پاسخ به یک " دشنامنامه "
(( حجت الاسلام " کمونیست " ، داروغه " جرگه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها )) عنوان یک نوشته چند صفحه ای است که به قول نویسنده یا نویسندگان آن یک (( تبصره کوتاه بر نقد " شعله جاوید انترنیتی " از کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی )) محسوب می گردد . این نوشته در نقد از مقاله " تسلیم طلبی پارلمانتاریستی " مندرج در شماره هشتم " شعله جاوید " به رشته تحریر در آمده است و نویسنده آن خود را با نام مستعار " نادر " و یکی از خوانندگان کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " معرفی کرده است .
این " تبصره کوتاه " اگر از یکطرف " دشنامنامه " ای علیه هیئت تحریر " شعله جاوید " و " حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان " و حتی " جنبش انقلابی انترناسیونالیستی " است ، از جانب دیگر " دفاعیه " ای غرا از کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " و نویسنده یا نویسندگان آن به شمار می رود . نحوه قلمفرسائی نویسنده یا نویسندگان نوشته نشان می دهد که آنها نه تنها در گذشته در متن و بطن سامائیگری قرار داشته اند بلکه فعلا نیز بخوبی از حال و احوال بقایای " ساما " ، منجمله جناب " آئیز " ، اطلاع دارند و با آنها در تماس هستند و از نتایج کار شان نیز اطلاع دارند . با توجه به این مسائل ، باید گفت که " دشنامنامه " از لحاظ ایدئولوژیک - سیاسی متعلق به " آئیژ " و رفقا وهمنوایانش است و نه متعلق به یک خواننده ساده کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " . یکی از کانال های رسیدن این نوشته بدست ما ، رفقا و همنوایان " آئیژ " بوده است . رکیک گوئی و لومپن نمائی نویسنده اصلی برای ما آشنا است . این را با یقین می گوئیم و نه باحدس و گمان . " دشنامنامه " مدعی است که ما بر اساس حدس و گمان نویسنده اصلی کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " و تعلق تشکیلاتی مخفی او را معرفی کرده ایم . درینجا دو موضوع را قابل تذکر می دانیم . اولا هیچگونه حدس و گمانی در کار نبوده است . نویسنده اصلی کتاب توسط هواداران پارلمانتاریست و تسلیم طلب خودش معرفی گردیده است و آنها خود این کتاب را بنام کتاب " ... " پخش کرده اند . ثانیا تا آنجائیکه به " ساما " مربوط است هیچگونه تعلقات تشکیلاتی مخفی ای نمی تواند مطرح باشد ، چرا که این سازمان مدت ها است که دیگر بمثابه یک سازمان سیاسی عملا وجود خارجی ندارد و از میان رفته است . بیرون بر آمدن نوشته " تحلیل اوضاع جاری افغانستان و وظایف ما " که در شماره نهم شعله جاوید تحت عنوان " تز های تسلیم طلبانه پارلمانتاریستی " مورد نقد قرار گرفت ، جای شک و شبهه ای در اینمورد باقی نگذاشت . برعلاوه مدت زمان اندکی بعد از انتشار " دشنامنامه " ، نوشته ای تحت عنوان " مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " بدست ما رسیده است . کسی که این نوشته را در اختیار ما قرار داده گفته است که نوشته مذکور برنامه " ساما " ( دقیق تر بگوئیم برنامه بقیه الجیش ساما یا بخشی از آن ) است . این نوشته که هنوز یک طرح پیشنهادی است در واقع بازسازی برنامه " ساما " در شرایط کنونی است ، اما متاسفانه بازسازی تسلیم طلبانه و پارلمانتاریستی آن یعنی ادامه تسلیم طلبی های " ساما " در قبال سوسیال امپریالیزم شوروی و رویزیونیست های چینی و این بار در قبال اشغالگران امریکائی و رژیم دست نشانده آنها . در هر حال بیرون بر آمدن این طرح پیشنهادی برنامه نشان می دهد که دیگر " ساما " ئی وجود ندارد تا در ارتباط با آن تعلقات تشکیلاتی مخفی ای وجود داشته باشد . ما " مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " را جداگانه مورد نقد قرار خواهیم داد .
مضمون و محتوای ایدئولوژیک – سیاسی " دشنامنامه " را چهار مبحث محوری آن تعیین می نماید . این مباحث محوری عبارت اند از : حزب کمونیست و مبارزه کمونیستی ، جبهه متحد ملی ، جنگ خلق و پارلمانتاریزم . علاوتا مباحث دیگری نیز وجود دارند که بعد از پرداختن به مباحث محوری ، نظر گذرائی روی آنها خواهیم افگند .
