Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی»(8)
هذیان ها و اوهام  دارودسته های حکمتی

35- اکتشافات «نوین» تقوایی!
تقوایی در بخش های پایانی نوشته خویش«کشفیات» خود را از تحولات شمال افریقا و خاورمیانه و نیز جنبش های اروپا و آمریکا چنین شرح میدهد:
«این حرف دل جوان اسپانیائی و یونانی و کارگر ویسکونسین آمریکا است. مساله فقط بر سر مطالبات اقتصادی نیست. این جنبش در غرب همانطور که کارگران ویسکونسین نشان دادند از انقلابات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا الهام میگیرد. و در سنت سندیکالیستی و یا اعتراضات متداول با مطالبات رفاهی نمیگنجد. نه مبارزه ویسکونسین در این سنت بود و نه تجربه میدان سل مادرید و نه اعتراضات آتن. حتی در شکل مبارزه - خود سازماندهی و تسخیر میدانها و چادر زدن در خیابان...» حمید تقوایی، « غول خفته بیدار میشود !  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»
روشن نیست تقوایی در این متن چه چیزی می خواهد بگوید: ظاهرا نظر وی این است که مثلا جنبش های کنونی در غرب صرفا بر سر«مطالبات اقتصادی» نیست و« در سنت سندیکالیستی و یا اعتراضات متداول با مطالبات رفاهی نمیگنجد». این امری بسیار روشن است و بیان کردن چنین تفاوتی با این آب و تاب، از سوی کسی که خود را تحلیل گر میداند، بسیار حقیر است. اما این بخش تنها مقدمه ای است برای نکته اصلی تقوایی که در ادامه ذکر شده است: 
«این تحولات نشاندهنده مبارزاتی کاملا متفاوت از اشکال سنتی در غرب و شرق است. این نقطه عطفی است که نه هیچ نیروی سیاسی ای آنرا تدارک دیده بود و نه کسی انتظار آن را داشت.»(1)
مقدمتا اشاره کنیم که قید این مطلب در مورد این انقلابات که « نه هیچ نیروی سیاسی آنرا تدارک دیده بود و نه کسی انتظار آن را داشت» نه تنها مایه افتخار و سربلندی نیست، بلکه برعکس نشانگر عقب بودن از تحولات جاری در جهان، بخصوص در این منطقه و در این کشورها و بسا مایه شرمندگی است. اینکه ما با های و هوی، این نکته را کشفی تازه  قلمداد کنیم و در بوق و کرنا کنیم که ما مثلا نخستین کسانی بودیم که به این نکته، پی بردیم، تنها نشانگر عمق هوچی گری و ابتذال  یک جریان سیاسی است و نه نشان فهم و دانش او. از سوی دیگر این امر نشاندهنده این است که ما مخالف مبارزات، جنبش ها و انقلابهایی هستیم که یا بوسیله نیروهای انقلابی تدارک دیده شده اند و یا نیروهای انقلابی با تدارک وارد آنها میشوند. این گونه  نظر دادن درباره جنبش های جاری  و تمجید نقص به عنوان کمال، از تقوایی اکونومیست نه تنها دور از انتظار نیست، بلکه درست آن چیزی است که مورد انتظار است! اما در مورد نکته اصلی تقوایی:
«مبارزاتی کاملا متفاوت از اشکال سنتی در غرب و شرق»: در این جا نخست باید دو مسئله را که درهم شده از یکدیگر جدا کنیم. یکی از این دو تغییر نسبی«اشکال» سنتی مبارزه است که البته میتوان گفت که جنبش ها و انقلابات در منطقه سوای حفظ اشکال گذشته تا حدودی اشکال نوینی هم از خود بروز داده اند که صرفا نباید در شکل نه چندان نو تصرف میدانها، که از سوی تقوایی همپایه تسخیر قدرت سیاسی قلمداد میشود، خلاصه گردد؛ و دوم مسئله «مبارزاتی» کاملا متفاوت از مبارزات « سنتی در غرب و شرق»!  
این نکته اخیر در واقع نظر اصلی تقوایی است که لابلای مشتی کلمات و عبارات ناروشن پیچیده  شده است. اگر تقوایی تنها درمورد غرب صحبت میکرد، شاید میشد گمان کرد که او نکته بالا را میخواهد تذکر دهد: یعنی نگنجیدن مبارزات جاری در غرب در چهارچوب سنتی سندیکالیسم . اما با اضافه شدن نام شرق به آن دیگر نمیتوان منظور پیش گفته را به وی نسبت داد. آنچه تقوایی در اینجا میخواهد بگوید در واقع نه در مورد شکل این مبارزات که در واقع بهانه ای است برای او، بلکه در مورد ماهیت واقعی این مبارزات است: «ماهیت این مبارزات، متفاوت از ماهیت مبارزات در گذشته است». این است نکته ی اصلی تقوایی! این است همه ی محتوی نظر تقوایی!
پیشتر دیدیم که تقوایی نتوانست( و یا در بهترین حالت، نمیخواست) ماهیت این انقلابات را در شرق تبیین کند. او از یک طرف گفت که این انقلابات سوسیالیستی نیست و از طرف دیگر گفت که به یک معنی بر سر کمونیسم است. اینک نیز درباره ماهیت «متفاوت» این مبارزات صحبت میکند. این نکته وی نه در باره  مبارزات در غرب درست است و نه در باره مبارزات در شرق!       
