صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
نئو لیبرالیسم: کاریکاتور اقتصاد رقابت آزاد و دمکراسی بورژوائی
مختصری در باره برخی ویژگیهای جدید سیاست های تهاجمی امپریالیسم (بخش پایانی)
جهانی شدن - نئو لیبرالیسم اقتصادی وسیاسی
مدتی است که ظاهرا یک نوع سیاست جدید در دستور کار امپریالیستها قرار گرفته است. این سیاست که به « نئولیبرالیسم »معروف شده موجب شادمانی عده ای گشته، فریاد زنده بادشان را در آورده است. این کسان که در کشورما هم عده شان کم نیست و بطور عمده در میان روشنفکران طبقه متوسط موجودند، می گویند اجرای سیاستهای اقتصادی لیبرالیسم باعث پیشرفت اقتصادی کشورهای تحت سلطه می شود و برای مردم این کشورها رفاه و ترقی می آورد. و باز می گویند خصوصی سازی تنها سیاست اقتصادی نجات دهنده و رفع کننده تورم، رکود و فعالیتهای غیر اقتصادی و نیز فقر، مسکنت و بیکاری بوده، موجب توسعه و ترقی کشورهای تحت سلطه می شود. در مورد سیاستهای اقتصادی، بیشتر روشنفکران بورژوازی بیرون از قدرت یعنی اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها و... با روشنفکران باصطلاح راست مدرن(هواداران رفسنجانی) و راست سنتی(هواداران خامنه ای) در قدرت همداستان هستند. تقریبا بیشتر این روشنفکران مضمون درونی این سیاست ها را که در جهت حل مشکلات اقتصادی امپریالیستها اتخاذ شده و هدف تحت سیطره نگاه داشتن کشورهای تحت سلطه را دنبال میکنند، و جز فقر، فلاکت و بی خانمانی نیافریده اند، یا نمیبینند و یا پرده پوشی پوشی میکنند.
در مورد تغییرات سیاسی نیز عده ای از این افراد می گویند که امپریالیستها میخواهند دمکراسی هایی شبیه دموکراسی هایی که در کشورهای سرمایه داری پیش رفته وجود دارد را، در کشورهای تحت سلطه ایجاد کنند و یا حداقل در پی رشد دور جدیدی از جنبشهای ضد استبدادی - ضد امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه، از ایجاد چنین دمکراسی هایی، حمایت به عمل می آورند. برخی از این روشنفکران طبقات متوسط و میانی خویشتن را آرزومند چنین دمکراسی هائی نشان میدهند.
سیاست های اقتصادی نئولیبرالی و علل آن
اساسی ترین وجوه سیاست اقتصادی «نئولیبرالیستی» در مورد کشورهای تحت سلطه که بوسیله بانک جهانی و صندوق بین المللی پول تدوین گردیده است عبارتند از:
در عرصه داخلی «کم کردن بخش دولتی اقتصاد»، «خصوصی سازی»، « آزاد کردن نرخها»، حذف «سوبسیدها» و در عرصه خارجی همان «آزاد کردن تجارت» و سیاست « درهای باز» می باشد.
این سیاستها معلول چند عامل می باشد:
1- بحران بدهی کشورهای تحت سلطه و تنظیم سیاستهایی که با فشار بر روی اکثریت زحمتکشان، این کشورها را قادر سازد از پس بدهی های خود بر آیند.
2- امکان گسترش هرچه بیشتر صدور سرمایه و کالا به کشورهای تحت سلطه، استفاده از کار ارزان، بر پا کردن کارخانه ها و تاسیسات در زمین های ارزان و با هزینه هایی ارزانتر از ایجاد این تاسیسات در کشورهای امپریالیستی، استفاده از منابع در دسترس و به حداقل رساندن هزینه های حمل و نقل، اقتصاد آنها را تحت انقیاد هر چه بیشتر در آوردن، و در نتیجه این کشورها را به کشورهایی کاملا مطیع امپریالیستها تبدیل کردن و در عین حال ندادن امکان به آنها برای آنکه اقتصادشان دارای ساختارهایی مستقل و پویا گردد.
3- فعال کردن اقتصاد خصوصی برای بالا بردن نرخ ارزش افزوده و در نتیجه امکان استثمارهر چه بیشتر طبقه کارگر و زحمتکشان توسط امپریالیستها. تقسیم هر چه بیشتر کارها و سپردن آن ها به پیمانکاریهای مستقل، کاستن از امکانات حداقل رفاهی کارگران، شقه شقه کردن طبقه کارگر و امکان هر گونه مبارزه متحدانه ای را از وی گرفتن.
اساسی ترین شرایطی بیرونی که این سیاستها را تسهیل و تسریع کرد عبارتند از:
1- شرایط عمومی کشورهای امپریالیستی: این کشورها سالهاست به کشورهایی عمدتا تنزیل بگیر و وام ده تبدیل شده اند. آنها باید کشورهای تحت سلطه را با وام های مختلف تحت سیطره خود نگاه دارند تا از یکسو سودهای کلان برای خود ممکن سازند و از سوی دیگرشرایطی را در این کشورها فراهم کنند که از پس وام ها بر آیند. این بدون فشار های خرد کننده بروی طبقه کارگر و توده های زحمتکش این کشورها و نیز طبقات میانی مقدور نیست.
2- شکست سرمایه داری انحصاری دولتی در شوروی.
