Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (3)
پوپولیسم کمونیسم کارگری


10- طبقه کارگر یا«مردم»؟
همانطور که گفتیم حکمتی های ترتسکیست، تضاد کشورهای تحت سلطه را نه میان آحاد طبقات خلقی و امپریالیسم، بلکه میان طبقه کارگر و سرمایه داران و علیه روابط سرمایه داری، «استثمار» و «کار مزدی» میدانند. اگر چه، حتی در این موارد نیز به هیچوجه صادق، جدی و پیگیر  و از این رو قابل قیاس با «چپ روهای» واقعی نیستند و هدفشان تنها ایجاد اغتشاش و انحراف در میان چپ انقلابی بوده است.
اگر بر مبنای تحلیل های پیشین این ترتسکیستها بخواهیم قضاوت کنیم، علی الاصول این  انقلابات و اعتراضات باید بوسیله طبقه کارگر این کشورها و علیه روابط سرمایه داری  که در نظریه اینان، همه جا گیر شده، صورت گرفته و انقلاباتی سوسیالیستی باشند. اما محال است که بتوانیم چنین چیزهایی را در نوشته تقوایی در مورد آنچه خود و حکمت ترتسکیست به عنوان مبارزه علیه «پوپولیسم» مدت زیادی بخورد جنبش چپ ایران دادند، بیابیم. یعنی نه آنچنان که باید و شاید از طبقه کارگر این ترتسکیستها نشانی خواهیم یافت و نه از انقلاب سوسیالیستی شان. بجای طبقه کارگرعموما مفهوم «توده مردم» نشسته است و بجای انقلاب سوسیالیستی انقلاب «ضد دیکتاتوری» و گویا برای دمکراسی بورژوایی! در این بخش به این نکات میپردازیم.
«منصور حکمت در دنیا بعد از یازده سپتامبر گفت باید مردم متمدن دنیا علیه جنگ توحش میلیتاریسم غربی و اسلام سیاسی بمیدان بیایند اما کسی تصور نمیکرد این حرکت از تونس شروع بشود و توده های مردم متمدن در قاهره و بنغازی و درعا بساط توحش نظم نوین جهانی را درهم بریزند. همین عامل قدرت مردم است که کسی مثل کیسنیجر را وادار به اعتراف میکند که دیوار برلینش فروریخته است . »
«چه چیزی میتوانست این وضعیت و این تصویر و تبیین سیاه از تاریخ رادرهم بشکند؟ ما در اوج این افسارگسیختگی، در "دنیا بعد از یازده سپتامبر" گفتیم دنیا دست اینها نیست. درست است اینها دارند میتازند ولی نیروی دیگری در جهان هست که تعیین کننده است. بشریت محکوم و مجبور نیست که ملعبه دست این نیروهای سیاه باشد.»
«اما کارگران و توده های مردم در این تحولات نقشی ندارند، قربانی آنند. این دوره ای است که ما آنرا دوره توحش و دوره جنگ تروریستها نامیدیم. دوره ای که منصور حکمت با نوشته "طلوع خونین نظم نوین جهانی" تبیین و معرفی اش کرد. دوره ای که تاریخ به سراشیبی افتاده بود. دوره ای که بورژوازی جهانی به خود جرات داد آنرا پایان تاریخ بنامد. دوره ای که نه مقولاتش را ما - منظورم از ما کارگران دنیا و مردم شریف دنیا است- فبول داشتیم و نه در تحولاتش نقشی داشتیم. اگر دنیا دست ما بود هیچیک از این اتفاقات نمی افتاد، نباید می افتاد.»(حمید تقوایی، « غول خفته بیدار میشود !  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا» تمامی تاکیدها از ماست).
پس تقوایی در تحولات پس از 11 سپتامبر و باصطلاح حکمت« جنگ تروریستها»،  کارگران و «توده های مردم»، را دارای نقش نمیداند، بلکه قربانی آن دوره میداند. بنابراین میتوان متوقع بود که این کارگران و «مردم شریف دنیا» باشند که در دوره اخیر که جنبشها، شورشها و انقلابات در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا پدید آمد، نقش داشته اند.