ما در این خصوص کمابیش صحبت کرده ایم که جنبش ها، مبارزات و انقلابات منطقه خاور میانه و شمال افریقا، ادامه ی انقلابات دموکراتیک و ضد امپریالیستی است که از اوائل قرن بیستم در کشورهای نیمه مستعمره آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین آغاز گردید. این انقلابات بر اساس تضاد نیروهای مولده اصلی این کشورها با انواع مناسبات عقب مانده تولیدی (فئودالی ، نیمه فئودالی، عشیره ای، قبیله ای) و نیز سرمایه داری تحت سلطه استوار بوده و به پیش رفته است. مناسبات و روابط تولیدی عقب مانده ای  که از یک سو از جانب ارتجاع داخلی و از سوی دیگر از جانب امپریالیسم همواره حمایت گردیده و اکنون نیز حمایت میگردد.
در این کشورها سرمایه داران کمپرادور، فئودالها، روحانیون مرتجع و نهادهای قرون وسطایی، سیاستمدارانی که نماینده لایه های فوقانی و ارتجاعی قبایل، عشایر و قومیتهای مختلف هستند و گاه در دولتها(مثلا افریقایی و یا آسیایی) نقش عمده را دارند، رهبران بلوک های متفاوت و متخاصم مذهبی و... تماما نقش نیروهای مرتجع و بازدارنده تکامل این جوامع را داشته اند و به همین علت حل مسائل دموکراتیک و ضد امپریالیستی این جوامع را در دستور کار نیروهای طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی قرار داده اند.(2)                                                                                                           و نیز بر همین زمینه هاست که تضاد میان زیرساخت های در حال شکل گیری (و یا نسبتا شکل گرفته و تکامل یافته) سرمایه داری و روساخت های  عقب مانده ارتجاعی رشد کرده  و به پیش رفته است. روساخت هایی که خصلت ویژه آن در بدترین حالت مخوف ترین و شدیدترین اشکال استبداد و چندش آورترین و مشمئز کننده ترین فرهنگها، و در بهترین حالت دیکتاتوری های شبه جمهوری و اشکال غیر خودرو و تقلیدی بدترین و عقب مانده جنبه های فرهنگ غرب بوده است. این تضادی است که نیروهای مولد در حال توسعه طبقه کارگر و دیگر طبقات مردمی یک سوی آن و تمامی نیروهای مرتجع  و امپریالیستهای حامی این مناسبات و روساخت ها، سوی دیگر آن را تشکیل داده اند. مبارزاتی که تا کنون  بر بستر این تضادها صورت گرفته،  پر از فراز و نشیب و مملو از پیش روی ها و عقب نشینی ها، پیروزیها، مقاومت ها  و شکست ها بوده است و کماکان خواهد بود تا جایی که دیگر هیچگونه پسرفتی و شکستی ممکن نگردد.
آنچه جنبش ها و انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا نشان میدهد این است که هیچگونه تغییر کیفی اساسی در وجوه دموکراتیک و ضد امپریالیستی این انقلابات که ماهیت اساسی آنها را میسازند، صورت نگرفته است و هیچ چیز تازه ای، این نوع جنبش ها را از جنبش ها و انقلابات گذشته جدا نمیکند، بلکه تنها بر آنچه تا کنون از ماهیت انقلابات در کشورهای تحت سلطه استنتاج شده، یعنی دموکراتیک و ضد امپریالیستی بودن آنها، صحه گذاشته و درستی  و تداوم آنها را تایید کرده است. آنچه که میتوان به عنوان تفاوتهای این نوع انقلابات با انقلابات دموکراتیک در قرن بیستم از آن نام برد، در چند مسئله زیر خلاصه میشود:
یکم از نظر اقتصادی، برخی از کشورهای تحت سلطه به مرور آن سلطه ی روابط فئودالی و نیمه فئودالی را از دست داده و یا چنین روابطی در آن ها نسبت به سابق دارای وزن کمتری شده اند.(3) این امربه مدد رشد شکلهایی از سرمایه داری است که گرچه نسبت به ساخت های قبیله ای، فئودالی و نیمه فئودالی گامهایی به پیش هستند، ولی معهذا در مقایسه این نوع سرمایه داری ها با ساخت سرمایه داری پیش رفته ای که در کشورهای غربی و در پی انقلاب صنعتی و رشد خودروی این کشورها رخ داد، بسی عقب مانده مینمایند. هیچکدام از این کشورهای تحت سلطه، حتی پیشرفته ترین آنها از لحاظ سرمایه داری (مثلا کره جنوبی یا برزیل) به هیچوچه حتی اکنون پس از طی سالها که از رشد و گسترش سرمایه داری در آنها میگذرد، هرگز آن موقعیت سرمایه داری کشورهای غربی، حتی درجه سه آنها  را بدست نیاورده اند و نیز کماکان ملک طلق کشورهای امپریالیستی غرب و شرق(ژاپن) هستند.(4)
دوم: رشد کمی و کیفی طبقه کارگر. پروسه تبدیل دهقانان به کارگران تداوم یافته و همراه با سیر کاهش دهقانان در اقتصاد این کشورها، در بیشتر قریب به اتفاق کشورهای تحت سلطه طبقه کارگر از رشد کمی و کیفی بیشتری برخوردار شده و مبارزات این طبقه از وزن و جایگاه والاتری برخوردار شده اند. ولی این امر نه به صنعتی شدن کشاورزی و نابودی و تجزیه کامل و نهایی دهقانان  و تبدیل طبقات روستا به کارگر و سرمایه دار انجامیده و  نه به جذب تام و تمام دهقانان به شهرها و تبدیل شدن آنها به پرولتاریای شهری.
