مبارزه با تسلیم طلبی بخشی از مبارزه با اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده است
بررسی نقادانه تاریخ مبارزاتی جنبش انقلابی کشور این امکان را بما می دهد تا قوانین عینی مبارزات اجتماعی و سیاسی کشور را درک نموده و با گام های متین به جلو حرکت کنیم. چنین بررسی ای ما را به توانایی نیروهای محرک انقلاب مسلح می نماید و مطمئن به پیروزی و بیرون راندن اشغالگران و سر نگونی رژیم دست نشانده می سازد. جمعبندی از گذشتۀ تاریخ مبارزاتی کشور و پند گرفتن از جنبه های مثبت و منفی آن، با انتقاد اصولی و علمی و طرد جنبه های منفی و ارتقاء جنبه های مثبت ما را قادر می سازد تا تضادها را بدرستی درک نموده و بدانیم که تضاد اساسی از تضاد عمده چه فرقی دارد. بدانیم که مبارزه علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده از عمدگی بر خوردار است. بدانیم که تضاد اساسی تبارزات بزرگ دارد و تضاد عمده یکی از این تبارزات بزرگ تضاد اساسی است. تبارز بزرگ دیگر تضاد اساسی، تضاد با ارتجاع داخلی می باشد که هیچگاه نباید به فراموشی سپرده شود و یا موکول به بعد گردد. اما نباید این تضاد آنقدر برجسته گردد که تضاد با اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده را تحت الشعاع قرار دهد، بلکه باید در تابعیت از مبارزه علیه اشغالگران به پیش برده شود. درک تضاد عمده ما را قادر می سازد که مائوئیزم را دقیقا درک نمائیم، بدانیم که در هر چیز اصول عمده و غیرعمده وجود دارد، در هر شرایط اصول غیرعمده تابع اصول عمده است و درک این اصول به ما یاری می کند که هم با تسلیم طلبی مبارزه کنیم و هم جلو حرکت های ماجراجویانه را بگیریم. عدم درک این اصول باعث می شود که تفاوتی میان تضاد عمده و اساسی قایل نشویم و هر دو را یکسان بدانیم. این وضعیت از دو حال خارج نیست: حالت اول ما را به نظاره گر اوضاع تبدیل می کند و به این نتیجه می رساند که: «چون نیروی قابل محاسبه نیستیم» (عقاب شماره سوم) ضرور نیست که شعار جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی را بلند کنیم. باید منتظر بمانیم تا یکی از این دو نیرو پیروز شود، بعد به مبارزه بر می خیزیم. از این حالت فقط اشغالگران نفع می برند، زیرا این شعار در حقیقت دفاع از "میهن" امپریالیستی است و منجر به تسلیم طلبی ملی می گردد. حالت دوم، هر گاه حرکتی صورت گیرد ماجرجویانه خواهد بود که منجر به شکست می گردد. «دیالکتیک به معنی بررسی گرایش عمده و موضوعات فرعی، بررسی باطن و تبارزات بیرونی است. در میان تضادها، تضاد عمده و تضادهای درجه دوم وجود دارند. در گذشته خطاهایی نظیر پیشروی ماجراجویانه بروز یافت، زیرا ما تضادهای عمده و جوهر را درک نکرده بودیم و می کوشیدیم تضاد های درجه دوم را بعنوان تضاد عمده حل کنیم و نیز بدان دلیل که ما موضوعات کناری را بعنوان گرایش عمده در نظر می گرفتیم و جوهر را درک نمی کردیم.»