صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
نگاهی به تز « از اعتصاب تا قیام » و قیام بهمن 57
یادداشتهایی بر نظرات حزب کمونیست ایران(م- ل- م)
بخش دوم
قیام بهمن 57
12- مقاله اشاره میکند که که اقلیت سازمان کتابهای کمینترن در مورد قیام مسلحانه را مورد استناد قرار میداد. در حالیکه در مباحث سیامک زعیم مقاله مائو با نام« از یک جرقه حریق بر میخیزد» مورد استناد قرار میگرفت.
اینها نشانگر تفاوت میان سیامک زعیم و اقلیت سازمان نیست. در واقع هیچکدام از این دو جریان مخالف قیام شهری به عنوان شکل اساسی کسب قدرت در ایران نبودند. همانطور که در مقاله پیشین خود در مورد مباحث سیاسی متذکر شدم، مبحث «از یک جرقه حریق بر میخیزد» به هیچ عنوان حریق فوری، بر مبنای جرقه بوسیله نیروی کوچک را در نظر ندارد، بلکه به مناطق سرخ کوچک آزاد شده ای اشاره دارد که طی سالها موجب برافروختن حریق در کل کشور چین میشود. استناد سیامک زعیم یک تدوین(یا مونتاژ) از ضرب المثل چینی و حرکت ستارخان در ایران بود و ربطی به راه انقلاب ایران نداشت. از طرف دیگر اشارات اقلیت به قیامها، نه برای مخالفت با نفس قیام، بلکه اشاره به نیروی دست زننده به آن، و زمان برای اجرای آن بود.
13- مقاله میگوید « البته تجربه قیام 22 بهمن « سندی» شد در دست خط «از اعتصاب تا قیام» انگار که این تجربه همه چیز را مسلم کرده بود و جای بحث ندارد.»
این درست نیست. قیام بهمن تنها سندی در دست خط از اعتصاب تا قیام نبود، بلکه نخست سندی در دست خطی بود که بعد به «قیام فوری» تکامل یافت. خود «قیام فوری» هر چند که به قیام ستارخان بعنوان مدل خود توجه داشت، اما در عین حال این گونه میاندیشید که راه تصرف قدرت در ایران راه « قیام شهری» است و نه مثلا محاصره شهرها از طریق دهات. بنابراین خود درکهای مربوط به «قیام شهری» یعنی همان «از اعتصاب تا قیام» است که به «قیام فوری» در شهر آمل( نخست تهران) تکامل میابد.
از طرف دیگر اختلاف خط از اعتصاب تا قیام با خط قیام فوری در این نیست که یکی با نظریه از اعتصاب تا قیام مخالف است و دیگری موافق. بلکه هر دو نظر چنانچه قیام شهری را قبول داشته باشند، خواه ناخواه قبول دارند که قیام شهری نه از جنگ های روستایی به شهری، بلکه از اعتصابات و تظاهرات شهری به قیام تکامل میابد. اختلاف تنها بر سر این است که یکی از این دو خط میگوید شرایط برای دست زدن به قیام فوری آماده است و دیگری میگوید آماده نیست و باید در تکامل اعتصابات توده ای و تظاهرات و شورشها ی مردم پدیدآید و بعد اینها به قیام تبدیل شود.
اینکه بعدها، بوسیله بازماندگان سربداران، خط قیام فوری نقد شد و به این نظریه رسیده شد که اصلا بحث قیام شهری نادرست است و ما باید خط محاصره شهرها از طریق روستاها را تعقیب کنیم و به جنگ خلق دراز مدت دست بزنیم، بحث دیگری است و در این خصوص این خط نه تنها در مقابل خط «از اعتصاب تا قیام» بلکه در مقابل خط « قیام فوری» سربداران نیز میباشد. بدینسان نظرات بعدی سربداران لزوما ارتباط چندانی با مباحث اولیه ندارد.
از طرف دیگر بحث «از یک جرقه حریق بر میخیزد» نیز نشانگر جر و بحث درونی سازمان است که یکی نیروهای سازمان را برای دست زدن به قیام درست نمیداند و اصولا قیام را کار تنها پیشاهنگ نمیداند. در حالیکه خط دیگر معتقد است که نیرویی کوچک میتواند کارهای بزرگی کند. این نیزهمچنان که در بحث گذشته ام گفتم ربطی به حرف مائو وآن ضرب المثل چینی ندارد. زیرا منظور مائو نه «قیام فوری»، بلکه «مناطق و حکومت های سرخ» کوچک در اقیانوس مناطق سفید هستند که «جرقه» مزبور را تشکیل میدهند.
