Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

اسناد تاریخی یکی از نیروهای شامل درپروسه نوین وحدت جنبش کمونیستی م . ل. م . افغانستان

نقد برنامه وبعضي اسناد ديگر   " سازمان پيكار براي نجات افغانستان  "



دهه پنجاه يك دوره پراكندگي ركود سياسي در جنبش چپ كشور ما بود  . بر مبناي همين پراكندگي وركود سياسي هيچ آمادگي لازم جهت عكس العمل نشان دادن د ربرابر پيش آمد هاي مهم سياسي ، اقتصادي ، نظامي نداشت . بدين لحاظ جنبش چپ نتوانست از عواملي كه كودتاي 7 ثور  را بوجود آورده تحليل مناسب نموده و خود را د ربرابر پیامد  هاي آن آماده سازند . بعد از 7 ثور عده اي از محافل و گروهها كه هنوز از هم جدا افتاده بودند در تب وتلاش آن شدند تا خود را از ضربات حزب حاكم رويزيونيستي خلق و پرچم در امان نگهدارند و نيز درجنگي كه بين جناح ها ي رقيب طبقه حاكم در گرفته بود شركت نموده و براي خود ازاين نمد كلاهي بسازند . بنابراين علت بود كه توافقات و وحدت هاي غير اصولي و ميكانيكي صورت گرفته كه عمر چندان نداشت  وطرح ها و خواسته هاي را به ميان آوردند كه هيچگونه مناسبتي با ايدئولوژي پرولتري يعني ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون نداشته وبا خواست اساسي جامعه مامغايرت داشت . دريك كلام در جنبش چپ گرايشات خرده بورژوازي و ناسيوناليستي علنا تبارز نموده هيچ تشكلي در آن مقطع زماني نتوانست تحليل ديالكتيكي از پروسه ايجاد كودتاي 7 ثور و پيامد ها ي آن يعني مبارزه علني سوسيال امپرياليزم و امپرياليزم غرب بدست ياري نيروهاي بومي وابسته به آنان در افغانستان را ارائه بدارند . تشتت ، پراكندگي و ضعف ايدئولوژيكي مانع از آن بود كه اين نيروها بتوانند علل كودتا و در گرفتن آتش جنگ را تجزيه وتحليل نمايند
 ويك مشي اصولي وانقلابي را پيش روي جنبش چپ كشور قرار دهند و يكي از تشكيلاتي كه در تحت چنين شرايطي ايجاد گرديد سازمان " پيكار براي نجات افغانستان "  است . ما براي درك چگونگي اين سازمان اسناد ازآن تشكل را به نقد مي كشيم ، سندي بتاريخ3 / 10 / 1358 تحرير گرديده كه برنامه سازمان ( ودردوصفحه ) مي باشد در برنامه هيچگونه بررسي وتحليل اساسي و اصولي از اوضاع سياسي واقتصادي افغانستان بعمل نيامده ، تحليل از طبقات جامعه صورت نگرفته ، از طبقه كارگر كه نيروي اساسي و رهبر انقلاب ملي دموكراتيك كشور است هيچ ارزيابي وتحليل نگرديده . كلمه اي در دفاع از ماركسيزم و سوسياليزم ذكر نگرديد .  از دهقانان كه اكثريت جامعه ما را احتوا مي نمايد ونيروي عمده انقلاب در كشور ما مي باشد تحليل اصولي صورت نگرفته در باره چگونگي حل مسئله ارضي كلمه اي هم بيان نشده است .  نيروي انقلاب ، و دوستان خلق و دشمنان خلق شناخته نشده است .زنان كه نيمي از جامعه ما را تشكيل مي دهد ودر بدترين شرايط ستم جنسي و طبقاتي زندگي مي كنند در برنامه جاي ندارند دفاع از ايدئولوژي پرولتري مسكوت گذاشته شده است . از انترناسيوناليزم پرولتري اثري ديده نمي شود . برنامه حد اقل و حد اكثر مشخص نيست وهيچ طرحي در برنامه حد اقل مشخص نگرديده و دورنماي برنامه حد اكثر ترسيم نشده . خلاصه نه از مسايل ملي ونه از مسايل بين المللي هيچ تحليل علمي دربرنامه گنجانيده نشده است . صرفا گفته مي شود كه " عصر ما عصرخيزش خلق براي آزادي عصر انقلابات رهايي بخش خلقهاي تحت ستم است "  .  مي دانيم كه بطور كلي عصر ما عصر امپرياليزم و انقلابات پرولتارياي سوسياليستي است . در عصر امپرياليزم خيزيش خلقهاي تحت ستم و انقلابات رهايي بخش در كشورهاي نيمه مستعمره و مستعمره بخشي از انقلابات پرولتارياي سوسياليستي است .
برنامه از موضع گيري در قبال مسايل حاد جهاني طفره مي رود ، تئوري " سه جهان "  كه يك تئوري رويزيونيستي است و مبارزه طبقاتي را نفي نموده وتضاد هاي اساسي را ماست مالي مي كند ، برنامه با اظهار نكردن سريع موقف خود را با كلمه " ناآشنا" پنهان مي كند . و مي نويسد كه "  اين پديده " نا آشنا" در جنبش انقلابي ما موضعگيري را ايجاب مي كند كه ناگذيريم برخورد آگاهانه نه مطيعانه داشته باشيم" در حاليكه درهمان زمان كه برنامه به رشته تحريردرآمده تئوري " سه جهان " منحيث يك تئوري اشتباه آميز وغير ماركسيستي بطور همه جانبه تجزيه وتحليل وافشاء گرديد ه بود . ولي گروه هاي تشكيل دهنده سازمان آنرا " ناآشنا "  مي خوانند . اما نظريات تئوري " سه جهان " در همين برنامه تبارز مي كند . آنجا كه مي خوانيم " مبارزه بخاطر تجديد تقسيم جهان بين دو ابر قدرت جهاني – امپرياليزم و سوسيال امپرياليزم اين دوجهان خوار رقيب ...  "  اين برخورد به امپرياليزم جهاني همان شيوه " سه جهاني " است كه ديگر امپرياليست ها يعني باصطلاح جهان دوم را منحيث كشورهاي تحت ستم ابرقدرت ها دراين مبارزه داراي نقش چندان مهم نمي دانند . در تحليل " برنامه " نيز از ديگر امپرياليست ها سخن در ميان نيست و با ديد تئوري " سه جهان " مطابقت دارد . در حاليكه مبارزه بخاطر تجديد تقسيم جهان بين امپرياليست ها به سركردگي دو ابرقدرت امپرياليزم آمريكا و سوسيال امپرياليزم روس در جريان است . مطابق تئوري سه جهان روسيه خطرناكتر از آمريكا است و روسيه سوسيال امپرياليستي فعال تر وخواهان منافع امپرياليستي بيشتر نسبت به  آمريكا مي باشد . پس كشورهاي جهان سوم و دوم بايد با ابرقدرت آمريكا متحد شده سوسيال امپرياليزم را كه بيشتر فعال و خطرناك است از بين ببرند . ببينيم آيا   " برنامه " جز اين مي گويد " پس از جاگزين شدن اقتصاد كالايي بر مناسبات اجتماعي در اتحاد شوروي رقابت برسرتجديد تقسيم جهان به مرحله حاد آن رسيده است " و " حرص وولع سوسيال امپرياليزم روس را بخاطر بدست آوردن بازار جديد جهاني از امپرياليزم آمريكا بيشتر تحريك نموده وبر مناطق تحت نفوذ و استعمار خود مي افزايد " . اما تئوري سه جهان " ناآشنا " است! 