(مائوتسه دون ـ نمونه هایی از دیالکتیک( تفسیر های مجرد) 1959 ـ صفحه 2) بررسی نقادانۀ جنبش مبارزاتی انقلابی کشور نه تنها ما را قادر به درک ماتریالیزم یالکتیک می سازد، بلکه ما را یاری می کند تا مرز مشخص میان مائوئیزم و تسلیم طلبی و حرکت های ماجراجویانه بکشیم. زمانی که ما این خط و مرز را مشخص نمودیم تسلیم طلبان ما را سر زنش نموده و عامل افتراق یاد می کنند و بهباد فحش و دشنام میگیرند. در فسبوک آقای "ش. آهنگر" دو نوشته نشر گردیده است. یک نوشته زیر نام " جامعۀ ما " که مجموعاً پنج خط می باشد و دیگری مقاله ای تحت عنوان "با درهم شکستن توطئهها متحد شوید" که حدوداً یک و نیم صفحه می شود. تاریخ نشر مقاله 10 می 2017 می باشد. آقای "ش. آهنگر" طوری وانمود ساخته که مقاله را از سایت رزمندگان گرفته و در فیسبوکش جا بجا نموده است. ما همزمان با گرفتن مقاله از فسبوک، سایت رزمندگان را زیر و رو نمودیم ولی در سایت رزمندگان چیزی به این نام نیافتیم. آقای "ش. آهنگر" خواسته طوری وانمود کند که این مقاله مال او نیست و رد گم نماید. زمانی که شخصی مقاله ای می نویسد باید جرئت گرفتن مسئولیت مقاله را داشته باشد نه اینکه رد گم نماید. ثانیاً باید طوری بحث نماید که هر خواننده به آسانی بداند که مخاطب نویسنده چه کسی است. ثالثاً باید مقاله با اصول نویسندگی مطابقت کند، یعنی باید از صحبت های مخاطبش مطالبی را نقل نموده و روی آن صحبت نماید، نه آنکه هوایی قلمبه سلمبه بگوید. مقالۀ فوق الذکر هیچکدام از این سه خصوصیت را دارا نمی باشد. ما این مقاله را فقط یک "دشنام نامه" به تیپ "دشنامنامه های" سازمان رهایی می دانیم. یکی از خصوصیات رویزیونیزم، اپورتونیزم و تسلیم طلبی اینست که به مبارزات ایدیولوژیک ـ سیاسی اعتقاد ندارد، زیرا ایشان به اصول مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی پابند نیستند. لذا به کلی گویی و فحش و ناسزا گویی می پر دازند تا از این طریق، اگر بتوانند، جلو مبارزات انقلابی علیه تسلیم طلبی را بگیرند. اینک می پردازیم به متن مقالات. اول نوشتۀ پنج خطی نویسنده را مرور می کنیم. «جامعۀ ما در کل به یک مرض مزمن تشکل ناپذیری مواجه است و مدعیان رهبری از هر قماش که باشند، توفیق نیافته اند حتی در حدود عدۀ محدودی همراهان سابقه دار خود نظم و انتظام شایسته ای را ایجاد کنند، چه رسد به ایجاد نظم و تشکیل پسندیدۀ "سرتاسری". دسته ها و گروپ های راست و"چپ" بنیادگرا و معتدل و... در پیلۀ محدود و قشری خود تنیده و حتی از پیشآهنگی طبقۀ مربوطه نیز سخنی به میان آورده نمی توانند. تشکلات میکانیکی شان نیز به جای استحکام و گسترش، روزتا روز به احاد اولیه تجزیه گردیده است.» متن نوشته در حقیقت بیانوضعیت کلی نویسندۀ مقاله است. در اینجا از تسلیم طلبی اش با اشغالگران سوسیال امپریالیست می گذریم (این موضوع بطور مستند همراه با اسناد تسلیم طلبی به زودی در سایت شعلۀ جاوید منتشر می شود.) و وضعیتش را از زمان اشغال افغانستان توسط اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا بررسی می نما ییم. زمانی که افغانستان به اشغال امپریالیست ها به رهبری امپریالیزم امریکا در آمد نویسندۀ مقاله در صف تسلیم طلبان که به قول خودش آنرا "مرکز" می خواند ایستاد و کتاب "الگوی دموکراسی امریکایی" را به رشتۀ تحریر در آورد. او ده سال مکمل علناً و عملاً در کنار شان ایستاد و هزینۀ مالی شان را تأمین نمود. بعد از ده سال تسلیمی به اشغالگران صف خود را از آن ها جدا نمود و بدون کوچکترین انتقاد از گذشتۀ ده ساله اش همه کاسه و کوزه را بر سر "مرکز" شکستاند، تا گویا خود را برائت دهد ولی با این حرکت (عدم انتقاد از خود) شخصیتش را خورد و خمیر