از تسلیمی و سکوت تا تسلیم طلبی و تبلیغ تسلیم طلبانه
در شرايط كنوني، افغانستان بطور كامل در اشغال امپرياليستها به رهبري امپرياليست های امريكایی قراردارد و رژيم پوشالي دست نشانده، كاملا مطيع و گوش بفرمان امپرياليستها است، يا به عبارت ديگر افغانستان به انقياد امپرياليستها درآمده است. در چنين شرايطي يكعده از نمايندگان فكري و سیاسی فيوداليزم در تعارض با امپرياليستها قرار گرفته اند و اكثريت نمايندگان فكري فئوداليزم با رژيم پوشالي همنوا است. در چنين اوضاع و احوالي كه ما قرار داريم خطر تسليم طلبي ملي بيشتر از خطر تسليم طلبي طبقاتي است. زيرا نيرویي كه در مقاومت عليه اشغالگران قرار دارد ( طالبان) نيروي متحجر و آغشته به شئونيزم غليظ ملي و جنسي است و از سوي ديگر امكان سازش طالبان با امپرياليستها نيز وجود دارد؛ لذا نيروهاي ملي، دموکرات و انقلابي هيچگاه حاضر به پذيرفتن رهبري طالبان نيستند، خطر تسليم طلبي طبقاتي نه تنها كم، بلكه غيرممكن است. خطري كه جامعه ما را تهديد مي كند، طوريكه ده سال گذشته به خوبي بيانگر آنست، تسليم طلبي ملي در قبال اشغالگران و رژيم پوشالي است.
بايد با جديت هرچه تمامتر عليه اين تسليم طلبي به مبارزه برخاست. تجارب ده ساله ما بيانگر آنست كه به اثر مبارزات جدي و پيگير حزب كمونيست ( مائوئيست) افغانستان، تزلزل و ناپايداري در صفوف تسليم طلبان به وجود آمده و يكعده از اين تسليم طلبي گسست نموده اند و يكعده دیگر در حاليكه عليه اشغالگران موضع گرفته اند به نحوي از انحاء با تسليم طلبي برش قاطع نكرده اند.
اينك مي پردازیم به اصل مساله جنگ در شرايط كنوني افغانستان:
طوريكه قبلا هم بيان داشتیم عده معینی از بنيادگرايان و نمايندگان فكري و سیاسی فيوداليزم (طالبان) با اشغالگران و رژيم پوشالي در تعارض قرار گرفته و درگير جنگ مسلحانه اند. اما تعداد بیشتری از بنياد گرايان و نمايندگان فكري و سیاسی فيوداليزم ( جهادي ها) با اشغالگران متحد بوده و یکجا با تكنوكرات هاي آمده از غرب، شعله یي هاي تسليم شده و خلقي - پرچمي ها رژيم پوشالي را تشكيل ميدهند. جنگي كه هم اكنون طالبان درگير آن هستند، یک جنگ مقاومت قسمی عليه اشغالگران و رژيم پوشالي است.
بايد ياد آورشد كه حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان در اين زمينه موضعگيري مشخص داشته و دارد و اين جنگ را به عنوان جنگ مقاومت ارتجاعي و جنگ قسمي مي شناسد.
حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان در 18 قوس سال 1388 زير عنوان " نياز به اداي يك مسئوليت مبارزاتي عاجل" كه در شماره 23 شعله جاويد دور سوم به چاپ رسيده، موضع خود را در قبال اشغالگران امپریالیست، رژيم پوشالي و طالبان چنين بيان نموده است :
« بطور خلاصه بايد صريحا بيان داشت كه فقط و فقط يك مقاومت سرتاسري همه جانبه جنگي وغيرجنگي پيروزمندانه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده شان از طريق اخراج قهري قوت هاي اشغالگر و سرنگوني رژيم پوشالي، قادر است به حالت مستعمراتي در افغانستان خاتمه دهد. اما برخلاف دوره جنگ مقاومت ضد "شوروي"، اين بار كل اوضاع و شرايط كشوری و منطقه يي و بين المللي نشان ميدهد كه يك مقاومت ارتجاعي اسلامي نمي تواند قوت هاي اشغالگر را از كشور خارج نموده و رژيم دست نشانده اشغالگران را سرنگون سازد. اين چنين مقاومتي شايد بتواند سال ها دوام يابد، اما نمي تواند حتي در سطح مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي يك فرجام پيروزمند نسبي داشته باشد، پيروزي نسبي اي كه به فرض محال تحقق يافتن، خود فاجعه ديگري از نوع فاجعه هشت ثوري گذشته خواهد بود.
طالبان و حزب اسلامي گلبدين خود نيروهایي اند كه در اصل توسط امپرياليستهاي امريكائي، انگليسي و وابستگان منطقه يي آنها ساخته و پرداخته شده اند. به همين جهت جستجو راه سازش و مصالحه با آنها ، يكي از اجزاي اصلي استراتيژي جديد اشغالگران امپرياليست به سردمداري امپرياليستهاي امريكائي در افغانستان را تشكيل ميدهد. آنها نيروهاي امتحان داده اي هستند كه نتايج فاجعه بار حاكميت هاي ارتجاعي شان، مردمان ما را تا مغز استخوان سوزانده است و قسما هم اكنون نيز مي سوزاند. ايدئولوژي و برنامه سياسي به شدت ارتجاعي، شوونيستي، جاهلانه و استبدادي آنها خود به خود زمينه هاي مناسب فريبكارانه براي عادلانه جلوه دادن طرحات اشغالگران فراهم مي سازد. اين ايدئولوژي و برنامه سياسي، نه تنها قادر نيست تمامي افراد و نيروهاي مخالف اشغالگران و رژيم دست نشانده را، از ميان تمامي اقشار طبقات و مليت ها و اقليت هاي ملي، در يك مقاومت سرتاسري بسيج نمايد، بلكه آنها خود آگاهانه در پي چنين بسيج مبارزاتي مقاومت خواهانه نه سرتاسري نيستند.
آنها نه تنها به هيچوجهي قادر نيستند خشم زنان، يعني نيمي از پيكر جامعه، عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان را رها سازند، بلكه زن ستيزي مشمئز كننده شان خود زمينه ساز اجراي طرحات فريبكارانه دشمن اشغالگر و رژيم پوشالي در قبال زنان است. محدوديت اجتماعي مليتي آنها ذاتي وغير قابل التيام است و اميدواري اشغالگران و دست نشاندگان شان در تحميل قطعي انقياد دراز مدت بر مردمان ما را بيشتر مي سازد.
با توجه به تمامي اين مسايل، برپایی و پيشبرد يك مقاومت ملي مردمي و انقلابي سرتاسري، بر محور مقاومت مسلحانه و به بيان روشن تر جنگ مقاومت ملي، مردمي و انقلابي، عليه اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي، نه تنها از لحاظ پيوند دادن مقاومت ضد اشغال با انقلاب اجتماعي مورد نياز در افغانستان، يك ضرورت و الزام قطعي و غير قابل انصراف است، بلكه خاتمه بخشيدن به انقياد مستعمراتي و حصول استقلال سياسي افغانستان نيز بدون برپائي و پيشبرد چنين مقاومتي يك امر ناممكن به نظر ميرسد.
حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان با درك عميق ضرورت و الزام قطعي غير قابل انصراف مبارزاتي فوق الذكر نه تنها براي اجرا و پيشبرد تمامي وظايف و مسئوليت هاي ايدئولوژيك – سياسي، تشكيلاتي، توده یي و لوجیستکي خود در اين راستا تلاش پيگير مي نمايد، بلكه خود را مكلف ميداند كه بخاطر تامين همآهنگي مبارزاتي مقاومت طلبانه ميان تمامي نيروها و شخصيت هاي انقلابي كمونيست و ملي – دموكرات مخالف اشغالگران و رژيم پوشالي نيز از هيچ گونه تلاشي دريغ ننمايد. ما مي توانيم – و بايد – همزمان با پيشبرد تلاش براي ايجاد چنين همآهنگي مبارزاتي ميان اين نيروها و شخصيت ها، مبارزات ايدئولوژيك – سياسي بخاطر حل و فصل تفاوت ها و اختلافات و يا لااقل ايجاد تفاهم ميان شان را نيز پيش ببريم. در واقع ايجاد همآهنگي مبارزاتي عليه اشغالگران، رژيم پوشالي و تسليم شدگان قبلا منسوب به جنبش چپ و جنبش ملي – دموكراتيك به مثابه دشمنان عمده و مقابله عليه طالبان وهمقماشان شان به مثابه دشمنان غيره عمده كنوني، ميتواند زمينه و فضاي مناسبي براي پيشبرد مبارزات ايدئولوژيك – سياسي اصولي، سالم و سازنده بر سر اختلافات ايدئولوژيك – سياسي ميان اين نيروها و شخصيت ها به وجود آورد.»
نقل قول فوق به خوبي موضع حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان را در شرايط كنوني در قبال اشغالگران و رژيم پوشالي وهمچنان طالبان نشان ميدهد. حزب كمونيست(مائوئيست) افغانستان دشمنان خلق افغانستان را در شرايط كنوني، طبق برخورد مائوئيستي، به دشمنان عمده و غير عمده تقسیم مي نمايد و با قرار دادن هر یک از آنها در جایگاه واقعی شان از هم تفکیک می نماید.
موضعگیری و مبارزات ما علیه اشغالگران امپریالیست و خاینین ملی دست نشانده شان از همان اولین روز آغاز تجاوز و اشغالگری امپریالیستی به رهبری امپریالیست های امریکایی و شکلگیری رژیم دست نشانده شان شروع گردید. در واقع اغاز پروسه وحدت جنبش کمونیستی ( م ل م ) افغانستان که منتج به تشکیل کنگره وحدت و تشکیل حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان گردید، یک پاسخگویی اصولی و بموقع کمونیستی، و نه یگانه پاسخگویی ما، به این تجاوزگری و اشغال امپریالیستی و شکلدهی رژیم دست نشانده توسط اشغالگران بود. اما بودند گروپ ها و دسته هایی با ادعاهای کمونیستی، که سالها در قبال اشغالگران و رژیم پوشالی، در بهترین حالت سکوت پیشه کردند و در بدترین حالت بطور آشکار و علنی تن به تسلیم طلبی و حتی تسلیمی دادند.
