليستها تبليغ نموده و آنرا فاش و برملا سازند. كساني كه ميخواهند با " انعطاف پذيري" ستمگري امپرياليستها را توجيه نمايند، از جمله خائنين ملي هستند. به همين مناسبت بود كه لنين هميشه انقلابيون را از داشتن رابطه با رويزيونيزم هوشدارميداد و تاكيد بر قطع رابطه با رويزيونيزم داشت. لنين در كتاب خود بنام " بيماري كودكانه چپروي در كمونيزم " در اين زمينه مي نويسد:
« اگر شخصي بدوا با رويزيونيزم قطع رابطه نكند از چگونگي فرا گرفتن ماهرانه تاكتيك انقلابي هيچ گفتگويي نمي تواند در ميان باشد. »
همه جا صحبت از" تامين دموكراسي"، " دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي"، " تساوي حقوق "، " مبارزه عليه تروريزم و فراهم نمودن زمينه " مردم سالاري" است و با شور و شعف به استقبال ارتش تجاوزگر امپرياليستها ميدوند و در برابر كنفرانس "بن" و رژيم پوشالي " جمهوري اسلامي افغانستان" پيشاني به زمين مي سايند، اعمال خاينانه وابستگان بومي امپرياليستها و تجاوز بي شرمانه امپرياليستها در جهان و بخصوص افغانستان را " دموكراسي" و " اعمارمجدد " افغانستان ميخوانند! بلي! اين " فاضلان" بطور آگاهانه مبارزات ملي عليه اشغالگران و مبارزات طبقاتي را ماست مالي مي نمايند و از توده هاي ستمديده و بخصوص نسل جوان كشور مي خواهند كه با " انعطاف پذيري" سلطه بي چون و چراي امپرياليست ها را پذيرا شوند!  حركات و اعمال اين رجال سياسي " دانشمند " نه تنها رذالت، بلكه خيانت ملي و ميهن فروشي يعني چاكري " ظريفي " به درگاه امپرياليزم و شيوه " مودبانه " اي در سجده كردن به آستان" جمهوري اسلامي افغانستان" اين رژيم دست نشانده امپرياليست هاي اشغالگر يه سردمداري امپرياليست هاي امريكايي است.
" حزب متحد ملي افغانستان" معتقد است كه ائتلاف بين المللي بخاطر مبارزه عليه تروريزم بوجود آمده و اين مبارزه از افغانستان آغاز گرديده است. مگر اينها نمي دانند كه بزرگترين ترورست در جهان امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا است. حملات غارتگرانه بر ويتنام، عراق، افغانستان، يوگوسلاويا و ... به خوبي بيانگراين مدعا است. توده هاي زحمتكش افغانستان به چشم سر مي بينند كه امپرياليستها در هر حمله سبعانه خويش صدها نفر را مي كشند و صد ها نفر زخمي و معلول  بجا مي گذارند. كدام وجدان پاك ميتواند اين حملات تروريستي وحشتناك امپرياليست ها را ناديده گرفته و آنرا " تامين دموكراسي" و" مبارزه عليه تروريزم" بخواند.
شعار مبارزه " عليه تروريزم" كه از طرف اشغالگران و خائنين ملي مطرح گرديده، يك شعار پوچ و ميان تهي است. طرح اين شعار پرده ساتري است بر روي تجاوزات و جنايات امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا. امپرياليزم امريكا با طرح اين شعارميخواهد كه هژموني خويش را بر جهان و بخصوص كشورهاي اين منطقه تحميل نمايد.
امپرياليزم امريكا يكي از بزرگترين تروريست هاي جهان بوده وهست. همين امپرياليست هاي امريكايي بودند كه در زمان تجاوز سوسيال امپرياليست ها به افغانستان، حسب منافع خويش، بن لادن و تمامي نيروهاي بنياد گراي مذهبي را مسلح نموده و آموزش هاي نظامي ميدادند و به افغانستان اعزام مي نمودند. رابرت دريفوس در كتاب " بنيادگرايي مذهبي يا بازي شيطاني" در باره بن لادن و افراد تحت رهبري اش چنين مي نويسد:
« آنها چريكهائي بودند كه پس از جنگ به خانه هاي شان در الجزاير، مصر، لبنان، عربستان سعودي و آسياي ميانه بازگشتند و آنها جنگ را ادامه دادند. بسياري از آنها مهارت هاي تروريستي مانند ترور، خرابكاري و بمب گذاري را زير دست و بال ايالات متحده
و متحدانش آموختند. »
امروز اكثريت كساني كه آموزش هاي نظامي و تروريستي را زير دست امپرياليزم امريكا آموخته اند، با امپرياليستها همنوا بوده و رژيم دست نشانده را تشكيل ميدهند. چنانچه طرح ترور مصطفي كاظمي، كه حين اجراي آن صدها شاگرد مكتب به قتل رسيد، از طرف امپرياليستها ورژيم پوشالي طراحي گرديده بود. ترور، بمباردمانها و به گلوله بستن مردم بيگناه در داخل شهرها از طرف امپرياليست ها و رژيم پوشالي از ديدگاه " حزب متحد ملي افغانستان " ترور محسوب نمي شود. از ديدگاه اين حزب، آنها حق دارند دست به چنين اعمالي بزنند. زهي بي شرمي وسفاهت! در حقيقت امر جهاد ضد تروريستي امپرياليزم امريكا كه به نظر" حزب متحد ملي افغانستان"، " عدالت امريكائي" است، چيز ديگري نبوده و نيست مگر خواست ايشان براي تمكين برده وار جهانيان و بخصوص توده هاي ستمديده افغانستان به اراده بلا منازع شان، بمثابه يگانه ابر قدرت جهان در شرايط كنوني.
طوريكه قبلا هم گفته شد، جمع كثيري از تروريست هاي دست پرورده خود امپرياليست ها كه براي امپرياليست ها مفيد اند و يا به قول خود شان رام شده اند و در موقعيت هاي بالاي رژيم دست نشانده مشق دموكراسي اهدايي امپرياليست ها را مي نمايند، عموما در عمليات تعقيب، دستگيري، شكنجه، كشتار و سركوب انسانهاي بي گناه براي خوشنودي اربابان شان سهم فعال دارند. چنانچه افغانستان امروزي در تحت اشغال امپرياليستها به پايگاهي مبدل گرديده براي نگهداري و شكنجه اسيران ربوده شده از هرگوشه و كنار دنيا بدست آدم ربايان امريكائي. تا ديروز اگر امپرياليزم امريكا هر فرد مظنون مرتبط به  القاعده و مخالفين سياسي ديگرش را از هر گوشه و كنار دنيا مي ربود و در گوانتانامو زنداني مينمود، امروز اين پايگاه به افغانستان انتقال يافته است. سي آي اي در هر ولايت مراكز جاسوسي خويش را ايجاد نموده و از اين طريق به بازجوئي و شكنجه ربوده شد گان توسط امپرياليستها مي پردازد.
امپرياليزم امريكا با راه اندازي يك جنگ خونين و افسار گسيخته زير نام " مبارزه عليه تروريزم" بنيادي ترين ارزش هاي اخلاقي بشريت را زير پا نموده و تمام مرزهاي متعارف قانوني، حقوقي، مدني بين المللي و بين الدول را درهم شكسته و حسب منافع خويش امروز هيچ مرزي را به رسميت نمي شناسد. عملكرد جنايتكارانه امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا مظهر آشكار ترور و تروريزم بين المللي است. حركت ها وعملكرد هاي امپرياليستها وجدان هر انسان مترقي، عدالتخواه، آزاديخواه و صلحدوست را جريه دار مي نمايد. اين عملكرد هاي تروريستي حربه اي است اساسي بدست امپرياليزم و از خصلت ذاتي ضد بشري اش مايه مي گيرد.
اينك روي موضوع ديگري از مرامنامه "حزب متحد ملي افغانستان" مكث مي نماييم:
« جريانات و ايدئولوژي هاي به ويژه دوران جنگ سرد زمينه هاي باز نگري بنيادي را در انديشه ها، باورها و اصول ايدئولوژيك باز گشود كه در پي آن ارزشهاي جديد فكري و سياسي فارغ از دگم را در برابر جريانهاي سياسي قرارداده است.
پي بردن به واقعيت هاي بعد از جنگ سرد زمينه بازسازي در انديشه انسان آگاه بويژه روشنفكران سرزمين ما بوجود آورده  است. كه برهمين مبنا سازمانهاي جديد و انعطاف پذير( تاكيد از ما است) پا به هستي فعاليت هاي سياسي گذاشته اند كه هسته ساختار فكر و عمل آنها را منافع ملي و پايان دادن به بحران فاجعه انگيز كشور، تامين صلح وامنيت سراسري وحفظ استقلال و يكپارچگي ملي اين ميراث كبير نياكان ما، اعمارمجدد ميهن، تامين همه جانبه حقوق بشر، حاكميت قانون، تامين دموكراسي و اعمار جامعه مدني بر شالوده نظام دموكراتيك مطابق با خصوصيات ملي تشكيل ميدهد. »
( صفحات 5-6 سند مذكور )
"پي بردن به واقعيت هاي بعد از جنگ سرد" به چه معني است؟ ايشان علنا وآشكارا اذعان ميدارند كه بعد از فروپاشي شوروي، بايد بدنبال امپرياليزم امريكا رفت و نبايد مانند گذشته حسب منافع روسيه عليه امپرياليزم امريكا بود،بلكه بايد " با انعطاف پذيري" قيموميت اشغالگران امريكايي را پذيرفت و در جهت تامين و حفظ منافع اشغالگران حركت نمود. اندرز شان به مردمان كشور و به خصوص نسل جوان چنين است كه : در مقابل اشغال و تجاوز بايد " انعطاف پذير" بود و دوشادوش اشغالگران براي" پايان دادن به بحران فاجعه انگيز كشور" به پيش رفت. در اينجا ممكن است صداي اعتراض آقايون بلند شود و بگويند كه: مادركجاي " مرامنامه" خويش چنين حرفي بيان داشته ايم.
