Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

            

آگاهی خود بخودی ــ بورژوایی و آگاهی طبقاتی - کمونیستی کارگران ( 5)
بخش دوم *
                                                       الف- تئوری انقلابی
 1- شناخت کلیت اجتماعی
امّا برای اینکه طبقه کارگر از مدار آگاهی خودبخودی و رفتن به زیر تسلط آگاهی بورژوایی خارج شود و به شرایط، توانایی و نقش طبقاتی- تاریخی خویش شناخت یابد و نیز مبارزات خویش را به این شناخت مجهز کند، باید دانشی تا حد امکان همه جانبه از ماهیت مناسبات اقتصادی حاکم، وضع طبقات اجتماعی حاکم و محکوم، جایگاه و نقش دولت و ساز و کار آن یعنی شکلها و شیوه های اداره امور مملکت و بوروکراسی موجود،  نقش دستگاههای سرکوب گر حقوقی همچون دادگاهها، دادسراها، و نظامی همچون ارتش، نیروهای انتظامی و دستگاهای اطلاعاتی در اجرای استبداد و دیکتاتوری و وضعیت کلی اندیشه ها و جهانبینی ها، علوم اجتماعی، طبیعی و هنرها بیابد و به فهم چگونگی تبدیل آنها به نظامی نو و تازه برسد.
«کلیت اجتماعی» عبارتند از مجموع تضادهای اجتماعی و منظور ما از شناخت«تضادهای اجتماعی» شناخت از تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید، تضاد میان زیرساخت اقتصادی و روساخت سیاسی- ایدئولوژیک و اشکال مشخص این تضادها در روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی( فلسفی، علمی، هنری، اخلاقی، مذهبی و...) در کشوری معین، اشکال تکامل این تضادها و چگونگی شرایط تبدیل یک نظام اجتماعی به نظام عالیتر است. اینکه این تضادها چگونه پدید آمدند، به چه شکلی حرکت و تکامل پیدا میکنند و چگونه شرایط تبدیل یک نظام اجتماعی کهنه و ارتجاعی به یک نظام نوین در درون یک نظام اجتماعی فراهم میشود.
این شناخت باید  شناخت تمامی طبقات موجود در آن یعنی استثمار گر و ستمگر و استثمار شده و ستمدیده، شناخت شرایط عینی زیست و روحیات، روان، اخلاق، عواطف و احساست طبقات درون جامعه، مناسبات طبقه کارگر با هر کدام از این طبقات و چگونگی تضاد طبقه کارگر با آنها، مناسبات میان آن طبقات همراه با تضادهاشان با یکدیگر و نیز چگونگی استثمار کردن و یا ستم طبقه یا طبقات حاکم به هر کدام از این طبقات، شناخت چگونگی رهائی کل جامعه بدست طبقه کارگر و چگونگی گورکن بودن طبقه کارگر برای سرمایه داری و نقش و وظیفه  تاریخی و رهبری کننده طبقه کارگر را در نفی انقلابی جامعه سرمایه داری و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، ادامه مبارزه طبقاتی تحت آن و رفتن به سوی جامعه ی نوین کمونیستی را در بر بگیرد.
شناخت از«کلیت اجتماعی» باید شامل شناخت قوانین روند مبارزه ی طبقاتی باشد که این تضادها در سطح بین المللی و اجتماع معین و در ابعاد گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و نظامی میان طبقات مسلط و زیر سلطه برمی انگیزند. این شناخت باید به همراه شناخت وضع جاری در زمینه های گوناگون، متوجه تکوین سویه های  گوناگون آن در آینده باشد.در عین حال این شناخت باید شامل همه ی تکوین طبقات موجود و آینده این طبقات در مبارزات گوناگون جاری باشد. همچنین در حالیکه شناخت این تضادها در جامعه ای مشخص، اساس شناخت از آن جامعه به شمار میرود باید به شناخت از دیگر کشورها ومجموع تضادهای جهانی بسط یابد.
2- جدایی کار فکری و جسمی
روشن است که این شناخت محصولی حاضر و آماده نیست بلکه حداقلی از آن به عنوان نقطه آغاز(خواه در شکل نظریه عام مارکسیستی موجود و خواه به عنوان درجه ای از تجارب در کشوری معین) موجود است. بنابراین باید با همین حداقل شروع کرد و در مبارزه آن را به کمال رساند. کارگران پیشرو از راه مبارزه سیاسی در اشکال مشخصش، همراه با مطالعه  کتب مارکسیستی آن را میآموزند ولی باید در تلفیق حقیقت عام مارکسیسم  با پراتیک مشخص مبارزه طبقاتی کشور خود  این مجموعه را به سطح تئوریکی نوینی برکشانند.
