اسناد تاریخی یکی از نیروهای شامل درپروسه نوین وحدت جنبش کمونیستی م . ل. م . افغانستان
مسئله زبان در افغانستان
افغانستان از لحاظ اقتصادي ، فرهنگي كشوريست عقب نگهداشته شده كه ستم نيمه فيودالي با خصوصيات فرهنگي اش برآن مسلط است ، همواره زير سلطه امپرياليزم خواه بصورت مستقيم ويا غير مستقيم بوده ، چونكه نيمه فئودالي در شرايط كنوني ستون فقرات امپرياليزم است وهميشه بخاطر حفظ وموقعيت خود تعصبات ( لساني ، مذهبي ، قومي ...) در بين مردم رايج نموده و آنها را به جان يكديگر انداخته اند . خاصتا در مدت اين جنگ خائنانه 14 ساله كه منافع ملي توده زحمتكش افغانستان بخاطر منافع امپرياليزم وسوسيال امپرياليزم تاراج شده ودونيروي وابسته به دو قدرت بزرگ ( امپرياليزم وسوسيال امپرياليزم ) از هفتم ثور 1357 به اينطرف بخاطر منافع اربابان خود در مقابل يكديگر صف آرائي نظامي نمودند . طبقه كارگر وتوده زحمتكش افغانستان كه ازآگاهي طبقاتي خود برخوردار نبودند به راحتي خواست امپرياليزم در اين جنگ برآورده شد ، در اين زمان نيروي انقلابي كاملا جديد ودرحالت نطفه اي زندگي را سپري مي نمودند ، اين وضعيت نمي توانست توآم با اشتباهات وانحرافات نباشد ، بدين ترتيب تشكيلات گوناگون به شكل هاي ميكانيكي آن بوجود آمد كه با نظريات و شعارهاي گوناگون از تئوري رويزيونيستي سه جهاني گرفته تا انقلاب اسلامي عرض اندام نمود ، اين خط مشي ها را ه بجاي نبرد و نمي توانست هم ببرد زيرا كه مغاير با اصول م . ل . ا بوده و توآم با خطوط رويزيونيستي واپورتونيستي در حركت بوده است .
وضعيت كنوني در افغانستان نه تنها دوران ضد انقلاب با رعد وبرق همراه داشته ، بلكه يآس ونااميدي نسبت به جنبش انقلابي را با خود همراه دارد . با آنكه اختلاف مليت ها توسط نيروهاي ارتجاع داخل از يكطرف ونيروهاي ارتجاع خارج از سوي ديگر به شديد ترين وجهي دامن زده شده و مي شود ، اما توده ها ي مردم به آينده روشن با صلح وصفا اميدوارند .
اميد وارند به اينكه نيروي اپوزيسيون دولت ( با ند اخوان ) با آرامي تمام جاي دولت مزدور را گرفته و بهشت برين را براي شان مهيا سازد ، د راين زد وبند دولت مزدور با نيروهاي مخالف مسئله اي زباني توسط نيروهاي ارتجاعي علم شده است ، يكعده مي گويند كه زبان پشتو يگانه مانع رشد اقتصادي وفرهنگي كشور بوده و پشتون ها هميشه طبقه حاكم در افغانستان بوده اند فرصت آنست تا زبان دري كه داراي قدامت تاريخي است جايگاه زبان پشتو را گرفته وحتي پشتون ها بايد هميشه تابع زبان دري بوده و براي رشد فرهنگي و غناي فكري فقط از زبان دري استفاده كنند و دري زبان ها بايد قدرت حاكمه را در افغانستان در اختيار خود بگيرند . اينها عقب ماندگي اقتصادي وفرهنگي يك كشور را در نظام آن كشور بر رسي نمي كنند ، بلكه از مسايل روبنائي آن شروع مي نمايند .
عده اي ديگري چنين مطرح مي سازند كه افغانستان جاي پشتون ها است ديگر مليت ها " مهاجراني " اند كه از كشورهاي همسايه آمده اند يا بايد تابع پشتون ها باشند و يا اينكه واپس به كشورهاي قبلي بر گردند ، به چنين افراد چه مي توان گفت جز خادم ارتجاع وامپرياليزم .
