Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

دیالکتیک ماتریالیستی  و ماتریالیسم پراتیک(9)

بخش دوم: نظریه ی بازتاب


الف- پیشینه ی مختصر یک نظریه ی مجعول 
پیش از آنکه در این بخش به مقاله ی آقای محمود بیگی بپردازیم نگاهی میکنیم به تاریخ نظریه ی بی مسمایی به نام ماتریالیسم پراتیک که گویا و تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد به دو شخص بر میگردد، یکی عبداله مهتدی و دیگری منصور حکمت.
مارکس: ماتریالیست اهل عمل یعنی کمونیست
ظاهرا انتخاب مفهوم «ماتریالیسم پراتیک» برای نام  فلسفه مارکسیسم به عبارتی از مارکس درکتاب ایدئولوژی آلمانی بر میگردد. در بخشی از این کتاب با نام «لودویگ فوئرباخ، تضاد جهان بینی های ماتریالیستی و ایده آلیستی» در قسمت «ماتریالیسم تاملی و ناهماهنگ فوئرباخ » چنین آمده است:
«در واقعیت و برای ماتریالیست اهل عمل(  به انگلیسی Materyalist
 Practicalو به آلمانیPraktischen Materialisten  هر دو متن در سایت اینترنتی مارکسیستها) یعنی کمونیست، مسئله بر سر دگرگون ساختن دنیای موجود و برخورد عملی با اشیاء و تغییر آنها دور میزند.»( تاکیدها از خود مارکس میباشد).
در اینجا مارکس برای فلسفه خویش  نه نام انتخاب کرده است و نه میتوان از آن نام در آورد. وی تنها گفته است که یک کمونیست، ماتریالیستی است اهل عمل. و میتوان چنین برداشت کرد که چنانچه اهل عمل نباشد یعنی ماتریالیستی باشد صرفا اهل توضیح و تفسیر، او یک کمونیست نخواهد بود.(1)

پیشینه ی یک ترجمه ی نادرست!  
این عبارت در ترجمه ی آقای مهتدی از این کتاب(سال 1371) تبدیل شده به «ماتریالیست پراتیک» که ترجمه درست عبارت مارکس نمیباشد. و اینک  ترجمه ی مهتدی:
« در واقعيت و براي ماتريالیست پراتيک، يعني کمونيست، مسئله عبارت از زير و رو کردن جهان موجود، دست بردن عملي به واقعيت موجود و تغيير آن است».
پیش از ترجمه مهتدی از این کتاب، حکمت سالها پیش از این (1363) عبارات بالا را به فارسی برگردانده بود، و با توجه به این نکته، میتوان نزدیک به یقین دانست که انتخاب مهتدی آگاهانه بود و در خدمت ترجمه ای از همین عبارت که پیش از وی بوسیله حکمت صورت گرفته بود.

حکمت و انتخاب نام «ماتریالیسم پراتیک»- بندبازی های یک تروتسکیست
منصور حکمت  در یکی از نوشته های باصطلاح دوره «مارکسیسم انقلابی» اش و در ظاهر با توجه به ضرورت بحث با گروهی دیگر به ترجمه ای از همین عبارات دست میزند و طی آن واژه ای را به قصد و عامدانه نادرست ترجمه میکند و پس از آن هم  طبق معمول چهار نعل میتازد. گویا آنچه باب طبعش بوده در این قسمت یافته است. در ترجمه ی حکمت از این بخش از کتاب، عبارت بالا نخست ترجمه شده است به «ماتریالیست پراتیک» و سپس حکمت «ماتریالیسم پراتیک» را به عنوان «بهترین نام» برای نظریه مارکس و برای آن  که جایگزین ماتریالیسم دیالکتیک شود، انتخاب کرده است.
بدین ترتیب، گویا که منصور حکمت نخستین فردی است که پایه گذار این مفاهیم گشته است و بعدها سوای حزب کمونیست کارگری، از سوی رویزیونیستها و ترتسکیستهای خطوط مرتبط با کمونیسم کارگری  برای نام گذاری فلسفه مارکسیسم انتخاب شده است.
