Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران
نقد مواضع نشریه«حقیقت»*
بخش دوم
تجارب کشورهای امپریالیستی


در حقیقت شماره 15 مصاحبه ای است زیر نام « کمونیستها و جنبش کارگری، پرسشها و پاسخ ها». این مقاله هم حاوی نکات درست و هم در بر دارنده نکات اساسی نادرست است. جا دارد که برخی از بخشهای این مصاحبه بگونه ای گسترده و عمیق مورد نقد و بررسی قرار گیرد. من در اینجا به یکی از مهمترین قسمتهای  مقاله  می پردازم که با مباحث این نوشته در ارتباط است و بررسی و نقد قسمتهای دیگر را به فرصت دیگری واگذار خواهم کرد. در بخشی از مقاله نامبرده آمده است:
« بعلاوه برخی كسانی كه خود را طرفدار سوسیالیسم و كمونیسم می دانند حاضر به قبول این واقعیت بزرگ تاریخی نیستند كه نزدیك به صد سال از زمانی كه جنبش كمونیستی بین المللی رابطه تنگاتنگی با مبارزات اقتصادی طبقه كارگر داشت و به نوعی جنبش سوسیالیستی با آن مترادف بود، گذشته است. در همان اوایل قرن بیستم، اساسا پس از انقلاب اكتبر روسیه، شكافی بین جنبش كمونیستی و جنبش اقتصادی كارگران شكل گرفت. این واقعیتی عینی است كه باید آن را برسمیت شناخت.» ( کمونیستها و جنبش کارگری ، پرسشها و پاسخ ها، حقیقت شماره 15 ص 16 همه تاکیدها از ماست)
این سخنان در نقد مواضع اکونومیستها، که تنها به مبارزات اقتصادی کارگری اهمیت میدهند و نقشی برای عنصر آگاهی و یا مبارزات طبقات یا گروه دیگر  قائل نیستند، گفته شده است. حال آنکه در نقد یک انحراف به یک انحراف دیگر غلتیده است. این سخنان و گفته هایی که در ادامه مطلب میآید و ما آن را در زیر خواهیم آورد، پایه و بنیاد بیشتر تحلیلها و مواضعی است که مبارزه با اکونومیسم بر بستر آن صورت میگیرد و بر آن اتکا دارد. این سخنان در بر دارنده اشتباهات« بزرگ» در ذکر آن چیزی که« واقعیت » تاریخی بوده است وهمچنین اشتباهات  و انحرافات«بزرگ»  تئوریک است و جا دارد که با توجه به آموزش های آموزگاران طبقه کارگر به گونه ای مفصل مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. در این قسمت من ناگزیراز آوردن نقل قولهای فراوان و طولانی خواهم بود.
1- پیش از انقلاب اکتبر
لنین و نمونه آلمان
اولا داشتن رابطه تنگاتنگ جنبش کمونیستی با مبارزات اقتصادی (پیش از انقلاب اکتبر و حتی پیش از نگارش « چه باید کرد» توسط  لنین ) به هیچ عنوان به این معنا نبوده که چنبش کمونیستی فقط با مبارزه اقتصادی رابطه تنگاتنگ داشته و با مبارزات سیاسی طبقه کارگر رابطه تنگاتنگ نداشته است. جنبش کمونیستی، احزاب کمونیست و کمونیستهای انقلابی در کشورهای گوناگون، از زمانی که مارکسیستها بر جریانات خرده بورژوایی درون طبقه کارگر مسلط شدند، نه تنها با مبارزات اقتصادی پیوند تنگاتنگ داشتند و این مبارزات را رهبری میکردند، بلکه با مبارزات سیاسی طبقه کارگر نیز( بسی بیش از مبارزات اقتصادی) پیوند تنگاتنگ داشته و آنرا نیز رهبری میکردند. نمونه برجسته این پیوند و رهبری، حزب سوسیال دمکرات آلمان بود که نوع کار و فعالیتش در میان طبقه کارگر و توده های زحمتکش ملاک و معیار لنین در نگارش «چه باید کرد» می باشد.
