Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

طبقه کارگر، مانیفست حزب کمونیست و اصول مارکسیسم*

مبارزه رویزیونیستها و ترتسکیستها علیه مارکسیسم
«مارکسیسم مذهب نیست!» این عبارتی است که اکنون  ورد زبان تمامی اپورتونیستها، رویزیونیستهای توده ای- اکثریتی  و بویژه حکمتیست- ترتسکیستهای ایران شده  و چپ و راست تکرار میگردد و مشکل که  بتوان کسی را یافت که اندکی آشنایی با این جنبش داشته باشد اما تا کنون آنرا از طرف این جریانها نشنیده باشد.
در آغاز انسان  فکر میکند  کسانی که احتمالا باید خشکه مقدس های «چپ» درون جنبش باشند و به هرحال دارای درجه ای از تسلط  بر این جنبش، چنان وضعیت ناهنجاری را بوجود آورده اند و چنان عرصه را بر هر گونه پیشرفت تئوری و  جنبش تنگ کرده اند، که عده ای انقلابی دو آتشه را که هم اینک در درون جنبش طبقه کارگر ایران آماده همه و هر گونه جانفشانی ها در راه  این طبقه هستند و نیز مداوما در حال نو کردن و به عمل درآوردن اندیشه های انقلابی مارکسیسم، مجبور کرده اند، چنین متعهد و پیگیر بر سر پیشرفت جنبش، چنین های وهویی علیه آنها براه اندازند.
اما چنانچه مدتی با این چپ ارتباط داشته باشد متوجه میشود که آن تصور پیشین وی باطل بوده و بحث اصلا بر سر خشکه مقدس ها و از این قبیل چیزها نیست و جریاناتی که  بر سر اصول مارکسیسم پافشاری میکنند، در حال حاضر بیشتر در حاشیه هستند تا در مرکزاین چپ.  پس از مدتی تحقیق باز بیشتر میفهمد که داستان اصلا این گونه نیست و آنچه واقعیت است این است که همه چپ هایی که  داد و هوارشان بر سر مذهب نبودن مارکسیسم بلند است، چهار نعل پیش میتازند تا از دیگر رقبا در نابود کردن تئوری های انقلابی مارکسیستی عقب نیفتند، و دیگران گوی سبقت را از دست ایشان نربایند، شاید که افتخار برنده شدن در نابود کردن مارکسیسم در جهان و خوشخدمتی به سرمایه داران و امپریالیستها به آنها برسد و بتوانند کاپ افتخارخود را از دست های آنان دریافت کنند.
البته هر کس که  واقعا پیرو مارکسیسم  باشد در اینکه  بی تردید پاسخ دهد که آری! مارکسیسم مذهب نیست، مارکسیسم، مقدس و خشک  نیست، چیز دیگری نخواهد گفت. اما چنین مارکسیستی با گفتن چنین مطالبی، تایید این جریانها را با خود نخواهد داشت. زیرا منظور این جریانها اینها نیست.
پس منظورشان چیست؟

نفی مارکسیسم و تقدیس جهان بینی بورژوازی
در واقع منظور واقعی این جریانها آنست که چیزی به نام تئوریهایی که از قرنها تجربه و پراتیک مبارزات تولیدی و طبقاتی  ترازبندی شده در کار نباشد. از دید این کسان، تحت عنوان تغییرات و لزوم انطباق با تغییرات جدید ( و چه انطباقی!) هیچ چیز پایداری نباید وجود داشته باشد. در نتیجه همه چیز از وضعیتی  به  وضعیتی دیگر باید تغییر کند.
اما چنین درخواستی دارای این مضمون نیست، که مارکسیسم مذهب نباشد، بلکه این است که اصلا  چیزهایی که مارکسیسم را مارکسیسم کرد، در میان نباشد. در یک کلام  چیزی به نام مارکسیسم  در کار نباشد و بجای آن رویزیونیسم ،  ترتسکیسم  و یا حکمتیسم  که همان کاریکاتورایرانی ترتسکیسم است و یا  انواع گوناگون مارکسیسم غربی و چپ نو در کار باشد. یعنی همه دیدگاههایی که هر چیزی ممکن است، باشند الی مارکسیسم!
