Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

 نگاهی به مبارزه طبقات و چگونگی شکل گیری جمهوری اسلامی *
بخش اول

چگونه شد كه جریان قشری- طبقاتی خمینی از یك نیروی جانبی در جنبش دمكراتیك و ضد امپریالیستی ملت ایران به نیروی رهبری كننده این جنبش تبدیل شد و حكومتی مذهبی در ایران بنا نهاد؟ و چرا این حكومت مذهبی مركز ثقل جنبش های متعدد اجتماعی در منطقه خاورمیانه و تا حدودی شمال آفریقا گردید؟
برای پاسخ به این سئوال باید اندكی در تاریخ یك صد سال اخیر ایران مكث كرد و حركت نیروهای طبقاتی درگیر در آن را مورد بررسی قرار داد.

 از زمان انقلاب مشروطیت، درون جنبش دمكراتیك و ضد امپریالیستی ملت ایران و برای رهبری این جنبش، بین دو نیروی طبقاتی اصلی یعنی طبقه بورژوازی متوسط ( ملی)  و طبقه كارگر، مبارزه ای بزرگ جریان داشت.
این دو طبقه با شدت و ضعف متفاوت، در مراحل مختلف جنبشهای انقلابی- ملی یك صد سال اخیر و فراز و نشیبهای آن حضور داشته و بطور مداوم برای كسب رهبری جنبش استقلال طلبانه و آزادیخواهانه مردم ایران در نبرد بوده اند.
  ما ابتدا وضعیت بورژوازی ملی و سپس وضعیت طبقه كارگر را در خطوط كلی، طی این دوره ها بررسی كرده و در پایان به جریان خمینی و علل روی آمدن آن از درون جنبش انقلابی ملت ایران می پردازیم و آن را مورد بررسی قرار می دهیم. امید که علیرغم نگاه گذرای ما به وقایع، این مقاله بتواند مفید افتد.

طبقه بورژوازی ملی  
بورژوازی ملی ایران( تجاری، تولیدی و خدماتی) از مشروطیت تا کنون، در عرصه سیاسی( شاید بیش از حد و توان آن در عرصه ی اقتصادی) حضوری مستمر داشته است.

1- دوره انقلاب مشروطیت
این بورژوازی كه به علت وضعیت اقتصادی نابسامان داخلی نتوانسته بود رشد چشمگیری نماید و همواره از سوی اشراف و فئودالهای داخلی و امپریالیستهای انگلیس و روسیه تحت فشار اقتصادی و ستم سیاسی قرار داشت، طی انقلاب مشروطیت(1300- 1285) به مبارزه با جریانهای فئودالی و امپریالیستی دست زد و صدمات فراوان متحمل شد.  اما علیرغم تلاشها و  جانفشانیهای بویژه جناح چپ آن، قادر به ایفای نقش یك بورژوازی انقلابی شبیه بورژوازی انقلابی اروپا در اواخر قرن هیجده، یعنی فرانسه نگردید. و بیشتر به بورژوازی انگلستان و آلمان شباهت داشت. با این تفاوت كه بورژوازی این كشورها بعلت انقلاب صنعتی و رشد تولید سرمایه داری، بالاخره و به طور مسالمت آمیز و با سازشهای های فراوان بر اشراف و فئودالها فائق آمدند، اما بورژوازی ایران، خواه به دلیل ضعف داخلی و پیوند های کم و زیادش با فئودالها، و خواه به سبب واهمه اش از جنبش انقلابی توده ها و نیز به علت شرایط جدید بین المللی (عصر امپریالیزم ) و محاصره و نفوذ امپریالیستی ( روسیه و انگلیس ) قادر به اجرای تاریخی نقش خود نشد.
بورژوازی ایران كه رهبر عمده انقلاب در دوره مشروطیت بود، بالاخره با سازشكاری های خود با فئودالها و اشراف وهمچنین با امپریالیستها، موجبات شكست این انقلاب را فراهم كرد و توده های محروم و ستمدیده ایران پس از 15 سال مبارزه مداوم  و شورش و انقلاب، به مدت 20 سال زیر تسلط دیکتاتوری رضا شاه قرار گرفتند.

