صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
مبارزات دموکراتیک و انقلابی در ایران(3)*
ترتسکیست ها: شبه چپ های دروغین
ترتسکیست ها و مبارزه ی سیاسی طبقه کارگر
طبقه کارگر ایران از بدو شکل گیری تا حدودی با مسائل سیاسی و اندیشه های کمونیسم آشنایی پیدا کرد؛ و این از برکت وجود طبقه کارگر ایران در بخش جنوبی روسیه بویژه قفقاز بود. در این منطقه، حزب سوسیال دمکرات روسیه فعال بود و کارگران ایرانی مستقر در آنجا، تحت تبلیغ این حزب قرار میگرفتند. تشکلات و سازمانهای که به اندیشه طبقه کارگر مسلح شده بودند، خیلی سریع و کمابیش در پیوند با کارگران شکل گرفتند و در ایران به فعالیت و مبارزه پرداختند. تمامی این تشکلهای و سازمانها نه تنها به مبارزه اقتصادی دست زدند، بلکه از آن مهمتر به مبارزه سیاسی و نظامی که اشکال عالی تر مبارزه هستند، نیز دست زدند. این مبارزات هم علیه استبداد بود و هم علیه امپریالیسم؛ یعنی دو دشمن اصلی طبقه کارگر و دیگر طبقات ملی و مردمی در ایران.
حال نگاه کنیم که تاریخ نویس ترتسکیست چگونه وضع و خواستهای طبقه کارگر را طی یک دوران تاریخی تقریبا صد ساله شرح میدهد:
« در سوی دیگر، کارگران خواهان دستمزدهای بالاتر و کاهش ساعت کار بودند...»؛ و
«در این بین کارگران بودند که از دستمزدهای پایین، نرخ بیکاری بالا و ساعات کاری بالا ضربه خوردند... هر یک از اجزای این ائتلاف، دارای منافع طبقاتی مختلفی بودند، امّا توانستند تا برای مقطعی معیّن حول یک دیدگاه مشترک قرار بگیرند»؛ و«کارگران اغلب به طور کامل از بحث های غرب ستیزانه بازاری ها و روحانوین حمایت نمی کردند، چرا که هدف آن ها بهبود استاندارد زندگی خودشان بود»؛ در این سالها« کارگران به یکی از قوی ترین نیروهای اعتراضی، سیاسی در کشور تبدیل شده بودند. به بیان دیگر، اعتراضات کارگری، مشکلات اقتصادی جدّی ای برای دولت شاه به بار آورده بود»؛ «جنبش کارگران نیز به موازات قدرت گرفتن، خود را در بیرون از ائتلاف بازار- روحانیّت در دوره بین دو جنگ جهانی، شکل داد»؛ و بالاخره «پس از جنگ جهانی دوّم، و به دلیل آن که بحران اقتصادی مستقیماً استاندارد زندگی کارگران را کاهش داده بود، چند اعتصاب عمده رخ داد». ) نقش تاریخی بازاریان و خیانت به طبقه کارگر - میلیتانت، تمامی بازگفت های ما از همین مقاله است).
اگر به مطالب نقل شده بنگریم، تا آنجا که از اهداف مبارزات کارگران صحبت میکند وجه مشترک همه ی آنها را تاکید به روی خواستهای اقتصادی طبقه کارگر میبینیم. در جمله نخستین گفته میشود که« کارگران خواهان دستمزدهای بالاتر و کاهش ساعت کاربودند» (لابد مشکل سیاسی اصلا نداشتند و ندارند!؟) بودند؛ در جمله دوم، کارگران از«دستمزدهای پایین، نرخ بیکاری بالا و ساعات کاری بالاضربه خوردند»( نرخ بیکاری پایین باشد، ساعات کاری کم باشد و دستمرد بالاباشد، کارگران که دیگر مشکلی ندارند!؟) در جمله سوم «هدف آن ها بهبود استاندارد زندگی خودشان بود»(استاندارد زندگی کارگران را بالا ببرید آنان کاری به کار سیاست ندارند!؟) در جمله پنجم از تبدیل شدن کارگران به « یکی از نیروهای اعتراضی، سیاسی صحبت میکند و اضافه میکند «به بیان دیگر اعتراضات کارگری، مشکلات اقتصادی جدی برای دولت شاه به بار آورده بود».
در سه جمله اول خواستهای کارگران به خواستهای اقتصادی صرف کاهش میابد و در جمله چهارم از «اعتراضی، سیاسی» صحبت میشود که معلوم نیست آیا منظور از آن این است که طبقه کارگر برای نابودی نظام سرمایه داری مبارزه میکند یا اینکه صرفا به آن «اعتراض» دارد (1) و نتیجه این «اعتراضی، سیاسی» نیز صرفا اقتصادی و نه سیاسی! یعنی فقط مشکلات اقتصادی درست میکند و اصلا مشکل سیاسی درست نمیکند.
