صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
نقدی بر نظرات باب2
قسمت اول : بررسی کتاب«فتح جهان»
بخش نخست: نقد باب از کتاب چپ روی بیماری کودکی در کمونیسم
ت- تجربه انگلیس
1- چرا انگلیس؟
باب سپس برای مستند کردن نکات خود به تجربه انگلیس میپردازد. او میخواهد با بررسی این تجربه اشتباهات لنین در« در مسائل معین متدولوژیک»، « نکات و برخوردهای» نادرست،«عدم درک لنین از اوضاع کنکرت»، و تعمیم «درسهای انقلاب موفقیت امیز روسیه ... در شرایط دیگر...» را نشان دهد. تمام توجه باب متوجه انگلستان است. او تجربه آلمان، هلند، ایتالیا و... را رها میسازد و تنها به انگلیس میپردازد .(1) پایین تر ما به این نکته توجه خواهیم کرد که این چسبیدن صرف به تجربه انگلستان، چگونه نقد باب را از لنین بی مایه و پا درهوا میکند؛ اما اینک از خود می پرسیم چرا باب مورد انگلستان را مثال میزند . آیا این مورد به اندازه کافی برای نتیجه گیری های او مواد و مصالح مهیا میکند و اگر حتی در مورد انگلستان حق با باب باشد، آیا او قادر است که نتایجی را که از این نقد بدست میآورد به همه کشورهای اروپا تعمیم دهد؟ اینها پرسشهایی است که ما در بخش تجربه انگلیس به شکل مبسوطی به آن میپردازیم.
2- نظر باب در مورد تفاوت ویژگیهای روسیه و انگلیس
باب پس از تشریح این نکات لنین که حزب کمونیست بریتانیا هنوز نوزاد است، یا به گفته باب در واقع هنوز بوجود نیامده است و بحث لنین در باره حزب کارگر و اینکه بسیاری از لیبرالها به این حزب گرویده اند و خلاصه اینکه در رابطه با حزب کارگر و رهبران سوسیالیست آن همه چیز در حال قطب بندی است، چنین میگوید:
« او از روی انقلاب روسیه که ویژگیهای آن متاسفانه در این نمونه ناپدید گشته طرح میکند و یک درس عام را که در عبارتی مشهور متمرکز گردیده بیرون میکشد... و به آنها (کمونیستها) میگوید در حالیکه استقلال و حق انتقاد خود را حفظ میکنید، آنها را مجبور به گرفتن قدرت نمایید. زیرا آنها خواهان گرفتن آن نیستند و زمانیکه توده ها دیدند حزب «کارگر»ی ها در واقع نمیخواهند سوسیالیسم را پیاده کنند، آنها را طرد نموده و بسوی کمونیستها و به یک موضع انقلابی روی خواهند آورد.» و سپس در نقد لنین میگوید:
«خیر، بعضی از این نوع تاکتیکها بواقع بدرستی در انقلاب روسیه در مقابل منشویکها، سوسیال رولوسیونرها و دیگر نیروها که زمانی حمایت بخشهای مهمی از توده ها را با خود داشتند،( پایین تر خواهیم دید این نکته باب نقشی در تفاوت میان دو کشور ندارد زیرا حزب کارگری ها نیز حمایت بخشهای مهمی از توده ها را با خود داشتند- ) بکار آمد . اما در مورد انگلستان کهنسال چندان با فساد و پوسیدگی طولانی و متداولش و بورژوا شدن طبقه کارگرش، با سنت تمام و کمال پارلمانتاری بورژوایی اش، که لنین بخوبی از آنها آگاهی داشت، وضع متفاوت بود.» همانجا ص18 تمامی تاکیدها از من است. از این پس هر کجا که تاکید از نویسنده باشد قید خواهم کرد.
چنین است نقد باب درباره «عدم درک لنین از بعضی اوضاع مشخص» و اولین نکات او در باره تفاوت میان انگلستان و روسیه.
نخست باید بگوییم بر خلاف نظر باب (نمیدانم ترجمه یا بازنویس فارسی درست است یا خیر- نمیدانم درست برداشت میکنم یا خیر!) این «در س عام»، که در «عبارتی مشهور» یعنی «استقلال » داشتن و «حفظ حق انتقاد» درعین اتحاد یا ائتلاف با نیروهای دیگر( انقلابی، غیر انقلابی، ضد انقلابی وارتجاعی؛ که به هر حال همواره و در طول یک انقلاب بزرگ، عمیق و تود ه ای رخ خواهد داد)«متمرکز» گردیده، به هیچ عنوان از روی انقلاب روسیه و بر مبنای ویژگیهای این انقلاب بیرون نیامده، بلکه پیش از لنین و بوسیله مارکس و انگلس(در مانیفست این نکته در روش برخورد به نیروهای دیگر آمده) تدوین شده ودر برخورد به جریانها ی غیر پرولتری به عمل در آمده بود. لنین در سالهای نخستین و بسیار پیش ازانکه ویژگیهای انقلاب روس را بشناسد و پیش از اینکه منشویکها و سوسیال رولوسیونرها پا به عرصه وجود بگذارند در وظایف سوسیال دمکراتها این درس عام را مطرح میکند.
دوما باید بگوییم این بخودی خود اهمیتی ندارد که درس عامی پیش از لنین طرح بوده یا بوسیله او طرح شده است. باب قطعا میپذیرد که بسی درسها بوسیله لنین و با حرکت از شرایط و ویژگیهای انقلاب روس بیرون کشیده شد که اهمیت عام داشت. مثل رابطه میان آگاهی وخودبخودی.
سوما باید بپرسیم که آیا بالاخره باب این درس عام را قبول دارد یا نه ؟ اگر باب با شکل پیاده کردن این تاکتیک عام مخالف بود یا مثلا معتقد بود که این تاکتیک را نمیتوان در کشورانگلستان و در برخورد به حزب کارگر پیاده کرد، میتوانست این را خیلی روشن و با دلیل بگوید. شیوه بیان او در اینجا ابهام دارد زیرا در ادامه میگوید «خیر بعضی از این نوع تاکتیکها بواقع بدرستی در انقلاب روسیه بکار آمد». بنابراین باب با گفتن «این نوع تاکتیکها» نه شکل خاص پیاده کردن یک تاکتیک عام ونه حتی پیاده کردن آن در یک کشور ویژه، بلکه خصلت عام را از این درس میگیرد. گویا این درس عام، اگر روزگاری و شرایطی بکار میآمد، روزگار لنین و شرایط روسیه بود و درشرایط انگلستان و کشورهای دیگر بکار نمیآید( و در روزگارما نیز کمابیش بکار نخواهد آمد.) در اینجا تنها باید استقلال داشت و منزه و پاکیزه بود. هر گونه اتحاد نا درست و«راست روی» است. من در بخشی از این مقاله که به نقد باب از مائو میپردازد، به این نکات برخواهم گشت و ریشه های ایدئولوژیک آن را باز خواهم شکافت.
به این ترتیب باب بالاخره یکی از نکات بحث خود را با نمونه انگلستان که یکی از کشورهای اروپایی است مستند میکند . نقدی که به لنین وارد است اینست که تجربه روسیه «جوان» را به کشور انگلستان« کهنسال» تعمیم میدهد. روسیه ای که «فساد» و« پوسیدگی» اش «طولانی و متداول» نبود و کارگرانش «بورژوا» نبودند و «سنت پارلمانی» نداشت به انگلستانی تعمیم مییابد که «کهنسال»، «فساد و پوسیدگی»اش «طولانی و متداول»، «طبقه کارگرش بورژوا» و« سنت پارلمانی اش تمام و کمال بود». چلاندن تجارب و تعمیم دگماتیستی آنها . چنین است نتایج « ناشکیبا بودن»،«انتظار گسترش سریع» و«کمی دیدن پیشرفت»!؟ ما پایین تر بطور مشخص بروی این وجوه تفاوت درنگ خواهیم کرد. اما اینک توجه خود را به مسئله تاکتیک شرکت در پارلمان معطوف میکنیم.
بطور کلی لنین دردادن رهنمود به کشورهای دیگر و انتقال غیرنقادانه تجارب و«در سهای موفقیت امیز» انقلاب یک کشور به کشور دیگر فوق العاده محتاط بود.(2) خود وی در جذب تجارب کشورهای دیگر برای روسیه از همین متد یعنی انتقال نقادانه تجارب پیروی میکرد. ضمنا چنانکه اشاره شد(و باب هم میپذیرد) لنین سالهای طولانی در کشورهای اروپای غربی زندگی کرده و با شرایط آن کشورها وهمچنین انگلیس بخوبی آشنایی داشت و به همین دلیل حرفهای او درمورد اروپای غربی حرفهای یک ناظر از دور نبود.(3) افزون بر این انتقادات و پیشنهاد های وی متکی به اسناد و مدارکی است که یا بوسیله کمونیستها تهیه شده و یا در مطبوعات بورژوازی درج گردیده است. دربخش مربوط به انگلستان، او بطور مشخص مدارک و اسنادی را که بوسیله خود کمونیستهای بریتانیا تهیه شده است، مطالعه کرده- همچنین مطبوعات بورژوازی و نقطه نظرات للوید جرج و رهنمود هایش بر اساس همین مدارک و اسناد استوار است. لنین در ابتدای بررسی تجربه انگلستان متنی مفصل از یکی از کمونیستهای انقلابی ولی «چپ رو» بنام گالاخر میآورد. برمبنای نکات رفیق گالاخر و سیلویا پانکهورست ، یکی از دو علت عدم اتحاد چپ ها، توافق نکردن بر سر شرکت در پارلمان، بوسیله عده ای از«چپ ها» میباشد.
3- دیالکتیک انقلابی مارکس و لنین در برخورد به پارلمان بورژوایی
میان چپ ها، تاکتیک عدم شرکت در پارلمان تازگی نداشت و تنها در آن دوران مطرح نگشته بود بلکه زمان مارکس و انگلس نیز این مسئله از سوی برخی نیروهای «چپ رو» طرح شده بود؛ به ویژه ازسوی آنارشیستها که بطور کل شرکت در پارلمان را نفی میکردند. این گونه نبود که تاکتیک شرکت نکردن در پارلمان ها عملا اجرا نشده باشد وفقط تاکتیک شرکت در پارلمان به اجرا گذاشته شده باشد. خیر! اگر چه لنین تجربه شرکت موفقیت آمیز در پارلمان روسیه را مطرح میکند ولی خود بلشویکها و لنین تاکتیک شرکت در پارلمان را از خود در نیاورده بودند، بلکه مدتها پیش از لحاظ تئوریک بوسیله مارکس و انگلس در مقابل آنارشیستها طرح شده بود و از لحاظ عملی بخصوص در تجربه های موفقیت آمیز حزب سوسیال دمکرات آلمان ( یک حزب اروپایی. و این حزبی بود که نمونه اصلی لنین بحساب میآمد)(4) در سالها پیش از سده بیستم بکارگرفته شده بود.
لنین در کتاب دولت انقلاب که حدودا سه سال پیش از کتاب چپ روی نوشته شده ، در فصل 3، بخش 3 بنام« نابود ساختن پارلمانتاریسم» ضمن نقد از پارلمان که او آنرا«آغل بورژوازی» مینامد در اشاره به مجادله مارکس با آنارشیستها چنین میگوید:
« ولی برای مارکس دیالکتیک انقلابی هیچگاه آن جمله پردازی توخالی باب شده و آن سکه بدلی نبود که پلخانف، کائوتسکی و غیره از آن ساخته اند. مارکس توانایی آنرا داشت که تا از آنارشیسم که حتی قابلیت استفاده از پارلمانتاریسم بورژوازی را نداشت، بیرحمانه قطع رابطه کند- بخصوص هنگامیکه که بهیچوجه موقعیت انقلابی وجود نداشت. ولی در عین حال توانایی آنرا هم داشت که پارلمانتاریسم را در معرض انتقاد واقعا انقلابی قرار دهد.» منتخب آثار 4 جلدی ، جلد دوم قسمت اول، دولت و انقلاب، ص 275
چنانکه در اینجا میبینیم لنین به دو جریان خرده بورژوایی برخورد میکند.
او از یکسو به نقد پلخانف و کائوتسکی می پردازد که دیالکتیک برایشان جمله پردازی توخالی و قلابی است و به عمل در نمیآید . یعنی تنها در پارلمان شرکت میکنند بی آنکه آن را در معرض انتقاد واقعا انقلابی قرار دهند و راه پارلمانی و شکل مسالمت آمیز تصرف قدرت را موعظه کرده و به راه اصلی تصرف قدرت که بیرون از پارلمان است، یعنی تدارک دیدن قیام مسلحانه و آماده شدن برای انجام ان توجهی ندارند. و بطور کلی جمهوری دموکراتیک بورژوایی یا دموکراسی بورژوایی را آرایش میکنند.
و از سوی دیگر برخورد به آنارشیستها را پیشه میکند که هر گونه استفاده از پارلمان را نفی میکردند و توانایی استفاده از آن را بویژه زمانی که موقعیت انقلابی موجود نبود ، نداشتند. آنارشیستهایی که هرچند به انتقاد از فعالیت پارلمانی میپرداختند اما چون مخالف کاربرد اتوریته قهرآمیز بودند، هر گونه تدارک قیام مسلحانه و آماده شدن برای انجام آن را نیز نفی میکردند.
باب نیز در مسئله پارلمان موضع آنارشیستها را در پیش میگیرد. از نظر او نیز باید بطور کلی از پارلمانتاریسم بورژوازی گسست، حتی در زمانی که موقعیت انقلابی وجود ندارد!؟
ببینیم این دیالکتیک انقلابی مد نظر لنین تا آنجا که میشد در انگستان بکار بست، چیست و به چه شرایطی وابستگی پیدا میکرد؟
لنین ضمن تمجید بی پایان از نفرت انقلابی چپ ها از « سیاستمداران طبقاتی » پارلمان باز انگلستان چنین میگوید:
«نویسنده نامه این نکته را بسیار خوب درک کرده است که فقط شوراهای کارگری میتوانند وسیله نیل به هدف های پرولتاریا باشند نه پارلمان... و لی نویسنده نامه این مسئله را حتی طرح هم نکرده و در فکر لزوم طرح آن هم نیست که آیا بدون وارد کردن سیاستمداران «شوروی» (یا شورا) در داخل پارلمان، بدون متلاشی ساختن پارلمانتاریسم از داخل و بدون اینکه موجبات موفقیت شوراها در انجام وظیفه آتی خود، یعنی برچیدن بساط پارلمان از درون خود پارلمان فراهم گردد، میتوان شورا ها را به پیروزی رسانید؟» همانجا، ص489، سه تاکید اول از لنین است و تاکید چهارم از من است. جمله داخل پرانتز نیزاز من است.
و باز در همان کتاب در صفحه 462 و در رد استدلات «چپ » های هلندی:
«... ثانیا این جمله بطور حیرت اوری عاری از منطق است . از این موضوع که پارلمان ارگان و مرکز(بر سبیل حاشیه بگویم که پارلمان عملا هیچگاه «مرکز» نبوده و نمیتواند باشد) ضد انقلاب میگردد و کارگران آلت قدرت خود را بصورت شوراها بوجود میآورند، چنین نتیجه میشود که کارگران باید خود را - از لحاظ مسلکی، سیاسی و فنی - برای مبارزه شوراها علیه پارلمان و برای برانداختن پارلمان توسط شورا آماده سازند. ولی از اینجا به هیچوجه این نتیجه بدست نمیآید که وجود اپوزیسیون شوروی در داخل پارلمان ضد انقلابی چنین برانداختنی را دشوار میسازد و یا اینکه آن را تسهیل نمی نماید. ما در دوران مبارزه پیروزمندانه خود علیه دنیکن و کلچاک یکبار هم ندیدیم که وجود اپوزیسیون شوروی در بین آنها برای پیروزی های بعدی ما علی السویه باشد. ما بخوبی میدانیم که وجود یک اپوزیسیون شوروی ، خواه اپوزیسیون پیگیر بلشویکی و خواه اپوزیسیون ناپیگیر اس ارهای چپ ، در داخل مجلس موسسان ضد انقلابی که میبایست برانداخته شود، کار ما را در امر برانداختن این مجلس در 5 ژانویه سال 1918 دشوار نساخت بلکه آنرا تسهیل نمود .» تاکید اول از لنین و بقیه تاکیدها از من است.