تجارب قیام شهری
14- مقاله میگوید «انگار که این تجربه همه چیز را مسلم کرده بود و جای بحث ندارد.»
اگر منظور از «تجربه گرایانه» این است که تنها و تنها یک تجربه مدل قرار داده شده، این به هیچوجه درست نیست و تجارب دیگر هم بوده است که چنین تزی از آن استنتاج شده است.
در واقع کسانی که به شکل تصرف قدرت در ایران از طریق قیام شهری اعتقاد دارند، به هیچوجه تنها قیام بهمن 57 را به عنوان دلیل نمیاورند. بلکه به کل تجارب مبارزه در ایران از مشروطیت به بعد اشاره میکنند. اتحادیه کمونیستها شاید اولین سازمانی است که به این نکته اشاره میکند که «همچنانکه تجارب مبارزه در کل در ایران نشان داده، شکل تصرف قدرت در ایران قیام شهری است.» اینها همانطور که گفتم به قیامهای 30 تیر،32،15خرداد 42 و قیام های تبریز و تهران در آغاز انقلاب و در بهمن 57 اشاره دارند. زمانی که مقاله منتقد انتخاب قیام شهری به عنوان مدل تصرف قدرت در ایران است و مدل قرار دادن آن را «تجربه گرایانه» میداند، در واقع به این نکته اشاره دارد که قبلا هم قیامهای شهری به شکل یک خط برجسته و متداوم در ایران رخ داده که به چنین استنتاجی کشیده شده است.
از طرف دیگر هر گونه تحرکی دیگر همچون « قیام فوری» و یا «جنگ خلق» نیز به تجارب عینی تکیه میکنند و این گونه نیست که ریشه در تجارب نداشته باشند و خلق الساعه همچون امری که یکباره از سر مغز عده ای بیرون جهیده باشد، بوده باشند.
اضاف بر این، هیچ سازمان انقلابی بک دفعه برای انقلاب نسخه نمیچیند و البته تلاش میکند با توجه به تجارب، راهی را انتخاب کند. گیرم آغاز کردن این راه را به توده ها نسپرد، بلکه خود را آغاز کننده بداند.
و بالاخره معنای «تجربه گرایانه» این نیست که مثلا شما مدلی را الگوی انقلاب قرار میدهید، بجای اینکه از خود چیزی را اختراع کنید؛ بلکه این است که شما تنها به تجارب فردی خود و یا تجارب عمومی تکیه میکنید، بی آنکه سعی کنید با کار فکری روی آنها، از آنها یک تئوری درست برای انقلاب ایران استنتاج کنید. بنابراین تکیه کردن به تجارب هیچ اشکالی ندارد، بشرط اینکه به درون آنها رفته و با حلاجی کردن آنها و نیز ترکیبشان، آنها را به تئوری تبدیل کنیم.
تحلیل طبقاتی
15- اینکه قیام بهمن، خمینی را بقدرت رساند، هیچ تغییری در درستی یا نادرستی استنتاج قیام به عنوان شکل کسب قدرت نمیدهد. راه تصرف قدرت گرچه ربط مستقیمی به ساخت اقتصادی و ساختار اجتماعی و سیاسی کشور و نیز وضع فرهنگی توده های مردم دارد، اما ربطی به اینکه کدام طبقه در راس انقلاب است، ندارد. قیام های شهری1905 و یا فوریه 1917 در روسیه در حالی اتفاق افتاد که طبقه کارگر رهبر انقلاب نبود، بلکه طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی، انقلابات را رهبری میکردند. اما لنینستها از این نتیجه نگرفتند که
چون طبقات دیگر راس انقلاب بودند، پس راه انقلاب «از اعتصاب تا قیام» نیست و بنابراین باید مثلا دست به جنگ پارتیزانی زد.
تمامی قیامهای شهری در ایران به رهبری طبقات دیگر بوده است. اما زمانی که اتحادیه به قیام شهری به عنوان شکل اساسی کسب قدرت در ایران میاندیشید، به تنها چیزی که فکر نمیکرد و لزومی به تفکر درباره آن نمیدید، همین مسئله بود که کدام طبقه در راس قیام بوده است و یا قیام ها چه طبقه ای را به قدرت رسانده است.
قیام بهمن، خمینی و امپریالیسم آمریکا
16- این نکته که اگر خمینی در راس انقلاب نبود و مثلا طبقه کارگر راس انقلاب بود، ارتش شاه و امپریالیستها اجازه نمیدادند که قیام اتفاق بیفتد، مسئله ای ثانوی است.