شناخت« کلیت زندگی اجتماعی»، نه نتیجه شرایط کار و زندگی و یا مبارزات خودبخودی کارگران و زحمتکشان، نه نتیجه صرف مبارزات عملی و جنبش اقتصادی یا سیاسی این طبقه، بلکه نتیجه ی تکامل پر زحمت علوم اقتصادی- اجتماعی و سیاسی است. این علوم نیز در دوران نوین هر چند که در وابستگی به مبارزات طبقاتی درون جامعه پیشرفت میکنند و رشد و تکامل می یابند امّا رابطه و پیشرفتشان با پیشرفت مبارزه طبقاتی همواره رابطه ای مستقیم و بی میانجی نیست.
این علوم و دانشها بواسطه جدائی مراکز تحقیقی وعلمی(دانشگاه، مدارس عالی، موسسات تحقیقی) از مراکز عملی ( کارخانه ها، کارگاهها، ادارات، موسسات دولتی، مزارع کشاورزی و خلاصه هر مکانی که کار عملی در آن صورت میگیرد)  یعنی جدائی کار فکری و جسمی، در دسترس کارگران و زحمتکشان نیست بلکه دراختیارآنهایی است که کار فکری میکنند و پیشرفت این کار فکری و رسیدن به نتایج انقلابی نوتر و همنواتر با حرکت تاریخ ، آنهارا موقتا از جنبه ی ذهنی و تنها از لحاظ فکری (و نه لزوما عملی هم) نمایندگان سیاسی طبقه کارگر میکند.
در جامعه سرمایه داری غرب و به همین گونه در کشورهای تحت سلطه ما به علت وجود این تضاد، در دو سر آن با دو نیروی متضاد روبرو هستیم. یکی کارخانه که درآن کارگران هستند که مجبورند کمابیش از صبح تا شب کار کنند و بیشتر لایه های کارگران اوقات بیکاری ای ندارند که بتوانند براحتی یک کتاب و یا حتی روزنامه ای بخوانند و یا در مسائل طبقه خویش غور و تفکرهمه جانبه نمایند.
دیگری دانشگاه و مؤسسات عالی آموزشی و موقعیتهای ویژه ی پژوهشی که درآن با نیروهائی مواجه هستیم که کار بدنی نمی کنند و وقت شان می تواند وقف آشنائی با ثمرات علم و دانش روزگار خویش شود و آن را به پیش ببرند.
دوگانگی کار فکری و جسمی که یکی از تضادهای بنیادین جوامع طبقاتی و بر این سیاق نظام سرمایه داری است، منجر به تکوین جنبش و پیشرفت فکری و علم ، جدا از جنبش و اگاهی خودانگیخته کارگران و توده ها میگردد.
3- مارکسیسم(لنینیسم- مائوئیسم) تئوری انقلابی
 ظاهر و ماهیت و اشاره مارکس به نقش علم
مارکس در مورد تفاوت میان شناخت های حسی و تجربی که بازتاب مستقیم و سر راست ظواهر اشیاء و پدیده ها هستند و شناخت های عقلانی که با واسطه اند و به روابط درونی و ماهیت پدیده ها توجه دارند  و نیز نیاز به شناخت علمی میگوید«...  طرز فکر مزبور( طرز فکر بورژوازی و ایدئولوگ های اقتصادی آن) از آنجا ناشی میشود که در مغز اینان هرگز به غیر از شکل پدیده ای بلاواسطه مناسبات، نه به هم پیوستگی درونی آنها، منعکس نمیشود. در واقع اگر قرار میبود به این طریق عمل شود پس دیگر علم چه ضرورتی داشت؟»(مارکس، سرمایه، ترجمه ا. سکندری، بخش مکاتبات در باره کتاب سرمایه، نامه مارکس به انگلس 27 ژوئن 1867). و
«...آنگاه اقتصاد دان عامی(نماینده شناخت ظواهر و نه ماهیت) هنگامی که در برابر پرده بردار از ربط و اتصالات درونی قرار میگیرد، به گمان اینکه کشف بزرگی کرده است، اصرار میورزد که ظواهر امور جور دیگری دیده میشوند. در واقع پافشاری وی عبارت از چسبیدن به ظواهر و امتناع از پیش رفتن است. پس در این صورت اصلا علم برای چه لازم است؟»(همانجا، نامه مارکس به انگلس،11 ژوئیه 1868 یادداشت های درون پرانتز و تاکیدها از من است)
این تاکیدهای مارکس بر تفاوت میان شناخت ظواهر و شناخت ماهیت و روابط درونی بیان تفاوت آگاهی همه جانبه، عمیق و علمی است با آگاهی ساده، مستقیم و سطحی که اتکا صرف به دیدن و شنیدن و خلاصه استفاده صرف از حواس پنجگانه و نتیجتا شناخت ظواهر، اجزاء جداگانه و روابط خارجی دارد. چنین آگاهی و علمی در نظام سرمایه داری کاری تخصصی است و عموما در حوزه ای جدا از کارخانه و کارگاه تکامل یافته و میابد. اکونومیستهای ظاهرا مارکسیست ما  بر سر لنین و اهمیتی که وی برای تئوری انقلابی قائل بود جار و جنجال راه میاندازند اما این عبارات مارکس را که در باره اهمیت علم یا همان تئوری انقلابی است، همواره فراموش میکنند.
