صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک
تحلیلی از مرحله نوین مبارزات مردم ایران و دورنمای آن
مرحله انقلاب، نیروهای محرک و رهبری کننده و وظایف ما
بخش اول
مردگان را به گورستان بفرستیم!
نخست به آنچه گذشت مینگریم:
جنبش آزادیخواهانه و دموکراتیک مردم ایران با تقلب گسترده دارودسته خامنه ای درانتخابات ریاست جمهوری، برق آسا وارد یک مرحله نوین از تکامل خود گردید. بغض پیچیده در گلو ترکید و سکوت سالیان سال توده ها به فریاد تبدیل شد. و ترس، ترسی که با در پیش گرفتن سیاست «النصربالرعب» و با کمک انواع نیروهای سرکوب، تلاش شده بود که نهادینه شود اینک با نهیب: «نترسین! نترسین! ما همه با هم هستیم» رخت سفر در برکرد و شجاعت، شجاعت و جسارتی مثال زدنی بجای آن برآمد. «میکشم میکشم کسی که (همرهم) کشت.»
آرامش به توفان تبدیل گردید. و گردباد مبارزات توده ها، چونان شیر خفته ای که از خواب بیدار شودغریوش را سر داد. اینک این غریو منطقه و جهان را دربرمی گرفت و یکبار دیگر مردم ایران را پیشگام مبارزات آزادیخواهانه در خاورمیانه میکرد.
تهران و شهرستانها
این گردباد مهار نشدنی از تهران آغاز شد. این « دردانه» که همواره حسرت شهرستانیها را بر میانگیزد. به خاطر افاده های طبقات مرفه اش، بخاطرامکاناتش، و بخاطر تمامی امتیازهایی که به آن تعلق میگیرد تا آرام بگیرد و به جنبش در نیاید. همواره و در طول هر حرکت و جنبش انقلابی همه شهرستانها ،همه استانها میگفتند اگر تهران بجنبد ایران می جنبد. واگر تهران به جنبش درآید کار تمام است. تهران دیر جنبی بود که همه آرزو میکردند به حرکت در آید و تهران به حرکت در نمیآمد و اگر میآمد دیر میامد و آنگاه که میآمد نقشی تقریبا برابر همه ایران میداشت. اینک این تهران پر افاده، زودتر از همه جا جنبیده بود. اینک تهران به جنبش در آمده بود و این شهرستانها بودند که به حرکت در نیامده بودند. نه اینکه نمیخواستند بحرکت درآیند. آنان، حتی کوچکترین شهرها در سوزو گداز آتشین تحرک و جنبش، می سوختند اما نمی گذاشتنشان بجنبند. و چه سخت بسر بردند ومی برند این روزها را. با این همه شهرهای بزرگی چون اصفهان، شیراز، اهواز، مشهد و تبریز آرام نبودند و تظاهرات شهری در آنها بر پا بود . آنها پا بپای تهران ورود به یک دوران نوین مبارزه را نوید دادند.
دوره پیش ازانتخابات
پیش از آن، مرحله ی فعالیتهای تبلیغاتی نامزدهای انتخابات بود . این مرحله با گشایشی در فضای موجود سیاسی کشور آغاز شد. تاحدودی از سر اجبار و برای فعالیتهای انتخاباتی نامزدهایی که زمان معینی داشتند تا به تبلیغ برنامه های خود دست بزنند. و نیز تا حدود زیادی عامدانه از سوی گروه خامنه ای و برای کشاندن توده های وسیع تر برای شرکت در انتخابات. گویی باند حاکم میخواست آخرین امکان را برای حضورمردم فراهم کند، تا بتواند در انظار جهانیان جلوه کند و بویژه با امپریالیستها باصطلاح با دست پر روبرو شود و نیز مرغی را که میخواست سر ببرد پیش از سر بریدن، اندکی آب بخوراند.
در چنین فضایی هواداران دو نامزد اصلاح طلب امکان یافتتند تا حدودی به یک دوره کوتاه تنفس پا بگذارند که در آن فشارهای 4 ساله گذشته تا حدودی سبک شده بود . به این ترتیب خیابانها، صحنه ی دسته های شادی، و کوچه و بازار و صف، مترو، اتوبوس، تاکسی محل بحث و گفت و گو شد.