و از سخنرانی در باره «پارلمانتاریسم» :
« ما مجبور هستیم به مبارزه در داخل پارلمان به منظور نابودی همان پارلمان ادامه دهیم.» لنین، در باره پارلمانتاریسم، تاکید از من است.
پس بخصوص، درصورت عادی بودن شرایط مبارزه و در شرایطی که اوضاع انقلابی و شرایط قیام مسلحانه و یا جنگ بین المللی و بحرانهای حاد، موجود نیست، باید ضمن مبارزه از بیرون که خواه ناخواه زمینه اصلی نبرد و مبارزه است، به درون دشمن نفوذ کرد و در داخل حریم دشمن از امکانات خود او و امکاناتی که روبنای سیاسی او ایجاد کرده ومیکند برای نابودی او بهره گرفت. نمیتوان دشمن را نابود کرد (تنها از طریق مبارزه بیرونی صرف) مگر آنکه در او داخل شد، در درون او نفوذ کرد و از درون نیز او را بسوی نابودی برد. نمیتوان پارلمان را تخریب و نابود کرد مگر اینکه اینکار از درون پارلمان و بمثابه نیرویی در ضدیت در درون آن و برای تخریب و نابودی آن عمل کند.
واین چنین است که نفوذ و درگیری نیروهای نوین کمونیستی با نیروهای کهنه سرمایه داری سر تا پای نظام موجود و کلیه جوانب وپدیده های آن را در بر میگیرد ودر تمامی پدیده های نظام و منافذ آن نفوذ میکند. تنها اشکال و مکانهای این نفوذ متفاوت است. بر بستر چنین تقابل و مبارزه همه جانبه ای است که کمونیسم این «بیماری مسری» شروع به «برون روییدن» میکند و هر مکان که مسدود گردد مجاری و مکان دیگری از برای برون روییدن پیدا میکند.(5)
این دیالکتیک انقلابی است. نمیتوان «شورا»های کارگری را به عنوان قطب مخالف پارلمان به قدرت رساند مگر آنکه «شورا» در «پارلمان» باشد. یا شوراها داخل «پارلمان» شده و در دل پارلمان نفوذ کنند. یا به بیان دیگر باید شوراها ی کارگری با واسطه (یا از طریق) شکل معین سیاستمداران «شوروی» (یا سیاستمداران پرولتاریایی که نماینده حکومت شورایی و بازگو کننده اهداف شورایی- کمونیستی هستند) داخل پارلمان باشند. نمیتوان شوراها را صرفا به مثابه چیزی در «استقلال محض» و« بیرونی» در نظر گرفت که تنها نسبت به قطب مخالف خود یعنی پارلمان «خارجیت» دارد و «داخلیت» ندارد. شوراها نمیتوانند چیزی را نابود کنند که صرفا نوعی رابطه بیرونی با آن دارند و فقط از بیرون با آن مبارزه میکنند. این چنین رابطه ای یک همگونی اضداد نیست. یک درونیت اضداد نسبت به یکدیگر نیست. بلکه جدایی و خارجیت مطلق اضداد نسبت به یکدیگر محسوب میشود و این متافیزیک و مکانیکی است. نفوذ متقابل اضداد در یکدیگر، سویه ای از دو جنبه ی قانون مطلق تکامل یعنی قانون همگونی یا وحدت اضداد میباشد که سویه دیگر آنرا مبارزه مطلق اضداد که هم بیرونی و هم درونی است، تشکیل میدهد. و تنها در شرایطی تضعیف میشود و یا صدق نمیکند که وابستگی متقابل اضداد ازیکدیگر در حال گسستگی باشند یا گسسته شده باشند واز دل هم بیرون آمده باشند یا بیایند. بعبارت دیگر کلاف پیچاپیچشان باز شده باشد یا در حال باز شدن باشد. چنین است نقد عمیق و دیالکتیکی لنین از چپ های انگلیسی با تفکر مکانیکی و متافیزیکی.
باب نیز میخواهد دو قطب پرولتاریا و بورژوازی را از دل یکدیگر خارج کند . برای اینکه بورژوازی در ما نفوذ نکند و داخل ما نشود، ما نیز در بورژوازی نفوذ نمیکنیم و داخل بورژوازی نمیشویم!
باب گمان میکند با بیرون آوردن پرولتاریا از دل بورژوازی ، بورژوازی را نیز از دل پرولتاریا بیرون میآورد. غافل از اینکه، نه بورژوازی از تسلط و نفوذش درطبقه کارگر و شکل دادن جهان بینی او، آن طور که خود میخواهد، دست خواهد کشید و نه نیروهای طبقاتی خرده بورژوازی که پیرامون طبقه کارگر هستند وهمچنین بخشی از لایه های فوقانی و مرفه و لایه های متوسط وعقب مانده درون خود این طبقه،که تحت نفوذ عمیق بورژوازی هستند، دست از تبلیغ افکار و خرافات خود برخواهند داشت. ما درادامه همین نوشته به این نکات توجه بیشتری خواهیم کرد.
اگر باب مخالف شرکت در پارلمان بورژوایی است نمی باید به کلی گویی در باره «سنت تمام و کمال پارلمانتاریستی» دست میزد بلکه می باید به این مباحث دیالکتیکی مارکس و لنین برخورد میکرد و نادرستی آنها را خواه از لحاظ نظری( تئوریک – فلسفی ) یا بنا به گفته باب «متدولوژیک»، و خواه از لحاظ عملی و با در نظر داشتن تجارب مثبت حزب سوسیال دمکرات آلمان و برخی دیگر از احزاب پرولتری در کشورهای غربی و همچنین حزب بلشویک در روسیه ، با استدلال و دلایل مکفی روشن میکرد.
اگر او مسئله شرکت در پارلمان به عنوان یک موسسه ارتجاعی را، نادرست و«حماقت پارلمانی» میدانست، از یکسو باید نشان میداد که در این کشورها فعالیت پارلمانی مساوی با رفرمیسم است؛ یعنی نشان میداد که در این کشورها شرایط همواره و همیشه برای دست زدن به قیام مسلحانه و یا احتمالا جنگ داخلی یا خلق !؟ آماده است( جنگ خلق به این معناست که دراین کشورها انقلاب مسلح در مقابل ضد انقلاب مسلح قرار دارد) و حزبی که به فعالیت پارلمانی میپردازد از دست زدن به قیام و جنگ پرهیز میکند و از سوی دیگر باید به بررسی چگونگی خلق شکلهای نوین قدرت سیاسی پرولتاریا در مقابل نیروها و اشکال کهنه قدرت موجود میپرداخت و شکلهای تداخل و نفوذ نیروهای نوین در نهاد ها و نیروهای کهنه را نشان میداد وهمچنین رابطه متقابل میان نهادهای نوین و نهادهای کهنه را بیان میکرد.نهادهایی که تکوین خود جامعه بورژوایی بوجود می آورد. باب باید نشان میداد که چگونه این نهادها به ضد خود پا میدهند،چگونه با ضد خود همگون میشوند و نوع وابستگی و مبارزه اضداد در داخل این نهادها چگونه است؟ باب چنین نمیکند و تا کنون که حدودا سه دهه از این نوشته گذشته به این پرسش که چگونه میشود در کشورهای امپریالیستی انقلاب را سازمان داد جوابی نداده است.
پس بطور کلی میتوان گفت که نه طرح مسئله شرکت در پارلمان و فعالیت پارلمانی ازجانب لنین، از لحاظ تئوریک، نوآوری به حساب میآمد ونه جمعبندی، صرفا جمعبندی تجربه روسیه و انتقال مکانیکی آن به انگلستان بود.
4- دموکراسی بورژوایی و فاشیسم بورژوایی
ببینیم باب درمورد مسئله « پارلمان» تا چه حد به پیش میرود :
« زمانی استالین در مقاله «مارکسیسم و مسئله ملی » گفت که خدا را شکر، در روسیه پارلمانی وجود ندارد... ولی به هر حال نکته ای در اینجا نهفته است و آن اینکه اگر شما برای مدت زمانی طولانی از این پارلمانها و نمایندگان کارگران در آن داشته باشید، کم کم تبدیل به طنابی بدور گردن پرولتاریا و جنبش انقلابی میشود. اغلب اوقات واقعا «باید برای نداشتن پارلمان » شکر گذاری کرد.» همانجا، ص18، تاکید از من است-ضمنا به پیوست همین نوشته نگاه کنید.
نکته ای که باب در بحث بالا طرح میکند یعنی مسئله «استفاده برای مدت زمان طولانی» را پایین تر بررسی خواهیم کرد، اینک به قسمت دیگر بیانات باب توجه کنیم:
پس باب معتقد است که « اغلب اوقات واقعا «باید برای نداشتن پارلمان» شکر گزاری کرد.» اما اگر ما باید اغلب اوقات بخاطر«نبود پارلمان» شکر گذاری کنیم، در واقع باید اغلب اوقات برای « نبود دموکراسی بورژوایی » شکر گزاری کنیم . زیرا بطور عام هر جا که پارلمان دموکراتیک بورژوایی وجود نداشته باشد،عموما بقیه ارکان دموکراسی بورژوایی یعنی آزادی بیان و مطبوعات ، احزاب و اجتماع، ... یا وجود ندارد و یا باندازه کافی وجود نخواهد داشت.
و اما شکر گزاری برای نبودن «دموکراسی بورژوایی»، شکر گزاری برای بودن حکومتهای غیر دموکراتیک و«فاشیستی» است. شکر گذاری برای نبود پارلمان، شکر گذاری برای بودن جکومت استبدادی است . پس باب دراینجا درست مواضعی اتخاذ میکند که ضد نظریات مارکسیستها درمورد دموکراسی بورژوایی است!
اگر لنین به پیروی از مارکس و انگلس میگوید:
« کاملترین و مترقی ترین نوع دولتهای بورژوایی جمهوری دموکراتیک پارلمانی است که در آن قدرت به پارلمان تعلق دارد و ماشین دولتی، دستگاه و ارگان اداری آن از نوع معمولی است. (منتخب آثار 4 جلدی ،جلد سوم، وظایف پرولتاریا در انقلاب ما، ص 34، تاکید از لنین است)
یعنی حکومتهای دموکراسی بورژوایی بهتر از حکومتهای غیر دموکراتیک ( یا فاشیستی ) بورژوایی است (زیرا از نظر مارکسیسم بطور کلی چنین جمهوری هایی در حالیکه به هیچوجه تسلط سرمایه و استثمار وستم را کاهش نمیدهد و مبارزه طبقاتی را از بین نمیبرد، بطور ناگزیر دامنه این مبارزه را گسترش میدهد و آنرا آشکارکرده و شدت میبخشد.)
و یا « جمهوری بورژوایی با مجلس موسسان بهتر از جمهوری بورژوایی بدون مجلس موسسان است ». ( «چپ روی» همانجا، ص 421)(6)
باب برعکس مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو، (7) به ما میگوید که «اغلب اوقات» جمهوری بورژوایی بدون پارلمان بهتر از جمهوری بورژوایی با مجلس پارلمان است !؟ یعنی اغلب اوقات جمهوری غیر دموکراتیک بورژوایی( فاشیستی یا استبدادی ) بهتر از جمهوری دمکراتیک بورژوایی است!؟ واقعا که باب، بخوبی و خلاقانه، درسها واصول اساسی مارکسیستی را تکامل می بخشد!؟ (8)
ازسوی دیگر تا جایی که به کشورهای سرمایه داری غربی مربوط است، چون اشکال معین حکومت بورژوایی وجود دارد، اشکال معین حکومت پرولتاریایی از دل آنها و در مقابل آنها سر بر میآورد. اگر پارلمان یعنی مهمترین نهادی که دموکراسی بورژوایی در آن عرضه میشود، نبود؛ شورا ها، به عنوان شکلی که بوسیله آنها دموکراسی پرولتاریایی عملی میگردد، در کار نبود. به عبارت دیگرنفس وجود عالیترین و متکاملترین اشکال دموکراتیک حکومت بورژوایی ( شکل دموکراتیک دیکتاتوری بورژوازی ) است که شرایط ایجاد اشکال نوین (گرچه ابتدایی و نامتکامل) دموکراتیک حکومت پرولتاریا ،( یا دیکتاتوری پرولتاریا که حتی ابتدایی ترین و نا متکامل ترین اشکال آن به عنوان امری نو که از دل کهنه بیرون میآید، از دموکراسی سرمایه داری که دموکراسی برای اقلیت استثمارگر و ستمگر است، عالی تر و دموکراتیک تر است) را در مقابل آنها و در تقابل با آنها مهیا میکند. (9)
از طرف دیگر اگر پارلمانتاریسم در کار نبود، آزادی احزاب و آزادی بیان و آزادی اجتماعات نیز در کار نبود و به جای آنها فاشیسم در کار بود. پس ما باید به همراه باب ، برای نبود همه اینها شکر گذاری کنیم.
شاید باب، فاشیسم را بر دموکراسی بورژوایی ترجیح بدهد. شاید باب گمان کند که اگر فاشیسم در کار بود، مبارزه انقلابی بهتر پیش میرفت وجریانهای انقلابی فاسد نمیشدند و اینهمه جریان راست از دل این دموکراسی بورژوایی و در احزاب چپ بیرون نمیآمد. اما بورژوازی، هرچند که در دوران امپریالیسم و درمجموع ، گرایش به ارتجاع دارد، اما همچنانکه تا کنون در کشورهای سرمایه داری دیده ایم ، تا جایی که بتواند، و تا جاییکه شرایط اقتصادی و سیاسی او را هل ندهد، طرف حکومت های فاشیستی نخواهد رفت و این مشکل را برای باب، دو چندان خواهد کرد. تازه در همین حکومت های فاشیستی مانند آلمان،ایتالیا یا اسپانیا (که به جنگ داخلی کشیده شد) کمونیستها بشدت سرکوب شده و چندان از نبودن پارلمان و البته به همراه آن نبودن دیگر آزادی ها، خیر و سودی نبردند.
شاید باب جنگ جهانی را بر هر حکومت دموکراسی بورژوایی ترجیح دهد. زیرا در جنگ های جهانی گویا دیگر نه پارلمانی در کارخواهد بود و البته نه آزادی هایی!
میدانیم که تا زمانی که امپریالیسم هست جنگ های جهانی گریز ناپذیرند. و جنگ ها گر چه خونبار و کثیفند،اما گاه( اگر به نابودی تمام و کمال جامعه منجر نشوند) چونان روبنده و پاکیزه کننده خشونتها و کثافات عمل میکنند. اما حتی با پذیرش چنین نقشی از جانب جنگها، مارکسیستها به هیچوجه آرزومند جنگ جهانی نیستند. همچنین صورت گرفتن جنگ جهانی بخودی خود، ضمانتی برای پیروز شدن کمونیستها نمیدهد.
واما انتظار برای جنگ های جهانی!؟ چنین انتظاری توجیهی برای گریز از فعالیت در شرایطی که جنگ جهانی رخ نداده، نیست.
باب ساده ترین و آسانترین راه را انتخاب کرده: اگر پارلمانی در کار نباشد، شاید اپورتونیسمی (راست) هم در کار نباشد. ولی مگر با نبود پارلمان، بورژوازی از نفوذش در درون طبقه کارگر دست میکشد، و یا اقشار و طبقاتی که مولد اپورتونیسم راست و «چپ»هستند، نیز از بین میروند؟ مگر ما میتوانیم با نفی کردن «فوق العاده انقلابی» شرکت در پارلمان و سد کردن یکی از انواع فعالیت و اشکال فعالیت( و یا مکان فعالیت مثل اتحادیه ها، که در ان امکان رشد اپورتونیسم وجود دارد) هر گونه امکانی را برای حرکت از نیروهای طبقاتی موجد اپورتونیسم بگیریم که همواره در احزاب کمونیست وجود دارند و مبارزه با آنها بسیار سخت و دشوار است.
