صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
آگاهی خود بخودی ــ بورژوایی و آگاهی طبقاتی ــ کمونیستی کارگران*(1)
بخش یکم
سرآغاز
از دیر باز تا کنون، در جنبش کمونیستی، درباره چگونگی تکامل آگاهی و عمل کمونیستی طبقه کارگر دو دیدگاه وجود داشته است: دیدگاه اکونومیستی و دیدگاه مارکسیستی. این دو دیدگاه، دو قطب کاملا متضاد را در جنبش کمونیستی شکل داده اند.
از دید اکونومیستها ـ و ما جدیدترین آنها را نیزمیگوئیم ـ مارکس این نظر را داشته که کارگران به خاطر«شرایط عینی زندگی شان» نه تنها به شرایط زندگی خود و«شیوه ی دگرگون سازی» آن آگاهی میابند، بلکه«کلیت زندگی اجتماعی» را نیز درک میکنند و به چگونگی « شیوه های دگرگون کردن» و از میان بردن نظام کنونی زندگی اجتماعی، شناخت می یابند.(1)
آنان مبارزات خودبخودی کارگران و توده ها را، که واکنش و مبارزه آنها درمقابل سرمایه دار، دولت سرمایه داران و نظام سیاسی موجوداست را، تنها مبارزه ممکن دانسته، اعتقاد دارند که کارگران با این مبارزات خود انگیخته، بخودی خود به آگاهی ازکلیت اجتماعی میرسند. آنان میگویند همین مبارزه موجود کارگران، چون در نفس خود «ضد سرمایه داری» است، بخودی خود قادراست نظام سرمایه داری را ملغی سازد و ما وظیفه داریم که تنها همین مبارزه موجود را به نظریه، برگردان و تبدیل کنیم.(2)
اکونومیستها تفکر و تئوری انقلابی مارکسیستی را کنار میگذارند. ( و یا با« نوآوری » های من - درآوری، آن را از درون تهی میکنند و جانمایه انقلابی آن را میگیرند) آنها میگویند که از نظر مارکس، کارگران نیازی ندارند که اصول اساسی و علمی اندیشه های فلسفی، اقتصادی، فلسفه تاریخ، واصول سیاست مارکسیستی، که بوسیله مارکس پایه گذاری شد را، در خلال پیکار خود بیاموزند و از این نظرات برای تحلیل مبارزات خویش و جدال با خودبخودی بودن این جنبش و آگاهانه کردن آن بهره گیرند و خود این دانش را در ضمن نبردهای خویش، خلاقانه رشد و تکامل دهند. بدین ترتیب آنها نقشی برای تئوری انقلابی و نقش کارگران و جنگ آنها با سرمایه داران یا نظام های ارتجاعی، و تکوین و تکامل آن قائل نیستند.
آنان به مارکسیستها میگویند همینکه ما بگوییم که آگاهی انقلابی کمونیستی به طور خود انگیخته درون کارگران بوجود نمیآید و این آگاهی ازبیرون از کارگران و توسط کار فکری کنندگان به درون کارگران برده میشود، ما به کارگران بی احترامی کرده ایم، روشنفکر پرست شده ایم واصل اساسی دیالکتیک هگلی ومارکسیستی را که میگوید تغیر و تکوین هر چیز ازدرون خودش میباشد را، زیر پا گذاشته ایم. آنان با قیافه طرفداری از کارگران میگویند که کارگران به روشنفکران احتیاجی ندارند و خودشان به تنهایی مسائل مبارزاتی خویش را حل میکنند. برخی از آنان به روشنفکران توصیه میکنند که بهتر است که آنها به کارهای فکری خویش بپردازند و سر خود را برای کارگران به درد نیاورند.
اکونومیستها برای تشکیلات انقلابی رهبری کننده مبارزات کارگران و توده های شهر و روستا، جایگاهی قائل نیستند و به ستایش تشکلات خودبخودی کارگران چون سندیکا و اتحادیه میپردازند وهمین تشکلات ویا چیزهایی مانند اینها (چون مجمع عمومی ــ یا تشکل شورایی که از نظرآنها غیر از زمان انقلاب باید پدیدآید)(3) راکه نام های جورواجور به آنها میدهند، برای نبرد با نظام سرمایه داری و براندازی آن، کافی میدانند.
بخشی ازاکونومیستها که به ظاهرحزب وسازمان کمونیستی راقبول دارند، اینگونه احزاب را تبدیل به یک سندیکا و یا اتحادیه ی روشنفکری میکنند و در مورد مبارزات کارگران کمابیش همان مواضعی را میگیرند که بقیه اکونومیستها میگیرند. اینان ـ و بیشتر اکونومیستهای جدید نیز همچنین ـ علل شکست سوسیالیسم در کشور شوروی را به گردن اندیشه های کتاب« چه باید کرد» می اندازند وعموما با بادی در غبغب، مواضع منفعل و غیر دخالتگرانه در مورد مبارزات کارگران میگیرند. همه اکونومیستها خیلی ساده، منکر نیاز کارگران به حزب انقلابی ــ کمونیستی واقعی رهبری کننده ی نبردهای کارگران هستند.
جوهر اساسی اندیشه های اکونومیستی، تسلیم شدن به آگاهی خود انگیخته و کنش خودبخودی است؛ و این خود را بهتر از هر جا در نتیجه نهایی دیدگاه اکونومیستی خود را نشان میدهد. روشنفکران، روشنفکری ـ کارفکری یا عمل مبارزاتی ـ کنند و کارگران، کارگری ـ مبارزه کارگری. به این ترتیب دو سوی راست و«چپ» دیدگاه اکونومیستی شکل میگیرد.