مقاله میگوید که «... و بدون اینکه به بسترسیاسی این قیام هم از زاویه اتحادهای طبقاتی شکل گرفته و و مهمتر اینکه، از زوایه سازش بزرگی که بین ارتش و امپریالیسم آمریکا و خمینی صورت گرفته بود ، توجه کنند. بواسطه این سازش راه برای قدرت یابی خمینی باز شد و ماشین دولتی حفظ شد.».
اول اینکه شکل گیری، ضرورت و رخ دادن قیام بهمن ربطی به «اتحادهای طبقاتی» شکل گرفته نداشت. این قیام در تکامل مبارزات توده ها طی یکسال و اندی پس از آبان 56 و با گذر از تقریبا تمامی شکلهای ممکن و مقدور مبارزه در آن زمان در شهرها بوقوع پیوست. پیش درآمد این قیام، زد و خوردهای فراوان میان نیروهای پلیس و ارتش با توده های کثیر مردم و نیز شورشهای فراوان شهری بود. تکامل شکلهای جنینی مبارزه به شکلهای تکامل یافته آن ، تبدیل عریضه نویسی به اعتراض، تکامل اعتراض به اعتصاب، تبدیل اعتصاب به متینگ و تظاهرات، تکامل میتیگ و تظاهرات به شورش و اعتراض خیابانی، تبدیل و تکامل اعتراض و شورش خیابانی به قیام مسلحانه، یا در یک کلام تکامل مبارزات مسالمت آمیز در آن زمان به کاربرد سلاح. این تکامل درونی پدیده ای به نام «قیام شهری» است.
اینکه سازشی بین ارتش و امپریالیسم آمریکا و خمینی صورت گرفت، تاثیری در نفس رخدادن قیام مسلحانه نداشت. این قیام نه به عنوان خواست و تحت رهبری خمینی، بلکه در تکامل خودجوش مبارزات توده ها رخ داد. اول اینکه آن سازش برای این نبود که قیامی رخ دهد؛ بلکه برای این بود که قیامی رخ ندهد. دوم اینکه اگر قرار است کسی بقدرت برسد این ها چه کسانی باشند، و سوم نحوه برخورد کسانی که به قدرت رسیدند به ارتش چگونه باشد. اما قیام سوای امیال این سازش، رخ داد.
از طرف دیگر شاه و ارتش او به مدت یکسال و اندی مقابل توده ها مقاومت کردند و هیچ شکلی از تقابل و سرکوب وجود نداشت که آنها بکار نبرند. در واقع خود این سازشها، نه به دلیل قدرت ارتش و امپریالیسم آمریکا، بلکه درست بخاطر اینکه نیروهای پلیس و ارتش در حال تلاشی و نابودی بودند، و همچنین برای جلوگیری از به قدرت رسیدن کمونیستها و یا نفوذ شوروی رخ داد.
تنها میتوان سئوال داشت که چرا ارتش تحت رهبری شاه، دست به کشت و کشتارهای بیشتر نزد، همچون زمانی که خمینی به قدرت رسید، مثلا در کردستان، گنبد و یا خرمشهر، که ارتش تحت رهبری وی کشتار فراوان کرد. این فرق میکند.
درواقع اگر ارتش گمان میکرد که سوای بر قرار کردن حکومت نظامی در بیشتر شهرها به مدت تقریبا 6 ماه و کشتار مداوم، دست زدن به کشتارهای بیشتر، حلال مشکلات است و توده ها را عقب میراند، بی تردید این کار را میکرد. سینما رکس و میدان ژاله، نمونه ای از این نوع کشتارهای غیر مستقیم و مستقیم نیروهای شهربانی و ارتش بودند. اما تمامی اینها، نه تنها نتیجه نداشت، بلکه به ضد خود تبدیل شد. از این رو ،به روی کارآمدن دولت بختیار، در واقع اعلام به بن بست رسیدن راه حل های نظامی بود. زیرا ما نه با یک شهر و دو شهر، بلکه با یک انقلاب عظیم که تمامی شهرهای بزرگ و کوچک را در بر گرفته بود، روبرو بودیم و نیز این انقلاب در حال رسوخ و عمق یافتن هر چه بیشتر در روستاها بود.