3- تغییر دادن اقتصاد دولتی مسلط در کشورهای تحت سلطه که یا تحت نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی بودند(ویتنام، لائوس، کامبوج، عراق، سوریه، لیبی، آنگولا...) ویا به واسطه شرایط معین اقتصادی – سیاسی مجبور شدند که نقش دولت را در اقتصاد بالا ببرند(همانند ایران که بواسطه انقلاب، شرایط جنگ ویژگیهای طبقه حاکمه ایران که در پی انقلابی علیه امپریالیسم و نوکر سرسپرده آن بر سر کارآمده بود) استحاله و دگردیسی این اقتصادها به اقتصادهایی با تسلط بخش خصوصی و تغییر دولتها به عنوان دولتهای عامل امپریالیسم غرب.
واقعیت چگونه است؟
این سیاستهای اقتصادی در برخی کشورهای جنوب شرقی آسیا ( اندونزی، تایلند، مالزی، سنگاپور) اجرا شده و یک اقتصاد باز(یعنی باز به معنی باز بودن درها برای ورود کالاهای امپریالیستی و تاسیس کارخانه های مونتاژ که از یکسو برای بازار داخلی تولید میکرد و از سوی دیگر برای بازارهای خارجی- کشورهای تحت سلطه و امپریالیستی) طبق تئوری های صندوق بین الملل پول و بانک جهانی بوجود آمده است. در برخی دیگر از جمله ( ایران در اواخر دهه 60 شمسی) نیز یک چنین تئوری هائی تجویز شده و به اصطلاح این کشورها به سوی یک اقتصاد «نئو لیبرالی» رفته اند.تمامی بخش های دولتی (حتی همانها که پیش از انقلاب در اختیار بخش دولتی بود همچون پست و مخابرات) به بخش خصوصی که از همان طبقه حاکم بودند، به نازلترین قیمت واگذار گردید.
اما این اقتصاد باز رقابتی و خصوصی که علی الظاهر میبایستی یاد آور اقتصاد کشورهای اروپای غربی در قرن هیجده و نوزده باشد، اولا بر خلاف کشورهای غربی در همان عرصه اقتصادی هم یک اقتصاد درون زا، پویا و برآمده از ویژگیهای خاص این جوامع و تکوین آن امکاناتی درون این جوامع که در راستای منافع واقعی آنها باشد، نیست و وابستگی تام و تمامی به نیازهای گسترش سرمایه امپریالیستها و تقسیم کار جهانی دارد و رشد آن نیز تا ابعاد مشخصی و در زمینه های معینی مجاز می باشد. یعنی کلیدی ترین صنایع طبقه خواست امپریالیستها ایجاد میشود و سر نخ مهمترین کارها در دست خود امپریالیستهای غربی می باشد.
آنهائی که می گویند سیاست جدید امپریالیستها در عرصه اقتصادی میتواند کشورهائی را ایجاد کند که از نظر اقتصادی پیشرفته باشند و این سیاستها راهی واقعی برای توسعه همه جانبه است، نمیتوانند بجز نمونه هائی نادر چون کره جنوبی، برخی کشورهای جنوب شرقی آسیا و یا تعدادی کشورهای تا مغز استخوان بدهکار آمریکای لاتین چون برزیل یا آرژانتین را نام ببرند.
چند سال پس از اجرای این سیاستها، کشورهای جنوب شرقی آسیا که با بوق های امپریالیستی به « ببرهای آسیا» شهرت پیدا کرده بودند در همین چند سال پیش 1998- 1997 دچار بحران مالی شدیدی شدند. در یکی از این کشورها ( اندونزی ) این بحران مالی به یک بحران سیاسی تمام عیار تبدیل شده و شورش هائی که میتوان شورش پابرهنگان و گرسنگان نامشان نهاد، تمام کشور را در نوردیده و به بر کناری سوهارتو منجر شد. این شورش با حمله به فروشگاههای مواد غذائی آغاز گردید.(1)
کاریکاتور دموکراسی های بورژوایی
دوما این به اصطلاح نئولیبرالیسم سر و دم بریده اقتصادی به یک نئو لیبرالیسم سیاسی یا در واقع دمکراسی بورژوائی مانند کشورهای غربی نینجامیده و در عرصه روبنا همان شیوه های کشورهای استبدادی، به درجات متفاوت حکمفرماست. در تمامی این کشورها احزاب واقعا انقلابی آزاد نیستند و امکان داشتن روزنامه، متینگ و یا نماینده در پارلمان را ندارند.
مثلا" کشور کره جنوبی بعنوان یکی از بهترین نمونه ها که دل بسیاری از بورژوا- لیبرال های ما برای آن ریسه می رود، اقتصادی نئو لیبرالی دارد، اما کمپانی های غول آسایی ( چون سامسونگ و دوو) که اقتصاد را در کنترل خود دارند، در واقع زائده ی کمپانیهای آمریکائی می باشند. کوچکترین مسئله اقتصادی شرایط درگیری بین مردم و حکومت را فراهم می کند و کشور دستخوش مبارزه کارگران، کشاورزان و دانشجویان با انحصارات آمریکائی و دولت دست نشانده آنها می شود. مردم کره جنوبی مدام با دولت این کشور بر سر پایگاهای نظامی آمریکا در کره در حال مبارزه هستند.
در کشور ترکیه وضع از آن هم بدتر است. یک اقتصاد ناموزون که فقط در بخشهای مرکزی آن تا حدودی پیشرفتهائی(صنایع مونتاژ و کشاورزی) رخ داده است. این کشور درگیر بدهکاری وام های خویش، تورم پولی، بیکاری و بحران است، و بواسطه مبارزات مردمی همواره سایه یک حکومت نظامی بر سر «دمکراسی» ترکیه که کاریکاتوری از دمکراسی های غربی است، سنگینی می کند. یعنی در ترکیه یک دمکراسی بورژوائی از نوع غربی وجود ندارد، بلکه یک حکومت دست نشانده شبه دمکراسی که با تسلط بی چون و چرای امپریالیسم مشخص می شود، وجود دارد و تازه این به اصطلاح دمکراسی، در عمل و به محض کوچکترین گسترش پیش بینی نشده، بوسیله ارتش که چون شمشیر داموکلس بالای سرشان است، مورد تهدید قرار می گیرد و در واقع گفته می شود یا این دمکراسی سر و دم بریده را تحمل کنید و یا مجددا حکومت نظامیان را.
بقدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه نیز، بیشتر ازآنکه نشان از تحولی واقعی درون کشور ترکیه داشته باشد، از ملاحظات تاکتیکی امپریالیستها حکایت میکند. اینان با دادن امتیازی ظاهری به مردم ترکیه، آنان را آماده میکنند تا هنگام استفاده از کشورشان بعنوان پایگاهی نظامی علیه عراق مخالفت نکنند، امری که بدون یک حکومت بظاهر انتخابی مشکل می نمود. و یا حداقل با یک حکومت به ظاهر انتخابی، ملت محروم وستمدیده را در شرایط حمله امپریالیسم به عراق دچار انفعال می کنند؛ زیرا این حکومت نیز در واقع نماینده واقعی مردم ترکیه نیست و تحت شرایط معین و با کمک و یا اغماض امپریالستها به سبب شرایط بد اقتصادی ( تورم، بحران ) و جلوگیری از تیدیل شدن به بحرانی سیاسی و همچنین با توجه به وضعیت حمله امپریالیستها به عراق و برای مهر سکوت زدن بر دهان مردم ترکیه به روی کار آورده شده است.
آنهائی که می گویند سیاست جدید امپرالیستها در عرصه سیاسی برای کشورهای تحت سلطه «دمکراسی» (و ما تنها از دموکراسی بورژوایی یعنی آنچه در حال حاضر در کشورهای امپریالیستی غرب وجود دارد، نام میبریم) به ارمغان می آورد، قادر نیستنند حتی یک نمونه بدرد بخور در اثبات مدعای خود بیاورند.(2)
سیاست های نوین امپریالیستی
در واقع امپریالیستها و بخصوص امپریالیست آمریکا بعد از انقلاب ایران و نیکاراگوئه در دهه هفتاد و با درس گیری از اشتباهات خود بویژه در ایران، به روش جدیدی روی آوردند که تا حد زیادی جنبه تاکتیکی و تا حدودی جنبه استراتژیک داشته است.
این تاکتیک - استراتژی که بعلت شکست ارتجاع کمپرادوری شاه و وابستگانش که آمریکا با یک اشتباه بزرگ، تا آخرین لحظات حکومتش از او حمایت کرد، اتخاذ گردید، دو رویکرد اساسی داشت.
رویکرد اول آن بوده است که در جائی که جنبشهای انقلابی مردمی وجود دارد، دیکتاتورهای خود را تا آخرین لحظه حکومتشان حمایت نکند بلکه به محض وقوع این جنبش های انقلابی مترقی دست به عقب نشینی تاکتیکی زده و سران حکومت دست نشانده را تغییر داده و به جای آنها کسان دیگری بگمارد؛ کسانی که تا حدودی وجیه المله هستند و قادرند تا آب سردی روی جنبش انقلابی مردمی بریزند. این تاکتیک بعد از انقلاب ایران در کشورفیلیپین ( مارکوس) و برخی کشورهای دیگرآمریکای لاتین به کار رفت(این تاکتیک اینک در مصر بسرعت بکار گرفته شد).
رویکرد دوم عبارت از اینست که آمریکا در مجموع و برای دوره هائی برخی دیکتاتورهای نظامی خویش که بیم مبارزات علیه آنها می رفت و قبل از آنکه هدف جدی مبارزات مردمی قرار بگیرند، تعویض کرده و یا چهره های دیگری به جای آنها بنشاند و با صطلاح علاج واقعه را پیش از وقوع کند، مثل برخی از کشورهای آمریکای لاتین (هایئتی و یا ...).
البته این تاکتیک در مورد همه دیکتاتورهای نظامی یکپارچه عمل نشده و آمریکا تا آنجا که مجبورنشده بود از دیکتاتورهای قدیمی و در قدرت خویش حمایت کرد، مثل سوهارتو در اندونزی و یا پینوشه در شیلی و فوجیموری در پرو.
آنچه در مجموع صورت گرفت بر کناری دیکتاتورهای نظامی به سبب رشد جنبشهای انقلابی- مردمی این کشورها و جایگزین شدن این دیکتاتورهای نظامی با دیکتاتورهای مستبد غیر نظامی بود . یعنی دیکتاتورهای نظامی با استبداد غیر نظامی عوض شد که کاریکاتوری از دمکراسی های غربی را اعمال می نمودند.
در این کشورها عموما ارتش را قوی تر نموده و نظامیان را با قدرت بالا حفظ نمود وهمچون قدر قدرتی بالای سر جنبش های انقلابی - مردمی نگه داشت فیلیپین و ترکیه در آسیا، زئیر در آفریقا و مکزیک و شیلی در آمریکای لاتین مثال های بارز این سیاستها بود. اما امپریالیستها دست بر دار نیستند و به محض اینکه کوچکترین خطر جدی احساس می کنند و می دانند به وسیله عقب نشینی سیاسی قادر به کنترل اوضاع نیستند، همان شیوه های قدیمی را به کار می بندند.