حزب کمونیست و مبارزه کمونیستی
در صفحه اول " دشنامنامه " در مورد حزب کمونیست بطور قاطعی موضعگیری می گردد که :
" قسمت های زیاد نوشته ( منظور نقد " شعله جاوید " از کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " است ) ... به تعریف و تمجید تهوع آور " حزب " نویسندگان صرف شده و چیز هائی گفته اند که تو گوئی کسی در خواب هذیان می گوید . چه ، کسانی که الفبای علوم اجتماعی را می فهمند و جامعه ی ما را نیز می شناسند میدانند که اگر شرایط عینی و ذهنی و پایه طبقاتی ایجاد یک حزب کمونیست در افغانستنان مساعد می بود و چنین حزبی درین کشور فعالیت میداشت ، حال تاریخ ما طور دیگری نوشته می شد . این یک آرزوی کمونیست های صادق است که حزبی بسازند ، ولی با حلوا حلوا گفتن نمی خواهند دهن شیرین کنند و نه تنها خود را مسخره کنند بلکه با تکرار مبالغه آمیز حقیقت ، آن حقیقت را هم به لجن بکشند . کاری که هم اکنون به اصطلاح حزب کمونیست مائوئیست به آن کمر بسته است و کمونیزم را با کمونیزم گوئی افراطی پندارگرایانه ضربه می زند . "
به این ترتیب موضعگیری" دشنامنامه " نه تنها در قبال " حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان " بلکه در قبال حزبیت و در قبال ضرورت و امکان تشکیل حزب کمونیست بصورت کلی ، یک موقف منفی است. " دشنامنامه ، حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان را فاقد خصوصیات اساسی یک حزب پرولتری میداند . اما دلیلش این نیست که ایجاد این حزب از لحاظ ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی بصورت درست و اصولی صورت نگرفته است ، بلکه این است که اساسا ضرورت و امکان تشکیل حزب کمونیست در افغانستان وجود ندارد . وقتی " دشنامنامه " مدعی است که : " شرایط عینی و ذهنی و پایه طبقاتی برای ایجاد یک حزب کمونیست در افغانستان مساعد " نیست ، در واقع هم ضرورت تشکیل حزب کمونیست در افغانستان را رد می نماید و هم امکان آنرا . به همین دلیل است که ایجاد حزب کمونیست را یک " آرزوی " کمونیست های صادق به شمار می آورد و حزب کمونیست ( مائوئیست ) را " به اصطلاح حزب " می خواند و طرح موجودیت و فعالیت آنرا " تعریف و تمجید تهوع آور " ، " هذیان گوئی در خواب " ، " حلوا حلوا گفتن و دهن شیرین کردن " ، " خود را مسخره نمودن " ، " تکرارمبالغه امیز حقیقت " ، " حقیقت را به لجن کشیدن " ، " کمونیزم گوئی افراطی " ، " کمونیزم گوئی پندارگرایانه " و " ضربه زدن به کمونیزم " اعلام می نماید . چنین موضعگیری ای در قبال حزبیت کمونیستی بطور عام و در قبال حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان بطور خاص ، هیچ معنی و مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد غیر از نفی ضرورت و امکان مبارزه کمونیستی در افغانستان .
دلیل این امر روشن است . دارندگان هر مفکوره و اندیشه سیاسی ، منجمله کمونیست ها ، برای پیشبرد مبارزات شان به تشکیلات سیاسی خاص خود شان ( حزب خاص خود شان ) ضرورت دارند . ولی " دشنامنامه " مدعی است که در افغانستان می تواند کمونیست های صادقی وجود داشته باشند ، ولی می گوید که آنها نه به تشکیلات خاص خود شان ( حزب خاص خود شان ) ضرورت دارند و نه امکان ایجاد چنین تشکیلاتی درافغانستان برای شان وجود دارد . این چنین ادعائی هیچ معنی و مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد غیرازاعلام عدم ضرورت دست زدن به مبارزات کمونیستی در افغانستان و اعلام عدم امکان دست زدن به چنین مبارزاتی . به این ترتیب کمونیزم در افغانستان یک ایدئولوژِی غیر قابل تطبیق دانسته می شود .
طبیعی است که نویسنده یا نویسندگان چنین سندی را نمی توان کمونیست ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ) خواند و یقینا معنای کمونیست در نزد چنین افرادی غیر از آنچه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها می فهمند خواهد بود . در نقد از کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " نیز در مورد نویسنده یا نویسندگان کتاب مذکور گفته شده بود که آنها در بیرون از جرگه کمونیست ها ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها ) قرار دارند . هم آن گفته و هم این گفته در واقع بیان روشن مواضع نویسندگان آن کتاب و " دشنامنامه " مورد بحث فعلی است و هیچ ربطی به انحصار طلبی ایدئولوژیک ندارد . اگر کسی و یا کسانی ادعای کمونیست بودن داشته باشند باید این ادعا را مورد ارزیابی دقیق قرار داد و دید که آیا واقعا چنین ادعائی هم در نظر و هم در عمل حقیقت دارد یا نه . ولی اگر کسی و یا کسانی اصلا ادعای کمونیست بودن نداشته باشند ، حتی در لفظ نتوانند خود را کمونیست بخوانند و در کل کمونیزم را در افغانستان یک ایدئولوژی غیر قابل تطبیق بدانند و مواضع شان نیز در ضدیت آشکار با اساسات و اصول کمونیستی قرار داشته باشند ، ضرورتی برای ارزیابی دقیق در مورد کمونیست بودن و یا نبودن چنین فرد و یا افرادی نمی تواند وجود داشته باشد ، زیرا که کمونیست نبودن آنها کاملا آفتابی و روشن است و هیچ شک و شبهه ای نمی توان دران مورد داشت . اما " دشنامنامه " چنین حکم طبیعی و کاملا روشن را " به لجن کشیدن یک اندیشه جهانی در چنبره محدود و تنگ نظرانه " اعلام می نماید . گویا کمونیزم یک اندیشه بی در و پیکر است و برای کمونیست بودن نه باور مند بودن به آن ضروری است ، نه اعلام باور مندی به آن و نه هم تطبیق کردن آن در عمل . حتی در اسلام کسی را که مسلمانی اش را با " اقرار به لسان ، تصدیق به قلب و عمل به ارکان " نشان داده نتواند ، مسلمان نمی دانند .
