Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

مسئله تشکل در جنبش كارگری ایران(5)
نقد نظرات محسن حکیمی (بخش دوم)

پس از نگارش این نوشته، مقاله ای  دیگر از آقای حكیمی منتشر گردید به نام« تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگرعلیه سرمایه داری»( آوای كار شماره 6 و7 صفحات 94 - 81)  كه برداشت های ما را از نظرات حکیمی در نوشته ی بالا بیشتر ثابت میكند. یاداشتهایی را كه درباره این مقاله نگاشته ام، بخش دوم نوشته ی پیشین به شمار می آید. شماره گذاری بخش ها، ادامه ی مقاله پیشین است، اما شکل مقاله تا حدودی متفاوت است. امید دارم که خواننده خسته نشود، از اینکه مجبورم گفته هایی بلند از مقاله ی حکیمی بیاورم.    
9
امپریالیسم، تحت سلطه و اشرافیت کارگری
حکیمی: « بحث من به منابست اول ماه بر دو پیش فرض زیر مبتنی است. نخست آن كه اول ماه مه روزی است علیه كل نظام سرمایه داری و نه فقط روز مبارزه كارگران برای كاهش ساعت كار و افزایش دستمزد و نظایر این خواست ها. دوم آن كه بر خلاف معمول سالگردهای اول ماه مه در ایران كه در آن ها عمدتا به مسایل خاص طبقه كارگر ایران پرداخته میشود، به نظر من در این روز و دیگر مناسبت های مشابه باید به طرح مسایل جنبش جهانی طبقه كارگر اولویت داد. هم از آن رو كه روز اول ماه مه بطور كلی روز همبستگی انترناسیولیستی طبقه كارگر است وهم به دلیل وضعیت خاص ایران و كشورهای نظیر آن كه در آنها طبقه كارگر رها نخواهد شد مگر در پیوند فشرده و نزدیك با مبارزه رهایی بخش سایر كارگران جهان به ویژه طبقه كارگر كشورهای پیشرفته سرمایه داری .»
1-  حکیمی میخواهد یک دیدگاه عام و از دیدگاه منافع جنبش جهان كارگری اتخاذ کند، ولی نمیتواند از حدود یگانگی كلی جنبش کارگری جهان بگذرد و این جنبش را بر مبنای شرایط واقعی عصر حاضر، یعنی عصر امپریالیسم و تقسیم جهان به  دو بخــش كشورهای امپریالیستی و كشورهای تحت سلطه، مورد بررسی قراردهد و تفاوت اساسی بین شرایط جنبش کارگری این دو بخش و وظایف متفاوت طبقه کارگر را در کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه  ببیند.
حکیمی: « این وضع نامطلوب جنبش جهانی طبقه كارگر البته چیز جدیدی نیست. دهها سال است كه اتحادیه های كارگری خود زیر نفوذ اندیشه ها و احزاب بورژوائی قرار دارند و در واقع رهبری اتحادیه های كارگری خود بخشی از طبقه سرمایه دار است كه وظیفه اصلی آن جلوگیری از نفوذ افكار ضد سرمایه داری و به ویژه سوسیالیستی در جنبش كارگری، مهار این جنبش و نگه داشتن آن در چارچوب منافع بورژوازی برای تضمین تداوم استثمار كارگران است. بنابراین، بحث ایجاد تشكل های واقعی كارگری در مقابل اتحادیه های زرد همیشه برای جنبش كارگری راستین مطرح بوده است .»
2- درست به همین دلیل، زمانی که نویسنده در مورد انحرافات اتحادیه های کارگری سخن میگوید، قادر به درک این نكته نمی گردد كه این  انحرافات بطور عمده در كشورهای امپریالیستی می باشد و در كشورهای تحت سلطه، شرایط سندیکاها واتحادیه ها( تازه اگر وجود داشته باشند) تا حدود زیادی متفاوت است. مثالهای وی ازكشورهای انگلستان، آلمان و فرانسه میباشد.
براین مبنا، بررسی های تاریخی و احكام حکیمی در مورد كشورهای امپریالیستی، آن هم نه بطور دقیق، درست است، اما در مورد كشورهای تحت سلطه درست نیست. مثلا سابقه ی اتحادیه ها در كشورهای تحت سلطه، بندرت به اوائل قرن بیستم بر میگردد. در بسیاری از كشورهای تحت سلطه، کارگران هنوزكه هنوز است اصلا سندیكا و اتحادیه هم ندارند. رنگش پیشکش! اما حکیمی احکام خود را پیشاپیش صادر کرده است.