مثلا" کشور پرو را به عنوان مثال در نظر بگیریم. در این کشور مدت زمانی احزاب به اصطلاح سوسیالیست (دولت آلن گارسیا) حکومت می کردند که طبق یک انتخابات آزاد به قدرت رسیده بودند، تا بتوانند مانع تکامل جنبش انقلابی کارگران وزحمتکشان پرو (که تا حدود زیادی تحت رهبری حزب کمونیست پرو «راه درخشان» بود) به طرف انقلابی تمام عیار شوند. اما همین که نتوانستند این ماموریت را بخوبی انجام دهند ( بگذریم از اینکه خود همین حکومت احزاب سوسیالیست قلابی، مبارزات زندانیان سیاسی پرو را به خاک و خون کشیدند) این حکومت طی یک انتخابات نمایشی جای خود را به یک نظامی به نام فوجیموری می دهد. یک دیکتاتور نظامی در لوای یک حکومت انتخابی عرض اندام می کند. این دولت، سیاست همان دیکتاتوری های نظامی را تعقیب می کند و نقش ارتش در آن به اوج می رسد. پس از فروکش کردن این جنبش و شکست موقتی و نسبی آن، مجد دا این اشخاص که در انظار مردم چهره شان آلوده و نفرت انگیز می شود، غیرمفید تشخیص داده شده و دوباره جای خود را به همان کاریکاتورهای دمکراسی می دهند.
با تمام این احوال در بعضی کشورها ی تحت سلطه، به دلیل شرایط بد اقتصادی، رشد و توسعه مبارزات توده های زحمتکش و طبقات متوسط و شورش و قیام، امکان عقب نشینی مدت دار نیروهای امپریالیستی وجود دارد. یعنی در این کشورها پس از گسست نسبی در اوضاع اقتصادی و سیاسی و در پی رشد و تکامل مبارزات انقلابی- مردمی، امکان رشد درجه ای از دمکراسی وجود دارد. مثلا" در اندونزی سوهارتو پس از بحران اقتصادی ( مالی- پولی ) و تکامل آن به بحران سیاسی دمکراسی سیاسی تا حدودی توسعه یافت؛ اما این رشد، نتیجه رشد و توسعه مبارزات مردمی بود، نه هد یه ای از جانب امپریالیستها.
البته در مجموع و بطور کلی در جهان، در نتیجه رشد مبارزات ملتها، به تدریج اجرای کامل شیوه های گذشته حکومت های استبدادی- نظامی عریان مشکل می گردد .در نتیجه مبارزات انقلابی توده های ستمکش واستثمار شده - امپریالیستها مجبور به عقب نشینی نسبی می شوند و درجاتی ضعیف از دمکراسی رشد می یابد. حتی پس از شکست این جنبش ها، گاه باز گشت کامل به گذشته ممکن نخواهد بود و به هر حال تغییراتی در این کشورها روی می دهد. مثلا" در برخی از کشورهای تحت سلطه آسیا - آمریکای لاتین و آفریقا تا حدودی حقوق مردم بدست آمده و یا در کشورهای عقب مانده تر، حقوق زنان باز هم تا حدودی مستقر گشته و تثبیت می گردد.(3)
هم اینک شکل مهمی از این تغییرات را در کشورهای وابسته به آمریکا در آسیا داریم. بجز مورد افغانستان، مورد عربستان سعودی نیز نمونه بارزی می باشد. آمریکا به دلیل جلوگیری از شرایط انقلابی در عربستان و یا رشد جریانهای چریکی- ارتجاعی همچون القاعده میخواهد بعضی تغییرات را( حقوقی- سیاسی) در کشور ایجاد کند تا هم از امکان رشد و توسعه جنبش مردمی جلوگیری کند و هم شرایط رشد جریانهائی چون القاعده را- تا حدودی که از اختیارش خارج شوند- از بین ببرد.
مبارزات تودها برای دموکراسی و بازی حکومت ها با دموکراسی در زمینه های مختلف و درجات آن
بطور کلی دموکراسی ابعادی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دارد و در هر کدام از این زمینه ها نسبی بوده وعموما بصورت ناموزون تکامل میابد. در گذشته در حالیکه در غرب حکومتهای فئودالی در حال تلاشی و اضمحلال بودند و دموکراسی های بورژوایی درحال رشد و گسترش، در بیشتر کشورهای تحت سلطه ابعاد دموکراسی یا وجود نداشت و یا بصورت محدود موجود بود. به مرور برخی درجات دموکراسی در حوزه اجتماعی بر قرار میشود. پس از حوزه اجتماعی، این حوزه فرهنگی است که تا حدودی فشارهای وحشتناک از روی آن برداشته میشود. دموکراسی سیاسی آخرین حوزه ای است که در آن دموکراسی بر قرار میشود. و این عموما در نتیجه مباررزات انقلابی طبقات تحت استثمار و ستم است. البته در حالیکه رشد دموکراسی در هر بخش از زمینه های فوق عمدتا بوسیله مبارزات توده ها رخ میدهد، اما گاهی حکومت هایی که احساس درجه ای از امنیت میکنند، برای تخلیه فشار سوپاپ هایی تعبیه میکنند. مثلا جمهوری اسلامی عموما با زمینه های مختلف دموکراسی دست به بازی میزند. پیش از هر انتخابات در مورد آزادی های اجتماعی کمی کوتاه میآید و در مورد مسائل سیاسی و فرهنگی تا حدودی فشار را از روی نشریات معدود و گروههای دست اندرکار بر میدارد و فضای مختصری برای تنفس گروههای مخالف ایجاد میکند. این کار به دلایل نشان دادن قدرت خود، و ایجاد فضای نشاط برای شرکت توده ها و نیز ایجاد فضایی که گرو های مخالف ترغیب به شرکت در انتخابات شوند. به محض اینکه انتخابات تمام شد دوباره وضع به شکل سابق خود بر میگردد و تمامی آزادی های مختصر اجتماعی و سیاسی گرفته میشود.