البته مارکسیسم  نه مذهب است و نه مقدس و خشک، اما مارکسیسم بی پرنسیپ هم  نیست. مارکسیسم میتواند ضمن حفظ  اصول  اساسی خود در موارد تاکتیکی نرمش پذیر باشد و ضمنا در صورتیکه شرایط ضروری بسازد، قواعد و ضوابط خود را ارتقاء دهد. در حقیقت همچنانکه همه علوم الفبایی دارند، اصول و قواعدی دارند، مارکسیسم نیز الفبایی و اصول و قواعدی دارد و پذیرش آنها نه تنها موجب نمیشود که فرد انقلابی از مارکسیسم مذهب بسازد، بلکه موجب آن میشود که  بتواند در مقابل کسانی که آنرا بی پرنسیپ  و قابل پذیرش برای بورژوازی میکنند، از آن حفاظت نماید.
در شرایط فعلی جنبش طبقه کارگر در ایران ( و نه تنها در ایران) دفاع  و حفاظت از این اصول همچون مردمک چشم، در صدر وظایف همه کمونیستهای وفادار به طبقه کارگر قرار دارد.   

  برخی اصول مارکسیسم در مورد طبیعت، جامعه و نظام تولیدی سرمایه داری
حقیقت عام مارکسیسم یا اصول اساسی آن متفاوت و گوناگونند. این اصول در یک سطح کلی، از عام ترین مسائل تا خاص ترین آنها را در بر میگیرند. برخی از آنها در حالیکه از نقطه نظری معین و در محدوده معینی از اشیاء و پدیده ها عام و مطلق هستند، از نگاهی دیگر و در محدوده ای دیگر خاص و نسبی هستند.
برخی از این اصول که عام ترین آنها را تشکیل میدهد در مورد جهان واقعی است و دیدگاههای اساسی مارکسیسم یعنی ماتریالیسم و دیالکتیک را در بر میگیرد.
مثلا اصل اساسی ماتریالیسم  بر پذیرش  واقعی جهان خارجی و تقدم آن بر اندیشه بشری استوار است که البته پذیرش آن، سلسله وار بروی دیدگاههای یک مارکسیست در مورد مسائل مختلف تئوریک و عملی خواه در مورد جامعه و خواه در مورد شناخت بشری تاثیر بنیادی خواهد گذاشت. و یا اصل اساسی دیالکتیک یعنی قانون وحدت اضداد، که قانون اساسی طبیعت و بر همین اساس جامعه و اندیشه بشری است. طبیعی است که این قوانین که در عین حال بنیان های فلسفی مارکسیسم را میسازند، حقایقی مطلقند و هرگز تغییر نخواهند کرد. این ها اصولی نیستند که به وجود یا نبود جامعه بستگی داشته باشند. چه  جامعه بشری باشد چه نباشد این اصول وجود خواهند داشت. مادیت طبیعت و حرکت آن بر اساس قانون وحدت اضداد مقدم بر اندیشه انسان وجود داشته و پس از انسان نیز وجود خواهد داشت. اینها قوانینی است که در ذات طبیعت هستند. بی تردید در تکامل جامعه، شناخت انسان از این قوانین وسیعتر و ژرف تر خواهد شد اما اصل این قوانین تغییر نخواهد کرد.
طبیعی است که هر کسی میتواند بگوید مارکسیسم مذهب نیست. اما بر این مبنا نمیتواند بگوید  چون مارکسیسم مذهب نیست، خوب پس جهان عینی خارجی واقعی نیست و یا مقدم بر اندیشه بشری نبوده است و بر این اساس، نتایج مترتب بر آن را نفی کند. بر همین سیاق، نمیتواند بگوید که مثلا تکامل طبیعت نه از طریق قانون وحدت اضداد، بلکه مثلا از طریق قانون وحدت صرف بوده است. البته چنین دیدگاههایی نفی ماتریالیسم و دیالکتیک، نفی مارکسیسم  و تایید ایده آلیسم و متافیزیک است که خود عموما جهانبینی بورژوازی است.
برخی دیگر از اصول مارکسیسم مربوط به جامعه انسانی است.