در مورد مسايل داخلي نيز برنامه حاوي نظريات نادرست مي باشد . آنجا كه از بورژوازي ملي سخن بميان مي آيد شاه امان الله را كه وابسته به ليبرال هاي  دربار و زمين داران بزرگ است نماينده بورژوازي ملي معرفي مي نمايد . و اصولا بين بورژوازي داخلي يا وطني و بورژوازي ملي آنطوري كه مائو معرفي مي نمايد تفاوت نمي بيند  . در برنامه آمده است كه " بورژوازي ملي در افغانستان ... صبغه ملي وانقلابي خود را بگونه آزاد آن نتوانست تعقيب كند .  " توگويي در عصر سرمايه داري ليبرال بوده نه در عصر امپرياليزم . "  اگر احيانا بخشي از بورژوازي ملي كه با احداث دستگاه هاي  توليدي توانست يك قسمتي از اقتصاد ملي را تشكيل دهد ، اين نشان دهنده جنبه ملي نبوده بلكه بازهم محتواي وابستگي دارد تا توليد مستقل وآزاد " در برنامه بين بورژوازي اروپا كه درحال رشدبوده و دوران انقلابي را مي پيموده و بورژوازي كشورهاي نيمه مستعمره و مستعمره در عصر امپرياليزم فرق اساسي قايل نمي گردد و  اين نظريه تروتسكيستي را بروز مي دهد كه در عصر امپرياليزم بورژوازي كشورهاي تحت سلطه كاملا به بورژوازي وابسته است . و نمي تواند صبغه ملي داشته باشد . بناء بورژوازي ملي در اين كشورها وجود ندارد . بورژوازي كشورهاي تحت سلطه و وابسته از خصوصيات خاص خود برخوردار اند . بخشي از بورژوازي كه قشر بالايي آنرا تشكيل مي دهد وابسته بامپرياليزم مي باشد كه بورژوازي كمپرادور ناميده مي شود و رشد و حيات آن وابسته به سرمايه هاي امپرياليستي در كشور تحت تسلط مي باشد . بخش ديگر همان بورژوازي متوسط است كه نماينده مناسبات توليدي در شهر و ده بوده و توليد آن براي مصرف داخلي حايزاهميت است و بورژوازي ملي ناميده مي شود . اگر چه بورژوازي ملي د ر اين كشورها با امپرياليزم و نيمه فيودالي پيوند هاي دارد ولي در اين مملكت بورژوازي ملي به حكم مناسبات حاكم  دركشور ضعيف است .  كه ناشي از سلطه امپرياليزم و نيمه فيوداليزم وبورژوازي كمپرادور مي باشد و به همين اساس بورژوازي ملي به آنها مخالف مي باشد . در عصر امپرياليزم سرمايه جهاني است وهيچ سرمايه ملي نمي تواند از ارتباط با سرمايه جهاني بركنار باشد ولي اين به مفهوم نبودن بورژوازي ملي در كشورهاي نيمه مستعمره نيمه فيودال نمي باشد . بورژوازي ملي در اين كشورها از جمله نيروهاي انقلابي ملي دموكراتيك است و در جمهوري دموكراتيك خلق رشد سرمايه هاي بورژوازي ملي در تحت ديكتاتوري دموكراتيك خلق يكي از اهداف برنامه حد اقل هر حزب كمونيست در اين كشور ها مي باشد .
درمورد كودتاي 26 سرطان در برنامه آمده است كه " در نتيجه رقابت كشمكش بين دو جناح امپرياليستي ( روسيه وامريكا ) كودتاي 26 سرطان به سردمداري داود پيروز شد " . ولي از اعتصابات و تظاهرات كارگران ، دهقانان و روشنفكران در دهه چهل و مبارزات و خشكسالي در سالهاي 50 – 51  كه از علل اصلي كودتا بود سخني بميان نمي آورد . در آن سالها تضاد بين خلق و طبقه حاكمه حاد گرديده بود و امپرياليست ها هم براي صدور سرمايه هاي خود امنيت مي طلبيدند .

دربرنامه آمده است كه "  تغييرات در هيئت حاكمه دولت رونما گرديد ، يعني قدرت از بورژوازي كمپرادور به بورژوازي بوروكرات – كمپرادور انتقال يافت "  اين تحليل چنين مي نمايد كه در افغانستان نيمه فيودالي كه شيوه توليد حاكم را شيوه توليد فيودال تشكيل ميدهد . قدرت دولتي در دست طبقه بورژوازي است . در حاليكه واقعيت خلاف آن بوده ، طبقه حاكمه افغانستان فيودال – بورژوازي وابسته اند و قدرت دولتي نيز دردست آنان مي باشد . كه به جناح هاي مزدور ووابسته به امپرياليزم غرب و سوسيال امپرياليزم مستقيما در دولت كودتاي 26 سرطان داود نيز هردوجناح طبقه حاكمه به نسبت هاي مختلف شركت داشتند كه نقش جناح وابسته به روس ( عمدتا بيروكراتها) بيشتر بود .
وقتي از كودتاي 7 ثور تحليل مي گردد صرفا از حزب خلق وتركي – امين صحبت مي شود و از نقش باند رويزيونيستي پرچم چشم پوشي مي گردد و مسكوت گذاشته مي شود . هركس كه از چگونگي كودتاي 7  ثور اندك آگاهي داشته باشد مي داند كه هردوباند رويزيونيستي خلق و پرچم دراين خيانت شريك بودند و به دستور سوسيال امپرياليزم شوروي دست به كودتا زدند .
از ريفرم هاي رژيم كودتا هيچگونه تحليل ماركسيستي ديالكتيكي بعمل نيامده و الترناتيف آن منحيث اهداف برنامه اي ارائه نشده  و صرفا گفته شد كه وضع ريفرم ها " نه تنها تغيير اساسي در وضع طبقات و اقشار زحمتكش جامعه رونما نگرديد – نمي توانست هم رونما شود – بلكه كارگران ، دهقانان وساير روشنفكران انقلابي و دموكرات در بدترين شرايط اختناق ، سياست ، ترور ، قحطي و شرايط گرسنگي به سر مي برند " و از اين مقدمه درست نتيجه نادرست گرفته شده ودر برنامه چنين وانمود مي شود كه جنگ فعلي نتيجه اوضاع داخلي و انعكاس صرفا اعمال جنايت كارانه دولت دست  نشانده است نوشته شده كه " انعكاس اين وضع عيني فلاكت بار ، همانا قيام ها و مجاهدات ملي است كه سراسر ميهن عزيز را فراگرفته و روز تا روز شدت مي يابد وبر قاطعيت آن افزود ه مي شود . "  اين نتيجه گيري بدين معني است كه جنگ فعلي در اثر تضاد بين خلق افغانستان و سوسيال امپرياليزم شوروي و نيروهاي وابسته بآن درگرفته درحاليكه واقعيت ها غير از اين است و آن اينكه جنگ در اثر تضاد و رقابت بين امپرياليست ها به سركردگي دو ابر قدرت بدستياري  نيروهاي مزدور و بومي شان در افغانستان در گرفته است . وبخاطر منافع امپرياليزم وارتجاع جريان دارد . برنامه در اطراف جنگ ارتجاعي وامپرياليستي فعلي نغمه سرايي هاي فراوان كرده آنرا به نامهاي " مجاهدات ملي " " مقاومت ميهن پرستانه " " نبرد آزاديبخش " و "  مبارزه خود بخودي " و "  قيام خود بخودي " مي نامد . در برنامه آمده است كه " مردم زحمتكش افغانستان با گسترش جنگ نجات بخش ملي  به شكل قيام هاي خودبخودي توده ها به نوكران سوسيال امپرياليزم روس كه در مسير تحقق روياي شوم تزارهاي معاصر دست و پا مي زنند جواب دندان شكن مي دهد . چنانچه ساير جبهات نبرد آزاديبخش موعد آنست . "  و " پافشاري روي مبارزه سياسي و طبقاتي كه بسيج تمام توده هاي زحمتكش افغانستان را همراه دارد ، و ظايف عمده را در برابر ما قرار داده است كه چگونه در مبارزه خود بخودي مردم افغانستان كه موج به موج جنبش مسلحانه در حالت شكوفايي انقلابي خود است ، شركت نمود "  چنين است نظريات خرده بورژوايي ناسيوناليستي وبرخوردآن با جنگ . اين نظريات از نظر تئوري اپورتونيستي و از لحاظ عملي غير واقعي است .  