اکونومیستهای سویه ی راست، تماشاچیان و ستایشگران جنبش و مبارزات خودبخودی اقتصادی و یا سیاسی کارگران و توده ها و تشکلات آنها هستند؛ حال این جنبش و مبارزات خودبخودی اقتصادی و یا سیاسی هرچه میخواهد باشد و هر کجا میخواهد برود، مهم نیست. آنان به جای ستیز با جنبش خودانگیخته و منحرف کردن آن به سوی یک جنبش کمونیستی درمقابل جنبش خودبخودی سرتعظیم فرود میاورند و آن را تقدیس و تکریم میکنند و جنبش آگاه را درعمل، فدای جنبش خودبخودی میکنند.
برخی از آنان که بورکرات هایی تمام عیارند، شادمانه، با«نوآوری»های صد تا یک غاز در مارکسیسم، در پیچ و تاب مباحث بی پایان روشنفکرانه غلت میزنند و با انشعابگری و فراکسیون بازی سر خود را گرم میکنند و بخشهائی از یک نسل را به انفعال کشانده و میکشانند.
این کسان، مردمانی بس با تقوی و پرهیز کارانی عاقبت اندیشند!؟ وچون دوست ندارند که با پیروی از اندیشه های لنین در باب نقش آگاهی و عنصرآگاه در کتاب چه باید کرد طبقه کارگر را اسیر روشنفکران و جامعه ای چون شوروی کنند، ترجیح میدهند که طبقه کارگر امر خودش را خودش انجام دهد و اینان در کار کارگران دخالتی نکنند. این متواضعان قلابی که تواضع ظاهری شان به تفرعن واقعی نسبت به کارگران و توده ها ختم میشود، در عمل جنبش کارگری را تابع خواستها و شعارهای نادرست خویش میکنند؛ خودشان به دنبال نیروهای بورژوایی و گاه امپریالیستی راه میافتند و در نهایت جنبش طبقه و توده ها را درخدمت نیروهای سیاسی غیر کمونیستی و یا حتی ارتجاعی درمیآورند.
اکونومیستهای سویه ی« چپ» نسبت به آگاهی، جنبش و مبارزات کارگران و توده ها و قوانین تکامل آن بی توجه هستند و ارج و ارزشی برای مبارزات اقتصادی و سیاسی کارگران و توده ها قائل نیستند؛ و پیکار انفرادی یا گروهی روشنفکران را جایگزین مبارزات کارگران و توده ها میکنند. آنان در مقلبل ذهنیت و خواست خودانگیخته روشنفکرانه بریده از جنبش توده ها ، سر تعظیم فرود میآورند. به این ترتیب آنان جنبش کارگران و توده ها را یا به حال خود وامیگذارند و درعمل به اکونومیستهای راست می سپارند و یا گمان میکنند که قادرند با شوکهای ناگهانی آن را به خدمت و خواست و اراده ی روشنفکران و ذهنیات آنها درآورند.
پیش ازهر چیز، باید به اکونومیستها گفت که از نظر دیالکتیک وهمچنین هگل، هر چند پایه و اساس کنش، دگرگونی و تکامل هر شیئی و پدیده ای در تضاد درونی خودش جای دارد،اما جنبش درونی هر شیئی و پدیده ای نمی تواند بی ارتباط وپیوستگی با تحرک اشیاء و پدیده های دیگر، که آن را مشروط و محصور میکنند، صورت گیرد. از نظر هگل و دیالکتیک، حرکت، تحول و تکامل هر شیئی و پدیده و هر مفهوم معین، در ارتباط با حرکت، تحول و تکامل دیگر اشیاء ، پدیده ها و مفاهیم پیرامونش مشروط میشود و این پیوند و مشروط شدن بر مبنای قانون دیالکتیکی وحدت اضداد صورت میگیرد.(4)
این آب است که بخارو یا یخ میشود. اما آیا این تحول بدون گرما وسرما، که کیفیاتی بیرونی و متضاد با آب هستند، و با آن در آمیزش و وحدت قرار میگیرند، می تواند صورت بگیرد؟ این تضاد و پویش درونی دانه است که موجب تحول و تکامل آن به گیاه میشود،اما آیا دانه بدون آب و خاک و هوا و نور که کیفیاتی بیرونی نسبت به دانه ومتضاد با آن هستند و با آن در رابطه و آمیزش قرار میگیرند، قادراست که به گیاه تکامل یابد؟
بنابراین دیالکتیک، بدون مناسبات و رابطه ای که میان اجزاء و بخش های متضادی که در یک کل هستند و با یکدیگررابطه و کنش متقابل پیدا میکنند، نمیتواند معنا داشته باشد. برای دیالکتیک مناسبات و رابطه میان اجزا و بخش های یک کل همه داری محتوی قانون یگانگی اضداد یا همان وحدت و تضاد بین گوناگون هاست.