نمود، در حالی کهانتقاد از خود، بزرگی شخصیت را نشان می دهد. مائوتسه دون می گوید: «... آن ها باید فروتن و مأل اندیش باشند و از خود پسندی و تند خویی بپرهیزند، سرشار از روحیۀ انتقاد از خود باشند و جسارت داشته باشند نواقص و اشتباهات کار خود را تصحیح کنند. آن ها به هیچوجه نباید مثل خروشف خطاهای خود را روپوشی کنند و تمام خدمات را بخود نسبت دهند و همه اشتباهات را به گردن دیگران بیندازند. ادامه دهندگان امر انقلاب پرولتاریایی در جریان مبارزۀ توده یی پا به عرصۀ هستی می گذارند و در توفانهای انقلاب رشد و نموده و آبدیده می شوند. کادرها را باید در جریان طولانی مبارزۀ توده یی آزمود و شناخت و ادامه دهندگان امر انقلاب را از میان آنان برگزید و آموزش و پرورش داد.» (مائوتسه دون ـ در باره کمونیزم کاذب خروشف و آموزشهای تاریخی آن برای جهان ) تاکیدات از ما است. او سپس تاریخچۀ جعلی برای "سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان" ساخت، با انکار از تضاد عمده به مائوئیزم پشت نمود و با منطبق دانستن تضاد اساسی و تضاد عمده در شرایط اشغال کشور به تسلیم طلبی ملی تن داد و تا کنون در این مسیر روان است. نویسندۀ مقاله به سابقۀ مبارزاتی اش می نازد و فکر می کند که هر چه بنویسد مورد قبول عامه قرار می گیرد. این را درک نکرده که انقلابیون بر روی نوشته ها و استدلالات تعمق می کنند. اگر چیز غلط و نادرست بنویسی فوراً آنرا رد می نمایند. مائوتسه دون در این زمینه می نویسد: «هرقدر هم از سابقۀ كار انقلابي تو بگذرد، به مجرد اين كه چيز نادرستي بگوئي، از طرف ديگران رد خواهد شد، تو هر قدر بيشتر فخر بفروشي، مردم كمتر روي تو حساب خواهند كرد و به مطالعۀ مقالات كمتر توجه خواهند نمود. ما بايد كار خود را با صداقت انجام دهيم. اشياء و پديده ها را به درستي تجزيه و تحليل كنيم. مقالات قانع كننده بنويسيم و هرگز ديگران را با پوز و ژست گرفتن مرعوب نسازيم.» (مائوتسه دون ـ پنج اثر – دربارۀ كار تبليغاتي صفحه 21) وقتی نویسنده ادعا می کند که « جامعۀ ما در کل به یک مرض مزمن تشکل ناپذیری مواجه است و مدعیان رهبری از هر قماش که باشند، توفیق نیافته اند حتی در حدود عدۀ محدودی همراهان سابقه دار خود نظم و انتظام شایسته ای را ایجاد کنند، چه رسد به ایجاد نظم و تشکیل پسندیدۀ "سرتاسری". » در واقع وضعیت خودش را تشریح می نماید. قیوم "رهبر" قبل از آن که مورد ترور قرار بگیرد مسئولیت رهبری "ساما" را به وی که معاون اول "رهبر" بود تسلیم نمود تا خودش بتواند دوباره به اروپا برگردد و گویا کارهای تیوریکش را پیش ببرد. اما پس از آن که "قیوم رهبر" ترور گردید، وی به جای پیشبرد مسئولیتش خود و خانواده اش را به اروپا کشید و عملاً از پیشبرد مسئولیتش شانه خالی نمود. این بی مسئولیتی او یکی از عوامل مهم فروپاشی "ساما" محسوب می گردد. او مدت ها در خارجه به عنوان فرد زندگی شخصی خود را پیش برد و بعد از اشغال کشور توسط امپریالیست های امریکایی و متحدینش آشکارا تن به تسلیمی داد. پس از آن که از تسلیمی بریده و تسلیم طلبی را انتخاب نموده است، گاهی با "سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان" است، گاهی با "ساما- ادامه دهندگان"، گاهی با "ساما" و گاهی یک شخص منفرد. به این ترتیب سازمان تحت مسئولیت وی «روز