سوم: بواسطه رشد عریض و طویل دولت و صنایع بزرگ و کوچک در کشورهای تحت سلطه، اقشار خرده بورژوازی مدرن تر که جمعیت اصلی حقوق بگیران بخش دولتی و خصوصی(تولید و خدمات) را در بر میگیرند، دارای ابعاد وسیعتری شده است. این در حالی است که لایه های خرده بورژوازی سنتی که عمدتا بخش تولید کوچک و خدمات را (پیشه وران و کسبه ) را در بر میگیرد، نه تنها عموما کاهش قابل توجهی نیافته اند، بلکه برعکس به موازات رشد تولید بزرگ کمپرادور و ملی افزایش یافته اند.
چهارم: در مجموع جمعیت شهری نسبت به جمعیت روستایی افزایش یافته است.
پنجم: مرکز ثقل مبارزه ، حداقل در مراحل اولیه تکامل مبارزات بیشتر به شهرها  انتقال یافته است و نقش پیش برنده قیام ها و جنگ های شهری بارزتر شده است. (5)
اینها هستند تفاوتهای مهمی که بین وضع کنونی کشورهای تحت سلطه با گذشته آنها بوجود آمده است.
اما این تفاوتها به هیچوچه ماهیت انقلابات در کشورهای تحت سلطه را دگرگون نکرده است و کمابیش همان خواستها و تقاضاهایی که در پیش از این وجود داشته با کمی تغیرات نسبت به گذشته وجود دارد. یعنی آنچه ما در خواستهای مردم کشورهای تحت سلطه میبینیم از یک طرف حل مسائل دموکراتیک انقلاب یعنی رفت و روب و نابودی تمامی اشکال عقب مانده تولید، سیاست و فرهنگ از نظام جاری  و از طرف دیگرکوتاه کردن دست امپریالیستها، که خود از مسببان اصلی این عقب ماندگی ها هستند، از کشور و بدست آوردن استقلال  است. در نتیجه این مبارزات و انقلابات سوای برخی تغییرات از لحاظ برخی مولفه ها، از این لحاظ، یعنی ماهیت آنها نسبت به یکصد سال پیش تغییر کیفی اساسی نکرده است.
و اما در مورد مبارزات در غرب: مبارزات در غرب نیز  اساساهمچون گذشته برای حل تضاد بین کار و سرمایه صورت میگیرند و ماهیتا سوسیالیستی هستند. اینکه در شرایط نبود رهبری انقلابی کمونیستی در راس این مبارزات، امکان سمت و سو یافتن این ماهیت به سوی یک انقلاب سوسیالیستی تمام عیار و کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر موجودیت عینی نمیبابد، به هیچ روی ماهیت این انقلابات را تغییر نمیدهد. تضاد اصلی این جوامع تضاد میان تولید اجتماعی شده و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. تمامی بحرانهای این جوامع در اساس از این تضاد و نیز تضاد دیگر آن یعنی سازمان یافتگی تولید در موسسات جداگانه و عدم وجود یک برنامه معین کلی اقتصادی بر مبنای نیازهای توده ها، یعنی آنارشی در مجموع تولید بر میخیزد و تنها با حل آن امکان تجدید نمییابد. تضاد های بزرگ و کوچک موجود در این جوامع تنها بر بستر این تضاد اساسی است که خود را نمایان میسازد.
اگر از این دیدگاه بنگریم آنگاه در میبابیم که ماهیت انقلابات در غرب نیز نه تنها دگرگون نشده است بلکه در همان مسیر گذشته سیر میکند. از این رو قاطی کردن مبارزات سندیکالیستی که عموما در دوره های «آرام» و« صلح آمیز» میتواند جریان یابد و در چارچوب همان نظام های موجود است، با مبارزات و شورش های خودبخودی  گسترده و عمیق که برخاسته از بحرانهای اقتصادی و سیاسی است و بر زمینه ی نقد بنیان های نظام سرمایه داری امپریالیستی استوار است، و بر این مبنا گفتن اینکه ماهیت این مبارزات متفاوت با گذشته است، نیز امری نادرست است و تنها به قصد انحراف ایجاد کردن در اصل قضیه صورت میگیرد.
بنابراین تقوایی که میخواهد گونه ای ماهیت به اصطلاح نوین به این انقلابات در شرق و غرب ببخشد، به هیچوچه در پی بررسی واقعیت های عینی و تضادهای این جوامع  و دریافت ویژگیهای نوینی که بر مبنای ماهیت های فوق الذکر از خود بروز میدهند، نیست. او نه در پی انقلاب سوسیالیستی است و نه معتقد است که مثلا این انقلابات فراتر از سوسیالیسم و مثلا کمونیستی هستند. اینها تنها قافیه های تو خالی تقوایی هستند که ابیاتی بی محتوی آنها را یدک میکشند.  در واقع،  او با پیش کشیدن بحث «در اشکال سنتی نمیگنجد» تنها و تنها این هدف را تعقیب میکند که تمامی جنبش انقلابی کمونیستی از مارکس و انگلس تا لنین و استالین و مائو تسه تونگ را انکار کند. تنها و تنها به این دلیل است که تئوری انقلابی مارکسیستی را انکار کند، حزبیت و تشکیلات انقلابی( و نه آنچه خود نامش را حزب کمونیست کارگری گذاشته اند) را انکار کند. «متفاوت از گذشته است» از نظر تقوایی یعنی همه نظریه مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی را دور بریزید، همه ی تشکلات انقلابی و همه ی مبارزاتی که در این کشورها صورت گرفته را نفی کنید و به جای آن ترتسکیسم حکمت و تقوایی، مریدان و غلامان حلقه به گوش سلطنت طلبان و امپریالیسم را قرار دهید. این، در واقع همه ی آن چیزی است که تقوایی میخواهد بگوید! 