ببینیم که درصفحه چهارم " دشنامنامه " چه تصویری ازضرورت و امکان تشکیل حزب کمونیست درافغانستان ارائه می گردد :
" بیائید به یک فرض محال ما هم برای لحظه ای کوتاه در خیال خود بپذیریم که هم اکنون در افغانستان حتی حزب کمونیست ، البته نه حزب شما ، یعنی پیشآهنگ پرولتاریا بوجود آمده است ..." یعنی تشکیل حزب کمونیست در افغانستان فرض محال است ؛ یک خیال محض آنهم برای یک لحظه کوتاه است و تشکیل آن با کلمه اعجابی " حتی " توصیف می گردد . به یک نکته مشخص و مهم دیگر درینمورد توجه کنیم . ما گفتیم که نویسنده یا نویسندگان کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " در جرگه کمونیست ها ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ) ها قرار ندارند . طوری که در مقاله " تز های تسلیم طلبانه پارلمانتاریستی " مندرج در شماره نهم شعله جاوید گفته شد ، نویسنده یا نویسندگان کتاب مذکور از مارکسیزم – لنینیزم حرف می زنند . " دشنامنامه " نیز مادامی که به بیان اساسات کمونیستی می پردازد این اساسات را مارکسیستی – لنینیستی می داند . به این ترتیب اینها خود معترف هستند که " مائوئیزم " را بمثابه سومین مرحله تکاملی ایدئولوژی کمونیزم محسوب نمی نمایند . لذا چنانچه فرضا بتوان انها را در جرگه مارکسیست – لنینیست ها قرار هم داد ولی نمی توان به هیچوجهی آنها را از جمله مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها محسوب نمود . تنها همین موضوع نیز کفایت می کند که اینها دیگر کمونیست حقیقی نباشند ، چرا که در شرایط کنونی بدون " مائوئیزم " نمی تواند " مارکسیزم – لنینیزم " ای وجود داشته باشد . بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی درینمورد به صراحت می گوید :
« دفاع از تكامل كيفي علم ماركسيزم ـ لنينيزم توسط مائوتسه دون مسئله خصوصاً مهم و مبرم را در جنبش بين المللي و در ميان كارگران آگاه و ساير افراد انقلابي انديش جهان كنوني , نمايندگي ميكند . اصل مطرح شده درينجا اين است كه آيا بايد از خدمات تعيين كننده مائوتسه دون به انقلاب پرولتري و علم ماركسيزم ـ لنينيزم دفاع كرده و آنرا توسعه داد يا نه ؟ در حقيقت بحث بر سر دفاع از ماركسيزم ـ لنينيزم است . ما تاکید می کنیم كه مائوئیزم مرحلة نوين از تكامل ماركسيزم ـ لنينيزم است . بدون دفاع از ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم و پايه كار قرار دادن آن , غلبه بر رويزيونيزم و ارتجاع بطور عموم نا ممكن است . "
به همین جهت است که برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان به صراحت بیان می نماید :
" آنچه در شرايط امروزي از اهميت اساسي برخوردار است , تأكيد روي خدمات مائوتسه دون به علم انقلاب پرولتارياي بين المللي و ارتقأ و تكامل كيفي اين علم توسط وي ميباشد . اين تأكيد صف انقلابيون پرولتري را از صف رويزيونيست هاي رنگارنگ كه به انقلاب پرولتري خيانت كرده و در پايه هاي اساسي علم انقلاب پرولتارياي بين المللي تجديد نظر نموده اند , جدا ميــــسازد . "
بطور مشخص ، جنبش کمونیستی افغانستان از همان روزی که با ایجاد " سازمان جوانان مترقی " عرض وجود نمود ، بمثابه یک جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوتسه دون اندیشه قد علم نمود و پیش از آنکه ما مائوئیزم را جاگزین اندیشه مائوتسه دون نمائیم ، به عنوان جنبش مائوئیستی افغانستان شناخته شده بود . امروز مرتدانی در میان مدعیان مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون در دهه چهل شمسی ، پیدا شده اند که حتی در حین اعلام بی باوری به کمونیزم صرفا از مارکسیزم – لنینیزم حرف می زنند و نه تنها " مائوئیزم " بلکه اصطلاح مروج دیروزی یعنی " اندیشه مائوتسه دون " را نیز از قلم می اندازند . این بحث صرفا بحثی بر سر اصطلاحات و کلمات نیست بلکه مضمون و محتوای عمیق و جدی دارد . این مرتدان در واقعیت امر با رویزیونیست های دیروزی " خلقی " و " پرچمی " از بسیاری جهات هم هویت و هم رنگ شده و با انها همردیف گردیده اند . در سطور بعدی این نوشته به نمود های دیگری از این هم هویتی و هم ردیفی اشاره خواهیم کرد .