این طبقه کارگربه عنوان انقلابی ترین طبقه در تاریخ است که باید با اشکال گوناگون مبارزات انقلابی خود وهمچنین رهبری مبارزات انقلابی دیگراقشار و طبقات شهر و روستا، با تحقق سوسیالیسم و کمونیسم هم آن طبقات را آزاد کند و هم آزادی خود را تحقق بخشد. اما طبقه کارگر نمی تواند به گونه ای درخود و بی تاثیر از روابط خارجی اش با اقشار و طبقات دیگراین امر مهم را به انجام رساند. برای اینکه طبقه کارگر به عنوان یک طبقه اجتماعی تکوین و تکامل یابد و رهبرانقلاب علیه نظام کنونی گردد، باید در فرایند تکوین خویش، با همه آنچه بیرون از وی قرار دارد، وارد یک رابطه پیوند و کنش متقابل گردد و از هر قشر و طبقه ای که بتواند وی را در نبردش تکمیل کند، بهره جوید و به هر قشر و طبقه تحت ستمی برای آزادیش یاری رساند.
برای اینکه ما به چگونگی تکوین آگاهی و عمل مبارزاتی انقلابی کارگران پی ببریم، باید به شرایط زندگی و پیکار این طبقه توجه کنیم. روابط بیرونی این طبقه، با خارج از خود را، مورد کنکاش قرار داده و رابطه میان تکوین درونی و تاثیر بیرونی را بررسی کنیم.
الف ـ طبقه کارگر
1- وضعیت عینی طبقاتی کارگران
درجامعه سرمایه داری، دوضد آشتی ناپذیر یعنی سرمایه داران و کارگران وجود دارند که هسته مرکزی و استخوان بندی تضادهای این جامعه رامیسازند و بر بستر تضاد اساسی این جامعه یعنی مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و اجتماعی شدن تولید شکل میگیرند. سرمایه داران، مالکین ابزار تولید و نیروی مسلط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این جامعه هستند و ضد خود یعنی طبقه کارگر را نیز، که فاقد ابزار تولید است و ناگزیر از کار مزدوری برای سرمایه دار است را، در وابستگی و تضاد با خود رشد میدهند. طبقه کارگر نیز همچنین بعنوان نیروی زیر سلطه، از راه وابستگی به سرمایه داران و مبارزه با آنها، رشد و تکامل می یابد.
وضعیت عینی طبقه کارگر، شرایط بنیادی را برای شکل گیری ذهنیت و احساساتی ویژه و آگاه شدن نسبی کارگران، در خود دارد. استثمار عموما وحشیانه، شرایط بد و زمانهای طولانی کار، جایگاه فرودست در کار و تولید، وجود رئیس ها، آقا بالاسرها و فرمان بده های بیکاره فراوان، دستمزد ناچیز، حداقل بهره وری از توزیع ثمرات کار، سرگردانیهای شغلی و تهدیدات مداوم برای امنیت کاری، شرایط زندگی سخت، تنگدستانه و فلاکت بار در بیشتر لایه های آن، که این طبقه نه تنها رنج هولناک آن را احساس میکند و می فهمد بلکه پیوسته آن را در قیاس با وضع سرمایه داران و دیگر گروهها، لایه ها و طبقات اجتماعی می سنجد. وضع منکوب و تحقیر شده در جامعه و در واقع هیچ بودن ازجنبه ی پایگان اجتماعی، پائین بودن سطح آموزش، سواد و بهداشت ، نبود امکانات تفریح برای او و فرزندانش، پس افتادگیهای فرهنگی و... شرایطی است که برانگیزنده ی آگاهی این طبقه و بیانگر تمایزصفوف این طبقه ازطبقات دیگرمیشود.(5)
تمرکز و کار در تولید کارگاهی یا کارخانه ای، گردآمدن انبوهی از کارگران زیر یک سقف یا مرتبط بودن در یک پیوستگی رشته ای صنعتی یا خدماتی ( مانند صنایع نفت یا فولاد و مخابرات یا یک شرکت حمل و نقل) کسب مهارتهای پیچیده و نو و کار با پیشرفته ترین و صنعتی ترین ابزارها و ماشینها، سازمان یافتگی دقیق و منضبط و منظم، همه و همه آن ویژگیهای اساسی است که شرایط شکل گیری آگاهی کارگران را فراهم میکند و اختلاف میان وضع عینی طبقه کارگر با دیگر طبقات را پدید میآورد.
کل به نسبت همگون این شرایط مادی و اجتماعی کار و زندگی، یعنی یک جایگاه مشخص در تولید اجتماعی، کار و زحمت، ارتباط عینی فعال و دگرگون کننده با اشیاء و پدید ه ها و یک زندگی کمابیش همسان، گونه هایی ازآگاهی و یگانگیهای روحی، روانی و عاطفی درمیان تمام افراد طبقه پدید میآورد و روی هم رفته در افراد این طبقه غریزه، احساسات، سرشت، و ذهنیتی یگانه را شکل میدهد که عموما ویژه خود کارگران است واین جان مایه سخنی است که میگوید:«انسان در کاخ و کوخ متفاوت میاندیشد.»
این ذهنیت طبقاتی که برآمده از یک وجود ویژه است، با ذهنیت یک دهقان یا یک برده، اختلافات اساسی دارد. در گذر زمان ابزارتولید و شکلهای کار، تولید و زندگی و همچنین شیوه ی مناسبات اجتماعی انسانها با یکدیگر تغییر میکند و این اختلافها در شیوهای تفکر، اندیشه و احساسات انسانها نشان خود را برجای میگذارد.
اما این ذهنیت و منش ویژه طبقاتی تا آگاهی طبقاتی کمونیستی فاصله ای جدی دارد. زیرا نه طبقه کارگر یک کلیت مطلقا یکدست است و نه این طبقه به تنهایی در اجتماع زندگی میکند.