حکمت در یکی از بخش های نوشته اش در « نقد وحدت کمونیستی - جزوه دوم، بخش مارکسیسم و پراتيک انقلابى: در باره متدولوژى لنين» به بحث درباره فلسفه مارکسیسم  و بویژه لنین میپردازد. نگاهی به برخی از نکات این بخش نشاندهنده علل اصلی انتخاب این عبارات بوسیله ی حکمت و اینکه این باصطلاح نظریه می بایست بجای چه بنشیند، میباشد:
حکمت مینویسد:
« اين ادعا که درک لنين از شکلبندى اقتصادى و اجتماعى روسيه و يا نحوه اى که او به "شيوه توليد" بطور کلى مى‌نگريسته است، مبناى مرزبندى نظرى و عملى او از منشويسم بوده است، در حکم پرده پوشى از تمام ابعاد خاص ماترياليسم ديالکتيکى لنين و دخالت گرى فعال سياسى ايست که از اين ماترياليسم زنده منتج ميشود.» (همانجا، تاکید از حکمت. تاکید در تمام عباراتی که در زیر میآوریم از حکمت  است. اگر تاکید از شخص دیگر و یا خود ما باشد، قید میکنیم. ضمنا تمامی گفته های حکمت که در زیر میاید از همین بخش مقاله است)
در عبارات بالا، ماتریالیسم لنین دیالکتیکی دانسته میشود. «دخالت گری فعال» و «ماتریالیسم زنده» هم در توضیح آن آورده میشود! جای هیچگونه بحثی نیست و سپس:
«اگر کسى ميخواهد لنين و روش او را - بعنوان يک مارکسيست واقعى- بشناسد بايد از تزهاى مارکس درباره فوئرباخ و آموزش مارکس در باره پراتيک انقلابى و آن ماترياليسمى که اين پراتيک را محور نگرش خود به جهان قرار ميدهد، آغاز کند و نه از "توسعه سرمايه دارى در روسیه".»(2)
اینجا شکل بیان جمله و چیده شدن کلمات به گونه است که خواننده را آماده میکند که قدم بعدی  را بسوی نامی تازه برای فلسفه مارکسیسم بردارد. یعنی اذعان کند که  نوع «ماتریالیسمی که این پراتیک را محور نگرش خود به جهان قرار میدهد» قطعا«ماتریالیسم پراتیکی» است. در نتیجه،  فلسفه مارکسیسم ماتریالیسم دیالکتیک نبوده بلکه «ماتریالیسم پراتیک» است. البته حکمت منتظر خواننده نمیشود و خود قدم بعدی را با شیادی هر چه تمامتر بر میدارد:
«متدولوژى لنين، با همان متدولوژى اى که قاعدتاً هر مارکسيستى بايد بر مبناى آن حرکت کند، چيزى بيشتر از وفادارى عملى به ماترياليسم ويژه مارکس، يعنى ماترياليسم پراتيک - ماترياليسمى که ديالکتيک رابطه متقابل پراتيک انسانى با جهان عينى را دريافته است. نیست.»
ببینیم حکمت چه میکند: او در اینجا نام فلسفه را از ماتریالیسم دیالکتیک به «ماتریالیسم پراتیک» تغییر میدهد و ضمنا ماتریالیسم و دیالکتیک را با فاصله از یکدیگر حفظ میکند و توضیحی در مورد دیالکتیک ضمیمه آن میکند. در اصطلاحات سینمایی یک «دیزالو» باید صورت گیرد که یک وضعیت در آنچه قرار است بجایش بنشیند، «تحلیل» رود و «محو» گردد!  
پس با چند بند فاصله و در طی یک بحث و جدل با همزاد حکمتی ها یعنی وحدت کمونیستی ها جای نام یک نظریه  با نامی دیگر جابجا میشود!