راستش، ما از واژه«مردم» در قاموس ترتسکیستها چیزی نمی فهمیم. زیرا به هر حال هر جامعه ای به طبقات تقسیم میشود و هر طبقه ای ویژگیهایی متمایز از طبقه دیگر دارد. «مردم» این حضرات نیز یا باید یک طبقه جدید باشد و یا خود به طبقات تقسیم شود! در صورتی که«مردم» یا «بشریت محکوم» را یک طبقه بدانیم، لازم است، بدانیم خصوصیات این طبقه در تولید چیست؟ اما در صورتی که ، خود مردم به  طبقات تقسیم شوند، میتوان پرسید که چه طبقاتی درون مردم وجود دارند؟
زمانیکه که یک مائوئیست از مردم (خلق، توده ها) در انقلاب دموکراتیک حرف بزند، منظورش طبقات کارگر، خرده بورژوازی، دهقانان یا مزدوران کشاورزی و خرده مالکین روستا و نیز برخی زمانها بورژوازی ملی است.  و چنانکه از مردم در انقلاب سوسیالیستی حرف بزند منظورش طبقه کارگر و خرده بورژوازی یا خرده مالکین فقیر است. اما چون ترتسکیستها روابط تولیدی در همه کشورهای جهان را روابط سرمایه داری ، طبقات موجود در هر کشور را طبقه کارگر و سرمایه دار و انقلاب را سوسیالیستی ارزیابی میکنند، تنها چیزی که در مرام آنها، میتوان از مفهوم مردم برداشت کرد، باید همان طبقه کارگر باشد. بنابراین روشن نیست که چرا تقوایی، مفهوم «مردم» را در مقاله اش، بیشتر اوقات به تنهایی و گاه در کنار طبقه کارگر، به میزانی از حد برون  بکار میبرد!
« و امروز به این نقطه رسیده ایم. موج جاری انقلابات و اعتراضات نقطه پایان این دوره سیاه است. به این انقلابات توده مردمی شکل دادند که تا دیروز قربانیان نظم نوین جهانی بودند. این توده بمیدان آمده است. ما آنانرا نمیشناسیم و نمیدانیم حتی رهبرانشان چه کسانی هستند. نمیدانیم چه احزاب و نیروهائی دست اندرکار بوده اند.»(همانجا)
تقوایی در اینجا به تشریح انقلاباتی می پردازد که در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا پدیدآمد. از نظر تقوایی به این انقلابات «توده مردمی»  شکل دادند که تا دیروز قربانیان «نظم نوین جهانی» بودند. تقوایی این «توده» را نمیشناسد!؟ و نمیداند چه احزاب و نیروهایی دست اندرکارند و یا حتی رهبرانشان چه کسانی هستند. او تنها میداند که «نیروهای محرک این حرکات، نه احزاب پارلمانی بوده اند و نه نیروهای چریکی و نه موتور کوچکی که میخواست موتور بزرگ را راه بیاندازد. این خود موتور بزرگ است که بحرکت در آمده است.»
گرچه الزامی نیست که تقوایی همه ی نکات مزبور را بداند (1)اما برای کسی که- به همراه حکمت- بیش از سه دهه است که علیه «پوپولیسم» و تضاد «توده های مردم  و ارتجاع داخلی» و «خلق و امپریالیسم» داد سخن داده و در این مورد که بر  تمامی کشورهای دنیا بلا استثناء، روابط تولیدی سرمایه داری حکمفرماست، قلمفرسایی کرده است، نشناختن «توده مردم» که نباید بجز کارگران، طبقه ای دیگر باشند، عجیب است و نقض غرض بشمار میرود. در واقع، از کسی که در آغاز متن خود از «تناقض» بین نیروهای مولد و روابط تولید صحبت میکند، انتظار میرود که آن را  در تونس، مصر، لیبی، سوریه، بحرین و یمن نشان دهد و ثابت کند که «تناقض» مورد بحث بین نیروی های مولد نوین یعنی کارگران و روابط سرمایه داری است. برای نشان دادن و اثبات این قضیه، خیلی مهم نیست بداند که این «توده» یعنی کارگران را، «احزاب پارلمانی» راه انداخته اند و یا «نیروهای چریکی» و یا «موتور های کوچک». تنها کافی بود که تقوایی به حافظه ضعیف خود رجوع میکرد و میدید که او «تناقض» موجود در جهان را بین کارگران و سرمایه داران ارزیابی کرده و بر طبق  این تحلیل ها «توده» مزبور باید کارگران باشند. (2)
اما حافظه وی، سر بزنگاه، ضعیف تر از پیش شده و او تمامی نظریات پر های و هوی  گذشته خویش را علیه «پوپولیسم» فراموش کرده و اکنون آنها را بجا نمیآورد! گویی که همه ی آن تحلیل ها، باد هوا بوده است!؟  اینک او ترجیح میدهد که دست به دامن «مردم» شده و بگوید که به این انقلابات «توده مردمی» ( و نه طبقه کارگر) شکل دادند که تا دیروز قربانیان «نظم نوین جهانی» بودند.