تسلط اقتصادی یا تجاوز نظامی – جهان پس ازسقوط رویزیونیسم
برخی می گفتند و می گویند که امپریالیستها دیگر فقط به نفوذ اقتصادی و یا محاصره اقتصادی دست می زنند و کشورهائی که بخواهند خود کفا باشند و استقلال خویش را حفظ کنند به ناچار با محاصره اقتصادی امپریالیستها روبرو شده واز پا در می آیند. دیگر دورهء جنگ های نظامی گذشته است . جهان یک کل به هم پیوسته شده واقتصاد های جهانی چنان به هم وابسته شده که چاره ای جز کنار آمدن با امپریالیستها نیست. در این زمان هر کس اقتصاد را داشته باشد دنیا را دارد. امپریالیستها فقط از طریق اقتصاد و نمونه وارتر از طریق اطلاعات، دنیا را کنترل می نمایند. امپریالیستها، رژیمهای قرون وسطائی وابسته به خویش را یا بر کنار کرده و یا وادار می کنند دست به اصلاحات بزنند و اگر اینکار را انجام می دهند نه به این علت است که وحشت دارند، یکباره این رژیمها در نتیجه طغیان ها و شورش ها ی مردمی فرو بریزند، بلکه به علت صلح طلبی و دمکرات منشی ذاتی خودشان و باصطلاح متمدن بودنشان است.
آیا این کسان درست میگویند؟
بیشتر افراد در مورد این نکته اذعان دارند که در دوره ای که تضاد دو امپریالیسم آمریکا و شوروی حاد بود، مسئله نظامی کماکان در دستور کار قرار داشت ولی جنگ مشخص بین دو قدرت به کشورهای تحت سلطه منتقل شده بود (جنگ سرد) و تجاوزات نظامی به موازات وابستگی های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی انجام می شد.
در مورد شوروی مهمترین تجاوز نظامی، تجاوز به چکسلواکی و پس از آن افغانستان بود وشکل مداخله آن در کشورهائی مثل ویتنام و لائوس نیزازطریق احزاب بینابینی یا مرکز گرا ( بین شوروی و چین ) وابسته کردن این احزاب به خود و دگرد یسی کامل این احزاب از یک حزب انقلابی مارکسیستی به یک حزب انقلابی د موکراتیک و بعدها رفرمیستی و با ظاهری انقلابی - مارکسیستی بود.
اما در مورد امپریالیسیهای اروپای غربی وژاپن: اینها آنقدر ضعیف شده بودند که حتی اگر می خواستند- عجالتا" آماده تجاوز و تسخیر نظامی کشورهای تحت سلطه نبودند. ، توجه اصلی این کشورها بدلیل شرایط بین المللی، معطوف اقتصاد شد وامپریالیستهای به اصطلاح اقتصادی را شکل دادند و تحرکات نظامیشان صرفا در چهار چوب ناتو و برخی کشورهای آسیائی و افریقائی محدود شد. مقابله این کشورها با آمریکا، بیشتر مقابله ای اقتصادی بود و با شوروی نیز هم مستقلا و در زمینه اقتصادی و هم در کمک به آمریکا در زمینه نظامی در گیر می شدند.
امپریالست امریکا که از جنگ جهانی دوم با کمترین آسیب بیرون آمده بود با توجه به تضاد با شوروی، به رشد وضعیت نظامی خویش توجه کرد و به دلیل عقب ماندگی کشورهای اروپائی از لحاظ نظامی و ضعیف شدن اروپا( آلمان - ایتالیا - فرانسه )، در مجموع توانست از نظراقتصادی و به بخصوص به لحاظ نظامی، نقش ارشد در میان کشورهای امپریالیستی بیابد.
بنابراین علاوه بر نفوذ اقتصادی، تجاوز نظامی جزء مهمی از گسترش نفوذ آن در کشورهای تحت سلطه شد. ویتنام - کامبوج - کشورهای آفریقائی شاهد تجاوزات نظامی این کشور بودند. در واقع در یک دوره، وجوه سیاسی و نظامی به درجات وبا تفاوتهائی در کشورهای مختلف مشخصه بارز رابطه امپریالیستی با کشورهای تحت سلطه( آسیا- آفریقا- آمریکای لاتین ) بود. بعضی از این کشورهای تحت سلطه با تسلط سیاسی پنهان ( نیمه مستعمره - نومستعمره - و یا استعمار نو ) مشخص می شدند و آنهائی که از نظر نظامی نیز مورد تجاوز قرار گرفته بودند مستعمره . اما امپریالیستهای ژاپن و آلمان به علت شرایطی که صحبت شد ( جنگ جهانی دوم و شکست آنها ) و در نتیجه یک سلسله اجبارها، با قرار گرفتن اقتصاد در راس مولفه های مختلف جامعه شان، راه نفوذ و تسلط اقتصادی را در قبال کشورهای تحت سلطه در پیش گرفتند و با توجه به سهمشان در تقسیمات امپریالیستی از این خوان یغما بهره ای بردند.
امپریالیسم شوروی در نتیجه رقابت با امپریالیسم غرب و آمریکا به طور یک جانبه به نیروی نظامی توجه کرد . برای عقب نماندن از امپریالیسم آمریکا و غرب ، بیشتر نیروهای اقتصادی خود را در جهت رقابت تسلیحاتی بسیج نمود. در نتیجه نا موزونی در اقتصاد شوروی به نفع صنایع نظامی گردیده و به رشد تکنولوژی در صنایع سنگین و سبک - صنایع تولیدی و مصرفی - بهای لازم داده نشده و آن را از این لحاظ از غرب عقب انداخت وبه در جا زدن مجبور کرد.