یکی از این گروپ ها و دسته ها، کسانی اند که مدعی داشتن سازمانی بنام " سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" هستند. اگر از یکطرف " سازمان " اینها سال های سال در قبال اشغالگران و رژیم پوشالی سکوت پیشه کرده و حتی سطری علیه انها ننوشت، از طرف دیگر خودشان برای " دموکراسی امریکایی" به تبلیغ دست زدند، حد اقل یک حزب پارلمانتاریست تشکیل دادند و آنرا در وزارت عدلیه رژیم راجستر کرده و از طریق فعالیت های آن حزب در انتخابات پارلمانی رژیم سهم گرفتند. ولی مادامی که پس از سال ها سکوت و تسلیمی سرانجام ناچار شدند به موضعگیری علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده دست بزنند، کماکان قادر نگردیدند بطور کامل و ریشه یی با گذشته یاد شده شان بطور ریشه یی گسست نمایند.
یکی از تارهای تسلیم طلبانه ای که هنوز " سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" را رنج می دهد و پیوند آن را کماکان با گذشته اش حفظ کرده است، دید غیرمائوئیستی و تسلیم طلبانه این سازمان در رابطه به تضاد عمده و تضاد های غیر عمده در افغانستان کنونی است.
" سازمان ماركسيست – لنينیست افغانستان" در شماره سوم عقاب ارگان تئوريك – سياسي اش اين تضاد ها را نميتواند ازهم تميزدهد. این "سازمان" در شرايط كنوني تضاد عمده را تضاد ميان خلق افغانستان و امپرياليزم و ارتجاع نشاني نموده و مي گويد كه:
« تضاد عمده در كشور ما تضاد خلق افغانستان با امپرياليزم و ارتجاع است»
این "سازمان" معتقد است كه:
« دشمن اصلي مردم ما امپرياليزم و ارتجاع داخلي است.»
( عقاب شماره سوم صفحه چهارم. همه جا تاكيدات از عقاب شماره سوم است)
در دو جمله کوتاه نقل شده در فوق، دو انحراف فلسفی دگماتیستی به نظر می خورد: یکی عدم تفکیک میان تضاد اساسی و تضاد عمده و دیگری هم عدم تفکیک میان تضاد اصلی و تضاد عمده.
مطابق به درک فلسفی مائوئیستی، تضاد اساسی پروسه تکامل یک شی یا پدیده عبارت از تضادی است که از ابتدا تا انتهای پروسه وجود دارد، اساس موجودیت پروسه را میسازد و سایر تضاد های بزرگ و کوچک پروسه را تعیین می نماید و یا تحت تاثیر قرار می دهد. اما تضاد عمده عبارت از تضادی است که در یک مرحله مشخص از تکامل پروسه به تضاد درجه اول در پروسه و رهبری کننده سایر تضاد ها مبدل می گردد. تا زمانی که تضاد متذکره در چنین موقعیتی قرار داشته باشد، سایر تضاد ها از نقش رهبری کننده برخوردار نبوده و در درجات بعدی قرار خواهند داشت.
مثلا تضاد اساسی پروسه تکامل انقلاب دموکراتیک نوین در افغانستان عبارت است از تضاد ملی طبقاتی توده های خلق های کشور با امپریالیزم و ارتجاع و به بیان بهتر تضاد با امپریالیزم، فیودالیزم و بورژوازی کمپرادور و یا سه کوه.
اما در مراحل مختلف تکامل پروسه این انقلاب، یکی از تجلیات یا انعکاسات بزرگ تضاد اساسی متذکره، که می توان تضاد های اصلی نیز نامید، به تضاد درجه اول در پروسه و رهبری کننده سایر تضاد ها در پروسه و یا به عبارت دیگر به تضاد عمده مبدل می گردد.
در شرایطی که جامعه در حالت نیمه فیودالی – نیمه مستعمراتی قرار داشته باشد، یعنی ارتجاع داخلی حاکم باشد و امپریالیست ها از خارج و بصورت غیر مستقیم یعنی بصورت نیمه مستعمراتی یا نو مستعمراتی به این حاکمیت یاری برساند، تضاد توده های خلق های کشور با ارتجاع داخلی تضاد عمده در جامعه خواهد بود، مثلا در دوره های ظاهر شاه، داود خان یا دوره امارت اسلامی طالبان.
اما در شرایطی که امپریالیست ها مستقیما کشور را مورد تجاوز قرار داده و تحت اشغال قرار دهد، تضاد ملی با اشغالگران و دست نشاندگان شان (خاینین ملی) به تضاد عمده جامعه مبدل گردیده و تضاد با آن بخش از ارتجاع داخلی که در ضدیت با اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان قرار می گیرد، تضاد درجه دوم و غیر عمده در جامعه خواهد بود. مثلا در دوره اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیست ها، تضاد ملی با اشغالگران سوسیال امپریالیست و دست نشاندگان شان یعنی رژیم پوشالی "خلقی ها و پرچمی ها" به تضاد عمده در جامعه مبدل گردید و تضاد توده های خلق های کشور با مرتجعین مخالف آنها ( جهادی ها) به تضاد درجه دوم یعنی تضاد غیر عمده در جامعه مبدل شد. همچنان در دوره فعلی تضاد ملی با اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده آنها تضاد عمده جامعه محسوب می گردد؛ در حالیکه تضاد توده های خلق های کشور با مرتجعین مخالف آنها، مشخصا طالبان، به تضاد درجه دوم و غیر عمده مبدل گردیده است.
مائوتسه دون در مورد تضاد عمده می گوید:
« در پروسه مركب تكامل يك پديده تضادهاي بسياري موجود اند كه يكي از آنها حتما تضاد عمده است: موجوديت و رشد اين تضاد عمده تعيين كننده موجوديت و رشد ساير تضاد ها است و يا برآنها تاثير مي گذارد.» ( مائوتسه دون – منتخب آثارجلد اول صفحه 501)
همچنان می گوید:
« هرگاه پروســه اي حاوي تضادهاي متعدد باشــد، يكي از آنها ناگزير تضـاد عمده خواهد بود كه داراي نقش رهبري
كننده و تعيين كننده است، درحاليكه بقيه تضادها نقش درجه دوم و تبعي خواهند داشت.» (همانجا صفحه 503)
و همچنان می گوید:
« ولي در هر حال ترديدي نيست كه در هر مرحله از تكامل يك پروسه فقط يك تضاد عمده وجود دارد كه نقش رهبري كننده را ايفا مي كند...» (همانجا صفه 503)
به همین جهات است که كمونيست ها بايد اصول غيرعمده را تابع اصول عمده بدانند، يا به عبارت ديگر در هر پديده اصول عمده را از غيرعمده تفكيك نمايند، زيرا برخورد با هردو نباید يكسان باشد. برخورد نمودن يكسان با آنها انسان را به كجراهه سوق ميدهد. مائوتسه دون به صراحت مي گويد:
« در هر چيز اصول عمده و غيرعمده وجود دارند و همه اصول غيرعمده بايد تابع اصول عمده باشند. هموطنان ما باید به هرچيز در پرتو اصول عمده با دقت بينديشند، فقط در چنين حالتي آنها خواهند توانست به افكار و اعمال خود سمتگيري صحيح بدهند. امروز هر آنكس كه در خود صداقت به وحدت نمي يابد، بايد وجدان خود را در آرامش شب بيازمايد و احساس شرمساري كند، حتي اگر ديگران وي را ملامت نكرده باشند.» (منتخب آثارجلد دوم – صفحه 24)
به همین جهت است که مائوتسه دون صراحتا بیان داشته است:
« در جنگ مقاومت ضد ژاپني همه چيز بايد تابع مصالح مقاومت در برابر ژاپن گردد. اين اصلي است تخطي ناپذير. از اين دو، مصالح مبارزه طبقاتي بايد تابع مصالح جنگ ضد ژاپني قرارگيرد، نه اينكه با آن در تضاد افتد.» (مائوتسه دون – منتخب آثار - جلد دوم صفحه 30)
مبتنی بر همین تحليل و موضعگيري دقيق مائوئيستي بود كه حزب كمونيست(مائوئيست) افغانستان در شرایط فعلی، اشغالگران، رژيم پوشالي و تسليم شدگان قبلا منسوب به جنبش چپ و جنبش ملي – دموكراتيك را به مثابه دشمنان عمده و طالبان وهم قماشان شانرا به مثابه دشمنان غيرعمده نشاني نموده است.
همچنان مبتنی بر همین تحلیل و موضعگیری دقیق مائوئیستی بوده و است که حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در سال 1388 با صراحت بیان داشته است که:
« خود را مكلف ميداند كه بخاطر تامين همآهنگي مبارزاتي مقاومت طلبانه ميان تمامي نيروها و شخصيت هاي انقلابي كمونيست و ملي – دموكرات مخالف اشغالگران و رژيم پوشالي از هيچگونه كوشش و تلاش دريغ ننمايد. ما مي توانيم – و بايد – همزمان با پيشبرد تلاش براي ايجاد چنين همآهنگي مبارزاتي ميان اين نيروها و شخصيت ها، مبارزات ايدئولوژيك – سياسي بخاطر حل و فصل تفاوت ها و اختلافات و يا لااقل ايجاد تفاهم ميان شان را نيز پيش ببريم.»
هرگاه ما نتوانيم در پديده ايكه حاوي تضاد هاي متعدد است، تضاد عمده را دريابيم، دقيقا در حل تضاد های آن پديده دچار سردرگمي شده و از حل آن عاجز خواهيم ماند، بخصوص در جوامع اشغال شده. در چنين جوامعی اگر نتوانيم تضاد عمده آنرا مشخص نمائيم، خواهي نخواهي يا به تسليم طلبي ملي خواهيم غلطيد و يا به تسليم طلبي طبقاتي. بنابرین در مسیر طولانی حل تضاد اساسی یک پروسه، تعيين تضاد عمده در هر مرحله از تکامل آن بسیار مهم است. مائوتسه دون در اين باره مينويسد:
«... در مطالعه يك پروسه مركب كه حاوي دويا چند تضاد است، بايد نهايت سعي براي دريافتن تضاد عمده شود. به مجرديكه تضاد عمده معين شد كليه مسايل را ميتوان به آساني حل كرد.»
همچنان:
«... نمي توان نسـبت به همه تضادهاي يك پروسـه برخورد يكسـان داشـت، بلكه بايد ميـان تضاد عمـده و تضــادهـاي
غيرعمده فرق نهاد و مهمتر از همه سعي براي يافتن تضاد عمده نمود.» ( منتخب آثار- جلد اول صفحه 504)
بدین ترتیب در هر شرايط و هر وقت نه تنها سعی بلکه بايد نهايت سعي براي دريافتن تضاد عمده نمود. هرگاه بجاي دريافت تضاد عمده فقط با شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت بگوئيم كه " ارتجاع و امپرياليزم" در شرايط كنوني افغانستان در يك صف قرار دارند و تضاد با هر دو عمده است. اين حرف بنا بقول معروف با " يك ني و صد آسان" خود را از روياروئي با اشغالگران امپرياليست کنار کشیدن است. طرح اين مساله به اين معني است كه چون ما قدرت مقابله با هر دو نيرو را نداريم، لذا نبايد وارد جنگ شويم و بايد به عنوان تماشاگر باقي بمانيم تا اينكه طالبان از صفحه روزگار محو شوند، آنگاه ما درصورتيكه توان داشتيم(!؟) وارد ميدان خواهيم شد. اين بحث به معني حقيقي آن شكست طلبي در مقابل امپرياليزم و اشغالگران امپرياليست ميباشد، شكست طلبي براي كشوري كه اشغال شده به معني جنايت است.