اما سرکوب ها و کشتارهای دولت جدید و خمینی، متکی به بخشی از مردم و ناموزون شدن انقلاب بودو بویژه بروی تضادهای درون مردم و یا حداقل بروی بی تفاوتی بخشی از مردم حساب میکرد.
نکته بعدی عدم مقاومت ارتش در مقابل قیام بود. در واقع اگر ارتش مقاومتی بیشتر از آنچه کرد، از خود نشان میداد، ممکن بود که برای مدتی کار به جنگ داخلی کشیده شود. اما بر بستر اتحاد مردم در یک انقلاب بزرگ و تلاشی روزمره ارتش ( فرار و یا تمرد مداوم سربازان و یا پیوست همافران به جبهه انقلاب) این جنگ داخلی، خیلی نمیتوانست تداوم یابد. (جدای از این که ممکن بود به کشورهای دیگر منطقه سرایت کرده و کار را برای امپریالیستها بسیار دشوار کرده و اوضاع را بطور جدی از کنترل آنها خارج کند) مگر اینکه خود امپریالیستها تهاجم کنند و یا از کشوری خواسته شود که تحت حمایت و پشتیبانی امپریالیستها به ایران حمله کند.(همه اینها با تفاوتهایی در حال حاضر در مورد کشورهای مصر، لیبی و سوریه در حال اجرا است، ولی مبارزه با انقلابات بزرگ، کار ارتش نیست) که البته این امور رخ داد، ولی نه در همان زمان، بلکه در زمانی دیگر و این بار افزون بر دلایل اولیه، به دلایلی جدید، که عجالتا از حوصله بحث ما خارج است.
در واقع ارتش نمی توانست آنچنان مقاومت کند. این ارتش خرد نشده بود، اما بطور جدی تلاشی یافته، آسیب دیده و تکه پاره شده بود. و این خمینی بود که دوباره ارتش را جمع کرد و نیز کمیته و سپاه را هم، به عنوان نیروهای مسلحی که از درون نیروهایی که در انقلاب به نفع خمینی فعال بودند، برای حفظ قدرت در مقابل نیروهای رادیکال، و همچنین در تقابل با ارتش و برای جلوگیری از کودتای احتمالی آمریکا، سازمان داد. در واقع مجموع ماشین دولتی یا بهتر بگوییم بخش نظامی آن، هم با جمع و جور کردن بخش پیشین و هم با ایجاد بخشهایی جدید حفظ شد و ادامه یافت.
اینکه ارتش مقاومت نکرد تا راه برای قدرت یابی خمینی باز شود، تا آنجا درست است که ما بپذیریم در صورت مقاومت، نتیجه به نفع خمینی و امپریالیسم آمریکا نبود. در واقع این سازش مشترک، هم برای حفظ منافع خمینی برای جلوگیری از تعمیق انقلاب و هم برای منافع امپریالیسم آمریکا در آن زمان، مفید بود. اما این تنها برای جلوگیری از تلاشی بیشتر بود. این گونه نبود که ارتش، مثلا در صورتی که طبقه کارگر در راس انقلاب بود، میتوانست بیشتر مقاومت کند. در واقع خمینی و نیروهای طبقاتی راس جنبش، عموما بیشتر از اینکه به تیزی و تندی انقلاب بیفزایند، آنرا کند میکردند و اگر انقلاب عموما گرایش به عمق یافتن و تند و تیز شدن میکرد، این بیشتر به سبب درگیری توده های کثیر طبقه کارگر و زحمتکشان شهر در آن بود.
اما اینکه « قیام 22بهمن 57 یک قیام نیمه کاره بود.» ربطی به خود شکل قیام شهری و قوانین تکامل آن در ایران و یا کشوری دیگر ندارد. بلکه ربط دارد به اینکه چه طبقاتی در راس قیامند. هر چند خود قیام خود جوش بود، برنامه ریزی شده از قبل نبود وهمچنین رهبری نداشت، اما بواسطه عدم مقاومت نهایی ارتش، و نیز سراسیمه شدن خمینی و اطرافیانش، و تحت نفوذ قرار دادن فوری آن، گسترش و عمق کافی پیدا نکرده و ارتش را به تمامی خرد درهم نشکست.
اما اینکه « به اهدافش نرسید.» این نیز ربطی به خود شکل قیام ندارد. بلکه همچنانکه از خود عبارت پیداست، به اهداف آن مربوط است.