حکیمی: « دست كم از اوائل قرن بیستم و به ویژه با انقلاب كارگری اكتبر 1917 در روسیه، استراتژی برای جلوگیری از نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر بر این پایه استوار شد كه از یك سو توده كارگران متشكل در تریدیونیون ها را به بند كشد و این تشكل و این تشكل ها را به سد هایی برای جلوگیری از رسوخ این افكار و راه و رسم ها تبدیل كند واز سوی دیگر- وبه تبع آن - فعالان چپ و در راس آنان سوسیالیست ها در قالب احزاب و سازمانها ی سیاسی بی پایه و بریده از توده كارگران به حاشیه براند وآن ها را به فرقه هایی فاقد هویت اجتماعی تبدیل كند که نقشی در هدایت و رهبری مبارزه روزمره كارگران وارتقای این مبارزه به سطح مبارزه علیه سرمایه داری ندارند.»
3-  در مورد سیاست بورژازی غرب باید گفت که آنچه حکیمی آن را «استراتژی» سیاسی یا،  دقیقتربگوییم- آن گونه که  وی شرح میدهد- استراتژی «تشکیلاتی»!؟ می نمایاند، در ماهیت امر و در ابتدا خارج از تفكر استراتژیست های بورژوا و امری صرفا اقتصادی بوده است. یعنی تكوین ضروری و قانونمند تضاد های معین اقتصاد سرمایه داری در مرحله معینی از رشد آن، موجب تكامل كشورهای سرمایه داری رقابت آزاد غرب به سرمایه داری امپریالیستی گردید  و شرایط اقتصادی نوین امپریالیستی، امكان این استراژی«تشکیلاتی» (که درمورد درستی آن هنوز بحث نکرده ایم) را فراهم كرد. به سخن دیگر، این استراتژی سیاسی بورژوازی  برای جلوگیری از « نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر» نبود که شرایط تمرکز تولید و بوجود آمدن انحصارها و مرحله ی امپریالیسم را فراهم كرد، بلكه تکامل اقتصادی رقابت آزاد به انحصار بود که امکان رشد اقتصادی هر چه بیشتر كشور های غرب را مهیا كرد، و بر همین پایه نیز، تعرض نوین کشورهای امپریالیستی غرب به کشورهای از نظر اقتصادی عقب مانده اما در حال پیشرفت، تبدیل آنها به مستعمره و نیمه مستعمره، امكان غارت آنها، ایجاد مافوق سود و دادن بخشی از مافوق سود به اقلیتی از جمعیت كارگری متشکل در اتحادیه های کارگری، ممكن گردید. اینها بود که موجب تشكیل اشرافیت كارگری در كشورهای امپریالیستی و تبدیل لایه هایی از طبقه کارگر از پایه اجتماعی کمونیسم به پایه اجتماعی بورژوازی و سرمایه داری شد. این پایه اجتماعی تاثیری دو جانبه گذاشت. از یک سو سندیکاها و اتحادیه های غربی به زیر رهبری لایه هایی از کارگران مرفه در آمد که از نظر طرز فکر و سبک زندگی بورژوا زده بودند و جز بهبود بیشتر وضع خویش در نظام سرمایه داری مایل به تحرک بیشتری نبودند و از سوی دیگر احزاب سوسیال دمکرات، سوسیالیست و بعدها کمونیست را که متکی به این لایه ها در رهبری اتحادیه ها بوده و بازتاب منافع آنها گردیده بودند،دچار اپورتونیسم و رویزیونیسم نمود. اینها مسائلی است که حکیمی عامدانه با عدم  تبیین مرحله امپریالیستی سرمایه داری ازآن طفره میرود.
پس بورژوازی غرب، بر مبنای یک استراتژی از پیش تدوین شده به ایجاد سندیکاها و اتحادیه ها  برای جلوگیری از نفوذ افکار سوسیالیستی اقدام نکرد- از این بدتر نمیتوان تاریخ سندیکاها و اتحادیه ها را حتی در قرن بیستم تحریف کرد- بلکه از امكان استثمار امپریالیستی كشورهای تحت سلطه، كه شرایط تكامل سرمایه داری به امپریالیسم برای او فراهم كرده بود، استفاده كرده و بخشی ناچیز از آن را به اقلیتی از طبقه كارگر در كشور های امپریالیستی،یعنی بخش فوقانی اتحادیه های کارگری داد و توانست این بخش را خریده و به ذخیره اجتماعی خود تبدیل  نماید.