2ـ  دوره 1320-1300 دیكتاتوری رضا شاه  
در این دوره، بورژوازی ملی ایران از نظر تولیدی و تجاری تحت فشار هر چه بیشتر سرمایه داری كمپرادوری رو به رشد( در آغازعمدتا وابسته به امپریالیسم انگلستان و پس از آن تا حدودی امپریالیسم آلمان) و فئودالیسم قرار داشت.
با گسترش نسبی بخشهای خدماتی دولتی و خصوصی همچون دانشگاهها و موسسات عالی و پدید آمدن نیروهایی همچون استادان دانشگاه، پزشكان، وكلا و مهندسین،( افزون بر تحصیل کردگان خارج از کشور) این بورژوازی در عرصه های فرهنگی و روشنفکری از نیروهائی جدید برخوردار می شود که بافت نمایندگان سیاسی و احزاب آینده این بورژوازی را تا حدودی متحول میکند.
بر همین مبنا، ایدئولوگ های بورژوازی متوسط ایران، علیرغم پیوندهای ایدئولوژیک با مذهب، تا حدودی از حالت سنتی و امتزاج تفکرات لیبرالی غرب با اسلام و یا تشیع بیرون میآیند و تفکرات مدرن تری را نسبت به دوره مشروطیت از خود نشان میدهند.
 دراین دوره، مبارزات این بورژوازی با دیکتاتوری رضا شاه، عموما از طرق قانونی پیش میرود. نمایندگان این طبقه، درون مجلس تا حدودی و در دوره هائی چند حضور داشته و مبارزات معینی را با رژیم فئودال- كمپرادوری رضا شاه به پیش میبرند. بطور کلی وبدلیل شکست در دوره مشروطیت و استبداد و اختناق،  این بورژوازی قادر به ایجاد تشكیلات سیاسی و مبارزات متمركز نگردید.
 
3- دوره 1332-1320
 اوج رشد اقتصادی و بخصوص سیاسی این بورژوازی و بهترین نمایند گان سیاسی اش طی صد سال اخیر در این سالها می باشد که با رشد عمومی جنبشهای دموکراتیک و ضد امپریالیستی در بسیاری کشورهای تحت سلطه بویژه درآسیا و شمال افریقا همزمان است. در این دوره پیوند اقتصادی ایران با امپریالیستهای عمده كه در جنگ بین الملل دوم ناتوان شده بودند، دچار گسست نسبی شد و چرخه های تولید داخلی بیشتر به گردش در آمد. به همین دلیل این بورژوازی توانست از لحاظ تولیدی و تجاری رشد كرده و از نظر سیاسی پر توانتر ظاهر گردد؛ سازمانهای سیاسی خود را تشكیل دهد و از نیروهای روشنفکری جدیدی كه در دوره رشد كمپرادوریزم رضا شاه پدید آمده بودند، بهره مند شود. در مجموع در این دوران نیز این بورژوازی به مدد رهبرانی همچون مصدق و فاطمی رهبر جنبش دمو كراتیک و ضد امپریالیستی می گردد.
دورانی مهم در مبارزه این بورژوازی حداقل در آسیا، در محدوده همین دوران می باشد. بسیاری جنبشها، تحت رهبری این طبقه صورت می گیرد. سازمانها ی بزرگ و برجسته ترین رهبران در این دوران پدید آمده و در برخی کشورها همچون اندونزی، مصر و هند نیز،این بورژوازی به قدرت سیاسی دست میابد. مثل  اندونزی، مصر و هند . در ایران نیز در دوره ای و تا حدودی، قدرت سیاسی بدست بورژوازی ملی میافتد و مصدق مهمترین نماینده سیاسی این طبقه و یاران وی در پی مبارزات گسترده برای ملی شدن نفت ایران بر سر کار میآیند.  
در مجموع  سوکارنو در اندونزی  و جمال عبد الناصر در مصر، بیشتر از مصدق توان جکومت یافتند و تا حدودی تاثیراتی را بر روی كشورهای  دیگر نیز گذاشتند اما هیچ كدام از این كشورها نه تنها نتوانستند برای اكثریت محروم و  ستمدیده خویش رفاه و آزادی به ارمغان بیاورند، بلکه عموما از درون آنها رژیمهایی کاملا  مرتجع و مزدور همچون سوهارتو در اندونزی و انور سادات در مصر، بیرون آمد. درهندوستان علیرغم اعلام استقلال، نیز پروسه وابستگی گرچه به مانند این سه کشور پیش نرفت، اما این کشور نیز به مرور بدامان امپریالیستها افتاد.
بطور کلی بورژوازی ملی ایران كه در جبهه ملی ( به رهبری مصدق ) متحد شده بود علیرغم مبارزات بسیار و طولانی با ارتجاع فئودالی و امپریالیسم، بدلیل محدودیت های تاریخی و عصر امپریالیسم و انقلابات سوسیالیستی، عموما ناتوان از پیش بردن یک مبارزه همه جانبه و پیگیر بود . آنها زمانی که روی کار آمدند، به سازش و مماشات با فئودال كمپرادورهای شاه و دربار پرداختند. ارتش را دست نخورده نگه داشتند و در برخی شرایط لبه تیز حمله خود را متوجه سركوب طبقه كارگر و دهقانان كردند. در مبارزه با انگلیس به آمریكا پناه بردند و توهم را درون جنبش ملت ایران دامن زدند. بعلت تعلقات تاریخی، تمایل خود به حكومت مشروطه سلطنتی را ادامه دادند. ایدئولوژی و راهنمای اینان علی رغم مدرن گرایی نسبی، همواره در پیوند با مذهب بوده و اندیشه هایشان کمابیش در پیوند با شكلهای ایدئولوژیك مذهبی بیان می شد. بهر صورت مسئولیت عمده شكست جنبش دموكراتیك سالهای 32-20 و پیروزی كودتای 28 مرداد 32 به عهده این بورژوازی بود. این شکست همچون شکست مشروطه در ذهن و حافظه  مردم ایران باقی ماند.