از نظر سیاسی نیز فضای سیاسی مستبدانه و بسته شوروی مزید بر علت برای شکست این کشور شد. توجه کشورهای آلمان، ایتالیا، ژاپن و فرانسه نیز عموما ( بخصوص در سه کشور اول ) به اقتصاد (صنایع سنگین، سبک و رشد تکنولوژی) گردیده و در نتیجه به صنایع نظامی کمتر پرداختند .
اما در آمریکا تا حدود زیادی در قسمتهای مختلف اقتصادی توازنی نسبی بر قرار بود. و گر چه صنایع نظامی از بقیه صنایع ( حداقل به نسبت اروپای غربی و ژاپن و بخصوص آلمان و ژاپن ) بیشتر رشد می یافت و تا سقف جنگ ستارگان پیش می رفت اما در مقایسه با شوروی این برتری صنایع نظامی دیگر، فاصله ای چنین بی ریخت و عجیب نداشت و یا حداقل موجب عدم رشد بخشهای دیگر اقتصاد نشد.
اما این دوره با شکست شوروی و سقوط آن به اتمام رسید. وضعیت تازه و ویژه ای در اوضاع جهانی بوجود آمد و آنکه پیروزمند این اوضاع گشت، آمریکا بود. مهمترین ویژگیهای این اوضاع تسلط آمریکا به سازمان ملل متحد و تجویزسیاستها به این سازمان ونیز تسلط آمریکا بر کشورهای امپریالیستی بود برای دیکته کردن سیاستهای خودش به این کشورها.
آمریکا با شکست شوروی و رفع خطرشوروی از روی اروپای غربی امتیازهای ویژه خودش را می طلبید . به هر صورت، امپریالیسم امریکا به یمن این تعادل نسبی که با برتری نه مطلق بلکه نسبی صنایع نظامی بر خطوط دیگر اقتصاد مشخص می شد، توانست برتری خودش را در مقابل رقبای غربی خویش بدست آورد و با دیکته کردن برنامه های خودش آنها را به دنبال خود بکشاند .این کشور مستقیما" و با واسطه سازمان ملل و در پی یکه تازی و تسلط بی چون چرا بر جهان از نیروی نظامی یعنی مهمترین برتریش بر کشورهای (اروپای غربی و ژاپن ) استفاده کزد. گرانادا - پاناما- سومالی - عراق در دوره اول - افغانستان و اکنون عراق ( دوره دوم ) نیز شکلهای جدید همین تسلط و تجاوز نظامی می باشد.
ریشخند تاریخ: ارتشهای «آزادی بخش» امپریالیستهای غارتگر
دیالکتیک شگفت انگیز تاریخ چنان است که کشورهایی که پیکان تیز مبارزات توده های کشورهای تحت سلطه حدود تقریبا دو قرن متوجه شان بوده است اینک به کشورهای «آزادیبخش» تبدیل شده اند. آیا طنز، تمسخر و ریشخندی از این بالاتر میتوان یافت که آمریکا و امپریالیستهای غربی - بخصوص انگلستان و اسپانیا یعنی بزرگترین استعمار گران غرب و استثمارگرترین و خونخوار ترین رژیمهای تاریخ بشری به واسطه وجود حکومتهای عقب مانده مرتجع مستبدی ( فئودالی- نیمه فئودالی- کمپرادوری) مانند افغانستان و عراق تبدیل به «ارتشهای آزادیبخش» شده و به اصطلاح در جهت توده های زحمتکش این کشورها ایستاده و این کشورها را از زیر سلطه حکومتهای مستبد در می آورند؛ حکومتهائی که خود در روی کار آوردن ویا نگهداشتن آنها بر اریکه قدرت نقش داشتند و در این کشورها باصطلاح اقتصاد «آزاد و دمکراسی» بسازند !؟
و اما روی دیگر این تمسخر و ریشخند این است که در شرایط شکست و ضعف نسبی نیروهای طبقه کارگر در جنبش انقلابی کشورهای تحت سلطه، نیروهائی از دل این ملتها - حال به مدد امپریالیستها یا بدون کمک آنها- برآمده و به اصطلاح ضد امپریالیست می شوند که گرایش به شدید ترین نوع ارتجاع و واپس گرائی دارند . افریقا، آسیا و افغانستان و حکومت طالبان و همینطور جریان القاعده مثالهای بارزی برای گفته های بالا می باشند؛ وهمین حکومتها راه را برای آن باز می کنند که امپریالسیم آمریکا و غرب که تا مغز استخوان ارتجاعی اند - نقشی را برای این کشورها بازی کنند- که زمانی ناپلئون ( به نمایندگی بورژوازی رو به رشد که در جه ای از انقلابیگری و ترقی خواهی داشت) برای کشورهای اروپا بازی کرد و جنگهای ناپلئون تا حدودی باعث از بین رفتن ساختارهای فئودالی در اروپا شد. بازهم یکی از موارد صدق این گفته که:
«تاریخ تکرار می شود یکبار به شکل تراژدی و بار دیگر به شکل کمدی و مضحکه»
بنابراین در شرایط جدید و حداقل به طور دوره ای - ما مجد دا با اوج گیری تجاوزات نظامی امپریالستی روبرو گردیده ایم. در آن کشورهائی که، امپریالیستها با جنبش انقلابی مردم آن کشور ها - حداقل درآن دوره زمانی- علیه خودشان مواجه نیستند ودر واقع تضاد ملتها با حکومتهای خودشان شدیدتر از تضادهایشان با امپریالستها می باشد، امپریالیستها خواه به علت عدم رعایت کامل منافعشان بوسیله آ ن حکومتها و خواه به جهت ایجاد کرد ن شرایط مبارزات انقلابی، در وااقع با این حکومتها در تضاد قرارگرفته و ترجیح می دهند که این کشورها را بدست نیروهای وابسته تر و مطیع تر و تا حدودی همنواتر با زمان حاضر جامعه بشری و به اصطلاح مدرن تر بسپارند. ضمنا در جنبش انقلابی مردمی این کشورها نیز، نیروهای طبقه انقلابی حاکم نیستند و آن نیروهائی که حاکمند، امکان نوسان زیادی بین منافع خودی و منافع امپریالیستی را دارند. در چنین مقاطع و دورانی است که تجاوز نظامی نیز در دستور کار قرارمی گیرد.