نويسنده مقاله " جنگ طالبان يك جنگ مقاومت ملي نيست!" معتقد است كه تضاد نه تنها با اشغالگران بلكه با طالبان نيز عمده است. بدين مناسبت ميگويد كسانيكه " تضاد عمده را صرف با امپرياليزم تشخيص دهد و ارتجاع را كه خود دليل و عامل تجاوز به كشورما و" ساطورخونين امپرياليزم" است، ازامپرياليزم تفكيك كند و دراين تفكيك و تقابل ، طرف نيروهاي ارتجاعي را به بهانه اينكه گروهائي از آن عليه تجاوز امپرياليزم مي جنگند بگيرد، باز با خلط تضادها به انحراف ديگري كه دنباله روي از نيروهاي ماوراي ارتجاعي است درمي غلتد." ( عقاب شماره سوم صفحه پنجم)
درین دیدگاه تضاد عمده و تضاد یا تضاد های غیر عمده بهم خلط می گردد. اين ديدگاه همان ديدگاه انحرافی تسلیم طلبانه ای است که در زمان جنگ مقاومت ضد "شوروی" در میان بعضی از سامایی ها پیدا شد و همين ديدگاه انحرافي باعث گرديد كه تعداد زیادی از سامایی ها به تسليم طلبي ملي و انقياد ملي تن دهد. تسليم طلبي جبهه انجينران در هرات وغند سنگين در كوهدامن زاده همين نظرات انحرافي بود كه نتوانست تضاد عمده را به خوبي درك كند. سایر سازمان ها و گروه ها هم كه خط مشي سياسي صحيح و درستي نداشتند و نتوانستند حسب رهنمود اصولي وارد معركه كارزار جنگ شوند و با استفاده از تضادهاي درون دشمن و تعيين تضاد عمده و غیرعمده مبارزات شان را پیش ببرند، به تسليم طلبي طبقاتي تن دادند.
نويسنده مقاله مي گويد:
« جنگ طالبان يك جنگ مقاومت ملي نيست!» او در عقب " جنگ مقاومت ملي نیست" علامه ندائيه را گذاشته است. معلوم نیست چه كسي و چه وقت جنگ طالبان را جنگ مقاومت ملي خوانده است؟ بايد نويسنده مقاله آنرا مشخصا اظهار مي نمود و نقل مكمل آنرا نيز بيان ميكرد. ما مشخصا تا حال در كدام جایي چنين نظري را نديده ایم.
نويسنده مقاله براي اينكه ثابت نمايد كه تضاد با طالبان و امپرياليستها از عمده گي برخوردار است به نقل قولهايي از مائوتسه دون و استالين استناد می جوید. در اينجا نشان خواهیم داد كه نويسنده مقاله چقدر در بیان نقل قول ها دست برد زده و آنجائيكه مطابق ميل و ذهنيتش نبوده از قلم انداخته است. وی در صفحه چهارم سندش نقل قولی از مائوتسه دون به اين شرح آورده است:
« هرگونه احساس ملي را از دست داده اند و منافع شان با منافع امپرياليستها درآميخته است. بدون وجود اين خيل ميهن فروشان امپرياليزم هرگز به اين گستاخي دست به تجاوز نمي زد" (آثار منتخب مائوتسه دون ،چاپ فارسي، جلد اول صفحه234)
هرگاه به صفحه 234 جلد اول منتخبات مائوتسه دون مراجعه كنيم متن مكمل مطلب نقل شده در فوق چنين است:
«... هرگونه احساس ملي را از دست داده اند و منافع شان با منافع امپرياليســت ها درآميخته است. ســركـرده آنـهـا چانكایشـك است (9) اين اردوي ميهن فروشـان، دشـمن سـوگند خورده خـلق چين است. (تاكيد از ما است) بدون وجود
اين خيل ميهن فروشان، امپرياليزم ژاپن هرگز به اين گستاخي دست به تجاوز نمي زد.»
خوب دقت كنيد! آنجائي را كه رویش تاكيد نموده ایم، چون مطابق میل نويسنده مقاله نبوده از قلم انداخته است. حتي آنطوري از قلم انداخته كه دستور نويسندگي را نيز در نظر نگرفته است. زمانيكه يك نقل قول را كسي مينويسد و ميخواهد كه از وسط مطلب نقل شده چيزي را ننويسد، بجای آن سه نقطه ميگذارد. اما نويسنده مقاله براي اينكه خواننده را از متن اصلي منحرف سازد حتي همان سه نقطه را نگذاشته تا نكند خواننده به اصل نقل و قول مراجعه كند.
به نقل قول فوق دقت نمائيد. زمانيكه نام چانكایشك گرفته شده شماره (9) خورده است. نويسنده مقاله حتما اين شماره را از نظر گذرانده است و دقيقا ميداند كه مائوتسه دون اين گفته را در چه وقت و زماني بیان کرده است. اما آگاهانه از آن چشم پوشي نموده است. اينك متن كامل مطلب مربوط به شماره فوق را كه مربوط به نقل وقول فوق الذكر است دراينجا ذكرمي كنيم:
"
« اين گزارش را رفيق مائوتسه دون زماني تقديم داشت كه چانكایشك پس از فروش شمال شرقي به ژاپن برسر فروش شمال چين با ژاپن چانه ميزد و فعالانه عمليات نظامي خود را عليه ارتش سرخ دنبال ميكرد. بنابرين حزب كمونيست چين مي بايست از تمام امكانات براي افشای چهره واقعي چانكایشك خاین استفاده كند و طبيعتا جبهه متحد ملي ضد ژاپن كه حزب كمونيست چين پيشنهاد ميكرد، چانكایشك را در بر نمي گرفت. ولي رفيق مائوتسه دون در اين گزارش، انشعاب احتمالي اردوي طبقه مالكان ارضي و بورژوازي كمپرادور چين را به علت تضادهاي ميان دولت هاي مختلف امپرياليستي متذكر مي شود. چون بعدا تعرض امپرياليزم ژاپن به شمال چين باعث تصادم شديد منافع امپرياليستهاي انگليسي و امريكائي از يكسو و منافع امپرياليستهای ژاپن از سوي ديگر گرديد، حزب كمونيست چين به اين نتيجه رسيد كه دارودسته چانكایشك كه با امپرياليزم انگلستان و امريكا پيوند نزديك دارد، ممكن است بدستور اربابان خود نسبت به ژاپن تغيیر روش دهد، ازينرو حزب كمونيست سياستي اتخاذ كرد كه عبارت بود از وادار ساختن چانكایشك به مقاومت در برابر ژاپن.درماه مه سال 1936 ارتش سرخ كه از شان سي مي آمد، به شمال شان سي رسيد و مستقيما از دولت گوميندان در نانكن قطع جنگ داخلي و مقاومت مشترك در برابر ژاپن را خواستار گرديد. در ماه اوت همان سال كميته مركزي حزب كمونيست چين طي نامه اي خطاب به كميته مركزي اجرائي گوميندان از آن دعوت كرد كه براي مقاومت مشترك در برابر ژاپن متفقا به تشكيل جبهه متحد بپردازند و نمايندگان خود را براي شروع مذاكرات اعزام كنند. اما اين پيشنهادات از طرف چانكایشك رد شدند. فقط در دسامبر سال 1936 موقعيكه چانكایشك در سي ان از طرف افسران گوميندان كه طرفدار اتحاد با كمونيستها براي مقاومت در برابر ژاپن بودند، دستگير گرديد، مجبور شد خواستهاي حزب كمونيست چين را داير بر پايان دادن به جنگ داخلي و مقاومت در برابر ژاپن را بپذيرد." ( تاكيدات از من است) ( منتخب آثار - جلد اول – يادداشت ها - صفحه 262)
در زمان جنگ مقاومت عليه جاپان، مائوتسه دون و حزب كمونيست چين تمام سعي و تلاش شان را به خرج دادند تا جلو جنگ داخلي را بگيرند. آنها از " خيل ميهن فروشان" خواهان " قطع جنگ داخلي و مقاومت مشترك در برابر ژاپن ميگردند." و روي اين خواست برحق شان تا آنجا پافشاري مينمايند تا چانكایشك خاین به قطع جنگ داخلي تن ميدهد.
مائوتسه دون بارها خاطرنشان ساخته که طبیعت چانکایشک تعییرنکرده، اما بخاطر حمله جاپان به چین، ساختن جبهه متحد با او ضروری است. مائوتسه دون در زمان حمله جاپان به چین فقط و فقط اشغالگران وهم پیمانان شانرا دشمن عمده خلق چین میدانست، نه دشمنان داخلی چین راٰ، و بر این اساس خط مرز دقیق میان دوستان و دشمنان خلق چین را در زمان تجاوز جاپان به چین به خوبی مشخص نمود. در سخنرانی ای که مائوتسه دون در21 نوامبر1941 در مجلس نمایندگان منطقه مرزی شنسی ـ گان سوـ نین سیان داشت بیان داشت:
« این مجلس تنها یک هدف دارد؛ برافکندن امپریالیزم ژاپن و ساختمان یک چین دموکراتیک نوین یا به عبارت دیگر ساختمان چین بر اساس اصل انقلابی خلق. درچین کنونی هدف دیگری غیر از این نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا که دشمنان عمده ما فاشیستهای ژاپنی، آلمانی وایتالیائی هستند نه دشمنان داخلی.» (منتخب اثارجلد سوم صفحه 41)
نویسنده مقاله " جنک طالبان یک جنک مقاومت ملی نیست!" معتقد است که نه تنها امپریالیزم اشغالگر بلکه دشمنان داخلی (ارتجاع داخلی) نیز دشمنان عمده خلق افغانستان است و بدین ملحوظ طالبان واشغالگران را در یک ردیف قرارمیدهد. به یک ردیف قراردادن طالبان و اشغالگران و حتی خطرناک جلوه دادن طالبان نسبت به اشغالگران به معنی سرباز زدن از جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران ورژیم پوشالی (شکل مشخص جنگ خلق) است. این تئوری، خود یکنوع تسلیم طلبی در قبال اشغالگران را در بر دارد و به نحوی از انحا تیوری انقیاد ملی است. تیوری انقیاد ملی تراوش مغز کسانی است که باور و اعتماد خود را نسبت به توده ها از دست داده و توده ها را بمثابه نیروی سازنده تاریخ قبول ندارند.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان، تا زمانیکه طالبان علیه اشغالگران می جنگند، جنگ شانرا به عنوان جنگ مقاومت ارتجاعی اسلامی میداند و خود شان را دشمن غیر عمده. اما اگر زمانی از جنگ دست کشند و تن به انقیاد ملی دهند، آنزمان آنان را در صف رژیم پوشالی افغانستان قرارداده و در جمله دشمنان عمده خلق افغانستان محسوب مینماید.