اما اهداف قیام : آنچه توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه از ته دل آرزو میکردند و آنچه در عمل بدان رسیدند، با هم تفاوت فاحشی داشت. این به خود شکل قیام شهری ربطی نداشت. این طور نیست که مثلا چنانچه طبقات زحمتکش با نوع دیگری از اشکال کسب قدرت سیاسی، اما تحت رهبری طبقاتی که خمینی نمایندگیشان را در دست داشت، به قدرت میرسیدند نتیجه فرق میکرد.
شکل کسب قدرت سیاسی و رهبری اشکال کسب قدرت، دو موضوع جدا هستند. بسیاری از جابجایی های قدرت، در آسیا، افریقا، آمریکای مرکزی، با اشکال جنگ های داخلی و طولانی صورت گرفته،اما با همین اشکال نیز، رهبری های ارتجاعی جدید، جای رهبری های ارتجاعی قبلی را گرفته اند. آیا میشود گفت که ایراد کار در نوع اشکال کسب قدرت بوده و چنانچه در این گونه کشورهای افریقایی، مثلا بجای جنگ داخلی طولانی، شکل کسب قدرت از طریق قیام شهری، انتخاب میشد، آنگاه مثلا طبقه کارگر و یا توده ها به قدرت میرسیدند. خیر! البته نمیتوان اینطور گفت.
در واقع راههای کسب قدرت، همچنانکه گفتیم « ربط مستقیم به ساخت اقتصادی- اجتماعی و درجه موزونی و یا ناموزونی اقتصاد و سیاست، شرایط طبقات اجتماعی و چگونگی برآمدها و اشکال مبارزاتی آنها، برخی مشخصه های تاریخی و یا شرایط بین المللی بویژه تهاجمات امپریالیستی مربوط است.» اما اینکه چه طبقه ای راس اشکال کسب قدرت است و نحوه برخورد وی به این اشکال کسب قدرت، درجه تندی و تیزی و یا کندی آنها، حفظ دستگاه نظامی کهنه و یا خرد کردن آن، به نیرو، قدرت و درجه آمادگی سیاسی، سازمانی و عملی طبقات و چگونگی توازن میان آنها مربوط است.
مقاله ادامه میدهد که « قیام بهمن یک تجربه مهم تاریخ معاصر ایران است اما تجربه ای نیست که کمونیستها فکر کنند با تکرار آن به قدرت میرسند و فقط کافیست این بار آنها در راس چنین حرکاتی قرارگیرند.»
میبینیم که در اینجا دیگر مسئله فقط بر سر رهبری نیست، بلکه بر سر شکل کسب قدرت است. مقاله میگوید در صورتی که کمونیستها شکل کسب قدرت بوسیله قیام مسلحانه را انتخاب کنند، آنها نمیتوانند بوسیله آن به قدرت برسند. یعنی اولا این تجربه تکرار نمیشود و دوما حتی اگر این تجربه تکرار شود، کمونیستها نباید گمان کنند که میتوانند بوسیله آن بقدرت برسند. اما چرا؟ بواسطه اینکه ارتش و امپریالیسم آمریکا اجازه نمیدهند و آن را درهم میکوبند. یعنی اگر مردم انقلابی به بزرگی، گسترگی،عمق و شدت انقلاب 57 و نقاط اوج آن یعنی قیام مسلحانه تهران به رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست هم بکنند، باز هم کمونیستها به قدرت نمیرسند، بلکه امپریالیستها و ارتش اجازه نمیدهند. معلوم نیست اگر انقلاب ایران، راه دیگری غیر از این راه، برای پیشرفت خود نداشته باشد، تکلیف چیست؟
و « درک مکانیکی و تدریج گرایانه از مبارزه طبقاتی مانع ازآن شد که حتی به تجارب دیگری چون مبارزه مسلحانه توده ای در کردستان که جلوی رویشان قرار داشت و یا خود مستقیما در آن درگیر بودند، توجه لازمه را بکنند و در پرتو تجارب بین المللی درسهای مهم و حیاتی را از آن بگیرند و اهمیت سازمان دادن ارتش انقلابی»
اول: بگذارید به این نکته اشاره کنم که متاسفانه در اینجا مقاله نویس چنان از موضع «دانای کل» به بررسی پرداخته که انسان حیران میشود که چرا شخصی گمان میکند که او چیزی عیان را میداند، ولی دیگران نمیدانند.