و به این شکل تحریف عامدانه یک نظریه و تحمیل و جایگزینی نامی به جای آن از طریق حرکت، نوسان  و بازی فریبکارانه بین دو کلمه «پراتیک» و «دیالکتیک» و «ماتریالیسم پراتیکی» و «ماتریالیسم دیالکتیک» ادامه میابد. حکمت به چرخ زدن بدور این دو ادامه میدهد و بحساب راه هر نوع پرسشی را بوسیله این بندبازی مکارانه می بندد. دنبال ماتریالیسم دیالکتیک میگردی بفرما! دنبال نوآوری میگردی بفرما! در دکان عطاری «مارکسیسم انقلابی» و در «حکمت» ما که «حکمت» همه ی ترتسکیستهاست،همه نوع ماتریالیسمی پیدا میشود!؟
مرور این شیوه ی (بجای شیوه باید بنویسیم حقه) حکمت بسی آموزنده است:
«ويژگى ماترياليسم مارکس در جايگاه تعيين کننده اى است که پراتيک بطور کلى و پراتيک انقلابى بطور اخص در نگرش و جهان بينى انتقادى آن داراست. اينکه مارکس ماترياليسم خود را در تمايز با ماترياليسم کهنه، "ماترياليسم پراتيک" نام مى‌گذارد و مشخصاً لفظ "کمونيست" و "ماترياليست پراتيک" را بطور مترادف بکار مى برد، خود نشانه اى ديگر از نقش مفهوم محورى "پراتيک انقلابى" در مارکسيسم است.»
خود می برد و خود می دوزد!؟
1-  مارکس ماتریالیسم خود را ماتریالیسم «پراتیک»  نام نهاد! قابل توجه همه کسانی که فکر میکنند مارکس برای فلسفه اش نامی انتخاب نکرده است!
"ماترياليسم پراتيک" صحيح ترين و دقيق ترين نامى است که ميتوان به نگرش انتقادى ويژه مارکسيسم داد . »
«میتوان داد» یا «داده است»!؟ و از این مهم تر چرا «به نگرش انتقادی  ویژه مارکسیسم»؟ گفته میشد «به فلسفه مارکسیسم» بهتر نبود؟! و بالاخره چقدر بالا و پایین پریدن!؟
2- حکمت  ماتریالیسم مارکس را ماتریالیسم «پراتیک» نام نهاد: قابل توجه کسانی که دنبال نام گذاری این فلسفه هستند!
و سپس  در یادداشتهای وی  میخوانیم:
«در مورد عبارت مارکس«ماتریالیسم پراتیک» رجوع کنید به تزهای مارکس درباره فوئرباخ  و نیز رجوع کنید به ایدئولوژی آلمانی« لودویک فوئرباخ، تقابل نگرش ماتریالیستی و ایده آلیستی» (مارکس و انگلس، منتخب سه جلدی، انگلیسی،صفحه 27)»
راستش که ما در تزهای مارکس درباره فوئرباخ، چیزی به نام «ماتریالیسم پراتیک» پیدا نکردیم و اما در ایدئولوژی آلمانی :
و این هم همان عبارت که در اینجا بوسیله حکمت ترجمه شده است. ترجمه مفاهیم مورد نظر درست همان گونه است که بعدها بوسیله جناب مهتدی صورت میگیرد :
«در واقعيت براى ماترياليست پراتيک، يعنى کمونيست، مساله بر سر به انقلاب ‌کشيدن جهان موجود است، مساله بر سر هجوم بردن و تغيير دادن پديده‌هاى موجود است.»
(تاکيدها از مارکس است)(همانجا، یادداشتها)
و این ترجمه ی نادرست که کاملا به عمد صورت گرفته مبنای تغییر نام فلسفه مارکسیسم میگردد. تغییر نامی که اهداف معینی را دنبال میکند:
«متاسفانه اين تفسير دترمينيستى از مارکس و مارکسيسم تاريخاً رواج بيشترى از درک صحيح از ماترياليسم پراتيک و ديالکتيکى مارکس داشته است.»
بالاخره کدامیک؟  پراتیکی یا دیالکتیکی ؟ یا ماتریالیسم پراتیک؟
«پائين تر خواهيم ديد که چگونه لنين خود اختلاف خويش با منشويک‌ها را با رجعت به همين ماترياليسم پراتيک (و بطور مشخص تر "تزهائى درباره فوئرباخ") توضيح ميدهد و نه با هيچگونه اشاره اى به تعاريف مارکس در قلمرو نقد اقتصاد سياسى.» و
و حکمت به این حکایت سرایی خود و این بار با  گردیدن به دور«متدولوژی» مارکسیسم ادامه میدهد:
«اختلاف بلشويسم و منشويسم در انقلاب براى دموکراسى، قبل از آنکه اختلافى بر سر تحليل شکلبندى اجتماعى جامعه در حال انقلاب باشد، بر سر درک متدولوژى مارکسيستى در تحليل و عمل است. بى شک اينجا نيز بايد به خود مارکس برگشت، اما نه به نقد او از اقتصاد سياسى، بلکه به نقد او از فلسفه آلمانى، به نقد او از ماترياليسم مکانيکى، جبر گرايانه و يک جانبه پيش از او»
متدولوژی در «تحلیل و عمل»! حالا «تحلیل»( و چرا «تحلیل» و نه تئوری)  به «عمل» اضافه شد!