از یکسو، هرگونه اختلاف بنیادی میان این شرایط در میان خود کارگران، برخی بخش بندیهای اساسی را دراین طبقه ایجاد میکند. تضادهای درون طبقه کارگر را از جهات مختلف شکل میدهد (6) و اقشار پیشرو، متوسط و عقب مانده را در میان طبقه پدید میآورد.
به این ترتیب، وجود اجتماعی کارگران، به دلیل لایه بندیهای درون آن، از نظر وابسته بودن به شکل تولید( تولید بزرگ صنعتی- تولید متوسط و یا کارگاه های کوچک و یا همین تقسیم بندی ها در بخش خدمات) و یا از دید درجه آگاهی و تجربه و مهارت فنی و حرفه ای در کار( کارگر ماهر- کارگر نیمه ماهر و کارگر ساده ) و یا همچنین سطح آموزش و سواد کلاسی، میزان دستمزد، حقوق و مزایا، شیوه ی زندگی و درجه برخورداری از رفاه، فرهنگ، بهداشت و تفریح، شعور یکسان و یگانه ای در میان افراداین طبقه خلق نمیکند.
از سوی دیگر، چون آگاهی طبقه کارگر بوسیله آگاهی عمومی ای احاطه شده است که آگاهی، ذهنیت و جهان بینی طبقه حاکم بر جامعه است، و همین گون نگاه های کهنه، آیینها و سنن واپس مانده ای او را در برگرفته که محصول یک تاریخ طولانی است وعموما توسط آگاهی حاکم پشتیبانی میشود(7) وهمچنین به طور نزدیکتر پیرامون این طبقه، طبقات خرده بورژوای شهر و ده قرار دارند، پیوسته زیر سلطه رخنه و رسوخ آگاهی و جهانبینی طبقات حاکم ، سنن و آیین های واپس مانده و اندیشه ها، احساسات، آرزوها و شیوه زندگی طیف های خرده بورژوای نزدیک به این طبقه قراردارد.
بنا براین، افراد طبقه کارگردرحالیکه در کل،از نظر وجود شرایط عینی کار و زندگی وهمچنین از دید اندیشه و احساسات، وجوه مشترکی با یکدیگر دارند که آنها را از دیگر طبقات متمایز میکند، در عین حال از درون دچارتضادهای گوناگون در شرایط این کار و زندگی هستند که آنها را و لایه های درونی آنها را و در نتیجه کیفیت افکار و اندیشه های آنها را، از یکدیگرمتمایز میکند.
همچنین درحالیکه شعور کل این طبقه، ویژگیها و گرایشهایی مخصوص به خود دارد که او را به گونه ای غریزی بسوی سوسیالیسم متمایل میسازد، نه تنها بطورعام زیر نفوذ ذهنیت و جهان بینی طبقه حاکم و آداب و عادات گذشته است بلکه بطور خاص نیز اقشاری از این طبقه که در موقعیتهای خاص و نزدیک به لایه های خرده بورژوازی و لمپن ها هستند، تحت نفوذ ویژه افکار واندیشه ها، شیوه های نگرش و سبک زندگی اقشار خرده بورژوازی و لمپن ها قرارمیگیرند.(8)
2- کارگران صنعتی
گفته میشود که نه همه ی کارگران بلکه کارگران صنعتی، تنها بخش طبقه کارگربه شمارمیایند که ازوضعیت خویش به آگاهی میرسند.
البته و در واقع درون طبقه کارگر، کارگران صنعتی متمرکز و وابسته به تولید بزرگ، مهمترین و آماده ترین بخش هستند که توان رسیدن به پیشرفته ترین سطح آگاهی از وضع خویش یعنی آشتی ناپذیر بودن منافعشان با نظام سرمایه داری را دارند. اما باید گفت که این اولا فرایندی خودبخودی و مکانیکی نیست و صرف صنعتی بودن، تمرکز و وابستگی به تولید بزرگ، آگاهی کارگران صنعتی را، آگاهی پیشرفته نمیکند. برای نمونه کارگران صنعتی( و نه صرفا بخش اشرافی آن) در اروپا و امریکا، صنعتی ترین کارگران جهان هستند ولی خود این موقعیت، بخودی خود آفریننده یک آگاهی از ماهیت تضادهای آشتی ناپذیر سرمایه داری برای آنان نبوده است.
دوم اینکه نیت ما از«آگاهی» چیست؟ اگرمنظور ما آگاهی از«کلیت اجتماعی» و فهم چگونگی« رهایی کل جامعه» و « شرایط ازمیان بردن شیوه کنونی زندگی اجتماعی» باشد و باور داشته باشیم که تغییر بنیانی« شرایط» نه پیآمد یک حرکت تدریج گرا و اصلاح طلبانه که به چنین تغییری نخواهد انجامید، بلکه نتیجه یک« کنش انقلابی» است که« خود انگیخته» نبوده بل آگاهانه و مستقل باشد، آنگاه باید بگوییم این تنها میتواند یک آگاهی کمونیستی باشد. آن آگاهی- حتی پیشرفته - که از شرایط زندگی بر می خیزد، ویژگیهای آگاهی مورد نظر ما را ندارد.(9) آگاهی کارگران صنعتی غرب، علیرغم سطح پیشرفته آن، آگاهی طبقاتی کمونیستی نیست.