اينكه چگونه مبارزه خود بخودي مردم نبرد آزاديبخش را به پيش مي برد و چگونه به حالت شكوفايي انقلابي  مي رسد ، توضيح نمي دهد و مسلما هم نمي تواند توضيح دهد ، زيرا جنبش خود بخودي درنهايت خود نه به طرف انقلاب و جنگ آزاديبخش بلكه درخدمت بورژوازي قرار مي گيرد . لنين گفت : "  هرگونه سرفرود آوردن در مقابل جنبش خود بخودي كارگري ، هرگونه كوچك كردن نقش " عنصر آگاه "  يعني نقش سوسيال بوروكراسي ، در عين حال معنايش اعم از اينكه كوچك كننده بخواهد يا نخواهد – تقويت نفوذ ايدئولوژي بورژوازي در كارگران است . " ، " از اين رو وظيفه ما يعني وظيفه سوسيال دموكراسي عبارت از مبارزه عليه جريان خود بخودي است و عبارت از آنست كه نهضت كارگري را از اين تمايل خود بخودي ترديودينيزم كه خود را زير بال وپر  بورژوازي مي كشاند منحرف سازيم و آنرا زير بال و پرسوسيال دموكراسي انقلابي بكشيم  . " ( چه بايد كرد ؟ ) تاكيدات همه جا از لنين است واقعيت اين است كه جنگ در افغانستان خود بخودي نبوده بلكه از همان آوان داراي رهبري بوده و هدف سياسي – اقتصادي معين را دنبال  مي كرد . ولي برنامه بدون تحليل ماهيت جنگ براي " مردم " وظيفه تعيين مي كند كه كسب " آزادي " و " انقلاب آزاديبخش " را بانجام رسانند . اما به مفهوم " آزادي " از ديدگاه ماركسيستي برخورد ننموده بلكه برخورد عاميانه با آن مي نمايد . جنگ آزاديبخش و انقلاب دموكراتيك راه رسيدن به حل مسئله زمين يعني آزادي دهقانان از سلطه مالكان است كه دموكراسي را براي خلق نيز بارمغان مي آورد و در شرايط كنوني آزادي نيز جز آزادي از سلطه امپرياليزم و فيوداليزم چيز ديگري نيست كه كسب اين مهم فقط از عهده حزب سياسي كارگران بر مي آيد . ببينيم " مردم " كه در برنامه ازآن ياد شده و روي آن منحيث نيروي انقلاب تاكيد گرديده كدام طبقات واقشار است . در برنامه گفته شده است كه : " از آنجائيكه وظيفه فعلي مردم افغانستان كسب آزادي سياسي ، اقتصادي و بانجام رساندن انقلاب آزاديبخش ملي بود . " " ويژگي شرايط فعلي جنبش انقلابي را ، نيروي باالفعل وباالقوه تمام مردم افغانستان  ، مترقيون ، وطن پرستان ، روشنفكران ، عناصر ملي ،  روحانيون وطن پرست و باالاخره  تمام اقشار انقلابي كه  در راه آزادي افغانستان مي رزمند  تشكيل مي دهد . "  دراينجا هر نيروي را مي توان يافت به غير از كارگران  ودهقانان . برنامه براي كارگران  كه نيروي اساسي انقلاب آزاديبخش است هيچ نقش قايل نبوده  واز آن ياد نمي كند . و دهقانان را كه  اكثريت جامعه را تشكيل مي دهند  ونيروي عمده انقلاب ملي دموكراتيك است به حساب نمي آورد . هرچه است  بخش هاي خرده بورژوازي وحتي عناصر سرمايه دار وفيودال براي پيكار كارگران  ودهقانان در مقوله " مردم " جاي ندارد  ولي بر خورد ماركسيستي با نيروهاي انقلاب از ديدگاه طبقاتي است . لنين مي گويد " آري انقلاب مردم  ، سوسيال دموكراسي با حقانيت كامل بر ضد سوء استفاده  دموكراسي بورژوازي از كلمه مردم مبارزه كرده و مي كند . سوسيال دموكراسي خواستار اينست كه با اين كلمه تضاد هاي طبقاتي موجود ميان طبقات  مختلف مردم پرده پوشي نشود . سوسيال دموكراسي بدون چون وچرا در لزوم استقلال كامل طبقاتي حزب پرولتاريا اصرار مي ورزد . " ( دو تاكتيك صفحه 135 ) كمونيست ها " مردم " را به " طبقات "  تجزيه مي كنند براي اينست كه طبقه پيشرو در راس تمام مردم قرار گيرد . براي لنين " مردم " يعني پرولتاريا ودهقانان " ( دوتاكتيك ص 119 ) مائوتسه دون  آنچه را در شرايط كشورهاي نيمه مستعمره  ومستعمره ونيمه فيودالي منحيث نيروي انقلاب با در نظر داشت  خصوصيات هركدام از طبقات  واقشار معرفي مي كند " خلق " است كه دراين مقوله  طبقه كارگر ، دهقانان ، خرده بورژوازي و بورژوازي ملي جا دارد .  وطبقه كارگر كه طبقه پيشرو وانقلابي در جامعه است در راس رهبري قرار داشته و خط مشي انقلابي آن رهگشاي راه رهايي توده هاي ستمديده از سلطه امپرياليزم ، فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور وارتجاع است . برنامه با چنين درك از جنگ وچنين شناخت از نيروهاي انقلاب و " مردم " براي درهم كوبي استعمار تشكيل جبهه وسيع از تمام مردم را ضرورت  عمده مي داند . ومي گويد : "  طبيعي است كه براي درهم كوبي سلسله شوم استعمار و استثمار امپرياليزم  روس ، تشكيل جبهه وسيع از تمام مردم افغانستان كه با آگاهي سياسي  وانقلابي جنبش انقلابي كشور ما توآم باشد ، ضرورت عمده مرحله فعلي جنبش است ". برنامه ضرورت رهبري جبهه را در نظر نمي گيرد و هژموني طبقه كارگر وحزب آن را در جبهه متحد ملي به هيچ مي شمارد . كما اينكه درآن مقطع وتا بحال هيچ سازماني منجمله خود پيكار كه نمايندگي از پرولتاريا كرده بتواند  واز لحاظ كيفي وكمي توان رهبري جبهه را داشته باشد وجود نداشت و ناگذير طرح چنين جبهه واحيانا عملي شدن آن جزدر خدمت ارتجاع وامپرياليزم  قرار گرفتن  چيز ديگري نبود.