بدین ترتیب از نظر نویسنده، طبقه کارگر تنها مشغول مبارزه اقتصادی بوده و هیچ کاری به سیاست نداشته است. در جمله سوم بجای ذکر واقعیتهای تاریخی مینویسد:« کارگران اغلب به طور کامل از بحث های غرب ستیزانه بازاری ها و روحانیوین حمایت نمی کردند». به این جمله در بخش دوم همین نوشته توجه کردیم. اما اینک از زاویه ای دیگر به آن توجه میکنیم. منظور ازغرب ستیزانه (جالب است که این اصطلاح « ستیز» اصلا در مورد مبارزات کارگران علیه سرمایه داری بکار نمیرود) تنها مخالفت با جنبه های مثبت یا منفی فرهنگ غرب نیست، بلکه عمدتا امپریالیسم ستیزی است.(2) و چنانچه طبقه کارگر «اغلب بطور کامل» از مبارزات ضد امپریالیستی حمایت نکرده باشد، آنگاه این طبقه چه مبارزه سیاسی کرده است؟ جالب اینجاست که حتی از مبارزه سیاسی برای سرنگونی استبداد داخلی و برقراری حکومت طبقه کارگر نیز اصلا صحبتی نمیشود. گرچه در صورتی که صحبت میشد، این پرسش مطرح بود که مگر میشود با استبداد داخلی با آن همه پیوندها بین این استبداد و «سرمایه داری غربی» که نویسنده مکرر از آن یاد میکند یا در واقع کشورهای امپریالیستی، مبارزه کرد اما با امپریالیسم مبارزه نکرد؟ از این گذشته مبارزه امپریالیستی مبارزه سیاسی و نظامی است. نویسنده قید سیاست را برای کارگران میزند و برای آنها مبارزه اقتصادی برای استانداردهای زندگی در همین نظام، کافی میداند.
از زاویه ای دیگر به این مسئله بنگریم. طبقه کارگر در مبارزه اقتصادی تنهاست. زیرا هیچ طبقه ای در مبارزه اقتصادی در کنار طبقه کارگر نخواهد بود. اما طبقه کارگر در مبارزه سیاسی علیه استبداد کمپرادوری و امپریالیسم پیوندهای مشترکی با دیگر طبقات مردمی و ملی خواهد یافت که هم علیه استبداد و هم علیه امپریالیسم بدرجات متفاوت و با استحکام و پیگیریهای متفاوت مبارزه میکنند. طبیعی است که طبقه کارگر که مبارزترین و پیگیرترین طبقه در مبارزه با استبداد و امپریالیسم است منافع مشترکی با این طبقات خواهد یافت و تلاش خواهد کرد که رهبری این مبارزات را بدست گیرد و با هر طبقه بسته به میزان توانایی و کشش وی برای یک مبارزه طولانی مدت اتحاد یابد.
از رواین کاملا روشن است که وقتی طبقه کارگر صرفا به خواستهای اقتصادی خود محدود شود، به تنهایی در مقابل طبقات بورژوازی کمپرادور و یا ملی قرار خواهد گرفت و دیگر سخنی از این گونه اتحادها در میان نخواهد بود. بدین ترتیب تنها مقصود نویسنده از تاکید مطلق بروی خواستهای اقتصادی، همانا جدا کردن طبقه کارگر از دیگر طبقات ذینفع در انقلاب دموکراتیک ضد استبدادی و ضد امپریالیستی است. این امر دو هدف معین تعقیب میکند: یکم صرفا و بطور مطلق طبقه کارگر را محدود به مبارزه اقتصادی میکند و در نتیجه تنها انزوای وی را از دیگر طبقات مد نظر دارد و به این شکل از هرگونه اتحاد این طبقه با طبقات دیگر جلوگیری کرده و در اتحاد صفوف خلق تخریب میکند، و دوم اینکه علیرغم اینکه خود را زیر کلمات «شبه چپ» دائر بر اینکه ما به منافع طبقه کارگر اهمیت میدهیم و با هیچ طبقه ای کنار نخواهیم آمد، مانع شرکت طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک و بدست آوردن رهبری آن شده و این مبارزه را بدست بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی می سپارد که به هیچوچه توانایی رهبری تا بدست آوردن خواستهای خلق را ندارند و این انقلابات را دچار شکست میکنند. دنبال کردن اهداف بالا تنها یک نتیجه دارد و آن هم جلوگیری از تلاش و مبارزه طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی و بر قراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق و بدنبال آن سوسیالیسم و کمونیسم میباشد، نتیجه ای که مورد پسند استبداد و امپریالیسم هم هست. بنابراین این نویسنده ترتسکیست تنها هدفی که تعقیب میکند تخریب اتحاد خلق، و خدمت به استبداد و سرمایه داری غرب یا همان امپریالیسم است.