مثلا قانون هماهنگی و تناسب بین روابط تولید و نیروهای مولد، یک قانون اساسی جامعه بشری و از این رو یک قانون اساسی ماتریالیسم تاریخی است. چنانچه هماهنگی وجود نداشته باشد، جامعه دچار برخوردهای قهر آمیز و انقلابات میشود و بسوی تناسب آنها حرکت میکند. این قانون در کلیه نظام های تولیدی عمل کرده و عمل خواهد کرد. تغییرات نظام های تولیدی در نتیجه عملکرد این قانون بوده است و نه نتیجه خنثی بودن آن و یا نبود آن . تبدیل نظام سرمایه داری به سوسیالیسم از عملکرد این قانون برمیخیزد. شناخت این قانون و تمامی جزییات مربوط به آن خود نتیجه تکامل در شناخت انسانی، مبتنی بر درجه معینی در تکامل جامعه، یعنی درجه معینی از رشد نیروهای مولد و مناسبات تولید بوده است. این قانون پیش از اینکه جامعه بوجود آید وجود نداشت و در صورت نابودی جامعه بشری طبیعی است که وجود نخواهد داشت. اما تا وقتی که جامعه بشری وجود دارد این قانون عمل خواهد کرد.  
برخی دیگر از اصول مارکسیسم مربوط است به تکامل جامعه در مرحله ی معینی از تکامل آن. یعنی به یک نظام تولیدی بخصوص مثلا نظام اشتراکی اولیه، برده داری، فئودالیسم، سرمایداری، سوسیالیسم و یا کمونیسم. و طبیعی است که تا زمانی که آن نظام تولیدی از بین نرفته و یا بطور کامل از بین نرفته، آن قانون عمل میکند.
مثلا تضاد بین اجتماعی شدن تولید و خصوصی بودن مالکیت، که شکلی خاص از بروز تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید است،  تضاد اساسی و آنتاگونیستی نظام سرمایه داری است و در هر کجا و تا زمانیکه این جامعه وجود دارد،این تضاد عمل میکند و تکامل آن، به قهر انقلابی از جانب نیروهای مولد نوین و تبدیل نظام سرمایه داری به سوسیالیسم میانجامد.
و باز هم طبیعی است که هر کسی میتواند بگوید مارکسیسم مذهب نیست، اما نمیتواند بگوید  چون مارکسیسم مذهب نیست پس تکامل جامعه ربطی به عملکرد قانون هماهنگی و تناسب بین نیروهای مولد و روابط تولید ندارد. نمیتواند بگوید این قانون تا پیش ازنظام سرمایه داری عمل میکرده اما از این پس سرمایه داری با هزار یک ایراد ی که دارد، میتواند عملکرد آن را خنثی کند و یا آنرا کنترل نماید.
و نیز نمیتواند بگوید چون مارکسیسم مذهب نیست، پس تضاد بین اجتماعی بودن تولید و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تضاد اساسی نظام سرمایه داری نیست و به برخورد قهر آمیز بین نیروهای مولد نوین یعنی طبقه کارگر و سرمایه داران نمیانجامد، بلکه مثلا  وحدت بین مالکیت خصوصی و اجتماعی شدن ابزار تولید قانون این وجه تولید است و یا میتوان با مسالمت این تضاد اساسی را حل کرد.

 دیکتاتوری پرولتاریا، یک اصل مارکسیستی
برخی دیگراز اصول مارکسیسم مربوط است به مرحله ای  یا دورانی  که یک نظام به نظام دیگر تبدیل میشود و پایه های یک نظام اجتماعی شکل میگیرد.
مثلا توجه کنیم به  دو اصل مارکسیستی دیگر یعنی  انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریا:
از دید مارکس و انگس طبقه کارگر نمیتواند ماشین دولتی را بطور ساده تصرف کند، بلکه باید آنرا درهم بکوبد و متلاشی و خرد کند.  زیرا نخست اینکه بورژوازی و امپریالیستها به هیچوجه براحتی از قدرت خود دست نخواهند کشید و با چنگ و دندان و با نیروی مسلحی که با بودجه های کلانی که از گرده کارگران و زحمتکشان میکشند، درست کرده اند، از آن دفاع خواهند کرد و درنتیجه طبقه کارگر هر گز نخواهد توانست از طریق این دمکراسی بورژوایی عموما بی خاصیت و از طریق مبارزه مسالمت آمیز و بدست آوردن اکثریت در پارلمان این قدرت دولتی را صاحب شود و به همین خاطر مجبور خواهد بود در مقابل قهر سازمان یافته کلیه مرتجعین و امپریالیستها، قهر سازمان یافته انقلابی خود را سازمان دهد و بر مقاومت بورژوازی فائق آید. و از طرف دیگر این دستگاههای نظامی و بوروکراتیک  که همچون اختاپوس هیکل بد ترکیب و زشت خود را در همه اجزاء جامعه فرو برده، و در واقع بدانسان که بورژوازی سامان داده است، بدرد او نخواهد خورد، و او نیاز به دستگاه مسلح خود و دستگاه قانونگذاری - اجرایی خود خواهد داشت که بر ویرانه های حکومت بورژوازی، آنها را برقرار کند.