اهداف نقادی باب و شیوه نقادی اش نیز گویا در خدمت این هدف ا ست. در حالیکه میدانیم اپورتونیسم، از آغاز فعالیت مارکسیستی در کنار آن موجود است و تا زمانهای طولانی پس از کسب قدرت(تا پایان دوره دیکتاتوری پرولتاریا) نیز همواره به اشکال گوناگون و در سطحی وسیعتر باز تولید خواهد شد. ما هنگام بررسی وجوه دیگر نظرات باب، میبینیم که او به جای حل مسئله، صورت مسئله را و البته تنها در ذهنش، پاک میکند. زیرا در واقعیت صورت مسئله کماکان پا بر جاست.
آیا نبود پارلمان، چپ ها را انقلابی میکند؟ اگر اینگونه است پس چرا در بسیاری از کشورهای تحت سلطه که ارتجاع حاکم است و آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و پارلمان وجود ندارد، و اصلا چپ ها نمیتوانند وارد پارلمان شده و فراکسیون پارلمانی تشکیل دهند، احزاب کمونیست انقلابی و حتی عناصر چپ انقلابی کمونیست، قحط است؟ مثلا چرا در کشور ما ایران، بیشتر از90 درصد گروه ها، راستها هستند. تازه اگر به نفع چپ انقلابی، خیلی دست و دلباز حرف بزنیم و نخواهیم رقم راست ها را بالاتر ببریم.( بتازگی شنیدم که فرخ نگهدار گفته که چپ کنونی ایران رفرمیست است. اعتراف خوبی است. این سخن نگهدار حسابی به حکمتیست ها برخورده بود که رفرمیستهای دو آتشه ای هستند اما همواره میخواهند ژست انقلابی بگیرند. پاک از کوره در رفته بودند!)
اینکه چپ ها نتوانند از پارلمان استفاده کنند یا به توانایی آنها برمیگردد و یا به شرایطی باز میگردد که خارج از حوزه توانایی آنهاست. در هر صورت به نفس استفاده از پارلمان بر نمیگردد. در باره شرایط پایین تر صحبت خواهیم کرد .فعلا تا آنجا که مسئله به ناتوانی برمیگردد باید بگوییم که این خوب نیست که ما بی هنری، نا توانی و ضعف ها های خود را به گردن شرایط بیندازیم و مسئله را با پاک کردن صورت مسئله حل کنیم!
به این ترتیب زمانی که باب از«گسست رادیکال» حرف میزند و بعضا مثلا گسست از نظرات مارکس، انگلس، لنین ، استالین و مائو را در مورد فعالیت انقلابی در پارلمان را درنظر دارد، گویا متوجه نیست که در حالیکه ازمباحث رهبران انقلابی مارکسیسم گسست میکند، اما به مباحث چپ های قدیمی از جمله آنارشیستها می پیوندد و مباحث کهنه آنها را دوباره زنده میکند . شاید بتوان «گسست رادیکال» باب از نظرات رهبران انقلابی را «پیوست رادیکال» به آنارشیستهای اواسط قرن نوزدهم و همچنین تکرار نظرات بوردیگای ایتالیایی و بقیه چپ های اوائل قرن بیستم دانست. نمی توان«بازگشت» باب به نظرات کهنه آنارشیستهای قرن نوزدهم و کمونیستهای «چپ» پس از جنگ جهانی اول را«نوآوری» و «پیشرفت» نام نهاد !
5- تفاوت ویژگیهای روسیه و انگلستان( ادامه )
« اما در مورد انگلستان کهنسال چندان با فساد و پوسیدگی طولانی و متداولش و بورژوا شدن طبقه کارگرش، با سنت تمام و کمال پارلمانتاری بورژوایی اش ، که لنین بخوبی از آنها آگاهی داشت، وضع متفاوت بود.»
پس از نظر باب در صورتی که کشوری «کهنسال» باشد، «فساد و پوسیدگی طولانی و متداول » داشته باشد، « طبقه کارگرش بورژوا » باشد و « سنت تمام و کمالی از پارلمانتاریسم » وجود داشته باشد، در آن کشور نباید فعالیت پارلمانی وجود داشته باشد.
اما آیا باب میپذیرد که بالعکس چنانچه کشوری «نوپا» باشد، « فساد و پوسیدگی طولانی و متداول» نداشته باشد، «طبقه کارگرش بورژوا» نباشد، و پارلمان اش «تازه و نو» باشد، فعالیت پارلمانی باید وجود داشته باشد؟ خیر باب این را نیز نمی پذیرد. او گرچه از چنین ویژگیهایی، برای نفی فعالیت پارلمانی در انگلستان استفاده کند اما این به این معنی نیست که از نظر او، فقدان چنین ویژگیهایی، دلیلی برای فعالیت پارلمانی باشد. باب به روسیه امتیاز میدهد و در آنجا چنین تاکتیکهایی(او میگوید بعضی از این تاکتیکها در آنجا بکار آمدند) را درست میداند. اما از آن پس این تاکتیکها را برای هیچ کشوری در کل درست نمیداند و نامش را «باتلاق» می گذارد.( نگاه کنید نوشته باب به نام در باره دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا، بخش سوم، دیدگاه بورژوایی در مورد آزادی و فرد. ما پایین تر به نکاتی از این نوشته که در خصوص انتخابات بورژوایی است، بطور مبسوطی توجه خواهیم کرد.)
بنابراین تمامی ویژگیهایی که باب در مورد انگلستان برمیشمارد، تنها برای تقابل با بحث لنین و نفی فعالیت درانگلستان عنوان می شود. و نه برای اثبات فعالیت پارلمانی در کشوری بجز کشور روسیه. در واقع بر شماری این ویژگیها از سوی باب برای نفی هر گونه شرکت در پارلمان است. به این ترتیب این ویژگیها ارزش روشنگرانه و کاربردی ندارد.
اما حتی اگر باب با کاربرد این تاکتیک در کشوری غیر از انگلستان موافق باشد، دلایل و ویژگیهایی که باب برای انگلستان بر میشمارد، چندان به نفع باب نخواهد بود و میتواند علیه خود او بکار رود.
اولا «کهنسال» بودن یا « نو» بودن و «فساد و پوسیدگی» داشتن یا نداشتن، زود رخ دادن یا دیر رخ دادن انقلاب بورژوایی در کشوری، تاثیر جدی ای در تاکتیک مورد بحث ما ندارد.(10) زیرا این تاکتیک معین،اساسا نه بر مبنای چنین ویژگی هایی و بدست آمدن دموکراسی بورژوایی درکشورها، بلکه بر مبنای وضعیت واقعی آگاهی و توان عملی لایه های متوسط و عقب مانده طبقه کارگر و توده های زحمتکش عقب مانده و شرایط واقعی مبارزه طبقاتی، تعیین میشود.
بدینسان ممکن است که در کشوری نوپا و بی سنت پارلمانی اصلا امکان و نیاز به شرکت در پارلمان نباشد و اصلا درچنین کشورهایی پارلمان نقشی را که در کشورهای دموکراسی بورژوایی دارد نداشته باشد؛ مثل بیشتر کشورهای تحت سلطه که انتخابات پارلمانی آزاد نیست و پارلمان قلابی است و ارج چندانی در نظر مردم ندارد. اما بر عکس، در کشوری کهنسال، امکان استفاده از پارلمان برای افشاء آن و برای بالا بردن آگاهی توده ها ی عقب مانده و همچنین نا آماده بودن توده ها برای برچیدن آن، الزاما فعالیت پارلمانی باید ادامه داشته باشد.
همچنین ظاهرا در کشوری نو و تازه، که فساد و پوسیدگی و سنت پارلمانی نداشته باشد، بهتر میتوان میان بر زد و از خیر پارلمان بورژوایی و یا حفظ آن برای زمان طولانی گذشت تا کشوری که مردمش سالها به پارلمان عادت کرده اند و آن را نماد دموکراسی می انگارند. اگر آن ویژگیها که باب بر میشمارد در روسیه وجود نداشت پس نه طبقه کارگر و نه توده ها، چندان نیازی به پارلمان نداشتند و یا در این کشور، راحت تر بود که فعالیت پارلمانی حذف میشد، تا اینکه حتی بعد از انقلاب نیز ترجیح دهند برای مدتی مجلس موسسان باقی بماند. مثلا توجه کنید به این سخنان لنین :««آیا ما بلشویکهای روس، در سپتامبر- نوامبرسال 1917 بیش ازهر کمونیستی در اروپای باختری حق نداشتیم براین عقیده باشیم که پارلمانتاریسم درروسیه از لحاظ سیاسی کهنه شده است؟ البته که حق داشتیم...»
دوما : در صورتیکه طبقه کارگر کشوری بورژوا زده باشد (که این عمدتا در کشورهای امپریالیستی است که دموکراسی بورژوایی هم وجود دارد. و بطور ضعیفی در برخی از کشورهای تحت سلطه که به میزان بالایی از رشد سرمایه داری رسیده اند و تا حدودی ،ابعادی از دموکراسی بورژوایی تحقق یافته است)، ضرورت فعالیت پارلمانی را دو چندان میکند. زیرا فعالیت پارلمانی، اساسا نه برای جذب بخش های پیشرو طبقه کارگر، بلکه عمدتا برای روشن کردن ذهن توده های متوسط و عقب مانده این طبقه و همینطور طبقات میانی جامعه (خرده بورژوازی ) انجام میگیرد .
باب، در بحث خود زیادی به تجربه انگلیس میچسبد و گمان میکند «چشم اسفندیار» لنین را گیر آورده است. او میگوید وضع انگلستان با روسیه متفاوت بود. او وجوه اصلی این تفاوت را این چنین ادامه میدهد:
«درروسیه پارلمان ( یا دوما) امتیازی بود که بزور از طبقات حاکم و بطور خاص از تزار در دوره های حیاتی بر آمدها و فرا رسیدن اوضاع انقلابی، گرفته شده بود.» و «اینطور نبود که پارلمان در انگلستان در زمانی مشابه روسیه بوجود آمد، و یا بخاطر طغیانهای انقلابی، اینها فرصتهای نوینی بودند و یا به هر حال پارلمان یک ضرورت نوین بود »
به عبارت دیگر درانگلستان پارلمان بزوراز طبقات حاکم گرفته نشده بود. شاید باب گمان میکند که در آنجا ، که دو انقلاب در فاصله زمانی کمتر از 50 سال در قرن هفدهم صورت گرفته بود ، فئودالها با میل خود آنرا به بورژوازی تقدیم کرده بودند. شاید باب گمان میکند در کشور هلند انقلاب بورژوایی صورت نگرفت! و این کشور مفت و مجانی صاحب پارلمان شد. یا شاید پارلمان در فرانسه با انقلاب ، بزور و با کنار زدن طبقه حاکمه قدیم گرفته نشد و این انقلابات شرایط قدرتمندتر شدن بورژوازی را فراهم نساخت؟ شاید باب گمان میکند که به قدرت رسیدن بورژوازی و بر قراری آزادیهای دموکراتیک بورژوایی و پارلمان در کشورهای سرمایه داری (حتی انگلستان که بورژوازی آن سازش های زیادی با فئودالها کرد و به اصطلاح سیر تحول مثلا مانند فرانسه یکباره و با رسیدن به «سرانجام قطعی» نبود) بی گذشتن از«دوره های حیاتی برآمدها»، بی گذشتن از«اوضاع انقلابی» وبی گذشتن از«طغیانهای انقلابی» گرفته شده بود. شاید مورد روسیه استثنا بوده است!؟ شاید انقلاب بورژوازی در تمام کشورهای اروپایی،بی درگیری و بی جهشی انجام شده بود!؟... شاید...!
البته من به هیچ وجه گمان نمیکنم که باب این چیزها را نداند !؟
فرض کنیم که در هیچ یک از این کشورها، امتیاز پارلمان بزور از طبقات حاکم گرفته نشده بود و بورژوازی به همراه بقدرت رسیدن خیلی «ساده »،« آرام» و« بی طغیا نش»، پارلمان را نیز به همراه خود داشت. بدین ترتیب با توجه به اینکه طبق نظر باب، این وضعیت تا پیش از تجربه روسیه، برای بیشتر کشورهای اروپایی مشابه بود، پس چرا مارکس و انگلس در تمامی طول مبارزات خویش ( تا سال وفات انگلس)، بطور کلی شرکت در پارلمان و فعالیت پارلمانی را مجاز شمردند؟
شاید این تنها لنین نیست که تلاش میکند بدون تجزیه و تحلیل مشخص، درسهای انقلاب روس را به کشورهایی گسترش دهد که وضعشان با روسیه متفاوت است. شاید مارکس و انگلس نیز نمی دانستند که تنها در صورتی میتوان شرکت در پارلمان و فعالیت پارلمانی را مجاز دانست که پارلمان را «بزور» و حتما بر بستر یک «اوضاع انقلابی» و با «طغیان انقلابی» از طبقه حاکم گرفته باشند. شاید آنها نیز نمیدانستند که اگر پارلمان بزور گرفته نشده باشد و «ضرورت کهنه» باشد واوضاع بخصوص «انقلابی» نباشد، دیگر نباید در پارلمان فعالیت کرد!؟
6- ضرورتی کهنه شده و ضرورت نوین
« اینطور نبود که پارلمان در انگلستان در زمانی مشابه روسیه بوجود آمد، و یا بخاطر طغیانهای انقلابی. اینها فرصتهای نوینی بودند و یا به هر حال پارلمان یک ضرورت نوین بود »
گرچه باب به روشنی حرفش را نمیزند اما آیا وقتی او از«ضرورت نوین» نام میبرد - که جز ضرورت تاریخی نمی توان برداشت دیگری از آن کرد - بجز استدلالهای چپ ها اروپایی درزمان لنین چه استدلالی را تکرار میکند؟ پارلمان آنزمان حداقل در روسیه ضرورت نوین بود چرا که انقلاب بورژوازی به پایان نرسیده بود؛ ولی در دیگر کشورهای اروپایی ضرورتی بود که دیگر کهنه شده بود زیرا که انقلاب بورژوازی به پایان رسیده بود و پارلمان دیگر ضرورت تاریخی نبود.
یعنی گرچه او همراه لنین معتقد است که پارلمان از نظر تاریخی ، و نه تنها در اروپا بلکه در روسیه نیز، کهنه شده بود، برخلاف لنین معتقد است که از نظر سیاسی نیز کهنه شده بود. مانند چپ های آلمانی زمان لنین که میگفتند پارلمان نه تنها از نظر تاریخی بلکه از نظرسیاسی هم کهنه شده بود. پس قطعا نه صرفا پیشروان، بلکه توده ها ی میلیونی متوسط و عقب مانده کارگر و همینطور قشرهای مختلف خرده بورژوازی در کشورهای اروپایی دیگر پارلمان را نمیخواستند!؟ و آماده برای پذیرش حکومت شوراها یا دیکتاتوری پرولتاریا بودند!؟
به این ترتیب از نظر باب در کشوری که پارلمان تازه باشد، در نتیجه طغیانهای انقلابی باشد و باصطلاح ضرورتی نوین باشد، تاکتیکهای پیشنهادی لنین اشکالی ندارد. اما زمانی پارلمان ضرورتی نوین بشمار می آید که در آن کشور انقلاب بورژوایی یا انجام نیافته باشد و یا بطور کامل انجام نیافته باشد. اما پارلمان به نوبه خود، چشم وچراغ دموکراسی بورژوایی است. دموکراسی بورژوایی بی پارلمان معنی ندارد. پس این ضرورت نوین به معنی دموکراسی بورژوایی است. میتوان معنی گفته باب را این گونه تفسیر کرد که در کشورهای استبدادی که طغیانهای انقلابی در میگیرد و دموکراسی بورژوایی بدست میآید، میتوان تاکتیکهای لنین را بکار برد ولی در کشورهایی که پارلمان کهنه است و دموکراسی بورژوایی قدیمی است دیگر استفاده از پارلمان بدرد نمیخورد.