افزون بر این، مقوله «صنعتی»، امری نسبی و چند گانه است و موقعیت خاص کارماهرانه با ابزار صنعتی درتولید بزرگ، هر چند مهمترین شرط صنعتی بودن است، اما تنها یکی از شرایط عینی کارگر صنعتی را میسازد؛ و این مقوله، بطور کلی روز کار و شرایط کار، دستمزد و وضعیت رفاه وهمچنین برخورداری از فرهنگ، بهداشت و تفریح بهتر را نسبت به دیگرلایه های کارگران، به عنوان پیامدهای موقعیت کارگرصنعتی در بر میگیرد. اما میان کشورهای گوناگون و همچنین در یک کشورخاص، میان درجه صنعتی بودن و نسبت صنعتی بودن و پیامدهای رفاهی آن، تضاد وجود دارد.
از یک طرف میان درجه صنعتی بودن کارگر در کشورهای تحت سلطه با درجه صنعتی بودن در کشورهای امپریالیستی، تضاد وجود دارد؛ و از طرف دیگر حتی اگر وجه صنعتی را در نظر نگیریم میان شرایط جانبی و رفاهی صنعتی بودن در این دو دسته از کشورها اختلاف موجود است. در ضمن درون کشورهای صنعتی و همچنین کشورهای تحت سلطه، میان درجه صنعتی بودن گروه های مختلف کارگران صنعتی و پیامدهای جانبی و رفاهی آن نیز تضاد وجود دارد. حرکت ناموزون رشدآگاهی کمونیستی درمیان کارگران صنعتی در یک کشور تحت سلطه و میان کشورهای مختلف تحت سلطه و میان این کشورها و کشورهای امپریالیستی غرب، نشان از نبود یک رابطه مکانیکی میان صنعتی بودن و آگاهی کمونیستی دارد.
اگر از این دیدگاه نگاه کنیم در جهان و طی سده بیستم، در آغاز کارگران صنعتی روسیه که به اندازه کارگران انگلستان و فرانسه و آلمان« صنعتی» نبودند و دستمزد پایین و شرایط کار و زندگی سخت تری داشتند و در کشوری که سرمایه داری آن عقب مانده و ساخت فئودالی در آن قدرتمند بود، زندگی میکردند و در پی آن کارگران چین که حتی کمتر از کارگران روسی نسبت به کارگران اروپایی و آمریکایی«صنعتی» و در«رفاه» بودند، نقش پیشروتری نسبت به کارگران صنعتی غرب، در جذب،عملی کردن، پیشبرد و تکامل آگاهی کمونیستی داشتند.(10)
درایران، دردوره هایی از رشد مبارزه کارگران، کارگران صنعتی با شرایط رفاهی پائینتر و یا کارگران کمتر صنعتی و حتی خدماتی( بواسطه فشارهای شرایط کار و زندگی و شرایط مبارزه طبقاتی) نسبت به کارگران صنعتی و تولید بزرگ نقش پیشروتری در آگاهی،(البته نه لزوما آگاهی کمونیستی) تشکل و مبارزه داشتند. کما اینکه در دوره کنونی مرکز ثقل مبارزه، عموما درون کارخانه ها و کارگاه های کوچک صنعتی و یا کمترصنعتی است ونه کارخانه های صنعتی بزرگ و کارگران شرکت خدماتی اتوبوسرانی بنا به دلایی چون شزایط خاص آن رشته و تاریخچه و سنت مبارزه، نقش پیشروتری در مبارزه و خواست سندیکا داشته و دارند تا مثلا کارگران صنایع نفت و یا ماشین سازی ها که مرکز ثقل قدرتمند و رهبری کننده نیروهای طبقه کارگردر زمان انقلاب 57 بودند و در آینده نیزخواهندبود.(11)
به این ترتیب گفتن این که کارگر صنعتی بودن به خودی خود آگاهی کمونیستی ببار میاورد، چشم پوشی از تمامی تضادهای درونی این مقوله و رشد و تکامل ناموزون آگاهی کمونیستی دارد.
همچنین درادامه میتوان گفت خود کارگران صنعتی نیزلایه بندی دارند و هر چند این کارگران درسندیکاها و اتحادیه های کارگری با یکدیگر برای خواستهای اقتصادی و سیاسی کارگران متحدانه مبارزه میکنند،اما درآگاهی سیاسی عمومی و مبارزه سیاسی در سطح اجتماع، در دورانهایی در صفوفشان شکاف میافتد و از هم متمایز میشود. بدین ترتیب بخشی از کارگران صنعتی به جریانهایی می پیوندند که خرده بورژوایی و بورژوایی هستنند.
کارگران آگاه تشکیل دهنده حزب بلشویک در روسیه، از صنعتی ترین بخشهای روسیه بودند، اما اینها همه ی کارگران صنعتی روس نبودند. افزون بر کارگران متوسط و عقب مانده، بخشی از کارگران صنعتی در سازمان منشویک ها و اس آرها فعال بودند. همچنین بخش مهمی از کارگران که کارگران صنعتی هم جزیی از آنها بودند، در شوراهای کارگری پس از انقلاب فوریه 1917 و پیش از انقلاب اکتبر، طرفدار منشویک ها و اس- آرها بودند.
