صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
بخش دوم
نگاهی به «سنتز نوین»
« در قلب سنتز نوين، بررسی نقادانه آواکيان از بنيادهای فلسفی(یا جانبی) کمونيسم قرار دارد تا آن را بر پايه ای کاملا علمی مستقر کند» و
« گرايش فلسفی «اجتناب ناپذيري» يعنی اعتقاد به اينکه اتفاقاتی که افتاده است ضرورتا بايد رخ می دادند. آواکيان خاطرنشان می کند که هنگام تبيين چارچوب ماترياليسم تاريخی توسط مارکس و انگلس، برخی بقايای نظام فلسفی هگلی به درون مارکسيسم انتقال يافت. بطور خاص مقداری گرايش «اجتناب ناپذيري» را در آنها می توان مشاهده کرد.اما چنين درکی درست نيست و رسيدن به کمونيسم «اجتناب ناپذير» نيست. ما تاريخی خداگونه نداريم که همه چيز را بی وقفه به سوی کمونيسم می راند.»
و « نگرش «اجتناب ناپذير» نگرش غلطی از تاريخ است. نگرش خط مستقيمی از تاريخ يا نگرش قدرگرايانه از رسيدن به کمونيسم.»(8)
اشاره ای به نفی در نفی
پیش از اینکه به نقد نکات بالا که چیزبدردبخوری برای نقد ندارند، بپردازیم باید اشاره کنیم که در اینجا دو مبحث «نفی در نفی» و « اثبات و نفی» درهم شده است. مائو تقریبا نیم قرن پیش به نقد «نفی در نفی» دست یازید و دید گاهی در میان مارکسیستها را که سیر ادواری را به تبعیت از تز، آنتی تز، سنتز، اثبات، نفی و نفی در نفی میدیدند نقد کرد. بر طبق این دیدگاه نخست کمونیسم اولیه بوجود میاید که اثبات یا «تز» است؛ پس از ان نظام طبقاتی میآید که نفی کمونیسم اولیه یا «انتی تز» است و در پایان ما باید شاهد کمونیسم نوین باشیم که «سنتز» کمونیسم اولیه و جامعه طبقاتی است و پیشرفت های هر دو را دارد منهای اشکالاتشان.
این دیدگاه بر آن باور داشت که سیر تکامل بشر از آغاز مشخص و روشن بوده است و مراحل گذشته تکرار میشوند اما در سطح بالاتر. بدینسان دراین دیدگاه یک فرجام گرایی نهفته بود. (تقریبا شکل ماتریالیستی دیدگاه «از خود بیگانگی» و «بازگشت به خود» هگل) از طرف دیگر اگر ما باور داشته باشیم که کمونیسم اولیه در سطح بالاتر تکرار میگردد باید بپذیریم که جامعه طبقاتی خود نیز اثبات یا تزی است که به وسیله کمونیسم نوین نفی میشود و بنابراین در مرحله بعدی باز باید کمونیسم نوین نفی شود و جامعه طبقاتی نوینی سنتز دو جامعه پیشین گردد.
اثبات و نفی
مائو این دیدگاه «نفی در نفی» را نقد میکند و بجای آن از دیدگاه «اثبات و نفی» دفاع کرده میگوید:« اصلا چیزی به نام نفی در نفی وجود ندارد. در سلسله تکامل اشیاء و پدیدها، هر حلقه تکامل هم اثبات است و هم نفی. جامعه اشتراکی اولیه نفی وضعیت پیش از خود است و اثبات وضع نوین؛ جامعه برده داری نفی جامعه اشتراکی است و اثبات برده داری؛ فئودالیسم نفی برده داری و اثبات فئودالیسم؛ سرمایه داری نفی فئودالیسم و اثبات سرمایه داری و کمونیسم نفی سرمایه داری و اثبات کمونیسم است. مائو سپس میافزاید که کمونیسم به مراحل و دوره هایی تقسیم میشود و خود نیز بوسیله روابط تولیدی عالیتیری نفی خواهد شد که در دل آن پدید خواهد آمد» (9)
مائو با نقد خویش دو مسئله را توامان حل میکند: نخست نفی یک جبر گرایی مکانیکی که توام با نوعی فرجام گرایی است. و دوم اینکه هر شیء یا پدیده ای که چیزی را اثبات میکند از همان لحظه شکل گیریش ضد خود را در دل خویش دارد که بوسیله آن نفی و نابود میشود. (10)
اما هنگامیکه ما میگوییم در بحث حضرت والا باب آواکیان این دو مسئله درهم شده است بدین معنی است که آنچه باب در سال 2010 نقد میکند و به پای خویش مینویسد عمدتا تکرار نقد نفی در نفی از جانب مائو است که حدود نیم قرن پیش طرح شده بود.از سوی دیگر باب در حالیکه به نقد مائو میپردازد و میگوید او با «لنز» اجتناب ناپذیری به تکامل نگاه میکند آن را نشان نمیدهد و به هیچوجه به این بحث مائو یعنی «اثبات و نفی» نقدی وارد نمیکند.(این مشکل نشریه«حقیقت» نیز هست.) نادرست بودن«نفی در نفی» به معنای نادرست بودن اثبات و نفی نیست. این مقولات آخر اشاره به این نکته کلیدی دارد که هر چیز که پا به جهان میگذارد شایسته مرگ، نیستی و نابودی است. نیستی و نابودی یک پدیده یعنی اثبات پدیده دیگر و این پدیده دیگر ازهمان آغاز بشکل جننینی در دل آن نهفته است. روابط تولیدی سرمایه داری نیز از این حکم مبرا نیست.