من تا آنجا که به کشورهای غربی بر میگردد به این استدلال پاسخ دادم. اکنون میپرسم که اگر این گونه است باب قاعدتا باید به کمونیستهای عموم کشورهای تحت سلطه ای که ارتجاع حاکم است، توصیه کند که د ر راه دموکراسی بورژوایی و بدست اوردن پارلمان بورژوایی مبارزه کنند. زیرا دموکراسی بورژوایی و پارلمان بورژوایی برای این کشورها نیز در مجموع «ضرورتی نوین» است و در نتیجه کمونیستهای این کشورها میتوانند ازکسانی نه از قماش نماینده های حزب کارگر انگلیس، بلکه از کسانی از قماش نمایندگان خرده بورژوای «منشویک»، پشتیبانی کنند. به این ترتیب کمونیستهای این کشورها ظاهر باید برای انقلاب دموکراتیک نوع کهن و دیکتاتوری بورژوازی مبارزه کنند و نه برای انقلاب دموکراتیک نوع نوین و دیکتاتوری دموکراتیک خلق ! (11)
البته گمان نمیکنم باب این پیشنهاد را بکند!؟ ودرصورتی که این پیشنهاد را نکند، آنگاه بر شماری این ویژگیها از سوی او نیز ارجی ندارد.
7- مسئله طولانی بودن
باب در ادامه گفتاری که از وی آوردم چنین میگوید:
« و عمرش آنقدر نبود که طبقه حاکم بتواند از آن در جهت تحمیق، تخدیر و فاسد کردن توده ها و تخریب بینش و شور و شوق آنها بکار گیرد. البته آنها همیشه این را در نظر داشتند، اما فرصتی که بورژوازی انگلستان داشت که از پارلمان یک وسیله کامل تحمیق توده ها ساخته و آنرا بکار گیرد، برای آنها فراهم نگردید.» و همچنانکه بالاتر از وی نقل کردم: «در انگلستان وضع متفاوت بود.»
ولی «عمر» پارلمان تنها در انگلستان طولانی نبود. در بیشتر کشورهای اروپایی که سرمایه داری بودند، در سال 1920، پارلمان سالها بود که بوجود آمده بود. و طبقه حاکمه بیشتر این کشورها این «فرصت» را داشت که از آن چون « یک وسیله کامل » تحمیق و فاسد کردن و تخریب بینش و شور وشوق توده ها بکار گیرد.(12) اگر آنچه که باب میگوید درست است، پس چرا در یکی از مهمترین این کشورها یعنی آلمان، روزا و لیبیکنخت (که گاه «چپ روی» هم کرده بودند) مخالف شرکت در پارلمان نبودند و «چپ» هایی که فعالیت پارلمانی را نفی کردند( مورد هلندی ها را نیز باید اضافه کرد) بعدا به اشتباه خود پی بردند و پذیرفتند اشتباه کردند.
ببینیم لنین در پاسخ به مسئله طولانی بودن چه میگوید:
«آیا ما بلشویکهای روس، در سپتامبر- نوامبرسال 1917 بیش ازهر کمونیستی در اروپای باختری حق نداشتیم براین عقیده باشیم که پارلمانتاریسم درروسیه از لحاظ سیاسی کهنه شده است؟ البته که حق داشتیم. زیرا سخن بر سر این نیست که آیا پارلمانهای بورژوایی مدت مدیدی است وجود دارد یا مدت کوتاهی. بلکه سخن بر سر اینست که توده های وسیع زحمتکشان تا چه حدی آمادگی آنرا دارند(از لحاظ مسلکی ،سیاسی، و عملی) که نظام شوروی را بپذیرند و بساط پارلمان بورژوا- دموکراتیک را بر چینند( یا برچیدن آنرا را ماذون بدانند) همانجا، ص456، تمام تاکیدها از لنین است.
چنین است پاسخ لنین به باب. اما شاید باب معتقد باشد در انگلستان و در زمانی که تضادها داشت حاد میشد!؟(باب البته چنین اعتقادی ندارد) کارگران و توده های وسیع زحمتکشان، که طبقه حاکم با استفاده از پارلمان، طی سالهای طولانی، آنها را « تحمیق، تخدیر و فاسد» کرده بود، در این احوال و در حالت «خواب» آمادگی آن را داشتند تا بساط پارلمان بورژوایی را برچینند!؟ شاید باب به هیچ کدام از اینها اعتقاد نداشته باشد و در عوض اعتقاد داشته باشد که فقط کافی بود که فعالیت پارلمانی نشود و کمونیستها از نیروهایی چون حزب کارگر پشتیبانی نکنند، آنگاه حتما ما در انگلستان به پیروزی میرسیدیم . جالب است که چنین تاکتیکی نیز پیاده شده و هیچ ثمری نبخشیده بود. شاید باب اعتقاد داشته باشد که در آن شرایط یک قیام مسلحانه و یا یک جنگ خلق، مشکل طبقه کارگر انگلستان را به نحوی اساسی حل میکرد. و این طبقه «در حال خواب» آمادگی انرا داشت که به چنین جنگی دست زند و در آن خود را از همه سنتها وآلودگیها، پالوده کند. اما چون باب، چیزی در این خصوص نمیگوید، بهتر است که ما نیز حدس و گمان نزنیم.
8- کشورهای «دیگر»
لنین ادامه میدهد:
حال آنکه نویسنده نامه معتقد است که «حزب کمونیست انگلستان باید طبق اصول علمی رفتار نماید . علم خواستارآن است که اولا تجربه کشورهای دیگر در نظر گرفته شود، بخصوص اگر این کشورهای دیگر که ایضا سرمایه داری هستند با تجربه ای بسیار شبیه به این روبروباشند. یا اینکه چندی پیش انرا تجربه کرده باشند،»همانجا، ص489
آنچه لنین در مورد انتقال تجربه میگوید نه صرفا در نظر گرفتن تجربه روسیه بلکه «تجربه کشورهای دیگر» نیزهست . کشورهایی که نه چون روسیه با ساختی عقب مانده، بلکه «ایضا سرمایه داری» باشند و با تجاربی شبیه کشور انگلستان روبرو بوده باشند و یا کشورهایی باشند که چندی پیش آنرا تجربه کرده باشند. اگر صرفا انتقال تجربه روسیه بود، لنین نیازی به قید «کشورهای دیگر» نداشت. بنابراین لنین تقریبا تجارب نه تنها روسیه بلکه بیشتر کشورهای اروپای غربی(بویژه آلمان) را دراین خصوص جمع بندی میکند.
باب ادامه میدهد :«در بریتانیا پارلمان تماما روی خط بورژوایی کردن پرولتاریای انگلیس پیش رفت.»همانجا
گویا تنها در انگلستان این گونه بود و در دیگر کشورها نبود!؟ شاید باب میخواهد بگوید که در دیگر کشورهای اروپایی، پارلمان تماما روی خط بورژوایی کردن پرولتاریای این کشورها پیش نرفته است. و بطور بخشی روی خط پرولتاریایی کردن کارگران این کشورها پیش رفته است!؟ در این صورت اگر سخنان لنین نادرست باشد تنها در مورد تجربه انگلیس نادرست است و درمورد بقیه کشورهای اروپایی درست بود. ولی میدانیم که باب چنین نظری را ندارد و درمورد تمام کشورهای اروپایی این تاکتیک را نادرست میداند. پس میتوان گفت که از نظر باب مورد روسیه «استثنا» بود و لنین دارد تجربه استثنایی روسیه را «قاعده» میکند . ولی اگر مورد روسیه استثناء بود، چرا باب تنها مورد انگلستان را مثال میزند و براحتی به کشورهای دیگر تعمیم نمیدهد و از آنها مثال نمی آورد؟ آیا به این علت نیست که خیلی از رهبران انقلابی کمونیست کشورهای دیگراروپایی- بویژه آلمان- با نظر باب موافق نبودند؟
9- تفاوت فعالیت پارلمانی بورژوایی و فعالیت پارلمانی پرولتری
لنین در همین کتاب و کمی پایین تربه این پرسش که از طرف برخی کمونیستهای چپ مطرح شده بود، پاسخ میدهد:
« من در اینجا وقت و جای انرا ندارم که شیوه های شرکت « روسی » یعنی « بلشویکی » در انتخابات پارلمانی و مبارزه پارلمانی را توصیف نمایم؛ ولی میتوانم به کمونیستهای خارجی اطمینان بدهم که این امر به هیچوجه با فعالیت پارلمانی معمولی در اروپای باختری شباهت نداشت. از این امر اغلب نتیجه میگیرند که «خوب در روسیه شما این طور بود . ولی پارلمانتاریسم ما طور دیگری است» این نتیجه گیری نادرست است. کمونیستها و طرفداران انترناسیونال سوم در کلیه کشورها برای همین وجود دارند که فعالیت پارلمانی قدیمی، سوسیالیستی، تردیونیستی و سندیکالیستی را در کلیه جهات و در کلیه شئون زندگی به فعالیت نوین کمونیستی تبدیل نمایند. در انتخابات ما هم عوامل اپورتونیستی و صرفا بورژوایی و سوداگرانه و شیادانه سرمایه داری همیشه به حد کاملا مکفی وجود داشته است . کمونیستهای اروپای باختری و آمریکا باید بیاموزند که یک پارلمانتاریسم نوین، غیرعادی و غیر اپورتونیستی و غیر جاه طلبانه ایجاد نمایند... »همانجا، ص514-513 (13)
10- نتایج
پس مسئله بر سر مدت زمان وجود پارلمان نیست. اینکه زمان کوتاهی باشد یا زمان درازی ، اینکه بزوربه وسیله توده ها گرفته شده باشد، یا در تکامل مبارزه بورژوازی علیه فئودالیسم ایجاد شده باشد ( که این نیزدر نفس پارلمان به عنوان یک موسسه مدرن بورژوایی، تغییری بوجود نمی آورد) اینها تفاوتی درقضیه ایجاد نمیکند. اصل آگاهی توده هاست. آیا توده ها آمادگی بر چیدن آنرا دارند یا نه؟ اگر دارند شیوه برخورد ما به پارلمان فرق میکند. میتوانیم دیر یا زود آنرا برچینیم. اما اگر ندارند، اگر میلیونها توده هنوز« در خوابند »، اگر «طبقه» کارگر انگستان «بورژوا» است و پارلمان «فاسد و پوسیده» وبا «عمر طولانی» و «سنت پارلمانی تمام و کمال»، آنگاه باید گفت که حتی اگر بحث لنین نیز درست نبود، بحث باب یعنی عدم شرکت در چنین پارلمانهایی و کلا نفی فعالیت پارلمانی نیز دردی را دوا نمیکرد.(14)
بطور کلی باب باید به این نکات کلی در تفاوت میان روسیه و انگلستان بسنده نمیکرد. او باید نشان میداد که با توجه به این نکاتی که او عنوان میکند سیاست «چپ ها» درست بود و آنچه لنین از «چپ ها» میخواست یعنی استدلال، و «چپ ها» به لنین عرضه نمیکردند، او یعنی باب، به جای «چپ های انگلیسی» عرضه میکرد. ولی همچنانکه کوچکترین استدلال قابل بحثی در نکات چپ های آن زمان موجود نبود، متاسفانه در سخن باب، نیز از کوچکترین استدلال خبری نیست!؟
11 - کار بست تاکتیکهای لنین در انگلستان
باب میگوید:
«... ومتاسفانه تا آن جایی که و تا درجه ایکه کوشش برای بکار رفتن آنچه لنین در آنجا میگوید، صورت گرفت نتیجه ای که حاصل گردید(و به عقیده من با پیگیری چنان تاکتیکهایی، غیر از آن نمیتوانسته باشد) عبارت بود از ظهور یک آشفتگی و جهت گم کردگی بویژه در میان بخشهای پیشرو پرولتاریا، زیرا وضع مانند روسیه نبود.» همانجا ص19
پس نتایج پیاده کردن تاکتیکهای لنین در مورد شرکت در پارلمان و سازش با حزب کارگر « ظهور آشفتگی و جهت گم کردگی» بود. با این وصف، گویا پیش از بکار بستن تاکتیکهای لنین، که تاکتیکهایی شبیه انچه باب میگوید در حال اجرا بود، نه آشفتگی بلکه نظم، نه جهت گم کردکی، بلکه روشن دیدن جهت و راه ، میان کمونیستهای انگلیس وجود داشت!؟ شاید بدلیل وجود« نظم» و «روشنی جهت تفکر» بود که میان کمونیستهای انگلستان اختلاف وجود داشت، دسته ها متعدد بودند و حزب کمونیست نوین بوجود نمیآمد!؟ شاید اگر چنان تاکتیکهایی که لنین پیش گذاشت در کار نبود، وضع غیر از آن میشد که پدید آمد؟ اگراین گونه باشد که باب میگوید، پس چرا وحدت میان نیروها صورت نگرفته بود؟
شاید اگر باب پیشنهادات تاکتیکی (وهمچنین استراتزی خود را در مورد شکل تصرف قدرت سیاسی در کشورهای امپریالیستی که گویا باید مخالف چیزهایی باشد که مائو در 1940 تراز بندی کرد .البته من در اولین بیانیه ریم و پس از آن چیز تازه ای ندیدم) را ارائه میداد، ما بهتر میتوانستیم محک بزنیم که آیا پیاده کردن چنین تاکتیکهایی، به رفع آشفتگی و جهت گم کردگی می انجامید یا نمی انجامید.
اگر آنچه باب میگوید درست باشد، باید نه تنها در مورد انگلستان، بلکه درمورد آلمان یا دیگر کشورهای اروپایی نیز درست از آب درآید . ( باب این نظرات را دارد و بزودی خواهیم دید که او تعمیم میدهد) زیرا در کشورهایی چون آلمان نیز پارلمان سالهای زیادی وجود داشت. پس چرا در آن کشورها شرکت کمونیستهای انقلابی در پارلمان و یا اتخاذ سیاست وحدت و مبارزه با نیروهای خرده بورژوایی، نه آشفتگی ایجاد کرده بود و نه جهت گم کردگی؟
براستی مگر تاکتیکهایی خلاف تاکتیکهای لنین و تاکتیکهای منطبق با نظر باب ( ما پایین تر یورش جدی تر باب را به این تاکتیکها خواهیم دید ) از جانب آنارشیستهای اروپایی سالها پیاده نشده بود، پس چرا آنارشیسم به جای مارکسیسم نظریه مسلط در جنبش کارگری نشد؟ چرا آنارشیستها قادر نشدند نقشی را ایفا کنند که مارکسیستها توانستند در نظم بخشیدن به طبقه کارگر و متحد و متشکل نمودن آن و روشن کردن جهت حرکت آن، ایفا کنند؟
شاید باب علت اپورتونیسم و رویزیونیسم انتر ناسیونال دوم را پیاده کردن این تاکتیکها بداند.(که قاعدتا اینگونه نباید باشد) ولی بهترین رهبران انترناسیونال سوم یعنی روس ها و آلمانها، مخالف تاکتیک شرکت در پارلمان( ویا سیاست اتحاد نسبی با نیروهای غیر پرولتری) نبودند. چرا حتی کمونیسم «چپ»آلمان که مخالف شرکت در پارلمان بودند، بعدا نظر خود را تغییر دادند و آنرا اشتباه نامیدند. به این سخنان لنین توجه کنیم:
«... بطوریکه میدانیم، چپ های آلمان از ژانویه سال 1919 پارلمانتاریسم را ،علیرغم عقیده رهبران سیاسی مبرزی نظیر روزا لوکزامبورگ و کارل لیبیکنخت،«از لحاظ سیاسی کهنه» میشمردند و میدانیم که«چپ ها» اشتباه کردند... چپ ها مکلفند ثابت کنند که چرا اشتباه بلا تردید آن زمان آنها، اکنون دیگر اشتباه نیست. آنها کوچکترین برهانی نمی آورند و نمی توانند بیاورند...» همان کتاب ص456
پس این تاکتیکها به وفور پیاده شده و در عمل بی خاصیتی خود را نشان داده بود. تاکتیک شرکت در پارلمان و یا سیاست وحدت و مبارزه با نیروهای غیر پرولتری در درجات مختلف، تنها متکی به تجزیه و تحلیل منطقی و تئوریک نبود، بل بر مبنای تجارب تاریخی انکار ناپذیر تمامی انقلابات استوار شده بود. این تجارب تاریخی نیز تنها به تجربه خود کمونیستها محدود نمیشد، بلکه تجارب نیروهای غیر کمونیست همچون آنارشیستها را نیز در بر میگرفت. بیهوده نبود که رهبران انقلابی کمونیستهای آلمان روزا و لیبیکنخت نیز مخالف «چپ»های آلمان بودند.