ذکر این نکته از جانب حکیمی که « دست كم از اوائل قرن بیستم و به ویژه با انقلاب كارگری اكتبر 1917 در روسیه» این استراتژی در دستور کار بورژوازی قرار گرفت چیزی از نادرستی نظر حکیمی نمیکاهد. زیرا بدون كشورهای تحت سلطه، امكان ایجاد اشرافیت كارگری وجود نداشته و ندارد. خواه پیش از انقلاب اکتبر را در نظر گیریم و خواه پس از آن را. حتی انگلستان نیز كه قبل از وارد شدن به مرحله امپریالیسم، قشر اشرافیت كارگری در آنجا تشكیل شده بود، بزرگترین قدرت قرن نوزدهم و استعمارگر اصلی جهان بود. طبیعی بود كه بورژوازی  این کشور می توانست بخشی از در آمد خود از كشورهای مستعمره را در اختیار اقلیتی از طبقه كارگر قرار داده و آنها را فاسد نماید.(1) و  این اشرافیت كارگری به اضافه دلایل دیگرسیاسی، پایه اساسی انحرافات سندیكاها و اتحادیه ها به طرف رفرمیست بودند.
همچنین، احزاب به اصطلاح كمونیست اروپایی یا درحقیقت رویزیونیستی- بورژوایی به یک معنی «جدا از توده»(2) نبوده و با آنها روا بط کمابیش نزدیك داشته واز طریق همین روابط، تسلط خود را بر طبقه كارگر اعمال میکردند. چنانچه به آمار اعضاء و هواداران و سقف رای  سه حزب بزرگ رویزیونیست اروپایی یعنی حزب رویزیونیست فرانسه، ایتالیا و اسپانیا ( و مثلا حزب کارگر در انگستان) در دهه هفتاد و تا پیش از فروپاشی شوروی نظر بیفکنیم، این امر بر ما مشهود خواهد شد. از این روی پنداشت حکیمی در مورد قصد بورژوازی که« فعالان چپ و در راس آنان سوسیالیست ها را در قالب احزاب و سازمانها ی سیاسی بی پایه و بریده از توده كارگران به حاشیه براند و آن ها را به فرقه هایی فاقد هویت اجتماعی تبدیل كند» نیز نادرست و تحریف تاریخ است. گر چه این احزاب در دوره های اخیر، باز هم نه به دلیل استراتژی بورژوازی در جهت فاسد نمودن اتحادیه های كارگری و یا ایجاد احزاب دروغین کمونیستی، بلكه به دلیل سیاست رویزیونیسستی خود و نیز فروپاشی قطب شوروی و اقمار آن، نفوذ خود را در توده ها از دست داده اند. علت رویزیونیستی شدن احزاب کمونیست اروپای غربی این نیست که آنها از آغاز قرن بیستم و پس از انقلاب اکتبر، در چارچوب استراتژی  بورژوازی  و برای فریب طبقه کارگر ساخته شدند- طرح چنین چرندیاتی که مقاصدی ضد مارکسیستی و ضد حزبیت انقلابی دنبال میکند تنها در جامعه روشنفکری ما ممکن است-  زیرا این امر با تکامل واقعی این احزاب که پس از احزاب سوسیال دمکرات بوجود آمدند و برخی از آنها حتی در جنگ جهانی دوم درگیر نبردی تا پای جان با نیروهای فاشیسم بودند،از احزابی مبارز به احزابی رویزیونیستی جور در نمیآید، بلکه علت اساسی آن همانا پدید آمدن قشر اشرافیت کارگری در کشورهای امپریالیستی بود که پایه اجتماعی احزاب رویزیونیستی  بوده و هستند.
و نکته مهمتر اینکه بطور کلی و با واسطه امپریالیسم، مرکز ثقل انقلابات از کشورهای سرمایه داری امپریالیستی عمدتا به کشورهای تحت سلطه منتقل شد. بنابراین عدم وجود شرایط انقلابی در کشورهای امپریالیستی مزید بر علت های پیش گفته است. روشن است که قشر اشرافیت کارگری خریداری شده و احزاب رویزیونیست بورژوایی، پشتوانه های خوبی برای تداوم حکومت بورژوازی هستند و طبعا بورژوازی امپریالیستی از آنچه امکان اقتصادی برای او فراهم کرده است، آماده بهره برداری است و آنها را در سیاستهای خود در فاسد کردن اتحادیه ها و احزاب کمونیست بکار می بندد. فرایند پدید آمدن احزاب انقلابی و تبدیل آنها به احزاب رویزیونیستی در غرب و دوباره پدید آمدن جریانهای انقلابی در مقابل آنها، تا زمانیکه غرب مرکز ثقل بحران انقلابی و انقلابات سوسیالیستی نشده است، ادامه دارد. 