برنامه درباره ايجاد تشكيل سازمان وارتش چنين بيان مي دارد كه : "  در مرحله  نخست ايجاب تشكيل يك سازمان  انقلابي كه با تئوري پيشرو زحمتكشان مسلح باشد ودر پراتيك  جنبش ، صحت وسقم  خود را به اثبات رساند "  در اينجا منظور از " تئوري پيشرو زحمتكشان " چيست با آنكه ما مي دانيم كه مقوله زحمتكشان مي تواند كارگران ، دهقانان واقشار خرده بورژوازي را در بر گيرد . حال تئوري كه براي تمام اين طبقات واقشار يكسان باشد چه خواهد بود . بدون شك آن تئوري سوسياليزم علمي وكمونيزم يا به عبارت ديگر ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائونخواهد بود . زيرا برنامه بر اساس چنين تئوري نوشته نشده ، پس تئوري پيشرو زحمتكشان  كه بر نامه به آن اتكاء مي كند همان نظريات پوپوليستي خرده بورژوائي است كه گمان مي كند در مان درد تمام طبقات واقشار خواهد بود. واين را در نظريات  متعدد خود تاكيد مي كند . مي گويند "  همپاي رشد اين سازمان پولادين بخاطر رهايي ملت افغان ارتش توده اي كه اهداف رهايي بخش ملي را بر آورده سازد تكامل مي يابد " ، "  اين ارتش توانايي آنرا داشته باشد تا تمام زحمتكشان  افغانستان را تارسيدن  بيك جامعه نوين پشتيباني كند . " ملت افغان به تمامي طبقات واقشار جامعه  اطلاق مي گردد واين شيوه  طبقه حاكمه است  كه براي استثمار منافع طبقاتي خود  منافع تمام ملت را پيش مي كشد ولي در عمل منظور از ملت خود طبقه حاكمه است . ليكن سازمان انقلابي پرولتري نه در راه  رهايي تمام " ملت "  بلكه در راه رهايي آن نيروهاي مي  رزمد كه در انقلاب رهايي بخش  ملي در صف خلق جا دارد و  در قدم اول در راه رهايي طبقه كارگر مبارزه مي كند . از اينجا چنين بر مي آيد كه ارتشي كه " همپاي رشد اين سازمان " بوجود آيد جز آن كه در خدمت طبقه  حاكم قرار گيرد كاري ديگررا از پيش برده نخواهد توانست و " جامعه نوين " را كه ايجاد نمايد همان  جامعه سرمايه داري وابسته خواهد بود نه چيز ديگر . بنابراين " مبارزه در راه تبليغ وترويج ايدئولوژي مترقي بمنظور ارتقاء سطح آگاهي توده ها " همان تبليغ وترويج ايدئولوژي بورژوا رفرميستي ، و ترديونيونيزم است . برنامه مي گويد "  برآورده ساختن تمام اين اهداف از عهده ارتش توده اي نبوده مگر داشتن ستاد مركزي واحد زحمتكشان كه تا تحقق تمام آرمانهاي انساني مي رزمند " ، " از اين رو تشكيل اين فرماندهي واحد از وظايف اوليه و مركزي سازمان قرار مي گيرد " در اينجا نيز نقش رهبري طبقه كارگر به فراموشي سپرده شده  در حاليكه  داشتن ستاد مركزي واحد با ايدئولوژي پرولتري نياز است . " از وظايف فرماندهي واحد اينست كه تا با همه اشكال ستم اعم از ( طبقاتي ، ملي و مذهبي و ... ) مبارزه بي امان نموده تا راه يابي بيك جامعه ايدآل كارگران  را تسهيل كند " . واضح است  كه " جامعه ايده آل كارگران "  كه در برنامه تذكر داده شده همان جامعه است كه درآن حقوق صنفي كارگران مانند حق بيمه بيكاري ، داشتن صندوق تعاوني وغيره كه ايده آل اكونوميزم وخواست سياست هاي اكونوميستي است برآورده مي شود . واگر منظور از حزب پرولتري كمونيستي و جامعه سوسياليستي  ودر نهايت جامعه بي طبقه كمونيستي بود چه نياز به آوردن جملات رمزي چون "  ستاد مركزي واحد زحمتكشان  يا " نظم وسيع " ، " حلقه بزرگ "  و " جامعه ايده آل كارگران " بود . واضح است كه اين ترفندها براي  استتار ، اميال وافكار ارتجاعي شان بوده است و بخيال خود راه را براي فرار باز گذاشته اند .
دربخش وظايف سازماني مي نويسد كه : "  اين سازمان وحدت اصولي بين گروه ها وسازمان هاي سياسي را كه از منافع واقعي مردم ما نمايندگي كرده بتواند ، با توجه به وجوه مشترك استراتيژيك ورعايت اصول مترقي با ارتباط عملكرد سياسي آنها ودفاع از دست آورد هاي مبارزات آزاديبخش در يك حلقه  بزرگ سياسي ( حزب ) تاكيد مي نمايد " . ما ديديم كه " مردم " در برنامه به چه طبقات واقشار اطلاق گرديده وبا توجه به ماهيت  جنگ فعلي كه نه تنها آزاديبخش نيست بلكه هيچ دست آوردي به نفع توده هاي كارگر ودهقان ندارد حال وحدت بين سازمان هاي كه ازچنين " مردم " نمايندگي مي كند واز چنين جنگي دفاع نمايد چه نتيجه ببار خواهد آورد . آن " حلقه بزرگ سياسي ( حزب ) " چه ماهيت وكيفيت خواهد داشت . برما پوشيده نيست . چنين " حلقه بزرگ سياسي ( حزب ) " يك تشكيلات پوپوليستي خرده بورژوائي بيش نخواهد بود . ولي اگر منظور حزب كمونيست  باشد ، بايد گفت كه حزب كمونيست  محصول پيوند جنبش كمونيستي  كارگري است ليكن در برنامه  نه از طبقه كارگر كشور بمثابه نيروي رهبري كننده ونه از ايدئولوژي  م . ل . ا بمثابه  ايدئولوژي رهنما هيچ اثري نيست در پيرامون وحدت ملي مي نويسند كه : "  رشد مبارزات آزاديخواهي ملي در  مقابل فاشيزم دولت وابسته بروس  ملتهاي مختلفه افغانستان  را دريك  نبرد متحده مشترك قرار داده كه هرگونه سياست بهم اندازي مليتها واجحافات ديگر ملي را كه از طرف  دولت هاي ما قبل ودولت كنوني درجهت تفرقه وبهم اندازي مليتها تحميل مي گردد مردود وتحقق ناپذير ساخته است . " اين ادعا است زيرا بارها جنگ بين مليتها ومناطق وبخصوص در قالب احزاب كه از تفرقه وبهم اندازي مليتها شديد تر بوده صورت گرفته كه از عدم آگاهي توده وتفرقه افگني ارتجاع وامپرياليزم ناشي شده ، سياست " تفرقه انداز وحكومت كن" يك اصل استعماري براي پيشبرد پاليسي هاي استعمارگران است . ارتجاع وامپرياليزم بارهاتحت پوشش هاي ديني ، قومي و منطقه اي توده ها را بجان هم انداخته اند ، وازآن نفع برده اند .
درهمين رابطه  مي نويسد : "  درچارچوب مسئله فوق ( مسئله ملي ) حل معضله پشتونستان  نيز قرار دارد " و بعد از شرح ايجاد خط ديورند مي گويد " بالاخره  جدايي سرزمين مزبور كه جزخاك عزيز ما بود را باعث شده " ، " اين رويداد اسف انگيز وحدت مليتهاي دو طرف خط ديورند را مغشوش ساخته وبا وجود داشتن سنن وفرهنگ مشترك وتمايل جدي براي يكجا شدن ، به علل درز اندازي هاي مرتجعين داخلي وبين المللي نتوانسته اند با آرمان پاك فوق نايل شوند . "  با وجود كه مدعي اند " تعيين سرنوشت پشتونستان در محدوده حق صلاحيت خود مردم آن منطقه است . "  اين ادعاي ارضي چه چيزي را نشان مي دهد . برنامه در باره حل مسئله زمين  در داخل افغانستان كه براي دهقانان كشور يك مسئله حياتي است كلمه اي هم ذكر نمي كند ليكن "  معضله پشتونستان "  را كه طي سالهاي گذشته سياست طبقه حاكمه در مقابل دولت پاكستان و پاليسي پيشروي سوسيال امپرياليزم به طرف آب هاي گرم هند بوده و به پيش مي كشد . اگر واقعا " تعيين سرنوشت  پشتونستان در محدوده حق صلاحيت خود مردم آن منطقه است " پس بيان اين ادعاارضي تاريخي در رابطه با مردمي كه بيش از يك نسل است كه از ما جدا مانده براي چيست . اين بيان كننده يك گرايش ناسيوناليستي دربين سازمان است .