« نمونه آلمان را به یاد آورید. خدمت تاریخی لاسال در مقابل نهضت کارگری آلمان چه بود؟ این بود که این نهضت را از آن راه تردیو نیو نیزم پروگرسیست... و کئوپراتیزم ... که خود بخود به آن سو روان بود منحرف ساخت... برای این منظورمبارزه شدیدی علیه جریان خود بخودی لازم بود و فقط درنتیجه ی یک چنین مبارزه ای، که سالهای متمادی ادامه داشت، مثلا موفقیت حاصل گردید که اهالی کارگر برلن از تکیه گاه حزب پروگرسیست مبدل به یکی از دژهای سوسیال دمکراسی شوند.»( لنین، چه باید کرد، ص69) و
«سوسیال آلمان را ...در نظر بگیرید. علت چیست که هیچ  حادثه سیاسی در آلمان روی نمیدهد که در نتیجه آن اعتبار و حیثیت سوسیال دمکراسی بیش از پیش بالا نرود؟ علتش آنست که سوسیال دمکراسی همیشه در امر دادن ارزش کاملا انقلابی به این حوادث و نیز پشتیبانی ازهرگونه اعتراض علیه خود سری، در پیشاپیش همه بوده است. سوسیال دمکراسی آلمان با استدلالاتی حاکی از اینکه مبارزه اقتصادی فکر کارگران را به بی حقوقی آنها سوق خواهد داد و شرایط مشخص جبرا جنبش کارگری رابه راه انقلابی سوق میدهد، خود را تسلی نمیدهد...» و« ...در همه جا آنان پیشاپیش همه قرار گرفته اند. در تمام طبقات تولید عدم رضایت سیاسی نموده، خفتگان را بیدار میکنند، واماندگان را پیش میکشند و برای رشد آگاهی سیاسی و فعالیت سیاسی پرولتاریا مدارک جامعی به دست میدهند و در نتیجه چنین میشود که مبارز پیشقدم سیاسی را حتی دشمنان آگاه سوسیالیسم محترم میشمارند...» (همانجا ، ص140،همه تاکیدها از ماست )
دوما، جنبش یا مبارزه کمونیستی هیچ گاه «مترادف» مبارزه اقتصادی طبقه کارگر نبوده و نیست. این اکونومیستها هستند که این دو را «مترادف» یکدیگر جلوه میدهند. نقد انگلس ازجنبش کارگری تردیونیونی انگلیس که مداوما درمقالات وی تکرار میگردد، دلیلی است بر این مدعا؛ و بد نخواهد بود که ما به این نقادی توجه کنیم. من این نقد را از کتاب« امپریالیسم به مثابه ...» لنین میآورم.
نقد انگلس از مبارزات اقتصادی کارگران در انگلستان
لنین پس از صحبت درباره انگستان به عنوان یک کشور استعمارگر که از نیمه قرن نوزدهم، دو صفت مشخصه امپریالیسم یعنی «مستملکات عظیم مستعمراتی» و«موقعیت انحصاری در بازار جهانی»  را دارا بود و اینکه از این امتیاز برای ایجاد جدایی میان کارگران و تقویت اپورتونیسم در میان آنها استفاده میکرد، اشاره میکند که مارکس و انگلس، رابطه بین اپورتونیسم در جنبش کارگری با خصوصیات امپریالیستی سرمایه داری انگستان را طی سالهای متمادی(حدود 24سال) بطور منظمی بررسی میکردند. آنگاه از نکات انگلس در نامه هایش به مارکس یاد میکند:
« انگلس در7 اکتبر سال 1858 به مارکس نوشت:«پرولتاریای انگلستان عملا به طور روز افزونی جنبه بورژوازی بخود میگیرد و به نظر میرسد این ملت که از هر ملت دیگری بیشتر بورژواست، میخواهد که در ردیف بورژوازی، یک اشرافیت بورژوازی و یک پرولتاریای بورژوازی داشته باشد» و انگلس در نامه مورخ11 اوت سال 1881 ( به مارکس) از « بدترین تردیونیون های انگلیسی» یاد میکند که «اجازه میدهند افرادی بر آنها رهبری نمایند که ازسوی بورژوازی خریداری شده اند و یا دست کم جیره بگیر وی هستند» و در نامه دیگر خود به کائوتسکی در12 سپتامبر سال 1882 چنین مینویسد «از من میپرسید که کارگران انگلیسی  در باره سیاست استعماری چه فکر میکنند ؟ همان فکری که درباره سیاست به طور کلی میکنند. این جا حزب کارگری موجود نیست، فقط رادیکال های محافظه کار و لیبرال وجود دارند و کارگران به اتفاق آنان از انحصار مستعمراتی انگلستان و انحصار وی در بازار جهانی استفاده مینمایند.» ( لنین، امپریالیسم... بخش طفیلی گری و گندیدگی سرمایه داری، ص 10 )
و در«چه باید کرد.» لنین میگوید:
«انگلس بر خلاف آنچه که در نزد ما مرسوم است- برای مبارزه عظیم سوسیال دمکراسی دو شکل (سیاسی و اقتصادی ) قائل نشده بلکه در ردیف آنها مبارزه تئوریک را هم قرار داده سه شکل قائل میشود» (تاکید از لنین است) و بخشی ازسخنان انگلس که لنین در همین بخش می آورد:
و... عظمت بی پایان این برتری را ( برتری تئوریک کارگران آلمانی)، از یک طرف آن بی علاقگی انگلیسها نسبت به هر گونه تئوری نشان میدهد که یکی از علل عمده ی این موضوع است که چرا پیشرفت جنبش کارگری انگلیس با وجود تشکیلات درخشان برخی ازحرفه های آن اینقدر کند است. و... نهضت عملی کارگران آلمانی هرگز نباید فراموش کند که بر دوش نهضت انگلیسی و فرانسوی نشو و نما یافته و امکان داشته است از تجربه ای که آنها به بهای گزافی به دست آورده اند استفاده کند. و اکنون ازخطا هایی که در آن زمان در اکثر موارد احتراز از آنها ممکن نبود، احتراز نماید. هرگاه نمونه ی تردیو نیون های انگلیس ومبارزه سیاسی کارگران فرانسه نبود، هرگاه آن تکان عظیمی که به ویژه کمون پاریس داد نمیبود، ما الان  درکجا بودیم.» و« باید به کارگران آلمانی انصاف داد که با یک زبر دستی نادری از مزایای موقعیت خود استفاده نمودند. از آن موقعی که نهضت کارگری وجود دارد، این اولین بار است که مبارزه به طور منظم در هر سه مسیر موافق و مرتبط خود جریان دارد. در مسیر تئوریک، سیاسی و در مسیر اقتصادی عملی( مقاومت در برابر سرمایه داران) قدرت و شکست ناپذیری نهضت آلمان درهمین به اصطلاح هجوم متمرکز نهفته است.»    