بروز به احاد اولیه تجزیه گردید». این وضعیت او را به این نتیجه رساند تا وضعیت فردی را بر کل تعمیم دهد. این حکم ذهنیگری و ضد ماتریالیزم دیالکتیک است. زمانی که می نویسد که هیچ کس «توفیق نیافته» در جامعه «در حدود عدۀ محدود همراهان سابقه دار خود نظم و انتظام شایسته ایجاد کند.» در واقع به خودش اشاره دارد. طوریکه گفته شد، این حکم ذهنیگری و خلاف دیالکتیک است. این حکم نویسندۀ مقاله از خارج نشینی اش ناشی می گردد. دقیقاً از خارجه و در خارجه نمی توان «نظم و انتظام شایسته ایجاد نمود.» زیرا در جایی که فشار است عکس العمل وجود دارد. موجودیت فشار سبب مبارزه و ایجاد نظم و انتظام می گردد. نمی توان در خارج نشست و ادعای بلند و بالای رهبری را داشت. طبق گفتۀ مائوتسه دون: «ادامه دهندگان امر انقلاب پرولتاریایی در جریان مبارزه توده یی پا به عرصۀ هستی می گذارند و در توفانهای انقلاب رشد نموده و آبدیده می شوند. کادر ها را باید در جریان طولانی مبارزه توده یی آزمود و شناخت و ادامه دهندگان امر انقلاب را از میان آنان برگزید.» کسی که از جریان مبارزه توده ای دور بماند و در گوشه ای هزاران کیلو متر دور از وطن یعنی میدان اصلی مبارزه زندگی کند، هرگز نمی تواند اوضاع جاری کشور را درک نموده و در بارۀ اوضاع قضاوت درست نماید، چه رسد به ادعای بلند و بالای رهبری. حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان افتخار دارد و با جرئت می گوید که از چنین نظم و انتظامی برخوردار است. همین نظم و انتظام حزب است که حزب را قادر ساخته است بطور پیگیر علیه انحرافات، تسلیمی و تسلیم طلبی مبارزه نماید. همین مبارزات با نظم و انتظام حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان سبب بریدن نویسندۀ مقاله از تسلیمی مطلق به اشغالگران گردید. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان معترف است که نتوانسته نظم و انتظام سرتاسری را در افغانستان ایجاد نماید. حزب اعتقاد دارد که در جامعۀ مستعمره ـ نیمه فیودالی و نیمه فیودالی- نیمه مستعمره حزب سرتاسری ایجاد نمی شود مگر از طریق جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی (شکل مشخص کنونی جنگ خلق). بینش نویسندۀ مقاله این است که بدون جنگ خلق می توان حزب سرتاسری ایجاد نمود. این بینش یک بینش ضد مائوئیستی است. طبق گفتۀ مائوتسه دون در جامعۀ مستعمره ـ نیمه فیوالی و نیمه فیودالی- نیمه مستعمره جنگ خلق بهترین مبلغ، بهترین مروج و بهترین سازمانده است. حزب کمونیست در دهات و در جریان جنگ مسلحانه رشد و استحکام می یابد نه در شهرها و مبارزات قانونی، زیرا مبارزۀ مسلحانه شکل عمدۀ مبارزه است نه مبارزات قانونی و شهری. این بدان معنی نیست که وقتی از مبارزۀ مسلحانه صحبت می کنیم اشکال دیگر مبارزاتی را فراموش کنیم و یا این که از کار در شهرها صرف نظر نمائیم. این بدان معنی است که: حزب زمانی در کشوری مانند افغانستان سرتاسری می شود که جنگ را آغاز نماید. هر قدر که جنگ رشد و استحکام پیدا نماید به همان اندازه حزب رشد و استحکام پیدا می کند. نباید این را فراموش نمود که با شروع جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی هم حزب نمی تواند سرتاسری شود، بلکه با پیشبرد جنگ و توسعۀ آن حزب روز بروز توسعه یافته و بالاخره با رشد