اگر ما در مطالعه خصلت خاص تضاد ها بدرستی نتوانیم تضاد ها را بررسی کنیم، یعنی نتوانیم تضاد عمده وغیرعمده را در یک پروسه دقیقا بررسی کنیم، هیچگاه قادر به درک مشخص تضادها نخواهیم شد وهرگز نخواهیم توانیست اسلوب درست و صحیح برای حل تضادها پیدا نمائیم. در کشورهای نیمه مستعمره – نیمه فیودالی که مورد تجاوز و اشغالگری امپریالیست ها قرار میگیرند، طبقات مختلف کشور، به استثنای خاینین ملی، موقتا میتوانند بخاطر جنگ ملی علیه امپریالیزم متحد شوند. مائوتسه دون دراین زمینه میگوید:
« در کشور نیمه مستعمره مانند چین رابطه بین تضاد عمده و تضاد غیر عمده تصویر بغرنجی بدست می دهد. موقعیکه امپریالیزم علیه چنین کشوری به جنگ تجاوز کارانه دست میزند، طبقات مختف آن کشور، به استثنای مشت ناچیز خائنین به ملت، میتوانند موقتا برای جنگ ملی علیه امپریالیزم با یکدیگر متحد شوند. در چنین صورتی تضاد بین امپریالیزم و این کشور به تضاد عمده بدل میشود و تمام تضاد های موجود در میان طبقات مختلف کشور ( منجمله تضاد عمده یعنی تضاد بین نظام فیودالی و توده های عظیم مردم) موقتا به ردیف دوم میروند و جنبه تبعی بخود میگیرند.» ( منتخب آثارجلد اول صفحه 502)
اما نویسنده مقاله برخلاف نظریه مائوتسه دون معتقد است که:
« امپریالیزم و ارتجاع در افغانستان اجزای یک جهت تضاد اند.»
هدف نویسنده مقاله از " ارتجاع درافغانستان" همان نیروهای طالبی است که فعلا علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی می جنگند.
همچنین نویسنده مقاله در صفحه ششم عقاب شماره سوم می نویسد:
« چون نیروی قابل حساب و موثری در جنگ نیستیم و توان سمت دهی و رهبری آنرا نداریم، که حتی به پای خود هم نمی توانیم به ایستیم»
پس نباید علیه اشغالگران و رژیم پوشالی شعار جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی را سر داد و حتی دیدن تدارک برای چنین جنگی نادرست است. اگر ما چنین کاری را انجام دهیم « به دنباله رو طالب بدل می شویم.»
این بحث دقیقا به معنی عدم باور و اعتماد به توده ها و انقلاب است، یا به عبارت دیگر پشت کردن به انقلاب و توده های زحمتکش افغانستان میباشد.
به اعتقاد نویسنده مقاله ابتدا باید نیروی " قابل حساب وموثری" بدست آورد و توان ایستادن سرپا را داشت و سپس هم با امپریالیزم وارد جنگ شد و هم با ارتجاع طالبی. این اعتقاد خرده بورژوایی است که نیروی محرکه تاریخ فقط روشنفکران را به حساب می آورد نه توده های رنج کشیده را.
وظیفه ای را که عقاب شماره سوم به مثابه ارگان تئوریک - سیاسی " سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" در پیش روی خود قرار داده است، چنین بیان میدارد:
« تکرار می کنیم ما وظیفه داریم و باید همچنان که علیه تجاوز، غارت و کشتار امپریالیزم و متحدین داخلی اش یعنی اداره مستعمراتی کرزی و شرکاء مبارزه کنیم، ماهیت پلید و ارتجاعی طالب، دستان پشت پرده که آن را یاری می کند، وحشت وبربریت طالبی و دورنمای حاکمیت دوباره آنرا نیز به مردم افشا کنیم وعلیه آن موضع بگیریم.» (همانجا)
روی این موضعگیری است که می گوید ما باید:
« ازجنبش ها و حرکات توده ای مثل اعتصابات، تظاهرات وعکس العمل های مردمی در سرتاسر کشورحمایت بیدریغ وفعال کنیم.» (عقاب شماره سوم صفحه هشتم)
نویسنده میخواهند که با « حمایت بیدریغ و فعال از اعتصابات و تظاهرات به مردم حالی کند که نباید مکررا خود را از چاهی به چاه دیگری بیاندازند» و به مردم بفهماند « که با حاکمیت دوباره طالب هیچ نیرویی قادر نیست برای مدت های مدیدی جلو سیر قهقرائی جامعه و وحشت و بربریت طالبی را که خیلی بدتر از دور گذشته خواهد بود بگیرد.» و همچنان « طالبان که باری شکست خورده اند و مردم از آنها حمایت نکرده اند با رسیدن دوباره به قدرت چون مار زخمی زهر شانرا بطور کامل بر بدنه بی دفاع و بی پناه مردم تحت سیطره خود خالی خواهند کرد. آن ها بی گمان جامعه ما را قرن های دیگر به عقب پرت خواهند نمود.» ( عقاب شماره سوم صفحه ششم)
گویا سیر قهقرائی جامعه صرفا در وحشت و بربریت طالبان نهفته است و امپریالیست های اشغالگر و رژیم پوشالی میتوانند از این سیر قهقرائی، وحشت و بربریت جلوگیری بعمل آورند. به این ترتیب " سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" به این نتیجه رسیده است که اشغالگران امپریالیست و رژیم کرزی بهتر از نیروی طالبان است،زیرا معتقد اند که « طالبان جامعه ما را قرن های دیگر به عقب پرت خواهند نمود.» این بدان معنی است که اشغالگران برای جلوگیری از این پرت کردن ها به جامعه ما قدم رنجه فرموده اند تا از وحشت و بربریت طالبان جلوگیری بعمل آورند و بدون آنها مردم ما بی دفاع و بی پناه خواهند بود. نقل قول فوق به خوبی تائید کننده اشغالگران در افغانستان میباشد. به نظر نویسنده مقاله، طالبان کاملا نیروی عقب گرا و فیودالی اند و رژیم پوشالی یک رژیم بورژوایی در حال رشد. در حالیکه هم طالبان و هم رژیم پوشالی نمایندگان فیودال ها و کمپرادورها میباشند که ایده های فیودالی طالبان نسبت به ایده های فیودالی رژیم پوشالی غلیظ تر است. بنیادگرایان رژیم مانند سیاف، ربانی، محسنی و غیره در شرایط کنونی تلاش می ورزند تا ایده های شان را بیشتر رنگ و روغن بورژوایی بدهند.
گرچه نویسنده می گوید که با نفی طالبان موید وضع موجود نیست، اما بحث را چنین ادامه میدهد:
« ولی در بین دشمنان تشخیص ( و نه تائید) بد و بدتر معمول است (تاکید از من است) آنچنان که مارکس هم بورژوازی را نسبت به اشرافیت فیودالی پیشرفته میدانست و لنین و مائوتسه دون و دیگران هم سطح رشد، عقب ماندگی، درندگی، وحشت و... دشمنان رنگارنگ را شرح داده اند و بدتر از بد را مشخص کرده اند.» (عقاب شماره سوم - صفحه ششم)
در اینجا "تشــخیص" نویسـنده واضحا بدتر خواندن طالبان نسـبت به اشـغالگران و رژیم میباشـد. اما مارکسیسـت –
لینینست – مائوئیست ها هیچگاه بین بد و بدتر گیر نمی کنند، بلکه در ارتباط با تشخیص تضادها، تضاد ها را به عمده وغیر عمده تقسیم می کنند که کدام یک در ردیف اول قرار دارد و کدام تضاد فرعی، درجه دوم وتبعی است. نویسنده مقاله با بهتان بر مارکس، لنین و مائوتسه دون میخواهد که برای کج بحثی های خویش پایه و اساس بتراشد تا پویا ثابت نماید که اشغالگران امپریالیست بهتر از نیروی طالبان است. رهبران انقلاب و نیروهای انقلابی که بین بد و بدتر خط مرز کشیده اند، هیچگاه امپریالیست های اشغالگر را نسبت به ارتجاع داخلی بهتر نشمرده اند، بلکه تضاد با ارتجاع داخلی را تضاد غیر عمده و تبعی دانسته اند. مارکس دو سیستم در حال مبارزه با هم را مقایسه نموده اند یعنی بورژوازی و اشرافیت فئودالی را، نه اشغالگران و یک نیروی در حال نبرد با اشغالگران را. چنانچه بکرات همه رهبران بزرگ انقلاب از مقاومت سرخپوستان بومی امریکائی در مقابل هجوم سفید پوستان اروپائی دفاع نموده اند. درحالیکه مهاجمین سفید پوست در امریکا نیروهای پیشرفته ای بودند که با صنعت آشنائی کامل داشتند، ولی بومیان سرخ پوست امریکائی هنوز از حالت بدوی بیرون نیامده بودند.
" حق ملل در تعیین سرنوشت تا سرحد جدائی" سند کاملا قابل اعتباری است که لنین به رشته تحریر درآورده و اباطیل نویسنده را پوچ و بی معنی جلوه میدهد.
مائوتسه دون نه تنها اشغالگران جاپانی را بر دولت چانکایشک ارجحیت نداد، بلکه در مورد سرسختان ضد کمونیست نیز معتقد به وحدت در برابر اشغالگران جاپانی بود و هیچگاهی اباطیل نویسنده را سرهم بندی ننموده، بلکه در تشخیص خویش بیان نموده که در زمان اشغال کشور تمام نیروها و طبقات مختلف، به استثنای مشت ناچیز خاینین به ملت که در برابر اشغال تسلیم شده اند، میتوانند موقتا علیه اشغال متحد گردند. او طوریکه قبلا هم گفته هایش را بیان نمودم میگوید که در شرایط اشغال، تضاد بین نظام فیودالی و توده های عظیم مردم به ردیف درجه دوم درآمده و حالت تبعی به خود میگیرد. یا به عبارت دیگر صریحا میگوید که دشمنان عمده ما فاشیست های جاپان، آلمان و ایتالیا اند، نه دشمنان داخلی. اما نویسنده مقاله طوریکه دیده میشود برعکس مائوتسه دون با " تشخیص" " بد ازبدتر" دشمنان داخلی را عمده تر از اشغالگران امپریالیست میداند.