بطور کلی  تقوایی آنقدرکلمه مردم را به تنهایی و بندرت نیز در کنار طبقه کارگر بکار میبرد تا مقدماتی برای فراموش کردن طبقه کارگر در ادبیات سیاسی خود فراهم کند. این ضد پوپولیست قلابی که( به همراه دودوزه بازی همچون حکمت و دیگر ترتسکیستهای کمونیسم کارگری) دیر زمانی بود که به طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی  ضد استثمار چسبیده بود تا همه طبقات خلقی  را از قلم اندازد، اینک به مفهوم مردم(یا خلق) چسبیده است، تا مفری برای فراموشی طبقه کارگر و رهبری وی بر مبارزه طبقاتی و ملی فراهم سازد! دیر نیست که تقوایی انقلابات خاورمیانه را انقلابات دموکراتیک، البته به رهبری نیروهای امپریالیستی بداند!(3)
افزون بر این نکات، توجه کنیم که در اینجا تقوایی با ژست یک «خط سه ای» در مقابل دو راه «پارلمانی» و «چریکی» ظاهر میشود. در اینکه تقوایی ترتسکیست با مبارزه چریکی، نه از این رو که مبارزه ای جدا از توده است- زیرا ترتسکیستها اصلا و ابدا  به توده ها، خواه کارگر و خواه غیر کارگر، اعتقادی ندارند- بلکه به این دلیل که به کاربرد سلاح و قهر در مبارزه سیاسی متکی است، مخالف باشد، جای هیچ شک و شبهه ای نیست. اما، آنچه جای شگفتی است، مخالفت ظاهری وی با مبارزه پارلمانی است.
میدانیم که در مباحث مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی اتکا صرف به مبارزه پارلمانی از این رو نادرست است که پیروان این نوع مبارزه، تنها مبارزه در چارچوب قانونی و مسالمت آمیز را قبول دارند و به مبارزه قهر آمیز و تصرف قدرت از راه مبارزه مسلحانه توده ای اعتقادی ندارند، نه از این رو که مثلا مبارزه پارلمانی، مبارزه ای جدا از توده هاست! چرا که در مبارزه پارلمانی باید رای داشت! و برای رای آوردن باید توده ها را به پای میز رای گیری کشاند(4) اما تقوایی در حالی این ژست ها را میگیرد و گویا پیرو راه سوم، یعنی راه غیر « حزب توده ای- پارلمانی» و چریکی یا «مبارزه مسلحانه جدا از توده» میشود که خود او و حکمت، نه به مبارزه توده ای اعتقادی داشتند و نه به مبارزه مسلحانه!
11- تعیین ماهیت مبارزه  بوسیله اشکال مبارزه!