اثبات و نفی - «جهت» اساسی روندهای دیالکتیکی متضاد در طبیعت و جامعه
افزون براین هرچند ما با «تقدیر» مخالفیم اما این به معنا نیست که ما مخالف هر نوع شناخت علمی پدیده، یعنی شناخت تضادهای یک پدیده مشخص، شناخت «تضاد اساسی» و تضادهای فرعی و نیز، گذشته و حال آن و بر این مبنا پیش بینی آینده آن هستیم.
هرشیء یا پدیده ی در حرکتی، «وحدت مطلق» نیست بل تضاد یا وحدت اضداد است. چنانچه پدیده ای «وحدت مطلق» باشد حرکتی نخواهد داشت که سخن از چگونگی تغییر وتکامل آن در میان باشد و اساسا تصورو تببین چنین پدیده ای غیر ممکن است.
اگر از دیدگاه وحدت اضداد نگریسته شود، آنگاه هستی و اثبات هر شئ یا پدیده ای از همان آغاز نابودی یا نفی زندگی خود را در دل خود دارد و میپروراند. به عبارت دیگر اثبات یا رشد، گسترش و تکامل آن پدیده همراه با رشد، گسترش و تکامل نفی آن یعنی همان ضد آن است که با آن همگون و چسبان است.
مثلا سرمایه داری خود را اثبات(به معنای تثبیت، تداوم، گسترش، رشد و تکامل) میکند. اما سرمایه «ارزش مبادله»ای است که بدون کشاندن «ارزش مصرفی»-یعنی چیزی منافی با ارزش مبادله ای- بدرون خویش نمیتواند زندگی خود را اثبات نماید. ارزش مصرفی که بتواند بیش از ارزش مبادله ای خود تولید کند، و بنابراین ارزش مبادله ای را گسترش دهد، تجسم خود را درکالای نیروی کار(طبقه کارگر) میابد.(برای سرمایه، ارزش مصرفی نیروی کار عمده است؛ برای نیروی کار، ارزش مبادله ای سرمایه مهم است؛ سرمایه با ارزش مصرف نیروی کار، خود را میپروراند؛ نیروی کار با ارزش مبادله ای که از سرمایه دریافت میکند ارزش مصرفی خود را باز تولید میکند: چنین است رابطه متقابل این دو) سرمایه یا «ارزش مبادله ای»، نیروی کار یا در واقع «ارزش مصرف» آن را بکار میگیرد و از آن ارزش مصرفی بیش از آنچه به عنوان ارزش مبادله ای اش پرداخته بود(یعنی ارزش اضافی) بیرون میکشد. بدینسان سرمایه خود را تثبیت میکند و گسترش و تکامل میبخشد. همچنین در روند این بخود زندگی بخشی، بناچار از دو فرایند ارزش اضافی مطلق و ارزش اضافی نسبی عبور میکند. در این پروسه ها- بویژه ارزش اضافی نسبی- مجبور به رشد و توسعه علم و ابزار تولید میگردد. کشاندن ارزش اضافی مطلق و نسبی هر کدام منجر به شکلهایی از مبارزه کارگران میگردد. این مبارزه در تداوم رشد و گسترش سرمایه داری و بوِیژه در بحرانهای آن که ناشی از همین تضاد میان ارزش مصرفی و ارزش مبادله ای در اشکال تکامل یافته شان است، در مجموع شدید و شدیدتر میگردد تا بالاخره به نقطه نهایی برسد. آیا بدین ترتیب اثبات سرمایه داری نفی سرمایه داری نیست؟ آیا این تضاد و یا نطفه آن در همان تحلیل «کالا» ی مارکس و میان ارزش مبادله ای و ارزش مصرفی کالا بطور جنینی نهفته نیست؟ میدانیم که کالا و پروسه تولید آن، نقطه آغاز پروسه تولید سرمایه داری است. برای اینکه اثبات و نفی ملغی گردد، باید حرکت ملغی گردد.
«ما تاريخی خداگونه نداريم که همه چيز را بی وقفه به سوی کمونيسم می راند»
البته این تقدیرازلی بشر و جامعه بشری نیست و روی پیشانی اش ننوشته بود که باید روزی روزگاری از سرمایه داری عبور کند و در دوران مشخصی از تکامل آن نظام سرمایه داری پدید آید. گرچه زمانی که ما میبینیم سرمایه داری پدید آمده نمیتوانیم آن را مطلقا بی ارتباط با گذشته جامعه تجزیه و تحلیل کنیم. میبینیم که عناصر و شرایط پدید آمدن سرمایه داری در دل پدیده های گذشته موجود بوده است و به محض شکل گیری نهایی آنها سرمایه داری پدید آمده است.