آنچه در مورد کشورهای امپریالیستی غرب بر شمردیم، در بیشتر كشورهای تحت سلطه كه كارگران و زحمتكشان آنها مورد استثمار وحشیانه قرار میگیرند، بندرت شدنی است و ما عموما شاهد یك قشر بنام اشرافیت كارگری در این كشورها نمی باشیم؛  گرچه ممکن است اینجا و آنجا معدودی از کارگران متخصص و فنی کمیاب درآمدهای بالایی داشته باشند. پایه اجتماعی احزاب رویزیونیستی وابسته به شوروی نیز در این کشورها بیشترلایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک بوده است تا طبقه کارگر. اما حتی سیاست ایجاد چنین احزابی نیز در دستور کار هیچ بورژوازی بورکرات - کمپرادور کشور تحت سلطه و هیچ امپریالیست غربی ای نبوده و نیست؛ هرچند که زمانی که این احزاب وجود داشته باشند امپریالیست ها و نظام های وابسته به آنها متمایل به بهره مند بودن از امکان منحرف کردن مبارزات توده ها از جانب آن ها بوده و هستند. حزب توده وابسته به شوروی در ایران از یکسو حزبی بورژوازی ساخته به معنی مورد نظر حکیمی نبود- و این را تاریخ حزب نشان میدهد- و از سوی دیگر در زمان شاه سابق، یعنی سالهای 32 تا 57 نه تنها ممنوع بود، بلکه بسیاری از رهبران رویزیونیست آن در زندان یا در تبعید بودند. از سوی سوم امپریالیستها و رژیم شاه و پس از آن رژیم جمهوری اسلامی تلاش کردند تا آن جا که امکان دارد از نقش مخرب آن برای منحرف کردن مبارزات کارگران و فاسد کردن دیگر سازمانهای چپ بهره ببرند.
در این کشورها همواره  پایه اجتماعی احزاب  کمونیست انقلابی وجود دارد و این گونه نیست که هر حزبی پدید آید، بورژوازی آن را پدید آورده است. چنین احزابی نیز چنانچه جهان بینی عام مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی راهنمایشان باشد و آن را با پراتیک خاص کشورخود یعنی  پراتیک مبارزه طبقاتی و ملی طبقه کارگر و توده ها پیوند زنند، قادرند مبارزه آنها را تا برقراری جمهوری دمکراتیک خلق و جمهوری سوسیالیستی و کمونیسم پیش برند. حکیمی مائوئیسم و لنینیسم را کنار میگذارد و از مارکس نیز آنچه باب طبع خودش است، بر میگزیند.
بطور کلی موارد ذكر شده از جانب حکیمی در مورد کشورهای امپریالیستی نیز صدق نمیکند چه برسد به کشورهای تحت سلطه. در حالیكه وی تعمیم میدهد و این نشاندهنده عدم بررسی فاکت ها و واقعیات مشخص، و تمایلات و گرایشات ذهنی گرایانه نویسنده در تعمیم دادن بی پشتوانه است. حکیمی ابایی ندارد که برای پیشبرد مقاصد ضد مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی خود، تاریخ سندیکاها و اتحادیه ها و نیز احزاب کمونیست را در غرب و شرق  تحریف کند. او میخواهد نقش گنده یک «سنتز» کننده مبارزات طبقه کارگر جهانی را بعهده بگیرد و به پاک کردن آن از تضادهایی را که خود به آن بطور مجعول نسبت میدهد، اقدام کند، حال آنکه ناتوان از « سنتز» کردن مبارزات کارگری در کشور خود و حل عملی تضادهای این جنبش میباشد.
حکیمی: «جنبش كمونیستی ( وبه طورمشخص بین المل سوم ) نیز به جای تدوین یك استراتژی توده ای برای استراتژی بورژوازی و ارائه یك بدیل تشكیلاتی در بر گیرنده وسیع ترین توده های كارگر از تمام گرایش های ضد سرمایه داری با هر مرام و مسلكی، برنامه عمل « انقلابی » را ارائه كرد كه در واقع شكل دیگری از حزب كمونیست بود و به تصریح خود این برنامه هدف آن سوسیالیسم بود. با تبدیل اتحاد شوروی به یك نظام سرمایه داری دولتی و بوروكراتیك و در نهایت فروپاشی آن به علت ناتوانی اش در رقابت با سرمایه داری غرب، توازن قوای بین بورژوازی و پرولتاریا یكسره بسود بورژوازی تمام شد. پرولتاریا به زیر یوغ استثمار وحشیانه سرمایه داری نئو لیبرال كشیده شد و فعالان چپ نیز یا خود را با این جریان مسلط سرمایه داری همسو كردند و یا بیش از بیش منزوی شدند و در خود فرو رفتند.»