بايد اين نكته را در نظر گرفت كه ضرورت مبادله اقتصادي مليت هاي مختلف را مجبور مي كند زبان را به منظور روابط عمومي بازرگاني مطالعه كنند .
زمانيكه سرمايه داري رشد نمايد و مبادله اقتصادي توسعه يابد اين ملزومات مبادله اقتصادي خود تعيين خواهد كرد كه دانستن چه زباني به سود اكثريت است ، در آن وقت همان زبان را در روابط بازرگاني خود رعايت خواهند كرد .
افغانستان كه كشوريست عقب مانده چرا بايد كاري كرد كه با امتياز قايل شدن براي يك زبان جلو توسعه خود را بگيريم .
اگر تمامي امتيازات محو شود ، اگر تحميل هر زباني متوقف شود همه اي افراد جامعه ما از ازبك، هزاره ، تركمن ، تاجيك ، پشتون ... به سهولت و سرعت يا د مي گيرند كه يكديگر را درك كنند وهيچگاه از اين هراس نخواهند داشت كه در فلان بزرگداشت به زبان هاي مختلف سخنراني ها بگوش مي رسد ، آنزمان سخنراني ها صرفا محدود به يك زبان نخواهند ماند .
برخورد ليبرالها به مسئله زبان چنين است كه از يكطرف از دموكراسي و تساوي زبان ها صحبت مي كنند و از طرف ديگر بخاطر منافع امپرياليزم و ارتجاع تخم نفاق را كاشته و براي يك زبان ويك مليت خواهان امتياز اند ، ما اعتقاد داريم كه مطلقا هيچ امتيازي براي يك زبان ويك مليت وجود ندارد ، همه اي زبانها ومليت هاي افغانستان بايد از حقوق مساوي برخوردار باشند .
امروز درافغانستان حل مسئله زمين وآب به نفع دهقانان در دستور روز قرار دارد . اصول انقلابي به ما مي آموزد كه محور زندگي سياسي افغانستان مسئله لساني نبوده ، بلكه مسئله زمين است ، به همين ترتيب با حل مسئله زمين يعني با از بين بردن بقاياي فئودالي ودموكراسي نمودن كشور براي همه مليت ها " آزادي " امكان پذير است . زيرا كه پيشرفت وترقي در افغانستان را مسئله زمين حل مي كند نه مسئله لساني يا ملي ، مسئله ملي ولساني تابع مسئله زمين است .
دامن زدن اختلافات لساني ... هيچ مسئله اي را حل نخواهد كرد مگر اينكه شيوه ستمگري را به شيوه بجان هم انداختن مليت ها و حتي قتل عام شان بدل نمايد . وظيفه ايكه در برابر انقلابيون قرار دارد عبارت ازتربيت سياسي طبقه كارگر و ساير زحمتكشان است وهرآن ولحظه براي تكامل سياسي آنان جدا فعاليت نموده و در باره هريك از مظاهر ستمگري تبليغ نمايد تا كارگران وهمه اي اقشار زحمتكش را با مبارزه طبقاتي آشنا ساخته و بديشان بياموزد كه بدون درهم شكستن ماشين دولتي هيچگونه برابري امكان پذير نيست " براي اينكه معرفت كارگر معرفت حقيقتا طبقاتي باشد بايد كه طبيعت اقتصادي وسياسي واجتماعي سياسي مالك ، كشيش ، اعيان ودهقان ، دانشجو وولگرد را روشن در نظر خود مجسم كند . جنبه هاي ضعف وقوت اين ها را بشناسد ، بتواند به كنه آن جملات رايج و سفسطه هاي رنگارنگي كه ، هر طبقه وهر قشر با آنها نيات خود پرستانه و " باطن " حقيقي خويش را مي پوشاند پي ببرد ، بتواند تميز دهد كه كدام يك ازموسسات وقوانين فلان يا به همان منافع را منعكس مي سازد وهمانا چگونه منعكس مي سازد " ( لنين – مجموعه آثار و مقالات – چه بايد كرد صفحه 100 )
امتياز قايل شدن به يك زبان ويك مليت نه تنها زمينه را براي جدايي مليت ها آماده مي سازد ، بلكه زمينه را براي پراكندگي جنبش واحد كارگري مهيا مي سازد . اين افكار ناسيونال شئونيزم انشعاب را در صفوف كارگران بوجود آورده و آنها را برحسب مليت ها به احزاب واتحاديه هاي ملي منقسم مي سازد .