و حالا نوبت «ماتریالیسم پراتیک» است:
«واقعيت اين است که " اختلافى" که در مباحثات لنين و منشويک‌ها به اوج خود رسيد، همان اختلاف ميان مارکسيسم و ماترياليسم پراتيک و دخالت‌گر از يکسو با تفسيرات آکادميک و انفعالى رايج از مارکسيسم بود.»
و دوباره یک چرخش به ماتریالیسم دیالکتیک! این هم یک تعریف خوب، تر و تمیز و «مرغوب» از دیالکتیک. همه چیز به نیکویی هرچه تمامتر در جای خود چیده میشود:
« لنينيسم تجسم عملى و ادامه دهنده اين رگه معين در تفکر مارکسيستى است، يعنى ماترياليسم ديالکتيکى، ماترياليسم فعال و دخالت‌گرى که مکان واقعى پراتيک انقلابى را در تحول جامعه ميشناسد و سمبل و مدافع آن جانبدارى فکرى و عملى است که تزهاى مارکس در باره فوئرباخ به عنوان شاخص متمايزکننده تفکر انقلابى از فلسفه اسکولاستيک طرح کرده است.»
«جانبداری فکری و عملی»! «فکری»، «تفکر» و «تفکر انقلابی» بجای تئوری و تئوری انقلابی ! کاربرد مفاهیمی همچون فکری یا تفکر بجای تئوری هیچ اشکالی نداشت اگر بقصد و غرض نیاوردن این واژه در کنار پراتیک صورت نمیگرفت.
و باز هم پرشی دیگر به امتزاج هر دو با هم، تا مبادا چیزی فراموش شده باشد:
«آيا روشن نيست که خود لنين چگونه به اختلافات خود با منشويک‌ها مينگرد؟ همين درک پراتيک و ديالکتيکى از مارکسيسم و ماترياليسم تاريخى است که اساس متدولوژى لنين را ميسازد و نه توانائى او به عنوان مفسر صالح اقتصاد روسيه.»
و یک پرش دیگر به سوی تزهای مارکس یعنی ماتریالیسم پراتیکی:
«و باز اين خود لنين است که ريشه اختلاف ميان بلشويسم و منشويسم را به تزهاى مارکس در باره فوئرباخ ميرساند.»
بالاخره مثل اینکه ایستاد!؟ نه مثل اینکه!
بالاخره شد ماتریالیسم پراتیک! به این جمله پایان بخش آن قسمت از مقاله بنگرید:
« بر اين مبنا دترمينيسم اقتصادى جايگزين ماترياليسم پراتيک ميشود. دست و پاى عنصر فعاله بريده ميشود، نقش او در به پيش راندن تاريخ واقعى تحت الشعاع مقدرات محتوم ناشى از اوضاع اقتصادى قرار ميگيرد.»
براستی که چنین درجه ای از بازی با کلمات و عبارات و نیرنگهای نوشتاری تا پیش از حکمت و دارودسته اش در جنبش چپ ایران سابقه نداشته است. گویا حکمت درسهایی را که در انگلستان و از استادان انگلیسی اش، فرا گرفته بود بخوبی پیاده میکند!
بهر حال، اگر از دعوای میان حکمت و گروه وحدت کمونیستی که بزودی جای خود را کنار حکمت و حکمت کنار آنها، در ایجاد حزب منحط و گند زده ی کمونیسم کارگری  باز میکنند و همچنین از بندبازی های پهلوان مابانه حکمت که بگذریم، در عبارات بالا حکمت مرتکب چندین خبط بزرگ میشود و عموما به عمد و از روی قصد!؟
1-  در اینکه پراتیک و عمل در اندیشه مارکس و انگلس و  بطور کلی در مارکسیسم جایگاهی بس بالا دارد تردیدی نیست. و این را بویژه مهمترین پیروان مارکس و انگلس یعنی لنین، استالین و مائو تسه تونگ با تاکید فراوان گفته اند و به آن عمل نیز کرده اند.