و نکته ای در باره کارگران انگلیس از کائوتسکی:
«بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور میکنندکه گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزه طبقاتی نه تنها شرایط سوسیالیستی بلکه مستقیما معرفت ( تکیه کلام از کائوتسکی است) به لزوم آن را هم به وجود میآورد. اینست که این ناقدین اعتراض میکنندکه چطور کشور انگلیس، که سرمایه داری ، در آن از همه کاملتر است، بیش از همه از این معرفت دور است. »(همانجا،همه تاکیدها از ماست) روشن است که  منظور کائوتسکی جنبش کارگری انگلستان میباشد که عمدتا تردیو نیونی بود.
                                 نتیجه
بدین ترتیب، روشن میشود که تا قبل از لنین، برای مارکس، انگلس و کائوتسکی تئوریسین پیشروترین حزب سوسیال دمکرات و جنبش کارگری آن روزگار،( که تازه بسیاری از اشتباهات آن از طرف مارکس و انگس افشا و نقد میشد) نه تنها جنبش کمونیستی مترادف مبارزه اقتصادی کارگران نبوده، بلکه هر کجا که مبارزه کارگران، مبارزه صرفا اقتصادی و تردیو نیونی بوده است و چپ ها دنباله رو طبقه کارگر بوده اند، مورد شدیدترین انتقادات کمونیستی قرار میگرفته است. جنبش و مبارزه سوسیال دمکراتیک طبقه کارگر آلمان نیز، تا آن روزگار به عنوان کاملترین درجه مبارزه کمونیستی قلمداد میشده است .همچنانکه اشاره شد، لنین در«چه باید کرد» و در فعالیت انقلابیون روس، این حزب و شیو ه های کار و تجارب ان را همواره به عنوان« نمونه» در نظر میگیرد.
نظریات لنین نیز تا قبل از انقلاب اکتبر نیز ظاهرا روشن است. لنین، هیچ زمانی جنبش کمونیستی یا سوسیالیستی را مترادف مبارزه اقتصادی  نمی داند. در رساله « وظایف سوسیال دمکراتها»  نیزعلیرغم برخی درهم شدنها، وظیفه و مبارزه سوسیالیستی بخصوص در بخش ترویج ، مترادف مبارزه اقتصادی نیست. اینک پس از بررسی این« واقعیت بزرگ تاریخی»!؟  ببینیم چه تغییراتی بر آن گذشته شده است:
2- پس از انقلاب اکتبر
جنبش کارگری اروپا و امریکا
«در همان اوایل قرن بیستم، اساسا پس از انقلاب اكتبر روسیه، شكافی بین جنبش كمونیستی و جنبش اقتصادی كارگران شكل گرفت. این واقعیتی عینی است كه باید آن را برسمیت شناخت.» (حقیقت، همان شماره، همان ص)
این «واقعیت عینی » و این«شکاف» چه بوده است و چگونه بوجود آمده است؟ آیا فقط بین جنبش کمونیستی و جنبش اقتصادی کارگران بوده است و یا اینکه افزون بر آن، بین جنبش کمونیستی و جنبش سیاسی کارگران هم بوده است؟
« جا دارد در آینده به این مسئله بیشتر پرداخته شود، ولی در اینجا مختصرا می توان گفت كه برخی تحولات عینی و ذهنی در سطح جهانی موجب تغییر رابطه بین جنبش كمونیستی و جنبش كارگری شد.» (همانجا، تمامی تاکیدها از ماست)
در اینجا بجای «جنبش اقتصادی کارگران»،« جنبش کارگری» نشسته است که دیگر مقوله ای عام است و تنها به مبارزات اقتصادی محدود نمیشود. این « تغییر رابطه» چه بوده ، به چه دلیل ایجاد شده و به چه نتایجی انجامیده است؟
نویسنده، در آغاز دلیل «تغییر رابطه» را میگوید: 
«عواملی چون گذر سرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم و شكل گیری قشر اشرافیت كارگری در كشورهای پیشرفته و بورژوازدگی بخش مهمی از كارگران این كشورها و پاره ای بهبودها در زمینه شرایط زندگی و كار و تولید، زمینه های عینی مبارزات اقتصادی رزمنده و رادیكال كارگری به سبك اواخر قرن نوزده را به نوعی تضعیف كرد.»(همانجا)