علل مخالفت سرمایه داران تجاری و تولیدی متوسط با استبداد و امپریالیسم و دلایل اتحاد طبقه کارگر با آنها
آنچه از نوشته های این نویسنده میتوان بیرون آورد این است که بازاریان « با گروه ها، اقشار و طبقات مختلف ... یک سری منافع طبقاتی مشترک» داشتند و به همراه « روحانیون و سایر اقشار و گروه ها در مقابل دولت شاه و سرمایه خارجی »(طی سال های1891 تا 1905) بوده «به طور مشروط به انتقاد از رفرم های اقتصادی شاه » می پرداختند؛« چرا که جریان سرمایه از سوی کشورهای سرمایه داری غربی می توانست سهم بازاریان از کلّ اقتصاد را کاهش دهد». آنها« به مثابه تجار ناسیونالیست اواخر قرن 19، به عنوان مدافعان "سیاست های حمایتی" در مقابل نظام اقتصادی سرمایه داری غربی به شمار می رفتند» و در قیام تنباکوعلیه « اعطای امتیاز انحصاری 50 ساله تنباکو به تالبوت با "علما" و جنبش کارگری که هنوز خام بود، در سال های 1892- 1891علیه کمپانی های سرمایه دارغربی ائتلاف کردند». علت این امر این بود که آنها« قادر نبودند تا با کمپانی های سرمایه داری غربی به علت تولید ناکافی خود- هم به خاطر مناسبات سنتی تولید و هم به خاطر نبود سرمایه جهت سرمایه گذاری در تکنولوژی جدید- به رقابت بپردازند»؛ و «بدین ترتیب، ائتلاف بازاری ها- علما- کارگران تا پیروزی انقلاب مشروطیّت در سال 1905 ادامه یافت». همچنین،« بازاری ها و روحانیون از جنبش ملی و اعتراضی پس از جنگ حمایت کردند. عضوی از این جنبش اعتراضی را کارگران تشکیل می دادند»؛ آنها «تصمیم گرفتند تا باری دیگر از جنبش های کارگری حمایت کنند، چرا که این اعتصابات شامل کمپانی های سرمایه داری غربی می شد و نتیجتاً می توانست از نفوذ سیاسی- اقتصادی غرب در ایران بکاهد» و «در اوایل دهه 1950، بازاری ها و روحانیوین دولت پادشاهی وقت را به خاطر ضعف در مقابل قدرت های خارجی، از نظر کنترل سرمایه داری خارجی بر اقتصاد و نفوذ آن بر سرتاسر جامعه، به باد انتقاد گرفتند»؛ آنها به این دلیل که اینان شاه و قدرتهای خارجی«به برخی تعهّدات خود عمل نکردند.. تصمیم به حمایت از اعتصابات گرفتند»؛«پیش تر، بعد از به "استعفای" شاه وقت (رضا شاه، در سال 1941) اتحاد بازار- روحانیّت- کارگران همراه با "طبقه متوسّط" دولت جدید را تشکیل داد».(3)
به این ترتیب تجار از موضع منافع خود و به این دلیل که تکنولوژی پیشرفته و سرمایه کافی جهت گسترش تولید و بدست آوردن سود بیشتر نداشتند، یعنی نمیتوانستند با سرمایه خارجی دست به رقابت زنند، خواهان سیاست های حمایتی بوده (میبینیم که تجار تنها تاجر نبوده و تولید کننده هم بوده اند و یا حرکت بسوی تولید داشته اند) و چون استبداد داخلی دست این کمپانی های غربی را درتولید و تجارت داخلی باز گذاشته و به اعطای امتیازات مختلف به آنها مبادرت می ورزید، آنها در مقابل استبداد و سرمایه خارجی بوده و در طی یکصد سال اخیر دست به مبارزه زده اند.
اما چون تنها این طبقه در مقابل استبداد و استعمار و امپریالیسم نبوده و اقشار و طبقات دیگر همچون کسبه و پیشه وران، دهقانان، طبقه کارگر و همچنین روحانیونی که هر دسته از آنان بیانگر منافع طبقاتی همچون تجار، تولید کنندگان داخلی، کسبه، پیشه وران و دهقانان بودند از موضع منافع خودشان، در مقابل استبداد و سرمایه خارجی بودند، میان این اقشار و طبقات یک اشتراک نسبی از لحاظ منافع طبقه خود، و یک ائتلاف در مبارزه علیه استبداد و امپریالیسم پدید آمد. در نهایت و با اینکه «هر یک از اجزای این ائتلاف، دارای منافع طبقاتی مختلفی بودند، امّا توانستند تا برای مقطعی معیّن حول یک دیدگاه مشترک قرار بگیرند» و ائتلافشان از« حمایت قابل ملاحظه ای در بین مردم برخوردار می شد».
اشتراک نسبی اقشار و طبقات معین، هر یک از موضع منافع خود، اتحاد و ائتلاف نسبی آنها را در مبارزه با دشمن مشترک، سبب میشود. باید توجه داشت که این اشتراک منافع علیه دشمن مشترک، در مورد هر کدام از این اقشار و طبقات، حد و حدود و از لحاظ مبارزه شدت و ضعف دارد. به عبارت دیگر برخی از طبقات تا حدود معینی در این مبارزه پیش میروند و به محض دست یافتن به خواستهای خود، تمایل به مبارزه شان یا از بین میرود و یا ضعیف میشود، و نیز در طی این حد و حدود، اشکال و درجه مبارزشان با دشمن مشترک، بایکدیگرمتفاوت است. مبارزه برخی از آنها بویژه سرمایه داران تجار و یا تولید کننده عموما در حد اصلاحات درنظام موجود، و برخی دیگر یعنی طبقات زحمتکشی همچون دهقان و کارگر در حد انقلاب و دگرگون کردن بنیادی نظام است. افزون براینها، باید توجه داشت که برخی از این اقشار و طبقات بویژه طبقات سرمایه دار تاجر و صنعتی، از رشد مبارزه توده های زحمتکش بویژه کارگران و دهقانان همواره وحشت دارند و از این رو حتی ممکن است در شرایط معینی مبارزه با این طبقات را بر رسیدن تمام و کمال به خواستهای خود در مبارزه با استبداد و امپریالیسم ترجیح دهند و از ترس رشد بیشتر این مبارزات به این طبقات و مبارزه عمومی دموکراتیک و ضد ضدا امپریالیستی خیانت کرده و به همان استبداد و امپریالیسم پناه برند. درست به این دلایل است که چنین اشتراک منافعی نسبی، مشروط ، موقتی و از این رو گذراست و نباید سبب شود که ما در حالیکه اشتراک منافع را میبینیم و باید ببینیم، به تضادهای مطلق این منافع با یکدیگر( بویژه بین طبقات زحمتکش و سرمایه داران داخلی) که اینک در پس اشتراک نسبی پنهان است، توجه نداشته باشیم.