گروه کارگران متشکل در سازمانهای واقعا کمونیستی در سالهای 57 -60 بخشی از کارگران صنعتی بودند؛ و بخش قابل توجهی از کارگران صنعتی در سازمانهای شبه کمونیستی عضویت داشتند. همچنین بدلیل نقش مذهب در ایران، بخشی از کارگران صنعتی در سازمان مذهبی مجاهدین خلق، امت ی ها،آرمان مستضعفین و ... فعالیت میکردند. بنا بر این آگاهی همه ی کارگران آگاه صنعتی، اگاهی انقلابی- کمونیستی نیست، بل در بهترین حالت آمیزشی از این آگاهی و آگاهی های بورژوایی است.
در ایران ما، صنعتی بودن زمینه بسیار مهمی برای رشد فهم و درک کارگران از موقعیت خودشان است و کارگران صنعتی و تولید بزرگ، پیشروترین، آگاه ترین و مستعد ترین بخش طبقه کارگر برای فهم بنیانی و عمیق از وضعیت خویش به شمارمیایند و باید رهبران واقعی طبقه کارگرو تمامی توده های زحمتکش شهر و روستا، نابود گران نظام استثمار و برپاکنندگان سوسیالیسم و اساسی ترین رهبران به سوی کمونیسم گردند. اما این درست نیست که بگوییم این موقعیت وشرایط مادی تولید و زندگی، به خودی خود و به گونه ای سر راست، در آنها فهم و آگاهی انقلابی- کمونیستی میآفریند.
بدینسان، شرایط عینی طبقه کارگر، در کل طبقه کارگر و بخصوص در بخش صنعتی آن سطوحی از آگاهی را پدید میآورد که زمینه ای برای دریافت و فهم آگاهی و دانش علمی می گردد. اما بهترین سطوح این آگاهی نمی تواند که بگونه ای همه چانبه، بنیادی و ژرف« شرایط وجودی » و موقعیت راستین این طبقه در کار وتولید و اجتماع و سیاست را بازتاب دهد، چه رسد به اینکه این موقعیت بتواند ادراک « کلیت اجتماعی » و نقش تاریخی طبقه کارگر را بازتاب دهد و یا«شیوه دگرگون سازی » یک وجه تولید و یک نظام اجتماعی را به آن آموزش دهد. اما اگر چه این آگاهی را ببار نمیآورد، ولی این شرایط کار و زندگی و آگاهی نسبی از وضعیت خویش، طبقه کارگر را به مبارزه ای خود بخودی با سرمایه داران میکشاند.
توضیح: در سال 1986، 4 قسمت از این نوشته در نشریه بذر در سال 1386 درج شد.
م- دامون
خرداد 90
*این نوشته در اصل، ادامه نوشته های پیشین، در نقد نظرات کتاب«مارکس و سیاست مدرن» میباشد. بنا بدلایلی چند و از جمله اینکه میخواستیم به این بحث شکل عمومیتری بدهیم، در نوشته اصلی تغیراتی چند صورت گرفت. بیشتر بخشهای جدلی آن حذف گردید و به برخی نظرات بیرون از آن کتاب برخورد شد. با این همه مایه اصلی نوشته پا برجا ماند. بی گمان ،خواننده در صورتی که مباحث آن کتاب را خوانده باشد یا بخواند، متوجه این نکته خواهدگردید. امید است که بتوانیم آن نوشته را درآینده به گونه ای مستقل دراختیار خواننده قرار دهیم.
یادداشتها
1- در عین حال این کسان ناقد پیش بینی های مارکس میشوند و میگویند مارکس اشتباه کرد که گفت انقلاب کمونیستی درآغاز در کشورهای بیشتر صنعتی رخ میدهد. ضمنا نه تنها واژه ها، عبارت ها و ادبیات کنونی اکونومیستها با صد سال پیش تغییری نکرده است، بلکه میتوان گفت که پس از شکست جنبش چپ درسطح جهانی و برگشت نگاه به گذشته، اکونومیستها و رویزیونیستها، بسیار دریده تر از پیش، همان واژه ها و عباراتی را بکارمیبرند که از طرف جریانهای افشا شده ای چون برنشتین و یا اکونومیستهای روسی بکار برده شد. غریب نیست! در ستیز با لنینیسم و کمونیسم، اکونومیستهای مدرن و پسامدرن، از نیاکان فکری خویش، اعاده ی حیثیت میکنند.
2و3- نگاه کنید به نظرات محسن حکیمی، این شکل کارگری یافته پسامدرنیسم. مترجم کتابی از لوکاچ نیمه مارکسیست درباره هگل دیالکتیسین به نام «هگل جوان». ضد تئوری انقلابی مارکسیستی و نیز نظریه حزبیت. وی« دیالکتیسینی»است که دیالکتیک رامسخ کرده است؛ و تئوری و« نقشه» را تابع مطلق عینیت و«پروسه» میکند و درهم نگری (اکلکتیسم) و اکونومیسم خود را به جای نظرات دیالکتیکی و مارکسیستی لنین درکتاب «چه باید کرد» پیش میگذارد.