فرض کنیم حق با باب باشد و کمونیستهای انگلستان با قبول عدم شرکت در پارلمان و عدم پشتیبانی از حزب کارگر (این مسئله به روش برخورد به نیرو های غیر پرولتری برمیگردد و ما در بخش های بعدی این نوشته به آن خواهیم پرداخت) به مبارزه خویش ادامه میدادند،( باز هم این پرسش مطرح است که چگونه؟) آیا میتوانستند در کسب قدرت پیروز شوند؟
باب کمی پایین ترمیگوید: « در واقع گرچه متعاقب جنگ جهانی اول نوعی حالت انقلابی و عصیانگری در انگلستان وجود داشت ،اما اصلا به همان صورت حدت یابی تضادها و تکوین یک اوضاع انقلابی که درست قبل از این زمان در روسیه (چرا تنها در روسیه؟ مگر باب قبلا نگفته بود در بیرون روسیه هم موجود بود و فقط جهانی نبود.) پیش آمد، موجود نبود» همانجا ص19(15)
بسیارخوب ! شرایطی که تضاد ها حدت نیافته اند، شرایطی است که اگردر انگلستان شرکت در پارلمان حاوی نفعی ویژه نبود و از نظر باب «آشفتگی »ایجاد کرده بود، عدم استفاده از پارلمان نیز هیچ نفع بخصوصی ندا شت و آن نیز کماکان آشفتگی ایجاد کرده و مانع اتحاد چپ ها میشد؛ کما اینکه سالها چنین نقشی را داشت. نقطه عزیمت لنین در بحث در باره انگستان نیز همین آشفتگی های موجود در میان کمونیستهای آن کشور و ضعیف بودن گروهها ی کمونیستی بود. گروه هایی بی پایه درون توده ها که حتی نمیتوانستند به عنوان یک کمونیست(خوب دقت کنیم) و در دفاع ازکمونیسم(خوب دقت کنیم) با توده هایی سخن گویند که اکثریت باتفاقشان طرفدار حزب کارگر بودند.
12- نگاهی گذرا به برخورد دیالکتیکی و ماتریالیستی به وحدت با نیروهای غیر پرولتری
اشاره ای به سازش و کوتاه آمدن- وحدت، اتحاد، ائتلاف و مبارزه با متحدین
لنین ادامه میدهد اینکه « هندرسن ها، کلاینس ها، ماکدونال ها و اسنوئودن ها مرتجعین علاج ناپذیری هستند، صحیح است . همچنین صحیح است که آنها میخواهند زمام حکومت را بدست خود گیرند( و ضمنا ائتلاف با بورژوازی را نیز ترجیح میدهند ) و طبق همان قواعد قدیمی بورژوایی «کشور داری کنند » و همینکه به حکومت رسیدند ناگزیر همانند شاید مان ها و نوسکه ها رفتار خواهند کرد. همه اینها درست است ولی از آنچه از اینجا نتیجه میشود بهیچوجه این نیست که پشتیبانی از آنها خیانت به انقلاب است . بلکه اینست که انقلابیون طبقه کارگر باید به منظور حفظ منافع انقلاب تا حدود معینی از این حضرات پشتیبانی پارلمانی نمایند.» همانجا، ص489 و490 ،تاکید از من است
این مسئله را نیز لنین با در نظر گرفتن فاکت ها و مستندات بررسی میکند. او دو سند از للوید جرج نخست وزیر و پانکهورست کمونیست میآورد که من برای جلوگیری از طولانی شدن بحث ازآوردن آنها خود داری میکنم. ببینیم باب درمورد این نوع تاکتیک چه میگوید:
13- حکایت منطق « بورژوایی »!؟ لنین و منطق «پرولتری»!؟ باب
« رک و پوست کنده بگویم در اینجا یک نوع منطق بورژوایی در بحث لنین است. او حتی تا بدانجا پیش میرود که در یک مورد میگوید اگر شما از هندرسن و اسنودن (رهبران حزب سوسیالیست قلابی )( شاید لنین حزب کارگر را سوسیالیست «واقعی» نام نهاده است که باب خود را ملزم به ذکر این عبارت در پرانتز میکند!؟) حمایت کنید و انها بر للوید جرج وچرچیل پیروز شوند، درآن صورت اکثزیت کارگران، در فاصله زمانی اندک، از رهبران خود نا امید شده و به حمایت از کمونیستها بر خواهند خاست. لنین میگوید- و این جایی است که فکر میکنم منطق بورژوایی و حتی پوست کنده بگویم مقدار معینی از اپورتونیسم، خود را تحمیل میکند- او میگوید « اگر من به عنوان یک کمونیست بیایم و کارگران را برای دادن به هندرسن در مقابل للوید جرج فرا بخوانم آنها (کارگران ب- آ) مسلما به حرفهای من گوش خواهند داد.» باب، ص19
این است «منطق بورژوایی» (و «مقداری اپورتونیسم») لنین از نظر باب !(16) شاید باب فکر میکند که لنین، کمونیستها را از تبلیغ به نفع خودشان منع کرده بود و به همین دلیل به آنها توصیه میکرد که در مبارزه طبقاتی، آنان موظفند که تنها از نیروهای خرده بورژوایی حزب کارگر پشتیبانی کنند و در آن حل شوند. بدین ترتیب مواضع لنین چندان فرقی با مواضع پلخانف یا کائوتسکی ها نداشت. و اصلا شاید خود لنین نیز در این زمینه - یعنی انتقال تجربه روسیه به دیگر کشورهای اروپایی - چیزی را توصیه میکند که آنان توصیه میکردند.
بگذریم از اینکه این برداشتی نادرست از نظرات لنین است - چیزی که ما پایین تر به ان اشاره میکنیم - این پرسش مطرح است که چرا لنین چنین تاکتیکی را به کمونیستهای انگلیس پیشنهاد میکند؟
تجزیه و تحلیل لنین از شرایط کمونیستهای انگلیس و طبقه کارگر این کشور عبارت از اینست که هر 4 حزب و گروه که « همه خیلی ضعیف و برخی بکلی ضعیفند » (همانجا ص497) و « برای کمونیستهای انگلیس اکنون در موارد بسیار زیادی دشوار است که حتی با توده تماس حاصل نمایند.و حتی توده را وادار کنند که به حرف آنها گوش بدهد.»(ص500) توده های بسیار وسیع اکنون در خوابند (ص512 ) و بر طبق نظرکمونیستها « اکثزیت کارگران طرفدار این حزب (حزب کارگر) هستند»(ص494) . بر بستر چنین شرایطی و چنین تحلیلی است که لنین میگوید:
«اگر من به عنوان یک کمونیست صحبت نمایم و دعوت کنم که بر ضد للوید جرج به هندرسن رای دهند، یقینا به شنیدن حرف من حاضر خواهند شد.(در غیر اینصورت کارگران و توده ها حاضر نخواهند بود به حرفهای من به عنوان یک کمونیست و در تبلیغ کمونیسم گوش دهند. این ها را باید خوب به خاطر سپارد. کارگران حاضر نیستند به حرفهای یک « کمونیست» حتی گوش دهند چه برسد، عمل کنند. این مشکلی است که خودمان در ایران در روبرو شدن با بسیاری کارگران داشتیم و مجبور بودیم که بطور مستقیم اعتقاداتمان را به زبان نیاوریم .) و من خواهم توانست بزبانی عامه فهم، نه تنها این موضوع را توضیح دهم که چرا شوراها بهتر و دیکتاتوری پرولتاریا از دیکتاتوری چرچیل... نیکوتر است. ( اینها چیزهایی است که من برای کارگران میگویم) بلکه این موضوع را نیز توضیح دهم که من میخواهم هندرسن را با رای خود درست همان گونه نگاهدارم که طناب شخص بدار آویخته را نگاه میدارد و ...» یکی از شروط اساسی این ائتلاف « حفظ آزادی کامل تبلیغ و ترویج و فعالیت سیاسی است . بدون این شرط اخیر البته نمیتوان ائتلاف کرد. زیرا این خیانت خواهد بود. کمونیستهای انگلیسی مطلقا باید به همانگونه از آزادی کامل در افشاء هندرسونها و ااسنوئودن ها دفاع نمایند و آنرا محفوظ دارند ...»همانجا، ص497
باب اندکی پایین تر در همین سخنرانی از قول لنین میگوید: « شما همیشه میتوانید نقل قولی را برای توجیه هر چیزی از متن خود جدا کنید، و این یکی از چیزهائیست که زندگی را تباه مینماید.» باب، ص26 . آیا زمانی که باب شرایط معین اجتماعی- سیاسی ای که بر مبنای آن ، یک تاکتیک توصیه میشود، بر نمیشمارد و تنها به ذکر یک نقل قول بسنده میکند، چه عملی را مرتکب میشود؟
به هر حال و بطور کلی چنین است منطق «بورژوایی» لنین!؟ اما منطق «پرولتری» باب چیست؟ او چگونه پاسخ میدهد؟ ما این پاسخ و این «منطق» پرولتری را بدقت و جمله به جمله تجزیه و بازکاوی میکنیم:
«خوب ممکن است بدهند یا ندهند- اما مسئله ای نیست- (آیا اسم این استدلال است؟)
«ممکن است این یک ملاحظه تاکتیکی باشد،»( روشن است که تاکتیکی است. اما وقتی باب میگوید «ممکن» است تاکتیکی باشد، باید میگفت در صورتی که تاکتیکی نباشد، چیست؟)
«اما با این وصف ، باید متکی بر یک چیز اساسی تر باشد.» ( این چیز اساسی تر چیست؟ آیا این چیز اساسی تر «استراتژی اپورتونیستی و رفرمیستی عمیق تر و ریشه دارتر» در شخص لنین است و باب حاضر نیست آنرا آشکارا به زبان آورد؟ بطور کلی تا اینجا استدلالی وجود ندارد . نه شرایطی که مورد بحث لنین است نقد و رد میشود و نه پاسخ لنین داده میشود.)
«لنین در اینجا استدلال خود را بر یک ارزیابی غلط پایه ریزی میکند.» ( پس تنها ارزیابی غلط است؛ ما این ارزیابی «غلط» لنین را در بالا آوردیم . بد نبود که از سوی باب ارزیابی غلط لنین با مشخصات خود ذکر میشد و او نشان میداد که ارزیابی درست چه میتوانست باشد.) و
«اینجا جایی است که او از هول حلیم در دیگ میافتد.» (من نمیدانم این ضرب المثل، در ترجمه جایگزین چه ضرب المثلی شده است. باب به یکباره به نتیجه غریبی می رسد که اصلا هیچ گونه خوانایی با همین مقدمات آشفته و پراکنده او هم نمیخواند)
«این تنها شکلی است که میتوانم آن را توضیح دهم.»(.ما که نه دیگی دیدیم نه حلیمی !؟ ما هیچ شکلی از توضیح ندیدیم. ما تنها عباراتی پوچ و بی خاصیت دیدیم . لنین نه کرسی های پارلمان را میخواست و نه از خیر مبارزه اش با حزب کارگر میگذشت. او میخواست از «موجبی» استفاده کند و کارگرانی را که خواب بودند و اکثزیتشان طرفدار حزب کارگر و حتی حاضر نبودند به حرفهای یک کمونیست گوش دهند، بیدار کند . باب به ما نه دیگ نشان داد و نه حلیم !)
« زیرا او نسبت به برخی نکاتی که بحث نموده ام، نا آگاه نبود.( بی تردید لنین ناآگاه نبود. اما آن «برخی نکات» مورد نظر باب، همین کهنه بودن پارلمان و استفاده از آن بوسیله بورژوازی است که ما در بالا بررسی کردیم . و دیدیم که باب به ما نگفت که در دیگر کشورهای اروپایی پارلمان، کهنه نبوده است.)
«او تا حدی در اینجا درکی از نقشی که پارلمانتاریسم در طبقه کارگر و جامعه بریتانیا بازی کرده است، منعکس میکند» (یعنی لنین هم به مانند کارگران و جامعه بریتانیا، اسیر پارلمانتاریسم و رفرمیسم میشود. چه برداشت و نتیجه گیری فوقالعاده ای؟ )
« در واقع او میگوید که دقیقا بخاطر تاریخ پارلمانتاریسم، ضروری است که شکل پارلمانتاری مبارزه در بریتانیا صورت گیرد و من فکر میکنم این غلط است»( بعبارت دیگر اگر تاریخ پارلمان و سنت و شکل پارلمانتاری مبارزه در انگلستان کوتاه بود، لنین مبارزه پارلمانی را توصیه نمی کرد. ولی لنین به همه کشورها اروپایی که سنت پارلمانی شان به اندازه انگلستان طولانی نبود، همین توصیه را کرده بود و همچنین با آگاهی از اینکه تاریخ پارلمانتاریسم و سنت پارلمانی مبارزه، در روسیه کوتاه بود، نیز همین تاکتیک را در این کشورعمل کرده بود . یعنی از نظر او این مسئله که تاریخ پارلمانتاریسم طولانی یا کوتاه باشد اهمیتی نداشت.)
استدلال! باب عزیز! استدلال! کجایند استدلال های تو؟ اینها که تو میگویی نکته تازه ای ندارد، و همه از سوی «چپ های» اروپایی گفته شده است. از نظر مارکسیسم فعالیت پارلمانی و شرکت در پارلمان بطور کلی مجاز است. همچنانکه در زمانهای معینی تحریم آن مجاز است. از نظر مارکسیسم حمایت از نیروهای غیر پرولتری و حتی ضد پرولتری و اتحاد و ائتلاف با آنها، در حین حفظ استقلال و مبارزه متداوم با این نیروها مجاز است . همچنانکه گسست از چنین اتحادهایی مجاز است.
تو سخن تازه نمی گویی باب!؟ و باب که منطق «پرولتری اش» در این مورد بشدت ضعیف است به خشم میآید، بی ربط حرف میزند، خودش را تکرار میکند و ناسزا میگوید:
«این غلط است، منطق بورژوایی است، از هول حلیم دردیگ افتادن است» ص19
چه چیز غلط بود باب؟ ما همه این استدلال تو را کلمه به کلمه و جمله به جمله بررسی کردیم . تو که چیز غلطی را بما نشان ندادی!
حال که باب چیزی نگفت، ما «منطق پرولتری» باب را در نوشته ای دیگر از او که حدود بیست سال پس از این(2003) نوشته است، بطور مفصل تعقیب میکنیم :
14- «جاذبه قوی» انتخابات بورژوایی و«کشش باتلاق»
او در این نوشته که به مسئله انتخابات و پارلمان بورژوایی میپردازد، چنین میگوید:
«من نمی گویم كه ما بطور اتوماتیك هر گونه شركت تاكتیكی كمونیستهای اصیل در این یا آن انتخابات را رد می كنیم. این مسئله ایست كه باید از آن تحلیل مشخص از شرایط مشخص كرد.(17) نكته در آنست كه در این ماجرا یك قدرت جاذبه قوی موجود است، كه مثل كشش باتلاق عمل می كند. این فكر كه گویا می توان شركت منظم و نهادینه شده در پروسه انتخاباتی بورژوائی را به بخشی از استراتژی كلی برای گرفتن قدرت سیاسی از دست بورژوازی تبدیل كرد، یك اشتباه مهلك است و اشتباهی است كه تاریخا تاثیرات مرگباری بر روی بسیاری از نیروهائی كه حداقل در بدو تولدشان نیروهای كمونیستی اصیل بودند، گذاشته است. (بله من متوجه هستم كه آنچه می گویم در تضاد با آنچیزی است كه لنین در مقاله «چپ روی بیماری كودكی» گفته است. فكر می كنم جوهر نكته ای كه در این جا مورد تاكید من است درست است. من بحثم را تكرار نخواهم كرد اما شما را به استدلالات و تحلیلهائی كه در این رابطه در مقاله «فتح جهان» كرده ام رجوع می دهم.» نوشته باب به نام در باره دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا : یک دیدگاه کاملا متفاوت نسبت به رهبری جامعه ، بخش سوم ، دیدگاه بورژوایی در مورد آزادی و فرد،« عبور از دو مانع بزرگ: نظراتی در باره فتح جهان» نشریه کارگر انقلابی اواخر سال 2003
به نکاتی که باب در این بند گفته، توجه کنیم: باب ظاهر قصد ندارد که «بطور اتوماتیک هر گونه شرکت تاکتیکی کمونیستهای اصیل در این یا آن انتخابات »( و چرا «این یا آن انتخابات» و نه انتخابات پارلمان!؟ منظور چه انتخاباتی غیر از پارلمان است؟ شهرداریها ، رئیس جمهوری؟) را رد کند. طبق «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» ما در«این یا آن انتخابات» شرکت میکنیم.