4- دوره 42  - 39 
پس از این، دوره 42 - 39  را داریم و مبارزات جبهه ملی دوم . در این دوره این بورژوازی، علیرغم یك اوج گیری موقت نسبی و برخی حوادث (مثل متینگ جلالیه و درگیری ابن بابویه) که اصلا با دوره ی پیشینش قابل مقایسه نبود، باز هم نتوانست بطور جدی از زیر شكست دوره قبل قد راست كند و به همراه شكست كشورهای فوق الذكر و افتادن آنها به دام امپریالیزم، بورژوازی ایران طی سالهای 56-42 به محاق فرو رفت.
5- دوره 56-42
سالهای 56-42، سالهای تضعف و رو به اضمحلال رفتن  روابط ارباب - رعیتی است و رشد یک نوع سرمایه داری  که مشخصه اساسی آن اتکا به صدور نفت، برخی مواد خام کشاورزی و نیز صنایع مونتاژ و واردات همه و هر نوع  سرمایه و کالا میباشد.  در این دوره بورژوازی ملی ایران كه از طرف كمپرادورها و امپریالیسم تحت فشار بود و بعضی از سران سازمانهای سیاسی آن چون بازرگان  و ..... به زندان رفتند، دیگر چون گذشته مقبول مردم نبوده و در كنار مشی انقلابی مردم ایران كه طوفانی و برق آسا ضربات مهلك به رژیم فرتوت وابسته به امپریالیسم پهلوی می زد، یك مبارزه فوق العاده سازشكارانه و عقب مانده را پیش میبردند. اینان لنگ لنگان به دنبال  توده ها آمده و مدام نق می زدند واز زیادی رویهای آن شكایت داشتند و بطور کلی ترس و وحشت از رشد مبارزه انقلابی توده ها آنها را فرا گرفته بود.
وصف این حال را بازرگان به بهترین شكلی بیان كرد وقتی گفت:« ما باران می خواستیم، سیل آمد».«باران رحمت»  بجای «سیل ویرانگر»:  چنین است عمق مخالفت بورژوازی ملی ایران با شدت و ژرفش انقلاب .
در مجموع،  تاریخ این بورژوازی علیرغم  برخی مبارزات نسبتا رادیکال با امپریالیسم و ارتجاع داخلی در مشروطیت و در سالهای 20 تا 32، سرشار است از مبارزات سر و دم بریده، سازشكاری و مماشات با رژیم های وابسته و امپریالیستها و مخالفت با جنبش توده ها ی زحمتكش و رنجبر و سركوب این جنبشها. بیهوده نبود كه این بورژوازی طی دوره مورد بحث مقبولیت و توانائی خودش را برای رهبری مبارزات دموكراتیك و ضد امپریالیستی كشور خود از دست داده و در آستانه انقلاب 57-56 دیگر آنچنان مورد اعتماد توده ها نبوده و نظرا و عملا جای برای بالا آمدن نیروهای دیگری گشود.(1)