و از سوی دیگر فعالیتهای نامزدها بود که در مناظره های تلویزیونی به اوج خود میرسید و نقش دمیدن به تنور انتخابات را بازی میکرد. قصد اصلی این مناظره ها این بود که احمدی نژاد، این نماینده نوکیسه ها و آقازاده ها کارت های برنده ای را رو کند. نسلی از مال خواران بورژوازی وابسته ایران، که اینک میخواهند ارث پدر بگیرند و پیر و پاتال ها را از قدرت کنار گذاشته و خودشان اداره امور را بدست داشته باشند. مهمترین این کارت ها برای افشای رفسنجانی و موسوی بکار بسته شد. قرار بود احمدی نژاد این جانی و مال خوار بزرگ، دوباره نقش «بسیجی افتاده و بی چیز» را بازی کند. نماینده محرومان شود و افشاگر باندهای ثروت از قماش رفسنجانی. کارت هایی که یکبار 4 سال پیش تا حدودی، بویژه بدلیل ریا کاری وی وبه اشتباه افتادن بخشی از توده های زحمتکش، او را یاری کرده بودند تا بتواند (سوای تقلب هایی که کرد) رفسنجانی را در دور دوم شکست دهد. اینها البته کارت هایی سوخته بود ند. مردم 4 سال حکومت وی را دیده بودند. چهار سال سقوط مداوم سطح زندگی مردم بویژه کارگران و زحمتکشان. چهار سال دزدی او و دارودسته اش. چهار سال خفقان و چهار سال تو سری خوردن از گشت های خیابانی و نیز اعدام ها. نفرت مردم از او و دارودسته اش چنان بود که حتی افشاگری هایش نتوانست یاریش کند. همه به ضد او تبدیل شد و او خوارتر و منفورتر از پیش گردید.
اما رژیم نمیخواست تسلیم نتایج انتخاباتی شود که خود همه مجراهای نفوذش را برغیر خودی ها، این غریبان مهجور جمهوری اسلامی بسته بود و اصلا چنین برنامه ای نداشت. همه چیزدانان وارد معرکه شده و قیم توده های «نا آگاه» ی شدند که از بد و خوب خود چیزی نمیدانستند و تصمیم گرفتند خود بجای آنها کسی را انتخاب کنند که باید تشخیص میدادند به نفعشان است برگزینند و برنگزیده بودند. این تقلبی بزرگ در انتخابات بود و یک کلاهبرداری به شمار میآمد. این تقلب، تحقیر توده هایی بود که غم و درد 30 سال را با خود حمل میکردند و هنوزامید به تغییرجمهوری از راه های مسالمت آمیز و در چارچوب تحمیل شده از جانب رژیم و قوانین آن داشتند. بخش اعظم این توده ها میخواستند از کوچکترین «منافذ» و «مفرها» ی این نظام برای تغییر استفاده کنند و از این بختک شوم، از این تنگنای غریب، بیرون بیایند. گرچه آنچه توده ها از این «منافذ» میخواستند بسیار بیش ازآن بود که اینها میتوانستند عرضه کنند. آنان کمتر گمان میکردند که «اسلام» حاکمان دروغ بگوید .آنهم به این بزرگی! براستی که روی بزرگترین دروغگویان تاریخ را سفید گردانیدند همچنان که از نظر مردم ایران روی شاه را سفید گردانده بودند.
و اما توده ها که چنین تقلبی را باور نمیکردند و حاضر نبودند بزیر چنین توهین و تحقیر خرد کننده ای بروند اینک دسته دسته و گروه گروه به خیابان آمدند تا یا رای خود را پس بگیرند و یا آن را به کرسی بنشانند و اجازه ندهند که رژیمی شیاد و متحجر با فریب آنها ودزدیدن رای آنها بتواند از موضع بالا دوباره آنها را در زیر حاکمیت خود گیرد. این بود که اوضاع آرام و نسبتا شاد دوران پیش از انتخابات تبدیل به یک اوضاع توفانی شد.
توفانی سهمگین و پرقدرت که همان نخستین لحظات بروز خود پایه های لرزان رژیم را لرزانتر گرداند. رژیمی که همواره پایه داشت و نیز همواره پایه ای نداشت. بظاهر ثبات داشت و در واقع بی ثبات بود. رژیمی که هرگز نتوانست طی سی سال حکومت خود و با کشت و کشتارهای فراوان ادعای ثبات کند. ثباتی که رژیم شاه بویژه از سالهای 42 تا 56 تا حدودی از آن بهره مند بود. جمهوری اسلامی در آرزوی ثبات هرگز نتوانست چنین روزگاری را بخود ببیند، گرچه بیش از شاه مانده بود. این رژیم همواره از درون و بیرون بی ثبات بود.