آقايان درست است كه شما رك و پوست كنده از همكاري مشترك با امپرياليستهاي اشغالگر حرفي بميان نياورده ايد، اما اين گفته شما كه با سپري شدن دوران جنگ سرد، براي روشنفكران " زمينه بازنگري" بوجود آمده تا با " انعطاف پذيري" خود را بازسازي نموده و در زير بيرق حمايتي امپرياليستها راجسترنمايند و از اين طريق براي تامين " صلح وامنيت سرتاسري" و" تامين حاكميت قانون" بكوشند و به اعمار مجدد كشور كمرهمت ببندند و به همين ترتيب در راه "تامين دموكراسي، حقوق بشر و جامعه مدني" به پيش روند، به چه معني است؟
" تامين صلح و امنيت و حاكميت قانون" در شرايط كنوني افغانستان به نفع كيست؟ اين موضوع را يك شاگرد مكتب ابتدائيه هم مي فهمد كه " قانون اساسي" كذائي افغانستان ساخته و پرداخته امپرياليستهاي اشغالگر و دست نشاندگان شان است و هر زمانيكه بخواهند آنرا نقص مي نمايند، چنانچه اين امربارها مشاهده گرديده است. اين قانون جز منافع ميهن فروشان و اربابان اشغالگرشان را در بر ندارد. قانون هميشه برمبناي ضروريات اجتماعي بوجود مي آيد و تامين كننده منافع يك طبقه خاص مي باشد، حتي دردوران سوسياليزم. در تمام جوامع بشري اي كه بر پايه مالكيت خصوصي استوار اند، قانون هر حقي را كه ضمانت نمايد، دوباره مي تواند پس بگيرد. قانون كذائي رژيم دست نشانده حتي جناح هاي گوناگون درون رژيم پوشالي را هم راضي نكرده، چه رسد به توده هااي مردم. نيروهاي ارتجاعي داخل رژيم مداوما از نقض قانون گيله و شكايت دارند.
قانون اساسي كذائي كه " حزب متحد ملي افغانستان" خواهان " تامين حاكميت" آن مي باشد در خونين ترين و خشونت آميز ترين تضادش با واقعيت عيني جامعه ما قرارگرفته است. اين تضاد در تضاد ميان حق زندگي، " تامين دموكراسي" و " حقوق بشر" از يكطرف و كشتار جمعي و بمباردمان هاي ددمنشانه كه توسط نيروهاي اشغالگر و اردوي پوشالي در تمامي مناطق كشور به پيش برده مي شود، از طرف ديگر نشان داده مي شود.
قانون اساسي ساخته و پرداخته امپرياليست ها و دست نشاندگان شان در افغانستان بر مبناي مناسبات توليدي و شرايط سياسي حاكم بر جامعه يعني مناسبات مستعمراتي - نيمه فئودالي تحت سلطه و حاكميت اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي در جامعه عرض اندام نموده است. در اين قانون محدوده حقوقي توده هاي مردم بر طبق صلاح و صوابديد امپرياليست هاي اشغالگر و خاينين ملي معين شده است. همچنان وجايب و مكلفيت هاي آنها در تحمل انقياد و سلطه و ستم امپرياليست ها و خائنين ملي مشخص گرديده است. همچنين مقولات " آزادي"، " تساوي حقوق زن و مرد " و " حقوق بشر" در شرايط اشغال كشور و حاكميت خاينين ملي حرف هاي پوچ و ميان تهي است. اين قانون اساسي و ساير قوانين مشتق از آ ن همه وسايلي است كه جهت سركوب و تهديد توده ها بكار برده مي شود.
لنين مينويسد:
« حتي يك دولت دموكراتيك ، ولو دموكراتيك ترين دولتها هم وجود ندارد كه در قوانين اساسي آنها روزنه و يا قيدي يافت نشود كه امكان بكار بردن ارتش عليه كارگران و برقراري حكومت نظامي وغيره را،" در صورت برهم زدن نظم" و در واقع در صورتي كه طبقه استثمار شونده وضع برده داري خود را " برهم زند " و بكوشد خود را از حالت بردگي خارج سازد، براي بورژوازي تامين نكند. »
( لنين مجموعه آثار و مقالات – انقلاب پرولتري و كائوتسكي مرتد – صفحه 634)
اگر به قانون اساسي سال 1343 رژيم ظاهرشاه نظربيفگنيم به وضوح ديده مي شود كه اين قانون در خدمت فئودال ها و بورژوا كمپرادور ها قرار داشت و حامي منافع آنها و مالكيت هاي خصوصي شان بود. بعد از ختم دوره ستم شاهي و ايجاد " جمهوريت " ها از داود گرفته تا تره كي نيز از چنين سيستمي حمايت به عمل آمد. نه تنها قانون اساسي ظاهرشاه، بلكه قانون اساسي كذائي كنوني در زيربال و پر اشغالگران نيز تاكيد دارد كه: « مالكيت خصوصي از تعرض مصئون است. »
هر سيستم سياسي داراي قانون است. اين قانون  در هر سيستم سياسي نقش مهمي بازي مي كند. در هر رژيم مبتني بر مناسبات طبقاتي استثمار گرانه ولو جمهوري دموكراتيك ("نظام دموكراتيك") بورژوائي وظيفه قانون دقيقا آنست كه سيستم سياسي و سيستم اقتصادي استثمارگرانه را تضمين كند.
بحث " تامين صلح و امنيت" نيز در خدمت منافع امپرياليستهاي اشغالگر قرار دارد؛ زيرا بدون " تامين صلح وامنيت"، امپرياليزم امريكا نه مي تواند سلطه بلامنازع خود را در منطقه برقرارنمايد و نه ميتواند به چپاول وغارت منابع طبيعي منطقه پرداخته و پايپ لين هاي گاز تركمنستان را به پاكستان انتقال دهد.
جمله بعدي مرامنامه" حزب متحد ملي افغانستان" حمايت بي چون و چراي اين حزب از اشغالگران و رژيم پوشالي را به خوبي به نمايش مي گذارد:
« پشتيباني از جمع آوري اسلحه به مثابه شرط تامين صلح وامنيت پايدارملي و پايان دادن به فضاي مسلط و ايجاد جو سياسي در كشور. حمايت از برنامه ايجاد اردوي ملي و پوليس حامي منافع ملي با رعايت اصل عدم استفاده از آن بخاطر منافع گروهي »
( سند مذكور – مبحث سياست داخلي – صحفه 12 )
موضوع فوق به خوبي بيانگرآنست كه رهبران" حزب متحد ملي افغانسان" آگاهانه زير چتر حمايتي اشغالگران خزيده و جز تامين منافع اشغالگران و به انقياد در آوردن هرچه بيشتر توده ها چيزديگري را نمي خواهند. حزب سياسي ايكه خواهان " جمع آوري اسلحه به منزله شرط ضروري ( تاكيد از ما است ) تامين صلح و امنيت" آنهم در شرايط اشغال كشور باشد، فقط با الفاظ و كلمات " منافع ملي" و " تامين استقلال" خاك به چشم توده ها و بخصوص نسل جوان زده و آگاهانه ميخواهد تا ايشان را وادار به انقياد ملي نمايد. كساني كه اردو و پوليس پوشالي رژيم را اردوي ملي و پوليس ملي بخوانند و از" برنامه ايجاد اردو" حمايت به عمل آورند خاينين ملي هستند. آنها با حيله و نيرنگ مي گويند كه ما از اين اردو و پوليس حمايت مي كنيم، به شرطي كه آنها" اصل عدم استفاده بخاطرمنافع گروهي" را رعايت نمايند. مگر اينها نمي دانند كه دولت حامي منافع يك طبقه و آله ايست براي سركوب طبقه ديگر و ارتش، پوليس، زندان و ... ابزاري است براي نگهداري منافع اين طبقه خاص. آيا يك ارتش مي تواند خلاف منافع طبقه خويش عمل نمايد؟
در شرايط كنوني افغانستان دقيقا مشخص است كه برنامه ايجاد اردو و پوليس رژيم توسط اشغالگران رويدست گرفته شده، رشد داده شده و تامين ميگردد. مگر امپرياليست هاي اشغالگر و وابستگان مرتجع شان ديوانه اند كه بخاطر هيچ و پوچ اين همه تلفات و زحمات را متحمل شوند  و اين همه مصارف را بپذيرند تا بر خلاف منافع خويش اردو و پوليس تشكيل دهند؟ نه، هرگز نه. اين را همه كس بايد بداند كه امپرياليستها بخاطر حفظ منافع " ملي" افغانستان و توده هاي زحمتكش اين همه تلفات و مصارف را متقبل نمي گردند، بلكه بخاطرتامين منافع خويش و مشروعيت بخشيدن به اشغال كشور و مشروعيت دادن به رژيم دست نشانده حامد كرزي اين صدمات و مصارف را مي پذيرند. بخاطر تامين همين اهداف است كه آنها " انتخابات" راه مي اندازند، اردو و پوليس پوشالي را مجهز مي سازند و سازمانها و احزاب ارتجاعي راجسترشده را وارد عرصه كار زارمبارزاتي مي نمايند.
خلاصه بر مبناي يك بينش تسليم طلبانه است كه عملكرد هاي سياسي مشخص و معين خائنانانه  و وطن فروشانه " حزب متحد ملي افغانستان" متبلورمي گردد. برمبناي همين ديد خابنانه ملي است كه از " برنامه ايجاد اردوي ملي و پوليس ملي " حمايت به عمل آمده و سلطه اشغالگران امپرياليست امريكائي و متحدين امپرياليست و دنباله روان ارتجاعي شان، " ائتلاف بين المللي" خوانده شده و لشكركشي و اشغال افغانستان " مبارزه عليه تروريزم" جا زده مي شود. در تمامي متن برنامه و اساسنامه " حزب متحد ملي افغانستان" يك كلمه و يك حرف هم درباره اشغال و تجاوزگري امپرياليست ها به ميان نيامده وحتي اشاره اي به آن نشده است. بدتر از همه رژيم دست نشانده بنام " نظام دموكراتيك "، جا زده مي شود.