طبقه  كارگر

  • سالهای1300- 1285

طبقه كارگر ایران در دوره انقلاب مشروطیت( 1300- 1285)، بعلت عقب ماند گی  اقتصادی و عدم رشد بورژوازی، از نظر كمیت و كیفیت ( مهارت- تكامل فرهنگی و سازمانی) ضعیف بود و این ضعف خواه ناخواه در نمایندگان سیاسی آن نیز متجلی میگشت.  با تمام این احوال، رشد سیاسی طبقه كارگر شاید تا حدودی بارزتر از رشد اقتصادی آن بود و این عمدتا بدلیل وجود روسیه و بویژه آذربایجان و قفقاز در نزدیکی ایران بوده است که موجب شد که بخشی از کارگران مهاجر با اندیشه های کمونیستی آشنا شوند و اولین تشکلهای خود را بنیان گذارند.
در هر صورت و علیرغم تبلیغ و ترویج و فرهنگ سازی پیشروان این طبقه و تلاش برای ایجاد سازمانهای مستحکم و همچنین فداکاری و جانفشانی های فراوان، به علت ضعف کمی و کیفی  و نداشتن تجربه، این طبقه توان گرفتن قدرت سراسری و تحكیم و بسط آن را نداشت. حتی در یك منطقه ( شمال ) نیز كه  تا حدودی در قدرت شریك شدند، به واسطه همان علل، وهمچنین دخالت و تسلط استعمار بر سرزمین ایران، نتوانستند این قدرت را حفظ كرده و از آن بدرستی استفاده نموده، گسترش و رشد دهند.
در این مورد می توان به انقلاب سوسیالیستی شوروی نیز اشاره كرد كه در آن دوره همه امپریالیستها به ضد آن بسیج شدند و  اینها به سادگی حاضر نبودند کشور ایران را  که بعلت موقعیت جغرافیائی- سیاسی بسیار مهم یکی از کشورهای کلیدی در منطقه  خاورمیانه است، از دست بدهند. از این رو در چارچوب سرکوب جنبش ضد فئودالی و ضد امپریالیستی  ایران طبقه کارگر ایران و سازمانهای آن را مورد تهاجم قرار داده و متلاشی کردند. به این ترتیب ایران  سرزمینی در چارچوب نیمه مستعمرات امپریالیسم انگلیس و کلا امپریالیستهای غربی برای مقابله با شوروی باقی ماند.

2- دوره 1320-1300
این دوره  برای طبقه كارگر ایران از لحاظ اقتصادی و اجتماعی، دوره رشد نسبی كمی و كیفی بود. اما از نظر سیاسی، به علت استبداد و خفقان داخلی و تسلط امپریالیسم انگلستان دوره رشد و غلیان و شور انقلابی نبود و حزب كمونیست نو پای طبقه كارگر ایران در زیر ضربات قرار گرفت .
در این دوره، ارانی و گروهی که با وی بودند، ضمن یک کار عمدتا ترویجی تلاش كردند که از نظر تئوریک، سطح دانش روشنفکران و نیروهای علاقمند به مارکسیسم را بالا ببرند. بعلت تسلط تفکرات و ایدئولوژی های  سنتی، كار تئوریک این گروه  بیشتر در مقابله با این ایدئولوژیها به پیش برده میشد. همچنین در پیرامون دکتر تقی ارانی، محافل كوچك روشنفكری دائر گردید.
در مجموع در این دوره به علت پدید آمدن حکومت متمرکز و یکدست شدن کشور، سرمایه گذاری های خارجی، ضعیف شدن نسبی فئودالیسم و گسترش سرمایه داری کمپرادور، رشد اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر ایران بیشتر از تکامل سیاسی و سازمانی وی است.    
3-  دوره 1332- 1320
 در نتیجه جنگ جهانی دوم، شکست آلمان و ضعف امپریالیسم مسلط انگلستان كه فعال مایشاء ایران بود و سرگرم شدن اینها به مسائل خودشان، و نیز سقوط حكومت استبدادی رضا شاه، در ایران فضایی نسبتا باز از نظر سیاسی ایجاد شد و شرایط برای رشد جنبش دمكراتیك و ضد امپریالیستی مردم ایران فراهم گشت. بر مبنای این شرایط، تا حدودی تعادلی در وضع عینی و ذهنی این طبقه رخ داد و در تکامل رشد كمی و كیفی طبقه كارگر،  رشد آگاهی صنفی، سیاسی و سازمانی وی پدید آمد.
 رهبری طبقه کارگر در این دوران، بعهده حزب توده بود. این حزب  که جمعی از بهترین روشنفکران ایران را در خود جای داده بود، طی سالهای 20 تا 32 به متشکل کردن طبقه کارگر ایران همت گماشت و مبارزات این طبقه را در مجموع رهبری کرد. سازمان های زنان و جوانان  و همچنین جمعیت های گوناگون دموکراتیک را شکل داد و نیز سازمان نظامی افسران را. این حزب علیه امپریالیسم و ارتجاع مبارزه کرد و در این خصوص برخی سنت های ارزشمند پدید آورد. 
اما این حزب سوای اینکه علنا ادعای مارکسیست بودن نمیکرد، بطور غیر علنی نیز فهم و ادراك درست و عمیقی از ماركسیسم ( در اندیشه رهبران حزب توده در همان زمان هم مفاهیم دیكتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهری جایگاهی نداشت) نداشت یا بهتر بگوییم مارکسیسم را تا حدود زیادی لیبرالی میفهمید. رهبری آن در مجموع رفرمیست بود و ناتوان  برای تطبیق همین ماركسیسم سر و دم بریده و نیمه لیبرالی با اوضاع و شرایط خاص ایران. این حزب توان تجزیه و تحلیل عمیق از ساختار اقتصادی و نیروهای طبقاتی موجود در ایران و نیز تنظیم تاكتیك های درست در مورد این طبقات از جمله دهقانان و بورژوازی ملی(جبهه ملی و مصدق) را نداشت. مبارزه را در آن زمان به شهرها محدود کرد و به روستاها گسترش  نداد( در حالیكه شرایط برای كار در روستا مساعد بود). ساختار تشكیلات حزب  عمدتا روشنفکرانه و تمامی مسئولیت مهم در دست روشنفکران بود و با وجود 12 سال فرصت نسبتا استثنایی، به كارگران پیشرو - آگاه و انقلابی مسئولیت های حزبی در خوری داده نشد. حزب توده علیرغم وجود بدنه ی مترقی، پیشرو و یا انقلابی، از نظر رهبری حزبی بود  گرچه ترقی خواه اما در مجموع بورکرات و رفرمیست.
افزون به همه اینها، دنباله روی از شوروی و سیاستهایش در مورد ایران و همچنین نقش منفعل آن در برخورد به كودتای مرداد 32، با وجود داشتن سازمان افسران و تشكیلات به نسبت بهتر این افسران( كه حداقل می توانست مفت و مجانی حكومت  را به شاه- آمریکا نسپارد و سنت انقلابی مقاومت را، در مقابل تعرض دشمن سامان دهد) آری همه اینها باعث شد كه طبقه کارگر ایران فرصت را  در دوران 32-1320، یعنی 12 سال حلقه ضعیف شدن این کشور در مقطعی بسیار مهم در تاریخ بین المللی، از دست بدهد . سیاستها، تاكتیكها و تشكیلات این حزب تا زمان كنونی، مورد لعن و نفرین مردم با فرهنگ ایران قرار گرفته و از طرف بخش انقلابی چپ نقد و طرد گردیده است.