36-  تقوایی در نقش پیش بین!؟
حال تقوایی به تدوین نظرات خود و حکمت در مورد انقلابات جاری و آینده آنها و نقش جریان خود میپردازد. مرور نظرات تقوایی در این خصوص خالی از فایده نخواهد بود!
«نیروهای اصلی سیاست امروز دنیا را در نظر بگیرید. یک فاکتور بورژوازی دنیا است... اساسا نئو کانها و راست افراطی و کنسرواتیسم میلیتاریستی آمریکا. فاکتور دیگر اسلامیسم و نیروهای اسلامی و جنبش اسلام سیاسی است. فاکتور سوم توده کارگران و مردم، فاکتور جهان متمدن است، و عامل چهارم نیروی چپ و کمونیسم کارگری...بین این نیروها ما نیروئی بودیم که منتظر این تحولات بودیم، نیروئی بودیم که از مدتها قبل از سر بلند کردن این انقلابات پرچم انقلاب را برافراشته بودیم اما پیش بینی نمیکردیم که در دوره زندگیمان( و شما چقدر فراوان در زندگیتان در راه تحقق این انقلابات فعالیت کردید!؟ نگاه به ایران- داخل و خارج- همه دامنه و عمق فعالیت شما را نشان میدهد! ) انقلابها در چنین ابعاد گسترده و پیاپی ای شکل بگیرند و انظار همه جهان و جهانیان را بخود جلب کنند. »
«وقتی منصور حکمت اعلام کرد سرنوشت دنیا را مردم متمدن جهان رقم میزنند شاید عده ای چنین تصور میکردند که این صرفا بیان یک آرمان و یا اصل نظری و عقیدتی است. امروز همه میبینند که چطور توده های انقلابی آنهم در منطقه ای که در چند دهساله اخیر عرصه یکه تازی و افسارگیسختگی اسلامیون و میلتاریسم نئوکنسرواتیستی بود، پا بتاریخ میگذارند و همه معادلات را درهم میریزند. حزب ما نماینده و بشارت دهنده بیداری غول خفته ای بود که امروز بمیدان آمده است . »( تاکیدها از ماست)
اینها هستند سخنان تقوایی (و نیز حکمت)(6) این «بشارت دهنده» انقلابات در خاورمیانه و شمال افریقا! تقوایی چه مضحک میشود وقتی این چنین باد به غبغب هواداران خود می اندازد!
جریانها سیاسی واقعی و متکی به منافع طبقات مشخص و از جمله جریانهای چپ که در حال مبارزه ای واقعی هستند، تلاش میکنند که تصاویری از آینده ی مبارزات و جایگاه و نقش خود در تکامل آنها بسازند. این تصاویر یا با وضعیت واقعی آن گروه، توانایی های  لازم رهبران، تعداد کادرها و اعضا، امکانات گوناگون، درجه نفوذ در توده ها و غیره تطبیق میکند که در آن صورت ما با تصاویر واقعی یا نسبتا واقعی از فرایند تکامل اوضاع و جهات مختلف آن روبرو هستیم، و یا این تصاویر غیر واقعی هستند که نشان دهنده ارزیابی های نادرست جریانهای سیاسی و برآورد نادرست از تکامل اوضاع، توانایی های خود و یا واکنش توده ها و خلاصه مجموع عوامل ذینفع و درگیر در آن مبارزات میباشد. این مسئله اغلب مسئله مرکزی جریانهای سیاسی چپ بوده و مبارزات ایدئولوژیک فراوان پیرامون آن بین خطوط درست و خطوط نادرست راست و «چپ» صورت گرفته است و علی القاعده صورت خواهد گرفت. در مورد«چپ رو ها» در تاریخ جنبش کمونیستی، باید این نکته را تذکر داد که گرچه تصوراتی که  در مورد وضعیت آینده و ارزیابی نیروهای خودی و دشمن داشته اند، اشتباه بوده است ولی از جانب نیروهایی تصور میشده که عموما صادق بوده و واقعا این گونه تصور میکرده اند و خود این نیروها نیز در راه تحقق آنها عملا  و تا سرحد جان گام بر میداشته اند، گر چه در تدوام تحقق تصوراتشان، با شکست روبرو میشدند.
اما در مورد تقوایی و دارودسته های حکمتی اصلا و ابدا از این گونه فکرها نباید کرد. زمانی که بخواهیم به قضاوت در باره  پندارهای اینان در مورد تکامل مبارزات و نقششان در آنها، بپردازیم، باید توجه داشته باشیم که  این پندارها از جانب نیروهایی اتخاذ میشود که به هیچوجه صادق نبوده و خود اینها نیز واقعا اینگونه که سخن میگویند، تصور نمیکنند. برعکس آنها بخوبی میدانند که آنچه به عنوان تصوراتشان در مورد وضعیت خود، بخورد طرفداران خود میدهند جز مشتی پنداشت های دروغین نبوده و طبعا هرگز گمان هم نمیکنند که به حقیقت بپییوندد. و بالاخره آنها به هیچوجه برای آن چیزی که  گاه به عنوان تصاویر حال و آینده (مجامع عمومی، کمیته های محلات، سوسیالیسم و کمونیسم کذایی شان)  ترسیم میکنند، جد و جهدی نمیکنند. بلکه برعکس حتی جایی که تشکلهایی شبیه مجمع عمومی یا کمیته های محلات پدید آید اگر زورشان برسد، به تخریب آنها و منحل کردنشان می پردازند. آنچه بگرد آن به های و هوی دست میزنند، تنها حرافی هایی است بی خاصیت  و بس!
