صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
ماتریالیسم تاریخی و نظریه «از خود بیگانگی انسان»
5- خرد ابزاری
الف: خرد ابزاری چیست؟
در نوشته مان سخن از« بحران اقتصادی» در سرمایه داری راندیم اما در مکتب پسا مدرن هم مرکز ثقل تضاد و بحران تغییر میکند و از عینیت( بحران اقتصادی و سیاسی) به ذهنیت(عقل و حس - فرهنگ- بحران مدرنیته ) منتقل میگردد و هم نوع تضاد در فرهنگ، میان دو حس و دو عقل طبقاتی، جای خود را به تضاد میان حس و خرد انسان بطور کلی(انسان انتزاعی یا غیر طبقاتی)، و تضاد میان مدرنیته و پسامدرنیسم می سپارد. بدین ترتیب برای حل مشکل بشر، باید تضاد ذهنی میان حس و عقل با پذیرش «رادیکال ترین شکل نسبی گرایی » که «با شک آوری تام» و«حاکمیت تردید» توام است، حل گردد.
تسلط مطلق حس و«شهود»برعقل( و دیوانگی بر تعقل!؟) صفت مشخصه این دیدگاه است. یکی از نقاط شروع و نتایج این دیدگاه نقد«خرد باوری»است. طبق نظر پسا مدرن ها مشکل اصلی بشر، نه روابط استثماری و بهره کشانه نظام سرمایه داری، نه دیکتاتوری بورژوازی و دولت سرکوبگرش که اکثریت زحمتکشان را سر کوب میکند؛ خیر! هیچکدام از اینها نیست، بلکه « خرد باوری - عقلانیت» و بخصوص مهمترین شکل آن«خرد ابزاری» یا « خرد تکنولوژیک»است!؟ برای حل مشکل بشر باید « خرد باوری » را کنار گذاشت زیرا خرد به «اجماع» مینجامد و چنان« واقعیت ابژکتیو یکتایی» در میان نیست که« امکان شناسایی آن» توسط اجماع و خرد،«مطلق، یقینی و میان تمامی آدمیا ن مشترک باشد». و همین است که خرد باوری را «ضد دموکراسی» و ضد «پلورالیسم» میکند چرا که مانع از آن میشود که هرکس حقیقت خودش را داشته باشد و یابه بیانی دیگر، در واقع هیچکس (و همچنین همگان)، حقیقتی نداشته باشد.(1)
تا آنجا که این نقد کردن خرد باوری، متوجه مارکسیسم باشد که موجودیت « واقعیت ابژکتیو» ( واقعیت عینی) را خارج از ذهن بشر میپذیرد و شناخت خردمندانه و تغییر انقلابی آن را ممکن، علمی و عملی میداند، از این سفسطه ها و نسبت دادن نظرات نادرست به مارکسیستها، در کار فرصت طلبان بی مایه، بسیار بوده است .
مثلا مارکسیستها هرگز مخالف«نسبی» بودن شناخت های بشر از« مطلق» جهان عینی و دریافت«مطلق» در«نسبی» نبوده اند؛ ولی«نسبی نگری» را نیز هرگز«مطلق»؟! و بدین سان«مطلق بودن» حقیقت عینی را نفی نکرده اند.(2) مارکسیستها افزون به چشم و گوش« سر» و گاه بسی بیشتر از آن، به چشم و گوش «جان و دل» نیز باور داشته اند. درعین اینکه همواره دشمن هر گونه «شهود» غیر حسی، «از راه دل» دیدن و شنیدن چیزی که در خارج موجودیت ندارد،عرفان، تصوف و صوفی گری ) و همچنین نیچه گرایی که شیوع آن در مملکت ما تا حدود زیادی بدلیل نزدیکی آن به این باورها بوده است ) بوده اند. مارکسیستها آن چنان مخالف«حس» و«دیوانگی» نبوده اند و برخی زمانها شناخت حسی و جهت یابی حس( حسی که سرشار از تعقل است) و تصمیم گیری و دست به عمل زدن بر مبنای «حس و شور» را در« در لحظه و آن » به تعقل و« تفکر زائد» ترجیح داده اند. «عاقل دیوانه » و« دیوانه ی عاقل» همواره ازمضامین مورد بحث مارکسیستها بوده است( بیاد بیاوریم شخصیت داور پایانی، این«دیوانه ی عاقل» را در« دایره گچی قفقازی» برتولت برشت که «دیوانه وار» رای بر آن داد که بچه به دو نیم شود). اما آنها هرگز عقل «دوراندیش» را« بدور» نینداخته، خویشتن را«دیوانه» نساخته و ستایشگر مطلق«آن یا لحظه» و« دیوانگی» نبوده اند.
همچنین بد نیست اشاره کنیم که در چین و در دوره انقلاب فرهنگی، آنچه تحت نام رویزیونیسم خروشچف، لیو شائو چی و تنگ سیائو پینگی، نقد شد، در واقع تفکر(خرد)، روش و عملی بود که زیر نام تئوری« رشد نیروهای مولده» علاقه مفرط به« رشد ابزار و تکنولوژی» داشت ودر واقع با خواست «مطلق» کردن این «رشد» ابزار، حرکت میکرد.