«امروز این جهان متمدن در یک مقیاس میلیونی بمیدان آمده است. تنها نیروی عظیم توده مردم معترض در خیابانها میتوانست این دوره را ختم کند و دقیقا همین اتفاق افتاد. یادتان هست منصور حکمت در یک اطلاعیه بمناسبت اول مه نوشت خیابانها مال ما است؟ الان مردم اسپانیا در میدان سل میگویند ثروت جامعه در دست شما است اما خیابانها مال ما است. اینکه میدانها را تصرف کنیم و تحت کنترل بگیریم به گفتمان مردم معترض و به یک شیوه اعتراض تبدیل شده است. از التحریر قاهره تا میدان آزادی سلیمانیه و تا میدان سل مادرید و میدان باستیل پاریس. در اعتصاب کارگران ویسکانسین آمریکا هم، کارگران و مردم میدان یک شهر را گرفتند و آنرا به التحریر تغییر نام دادند. این پدیده یعنی چی؟ این تاکتیک کی بود؟ در تئوری کی بود؟ این یک تاکتیک و حرکت کمونیستی است اما نه از نوع آن چپ سنتی که در سطح جهانی بعنوان کمونیست شناخته میشدند . »(5)
پس از دید تقوایی تصرف میدانها، نه فقط شکلی از مبارزه یا بقول خودش«شیوه ای از اعتراض»، که میتواند بوسیله طبقات انقلابی، مترقی، رفرمیست، ضد انقلابی و حتی ارتجاعی مورد استفاده قرار گیرد، بلکه یک تاکتیک و حرکت کمونیستی است! این مهم نیست که شما چه کسی، چه طبقه ای و با چه طرز تفکر و برنامه ای هستی که رهبری این تصرف میدان  را در دست داری و چگونه شیوه های مبارزه که تصرف میدان ها تنها یکی از اشکال آن(گیرم یک شکل خوب و نه لزوما عالی آن) است را هدایت میکنی و آنها را به طرف چه هدفی میرانی؛ خیر این ها مهم نیست؛ تنها این مهم است که شما میدان را تصرف میکنی! چنانچه شما طبقه ای ارتجاعی باشی،اما میدان تصرف کنی، شما حرکت کمونیستی کرده اید! و«گفتمان» و تاکتیک کمونیستی بکار بسته اید! مردم اسپانیا( تقوایی را!؟ او که از خیر تمامی مردم را در کشور تحت سلطه، طبقه کارگر دانستن، نمیگذشت، اینک توده های یک کشور سرمایه داری امپریالیستی را که عمدتا پرولتاریا هستند،«مردم» میخواند) میدان تصرف کردند، پس تئوری و تاکتیک کمونیستی مصروف داشته اند؛ مردم مصر میدان القاهره گرفته اند، پس حرکت کمونیستی کرده اند؛ کارگران و مردم آمریکا میدان به تصرف در آورده اند، پس حرکت و تاکتیک کمونیستی کردند!
میبینیم که این هوادارسلطنت طلبان و امپریالیستها که چنان بر سر رهبر بودن طبقه کارگر داد و هوار راه میانداخت و مزورانه  انقلابات دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر و احزاب کمونیست را در کشورهای تحت سلطه، انقلابات بورژوایی دانسته و کمونیستها را نمایندگان بورژوازی ملی میخواند( و میخواند) اینک چنین بی پرنسیپ از آب در آمده و نفس تصرف میدانها را تاکتیک و حرکت «کمونیستی» میخواند. او چنین میکند تا بر ماهیت واقعی این انقلابات خلقی، که انقلابات بورژوایی بوده و متاسفانه تماما، نه حتی زیر رهبری طبقات دموکرات خرده بورژوا، بلکه تحت رهبری طبقات رفرمیست، ضد انقلابی و حتی بعضا ارتجاعی و وابسته به امپریالیستها در آمده، سرپوش گذارد.
خواننده همچنین میتواند اکونومیسم بی پایان تقوایی و کمونیسم قلابی و ضد کارگری اش را در بند بالا دنبال کند. «ثروت جامعه دست شماست، خیابانها مال ماست.» و لابد همین کافی است!
البته حدس میزنیم (هر چند شک داریم) که منظور تقوایی( و حکمت نیز) این نیست که« ثروت جامعه مال شما ولی خیابانها مال ما»!؟ قطعا تقوایی میداند که اگر چنین منظوری داشته باشد، اجازه چنین بذل و بخشش هایی نه تنها از جانب طبقه کارگر، بلکه از جانب  هیچ طبقه تحت ستمی به وی داده نشده و نخواهد شد! از سوی دیگر نیز، بورژوازی و طبقات ارتجاعی، در تصرف داشتن میدانها بوسیله توده ها را،  حتی برای مدتی کوتاه نیز تحمل نخواهند کرد. اما اگر منظور وی آن نباشد که گفتیم، خواننده میتواند بپرسد، خوب پس از آن چی؟ گیرم گفتید «ثروت جامعه دست شما است، ولی خیابانها دست ماست»، خیابان و میدان که قدرت سیاسی نیست! و بدون تصرف قدرت سیاسی بوسیله  طبقه کارگر نیز از کمونیسم نمی تواند سخنی در میان باشد! طبقه کارگر و توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه نیز، بدون رهبری یک حزب کمونیست انقلابی که مسلح به تئوری انقلابی مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم باشد، نمیتوانند شکل تصرف میدانها را  به اشکال عالی تر یعنی جنگ و قیام مسلحانه تبدیل کنند و قدرت  سیاسی را از آن خود سازند.