مائوتسه دون در مورد سرسختان ضد کمونیست میگوید:
« در مورد سرسختان ضد کمونیست باید سیاست انقلابی دوگانه بکاربرد؛ متحد شدن آنها تا آنجا که حاضر به مقاومت در برابر ژاپن اند، منفرد ساختن آنها در هر موقع که در مبارزه با حزب کمونیست لجاج می ورزند. نظر به اینکه مقاومت آنها در برابر ژاپن دارای خصلت دوگانه است، سیاست ما عبارتست از اتحاد با آنها تا آنجا که علیه ژاپن مقاومت میکنند، ومبارزه با آنها و منفرد ساختن آنها در هر موقع که تزلزل نشان میدهند.( مثلا آنگاه که با تجاوز کاران ژاپنی سروسر پیدامی کنند وبا وان جین وی وسایر خاینان به ملت به مبارزه جدی نمی پردازند) این دوگانگی در مبارزه آنها با حزب کمونیست نیز به ظهور میرسد، بطوری که سیاست ما نیز در مورد آنها دوجنبه دارد: متحد شدن با آنها تا آنجا که در صدد گسستن قطعی همکاری گومیندان و حزب کمونیست برنیامده اند، مبارزه با آنها و منفرد ساختن آنها در هر موقعی که به سیاست سرکوبی دست میزنند و به حملات مسلحانه برضد حزب ما و بر ضد خلق میپردازند. ما میان این اشخاص که خصلت دوگانه دارند ازیک سو وخاینان به ملت و عناصر هوادار ژاپن از سوی دیگر فرق می گذاریم.» (مائوتسه دون منتخب آثار جلد دوم صفحات 667 – 668)
در نقل قول فوق به خوبی دیده می شود که مائوتسه دون میان اشخاصی که خصلت دوگانه دارند (حتی سرسختان ضد کمونیست) تشخیص اش اینست که آنها بهتر از اشغالگران و خاینین به توده ها است و تا آنجائیکه علیه اشغالگران به مبارزه برمیخیزند شعار اتحاد با آنها را مطرح نموده است، نه آنطوریکه نویسنده مقاله معتقد است که نیروی ارتجاع داخلی بدتر از اشغالگران میباشد.
حتی مائوتسه دون خاینین به ملت را نیز به دودسته تقسیم می کند. در مورد خاینینی که مردد اند اما به ژاپن تسلیم شده اند میگوید که باید سیاست انقلابی دوگانه را علیه شان بکاربریم:
« حتی در میان خاینان به ملت وعناصر هوادار ژاپن نیز عناصری میتوان یافت که خصلت دوگانه دارند، در مورد آنها نیز باید سیاست انقلابی دوگانه ای بکار بریم. به عبارت دیگر تا آنجا که هوادار ژاپن اند ما با آنها مبارزه می کنیم و آنها را منفرد میگردانیم، اما هرموقع که مردد میشوند در تحبیب و جلب آنها میکوشیم. ما میان این اشخاص که خصلت دوگانه دارند و خاینان سرسخت از نوع وان جین وی، وان ای تان (۱) ولا وشی یوسان (2) فرق میگذاریم.» (منتخب آثارجلد دوم صفحه 668) - برای معلومات بیشتر درباره شماره های (1) و(2) به صفحه 678 همین آثار مراجعه کنید.
حزب کمونیست (مائوئیست ) افغانستان ازابتدای مقاومت طالبان علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی دقیقا این سیاست دوگانه انقلابی را در نظر گرفته و دقیقا آن را به پیش برده است. حزب ما زمانیکه طالبان با اشغالگران کاملا در ستیز بودند، مسئله همسوئی با طالبان را مطرح نمود (توجه کنید، همسوئی، اتحاد و جبهه متحد ملی با هم تفاوت دارند)چرا؟ بخاطر اینکه ما آنطرف ابحار زندگی نمی کنیم، بلکه در داخل کشور هستیم و شرایط و اوضاع واقعی جاری را تحلیل می کنیم. ما در شرایط اشغال کشور معتقد به جنگ داخلی نبوده و نیستم، زیرا معتقدیم که ما « زمانی به نیروی قابل حساب و موثری در جامعه بدل » می شویم که در بین توده ها در دهات رفته و سطح آگاهی سیاسی شانرا بالا بریم. از این طریق است که میتوان آنها را سمت دهی و رهبری نمود و روی پای خود ایستاد. این کار ایجاب می نماید که در قدم اول از جنگ داخلی جلوگیری بعمل آورد، زیرا جنگ داخلی طوریکه تجارب جنگ مقاومت ضد شوروی نشان داد به نفع اشغالگران میباشد.
اما زمانیکه طالبان با اشغالگران امپریالیست سروسر پیدا نمود و طرح سازش بین طالبان و اشغالگران بوجود آمد، حزب کمونیست ( مائوئیست) افغانستان به افشاگری در مورد این طرحات خاینانه پرداخت، چندین اعلامیه حزب و جریده شعله جاوید زبان گویای این مدعا است.
" سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" با این " تشخیص" نادرست که ارتجاع داخلی بدتر از اشغالگران امپریالیست اند و " جامعه ما را بی گمان قرن ها به عقب پرت خواهند نمود" به تبرئه اشغالگران و رژیم پوشالی برخاسته و به نحوی از انحاء، سازش با امپریالیست ها را تبلیغ می نماید. هرگاه سازمان متذکره از این دید انحرافی دست برندارد و مواضع موجود خود درین زمینه را از دیدگاه مائوئیستی نقد ننماید، یقینا دیر یا زود مجددا به تسلیم طلبی آشکار در خواهد غلطید و واضحا به تبلیغ برای تیوری انقیاد ملی خواهد پرداخت.
پیروان این تیوری نه تنها توده ها را از جنگ علیه اشغالگران میترسانند، بلکه برای روشنفکران نیز "تفهیم" مینمایند که چون ما « نیروی قابل حساب و موثری در جنگ نیستیم» لذا نباید در جنگ شرکت کنیم و یا حتی تدارک برای چنین جنگی را در نظر بگیریم. آنها جنگ هایی را که در گذشته در افغانستان علیه اشغالگران براه افتاده و شکست خورده مثال می زنند. آنها قدرت نظامی امپریالیست ها و ضعف ما را در مقابل هم قرار داده و نتیجه میگیرند که شکست نهضت های ملی افغانستان در گذشته بیانگر آنست که ما نیز نمی توانیم در مقابل اشغالگران ایستادگی نمائیم.
البته از نظر تاریخی، نهضت های ملی افغانستان در گذشته واقعا با شکست های پی درپی روبرو گردیده و این نهضت ها نتوانسته اند توده ها را از زیر یوغ ستم برهانند. اوضاع و شرایط جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم و اوضاع بعد از آن نیز نتایج ناگواری را روی توده های مردم، بخصوص در دوران حاکمیت جهادی – طالبی به جای گذاشته است. در نتیجه این شکست ها و نتایج ناگوار آنها، کمونیست ها نتوانسته اند در شرایط کنونی نیرویی را برای جنگ مقاومت علیه اشغالگران و رژیم پوشالی جمع آوری نمایند. این درس تاریخی بسیار تلخی است که نباید گذاشت در آینده تکرار شود. هرگاه ما براساس شرایط موجود قویا همت کنیم و اصول مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی را رهنمای عمل و اندیشه خویش قرار دهیم، مطمنا قادر خواهیم شد قدم به قدم به جلو رفته و نیرو برای نبرد با اشغالگران و رژیم پوشالی آماده سازیم و نه تنها جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی را راه اندازیم، بلکه دقیقا میتوانیم آنرا پیروزمندانه و در مسیر پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین به پیش بریم.
امروز ما در شرایط دشوار و سختی قرار داریم. این دشواری و سختی، مبارزه تدارکی برای آغاز جنگ مقاومت ملی مردمی وانقلابی و پیشبرد آن را با مشکلات فراوان مواجه میسازد. این حقیقت از قدرت دشمن وضعف ما ناشی می شود، اما مشکلات دشمنان ما در حال تعمیق و گسترش است. رشد و مساعدت های ما نیز بر اثر تلاش های خستگی ناپذیر قدم به قدم به جلو خواهد رفت. هرگاه ما برتلاش های خویش بر مبنای اصول م-ل-م بیفزائیم، انگاه خواهیم توانست برمشکلات فایق آمده و از حالت تدارک جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی گذرنموده و عملا این جنگ را راه انداخته و بطور روز افزونی سمت و سوی انقلابی آن را رشد دهیم.
" سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" در عقاب شماره سوم از قول مائوتسه دون مینویسد:
«جنگ مقاومت قسمی که صرفا به وسیله دولت ( در افغانستان توسط طالبان) انجام میگیرد و توده های مردم درآن شرکت ندارند، قطعا به شکست می انجامد، زیرا که جنگ مذکور جنگ انقلابی ملی به معنای کامل آن به شمار نمی رود، زیرا که جنگ مذکور جنگ توده ها نیست...»
این گفته دقیقا از مائوتسه دون است، اما نویسنده مقاله اول و آخر آن را بریده است، زیرا که مطابق میلش نبوده و طبق متن مکمل آن نمی توانست آنقدر به شدت و حدت تسلیم طلبی اش را در قبال اشغالگران و رژیم پوشالی توجیه نماید. ما در اینجا گفته مکمل مائوتسه دون را در باره جنگ قسمی تذکر میدهیم تا خواننده خود قضاوت کند که بحث مائوتسه دون در مورد جنگ مقاومت قسمی چیست؟
« (1) ما از هر جنگ مقاومت بر ضد تهاجم امپریالیزم ژاپن پشتیبانی میکنم ، اگرچه جنگ مذکور قسمی باشد. زیرا که مقاومت قسمی نسبت به عدم مقاومت یک قدم به جلو است... زیرا که این مقاومت نیز جنگی است برای دفاع از میهن.
2- معذالک همانطوریکه قبلا خاطرنشان ساخته ایم (درجلسه فعالین حزب در ین آن در آوریل امسال و سپس در کنفرانس کشوری حزب در ماه مه و در قعطنامه مصوب بیروی سیاسی کمیته مرکزی در ماه اوت (1 ) ) جنگ مقاومت قسمی که صرفا بوسیله دولت انجام میگیرد و توده های مردم در آن شرکت ندارند، قطعا به شکست میانجامد، زیرا که جنگ مذکور جنگ انقلابی ملی به معنای کامل آن بشمار نمیرود، زیرا که جنگ مذکور جنگ توده ها نیست.