4- اشتباه كمینترن ( بین المل سوم ) این نبود كه یك استراتژی توده ای(  روشن نیست منظور حکیمی از آن چیست!؟  احتمالا باید کمینترن خود را منحل میکرد و ایجاد تشکل مورد نظر حکیمی که لابد منظور از استراتژی توده ای آن است ، را مد نظر قرار میداد!) برای خنثی كردن استراتژی بورژوازی تدوین نكرد. مشكل كمینترن این نبود كه بدیل تشكیلاتی «در برگیرنده وسیع ترین توده های كارگراز تمام گرایش ضد سرمایه داری با هر مرام و مسلكی» عرضه نكرد (زیرا چنین تشکلاتی کمابیش به انواع و اقسام نام ها وجود داشت) و ضمنا اشتباه كمینترن این نبود كه برنامه عمل انقلابی(بازهم روشن نیست منظور حکیمی از آن چیست! لابد میباید برنامه عمل غیر انقلابی عرضه میکرد و سوسیالیسم را به عنوان هدف خود قرار نمیداد) را عرضه  كرد. اگر کمینترن تمام مسائل مورد نظر حكیمی را عملی می كرد،(که در این صورت براستی باید فاتحه هر انقلابی خوانده میشد) شرایط برای تبدیل كشورهای امپریالیستی غرب به حلقه های ضعیف امپریالیسم موجود نبود و رشد اشرافیت كارگری در سندیكاها و اتحادیه ها، در هر « تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگری علیه سرمایه داری» وهمچنین در احزاب كمونیست نمود خود را می داشت، و این اساساّ به واسطه قدرت این امپریالیستها و ثبات نسبی قدرت آنها در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود.
حكیمی نمیخواهد این حقیقت ساده را بپذیرد كه در دوران  امپریالیسم، به واسطه رشد ناموزون سرمایه داری، در مقابل نقاط و حلقه های باثبات و قوی، نقاطی شکل میگیرند که با ثبات نبوده و حلقه های  ضعیف سیستم امپریالیستی را تشکیل میدهند. بنابراین شرایط انقلاب، بطور عمده در بخشهای عقب مانده تر نظام امپریالیستی یعنی کشورهای تحت سلطه ایجاد می گردد و نه در کشورهای پیشرفته سیستم امپریالیستی که مرکز تراکم و تمرکز سرمایه و تولید است و بخش ثروتمند جهان را تشکیل میدهند؛ و به همین دلیل اتفافاّ كمینترن بخش مهمی از توجه خود را معطوف به كشور های عقب مانده تر یعنی کشورهای تحت سلطه نمود. بطور کلی درا ین دوران به دلا یل  اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مركز ثقل انقلاب عمدتاّ به كشورهای تحت سلطه انتقال یافته بود( و هست) و در مواردی چند شامل برخی از كشورهای امپریالیستی گردید. مانند فرانسه سال 1968
هر چند كه بین المل سوم مرتكب اشتباهات و خطاهایی شد، و نقدهای معینی به آن وارد است، اماّ خطاها و اشتباهات آن، آنهایی نیست که حکیمی آن هم از یک دیدگاه اکونومیستی صرف برمی شمارد. ضمن آنکه قرار نیست كه هر كجا كه جنبش كارگری شكست خورد و یا عقب نشینی كرد، آنرا  به گردن اشتباهات انقلابیون انداخت. مشكل كشورهای امپریالیستی غرب طی یك صد سال اخیر، فقدان تشكل كارگری توده گیر كه تمامی گرایشات را در برگیرد نبوده، بلكه ثبات نسبتاّ پایداراقتصادی علیرغم بحرانهای اقتصادی بوده است. تازه در همین كشورهای امپریالیستی غرب طی دوره بحرانی 44- 1938، تعدادی از كشور های اروپای شرقی به نظامهایی سوسیالیستی پیوسته و اشكال احزاب کمونیست این کشورها نیز این نبود كه مثلا «تشكلات توده ای که تمامی گرایشات کارگری را در بر بگیرند» نداشتند.
در واقع علت اساسی بی پایه بودن و بریده از توده بودن سازمانهای سیاسی در كشورهای تحت سلطه، نه آن استراتژی  که حکیمی به بورژوازی نسبت میدهد، بلكه اشتبا هات تئوریك ـ سیاسی و به طور كلی ایدئولوژیك یعنی دور شدن از مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم، برنامه های نادرست عملی وهمچنین استبداد سیاسی وامكان نداشتن سندیكا و اتحادیه های كارگری در بسیاری از كشور های تحت سلطه بوده و هست.
اینک به شرح نویسنده از دو قطبی بودن كنونی جنبش كارگری و پاسخ  وی برای فائق آمدن بر این دو قطبی که متضمن نكاتی است، میپر دازیم .
10
 حکیمی در نقش سازش دهنده دو قطب مارکسیسم  واکونومیسم

حکیمی: « پاسخ به این دو قطبی یك بعد نظری و یك بعد عملی دارد. در بعد نظری ما باید با دو گرایش مرز بندی كنیم. گرایش ولونتاریستی- نخبه گرایانه و گرایش دترمینیستی-  انحلال طلبانه» و« در بعد نظری ما باید با گرایش ولونتاریستی- نخبه گرایانه كه برای آگاهی تقدمی یكسویه و مطلق قائل است، مرز بندی كنیم» و« این گرایش میكوشد تحت عنوان  مبارزه با اكونومیسم و دنباله روی از كارگران و نظایر آنها، جنبش كارگری را منحصر به جنبش كمونیستی كند و گرایش ها و احزاب كارگری دیگر را نادیده میگیرد.»