این «خرد باوری بورژوایی»، خرد ابزارساز( یا خرد تکنولوژیک ) و ایجاد کننده «رفاه» بود که در برابر آنچه آن را باصطلاح « توزیع همگانی فقر» مینامید، بروی «رفاه همگانی» تاکید میکرد و میگفت که این «رفاه» در نتیجه «رشد نیروهای مولد» و در درجه نخست رشد ابزار تولید دست خواهد داد. این خرد بورژوایی درواقع سازنده روابط سرمایه داری، ایجاد کننده شکاف میان طبقات، ثروتمندتر کردن اقلیت و فقیر کردن اکثریت بود؛ یعنی در واقع همین اکونومیسم مورد بحث ما.
ب- انقلاب را دریابید! تولید را سازمان دهید!
این تئوری « رشد نیروهای مولد» که درواقع بوسیله برنشتین و کائوتسکی یعنی کسانی که بخاطر همراهیشان با دموکراسی بورژوایی و لیبرالی کردن مارکسیسم ، مورد پسند پسامدرن های ما هستند، و در گونه ای خوانش نادرست از اندیشه های مارکس بنیان گذاشته شد، به برپایی، گسترش، رشد و تکوین «مناسبات» نوین کمونیستی میان انسانها مطلقا بی توجه بود.
این اندیشه ها از نقطه نظر تئوریک، سیاسی و نتایج مشخص عملی آن توسط مائو و مائوئیستها در انقلاب بزرگ فرهنگی- کارگری چین به نقدی انقلابی کشیده شد. انقلابیون «خردباور» پرولتاریا، در کنار اهمیت به رشد نیروهای مولد، به سازند گی روابط و مناسبات کمونیستی« آشنا گرایانه»، میان انسانهایی نه به اصطلاح « ازسرشت انسانی خود بیگانه» بل اگر درست سخن بگوییم، انسانهایی- که سرشت شان نسبت به یک سرشت پیشرفته و تکامل یافته، عقب مانده است، اهمیت فراوان میدادند و بسیاری اوقات آن را مرجح میشمردند.
خرد«ابزار» تولیدی ساز یا «خرد تکنولوژیک» و خرد« روابط » انسانی ساز یا«خرد انسان ساز» وحدت اضداد تشخیص داده شد که روند حرکتی ناموزون دارند. از نظر مائو و مائوئیستها درمقابله با انحرافات و اشتباهات شوروی زمان استالین و« رهروان راه سرمایه داری » در چین که طرفدار تئوری «رشد نیروهای مولد» بودند، بخاطر رشد سریع این نیروها در جامعه سوسیا لیستی، باید جهت عمده تاکید نه بروی «رشد نیروهای مولد» بلکه به روی رشد «روابط تولیدی» گذاشته شود. یعنی باید بروی رشد و تکوین روابط کمونیستی - انسانی میان مهمترین بخش«نیروهای مولد» یعنی کارگران (انسانها) ، بیش از رشد «ابزار تولید» انگشت گذاشت. میدانیم که « نیروهای مولد» شامل«ابزار» و«انسان» است و ابزار اهمیت زیادی در نیروهای مولد دارند.
بنابراین توجه مائو، نه به «مالکیت دولتی» در آمدن ابزار تولید و یا «اشتراکی کردن» این ابزار از نقطه نظر حقوقی، و توجه به رشد بعدی این ابزار و«رفاه» انسانها، خیر! تنها به اینها جلب نشد.( چیزی که بخاطرآن همین پسامدرن ها و رفرمیستها و اکونومیستهای ما مائو را به نقد میگیرند و داد و فریاد سر میدهند که مائو « فقر» را تقسیم کرد(3) بلکه به «روابط»ی جلب شد که «انسانها»، یا بهتر بگوییم کارگران تولید کننده، در جریان تولید با «یکدیگر» بر قرار میسازند.
ایا تولید کننده واقعی، درعمل «تصاحب کننده» ابزار تولیدش هست یا این فقط یک «مالکیت حقوقی و صوری» است؟ آیا تولید کنندگان واقعی یعنی کارگران بر روند کار نظارت واقعی دارند یا خیر این نظارت صرفا بوسیله روسا و با فاصله از توده، اعمال میشود و کارگران بر روند کار تسلط ندارند؟ آیا توزیع تولیدات به گونه ای پیش میرود که فاصله میان دستمزدها کاهش یابد یا خیر این فواصل حفظ میشود و بیشتر میشود؟ آیا روابط تولیدی به طرف« برابری» بیشتر تولید کننده ها درشرایط کاری تولید سوق میابد یا «نابرابری» حکمیت دارد؟ آیا تفکرات فرد گرایانه، برتری جویانه، قدرت طلبانه، فخر فروشانه، استثمار گرایانه و رفاه جویی فردی بر ذهن انسانها مسلط است یا خیر جمع گرایی، برابری طلبانه، دگردوستی و فداکاری بر روح انسانها حاکم است؟(3)
شعار «انقلاب را به عنوان حلقه کلیدی دریابید؛ تولید را سازمان دهید»، دقیقا برای رفع چنان تضادی بوسیله مائو تدوین گشت. «انقلاب»همان دگرگونی مداوم در«روابطی» است که در عرصه تولید میان «انسانها» بر قرار میشود؛ «انقلاب» همان پویشهای دگرگون کننده ای است که باید در عرصه روبنا، سیاست و فرهنگ سازمان داد.