آقايون مدعي اند كه مي توانند " تامين صلح و امنيت سراسري و حفظ استقلال و يكپارچگي ملي... تامين همه جانبه حقوق بشر، حاكميت قانون، تامين دموكراسي و ايجاد جامعه مدني بر شالوده نظام دموكراتيك مطابق با خصوصيات ملي" كشور را به وجود آورند. اولا نظام كنوني نظام دست نشانده اي است كه توسط اشغالگران امپرياليست به وجود آمده است. ثانيا حتي در  دموكرات ترين نظام هاي طبقاتي استثمارگرانه، قانون و دموكراسي مربوط به طبقه ستمگر بوده وهست و هيچگاهي در خدمت توده ها نبوده و نيست. در جامعه بورژوازي نظام دموكراتيك نزاع و جدل هاي طبقاتي را از بين نمي برد، بلكه بيشتر به شدت و حدت آن مي افزايد. انگلس در صحفه 107 كتاب منشا خانواده، مالكيت خصوصي ودولت مي نويسد:
« جمهوري دموكراتيك تناقض بين طبقات را از ميان بر نمي دارد، برعكس عرصه را براي جنگ تدارك مي بيند! »
جا دارد كه يكبار ديگر قول انگلس در باره دولت در اينجا دوباره نقل گردد:
« دولت چيزي نيست جز ماشيني براي سركوب يك طبقه از طرف طبقه ديگر. درجمهوري دموكراتيك هم نقش وي به هيچوجه كمتر از نقش وي در رژيم سلطنتي نيست. »
ماهيت " نظام دموكراتيك" در نقل قولهاي فوق بصورت كاملا واضع وآشكاربيان شده است. اين نظام " مترقي" نيز ماشين سركوب طبقه كارگر و بقيه اقشار زحمتكش است، زيرا تمدن هر قدر پيشرفت مي نمايد، بيشترمجبور مي شود عيوب و جناياتي را كه خود لزوما به وجود مي آورد در زير پرده " دموكراسي"، " حقوق بشر"، "جامعه مدني" و" مبارزه عليه تروريزم" بپوشاند و يا اينكه وجود شانرا منكرشود. امپرياليستهاي اشغالگر براي پوشاندن جنايات وعيوب خويش نيازمند تشكلات سياسي خود فروخته اي ميباشند كه با بيان جملات و كلمات پر طمطراق به تحميق توده ها و بخصوص نسل جوان بپردازند و ايشان را در مسير انحرافي سوق داده، تسليم طلب و انقياد پذير بار آورند، همانطوريكه در دهه چهل شمسي" حزب دموكراتيك خلق افغانستان" حسب منافع سوسيال امپرياليزم شوروي ايجاد گشت و با الفاظ و كلمات به ظاهرانقلابي توانست يكعده از جوانان كشور را در مسير انحرافي سوق دهد و مطيع و فرمانبردارسوسيال امپرياليست ها و نيروهاي ارتجاعي گرداند و سر انجام افغانستان را بصورت مستعمره كامل سوسيال امپرياليزم درآورد. " خلقي ها " و " پرچمي ها "  درطول دوران حكومت شان به اين چاكرمنشي افتخارداشتند.
امروز بنيانگذاران " حزب متحد ملي افغانستان" كه ميراثداران " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" ميباشند به چاكري به درگاه امپرياليزم امريكا مباهات مي نمايند. آنها يكبار ديگر با تغيير چهره عرض اندام نموده اند تا جوانان كشور را در مسيري كه يكبار امتحان گرديده و نادرستي اش تثبيت شده است سوق دهند. مگر آقايون نمي دانند كه :
« چيزيكه براي يكي نعمت است براي ديگري لعنت است، هر رهائي جديد يك طبقه، در حكم سركوب طبقه ديگراست. »
( انگلس – منشاء خانواده، مالكيت خصوصي و دولت – صفحه 248 )
اما بنيانگذاران " حزب متحد ملي افغانستان" برعكس ميخواهند رژيم دست نشانده را يك رژيم دموكراتيك و در خدمت توده هاي مردم وانمود سازند و طوري استدلال مينمايند كه گويا اشغالگران امپرياليست فرشتگان نجات بشريت گرديده و براي رهائي توده هاي افغانستان به اين سرزمين پا گذاشته اند. در سرتاسر مرامنامه واساسنامه شان حتي براي يك مرتبه هم اشغالگران امريكائي را اشغالگر و امپرياليست نخوانده اند، بلكه با احترام كامل بنام " ايالات متحده امريكا" نام مي برند.
اين حزب با تمام احزاب و سازمانهاي ارتجاعي كه كنفرانس بن و اشغال كشور را نظرا و عملا پذيرفته اند دست دوستي دراز نموده و فقط  عليه احزاب و سازمانهايي كه عليه اشغالگران ايستاده اند به ستيزه جوئي برخاسته وعلنا اظهار دشمني مينمايد. به جمله ذيل از مرامنامه اين حزب توجه كنيد:
« حزب متحد ملي افغانستان خود را مخالف هيچ حزبي و سازماني در كشورنمي داند تنها بر آنهايي ستيزه دارد كه به وطن ، مردم ومنافع ملي كشورما دشمني دارد. » ( سند مذكور -  صفحه 9 )
هرگاه موضوع فوق را دقيقا تجزيه و تحليل كنيم چنين نتيجه اي بدست مي آيد كه "حزب متحد ملي افغانستان" با هيچ يك از احزاب، گروه ها و سازمانهاي بر سر قدرت و بيرون از قدرت راجسترشده مخالف نيست، بلكه ستيزه جوئي اش با احزاب و سازمان هايي است كه براي احزاج كامل قواي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده مي رزمند. اين دشمني بخصوص متوجه انقلابيون مائوئيست مي باشد.
به نظر اين حزب راجسترشدن و دفاع از اشغالگران، دشمني با " وطن، مردم ومنافع ملي كشور" نيست، بلكه كساني دشمن اند كه تسليم اين سيستم كثيف نشده اند. به همين مناسبت در ماده هفتم اساسنامه اش « مبارزه عليه هر گونه امراض ناشي از گرايشات راست و چپ افراطي »  را مطرح مي نمايد.
" حزب متحد ملي افغانستان" امروز در صف " جمعيت اسلامي افغانستان" به رهبري رباني، " اتحاد اسلامي" به رهبري سياف،" حركت اسلامي" به رهبري محسني،" حزب وحدت اسلامي" به رهبري خليلي و محقق و سائر احزاب ارتجاعي اسلامي شامل در رژيم دست نشانده ايستاده است. آيا جريان و حزب سياسي راست تري از اينها ميتوان سراغ داشت؟ هرگزنه. حتي گلبدين و ملا عمر به اندازه ايشان راست نيستند. همانطور كه در بالا ياد آورشديم، ستيزه جوئي اين حزب بطور خاص متوجه انقلابيون مائوئيست است و هدف شان از" چپ افراطي" همان مائوئيست هاست كه در زمان قدرت دولتي شان از سال 1357-1371 مورد حمله وحشيانه شان قرارداشتند.
مسايل زير بخوبي بيان كننده ستيزه جوئي اين حزب با انقلابيون و همكاري وهمياري اش با امپرياليست هاي اشغالگر و رژيم پوشالي است.
« فعاليت سياسي بر مبناي قانون اساسي كشور و پيروي از سنن، عادت و رسوم پر افتخار ملي » ( ماده هفتم اساسنامه)
« حزب متحد ملي افغانستان اعضاي خويش را مكلف به رعايت مواد مندرج در قانون اساسي و ساير قوانين كشور دانسته مسئووليت ناشي از تخلف اعضا بطور انفرادي و يا گروپي از قوانين كشور را عهده دار نشده و با متخلفين به اساس حكم اساسنامه خود تا سطح اخراج آنها از عضويت حزب برخورد مي نمايد. » ( مرامنامه واساسنامه – ماده چهارم صفحه 36 )
« تعقيب قانوني تخطي ها از حقوق بشر » (مرامنامه واساسنامه - صفحه13)
« حمايت از منشورسازمان ملل متحد، اعلاميه جهاني حقوق بشر، ميثاقها و كنوانسيونهائي بين المللي" ( صفحه 14 )
« حمايت ازحفظ صلح وامنيت درمنطقه وجهان » ( صفحه 15 )
و درماده سوم اساسنامه خويش ياد آورمي شود كه:
« حزب متحد ملي افغانستان به منظور نيل به اهداف مرامي و سازماني خويش مي تواند ازهمه شيوه ها و ميتود هاي قانوني و مسالمت آميز مبارزات سياسي، اقتصادي و فرهنگي استفاده نمايد. » ( صفحه 36 سند مذكور )
طوريكه قبلا ماهيت ارتجاعي قانون اساسي كذائي را نشان داديم، دقيقا مشخص است كه اين قانون در خدمت اشغالگران و خائنين ملي قراردارد. كساني كه " فعاليت سياسي" خويش را "بر مبناي قانوني اساسي كشور" استوار و همنوا بسازند و تا آن سرحد پيش روند كه « تمام اعضاي حزب خويش را مكلف به رعايت مواد مندرج در قانون اساسي و ساير قوانين » بدانند و به صراحت بگويند كه هر كس از قانون اساسي و ديگر قوانين مندرجه افغانستان سركشي نمايد، از حزب اخراج مي شود، دقيقا جزء خائنين ملي هستند، زيرا اين قوانين ساخته اشغالگران و خاينين ملي است و در خدمت آنها قراردارد.
به همين مبنااست كه بنيانگذاران" حزب متحد ملي افغانستان" طرح جبهه ملي را با " جمعيت اسلامي افغانستان" ريختند. اين جبهه مرتجع ترين افراد به شمول افراد خاندان سلطنتي تحت رياست رباني را در محور خود جمع نموده است. رباني تا ديروز از جمله دشمنان سوگند خورده خاينين ميهنفروش خلقي و پرچمي محسوب ميشد. به نظر آنها در آن وقت تمامي اعضاي " جمعيت اسلامي افغانستان" از صدر تا ذيل اشرار، دزد، قاتل، خائن وعمال امپرياليزم امريكا بودند، اما امروز ميراثخواران خلقي ها و پرچمي ها با آنها متحد گرديده و خود را « مخالف » آن ها نمي دانند، زيرا هر دو از يك آخور مي خورند. تا ديروز كه آخور شان جدا بود باهم ديگر درگير بودند و هر يك ديگري را محكوم مي نمود. اما امروز كينه ديرينه و خون" شهدا " ي شان را فراموش نموده اند. در اين صورت مشخص مي شود كه ايشان با چه نيروهايي "ستيزه جوئي" دارند؟ در اينجا جا دارد كه گفته لنين در مورد انشعاب از اپورتونيزم ياد آوري گردد:
« ولي ما راه انشعاب با اين خائنين به سوسياليزم را در پيش مي گيريم و براي انهدام تمام ماشين دولتي كهنه مبارزه خواهيم كرد، تا خود پرولتارياي مسلح حاكم شود. اين " دو با هم تفاوت بزرگي دارند ". كائوتسكي ناچار در جرگه مطبوع لژين ها، داويدها، پلخانف ها... بماند كه همه براي مبارزه در راه « تغييرتناسب قوا در درون قدرت دولتي » و در راه « تحصيل اكثريت در پارلمان و تامين تسلط كامل پارلمان در حكومت » كاملا موافقت دارند – و اين منظور بغايت شريفي است كه در آن همه چيز براي اپورتونيست ها پذيرفتني است وهمه چيز در چهارچوب جمهوري پارلماني بورژوائي باقي مي ماند.