آنوقت روشنفکران خام و ناتوان طبقات متوسط که همواره چشم امید به دیگران دارند یا سکوت کرده، لب فرومی بند ند و در دل با این تجاوزات همراه می شوند و یا با تمام وجود خویش برای این تجاوزات امپریالیستی هورا می کشند- و برای اقتصاد آزاد و دمکراسی بورژوائی غربی و تمدن و متمدن آه از دل برمی آورند.
شیوه های تسلط امپریالیستها متنوع است
با تمام این احوال، آمریکا و کشورهای اروپای غربی و ژاپن دست خود را نبسته و خود را به یک شکل و شیوه تسلط محدود نکرده اند. آنان در تمام دنیا، در کشورهای مختلف سه قاره تحت سلطه و حتی در خود کشورهای اروپا، به تناوب از تسلط و نفوذ اقتصادی- سیاسی و یا نظامی استفاده می کنند. این که کدام یک از این وجوه نقش مسلط در رابطه با آن کشوربخصوص ودر یک دوره زمانی بخصوص باشد، بستگی تام به اوضاع داخلی خودشان - بین المللی - منطقه ای – و آن کشور خاص دارد. در یک کشور مثل کره جنوبی، از نفوذ و تسلط اقتصادی استفاده می کنند و به موازات آن تسلط سیاسی و فرهنگی پنهان و آشکار را به پیش می برند و پایگاه نظامی می زنند؛ در کشوری دیگر مثل افغانستان در دوره هائی نفوذ سیاسی و در دورهای دیگر تجاوز نظامی در پیش میگیرند-و درعراق نیز تجاوز نظامی را سازمان می دهند و در پی آن تسلط اقتصادی و سیاسی خویش را آنطور که می خواهند برقرار میسازند. در کشور گرانادا، از تجاوز کوتاه مدت نظامی بهره می گیرند ودر کشوری مثل ونزوئلا بعد از امتحان کودتا و مقاومت مردمی مجبور به عقب نشینی و تن دادن به حکومت هوگو چاوز می شوند.
حضور نظامی نیز فقط شکل تجاوز را ندارد. ایجاد و گسترش روز افزون بیشتر پایگاهای نظامی آمریکا در کشور های تحت سلطه نیز شکل دیگراز تسلط نظامی می باشد. مورد کره جنوبی، ترکیه و فیلیپین ونیز کشورهای جنوبی خلیج فارس بعد از جنگ اول عراق، نمونه های بارز گسترش حضور نظامی هستند .
بطور کلی واز زمان شکل گیری استعمار نو و در کشاکش وجوه مختلف تجاوزنظامی و نفوذ و تسلط اقتصادی- سیاسی امپریالیستی، امکان تجاوز نظامی مستقیم و حضور دراز مدت نیروهای نظامی، خواه به سبب رشد جنبش توده ها در کشورهای تحت سلطه، و خواه به علت مخالفت توده های کشورهای امپریالیستی و خواه به سبب هزینه های فراوان، نسبت به قرن نوزده تا نزدیک به سه چهارم قرن بیستم کمتر شده است. اما با توجه به فقدان نیروی مخالف امپریالیسم آمریکا و تسلط این کشور به سازمان ملل، تجاوز نظامی به کشورهای تحت سلطه و حضور کوتاه مدت امری مقدور و ممکن است.
واقعیتهای کنونی جهان چیست ؟
در شرایط کنونی، بویژه بعد از حوادث سپتامبر، که فرصت مناسبی برای آمریکا فراهم کرد، بوسیله هئیت حاکمه آمریکا مجوز «جنگهای پیش گیرانه» صادر شد و امپریالیست آمریکا در مرحله جدید تکامل اوضاع جهانی، جنگ های محلی و منطقه ای را در دستور کار خود قرارداده و منطقه حیاتی خاور میانه به علت وجود منابع استرتژیک انرژی و موقعیت سوق الجیشی آن دارای اهمیت درجه اول گردیده است.
علاوه بر تجاوز و مداخله نظامی مستقیم، در بسیاری از کشورها، نیروهای امپریالیست آمریکا صاحب پایگاه نظامی شده و دائما در حال گسترش و ارتقاء این پایگاهها می باشد.
میتوان پرسید که آیا این پایگاههای نظامی، شکل های مدرن حضور نظامی نیستند؟ آیا این امر به ظاهر، با توجه به تمایلات خود دولتهائی که بیشتر شان دست نشانده هستند، صورت نمی گیرد؟ و آیا در مواقع لزوم خود این پایگاهها، به مثابه نیروهای آماده وارد مداخله نظامی نمی شوند و تحت شرایط معین این کشورها را به زیر سیطره خود نمی کشند ؟ آیا حضور نظامی آمریکا در منطقه خلیج فارس بیشتر نشده است ؟ و آیا این گستردگی در آینده امکانات جدیدی برای جنگهای جدید نخواهد بود؟
حل تضاد امپریالیستی بوسیله جنگ
امپریالیسم دورانیست که در آن حل تضاد بین امپریالیستها و بحرانهای امپریالیستی از طریق جنگ و تجاوز صورت می گیرد. تمامی تاریخ قرن بیستم گواه بارز این حکم می باشد ما در قرن بیستم سه دوره اساسی تجدید تقسیم جهان داشتیم .