3- ما هوادار جنگ انقلابی به معنای کامل آن هستیم، جنگی که در آن قاطبه خلق بسیج شده باشد، یا به عبارت دیگر ما طرفدار مقاومت همگانی هستیم، زیرا که فقط چنین مقاومتی جنگ توده ها خواهد بود و تامین دفاع از میهن را ممکن خواهد ساخت.
4- اگرچه جنگ مقاومت قسمی که گومیندان هوادار آن است، نیز جنگ ملی است و تا اندازه ای خصلت انقلابی دارد، ولی این خصلتش سخت ناقص است. مقاومت قسمی ناگزیر جنگ را به شکست خواهد کشانید و هرگز به تامین دفاع از میهن قادر نخواهد بود.» (مائوتسه دون – منتخب آثار جلد دوم صفحات 85- 86) (همه جا تاکیدات از ما است)
خوب توجه کنید که مائوتسه دون جنگ مقاومت قسمی را که توسط چانکایشک براه افتاد نه تنها جنگ ملی میخواند، بلکه میگوید که تا اندازه ای خصلت انقلابی دارد و با صراحت میگوید که ما از هرگونه جنگ مقاومت علیه اشغالگران جاپانی پشتیبانی می کنیم و تاکید دارد که « جنگ مقاومت قسمی نسبت به عدم مقاومت یک قدم به جلو است.» اما نویسنده مقاله میگوید که:
« جنگی را که دولت گومیندان با ارتش چند صد هزار نفری اش علیه جاپان براه انداخته چون پشتوانه مردمی و برنامه دموکراتیک ندارد، مائوتسه دون آن را جنگ انقلابی ملی نمی خواند و شکست آنرا پیش بینی می کند.» (همه جا تاکیدات از عقاب شماره سوم است – صفحه هفتم عقاب)
درینجا نویسنده مطابق ذوق وعلاقه اش گفته های مائوتسه دون را تفسیر نموده است. ولی هرگاه بر مبنای گفته های مائوتسه دون به قضاوت بنشینیم، جنگ قسمی طالبان نسبت به عدم مقاومتی که "سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" مطرح می کند یک قدم به جلو است.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان تحلیل مشخص از اوضاع جاری کشور را در شماره 23 شعله جاوید دور سوم ارائه نموده است. در آنجا دقیقا گفته شده است که جنگ قسمی (جنگ مقاومت ارتجاعی اسلامی) مقاومت ملی به معنی کامل آن نیست، یا به عبارت دیگر جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی نیست و نمی تواند بر اشغالگران و رژیم دست نشانده پیروز شود. فقط یک جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی یا به عبارت دیگر جنگ مقاومت ملی به معنی کامل آن می تواند بر اشغالگران ورژیم پوشالی فایق آید.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان بخوبی بیان نموده که:
« طالبان نه تنها قادر نیستند تمامی افراد و نیروهای مخالف اشغالگران و رژیم دست نشانده را، از میان تمامی اقشار و طبقات و ملیت ها و اقلیت های ملی، در یک مقاومت سرتاسری بسیج نمایند، بلکه آنها خود آگاهانه در پی چنین بسیج مبارزاتی مقاومت خواهانه سرتاسری نیستند. آنها نه تنها به هیچ وجه قادر نیستند خشم زنان، یعنی نیمی از پیکر جامعه، علیه اشغالگران و دست نشاندگان شان را رها سازند، بلکه زن ستیزی مشمئز کننده شان خود زمینه ساز اجرای طرحات فریبکارانه دشمن اشغالگر و رژیم پوشالی در قبال زنان است. محدودیت اجتماعی ملیتی آنها ذاتی و غیر قابل التیام است و امید واری اشغالگران و دست نشاندگان شان در تحمیل قطعی انقیاد دراز مدت بر مردمان ما را بیشتر می سازد.»
این بدان معنی است که جنگ طالبان از پشتیبانی توده های وسیع زنان و ملیت های ستم دیده برخوردار نیست، لذا این جنگ، جنگ توده ها نیست و در فرجام منجر به شکست است. اما این بدان معنی نیست که مائوئیست ها و نیروها و شخصیت های ملی و دموکرات مقاومتخواه دیگر، تضاد ها را باهم خلط نمایند و تضاد عمده وغیرعمده را یکی بگیرند. یکی گرفتن این دوتضاد به این معنی است که یا باید هیچ اقدامی برای جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ننمود و اگر هم اقدامی صورت گیرد باید بطور همزمان علیه اشغالگران و رژیم و همچنان طالبان به جنگ پرداخت. هر دوی این عملکرد درآخرین تحلیل به نفع اشغالگران و رژیم پوشالی می انجامد.
نیروهای انقلابی در شرایطی که کشور تحت اشغال اشغالگران درآمده و رژیم پوشالی برمردمان کشور تحمیل گردیده است و توده های زحمتکش به بردگان بدون میهن تبدیل گردیده اند، باید شعاری را طرح نمایند که از جنگ داخلی جلوگیری نمایند و باید در برابر کسانی که خصلت دوگانه دارند، سیاست انقلابی دوگانه را بکار برند.
" سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" این سیاست دوگانه مائوئیستی را قبول ندارد، بنابر این به خلط نمودن تضادها می پردازد و دشمنان عمده وغیر عمده را در یک ردیف قرارمی دهد و بشکلی از اشکال در دام تسلیم طلبی ملی در می غلطد. عقاب شماره سوم در صفحه ششم خود بازهم قسمتی از گفته مائوتسه دون را حسب میل خود یاد آوری نموده و آنرا تعبیر وتفسیر می کند، اینک گفته مائوتسه دون از زبان " عقاب" را می شنویم:
«... مبارزه به خاطر دموکراسی عینا به معنی مبارزه به خاطر مقاومت است. مقاومت و دموکراسی متقابلا شرط یکدیگراند، درست همانطوری که مقاومت و صلح داخلی و یا دموکراسی و صلح داخلی شرط یکدیگر اند. دموکراسی ضامن مقاومت است، مقاومت میتواند برای رشد جنبش به خاطر دموکراسی شرایط مساعدی ایجاد نماید.»
عقاب نتیجه می گیرد که چون طالبان هیچگاه حاضر به رعایت دموکراسی نیستند وغیر از خود نیروی دیگری را با حفظ هویت و تشکیلاتش را نمی پذیرد، لذا جنگ آنها علیه اشغالگران و رژیم جنگ مقاومت به حساب نمی آید.
از این استدلال این نتیجه بدست می آید که گویا چون چانکایشک تمام اصول دموکراتیک را رعایت می نمود و نیروهای کمونیست را در کنار خود می پذیرفت، مائوتسه دون و حزب کمونیست چین با او طرح اتحاد را ریختند. اما طوریکه قبلا هم بیان نمودیم چانکایشک نه تنها بر حزب کمونیست مسلحانه حمله ور می شود و هزاران کمونیست را قتل عام می نماید، بلکه به هیچ گونه اصولی پایبندی نداشت و تا زمانیکه از طرف جنرالانش بر وی فشار وارد نگردید حاضر به قطع جنگ داخلی نگردید. مائوتسه دون ابتدا از چانکایشک خواهان قطع جنگ داخلی و ایجاد صلح داخلی است نه دموکراسی. اینک نقل مکمل گفته مائوتسه دون را در اینجا ذکر می کنیم تا خواننده دقیقا به اهداف نویسنده مقاله پی ببرد. مائوتسه دون در این باره می نویسد:
«همه میدانند که صلح داخلی برای امر مقاومت در برابر ژاپن لازم است وبدون وجود این صلح مقاومت در برابر ژاپن ممکن نیست و این صلح شرط مقاومت در برابر ژاپن است. در مرحله پیشین کلیه فعالیت های ضد ژاپنی مستقیم و یا غیرمستقیم (از جنبش 9 دسامبر تا سومین پلینوم کمیته اجرائی مرکزی گومیندان) حول مبارزه بخاطر صلح داخلی می چرخید، مسئله صلح داخلی حلقه مرکزی و عنصر اصلی جنبش ضد ژاپنی طی مرحله پیشین بود.
در مرحله جدید نیز به همین ترتیب دموکراسی برای مقاومت در برابر ژاپن عنصر اصلی است، و مبارزه بخاطر دموکراسی عینا به معنی مبارزه بخاطر مقاومت است. مقاومت و دموکراسی متقابلا شرط یکدیگراند، درست همانطوریکه مقاومت و صلح داخلی و یا دموکراسی و صلح داخلی شرط یکدیگر اند. دموکراسی ضامن مقاومت است و مقاومت میتواند برای رشد جنبش بخاطر دموکراسی شرایط مساعدی ایجاد نماید.» (جلد اول – آثار منتخب مائو -صفحه 440)( همه جا تاکیدات از ما است)
مائوتسه دون مسئله صلح داخلی و دموکراسی را در دو مرحله بررسی می کند، مرحله اول تلاش برای صلح داخلی و بعد از اینکه صلح داخلی بر پا گردید مبارزه به خاطر ایجاد دموکراسی در مقاومت ضد جاپان را مطرح مینماید. خوب دقت کنید که نویسنده مقاله مرحله اول مبارزه را که بخاطر صلح داخلی است و مائوتسه دون روی آن تاکید دارد که: «مسئله صلح داخلی حلقه مرکزی وعنصر اصلی جنبش ضد ژاپنی در مرحله پیشین بود» ازقلم انداخته است و نه تنها به این نکته توجه نکرده، بلکه از این گفته مائوتسه دون که «همه میدانند که صلح داخلی برای امر مقاومت در برابر ژاپن لازم است و بدون وجود این صلح مقاومت در برابر ژاپن ممکن نیست و این صلح شرط مقاومت در برابر ژاپن است.» چشم پوشی نموده است.
شرط اتحاد در مقابل اشغالگران و خاینین ملی، طوریکه مائوتسه دون طرح نموده، دو مرحله را در بر میگیرد: در مرحله اول مائوئیست ها باید برای صلح داخلی جدیت به خرج داده و مبارزه نمایند. زمانیکه این شرایط بوجود آمد دموکراسی برای مقاومت در برابر اشغالگران عنصراصلی محسوب می شود که باید انقلابیون مائوئیست جدا روی آن پافشاری کنند.