2-  تاکید بر عمل و پراتیک در میان مارکسیستها، نه لزومی به تغییر نام فلسفه مارکسیسم داشته است و نه حذف دیالکتیک از عنوان این فلسفه و نه این تاکید بروی عمل به قیمت از یاد بردن، کم بها دادن و یا از سکه انداختن تئوری انقلابی بوده است.
3-  بر همین روال هم مارکس ماتریالیسم خود را «ماتریالیسم پراتیک» نام ننهاد( براستی که شرم هم خوب چیزی است!؟) بلکه این ماتریالیسم را دیالکتیکی دانست. مارکس در پیشگفتار بر چاپ دوم کتاب سرمایه  روش، اسلوب یا متدولوژی خود را چنین شرح میدهد:
«آقای نویسنده مقاله( مقاله ای روسی در تشریح کتاب سرمایه و روش آن) که به این خوبی آنچه را روش  حقیقی من مینامد توضیح میدهد و تا آنجا که مربوط به استفاده ای است که من از آن روش کرده ام با نظری مساعد قضاوت میکند، در واقع چه چیزی را به جز روش دیالکتیک تشریح نموده است.»( پی گفتار برای چاپ دوم آلمانی) و این البته چیزی نیست که حکمت نداند!
4-  گرچه  لنین یک ماتریالیست اهل عمل بود و نه یک ماتریالیست صرفا تفسیرگر، اما لنین عمل را مطلق ننمود بلکه یک رابطه درست میان عمل انقلابی و تئوری انقلابی  برقرار کرد.
5-  و نیز گرچه لنین در متدولوژی خود به پیروی از مارکس و هگل وفادار است اما اسلوب وی «ماتریالیسم پراتیکی» نبوده، بلکه دیالکتیک ماتریالیستی است. دیالکتیکی که در تفکر و عمل او نقش اساسی داشت. او این دیالکتیک ماتریالیستی را نه تنها در تفسیر اقتصاد و سیاست کشور روسیه (و همچنین جهان) بلکه در پراتیک مبارزه طبقاتی پرولتاریای روس چه پیش از کسب قدرت سیاسی و چه پس از آن بکار بست.
6- بدون شک زمانی که مارکس« "کمونيست" را مترادف با  "ماترياليست  اهل عمل" ( و نه ماتریالیست پراتیک) بکار مى برد «خود نشانه اى ديگر از نقش مفهوم محورى "پراتيک انقلابى" در مارکسيسم است» اما این نشان نمیدهد که مارکس و انگلس و به همراه آنها لنین  برای تئوری انقلابی ارزش قائل نیستند.این داد و هوار حکمت بر سر«پراتیک انقلابی» و چپ و راست زیر آن خط تاکید کشیدن و  لنین را صرفا مترادف با پراتیک انقلابی قلمداد کردن (3) یعنی از یاد بردن این جمله مشهور لنین که «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی غیر ممکن است»؛ و این یعنی جار و جنجال کمونیسم کارگری ها درباره « بسته بودن ایدئولوژی» و «مارکسیسم مذهب نیست» و« مارکس و انگلس کهنه شدند» و اینها همه یعنی نفی حقیقت تئوری عام مارکسیسم – لنینیسم- مائوئیسم.
7-  بدون شک«رابطه عمل انسان با جهان عینی، بخشی از دیالکتیک رابطه انسان با جهان عینی است.» اما در این رابطه ذهن و تئوری دخالت تام دارد. بدون در نظر گرفتن نقش و جایگاه تئوری، چنین رابطه ای کاملا غیر دیالکتیکی است. حذف تئوری از عمل انسان در رابطه با جهان عینی، تبدیل انسان به یک موجود مکانیکی است. در واقع هم اگر انسان در عمل اجتماعی خود به آگاهی و تئوری مسلح نباشد، عمل وی یک عمل دیالکتیکی نبوده، بلکه یک عمل مکانیکی و یا یک کنش و واکنش عکس العملی صرف ( و یا چیزی شبیه عکس العمل های حیوانی) است. تمامی تجربه گرایان ماتریالیست که به  تجربه پر بها میدادند اما به تئوری و آگاهی بها نمیدادند، درست به ماتریالیستهای تعلق دارند که متدولوژی ماتریالیستی شان چسبیدن صرف به عمل و بدون روشن کردن راه آن بوسیله تئوری بوده است. جمله مشهور استالین« تئوری بدون عمل انقلابی، یک چیز بی معنا است و چنانچه عمل راه خود را بوسیله تئوری روشن نکند به یک عمل کور تبدیل خواهد شد» خط کشی کردن صریح و روشن با دو انحراف در دو سوی این تضاد است.