ولي ما راه انشعاب با اپورتونيست ها را در پيش مي گيريم: و تمامي پرولتارياي آگاه نيز در مبارزه ايكه هدف آن ايجاد « تغييراتي در تناسب قوا » نبوده، بلكه سرنگون ساختن بورژوازي، انهدام پارلمانتاريزم بورژوائي، استقرار جمهوري دموكراتيكي از نوع كمون يا جمهوري شوراهاي نمايندگان كارگران و سربازان و ديكتاتوري انقلابي پرولتاريا است- با ما خواهد بود. » ( تاكيد از لنين است )
( لنين مجموعه آثار و مقالات – دولت و انقلاب- صفحه 559- 560 )
باجرآت مي توان گفت كه بنيانگذاران " حزب متحد ملي افغانستان " از جمله خاينين ملي و خائن به سوسياليزم بوده و در مدت 14 سال قدرت شان بزرگترين ضربه از طرف ايشان بر سوسياليزم وارد گرديده است. اينها با شعارهاي كذائي" سوسياليزم" زمينه را براي تجاوز و اشغالگري امپرياليست هاي امريكايي مساعد ساختند تا مشتي از خاينين ملي در زيرچتر اشغالگران بر كرسي هاي دولتي تكيه زنند. ميهن فروشي و چاكري به آستان امپرياليزم خصيصه ذاتي بنيانگذاران" حزب متحد ملي افغانستان" ( گلابزوي، علومي، هلال الدين هلال .... ) مي باشد. اينها و ديگر رهبران مرتد " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" بودند كه به استقبال ارتش يكصد و پنجاه هزار نفري شوروي سوسيال امپرياليستي شتافتند و در ركابش شمشير زدند و در همان زمان هم شعاردادند كه ارتش اشغالگر" وظيفه انترناسيونالستي" خود مي داند تا براي " تامين امنيت" و ايجاد " دموكراسي" براي" كارگران و دهقانان" به اين سرزمين بيايد. زمانيكه اين هدف به پايان رسد، " دوستان بين المللي" ما دوباره به كشورشان بر مي گردند. امروزهمين ساز را براي امپرياليزم اشغالگرامريكا مي نوازند.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان راه مبارزه عليه اين خاينين ملي را انتخاب نموده و تا بيرون راندن نيروهاي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده از پا نخواهد نشست و تا زمانيكه پرولتاريا و ديگر اقشار زحمتكش بر سرنوشت شان حاكم شود، و تا زمانيكه بطور قطع استثمار فرد از فرد از بين برود، به اين مبارزه ادامه خواهد داد. در اين راه تمامي عناصر آگاه ( روشنفكران، كارگران، دهقانان و ديگر اقشار زحمتكش ) سر انجام با ما خواهند بود.
بگذار كه احزابي مانند " حزب متحد ملي افغانستان " و " حزب آزاديخواهان افغانستان " و غيره در جرگه رباني ها، سياف ها، خليلي ها، محسني ها، صبغت الله ها... باقي بمانند. اينها همه تلاش دارند كه از طريق مبارزات مسالمت آميز و تامين منافع اشغالگران زير چتر حمايت آنها خزيده و در دستگاه دولت دست نشانده به موقعيت هايي دست يابند. بقول لنين « اين دو با هم تفاوت بزرگي " را دارا مي باشند ». اينها بقول لنين « در راه تحصيل اكثريت در پارلمان و تامين تسلط كامل پارلماني در حكومت، كاملا موافقت دارند ».
براي خائنين ملي بطور قطع همه چيز پذيرفتني است وهميشه تلاش دارند كه همه چيز را در چهار چوب رژيم دست نشانده حسب منافع اشغالگران توجيه نمايند. بي جهت نيست كه اعتقاد خود رابا " تعقيب قانوني تخطي ها از حقوق بشر" بيان نموده و از " منشور سازمان ملل متحد " حمايت بعمل مي آورند. مگر آقايون نميدانند كه " حقوق بشر" و" دموكراسي" براي امپرياليستها حكم حصارشكن را دارد و آن ها اقدامات عليه " دموكراسي" و" حقوق بشر" را تشويق مي كنند. چنانچه در افغانستان بارها مشاهده شده كه موضوع " حقوق بشر" براي رام نمودن جنايتكاران جنگي بكار گرفته شده است، نه محاكمه آنها. هر زمانيكه صداي اعتراض جنايتكاران جنگي بلند شده، امپرياليستها " كمسيون مستقل حقوق بشر" را علم نموده اند تا زير نام " دفاع از حقوق بشر" به آنها تفهيم نمايند كه اگر از دستورات شان اطاعت نكنند محاكمه خواهند شد. امروز هم آقايون به اين ترتيب به مردم و روشنفكران هوشدار ميدهند كه توجه كنند و از حقوق امپرياليست ها تخطي نكنند، در غيراين صورت مورد " تعقيب قانوني تخطي ها از حقوق بشر " قرار مي گيرند. به اين ترتيب ميخواهند تا اعضاي حزب خويش، بخصوص اعضاي جوان آن را انقياد پذير و تسليم طلب بار آورند.
در شرايط امروزي افغانستان، " حمايت از منشور سازمان ملل "، بدون چون و چرا حمايت از برنامه اشغال افغانستان توسط اشغالگران ميباشد، درست همان طوريكه به فال نيك گرفتن " كنفرانس بن" و آن را " آغاز يك مبارزه نيك" خواندن همين معنا را در بر دارد. سازمان ملل متحد سند اشغال افغانستان توسط امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا را امضا نمود و به امپرياليزم امريكا ضمانت نامه اي براي اشغال كشور داد. حمايت " حزب متحد ملي افغانستان" به تمام معني حمايت از تمامي برنامه هاي امپرياليستهاي اشغالگرميباشد.
اين خوش خدمتي مبارك شان باد! روي اين اهداف ناشايسته و خائنانه است كه شيوه مبارزاتي خويش را " شيوه ها و ميتود هاي قانوني و مسالمت آميز " انتخاب نموده اند و از همه اعضاي حزب شان ميخواهند كه مطابق به اين شيوه حركت نمايند در غير اين صورت ااز حزب اخراج خواهند شد.. اشتياق روشنفكران خرده بورژوازي منحط آنها را به قبول اين ايده برانگيخته كه نه تنها ضروري، بلكه كاملا حياتي است كه به سلطه كشورهاي امپرياليستي در اين برهه تاريخي گردن نهند.
زماني كه كائوتسكي اعمال قهر انقلابي را كنار گذاشت و مبارزات " صلح آميز" را پيش كشيد، لنين حيله و نيرنگ كائوتسكي را به تمام معني فاش نموده ونوشت:
« كائوتسكي ابتدا خدعه اي بكار برد و مهملاتي به هم بافت كه..." بنا بر اين، منظور ماركس از كلام ديكتاتوري طبقه معني تحت اللفظي آن نيست ( بلكه معنائيست كه به موجب آن ديكتاتوري اعمال قهرانقلابي نبوده، بلكه بدست آوردن اكثريت از طريق" صلح آميز" در شرايط " دموكراسي" بورژوايي است. به اين نكته توجه كنيد كه ديكتاتوري به مفهوم و معناي آن" حالتي" از اعمال قهرانقلابي طبقه اي عليه طبقه ديگر است كه مطبوع طبع مرتدين نمي باشد، حقيقتي است همانند " چشمه خورشيد كه با گل نميتوان آنرا اندود." كائوتسكي ناچاراست درست در هر گامي شيادي كند تا ارتداد خود را مستور دارد! دقت كنيد چگونه در اينجا غيرعمدي گوشهاي دراز خود را نشان داده است: او مي نويسد: « از طريق صلح آميز يعني از طريق دموكراتيك!!
كائوتسكي به هنگام تعريف ديكتاتوري با تمام قوا كوشيد علامت اصلي اين مفهوم يعني اعمال قهر انقلابي را از خواننده پنهان دارد. ولي اكنون حقيقت آشكارگرديده است: سخن بر سر تقابل بين تحول صلح آميز و قهري است. كنه مطلب در همين جا است. تمام اين حيله ها، سفسطه ها و تخطي هاي شيادانه از آن جهت مورد نيازكائوتسكي است كه از زير بار انقلاب قهري شانه خالي كند و دست كشيدن خود از آن و پيوستن خود را به سياست كارگري ليبرالي يعني به بورژوازي پرده پوشي نمايد. آري كنه مطلب در اينجاست. »
( تاكيدات ازلنين است) - ( لنين – مجموع آثار و مقالات- انقلاب پرولتري وكائوتسكي مرتد- صفحات 631 - 632 )
اين خدعه ها و نيرنگ ها براي منحرف نمودن طبقه كارگر و نسل جوان، از زمان رويزيونيستهاي بين الملل دوم عرض اندام نموده و تا كنون به اشكال گوناگون خود را نشان داده است. چيزيكه در اينجا لنين روي آن تاكيد مي ورزد قهرانقلابياست نه " مبارزات قانوني و مسالمت آميز". طرح چنين شعارهاي" صلح آميز" و انكار از اعمال قهرانقلابي جنايتي است كه در حق طبقه كارگر و كليه زحمتكشان روا ميدارند و خدمتي است مطلقا براي بورژوازي و امپرياليستهاي اشغالگر.