بپردازیم به این هذیان های تقوایی! وی پس از ذکرنکاتی از مصاحبه یک مفسر مصری(7) چنین میگوید:
«من وقتی این مصاحبه را شنیدیم هم خوشحال شدم و هم تاسف خوردم. خوشحال از اینکه... بالاخره معلوم شد نیروهای سیاسی که در این دوره بخصوص خاورمیانه عرصه یکه تازیشان بود هیچکاره اند و ربطی به مردم ندارند و متاسف از اینکه آن نیروئی که حرف دل مردم را میزد، حزب ما، به آن اندازه شناخته شده نیست که کسی نتواند بگوید هیچکس نماینده مردم نیست. که یکی تلفن بزند به رادیو مربوطه و بگوید این نظر امروز شما در مورد بیربطی دولتها و نیروهای ملی - اسلامی به خواستها و حرف دل مردم در "جوامع اسلامی" نظر و موضع همیشگی حزب کمونیست کارگری بوده است.»
میبینم که تقوایی از لاف زدن چیزی کم نمیآورد!  او عامدانه گزاف گویی میکند و اوهامی که میداند دروغین هستنند، میسازد! این اوهام سازی ها تنها برای  فریب و مسموم کردن هواداران ساده این جریان صورت میگیرد و نیز نقش یک نوع پز توخالی برای دیگر جریانهای چپ را بازی میکند! این شیوه ی بیشتر ترتسکیستها است! یک نوع «خالی بندی» که قرار است حرص دیگر چپ ها  را از«روی مثل سنگ پای» این حضرات در بیاورد. اگر کسی به  فعالیتهای این حزب از زمان اتحاد مبارزان کمونیست تا فعالیت در حزب کمونیست ایران و کمونیسم کارگری بنگرد، تنها چیزی که نمی یابد مبارزه برای جنبش و انقلاب بوده است. این حزب در داخل ایران که سهل است حتی در خارج کشور نیز جز هوچی گری و جارو جنجال براه انداختن کاری نکرده و پشت سر خود نیز جز مشتی حراف تخریب گر، پورنو پرست و در نهایت منفعل  چیز دیگری باقی نگذاشته است. تقوایی با علم به اینها است که لاف میزند وچنین تصاویری که حتی در دروغین بودن خود نیز ناهنجار هستند، میسازد:
«حزبی که از همان مقطع جنگ خلیج نماینده خیابان، نماینده میدان تحریرها بوده است، حرف دل توده مردم را زده است و در برابر اسلامیسم نئوکنسرواتیسم و نئولیبرالیسم همه جا، در ایران و خاورمیانه و حتی در خود کشورهای غربی محکم و پیگیر ایستاده است.»
و روشن نیست که چرا این حزب چنین پاره پاره شده و دارودسته های جورواجور آن همچون گروه های ملوک الطوایفی با رنگ و لعاب مدرن، هر یک ساز خود را زدند و به ناسزا گویی به یکدیگر مشغول گردیدند! بگذریم که این چنین احزابی زمانی که باید کاری کرد تکه تکه میشوند تا به سلب هر گونه مسئولتی از جانب خود در قبال تحولات دست زنند و زمانی که امپریالیستها نیاز به آنها داشته باشند، ساز گرد آمدن میزنند!
« ما امروز در میدانهای التحریر جهان عرب نقش عملی نداریم- روشن است که عرصه فعالیت مستقیم ما کشورهای عربی نیست-  ولی در تئوری و سیاست و تبینها و تحلیلها و در چشم اندازمان این تحولات جایگاه محوری ای داشت، این انقلابها را پیش بینی میکردیم و در انتظارش بودیم. ما مدتهاست اعلام کرده ایم که دنیا دست این نیروهای سیاه ملی- قومی - مذهبی نیست. حزب ما بود که دموکراسی را افشا و نقد میکرد یعنی آنچه امروز انقلابهای منطقه و مردم مادرید و آتن و پاریس عملا مشغول آنند. ستاد بنغازی که تازه همگی هم رادیکال و مترقی نیستند خودش را شورا مینامد و در تونس و قاهره هم کمیته های کنترل محلات درست میشود و در میدان سل هم از تشکیل مجمع عمومی در محلات صحبت میکنند. آیا این همان خط و سیاست نقد دموکراسی پارلمانی از زاویه جنبش شورائی و مجمع عمومی نیست؟ و آیا حزب ما مدام بر همین خط نکوبیده است؟ اگر آن مصاحبه کننده حزب ما را میشناخت مسلما از ما بعنوان نماینده و بیان کننده خواست توده های مردم بپاخاسته در خاورمیانه و در خود غرب نام میبرد.»