در اینجا این«تغییررابطه» مربوط به کشورهای امپریالیستی و پیشرفته است. آنچه به عنوان دلایل «تغییر رابطه» که ما هنوز نمیدانیم چیست، ذکر میگردد، « شكل گیری قشر اشرافیت كارگری» و« بورژوا زدگی بخش مهمی از كارگران» و« پاره ای بهبودها در زمینه شرایط زندگی و كار و تولید» در کشورهای امپریالیستی و در نتیجه« تضعیف» مبارزات اقتصادی رزمنده و رادیکال کارگری در این کشورها، به سبک  اواخر قرن نوزده است. به این ترتیب میتوانیم به این گمان برسیم( و کمی پیش تر مشخص میگردد که این گمان درست است) که در نتیجه این عوامل « شکافی » بین جنبش کمونیستی و کارگری در کشورهای امپریالیستی پدید آمده و منجر به « تغییر رابطه» گشته است. این تغییر رابطه،« دور شدن» جنبش کمونیستی از طبقه کارگر، به عنوان نیرویی است که مبارزات وی ( که تنها اقتصادی بوده ) در گذشته « رزمنده و رادیکال» بوده است و اکنون دیگر « رزمندگی» و « رادیکالیسم » آن تضعیف شده  است. در زیر خواهیم دید که آیا چنین موضعی حتی با مواضع جنبش انترناسیونالیستی کمونیستی ( ریم ) همخوانی دارد یا خیر. در حال حاضر به پاسخ این نکات میپردازیم. 
یکم: باید در نظر داشت که خصلت رزمنده و رادیکال مبارزات کارگری را بیشتر مبارزات سیاسی مشخص میکرد، نه مبارزات اقتصادی که هنوز هم به مانند سابق ادامه دارد و گاه بسیار رزمنده و رادیکال است.(اعتصاب کارگران معدن در انگستان دوران تاچر). از این رو آنچه ظاهرا اروپای قرن نوزدهم را از اروپای قرن بیستم تفکیک میکند، مبارزات سیاسی طبقه کارگر و انقلابها  درسه کشورانگلستان (چارتیستها) و فرانسه ( قیام ژوئن درانقلاب 1848 و کمون پاریس ) وآلمان دوره بعد از کمون تا اوائل قرن بیستم، میباشد که عموما تحت رهبری جریانات رادیکال کارگری آن روزگار بوده است. گفتنی است که برخی کسان  که مدعی قرن نوزدهمی بودن نظرات مارکس هستند. دلایل خود را بر این استوار میکنند که قرن نوزدهم قرن انقلابات بود و مارکسیسم نیزمحصول انقلابات. در اروپای قرن بیستم ،انقلابی در کار نیست و بنابراین مارکسیسمی هم در کار نخواهد بود.
دوم : پس از گذر سرمایه داری به امپریالیسم، شکل گیری نهایی اشرافیت کارگری و بورژوازدگی بخش «مهمی»( میتوان در مورد حد و حدود این« مهمی» بحث داشت. در برنامه حزب گفته شده « قشر نازک») در کشورهای امپریالیستی، مبارزات اقتصادی کارگران در کشورهای امپریالیستی همواره یک جزء مهم مبارزات کارگری بوده که در برخی زمانها (بخصوص دوره های بحران اقتصادی و زمان جنگ های خارجی یا جهانی) شدید گشته است. به موازات این مبارزات اقتصادی ما شاهد مبارزات رادیکال سیاسی نیز بوده ایم.
در این خصوص میتوان به چند نمونه مهم اشاره کرد. یکی مبارزات کارگران امریکا طی سالهای بحرانی1932- 1929 و دوران پس از آن و همچنین ادامه این مبارزات پس از جنگ جهانی دوم و نفوذ گسترده کمونیستها در این جنبش، که امپریالیستها کار را به  محاکمات مک کارتی کشاندند. بر خلاف «رزمندگی » و« رادیکالیسم» این جنبش، جریان مسلط در رهبری حزب کمونیست آمریکا در این دوران  جریانی اپورتونیستی بود، که به رویزیونیسم تکامل یافت. 