نويسندگان انقلابي هميشه بطور دايم از حق تكلم بزبان مادري براي تمام مليت ها دفاع نموده ، اما آقاي مايل هروي وانجمن " ادبا " ي مهاجرين در ايران به اين نكته قناعت ندارند و اين ها پافشاري روي " حقوق زبان دري " دارند و مي خواهند كه دري زبانها به طبقه حاكمه مبدل شوند
دركشورهاي عقب افتاده خرافات خرده بورژوازي داراي عمق ووسعت فراوان است ، ديدگاه خرده بورژوازي وبورژوازي است كه دامنه ديدگاه ناسيوناليستي را وسعت داده وهميشه بخاطر حفظ بقاي خويش تضييقات ناسيوناليستي را تبليغ مي نمايد و هميش مي كوشد كه يك مليت را نسبت به مليت ديگرو يا يك زبان را نسبت به زبان ديگر برتر جلوه دهند چنانچه آقاي هروي اعتقاد دارد كه : " آنچنان كه واژگان زبان فارسي رفع نياز هاي شهري وديهي را مي كند ، دستگاه واژگان پشتو نخواهد توانست . " ( نجيب مايل هروي – تاريخ وزبان در افغانستان – صفحه 102 ) .
" ازيك سو نيازهاي اقتصادي وفرهنگي درافغانستان بوسيله زبان فارسي مرتفع مي شود واز سوي ديگر واژگان زبان پشتو آنچنان كه بايد ، ايجاد ارتباط ميان افغانستان نمي كند . " ( همانجا صفحه 109 )
اين حرف پوچ و ميان تهي است كه واژگان زبان پشتو نمي تواند رفع نيازمندي هاي شهري وديهي وايجاد ارتباط ميان افغانستان بكند ، زيرا كه نيازمندي خود را مردم در هر منطقه فقط مي توانند كه با واژه وزبان همان منظقه مرتفع سازند نه با ديگر واژه ويا زبان و هرگاه درهرمنطقه اي كه انسان قرار گيرد حسب احتياجات آن منطقه ضرورت به فراگرفتن زبان همان منطقه مي افتد زمانيكه در يك كشور سرمايه داري رشد نمايد و پا در ميان گذاشتن صنايع بزرگ از يكسو تغيير مسكن و از سوي ديگر حدت مبارزات طبقاتي ساختار مليت را فرو مي ريزد ، زيرا كه توده زحمتكش روز بروز بطرف شهرها براي كار كشيده مي شود ودر ارتباط تنگاتنگي با مليت هاي مختلف قرار مي گيرد بهمين اساس است كه اين فرد نه با يك مليت وبا يك زبان بلكه با چند مليت و چند زبان در تماس است .
طوريكه قبلا ياد آوري نموديم هرگاه سرمايه داري رشد نمايد روابط مبادله اقتصادي تعيين مي كند كه دانستن چه زباني به نفع اكثريت است لذا انسان ها همان زبان را در روابط با زرگاني خود رعايت مي نمايند .
مابايد كه زبان علمي بين المللي را فرا گيريم . زيرا كه زبان علمي دنيا يكي است تمام لغات علمي در تمام اين زبان ها بكار مي رود در همه مشترك است وتمام ريشه لاتيني ويوناني دارد به همين خاطر است كه هراكتشافي كه در هر گوشه دنيا بعمل مي آيد فورا در تمام جهان منتشر و فهميده مي شود براي اينكه اين زبان را فراگيريم بايد كه خود را مانند ملل متحد بعنوان يك ملت متمدن مسلح كنيم .
امروز هركس مي داند كه " ترمومتر " يعني درجه حرارت درآخر هر كلمه كه " فون " اضافه شود مربوط به صدا است مانند تلفن ، ميكروفون ، گرامافون و غيره ويا " فوتو " كه مربوطه به نور است .