علل سازش بورژوازی تجاری و تولیدی متوسط با استبداد وامپریالیسم و دلایل تضاد طبقه کارگر با آنها
در قسمت بالا، توجه عمده ما به اشتراک منافع اقشار و طبقات با یکدیگر در پروسه انقلاب دموکراتیک و ضدا امپریالیستی ایران بود، اینک خلاف آن عمل کرده و توجه عمده خود را معطوف به تضاد منافع این اقشار و طبقات کرده و خط نویسنده ترتسکیست و نتایجی که وی از این تضاد منافع استنتاج میکند را دنبال میکنیم. فرض را بر این میگذاریم که تمامی نکات وی از لحاظ تاریخی درست است.
اشارات وی در این خصوص عبارتند از اینکه« بازاری ها به طور مشروط به انتقاد از رفرم های اقتصادی شاه پرداختند» و ائتلافشان« از تناقضات درونی خود در فشار قرار داشت»؛ زیرا«هر یک از اجزای این ائتلاف، دارای منافع طبقاتی مختلفی بودند، امّا توانستند تا برای مقطعی معیّن حول یک دیدگاه مشترک قرار بگیرند». و به واسطه« انقلاب 1917 روسیه، که تهدیدی برای مناسبات موجود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و البته ائتلاف ها بود، بازاریان و علما به حمایت از دولت شاه و متحدین آن- مانند سرمایه داران صنعتی، ارتش و اربابان زمین- پرداختند تا قدرت جنبش کارگری در ایران را تقلیل دهند. در عوض، دولت شاه با در نظر گرفتن آن که شاید برای سرکوب خیزش های کارگری در کشور به بازاری ها نیاز باشد، به حمایت از بخش های خصوصی سنتی، به ویژه بازار، و اجرای سیاست های حمایتی متعدّد برای بازرگانان محلی به منظور بهبود شرایط اقتصادی آن ها پرداخت»؛ همچنین بحرانهای« بین اواسط دهه 1920 تا اواسط دهه 1940، تقاضا برای انواع و اقسام کالاها و ضمناً نبود سرکوب جدّی دولتی، به بازاری ها فرصتی داد تا درآمد های خود را افزایش دهند و بیش ترین استفاده را از "آزادی سیاسی" ایجاده شده، ببرند»؛ گرچه اینان« دوباره با شاه تبعیدی و سرمایه داران خارجی، به توافق رسیدند و از ائتلاف خود عقب نشینی کردند و عملاً با این کار، به جنبش کارگران خیانت نمودند. به عبارت دیگر، بازاریان و علما به محض آن که دولت شاه و کشورهای سرمایه داری غربی متحد آن، وعده مزایای اقتصادی و سیاسی را به آن ها دادند، از حمایت خود نسبت به کارگران دست کشیدند». اینان همواره« آماده بودند تا مذاکره بر سر روابط سیاسی و اقتصادی خود با دولت را از سر گیرند». مثلا«در طی دهه 1950، دولت شاه برای کاهش تنش ها تلاش کرد تا از طریق اعطای وام های بلند مدّت و استمهال بدهی ها، به بازاری ها امتیازاتی بدهد»؛ و یا«در دهه 1960، دولت شاه اعتباراتی ارزان را برای جبران خسارات بازاری ها به دنبال رفرم های اقتصادی، در اختیار آن ها قرار داد». بالاخره «دوره جنگ و دوره پساجنگ به خوبی اثبات کرد که بازاری ها در نهایت متمایل به پذیرش بنگاه های تجاری خارجی، در واقع سرمایه داران خارجی، بودند، امّا تا جایی که منافع و حیات اقتصادی آن ها به خطر نیفتد».
این نکات نشانگر این است که از یکسو خود ائتلاف طبقات خلق تضادهای درونی خود را دارد؛ خواه در خود بنگریمشان و خواه از لحاظ شکل و محتوی رویاروییشان با استبداد و امپریالیسم آنها را مورد توجه قرار دهیم، و از سوی دیگر پیوندهای معین و منافع مشترکی است که بین اقشارمعینی از بازاریان از یک طرف و استبداد و امپریالیسم از طرف دیگروجود دارد و بالاخره تضادهایی است که این هر دو جریان با جنبش طبقات زحمتکش و میانی جامعه دارند.