می باید انسانهایی پدید آیند با فرهنگ تر، شریف تر و مهربانتر؛ دارای منش ها و سرشتی والاتر. انسانهایی که میلی به بهره کشی از دیگری نداشته باشند. تا پشیزی بیش از دیگری دارند فورا سر خویش را بالا نگه نداشته و با تفرعن به دیگری ننگرند، تا «موقعیت» و« قدرت» ی بالاتر دارند این «قدرت» را بوسیله جدایی، افاده و فخرفروشی به دیگران تبدیل نکنند، برای نابودی این موقعیت ها که برای دوره ای چاره ناپذیر است، در تلاشی پیگیر باشند. قادر باشند همه امور زندگی از ریز تا درشت آن را کمابیش بدست خود گیرند و بتوانند امور خود را، خود سامان دهند و با یکدیگر روابطی نوین بر قرار سازند. اما درچنین تفکری، تولید وسازماندهی آن نیز جای خود را حفظ میکند. زیرا «فرهنگ» به تنهایی کافی نخواهد بود و میباید «تولید» افزایش یابد و « وفور» محصولات ایجاد شود تا نظام کمونیستی بتواند به جای نظام سوسیالیستی بنشیند.
یادداشتها
1- تمامی اشاره ها به«کتاب تردید» بابک احمدی است. نشر مرکز، 1374، بخش نسبی نگری.
2- در صورتی که «نسبی نگری» تبدیل به نظریه شناخت گردد، هیچ شناختی از«مطلق» در«نسبی» نمیتواند دست دهد؛«حقیقت عینی » وجود نخواهد داشت و توانایی شناخت «حقیقت عینی» بوسیله انسان از طریق پراتیک، نفی خواهد شد. از دید گاه نسبی نگری به عنوان نظریه شناخت، حقیقت در نگاه اشخاص مختلف متفاوت خواهد بود و هر کسی حقیقت خود را داشته و خواهد داشت. بدینسان هیچ نوع مرکز ثقل و معیاری برای اینکه روشن گردد بالاخره حقیقت چیست، وجود نخواهد داشت. البته «تردید گرایان» و البته در اینمورد ویژه با « یقین»، میگویند که با« مکالمه» - والبته در دموکراسی بورژوایی که همه آزادند!؟ که مکالمه کنند - صاحبان حقیقت های شخصی میتوانند به هم نزدیک شوند. ما نیز میگوییم « مکالمه » نمیتواند کسانی را- کارگران و سرمایه داران را- به هم نزدیک کند که عموما در تعیین اینکه حقیقت چیست، منافع عینی مشخص و دیدگاههای کاملا متضاد و متخاصم دارند.
2- جالب است که این قدر دم از نقادی «خرد تکنولوژیک» میزنند ولی جایی که با این خرد صرفا تکنولو ژیک مبارزه شد یعنی چین، درست در کنار کسانی موضع میگیرند که هوادار همین «خرد تکنولوژیک» بودند. تمامی کسانی که در انقلاب فرهنگی بزیر انتقاد گرفته شدند، کسانی بودند که طرفدار لیو شائوچی و تنگ سیائو پین بودند. ضمنا کسانی که پس از مرگ مائو با کودتا قدرت را بدست گرفتند همان کسانی بودند که در انقلاب فرهنگی بزیر ضرب گرفته شده و از مقام خود پایین کشیده شدند. نکته جالب دوم اینست که این کسان، چین تنگ سیائو پین را به چین مائو ترجیح میدهند. گویا دیگر این اتهام به تنگ نمیچسبد که فقر را تقسیم کرد و یا چین را عقب مانده نگاه داشت؟! بلکه با « رشد تکنولوژی» یا «خرد تکنولوژیک» چین را به پیشرفت رساند و قطعا «رفاه» برای همه چینی ها به ارمغان آورد!؟ چنین است عاقبت نقادان خرد ابزاری!؟
3- البته فرد گرایی با تحقق فردیت فرق دارد. انقلاب کمونیستی مخالف فرد گرایی است اما مخالف رشد «فردیت» انسان نیست. بر عکس انقلاب کمونیستی بر بستر جمع گرایی عمومی، امکانات تحقق استعدادها و توانیهای فردی انسانها، گوناگونی و فردیت را گسترش خواهد داد.