اما آقاي مايل هروي مي خواهد اين را وانمود كند خداوند " ادبيات خالص " است بناء مدعي است " بجاي آنكه بگويند " رئيس دانشگاه كابل ديروز دربزرگداشت جامي سخن گفت " مثلا مي گويند " دكابل پوهنتون رئيس ...الخ " (مايل هروي – تاريخ وزبان در افغانستان صفحه 113 )
" اگر فارسي زبانان افغانستان در مقابل همچو كلمات پشتو و زبان هاي ديگر ايستادگي نكنند ، بدون شك نقش زيان آفريني گونه فارسي دري به مخاطره مي افتد " . ( همانجا صفحه 116 )
يكي از اخلاق عمومي شئونيست ها اينست كه زبان خود را كامل تر ازهمه زبان ها مي دانند اينها خود را گول مي زنند ، هرچيز خود را از ديگران بالاتر مي دانند حتي فكر مي كنند كه گوش هاي شان از گوش همه اي حيوانات بلند تراست .
حقيقت مسلم اينست كه احتياج يك دري زبان بدون لغات علمي بين المللي ( لغات خارجي ) مرفوع نمي گردد بدون اين لغات نمي توان يك زبا ن دري متمدن بوجود آورد .
خلاصه شئونيست ها مي خواهند اين ملت را بي همه چيز كنند ، بعقيده شئونيزم ، دري هيچگاه لغات مشترك اروپائي و شرقي نبايد داشته باشد ، پس چاره جزواژه بافي نيست ، در ميان شئونيست ها بازي با كلمات شروع مي شود . علوم وفنون صنعتي مبدل به لغت گذاري مي شود .
اين نكته را بايد بخاطر داشت كه در دنيا هيچ نژاد ساده نيست و هيچ زبان جامد و مساوي حالت روز اوليه خود نمي باشد .
پس بايد كه از تمام زبان ها استفاده نمود البته اين نكته را بايد بخاطر داشت كلماتي كه ضروري است بايد كه زبان دري و پشتو ازان استفاده كنند ، كلماتي كه غير ضروري و نا هنجار هست استعمال آن در زبان ملت ما ممنوع است لذا به هر خارجي اجازه داده نمي شود كه هرچه از زبان خارجي كه مي خواهد وارد زبان كند . اگر ما امروز كلمات عربي مانند كتاب ، قلم ، فهم ، حاضر ، لباس وغيره را از زبان دري بيرون كنيم بزرگترين خطا را مرتكب شده ايم ، زيرا هرچيزي كه عوض اينها جايگزين كنيم براي همه اي افراد ناشناخته است .
ما با خارج كردن اين لغات ، ادبيات گذشته را براي خود نامفهوم مي كنيم اينكه آقاي هروي فارسي زبان ها را دعوت مي كند تا كه در مقابل تمامي زبانها قيام كنند از يكسو روحيه شئونيستي خود را بيان مي كند و از سوي ديگر اين مطلب را مي رساند كه از زندگي اجتماعي افغانستان زياد فاصله دارد و هيچگاه تا بحال كوچكترين شناختي از جامعه بدست نياورده است .
مسئله اساسي براي نويسندگان درك اين نكته است كه در افغانستان مخاطبين شان چه كساني اند وادبيات بايد درخدمت چه كساني قرار گيرد .
مخاطبين ادبيات وهنرامروز ما دهقانان ، كارگران ، سربازان خلاصه توده هاي كاملابيسواد هستند و عده اي معدودي روشنفكران باسوادي كه وجود دارند اكثر شان بر تعصبات غوطه وراند و روحيه شئونيزم كاملا آنها را احاطه نموده است .
امروز بايد به خلق خدمت كرد اين نكته را همه كس در شعار قبول دارد . بايد قبل از همه ببينيم به چه چيز آشنائي داريم به هرچيزي كه آشنا نيستيم بايد كه كاملا خود را براي آشنائي آن آماده سازيم
نويسندگان وهنرمندان امروز ما هيچ آشنائي با جامعه ، يعني وضعيت زندگي كارگران ودهقانان ندارند بايد كه قبل از همه جامعه را شناخت و از اين طريق در پيوند با توده ها ي زحمتكش به زندگي آنها آشنا شد ، آنزمان است كه هرگاه در باره كارگران بخواهيم چيزي بنويسيم فشار بورژوازي بيروكرات را افشاء خواهيم نمود وهرگاه درباره دهقانان بنويسيم خشونت ملاكين را بر ملا خواهيم ساخت .