و بالاخره: 
از دیدگاه مارکسیستی دولت یعنی دیکتاتوری. ما دولت به معنای دمکراسی نداریم. زیرا هیچ طبقه ای تا کنون دولت درست نکرده  که دمکراسی را پیش برد. بلکه دولت درست میکند و دستگاه نظامی براه میاندازد تا از منافع طبقه خویش در مقابل آنانکه به این منافع تمکین نمیکنند و یا آنرا تهدید میکنند، دفاع کند و مقاومت آنانرا را خرد کرده و درهم بکوبد. آنچه به نام مثلا دمکراسی بورژوایی یا دموکراسی پرولتری است در حقیقت چیزی نیست مگر دیکتاتوری بورژوازی یا دیکتاتوری پرولتری. خود دمکراسی بورژوایی در واقع یکی از اشکال دولت بورژوایی به مثابه دیکتاتوری بورژوایی است که در اشکال گوناگون فاشیستی و استبدادی و دمکراسی عرضه میشود. همه این دولتهای بورژوایی، دیکتاتوری هستند خواه نوع فاشیستی آن و خواه نوع دمکراسی آن.
طبقه کارگر نیز به دولت احتیاج دارد اما نه بخاطر دمکراسی، بلکه بخاطر دیکتاتوری بر استثمارگران و آنان که منافع این طبقه را تهدید میکنند.
آنچه برای طبقه کارگر دولت به مثابه دیکتاتوری خودش را الزام آور میسازد دو تهدید عمده است. یکی از داخل هر کشور مفروض از جانب استثمارگران کهنه و نو و دیگری از جانب بیرون یعنی امپریالیستها و همه دولتهای مرتجعی که بنحوی خواهان نابودی دولت پرولتاریا هستند.
اما آیا این اصل مارکسیستی که برخاسته از تجربه عملی دو هزارساله وجود دولت و نیز تجارب ویژه مبارزات طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی است، یعنی اصلی که اگراکنون هر مارکسیستی ازآن عدول کند و یا به بهانه اینکه مارکسیسم مذهب نیست، خواهان کنارگذاشتن آن شود یک رویزیونیست بحساب میآید، اصلی ابدی است و هرگز تغییر نخواهد کرد؟
خیر! چنین اصلی هنگامیکه دوران گذار از جامعه سرمایه داری به کمونیسم به اتمام برسد و طبقات نابود شوند، یعنی خود طبقه کارگر به عنوان یک طبقه تحلیل برود، دیگر جزو اصول نخواهد بود. اما دمکراسی نه در حد دمکراسی بورژوایی و برای اقلیت استثمارگران بلکه به عنوان  دمکراسی برای همه کارکنان، یعنی کسانی که عموما در یک سطح بالای فرهنگی هستند، امری عادی خواهد شد و در نظر گرفتن آن از جانب همگان یک عادت خواهد گردید.
البته هرکس میتواند بگوید مارکسیسم مذهب نیست. اما کسی نمی تواند بگوید که چون مارکسیسم مذهب نیست، پس نیازی به انقلاب قهری و در نتیجه تبلیغ و ترویج آن و سامان دادن آن هم نیست؛ و میتوان از طرق مسالمت آمیزی که بورژوازی در اختیار طبقه کارگر قرار میدهد استفاده کرد تا قدرت دولتی را تصرف کرد؛ و یا منتظر ماند که امپریالیستهای متمدن غربی  و سلطنت طلبان به کمک  جنبش ترتسکیست های کارگری بیایند و آنان بتوانند در دم و دستگاه قدرت وابسته به امپریالیسم، همچون جعفریان ها و باهری ها پست و مقامی را بدست بیاورند.