و یا سرمایه داری برای این پدید نمی آید که به کمونیسم تبدیل شود؛ گرچه میبینیم این امکان درون آن نهفته است که تبدیل شود. سرمایه داری در نفی فئودالیسم و به این سبب پدید میآید که نیروهای مولد نوین نمیتوانند درون روابط تولید فئودالی رشد و تکامل یابند و مداوما با آن برخورد میکند . از سوی دیگر این بررسی تضادهای خاص سرمایه داری است که ما را متقاعد میکند که تبدیل آن به کمونیسم اجتناب ناپذیراست. اگر ما بجای روابط تولید سرمایه داری با روابط تولید دیگری روبرو بودیم آنگاه این امکان وجود داشت که بررسی وتحلیل آن روابط تولیدی ما را به این نتیجه نرساند که چنین روابطی میتواند به کمونیسم تبدیل شود.
بدین معنی در اثبات، نفی نهفته است و این نفی همان نفی اثبات وضعیت موجوداست (اثبات همان نفی است بدو معنا: اثبات خود نفی اثبات پیش از خود بوده است و نیز در درون خود همانا نفی خود را دارد).مثلا نفی زندگی مرگ است و این روشن است که مرگ در دل زندگی نهفته است. (آیا کسانی که مخالف فرجام گرایی هستند میتوانند علیه این فرجام محتوم هر شیء یا پدیده سخنی بزبان آورند. عمرطولانی مقدور است اما عمر جاویدان ... البته یاوه ای بیش نیست!
ثبات نسبی، امکانات متفاوت واقعی- نابودی و تکامل
اگر ما بخواهیم به نفی دیدگاه اثبات و نفی بپردازیم باید به این معتقد باشیم که هر پدیده ای از همان آغاز نفی خود را در دل خود ندارد و آنرا رشد و تکامل نمیدهد. بلکه اثبات مطلق است. و اگر باور داشته باشیم که نفی وجود داشته باشد باید آن را یا از میانه های حرکت پدیده بدانیم(دیدگاه دبورین در مورد انقلاب فرانسه و یا تضاد کارگران و دهقانان در شوروی) و یا نفی های متعدد را برسمیت بشناسیم. مثلا بگوییم دانه های گیاه ممکن است مسیر خود را طی نکند و به میوه تبدیل نگردد بلکه بوسیله پرنده ای خورده شود، آفت بگیرد و یا به آسیاب برود. ویا مثلا یک پرنده ممکن است به مرگ طبیعی نمیرد بلکه با بیماری بمیرد و یا شکار حیوانی گردد. و یا در مورد روابط تولیدی بگویییم نفی روابط تولید سرمایه داری نابودی آن بوسیله خوردن سنگهای آسمانی به زمین است.
دردیدگاه نخست تضاد درونی بطور کلی نفی میگردد. در دیدگاه دوم برای یک مرحله نفی میگردد و بنابراین روشن نیست که چه چیز علت حرکت پدیده تا آن مرحله بوده است واما دیدگاه سوم:
در این دیدگاه به تضاد خاص یک پدیده مشخص یعنی اثبات و نفی درونی آن و ضروری بودن تغییر و تکوین پدیده و نیز چگونگی تاثیرگرفتن از عوامل خارجی در جهت نابودی و یا تکامل آن نگاه نمی شود، بلکه عمدتا از دید نابودی آن پدیده در نتیجه اثرات عوامل خارجی و چگونگی تحلیل رفتن کل آن پدیده در دل پدیده های بیرونی توجه میگردد.
مقدمتا بگوییم که در هر دوران نسبتا با ثبات تاریخی، پدیده ها در پروسه حرکت ورشد خود ثباتی نسبی دارند و تغیییرات کمی- کیفی معینی را میگذرانند. این ثبات نسبی هم وضعیت خود پدیده را شامل میشود و هم حد و مرزهای آن یعنی رابطه ی معینش با پدیده های پیرامون. حوادث و اتفاقات و یا عوامل خارجی نسبتا ثابت نیز میتوانند نقش دو گانه مثبت یا منفی ایفا کنند. برخی موجبات همان پروسه تکامل عمومی را فراهم میکنند و برخی نیز چون بازدارنده، به قهقرا برنده و یا نابود کننده عمل میکنند. برخی نیز نقشی میان اینها دارند یعنی از جهاتی نقش تکامل دهنده و از جهاتی نقش بازدارنده یا نزول دهنده .
مثلا برای یک حیوان وضعیت درونی و مجموع شرایط پیرامون که موجب پیشرفت بطئی او را فراهم کند یک نوع نقش تکامل دهنده در زندگی او ایفا میکند و شکستن دست و پایش در نتیجه سانحه ای و یا شکار شدنش یک اتفاق است که میتواند آن را نابود کند. اما اتفاقی است که با توجه به شرایط محیط او، میتواند تکرار گردد و جزیی از امکانات تداوم یا نابودی زندگی او گردد.
و یا مثلا تهاجم مغولها یا بربرها نقشی منفی و نزول دهنده در مورد کشورهایی که موجب تهاجمشان قرار گرفت، ایفا کرد. اما تهاجم ناپلئون به اروپا و نابودی فئودالیسم در آنجا نقشی تکامل دهنده.