" حزب متحد ملي افغانستان: تمام حيله ها، سفسطه ها وتخطي هاي شيادانه خود را بكارميرد كه اشغالگران را برائت داده واشغال كشور و رژيم پوشالي را قانونيت بخشد وخيانت ملي خود را پنهان نمايد. كنه مطلب دراينجاست كه اين حزب از اعمال قهرانقلابي شانه خالي  كرده و مستقيما به جرگه خاينين ملي و امپرياليستهاي اشغالگر پيوسته است.
هرگاه مطالب ياد شده" حزب متحد ملي افغانستان" را از نظرسياسي تحليل و تجزيه كنيم، آنگاه مطلب عبارت مي شود از چاكري در آستان اشغالگران و شامل شدن در جرگه خائنين ملي، كه رهبران اين حزب در اجراي آن به درجه استادي رسيده اند . در ماده ششم اساسنامه اين حزب گفته مي شود:
« هر تبعه افغانستان كه سن قانوني 18 سالگي را تكميل، مرامنامه و اساسنامه را قبول و در راه تحقق آن سعي و تلاش نمايد، به خيانت ملي و ميهني ( تاكيد از ما است )، قاچاق مواد مخدر و تروريزم، خيانت، مفاسد اخلاقي وغارت دارائي عامه متهم نباشد عضويت سياسي سازمان ديگر را نداشته و توسط يكتن عضوحزب متحد ملي افغانستان تضمين و معرفي شود. حق الشمول بپردازد... ميتواند عضوحزب گردد. »     ( صفحه 37-38 )
در اين كلي گوئي متقلبانه اين مسئله مسكوت گذاشته مي شود، و" حزب متحد ملي افغانستان" هيچگاه حاضرنيست كه يك كلمه در باره آن صحبت نمايد، كه آيا تائيد اشغال كشور توسط قدرت هاي امپرياليستي وارتجاعي، همياري وهمكاري با خائنين ملي و تائيد رژيم پوشالي افغانستان، خيانت ملي هست يا نه؟
پاسخ به مسئله فوق به خوبي مشخص مي نمايد كه " خيانت ملي و ميهني" چيست؟
همانطوريكه اينان ميهن فروشي به سوسيال امپرياليست ها را " خيانت ملي وميهني " نمي دانستند، امروز هم به نوكري امپرياليستهاي اشغالگر افتخار مي كنند. جملات و كلمات مطنطن " خيانت ملي ومينهي"، " دموكراسي"، " نظام دموكراتيك"... فقط به منظور خاك زدن به چشم مردم و آنهم نسل جوان كشورمي باشد. اينها زيراين شعارهاي كاذبانه چهره خاينانه وميهن فروشانه خويش را مي پوشانند. چنانچه بابي شرمي تمام در صفحه 10 مرامنامه و اساسنامه خويش صحبت از «  مبارزه در راه دفاع از استقلال، حاكميت ملي، تماميت ارضي و حفظ وحدت و يكپارچگي كشور » دارند. تاريخ جهان و بخصوص افغانستان شاهد و گواه آنست كه " دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي" كشور با خونين ترين مبارزات توده ها در آميخته بوده و به شكل حركت هاي مبارزاتي مسلحانه متبارز گرديده است، نه از طريق " مبارزات مسالمت آميز و قانوني" در زير بال و پر امپرياليزم.
امپرياليستها و خاينين ملي مي توانند توده ها را نا آگاه و از نظرسياسي منفعل نگهدارند و همزمان با آن به ايشان اجازه دهند كه هر چند سال يكبار به پاي صندوق هاي راي بروند.
تجارب تاريخي به خوبي بيانگر آن است كه هيچگاه مبارزات مسالمت آميز نتوانسته  به اشغال و ستمگري در كشورهاي اشغال شده پايان دهد. به همان ترتيب بازي هاي پارلماني در كشورهاي نيمه مستعمره نيز از افتادن قدرت سياسي در قبضه ديكتاتوري طبقات ستمگر جلوگيري نكرده و نمي تواند هم جلوگيري كند، چه رسد به كشورهاي اشغال شده مانند افغانستان. لنين مبارزات پارلماني را در كشورهاي بورژوائي حالت ستمگري بورژوائي عليه پرولتاريا ميداند. اومي نويسد:
« شركت در پارلمان بورژوائي ( كه هيچگاه مسايل بسيار جدي را در دموكراسي بورژوائي حل نمي كند: بورس و بانكها اين مسايل راحل مي كند) به وسيله هزاران مانع و رادع بروي توده هاي زحمتكش مسدود است و كارگران به وجه احسن مي دانند و احساس مي نمايند، مي بينند و درك مي كنند كه پارلمان بورژوائي موسسه غريبه وآلت ستمگري بورژوائي عليه پرولترها، موسسه طبقه متخاصم و اقليت استثمارگراست. »
( تاكيدات از لنين است ) – ( لنين- مجموع آثار و مقالات – انقلاب پرولتري و كائوتسكي مرتد- صفحه 635 )
لنين تاكيد دارد كه پارلمان بورژوائي « موسسه غريبه و آلت ستمگري » بر توده هاي زحمتكش است و هيچگاه نمي تواند « مسايل بسيارجدي رادردموكراسي بورژوائي حل كند. » اما آقايون" نابغه" ما كشف بزرگي نموده اند. آنها مي خواهند كه با « مبارزات مسالمت آميز و قانوني » يعني غلطيدن در بازي هاي پارلماني از « استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي كشور دفاع نمايند!؟ »
موضوعي كه بايد روي آن تاكيد صورت گيرد آنست كه بدون توانائي نيروي مسلح توده هاي زحمتكش و جنگ مقاومت ملي، مردمي و انقلابي ( شكل مشخص كنوني جنگ خلق ) پيروزي بر نيروهاي اشغالگر و خاينين ملي غيرممكن است. يگانه راه دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي كشور همانا مقاومت ملي و پايداري مسلحانه ارتش خلق عليه اشغالگران و خاينين ملي است. فقط  از اين طريق است كه مي توان نيروهاي اشغالگر را از افغانستان بيرون راند و خاينين ملي را از اريكه قدرت به زيركشيد و ديكتاتوري دموكراتيك خلق را مستقرساخت. در غير اين صورت صحبت از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي حرفي پوچ و ميان تهي است.
دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي فقط از راه ستيزه جوئي و جنگ با اشغالگران و خاينين ملي امكان پذيراست، نه از طريق سازش و مصالحه با آنان. سازش و مصالحه با اشغالگران و خائنين ملي، خود خيانت ملي است. برداشتن گام هاي واقعي در جهت تدارك و آغاز جنگ مقاومت ملي، مردمي و انقلابي كه شكل مشخصي از جنگ خلق است،  جرائت وشهامت بي اندازه و روحيه عالي به انقلابيون و توده هاي زحمتكش مي بخشد. در شرايط فقر، استثمار بي حد، بمباران نيروهاي اشغالگر و ويران نمودن خانه و كاشانه توده ها و آواره نمودن مردمان اين سرزمين توسط اشغالگران و رژيم دست نشانده، گام هاي عميق و واقعي انقلابيون به بيداري و آگاهي و رشد عصيان توده هاي زحمتكش منجر مي گردد. در اينجا كاملا درست است كه گفته لنين ياد آوري گردد:
« ... ما مي توانيم كاملا به خود حق دهيم كه كلمات ماركس را كه در اين اواخر بسيار زياد و بناحق نقل مي شوند تغييرداده و بگوئيم « هر قدم جنبش واقعي مهمتراست... از صدها سازمان و" حزبي" كه تنها از روشنفكران تشكيل شده باشند. » ( لنين – رويداد هاي نو و مسايل كهنه – صفحه 8 )
كلي گوئي متقلبانه ديگري كه در مبحث "سياست داخلي" مرامنامه " حزب متحد ملي " به چشم ميخورد " تساوي حقوق زن و مرد درهمه عرصه ها " است ( صحفه 12 سند مذكور )
اين تساوي حقوق را در زير چتر اشغالگران و تثبيت مالكيت خصوصي خواهانند و نه تنها به اين نكته بسنده نموده اند، بلكه تجلي اين " تساوي حقوق" را در" دين مبين اسلام" يافته اند و در صفحه 10 مرامنامه و اساسنامه خويش زيرعنوان سياست داخلي مي نويسند:
« پيروي و رعايت دين مبين اسلام، حمايت از تامين آزادي و اجراي مراسم و مناسك ديني پيروان ساير اديان، رعايت سنن پسنديده ملي و مخالفت جدي سوء استفاده از دين بمثابه ابزارسياسي. »
اولا همين حالا در رژيمي كه " حزب متحد ملي افغانستان" از آن به دفاع برخاسته، دين به مثابه ابزار سركوب انقلابيون بكار گرفته شده است و خود" حزب متحد ملي افغانستان" نيز در اين سوء استفاده شريك است. ثانيا " سنن پسنده ملي" كه " حزب متحد ملي افغانستان" آنرا " رعايت" مي كند، سنني است كه  دختر 14 ساله را به مرد 90 ساله به شوهرميدهد و از طرف ديگر اين سنن هر حقي را از زنان گرفته است. زيرا " دين مبين اسلام" به مردان چنين اجازه اي داده است. پدر ولي دخترش بوده و حق دارد او را به هركسي كه لازم بداند به شوهر دهد يعني تعيين سرنوشت بدست مردان است. " دين مبين اسلام" حقوق زنان را نصف مردان اعلام نموده، چنانچه در ميراث زنان نصف مردان حق مي برند وهم چنين در شهادت دو زن برابر يك مرد است. در شهادت اگر مرد نباشد، شهادت چندين زن هم مورد قبول واقع نمي شود. همچنين از ديدگاه اسلام يك مرد در زمان واحد مي تواند چهار زن داشته باشد، ولي ازدواج گروهي براي زنان ممنوع است.
آقايون كه" پيروي از دين مبين اسلام" مي كنند، مگر نمي دانند كه هيچگاه با چنين مشي سياسي زنان به تساوي حقوق با مردان نمي رسند. از نگاه دين اسلام حتي طلاق در دست مردان است.