تقوایی گونه ای سخن میگوید که انگار مثلا در ایران خیلی از نظر عملی فعال هستند و نفوذ دارند! در حالیکه میدانیم این حضرات حتی در خارج کشور نیز روز بروز تحلیل رفتند و مدام ریزش کردند.(8) بی تردید اگر آن مصاحبه گر عنصری مترقی بود و حزب کمونیست تقوایی و حکمت را میشناخت، گروهای مترقی کشورش را از گرایش به چنین احزابی بر حذر میداشت زیرا میدانست که این چنین احزابی جز نقش مزدوران امپریالیسم و سرمایه را در این کشورها بازی نکرده و اگر حسنی مبارک و بن علی باز میگشتند، بی تردید دست به پایکوبی و شادمانی میزدند! 
تقوایی با حزب ضد مبارزه اش، حزبی که نفی مطلق مبارزه انقلابی، خواه ملی و خواه طبقاتی است ابایی ندارد که به اصطلاح در پوشش کمونیسم کذایی اش با شعارهای قلابی در مورد شورا، کمیته محلات و مجمع عمومی و در واقع برای نفی مبارزه با ارتجاع و امپریالیسم، به یک کاسه کردن همه ی نیروهای ملی، قومی و مذهبی دست زند و آنها را «سیاه» بنامد. این در حالی است که در همه جای دنیا بسیاری تضادها پیرامون اختلافات ملی، قومی و مذهبی، خواه بین ملتها، قومیتها و مذاهبی که درون یک کشور واحد موجودند و خواه بین ملیتهای و مذاهب گوناگون در کشورهای گوناگون، گره خورده و در صورت عدم حل درست و صحیح این تضادها، امکان ایجاد اتحادهای طبقاتی و ملی و در سطح وسیع بین المللی علیه امپریالیسم، موجود نبوده و به هیچوچه موجود نخواهد بود. در حقیقت تمامی تصاویر و تحلیلهای  تقوایی از مبارزات، جنبشها وانقلابات در شرق و غرب زیر نام کمونیسم درست برای این صورت میگیرد که از جهت گیری مبارزه در کشور خودش برای  حل مسائل دموکراتیک و استقلال طلبانه جلوگیری نماید. بر همین منوال است که وی علیه مبارزات فلسطینیها علیه صهیونیسم و امپریالیسم چنین موضع میگیرد:
« این تحولات مساله فلسطین را هم کلا در چارچوب دیگری  قرار میدهد: در چارچوب موج انقلابات برای نان و آزادی و کرامت و نه چارچوب ناسیونالیسم عربی و یا آمریکائی ستیزی و یهودی ستیزی نوع اسلامی.»
توگویی که فلسطینیان میتوانند به خاطر نان، آزادی و کرامت دست زنند بی آنکه علیه صهیونیسم ( و نه یهودی ستیزی که تقوایی مزورانه آن را چنین مینامد) امپریالیسم و برای دست یابی به سرزمین خود بستیزند! و یا در کشور ما طبقه کارگر میتواند علیه سرمایه داری مبارزه کند بی آنکه علیه امپریالیسم مبارزه کند.   
« نماینده سیاسی این نقد اجتماعی ما هستیم. دوره و فاز جدیدی در تاریخ آغاز شده و مائی که قبل از شروع این انقلابات ایمان و عقیده داشتیم به دموکراسی نوع کمونی و مجمع عمومی و شوراها و آزادی را دخالت مستقیم مردم در سیاست تعریف میکردیم در حرکت انقلابی توده های مردم صحت و حقانیت نظراتمان را می بینیم. انقلابات منطقه نقد اجتماعی دموکراسی است و نماینده سیاسی این حرکت ما کمونیستها هستیم . »
روشن است که منظور تقوایی خودش و حزبش است! چنانچه واقعا میشد تصور کرد که نماینده چنین مبارزاتی امثال تقوایی و حزب کمونیست کارگری میبودند، آنگاه واقعا باید یا در نفس یاماهیت  آن مبارزه شک کرد و یا فاتحه آن را خواند.
به هر حال، تقوایی مسائل دموکراسی در کشور های تحت سلطه را که سده هاست حکومتهای استبدادی بر آنها تسلط دارند، با کشورهای امپریالیستی غرب که سالهاست دمکراسی بورژوایی را (9) تجربه میکنند، درهم میکند تا بر سیاق اکتشافات پیشین خود، نفس و ماهیت واقعی این دو گونه انقلابات را منکر گردد.
مبارزه در کشورهای تحت سلطه، ماهیت دموکراتیک و استقلال طلبانه دارد و مبارزه در کشورهای سرمایه داری غربی ماهیت سوسیالیستی. در کشورهای تحت سلطه انقلابات تحت رهبری طبقه کارگر باید به جمهوری دموکراتیک خلق بینجامد و در کشورهای امپریالیستی غربی انقلابات تحت رهبری طبقه کارگر به جمهوری سوسیالیستی! وحدت این انقلابات تنها بر بستروحدت طبقه رهبری کننده آن یعنی طبقه کارگر و حزب کمونیست وی  و هدف نهایی آن یعنی کمونیسم است که صورت میگیرد و نه بر بستر یک کاسه کردن دو نوع تضاد ماهیتا متفاوت که دارای اسلوبهای متفاوتی برای حل و فصل هستند. همچنین است پذیرش ویژگیهای متفاوت و عدم توازن های جبری تکامل بسوی کمونیسم در میان کشورهای مختلف تا بدست آوردن توازن و موزونی لازم میان همه ی کشورها در حرکت بسوی کمونیسم. جمهوری دموکراتیک خلق تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست، با برنامه ریزی توامان دمکراتیک و سوسیالیستی رو بسوی سوسیالیسم و کمونیسم دارد و جمهوری سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی نیز رو به سوی سوسیالیسم و کمونیسم.