4ـ هر چند در شرایط کنونی، بواسطه درگیر نبودن چپ در یک پراتیک تمام عیار در داخل ایران و وجود ضعیف آن در داخل، بسیار مشکل است که درستی ها و نادرستی ها را با توجه به عمل این جریانات چپ دسته بندی کرد؛ ولی از آن عملی که واقعا موجود است و آنچه گاه تنها به شکل فکر و نظریه وجود دارد، میتوان گفت که به طور کلی، اکونومیستهای منفعل راست که در شرایط کنونی انحراف عمده جنبش چپ هستند، علی الظاهر به اساس تغییر، یعنی تضاد درونی شیء یا پدیده در تغییر و تکامل، پر بها میدهند و نقش شرایط، یعنی عوامل خارچی را انکار میکنند و یا به آن کم بها میدهند؛ اکونومیستهای اراده گرای«چپ» به نقش شرایط،، یعنی عوامل خارجی در تغییر و تکامل شیء یا پدیده پر بها میدهند و نقش اساس تغییر، یعنی عوامل داخلی را انکار میکنند و یا به آن کم بها میدهند.هر دو جریان در نفی دیالکتیک ماتریالیستی وحدت نظر دارند.
5- برخی کسان یا سازمانها در جنبش چپ میگویند که تنها نداشتن ابزار تولید کافی است که فرد یا افراد یا لایه هایی، بخشی از طبقه کارگر به شمار بیایند. این طرفداران «درهم نگری» پا فشاری میکنند که مهندسین، پزشکان ( ونه حتی کم درآمدترین آنها) و یا معلمین بخشی از طبقه کارگر انگاشته شوند. این دسته ی التقاط گرا فراموش میکند که در تشخص بخشیدن به افراد یک طبقه، موقعیت و نوع مالکیت نسبت به ابزار تولید هر چند شرط بسیار مهمی است اما تنها یکی ازشروط شمرده میشود.
درواقع شروط بنیادی که در تعین جایگاه هر فرد و وابستگی طبقاتی موثر است عبارت از1- موقعیت و نوع مناسبات مالکیت با ابزار تولید 2- شیوه توزیع ثروت (سود، بهره یا دستمزد )3- ویژگیهای چگونگی کار( فکری یا جسمی و یا درجه آمیختگی این دو) و شرایط کار و موقعیت و رتبه کاری و اجتماعی (فرمانده و فرمان بر، صاحب پایگانی اجتماعی یا بی بهره از این پایگان) در بخش تولید یا خدمات4- اندازه و سهم از توزیع ثمرات تولید اجتماعی (میزان سود یا دستمزد). به این ترتیب، درحالیکه پزشکان یا مهندسین فاقد ابزار تولید و حقوق بگیر،ازجهت موقعیت کلی نسبت به ابزار تولید و نفس حقوق بگیر بودن با طبقه کارگر در یک رده قرارمیگیرند، از جهات دیگر چون شرایط کار و موقعیت اجتماعی و نحوه زندگی و تفاوت فاحش دستمزد و در نتیجه اختلاف بسیار زیاد در در شرایط رفاه، بعلت تضادهای میان شرایط آنها و شرایط طبقه کارگر، بعنوان یک قشر یا طبقه، بخشی از طبقه کارگر به شمار نمیآیند و بخشی از خرده بورژوازی محسوب میشوند. وقتی ما میان خود کارگران، از کارگران«یقه سفید» یا«اشراف کارگری» یاد میکنیم، چگونه باید مهندسین و پزشکان را باید بخشی ازکارگران بینگاریم.
معلمین به اقشار زحمتکش جامعه تعلق دارند، ولی شرایط کاری چون وجه مطلقا مسلط کار فکری، شیوه ی منفردانه و غیر متمرکز کار، اساسیترین وجوه اختلاف آنان با کارگران را شکل میدهند. بین شیوه های اندیشه، جهان بینی و سبک زندگی فرد گرایانه معلمان و جمع گرایی کارگران در بخش خدمات، تفاوت های ماهوی وجود دارد؛ بین معلمان و کارگران صنعتی بخش تولید، این تفاوتها بیشتر میشود. معلمان لایه های تحتانی خرده بورژوازی و از نزدیکترین متحدین کارگران هستند ولی کارگر نیستند. این درهم نگری و عدم تمایز گذاشتن در مرزها و صفوف طبقات، عموما با مطلق کردن تضاد کار و سرمایه و انقلاب سوسیالیستی (چه سوسیالیستی!؟) و عموما تهی کردن مارکسیسم از جانمایه انقلابی و رفرمیستی کردن آن پیوندی کاملا نزدیک دارد.
6- تضادهای درونی طبقه کارگر از دو جهت اساسی از یک دیگر تفکیک میشوند:
الف- از جهت رقابتی که در وابستگی به سرمایه و تقاضا برای کار میان کارگران ایجاد میشود و باعث میشود که کارگران برای پیدا کردن کار، حفظ کار و تداوم آن و فرار از حاشیه ی ناامن بیکار شدن، درگیر رقابت با یکدیگر شوند و قیمت نیروی کار و شرایط فروش آن را به ضرر کارگران و به نفع سرمایه دار پایین بیاورند. این امر در ایران و در دوره کنونی به شدت رایج شده است و خصال ناپسندی را میان کارگران متوسط و عقب مانده دامن زده است
ب- از جهت شرایط درونی خود کارگران که عبارتند از1- ازوابستگی به صنایع بزرگ یا رشته های صنعتی و کار در بخش تولید بزرگ و یا خدمات بزرگ و درجه مهارتهای فنی، که کارگران را به سه بخش صنعتی- ماهر، نیمه صنعتی- نیمه ماهر و ساده تقسیم میکند و به این ترتیب بخش های پیشرو، متوسط و عقب مانده را ایجاد میکند. 2- از جهت حرفه معین برقکار، جوشکار، تراشکار، قالب بند و... 3- میزان سواد و درجه تحصیلات که در صنایع بزرگ و خدمات در ایران، کارگران صنعتی و ماهر به مرور مرزهای قبلی را پشت سر میگذارند. بیشتر این صنایع حداقل سطح سواد را دیپلم تعیین کرده اند . 4- یا از جهت دستمزد که اکنون متوسط بالاترین میزان دستمزد درمیان کارگران صنعتی رسمی یا غیر رسمی، چیزی حدود 400 تا 500 هزار تومان در ماه میباشد.