دوره 1356- 1332
 پس از شكست جنبش ملی مردم ایران درآن دوران، بیشتر جریاناتی كه با موضع چپ این حزب را نقد كردند، نتوانستند به آن برخوردی همه جانبه کنند و ضمن ارزش نهادن و تداوم محاسن و سنتهای نیکی که این حزب و بویژه کادرها و اعضاء آن بوجود آوردند، به نقد کمبودها و نیز اشتباهات و انحرافات رهبری آن دست زنند.
سازمان چریكهای فدائی خلق، لبه تیز نقد خود را روی عدم اعتقاد حزب توده به مبارزه قهرآمیز قرارداد، ولی مبارزه ی مسلحانه انفرادی  را جایگزین آن كرد. این سازمان شیوه های مختلف مبارزه ی قهرآمیز  چریکی روستائی و شهری را در برنامه ی خود گنجانده و به هر كدام بطور نیم بند توجه كرد.
علیرغم اعتقاد این سازمان به مارکسیسم- لنینسم که خیلی عمیق،همه جانبه و دقیق نبود( نوشته های این رفقا این را نشان میدهد. و یکی از علل اساسی ضعف این سازمان در مقابل نفوذ توده ای ها همین مسئله میباشد) و فداکاریها و جانفشانی های فراوان که ستایش برانگیز و در خور ارج نهادن فراوان است و نقش مهمی در رفع رخوت و سستی های آن زمان چپ  که بویژه در خارج از کشور رحل اقامت افکنده بود، داشت، در مجموع و بویژه در پراتیک، این سازمان نماینده سیاسی طبقه ی كارگر نبود و اگر آنچه باور داشت و آنچه انجام داد، بروی هم مورد بررسی قرار دهیم، عاقبت این جریان  واکنشی از جانب طبقه خرده بورژوازی مدرن بویژه لایه های متوسط  و پایین آن محسوب میشود و در بهترین حالت در میان نزدیكترین جریانات به طبقه كارگر قرارمی گرفت.  
این ارزیابی به این دلیل اساسی میباشد که  جایگاه طبقاتی افراد و یا سازمان ها، نه از روی آن چه میاندیشند و یا درباره خود فکر میکنند، بلکه از نقطه نظر آنچه در عمل انجام میدهند،  روشن میشود. پراتیک سازمان چریکهای فدایی خلق، پراتیک طبقه کارگر نبود و چنانچه فرض را بر این بگذاریم که در آن زمان اصلا و ابدا نمیشد که در میان طبقه کارگر کارسیاسی و سازمانی کرد واستوار شد- که فرضی نادرست است-  صرف دست زدن به مبارزه مسلحانه، آن هم به شکل یک سلسله عملیات جدا از توده و محصور کردن یک سازمان در خودش، نیز نمیتواند نماینده پراتیک ممکن نماینده سیاسی طبقه کارگر باشد.  
سوای مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان که عموما تئوری های مبارزه مسلحانه را تئوریزه میکردند، یکی دیگر از تئوریسین های سازمان چریكها، بیژن جزنی بود كه تلاش میکرد به تحلیل رویداهای ا قتصادی- اجتماعی و سیاسی داخلی و بین المللی بپردازد. ولی با توجه به اوضاع بین المللی و تسلط نمادین انقلاب كوبا و رهبران سیاسی آن كاسترو و چه گوارا بر چپ  و جنبش های انقلابی در جهان، در سطح همین انقلابها و تئوریسین های آن باقی مانده و نتوانست بر دیدگاه های نادرست مسلط بر سازمان چریکها، بویژه در مورد رابطهء بین توده ها و رهبران و كنش پیشروان و دنباله روان و اینكه انقلاب كار توده هاست و نه پیشروان، فائق آید.  
  در سازمان چریكها باید از حمید مؤمنی نیز نام برد كه اندیشه اش در باره ی شوروی رویزونیستی به سازمان چریكهای فدائی خلق مسلط نشد و این سازمان تا زمان چند پاره شدن، از یك دیدگاه كاستریستی ( و تا حدودی دیدگاهی درپیروی از هوشی مین) یعنی سانتریسم و مركز گرا در مورد اختلافات چین و شوروی، تبعیت كرد و این ضعف به همراه عمق نبخشیدن در مورد فهم و ادراک مارکسیسم، چشم اسفندیار این سازمان در غلطیدن به دامن حزب توده اینک رویزیونیست گردید.