1918- 1914 اولین جنگ امپریالیستی و اولین تجدید تقسیم جهان،1944- 1938 دومین جنگ امپریالیستی و دومین تجدید تقسیم جهان - 1987-1960 دوره جنگ سرد امپریالیستی و سومین تجدید تقسیم جهان- و اکنون پس از فروپاشی شوروی، چهارمین تقسیم جهان، آغاز گشته است و بصورت خزنده پیش میرود.
در حال حاضر، جنگ بین امپریالیستها، به شکل جنگ با کشورهای تحت سلطه و برای تعویض حکومتهای استبدای این کشورها و الحاق سرزمینی و منافع ناشی از آن یعنی تجدید تقسیم اقتصادی بین بزرگترین انحصارات امپرایالیستی می باشد.
رشد تضادهای درون امپریالیستها و بهم ریختگی نسبی صف بندیها ناشی از همین تجدید تقسیم می باشد. هنوز صف بندیهای درون امپریالیستها، شکل نهائی خود را نگرفته است و هرم های اصلی قدرتهای امپریالیستی یعنی آمریکا از یک طرف و آلمان و فرانسه از طرف دیگر، در جستجوی متفقین خود می باشند. تلاش آمریکا برای اقدام به تنهائی و تلاش آلمان و فرانسه برای حرکت از جانب سازمان ملل، شکل سیاسی
حرکت تضادها در این دوره می باشد.
گرایش اقتصادی امپریالیسم بسوی هر چه شد ید تر شدن استثمار- چپاول و غارت کشورهای تحت سلطه و گندیده تر شدن آن می باشد. گرایش سیاسی امپریالیسم بطرف ارتجاع هرچه بیشتر می باشد. گرایش فرهنگی امپریالیسم بجانب اخته کردن فرهنگ و گرفتن روح زندگی و خلاقیت از آن و فساد و تحجر است. گرایش نظامی امپریالیسم بسوی در گیر کردن جهان در جنگهای مداوم است.
اگر در گذشته مرزهای جنگ جهانی، حداکثر به چندین کشور امپریالیستی و یا تحت سلطه محدود می شد، اکنون هر جنگ جهانی امپریالیستی، مرزهای بی نهایت گسترده تری یافته و از قدرت تخریب وحشتناکی بر خوردار خواهد بود .
هرمزدامان
تابستان 81
بازنگری و افزوده ها شهریور90
1- اینک نیز باز هم موج جدیدی از اوج گیری بحران اقتصادی - سیاسی بخش وسیعی از کشورهای شمال افریقا و بخشهایی از خاورمیانه را بر گرفته است. همچنانکه موج قبلی بحران اقتصادی سیاسی به تغییراتی در سیستم ها ایجاد گردید. این موج که بسیار عمیق تر و نیز مبارزات سیاسی که از آن سرچشمه گرفته بسیار گسترده تر و قوی تر بوده است،به یک سلسله تغییرات در این گونه کشورها انجامیده است.
2- البته درون سیستم امپریالیستی همواره یک سری شکافها ایجاد میشود و برخی دولتها از مدار قدرت امپریالیستی در زمینه های معین و تا حدودی خارج میشوند و به گونه هایی از شبه استقلال دست میابند. مثلا کشورهایی نظیر ونزوئلا و یا لیبی نمونه هایی از این گونه کشورها هستند که ظاهرا دارای شکل مستقل و مترقی میباشند. اما در واقع نه این کشورها مستقل ازسیستم امپریالیستی هستند و نه دولتهای آنها دولتهایی مترقی است. تنها وضعیت عمومی امپریالیستها، شرایط درونی در این کشورها و توازن قوای احزاب سیاسی و نیز وضع عمومی جنبش مردم گاه باعث میشود که دولتهایی که تا حدودی استقلال سیاسی دارند در این کشورها ظاهر شوند و از برخی تضادها میان بلوکهای امپریالیستی و یا میان برخی کشورهای تحت سلطه نیمه مستقل با امپریالیستها استفاده کنند تا بتوانند چند صباحی بر سر کار بمانند. در گذشته برخی از این کشورها بسرعت در اردوگاه امپریالیستی شوروی جای میگرفتند( البته باید دولت هایی را که در نتیجه مبارزات مستقل بر سرکار میامدند همچون دولت سورکارنو و یا جمال عبدالناصر و یا مصدق را از این گونه کشورها تفکیک کرد) و یا خود به کمک این کشور قدرت میافتند. اکنون در نبود این اردوگاه، برخی از این کشورها مانند سوریه و لیبی هنوز بطور همه جانبه، به یک کشور تحت سلطه امپریالیسم غرب تبدیل نشده و تا حدودی در حالتی که«شبه استقلال» دارند، زندگی میکنند. همین وضعیت در مورد کشورهایی نظیر جمهوری اسلامی صادق است . این کشورها به هیچوجه ضد امپریالیست به معنی دقیق کلمه نیستند، اما تضادهایی که عموما از مواضعی ارتجاعی است با امپریالیستها دارند و از همین مواضع و تضاد ارتجاعی است که گاهی به امپریالیستها ضربه هم میزنند. طیف مزبور از ارتجاعی ترین دولتها همچون جمهوری اسلامی ایران تا دولتهایی که ارتجاعی و یا کمترارتجاعیند را در بر میگیرند. در حال حاضر کشورهایی نظیر کوبا، لیبی، سوریه، ونزوئلا و جمهوری اسلامی و نیز کره شمالی( که با توجه به وضعیت کنونی آن بررسی خاصی را نیاز دارد) مهمترین این کشورها هستند که پروژه امپریالیستها نیزکشانده آنها به مدار امپریالیسم بطور تمام عیار است.