تقوایی ترتسکیست، بسیار بی مایه است و میخواهد مشتی عبارات دهن پرکن همچون «میدان مال ما» که تنها نادانان  را میتوان با آنها فریفت، را جای تجزیه و تحلیل مارکسیستی مبارزات در خاورمیانه و شمال افریقا و نیز کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و چگونگی نیاز آنها به یک رهبری کمونیستی واقعی که بتواند مبارزات آنها را از تصرف میدان ها بسوی کسب قدرت سیاسی هدایت کند، قرار دهد!                                             
ادامه دارد      
هرمز دامان
مرداد 91

یادداشتها
1ـ  ضمنا این نکات برای ما ایرانیان که انقلاب 57 را داشته ایم، به هیچوجه تازه نیست؛ زیرا انقلاب ایران را نه چریکها راه انداختند و نه احزاب پارلمانی!
2 ـ  قطعا تقوایی فکر نمیکند که برای اینکه توده مردم را بشناسد، باید با تک تک آنها آشنایی شخصی داشته باشد! پس این توقع که تقوایی، این «مبارز» ضد پوپولیسم، بر مبنای گفته های پیشین خود نشان دهد که طبقه کارگر در کشورهای تونس و مصر و لیبی و بحرین و اردن که دارای روابط سرمایه داری هستند و تضادشان کار و سرمایه است، علیه استثمار بپا  خاسته و در حال انجام  انقلاب سوسیالیستی است، توقعی بجا است.
3 ـ  برای پی بردن به زمینه های نتیجه گیری بالا، به کاربرد کلمه «مردم» در دو بند زیر توجه کنیم:
« یک مفسر سیاسی که در همان اوائل انقلاب مصر با رادیو کانادا مصاحبه میکرد مساله را این طور توضیح میداد: تا امروز نیروهای اسلامی ادعا میکردند حرف مردم جهان عرب را میزنند و میدانند مردم جوامع اسلامی چه میخواهند، مدتی نیروهای ملی و ناسیونالیسم عرب مدعی نمایندگی مردم کشورهای عربی بودند، عبدالناصر و الفتح میگفتند مردم جهان عرب چه میخواهند، بورژوازی غرب، بوش و اتحادیه اروپا میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، اسرائیل میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، همه نماینده مردم جهان عرب شدند، اسلامیون و ناسیونالیستها و آکادمیستهای غربی، دولتها و شرق شناسان و عرب شناسان و غیره. اما وقتی خود مردم "جهان عرب" بخیابانها ریختند معلوم شد هیچیک از اینها نماینده شان نیستند. وقتی خود مردم حرف زدند معلوم شد هیچیک از این نیروهای مدعی را قبول ندارند. این نظر واقعیت مهمی را بیان میکند. این واقعیت که تحولات اخیر تماما در برابر و علیرغم خواست دولتهای موجود و نیروها و احزاب ملی- مذهبی تا امروز فعال در صحنه خاورمیانه شکل گرفته است. بهمین دلیل هم طرح رژیم چنج و یا راه حل های ملی- اسلامی جواب نداد. نیرو و یا شخصیت سیاسی ای نداشتند بمیدان بفرستند. البرادعی را راهی خیابانهای قاهره کردند که کاری از دستش بر نمی آمد و هنوز هم معلوم نیست کجاست ! من وقتی این مصاحبه را شنیدیم هم خوشحال شدم و هم تاسف خوردم. خوشحال از اینکه بالاخره معلوم شد نیروهای سیاسی که در این دوره بخصوص خاورمیانه عرصه یکه تازیشان بود هیچکاره اند و ربطی به مردم ندارند و متاسف از اینکه آن نیروئی که حرف دل مردم را میزد، حزب ما، به آن اندازه شناخته شده نیست که کسی نتواند بگوید هیچکس نماینده مردم نیست. که یکی تلفن بزند به رادیو مربوطه و بگوید این نظر امروز شما در مورد بیربطی دولتها و نیروهای ملی - اسلامی به خواستها و حرف دل مردم در "جوامع اسلامی" نظر و موضع همیشگی حزب کمونیست کارگری بوده است. حزبی که از همان مقطع جنگ خلیج نماینده خیابان، نماینده میدان تحریرها بوده است، حرف دل توده مردم را زده است.»