به این ترتیب شاهد آنیم که بازاریها نه بگونه ای انقلابی و تمام و کمال، بلکه بطور «مشروط» به انتقاد از رفرمهای استبداد میپرداختند و به خاطر ترس از انقلاب روسیه و رشد جنبش طبقه کارگر به حمایت استبداد دست میزدند تا قدرت جنبش کارگری را تقلیل دهند؛ و یا به محض اینکه با استبداد و امپریالیسم به آنها وعده مزایا میداد و یا در مورد خواستهای خود به توافق میرسیدند، دست از حمایت جنبش برداشته و در مقابل آن قرار میگرفتند.
از سوی دیگراستبداد و امپریالیسم نیز به این علت که ممکن بود برای «سرکوب خیزش های کارگری در کشور به بازاری ها نیاز داشته باشد به حمایت از بخش های خصوصی سنتی، به ویژه بازار، و اجرای سیاست های حمایتی متعدّد برای بازرگانان محلی به منظور بهبود شرایط اقتصادی آن ها» میپرداخت.
تضاد منافع میان طبقات، موجب مبارزه طبقاتی در زمینه های گوناگون سیاسی، فرهنگی، اقتصادی( و در مورد طبقات معینی نظامی) میان آنها میشود. این مبارزه از آغاز تا پایان پروسه انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران وجود دارد و از این رو نه نسبی است و نه مشروط و نه گذرا، بلکه برعکس مطلق است، یعنی وابسته به هیچ شرایطی نیست و در طی تمامی این پروسه از آغاز تا پایان وجود دارد. از این رو توجه به این تضادها و مبارزاتی که از آنها برمیخیزد، تنظیم درجات متفاوت برای آنها و پیشبرد هر کدام، وظیفه نیروهای انقلابی م- ل- م است.
ضمنا، هنگامی که از وحدت، اتحادها و ائتلاف های طبقه کارگر با دیگر طبقات صحبت کردیم، از تضاد میان آنها نیز سخن گفتیم، پس اینک که از تضادها سخن میرانیم، باید به اتحادها و ائتلاف ها نیز نظر داشته باشیم . همچنانکه دوست امروز ممکن است دشمن فردا باشد، دشمن امروز نیز ممکن دوست فردا شود. همچنانکه تجار و سرمایه داران ممکن است که به طور موقت به دشمن طبقه کارگر بپیوندند، و باید در این حال مشمول مبارزه ای گردند که با دشمن میشود، باز ممکن است از او کنده شده و به صف خلق ملحق گردند. از این رو هنگامی که طبقه کارگر در صفوف خلق(که از لحاظ تاریخی نسبی است یعنی بافت طبقاتی آن متفاوت است) باید مراقب شدت یاقتن تضادهایش با برخی از متحدان باشد، باید هنگام تقابل امروز، هوشیار به اتحادهای فردا نیز باشد و با رفتارهای خشک و عدم نرمش های تاکتیکی، امر انقلاب را به بن بست نکشاند.
همچنین باید توجه داشت که ما در مرحله چه انقلابی هستیم ؛ آیا انقلاب ایران دموکراتیک است یا سوسیالیستی؛ روشن است که طبقات متحد طبقه کارگر در این دو انقلاب فرق میکنند. در حالیکه در انقلاب دموکراتیک تجار و سرمایه داران ملی میتوانند در شرایط معینی موقتا متحد طبقه کارگر باشند اما در انقلاب سوسیالیستی چنین اتحادی نمیتواند وجود داشته باشد.
و نکته آخر اینکه ما میگوییم در حالیکه وحدت میان طبقه کارگر و این طبقات مشروط به وضعیت و نسبی است، مبارزه با آنها غیر مشروط و مطلق است. این به این معنی است که مبارزه با این طبقات خواه در دوره وحدت و خواه در دوره شدت یافتن این تضاد ها وجود دارد و در حالیکه در یک دوران یا عصر تاریخی، تناوب های معینی میان وحدت و تضاد پدید میآید و با تغییر شرایط یکی بجای دیگری عمده میشود، اما درنهایت بین برخی طبقات با برخی دیگر گسیختگی پدید آمده و اینها از وابستگی به یکدیگر و زیستن در کنار هم در یک پدیده خارج میشوند. در حالت گسیختگی طبقات متخاصم، برخوردها شدت گرفته وبه اوج خود میرسد و درنهایت جهش یک پدیده به پدیده دیگر و تغییر کیفی (مثلا فئودالیسم به سرمایه داری و یا سرمایه داری به کمونیسم) وقوع میابد. اینک به نتایجی که نویسنده مزبور از این مرور تاریخی خویش میگیرد توجه کنیم:
نتایج
«بنابراین مشخصاً می توان دید که تا پیش از دوره تلاطم، ائتلاف بازاری ها و روحانیون به دنبال شریک و متحد جدیدی برای اعتراض به مداخلات سرمایه داری غرب در اقتصاد کشور بود. این ائتلاف اغلب شامل کارگران می شد، امّا آن ها به طور مداوم مورد خیانت بازاریان و روحانیون قرار می گرفتند.»