در واقع سه سرچشمه و سه بخش اصلی مارکسیسم نتیجه کار پر زحمت فکری در تکامل علوم و دانشهای گوناگون فلسفی، اقتصادی، جامعه شناختی است که عموما در دانشگاهها و در محیط های تحقیقی تکامل یافته است.
نگرش فلسفی مارکس مستقیماٌ از هگل و فوئرباخ، فیلسوفان بورژوا گرفته شد که نقش برجسته ای در تکامل دانش فلسفی داشتند. نگرش های دیالکتیکی و یا ماتریالیستی در حالیکه به عنوان نگرش فلسفی بازتاب حقایق عینی در ذهن بشر هستند، اما بطور مستقیم از دل جنبش های بورژوا - دموکراتیک در نیامدند، بلکه محصول غور و تفکر و ژرف نگری پیگیر و طولانی در نظریات فلسفی، تاریخ فلسفه و علوم مثبت بودند. کتاب سرمایه در راستای تکامل علم اقتصاد که مارکس در آن پژوهش کرد بیرون آمد و مستقیماً ازعلم اقتصاد بورژوائی و بهترین و تکامل یافته ترین نمایندگان آن آدام اسمیت و دیوید ریکاردو نشأت گرفت که هر دو دانشمندانی بورژوا بودند و پیوند عملی شان با جنبش های بورژوازی حتی از هگل و فوئر باخ نیز کمتر بود. شاید سوسیالیسم تخیلی و برجسته ترین نمایندگان آن سن سیمون، فوریه و آوئن که خود دانشوران طبقات ممتاز بودند، را ما تا حدودی دارای پیوند بیشتر و سر راست تری با زندگی و مبارزات کارگری و زحمتکشان ببینم. ولی همین سوسیالیسم تا در اقتصاد سرمایه داری نگرش ژرفتری صورت نگرفت، تبدیل به علم نشد.
مارکسیسم نیز به عنوان دانشی که به بهترین شکل  منافع اساسی طبقه کارگر را نمایندگی میکند، در دوران اولیه نضج گیری خویش، تا حدودی مستقل از شرایط زندگی، مبارزات و جنبش کارگران و توده ها پدید آمد و تکوین یافت. (1)
بدینسان تکامل علم، گرچه  ارتباط و پیوندی ناگسستنی با پراتیک دارد اما این ارتباط مستقیم نیست. بطور بسیار ساده ، هرچند که کارگران در تجارب کاری خود در کارخانه و کارگاه و مزرعه بسیار چیزها از ساز و کار این نظام دریافت میکردند، اما این جنبش کارگری نبود که به درک سرمایه داری در تمامی ابعاد آن علم حاصل میکرد. و یا هر چند  که جنبش این طبقه در مبارزه انقلابی خودبخودی از هزار و یک رمز بورژوازی سر در میاورد، اما کتابهای مبارزات طبقاتی در فرانسه، هیجدهم برومرلویی بناپارت و یا کمون پاریس نتیجه خود بخودی مبارزات طبقاتی نبود. چنانچه علم بورژوایی و تکامل بعدی آن در دانشگاه  و با کار تحقیقی فراوان و طولانی بوسیله دانشمندی انقلابی همچون مارکس نبود، جنبش مبارزاتی کارگران، نمیتوانست خود بخود به فهم و ادراک این نظام سرمایه داری و چگونگی ساز و کار آن برسد.