با تغییریک دوران تاریخی و تبدیل آن به دورانی دیگر که عموما از نقطه نظر پدیده های طبیعی و اجتماعی متفاوت و مستقل است وضعیت دگرگون میشود. برخی اشیاء و پدیده ها نابود میگردند و برخی تکامل میابند. اوج گرفتن و به قهقرا رفتن، نابودی و تکامل هر کدام از اینها بستگی تام با تضادهای درونی شان دارد.
در طبیعت و جامعه گرایشها و روندهای متضادی وجود داردکه یکدیگر را دفع یا قطع میکنند و گاه به مجرای دیگری میاندازند. همچنانکه مائو گفت« چیزی بوسیله چیز دیگری خورده میشود.» و «بزرگتر کوچکتر را میخورد». این گفته ها را باید بدو معنا در نظر گرفت: یکی اینکه چیزی که چیز دیگر را میخورد همان نفی درونی یک پدیده است بوسیله ضد آن. مثلا کمونیسم، سرمایه داری را تحلیل برده و نابود میکند. و دیگر اینکه آن چیز یک چیز بیرونی است. مثلا جامعه کنونی بوسیله برخورد سنگهای آسمانی نابود میگردد.
در چنین پروسه های متضادی توجه ما برای تجزیه و تحلیل در درجه اول، متوجه شکلهای که در نتیجه عوامل خارجی و تصادفات عارض میشود، نیست. گرچه آنها را نیز باید در نظر گرفت. بلکه خود آن شیء یا پدیده، نفی درونی آن و امکاناتی است که برای تکامل درونی آن نهفته است. یعنی در درجه اول چگونگی خورده شدنش از طریق آن نفی، یعنی آن نیروی نوینی را باید مورد بررسی قرار داد که در درون آن وجود دارد و به مرور بزرگتر و بزرگتر میشود تا توانایی لازم برای خوردن کهنه را بیابد.
برای تجزیه و تحلیل حیوانی و چگونگی قوانین و ضروریاتی که موجب زندگی، تکامل و مرگ آن میشود نمیتوان گفت که این حیوان به وسیله حیوان دیگر شکار شده است. برخی از حیوانات بوسیله حیوانات دیگر شکار شده اند اما نسل بسیاری از آنها ثبات وتداوم داشته است. این ثبات نسبی و تداوم و نیز تشخص کیفی و ویژه ی پدیده ها از یکدیگر است که موجب علومی با کیفیت ویژه همچون علوم طبیعی(زمین شناسی، زیست شناسی، فیزیک، شیمی...) و یا انسانی(اقتصاد، جامعه شناسی، مردم شناسی و...) گشته است. علوم درست بخاطر خصال متفاوت تضادهایی که مورد بررسی قرار میدهند از یکدیگر متمایز میشوند. اگر علوم نه به تضادهای درون پدیده ها بلکه صرفا به تاثیرات خارجی،اتفاقات و حوادث توجه میکردند آنگاه دیگرتعین و تشخصشان رنگ میباخت.
در واقع اگرعلم میخواست این گونه پیشروی کند که به عوامل خارجی و اتفاقا ت اهمیتی بیش از تاثیرات مثبت و یا منفیشان در پروسه های نسبتا با ثبات بدهد آنگاه لازم بود به جای اینکه به خود پدیده، تضادهای واقعی ان و چگونگی تکامل ذاتی و ضرور آنها، نظر افکند صرفا به چگونگی نابودی آن بوسیله عوامل خارجی نگاه میکرد و آنها را چون تصادف محض در نظر میگرفت. در این صورت ما به علوم مختلفی که توجه اصلی اشان معطوف به تضادهای خاص یک شیء یا پدیده باشد نیازی نداشتیم. علومی که با وجود وابستگی، مستقل از یکدیگرند و مرزهای مشخصی دارند. مثلا به جای علم اقتصاد سیاسی و بررسی تضادهای خاص اقتصادی و شیوه ی تکامل آنها به برخورد سنگهای آسمانی به زمین توجه میکردیم و علم اقتصاد را تبدیل به علم نجوم میکردیم. یا برعکس به جای بررسی گیاهان و جانوران، به بررسی آتشفشانی که باعث از بین رفتن بخش عظیمی از جنگلها وحیوانات گشته توجه میکردیم و علم زیست شناسی را به علم زمین شناسی تبدیل میکردیم؛ و نیز علم هرگز ژرفش نمییافت و نمیتوانست کیفیات متنوع زندگی را توضیح دهد.
پس برای تحلیل آن باید به ارگانیسم آن حیوان و چگونگی تکوین آن درعمومی ترین اشکالش نظر انداخت و اتفاقات و حوادث را نیز در نظر گرفت. چنین مطالعه و بررسی ای میتواند قوانین خاص و عام از چگونگی تکوین و نفی این ارگانیسم بدست دهد و نیز یک تصور نسبی از اینکه این حیوان در مقابل شرایط خارجی گوناگون و اتفاقات و حوادث چه واکنشی نشان خواهد داد، فراهم کند.