آنچه موجب وحدت انقلابات کشورهای تحت سلطه با انقلابات سوسیالیستی کشورهای سرمایه داری میشود، ماهیت آنها نیست، بلکه این نکته است که در عصر امپریالیسم چنانچه  این انقلابات که دارای خصلت بورژوایی هستند، بوسیله بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی رهبری گردند، نمیتوانند پیروز شوند و به استقلال و آزادی دست یابند. از سوی دیگر چنانچه این انقلابات بوسیله طبقه کارگر رهبری شوند، روشن است که طبقه کارگر و حزب کمونیست او بطور استراتژیک در پی بر قراری روابط تولیدی سرمایه داری نبوده و نیست و چنانچه تا حدودی و درجاتی این روابط را اجازه دهد، تنها برای بستر سازی حرکت خود وی بسوی  سوسیالیسم و کمونیسم است که این کار را انجام میدهد. تنها و تنها بر چنین اساسی است که انقلاب در کشورهای تحت سلطه به دایره انقلابات سوسیالیستی تعلق خواهند یافت و جزیی از آنها محسوب خواهند شد؛ یعنی  دیگر به دایره انقلابات بورژوایی قرن نوزدهم تعلق نداشته و نمیتوانند داشته باشند.
بر این مبنا انقلابات در کشورهای تحت سلطه به هیچ روی «نقد اجتماعی دموکراسی»نیست-  زیرا در این کشورها دموکراسی بورژوایی وجود ندارد-  بلکه درست برعکس، نقد فقدان آن و یا درجات ناکافی موجودیت آن، خواه در عرصه اجتماع و خواه در عرصه سیاست است. جمهوری دموکراتیک خلق هم که نیاز این گونه کشورهاست، نیز نقد اجتماعی دموکراسی نبوده، بلکه گسترده ترین دموکراسی را در بین تمامی خلق بر قرار خواهد کرد.(10   این در حالی است که انقلابات سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی، نقد دموکراسی بورژوایی و شکل پارلمانی آن و برای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا یعنی عالی ترین و فراگیرترین شکل دموکراسی است. روشن است که نماینده این حرکت باید طبقه کارگر و کمونیستها باشند اما نه ضد کمونیستهایی چون تقوایی!
37- دوره ترتسکیسم به پایان میرسد!
تقوایی زور میزند که به هوادارن بقبولاند که دوران حزب کمونیسم کارگری تازه دارد آغاز میشود. او که خود بخوبی میداند دروغ میگوید در زیر بخشی با عنوان «دوره ما آغاز میشود» چنین میگوید:
«سی سال است در طرف درست تاریخ یک حزب ایستاده است و آن حزب کمونیست کارگری ایران است. حزبی که آنچه امروز مردم در میدانهای دنیا فریاد میکنند در برنامه یک دنیای بهتر اعلام کرده است و به آن حزبیت داده است. این دوره ماست که آغاز میشود.»
از نظر ما دوره حزب کمونیسم کارگری و دارودسته های حکمتی و کلا ترتسکیسم با توجه به واقعیت های عینی جامعه، بحرانهای افزاینده و منزوی شدن این جریانها در جنبش چپ ایران،  به پایان نهایی خود رسیده است و ما نیز به سهم خود این پایان را برای این دارودسته های ضد طبقه کارگر و توده های مردم  وهوادار و مزدور امپریالیسم تسریع  خواهیم کرد!
مقاله ما در اینجا به پایان میرسد. در بخش های پیوست این مقاله که همین عنوان را خواهند داشت به نظرات اخیرا ابراز شده تقوایی و تحرکات تازه آنها و نیز تضادهای کنونی جهان میپردازیم.
ادامه دارد.
هرمز دامان – دی 91

یادداشتها
1- تقوایی کمی پایین تر این نظر خود را نفی کرده و میگوید که « ما این انقلابها را پیش بینی میکردند و در انتظارش بودیم.» ذکر این نکته که ما گمان نمیکردیم که «در دوره زندگیمان این اتفاق بیفتد» چیزی از وزن دروغ های این لافزن که اگر هم میدانست در این کشورها ممکن است انقلاب شود آن را پنهان میکرد، کم نمیکند.
2-  این اقشار، لایه ها و جناح ها که کمابیش از سوی امپریالیستها به شکلهای گوناگون حمایت میشوند، بسته به درجه پیشرفتگی و عقب ماندگی وضعیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، ساخت نهادهای موجود و... در کشورهای مختلف تحت سلطه، متفاوتند، بافت های متغیری دارند و از نظر کمی و وزن داشتن در قدرت سیاسی نیز دارای درجات مختلفی هستند.اینها باید با توجه به شرایط ویژه هر کشور تحلیل شوند و از صدور احکام یکسان در خصوص آنها پرهیز گردد.
3- گرچه این امر مانع این نیست که بگوییم که در بخش عمده ی کشورهای تحت سلطه روابط قبیله ای، عشیره ای، فئودالی و نیمه فئودالی هنوز کمابیش با شدت و حدت جریان دارد و نقش مهمی در مبارزات قبیله ای، قومی، مذهبی، سیاسی و طبقاتی و ملی آنها بازی میکند. کافی است نگاهی به ایران،افغانستان، پاکستان، برخی کشورهای عربی همجوار  و بسیاری کشورهای افریقایی و آمریکای لاتین بیندازیم تا عمق عقب ماندگی های کشور های تحت سلطه را مشاهده کنیم.