اکونومیستها ی ما علی الظاهر ماتریالیست و گویا نه تنها ماتریالیست بلکه ماتریالیست پراتیک( با تفسیری که آنها میکنند یعنی اکونومیست به توان دو) هستند اما از دیالکتیک بویی نبرده اند.  آنان نظر مارکس را درباره  آگاهی طبقاتی کارگران، به فهم خودبخودی کارگران از «شرایط هستی» و «امکان های دگرگونی» وضعیت اقتصادی و یا دگرگونی در چارچوب دمکراسی بورژوایی تقلیل میدهند و برای آگاهی  کارگران از اصول  اساسی فلسفی مارکسیسم، علم اقتصاد مارکسیستی  و آموزش سوسیالیستی کارگران و در نظر گرفتن تئوری و اصول به معنای راهنمای عمل پشیزی ارج و ارزش قائل نیستند. 
4- آیا بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی ممکن است؟
البته بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی ممکن است، اما این بستگی دارد به اینکه منظورمان از انقلابی و نیز جنبش انقلابی چه باشد. بسیاری جنبش های انقلابی خود بخودی در تاریخ وجود داشته اند اما راه به جایی نبرده اند. طبقه کارگر نیز جنبش های انقلابی خودبخودی فراوان داشته است اما همه آنها یا آلت دست بورژوازی و یا طبقات میانی شده و یا به شکست های تلخی انجامیده و به یاس و ناامیدی منجر شده است. تنها آن جنبش های طبقه کارگر پیروز شده اند که مسلح به تئوری انقلابی بوده اند. منظور از جنبش های انقلابی ای که  بدون تئوری انقلابی ممکن نیستند، چنین جنبش های پیروزمندی است. یعنی جنبش هایی که هم به مفهوم واقعی انقلابی اند یعنی با خواست دگرگونی عمیق یک نظام اجتماعی بر پا میشوند و هم بوسیله سازمانهای پیشرو که در برگیرنده آگاهترین و فداکارترین عناصر طبقه پیشروند رهبری میشوند. تنها چنین جنبش هایی برازنده نام جنبش انقلابی به معنای واقعی کلمه هستند. (2)
« نکته ساده است همین موقعیت عینی، تداوم استثمار و بی بهره گی از ابتدائی ترین ابزار زندگی مرفه، سالم و فرهنگی، طبقه را به سوی کنش انقلابی می کشاند. و در جریان این کنش است که مدام بیشتر به علت موقعیت خود پی میبرد. برای فهم این علت او بیش ازهر چیز از وضعیت عینی خویش می آغازد ونه از راهنمائی های روشنفکران، اصلاح طلبان و یا حتی انقلابی ها. تمام نظریه ها  درپی آن جنبش عملی ومبارزه انقلابی پدید می آیند و شرط ضروری پیدایش آن نیستند»( بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن ص  440، تاکید از من است)
خواننده میتواند عین همین جمله یا جملاتی با همین مضمون را در نوشته های حکیمی و یا تمامی اکونومیست های  احزاب کمونیست کارگری وحکمتیست بیابد. استدالات یک رفرمیست لیبرال با استدلال کمونیستهای کارگری و کمیته هماهنگی یکی از آب در میاید. این پیوند اصلا عجیب نیست زیرا کل اکونومیستهای حزب کمونیست کارگری، حکمتیست های جورواجور،  کمیته های هماهنگی نوع حکیمی یا هواداران آذرین و نیز سندیکالیست های توده ای- اکثریتی... در واقع رفرمیست های لیبرال هستند. فرق احمدی با آنان اینست که احمدی میداند که یک رفرمیست تدریج گرای لیبرال است ، اما بسیاری از هواداران این گروهها (و نه لزوما رهبرانشان) نمیدانند.
به گفته احمدی بپردازیم: وی در اینجا میخواهد با این اندیشه اساسی مارکسیستی ستیز کند که« بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی وجود ندارد».