بنابراین شئ، گیاه، حیوان یا جامعه انسانی را میتوان از دو دید نگریست. یا از دید عوامل درونی یا از دید عوامل خارجی و تصادفات. اگر از دید عوامل درونی بنگریم انگاه ما عموما بدرون این پدیده خاص نفوذ کرده و چگونگی تکوین آن را ازتضادهای درونی آن دیده ایم. اگر از دید عوامل خارجی و اتفاقات بنگریم که نه نقشی مثبت و یا مثبت و منفی توامان، بلکه نقش نابود کننده دارند آنگاه ما از مرزهای تضادهای خاص این پدیده بیرون رفته و به مرزها و محدوده های پدیده دیگری وارد شده ایم. مثلا اگر گیاهی بوسیله حیوانی خورده شد دیگر نمیتوان گیاه را از چشم تکامل گیاه نگریست؛ زیرا این گیاه نابود شده است. بلکه باید آنرا از دید تکوین تضادهای خاص آن حیوانی نگریست که گیاه را خورده است. و یا زمانی که یک جامعه انسانی را نگاه میکنیم و چگونگی تکوین و تکامل آن را مینگریم اگر این جامعه بوسیله نیرویی طبیعی نابود شد دیگر جامعه انسانی وجود ندارد که در باره تبدیل آن به کمونیسم بحث کنیم. ما وارد بحث چگونگی منظومه شمسی و شیوه تکامل(یا نابودی) آن و حوزه های علم دیگری میشویم.
«نابودی» و «تکامل» وحدت اضدادند. نابودی، تکامل و تکامل، نابودی است. آنچه برای شئ یا پدیده معینی (یا ااشیاء و پدیدهای معینی) و یا از دیدگاهی نابودی است برای شئ یا پدیده دیگری و یا از دیدگاهی دیگر تکامل است. افزون براین نیز برای هر پدیده ی مشخصی این دو با هم حی و حاضرند.. « برای بدست آوردن باید از دست داد. و برای ساختن باید ویران کرد.»
برای گیاه رفتنش به آزمایشگاه و آنالیز شدن، نابودی فردی آن است حال آنکه از نظر انسان این تکامل علم زیست شناسی است و ممکن است بنوبه خود در تکامل بعدی گیاهان موثر افتد. برای یک ماهی خورده شدنش بوسیله مرغ ماهیخوار نابودی است؛ برای پرنده این جزیی از ساز و کار حیات وی، تداوم آن و تکامل آنست.
پس اثبات و نفی در هر پدیده ای وجود دارد. امکانات متفاوت تکامل و نابودی کل پدیده بوسیله عوامل خارجی یا اتفاقات نیز در هر دوران تاریخی پس از تکرار تقریبا شکلهایی قابل پیش بینی میگردد.
«نفی» اجتناب ناپذیری کمونیسم «اثبات» اجتناب ناپذیری چیزی دیگراست!
از همین جمله آخر شروع میکنیم.اگر کمونیسم اجتناب ناپذیر نباشد این به آن معنی است که اجتناب پذیر است. و میتوان گفت که میتواند تحقق نیابد. بدینسان بجای کمونیسم ممکن است چیز دیگری تحقق یابد. آن چیز چه خواهد بود؟
چون نقد دیدگاه اجتناب ناپذیری کمونیسم بخشا از این دیدگاه صورت میگیرد که همه چیز تابع «قانون» و «ضرورت» نیست- و تازه همین ها هم بیشتر «قوانین گرایشی»(11) هستند( عجب!؟ مثلا قانون تضاد، قانون «گرایشی» است و یا ارزش اضافی همچنانکه مارکس گفت قانون مطلق سرمایه داری نیست بلکه«قانون گرایشی» آن است!؟) و هگل و مارکس و بقیه به «تصادف» کم بها داده اند پس میتوان گفت علت اجتناب پذیر شدن کمونیسم رویدادن حوادث وتصادفات خواهد بود بنابراین این «حوادث و تصادفات هستند که اجازه نمیدهند سیررویدادها از منطق و جبری پیروی کنند و بدینسان به جای کمونیسم پیش بینی شده و اجباری ما با چیزهای «پیش بینی ناشده» روبرو خواهیم بود.
در این صورت گزینه های اساسی ممکن را چنین میتوان تصور کرد:
یکم اینکه جامعه بشری یا بوسیله نیرویی خارج از خود مثلا سنگهای آسمانی نابود شود. در این صورت این حادثه نشان از قوانین و ضروریات طبیعت است که دیالکتیک خود را دارد. و یا اینکه در صورت وقوع جنگ جهانی یعنی بعللی منبعث از خود نظام سرمایه داری نابود شود. این البته جزو پیش بینی هایی است که انگلس صد واندی سال پیش در کتاب خویش به نام منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت و در تشریح دولت بر شمرد؛ هنگامی که گفت آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی ممکن است به نابودی کل جامعه منجر شود.