وما میپرسیم: اگر برخی نمایند گان ما رای آوردند چه ؟ قطعا پس از پیروزی در انتخابات قهر نمیکنیم وازشرکت در پارلمان و بوجود آوردن فراکسیون کمونیست پارلمانی پرهیز نمیکنیم! (پرسش: آیا ممکن است حتی در صورت پیروزی در انتخابات قهر کنیم و از بوجودآوردن فراکسیون در پارلمان پرهیز کنیم؟) پس ممکن است ما بعضی وقتها در پارلمان شرکت کنیم و فراکسیون تشکیل دهیم!
در اینجا باب میگوید که ما نباید به این فکر تسلیم شویم که در پروسه انتخابات بورژوایی شرکت منظم و نهادینه داشته باشیم.
(البته قطعا منظور باب تحریم نیست که به هر حال شرکت منظم ونهادینه را میگسلد، و آنرا تا حدودی غیر منظم کرده و در نهادینه بودن آن خلل وارد میسازد، بلکه منظور همان فعالیت پارلمانی تقریبا متداوم است صرف نظر از تحریم های انتخاباتی.)
و این شرکت و فعالیت را به یک امر تاکتیکی متداوم که «بخشی از استراتژی کلی ما برای گرفتن قدرت سیاسی از دست بورژوازی باشد، تبدیل کنیم.»
( و در اینجا نیز منظور باب استراتژی اپورتونیسم راست نیست که فعالیت انتخاباتی برای آن ، نه تاکتیک بلکه استراتژی، نه بخشی از استراتژی کلی برای گرفتن قدرت سیاسی،بلکه اصلا همان استراتژی کلی برای گرفتن قدرت سیاسی است؛ در اینجا منظور نیروهای چپ انقلابی در کشورهای امپریالیستی است که فعالیت پارلمانی برایشان بخشی از تاکتیک های آنها برای آماده کردن شرایط برای کسب قدرت از طریق قهرانقلابی است )
زیرا این یک «اشتباه مهلک» است. و «تاریخا تاثیر مرگباری بروی بسیاری از نیروهائی كه حداقل در بدو تولدشان نیروهای كمونیستی اصیل بودند، گذاشته است.»
این دو نکته اخیر باب را نباید جدی تلقی کرد. در مورد نکته اول یعنی «اشتباه مهلک»، ما که خط سیر استدلال باب را بررسی کرده ایم تا کنون ندیده ایم که باب در اشتباه بودن و مهلک بودن شرکت درانتخابات بورژوایی ، دلیل قانع کننده ای ارائه داده باشد. بیشتر گریز از چنین فعالیتی - هر جا که ضروری باشد- اشتباه مهلک است.
و اما به نکته دوم علیرغم جدی نبودن آن بیشتر میپردازیم: نخست اشاره کنیم که زمانی که باب میگوید «تاریخا تاثیر مرگباری... بروی بسیاری ...نیروهای کمونیستی... گذاشته است» هم آن نظر خود را نفی میکند که گفته بود« درکل میتوانیم بگوییم که بعضی چیزهایی که آن زمان بکار می آمدند و یا عمدتا تا آن زمان بکار میآمدند...» و هم آن نظر که استفاده از پارلمان در روسیه را موفقیت آمیز میدانست!
زیرا حتی اگر بپذیریم که چنین تاکتیکهایی تا زمان انقلاب روس و طی انقلاب روس بکار میآمدند و یا بطور عمده بکار میآمدند، آنگاه روشن است که پذیرفته ایم، حداقل در بخشی از تاریخ کمونیستی، چنین تاکتیکهایی، نقش مثبتی در تحرک و رشد نیروهای کمونیستی اصیل گذاشته است.اما عکس این تاکتیکها یعنی تاکتیک نفی فعالیت پارلمانی، خواه پیش از انقلاب روس و خواه پس از آن، اگر تاریخا تاثیر مرگباری نگذاشته باشد، تاثیر مثبتی و « زندگی بخشی» نیز نگذاشته است.
و اما درباره فعالیت پارلمانی : البته نفس فعالیت پارلمانی و در پارلمان بورژوایی بودن، بخودی خود، زمینه ها و امکان های اشتباه و انحراف را مهیا میسازد و مبارزان کمونیست را در معرض آزمایشی سخت و دشوار قرار میدهد، اما این بروشنی عیان است که آنچه باعث تغییر و دگرگونی نیروهای کمونیستی اصیل به نیروهایی رویزیونیستی و در خدمت به بورژوازی شده است و میشود، نفس شرکت در پارلمان و فعالیت پارلمانی نبوده، بلکه ریشه های عمیق اقتصادی – اجتماعی و طبقاتی داشته وداردو بنابراین باید آن را در زمینه وسیعتری مورد دقت قرار داد.
مثلا این گونه نیست که اپورتونیسم و رویزیونیسم برنشتین و کائوتسکی از شرکت در پارلمان نشت کرده و به دیگر مولفه های اساسی مارکسیسم کشانده شده باشد. بلکه این با تغییر و تحولات بافت اقتصادی – اجتماعی آلمان و گذر اقتصاد آن از سرمایه داری داری رقابت آزاد به امپریالیسم، و تغیر در بافت اجتماعی طبقه کارگر و تشکیل قشر اشرافیت کارگری در ارتباط بوده است. از سوی دیگر در دوره ای که برنشتین و کائوتسکی بوده اند، در همین حزب سوسیال دمکرات آلمان، جریانی انقلابی(ببل و لیبیکنخت) بوده است که به شیوه درستی از فعالیت پارلمانی استفاده میکرده است. واین فعالیت نه تنها «اشتباه مهلک» نبوده بلکه «تاریخا» نقش در خور توجهی در بالا بردن سطح آگاهی توده های زحمتکش آلمان و سازماندهی آنها و همچنین افشا خود پارلمان از درون آن، ایفا کرده است. پس از آنها نیز پیشوایان این حزب(روزا لوکزامبورگ و لیبیکنخت پسر) که کمونیستهای اصیلی بوده اند در لزوم شرکت در پارلمان و فعالیت پارلمانی تردیدی نداشته اند.
همچنین، آنچه جوهر تئوریک این انحراف را ساخته، تفکر ماتریالیسم مکانیکی، عدم اهمیت به (و در واقع نفهمیدن) دیالکتیک ماتریالیستی ، این«نکته قطعی در مارکسیسم»، هر گونه تغییر و تحولی را تابع رشد نیروهای مولد دیدن و کلا تصور تدریج گرای این رویزیونیستها میباشد.
و بالاخره ، جوهر سیاسی این انحراف در درجه نخست، نه شرکت در پارلمان، بلکه نفی دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهری، پذیرش گذار مسالمت آمیز و تمکین به حکومت و دموکراسی بورژوازی است .
پارلمانتاریسم در شرایطی رشد کرد که نیروهای کمونیستی درون کشورهای امپریالیستی با یک دوره طولانی حرکت «تدریجی، آرام و مسالمت آمیز» سیر مبارزه طبقاتی درجوامع خود روبرو شده بودند. دو انتقال بسیار مهم نیز مرکز و میدان مبارزه را از این کشورها به کشورهای دیگر جابجا کرده بود. نخست انتقال مرکز ثقل مبارزه از غرب اروپا به شرق اروپا برای مدت زمانی نه چندان کم (تا زمان مرگ استالین در اواسط قرن بیستم) و دوم انتقال مرکز ثقل مبارزه از کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی به کشورهای تحت سلطه.
و از این مسیر در پایان به این نکته میرسیم که شرکت در پارلمان و فعالیت پارلمانی برای چنین رویزیونیستی به تنها شکل فعالیت سیاسی و استراتژی کسب قدرت سیاسی تبدیل میشود. به این ترتیب آنچه تاریخا تاثیر مرگبار بروی نیروهای کمونیست اصیل گذاشته است، نفس شرکت در پارلمان نبوده، بلکه دارای چنین ریشه هایی گسترده و عمیقی است. طبیعی است با چنین زمینه هایی برای انحراف و اشتباه، ما با مشتی رویزیونیست پارلمان نشین پرگو، مزور و فریبکارروبرو خواهیم بود که همه چیز برایشان در همان فعالیت پارلمانی خلاصه میشود.
باب ریشه های اقتصادی- اجتماعی، تئوریک و سیاسی اساسی اشتباه و انحراف را رها میسازد و ریشه های انحراف و اشتباه پارلمانتاریستی را فقط در شکل خود آن جستجو میکند. جای بسی تامل است که باب که این همه نقش عوامل درونی را با عوامل خارجی مخلوط میکند و همچنانکه در مسئله بحث در باره شورا و پارلمان دیدیم، عناصرمتضاد را دارای رابطه درونی نمیداند و به عوامل و روابط خارجی پر بها میدهد (و ما به این نکته در مباحث بعدی خواهیم پرداخت) اینجا تنها به عوامل درونی چسبیده و انحراف پارلمانتاریستی را صرفا در شکل خود آن جستجو میکند. پارلمانتاریسم، پارلمانتاریسم است! هیچ فرقی نمیکند که چه کسانی ، با چه ایده ها و اعتقاداتی ، تحت چه شرایطی ، به چه شکلی و در خدمت به چه اهدافی از آن استفاده میکنند!؟
به بحث خود باز گردیم:
اگر باب نمیخواهد «شركت منظم و نهادینه شده در پروسه انتخاباتی بورژوائی را به بخشی از استراتژی كلی برای گرفتن قدرت سیاسی از دست بورژوازی تبدیل» کند، آنگاه باید گفت که آن سخنانش كه میگوید: « ما بطور اتوماتیك هر گونه شركت تاكتیكی كمونیستهای اصیل در این یا آن انتخابات را رد» نمی كنیم. و«... باید... تحلیل مشخص از شرایط مشخص كرد.» نیز ارزشی ندارد. و صرفا برای خالی نبودن عریضه بیان شده است. چرا ؟
زیرا اگر این«تحلیل مشخص از شرایط مشخص» باعث شود که شما فقط گاه به گاه درانتخابات بورژوایی شرکت کنید(زیرا شما از پیش، تداوم این تاکتیک را به عنوان بخشی از استراتژی رد کرده اید) و اگر چنین شرکتهایی در انتخابات، هرگز قرار نباشد که شما را دراین وضعیت قرار دهد که شرکت تاکتیکی در انتخابات را، به بخشی از استراتژی کلی تبدیل کنید، آنگاه روشن است که شما از هر 10 انتخاباتی که صورت میگیرد، ممکن است در 9 تای آن شرکت نکنید. در این صورت شما هرگز قادر نخواهید شد، یک فراکسیون پارلمانی پایدار در پارلمان تشکیل دهید. و از پارلمان و از انتخابات، در خدمت اهداف تان، به نحو شایسته ای استفاده کنید .
به این ترتیب روشن نیست که اصلا چنین شرکتهایی در انتخابات برای چه صورت میگیرد. تنها برای خالی نبودن عریضه. (معترضه میگویم : بد نبود باب اندکی مشخصات این«تحلیل مشخص از شرایط مشخص» را باز گو میکرد تا ما می فهمیدیم در کدام شرایط مشخص و بنا به چه تحلیلی ما باید در انتخابات شرکت کنیم. و اهدف مان از چنین شرکتهای چیست؟ شرکت هایی که از نظر باب بطور قطع تداوم چندانی نخواهد داشت.)
و اما اگر باب به ما بگوید که خیر! چنین چیزی مد نظر او نیست و ممکن است از ده 10 انتخابات بورژوایی، طبق تحلیل مشخص در 8 یا 9 تای آن شرکت میکند و فراکسیون کمونیستی که در پارلمان بوجود آمده است را تداوم میبخشد، آنگاه او نقض غرض کرده و علیرغم میل و خواستش، تاکتیک شرکت در پارلمان را به بخشی از استراتژی کسب قدرت تبدیل کرده است.
و بالاخره : استدلالهای «نوین» باب برای نفی شرکت متداوم چیست؟ و چرا او، شرکت درانتخابات بورژوایی را«اشتباه مهلک» مینامد. و معتقد است که «تاریخا تاثیر مرگباری» بر جنبش کمونیستی نهاده است ؟ اینک این استدلالها:
ولی درانتخابات بورژوایی « یک قدرت جاذبه قوی موجود است، که مثل کشش باتلاق عمل میکند...».
واین استدلال عمده و نوین! باب است. لحظه ای خود را درون چنین تفکر و استدلالی قرار دهیم:
در انتخابات بورژوایی قدرت «جاذبه قوی» موجود است و ما کمونیستها انقلابی و «اصیل» چون توان مقابله با این «جاذبه» را نداریم و در خود نمیبینیم ، از دایره تاثیر این دایره «جاذبه» و «کشش» دوری میجوییم تا در «باتلاق» نیفتیم و ای بفهمی نفهمی، گاه گاهی، و البته طبق تحلیل مشخص در شرایط مشخص، درآن شرکت میکنیم. و گمان میکنیم که چنین شرکت های غیر عمده ای، نه تنها ما را اسیر این قدرت جاذبه نخواهد کرد بلکه ما در باتلاق نیز فرو نخواهیم افتاد. البته ما هرگز تاکتیک شرکت چنین انتخابات هایی را به بخشی از استراتژی کلی برای گرفتن قدرت سیاسی بورژوازی تبدیل نخواهیم کرد!
چنین است تفکر و استدلال باب !
به جای اینکه ما نسبت به بورژوازی (و اپورتونیسم) مهاجم باشیم، باید از ترس نفوذ و جاذبه های بورژوازی تبدیل به مدافع شویم و هرگونه تهاجمی را نسبت به وی متوقف کنیم. غافل از اینکه هر سنگری که تو در مقابل کشش های بورژوازی پس بنشینی، مبارزه را بیشتر بدرون مرزهای کوچکتری خواهی کشید. بورژوازی به تهاجم ادامه داده و تو را در حصارهای محدودی با جاذبه های خویش، به محاصره خواهد کشید. چنانچه در پی اپورتونیسم نگذاری، اپورتونیسم در پی ات خواهد گذاشت.
بجای پرداختن به )و رد کردن ( استدلالهایی که در دفاع از این عنوان میشود که چرا ما باید در انتخابات پارلمانی شرکت کنیم و فراکسیون پارلمانی تشکیل دهیم، به این نکته پرداخته میشود که چرا ما شرکت نمیکنیم و چرا گریز از جاذبه ها را بر ایستادگی مقابل آنها و تهاجم بر آنها ترجیح خواهیم داد. این البته تحریم یک انتخابات بر طبق تحلیل مشخص از شرایط مشخص نیست، بلکه گریز از هرگونه فعالیت پارلمانی به خاطر «جاذبه» ها و «کشش» های انتخاباتی و پارلمان است! با این درجه از«توانایی» فاتحه مان خوانده است. باید به سوگ خود بنشینیم و مرثیه ای غمبار برای خودمان بسراییم!
وبراستی آیا این جز بیان آشکار ترس و ضعف مان چیز دیگری است؟ و اگر ما کمونیستها چنین ترس و وحشتی از«قدرت جاذبه» و «کشش» دموکراسی بورژوایی داریم. پس وای به حال توده های متوسط و عقب مانده !