دراينحا منظوراين نيست كه بايد نويسندگان وهنرمندان خود را از ساير معارف طبقات جدا كنند ، بلكه نكته مهم اينست كه بايد صريحا بدانيم براي چه چيز اهميت قايل شويم در غير اين صورت به زحمت مي توانيم در آثار خود عصر حاضر وخلاقان آن يعني توده هاي زحمتكش را منعكس كنيم .
بايد بكوشيم ادبياتي خلق كنيم كه از لحاظ محتوا ايدئولوژيكي غني و از لحاظ كيفيت اخلاق عالي باشد و در غالبي ريخته شود كه درنظر مردم آشنا باشد تا بتوانيم وظيفه اي آموزشي ادبيات را به نحوكامل قوام بخشيم .
درمدت 14 سال جنگ خائنانه در افغانستان اكثر نويسندگان را محيط ظلماني ارتجاعي و سرمايه داري منحط بين المللي فاسد نموده و تفكر منحط را در مغز شان جايگزين نموده اند و براي اغفال خوانندگان مدعي اند كه خداوند ادبيات " خالص " است لذا توده ها را بااين ادعا اغفال نموده و خواستهاي امپرياليزم ، مرتجعين منطقه و فيوداليزم را برآورده مي سازد و درجهت تحكيم اين اهداف شوم به دامن زدن تعصبات و شئونيزم ادبي مستحكم مي شوند ، اينها استحصال ادبيات مترقي اند تمام پيوند هاي زيان بخش را درادبيات مترقي چنين نويسندگاني بوجود آورده و ميآورد.
بنا براين ، وظيفه اي حتمي ماست كه چنين شيوه هاي نادرست را مورد استفاده علمي قرار داده و تمام جنبه هاي ناسالم آنرا كه در خدمت مرتجعين درآمده است توضيح دهيم .
در شرايط كنوني افغانستان ، نويسندگا ن به حقيقت زندگي توجه ندارند ، و اين نكته را هم درك نكرده اند كه اگر به حقيقت زندگي توجه داشته باشند ، هر طريقي را كه انتخاب كنند ، خواه خالق تصورات بديع باشند ، خواه تجسم نمونه هاي عالي يا غنا زبان ، به راه فرماليزم كشيده مي شود . به اين نكته بايد توجه داشت كه هرگاه كار ادبي وهنري به هر صورت كه باشد ، اگر با مبارزه سياسي ارتباط نداشته باشد يك موضوع كاملا پوچ و بي معني است .
مابايد امروز دركشور خود كاري كنيم كه ادبيات و هنر را به جزئي از مكانيزم عمومي انقلابي بدل نمائيم وآنگاه بصورت سلاح نيرومندي براي وحدت وآموزش توده ها براي كوبيدن ونابودي دشمن در آوريم .
وظيفه نويسندگان وهنرمندان انقلابي اينست كه درنده خوئي ، ستمگري و اكاذيب امپرياليستها و مرتجعين را افشاء نمايند .
امروز در افغانستان به بسياري از افكار وعقايد عقب مانده بر مي خوريم ، اين افكار وعقايد عقب مانده با ر سنگيني است بر دوش توده ها كه درمبارزه براي آنها ايجاد زحمت مي كند .
بجاي اينكه از منافع خود دفاع نمايند عليه منافع خود قيام مي كنند وبآساني فريب و اكاذيب وسفسطه هاي مرتجعين وابسته به امپرياليزم را مي خورند كه جنگ14 ساله افغانستان بيانگر اين مدعا است كه بخاطر منافع غارتگرانه امپرياليزم و سوسيال امپرياليزم جنگيدند ، خانه خرابي وويراني را ببار آوردند و حالا هم بخاطر منافع شان در حال مصالحه وبوجود آوردن دولت ائتلافي اند .
مابايد با شكيبائي اين نقايص را از توده ها دور كنيم به آموزش وپرورش آنان به پردازيم وآنان را از طريق ادبيات وهنر انقلابي تجديد تربيت كنيم نه اينكه روحيه شئونيستي را در آنان زنده كنيم .