یا اینکه چنین تحقق نیافتن کمونیسم از «حوادث و اتفاقات» جدید و پیش بینی ناشده اجتماعی بر خواهند خاست که «انفجاری» درمسیر «جاده» رفتن به سوی کمونیسم ایجاد کرده آن را به سوی دیگری به جاده تکاملی دیگری خواهند انداخت. این جاده چیست؟ پاسخ این است که ما نمیدانیم آن جاده چیست و مختصات آن کدامست و نمیتوانیم بدانیم !؟ چنین است «نقش فعالتر قائل شدن برای آگاهی» (12)
« و یا اینکه اصلا خود ما قادریم شکلهای نوینی به جای کمونیسم در ذهنمان تصویر کنیم. زیرا جاده های تکامل بسیار است و اگرما در جاده ای رفتیم و شکست خوردیم جاده را عوض میکنیم و از جاده دیگری میرویم»اما از کدام جاده ؟ «ما نمیدانیم زیرا اگر میدانستیم همان اجباری و اجتناب ناپذیری میشد»!؟ چنین است «نقش فعالتر قائل شدن برای آگاهی»
و اما تحقق نیافتن جاده کمونیسم میتواندبه این علت باشد که مارکس و انگلس درمورد نقش طبقه کارگر اشتباه کرده بودند و یا اینکه فکر نمیکردند طبقه کارگر صدسال بعد منفعل شده و به زائده نظام سرمایه داری تبدیل شود. و در عوض روشنفکران، بویژه جوانان و دانشجویان، نقش نیروی مولده نوینی را بیابند که قادر باشند نه در جاده تکامل کمونیسم بلکه در جاده های دیگر تکامل پا بگذارند!؟( ما نیازی به طبقه کارگر نداریم، خود ما روشنفکران میدانیم کمونیسم اجتناب ناپذیر نیست و جاده های تکامل مختلف است و به سبب «حوادثی» که در آینده روی خواهد داد و«انفجاری» در مسیر تکامل خواهد بود، جاده تکامل را عوض کرده و در جاده تکامل دیگری که قطعا اگر از کمونیسم بهتر نباشد بدتر نیز نخواهد بود پای خواهیم گذاشت و همه مردم دنیا را نجات خواهیم داد.)
و اما اگر ما «اجتناب ناپذیر» بودن کمونیسم را نفی کنیم آنگاه و از سوی دیگر «اجتناب پذیر» بودن آن را تایید کرده ایم . واین البته تنها به معنای گشودن درها برای فعالیت های مشعشع ذهن ما والبته تشخیص ندادن «جاده های نوین تکامل» نیست! بلکه به معنای گشودن درها برای فعالیت ذهنی بورژوازی و توانایی وی برای گشودن جاده های جدید نگهدارنده نظام سرمایه داری نیز هست وقطعا بورژوازی از شنیدن آن بسیار خوشحال خواهد شد!؟ بعبارت دیگر اگر سیر تضادهای درونی سرمایه داری امکان تبدیل آن را به کمونیسم به همان اندازه فراهم میسازد که نگهداشتن خود سرمایه داری، آنگاه بورژوازی میتواند تا هر زمان که بخواهد این نظام را حفظ کند و بر تلاش های ذهنی کسانی که میخواهند آن را به کمونیسم و یا چیز دیگری تبدیل کنند فائق آید.
بنابراین واحتمالا این چیز ادامه سرمایه داری است و این یعنی ادامه یک چیز تا زمانی ناروشن. بدون تضادهایی آنتاگونیستی که بالاخره باید حل شود، بدون تغییر کمی، بدون تغییر کیفی، بدون جهش. بدون تبدیل به ضدخودش. این چیز هرگز کهنه نخواهد شد، هرگزمتعفن نخواهد شد و بوی گند نخواهد داد. بدینسان سرمایه داری آن چیز «اجتناب ناپذیری» است که جایگزین کمونیسم خواهد بود.