حزب کمونیست (مائوئیست)افغانستان دقیقا روی این مسئله توجه کرده و برخورد مائوئیستی نسبت به مقاومت در برابر اشغالگران داشته و دارد. حزب ما اعتقاد دارد که در شرایط کنونی که نیروهای انقلابی کمونیست ضعیف اند مسئله صلح داخلی «حلقه مرکزی و عنصر اصلی» جنبش مقاومت ضد اشغالگران و خاینین ملی را تشکیل میدهد. روی این اصول اساسی است که برای تامین صلح داخلی با تمامی کسانیکه در برابر اشغالگران مقاومت مینمایند جدا کوشا است و در شرایط اشغال کشور هیچگاهی شعار جنگ داخلی از طرف حزب ما طرح نخواهد شد و مسئولیت این بار گران را به عهده نخواهد گرفت. چنانچه ما از طرف کدام گروه مقاومت کننده و درشرایط کنونی طالبان مورد حمله قرارگیرد، آمادگی برای دفاع از خود را در نظر خواهیم داشت. ما تا آنجائیکه نیروهای مقاومت کننده علیه اشغالگران برزمند، کوشش میکنیم که با آنها صلح داخلی را ایجاد نمائیم وهر زمانیکه بخواهند با اشغالگران متحد شوند و یا اینکه علیه ما لجاجت بورزند علیه شان مبارزه می نمائیم. در شرایط دشوار کنونی شعار مبارزه به تنهائی و یا همسویی به تنهائی، شعار پوچ و بی معنی است.
زمانیکه صلح داخلی میان مقاومت کنندگان در برابر اشغالگران بطور کلی ایجاد گردید، مبارزه برای ایجاد دموکراسی الزامی است، زیرا در این مرحله «دموکراسی ضامن مقاومت است و مقاومت میتواند برای رشد جنبش بخاطر دموکراسی شرایط مساعدی ایجاد کند.»
اما نویسنده مقاله معتقد است که بدون صلح داخلی در جنگ مقاومت میتوان به دموکراسی دسترسی پیدا نمود. به عقیده نویسنده مقاله، تا زمانیکه در جنگ مقاومت نتوانیم به دموکراسی دسترسی پیدا کنیم شرکت در جنگ مقاومت ضد اشغالگران بی معنی است! چنانچه سوال مطرح نموده که آیا طالبان دموکراسی را می پذیرند؟ آیا نیروهای کمونیست را در جنگ مقاومت می پذیرند؟ بعد از این به این نتیجه میرسند که چون طالبان دموکراسی را نمی پذیرند لذا شرکت در جنگ مقاومت امکان پذیر نیست و ضرور هم نمیباشد.
در اینجا دو مسئله مطرح می شود: یکی آنکه منتظر بمانیم تا طالبان این شرایط را بپذیرند و آنگاه آنها وارد کارزار میدان مقاومت شویم. دوم اینکه منتظر بمانیم تا اینکه طالبان از مقاومت دست بکشند و یا اینکه تارومار گردند تا شرایط مساعد برای ما مهیا شود. در پیش گرفتن این دو انتخاب به معنی تسلیم طلبی طبقاتی و ملی است.
" سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" به ما میگوید که در شرایط کنونی که طالبان دموکراسی را نمی پذیرند در جنگ نباید شرکت کرد؛ پس آنها هم از جمله دشمنان عمده میباشند. برعلاوه می گوید که هرگاه در جنگ شرکت کردیم باید با طالبان نیز وارد نبرد شویم. اما مائوتسه دون در این زمینه چنین میگوید:
«وضع کنونی از ما می طلبد که با شجاعت از سیاست " درهای بسته" دست بکشیم، جبهه متحد وسیعی تشکیل دهیم و خود را از غلطیدن در آوانتوریزم برحذر داریم. ما تا هنگامیکه ساعت نبرد قطعی فرا نرسیده و ما نیروی لازم برای چنین نبردی در اختیار نداریم، نباید بی ملاحظه خود را درگیر کنیم.» (منتخب آثار - جلد اول - صفحه 247)
در زمان جنگ میان چین و جاپان یکعده از اعضای حزب کمونیست معتقد به جبهه متحد با چانکایشک نبودند و خواهان نبرد یا هردو بودند. در جملات فوق هدف مائوتسه دون از " درهای بسته" و "غلطیدن به آوانتوریزم" اشاره به همین اعضای حزب کمونیست چین است. مائوتسه دون اعتقاد داشت تا زمانیکه ما نیروی کافی برای چنین جنگی در اختیار نداریم و تا " هنگامیکه ساعت نبرد قطعی فرا نرسیده" باید از چنین جنگی بپرهیزیم.
مائوتسه دون تا زمان شکست کامل امپریالیزم جاپان هیچگاه از جنگ داخلی علیه نیروهای مقاومت کننده و حتی سرسختان ضد کمونیست حمایت نکرد و همیشه شعار صلح داخلی را مطرح می نمود. درین دوره مائوتسه دون تاکید مینمود که:
«اول – اصل دفاع از خود: تا دیگران به ما حمله نکنند، ما به دیگران حمله نمی کنیم، چنانچه دیگران به ما حمله کنند، ما مسلما به آنها پاسخ خواهیم داد، این به آن معنی است که به هیچوجه نباید بدون دلیل در حمله پیش قدم شده اما در عین حال هیچ ضربه ای را نباید بدون جواب گذاشت، اینست خصلت دفاعی مبارزه ما.» (منتخب آثار - جلد دوم صفحه 641)
اینست اصول مائوئیستی که باید همه وقت در جنگ مقاومت علیه اشغالگران در نظر داشت. مائوتسه دون در مورد مبارزه با سرسختان ضد کمونیست معتقد است که:
« دوم – اصل پیروزی: یا نباید نبرد کرد یا اگر نبرد کردیم، باید پیروز شویم. در هیچ حالی نباید ناسنجیده، بدون تدارک و بدون اطمینان به پیروزی به نبرد رفت. ما باید بتوانیم از تضاد ها میان سرسختان استفاده کنیم. ما باید در درجه اول مرتجعترین آنها را بکوبیم نه همه آنها را باهم، اینست خصلت محدودیت نبرد ما با دشمن.
سوم - اصل متارکه در دوره معین: وقتیکه تعرض سرسختان درهم شکسته شده است و هنوز به تعرض جدید مبادرت نجسته اند، ما باید به موقع متوقف شویم و به آن نبرد مشخص خاتمه دهیم. دوره متعاقب این توقف برای هر دوطرف دوره متارکه است. در این دوره ما باید به ابتکار خود با سرسختان در باره اتحاد وارد مذاکره شویم و اگر بپذیرند به آنها قرار داد صلح منعقد کنیم. به هیچوجه نباید بی انتها نبرد کرد، هر روز و هر ساعت نبرد کرد، نباید به سرگیچه از پیروزی دچارشد. اینست خصلت موقتی هریک از نبردهای ما. فقط آنگاه که سرسختان تعرض خود را از سر بگیرند ما دوباره به آنها با نبرد پاسخ خواهیم گفت. این سه اصل را میتوان بعبارت دیگر در سه کلمه بیان کرد؛ " حق داشتن"، " سود جستن" و" اندازه نگهداشتن". ما با مبارزه سرسخت که بر این اصول سه گانه حق داشتن، سودجستن و اندازه نگهداشتن متکی باشد خواهیم توانست نیروهای مترقی را گسترش دهیم، نیروهای بینابینی راجلب کنیم و سرسختان را منفرد سازیم تا آنکه سرسختان جرات نکنند سبکسرانه به حمله به ما، به سازش با دشمن و برانگیختن جنگ بزرگ داخلی دست زنند. در آن صورت امکان خواهیم یافت تحول مساعدی در اوضاع ایجاد کنیم.» ( منتخب آثار - جلد دوم – صفحه 641 و 642) (تاکیدات همه جا ازما است)
حزب کمونیست (مائوئیست)افغانستان هوادار جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی به معنی کامل آنست، جنگی که تمام نیروهای زحمتکش در آن بسیج شده باشد، یعنی جنگ مقاومت همگانی، زیرا که جنگ مقاومت همگانی جنگ توده ها است و قادر به تامین دفاع از میهن است. این بدان معنی نیست که با دیگر گروه های مقاومت کننده شعار جنگ داخلی را مطرح مینمائیم. ما نه تنها شعار جنگ داخلی را طرح نخواهیم کرد، بلکه تا حد توان از آن جلوگیری خواهیم نمود. زیرا از جنگ داخلی فقط اشغالگران بهره خواهند گرفت.
جنگ مقاومت همگانی ممکن نخواهد بود مگر با رفتن نیروهای مائوئیست در میان توده ها، آموزش به آنها به منظور بالا بردن سطح آگاهی سیاسی و مسلح نمودن شان و همچنان آموختن از آنها.
مسئله دیگری که قابل مکث است، اینست که نویسنده مقاله گفته استالین را در مورد تائید جنگ استقلال طلبانه امان الله خان می اورد و می نویسد که:
« در زمان استالین از جنبش های ملی مستعمرات که برضد تسلط امپریالیزم عمدتا به رهبری بورژوازی ملی (تاکید ازمن است) کشورهای مستعمره راه می افتاد، حمایت می شد و این امری اصولی و مترقی بود، چه، امپریالیزم و استعمار با تکیه بر نیروهای ارتجاعی (عمدتا اشرافیت فیودالی) ملت ها را دربند می کشند. در مقابل، نیروهای استقلال طلب که عمدتا بوزژوازی ملی ( تاکیدات از نویسنده مقاله است ) در راس آن بود، جهت پاره کردن این بندهای اســتعماری و تضعیف حلقه امپریالیزم جنبش ملی استقلال طلبانه را راه می انداختند.» ( عقاب شماره سوم –
صفحه7)
به نظر نویسنده مقاله در شرایط کنونی "امپریالیزم و استعمار" " بر نیروهای ارتجاعی" عمدتا اشرافیت فیودالی "متکی نیست. رژیم کنونی پوشالی که عمدتا متشکل از جهادی ها و طالبان تسلیم شده میباشد چه نیروهایی را در بر می گیرد؟ به نظر نویسنده مقاله آنها حتما نیروهای مترقی تر از طالبان یا به عبارت دیگر نیروهای بورژوایی هستند. چنین بحث هایی به منظور درهم اندیشی سیاسی و اغفال روشنفکران و توده های زحمتکش براه انداخته می شود. اما واقعیت این است که اشغالگران همیشه در کشورهایی مانند افغانستان عمدتا به اشرافیت فیودالی متکی هستد و از این طریق بهتر میتوانند اهداف شوم شان را پیاده نموده و سلطه شان را نگه دارند.