دیگری، رشد جنبش کارگری آلمان پیش از جنگ حهانی دوم و تحت رهبری کمونیستها، که برای برخی، شکست آنها با این همه  نیرو و جنبش از فاشیستها غریب مینمود و هنوز نیز مینماید. ( نگاه کنید به بیانیه جنبش بین المللی انترناسیونالیستی، ص11)
همچنین مبارزات اقتصادی کارگران فرانسه توام با مبارزات سیاسی آنها در سالهای 1968 که بشدت رادیکال بوده و تا شورش ها ی کارگری- دانشجویی بر ضد حکومت بورژوازی  تکوین یافت. کارگران در این مبارزات بر علیه حزب رویزیونیست فرانسه نیزبه موضع گیری پرداختند.
میتوان به این صورت، مبارزات کارگران در اسپانیا در دوران فرانکو و جنگ داخلی در آن کشور، در پرتغال در نیمه اول سالهای هفتاد، مبارزات کارگران در کشورهای اروپای شرقی در جنگ جهانی دوم  و بویژه کارگران لهستان را از 1970 به بعد را نیز افزود.
به این ترتیب، حتی اگر شکاف و تضادی هم بین خواست انقلاب توسط احزاب کمونیست انقلابی و مبارزات  جاری کارگران ببینیم ، ولی« تغییر رابطه ای » را، مثلا - بگذار حدس بزنیم -  به این شکل که کارگران دیگر پایه اجتماعی  کمونیسم  نباشند و مثلا طبقات دیگر ویا گروه های اجتماعی دیگر پایه کمونیسم باشند، دراین خصوص  نمی بینیم. تنها شاهدیم که شرایط انقلابی در این کشورها به طور کلی به نسبت ضعیف شده است و این کشورها در حال حاضر «حلقه ضعیف» امپریالیسم نیستند؛ ولی این به این معنا نیست که دیگر هیچگاه حلقه ضعیف نخواهند شد.
سوم : در صورتی که این کشورها حلقه ضعیف نباشند، نه تنها از طبقه کارگر کاری ساخته نیست( و یا کارگران به سبب رفاه نسبی، عجالتا به انقلاب بر انگیخته نمیشوند) بلکه در اوضاع و احوال فعلی، حتی اگر بخشهای  ناراضی گروه های اجتماعی دیگر نیز، نقش مبارزتر و رادیکالتری نسبت به طبقه کارگر، در طرح مسائل( حول مسائلی از قبیل مسئله زنان، نژادی و محیط زیست) بر علیه نظام موجود، اجرا نمایند، از آنها هم در براندازی امپریالیستها کاری ساخته نخواهد بود؛ زیرا تضادهای آن جنبشها با نظام موجود، تضاد اساسی آن جوامع نیست؛ آن جنبشها بر انداز نیستند و خواستهاشان حتی علیرغم سیاسی بودن، عموما در چارچوب نظام موجوداست . ضمن آنکه تضاد اساسی این جوامع بین کار و سرمایه است و در نهایت این تضاد با اسلوب انقلاب سوسیالیستی و توسط جنبش سیاسی- طبقاتی طبقه کارگر با رهبری احزاب کمونیست انقلابی و رهبری این طبقه بر طبقات و گروه های مردمی دیگر، حل و فصل خواهد شد.
چهارم: چنانچه میدانیم تشکیل قشر اشرافیت کارگری و تسلط این قشر بر مبارزات اقتصادی - سیاسی کارگران، در مجموع، موجب تضعیف رزمندگی و رادیکالیسم طبقه کارگر گردیده است. اما درست به همین دلیل، پایگاهی اجتماعی برای اپورتونیسم و رویزیونیسم در این کشورها تشکیل شده و در نتیجه امر ضعیف شدن رزمندگی و رادیکالیسم جنبش کارگری با امر تضعیف رزمندگی و رادیکالیسم نیروهای کمونیستی تقریبا توام بوده است، و بخش «مهمی» از احزاب کمونیستی و جنبش کمونیستی پیشین در این کشورها، به اپورتونیسم و رویزیونیسم گراییده اند. از این رو « تغییر رابطه» از دو سو، و هر دو، در جهت منفی بوده است. به یک معنی، در واقع تغییر رابطه ای نبوده است.
اما در مورد جنبش نوین کمونیستی در این کشورها : این جنبش در حال حاضر بشدت ضعیف است. در ضمن « شکاف» بین این جنبش و جنبش کارگری نیز، تنها یک « واقعیت عینی» گذرا است؛ نه مطلوب است و نه پاینده و همیشگی. پذیرش و« برسمیت» شناختن این واقعیت، تنها به این معناست که کمونیستها کار صبورانه و پر حوصله  و استراتژیک خویش را در میان این طبقه ادامه میدهند و در عین حال در طرح خواستهای  گروه ها و نیروهای اجتماعی دیگر نیز که عجالتا اهمیت یافته، مرکز جنبش گشته و فوری ترند، پیشگام میشوند. ولی این به این معنا نیست که کمونیستها از طبقه کارگر جدا شده و معتقد گردند که دیگر این طبقه جوابگوی تحقق  سوسیالیسم وکمونیسم نیست و بنابراین باید در جستجوی« نیرو های جدیدی» باشند.