توجه به تمامی نکات مورد نظر نویسنده تا سال 1979(4) روشن میکند که وی نه از یک روند یعنی خیانت صرف، بلکه از دو روند ائتلاف و جدایی یا خیانت صحبت میکند. صحبت کردن از خیانتی که مداوما تکرار میشود به این معنی است که هر از گاهی و در شرایط معینی ائتلاف وجود داشته است و هر بار که این ائتلافات پدید میآمده پس از مدتی این اقشار و طبقات خیانت میکرده اند. حتی اگر ما با تمامی نکات نویسنده موافق باشیم، باز نمیتوانیم به صرف اینکه این طبقات به طبقه کارگر در یک دوره ائتلاف بالاخره خیانت کرده اند، به این نتیجه برسیم که دیگر هر نوع اتحاد و یا ائتلافی درست نیست. همچنانکه از هر اتحادی نمیتوان به این نتیجه رسید که خیانتی در کار نخواهد بود، در همان حال از هر خیانتی نمیتوان استنتاج کرد که دیگر هر اتحاد و ائتلافی بی ثمر و بیهوده است.(5)
وی ادامه میدهد: «در واقع برای روحانیّت- بازار، کارگران نه اعضای واقعی جنبش، که صرفاً اهرم فشار یا یک برگ برنده در چانه زنی و مذاکره با دولت شاه بودند.»
این نیز دلیلی برای این نیست که هیچگونه اتحاد و ائتلافی مجاز نیست. در واقع هر طبقه ای به متحدانی که در مبارزه دارد از چشم منافع خود نگاه میکند. روشن است که این طبقات نمیتوانند از موضع منافع طبقه کارگر دست به مبارزه زنند و یا بخواهند خواستهای واقعی این طبقه تحقق یابد. پذیرش طبقه کارگر به عنوان «عضوی از جنبش» نیز منوط به درجه آگاهی، تشکل، نیرو قدرت طبقه کارگر است. اما چنین پذیرشی بخودی خود هیچ مشکلی را حل نمیکند. چنانچه طبقه کارگر به عنوان عضوی از جنبش پذیرفته شود اما رهبری در دست او نباشد، باز هم این طبقات کمابیش به آن به مثابه یک «اهرم فشار و یا یک برگ برنده در چانه زنی و مذاکره با دشمنان» نگاه میکنند و هر آن این امکان وجود دارد که با ارتجاع کنار آمده و به این طبقه پشت کنند. نهایت اینکه چنانچه نیروی طبقه کارگر قوی باشد، پروسه ضعیف کردن این طبقه طولانی تر و تاکتیکهای لازم برای آن پیچیده تر خواهد بود. طبقه کارگر بر سر رهبری جنبش دموکراتیک با این طبقات در تخاصم است. و در واقع تنها رهبری طبقه کارگر تحت رهبری حزب کمونیست وی بر جنبش دموکراتیک است که میتواند شرایطی را پدید آورد که این طبقات نتوانند به وی بمثابه «اهرم فشار و برگ برنده» در مبارزه علیه استبداد و امپریالیسم نگاه کنند.
و اما استنتاج نهایی این نویسنده از این مرور «تاریخی» که وی در آغاز مقاله خود میآورد چیست:
« نکته قابل تأمّل در این بین، مواضع و استدلالات عجیب برخی از طیف های چپ در حمایت از بازاریان بود.» به بهانه این رویدادها، تلاش می شود تا در این جا مختصراً به نقش تاریخی بازاریان در طول یکصد سال گذشته و خیانت های آشکار آنان به طبقه کارگر ایران اشاره شود.»
به این ترتیب نظر نویسنده این است که هیچ نوع حمایتی مجاز نیست. به بیان دیگر حال که آنها همیشه خیانت کرده اند، ما نیز دیگر حمایت نمیکنیم. معنای عکس این وضعیت چنین است که اگر آنها خیانت نمیکردند و همیشه از آغاز تا پایان با ما بودند ما به اتحاد و ائتلاف خود با آنها ادامه میدادیم و از آنها حمایت میکردیم. بعبارت دیگر ما از بازاریان که البته منظور عمدتا رده های بالای آن یعنی تجار است، انتظار داریم از آغاز تا پایان انقلاب با ما باشند و نه از موضع منافع خود، بلکه از موضع منافع ما حرکت کنند. وقتی به دلیلی که نویسنده این مقاله در آغاز مقال خود برای نوشتن آن ذکر میکند نگاه میکنیم، آن را کاملا یکسویه و طرد کننده هر گونه ائتلاف و اتحاد میان طبقه کارگر و این طبقات میابیم .
ضمنا در تمامی این مقاله سخنی از بورژوازی ملی نیست، بلکه سخن از تجار است. در حالیکه ما بورژوازی تولید کننده داخلی نیز داشته ایم که درون تشکلات سیاسی وی بسیاری از همین تجار بازار نیز بوده اند . روشن است که آنچه ما در باره بورژوازی تجاری گفتیم کما بیش در مورد بورژوازی تولید کننده داخلی نیز میتوان گفت. میدانیم ترتسکیستها عموما چنین بورژوازی ای را دیگر قبول ندارند. در نتیجه آنچه درباره بورژوازی تجاری گفته اند در مورد این بورژوازی نیز تکرار خواهند کرد.(6)
و نکته آخر اینکه برخی افراد و جریانها از روی اشتباهات تئوریک و سیاسی در مورد مرحله انقلاب و تاکتیکهای لازم برای آن و نیز مواضع دگماتیستی که دارند، به انقلاب سوسیالیستی و ضروری نبودن کوچکترین اتحادی با بازاریان بورژوازی متوسط معتقدند، اما حکایت ترتسکیستهایی از قماش میلیتانت و یا حکمت و حکمتی ها بعضا سوای این مسائل، از مواضع هواداریشان از امپریالیسم بر میخیزد. آن دسته بیشتر نماینده طبقات خرده بورژوازی و این دسته ترتسکیست و حکمتی بیشتر نماینده بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم هستند.