" دشنامنامه " نویسان نه تنها در قبال حکم خارج بودن غیر مارکسیست – لنینیست – مائویست ها از جرگه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها ، حساسیت نامعقول غیر قابل انتظار نشان می دهند ، بلکه علیرغم نداشتن حتی ادعای کمونیست بودن و بالاتر از آن علیرغم غیر قابل تطبیق خواندن کمونیزم در افغانستان ، بخود جرئت می دهند که با ادعای برخورد منطبق با اساسات کمونیزم و بهره گیری از ادبیات و آثار کمونیستی ، علیه حزب کمونیست ( مائوئیست ) قلمفرسائی کنند . در قسمت اخر صفحه اول و قسمت اول صفحه دوم " دشنامنامه " اینگونه قلمفرسائی می گردد : " ... چون این نقد از جانب " حزب کمونیست " است که با ادعای کمونیست بودن خود به کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " تاخته است ، منهم با همان اساسات به آن برخورد می کنم و از ادبیات و آثار کمونیستی بهره می گیرم . "
در زمان کشته شدن مزاری رهبر حزب وحدت اسلامی توسط طالبان ، مقاله ای تحت عنوان " تسلیم شدن برای مردن " در شماره سیزدهم شعله جاوید دوره دوم ( ارگان مرکزی حزب کمونیست افغانستان ) به نشر رسید . گردانندگان ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی یعنی جریده " امروز ما " علیه این مقاله به شدت حساسیت نشان دادند . مقاله ای در این جریده تحت عنوان " شعله جاوید خاکستری بر فقر بینش " انتشار یافت که مسئولیت آنرا کسی بنام " ارزگانی " گرفته بود . این عنوان یادآور گفته معروف رویزیونیست های " پرچمی " در مورد جریان شعله جاوید بود . آنها بعد از فروپاشی این جریان گفته بودند که : " شعله جاوید در زیر خاکستر جاوید مدفون گردیده است . " . جناب " ارزگانی " یک قسمت مهم مقاله اش را به این بحث اختصاص داده بود که از دیدگاه کمونیستی ، نادرستی مواضع " حزب کمونیست افغانستان " را ثابت سازد . حالا نویسنده یا نویسندگان " دشنامنامه " پا جای پای " ارزگانی " می گزارند و علیرغم بی باوری به کمونیزم ، با ادعای تکیه بر اساسات کمونیستی علیه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان به بحث می پردازند تا به کمونیست ها ، کمونیزم را بیاموزانند . طبیعی است که چنین کاری اقدام بسیار سفیهانه و نابخردانه است .
برای آموزش دادن کمونیزم به دیگران داشتن باور و دیدگاه کمونیستی و دخیل بودن در مبارزات کمونیستی ضروری است . کسانی که چنین باور و دیدگاه و فعالیت عملی مبارزاتی ای ندارند ، باید بر این مبنا ها به بحث نپردازند ، بلکه باید بر مبنای باور و دیدگاه و فعالیت عملی مبارزاتی خود شان اقدام نمایند . طبیعی است که وقتی چنین کسانی مباحثات شان را جامه کمونیستی می پوشانند ، صرفا می توانند کاریکاتوری از کمونیزم را به نمایش در آورند . البته آنها در این نمایش طوری حرف می زنند که بر خود شان و یاران شان " داغ " کمونیست بودن نچسپد و به دقت متوجه هستند که حرف های شان سندی برای کمونیست بودن شان بدست ندهد . به این ترتیب هم علیه کمونیست ها می توانند مباحثات کمونیستی براه اندازند و هم خود شان را از کمونیست بودن تبرئه نمایند . به همین سبب است که نه تنها " دشنامنامه " با مسئولیت فردی " نادر " منتشر می گردد ، بلکه در پیشبرد مباحثات کمونیستی در متن آن نیز یکبار دیگر روی این مسئولیت فردی تاکید به عمل می آید .
جالب اینجا است که این کاریکاتوریست ها ، حزب کمونیست ( مائوئیست ) را در " دشنامنامه " شان مورد ملامتی قرار می دهند که چرا مباحثه علیه کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " را با تکیه بر اساسات کمونیستی پیش برده است . ازین قرار اینها انتظار دارند که کمونیست ها مباحثات شان را با تکیه بر " لیبرالیزم " یا " پان اسلامیزم " یا ایزم دیگری پیش ببرند .
وقتی " دشنامنامه " نویسان کمونیزم را یک ایدئولوژی غیر قابل تطبیق در افغانستان اعلام می کنند ، در واقع جهانشمول بودن آنرا انکار می کنند . گرامی یاد غلام محمد غبار نویسنده کتاب " افغانستان در مسیر تاریخ " یک فرد ملی و دموکرات بود و نه یک کمونیست . او می گفت که کتاب های کمونیستی در شرایط پیشرفته اروپا نوشته شده اند و برای جامعه قبیلوی عقب مانده افغانستان قابل تطبیق نیستند . " نادر" و رفقایش نیز کمونیست نیستند ، ولی متاسفانه حتی نمی توانند ملی و دموکرات محسوب گردند ، زیرا که در قبال اشغالگران و دست نشاندگان شان تسلیم طلب اند . این نا کمونیستان تنها در افغانستان کمونیزم را غیر قابل تطبیق نمی دانند بلکه این حکم شان را به نحوی به سائر کشور ها و حتی کل جهان تعمیم می دهند . آنها نه تنها " حزب کمونیست ( مائوئیست ) اقغانستان را " به اصطلاح حزب " می خوانند ، بلکه " حزب کمونیست انقلابی امریکا " و " حزب کمونیست ایران ( م ل م ) " را نیز با این " به اصطلاح حزب " همردیف می دانند و " همپالکی " هایش اعلام می کنند . گوی اینکه در آن دو کشور نیز حزب کمونیستی وجود ندارد و شرایط عینی و ذهنی و پایه طبقاتی ایجاد حزب کمونیست در ان کشور ها نیز وجود ندارد . علاوتا روشن است که این " به اصطلاح احزاب " در چوکات " جنبش انقلابی انترناسیونالیستی " به مثابه یک جنبش بین المللی ، همپالکی های پیروئی ، نیپالی ، ترکی ، هندی ، بنگله دیشی ، سیریلانکائی ، ایتالوی ، کولمبیائی و غیره نیز دارند و کشور های مربوطه آنها نیز می توانند مشمول حکم فوق گردند . تناقض گوئی " دشنامنامه " قابل دقت است . در یکجا از کمونیزم به عنوان " اندیشه جهانی " یاد می گردد ، ولی در جای دیگری گفته می شود که شرایط عینی و ذهنی و پایه طبقاتی برای ایجاد حزب کمونیست و در نتیجه برای مبارزات کمونیستی مساعد نیست . اگر کمونیزم اندیشه جهانی است چرا در افغانستان نمی تواند قابل تطبیق باشد و اگر در افغانستان نمی تواند قابل تطبلیق باشد ، چگونه می تواند اندیشه جهانی محسوب گردد ؟ مگر افغانستان تافته ای جدابافته از کل جهان است و شرایط عینی و ذهنی و بافت طبقاتی ویژه ای دارد که اساسا منحصر به فرد است ؟ . در واقع بر مبنای همچنین تصوراتی بود که " تازه اندیشان " در " ساما " بطور آشکار و صریح " مشی مستقل ملی " این سازمان را به ضرورت تدوین " ایدئولوژی مستقل ملی " متکی می کردند و کمونیزم را رد می نمودند . اینگونه تصورات در عصر حاضر به ویژه در شرایط کنونی که با جهانگیریت امپریالیستی مشخص می گردد ، نه تنها کاملا نادرست بلکه عجیب و غریب است .