8-  مشکل منشویکها این نبود که «اهل عمل» نبودند. آنها اهل عملی که منظور مارکس است یعنی عمل انقلابی نبودند. از قضا، منشویکها جای پای اکونومیستها گذاشتند و خود تکامل بیشتر انحراف اکونومیستی در عرصه سیاست و تاکتیک سیاسی بودند. و اتفاقا اکونومیستها را به تنها چیزی که نمیشود متهم کرد این است که «اهل عمل» (به معنی اکونومیستی آن)  نبودند.اگر بیاد بیاوریم که این جمله ی مارکس که با تحلیل مشخص از شرایطی ویژه بزبان آورده بود، یعنی «هر گام عملی جنبش بهتر از یک دوجین برنامه است» همواره ورد زبان اکونومیستها بود، آنگاه روشن است که خصوصیت ویژه اکونومیستها ضدیت با  تئوری انقلابی بود و نه با «عمل»! و درست به همین دلیل لنین که کمبود عمده در آن مرحله را تئوری انقلابی میدانست، اکونومیستها را به گروهی تشبیه کرد که تماشاچیان حمل جنازه ای هستند و میگویند «هر چه ببرید تمام نشود!»
و نیز اگر بیاد بیاوریم که لنین آنان را عموما «پراتیسین های کوته نظر» میخواند، آنگاه متوجه میشویم که این مانور حکمت بدور «ماتریالیسم پراتیکی» با تاریخ جور در نمیآید.
9-  «ماتریالیسم پراتیک» با تفسیری که حکمت و دارودسته های حکمتی از آن ارائه میدهند، در بهترین حالت یعنی یک ماتریالیست صرفا تجربی، یک پراتیسین صرف که به تئوری بها نمیدهد( که البته ما جدا باید حکمت و حزب کمونیست کارگری اش را از چنین اتهامی که برای اینان یک «اتهام خوب» بحساب میآید، مبرا بدانیم!؟) یک ماتریالیست ضد تئوری انقلابی. و اینها خصوصیات آن ماتریالیست اهل عمل یا کمونیستی که مارکس میگفت، نیستند.
10- و در بدترین حالت که اکنون دارودسته های حکمتی در آن غوطه ورند، یعنی مشتی حراف و «اهل پراتیک» استفاده از«لذاید مادی» زندگی (خوردن و خوابیدن و عیش و نوش های نوع حکمتی). از آن نوع ماتریالیستهایی که در گذشته و حال بورژوازی و ایدئولوگهای آن(و در دوره اخیر آخوندهای جمهوری اسلامی ) خصوصیاتی این چنینی را بدانها نسبت میدادند و میگفتند منظور ازماتریالیست یعنی پیرو این گونه علائق بودن!
