صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
ماتریالیسم تاریخی و نظریه ی«از خود بیگانگی انسان »
ث- مسئله ی گسست از گذشته تاریخی، « فراموشی » و« گمگشتگی »
1- پیش از اینکه به این بحث پایان بخشیم اشاره ای به این نکته نیز بکنیم که برای طبقه کارگر و زحمتکشان و طبقات ترقیخواه مردم ما از زمان رسوخ امپریالیسم و تسلط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن، بویژه پس از دوران 32-20 مسئله دفاع از هویت فرهنگ گذشته و نو کردن آن، جزیی اساسی از مبارزه ما در جبهه فرهنگی با امپریالیستها و بویژه تسلط فرهنگی بی چون و چرای غرب گشته است و مسئله مبارزه با «گم کردن»هویت خویش و از یاد بردن و یا گسست از گذشته خویش )یا بیگانه شدن با گذشته خویش) یکی ازمراکز مبارزه شده است .
2- در این خصوص باید به دو نکته توجه ویژه کنیم. یکی اینکه بازیافت هویت فرهنگی و آشنایی با گذشته فرهنگی خویش به این معنی نیست که همه آنچه در گذشته فرهنگی ما(اندیشه ها، آیین ها، سنتها ) وجود داشته در خور نگه داشتن است. خیر! میدانیم بسیاری چیزها در گذشته ملت ما وجود دارد که در خور دورریختن است. بسیاری چیزها شایسته باز نگری و بازسازی مجدد است و بسی چیزها نیز شأن آن دارد که حفظ شده و تکامل داده شود. بنابراین اگر ما میخواهیم گسست مان را از گذشته خویش یا باصطلاح «ازخود بیگانگی»مان رااز بین ببریم این به معنی بازگشت به همه چیزهای فرهنگی گذشته نخواهد بود. بلکه به معنای باز سازی چیزهای با ارزش فرهنگ گذشته و حل آن در تمامی چیزهایی است که نو و تازه است یعنی فرهنگ دموکراسی نوین، فرهنگ سوسیالیستی و کمونیستی که ما تا کنون با آنها «آشنا» نبوده ایم. بنابراین رفع «بیگانگی» فرهنگی با گذشته، به معنی رمانتیسیسم ارتجاعی یعنی بازگشت به گذشته و یاپیوند با چیزی گمگشته به نام سرشت ثابت و تغیر ناپذیرفته ی انسان ایرانی (در مقابل ایرانی غربی شده) نخواهد بود.
3- ازسوی دیگر باز سازی فرهنگی ما بر یک مبنای دموکراتیک، سوسیالیستی و کمونیستی به این معنی خواهد بود که برخورد ما با فرهنگ غرب برخوردی دوگانه است. یعنی ما هنگام مبارزه انقلابی فرهنگی با امپریالیستها و جنبه های ارتجاعی فرهنگ غرب و دفاع مشروط از هویت فرهنگی خودمان، درعین حال همه چیزهای نو و تازه در این فرهنگ را که بدرد تکامل کارگران و زحمتکشان کشور ما بخورد، جذب خواهیم کرد.
ج- فرد گرایی و جمع گرایی
1- درادبیات مارکسیستی اینک مفاهیم طبقاتی - تاریخی فرد گرایی (اندیویدوآلیسم) و جمع گرایی (کلکتیویسم) برای تبیین منش و خوی انسانی بکار گرفته میشود. این دو مفهوم بسیار ساده تر، روشنتر و شفافتر، ارزشها ی طبیعت کنونی عام انسان را دسته بندی میکنند. درحالیکه دسته اول، نماینده خوی وسرشت بورژوازی و وجوه مسلط فرهنگی نظام سرمایه داری است، دسته دوم نماینده خوی و سرشت کمونیستی کارگران، زحمتکشان وروشنفکران انقلابی و وجوه فرهنگی مسلط نظامی هستند که باید به جای نظام سرمایه داری بنشیند.