به این ترتیب باب کمونیستهای «اصیل» را از باتلاق نجات میدهد، و در گوشه ای گرد آورده، دور شان یک حصار ضد جاذبه میکشد تا میکربهای دموکراسی بورژوایی، بدرون آنها نفوذ نکند و«اصالت» انها خدشه دار نشود! و آنها تر و تمیز و پاکیزه بمانند. اما تکلیف توده ها چه میشود؟ آیا باب توده ها را میگذارد تا در باتلاق فرو روند و یا از پشت حصار ضد جاذبه به انها هشدار میدهد که مبادا آنها نیز اسیر جاذبه شوند؟ چنین است ترسیمی از فعالیت انقلابی پیشروان انقلاب!؟
شاید باب گمان میکند که تنها انتخابات و پارلمان بورژوایی قدرت جاذبه و کشش دارد. شاید او گمان میکند که در صورتی که ما دایره این جاذبه و کشش دوری گزینیم، دیگر درون جامعه بورژوایی هیچ جاذبه ای بر ما عمل نخواهد کرد و ما قادر خواهیم بود از شر هر چه اپورتونیسم و رویزیونیسم است نجات پیدا کنیم.
گفتنی است که این نکات باب تاییدی است برنظر ما که آن «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» نیز جایگاهی در تفکر باب ندارد. زیرا در صورتی که ما انتخابات بورژوایی را دارای «جاذبه قوی» و چونان«باتلاق» بینگاریم آنگاه روشن است که ما هرگز نخواهیم دچاراین جاذبه قوی بشویم و در باتلاق بیفتیم. نتیجتا حتی اگر این «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» ما را موظف کند تا در انتخابات بورژوایی شرکت کنیم ما به آن اهمیتی نگذاشته و همان مسیر خودمان را دنبال میکنیم.
بدینسان، گرچه ما در حرف نمیگوییم که «بطور اتوماتیك هر گونه شركت تاكتیكی كمونیستهای اصیل در این یا آن انتخابات را رد می كنیم.» اما در هم در نظر و هم در عمل خط بطلانی بر آن میکشیم. و در نتیجه «بطور اتوماتیک» شرکت در هر گونه انتخاباتی را رد میکنیم! زیرا هیچ بعید نیست، که اگر این«تحلیل مشخص از شرایط مشخص» را از یک مرحله و دوره کوچک به مرحله و دوره بزرگتری بکشانیم، به آن ابعادی «کلی تر و وسیعتر» ببخشیم و به یک دوران انقلاب پرولتری که جنگ جهانی و فاشیسمی نیز در کار نیست و به دوره ای که وضعیت انقلابی در کار نیست، یعنی وضعیت غیر انقلابی یا عادی است، تعمیم دهیم، مجبور شویم که در انتخابات بورژوایی شرکت کنیم و در نتیجه این شرکت تاکتیکی در انتخاباتها، تبدیل به بخشی از استراتژی ما گردد!
در پایان، باب ما را به کتاب فتح جهان رجوع میدهد و میگوید که در آنجا استدلالهای خود را در تقابل با مباحث لنین ارائه داده است!؟ و ما که آن استدلالهای !؟ باب را بررسی کرده ایم، اینک نیازی به بازگشت به آنها نخواهیم داشت.
15- عدم توانایی «چپ ها» در ارائه تجزیه و تحلیل و استدلال!؟
بطور کلی «چپ روها» از تجزیه و تحلیل و آوردن استدلال ناتوانند. اکنون نیز کمابیش، شبیه همان موقع! لنین بارها و بارها در کتابش به این نکات اشاره میکند: نمونه هایی ارائه میدهم:
«تنها همین طرح مسئله... گواهی است بر یک آشفته فکری بسیار عجیب و علاج ناپذیر.» بیماری کودکی، ص435
« افراد در باره حمله به «پیشوایان»و قرار دادن آنان در نقطه مقابل «توده» خیلی چیزها شنیده و سفت و سخت از بر کرده اند. ولی نتوانسته اند راجع به سر و ته مطلب تعمق نمایند و موضوع را برای خود روشن کنند» همان جا ص436
« ولی این امر را باید از طریق یک تجزیه و تحلیل بسیار جدی ثابت نمود،در صورتیکه «چپ ها» قادر نیستند حتی گامی به سوی آن بر دارند» همانجا 456
در «تزهای مربوط به پارلمانتاریسم» که در شماره اول«بولتن بوروی موقت انترناسیونال کمونیستی در آمستردام»... به چاپ رسیده و تمایلات هلندی چپ یا تمایلات چپ هلندی ها را آشکارا بیان مینماید نیز ،چنانکه خواهیم دید تجزیه و تحلیل بسیار بدی شده است.» همانجا ، همان ص.
«... بطوریکه میدانیم، چپ های آلمان از ژانویه سال 1919 پارلمانتاریسم را ،علیرغم عقیده رهبران سیاسی مبرزی نظیر روزا لوکزامبورگ و کارل لیبیکنخت،«از لحاظ سیاسی کهنه» میشمردند و میدانیم که«چپ ها» اشتباه کردند... چپ ها مکلفند ثابت کنند که چرا اشتباه بلا تردید آن زمان آنها، اکنون دیگر اشتباه نیست. آنها کوچکترین برهانی نمی آورند و نمی توانند بیاورند...» همانجا،همان ص
«در اینجا نیز ما دوباره میبینیم که که «چپ ها» قدرت قضاوت ندارند...» همانجا، ص458
«هلندیها و بطور کلی «چپ ها» این مسئله بسیار مهم را درک نکرده اند» همان جا ص462
تنظیم کنندگان این تز بکلی سر در گم شده و تجربیات یک سلسله و یا خود کلیه انقلاب ها را ... از یاد برده اند. هلندیها و بطور کلی چپ ها در این مورد همانند آن آیین پرستان راه انقلاب قضاوت مینمایند که هیچگاه در انقلاب واقعی شرکت نکرده و یا در تاریخ انقلابها تعمق ننموده اند» ص463
« ... «چپ های» ایتالیایی نمیتوانند هیچگونه براهین جدی در دفاع از این نظریه اقامه کنند» همان کتاب ص532
«به نظر میرسد رفیق بوردیگا در اینجا خواسته است از نقطه نظرات مارکسیستهای ایتالیایی دفاع نماید ، لکن وی تا این لحظه به بحث و استدلالهایی که از جانب دیگر مارکسیستها در حمایت ازفعالیت پارلمانی عنوان شده جواب صریحی نداده است.» ( سخنرانی در باره پارلمانتاریسم در کنگره دوم بین الملل کمونیست 2 اوت 1920)
رفیق سوکی، سندیکالیست انقلابی، نیز از همین نظریه دفاع میکرد، لکن هیچ منطقی در سخنانش وجود نداشت.او اظهار داشت که مارکسیست نیست، پس مسئله در مورد او حل است. اما شما، رفیق بوردیگا، ادعا میکنید یک مارکسیست هستید بنابراین باید از شما منطق بیشتری را انتظار داشته باشیم. همانجا
و خطاب به رفیق بوردیگا « شما میگویید: واقعیتی است که مورد انقلاب روسیه با شرایط موجود در اروپای غربی مطابقت ندارد.» ، لکن شما حتی یک استدلال موثربرای اثبات این موضوعبه ما ارائه نداده اید. همانجا
نگارش در شهریور 86 بازنگری اردیبهشت- خرداد 88
یادداشتها
1- درکتاب لنین نه تنها تجربه انگلستان، بلکه تجارب کمونیستهای « چپ» کشور آلمان وهلند بطور ویژه مورد بررسی قرار میگیرد و نظرات و استدلالهای آنها در فصلی با نام« آیا باید در پارلمانهای بورژوازی شرکت کرد؟» نقد میشود. لنین همچنین به تجربه کمونیستهای «چپ» ایتالیا توجه میکند و دو بخش از اضافات (بخش 3 و 4) را به ایتالیا اختصاص میدهد. ضمنا وی کما بیش تجربه کشورهای اروپایی ازجمله فرانسه و مجارستان و همچنین امریکا (جریان«چپ» کارگران صنعتی جهان) را نیز مد نظر دارد.
2- مثلا به این جمله در ص459 کتاب لنین توجه کنیم « ...بدیهیست که شرایط روسیه را به هیچوجه نمیتوان با شرایط اروپای باختری برابر دانست ولی در این مورد خاص...» و یا در ص464 در حالیکه شرایط انقلابی را در روسیه برای تحریم بر میشمارد میگوید « کاملا واضح است که که این تجربه را در شرایط کنونی اروپا نمیتوان بکار بست.»
3- لنین ضمن شرح چگونگی جستجوی روسها برا ی یافتن و جذب تئوری انقلابی از اروپا، میگوید که چگونه مبارزه در روسیه « با اشتیاق و موفقیت خاصی «آخرین کلام» تجربیات سیاسی آمریکا و اروپا را در این رشته فرا میگرفت.» نگاه کنید به صفحات 413 و414
4- « بطور حاشیه متذکر میگردم که تاریخ اکنون در مقیاسی بزرگ، در مقیاسی جهانی، عقیده ای را که ما همیشه از آن دفاع میکردیم تایید نموده است وآن اینکه سوسیال دموکراسی انقلابی آلمان ... به حزبی که پرولتاریای انقلابی برای نیل به پیروزی بدان نیازمند است، بیش از همه مشابهت داشت. اکنون در سال 1920 ، پس ازکلیه ورشکستگی های ننگین و بحرانهای دوران جنگ و دوران نخستین سالهای پس از جنگ بنحوی روشن دیده می شود که در بین کلیه احزاب باختری همانا سوسیال دموکراسی انقلابی آلمان است که بهترین پیشوایان را تقدیم داشته و زودتر از دیگران از نو بحال آمده، شفا یافته و نیرو گرفته است...» (لنین، چپ روی، ص424 و 425 ، تاکیدها از لنین)
و « ...آلمان بهترین نمونه است که ثابت میکند وجود یک گروه کمونیستی(منظور سوسیال دمکرات انقلابی است) در پارلمان امکان دارد. » لنین، همان کتاب،
البته باب در مورد نظرات لنین درباره حزب سوسیال دمکرات آلمان، نظریه ای بکلی اشتباه دارد او در کتاب «اگر قرار است انقلابی باشد باید یک حزب انقلابی باشد» که در توضیح برخی نظرات در فتح جهان است، میگوید:
«... بعضی وقتها افراد میگویند«شما فقط بطور غیر نقادانه همه چیز موجود در «چه باید کرد» را اخذ میکنید. شما حتی یک انتقادهم بدان ندارید» و من میگویم ما در برخی نکات با لنین توافق نداریم . چرا که در برخی جاها لنین کماکان به گرایش سوسیال دمکراسی آلمان (که واقعا هم سوسیال دمکراتیک بود) پاره ای امتیازات میدهد. شما حتی در«چه باید کرد» میتوانید ببینید که لنین با روشهایی مشخص از این حزب بمثابه یک الگو صحبت کرد(و به احتمال زیاد اساسا به دلائل تاکتیکی ،چرا که لنین در موقعیتی قرار نداشت که بتواند کل حزب سوسیال دمکرات آلمان و نقش جا افتاده این حزب در جنبش مارکسیستی را زیر علامت سئوال بکشد)اگر چه روح کلی بحث او در ضدیت با عملکرد حزب سوسیال دمکرات آلمان قرار داشت. و این مسئله ایست که او در جنگ جهانی اول بناچار، با گفتن این جمله که دمل اپورتونیستی آنها ترکید بیان کرد. اما لنین قادر نشد که به گذشته بر گردد و تمامی این رشته ها را به یکدیگر وصل کند. این کار مهمی است که باید انجام شود» ترجمه فارسی ص8 تاکیدها از من است
البته در اینجا باب مسائل را درهم میکند. پرسشگر در باره کتاب «چه باید کرد» میپرسد ولی او بطور کلی صحبت میکند. بعد برمیگردد به «چه باید کرد» و دوباره به طور کلی... !
و اما از جملاتی که ما در بالا از لنین آوردیم روشن است که نظریات باب نادرست است. زیرا در درجه نخست لنین این نظریات را در سال 1920 ایراد کرده است. و درست همان نظریات «چه باید کرد» را و البته با تاکید. و درست همان نظریاتی را که باب اعلام میکند که«... به احتمال زیاد اساسا به دلائل تاکتیکی» بوده است . بنابراین بیان این نظریات از جانب لنین ،«به احتمال» کم نیز«تاکتیکی» نبوده است. بلکه نظریاتی بوده است که لنین همواره داشته است.
ودر درجه دوم لنین حداقل در بررسی نظریات مهمترین پیشوای این حزب یعنی کائوتسکی، به گذشته برگشت ونظریات او را مورد بررسی قرار داد . لنین در کتابهای بسیار مهم دولت و انقلاب، انقلاب پرولتری ... و بیماری کودکی... همواره به این گذشته بر میگردد. او در عین برگشت به گذشته و نقد گذشته، همواره از خدمات کائوتسکی درگذشته تمجید میکند ومعتقد است که بسیاری ازآنچه رهبران انترناسیونال دوم در گذشته آوردند، «برای همیشه به عنوان دستاورد گرانبهایی در ادبیات سوسیالیستی باقی خواهد ماند.» افزون بر اینها چیزهایی که نمی توان از باب پذیرفت این است که لنین اولا در جنگ جهانی اول «بناچار» چنین چیزهایی گفته باشد و دوما در سال 1920 نیز «در موقعیتی قرار نداشت که بتواند کل حزب سوسیال دمکرات و نقش جا افتاده این حزب در جنبش مارکسیستی را زیر علامت سئوال بکشد.»
5- توضیحا بگویم که از سخنان ما در باره نفوذ نباید اینگونه برداشت کرد که پس شرکت در دولت بورژوایی نیز مجاز است. شکل نفوذ و مقاصد نفوذ در ارگانهای اجرایی و شیوه استفاده از این نفوذ، با شکل نفوذ درارگانهای قانون گذاری و شیوه استفاده ازآن، بکلی متفاوت است.
6- در خصوص نظریات مارکسیسم در باره جمهوری دمکراتیک بورژوایی، نگاه کنید به لنین، دولت و انقلاب، جلد 3 منتخب آثار 4 جلدی ص307
7- درمورد نظرات مائو در باره «جمهوری دموکراتیک بورژوایی» نگاه کنید به مقاله مسائل جنگ و استراتژی . منتخب آثار جلد سوم. من بخشی از نوشته مائو را در پیوست آورده ام.
8- به این نکات درباره بوردیگای «چپ رو» توجه کنید: «بوردیگا در کنگره جهانی چهارم کمینترن، در نوامبر1922، اظهار داشت که فاشیسم در تاریخ ارتجاع بورژوایی تغییر کیفی تازه ای پدید نمیآورد، چنانچه تغییری هم با روی کار آمدن فاشیسم دست دهد،وظیفه پرولتاریا را آسان میکند.) در باره پارلمانتاریسم بخش توضیحات.
اگر چه این نکته بوردیگا درست است که فاشیسم در تاریخ ارتجاع ( یا درست تر دیکتاتوری بورژوایی زیرا فاشیسم بورژوایی ودموکراسی بورژوایی دو شکل دیکتاتوری بورژوایی هستند) تغییر کیفی تازه ای پدید نمیاورد( و این چیزی است که به گمانم توضیح نویس احتمالا رویزیونیست این نوشته لنین، با آن موافق نیست. او احتمالا براین باور است که فاشیسم تغییر کیفی در دیکتاتوری بورژوایی پدید میآوردو با این دیدگاه، زمینه چینی برای فعالیت پارلمانی میکند) اما اینکه روی کار آمدن فاشیسم وظیفه پرولتاریا را «آسان» میکند، بی گمان اشتباه محض است.