بیانیه جنبش انقلابی انتر ناسیونلیستی
اینک بر ما لازم است که پس از شرح برخوردهای انگلس و لنین و بررسی تجارب در کشورهای امپریالیستی و سرمایه داری پیشرفته، به جمع بست این تجارب در بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نگاهی بکنیم و بخشهایی از آن را که در ارتباط با مسئله مورد بحث ماست در اینجا بیاوریم تا روشن شود که آیا« پس از انقلاب اکتبر» تغییر رابطه ای بوده است یا خیر ؟ و اگر بوده  به چه  صورتی است؟ و حد و مرزهای آن چیست؟ یادداشتهایی نیز از خود به آنها افزون خواهیم کرد.
1- لنین  :نقطه آغاز - همسویی بیانیه با نظرات  لنین
بیانیه در بخشی زیر عنوان «کشورهای امپریالیستی» درآغاز با نظرات لنین همسویی نشان میدهد. من بخشهایی را که از جهت مباحث ما واجد اهمیت است، تاکید میکنم.  میخوانیم:
در کشورهای امپریالیستی« انقلاب اكتبر كماكان نقطه رجوع اساسی برای استراتژی و تاكتیك ماركسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی است.» و « لنین بدرستی تاكید كرد كه كمونیستها باید یك جنبش همه جانبه سیاسی در میان كارگران بر پا كنند؛ جنبشی كه بهنگام آمادگی شرایط قادر باشد نیرو های انقلابی جامعه را برای دست زدن به قیام علیه قدرت دولت ارتجاعی، رهبری كند.
او بدرستی خاطر نشان ساخت كه چنین جنبش انقلابی نمیتواند بطور خودجوش از مبارزه اقتصادی روزمره كارگران پدید آید. و مضافا اینكه، مبارزه اقتصادی مهمترین عرصه كار انقلابی كمونیستها نیست.( مهمترین نیست، نه اینکه اصلا اهمیت ندارد) او مستدل ساخت كه انقلابیون باید جنبش خودجوش توده ها را از محدوده مبارزه بر سر شرایط كار و فروش نیروی كار،« منحرف كنند ». برای انجام چنین كاری، آگاهی سیاسی باید از «خارج » از تجربه مستقیم كارگران به میان آنان برده شود، و آگاهی سیاسی آنان از طریق افشاگری سیاسی و تحلیل همه جانبه از تمام وقایع مهم جامعه در زمینه های گوناگون (سیاسی، فرهنگی، علمی و غیره) ارتقا داده شود. تنها از این طریق است كه بخش آگاه پرولتاریا یعنی پرولتاریائی كه آگاه به وظایف انقلابی خویش و آگاه به ماهیت و نقش سایر نیروهای طبقاتی در جامعه است، میتواند شكل بگیرد.
لنین همچنین تاكید نمودكه ترویج و تبلیغ امری بسیارضروریست، اما كافی نیست. تنها از طریق مبارزه طبقاتی، بویژه مبارزه انقلابی و سیاسی است كه آگاهی انقلابی توده ها و ظرفیت جنگیدنشان رشد میكند. به این ترتیب، و پابه پای كار همه جانبه كمونیستها، توده ها در پراتیك خودشان آموزش دیده و در كوره مبارزه طبقاتی تعلیم می یابند.
لنین در مورد « اتحاد یكدست طبقه كارگر» موعظه نمی كرد. بلكه خاطر نشان می كرد كه امپریالیسم به ناگزیر موجب «چرخش در مناسبات طبقاتی»، موجب انشعاب در طبقه كارگر كشور های امپریالیستی، موجب منشعب شدن طبقه كارگر این كشورها به بخش پرولتاریای تحت ستم و استثمار و بخش فوقانی كارگران كه از بورژوازی امپریالیستی نفع برده ودر اتحاد با آن می باشد، می شود.»
از نظر لنین
«... وظیفه كمونیستها در دوره های نسبتا « صلح آمیز» عبارت است از تدارك برای لحظات استثنایی در تاریخ، لحظاتی كه تغییرات انقلابی در این نوع كشور ها را امكانپذیر می كند و فعالیت انقلابیون جامعه و جهان رابرای « دهه های آتی » تحت تاثیر قرار می دهد.» (بیانیه جنبش انقلابی انتر ناسیونلیستی، سال 1984)                           
2-  پس از لنین- تغییرات
بیانیه پس از این همسویی چنین میگوید:
اینها « اصول بنیادین لنینی ... برای پرداخت خط انقلابی در كشورهای امپریالیستی است... فقط یك آغاز است. كشورهای امپریالیستی امروز در جوانب مهمی با روسیه آغاز این قرن و سایر كشورهای امپریالیستی آن دوران تفاوت دارند، و از انقلاب اكتبر تا كنون تجربیات فراوانی (چه مثبت و چه منفی ) دركوشش برای ساختن یك جنبش انقلابی دراین كشورها، اندوخته شده است.