نمیتوان گفت که فرد گرایی، « بیگانگی انسان ازخویشتن» است، زیرا چنین روحیه ای، بر مبنای تقسیم کار و مالکیت خصوصی پدید آمده و در تکامل تبدیل مالکیت خصوصی بر کار شخصی به مالکیت خصوصی سرمایه داری، جهانبینی طبقه بورژوازی و سرشت و خوی این طبقه گردید و در دوره تاریخی معینی، تکامل نیروهای مولد و روابط تولید، سیاست و فرهنگ را تسریع کرد. این روحیه، متورم شدن و باد کردن وجه فردی منش انسان اجتماعی است واکنون دیگرتاریخا کهنه شده است.
اما میتوان گفت جمع گرایی (به مفهوم گسترده آن) قطعا « آشنایی با دیگران » و« یگانگی یافتن با سرشتی بهتر» درتکوین کارگران، زحمتکشان و روشنفکران انقلابی و جذب یک جهان بینی و سرشت نوین بوسیله آنهاست. گر چه همکاری و اجتماعی تولید کردن از آغازتکوین بشرموجود بوده است اما این شیوه تولید سرمایه داری است که آنرا با ابزارتولیدی که جز به گونه ای اجتماعی آن را نتوان بکار برد و تمرکز و تجمع و همکاری انسانها در کار، رشد داده، متحول کرده و به سرحد کمال رسانده است.
2- جامعه انسانی، افراد اجتماعی یا اجتماع افراد است. بنابراین هر چند منش جمع گرایی باید بطورعمده و در کل مسلط باشد، اما این تسلط در کل، نباید به تسلط در همه اجزاء و همه آنات، کشیده شود، نباید «متورم» شود و« باد» کند و به درجه ای گسترش یابد که «فردیت»انسان اجتماعی را نابود کند.
اجتماع ، به افراد خود یاری میرساند که آزادانه به پرورش استعدادها، ذوق ها، قرایح، نظریات، توانایی های ذهنی و جسمی خود بپردازند و افراد نیز با شور و شوق درخدمت منافع اجتماع خواهند بود. هرگونه تضاد و مبارزه ای بین اجتماع با فرد واشتباهات فردی، و همچنین فرد با اجتماع (و درمعنای گسترده تر اقلیت با اکثریت) و نوآوریها و تکامل، بر بستر خواست وحدت آگاهانه و همواره نو شونده این دو، به پیش خواهد رفت.
چ - دو پی نوشت برای مفهوم «بیگانگی»
1- اگر وجه ذهنی«بیگانگی» را به معنای تضاد درونی شعور انسان تصور کنیم یعنی آن را قطبیت( تمایز، غرابت، تقابل) وجوه گوناگون ذهن، روان و سرشت انسان که در عین پیوستگی از یکدیگر جدا و با یکدیگر در جدالند، و در نهایت تضاد بین «وجود» اجتماعی و شعوراجتماعی –زیرا سرشت انسان مقوله ای وابسته به شعور وی است- بدانیم ، تضاد انسان با خویش و تضاد وجود اجتماعی وی با شعوراجتماعیش ( و سرشت اجتماعی او) تا زمانی که نوع انسان وجود دارد، هرگز پایان پذیر نخواهد بود؛ هر چند مضمون و شکل آن، با از بین رفتن فرایندهای کهنه، یعنی از بین رفتن وجود و شعوری کهنه و شکل گیری فرایندهای نوین اجتماعی، یعنی پدید آمدن وجود و شعوری نوین، همواره نو میشود.
وحدت و تضاد ذهن و شعورانسان با خویش، وحدت و تضاد وجود و شعور، بازتاب خاص و فردی وحدت وتضاد عام اقتصادی بین نیروهای مولد و روابط تولید، بین ساخت های اقتصادی و روساخت های سیاسی - فرهنگی، بین درست و نادرست، بین کهنه و نو است و این تضادها همواره بوجود خواهند آمد وانسان به همراه آنها، همواره با خویشتن دریگانگی و تضاد خواهد بود. تصور انسان مطلقا یگانه(آشنا) با خویش یعنی تصور انسان بی حرکت و تضاد؛ و این امری است در واقع محال. تسلط ویژه هر کدام از این دو یعنی وحدت یا تضاد، بر ذهن، روان و شخصیت انسان ، شرایط متفاوت ذهنی و روانی و سرشت متضاد انسان را میسازد. این یگانگی(یا آشنایی) وتضاد (یاغرابت) انسان با خود، در جوامع طبقاتی دارای یک شکل و محتوی(طبقاتی، در هر طبقه معین به گونه ای ویژه، و در میان طبقات دراشکال ایدئولوژیک متخاصم طبقاتی) و در جامعه کمونیستی دارای شکل و محتوی دیگری ( در تقابل اما غیر طبقاتی ) خواهد بود.