همچنین نمیتواند بگوید چون مارکسیسم مذهب نیست، پس اصل دیکتاتوری پرولتاریا قدیمی و نادرست است و طبقه کارگر نیازی به آن ندارد؛ و بهتر است کارگران در آن حکومت، برای همه استثمارگران و امپریالیستها آزادی بی قید شرط قائل شوند تا به بورژواها و امپریالیستها ثابت کند که از آنها دمکراسی را بیشتر طالبند و آنها از هم اکنون نتوانند به حکومتشان آینده شان، انگ دیکتاتوری بزنند.
اما اگر کسانی یافت شوند که تحت عنوان مارکسیسم مذهب نیست تمامی بنیان های انقلابی مارکسیسم را نابود میکنند و بجای آن بنیان های جهان بینی بورژوازی را قرار میدهند، آنگاه باید گفت که البته برای اینان جهان بینی مارکسیسم مذهب نبوده است، اما جهان بینی بورژوازی مذهب شده است. درواقع آنها علیه مذهب نبودن مارکسیسم مبارزه میکنند تا مذهب بودن جهان بینی بورژوایی - آن هم نه لیبرالیسم بورژوازی بلکه جهان بینی مزدوری به پای امپریالیسم- را بجای آن به خورد کارگران و مردم بدهند. از نظر اینان شعار خوب این است   که مارکسیسم  بی اصول و قواعد باشد، و تفکرات بورژوازی  و بویژه تفکرات ارتجاعی ترین بورژواها، یعنی بورژوازی امپریالیست جای اصول و قواعد آن را بگیرد. (1)
بطور کلی معنای مذهب نبودن مارکسیسم این است که یکم اینکه حقایق آن با شرایط خاص هر کشور معین تطبیق داده شود و دوم اینکه در تجربیات این کشور غنا یافته بارور گردد. برای لنین مارکسیسم مذهب نبود. او برخی اصول مارکسیسم را تکامل داد. اما آنچه او پیش برد نه تنها انقلابی بودن و برایی مارکسیسم و سلاح بودن آن در دست طبقه کارگر را از بین نبرد، بلکه برعکس با کشف راههای نوین  برای کسب قدرت، طبقه کارگر را در بکار برد اصول و ضوابط آگاهتر و توانانتر کرد.
برای استالین مارکسیسم مذهب نبود. او توانست از اصول مارکسیسم استفاده کند و مسائل نوین بسیاری را از دید گاه طبقه کارگر برای ساخت سوسیالیسم در یک کشور حل و فصل نماید و  طبقه کارگر و زحمتکشان را در ساخت سوسیالیسم یاری دهد.
برای مائو تسه تونگ مارکسیسم مذهب نبود. او نیز برخی اصول و ضوابط مارکسیسم را طی انقلاب چین و نیز ساخت سوسیالیسم و انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی به پیش برد و میلیونها کارگر و دهقان زحمتکش را بوسیله کشف طرق نوین  کسب قدرت  و مبارزه برای حفظ آن آگاهتر، قوی تر و کاراتر ساخت.
فرق است بین چنین پیشرفتهایی در مارکسیسم و آنچه به عنوان انطباق با شرایط جدید از طرف رویزیونیستها و ترتسکیستها در بوق و کرنا میشود.
به هر حال، در آنچه تا کنون آمد، ما برخی اصول فلسفی، فلسفه تاریخ و مبارزه طبقاتی را نام بردیم. مارکس و انگلس هم در مانیفست بر سر همین مسئله که آنها اصول و قواعدی را برای پیشرفت مبارزه پرولتاریا تنظیم کرده اند، اشاره کرده اند. اشاراتی که از دو سوی راست و چپ مورد شدیدترین تحریفها قرار گرفته است. از این رو لازم است به مضامین مورد بررسی آنها توجه میکنیم:

مانیفست و اصول ویژه مارکسیسم
مشهورترین سخنان و نظریات مارکس و انگلس در خصوص رابطه میان جنبش کمونیستی و مبارزه طبقاتی کارگران دریکی از فصل های مانیفست به نام« پرولتارها و کمونیستها» آمده است:
«نظریات تئوریک کمونیستها بهیچوجه مبتنی بر ایده ها و اصولی، که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد، نیست.این نظریات فقط عبارت است از بیان کلی مناسبات طبقاتی واقعی مبارزه جاری طبقاتی و آن جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد. و... صفت ممیزه کمونیسم عبارت از الغاء مالکیت بطور کلی نیست بلکه عبارت است ازالغاء مالکیت بورژوازی.»(2)
این سخنان مارکس وانگلس در مانیفست بشدت از سوی  راست های اکونومیست و رویزیونیست و نیز دگماتیک های «چپ» ، تحریف شده است.