نظام امپریالیستی نظام حاکم بر جهان است و طبقه کارگر نیز یک طبقه جهانی است و در تمام کشور های جهان وجود دارد . از این جهت شرایط مساعد عینی و پایه طبقاتی برای پیشبرد مبارزات کمونیستی و بطور مشخص ایجاد حزب کمونیست – به مثابه حزب سیاسی پیشآهنگ طبقه کارگر – در تمامی کشور های جهان وجود دارد . اما این شرایط عینی و پایه طبقاتی بصورت خود بخودی و اتوماتیک باعث ایجاد حزب کمونیست و پیشبرد مبارزات کمونیستی نمی گردد . برای تحقق عملی آنها باید آگاهانه دست به مبارزه زد . به عبارت دیگر باید از طریق مبارزه ، شرایط عینی و پایه طبقاتی مساعد را به شرایط ذهنی مساعد ترجمه کرد . بناءٌ عدم موجودیت حزب کمونیست در کشور های مختلف جهان به عقبماندگی عوامل ذهنی در این کشور ها مربوط است که راه غلبه بر آن عبارت است از مبارزات کمونیست های خود این کشور ها به همکاری جنبش بین المللی کمونیستی .بطور مشخص افغانستان را در نظر می گیریم . شرایط عینی و پایه طبقاتی برای تشکیل حزب کمونیست در افغانستان ، در همان اولین روز هائی که سازمان جوانان مترقی به مثابه تشکیلات بنیانگزار جنبش کمونیستی ( مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی ( بنا به اصطلاح مروج آن وقت ، مائوتسه دون اندیشه ) ) پا به عرصه وجود گزاشت ، مساعد بود . اگر کمونیست های افغانستان از لحاظ ذهنی برای تشکیل حزب آمادگی می داشتند ، می توانستند و حق داشتند بجای ایجاد سازمان جوانان مترقی ، حزب کمونیست افغانستان را ایجاد نمایند . اما متاسفانه چنین آمادگی ای وجود نداشت . در حالیکه بر عکس آن ، برای تشکیل حزب دموکراتیک خلق ، به مثابه حزب سیاسی بورژوازی کمپرادور وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی و حامل رویزیونیزم روسی ، هم شرایط عینی و پایه طبقاتی مساعد وجود داشت و هم آمادگی ذهنی لازمه برای تشکیل چنین حزبی توسط رویزیونیست های مزدور . در نتیجه آنها توانستند حزب شان را تشکیل دهند .
پروسه مبارزات گسترده نیمه دوم دهه چهل شمسی نشان داد که آمادگی های باالقوه زیادی از لحاظ ذهنی نیز برای ایجاد حزب کمونیست در جامعه وجود دارد . اما متاسفانه این آمادگی های باالقوه توسط رهبری سازمان جوانان مترقی و جریان شعله جاوید ، در قدم اول به سوی سازمان سازی و در قدم دوم به سوی جریان بازی براه افتاد و اولین چانس برای تشکیل حزب کمونیست افغانستان از دست رفت .
در سال های بعد نیز هیچگاهی شرایط عینی و پایه طبقاتی برای تشکیل حزب کمونیست نا مساعد نبوده است ؛ بلکه آنچه نا مساعد بود باز هم عامل ذهنی یعنی خود کمونیست ها بود . پس از کودتای هفت ثور و تجاوز سوسیال امپریالیزم شوروی به افغانستان ، که جامعه به غلیان افتاد ، شرایط عینی و پایه طبقاتی مساعد تری نسبت به زمان حاکمیت داود برای تشکیل حزب کمونیست ( م ل م ) افغانستان مساعد گردید . اما در این زمان دیگر صرفا عقبماندگی و نوپائی جنبش کمونیستی نبود که باعث عدم تشکیل حزب کمونیست گردید ، بلکه عامل عمده انحرافات و راه گمی هائی بود که دامن این جنبش را گرفته بود . در این زمان دیگر جبهه ایزم رسمی " سرخا " ، خوجه ایزم و سنتریزم اخگر و شرکاء و اسلامیزم سازمان رهائی و " ساما " نقش مسلط پیدا کرده بودند و از لحاظ عملی همه بخش های جنبش ، مقاومت گرائی دنباله روانه و انحلال طلبانه را پیشه کرده بودند . در چنین شرایطی بود که کار " کمیته تدارک برای تشکیل حزب کمونیست افغانستان " نتوانست بجائی برسد .