2- اگر«بیگانگی» یا «غرابت» را تضاد انسان با انسانهای دیگر(و اشیاء و پدیده ها) تصور کنیم، این تضادها تا زمانی که نوع بشر موجود است از بین نخواهد رفت. انسان با انسانهای دیگر(و اشیاء و پدیده ها نیز)، در یگانگی( پیوستگی- آشنایی) و تضاد (جدایی- غریبی) خواهد بود. درجامعه کمونیستی که طبقات از میان میروند، شکل و محتوی تضاد میان انسانها تغییر خواهد یافت و ماهیت طبقاتی خود را از دست خواهد داد. وحدت انسان با انسانهای دیگر در پراتیک مبارزات تولیدی، اجتماعی، علمی و هنری و دگرگونیهای کوچک و بزرگ اجتماعی و در کنش و واکنش متقابل صورت خواهد گرفت. در انتهای یک فرایند مبارزه و دگرگونیهای اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی، و نزدیک شدن انسانها به یکدیگر، آشنایی(یگانگی) نسبتا کاملی دست خواهد داد؛ ولی با پایان پذیرفتن یک فرایند اجتماعی و تغییر و دگرگون گشتن انسانها، فرایند دیگری آغاز خواهد شد که نقطه شروع آن یگانگی و تضادی نوین خواهد بود. پس آشنایی و غریبی انسانها با یکدیگر، هر دو با هم موجودند. هر کدام، بی دیگری و تنها وجود ندارند. تصورآشنایی محض یعنی تصور یک کل یکدست و یک شکل، بی تمایز و بی گوناگونی. زیرا گوناگونی یعنی غرابت. بطورکلی در فرایند دگرگونیهای اجتماعی، همواره ازغرابت کم خواهد شد و به آشنایی افزوده خواهد گشت؛ اما این تضاد با تغییر و تکامل انسانها(واشیاء و پدیده ها نیز) درسطوحی نوین ودر اشکالی دگردیسی یافته، بازتولید خواهد شد.
پیوست1
نکاتی در باره یک کتاب - 3
خلاصه مقدمه لوچیوکولتی بر مجموعه مقالات دوره جوانی مارکس. کتاب« دست نوشته های اقتصادی- فلسفی» مارکس. مترجم حسن مرتضوی، نشر آگاه.
اینهم مغالطه های یک نظریه پرداز بیگانگی که مخالف چیزی به نام عام در مارکسیسم، و البته بر این سیاق، نگرشی عام به نام مارکسیسم است:
« آن چه که باعث شد تا این آثار(آثار جوانی مارکس- البته منظور کولتی بخش هایی است که میتوان از آنها در مقابل نتایج بعدی مارکس، و به نفع یک مارکسیسم لیبرالیزه شده بهره برداری کرد.) «خارج از خط» مارکسیسم قرار گیرند، جدا از محدودیت های خاص خود، ناهمانندی آنها با« ماتریالیسم دیالکتیکی» بوده است. در این آثار ابدا سخنی از دیالکتیک طبیعت نبود، مقدماتی برای نظریه انگلس در مورد سه قانون عالمگیر دیالکتیک( دگرگونی کمیت به کیفیت و بر عکس، نفی در نفی، وحدت اضداد) چیده نشده بود. هیچ چیز که به مفاهیم مورد نظر انگلس شبیه باشد، مثلا از این قبیل که «نفی در نفی»، « قانون بی نهایت عام و به این جهت گسترده و مهم تکامل طبیعت، تاریخ و اندیشه است، قانونی که... هم در قلمروحیوانات و گیاهان، هم در زمین شناسی، ریاضیات، تاریخ و فلسفه معتبر است»، در آنها وجود ندارد. (همانجا، ص 25) و«در حالی که در آثاراقتصادی مارکس گه گاه و به دشواری میتوان پیشینه ای فلسفی یا نگرشی عام (یا برداشت عام فلسفی و دیدگاه نسبت به جهان، ص15) یافت در آثار انگلس این پیشینه صاف و بی پرده در صف مقدم حی و حاضر است.»(ص16 تاکیدها از من است).