تمام اين گرايشهاي خرده بورژوائي وناسيوناليستي است كه خط مشي برنامه اي سازمان را تشكيل مي دهد وبي مناسبت نيست كه سازمان نام خود را " پيكار براي نجات افغانستان "  گذاشته است زيرا       "نجات ميهن " كه درآن همان " مردم " وهمان " ملت "  زندگي مي كنند ومنافع دارند كه سازمان از آن دفاع مي نمايد ناگذير در برابر سازمان اين وظيفه پوپوليستي را قرار مي دهد سازمان به هيچوجه از طبقه كارگر ودهقان دفاع نمي كند چنانچه از متن برنامه آن معلوم شد و از نام آن نيز هويدا است . لنين گفت : "  حزب مابايد چه عنواني داشته باشد تا از نظر علمي صحيح باشد و از نظر سياسي به روشن ساختن ذهن پرولتاريا كمك كند "  " ما بايد تكرار كنيم كه ماركسيست هستيم و ملاك عمل ما ، " مانيفيست كمونيست "  است " ( وظايف پرولتاريا در انقلاب ، ص 468 ) .
خلاصه برنامه داراي روح ايدآليستي ونظريات ومضمون خرده بورژوايي و پوپوليستي است كه هيچ وجه مشتركي با ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائو ندارد .
6 سنبله 1364
لهيب

سازمان در سند " ابلاغيه كميسيون تشكيلات سازمان " ( 25 جدي 1359 ) بعد از سه سال جنگ هنوز هم تصور غير واقعي مبني بر " جنبش خود بخودي " را رها نكرده و مي نويسد : "  جنبش خود انگيخته در ميهن ما اوجگيري غير قابل وصفي يافته كه بدين ترتيب وسيعترين كتله هاي ملي و دموكرات با درجه توانايي و استعداد هاي مختلف شان خواستار سهمگيري جدي در اين مبارزه كبير مي باشد " " امروز كه جنبش پرتوان خروشنده و سركش به پيش مي تازد سازمان دهي اصولي و انقلابي كه در خود رهبري جنبش باشد به نسبت نطفوي بودنش هنوز دنباله رو آنست " " از خلاء هاي برجسته جنبش امروز كشور همانا جدائي امروزي وهمانا عدم آگاهي انقلابي است كه سازماندهي ضعيف جنبش حاصله آنست " .  وقتي تشكلي بي خبر از واقعيات پيرامون خود باشد يا توانايي تجزيه وتحليل وبررسي واقعيات وبرخورد اصولي بآن را نداشته باشد ناگذير به چنين اباطيلي متوسل مي شود . وجنگ ارتجاعي را كه ازهمان ابتدا داراي رهبري ودر تحت شعار هاي مشخص از طرف نيروهاي وابسته به امپرياليزم هدايت مي شد و خواسته هاي استعماري آن از همان ابتدا هويدا بود كه سازمان از درك آن عاجز بود ، و چنين جنگي را " جنبش خودانگيخته " و " مبارزه كبير " مي نامد . ولي معلوم نيست كه مبارزه كه در باره استقلال ملي ورهايي زحمتكشان از سلطه امپرياليزم وارتجاع نباشد چه كبارت دارد . و از سازماندهي اصولي وانقلابي دنباله رو جنبش گردد ديگراصو ليت وانقلابي بودن آنرا چگونه مي توان ادعا كرد در حاليكه ما معتقد هستيم كه جنبش ادعايي آنان يعني جنگ فعلي خود بخودي توده اي نبوده واز هيچ انگيزه توده اي برخوردار نبود بلكه كاملا از پيش طرح شده كه " اوجگيري غير قابل وصف آن " براساس استراتيژي مشخص توسعه مي يافته است .
شكي نيست كه ضعف آگاهي انقلابي و ضعف باالنسبه سازماندهي اصولي وانقلابي باعث توسعه اين جنگ ارتجاعي امپرياليزم گرديد . و نيروهاي انقلابي چپ نتوانست اين توطئه راافشاء و جنگ ملي وآزاديبخش را به پيش ببرد بلكه خود دنباله رو جنبش و حتي مجري شعارهاي مشخص آن شدند . در " ابلاغيه "  مي نويسد كه "  جنبش هاي ضد دولتي كشور كه به عاليترين شكل آن شكل مسلحانه  تبارزه نموده پيشآهنگ خود را يكجا با دشمن ووسيع ترين كتله هاي آگاه ،  در محدوده شهر ها محاصره نموده ، در اينجا منظور از " جنبش ضد دولتي " چيست ؟ يك جنبش ضد دولتي جنبش اپوزيسيوني است كه خواستارتغيير صوري دولت و ابقاي مهره هاي جديد در چوكي هاي قديم است  و جنبش اپوزيسيوني در پي تغيير نظام نبوده بلكه فقط خواستار قدرت سياسي براي خود مي باشد . و فقط جنبش انقلابي پرولتري و كمونيستي است كه مي تواند هم ضد نظام و سيستم حاكم بر جامعه باشد و هم ضد دولت طبقه حاكمه و اين جنبش انقلابي است كه شايسته ستايش و پشتيباني مي باشد . ولي سازمان به جنگ ارتجاعي مانوس گرديده و مي نويسد كه : "  درحال حاضر كه هدف عمده سازمان ما را پيوستن به جنبش خود انگيخته توده ها كه در دره ها ، جلگه ها و قصبات بر پا شده تشكيل مي دهد ". بدون ترديد سازمان نه از لحاظ تئوريكي و نه از لحاظ عملي توانايي رهبري اين  جنگ را در مسير انقلابي ند اشت بلكه هدف از" پيوستن " همان دنباله روي از جنگ ارتجاعي امپرياليستي بوده است كه تا بحال درآن مسير گام مي گذارد

9 / 8 / 1364
لهيب

سازمان در سند معيار هاي عضويت جملات را مي آورد كه مصداق خودش است . " امروز كليه انقلابيون كه معتقد به م . ل  نمي باشند ويا كوشش مي كنند كه با تهي كردن م . ل  آزمون ماترياليستي آن و بكار گرفتن شيوه هاي عملي وسازماندهي آن انقلاب خلق را به پيش ببرند ، ولي هيچگاه اين دسته از انقلابيون  با اين ايدئولوژي التقاطي قادر به رهبري انقلاب نبوده و بالاخره به شكست مواجه مي شوند. "  و ما ديديم كه چگونه سازمان بي اعتقادي به ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائو را از خود نشان داده و چگونه آنرا از مضمون ماترياليستي آن تهي كرد .

درسند معيار ها مي نويسند كه "  م . ل . ا  را بعنوان اساس ايدئولوژيك قبول داشته باشد . " ولي ماركسيست كسي است كه ماركسيزم را تا ديكتاتوري پرولتاريا قبول داشته باشد و بآن عمل نمايد .  زيرا كه عمل معيار قضاوت است .
گفتن بدون عمل كمونيستي مي تواند بر رويزيونيزم و اپورتونيزم بيانجامد. سوسيال امپرياليست ها هم در حرف ماركسيزم را قبول دارند و ادعاي كمونيست بودن مي نمايند و لي عملا ديكتاتوري پرولتاريا را رد و به ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائو پشت مي كنند .
11 / 8 / 1364
لهيب

 

دوسند از "  پيكار "  :
هرقدر كه سير تحولات اقتصادي – سياسي عميق تر مي گردد بهمان اندازه چهره هاي رياكارانه اپورتونيست هاي رنگارنگ آشكار تر و اعتراف شان دامنه و وسعت زياد تري پيدا مي كند .
در جريان اين كشمكش ايده هاي انقلابي ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون آبديده تر شده عمق ووسعت بيشتري در ميان توده ها مي يابد ،  انقلابيون مصمم تردر جهت ايجاد تشكيل منظم وآهنين وتردهمه اپورتونيست ها گام بر مي دارند . در چنين شرايط بس حساس انقلابيون هميشه از راه مبارزه ايدئولوژيكي ، انتقاد وانتقاد از خود ( بطور عملي نه لفظي ) و پراكندگي و فقرايدئولوژيك را از صفوف خود مي زدايند و هيچگاه از انتقاد به وحشت نمي افتند .