فريب و نيرنگ هم حد و مرزي دارد. آقايون دقيقا ميدانند كه زنان از نگاه دين اسلام نمي توانند با مردان برابر باشند. قرآن در سوره بقره درباره قصاص مي گويد:
« الحرباالحر و العبدوا باالعبد والانثي باالانثي »
ترجمه: آزاد درمقابل آزاد، برده درمقابل برده و زن در مقابل زن ( در قصاص )
از اين ميگذريم كه هرگاه يك مرد آزاد زني را به قتل برساند، آن مرد قصاص نمي شود. چنانچه به كرات در افغانستان ديده شده تمام كسانيكه زنان و يا دختران شان را بقتل رسانده اند از محكمه برائت حاصل نموده وعده اي هم براي مدت كوتاهي به زندن مانده اند. در آيه فوق به خوبي ديده مي شود كه موقف زن بعد از برده ( چون مرد است ) آمده است.
به چند آيه ديگر از قرآن دقت كنيد:
« الرجال قوامون علي النساء »
ترجمه: مردان بر زنان قيموميت دارند.
الرجال عليهن درجة.
ترجمه: مردان بر زنان مقام و درجه بالاتر دارند.
در آيه 34 سوره نسا تاكيد گرديده كه:
« اگر زن از مرد اطاعت نكند مرد بايد از خوابگاه او دوري كند و اگر اين كار موثرنيفتاد بايد او را بزند و چنانكه شواهد نشان مي دهد اينگونه زنان اكثرا به اين وسيله درمان مي شوند »
يك آيه ديگر:
« نسا ئكم حرث لكم »
ترجمه -  زنان شما كشتزار شما هستند.
صرفا با دادن شعار هاي " تساوي حقوق زن و مرد"، " آزادي" و " دموكراسي" نمي توان انقلابي و مترقي بود، زيرا هيچيك
از اين شعارها بخودي خود خصلت انقلابي و مترقي ندارد، بلكه خصلت انقلابي يك حزب سياسي از روي خط مشي سياسي اش مشخص مي شود نه از روي شعارهاي ميان تهي.

 

« تبعيت از شيوه هاي سنتي جهانبيني و سرسپردگي به اعتقادات ديني ، وجه مشخصه ايديولوژي طبقات ستمگراست. »
ماركس وانگلس ثابت نموده اند كه پايه بردگي زن علل اجتماعي دارد و زير دست بودن زن از روزي به وجود آمده است كه مالكيت خصوصي بر وسايل توليد به ميان آمد. اين پيش آمد از يك سو زن را وابسته به شوهر و پدر كرد و از سوي ديگر صحه بر بردگي اجتماعي او گذاشت. تحت ستم بودن زن در نظام هاي برده داري، فيوداليزم و سرمايه داري تغييرات شكلي معيني حاصل كرد، اما در اساس پا برجا ماند و تا زماني جامعه طبقاتي وجود داشته باشد، كماكان پا برجا خواهد ماند.
موضوع زن از نظرمائوئيستي بطور كلي از بافت طبقاتي جامعه جدايي ناپذير است و حل اساسي آن بطور قطع وابسته به انقلاب اجتماعي است. يعني راه گشايي براي حل مسئله زنان در افغانستان، در حال حاضر منوط  و مشروط به اخراج قواي اشغالگر و سرنگوني قهري رژيم دست نشانده و پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين است. در غير اين صورت هر شكل و شمايلي كه بخود بگيرد، همان آش خواهد بود و همان كاسه.
بقول لنين:
« قدم اساسي بر انداختن مالكيت خصوصي بر زمين، كارگاهها و كارخانه ها مي باشد. اين است و تنها همين است كه راه آزادي كامل و واقعي زنان را باز مي نمايد. »
تسليم طلبان و خاينين ملي نمي دانند و يا نمي خواهند بدانند كه ستم بر زن و مبارزه عليه اين ستمگري منحصر به دوران امارت اسلامي طالبان نبوده است. ستم بر زن صرفا از تغييرشكل دولت به امارت اسلامي و يا جمهوري اسلامي و يا جمهوري طبقاتي ديگري ناشي نشده، بلكه سركوب زنان به نياز هاي عام سرمايه داران و فيودالان بزرگ درافغانستان مربوط است.
امروز عملا از برابري حقوق زن و مرد در جامعه افغانستان كوچكترين اثري به چشم نمي خورد، زيرا نه در كاراجتماعي چنين برابري وجود دارد و نه در كار خانگي. يكي از رموز رهائي زنان اجتماعي كردن كارخانگي است. ناگفته پيدا است كه رژيم دست نشانده هيچ علاقه اي به اجتماعي كردن كارخانگي ندارد. از نظر رژيم، خانواده مرد سالار يك دستگاه ضروري است كه طي سالها ضرورت خويش را به اثبات رسانده است. موقعيت فرودست زنان در مناسبات با مردان ناشي از اين سيستم منحط و محصول فرودستي اجتماعي زنان است.
امروز زنان افغانستاني مال مردان محسوب مي شوند. اشغالگران امپرياليست و رژيم پوشالي از اين سيستم منحط كاملا حمايت مي نمايند. امروز در كاركرد قدرت سياسي دولت دست نشانده ستم بر زن نقش مهم اجتماعي دارد. كوچكترين حتي تخطي هاي كوچك زنان از اوامر مردان سبب قتل آنان از طرف پدر، برادر و يا شوهرمي شود. درينمورد ضرور نيست كه به گذشته چند سال قبل عملكرد رژيم دست نشانده برگرديم. مثال برجسته كنوني آن دخترجوان 22 ساله در ولايت پروان است كه در 5  دلو 1388 از طرف فاميلش به قتل رسيد. عكس العمل رژيم دست نشانده دقيقا همانند عكس العمل هاي گذشته او خواهد بود و يقينا قاتل برائت حاصل مي نمايد.
چرا دختر را فاميلش به قتل ميرساند؟ بخاطر اينكه دختر پسركاكايش را دوست ندارد و پدرش او را با برادر زاده اش نامزد مي كند. دختر از عملكرد پدر ناراضي بوده و سر باز ميزند. پدر و فاميلش كسرشان خود ديده، دختر را مجبور به ازدواج مي كنند، اما دختر نمي پذيرد. در خاتمه او را به شكل فجيعي به قتل ميرسانند. اين است نمونه " تساوي حقوق مرد و زن " در زير چتر حمايتي اشغالگران.
زنان هيچگاه به آزادي نمي رسند، مگر اينكه مبارزه جدي و اصولي عليه اين بيدادگري نظام ارتجاعي، تجاوز و اشغالگري امپرياليستي صورت گيرد و اشغالگران امپرياليست از اين كشور رانده شوند و نظام دست نشانده شان منهدم گردد و جاي آن نظام دموكراتيك نوين بر شالوده ديكتاتوري دموكراتيك خلق استوارگردد و به سوي جامعه بدون طبقه رهسپارگردد.
حزب متحد ملي « سعي بليغ بخاطر تامين تساوي حقوق افراد در برابر قانون، آزادي هاي فردي و اجتماعي اتباع كشور » مي نمايد (مرامنامه واساسنامه – صفحه 12)
براي اينكه نشان دهيم كه اين آقايون چقدرعوامفريبانه از " آزادي" و" دموكراسي" بورژوائي امپرياليستي صحبت مي نمايند، مفهوم آزادي را از قول لنين بيان ميداريم:
« در جامعه ايكه پايه هاي آن بر قدرت پول بنا شده است، در جامعه ايكه توده هاي كارگر در فقر و مشتي دولتمندان بصورت انگل زندگي مي كنند، هيچگونه " آزادي" واقعي و موثر نمي تواند وجود داشته باشد. آقايون نويسنده، آيا شما در مقايسه با ناشر بورژوازي خود، در رابطه با مردم بورژوائي كه از شما مي خواهند رمان ها و نقاشي هاي خود را پر از پورنوگرافي كرده و فاحشه گري را به عنوان " كمك " به هنرمجلسي "مقدس " تقديم كنيد، آزاد هستيد؟ اين آزادي مطلق يك عبارت بورژوائي يا انارشيستي است ( از آنجائيكه به عنوان يك جهان بيني، انارشيزم يك فلسفه بورژوائي است كه پشت و رو شده است ) نمي توان در جامعه زندگي كرد و از آن جدا بود. آزادي نويسنده يا هنرمند يا هنرپيشه بورژوا صرفا نقابي است كه به روي وابستگي آنها به پول، فساد و فحشا كشيده شده است ( يا بطور فريبكارانه كشيده شده است. ) »
( لنين – تشكيلات حزبي و نشريات حزبي – صفحه 48 )
قانون اساسي رژيم دست نشانده هيچ حقي جز حق اشغالگران و خائنين ملي و در اساس حق مالكيت شخصي را به رسميت نمي شناسد. چنانچه قانون صراحت دارد كه مالكيت شخصي از تعرض مصئون است. اين قانون فقط  براي ستمگران حق مي دهد نه ستمكشان. حتي در جوامع پيشرفته سرمايه داري حقوق ستمكشان به رسميت شناخته نمي شود، چه رسد به جوامع اشغال شده و نيمه فئودالي. صحبت از " آزادي"، " دموكراسي " و " حقوق برابر" پرده ساتري است بر روي جنايات امپرياليست هاي اشغالگر و خاينين ملي.
جملات زير بخوبي بيان كننده آنست كه "حزب متحد ملي افغانستان" اين"حق"، " آزادي" و " دموكراسي را براي چه كساني ميخواهد:
«  دفاع از رشد هر چه بيشتر فعاليت هاي مطبوعاتي و تقويه سكتور مطابع شخصي » ( همانجا – صفحه 20 )
« مبارزه به خاطرتنظيم سياست مالي سالم... و گذار بسوي اقتصاد بازار آزاد  در كشور. » ( همانجا – صفحه 26 )
« سمتدهي علمي پلانگذاري اقتصاد كشور به منظور استفاده بجا و موثر از امكانات ومساعدت هاي مالي و تخنيكي جامعه جهاني » ( همانجا - صفحه 26 )
« توجه به جلب و جذب سرمايه هاي خصوصي اعم از داخلي و خارجي به منظور رفع فقر، بيكاري و ايجاد زيربناي مطمئن اقتصاد در كشور » ( همانجا – صفحه 28 )
كساني كه اينقدر شيفته " سكتور خصوصي "، " اقتصاد بازار آزاد" و " جلب سرمايه هاي خصوصي داخلي وخارجي" هستند  و چشم به " امكانات و مساعدت هاي مالي و تخنيكي جامعه جهاني " دوخته اند، بايد كه حامي دين باشند، زيرا دين بهترين ابزار  براي حفظ ملكيت شخصي است. در جامعه طبقاتي استثمارگر و استثمار شونده نمي توانند باهم برابرباشند. تا زماني كه هر گونه امكان استثمار يك طبقه توسط طبقه ديگر و كلا بافت طبقاتي جامعه از بين نرود، برابري واقعي وعملي ميان افراد جامعه نمي تواند وجود داشته باشد.