گرچه نقد آگاهانه و انقلابی هر نظام کهنه در آغاز در حوزه ای نظری شکل میگیرد، اما بی تردید نظریه های انقلابی شرط ناگزیری برای پیدایش جنبش خود بخودی طبقات نیستند. چرا ؟  زیرا این وضعیت عینی خود طبقه پیشرو و ظلم و ستم بر او در یک دوره تاریخی است که او را به سوی مبارزه خود بخودی با نظام کهنه می کشاند و جنبش آن طبقه راپدید می آورد.
امّا آنچه شرط عام و ضروری پیدایش جنبش خود انگیخته طبقه پیشرو نیست، شرط ناگزیری برای آگاهانه و انقلابی کردن آن، تکوین و تکامل آن به مراحل عالی تر مبارزه  و تصرف قدرت بوسیله آن طبقه است. این نکته هم در مورد مبارزات بورژوازی و هم مبارزات طبقه کارگر راست در میآید.
در مبارزات بورژوازی با نظام فئودالی، نقد آگاهانه و انقلابی نظام کهنه درآغازدر زمینه ای نظری انجام شد. در غرب، بخش مهمی ازاندیشه ورزان بورژوا چون بیکن، هابس و لاک در انگلستان، دکارت، ولتر، روسو، دیدرو و کلا جنبش روشنگران در فرانسه، کانت و هگل در آلمان و دموکراتهای انقلابی چون بلینیسکی، هرتسن و چرنیشفسکی در روسیه  پرچمداران مبارزات آگاهانه بورژوایی در کشورهای خودشان و کلا در اروپا بودند.
در ایران ما نیز جنبش آگاهانه پیش ازانقلاب مشروطیت به یاری اندیشه پردازان نیمه لیبرال اصلاح طلبی همچون ملکم خان و سید جمال الدین اسدآبادی، متفکرین مبارزی همچون ملک المتکلمین و شیخ احمد روحی، سوسیال دمکراتهای بیرق داری چون میرزاآقا خان کرمانی و متفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و ... نیز در زمینه های معینی  پیش رفت؛ و مبارزات بورژوازی ایران را از مبارزاتی پراکنده و خود بخودی به مبارزه ای آگاهانه تبدیل کرد.(9)
نگرش مارکسیستی- انقلابی طبقه کارگر نیز در زمینه ی چگونگی تفسیر و نقد ابعاد گوناگون جامعه موجود، بالا بردن آگاهی کارگران، ارتقاء مبارزات کارگران، تصرف قدرت سیاسی و برقراری حکومت کارگران عموماً و بطورنسبی پس از جنبشهای عملی این طبقه پدیدآمد؛ ولی نقش آن در تکامل و قدرت گیری این جنبشهااهمیتی والا داشت.
مبارزات خودبخودی - و همچنین مبارزات انقلابی- طبقه کارگرو زحمتکشان شهر و روستا اگر چه مدرسه ای است که توده ها در آن تعلیم می یابند و آموزش هایی بس گرانبها و بسیاربا اهمیت برای آنها  و پیشروانشان به ارمغان می آورد،اما شرایط بنیادی فهم و ادراک ماهیت و بطن مبارزه را فراهم میکند و نه خود آن آگاهی و فهم و به همچینن نه نظریه و تئوری انقلابی را.
سالها پیش از لنین، مارکس این جمله معروف خویش را نوشت:« نیروی مادی را با نیروی مادی باید سرنگون کرد . تئوری همینکه در توده ها نفوذ کند به نیروی مادی تبدیل میشود.»(نقد فلسفه حقوق هگل) آیا منظور مارکس این نبود که بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی غیر ممکن است؟!
5- شرایط عینی و ذهنی طبقه کارگر بستر دریافت تئوری انقلابی
اینکه مارکسیستها می گویند که این طبقه کارگر است و نه طبقات دیگر که شرایط رهاکردن طبقات  دیگر و کل جامعه و خویش را دارد درست به این دلیل است که آنها پیش از هر چیز و مهمتراز هر چیزی در«زندگی مادی و واقعی و عینی» این طبقه شرایط، امکانات و توانائی انجام این عمل رامی بیند. اینکه مارکسیستها« کنش انقلابی» طبقه کارگر( و نه صرفا مبارزات اقتصادی این طبقه و یا جنبه سیاسی یافتن این مبارزات) را درپیوند با مبارزات انقلابی طبقات دیگر خلقی، بنیان آگاهی یافتن طبقه کارگر و بقیه طبقات میدانند به این علت است که به  گونه ای اساسی، رشد آگاهی را در پیوند با مبارزه انقلابی میدانند. 