هرمز دامان
مهر 91
یادداشتها
* اعتصاب بازاریان با حضور نیروهای انتظامی رژیم در بازار و بزور پایان یافته و آنها باجبار مغازه های خود را گشودند. ضمنا رژیم مقررات سختی نیز برای هر گونه بستن و تعطیلی مغازه ها بوجود آورده و تجار و کسبه را مجبور به پیروی از آنها نموده است. اما با توجه به شرایط سخت کنونی هر آن امکان حرکت و یا جنبشی خواه از جانب بازار و خواه از جانب دیگر بخشهای تولیدی و خدماتی وجود دارد.
1- این کلمه «اعتراض» ورد زبان بیشتر(و شاید همه ی) ترتسکیست ها از جمله حکمت بوده است. وقتی مباحث حکمت را میخوانیم میبینیم او همواره از «اعتراض» کارگران به سرمایه داری صحبت میکند. کاربرد این کلمه، البته بخودی خود اشکالی ندارد اما اگر بخواهد به جای کلماتی همچون مبارزه و مبارزه تا نابودی نهایی سرمایه داری بنشیند نمیتواند نقشی را که این کلمات بازی کنند، ایفا کند. میتوان به چیزی اعتراض داشت اما خواهان نابودی آن نبود!؟
2- مثلا کاشانی که بخشی از رده بالای تجار را با خود داشت در کودتای 28 مرداد با شاه و دربار و غرب کنار آمد و در مقابل مصدق و جنبش ملی ایستاد!؟
3- به برخی تحلیل های عجیب و غریب این نویسنده در همین زمینه توجه کنیم:«با این حال، در پایان جنگ جهانی دوّم، بازاریان از کاهش در میزان تقاضا برای کالاها به شدّت ضربه خوردند (که یکی از علل این کاهش، از سرگیری واردات از کشورهای غربی بود) بازاری ها مجدّداً برگ برنده خود، یعنی تجار ملی گرا را روی میز گذاشتند و خواستار کاهش مداخلات خارجی در اقتصاد شدند؛ چرا که موقعیّت اقتصادی آن ها از سوی رقابت کالاهای خارجی تهدید می شد.» و«در پاسخ، بازاریان به همراه روحانیون، اعتراضات را نه فقط در بازارها که هم چنین در خیابان ها افزایش دادند. مضاف بر آن که مداخله دولت در حمایت از بنگاه های بزرگ و مدرن، به ضرر بنگاه ها و مشاغل خرد و سنتی تمام شد. تغییرات قانونی در سال 1977، میزان سرکوب بازاری ها را افزایش داد و جرقه اقدام مشترک بازاریان علیه دولت را روشن کرد. بازاری ها برای بسیج مردم، به برگ برنده خود یعنی مساجد رو کردند.» ما از این «برگ های برنده» چیزی دستگیرمان نشد. در اولی برگ برنده بازاری ها(که خود تجار بزرگ و کوچکند) تجار ملی گرا بود و در دومی برگ برنده بازاری ها( ایضا) مساجد بود. ضمنا اینان به طبقه کارگر هم به عنوان برگ برنده نگاه میکردند. گویی بازاری هایی که برگ برنده یعنی تجار ملی گرا را روی میز میگذاشتند خود غیر از تجار ملی گرا بودند و پشت آنها پنهان شده بودند و نیز کاری به کار مساجد هم نداشتند؛ و یا اینکه در این زمان بازاریهایی که مساجد را محل سازماندهی خود میساختند، دیگر تجاری ملی نبوده و تجار وابسته به امپریالیسم بودند. چنین تحلیلهایی به خلاف درک نویسنده آن که گمان میکند که خیلی به بازی سیاست وارد است و باصطلاح «سیاست دانانه» سخن میگوید، فوق العاده سطحی و مبتذل است.
4- در تحلیل درهم و مغشوش زیر از «تنش» میان بازاریان با دولت شاه در اوایل دهه 1970 سخن رفته است: «در اوایل دهه 1970، در نتیجه بحران های اقتصادی در ایران، دستمزدها کاهش و سطح قیمت ها افزایش یافت... ضمناً، در همان حال که دولت وقت شاه، دستور به حذف سوبسید بسیاری از اقلام می داد، بازاری ها مخالفت خود با سیاست های اقتصادی را افزایش دادند و کالاها و خدمات خود را در بازارهای سیاه به فروش رساندند. چنین اقداماتی، به گسترش تنش در بین بازاری ها و دولت شاه منجر شد. وخامت و عمق بحران و مسائل اقتصادی، هم جنبش کارگران و هم جنبش بازار- روحانیّت را تحریک کرد.» و در این تحلیل ایضا مغشوش از آنها با نام «یکی ازجنبش های اعتراضی عمده» در 1979:«با وجود تلاش های دولت پادشاهی در تغییر نظام سنتی تجاری به یک نظام سرمایه داری غربی، بازارهای ایران هم چنان به حیات خود ادامه دادند و تا پیش از سال 1979، به یکی از جنبش های اعتراضی عمده تبدیل شدند. ائتلاف میان علما و بازاری ها، در دوران تلاطم مجدّداً جان گرفت. هرچند، بازاری ها عموماً خواهان حفظ مناسبات و بنیان های بازار آزاد، و تنها اِعمال تغییراتی تکمیلی در جهت قوانین ملی تر بودند. با این وجود، روحانیون-که خود شدیداً به بازاریان وابسته بودند- رهبری ایدئولوژیک این جنبش اعتراضی را در تظاهرات و جلسات بازار در دست گرفتند. به همین خاطر، ائتلاف نهایتاً توانست تا با چنگ زدن به چند آیه و حدیث در دفاع از مالکیّت خصوصی و بازرگانی، راهی برای تقویت پیوندهای ایدئولوژیک بین بازاری ها و روحانیون پیدا کند...»