««از زمان مارکس و انگلس تا کنون، تغييرات بزرگی در همه عرصه های جهان روی داده است ... نه تنها سرمايه داری طول عمری بيش از انچه آنان پيش بينی می کردند داشته است، بلکه در جهاتی تکامل يافته که از تصور آنان خارج بود. .. سرمايه داری بارها از زير بحران های اقتصادی و سياسی خود سالم بيرون آمده است - هر چند به قيمت نابودی های عظيم. و هر بار که سرمايه داری در کشورهای سوسياليستی سابق احيا شده است، سرمايه داری توانسته آنها را به ذخيره خود تبديل کند - چه در زمينه اقتصادی و چه سياسی و از همه مهمتر در زمينه فکری از اين طريق سرمايه داری برای خود مشروعيتی دوباره دست و پا کرده و ايدئولوژی خود را در مورد اينکه سرمايه داری بهترين جهان ممکنی است که بشر می تواند بدست آورد گسترش داده است ... ضمنا احيای سرمايه داری در کشورهای سوسياليستی سابق غلط بودن درکهای دترمينيستی رايج در جنبش کمونيستی را مبنی بر پيشرفت تک خطی و «پيروزی محتوم» نظام سوسياليستی و «سقوط محتوم» سرمايه داری را نشان داده است .» و
« پيروزی و دوام و بالاخره شکست انقلابات سوسياليستی قرن بيستم عامل تعيين کننده ای در تغييرات بزرگ جهان بوده است.» (13)
پس چون کمونیستها گفته بودند سقوط سرمایه داری «محتوم» است اما چنین اتفاقی در 140 سال گذشته نیفتاد یعنی سرمایه داری سقوط کامل نکرد، انقلابات سوسیالیستی شکست خوردند و کمونیسم در سراسر جهان مستقر نشد پس سقوط سرمایه داری «محتوم» نیست. نویسنده گمان میکند منظور از «محتوم» بودن سقوط این است که میبایستی در همین 130 سال گذشته اتفاق میفتاده است!؟ (14)
بدینسان بورژوازی میتواند از نظام کهنه و گندیده خویش تا هر وقت بخواهد، دفاع کند و همواره از روند رو به تکامل جامعه بشری جلوگیری کند. اگر گمان کنیم که «آینده را درست پیش بینی کرده ایم» خطا کرده ایم و اگرفکر کنیم «تاریخ با ما خواهد بود»( 15) در این مورد نیزاشتباه کردیم و ممکن است که تاریخ با ما نباشد و اگر تاریخ با ما نباشد ضرورتا با غیر ما یعنی احتمالا با بورژوازی (و یا سنگهای آسمانی) خواهد بود. و چون کسی نمیتواند بگوید که کمونیسم اجتناب ناپذیراست- زیر هر آن امکان حادثه ای است که ما را از امکان تحقق جامعه مورد علاقه مان دور کند و به مسیر تکاملی دیگری اندازد که نظام کمونیستی نخواهد بود- ما نیز موظفیم در همین نظام زندگی کنیم همچنکانکه تا کنون زندگی کرده ایم.. چنین است نتایج احتمالی لیبرالی مورد انتظار «ستنز» قلابی « نوین».
«جاده های مختلف تکامل»
«اما حتا برخی اوقات مائو نيز می توان ديد که به تکامل تاريخی از لنز اجتناب ناپذيری تاريخی می نگرد. آواکيان گسستی را که مائو از استالين کرد جلوتر می برد و از برخی درک های مائو نيز گسست می کند. آواکيان بر وجود انسجام در تاريخ بشر تاکيد می گذارد. اما همچنين تاکيد می کند که در مسير تکامل بشر، مسيرهای متفاوتی موجود است. هر چند اين جاده ها در معرض محدوديت های بسيار واقعی هستند، به اين معنا معين هستند اما بر پايه مسيری از پيش تعيين شده پيش نمی روند. مرتبط با اين مسئله، آواکيان درک کمونيستی از نقش و قدرت بالقوه آگاهی را تکامل بسيار بيشتری داده است. به عبارت ديگر، تا آن حد که بطور علمی و عميق خصلت متناقض پيچيده و چند لايه ای (چند وجهي) جامعه را با تمام محدوديت ها و جاده های متفاوت ممکن درک کنيم. با داشتن اين درک علمی، آزادی عمل ما در تاثير گذاری بر اوضاع و تغيير جهان بطرز خارق العاده ای گسترش می يابد.» (16)
از دو حال خارج نیست یا شما این مسیرها را میشناسید . که در آن صورت آنها را معرفی میکنید. مثلا میگویید که اگر قرار نیست که کمونیسم «اجتناب ناپذیر» باشد پس کدام «روابط تولیدی» به جای آن «انتخاب» میگردد؟
شما نمی توانید اتفاقاتی را که نابود کننده هستند بهانه کنید. زیرا در مورد چنین اتفاقاتی که منجر به از بین رفتن زمین یا موجودات انسانی گردد ما و شما اختلافی نداریم. ما نیز در این حدود میپذیریم که کمونیسم میتواند اجتناب ناپذیر نباشد زیرا ممکن است جامعه بشری یا اصلا کره زمین طی 100 یا 200 سال آینده نابود شوند.
ضمنا شما نمیتوانید پشت این بحث سنگر بگیرید که مثلا اگر مجموع شرایط - نمیگوییم آمادگی سیاسی طبقه کارگر؛ زیرا میدانیم که یاشما اصلابه نقش طبقه کارگراعتقادی ندارید و یا اعتقادی بسیار سست دارید در عوض میدانیم که به دانشجویان اعتقادی عمیق دارید - آماده نباشد کمونیسمی در کار نخواهد بود. زیرا ما نیز با شما هم عقیده ایم. می ماند دو بحث دیگر:
یکی اینکه شما بر مبنای تحلیل واقعی نیروهای مولد و روابط تولیدی کنونی سرمایه داری و نیزرو ساخت سیاسی- فرهنگی آن، خطوط اساسی این جاده های مختلف را ترسیم کنید.