و درپایان این قسمت سخنان لنین در مورد منشویکها و منسوب کردن آنها به ماتریالیستهای پیش از مارکس که گویا حکمت را خوشامده است!؟
«روش ايسکراى نو در بيان نظراتش، انسان را بياد نظر مارکس (که در تزهاى مربوط به فوئرباخ بيان شده است) درباره ماترياليسم قديم ياندازد. ماترياليسمى که با ايده‌هاى ديالکتيک بيگانه بود. مارکس ميگفت: فلاسفه جهان را به طرق مختلف تفسير کرده اند، مساله اما بر سر تغيير آن است. گروه ايسکراى نو هم درست به همين ترتيب، قادر است تحليل و توصيف قابل تحملى از پروسه مبارزه اى که در جلو چشمانشان در جريان است عرضه کند، اما بطور کلى عاجز از آن است که شعار درستى براى اين مبارزه ارائه کند. رهروان خوب و رهروان بد. آنها، با فراموش کردن رهبرى فعال و نقش هدايت کننده اى که ميتواند و بايد در تاريخ توسط احزابى که پيش شرط‌هاى مادى انقلاب را دريافته اند و خود را در راس اين طبقات پيشرو قرار داده اند، ايفا شود، درک ماترياليستى از تاريخ را به ابتذال ميکشند ". »
(همانجا، جلد ٩، صفحه ٤٤، پرانتز و تاکيد دو خطى در اصل است. مابقى تاکيدات از ماست- توضیحات حکمت)
در این متن لنین، ماتریالیسم پیش از مارکس، ماتریالیسم غیردیالکتیکی نامیده میشود. از این رو، ماتریالیسم منشویکها را باید غیر و ضد دیالکتیکی دانست. پس از این زاویه این گفته های لنین نه تنها کمکی به حکمت نمیکند بلکه کاملا علیه اوست! و نکته دوم این است که از نظر لنین منشویکها میتوانستند«تفسیر قابل تحمل از آنچه وجود دارد» اما این توانایی را نداشتند که شعارهایی انقلابی(یعنی تئوری انقلابی نداشتند) تدوین کنند که بتواند در تغییر و تبدیل وضع موجود به یک وضع تکامل یافته تر موثر واقع شود. آنان نقش رهبری فعال و انقلابی را منکر بودند که باید در پیشاپیش طبقات حرکت کند و نه دنباله رو توده ها و طبقات باشد. در این انتقاد، بحث بسیار ظریفتر و پیچیده تر از بحث پراتیکی است که حکمت بگرد آن ( و نه با آن گروهی که بحث میکند زیرا که آن گروه نیز لنگه همینان است، بلکه در دنبال کردن مقاصد معینی که ما در باره شان صحبت کردیم) میچرخد. در حقیقت اگر بخواهیم نامی برای فلسفه منشویکها انتخاب کنیم باید آنها را ماتریالیستهای مکانیکی یا متافیزیکی یا همین «ماتریالیسم پراتیکی» بنامیم. یعنی دسته ای که بدون تئوری انقلابی و تحرک بخشی به مبارزات توده ها و رهبری انقلابی آنها و بجای اینکه در پیشاپیش توده ها حرکت کنند، همچون نابینایان و نیز همچون عقب ماندگان از قافله، لنگ لنگان  به دنبال توده ها حرکت میکردند. و این  در بهترین حالت، درست همان رویه ای است که حکمت و گروهش در ایران( و نه در خارجه) و از نظر برنامه هاشان (و نه حرکات عملی که حرکات اینان کاملا انحلال طلبانه و تخریب گرانه است) دنبال کرده و میکنند!(4)
ادامه دارد.

م- دامون
اسفند 92
یادداشتها

  1. در ترجمه ی زوبین قهرمان از کتاب ایدئولوژی آلمانی، این عبارات به همین صورت ترجمه شده است.

  2. پراتیک انقلابی درست، ولی تکلیف تئوری انقلابی چه میشود!  از درست و غلطش که بگذریم تا اسم لنین میاید جمله مشهور« بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی غیر ممکن است» نیز در کنار چیزهای دیگر بیاد میاید! چنانکه خواهیم دید حکمت در این بخش اسم تئوری را خط گرفته است.

  3.  لنین نه تنها یک کمونیست اهل عمل بود، بلکه در عین حال تئوریسین و ایدئولوگ طبقه کارگر روسیه  و جهان نیز بود. تردیدی نیست که میتوان لنین را مترادف با پراتیک و عمل انقلابی تبیین کردهمچنانکه با تئوری انقلابی؛ اما بدون از یاد بردن اینکه تئوری و پراتیک دو وجه یک تضاد هستند و هر کدام بدون دیگری معنا ندارد. لنینسم تئوری  و پراتیک مبارزه طبقه کارگر روسیه و جهان علیه نظام پوسیده استعماری و امپریالیستی و طبقات ارتجاعی حافظ آن بود. هوشیار بودن در مورد نقش تحرک بخش تئوری انقلابی، بخش مهمی از تفکر لنینی و کلا مارکسیسم است.

  4. ما در بررسی خود وارد دعوای حکمت با همزادان ترتسکیستش نشدیم، زیرا موضوع  مورد بحث ما خود جایگاه مستقلی دارد.