بحث فوق الذکر نویسنده مقاله به چند دلیل صحت ندارد:
اول اینکه استالین هیچگاهی از امان الله به عنوان نماینده بورژوازی ملی ذکری بعمل نیاورده، بلکه آنرا سلطنت طلب میداند. در حقیقت امر امان الله نماینده اشرافیت سلطنت طلب است نه نماینده بورژوازی ملی. ثانیا اینکه جنگ مقاومت علیه انگلیس در طی هشت دهه مکمل به عنوان جنگ مقاومت علیه استعمار انگلیس در تاریخ ثبت گردیده است. اما می توان پرسید که جنگ میوند از چه نوع جنگی است؟ آیا در راس آن بورژوازی ملی قرار داشت؟ وزیراکبرخان کی بود؟ عبدالله اچکزی و ملا مشک عالم نمایندگان فکری و سیاسی چه کسانی بودند؟ هر زمانیکه 28 اسد، سالروز استرداد استقلال افغانستان از استعمار انگلیس، تجلیل می گردد قبل از اینکه از امان الله خان یاد آوری بعمل آید از ملالی ها، عبدالله اچکزی ها، ملامشک عالم ها... یاد بود به عمل می اید. همه اینها نمایندگان فکری فیودالیزم بودند: ثالثا اینکه مائوتسه دون به صراحت گفته که بعد از انقلاب اکتوبر در عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری، دیگر بورژوازی بطور کلی خصلت انقلابی خود را از دست داده و دیگر نمیتواند جنبش ها را از یوغ امپریالیزم و اسارت برهاند و به طرف پیروزی نهایی رهبری نماید. این رسالت بزرگ فقط به دوش پرولتاریا و حزب پیش آهنگ آن افتاده است.
در عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری، بورژوازی در کشورهای نیمه مستعمره – نیمه فیودالی یا مستعمره – نیمه فیودالی عمدتا استقلالیت خویش را از دست داده و به مثابه بورژوازی کمپرادور و در پیوند تنگاتنگ با فیودالیزم در وابستگی کامل به امپریالیزم قرار گرفته است. بورژوازی ملی در این دوران کاملا در حالت نوسان قراردارد، زیرا از یک طرف زیر فشار امپریالیزم و بورژوازی کمپرادور قراردارد و از سوی دیگر از انقلاب میترسد. این خصلت دوگانه به آن حالت نوسانی بخشیده و در زمان اوجگیری جنبش انقلابی منافعش را در مقاومت ضد امپریالیزم می بیند و به طرف انقلاب جلب می شود. به همین خاطر است که ایجاد جبهه متحد در زمان انقلاب با بورژوازی ملی امکان پذیراست. اما این بورژوازی دیگر نقش رهبری کننده خود در انقلاب را از دست داده است.
امان الله خان بعد از کسب استقلال سیاسی ظاهری افغانستان از استعمار انگلیس هیچگاهی نتوانست با فیودالیزم تسویه حساب کند، بلکه با یک مقدار اصلاحات روبنائی با فیودالیزم درآمیخت و کشور از حالت مستعمره – فیودالی به حالت نیمه مستعمره – نیمه فیودالی تبدیل گردید.
به نظر نویسنده مقاله، امان الله خان نماینده بورژوازی ملی بوده و کاملا ضد امپریالیزم و ضد فیودالیزم حرکت میکرده و توانسته بود کشور را از چنگال هر دو نجات دهد و رشد بورژوازی را در داخل افغانستان تسریع نماید. در حالیکه جرگه پغمان در سال 1927 میلادی به خوبی بیانگر آنست که امان الله خان از تمامی خواست های اصلاحی روبنائی مطابق خواست فیودالیزم عقب نشینی نمود و در طول مدت دوران حاکمیتش با امپریالیست های غربی ( فرانسه، آلمان...) سروسر داشت، و با هزاران رشته با امپریالیزم در پیوند بود. به همین لحاظ است که کشور را در دوران حاکمیتش نیمه مستعمره – نیمه فیودالی می گوئیم.
طبق ادعای نویسنده مقاله، بورژوازی ملی دیگر در کشورهای نیمه مستعمره – نیمه فیودالی و یا مستعمره – نیمه فیودال وجود ندارد، زیرا جای بورژوازی ملی را بنظر نویسـنده مقاله « عمدتا بورژوازی وابسـته به امـپـریـالـیـزم یا
کمپرادور گرفته است که اگرهم با یک جناح امپریالیسم تقابل کند به جناح دیگر وابستگی مطلق دارد.»
این بدان معنی است که در کشورهای نیمه مستعمره – نیمه فیودال یا مستعمره – نیمه فیودال دیگر بورژوازی همان بورژوازی دلال است و بورژوازی ملی را به شکلی از اشکال در خود ادغام نموده است. در حالیکه نه در چنین کشورها، بلکه حتی در کشورهایی که از حالت نیمه فیودالی برآمده اند، مانند ایران، کوریای جنوبی و... همچنان انقلاب دموکراتیک نوین در دستور کار قراردارد، زیرا بورژوازی در این کشورها نیز به کمپرادور و ملی تقسیم می شود.
اگر بورژوازی ملی دیگر قابل بحث نباشد، انقلاب دموکراتیک نوین معنی و مفهومش را از دست میدهد و باید بصورت فوری شعار" به پیش در راه سوسیالیزم" را در کشورهای مستعمره – نیمه فیودال و یا نیمه مستعمره – نیمه فیودال مطرح نمود.
" سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" معتقد است که:
« هرجنبش ولو که ظاهر ضد تجاوز هم داشته باشد، جنبش ملی و ضد امپریالیستی نیستکه پرولتاریا و نیروهای مترقی ملزم به حمایت از آن باشند.(تاکیدات از ما است). جنبش آزادیخواهانه و ضد امپریالیستی باید کشور مستعمره را از ذخیره بورژوازی امپریالیستی و ارتجاع وابسته به آن برهاند. تاکید می کنم باید کشور مستعمره را از ذخیره بورژوازی امپریالیستی و ارتجاع وابسته به آن رهانیده و به ذخیره پرولتاریای انقلابی و متفق وی تبدیل نماید. » ( تاکید از نویسنده مقاله است) ( عقاب شماره سوم صفحه هشتم).
این بحثی است که مورد تائید امپریالیزم قرار میگیرد، زیرا این بحث بدان معنی است که هرگاه کشوری از طرف امپریالیستها اشغال گردید و حزب کمونیست قوی و نیروهای انقلابی مترقی نیرومند درآن کشور وجود نداشته باشند که بتوانند در تقابل با امپریالیزم قراربگیرند، هیچ نیروی انقلابی و مترقی حق ندارد از دیگر نیروهائیکه علیه امپریالیزم می رزمند، پشتیبانی و حمایت نمایند، بلکه یا باید از اشغالگران حمایت بعمل آورد و علیه نیروهای متعارضش به مخالفت برخیزد و یا اینکه منتظربماند تا اینکه حزب کمونیست قوی از هر جهت بوجود آید تا توان نیروی مقابله با هردو را داشته باشد. این هم به معنی تسلیم طلبی ملی است. در جنبش های ملی علیه اشغالگران هیچگاه شرط این نیست که « کشور مستعمره را از ذخیره بورژوازی امپریالیستی و ارتجاع وابسته به آن رهانیده و به ذخیره پرولتاریای انقلابی» تبدیل کند. همانطوریکه جنبش ملی افغانستان در سال 1919 میلادی نتوانست افغانستان را از ذخیره بورژوازی امپریالیستی و ارتجاع وابسته آن به ذخیره پرولتاریای انقلابی تبدیل نماید. نویسنده مقاله برای اثبات صحبتش گفته ای از استالین در این مورد بدین شرح آورده است:
« مسئله ملی قسمتی از مسئله عمومی انقلاب پرولتاریا، قسمتی از دیکتاتوری پرولتاریا است. مسئله بدین قرار است که آیا امکان های انقلابی که در بطون نهضت آزادی خواهانه انقلابی ممالک مظلوم نهفته است، اکنون به انتها رسیده است یا نه و اگر نرسیده، آیا امید و اساسی وجود دارد که بتوان از این امکان ها برای انقلاب پرولتاریا استفاده نمود و کشورهای غیر مستقل و مستعمره را از ذخیره بورژوازی امپریالیستی به ذخیره پرولتاریای انقلابی و به متفق وی تبدیل نمود؟ از این جاست لزوم کمک، آن هم کمک قطعی و جدی پرولتاریای " ملل راقیه" به نهضت آزادیخواهانه ملل مظلوم و غیرمستقل. معنی آن این نیست که پرولتاریا باید با هرقسم نهضت ملی یعنی در همه جا و همیشه و در تمام موارد بخصوص کمک نماید.» ( تاکیدات ازاستالین است)،( عقاب شماره سوم صفحه هشتم)
این بحث استالین نه مائوئیستی است و نه هم لنینیستی. طوریکه قبلا بیان داشتیم در شرایط فشار مستقیم امپریالیزم و اشغال کشور به هیچوجه شرط نیست که نیروی پرولتاریائی در جنبش وجود داشته باشد، همانطوریکه در جنبش ضد انگیس نیروی پرولتاریائی وجود نداشت و به همین دلیل هم در نتیجه این جنبش ضد استعماری، کشور از ذخیره بورژوازی امپریالیستی به ذخیره پرولتاریای انقلابی بدل نگردید.
لنین حق ملل در تعیین سرنوشت را بدون قید و شرط پذیرفته و در سال1924 برای ملل ساکن در شوروی این حق در
قانون اساسی نهادینه گردید و در سال 1936 استالین نیز این حق را در قانون اساسی بدون قید و شرط به رسمیت شناخت.
برعکس گفته نقل شده از استالین در فوق، وی در مورد مسئله جنبش های ملی ضد اشغال و امپریالیزم، در صفحه 76 اصول لنینیزم چاپ پکن سال 1976 میگوید:
« لازمه جنبه انقلابی نهضت ملی در شرایط فشار امپریالیزم به هیچ وجه آن نیست که عناصر پرولتاریائی در نهضت وجود داشته و نهضت دارای برنامه انقلابی و جمهوری خواهانه و یا متکی به دموکراسی باشد.».
درینجا استالین به وضاحت میگوید که در زمان فشار امپریالیزم عناصر پرولتاریائی « لازمه جنبه انقلابی نهضت ملی » نیست و هیچگاه شرط نیست که « نهضت دارای برنامه انقلابی، جمهوری خواهانه یا متکی به دموکراسی» باشد.
در اخیر این سطور و بطور خلاصه باید گفت که گردانندگان " سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان" بعد از سال ها سکوت و در واقع تسلیمی در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی دست نشانده شان، و با تبلیغ برای استفاده از دموکراسی امریکایی در افغانستان هنوز هم نتوانسته است با آن گذشته طولانی اش گسست قطعی به عمل آورد. هرگاه این " سازمان" نتواند تضاد عمده را از غیرعمده تشخیص دهد و برمبنای برخورد مائوئیستی در شرایط کنونی حرکت نماید، یا به عبارت دیگر هرگاه مبارزه علیه دشمنان غیر عمده را ببیند و همسویی با آنها علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده شان را از نظر دور دارد، یقینا به انحراف تسلیم طلبانه دچار بوده و دیر یا زود بار دیگر در قبال اشغالگران و خاینین ملی دست نشانده شان تن به تسلیمی آشکار خواهد داد.