4- در مورد کره جنوبی  که امپریالیسم غرب، بواسطه وجود کره شمالی و وضع اقتصادی - سیاسی آن در سالهای بعد از دهه 60 میلادی، به پمپاژ سرمایه در آن دست زد، باید تحلیل ویژه کرد. در مورد چین نیز که این روزها مورد بحث واقع شده، در بخش های مکمل این مقاله صحبت خواهیم کرد.  در این زمینه میتوان به «ببرهای آسیا» یعنی کشورهایی مانند اندونزی، مالزی، «معجزه اقتصادی» در آرژانتین و تونس و انقلابهای رنگی گذشته اشاره کرد. درجه پیشرفت این کشورها حتی به گرد پای کشورهای درجه سه اروپای غربی و نیز برخی کشورهای اروپای شرقی  نیز نمیرسند.
5-  باید در نظر داشت که تکامل این انقلابات میتواند به جنگ داخلی طولانی مدت بینجامد و یا با دخالت امپریالیستها تحت شرایط  رهبری طبقه کارگر و نیروهای انقلابی(بویژه کمونیستها) به یک جنگ مقاومت ملی تغییر شکل بدهد. در هر دو این صورت ها، شهرها در حالیکه در اشکال ابتدایی و یا شورش ها و قیام های شهری میتوانند به عنوان مراکز اصلی مبارزه باقی بمانند اما در صورت تکامل مبارزه  به یک جنگ داخلی و یا آزادیبخش ملی، مرکز اصلی روستاها و شهرهای کوچک دور(یا نسبتا دور) از مرکز خواهد بود.
6-  تقوایی به مقتدای خود نیز توسل میجوید: « منصور حکمت در دنیا بعد از یازده سپتامبر گفت باید مردم متمدن دنیا علیه جنگ توحش میلیتاریسم غربی و اسلام سیاسی بمیدان بیایند...» و حتما مردم دنیا به حرفهای حکمت گوش دادند که در تمام دنیا به صحنه آمدند!؟
7- «یک مفسر سیاسی که در همان اوائل انقلاب مصر با رادیو کانادا مصاحبه میکرد مساله را این طور توضیح میداد: تا امروز نیروهای اسلامی ادعا میکردند حرف مردم جهان عرب را میزنند و میدانند مردم جوامع اسلامی چه میخواهند، مدتی نیروهای ملی و ناسیونالیسم عرب مدعی نمایندگی مردم کشورهای عربی بودند، عبدالناصر و الفتح میگفتند مردم جهان عرب چه میخواهند، بورژوازی غرب، بوش و اتحادیه اروپا میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، اسرائیل میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، همه نماینده مردم جهان عرب شدند، اسلامیون و ناسیونالیستها و آکادمیستهای غربی، دولتها و شرق شناسان و عرب شناسان و غیره. اما وقتی خود مردم "جهان عرب" بخیابانها ریختند معلوم شد هیچیک از اینها (اسلامیون و ناسیونالیستها و آکادمیستهای غربی، دولتها و شرق شناسان و عرب شناسان و غیره) نماینده شان نیستند. وقتی خود مردم حرف زدند معلوم شد هیچیک از این نیروهای مدعی را قبول ندارند.
این نظر واقعیت مهمی را بیان میکند. این واقعیت که تحولات اخیر تماما در برابر و علیرغم خواست دولتهای موجود و نیروها و احزاب ملی- مذهبی تا امروز فعال در صحنه خاورمیانه شکل گرفته است. بهمین دلیل هم طرح رژیم چنج و یا راه حل های ملی- اسلامی جواب نداد. نیرو و یا شخصیت سیاسی ای نداشتند بمیدان بفرستند. البرادعی را راهی خیابانهای قاهره کردند که کاری از دستش بر نمی آمد و هنوز هم معلوم نیست کجاست ! »
8-  بگفته برخی هواداران صادقشان: «اینک هر کجا میروی جز ناسزا و دشنام، چیزی در مورد این حزب و رهبران فاسد آن نمیشنوی!»
9- تقوایی از بکار بردن نام دموکراسی بورژوایی در مورد این کشورها پرهیز میکند و تنها با نام دموکراسی پارلمانی از آنها یاد میکند. این به این دلیل است که ماهیت طبقاتی این نوع دموکراسی ها که  بورژوایی و در واقع دیکتاتوری بورژوازی هستند، در پرده قرار گیرد و نیز اینکه نیاز به صحبتی از دموکراسی ضروری و جانشین برای این دموکراسی ها  که همانا دموکراسی پرولتری یعنی همان دیکتاتوری پرولتاریاست، به میان نیاید. درعوض از سرو کول تقوایی شورا، کمون، کمیته محلات و مجمع عمومی و از این قبیل نام های بی ماهیت طبقاتی که اکنون برخی از اشکال آنها در کشورهای سرمایه داری غربی (مثلا کمون محلات و مناطق در سوئد) وجود دارد، میبارد.
10- این نیزروشن است که دموکراسی در جمهوری دموکراتیک خلق بکلی متفاوت از دموکراسی بورژوایی و شکل پارلمانی آن خواهد بود، اما این امر مانع این نخواهد بود که طبقه کارگر در شرایط معینی  که خود توان بر قراری جمهوری دموتیک خلق را ندارد، در حین مبارزات طبقاتی و ملی، دموکراسی بورژوایی را به استبداد مطلقه  ترجیح ندهد و از نمایندگان آن در تاکتیک های خود پشتیبانی ننماید!