ادبيات وهنر انقلابي است كه روحيه ابتكار و خلاقيت را در توده ها زنده مي نمايد وعليه روحيه شئونيزم جدا بمبارزه بر مي خيزد تا اينكه توده ها دشمن و دوست خو د را شناخته و با نيروهاي انقلابي در صف واحدي قرار گرفته وبر دشمن ملت خود فايق آيند و از طريق ادبيات وهنر انقلابي است كه انقلابيون مي توانند در امر نجات ملي نقش ارزنده داشته باشند .
ادبيات وهنر انقلابي بايد به آفرينش چهر ه هاي متنوع اززندگي واقعي به پردازد وبايد كه در راه پيشبرد تاريخ توده ها را ياري كند . نويسندگان و هنرمندان انقلابي قدرت اين را دارند كه پديده هاي روزانه را مجسم گردانند تضاد هاي دروني پديده ها را بصورت تيپيك بيان كنند .
هنرمند ونويسنده انقلابي هميشه آثاري را بوجود مي آورد كه براي بيداري توده ها مفيد است ، توده ها را به شور وشوق مي آورد وآنها را براي تغيير محيط زيست به وحدت فرا مي خواند .
كسانيكه خواهان آنند كه زبان پشتو بايد كه از زبان دري تبعيت كند وجاي صحبت كردن پشتو بايد دري صحبت شود وبرعكس كسانيكه اعتقاد دارند كه زبان پشتو نسبت به ديگر زبانها ارجحيت دارد وپيروان ديگر زبانها " مهاجر" اند لذا بايد كه همه جا وهمه وقت زبان پشتو ترويج شود چنين نويسندگاني را چه مي توان ناميد جزعمال ارتجاع و امپرياليزم و آثار شان ، آثار ارتجاعي كه در خدمت يك اقليت ناچيز قرار گرفته است .
اگر نويسندگان مسئوليت كامل خود را در قبال مردم حس كنند ، ادبيات را به حربه موثري براي آموزش توده ها وكادرها مبدل خواهند ساخت ودرجستجوي راهي بر مي آيند كه ادبيات را با واقعيت وتوده ها مربوط كنند .
نويسنده انقلابي مردم را راهنمائي نموده و درقدم هاي نخست اورا همراهي مي نمايد ، اورا آموزش مي دهد كه مستقيما ومتكي بخود جلو برود ونويسنده ارتجاعي همواره شئونيزم ادبي را ترويج مي نمايد وتعصبات را دراذهان مردم زنده مي كند ، مانع رشد وجلورفتن مردم مي شوند ومردم را به عقب بر مي گردانند .
امروز ادبيات توده ها في نفسه مطرح نيست . ادبياتي كه خود را ازوظايف سياسي حاضر وازاحتياجات توده ها جدا كند ، توده اي و مورد قبول عامه نخواهد بود ورشد نخواهد كرد . لذا " هدف ادبيات خدمت به سياست است . اگر از نظر پراتيك صحيت كنيم ، هدف ادبيات ، آنست كه به تحصيل پيروزي سريع در نبرد وتوليد كمك كند " لنين درباره ادبيات اين نكته را روشن ساخته كه " نويسندگان نمي توانند زندگي ومبارزه مردم را دقيقا توصيف كنند مگر آنكه سياست ها را درك كنند . سياست چيزي است كه روش طبقات را طبق اوضاع مختلف شان ، طي يكدوره مشخص تاريخي تعيين ميكند ، و خود را با نيازمندي هاي مردم تطبيق مي دهد وفعاليت هاي مردم را توجيه مي نمايد . كيفيت هر فردي را وضع طبقه اي كه فرد به آن وابسته است و سياست اساسي مربوط به روش آن طبقه ، تعيين مي كند .
يفيت هر فردي تحت تاثير چگونگي اجراء سياست واينكه هر سياستي تا چه اندازه مستحسن است قرار دارد " . يك نويسنده زماني ميتواند مناسبات ميان افراد ، فعاليت هاي ايدئولوژيك وسرنوشت شان ، مناسبات و مبارزات طبقات اجتماعي ودرعين حال زندگي ، عادات ، فعاليت ها ي ايدئولوژيك هر طبقه را كاملا منعكس نمايد كه استنباط صحيح از سياست داشته باشد .