 الف - تحریف اکونومیستها  و ترتسکیستهای «نوین»
بیشتر اکونومیستها  و رویزیونیستها مایلند این سخن را این گونه تفسیر کنند که منظور از «مبارزه جاری طبقاتی» و«آن جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد»، مبارزه «اقتصادی» و یا« سیاسی- تردیو نیونیستی » طبقه کارگر است. آنان سفسطه گرانه میگویند : این درست همان مبارزات «جاری» است که در برابر «دیدگان ما» جریان دارد .
این اکونومیستها فراموش میکنند که مبارزات انقلابی سیاسی طبقه کارگر در فرانسه( انقلاب فوریه 1848) (چند هفته پیش از انتشار مانیفست) و یا قیام ژوئن کارگران پاریس ( چند هفته پیش از برگردان فرانسوی آن) نیز مبارزات «جاری» بود که در برابر «دیدگان» نویسندگان مانیفست قرار داشت یا قرار گرفت. اینان فراموش میکنند که کمون پاریس اولین حکومت کارگران نیز« جنبش تاریخی» بود که دربرابر دیدگان نویسندگان مانیفست، 21 سال پس از نگارش  آن  جاری شد و جریان یافت. و یکی از پیشگفتارهای این کتاب( چاپ آلمانی 1872) درست پس از نخستین تصرف قدرت سیاسی و بر قراری دیکتاتوری طبقه کارگردر پاریس نگارش یافت.
اینان از سر کین وعامدانه بیاد نمیآورند که مارکس و انگلس پیش از این پاره ی یاد شده ، پاره های دیگر نیز نوشته بودند: از جمله:
1- «فرق کمونیستها با دیگر احزاب پرولتاری تنها در این است که از طرفی، کمونیستها در مبارزات پرولتارهای ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاریا را صرف نظر از منافع ملیشان، در مد نظر قرار میدهند و از آن دفاع مینمایند؛ و از طرف دیگر در مراحل گوناگونی که مبارزه پرولتاریا و بورژوازی طی میکنند، آنان همیشه نمایندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.»
2- «  کمونیستها عملا با عزمترین بخش احزاب کارگری  همه کشورها  و همیشه محرک جنبش به پیش اند.»
3- « از لحاظ تئوری مزیت کمونیستها نسبت به بقیه توده پرولتاریا در این است که آنان به شرایط و جریان و نتایج کلی جنبش پرولتاری پی برده اند. »
4- «  نزدیکترین هدف کمونیستها ، متشکل ساختن پرولتاریا به صورت یک طبقه، سرنگون ساختن سیادت بورژوازی و احراز قدرت حاکمه سیاسی پرولتاریا.» است
هر کسی که مانیفست را خوانده باشد، میداند  که مارکس و انگلس این بخش پایانی را پس از کمون پاریس یعنی اولین حکومت دیکتاتوری پرولتاریا، کهنه اعلام کردند (همان پیشگفتارچاپ آلمانی) و گفتند کمون پاریس یعنی« مبارزه تاریخی جاری» در پاریس در سال 1870 « ثابت کرد که طبقه کارگر نمیتواند به طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف کند وآن را برای مقاصد خویش بکار اندازد» بلکه همچنانکه در کتاب جنگ داخلی در فرانسه شرح دادند، باید بوسیله انقلاب مسلحانه و قهرآمیزآن را خرد نماید و دیکتاتوری پرولتاریایی خویش را برقرار سازد.
بر چنین مبنایی است که باید به تفسیر این سخنان مارکس و انگلس  پرداخت :
« نظریات تئوریک کمونیستها به هیچوجه مبتنی بر ایده ها و اصولی، که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد، نیست. این نظریات فقط عبارت است از بیان کلی مناسبات طبقاتی واقعی مبارزه جاری طبقاتی و آن جنبش تاریخی که در برابر دیگان ما جریان دارد و..»