بلي !  اين خصلت اپورتونيزم و رويزيونيزم است كه ازانتقاد به وحشت افتاده و انتقاد كننده را بنام هاي خرده بورژوازي ، اخلال گر وغيره تهمت مي زند . وبراي پوشانيدن اميال ضد ماركسيستي خود به پرخاشگري مي پردازد . بجاي اينكه برخورد اصولي به مسايل مطرح شده نمايد صرفا بدشنام هاي سياسي اتكاء نموده وباين خيال خام كه از اين طريق مي توان خود راتبرئه نموده غافل از اينكه بر خوردناشيانه شان پرده از چهره هاي واقعي آنها بدور افگنده اميال و نيات ضد انقلابي شان را افشاء مي كند . و واقعيت راه خود را مي پيمايد .  انقلابيون هيچگاه از اين تهمت هاي نارواي اپورتونيست ها هراسي ندارند و مصمم تر در مسير ماركسيزم – لننيزم – انديشه مائو به پيش مي روند .
نوشته هاي كه منعكس كننده ايده هاي اپورتونيستي و موقف طبقاتي نويسندگان است كه در آن براي طفره رفتن از راه انقلاب پرداخته شده ولي نويسندگان آن از " حقانيت موضعگيري و موقف اصولي سازمان " صحبت نموده و مدعي اند كه "  سازمان با صراحت و اعتقاد كامل ابراز مي دارد كه از عملكرد خود به مثابه عمل برنامه اي دفاع مي نمايد و جداخواهان گسترش آن هست " . ولي عملكرد اين سازمان طبق كدام خط مشي است . درحاليكه هيچگاه يك سازمان – اگر سازمان انقلابي باشد – بدون خط مشي مشخص كه رهنماي عمل آنست نميتواند موجوديت داشته باشد و عملكرد هر سازمان بر طبق خط مشي برنامه آن تعيين گرديده و تمام افراد طبق دستورات و رهنمود و خواسته هاي برنامه عمل مي نمايد . واضح است كه اين سازمان نيز از همان خط مشي اپورتونيستي پيروي مي كند كه ما قبلا آنرا تجزيه وتحليل نموديم .  ما معتقديم كه اشتباهات و كمبودها را از طريق دانستن و عمل كردن و از راه مبارزه پيگير ايدئولوژيكي مي توان رفع نمود و به مراحل عاليتر آن يعني تئوري شناخت ماركسيزم ديالكتيك دست يافت .

اسناديكه متاثراز همان برنامه است و به " مثابه عمل برنامه اي " از آن دفاع مي كند يكي " پيرامون مذاكرات حل سياسي بحران افغانستان "  است  كه در ابتداي اين نوشته مي خوانيم . "  مردم ميهن دوست و آزاديخواه افغانستان بعد از كودتاي سياه هفت ثور و بقدرت رسيدن باند هاي مزدور " خلق و پرچم "  با درك ماهيت مزدوري اين دولت دست به قيام هاي مسلحانه زدند و هر چه بيشتر اين قيام ها اوج گرفت دولت دست نشانده روس را در آستانه سقوط حتمي قرار داد . همان بود كه در 6 جدي 1358 هجري پاي قشون اشغالگر روس به افغانستان كشانيده شد و مبارزه مسلحانه مردم ما بر عليه نيروهاي اشغالگر روس شدت بيشتري يافت و چنانچه به شدت خود ادامه داده و مردم ما اين مبارزه را تابيرون راندن ارتش متجاوز روس وامحاي كامل دولت پوشالي ببرك و  تعيين نظام نوين اجتماعي در افغانستان بدون تزلزل ادامه خواهد داد . "  برخلاف عقيده نويسندگان اين  ستورمشعشع اعتقاد ما براين است كه جنبش مسلحانه ايكه در جهت رهايي توده هاي زحمتكش باشد قابل تآئيد و از آن پشتيباني مي نمائيم ولي نظر فوق اساسا با اصول ماركسيزم در تضاد بوده درحاليكه ماهيت اصلي جنگ و نقش رهبري آن در زمان قبل از 6 جدي و بعد ازآن كاملا هويدا است  وشما ازآن كاملا چشم پوشي نموده ايد . اينك رهنمود لنين را در باره جنبش مسلحانه و جنگ بشنويد : "  مابايد با تمام وسايل از قيام دهقانان و حتا از ضبط اراضي پشتيباني نمائيم ، ولي اين بهيچوجه به معني پشتيباني از هرگونه طرح هاي خيالي خرده بورژوا مآبانه نيست ، ماداميكه جنبش دهقانان جنبه انقلابي و دموكراتيك دارد ما از آن پشتيباني مي كنيم ولي وقتيكه اين جنبش جنبه ارتجاعي  و ضد پرولتاريايي بخود مي گيرد براي مبارزه بر ضد آن آماده مي شويم  ( فورا و بي درنگ آماده مي شويم ) تمام جان كلام ماركسيزم در اين قضيه دوجانبه نهفته است و فقط اشخاص مي توانند آنرا ساده كرده و يا بصورت يك قضيه واحد و بسيط در آورند كه ماركسيزم را درك نمي كنند . "( لنين – مجموع آثار و مقالات – روش سوسيال دموكراسي نسبت به جنبش دهقانان صفحه 291 )
براي درك همه جانبه مطلب لازم است بازهم از لنين نقل قول نمائيم . وي مي گويد : "  تمام خرده بورژواها و تمام موژيك هاي كودن و نادان درست همانطور استدلال مي كنند كه مرتدين از قبيل كائوتسكيست ها ، طرفداران لونكه ، توراتي و شركاء استدلال مي نمايند وآن چنين است :  دركشور من دشمن است ديگر مرا با هيچ چيزي كاري نيست ،  سوسياليست ، پرولتر انقلابي و انترناسيوناليست طور ديگر استدلال مي كند :  خصلت جنگ ( كه آيا اين جنگ ارتجاعي است ويا انقلابي ) منوط بدان نيست كه چه كسي هجوم كرده است و "  دشمن "  در كشور چه كسي قرار دارد ،  بلكه منوط بدان است كه چه طبقه اي اداره امور جنگ را بدست دارد چه سياست بوسيله اين جنگ ادامه داده مي شود . "  ( لنين مجموعه آثار و مقالات – انقلاب پرولتري وكائوتسكي مرتد صفحه 650 )
بناء چنين نتيجه مي شود كه جنگ را با تمام خصلت ارتجاعي آن كه در جهت منافع فيوداليزم و امپرياليزم سوق كرده است مورد تآئيد قرار داده و هيچگاه در نزد آناني كه اين جنگ را چه طبقه اي رهبري مي كند ارزش ندارد ، و آينده جنبش را بخاطر منافع و مصالح لحظه اي  كنوني فدا مي كند . " ما بايد بتوانيم اين مطلب را به توده ها توضيح دهيم كه شاخص جنبه اجتماعي و سياسي جنگ " حسن نيت " افراد و دسته جات و حتي توده هاي مردم نبوده بلكه وضع طبقه اي است كه جنگ مي راند  سياست اين طبقه است كه جنگ ادامه آن مي باشد ." ( لنين مجموع آثار و مقالات – وظايف پرولتاريا درانقلاب صفحه 261 )
اعلاميه مي گويد  " ادامه رهبري اين مبارزه برعهده نيروهاي مترقي وملي كشور است كه تا پيروزي ادامه دهد ، " و لي استنباط او از اين " ادامه رهبري "  نه تبديل جنگ ارتجاعي به جنگ انقلابي در تحت رهبري حزب انقلابي كمونيستي است بلكه ادامه همين روند جاري است . در همين نوشته مي خوانيم كه :  "  در شرايط مشخص كنوني كشور ما اين واقعيت قابل درك است كه تمام نيروهاي مترقي ، ملي و ميهن دوست در يك جبهه متحد ملي گرد آيند واين يكي از راه حل ها در تنظيم وپيروزي مسلحانه مردم ما شده مي تواند . "  رفيق مائوتسه دون راه حل وتغيير اوضاع جهاني را چنين بيان مي كند " در دوران كنوني تكامل جامعه ، تاريخ مسئوليت شناخت درست جهان وتغيير آن را به عهده پرولتاريا وحزب آن نهاده است .    ( چهار رساله فلسفي ص 21 )
ولي نوشته باگام بر داشتن در راه انحراف به عمق ووسعت آن مي افزايد چنانچه آشكارا از نقش رهبري پرولتاريا وحزب پيشآهنگ ماركسيستي – لنينيستي در امر پيشبرد مبارزه طبقاتي وجنگ ملي وآزاديبخش چشم پوشي نموده و تغيير اوضاع را به عهده " جبهه متحد ملي "  گذاشته است . ما درحاليكه به اهميت جنگ فعلي كاملا پي برده و هيچگاه ساده لوحانه  به تحليل آن نخواهيم پرداخت اعتقاد راسخ ما براين است كه يگانه  راه حل اصلي اين جنگ افشاء كردن ماهيت طبقاتي وبيرون كشيدن آن از مسير انحرافي وارتجاعي اش ومبدل ساختن آن به يك جنگ ملي آزاديبخش است . گر چه بر ماخرده خواهند گرفت كه ايجاد جبهه متحد ملي را رد مي نمائيم ولي ما ايمان كامل به رهبري حزب ماركسيستي – لنينيستي داشته و معتقديم كه طرح جبهه متحد ملي از طريق حزب امكان پذير بوده واين حزب است كه مي تواند جبهه متحد ملي را رهبري و مبارزه اصولي تا نيل به رهايي كامل طبقه كارگر را ادامه مي دهد .