امّا آیا داشتن« زندگی مادی و واقعی و عینی» و گورکن بودن برای جامعه سرمایه داری، بخودی خود و بسادگی آگاهی و دانشی منطبق با شرایط مادی و«فهم شرایط هستی و امکانهای دگرگونی آن» را می آفریند؟ آیا درگیر مبارزه و«کنش انقلابی » شدن، آگاهی انقلابی را بسادگی میآفریند؟ آیا وجود اجتماعی کارگران و مبارزات خودبخودی انها شعور و آگاهی طبقاتی منطبق با این وجود و نقش تاریخی آن را میآفریند؟ آیا این وجود اجتماعی میتواند از« کلیت اجتماعی » دانش آفرین باشد؟
اگر این جملات اززبان یک مارکسیست گفته می شد او به کمترین چیزی که متهم می شد این بود که «مکانیکی» می اندیشد. زیرا گفته است که وجود اجتماعی بطور خودبخود و خود کار شعوراجتماعی منطبق با خویش را بوجود میآورد.اما اینک کسانی که در این اتهام به مارکسیستها دستی طولانی دارند به ناگهان کاسه داغتر از آش شده و می گویند مارکس گفته که زندگی مادی و واقعی و عینی، آگاهی منطبق باخودش رامی آفریند. اگر چنین بود پس واقعا پس چه نیاز  و ضرورتی به علم و دانش احساس میشد؟ همه و هر کس میتوانست طی پراتیک همه چیزها را در حوزه زندگی اش بفهمد. پس چه نیازی به دانشمندان و متخصصین و نیز امثال احمدی  که خروارها کتاب بنویسند!؟
آیا به واقع چنین است؟ آیا کارگران نیازی به آموزش علوم( طبیعی واجتماعی) ندارند؟  آیا آنها نیازمند آن نیستند که فلسفه را یاد بگیرند؟ و اصول ویژه فلسفه ی دیالکتیک ماتریالیستی را بیاموزند؟ آیا آنها نیاز ندارند که علم اقتصاد را بیاموزند؟ آیا کارگران و زحمتکشان نباید قوانین اساسی و اصول ویژه کارکرد تضادهای این وجه تولید و چگونگی استخراج ارزش اضافی و نیز چگونگی تکوین سرمایه داری را تا رسیدن به مرحله امپریالیسم یاد بگیرند. آیا کتاب سرمایه که تشریح اقتصاد مارکسیستی است اصول و قوانین ویژه ای ندارد؟ آیا دانشی که این کتاب در اختیار کارگران می گذارد همان دانشی است که آنها« پیش از هر چیز و مهمتر ازهر چیز در نتیجه زندگی مادی و واقعی و عینی » می توانند بدست آورند؟ آیا مارکس که احمدی از او مثال می آورد درپیشگفتارش به سرمایه نگفت که «علم بدون شاهراه وجود ندارد وکسانی به قله های بلند آن می رسند که از راه رفتن در بیراهه های آن هراسی بدل راه ندهند.»
اگر ما از آگاهی طبقاتی- کمونیستی صحبت میکنیم و نه آگاهی خودبخودی کارگران، آنگاه روشن میشود که کارگران و زحمتکشان برای بدست آوردن این آگاهی« پیش ازهر چیز و مهمتر از هر چیز» باید اصول ویژه فلسفه شان( دیالتیک ماتریالیستی) رایاد بگیرند. آنها به دانشی نیاز دارند که در کتاب سرمایه برای آنها نوشته شده است. باید قوانین و اصول ویژه جامعه سرمایه داری و امپریالیسم و جوامع تحت سلطه را بشناسند و شیوه کارکرد آن و چگونگی تکوین تضادهای آن را بدانند. سوسیالیسم علمی را بلد باشند و قوانین کارکرد آنرا از بر شوند. بدانند و آگاه شوند که چرا سوسیالیسم آنان در نخستین دور قدرت گیری خویش شکست خورد و چرا طبقه کارگر با این شکستها روبروشد وهاکذا... تنها در این صورت و در صورت شناخت کارگران از همه جوانب تکامل جامعه و مبارزات خویش و سازمان دادن مبارزات خویش با این تفکرات است که میتوان به آن شناخت وآگاهی طبقاتی گفت.