ماركس به صراحت اظهارميدارد:
« تا زماني كه سه اختلاف بزرگ وجود دارد، تا وقتيكه مناسبات توليد هنوز كاملا از حق بورژوائي آزاد نشده، تا زمانيكه اختلاف و نابرابري هائي كه ميراث جامعه كهن هستند كماكان موجودند، تا زمانيكه توليد و مبادله كالا و قانون ارزش ادامه حيات ميدهند، حتي اگرمحدود شده باشند ( تاكيد از ما است) امكان ظهور شكل هاي جديد استثمار وجود خواهد داشت و نمايندگي در دفاع از اين مناسبات استثمارگرانه توليد سربلند خواهد كرد و نهايتا براي استقرار حاكميت طبقاتي متفاوت تلاش خواهد كرد. »
هدف اساسي ماركس اين است كه انقلاب بايد هدف نابودي تمامي طبقات و تمايزات طبقاتي، تمام مناسبات توليدي كه اين طبقات برآن استوارمي باشد و حتي تمام ايده ها و افكاري كه از اين مناسبات ناشي مي شود، را دنبال نمايد. اگر انقلاب تمامي طبقات، مناسبات طبقاتي و افكار و عقايد ناشي از اين سيستم را بطور كلي نابود ننمايد و بخواهد آن را محدود كند، شكل جديدي از استثمار سربلند نموده و تحت سلطه قرار گرفتن زحمتكشان حتمي است. همانطوريكه از شوروي خروشچفي و چين تينگ شكل جديد استثمار سر بلند نمود  و زحمتكشان را در قيد و اسارت بورژوازي قرارداد. لنين خاطرنشان ميسازد كه:
« توليد كوچك، سرمايه داري و بورژوازي را هر روز، در هر ساعت، بطور خود  بخودي و در سطح وسيع پديد مي آورد. »
( نقل از : " اقتصاد سياسي رابياموزيم " – صفحه 22 )
 دولت چيزي نيست كه از خارج بر جامعه تحميل شده باشد. دولت محصول انتاگونيزم طبقاتي است. دولت بيانگر آنست كه جامعه به طبقات تقسيم شده است. هر دولتي خواهان حفظ منافع يك طبقه خاص است. دولت هاي طبقات استثمارگر هميشه مي كوشند تا برخورد ها را تخفيف دهند و توده هاي زحمتكش را در محدوده " نظم" نگاه دارند. بناء " تقويه سكتور خصوصي"، " اقتصاد بازار آزاد " و " جلب كمكهاي جامعه جهاني" چيزي نيست جز استثمار بيرحمانه زحمتكشان افغانستان و تحكيم منافع اشغالگران و رژيم دست نشانده، اين نماينده فيودالان و بورژواكمپرادورها. امروز افغانستان از طرف امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا اشغال گرديده و آنها بر تمام شئون زندگي اعم از وسايل توليد مادي، سياسي و فرهنگي تسلط مستقيم حاصل نموده اند.
« طبقه ايكه وسايل توليد مادي را در اختيار مي گيرد، بلا فاصله صاحب وسايل توليدي فكري ميگردد. به همين ترتيب افكار آناني كه از وسايل توليد فكر محروم اند، به همان سرعت تحت انقياد اين طبقه مسلط قرارمي گيرد. »
( ماركس و انگلس – ايدئولوژي آلماني – انتشارات سوسيال – صفحه 75 )
"حزب متحد ملي افغانستان" مي خواهد كه "سياست مالي و سالم" را تنظيم نمايد و از اين طريق اقتصاد كشور به " سوي اقتصاد بازارآزاد" گذرنمايد. آيا گردانندگان اين حزب نمي دانند كه " بازار آزاد " اقتصادي در چنين جوامعي به منظور غارت كامل و فقير نمودن مطلق زحمتكشان مي باشد. نظر به هائيتي بيندازيد. حمله " بازار آزاد ‍" و سرمايه هاي امپرياليستي امريكا بر هائيتي، روستاهاي اين كشور را به نابودي سوق داده و توليد مواد غذائي اين كشور را تقريبا بصورت كامل از ميان برده است، در حاليكه زماني اين كشور از لحاظ تامين مواد غذايي خود كفا بود. اكثريت مردمان هائيتي امروز گرسنه ميخوابند.
هشت سال عمر رژيم دست نشانده در افغانستان به خوبي نشان دهنده ويراني دهات و فقير شدن زحمتكشان اين كشور ميباشد. چنانچه توده ها به علت عدم كار و نبود لقمه ناني بطور روز افزوني دهات را ترك نموده و در شهرها و اطراف آن بخاطر فروش نيروي كار شان جابجا شده اند. اما "حزب متحد ملي افغانستان" مي خواهد كه از طريق " جلب و جذب سرمايه هاي خصوصي" داخلي و خارجي و " اقتصاد بازار آزاد" به " فقر و بيكاري" خاتمه بخشد. اينها علت فقر و بيكاري توده ها را در عدم " اقتصاد بازارآزاد" مي بينند، در حاليكه تسلط نظام اقتصادي اجتماعي مستعمراتي – نيمه فئودالي و يا نيمه مستعمراتي – نيمه فئودالي افغانستان علت اساسي همه بد بختي هاي مردمان اين كشور را تشكيل ميدهد.
امروز از يكسو ستم ملي اشغالگرانه امپرياليستي و ستم و استثمار طبقاتي بر مردمان اين سرزمين تحميل گرديده و از سوي ديگر ستم شوونيستي مرد سالارانه بر زنان و ستم شئوونيستي مليتي بر مليت هاي تحت ستم تحميل گرديده است كه اين خود بيانگر ستم ملي – طبقاتي- جنسي و شوونيستي نظام اقتصادي – اجتماعي موجود مي باشد. تا زماني كه اين سيستم پا بر جا بماند، نجات توده هاي خلق از فقر و بيكاري اساسا ممكن و ميسر نيست.
مرامنامه و اساسنامه " حزب متحد ملي افغانستان" حتي حاضرنيست كه يك كلمه در باره علت اساسي فقر توده ها صحبت نمايد. ما نه تنها مسئوليت داريم به توده ها توضيح دهيم كه علت اساسي همه بد بختي شان در اين سيستم نهفته است و درين راستا وظيفه عمده تبليغي و ترويجي ما تبليغ و ترويج همه جانبه براي بيرون راندن نيروهاي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده از طريق برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي است. حزب انقلابي بايد در اجراي عملي چنين برنامه اي پيش گام باشد. مطابق بينش انقلابي پرولتري، شناختاندن درست جهان و جامعه توسط يك فرد و يا تشكيل انقلابي به مردم كافي نيست، بلكه يافتن راه درست تغيير و تحول انقلابي آنها و شناختاندن اين راه به مردم و پيش گام شدن در تطبيق عملي آن نيز لازم و ضروري است. در حاليكه " حزب متحد ملي افغانستان" ديدش مبني بر شناختاندن درست جهان و جامعه به مردم نيست، چه رسد به تغيير و تحول انقلابي آن. در حقيقت " حزب متحد ملي افغانستان" يك حزب كاملا ارتجاعي است كه يك بيراهه انقياد طلبانه و تسليم طلبانه ملي و طبقاتي را اختيار نموده است. اين حزب با طيب خاطر چنين راهي را بخاطر حفظ منافع امپرياليستها و خاينين ملي اختيار نموده و ديگران را نيز تشويق مي نمايد تا اين راه را انتخاب كنند.