کولتی ریا کارانه میگوید که در جستجوی رابطه مارکس و هگل و«مسئله دیالکتیک» است(همانجا، ص18). کولتی مضحک میشود وقتی میخواهد«عام» بودن قانون اساسی وحدت اضداد یعنی « هسته و جوهر دیالکتیک - لنین» را با پنهان شدن پشت نقد « سه قانون» کردن دیالکتیک بوسیله انگلس، نفی کند. او برای رد «بی نهایت عام»( بی نهایت عام!؟) و«عالمگیر» سه قانون انگلس، نه قانون «وحدت اضداد» (که او آن را در جای سوم میآورد)، بلکه « نفی در نفی» را انتخاب میکند. اینها همه البته از مزایای « زیادی بلد بودن»!؟ کولتی است!
البته اینکه انگلس نه یک قانون اساسی یعنی وحدت اضداد( که پذیرش عام و عالمگیر بودن آن یعنی پذیرش دیالکتیک طبیعت (جامعه و ذهن) و نفی عام و مطلق بودن آن یعنی نفی حرکت و تضاد در طبیعت و پذیرش سکون، جمود و در بهترین حالت تغییر کمی و تکرار، و در جامعه، باز کردن جا برای سازش پذیر بودن تضادهای طبقاتی آنتاگونیستی ) بلکه سه قانون ذکر میکند، اینکه قانون وحدت اضداد را که هسته مرکزی است در حدود قوانینی میآورد که خود شکلهای خاص قانون وحدت اضدادند، ازایراد های انگلس است؛ زیرا کمیت و کیفیت و اثیات و نفی، شکلهایی خاص از بروز قانون اساسی وحدت اضدادند و قانونی به نام نفی درنفی نیز وجود ندارد. اما اگر «نفی در نفی» نمیتواند قانون عام طبیعت، جامعه و ذهن (نه به دلیل صدق نسبی آن بل بدلیل واقعیت نداشتن آن ) انسان باشد، پس بر همین سیاق، قانون تضاد نیز نمیتواند مطلق باشد، فرار کردن مزورانه کولتی از روبرو شدن با قانون عام وعالمگیر دیالکتیک یعنی قانون وحدت اضداد است. کولتی نمیتوانست نداند که پس از اشارات لنین در رساله اش دفترهای فلسفی (در مقاله درباره مسئله دیالکتیک) در باره مسئبه کم اهمیت دادن انگلس( و پلخانف) به قانون عینی تضاد، مائو نقد او را به انگلس( وهمچنین با گسترش آن به نقد هگل) ادامه داده و همه آنچه را که ما گفتیم، مدتها پیش، در کتاب کوچک «گفتگو در باره مسائل فلسفه» بر شمرده بود. و اما نفی عام بودن تضاد:
نفی عام و مطلق بودن تضاد، نفی حرکت است و تایید نسبی بودن آن، پذیرش تغییر کمی و در بهترین حالت تکرار . از سوی دیگر نفی عام بودن تضاد، نفی نفس عامیت است. نفی عام، نفی تئوری است . نفی نگرش یا برداشت عام درمارکسیسم، نفی مارکسیسم به عنوان نگرش عام یعنی نفی تئوری انقلابی است. نفی تئوری، تایید صرف خاص، تایید احساس و تجربه صرف، آمپیریسم( وعلی القاعده تقدیس اکونومیسم) است.
البته نفی خاص نیز، انتزاعی یا دگم کردن عام است. پذیرش هرعامی، به معنای پیدا کردن کلید طلایی و حل همه ی مسائل نیست. زیرا عام در خاص و از طریق خاص وجود دارد و بررسی هر خاصی نیاز به تحقیق و مطالعه ای خاص دارد- ولی در حال حاضر ما با کولتی بر سر وجود عینی عام مشکل داریم.
غریب است که مترجم این کتاب علیه رد نظریه تمامیت (کلیت - عام) بوسیله پسامدرن ها موضع میگیرد (نگاه کنید به مقدمه مترجمان بر کتاب فلسفه وانقلاب رایا دو نایفسکایا) اما علیه نفی عام بوسیله کولتی موضعی نمیگیرد.