جنبش کمونیستی نوین افغانستان که تحت تاثیر مواضع و مبارزات جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ، به مثابه میراث دار و تکامل دهنده دستاورد های مبارزاتی سازمان جوانان مترقی ، از اواسط دهه شصت شمسی سر بلند کرد ، از همان اولین روز های حرکتش ضرورت مبارزه برای تشکیل حزب کمونیست افغانستان را به میان کشید . معهذا عقبماندگی عامل ذهنی برای تحقق این وظیفه در افغانستان آنچنان شدید بود که پس از پیشبرد بیشتر از پنج سال مبارزه ، " حزب کمونیست افغانستان " و پس از پیشبرد تقریبا هجده سال مبارزه ، " حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان ایجاد گردید . یقین است که حزب ما کماکان یک حزب ضعیف و ناتوان است و باید برای ارتقای کیفی ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی و گسترش صفوف آن مبارزات اصولی و سرسختانه ای را پیش برد . اما این حزب بر اساس یک برنامه و اساسنامه اصولی و مدون کمونیستی ، که دستیابی به آنها حاصل مبارزات چندین ساله ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی کمونیستی بوده است ، در اثر پیشبرد یک پروسه وحدت میان مائوئیست های افغانستان ، در پاسخ به ضرورت های سیاسی شرایط موجود افغانستان و در پیوند نزدیک با جنبش انقلابی انترناسیونالیستی بمیان آمده است . کسانی مثل نویسندگان " دشنامنامه " نمی توانند این حقایق مسلم و روشن را ببینند . آنها پس از سپری شدن چهل سال از پیدایش جنبش کمونیستی افغانستان ، هنوز این جنبش را کودکی می نمایانند که نمی تواند روی پای خود بایستد و حرکت مستقلانه داشته باشد .
جبهه متحد دموکراتیک
" دشنامنامه " نویسان در مورد حزب کمونیست به تصورات مغشوش و مه آلودی دامن می زنند . آنها در یک جا می گویند که " اگر شرایط عینی و ذهنی و پایه طبقاتی ایجاد یک حزب کمونیست در افغانستان مساعد می بود و چنین حزبی درین کشور فعالیت میداشت ، حال تاریخ ما طور دیگری نوشته می شد ." گو اینکه حزب کمونیست می توانست معجزه ساز باشد . اما در جای دیگری از قول لنین می گویند که " پیشاهنگ به تنهائی نمیتواند معجزه بیافریند " یعنی اینکه صرفا موجودیت و فعالیت آن نمی تواند باعث گردد که تاریخ طور دیگری نوشته شود .
گفته لنین کاملا حقیقت دارد . پیشاهنگ به تنهائی نمی تواند معجزه بیافریند . انقلاب به دو سلاح دیگر یعنی جبهه متحد و ارتش خلق نیز ضرورت دارد . اما در این میان ، حزب کمونیست سلاح اساسی انقلاب محسوب می گردد . بدون موجودیت و فعالیت آن نه می توان ارتش خلق را سازماندهی نمود و نه هم برای تشکیل جبهه متحد کاری انجام داد . بدین سبب ایجاد حزب کمونیست اولین وظیفه مبارزاتی کمونیست ها برای دستیابی به سلاح های سه گانه مورد نیاز برای انقلاب است . کمونیست ها قبل از هر چیزی مکلف هستند برای دستیابی به این سلاح اساسی مبارزه کنند و پس از آنکه آنرا بدست اوردند ، با تکیه بر آن و تقویت و گسترش مورد لزوم آن برای دستیابی به دو سلاح دیگر یعنی ارتش خلق و جبهه متحد ملی مبارزه نمایند . به عبارت دیگر کمونیست ها در قدم اول مکلف اند خود شان را جمع و جور کنند و در یک حزب کمونیست متشکل بسازند تا بتوانند طبق برنامه و مشی خود شان در جبهه متحد شرکت نمایند و برای سمتدهی و هدایت آن سعی و تلاش نمایند و به سخن دیگر برای تامین رهبری شان بر جبهه متحد مبارزه کنند . اگر غیر از این شود و کمونیست ها بدون امادگی ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی یعنی بدون داشتن برنامه و تشکیلات حزبی خاص خود شان ( حزب کمونیست ) در اتحاد با نیروهای سیاسی طبقات غیر پرولتری جبهه ای نیز بوجود بیاورند ، چنین جبهه ای یک جبهه تحت رهبری سائر نیروهای سیاسی بوده و تحت رهبری آنها خواهد ماند و کمونیست ها نقش رهبری کننده و حتی نقش مستقل نخواهند داشت وغیر از دنباله روی از آن نیروها کار دیگری نمی توانند انجام دهند .حال اگر حتی یک تشکیلات ماقبل حزبی از قبیل سازمان و غیره نیز وجود نداشته باشد و موضوع تشکیل جبهه متحد حق اولیت یابد ، مسلم است که کار خراب تر و انحلال طلبی عمیق تر خواهد بود . " جبهه متحد ملی " ای که در سال 1358 به میان کشیده شد و مجید شهید رهبر آن دانسته شد ، قبل از آنکه " ساما " اعلام موجودیت نماید ، اعلامیه اش منتشر شد . این " جبهه " در شرایطی که مجید شهید و یارانش حتی از داشتن یک برنامه مدون سیاسی ماقبل حزبی و تشکیلات سازمانی محروم بودند ، به میان کشیده شد یعنی تشکیل جبهه حتی نسبت به تشکیل حزب که هیچ ، حتی نسبت به تشکیل سازمان حق اولیت یافت . طبیعی بود که کار این چنین جبهه ای از لحاظ سیاسی پذیرش جمهوری اسلامی و از لحاظ مشی مبارزاتی کودتا بازی باشد . در واقع این اعلامیه جبهه متحد ملی بود که پیشاپیش زمینه را برای به میان آمدن برنامه اسلامی در " ساما " مساعد ساخت و چنین برنامه ای در شکل " اعلام مواضع ساما " به مثابه " درفش بیرونی " آن سازمان پذیرفته شد . همه ما شاهدان زنده ی تجارب منفی آن " جبهه " و سازمانی که متعاقب آن تشکیل گردید هستیم که درینجا جای توضیح بیشتری درینمورد نیست .