اینک مردم در خیابانها بودند. و در پیشاپیش آنها جوانان، جوانان پر شور و پر امید و در پیشاپیش جوانان، دختران جوان ونیز زنان بجان آمده، بی باک و جسور. طبقات متوسط و متوسط به پایین توده اصلی این قشر به پا خاسته را تشکیل میدادند . توده هایی که بنیان خواسته هاشان به همراه مردمان زحمتکش ایران دموکراتیک است . خواستهایی که اینک صد سال است تحقق نیافته. از مشروطیت به این سو.
صد سال ارتجاع ، صد سال استبداد، صد سال شورش، صد سال انقلاب
گسست در پیوستگی. پیوستگی صد سال استبداد و ارتجاع که همواره با شورش وانقلاب میگسست. استبداد، انقلاب. انقلاب، استبداد. و چرخش. و بازهم استبداد و انقلاب. واین صد سال است که ادامه دارد. جامعه ایران در تب و تابی گران بسر میبرد. جامعه ایران آبستن است. مردم ایران خواهان جهشی بزرگ هستند.
انقلاب مشروطیت، انقلاب 57، جنبش آذربایجان، ستار، حیدر، علی مسیو، خیابانی، و صدها قهرمان دیگر. جنبش گیلان و میرزا کوچک خان، خراسان و کلنل تقی خان پسیان. و تهران باتمامی قهرمانانان آزادی اش: جهانگیر خان صور اسرافیل، میرزاآقا خان کرمانی، شیخ احمد روحی این دانشوران مبارز. و نیز مبارزین پاک باخته ای چون میرزا رضای کرمانی و عباس صراف و نیز زنان: قره العین... و پا گذاشتنشان به مبارزه ای بزرگ. شهره انسانهایی که در راه آزادی و خواستهای دموکراتیک ملت ایران علیه استبداد حاکم وامپریالیستها روسیه و انگلیس مبارزه کردند.20 سال خفقان رضا شاهی و دکتر تقی ارانی و باز 12 سال نا آرامی، جنبش و شورش و این بار خوزستان سرزمین کارگران نفت و اعتصاب. و نیز شهرهای اصفهان و شیراز و خراسان به همراه تهران . آذربایجان. پیشه وری و صفر قهرمانی و حزب دموکرات کردستان، مصدق وملی شدن صنعت نفت و قیام سی تیر و پس از آن کودتا وبازهم مصدق و دکترفاطمی جان برکف، روزبه، سرهنگ سیامک،سرهنگ مبشری و وارطان. و آمریکا. و باز چندین سال سکوت و باز هم شورش و باز هم سکوت و بازهم شورش و انقلاب بزرگ 57.
وه چه تاریخی ! انسان از دانشوری و رزم نیاکانش به وجد و سرور میآید. و نیز بسی اندوهگین میشود... از اینکه مبارزه ای چنین بزرگ هنوز انجامی نیافته غم سینه انسان را میفشارد و درد انبوه میشود.
از سالهای 60 به این سو دیگر اثری از آن آرامش نسبی که در دوران گذشته در دوره های اختناق بر قرار میشد، نبود. جنگ، کشتارهای67، و پس ازآن دوم خرداد، 18 تیر و اینک خردادی دیگر و تظاهرات عظیم توده ها ... ناآرامی و غلیان جامعه نا آرام ایران. تضادهای پیچیده شده دراعماق این جامعه راه حل میجوید. گویی تمامی نیروی مردم به هم درمی پیچد و تناورمی گردد تا بتواند آنچه را در برابرش ایستادگی میکند، نابود سازد و در ستیز با سرنوشت اسفباری که همواره در مقابلش قد علم میکند،سرنوشت نوینی از برای خویش رقم زند. و بدینسان آن آوای مکرر شومی را مایوس و خاموش سازد که ازژرفنای سیاهی های تاریخ این سرزمین همواره زمزمه میکرد «این مردم نفرین شده اند و هرگز روزگاری خوش نخواهند دید.». توده های عظیم ایران، کارگران، رنجبران شهر و روستا، دهقانان زحمتکش، طبقات میانه و متوسط این جامعه میخواهند به جامعه ای نوین پای گذارند.
این مبارزه البته در شرایط نوین جهانی صورت میگیرد. هیچ کشور آزاد و دموکراتیکی، هیچ کشور سوسیالیستی در جهان موجود نیست. اتکاء مردم ایران تنها به تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان و همه مردم مبارز و آزدایخواه سراسر جهان است.