بطور كلی، ضرباتی كه این نیرو در سالهای قبل از 56 خورد، آنها را در عرصه سیاسی ضعیف نموده بود؛ و اگر این سازمان، حركت نوزدهم بهمن را به سبب سالگرد سیاهكل بر گزار نكرده بود و آمادگی نسبی چریكها  با قیام بهمن 57 تهران تلاقی نمیکرد که بتوانند در قیام نقشی هر چند هم کوچک به عهده بگیرند، شاید دارای آن درجه از قدرت و نفوذ كه پس از انقلاب، بویژه در میان دانشجویان و دانش آموزان بدست آوردند، نمیشدند.
بی تردید سالهای خفقان و استبداد داخلی ایران، طی سالهای 56-32 را نیز باید به این عوامل اضافه نمود، تا وضعیت خاص جنبش و شرایط و امكانات رشدش را بیشتر بتوان در نظر گرفت .
بنابراین در این دوره، دو ایراد و ضعف اساسی یعنی نداشتن دیدگاههای تئوریك- سیاسی ماركسیستی روشن و جدائی از كارگران ، باعث عدم توانائی این جریان و جریان های مشابه آن در اثر گذاری بر جنبش طبقه كارگر و توده ها شد. بقیه جنبش چپ یعنی محافل ریز و درشتی كه در داخل موجود بود و یا بوسیله آمدن برخی رهبران و کادرهای سازمانهای خارج از کشورهمچون سازمان انقلابی بداخل تشکیل شده بود، نیز كوچكتر و محدودتر از آن بودند كه قادر به جذب كارگران و اثر گذاری بر جنبش آنها شوند.(2) ضمن آنكه همانطور كه گفتیم باید حكومت استبداد و خفقان را كه كوچكترین جلوه ی سازمانهای كارگری را بر نمی تابید در مد نظر داشت.
    اما این ها همه، شرایط داخلی تکامل مبارزه ی طبقه کارگر و نیروهای چپ منتسب به آن، از زمان مشروطیت تا سال 56 بود.
در زمینه خارجی نیز، ما شاهد نقش دوگانه ی كشورهائی كه احزاب كمونیست بر آنها تسلط داشتند، بخصوص شوروی در مورد ایران هستیم .
دورهای كه احزاب كمونیست این كشورها انقلابی است، یعنی شوروی تا اندكی پس از مرگ استالین و دوره هائی كه باندهای رویزیونیستی بر شوروری حاكمند و شوروی - شوروی امپریالیستی است.
  در دوره ی اول یعنی  32- 20 اشتباهات حزب توده، در پی کیفیت واقعی رهبری خود این حزب رخ داد و دنباله روی این حزب از شوروی در درجه دوم اهمیت قرار داشت. در واقع اشتباهات حزب کمونیست  شوروی، اشتباهات حزب طبقه کارگر، اشتباهات حزبی انقلابی و مبارز بود که  علیرغم  وجود خطاها در برخی موارد و در برخی کشورها، در بیشتر کشورها و در بسیاری موارد، هر کاری که از دستش بر میآمد در یاری به انقلابیون طبقه کارگر، دموکراتها و نیروهای ترقی خواه و برای گسترش انقلابات در جهان انجام میداد. استالین و بخش مهمی از رهبران حزب ماركسیست – لنینیست و وفادار به کارگران و زحمتکشان بودند،(3) اما رهبران حزب توده، ماركسیست- لنینیست نبوده، بلكه بیشتر آنها بورکرات، پارلمانتاریست و رفرمیست بودند.
بدین ترتیب آن که دنباله روی  میکرد در حد آن که او بدنبالش میرفت، نبود. یعنی مرید با مراد منطبق نبود. دنباله روی اینان از شوروی در واقع بیشتر مزید بر علت، یعنی عیوب و اشکالات اساسی اینان بود. و بدین ترتیب  علاوه بر این اشتباهات، ناقل  برخی اشتباهات شوروی انقلابی در مورد ایران نیزمی شدند. به عبارت دیگر اشتباهات یك نیروی كمونیست و انقلابی، را یك عده رفرمیست به داخل انتقال داده و در صدد توجیه و تبرئه ی آن بر می آمدند. اشتباهاتی مثل امتیاز نفت شمال،  جریان آذربایجان و مواضع در قبال مصدق از آن جمله است.
اتخاذ سیاستهای این چنینی در مردم ایران اثر گذاشته و موجب تقویت مواضع نمایندگان بورژوازی ملی همچون مصدق و همینطور نمایندگان فئودالها، بورژوازی تجاری و نیز خرده بورژوازی مرفه( بویژه بخش های سنتی و متحجر این دو طبقه اخیر) می گشت.