7- میگوییم عموما و نه به گونه ای مطلق. زیرا هم رژیم شاه با اتکا به آیین ها و سنن ماقبل اسلام ایران با برخی از آداب و سنن اسلامی در ستیز بود و هم رژیم اسلامی به یاری آداب و سنن اسلامی با برخی سنن و آداب ماقبل اسلامی ایران می ستیزد.
8- لایه ای از کارگران عموما گرایش به کارهای تولید کوچک یا خرده فروشی پیدا میکنند. مغازه ای براه میاندازند و ابتدا نیمه وقت کار آن را انجام میدهند و اگر کار مغازه برایشان گرفت، کارخانه را رها میسازند و همان مغازه داری را پی میگیرند. کارگران کارگاه های کوچک صنعتی یا تولیدی های پوشاک و همیچنین شاگردان خرده فروشی یا کلی فروشی بر مبنای فرهنگ جاری تمایل دارند که پس از دوره ای اگر توانستند، سرمایه ای جور کنند و خودشان کارگاه یا تولیدی یا خرده فروشی و... براه بیندازند. این گونه آمیزش ها که در هرنظم سرمایه داری ناپالوده وجود دارد و موجب آمیزش افکار و اندیشه های کارگران با لایه های خرده بورژوازی است، در دوره جمهوری اسلامی چندین برابرافزایش یافته است. بخش درخور اهمیتی از کارگران ( و نه تنها کارگران بلکه کارمندان نیز)ایران به کارگرانی دو کاره و گاه چند کاره تبدیل شده اند. از یک سو در کارخانه، کارگاه و...کار میکنند و از سوی دیگر به مغازه داری، مزرعه داری، رانندگی ماشین و خرید و فروش ماشین، سکه، ارز و...میپردازند.
9ـ در اینجا باید بگوئیم که ما آگاهی نوع پرودونیسم و باکونینیسم را آگاهی کمونیستی نمیدانیم. لنین در یکی از زیر نویس های کتاب «چه باید کرد» از پرودون با نام تئوریسین کارگری یاد کرد. اینک، برخی اکونومیستهای ضد لنین و لنینیسم که از کل کتاب، گویا تنها این زیرنویس را خوب به خاطر سپرده اند، مدام آن را یادآوری میکنند. این کسان که حافظه شان بخوبی این نکات را به خاطر میآورد، فراموش میکنند که هنوز صف بندی جدید در جنبش چپ، به گونه ای کامل صورت نگرفته بود. اینان میخواهند با این شیوه ها مارکسیسم را به یکی از ایدئولوژیهای کارگری درون طبقه کارگرتقلیل دهند. . حافظه این کسان اصلا و ابدا نوشته ی لنین به نام «مارکسیسم و رویزیونیسم» را به یاد نمیآورد .
10- هر چند نقش پیشرو در مبارزات انقلابی و دگرگون ساز از دهه های آغازین سده ییستم تا کنون به دوش کشورهای تحت سلطه در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین بوده است، اما این گونه نیست که کارگران اروپا وامریکا، یک گیرنده تام درسهای مبارزات در کشورهای تحت سلطه باشند. هنگام بحرانهای عمومی چون بحران سالهای 1929 امریکا، سالهای جنگ جهانی دوم ، مه 1968 در فرانسه و سالهای پس از1970 ما ناظر مبارزات پپشرو کارگران امریکا و اروپا( فرانسه ــ پرتغال...) بوده ایم. چون سخن ما بروی طبقه کارگر تمرکز یافته، ما از جنبش های دیگر چون زنان، اقلیتهای نژادی، دانشجویان و... نام نمیبریم.
11- جمهوری اسلامی به این نوع کارگاه ها، کارخانه ها و رشته های صنعتی چون صنایع نفت، انواع ماشین سازی های سنگین، پتروشیمی ها، نیروگاه ها، صنایع تولیدآهن و فولاد، آلومینیوم سازی ها و مس و... و رشته های خدماتی دولتی چون آب، برق و مخابرات و... به شکل استراتژیک نگاه میکند و سیاستهای گوناگونی برآنها اعمال میکند: از یک سو در راستای سیاستهای خصوصی سازی تلاش میکند آنها را قطعه قطعه کند و هر تکه را به شرکتها یا پیمان کاری ها بسپارد و به این ترتیب افزون بر برآوردن مقاصد اقتصادی خصوصی سازی و لغو رسمی سازی کارگران، با ایجاد تضاد های تصنعی میان کارگران، مانع از اتحاد و یکدستی آنها شود؛ از سوی دیگر، سیستم امنیتی و پلیسی سفت و سختی به این کارخانه ها و رشته های صنعتی و خدماتی اعنال میکند تا مانع مبارزه کارگران و رسوخ اندیشه های انقلابی به درون آنها شود؛ افزون بر اینها، سعی میکند تا حدودی شرایط رفاهی این کارگران را بهتر از بقیه کارگران نگاه دارد.