دوم: اشاره به تجربه کردستان میشود. سئوال این است چرا اگر کردستان الگو شود، امری که بخودی خود هیچ اشکالی ندارد، این تجربه گرایانه نیست، اما چنانچه قیام بهمن الگو شود، این تجربه گرایانه است؟
سوم: همچنان که میتوان در پرتو تجارب بین المللی،بدرستی از مبارزه مسلحانه درکردستان درس گرفت، در پرتو همین تجارب میتوان از قیام بهمن هم درس گرفت. و تازه نه تنها باید از تجارب بین المللی در هر دو مورد درس گرفت، بلکه ضمنا باید به تجارب بین المللی با استفاده از هر دو مورد درس هم داد.
چهارم: چگونه است که خصلت «طولانی» مبارزه، پذیرش «تدریج گرایی» در مبارزه نیست، اما خصلت «سریع» انقلاب مسلحانه، پذیرش «تدریج گرایی» در مبارزه است؟
پنجم : چگونه است که فکر کردن به اینکه تجربه قیام بهمن میتواند ملاک ما یا شکل اصلی کسب قدرت در ایران باشد، مکانیکی است(راستی منظور از مکانیکی در اینجا چیست؟) اما تجربه کردستان را تعمیم دادن به کل ایران- که امر بسیار مشکلی است- مکانیکی نیست؟
ششم : چرا باید فکر کرد چنانچه در راس جنبش کردستان کمونیستها باشند این حتما به نتیجه میانجامد، اما چنانچه در راس قیام بهمن، کمونیستها بودند، این به نتیجه نمی انجامید؟
هفتم: آیا جروبحث درونی سازمان میان اقلیت و اکثریت بر سر این اختلاف بود که یکی میگفت باید در تهران قیام کرد اما دیگری میگفت باید مبارزه مسلحانه دراز مدت در کردستان کرد؟
هشتم: چرا ناموزونی انقلاب باید باعث شود که در حالیکه لازم است توجه به کردستان بکنیم، اما این امر را با بی توجهی به اکثریت باتفاق استانهای دیگر توام کنیم؟ نفس ناموزونی انقلاب به معنای انتقال مراکز ثقل مبارزه است؛ امروز کردستان پیشرو است، فردا بلوچستان و پس فردا آذربایجان و روز پس از آن استانهای مرکزی.
نهم : آیا اگر شکل مبارزه همانند شکل مبارزه در کردستان، با اتکا به مبارزه طولانی پیش رود، این تضمین کننده است؟ اگر چنین است، چرا در کردستان عراق مبارزه طولانی، به روی کارآمدن جلال طالبانی و اتحادیه میهنی در گونه ای توافق با امپریالیستها منجر گشت؟ آیا توافق جلال طالبانی با امپریالیستها، با توافق خمینی با امپریالیستها، فرقی در ماهیت قضیه میداد؟
میبیم که این مباحث آنقدر خام و نپخته است، که دهها سئوال را بی پاسخ میگذارد و عموما در مقابل کوچکترین سئوالات و انتقادات، تاب مقاومت ندارد.
ما در جای دیگری به مسئله ناموزونی اقتصاد و سیاست در ایران، عدم توازن میان برخی مناطق چون کردستان، بلوچستان و برخی استانهای مرکزی با شهرهای بزرگ و امکانات مبارزه مسلحانه در این مناطق، شکل اساسی قهر انقلابی در کسب قدرت و اشکال جانبی آن برای تداوم مبارزه در شرایط آرام، و همچنین رابطه میان اشکال اساسی و اشکال جانبی قهر توجه خواهیم کرد و جایگاه هر کدام را در یک پروسه بزرگ کسب قدرت، مورد بررسی مفصل قرار خواهیم داد. اینک اجازه دهید تا این بحث را با این مقاله به پایان برسانیم.
بازهم درباره اختلاف بین اکثریت و اقلیت درون اتحادیه
17- مباحث مقاله در خصوص اختلافات اکثریت و اقلیت اصلا درست نیست و پر است از قاطی کردن مسائل و عدم تشریح درست وروشن اختلافات و همچنین سفسطه.
بحث کردن در مورد «آماده بودن یا نبودن شرایط برای دست زدن به مبارزه مسلحانه» ربطی به «آغاز کردن مبارزه مسلحانه» ای که خصلت «طولانی» داشته باشد، ندارد. زیرا بحث اصلا بر سر دست زدن به قیام فوری، یعنی قیامی شبیه قیام ستارخان بود و نه جنگ یا مبارزه مسلحانه طولانی.