(همان مقاله، بخش انقلابات جاری و کمونیسم کارگری، تاکیدها از ماست) همانطور که مشاهده میشود تنها در این دو بند چهارده بار کلمه مردم بکار رفته (ضمنا در بخش اول این بند، تقوایی نقل قول مستقیم نمیآورد، بلکه نظر مفسر سیاسی را از زبان خودش توضیح میدهد و در بند دوم نیز همان نظرات خود را تکرار میکند) در حالیکه طبقه کارگر مطلقا بکار نرفته است! و حزب کمونیست کارگری نه نماینده طبقه کارگر بلکه «نماینده مردم» قلمداد گشته است. و جالب اینکه این عنوان این بخش« انقلابات جاری و کمونیسم کارگری» است و این دو بند نقد نیروها و احزاب ملی- مذهبی« تاامروز فعال در صحنه خاور میانه» یعنی عموما بورژوازی ملی است!
4 ـ روشن است که در مباحث مارکسیستی استفاده از پارلمان یا بقول مارکس «آغل بورژوازی» در شرایطی که امکان این استفاده وجود داشته باشد، مجاز است. البته به این شرط که نخست بتوان از تریبون پارلمان یا مجلس افشاگری  کرد و سطح آگاهی توده ها را بالا برد؛ دوم اینکه  مبارزه پارلمانی هرگز جای مبارزه طبقاتی بیرون را نگیرد و نخواهد آن را در چارچوب مبارزات پارلمانی به خدمت خود در آورد، بلکه برعکس خود این مبارزه، در خدمت رشد و تعالی هر چه بیشتر مبارزه طبقاتی بیرونی باشد، و سوم و مهمتراز همه اینکه  تبدیل به استراتژی کسب قدرت از راه بدست آوردن اکثریت در پارلمان، بجای استراتژی  تصرف قدرت از راه  قهر آمیز نشود.
5 ـ میبینم که باز هم « جهان متمدن» و «توده های مردم» و... که طبقه کارگر را نیز میتوان تنها بخشی از آنها خواند، به خیابانها آمدند! از این پس دیگر تاکیدی بروی این نکات نمیکنیم. خواننده خود میتواند، آنچه را ما در این مورد توضیح دادیم، در تمامی این متن دنبال کند!
پیوست:
و این هم از ایمان و اعتقاد حکمت و کمونیسم کارگری اش به کارگران و «غول خفته»:
« اگر پنج نفر ناسيوناليست جمع شوند و يک حزب جديد تشکيل بدهند، فورا از گرفتن قدرت سياسى حرف ميزنند و هيچ کس هم به آنها ايرادى نميگيرد، هيچکس!»( حزب و قدرت سیاسی) .منظور حکمت این است که چرا ما هم اینکار را نکنیم و مثلا با پنج نفر(یا سه درصد) سراغ کسب قدرت سیاسی نرویم!
«  من ميخواهم اينجا يک سئوال کفرآلود ديگر (منظور حکمت از کفر بی اعتقاد بودنش به نقش توده ها در تاریخ است) مطرح بکنم: اگر اين پروسه بيش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنيم به سازماندهى در ميان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و اينها را سازماندهى کنيم. در اين صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال يک عده از آنها بچه‌دار ميشوند، تعدادى مريض ميشوند و يک عده از آنها از کار سياسى کنار ميکشند. در آخر ميبينيم که بعد از اين سالها ما ظاهرا از يک طرف آدمها را کمونيست ميکنيم و از طرف ديگر آنها بازنشسته ميشوند و از کار سياسى کناره‌گيرى ميکنند.