و مگر« فهم» و شناخت نظری « شرایط هستی» و ادراک تئوریک « امکانهای دگرگونی آن» بدون مطالعه و دریافت «اصول ویژه ...علمی خاص (چون اقتصاد یا سیاست)  و فلسفه ای معین( چون دیالکتیک ماتریالیستی)»  که نتیجه سالها و سده ها تلاش بشر است و «راهنمای عمل» قرار دادن و بارور کردن آن در مبارزه طبقاتی ممکن است؟
احمدی آنجا که مخاطبانش دانشجویان بودند، در بحث خویش درباره رابطه  فلسفه (نظریه) و عمل جانب فلسفه و نظریه را گرفته بود و دانشجویان را تشویق میکرد که بخوانند و مکالمه و بحث کنند. او هر چه می خواست به مارکس گفت. او به مارکس گفت که چرا نظریه را خوار کرده است، و در مورد دگرگونی جهان چرا عمل را از نظریه جداکرده است؛ اینک، در این جا که مخاطبین او علی الظاهر کارگران هستند، او موضع خود را تغییر داده و به وجوداجتماعی، زندگی مادی واقعی و عینی و مبارزه جاری چسبیده است.
آیا این سخنان احمدی تکرارکاریکاتور وار مباحثی که اکونومیستها روسی طرح می کردند، نیست؟ کار فکری برای کارفکری کنندگان و کارعینی برای کارعینی کنندگان!
روشنفکران، روشنفکری کنند و کارگران، کارگری! و یا به زبان آن روزها، مبارزه سیاسی مال لیبرالها. مبارزه اقتصادی مال کارگران!
واقعا که این حرفها از«متافیزیک» بدوراست!؟
ادامه دارد
                                                                                             م- دامون
 افزوده ها
* توضیح: همچنانکه در بخش نخست این نوشته گفتیم این مقاله در اصل به آراء اکونومیستی  و رفرمیستی بابک احمدی توجه داشت. اما با حذف برخی قسمتهای آن تلاش کردیم به آن جنبه عمومی تری بخشیم.  این مسئله در مورد مباحث بخش دوم که  با  اندکی تغییرات و افزودن ها در چند قسمت آماده شده صدق نمیکند و خواننده شاهد برخی مجادلات ما با وی خواهد بود.
1- هنگامی که مارکس و انگلس نخستین دریافت های خود را در باب فلسفه و فلسفه تاریخ تدوین کردند هنوز بطور جدی و گسترده با پیشروان طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی کارگران درگیر نبودند. برای مثال میتوان به آثاری همچون نقد فلسفه حقوق هگل یعنی اولین اثری که مارکس در آن از پرولتاریا نام میبرد و یا مقالاتی که انگلس جدا از مارکس درباره ماتریالیسم تاریخی نوشته بود، اشاره کرد. در واقع نخستین ارتباط جدی مارکس با کارگران سوسیالیست از پاریس شروع شد.                                                  
2- میدانیم که داد و فریاد اکونومیستها در خواهد آمد: «کجای این حکومت های حزبی پیروزی بود، وقتی که همه به شکست منجر شد و ما الان حکومت سوسیالیستی نداریم.» پاسخ ما ساده است: شما تنها سر سوزنی (نمیگوییم بیشتر)از آن پیروزیها بدست آورید و شوراهای کارگری حاکم خود را بسازید. شما هرگز نتوانسته اید و نخواهید توانست چنین امری را انجام دهید. زیرا شما تنها به زمره پر مدعاها و پر گویان تعلق دارید ونه تنها از جایتان تکان نخواهید خورد، بلکه آن شکستها را برای تبدیل شدنتان به تماشاچی های حراف – و ای کاش فقط تماشاچی!؟- مبارزات طبقه کارگر بهانه کرده و میکنید.
«اگر براستي مساله فقط به درگيري در عمل در پيكار طبقاتي خلاصه شود و هيچ نيازي به فهم و در واقع تأويل تازه نباشد، آنگاه تكليف آن همه تأكيد ماركس بر اينكه پرولتاريا نيازمند نظريهء انقلابي است چه ميشود؟ چه بر سر آن نظريه اي مي رود كه به گفته پيش گفتار ماركس چون بميان توده ها رود تبديل به نيروي مادي مي شود؟» همان كتاب، صفحات 187 – 186). همچنین نگاه کنید به پیام دامون بذر بابک احود یچه میگوید  و از جنبش دانشجویی چه میخواهد.بخش فلسفه، بذر شماره ...متن کامل نقد کتاب  مارکس و سیاست مدرن بزودی در وبلاگ ما قرار خواهد گرفت.