 اما در دوره ی دوم كه شوروی  به یك كشور سرمایه داری و امپریالیستی مبدل شد، وضع تغییر کرد و دیگر مرید و مراد منطبق گردیدند. در دوره اول، حزب توده، علیرغم اپورتونیست و رفرمیست بودنش،  به هر حال  در مردم نفوذ داشت و متشكل كننده طبقه ی كارگرو طبقات ستمدیده بوده و نقشی هر از گاه انقلابی و در مجموع (سوای مثلا شرکت در کابینه قوام و یا عکس العمل در مقابل کودتا) مترقی داشت. در ان دوران، بدنه ی این حزب را بهترین عناصر مترقی یا انقلابی کمونیست تشکیل میدادند.
اما با وابستگی به دارو و دسته خروشچف و برژنف رویزیونیست، این حزب سریعا مدارج تكامل به رویزیونیسم و جاسوسی را در جهات داخلی و خارجی طی كرد. یعنی در سیاست داخلی یك رویزیونیسم تمام عیار و در وابستگیش به شوروی از یك سیاست دنباله روانه، به جاسوسان شوروی تبدیل شدند.
و بالاخره پس از فرار رهبران این حزب كه جنازه ای سیاسی بود، سیاستهای نكبت بار آن  باز هم بیشتر موجب زدگی و دوری مردم ایران از سیاستهای چپ  شده و موجب گرایش آنها  به طرف نمایندگان بورژوازی ملی، بورژوازی تجاری  و خرده بورژوازی مرفه سنتی ایران گشت. این طبقات اخیر، در سالهای 42- 39 نیز بار دیگر بر رهبری مبارزات دمكراتیك و ضد امپریالیستی تسلط داشتند .
اما چریكهای فدائی خلق ایران یك جریان انقلابی طبقات متوسط به پایین بود. و گر چه شوروی را به عنوان كشوری سوسیالیستی قبول داشتند، اما تابع آن نبودند. ضمنا چریکها رفرمیست نبوده، بلكه مایل به مبارزه مسلحانه هر چند انفرادی بودند. با این همه چریکها نیز از یک طرف  با حلقه واسط یعنی رژی دبره - چه گوارا- كاسترو به شوروی می رسیدند؛ و از طرف دیگر در تقابل میان شوروی رویزیونیستی و چین سوسیالیستی یک موضع سانتریستی میگرفتند که در بهترین حال منطبق بر مواضع برخی رهبران انقلابی کمونیست نظیر هوشی مین متکی میشد. در اینجا شوروی دچار فساد رویزیونیستی و کشوری امپریالیستی، اما چریكها علیرغم پذیرش آن به عنوان کشور سوسیالیستی، انقلابی بودند.
به هر رو، چریكهای فدایی خلق، هر چند  که در جذب بخشی از جوانان به جنبش انقلابی تا حدودی تاثیر داشتند، لیكن نتوانستند سیر دور شدن مردم از جریانات سیاسی طبقه كارگر را تغییر دهند. در فاصله زمانی حدود 25 سال صحنه داخلی کشور، از یک مبارزه جدی بوسیله نیروهای چپ و توان تاثیر آنها بر جنبش طبقه کارگر و توده های شهری و روستایی خالی شد.
در مجموع، شكست سوسیالیسم در شوروی و اروپای شرقی و بعدها چین و تبدیل احزاب و نظام های این کشورها به احزابی رویزیونیستی و نظامهایی سرمایه داری و امپریالیستی، گرایش احزاب كمونیست اروپای غربی به کمونیسم پارلمانی و سیر نزولی جنبش چپ و افت شدید آن در جهان، بعد از یک نقطه اوج ( ویتنام - لائوس- كامبوج، بعضی كشورهای آفریقائی و آمریكای لاتین )، تاثیرات خود را در ایران  نیز نهاد. بنابراین، با توجه به وضعیت مهمترین نمایندگان داخلی چپ  از 1320 به این سو،  یعنی حزب توده كه مردم ایران سیاستها و عملکردش را دیده بودند و چریكهای فدائی خلق كه علیرغم فداکاری و جانفشانی، نمیتوانست با طبقه و توده ها رابطه ای بر قرار کرده و بر آنها تاثیری بگذارد از یک طرف، و از طرف دیگر ضعف بنیادی بورژوازی ملی و تلاشهای نصف و نیمه آن برای کسب قدرت و یا ناتوانی در نگهداری آن درزمانی که قدرت را دست داشت ،  فضا برای رهبری جریانات بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه، بویژه و عمدتا انواع سنتی و متحجر آنها، که پیوندهایی با شکلهای امرار معاش و همچنین ایدئولوژیک فئودالی داشتند، بر جنبش دموكراتیك و ضد امپریالیستی ایران مهیا گشت.