واز این تفاوتهاست:
«...مثلا امحاء جمعیت دهقانی در برخی از آنها ، رشد سریع بخشهای جدیدی از خرده بورژوازی و قس علیهذا. مهمترین تغییر عبارتست از افزایش طفیلی گری كشورهای امپریالیستی بر مبنای غارت ملل ستمدیده و قطبی شدن بیش از پیش طبقه كارگر كه با آن ملازمت دارد...»
درباره طبقه کارگر
« ...اشرافیت كارگری ...  وسیعا ریشه دوانده و پر نفوذ است. این قشر، رضایت مندانه بدان[امپریالیسم] خدمت میكند. امپریالیسم تضاد بین این كارگران و اقشارقابل توجهی از طبقه كارگر(منجمله ارتش ذخیره صنعتی - بیكاران) كه به فقر كشانده شده و مشتاق تغییر رادیكال و متمایل به مبارزه در این راه هستند را، تشدید میكند. در كشورهای امپریالیستی غرب این بخش تحتانی تا حدی از كارگران مهاجر كشورهای تحت سلطه، و همچنین در برخی موارد از اقلیتهای ملی و ملل ستمدیده درون خود كشورهای امپریالیستی تشكیل می شود. این بخش تحتانی طبقه كارگر است كه مهمترین پایگاه اجتماعی احزاب پرولتری در كشورهای امپریالیستی را تشكیل میدهد.
مابین این دو بخش كارگران، شمار كثیری از كارگران قرار دارند كه مانند اشرافیت كارگری از امپریالیسم نفع نمیبرند، ولی تحت تاثیر دوره طولانی رونق نسبی هستند و در دوران عادی از روحیه ای انقلابی بر خوردار نمی باشند. هنگامی كه بحران تعمیق می یابد بخش وسیعی از این كارگران به حركت كشانده میشوند. در چنین مقاطعی و بویژه هنگام اوضاع انقلابی، مبارزه برای جلب این قشر از كارگران وجه مهمی از مبارزه بین پرولترهای آگاه انقلابی تحت رهبری حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستی با اشرافیت كارگری ارتجاعی و نمایندگان سیاسی آن میباشد. هر حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستی در كشورهای امپریالیستی در عین عدم نفی كار میان بخشهای بورژوا ـ زده طبقه كارگر باید كار خود را عمدتا بر پرپتانسیل ترین بخشهای انقلابی (طبقه کارگر) مبتنی سازد.»
درباره مبارزات اقتصادی
« نمیتوان جنبش انقلابی را بدون توجه به نبرد طبقه كارگر و توده های سایر اقشار برای بقاء روز مره خود بر پاساخت و آنرابه پیروزی رساند. درعین حال كه حزب نباید توجه خود یا توده ها را عمدتا به این مبارزات معطوف دارد یا انرژی و نیروی خود و توده ها را در آنها به هرز دهد، اما نمی تواند از كار در رابطه با آنها غفلت كند. رهبری كردن مبارزات اقتصادی معادل اكونومیسم نیست. حزب پرولتری باید این مبارزات، بویژه آنهائی كه پتانسیل رها شدن از قید و بندهای سنتی را دارند، بطور جدی به حساب آورد. كار در رابطه با این مبارزات باید به گونه ای باشد كه به توده های درگیر در این مبارزات كمك كند كه به مواضع انقلابی دست یابند، بخصوص زمانی كه شرایط برای انقلاب آماده می شود.
حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست باید برای تحقق این فراخوان لنین كه كارخانه ها را به سنگر كمونیسم تبدیل كنید، تلاش نماید. این نه تنها یك مساله مهم سیاسی برای تدارك انقلاب است بلكه همچنین دارای مفاهیم مهمی برای قیام مسلحانه پرولتاریاست.
اگر احزاب  ( م ل م)...با یك خط توده ای انقلابی عمیقا در میان توده های انقلابی ریشه ندوانند، آنگاه تلاشهایشان در جهت بهره گیری از اوضاع انقلابی جدا تضعیف خواهد شد. تاكتیكها و سبك كار تكوین یافته توسط حزب بلشویك و جمعبندی شده توسط لنین، كماكان راهنمای اساسی در تمامی این موارد است. با این همه، ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستهای كشورهای امپریالیستی برای اینكه خط مشی توده ای انقلابی و سبك كار خود را تكامل دهند، باید تفكر متعارف در مورد اشكال «متناسب» مبارزه و تشكیلات، و دگمهائی از این قبیل را كنار نهاده و خصایص ویژه امپریالیسم و ماهیت مبارزه توده ها را تحلیل كرده، زمینه های مساعد برای پراتیك انقلابی را یافته، و اشكال نوین تشكیلات توده ای را ایجاد نمایند. همانگونه كه لنین بروشنی بیان نمود، «ایده آل یك كمونیست نه منشی تردیونیون بودن، بلكه تریبون توده ها بودن است.»
حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست در حالیكه عمدتا باید بر اقشار بالقوه انقلابی پرولتاریا اتكا نماید، همچنین باید تلاش كند كه كار انقلابی را میان سایر اقشار و طبقات، منجمله عناصر خرده بورژوازی، به پیش ببرد...
ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستها كشورهای پیشرفته سرمایه داری با وظیفه مبارزه علیه نفوذ مسموم كننده رویزیونیسم و رفرمیسم در صفوف خود مواجه هستند. مبارزه بر سر اصول تكامل یافته توسط لنین در جریان تدارك و رهبری انقلاب اكتبر، كلید انجام این نبرد است...» و کمونیستها باید «تحولات كشورهای امپریالیستی طی چند دهه گذشته و تغییرات در استراتژی انقلابی ناشی از این تغییرات را، مورد بررسی قرار دهند.» (همانجا)
 نتیجه
چنانکه میبینیم «جوانب مهمی»  که تفاوتها را بین کشورهای کنونی امپریالیستی با روسیه آغاز این قرن و سایر كشورهای امپریالیستی رقم میزنند، به تغییر رابطه با کل طبقه کار گر نینجامیده ، بلکه تنها به تغییر رابطه با اقشاری از این طبقه  که اشرافیت کارگری را تشکیل میدهند، منجر گشته است. نکته اساسی چنین تغییری به هیچ عنوان چیز تازه ای نیست و حتی زمانی که لنین به نقد بین الملل دوم همت گماشت در بررسی خود، آنها را به عنوان  پایگاه اجتماعی ای که موجب چنین انحراف اپورتونیستی ای شد ه است، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و از اقشار تحتانی «صرفا پرولتاریایی» و کارگران «مهاجر» صنعتی که به مرور در این کشورها ( بر مبنای مهاجرت از کشورهای عقب مانده به کشورهای پیشرفته ) زیاد میشوند، یاد کرد.(نگاه شود به، لنین، امپریالیسم... بخش طفیلی گری)
و اما در مورد نکته پایانی بیانیه : در این زمینه هنوز بررسی و تحلیل نوینی بیرون نیامده است که تغییرات چند دهه گذشته را بررسی کند و تغییرات در استراتژی انقلابی را بازگو نماید.
آخرین مقدمه ای که براین بیانیه نوشته شده مربوط به چاپ سال1998  است و به سند زنده باد م- ل- م اشاره دارد. همچنین آخرین نوشته در باب انقلاب در کشورهای امپریالیستی، مربوط به حزب کمونیست انقلابی آمریکا است که در نشریه «حقیقت»  آمده است. با نام گزارشی از یک تور سخنرانی در سال 2005« انقلاب در دستور کار حزب کمونیست انقلابی آمریکا» در حقیقت شماره، 25
در این نوشته ما به نکته ای بر نمیخوریم که حاکی از تغییر خاصی در رابطه جنبش کمونیستی و طبقه کارگر باشد . خطاب تمام سخنرانان « کارگران فقیر و زحمتکشان تهیدست» و« طبقه کارگر فقیر سیاه و سفید» است. آنان « طبقه کارگرو دیگر آزادیخواهان را به پیکار برای رهایی تمامی بشریت بر متن یک انقلاب کمونیستی فرا میخوانند.» مسئله خودی یا مهاجر بودن، سیاه یا سفید بودن، زن یا مرد بودن کارگران چیز تازه ای نیست (نگاه کنید به کتاب «جنگل» نوشته آپتون سینکلر نویسنده چپ آمریکایی در باره کارگران مهاجر روس درآمریکا ، که چگونه به انقلاب و احزاب انقلابی میگرایند. و یا کتابهای رایت رمان نویس سیاه پوست چپ) و از نظر این بحث یعنی تغییر رابطه جنبش کمونیستی و طبقه کارگر اهمیتی ندارد.
تازه حتی در صورتی که ما  بورژوازدگی کارگران در کشورهای امپریالیستی را موجب تضعیف جنبشهای این طبقه در این قبیل کشورها  بدانیم، باز بر طبق نظر نویسنده، در مورد کارگران در کشورهای امپریالیستی درست است و این چه ربطی به کشورهای تحت سلطه دارد. که علی القاعده باید کارگران آن، چوب رفاه کارگران کشورهای غربی را خورده و از نظر اقتصادی تحت فشار بوده ، بنابراین باید در مبارزات اقتصادی و سیاسی خویش رادیکال تر و رزمنده تر باشند. پس ذهن خود را متوجه این کارگران میکنیم:



                                                                                      م- دامون