5- گرچه در دوران 32-20 که طبقه کارگر دارای رهبری ناشایسته ای همچون حزب توده بود، نه تنها نسبت به تجار بلکه نسبت به سرمایه داران صنعتی( مصدق و جبهه ملی) نیز یا به همین فرمول خیانت توجه داشت و از هر گونه اتحادی با آنها سرباز میزد و آنان را عموما در کنار دشمن اصلی(دربار و امپریالیسم) نشان میداد، و یا به اتحاد فرصت طلبانه با حتی پلید ترین دشمنان خلق (مثل قوام السلطنه) دست میزد و وزیر به کابینه اش میفرستاد و یا به یکباره از خود سلب مسئولیت کرده از مصدق و جبهه ملی میخواست که مراقب کودتای 25 مرداد باشند.
6- بد نیست نظر این نویسنده را در این باردرمورد طبقات متوسط مرور کنیم: به واسطه« انقلاب 1917 روسیه، که تهدیدی برای مناسبات موجود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و البته ائتلاف ها بود، بازاریان و علما به حمایت از دولت شاه و متحدین آن- مانند سرمایه داران صنعتی، ارتش و اربابان زمین- پرداختند تا قدرت جنبش کارگری در ایران را تقلیل دهند.» و «از یک سو، گروه ها و طبقاتی هم چون اربابان زمان، سرمایه داران صنعتی و تجار ثروتمند از رفرم های دولت شاه و الحاق اقتصادی به کشورهای سرمایه دار غرب دفاع کردند...» در این بخشها همانطور که پیشتر درهمین مقال اشاره کردیم سرمایه داران صنعتی که منظور از آنها باید سرمایه داران ملی باشد، متحد شاه و اربابان زمین، و خواهان وابسته شدن به امپریالیسم قلمداد شده اند. و از سوی دیگر، بازاری ها و علما در مقابل چنین الحاق و رفرم هایی قرار گرفتند. ضمنا چنانچه منظور از سرمایه داران، کمپرادورها باشند آنوقت دیگر دفاع کردن این بورژوازی از «الحاق به کشورهای سرمایه داری غرب» بی معناست. عین همین معنا در عبارات «... فشار نیروهای استعماری و تحمیل قراردادهای یک طرفه بازرگانی از طرف آن ها و تبدیل اقتصاد ایران به زائده ای از اقتصاد امپریالیست ها، بورژوازی صنعتی را به جنین محتضر و نحیفی تبدیل کرد...» به چشم میخورد. به این ترتیب منظور از سرمایه داران صنعتی باید همان بورژوازی ملی یا متوسط باشد. « پیش تر، بعد از "استعفای" شاه وقت (رضا شاه، در سال 1941) اتحاد بازار- روحانیّت- کارگران همراه با "طبقه متوسّط" دولت جدید را تشکیل داد.» در اینجا معلوم نیست که طبقه متوسط به بورژوازی کمپرادور اطلاق شده و یا به بورژوازی صنعتی و یا خرده بورژوازی! « از طرف دیگر، دولت شاه قصد داشت تا در بین نخبگان دستگاه حکومتی یک طبقه متوسّط ملی و متعهّد به سلطنت به وجود آورد...» همچنین در این قسمت، اگر منظور بورژوازی کمپرادور است دیگر صیغه متوسط و ملی اش چیست؟ اگر منظور خرده بورژوازی است بحث ملی و غیر ملی در مورد آن بی معنا است؛ و اگرمنظور بورژوازی ملی است آنگاه این غریب نیست که شاه کمپرادور میخواهد در میان «نخبگان حکومتی» یک بورژوازی ملی ایجاد کند. به متن زیر توجه کنیم:«هدف از "انقلاب سفید"، از یک سو ایجاد رفرم های اقتصادی و سیاسی لازم برای ایجاد یک طبقه متوسّط جدید وابسته بود که بتوان برای حمایت از دولت و حاکمیّت بر روی آن حساب کرد... دولت شاه، تعدادی از زمین ها را ملی و در بین طبقه متوسّط جدید خود توزیع کرد...» اینجا «طبقه متوسط ملی و متعهد به سلطنت» تبدیل به «طبقه متوسط جدید وابسته» میشود وشاه تعدادی زمین های ملی شده را در بین این «طبقه متوسط جدید خود» تقسیم میکند...! و اسم این تحلیل های اجق وجق را میگذارند تحلیل تاریخی!