خيانت مي تواند از سر ناآگاهي و ناتواني بخش هايي از مردم و اغواشدن شان توسط عوامفريبان نيز صورت گيرد.  راه مقابله با آن آگاه سازي و توانمند ساختن مردم نا آگاه و ناتوان است. اما بنيانگذاران " حزب متحدملي افغانستان" آگاهانه دست به وطن فروشي و خيانت ملي زده اند. اينها وطنفروشان اصلاح ناپذير اند و بايد آماج مبارزه و مقاومت عليه اشغالگران و خاينين ملي قرارگيرند. ما به اين گفته سخت اعتقاد داريم كه:
« اين خواست و وظيفه ماست كه تا هنگامي كه تمام طبقات كم و پيش مالك از مواضع حاكميت شان رانده نشده اند، تا هنگاميكه پرولتاريا قدرت دولتي را تصاحب نكرده است و تا هنگاميكه به هم پيوستگي پرولتاريا تا به آن حد پيشرفت نكرده است كه... نه تنها در يك كشور بلكه در تمام كشورهاي عمده دنيا رقابت بين كارگران اين كشورها را از بين ببرد و دست كم نيروهاي مولده كليدي را در دست كارگران متمركز كند، اين انقلاب را پيگيري كنيم. ما نمي توانيم منازعات طبقاتي را مسكوت گذاريم، بلكه خواستار از بين بردن طبقات هستيم. نمي توانيم صرفا جامعه را اصلاح كنيم، بلكه بايد جامعه نويني بسازيم. »
( كارل ماركس و فريد ريش انگلس – درباره جنبش دموكراتيك و پيكار انقلابي كارگران – صفحات 5- 6 )
" حزب متحد ملي افغانستان"را با گفته هاي ماركس و انگلس كاري نيست. آنها ميخواهند كه اين گفتار را معكوس نموده به توده ها و نسل جوان كشور تفهيم كنند كه يگانه راه بيرون رفت از " فقروبيكاري" زحمتكشان " جلب وجذب سرمايه هاي خصوصي اعم از داخلي و خارجي " و آنهم از طريق" اقتصاد بازار آزاد " ميي باشد. اينها هيچگاه خواستار از بين بردن طبقات نيستند. بلكه مي خواهند منازعات طبقاتي را مسكوت گذارند و پرده ساتري روي تجاوزات اشغالگران امپرياليست بكشند. در شرايط مشخص افغانستان مستعمره، آنها نه تنها حمايت خويش را از مالكيت خصوصي اعلان نموده و خواهان " اقتصاد بازارآزاد" اند، بلكه از همه زحمتكشان مي خواهند تا راه انقياد را در پيش گرفته و در مقابل امپرياليزم امريكا سرتعظيم فرود آورند و از او بخواهند كه براي شان اجازه مبارزات " مسالمت آميز قانوني " را بدهد. اينها خصومت كامل خويش را با احزاب وسازمانهاي غيرراجسترشده و مخفي كاملا آشكارا اعلان نموده اند. در حاليكه ما نمي توانيم بدون يك تشكل سياسي مخفي حقيقت را به توده ها تفهيم نمائيم، زيرا امپرياليستها وخائنين ملي مبارزه و حق آزادي بيان وعقيده را به روي نيروهاي انقلابي و بخصوص كمونيست ها بسته اند. در قانون كذائي ساخته و پرداخته امپرياليست ها قيد شده كه هيچ " قانون خلاف شرع اسلام" را نمي پذيرند. اين بدان معني است كه به انقلابيون و كمونيست ها حق مبارزات علني داده نميشود. حق مبارزات قانوني فقط به آنهائي داده مي شود كه در مسير اهداف غارتگرانه اشغالگران و خائنين ملي در حركت اند. لنين به كرات بيان نموده كه انقلابيون بايد داراي تشكلات انقلابي بوده و از برآمد انقلابي توده پشتيباني نمايند. او مي نويسد:
« پشتيباني از هر برآمد انقلابي توده يي، بسط  و توسعه و تشديد آن، ايجاد سازمان هاي غيرعلني كه بدون آن حتي در كشورهاي " آزاد" هم نمي توان حقيقت را به اطلاع مردم رساند: اين است تمام برنامه عمل سوسيال دموكراسي...» ( تاكيدات از لنين است )     ( اپورتونيزم و ورشكستگي انترناسيونال دوم- صفحه 390 )
" حزب متحد ملي افغانستان" به هيچوجه مايل نيست در مورد كار عظيم منحصر به كارگران و بقيه زحمتكشان( جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ) بحثي داشته باشد. پرنسيپ اساسي آنها خوف از انقلاب است. رهبري اين حزب باند جاه طلبي است كه به دنبال چوكي و قدرت در اطراف امپرياليست ها موس موس مي كند. به همين سبب به دنبال سائر احزاب راجسترشده و كاملا علني و مبارزات مسالمت آميز و علني ميدوند. اينها ميخواهند كه سازمانها و احزاب مخفي و انقلابات قهري را يك هيولا توصيف كنند. در حاليكه خودشان ازهيچگونه جنايت و خيانت دريغ نمي كنند. تاريخ 14 ساله قدرت شان درافغانستان اين رابه خوبي به نمايش گذاشت.
خصلت اساسي اپورتونيزم گريز از انقلاب و اعمال انقلابي است. به همين خاطر اپورتونيست ها داراي هيچ نوع اصول معين و ثابت نيستند. آنها مطابق به هر شرايط زماني و مكاني خود را عيار مي نمايند و به زود ترين فرصت عقب نشيني نموده و تمام ايده هاي گذشته را باطل اعلام مي كنند. چنانچه " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" وقتييكه قدرت سياسي را دردست گرفت، علاوه براينكه رنگ بيرق را به رنگ سرخ تبديل نمود، بلكه درختان، دروازه دكانها و دروازه خانه ها را در شهر ها سرخ گردانيد. اما در ظرف چند سال علاوه بر اينكه بيرق رنگ باخت، " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" به " حزب وطن " و شعارهاي" نان، لباس، خانه " به شعارهاي اسلامي تبديل گشت. "حزب متحد ملي افغانستان" كه ميراثدار " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" است تا سرحد به رسميت شناختن"دين"، " مالكيت خصوصي" و " اقتصاد بازارآزاد" پيشرفته و بدتر از آن مانند گذشته به انقياد ملي تن داده،تسليم طلبي ملي و طبقاتي را اختيارنموده است. گردانندگان اين حزب شعارهاي دروغين " دفاع از كارگران و دهقانان " را كه در زمان قدرت شان مطرح مي كردند، كاملا كنارگذاشته و حتي يك مرتبه نامي از كارگران، دهقانان و اصلاحات ارضي نمي گيرند. لنين در مورد اپورتونيزم مي نويسد:
« مشكل است مچ يك نفر اپورتونيست را با فورمول گرفت. وي به آساني هر فورمولي را امضا مي كند و به آساني هم عقب نشيني مي نمايد. اپورتونيزم همانا عبارت است از فقدان اصول معين و ثابت » ( تاكيد از لنين است )
( لنين – مجموع آثار و مقالات – چه بايد كرد – صفحه 127 )
بخاطر اين خصلت ذاتي است كه" حزب متحد ملي افغانستان" با احزاب و سازمانهاي انقلابي مخفي به ستيزه جوئي مي پردازد و كساني را كه عليه اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده به مبارزه بر مي خيزند، متهم به " خيانت ملي" نموده و عليه آنها همسو با امپرياليستهاي اشغالگر اعلام مبارزه مي نمايد.
امروز به وضوح ديده مي شود كه امپرياليستهاي اشغالگر بخاطرمنافع شان درافغانستان بالاي نيروهاي جنايتكارارتجاعي جهادي، خلقي، پرچمي و بخشي از طالبان تسليم شده، بيروكراتهاي مرتجع و كهنه كار و تسليم شدگان قبلا شعله ئي متكي گرديده اند. در شرايط كنوني بهترين نيروي آماده به خدمت براي اشغالگران همين ها اند.
امروز امريكاي" دموكرات"، " آزاد" و " متمدن" چه مي كند؟ به وضوح ديده مي شود كه استقلال و آزادي كشورها را سلب نموده و آنها را تحت قيموميت خويش در مي آورد و به غارت و چپاول منابع طبيعي شان پرداخته و بر خائن ترين و ديكتاتور ترين افراد و نيروها متكي مي شود. جائيكه منافعش تقاضا نمايد از بنيادگرايان مذهبي پشتيباني و حمايت مي كند و جائيكه طبق آمال و آرزويش نباشد عليه آن ها مي ايستد. در عراق صدام حسين سكولار را سرنگون ميسازد و بنيادگرايان مذهبي و آخوند ها  را  قدرت مي بخشد، اما در فلسطين برعكس آن عمل مي كند. در رابطه با چين، " اوباما " مي خواهد كه با رهبر مذهبي تبت مستقيما ملاقات نمايد، تا حدي كه با عكس العمل شديد دولت ارتجاعي چين مواجه مي شود. برهمه كس روشن است كه چرا " اوباما " ميخواهد با رهبر مذهبي تبت ملاقات كند.
هر زمانيكه توده ها در مقابل خود سري هاي امپرياليستها و خائنين ملي ايستاده اند، فرياد آنها در باره " امنيت وصلح " بلند شده و امپرياليستهاي "دموكراسي" خواه و" آزاد" از طريق زمين و هوا با همكاري وهمياري خائنين ملي به سركوب توده ها پرداخته اند و اين سركوب همچنان ادامه دارد. در چنين شرايط ترور، اختناق و انقياد ملي، سخت معتقد هستيم كه:
« اصل جدي سازماني براي كاركنان جنبش ما بايد عبارت باشد از: پنهانكاري بسيارشديد، گزين كردن بسيار دقيق اعضا و آماده نمودن انقلابيون حرفه اي. هرگاه اين صفات موجود باشد، چيز ديگري هم تامين خواهد بود كه از " دموكراتيزم" بالا تراست و آن: اعتماد كامل رفيقانه در بين انقلابيون است و اين موضوع براي ما ضرورت قطعي دارد. » ( لنين – مجموع آثار و مقالات – چه بايد كرد – صفحه 127 )
البته نبايد اينگونه برداشت نمود كه ما هرگونه مبارزات علني را رد مي نمائيم. اصل عمده مبارزات ما را مبارزات مخفي طبق رهنمود لنيني فوق تشكيل ميدهد، اما در هر شرايط و اوضاع، ما از هر برآمد انقلابي توده ها حمايت مي نمائيم و تا جائيكه بتوانيم و امكان داشته باشد از راه اندازي تظاهرات و اعتصابات و يا شركت در تظاهرات و اعتصابات براه افتاده دريغ نمي نمائيم. زيرا ما معتقد به جنگ مقاومت ملي مردمي وانقلابي هستيم. حتي در شرايط مقاومت مسلحانه، از مقاومت هاي غيرمسلحانه ( راه اندازي تظاهرات و اعتصابات ) نيز بايد استفاده نمود.  در شرايط كنوني بايد تمامي اشكال مبارزات سياسي را در خدمت به پيشبرد مبارزات تداركي براي برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي، مردمي و انقلابي قرار داد.
چيزي كه امروز در جلو چشم " حزب متحد ملي افغانستان" جلوه گر گرديده و در تبليغات وعمل اين حزب همه چيز را غبارآلود نموده، همانا " دموكراسي" " اقتصاد بازارآزاد" و"مبارزه عليه تروريزم" است. اين حزب در زير اين شعارهاي كاذبانه امپرياليستي همه چيز را وارونه جلوه مي دهد. رسالت نيروهاي انقلابي است كه ماهيت ارتجاعي و رياكارانه دموكراسي و آزادي اي را كه امپرياليستها و خائنين ملي تبليغ مي نمايند، افشا كنند و راه بيرون رفت از بدبختي و اسارت را به توده ها نشان دهند.
واقعيت هاي تاريخي جوامع بشري به خوبي نشان دهنده اين حقيقت است كه تا وقتي بافت طبقاتي، كركتر واقعي جامعه باشد، هرگونه تبعيض( طبقاتي، جنسي، ملي ومليتي) عليه توده ها اعمال مي گردد. تمام اين واقعيت هاي تلخ ريشه در مناسبات اجتماعي توليدي كنوني دارد. تا زمانيكه عليه اين مناسبات ظالمانه و براي براندازي اساسي آن مبارزه جدي واصولي صورت نگيرد، آزادي و برابري امكان پذيرنبوده و نيست. تا زمانيكه بي عدالتي اجتماعي و نابرابري اجتماعي از بين نرود، نمي توان به برابري كامل دست يافت.