اما بقایای سازمان فروپاشیده " ساما " یکبار دیگر تجربه منفی اولویت تشکیل جبهه متحد نسبت به تشکیل سازمان خاص خود شان را تکرار می کنند . آنها یا بخشی از آنها در حالیکه تازه برای تشکیل سازمان خاص خود شان طرح پیشنهادی برنامه می نویسند ، تشکیل جبهه متحد به اصطلاح دموکراتیک را به مثابه اولین و عاجل ترین ضرورت مبارزاتی به میان کشیده اند .
در صفحه ششم " دشنامنامه " درینمورد به صراحت بیان می گردد : " اصلا از یک کتابی که دقیقا در مورد مسائل داغ روز ، افشای نیرنگ های امپریالیزم و ارتجاع ( ! ) و ضرورت یک حرکت دموکراتیک جبهه ای با شرکت همه نیروهای ملی دموکراتی ( کدام نیروها ؟ ) که می خواهند در این مبارزه شرکت کنند و پیشبرد مبارزات ملی – دموکراتیک ضد امپریالیزم و ارتجاع ( ! ) نوشته شده چرا باید چنین انتظارات بلند بالائی داشت ؟ ... " کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " نیز در واقع روی این اولیت تاکید می نماید و طرح تشکیل جبهه متحد حتی قبل از تشکیل سازمان را به میان می کشد . اما بقایای سازمان منحله " ساما " یک فریبکاری سیاسی دیگر نیز اختراع کرده اند که در واقع اساس حرکت های فعلی آنها را رقم می زند . آنها قبل از انکه خود را در سازمان خاص خود شان متشکل سازند و قبل از آنکه یکجا با همردیفان دیگر شان جبهه متحد دموکراتیک شان را به وجود بیاورند و با تکیه بر آنها مبارزات به اصطلاح ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی را پیش ببرند ، حزب یا حتی احزاب راجستر شده قانونی و پارلمانتاریست بوجود آورده اند که صریح و آشکار نه ملی هستند و نه دموکراتیک . این حزب یا احزاب به مبارزه قانونی در زیر بال و پر امپریالیست های اشغالگر و رژیم دست نشانده خزیده اند ، قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان یعنی جمهوری اسلامی افغانستان را رسما تائید کرده اند و تلاش دارند که با جا گرفتن هرچه بیشتر در پارلمان این حاکمیت ، نقش بیشتری در خدمتگزاری به اشغالگران بازی نمایند . در واقع همین حرکت تسلیم طلبانه است که نقش محوری در سازمان سازی و جبهه سازی بعدی انها ایفا می نماید . به عبارت دیگر درینجا نیز این حزب است که نقش رهبری کننده و هدایت کننده بر عهده دارد .
البته این حزب ، حزب کمونیست نیست ، یک حزب ملی – دموکرات و یا حتی یک حزب صرفا ملی یا صرفا دموکرات نیز نیست ، بلکه حزبی است که در صف اشغالگران و در صف رژیم دست نشانده اشغالگران قرار دارد . اگر قرار باشد که جبهه متحد بر مبنای تشخیص تضاد عمده و دشمن عمده ایجاد گردد ، این حزب ، جبهه خود را رسما و علنا انتخاب کرده است . حزب مذکور در این طرف تضاد عمده علیه امپریالیزم ( که در شرایط فعلی عمدتا توسط اشغالگران امپریالیست نمایندگی می شود ) و ارتجاع ( که در شرایط فعلی توسط رژیم دست نشانده اشغالگران نمایندگی می شود ) قرار ندارد ، بلکه در ان طرف تضاد عمده یعنی در طرف اشغالگران و رژیم دست نشانده قرار دارد . این حزب در صفبندی های جبهوی درونی این جبهه متحد وسیع نیز شرکت می نماید ، جبهه بندی فرعی ای که نام آنرا جبهه متحد ملی – دمواتیک می گزارند . مسلم است که این جبهه بندی فرعی دروحدت مجموعه نیروهائیکه در زیر بیرق اشغالگران خزیده اند خللی وارد نمی نماید ، بلکه برای اجرای نمایشات به اصطلاح دموکراتیک این مجموعه لازمی و ضروری نیز هست .