5-  مقدمتا باید این نکته را مورد نظر قرار داد که آیا جنبش كمونیستی تنها زیر نام «اكونومیسم و دنباله روی و...گرایش ها و احزاب دیگر را نادیده میگیرد» و یا اینكه این احزاب و گرایشات کارگری دیگر در مضمون برنامه سیاسی خود و در عمل واقعا اكونومیست و دنباله رو هستند؟  حکیمی خود هنگامی که گرایش مقابل گرایش  باصطلاح ولونتاریستی - نخبه گرایانه را ترسیم میکند بر اکونومیسم بودن گرایش مقابل صحه میگذارد . بنابراین عمده هدف ما این خواهد بود که این مسئله را نه در مورد اکونومیستی بودن این احزاب ، بلکه بویژه در مورد خود حكیمی امتحان خواهیم كرد.
اكنون توجه خود را معطوف نكات دیگری بكنیم:
اول اینکه خوب بود حکیمی  نشان میداد که خود او، بر خلاف جنبش کمونیستی که برای آگاهی «تقدمی یک سویه و مطلق قائل است»، رابطه میان آگاهی و جنبش کارگری را چگونه میبیند.(3)
دوم اینکه ظاهرا علت اساسی مخالفت حکیمی با جنبش كمونیستی این نیست كه این جنبش، طبقه كارگر و جنبش خود به خودی آن را  نادیده میگیرد و یا اراده خود را به جنبش عینی طبقه كارگر تحمیل میكند، بلكه اینست كه گرایشها و احزاب كارگری دیگر را «نادیده» میگیرد. حکیمی این « نادیده گرفتن گرایشها و احزاب کارگری دیگر را» به معنی «منحصر کردن جنبش کارگری به جنبش کمونیستی» میانگارد. اما این معنی و مفهوم «نخبه گرایی و اراده گرایی» نمی دهد. حتی در صورتی که فرض کنیم یک حزب کمونیست چنین رفتاری را بر میگزیند، این در بدترین  حالت سكتاریسم و گروه گرایی است. یعنی حزب كمونیست درون طبقه كارگر بطور دموكراتیك عمل نكرده و گرایش  ها و احزاب كارگری دیگر را «نادیده» گرفته است. اما نویسنده باید توضیح میداد كه اولا منظور او از این «نادیده» گرفتن چیست؟ و دوما، مثلا در غرب، احزاب انقلابی کمونیست، هر کجا که بوجود آمده اند، چگونه احزاب و گرایشهای كارگری دیگر درون خود جنبش کارگری را «نادیده» گرفته اند؟ (4) از سوی دیگر و اما در بیشتر كشورهای تحت سلطه واز جمله ایران، عجالتا سندیكا و اتحادیه ای وجود ندارد كه ما در مورد گروه گرایی جنبش كمونیستی و «نادیده» گرفتن گرایشات  کارگری دیگر صحبتی بكنیم.
اما بعد، این احزاب كارگری دیگر كه از طرف كمونیست ها «نادیده» گرفته میشوند، كدام احزاب هستند؟ خوب است به سخنان حکیمی گوش دهیم:
« هسته اصلی و موسس تشكل كارگری مورد نظر ما را توده كارگران چپ از تمام گرایشها (از كمونیست و سوسیالیست و سندیكالیست و سوسیال دموكرات و چپ لیبرال و چپ مذهبی و...)  را تشكیل میدهند.»