اینکه «اقلیت منتظر تکرار مدل 57 بود و از این زاویه تاکید میکرد که از اعتصاب تا قیام راهی است که باید پیموده شود»، نشان نمیداد که اکثریت برنامه جنگ طولانی داشت؛ بلکه واقعیت این بود که اکثریت فکر میکرد که نیاز به طی تدریجی مبارزه نیست و خود سازمان میتواند پیشرو شده و با دست زدن به قیام، وضعیت جنبش را از حالت عقب نشینی یا افت، به حالت غلیان و پیشرفت در آورد.
دست زدن به قیام فوری مسلحانه، گرچه به گونه ای به معنای « سازمان دادن انقلاب مسلح در مقابل ضد انقلاب مسلح» است، اما نه به آن معنایی که استالین این عبارت را برای توصیف پروسه ی انقلابی که در چین وجود داشت، بکار برد. زیرا منظور استالین از بکار برد این عبارت، اشاره به جنگ متداوم میان انقلاب و ضدانقلاب در چین بود و نه مثلا سازمان دادن یک قیام شهری.
اینکه« در صورتی که قیام نشود، تمامی فرصتها از دست خواهد رفت»اشاره به « قیام فوری» دارد و نه جنگ طولانی، که دیر یا زود آغاز کردن آن، دارای اهمیتی ثانوی، یعنی منوط به آمادگی نیروی انقلابی برای دست زدن به آن و نیز فرصت مناسب پدیدآمده، دارد.
و بالاخره اینکه شکست قیام فوری، در واقع به معنای نادرستی تحلیلی که منجر به آن شده بود، میبود. و این ربطی به اینکه «اگر در مقابل ضد انقلاب مسلح دست به اسلحه نبریم شکست حتمی خواهد بود و شرایط بدتر از دوره پس از کودتای 28 مرداد 32 خواهد بود» نداشت. در اینجا مقاله، تجارب چین را رها میکند و تجارب قیام اکتبر روسیه را با شرایط آن زمان انقلاب ایران، قاطی میکند.
در روسیه، در اکتبر 1917، دست نزدن به قیام و یا دست زدن به آن، چنانچه قیام شکست میخورد، نتایج تقریبا یکسانی بوجود می آورد. یعنی در هر دو صورت، انقلاب شکست میخورد و بورژوازی تهاجم خود را علیه طبقه کارگر آغاز میکرد. اما در صورتی که قیام که توده ای و سازمان داده شده بوسیله حزبی بود که مدت بیش از بیست سال، بطورمتداوم درون طبقه کارگر و توده های کثیر اهالی کار کرده بود و آنها را برای چنین قیامی آماده کرده بود، پیروز میشد، نتایج به هیچوجه یکسان نبود. یعنی طبقه کارگر میتوانست دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار سازد. در نتیجه ریسکی بود معقول که نتایج دست نزدن به آن با شکست آن تقریبا برابر بود اما در صورت پیروزی قیام، وضع بکلی متفاوت میشد.
اما این در ایران به هیچوجه آن گونه نبود. یعنی خواه از نظر شرایط و خواه از نظر سازمانی که به آن دست میزد، به هیچوجه این طور نبود که نتایج در صورتی که به قیامی دست زده نمیشد و یا به اشتباه دست زده میشد، یکسان باشد. در هر دو صورت ارتجاع پیروز میشد. اما در صورت نخست، سازمان میتوانست به طور اصولی عقب نشینی کند. در حالیکه در صورت دوم یک سازمان کوچک، که کوچکترین نفوذی در میان توده های طبقه کارگر چه رسد به بقیه اهالی نداشت، بطور تقریبا کامل نابود میشد. وضعیت ایران در آن سالها بیشتر با سالهای 1907 روسیه شبیه بود تا با اکتبر 1917.
همچنانکه گفتم قاطی کردن مسائل و تجارب و سفسطه های جورواجور، خصلت بارز این مقاله است. بجای تشریح جزء به جزء و روشن اختلافات و چگونگی تکامل آنها و ارتباط آنها به تجارب بین المللی، چنان مسائل قاطی میشود که مثنوی میخواهد تا آنها را از هم باز کنیم! و برای چی؟ برای اینکه ثابت شود اکثریت درست میگفته و اقلیت اشتباه میکرده است. آیا نمیشود فکر کرد که اصلا هر دو اشتباه میکردند و یا اینکه، هر دو، در حالیکه بخشهایی از حقیقت را میگفتند، دچار اشتباهاتی نیز بودند؟
قهر انقلابی
18- مابقی مباحث این بخش از مقاله، تاکید بر باصطلاح فرق کیفی میان جنبش کمونیستی و جنبش طبقه کارگر، اشاراتی به انقلاب اکتبر، گریز زدن به بحث بر سر کسب قدرت سیاسی از طریق قهر انقلابی، ضرورت جنگ انقلابی در کشورهای تحت سلطه و بالاخره قافیه فعلی این حزب یعنی گذر از مائو و رسیدن به آواکیان است.