توضیحا بگوییم مارکس و انگلس یکصد و 60 سال پیش از این خطوط کلی کمونیسم را- که آنها اعتقاد داشتند به جای سرمایه داری خواهد نشست- ترسیم کردند؛ و حدود سی و پنج سال پس از مرگ مارکس در یکی از کشورهای جهان پیش گویی او بوقوع پیوست؛ و بیش از پنجاه سال پس از آن نیز بشر نتوانست «جاده» دیگری بیابد که روابط تولید تکامل یافته نوینی به جز کمونیسم باشد. اما شما اکنون هم آن نظریات، هم تجربه روابط تولید سوسیالیستی و هم شکست آنها را دارید: بفرمایید برای ما خطوط روابط تولیدی پس از سرمایه داری را که کمونیستی نباشد ترسیم کنید. ضمنا اگر حتی یک جاده هم رسم کردید ما میپذیریم. همچنین احتمالا شما نخواهید گفت که مارکس و انگلس نمیباید خطوط آینده را رسم میکردند چرا که این جبری دیدن و اجتناب ناپذیر دیدن میشد. زیرا شما نیز هم اکنون و از تنها روابط تولیدی که حرف میزنید کمونیستی است . شما از مارکسیسم- لنینسیم - مائوئیسم گسست کردید اما علی الظاهر از کمونیسم گسست نکردید! بر عکس همواره از «علم کمونیسم»! حرف میزنید.(17)
دوم اینکه بگویید ما نمی توانیم. زیرا جاده های مختلف بستگی به اتفاقات دارد. بگویید اتفاقات و تصادفاتی پیش میآید که مسیر را«منفجر» کرده، تغییر خواهند داد و چون ما نمیدانیم که آنها چه تصادفاتی هستند بنابراین نمیتوانیم بگوییم چه مسیری را خواهیم رفت و به جای روابط تولید کمونیستی چه روابط تولیدی خواهد نشست. هیهات! ذهنی که نتواند از این همه چیزهایی موجود، گمانه ای در مورد اتفاقات و تصادفات احتمالی زند و بر مبنای انها خطوط روابط تولیدی بعدی را ترسیم کند نه تنها «ذهن فعالی» نیست بلکه ذهنی است بغایت منفعل واسیر جبر کور!
یادداشتهای بخش دوم
7- پس «بنیادهای» یا «جوانب» فلسفی مارکسیسم نصف و نیمه علمی بوده واکنون باب میخواهد آن را «کاملا» علمی کند. در مورد «بنیادها» چه بگوییم که هنوز باب جرئت نکرده مستقیما سراغ آنها رود: مثل دیالکتیک و یا ماتریالیسم. اما «جوانب» غیر مهمی که نقشی در انحرافات نداشته اند و جمع عددیشان علی الظاهر منجر به کشف «سنتز نوین» باب شده از مواردی که مائو درباره شان صحبت کرد مثل«نفی در نفی» فراتر نرفته است. اما چیزی به نام «کاملا» اگر در مورد مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو وجود نداشته است در مورد باب نیزهرگز وجود نخواهد داشت. زیرا این مفهوم نسبی است!
8- نشریه حقیقت شماره 49، مقاله «آلن بديو و کمونيسم - سنتز نوين باب آواکیان»، نوشته ریموند لوتا از رهبران آر سی پی و نیز «مریدان» باب
9- نقل به معنی از کتابچه کوچک گفتگوبا صدر مائو«در باره مسائل فلسفه» . ترجمه به فارسی ع، رمضانی. متاسفانه در حال حاضر این کتاب دردسترس من نیست.
10- البته باید بیفزاییم از دید مائو این ساخت های تولیدی عام هستند اما اشکال بروز آنها خاص. و در ضمن سیر توالی این ساخت ها برای هر جامعه ای اجباری و محتوم نیست. نکته نخست از دل بحث «عام و خاص» در میاید و نکته دوم از دل بحث «همگونی و مبارزه اضداد». بدین معنا که الف: وحدت دو ضد و همگون گشتن شان تحت شرایط معین لازم امکان پذیر است. و دوم نیز بدون شرایط معین لازم به ضد خودشان تبدیل نمیشوند.
11- نشریه حقیقت شماره 51 مقاله« آیا مارکس جبر گرا (دترمینیست) وغایت گرا(تله ئولوژیست) بود کندو کاو در سنتز نوین » مقاله ای بسیار سطحی که سعی میکند با کلمات قلمبه سلمبه خواننده را مرعوب سازد. نویسنده آن به نقد هگل دست میزند، اما نمیداند هگل چه میگوید!؟
12- ریموند لوتا، پیشین
13- مقاله «تغییرات بزرگ در شناخت علمی بشر از جهان هستی»... مریم جزایری حقیقت شماره 50 .
بین بخش اول این مقاله که به مارکسیسم و مفاهیمی همچون قانون، ضرورت، تضاد اساسی و میپردازد و بخش دوم آن که در تبیین «سنتز نوین» است یک دنیا شکاف وجود دارد!؟
14- بطورکلی گرچه تصوربیشتر کمونیستها از سقوط سرمایه داری و برقراری کمونیسم درسراسرجهان این بود که این امر مثلا طی قرن بیستم رخ میدهد و در این مورد اغلب دچار اشتباه بودند، اما نباید محتوم بودن سقوط سرمایه داری را که ناشی از تکامل تضادهای درونی آن و کهنه شدن آن است با دیری یا زودی زمان سقوط آن درهم کرد.
15- نگاه کنید به نوشته ی «کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفایی» حقیقت شماره 49
16- ریموند لوتا، پیشین
17- گاه این گونه حرف زدن بسیار مضحک میشود مثلا به این عبارات توجه کنید: علم و خرافه