ادامه دارد

                                                                     هرمز دامان -  بهمن 90

یادداشتها

* این نوشته  که در دو بخش تنظیم شده، سالها پیش نگارش یافت و با برخی  تجدید نظرها و تصحیحات در آن قرار بود به مناسبت 22 بهمن ماه سال 90 در وبلاگ ما گذاشته شود. بعلت وجود مطالبی که لازم بود در آن زمان در اختیار خوانندگان قرار گیرد، گذاشتن آن را در وبلاگ تا زمان کنونی به عقب انداختیم.

1ـ برای وضعیت این بورژوازی پس از سالهای 57 نگاه کنید به هرمز دامان، طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش سوم.
2ـ ما در باره وضع طبقه کارگر و نیروهای منتسب به آن در داخل کشور صحبت میکنیم. در همین زمان کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی که بخشی از نیروهای چپ را در خود جای داده بود و نیز برخی سازمانهای کمونیستی، در خارج از کشور وجود داشتند، اما این نیروها تاثیر قابل بحثی در روندهای مبارزات طبقاتی داخل، حداقل تا سال 57 که به ایران آمدند، نداشتند.
3ـ مائو در دفاع از استالین: « من فکر میکنم دو شمشیر وجود دارد: یکی لنین و دیگری استالین. شمشیر استالین را اکنون روسها رها کرده اند. اما در مورد شمشیر لنین، آیا رهبران شوروی آن را تا حدی بدور نیفکنده اند؟ به نظر من آن را به میزان قابل ملاحظه ای بدور افکنده اند. آیا انقلاب اکتبر هنوز معتبر است؟ آیا هنوز میتواند به عنوان نمونه برای کلیه کشورها باشد؟ گزارش خروشچف در بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی میگوید که امکان دارد قدرت را از طریق پارلمانی بدست آورد. یعنی اینکه برای کلیه کشورها لازم نیست که از انقلاب اکتبر بیاموزند. همینکه این دروازه باز شود، لنینیسم بطور کلی بدور افکنده میشود.» (مائو تسه تونگ، سخنرانی در دومین پلنوم هشمتمین کنگره حزب کمونیست چین،15 نوامبر 1966، به نقل از یک درک پایه ای از حزب کمونیست چین، یادداشتهای مترجم انگلیسی، یادداشت شماره 31) حزب توده حتی  طی همان دوران 20 تا 32 نیز راه پارلمانتاریستی را به عنوان یگانه راه کسب قدرت میشناخت.