من، مقدمه ل. کولتی را از آن جهت که در میان نوشته هایی که در مورد آثار جوانی مارکس وجود دارد، در تحریف و ریاکاری و ضدیت با نظریات اساسی مارکس، نمونه است، درمقاله ای مورد بررسی و نقد قرار داده ام که امیدوارم بتوانم درآینده، آنرا در اختیار خوانندگان قرار دهم.
پیوست 2
«جامعه، امروز بقایش در ازخود بیگانگی انسان است.» (حمید تقوایی در سخنرانی مذهب، ناسیونالیسم و از خود بیگانگی انسان).
این هم از افاضات حمید تقوایی بورکرات! که گمان میکند جمله قصار گفته است! اگر ما از خود بیگانگی انسان را از بین ببریم جامعه (سرمایه داری!؟) دوام و بقایی نخواهد یافت!؟ پس مرکز ثقل مبارزه ما این است که ما انسانها را با خویشتن خود، آن ذات انسانی غیرتاریخی باب طبع تقوایی که «انسان باور» شده و معتقد است وجود دارد، آشنا کنیم. و اگر بخواهیم چنین کنیم بناچار باید در تنویرافکار عمومی بکوشیم و بس. به عبارت دیگر مبارزه ما صرفا مبارزه ای معنوی و فکری و نه عملی است.
روشن است که این جمله قصار حمید تقوایی جز بیان دست دهم ایده های اصلی مارکسیسم لیبرال غربی، چپ نو، پسا مدرنها و دارو دسته ترتسکیستهای رنگارنگی از قماش دونایفسکایا و جان ریز و... نیست.
اما تنویر افکار! چه تلاشی کردند این بورکرات های حزب کمونیست کارگری در تنویر افکار و آشنا کردن انسانها با ذات انسانی خویش در این سی سال (یا بیست سال) گذشته!؟ of course اگر بجای آن بگوییم تنویر «اجناس»!؟ و آشنا کردن انسانها با ذات رفاه طلب و جنسی خویش و البته باضافه ذات پرگویی انسانی، سخنی دور از واقعیت نگفته ایم!؟
کمونیستهای «سنتی»، پاک، سالم و پر شور سالهای 57 تا 60 ( چریکهای فدایی تا جایی که هنوز انشعاب درونشان رخ نداده بود، خط سه ای هایی چون پیکار، رزمندگان و اتحادیه کمونیستها و... ) طی سه سال، علیرغم ضعف های تئوریک در پرداخت و حل مسائل انقلاب ایران، فقدان تشکیلات واحد و متحد و پراکندگی های بسیار، کمی تجربه و... بزرگتری فداکاریها را کرده و نه تنها در تنویرافکارعمومی تاثیرات مهمی بگذارند بلکه بگونه ای عملی در گیر نبردها و جنگ ها شوند و پس از آن نیز در زندانها از افکار و عملکرد خود دفاع کنند.
حزب کمونیست کارگری یعنی حزب بورکرات های حکمتیست، که بخش مهمی از نیروهای کمونیست را بدرون خود کشید بیست سال تلاش کرد تا این جنبش را به گندابی بدتر از آنچه توده ای ها و اکثریتی ها کشاندند، بکشاند. همه گذشته را زیر نام چپ سنتی تخریب کرد و بر هر مبارزه ی انقلابی ای پیشرویی مهر و نشان عقب ماندگی زد.
اینان برای تنویر افکار عمومی، هر چه که توانستند رفاه طلبی و سکس را رواج دادند تا بتوانند چپ های رفاه طلب عقب مانده از آرزوهای خود را با رفاه ، و آنها- و نیزبه همراه آنها نسل جوان- را با «جنس!؟» یا « ذات جنسی» خود آشنا کنند. و البته دراز گویی های تمام نشدنی و وراجی های بی انتها را، که با مشتی عبارات قالبی چپ که سرشار از کلمات بورژوا و کارگر است، چاشنی آن کردند تا از قافله عقب نمانند و «روشنفکر» یشان ته نکشد.
ادامه دارد
م- دامون