در مورد تفاوت کیفی میان حزب کمونیست و جنبش طبقه کارگر، همواره گفته شده که حزب کمونیست گردان پیشرو طبقه کارگر است که از آگاه ترین، پر کارترین، مبارزترین کارگران و روشنفکران و نیز از افرادی از طبقاتی دیگر که مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی خود پذیرفته باشند، تشکیل میشود. پایگاه اجتماعی حزب، طبقه کارگر است و حزب به موازات رهبری مبارزات این طبقه، تامین کننده رهبری این طبقه بر طبقات دیگر، از طریق رهبری مبارزات طبقات و اقشار دیگر و نیز جنبشهای اجتماعی همچون زنان یا دانشجویان خواهد بود. خلط مبحث میان تفاوت کیفی بخش پیشرو و رهبری کننده با بخش های رهبری شونده، با اینکه این تفاوت کیفی به این معناست که حزب کار خود را دنبال میکند و جنبش طبقه کارگر کار خود را، امر بی معنایی است و تنها از کسانی ساخته است که الفبای مارکسیسم را نمیدانند.
این نوع سفسطه ها در مورد فرق کیفی بین حزب کمونیست و جنبش طبقه کارگر در انتخاب مثال انقلاب اکتبر خود را بخوبی نشان میدهد.
مقاله میگوید که «انقلاب اکتبر نشان داد که اگر بلشویکها قیام مسلحانه را سازماندهی نمیکردند و صرفا منتظر نتیجه خودبخودی شور و التهاب انقلابی کارگران میبودند هرگز قدرت سیاسی کسب نمیشد.»
احتمالا منظور از انتخاب این مثال، سوای اشاره به نقش پیشرو یک حزب در مقابل اکونومیستها و رفرمیستها، بازهم مقایسه میان حرکت « قیام فوری» با قیام اکتبر تحت رهبری بلشویکهاست. مقایسه اتحادیه کمونیستها و حزب بلشویک مقایسه ای بی معناست. تنها شباهت این دو این است که هر دو به مارکسیسم اعتقاد داشتند( کاری به درجه تسلط برآن نداریم) و هر دو دست به قیام زدند. اما حزب بلشویک کجا و اتحادیه کجا؟ قیام اکتبر کجا و قیام سربداران کجا؟
بطور مختصر بگویم حزبی که دست به قیام اکتبر زد، سالهای سال( حداقل چیزی در حدود 22 سال) برای تبدیل جنبش خودبخودی کارگران به یک جنبش سیاسی انقلابی کارعملی کرده بود و بواسطه نفوذ عمیق خود در این طبقه، چگونگی رشد و غلیان « شور و التهاب» کارگران را میشناخت. و اما در مورد نتایج خودبخودی این شور و غلیان : کار سازماندهی و اجرای قیام درست متکی به لحظه اوج گیری این شور و غلیان خودبخودی( والبته ضعف و فتور و پاشیدگی نسبی دشمن) استوار بود. امتزاج آگاهانه و خود بخودی : اینست لحظه تحقق قیام اکتبر. اگر شور و غلیان خودبخودی بخش قابل توجهی از توده های طبقه کارگر به اوج نمیرسید و فعالیت دسته های پیشرو این طبقه به حداکثر خود تکامل نمیافت،حزب بلشویک هرگز دست به قیام نمیزد.
در مورد وظیفه مرکزی انقلاب یعنی کسب قدرت سیاسی از طریق سلاح نیز تا آنجا که مقاله با رفرمیستها و اکونومیستها و کلا رویزیونیستها میکند، میتوان حق را به آن داد. اما زمانی که بحث بر سر چگونگی راههای کسب قدرت سیاسی ازطریق سلاح مثلا جنگ طولانی و یا قیام شهری و یا دیگر شکلهای کاربرد سلاح برای کسب قدرت است، دیگر نمیتوان به این بحث های کلی قناعت کرد. گر چه سوای چگونگی راه کسب قدرت، یعنی جنگ طولانی خلق، که این سازمان مدعی آن بود و به همراه آن، به مرور زمان، و درپی آواکیانیست شدن آن، حتی این گونه بحث های کلی خیلی دوام نخواهد آورد.
ف- هیرمند
بهمن 90