زمانيكه نويسنده توده ها را به تغيير محيط زيست شان آموزش دهد آنزمان توده ها همگام با پيشوايان انقلابي خود در پي برانداختن مظالم اجتماعي وسرنگون ساختن طبقه حاكمه حق حاكميت بر سرنوشت ملل را به ارمغان خواهند آورد .
هرگاه در افغانستان مسئله " آزادي مليتها را با تغييرات اساسي اجتماعي جنبش آزاديبخش دموكراتيك مربوط نمائيم در اينصورت هيچگاه روي اصلاحات تكيه نخواهيم كرد ، بلكه اين نكته را خاطر نشان خواهيم ساخت كه " آزادي مليتها " بادرنظرداشت منافع پرولتاريا وانقلاب دموكراتيك نوين و پا فشاري روي اين انقلاب بمنظور ديكتاتوري پرولتاريا وسرانجام رسيدن به جامعه بدون طبقه امكان پذير است . درحاليكه قيام فارسي زبانها عليه پشتون ها ويا برعكس فقط منافع طبقات حاكمه ارتجاعي ( نيمه فئودالي وبورژوازي ، اريستوكرات ، روحانيت ... ) را برحسب نيرو ونفوذ شان در بين مليت هاي مختلف تحكيم مي نمايد .
زماني حاكميت بر سرنوشت ملل امكان پذير است كه ملل و توده هاي عقب مانده بطرف پرولتاريا جلب شوند وآنهارا به مجراي مدنيت عالي بياندازيم ، هرگاه مليت ها ي عقب مانده وارد جريان تكامل فرهنگي همگاني شوند وبه آنها كمك شود كه هر مليت خردوكوچكي كه درافغانستان وجود دارد ، از پوسته محدود مليتي خود بيرون شوند درآنزمان وصول نعمات مدنيت عالي براي آنها تسهيل خواهد شد ، درحاليكه برتر شمردن يك مليت نسبت به مليت ديگر يا يك زبان نسبت به زبان ديگر ، مليت ها را در پوسته تعصب آميز ناسيوناليستي آن محدود مي نمايد ومانع ارتقاء آنها به مدارج عالي فرهنگي مي شود .
دراينجا است كه طر ح مبارزه طبقاتي نياز مبرم هرجامعه است ، اين خواست ووظيفه ماست كه راه رهائي زحمتكشان رااز بردگي معنوي به ايشان نشان دهيم ، بايد كه توده ها اين نكته را درك كنند ، تا زمانيكه مالكيت خصوصي وجود داشته باشد وطبقه حاكمه مستملك بر مسند قدرت تكيه دارند وتازمانيكه پرولتاريا قدرت سياسي را كسب نكند شعار برابري شعار پوچ بورژوازي وفقط جهت تحميق توده ها بكار برده مي شود .
وظيفه ماست تا زمانيكه مالكيت خصوصي را نه در يك كشور ، بلكه درجهان از بين نبريم ، انقلاب را تحت رهبري پرولتاريا پي گيري كنيم . لذا درشرايط كنوني هم پيوستگي پرولتاريا عليه دشمن مشترك شان مطرح است نه جدائي شان . پرولتارياي جهان بايد كه بصورت يك ارتش واحد تحت لواي انترناسيوناليزم پرولتري عليه امپرياليزم مبارزه كنند .
درافغانستان هم تا زمانيكه طبقات مستملك طبقه حاكمه را تشكيل دهد ، اين طبقه حاكمه از هر مليتي وزباني كه باشد وظيفه نيروهاي انقلابي است كه پرولتاريا وهمه اقشار زحمتكش را در زير لواي حزب آهنين طبقه كارگر بمنظور درهم شكستن قدرت حاكمه وايجاد نظم نوين جلب نمايد .
ماكوشش مي كنيم كه حق استفاده از زبان مادري براي همه اي مليت ها تحصيل نمائيم تا مليت ها برسرنوشت خود حاكميت داشته باشند واينرا فقط ازراه مبارزه طبقاتي تحت رهبري پرولتاريا ي آگاه مي توان بدست آورد ، تا زمانيكه نيروي ارتجاعي وابسته به امپرياليزم در مسند قدرت باشد هيچ مليتي به آزادي واقعي دست نخواهد يافت .
لهيب
15 حوت 1370