درسند آمده است كه " هيچ رهبري ارتجاعي تحميل شده نمي تواند مبارزه را پيروز سازد .  "  اگر مبارزه انقلابي باشد اين ديگر جاي حرفي ندارد كه رهبري ارتجاعي نمي تواند ونمي خواهد مبارزه انقلابي را به پيروزي برساند ، ولي از آنجاي كه مبارزه مورد نظر سند جنگ فعلي است ،ما صراحتا مي گوئيم كه " رهبري ارتجاعي تحميل شده " نبوده بلكه خود اين رهبري ارتجاعي يكي از مسببين جنگ ارتجاعي فعلي مي باشد كه پيكار از لحاظ تئوري وعملي رابطه اين دو ( رهبري وجنگ فعلي ) را هنوز درك نكرده است .
در خصوص مذاكرات مي نويسند " درحاليكه دراين مذاكرات از نظر حقوقي واصولي موجوديت نمايندگان واقعي مردم افغانستان  كه قرباني تجاوز شده اند بحيث يكي از طرفين مذاكره كننده وضروريست و جهت ديگر اين مذاكرات راهمان دولت روسيه  متجاوز تشكيل مي دهد " " و نيز در طي چهار ساليكه از اشغال افغانستان بوسيله  نيروهاي متجاوز روس مي گذرد مردم ما عليه قشون آنها وعمال مزدورش قهرمانانه به مقاومت پرداخته اند ، آيا چنين ملتي حق ندارد كه طبق اصل حق تعيين سرنوشت ملل ، سرنوشت سياسي خود را تعيين نمايد . " سند به يك بعد جنگ اتكاء مي كند وآن اينكه "    " مردم "  عليه تجاوز روسيه مي جنگند ، ولي اينكه جنگ فعلي در اثر كدام خواست هاي سياسي و اقتصادي در گرفته و بوسيله آن ادامه پيدا كرده از آن چشم پوشيده  ويا آن را درك نمي كند . رهبران ونمايندگان واقعي اين جنگ همان هاي هستند كه مذاكره مي كننده همان ها هستند كه مردم را به قربان گاه  مي كشانند .  تا با قرباني مردم  در راه خداوندان زر و زور به اهداف پليد شان نايل آيند ، و زماني هم كه لازم باشد با هم به مذاكره مي پردازند . مردم كه نا آگاهانه  عمل نمايند وعمل شان در خدمت استعمار قرار بگيرد سرنوشت  آنان نيز بدست استعمار تعيين خواهد شد .  سند بجاي افشاي كل روند جنگ و مذاكرات  كه جزء يك روند استعماري بخاطر به بند كشيدن  خلق افغانستان  امر ديگري را در بر ندارد وبه دعوي حقوقي دست يازيده وخواهان شركت "  نمايندگان واقعي مردم " در مذاكرات است وبدين ترتيب خواهان شركت خود در اين معامله مي باشد . ولي نمايندگان حقيقي كارگران ودهقانان كل اين روند جنگ ومذاكرات را محكوم كرده  وآن را توطئه استعمار مي داند و خواهان جنگ انقلابي عليه امپرياليزم و فئوداليزم است كه با آگاهي توده ها توآم باشد وتوده ها از حزب پرولتري حمايت نمايند و حزب از توده ها نمايندگي كند . انقلابيون  اعم خود را صرف چنين راه شايسته و آگاهانه مي نمايند . ولي با سرنوشت  خلق كشور كاسبكارانه بر خورد نخواهند نمود . سند مي گويد كه " هر نيروي مرتجع داخلي وخارجي كه بخواهد در سازش با ابر قدرت ها سهيم گردد ويا اين سازش را به دلايل ارتجاعي توجيه نمايد از دشمنان مردم افغانستان محسوب شده و مردم ما طوري با آنها معامله خواهند كرد كه با نيروهاي متجاوز روس و مزدوران خلقي و پرچمي آن "  . سند بنام "  مردم "  دعوي حقوقي براه مي اندازد در پي موقعيت مناسب براي خويش در اين روند ارتجاعي است . وهيچگاه به نقش واهميت عنصر آگاه در مبارزات توده ها  اتكاء نكرده  وبه آن توجه ندارد . تا وقتي كه مردم از رهبری طبقه کارگر برخوردار نشوند در معامله مناسب موفق نخواهند شد .  بارها ديده شده كه خلق افغانستان  در صحنه نظامي  موفق بوده ولي در صحنه سياسي به شكست مواجه شده اند و علت آن عدم آگاهي توده ها ونبودن رهبري انقلابي ونماينده حقيقي آنان بوده كه از منافع برحق توده ها ي محروم استثمار شده دفاع نمايد . و آنان را در راه رهايي شان هدايت كند.
سند ديگر كه " به مثابه عمل برنامه اي "  ارائه شده تحت عنوان " شوراي مركزي جبهه متحد ملي افغانستان " است كه دراين نوشته نيز بي اعتقادي و بي ايماني به داشتن حزب انقلابي پرولتري عيان ساخته شده واهداف وروند جنگ ارتجاعي  فعلي تآئيد گرديده است . در سند گفته شده كه "  سازمان پيكار براي نجات افغانستان ازهمان آوان ايجاد خويش در تلاش گرديد كه يك تشكيل وسيع را براي پيروزي جنگ ميهني كبير عليه دولت پوشالي ( احزاب خلق و پرچم ) و نيروهاي استفاده گر روس ايجاد نمايد " و "  تا در يك نظم وسيع نيروهاي رزمنده كشور با حفظ ايدئولوژي هاي متفاوت اتحاد سياسي نظامي را تامين نمايد "  اين نقل قول چنان گويا است كه ما را از بررسي و تحليل بيشتر آن بي نياز مي سازد اين نقل قول بيانگر ديدگاه هاي اپورتونيستي سازمان از جنگ انقلابي و تشكيلات انقلابي كمونيستي است . سازمان در اينجا هم نه تنها ماهيت جنگ را درك نكرده كه برداشت او از سازماندهي وتشكل رهبري كننده جنگ نيز اساسا ارتجاعي و خرده بورژوائي است ولي شعار جبهه متحد را در شرايطي سر مي دهد كه هيچگونه توانايي رهبري آن را ندارد و رهبري يك جناح جنگ در چنگال نيروهاي ارتجاعي وابسته به امپرياليزم غرب و براساس سياست هاي امپرياليستي غرب به پيش مي رود . و جناح ديگر را همان دولت مزدور و سوسيال امپرياليزم روس تشكيل  مي دهد . و سازمان در جناح مخالف دولت مزدور و سوسيال امپرياليزم روس موضع اتخاذ نموده و نيروهاي رزمنده كه در اين جناح متخاصم دولت مزدور قرار دارد و از حيث نيرومندي نظامي و پشتيباني سياسي داخلي و بين المللي نسبت به سازمان بسيار قوي تر است . و طرح جبهه در اينجا از موضع ضعف صورت گرفته كه همانا حفظ سازمان زير بال وپرتشكيلات بورژوائي و دويدن در ركاب آنان است ، ولي سازمان از اين درك غافل است كه نيروهاي قوي تر او را به پيشبرد اهداف خود وادارخواهد نمود و در نهايت به اضمحلالش خواهد انجاميد .