6- اینها(از کمونیستها که بگذریم)همان احزاب كارگری هستند كه قرار است  با «استراتژی بورژوازی برای جلوگیری از نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر» در« تشکل ضد سرمایه داری» حکیمی مبارزه کنند!؟   و چه مبارزه ضد سرمایه داری خواهند کرد این سوسیالیست ها و سندیکالیست ها و سوسیال دمکراتها و ...!؟ اتفاقا اینها بیشترشان(حداقل در کشورهای امپریالیستی) عاملین آگاه یا نا آگاه همان استراتژی بورژوازی مورد نظر حکیمی میباشند. و غریب است که حکیمی بخواهد با استراتژی کذایی بورژوازی مبارزه کند و این جریانها صف «مبارزین» تشکل او را تشکیل دهند!؟
اما در مورد « نادیده گرفتن» ما میتوانیم حدس بزنیم که منظور حکیمی میتواند چند نکته باشد. اول اینکه، کمونیستها آنان را نادیده نگیرند به این معنی که آنها را طرد نکنند و با آنها وارد اتحاد شوند. دوم اینکه برای بدیده گرفتن آنها، خود را منحل کنند و یکی از گرایشات درون طبقه کارگر به شمار آورند. ما تصور میکنیم که منظور حکیمی با توجه به مجموع نظرات وی، مورد دومی باشد؛ زیرا او اساسا متوجه نیست كه اینها چه گرایشات كارگری باشند و چه احزاب سیاسی، خواه آگاهانه در خدمت بورژوازی باشند، خواه ناآگاهانه به آن خدمت کنند، تا جایی که درون طبقه کارگر نافذ باشند و توده های کارگر را بگرد برنامه خویش متشکل کرده باشند، جنبش كمونیستی نمیتواند و نباید آنها را نادیده بگیرد. زیرا این جریانها، بویژه اگر فرض را بر این بگذاریم که حتی نه آگاهانه و برای فریب از سوی بورژوازی، بلکه از دل جنبش کارگری بیرون آمده باشند، ضروری است که هدف مبارزه  و مورد نقد حزب طبقه کارگر قرا بگیرند. بعبارت دیگر نادیده نگرفتن و درجاتی از اتحاد با برخی از آنها در مبارزه طبقاتی و ملی،  به معنی  ناگزیر نبودن از مبارزه ای جدی درون طبقه كارگر با آنها برای کشاندن توده ها ی طبقه کارگر از زیر نفوذ آنها بزیر بال و پرحزب کمونیست طبقه کارگر نمیباشد. بدینسان معنی واقعی نادیده نگرفتن به معنی اتحاد و مبارزه و تلاش برای گرفتن رهبری است، نه خود را منحل کردن و یا یکی در سطح این جریانات  و به موازات آنها در آوردن.
اما نیت اصلی نویسنده ازگفتن اینكه «كمونیستها می خواهند جنبش كارگری را منحصر به جنبش كمونیستی كنند»، این نیست كه احزاب كمونیست بیایند واز این به بعد در جنبش كارگری دموكراتیك تر عمل كرده و بقیه گرایشهای كارگری را به دیده گیرند، بلكه در حقیقت به این عنوان که دارد« منحصر كردن جنبش كارگری به جنبش كمونیستی» را نقد میکند، سازش آنها با جریانهایی که عاملین آگاه یا نا آگاه بورژوازی هستند، یعنی در واقع مساوی کردن آنها با گرایشات خرده بورژوایی و بورژوایی، یا الغای احزاب كمونیست انقلابی و تبدیل آنها به مشتی اکونومیست از قماش همان اکونومیستها و دنباله روان سوسیال دمکرات و چپ لیبرال و... را  مد نظر دارد. نقد«گرایش ولونتاریستی و نخبه گرایانه» در احزاب کمونیست از سوی حکیمی، نقد انقلابی برخی اشتباهات از جانب این احزاب، که گاه پیش میآید، یعنی نقدی از موضع انقلابی نیست، بلکه نقد اکونومیستی این احزاب و تقاضا برای سازش آنها با جریانات اپورتونیستی و رویزیونیستی ، یعنی انحلال احزاب كمونیست انقلابی است.
حكیمی اساسا مخالف تشكیل و تداوم احزاب كمونیست انقلابی در كنار جنبش كارگری میباشد( زیرا سندیكا و اتحادیه به خودی خود عموما تمامی گرایشات كارگری از راست ترین تا چپ ترین آنها را در بر میگیرد) و تمامی هم وغمش در دادن طرح تشكیلاتی برای جنبش كارگری كه‌ همه گرایشها را دربرگیرد، همین الغای احزاب كمونیست مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی میباشد.
حكیمی مبارزه با یك انحراف سیاسی- ایدئوژیك ( اكونومیسم و دنباله روی ) را با مثلا داشتن یک انحراف ایدئولوژیك- تشكیلاتی ( گروه گرائی و روشهای غیر دموكراتیك سکتاریستی) درهم میكند، تا از یکسو هر گونه مبارزه با اکونومیسم و دنباله روی را تخطئه کند و از سوی دیگر هر گونه اعتقاد به مارکسیسم - لنینسم - مائوئیسم و حزبیت انقلابی را . زیرا اگر نادیده گرفتن و یا به عبارت دقیقتر و در واقع مبارزه جنبش کمونیستی با جریانهای دیگر درون طبقه كارگر تحت عنوان اكونومیسم و دنباله روی صورت گیرد، بخودی خود، نه به «تقدم یك سویه و مطلق عنصر آگاهی» معتقد بوده است، نه لزوما «عینیتی بنام جنبش طبقه كارگر» را نادیده گرفته و نه دچار «ولونتاریسم و اراده گرائی» گشته است . خیلی ساده و روشن  با اكونومیسم و دنباله روی از جنبش خودبخودی كارگران خط و مرز داشته  وبا هر جریانی كه درون طبقه كارگر و تحت عنوان احزاب به اصطلاح كارگری به این نوع گرایشات دامن زده، مبارزه كرده است. اما در مورد منحصر جنبش كمونیستی جنبش طبقه كارگر به خود، روشن است که در صورتی که« سوسیالیسم.(کمونیسم).. تنها گرایش سیاسی» باشد« كه با روند عینی جنبش اجتماعی طبقه كارگر همخوانی» داشته باشد (از جملات حکیمی کمی پایین تر، کلمه داخل پرانتز از ماست) آنگاه این جهان بینی و برنامه میتواند هم مقبولیت عام تری میان کارگران بیابد و هم حمایت آنها را جلب کرده و رهبری مبارزات کارگری را بدست آورد.