این حزب در سازمان سازی ای که چند سال بعد از تشکیل و تحکیم و گسترشش براه افتاده است ، نیز نقش محوری بازی می نماید و در واقع نقش رهبری کننده بر عهده دارد .
درینجا منظور ما این نیست که حتما توطئه ای در کار است ، یعنی حتما مسئله اینگونه است که عده ای تسلیم شده به اشغالگران و دست نشاندگان شان و به بیان بهتر عده ای خائن ملی بطور شعوری توطئه می کنند که از طریق جبهه سازی ها و سازمان سازی های کم و بیش مخالف خوان بازهم عده دیگری را به زیر بیرق اشغالگران و خائنین ملی بکشانند . البته مسلم است که احتمال چنین توطئه ای را نیز نباید کاملا از نظر دور داشت . درینجا منظور ما بیشتر عملکرد واقعی و پراتیکی خود پروسه است که حتی علیرغم خواست اگاهانه طراحان و اجرا کنندگان آن پیش خواهد رفت . در میان سه فاکتور حزب تشکیل شده ، جبهه متحد دموکراتیکی که باید تشکیل گردد و سازمان سیاسی ویژه ای که در قدم سوم می تواند ایجاد شود ، کدام یکی از لحاظ عینی و ذهنی قوی تر و نیرومند تر است و می تواند نقش رهبری کننده عملی و واقعی بازی نماید ؟ واضح است که " حزب " ، زیرا که در واقع فعالیت ها برای تشکیل جبهه متحد دموکراتیک و سازمان با تکیه بر زمینه سازی ها و فعالیت های آن پیش می رود و در نهایت همین زمینه سازی ها و فعالیت ها عمده می گردد .
نقش عینی و واقعی طرحات و شعار هائیکه در قالب جبهه متحد دموکراتیک سازی و یا سازمان سازی برای اینده پیش کشیده می شوند ، در حال حاضر عملا توجیه فعالیت های تسلیم طلبانه " حزب " است . اکنون نه جبهه ای وجود دارد و نه سازمانی ، اما " حزب " وجود دارد و به فعالیت مصروف است و از شعار های مطرح شده تسلیم طلبانه برای جبهه سازی ها و سازمان سازی ها استفاده می نماید .
در حیات سیاسی گذشته " ساما " دو تجربه مشخص وجود دارد . یکی تجربه کمیته مرکزی " ساما " که کنترل رابطه دولتی ایجاد شده توسط کوهدامن را ، در زمستان سال شصت خود بر عهده گرفت تا " ساما " را گویا از این مخمصه نجات دهد و دیگری تجربه نویسنده اصلی " دشنامنامه " مورد بحث فعلی که بنا به دستور رهبری " ساما " به داخل غند سنگین در سرایخواجه رفت و چندین هفته در درون این غند حلقات آموزشی ترتیب داد تا برای خروج افراد از این غند زمینه سازی نماید . هر دو تجربه ناکام بود . کمیته مرکزی نه تنها نتوانست " ساما " را از ان مخمصه نجات دهد بلکه عملا رابطه دولتی را ادامه داد و در نهایت توسط کنفرانس سرتاسری " ساما " در قوس سال 1362 بخاطر اینکه تسلیم طلبی کوهدامن را رسمیت داده مورد نکوهش قرار گرفت . نویسنده " دشنامنامه " نیز از فعالیت های آموزشی در غند سنگین هیچ نتیجه ای نگرفت و حتی یک فرد را نیز با خود از آن غند خارج ساخته نتوانست . بر عکس بمثابه فردی که مدتی در پوسته های دولتی بسر برده است ، لکه دار شد تا آن حدی که بعد از کنفرانس سرتاسری " ساما " به دلیل همان لکه دار شدن خود را شایسته به عهده گرفتن مسئولیت " کمسیون تحقیق و بر رسی تسلیم طلبی " ندانست و چنین مسئولیتی را قبول نکرد . نویسنده اصلی کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " نیز چنین وضعیتی داشت . او نیز در جریان دویدن بدنبال تسلیم طلبان منطقه اش و بخاطر اقدامات ناسنجیده دیگری که درین رابطه به عمل آورده بود ، لکه دار بود و این را خودش درک می کرد . به همین جهت او نیز از تقبل مسئولیت " کمسیون تحقیق و بررسی تسلیم طلبی " شانه خالی کرد
اینهائیکه امروز " دشنامنامه " می نویسند ، در واقع پس از سال ها سکوت در مقابل مبارزات ایدئولوژیک – سیاسی ای که علیه " ساما " و خط سامائی در طول این سال ها پیش برده شد ، تازه زبان پیدا کرده اند . دلیل این امر چیست ؟ ان زمان که هم " رهبر " بود و هم سامائی وجود داشت ، اینها گنگ بودند و مطلقا سکوت کرده بودند . اما حالا که نه سامائی وجود دارد و نه " رهبر " و هیچ شخصیت و هسته محوری نیز ندارند ، با تکیه بر چه چیزی چهره حق بجانب می گیرند و به خیال خود شان دیگران را افشا و محکوم می کنند ؟ با تکیه بر حزب راجستر شده و فعالیت های " قانونی " یعنی تسلیم طلبانه این حزب . در واقع همین فعالیت های " قانونی " رفقای شان است که به آنها نیرو می بخشد و قادر شان می سازد که زبان باز نمایند و در دفاع از فعالیت های تسلیم طلبانه آنها ، بحث های کمونیستی براه اندازند