9- دو نوع استثنا بر این حکم موجود است. یکم جنگهای جهانی و دوم حکومت های فاشیستی. ممکن است جنگ جهانی موجب پیدایش حکومت های پرولتری شود و پیدایش این نوع حکومتها یا بوسیله یک قیام مسلحانه بخشی و یا سراسری صورت گیرد و یا از طریق جنگ انقلابی و از منطقه های آزادشده طی جنگ آغاز شود. یعنی شکلهای تصرف قدرت از طریق قیام، به شکلهای تصرف قدرت از طریق جنگ تبدیل شود. در چنین شرایطی اگر پارلمانی در کار نباشد مسئله شرکت در پارلمان خود بخود منتفی است. و اگر پارلمان موجود باشد امکان استفاده از آن بر مبنای تحلیل مشخص موجود است. طی جنگ جهانی اول، بلشویکها از پارلمان به شکل مثبتی بهره بردند. در کشورهای اروپایی برعکس؛ سوسیال دمکراتهای اروپای غربی به اعتبارات جنگی رای دادند. و اما فاشیسم : در کشورهای که فاشیسم شکل حکومت بورژوایی است، به دلیل نبود آزادیهای سیاسی ، نمیتوان فعالیت پارلمانی کرد و در نتیجه شرکت در پارلمان خود بخود منتفی است و ممکن است که کار به جنگ داخلی بکشد. مثل مورد اسپانیا. و ممکن است کار با تسلط طولانی بودن فاشیسم توام شود؛ مانند خود اسپانیا بعد از شکست جمهوری خواهان و پیروزی فاشیستها. یونان و پرتغال نیز از این دسته اند.
در هر صورت اینکه ما دعا کنیم که پارلمان برچیده شود که یک معنایش اینست که حکومت های فاشیستی باشد ومعنای دیگرش اینکه جنگ جهانی بوجود آید، درست نیست. زیرا نه لزوما وجود جنگ جهانی و یا حکومت های فاشیستی به پیروزی کمونیستها ختم میشود و نه چنین شکر گزاری با جوهر تئوری مارکسیسم سازگاری دارد. چنین شکر گزاری ای بیشتر با تئوری آنارشیستها سازگاری دارد و اصلا آنارشیسم است.
بد نیست این نکته را بیفزاییم که ما در اینجا یک حرکت یک به یک را در مد نظر نداریم. ممکن است در کشوری عقب مانده از درون مبارزه انقلابی، شکلهای پیشرفته حکومت پرولتاریا سر در بیاورد. اما این شکلهای پیشرفته حکومت و البته به همراه نظام اقتصادی نو، گرچه در درجه نخست در واکنش به نظام اقتصادی – سیاسی عقب مانده و استبدادی یا فاشیستی موجود در آن کشور شکل میگیرد، اما تنها در شرایط معین جهانی یعنی شرایطی که نظام های پیشرفته سرمایه داری به همراه شکلهای دموکراسی بورژوایی وجود دارد، میتواند سر در بیاورد. بنابراین صرفا واکنشی به داخل نیست، بلکه واکنشی به خارج نیز هست. مثلا در کشور تحت سلطه ای مثل چین، پارلمان به مفهوم غربی آن وجود نداشت. اما در آنجا شکلهای نوین قدرت پرولتاریا پدید آمد. این شکلها گرچه در درجه اول، در مقابل قدرت موجود استبدادی یا فاشیستی خود این کشور موجودیت مییافت، اما عموما به عنوان شکلهای نوین دموکراسی پرولتری درمقابل دموکراسی بورژوایی موجود در کشورهای سرمایه داری پیشرفته و همچنین متاثر از شکلهای نوین قدرت سیاسی در انقلاب روسیه بودند. این یکی از معانی این نظریه مهم است که انقلاب در کشورهای تحت سلطه جزیی ازانقلاب پرولتاریی - کمونیستی جهانی است
10- در این خصوص میتوان به این نکته اشاره کرد که درقبل و طی مدت 50 سال فعالیت سیاسی مارکس و انگلس کشورهای فئودالی متعددی به کشورهای سرمایه داری تبدیل شدند. میان تبدیل نظام های فئودالی این کشورها به نظام سرمایه داری فاصله های زمانی زیادی بود. مثلا میان برقراری حکومت دموکراتیک بورژوایی درانگلستان با آلما ن چیزی حدود صد سال فاصله وجود داشت. ولی با وجود این، در نظرات مارکس و انگلس درمورد مجاز بودن شرکت در پارلمان در هیچ زمانی تردیدی پدید نیامد و کشورها را بر مبنای داشتن کهنسال و نو و یا سنت پارلمانی دراز مدت و کوتاه مدت دسته بندی نکردند.
11- در ادامه این مقالات درمورد مسائل انقلاب دموکراتیک نوین و یا انقلاب سوسیالیستی در کشورهای تحت سلطه، بیشتر تامل خواهیم کرد.
12- در کشور آلمان که دیرتر از بقیه کشورهای اروپایی تغییر و تحولات دموکراتیک را طی کرد و انقلاب بورژوایی آن به سرانجام رسید، در سال 1920، حدود 50 سال از عمر پارلمان و آزادی های سیاسی میگذشت. گمان نکنم این نسبت به روسیه که عمر مجلس دوما بسیار محدود بود، زمان طولانی نباشد.
13- لنین خطاب به رفیق بوردیگا : «شما میگویید: « واقعیتی است که مورد انقلاب روسیه با شرایط موجود در اروپای غربی مطابقت ندارد.» ، لکن شما حتی یک استدلال موثر برای اثبات این موضوع به ما ارائه نداده اید.» مقاله پارلمانتاریسم. تاکید از من است.
14- و نکرد! به این دلیل ساده، که نظریه باب نیز هم پیش از انقلاب روس بوسیله آنارشیستها (که البته باب سعی میکند که با گفتن این نکته که « در کل میتوانیم بگوییم که بعضی چیزهایی که آن زمان بکار می آمدند و یا عمدتا تا آن زمان بکار میآمدند» خود را از آنها جدا کند) و هم پس از انقلاب روس بوسیله «چپ روها» اجرا شد و نتیجه ای نبخشید. من در ادامه این مقالات و به همراه بررسی نظریات باب، بطور جداگانه، به مسئله انتقال مرکز ثقل مبارزه انقلابی از کشورهای امپریالیستی به کشورهای تحت سلطه می پردازم.
15- باب پیش از این گفته بود کتاب چپ روی در شرایطی نگارش یافت که تضادها حدت مییافت و یک اوضاع انقلابی تکوین پیدا میکرد. اوسپس میگوید همین اوضاع باعث شد که لنین از هول حلیم در دیگ بیفتد. اما او وقتی تجربه انگلستان را انتخاب مبکند باید بگوید که چطور در انگستان تضادها حاد میشد و چگونه این شرایط باعث این گشت که لنین در دیگ بیفتد. اکنون باب میگوید در انگلستان چنین اوضاعی وجود نداشت. پایین تر به تضادهای گفته باب میپردازم.
16- رفیقمان باب در اینجا زیادی انقلابی میشود وبه راستی زیاده روی میکند ! ... و چقدر ناپسند است چنین شیوه برخوردی به رهبران مبارز انقلابی ... ! نه لنین به این شیوه به مارکس وانگلس (که بخشی از مباحث آنها را کهنه قلمداد کرده ودیگر قابل کاربرد نمیدانست. و همچنین به انگلس که به او در باره اهمیت ندادن به عینیت قانون تضاد به عنوان قانون اساسی جهان عینی و شناخت بشر، انتقاد داشت ) برخورد کرد و نه مائو که نه تنها هرگز به مارکس – انگلس و لنین چنین برخوردی نکرد، بلکه حتی به استالین نیز که انتقادات بسیار به وی وارد کرد، نیز به چنین شیوه ای برخورد نکرد.
17- اینجا باب مواضعی را میگیرد که پیش از این در کتاب «فتح جهان» خویش گرفته بود. در آنجا باب میگوید: « در کل میتوانیم بگوییم که بعضی چیزهایی که آن زمان بکار می آمدند و یا عمدتا تا آن زمان بکار میآمدند...» میتوان اینگونه برداشت کرد که آنچه تا ان زمان عمد تا بکار میآمد، از ان زمان به بعد دیگر عمدتا بکار نمیآید . البته این نکته نیز به این معنی نیست که باب حتی شرکت گاه گاهی درانتخابات یا پارلمان را قبول دارد. در آنجا همچنانکه در اینجا، او بر این نظر است که هر گونه شرکت در پارلمان نادرست است.
پایان 2
در بخش بعدی به مسئله اتحادیه های کارگری و نظرات باب در این خصوص توجه خواهیم کرد.
پیوست
چنین هستند نظرات مائو:
«وظیف مرکزی و عالی ترین شکل انقلاب تصرف قدرت بوسیله نیروهای مسلح یعنی حل مسئله از طریق جنگ است. این اصل انقلابی مارکسیستی – لنینیستی در همه جا چه در چین و چه در کشورهای دیگر صادق است.
معذالک در حالیکه اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گونا گون است. در کشورهای سرمایه داری ، صرف نظر از دوران فاشیسم و دوران جنگ ، شرایط از این قرارند: در درون کشور دیگر رژیم فئودالی وجود ندارد، رژیم دموکراسی بورژوایی بر قرار است، این کشورها در مناسبات خارجی خود زیر ستم ملی نیستند، بلکه بر ملتهای دیگر ستم روا میدارند (1) با توجه به این خصوصیات، وظیفه حزب پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری عبارت از این است که طی یک دوران طولانی مبارزه قانونی کارگران را آموزش و پرورش دهد و نیرو مجتمع سازد و بدین ترتیب خود را برای سرنگون ساختن نهایی سرمایه داری آماده کند. مسایلی که در این کشورها مطرح اند عبارتند از : مبارزه قانونی طولانی، استفاده از تریبون پارلمان،اعتصابات اقتصادی و سیاسی، سازماندهی سندیکاها و آموزش کارگران . در این کشورها شکل سازمان قانونی است. شکل مبارزه خونین نیست(از طریق جنگ نیست). در مسئله جنگ، احزاب کمونیست کشورهای سرمایداری بر ضد هر جنگ امپریالیستی که بدست کشورهایشان برپا میشود، بمبارزه برمیخیزند؛ هرگاه چنین جنگی برپا شود، سیاست این احزاب فراهم آوردن موحبات شکست دولت ارتجاعی کشور خود خواهد بود. جنگی که این احزاب میخواهند، جنگ داخلی است که آنرا تدارک می بینند (1). اما تا زمانیکه بورژوازی واقعاً ناتوان نگردد، تا زمانیکه اکثریت عظیم پرولتاریا برای اقدام به قیام مسلح و جنگ مصمم نشوند، تازمانیکه توده های دهقان( اینک در تمام کشورهای سرمایه داری اروپایی و آمریکایی دهقان به مفهوم مورد نظر مائو تسه تونگ وجود ندارد بلکه پرولتاریای شهر و روستا موجود است) آماده نباشند داوطلبانه به پرولتاریا یاری رسانند، این قیام و این جنگ نباید برپا شود. و آنگاه که چنین قیام و یا جنگی برپا شد، نخستین گام اشغال شهرها و سپس حمله بدهات خواهد بود، نه برعکس. این است آنچه که احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری انجام داده اند؛ اینست آنچه انقلاب اکتبر روسیه بر آن صحه گذاشته است. در چین وضع طور دیگری است. ویژه گیهای چین در این استکه کشوری مستقل و دموکراتیک نیست بلکه نیمه مستعمره و نیمه فئودالی است؛ در داخل آن رژیم دموکراتیک مستقر نیست بلکه ستم فئودالی حکمرواست؛ کشوری است که در مناسبات خارجی خویش از استقلال ملی برخوردار نیست بلکه زیر یوغ امپریالیسم قرار دارد. از این جهت در چین پارلمانی که بتواند مورد استفاده قرار گیرد، نیست و حق قانونی تشکیل اعتصابات کارگری هم وجود ندارد. در اینجا وظیفه حزب کمونیست علی الاصول این نیست که مبارزه قانونی طویل المدتی را از سر بگذراند تا به قیام و جنگ برسد، و یا نخست شهرها را تصرف کند و سپس دهات را، بلکه درست عکس اینست.» منتخب اثار ،جلد 3 مقاله مسائل جنگ واستراتژی .صفحه 327-325
خواننده میبیند که مائو در مورد کشورهای امپریالیستی جز تکرار مباحث لنین چیز دیگری نمیگوید. امااکنون و سالها پس از قبول نظرات مائو، نشریه «حقیقت» متوجه شده که مائو نه طرفدار قیام مسلحانه در کشورهای امپریالیستی( و اکنون باید اضافه کرد حتی در برخی کشورهای تحت سلطه) بلکه طرفدار راه مسالمت آمیز پارلمانی در کشورهای امپریالیستی است. (نگاه کنید به« کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفایی!» در بخشی از این نوشته میخوانیم:«...در رابطه با تدارک انقلاب در کشورهای امپریالیستی نیز خطی که مائو جلو گذاشت به پارلمانتاریسم و اکونومیسم آغشته بود.» اما خط باب چون نه درانتخابات پارلمانی شرکت میکند و نه در اتحادیه کارگری تبلیغ و ترویج میکند به ایندو آغشته نیست.شاید باب طی چهل سال اخیر نه در حال نوشتن «سنتز نوین» بلکه در حال انجام جنگ خلق و یا قیام مسلحانه در کشورهای امپریالیستی(و شاید همه جهان) بوده است!؟ چنین است که عده ای مارکسیسم، لنینسم و مائوئیسم را مضحکه عام و خاص میکنند.
1- برخی از کشورهای تحت سلطه هم چون کره جنوبی، هنگ کنگ، سنگاپور و برزیل اینک یک نظام سرمایه داری نسبتا شسته و رفته مستقر شده است؛ اما ویژگیهای این نظام سرمایه داری با ویژگیهای نظامهای سرمایه داری امپریالیستی متفاوت است. و این نظام ها که سرمایه های امپریالیستی درونشان بکار افتاده و نقش واسطه کشورهای اصلی و کشورهای مصرف کننده را به عهده دارند گرچه واسطه های ستم هستند اما خود ملت ستمگر نیستند. در ایران ما نیز گرچه در مجموع نظام سرمایه داری (والبته با ویژگیهایی متفاوت با مثلا کره جنوبی و یا کشورهای جنوب شرقی آسیا ) بر قرار است، اما بقایای نظام های کهنه هنوز کمابیش به اشکال مختلف و در ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی و فرهنگی وجود دارد. شرایط اقتصادی و ساختار سیاسی و فرهنگی در ایران بسیار پیچیده تر از کشورهایی همچون کره جنوبی است.
پیوست
دربالا و در صحبت از پارلمان، باب به نوشته ای استالین به نام «مارکسیسم و مسئله ملی» اشاره کرد که در آنجا استالین از قول شخص دیگری گفته بود « خدا را شکر در روسیه پارلمان وجود ندارد.» در یادداشتهای این مقاله استالین نوشته های زیر را میخوانیم:
« «شکر خدا را که ما پارلمان نداریم» این کلماتی است که کوکوفتسف وزیر دارایی تزاری ( بعدها نخست وزیر) در دومای دولتی در تاریخ26 آوریل سال 1908 گفته است.»
این شخص نه از موضعی که مد نظر باب است بلکه کاملا از نقطه مقابل آن این موضع را میگیرد. یعنی خوب شد که ما در روسیه پارلمان نداریم که طبقات دیگر بتوانند ازآن استفاده کنند. استالین از این موضع که مسئله ای چون مسئله ملی که در روسیه با مسئله زمین پیوند خورده است نمیتواند بشیوه پارلمانتاریستی – چنانکه اتریشی ها میخواهند- حل شود،به مسئله برخورد میکند. بنابراین استالین از استفاده از پارلمانتاریسم برای حل و فصل مسائل انقلاب انتقاد میکند و نه از وجود داشتن یا نداشتن پارلمان در روسیه. استالین در عین حال، بر سبیل طنز نه از موضع موافقت کلی با آن، این گفته را بازگو میکند. در مورد استالین باید بگویم که در مورد مسئله تاکتیک استفاده از پارلمان اختلافی با لنین نداشت و دفاع از تاکتیک شرکت در پارلمان، در بسیاری از آثار او بچشم میخورد.