«تابستان های داغ»
رژیم تمامی تلاشش را کرد تا مردم به خیابانها نیایند. گویی تا حد زیادی و براساس وضعیت سه جنبش توده ای یعنی جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش دانشجویی هر آن این امکان میرفت که این شریانهای مبارزه روزی در مسیر واحدی سرریز کنند. این جنبشهای توده ای در مجموع از یک دیگر جداگانه مسیر خود را می پیمودند. هر زمان که یکی در میدان بود، دیگری نبود. درحالیکه فعالترین افراد همواره میان این سه جنبش در رفت و آمد بودند و نیز پیشروترین عناصر این جنبشها تا حدودی به یکدیگر پیوسته. همچنان این امید میرفت که ناموزونی و پراکندگی مبارزه در شهرها و استانهای مختلف، میان مبارزه خلقهای ستمدیده کرد، ترک، عرب، و... بقیه ایران بسر رسد و این جنبشها روزی به مجرای واحدی سرریز کند و تشکیل جنبش متحدی را بدهد .
یکبار احمدی نژاد، پس از اینکه دانشجویان به سخره اش گرفتند و ریشخندش کردند گفت امسال تابستانی داغ درخواهیم داشت. منظور او کشتاری بود که در آن تابستان بوسیله دارو دسته آدمکشان فلاحیان، اژه ای، حجازی و مرتضوی درپیش بود .
رژیم این تلاش را با کشتار زندانیان عادی، مردان، زنان و جوانانی- حتی جوانانی که در سنین نوجوانی مرتکب جرم شده بودند- آغاز کرد که دست به قاچاق و قتل زده و یا جرم های زنا داشتند وآن را بطور پیگیر ادامه داد( و ادامه میدهد). هر روز گروه گروه برای اعدام برد و در خیابانها آنان را بدار کشید تا بوی مرگ فضای کشور را فرا گیرد؛ زهر ترس درون ریزترین ذرات وجود مردم رسوخ کند؛ همه عبرت بگیرند؛ امنیت بر قرار شود و کسی جرئت نکند به خیابان بیاید. چندین تابستان داغ و گرم را ایران پشت سر گذاشت . شمشیر رژیم بر فراز جنبش توده ها، هرگز نتوانست موثر واقع شود. کدامین نظام را درتاریخ بیاد داریم که توانسته باشد با ترس، مردم را برای سالیان سال نگاه دارد؟ مردم ایران به اندازه کافی ترس را تجربه کرده بودند. واکنون که ترس به اوج خود رسیده بود، میباید به شجاعت تبدیل شود.
کودتای باند خامنه ای
باند حاکم جمهوری اسلامی بسرعت اقدامات بعدی را آغاز کرد. تمامی رهبران و عناصر فعال جریان موسوم به اصلاح طلبان حکومتی و ملی- مذهبی را دستگیر کرد و به زندان فرستاد؛ اما چند رهبر اصلی همچون موسوی و خاتمی و کروبی را آزاد گذاشت تا داغی برخود نزند ومجبور به این اعتراف نشود که همه چهره های تایید شده ی شورای نگهبانش نیز « تو زرد» از آب درآمده اند؛ واز سوی دیگر با این فکر که اگر آنها را بگیرد وضع بدتر شود و نیز امکان رو آمدن نیروهای رادیکال تر فراهم گردد. او این رهبران و عناصر فعال را دستگیر کرد تا هم پیرامون این رهبران اصلی را از چهره های فعالش خالی کرده باشد و هم خیالش از بابت رهبری منسجم مبارزات راحت شود. تمامی تلفن های همراه و سایت ها را بست و کار ارتباط را بشدت سخت گردانید و به سراغ سرکوب خونین مبارزات رفت تا چهره واقعی خود را بیش از پیش آشکار سازد.
جمهوری اسلامی، این نکبت مجسم، استفراغ جامعه ایران بود. گویی آنچه سالیان سال و قرنها در گوشه و کنار ذهن و جان مردم ایران تلنبار شده وسخت متعفن گشته بود اینک بیرون آمده و وجودی خارجی یافته تا مردم چهره ی مشمئز کننده آن را در مقابل خود ببینند و بوی گندش را با تمامی وجود احساس کنند. جمهوری اسلامی حاکمیت گذشته بر حال است. حکومت مردگان از گور برآمده است. مردگان نا زنده ای که از گورهایی متروکه، که سالها سال کسی پایش را به آنها نگذاشته بود، بیرون آمدند و به قدرت خزیدند، تا زندگی را بر زندگان تنگ و تلخ گردانند. مومیایی هایی که تنها ظاهرشان به زندگان میماند. اینک مردم ایران عزمشان جزم است تا این مردگان متعفن را به گورستان باز گردانند. نفی جمهوری اسلامی باید نفی تمامی چیزهای عقب مانده ملت ما باشد.
نیمه نخست مرداد 88
هرمز دامان