مگر آموزش سوسياليستى، کمونيسم، سازمانيابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل ديگر منتقل ميشود؟ که ما مثلا بيائيم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ايران کار و فعاليت بکنيم و اميدوار باشيم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ايران به قدرت برسيم؟ ميشود در طى ٥٠ سال يک حزب کمونيستى در ميان کارگران کار کند و بعد از ٥٠ سال به قدرت برسد؟
براى من به عنوان يک عابر بى‌گناه در جامعه چنين انتظارى ممکن نيست، به خاطر اينکه اين ميراث تشکيلاتى، اين تعهد ايدئولوژيکى، اين آگاهى طبقاتى و اين رابطه حزب و طبقه به همين سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل نميشود. ما داريم اين را ميبينيم! شما فعاليت ميکنيد و براى مثال ٢٠ درصد نفوذ در ميان کارگران پيدا ميکنيد و اينها بعد از مدتى حوصله‌شان سر ميرود. مگر چه قدر ميشود آمد و رفت؟ ما در زندگى سياسى خودمان باقى ميمانيم، در حالى که آن کارگرانى را که با آنها کار و فعاليت کرده‌ايم، ميروند. و ما اين را در تجربه زندگى سياسى خودمان ميبينيم.»
و« ... الان از خودمان ميپرسيم و ديگران از ما ميپرسند که پس چه شد آن نفوذى که ما داشتيم؟ جالب اين است که ما آن نفوذ کارگرى و ارتباطها را در دل و پس از سرکوبهاى خونين ٣٠ خرداد ٦٠ پيدا کرديم، بافت و پايه کارگرى داشتيم و الان نداريم. چه شدند؟ معلوم است، حوصله همه سر رفت، همه که منتظر نميشوند تا انقلاب بيايد و آنها را با خودش ببرد. بعد از مدتى تصميم ديگرى در زندگيشان ميگيرند و کار ديگرى ميکنند و يا اصلا ميگويند اين کار نتيجه و فايده اى ندارد.» و«... اگر انتخابات برنامه ما و راه به قدرت رسيدن ما نيست، ما هم ميگوئيم انقلاب ميکنيم و بعد ببينيم که کارگران از ما حمايت ميکنند يا نه؟ ما هم دقيقا اين پروسه اجتماعى را جلو ميگذاريم. (حکمت، حزب و قدرت سیاسی، بخش اول) چرندیاتی که حکمت در این سخنرانی سر هم کرد، سر و صدای هواداران  او را هم در آورد. نویسندگان(یا نویسنده) نشریه آلترناتیو که خود ترتسکیست البته با رنگ و لعاب تازه  بوده وهوادار حکمت هستند، در مقاله ای با نام« تشیع جنازه بی پایان» به نقد این نظرات حکمت میپردازند و چنین می نویسند:
« البته همان‌طور که در فصول بعدی خواهیم دید، حکمت شش سال پس از تشکیل ح.ک.ک و به خاطر پوچ بودن توهماتی که بر مبنای آن این حزب را بنیان گذاشته بود، راه یک سره متفاوتی برگزید و با اعلام ”خسته شدن“ و ”به دنبال کار خود رفتن“ کارگرانی که ظاهرا با اتکاء به آنان تئوری و حزب خود را پایه گذاشته بود، به تئوری ”اقلیت فعال“ و ”کسب قدرت با چند هزار نفر ”روی آورد.» و « شش سال پس از اعلام این‌که جنبش کمونیستی کارگری دویست سال است که به شکل عینی و خودبه خودی در طبقه کارگر وجود داشته است و در حال پیشروی بوده است و این چپ رادیکال و انقلابی بوده که سد راه آنان شده است، حکمت به تئوری ”کسب قدرت توسط بسیج 3 درصد جامعه“  روی آورد و اعلام کرد که برای او ”مهم نیست چند نفر از این سه درصد کارگر هستند و چند نفر نوازنده ویولون“(!)» در آینده نزدیک به این مقاله آلتر ناتیو و نیز آلترناتیوی ها، ترتسکیست بودن آنها و ایز گم کردنهایشان خواهیم پرداخت.