این جمله که ورد زبان اکونومیستهاست، اولا به خودی خود به این معنی نیست که کمونیستها، نظریات تئوریکی که مبتنی بر ایده ها و اصول ویژهای باشد، ندارند؛ زیرا دسته ای ازاکونومیستها به این سخن مارکس و انگلس در اغاز همین فصل مانیفست اشاره میکنند که  « انها ( کمونیستها) اصول ویژه ای را به میان نمیآورند که بخواهند جنبش پرولتاری را در چار چوب آ ن اصول ویژه بگنجانند.» دراینجا روشن میشود که برعکس، کمونیستها نظریات تئوریکی دارند که مبتنی بر ایده ها واصول ویژه است. این ایده ها و اصول عبارتند از:
 مصالح مشترک همه پرولتاریا ، صرف نظر از منافع ملی . این مصالح مشترک به معنای  موجودیت منافع عام در برابر منافع خاص ، کلی در برابر جزئی است.
مصالح و منافع تمام جنبش در برابر منافع و مصالح پرولتاریا در مراحل گوناگون مبارزه طبقاتی. این مصالح و منافع تمام جنبش در مقابل مصالح و منافع مقطعی آن نشانگر موجودیت «هدفی نهایی» و «دراز مدت» در برابر «اهداف مقطعی» و «کوتاه مدت» است.
«نتایج کلی»جنبش طبقه کارگر در شکل  «تئوری»  در برابر «تجربه گرایی» موجود در میان توده ی کارگران.
تمامی این نکات در یک سلسله «ایده ها و اصول» بیان میشود و بر مبنای چنین «ایده ها و اصولی» و چنین دیدگاه های تئوریکی :
«کمونیستها عملا با عزمترین بخش احزاب کارگری همه کشورها  و همیشه محرک جنبش به پیش اند.» و نزدیک ترین هدف خود را نه صرفا مبارزه ضد سرمایه داری بلکه :
« متشکل ساختن پرولتاریابصورت یک طبقه( توسط حزب کمونیست انقلابی)، سرنگون ساختن سیادت بورژوازی ( بوسیله قهرانقلابی ) و احراز قدرت حاکمه سیاسی پرولتاریا ( یا دیکتاتوری پرولتاریا )» میدانند.(3) چنینند احکام واصولی که اکونومیستها عامدانه نادیده میگیرند.
دوما بر این نکته اساسی تاکید میشود که این ایده ها و اصول از طرف یک مصلح جهان سرخود کشف و  یا اختراع نشده اند بلکه از جنبش تاریخی ( و نه جنبش قسمی یا روزمره ) که در برابر دیدگان ما جریان دارد، بیرون آورده شدند.        
بدین ترتیب  میتوانیم استنتاج کنیم که  کمونیستها هیچ  تئوری واصول ویژه ای از خود به میان نمیآورند بلکه این اصول ویژه و تاریخی را از پراتیک مبارزات طبقاتی کارگران و توده ها و با تحلیل و نقد آنها استخراج میکنند و راهنمای جنبش و پراتیک بعدی مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان میسازند.                                                   

 ب- تحریف ذهنی گرایانه و دگماتیستی
تحریف دوم از طرف دگماتیک هاست:
آنان در برابر اکونومیستها استدلال میکنند که ایده ها و اصول ویژه مارکسیسم از آنچه مارکس آن را« مبارزه طبقاتی جاری » و « جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد» مینامد، استخراج نشده اند، زیرا تمامی آنچه « جنبش تاریخی موجود » و« مبارزه طبقاتی جاری» نامیده شده تماما «مبارزه اقتصادی» بوده است و اصول ویژه مارکسیسم اساسا ربطی به مبارزه طبقاتی جاری و جنبش تاریخی موجود که در برابر دیدگان ما جریان دارد، ندارد.