درمورداين اعلاميه مشخص سازمان اعلام تشكيل يك نظم وسيع و تشكيل وسيع را با " سازمان آزاديبخش مردم افغانستان "  ( ساما ) كه رهبري "  جبهه متحد ملي افغانستان " را در دست دارد به پيش كشيده ( ساما ) گرچه خود را باصطلاح م . ل  مي داند و پيكار  نيز آنرا مي پذيرد وآنرا عضو جنبش انقلابي و نيروي انقلابي مي داند  ولي در جنگ فعلي تاكتيك افتضاح را در پيش گرفته است و از مشي اسلامي وملي پيروي مي كند  . و سازمان پيكار بدون در نظر داشت اين موضع اپورتونيستي ومبارزه و افشاء آن خواهان شركت در " جبهه متحد ملي "  شده و صرفا از " تشكيل وسيع " و "  نظم وسيع " دم زده شده كه " با حفظ ايدئولوژي هاي متفاوت اتحاد سياسي نظامي را تامين نمايد "  و اين را يك " اصل سازماني "  تلقي كرده اند .  وحتي از رسيدن به دولت نوين "  از طريق همين "  جبهه متحد ملي "  صحبت شده .  نويسندگان مدعي هستند كه "  روي اين اصل سازماني است كه نماينده سازمان پيكار براي نجات افغانستان با اعضاي جبهه متحد ملي مذاكراتي انجام داده  تا پايدار شدن جبهه متحد ملي ايجاد شده بر استحكام و گسترش آن با شور و شوق انقلابي ( بخوانيد ارتجاعي ) فعاليت هاي انجام دهند  "     "  به اين اساس است كه مارفقاي سازمان پيكار براي نجات افغانستان نظرات خود را در مورد عضويت در جبهه متحد ملي  رسما ارسال و ابراز مي داريم ".  آيا مي دانيد كه جبهه ايجاد شده ، داراي چه رهبري است ،  آيا ماهيت اين رهبري را مي دانيد ؟  بلي به تمام معني از ماهيت " جبهه ايجاد شده " و رهبري آن آگاه بوده و آگاهانه باهم نوعان خود خواهان " اتحاد انقلابي " گردیدید .
چنين است مشي اپورتونيستي . باري " مسايل اساسي مورد اختلاف عميق  با برنامه  جبهه متحد ملي "  كه پيكار نظريات خود را در آن رابطه با شوراي مركزي جبهه متحد ملي افغانستان رسما ارسال و ابراز نموده چيست .  اين اختلاف چنين است :  "
" 1 -  در مقدمه ماهيت اصلي گروه هاي  رجعت گرا و ضد انقلابي پرده پوشي شده است .
2 -  قيد و تثبيت جمهوري اسلامي استراتيژي سياسي انحرافي است كه با ماهيت انقلاب  كشور ما و انقلاب جهاني  تطابق ندارد .
3 -  ايجاد شوراهاي كارگران ، دهقانان و سربازان بايد  به حيث يك نيرو متشكل انقلاب در جريان جنگ مسلحانه تشكيل گردد . در حاليكه در برنامه جبهه متحد ملي  به بعد از پيروزي موكول گرديده است  .
4 -  سياست خارجي دولت نوين بعد از پيروزي انقلاب طبق مشي انحرافي  پان اسلاميزم تنظيم شده كه نمايندگان جريان در سطح بين المللي ، نيروهاي راست افراط اخوان المسلمين است و اين مسئله در تضاد با انقلاب جهاني است  "  جاي ترديد نيست كه خط مشي " جبهه متحد ملي " از خط مشي ( ساما ) يعني مشي اسلامي و ملي پيروي مي كند و پيكار با آنكه با حفظ ايدئولوژي هاي متفاوت اتحاد سياسي و نظامي را "  مي پذيرد ، طرح جبهه را كه بر خاسته از مشي ايدئولوژيك ( ساما ) است "  د رتضاد با انقلاب جهاني "  مي داند ولي " انقلاب جهاني " را توضيح نمي دهد و صرفا با ايما و اشاره  مانند هر اپورتو نيستي صحبت مي كند و از دادن "  سند جرم "  در معرض سياست بين المللي اپورتونيستي حاكم بر جنگ فعلي خود داري مي ورزد .
با اين هم استفاده ما صرفا روي مسايل  پيشنهادي به "  جبهه متحد ملي "  نبوده بلكه اساس  چنين طرح نادرست و ايجاد چنين جبهه اي  تضمين منافع امپرياليزم و فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور است .
اعلاميه هاي "  شوراي مركزي جبهه متحد ملي افغانستان "  و "  پيرامون مذاكرات حل سياسي بحران افغانستان "  كه نه تنها متن آنها بلكه در اساس از نظر ما نادرست بوده و در جهت خلاف اصول م . ل .ا سير نموده است .  ما اعتقاد داريم كه دراين شرايط حساس كشور كه فقر ايدئولوژيكي ، پراكندگي و عدم ارتباط با طبقه كارگر  سراپاي روشنفكران را فرا گرفته  و رهنمود خاص كه بتواند جنبش را در مسير اصلي اش سوق دهد وجود ندارد ، آيا اصول علمي م . ل . ا  اجازه مي دهد كه در " جبهه متحد ملي ايجاد شده "  كه تحت رهبري يك سازمان خرده بورژوائي قرار دارد شركت نمود ؟  !  و جالبتر اينكه تحت همين رهبري "  شوراي كارگران ، دهقانان و سربازان را بوجود آورده !  و نظر اينست كه اولا بايد براي رفع فقر ايدئولوژيك و پراكندگي از صفوف روشنفكران مبارزه  پيگير و بي امان نموده و در جريان اين مبارزه ارتباط لازم با طبقه كارگر را فراهم ساخت كه در اين صورت زمينه براي ايجاد حزب م . ل .  مهيا مي گردد .  با موجوديت حزب كمونيست و برنامه تصويب شده اش  مي توان شعار جبهه متحد ملي حزب  طرح نموده  در اين صورت حزب در جريان انقلاب ملي دموكراتيك ، شوراي كارگران ،  دهقانان و سربازان را ايجاد مي نمايد .
تمام اين انحرافات  و نظريات اپورتونيستي ناشي از آنست كه خط مشي برنامه انقلابي پرولتري در سازمان پيكار وجود ندارد  و نبودن چنين خط مشي و برنامه م . ل  كه ضعف تشكيلاتي و ضعف ايدئولوژيك را همراه دارد  باعث مي گردد كه پيكار مواضع انحرافي و نظريات اپورتونيستي را از خود بروز دهد و تازماني كه از " برنامه "  خود پيروي نمايد خود را از اين ورطه نجات نداده و نخواهد توانست.


24 حوت 1365
لهيب