حزب بلشویک که لنین بنیان گذار آن بود، این چنین حزبی بود. حزب لنین با ولونتاریسم و ذهنی گرایی(دراقع ولونتاریسم یکی از اشکال ذهنی گرایی است) مداوما جنگیده و به هیچ عنوان هم نخبه گرا نبود. حزب لنین به جنبش عینی طبقه كارگر، به مبارزه خود بخودی طبقه كارگر، به مبارزه  طبقاتی خود كارگران، بهای لازم را میداد و قواعد و قوانین عینی تكامل آن را مداوما بررسی میكرد، ضمن آنكه میخواست  آن را با آگاهی كمونیستی ممزوج كند یا به بیان دیگر همواره نقش پیشرو حزب کمونیست را بر مبنای وضعیت واقعی آن تنظیم کرده و جنبش طبقه کارگر را به زیر رهبری حزب کمونیست که خود از پیشروترین عناصر طبقه کارگر تشکیل شده بود، بکشاند. او این جنبش را در خدمت نخبه ها نمى خواست، بلكه برعکس نجبه ها(5) را در خدمت جنبش عینی و مبارزه طبقاتی طبقه كارگرمیخواست.                                                       
ادامه دارد. 
م - دامون 
نوشته شده در دی ماه هشتاد و دو
تجدید نظر و افزوده ها فروردین 92 یادداشت ها

  1. حکیمی میل دارد که از نظرات مارکس و انگلس در مورد تجربه انگلستان استفاده کند و  تا نفس سندیکا و اتحادیه و نیز حزبیت را نفی کند و تشکل مجعول خود را جانشین نماید- نگاه کنید به سایت کمیته هماهنگی...)
  2. به معنی مورد نظر ما، البته آنها جدا از توده اند زیرا به آنچه واقعا مطلوب  و آرمان و آرزوی توده هاست، پاسخ سیاسی - عملی نمیدهند.
  3. مگر نه این است که زیر نام «پراکسیس»  فاتحه تمامی آگاهی انقلابی گذشته را خوانده و تئوری را نعل به نعل تابع مطلق پراتیک کرده است. همانطور که اکونومیستهای روس بجای تبعیت تاکتیک از نقشه ای گسترده و بر مبنای یک هدف ، از تبعیت آن از پروسه های خودبخودی صحبت میکردند! نگاه کنید به نوشته من به نام تزهای فوئرباخ مارکس، مسئله پراکسیس و حکایت ساخته شدن مارکسیسم بوسیله انگلس، سایت جمعی از مائوئیست های ایران و نیز سایت شعله جاوید.  
  4. در کشورهای غربی، احزاب به اصطلاح رویزیونیست كه جزو احزاب بورژوایی هستند نیز گرایشات راست درون جنبش کارگری – که همانطور که پایین تر خواهیم دید  منظور حکیمی آنهاست- را نادیده نمیگیرند.
  5.  کافی است که مجادلات فراوان لنین با جریانهای روشنفکری یا باصطلاح نخبه های روس و تعهد او به قانونمندی های عینی مبارزه طبقاتی  و ایمان واتکا او را به نقش و خلاقیت توده های کارگران و دهقانان در تاریخ بخاطر بیاوریم.  در مورد نخبه ها نیز باید بگوییم که تعدادشان متاسفانه زیاد نیست،  زیرا بسیاری از روشنفکران رفیق نیمه راهند و نیامده بارو بندیل خود راجمع میکنند و راه خود را میگیرند و میروند. این قبیل کسان تا آنجا که میتوانند تلاش میکنند که جنبش را در چارچوب افکار بسته خود در آوردند و در صورتی که نتوانند، به جنبش بدهکار نبوده و ترجیح میدهند بدنبال زندگی خود بروند. برخی دیگر از روی ناتوانی و صداقت و از ایکه راه توان ادامه راه سخت و جانکاه انقلابی پرولتری شدن را ندارند، کناره میگیرند و عده ای نیز تنها در نقش مزدور این بورژوازی و آن امپریالیست ادامه میدهند.