بدین ترتیب مشخص نیست که  این نظریات تئوریک و این ایده ها و اصول اگر از مناسبات تولیدی موجود و جنبش و مبارزه طبقاتی تاریخی و جاری استخراج نشده اند، پس از کجا پیدا شده اند؟ آیا  کشفی بیرون از این مبارزه بوده اند ؟ آیا اختراع گردیده اند؟ مثلا مفهوم ارزش اضافی، اجتماعی شدن تولید و یا ایده های قهرانقلابی و یا دیکتاتوری پرولتاریا از کجا پیدا شده اند؟
و اما اگر این جنبش و مبارزه طبقاتی  تنها  در شکل مبارزه اقتصادی نبوده است، بلکه مبارزه سیاسی چارتیستها، مبارزه سیاسی طبقه کارگر در فرانسه در سالهای 1851- 1848 و قیام ژوئن کارگران پاریس و کسب قدرت در کمون پاریس  و مبارزات سیاسی کارگران آلمان را هم در بر میگیرد، به این معنی است که این نظریات تئوریک و ایده ها و اصول بطور پایه ای از مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان استخراج گردیده و باید به عنوان راهنمای کارگران و زحمتکشان در همان کشور و یا کشورهای دیگر در مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان بکار بسته شود؛ و در صورت ناسازگاری آن با واقعیت های مبارزه طبقاتی جاری و موجود، جرح و تعدیل گشته ، حک و اصلاح شود. و نه اینکه به گونه ای مجزا از این مبارزات طبقاتی، به عنوان یک حرکت مستقل از این مبارزات و توسط  یک گروه صرف روشنفکران، جدا از توده ها و پراتیک آنها، بکار بسته شود .
نکته دوم در مورد «چپ روان» اینست که آنگاه که ما اصول تدوین شده را نه بشکلی عام بیرون آمده از مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان، بل انکشاف ذهنی بوسیله یک اندیشمند بدانیم که هیچگونه ربطی به واقعیت عینی (در اینجا مبارزه تولیدی و مبارزه طبقاتی توده ها) ندارد، این اصول چگونه تغییر خواهند کرد؟ چگونه بخش های کهنه ی آن حذف و بخش های نوینی به آن افزوده خواهد شد؟ و یا بطور کلی یک دگردیسی و تحول و تکاملی جهش گون را طی خواهد کرد؟
در صورتی که ما مبارزه عینی طبقاتی را فقط به مبارزه صرفا اقتصادی محدود کنیم و مبارزات خود بخودی سیاسی را که گاه اشکال شورش و قیامهای سیاسی بخود میگیرد، نبینیم ؛ قادر نخواهیم بود رابطه زنده و پر تحرک تئوری و پراتیک را درک کنیم. از رابطه متقابل  متضاد میان مبارزات خودانگیخته و مبارزات آگاهانه غافل خواهیم شد و نقش خلاقانه توده ها را در تکوین تئوری انقلابی درنخواهیم یافت.
به این ترتیب ، تکوین تئوری به خود تئوری و تنها به« عقلا و مصلحان » بستگی خواهد یافت ودر نتیجه  به دگم ذهنی تبدیل شده و ناتوان از نقش در قبال واقعیت زنده مبارزه طبقاتی خواهد بود.
م - دامون
اردیبهشت 91

یادداشتها
* این سومین و آخرین پیوست مقاله آگاهی خود بخودی- بورژوایی و آگاهی طبقاتی کمونیستی  است. بخشی از این مقاله یکبار در نشریه بذر انتشار یافت.  متن جدید آن با اضافات و اندکی تجدید نظر در متن پیشین است.
1- در واقع نه رویزیونیستهای توده ای - اکثریتی و اعوان و انصار هیچکدام از تئوری های انقلابی مارکس و انگلس را قبوا دارند و نه دارودسته های جورواجور حکمتیستی - ترتسکیستی. این مباحث نه تنها کوچکترین جایی در تبلیغ و ترویج اینان ندارد بلکه به دریده ترین اشکال ممکن  علیه هر چیز که بویی از انقلابیگری در مارکسیسم به مشام رساند، موضع میگیرند.
2- همه بازگفت ها از مانیفست حزب کمونیست. ترجمه فارسی.
3- قابل توجه همه اکونومیستهایی که  با تحریف کردن برخی سخنان مارکس و انگلس میگویند آنها به رسیدن طبقه کارگر به  آگاهی کمونیستی از درون  خود این طبقه اعتقاد داشتند و از این رو بین آنان و لنین فرق میگذارند. در اینجا مارکس و انگلس بروشنی هر چه تمامتر به روی مسئله  کمونیستها به عنوان یک حزب کارگری و نیز کسانی که هدفشان متشکل ساختن پرولتاریا بصورت یک طبقه و سرنگون ساختن بورژوازی و احراز قدرت حاکمه سیاسی پرولتاریا یا همان دیکتاتوری پرولتاریاست، اشاره کرده اند.