روز افزون جنگ مسلحانه به یک حزب نیرومند و سرتاسری بدل می گردد. حکم نویسندۀ مقاله به این معنی است که حزب کمونیست می تواند در شهرها رشد و استحکام پیدا نموده و سرتاسری گردد. این حکم هم از وضعیت بد خارج نشینی اش ناشی می گردد. او فکر می کند که افغانستان هم مانند کشورهای سرمایه داری است و محاصرۀ دهات از طریق شهرها صورت می گیرد و کارگران صنعتی نیروی عمدۀ انقلاب بشمار می روند. در حالی که در افغانستان قضیه عکس کشور های سرمایه داری است. در افغانستان نیروی عمدۀ انقلاب دهقانان و بخصوص دهقانان فقیر اند، نه کارگران صنعتی. البته کارگران نیروی رهبری کنندۀ انقلاب اند. حال مقالۀ یک ونیم صفحه یی نویسنده را مرور می نمایم تا واقعیت به خوانندگان بهتر روشن شود. «حال دیگر چه کسی نمی داند که فقط با برداشتن یک گام به پیش از طرف نهادها و یا شخصیت های انقلابی است که افراد و نهاد های معلوم الحال چپ نمائی با عصبانیت و فحاشی به میدان می پرند تا مانع برداشتن چنین گامی شوند و با تمام قوا می کوشند جلو آن را بگیرند.» «یک روز فلان نهاد انقلابی، روز دیگر نهادی دیگر، یک روز فلان شخصیت انقلابی، روز بعد شخصیتی دیگر(به ویژه شخصیت های خوشنام که می توانند مصدر و محور کاری شوند)، با تمام قوا (از طریق ارگان های نشراتی، سایت ها، دلقکان هم پارتی و ...) موردهجوم این شرفباختگان خود فروخته قرار می گیرند تا از انجام هرگونه کار مثمری برای مردم جلوگیری شود.» «طرح شوم امپریالیسم و ارتجاع در این همسان سازی شان با ترمینولوژی و نهادهای انقلابی و تخریب ستون های اصلی انقلاب و آرمان انقلابی، طی سی سال چنین بوده که از تخریب نهادها و شخصیت های موثر جنبش و انقلاب آغازکردند و با نشخوارهجویات لایعنی شان سال های سال جنبش را به عقب زدند. هرآنگاهی که نهاد و یا شخصیت مبارزی خواسته گامی به جلو جهت سازماندهی و آگاهی رسانی به جنبش بردارد، عوامل چپ نمای مزدورامپریالیسم و ارتجاع ، آن را زیر رگبار توپخانۀ هجویات شان گرفتند و از دهان متعفن شان بر سر و روی آن پاک طینتان لجن پاشیده اند. درین طرح شوم دو نتیجه متصور است؛ یا این که تیر لجن به هدف اصابت کرده و آن شخصیت، یا نهاد، بدنام شده و کنار کشیده است؛ که درین صورت عوامل تخریب جنبش به نتیجۀ مطلوب رسیده و انعام شان را(ملیون ها دالر زیرنام ان جی او) دریافت کرده اند، و یا این که آن شخصیت و یا نهاد پاک طینت به دفاع از خود در رویا روی عوامل مزدور مخرب قرارگرفته است. در چنین حالتی آن قدر مطلب را کش داده اند و از جوانب مختلف بر این شخصیت یا نهاد تهمت وافترا بسته اند که وقت گرانبهای آن را برای مدت مدیدی ضایع ساخته و بدینترتیب مانع کار ومبارزات بیشتر ضد امپریالستی و ضد ارتجاعی آن نهاد و یا شخصیت انقـلابـی گـشـتـه انـد و بـازهـم از ارباب شـان طعمه(پول و زمین) به دست آورده اند.» «شما نگاهی به برخی سایت های انترنیتی بیاندازید، ببینید عده ای چه نام های پرطمطراقی را به عاریه گرفته و یا غصب کرده اند؛ و زیر این نام ها چه سمی بر رزمنده ترین گردان ها وشخصیت های انقلابی پاکباز میهن ما پاش می دهند؟ چه سیستمی را رایج می سازند و آن را با درد و اندوه، ادبیات و مبارزۀ مردمی وانمود می کنند. این سم، خواهی نخواهی کسانی را که پادزهرآگاهی و تشکل ندارند مسموم می کند، اما درعین حال اهل عالم را نسبت به چنین فرهنگ و ادبیات و شیوۀ کاری منفور می سازد. و این دقیقاً پلان شوم امپریالیسم و ارتجاع وعمال خود فروختۀ چپ نمای شان جهت بدنام سازی جنبش و شخصیت های انقلابی کشور است که نیروهای مردمی مدت های مدیدی باید وقت و کار مصرف کنند تا به مردم بفهمانند که آن ها چنین نیستند و چنین شیوه و رسم و رواجی هم هیچ قرابتی به مبارزۀ انقلابی یا رزمندۀ انقلابی و اخلاق انقلابی ندارد.» نویسندۀ مقاله در مقاله اش بهتر و بیشتر از همه طینت خودش را توضیح می دهد. هر گاه خواننده گرامی به شماره های شعله جاوید مراجعه نماید، بخوبی درک می نماید که شعلۀ جاوید مبارزات ایدیولوژیک ـ سیاسی را طبق اسناد و مدارک پیش برده و در تمام شماره هایش حتی یک کلمه فحش و اتهام دیده نمی شود. اما نویسندۀ مقاله در همین یک و نیم صفحه بیش از ده فحش و ناسزا نثار کسانی که علیه تسلیمی و تسلیم طلبی به مبارزه بر خاسته اند نموده است. توجه نمائید در مقالۀ نویسنده این کلمات بکار رفته است.(سگ، عوعو، دلقک، دهان کثیف، زبان گندآلود،هجویات لایعنی، دهان متعفن، شرف باخته، قلاده بند، توله سگ، خاین، جانی) اما او با چنین ادبیات رکیک ما را متهم به فحاشی می نماید. ای کاش نویسندۀ مقاله همان جمله ای را که در آن عصبانیت و فحاشی بکار رفته بود مشخص می نمود، تا مقاله اش مستند می گردید. اگر چنین چیزی وجود می داشت نویسندۀ مقاله با طمطراق آنرا یاد آوری می کرد. در شماره 13 شعلۀ جاوید دور چهارم مقاله ای تحت عنوان "حزب مخفی غیر قانونی یا علنی و قانونی؟" نشر گردیده است و عکس العمل نویسندۀ مقاله عکس العملی علیه مقالۀ مذکور می باشد. در آن مقاله روی برنامه ها و مقالات چند حزب (حزب آزادیخواهان مردم افغانستان، حزب همبستگی، حزب متحد ملی، نهضت آینده افغانستان، شورای مردمی انسجام و اتحاد ملی افغانستان و مقاله "ش آهنگر") مکث گردیده است. دو حزب اولی از تسلیمی های به اصطلاح شعله یی است، دو حزب بعد مربوط خلقی- پرچمی هاست. مقالۀ "ش.آهنگر" که ابتدا در شمارۀ سوم عقاب ارگان "سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان" نشر گردیده بود به عنوان یک مقالۀ تسلیم طلبانه در شعلۀ جاوید جواب داده شد، اما به عوض آنکه نویسنده به جواب آن بپردازد و مبارزۀ ایدیولوژیک را ادامه دهد، بعد از مدت های مدید مقاله اش را دوباره بنام "ش. آهنگر" در سایت افغانستان آزاد نشر نمود. با استناد به مدارک خودشان شعلۀ جاوید تبصره نموده و نشان داده که خط شان در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده کاملاً تسلیم طلبانه است. تشکل آخری تشکیلی است آش شعله قلمکار از احزاب جهادی و تعداد معدودی تسلیم طلبان شعله یی. نویسندۀ مقاله از این نهاد ها و شخصیت ها به دفاع بر خاسته و آنها را انقلابی می نامد!؟ آیا "نهادها و شخصیت" های تسلیم شده و تسلیم طلب و رویزیونیست، انقلابی اند؟ از نظر نویسندۀ مقاله جواب مثبت است، زیرا خودش در این مسیر روان است. چرا نویسندۀ مقاله از «شخصیت های خوشنام که می توانند مصدر و محور کاری شوند» و مورد «فحاشی» قرار گرفته اند نام نبرده است. به همین ترتیب نویسندۀ مقاله از سیستم مبارزاتی شعلۀ جاوید علیه تسلیمی ها و تسلیم طلبان ناراض است. او این ناراضی خویش را اینطور بیان می دارد: «چه سیستمی را رایج می سازند و آن را با درد و اندوه، ادبیات و مبارزۀ مردمی وانمود می کنند. این سم، خواهی نخواهی کسانی را که پادزهرآگاهی و تشکل ندارند مسموم می کند، اما درعین حال اهل عالم را نسبت به چنین فرهنگ و ادبیات و شیوۀ کاری منفور می سازد.» آیا مبارزۀ ایدیولوژیک ـ سیاسی علیه اشغالگران امپریالیست، تسلیمی و تسلیم طلبی مبارزه مردمی و توده یی نیست؟ آیا چنین مبارزه ای سم است یا فحاشی نویسندۀ مقاله و تسلیمی و تسلیم طلبی؟ بدترین شیوۀ مبارزاتی شیوه ای است که سازمان رهایی و نویسندۀ این مقاله برگزیده اند. بزرگترین سم اولاً تسلیمی و تسلیم طلبی در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده است، و ثانیاً شیوۀ مبارزاتی ای است که نویسنده مقاله در پیش گرفته است. سم چنین شیوۀ مبارزاتیست که: «خواهی نخواهی کسانی را که پادزهرآگاهی و تشکل ندارند مسموم می کند، اما درعین حال اهل عالم را نسبت به چنین فرهنگ و ادبیات و شیوۀ کاری منفور می سازد.» حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان به صراحت اعلام می دارد که: « نهادها و شخصیت های » تسلیم شده و تسلیم طلب هیچگاه انقلابی نیستند. با آنهم با هیچکدام شان با زبان لمپنانه و با فحش و نا سزا بر خورد نگردیده، بلکه با زبان سیاسی برخورد شده است. زمانی که انگلس به دورینگ حمله نمود تعداد زیادی که طرفدار نظریات دورینگ بودند، انگلس را محکوم نموده و علناً اظهار داشتند که انگلس بسیار خشن و ناشکیبا است و در مشاجره مراعات رفاقت را نمی کند. حتی پیشنهاد نمودند که مقالات انگلس در جریده "vorwarts " ("به پیش") چاپ نشود، چون برای خواننده گان جالب نیست و زیان های فراوانی به سوسیال دموکراسی وارد می آورد. (نقل به مفهوم از گفته های لنین - مجموع مقالات در یک جلد ـ چه باید کرد- پاورقی صفحۀ 77) حال که شعلۀ جاوید با استناد به اساسنامه ها و مقالات تسلیم طلبان، آنها را مورد حمله قرار داده نویسندۀ مقاله بی درنگ از آن ها به دفاع برخاسته و این نوع مبارزه را شخصیت کشی قلمداد می نماید. طوری که از متن مقاله استنتاج می شود، نویسندۀ مقاله از رویزیونیست های رهایی و در رأس داکتر فیض و شخصیت های (حزب همبستگی، حزب آزادیخواهان، حزب متحد ملی، نهضت آینده افغانستان و ... که متشکل از به اصطلاح شعله یی ها و خلقی پرچمی ها است) به دفاع برخاسته است. او مبارزۀ شعله جاوید علیه تسلیمی و تسلیم طلبی را شخصیت کشی می نامد. هر گاه مبارزه علیه تسلیمی و تسلیم طلبی باعث شخصیت کشی تسلیم طلبان می گردد، ما به این مبارزه و شخصیت کشی افتخار می کنیم. اما به هیچ عنوان به هیچ کس توهین نخواهیم کرد. مبارزه با بی حرمتی و فحاشی زمین تا آسمان تفاوت دارد. به این اساس هیچگاه اجازه نخواهیم داد که رویزیونیست ها و تسلیم طلبان ایده های انقلابی را ملوث سازند، و به عنوان شخصیتی متبارز گردند. وظیفه و رسالت هر انقلابی مائوئیست است که چهره های خاینانۀ رویزیونیزم و تسلیم طلبان را هر چه بیشتر افشاء نمایند تا توده های زحمتکش و نسل جوان بیشتر از این فریب شانرا نخورده و به دام تسلیم طلبی و رویزیونیزم نیفتند. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان معتقد است که بی حرمتی (فحش، دشنام، ناسزا، توهین و تحقیر) به شخصیت انسان ها هر چه باشد و به هر اندازه توجیهات علمی داشته باشد در مائوئیزم موجه نیست. مائوئیست ها با بی حرمتی به شخصیت انسان ها مبارزه می کنند. کسانی که به مائوئیزم اعتقاد ندارند به هیچ اصولی پابندی ندارند. لذا به فحش و دشنام و بی حرمتی به شخصیت انسان ها می خواهند جان خود را یکباره خلاص نمایند. ما به این امر واقفیم که هیچ چیز لذت بخش تر از مبارزه برای حفظ و پاکیزه نگهداشتن مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و مبارزه در راه دفاع از حقوق توده های زحمتکش افغانستان و جهان نیست. این، بخشی از اخلاقیات مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی است. نویسندۀ مقاله باید این شهامت را می داشت تا این نهادها و شخصیت ها را نام می گرفت و از آن ها به دفاع بر می خاست و بی حرمتی علیه شان را مشخص می نمود. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان معتقد است که نقد و بررسی باید بر پایه و اصول علمی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی استوار باشد، یعنی بر اسناد و فاکت های عینی استوار باشد نه بر مبنای فحش، دشنام و یا اتهام زنی های بی مورد. زیرا فحاشی و اتهام زنی های ناروا و بی مورد مبارزه نیست. «لوسیون اینگونه افراد را به باد انتقاد گرفته و می نویسد: فحاشی و تهدید را به هیچوجه نمی توان مبارزه نامید.» (مائوتسه دون – منتخب آثار- جلد سوم- صفحۀ 80) فحاشی زبان حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان نبوده، بلکه زبان گویای "سازمان رهایی" و نویسندۀ مقاله است. با کمال تأسف باید گفت که در شرایط کنونی افغانستان بعضی مدعیان دروغین مارکسیزم ـ لنینیزم مانند نویسندۀ مقاله می کوشد با اتهام زنی های بی مورد و فحاشی بر تسلیم طلبی اش سرپوش گذاشته و جان خود را خلاص نماید. حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان معتقد است که خط در هر تشکیل تعیین کنندۀ استراتیژی و تاکتیک همان تشکیل است. هیچ تشکیلی بدون یک خط تدوین شده نمی تواند استراتیژی و تاکتیک خود را طرح نماید. همان طوری که نویسندۀ مقاله تا کنون نتوانسته استراتیژی و تاکتیک هایش را طرح نموده و به کارهایش سمت وسوی انقلابی بدهد، زیرا او از چنین خطی برخوردار نیست. براین اساس است که هر روز زیر نام یک تشکیل کار می نماید و بسا اوقات به شکل شخص منفرد کارهایش را پیش می برد. خط ایدیولوژیک ـ سیاسی بیان فشردۀ جهان بینی طبقاتی است و از طریق پیشبرد مبارزۀ طبقاتی است که تسخیر قدرت سیاسی و پیشروی به سوی کمونیزم میسر می گردد. بناءً حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان از همان زمان ایجادش تا کنون به مبارزۀ ایدیولوژیک ـ سیاسی اهمیت شایانی قایل بوده و آن را به پیش برده است. لذا مبارزاتش با هر تشکیل بر اساس اصول مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی استوار بوده است. نقد حزب ما از تمامی نهادها و شخصیت های متذکره بر مبنای مائوئیستی استوار بوده، هست و خواهد بود. اعتقاد ما اینست که احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی در مبارزۀ اصولی علیه احزاب و سازمان های خرده بورژوازی تسلیم شده و تسلیم طلب درون جنبش رشد و استحکام می یابد. همان طوری که حزب کمونیست (بلشویک) در مبارزات اصولی اش با اس ارها، اکونومیست ها، ناردنیک ها، منشویک ها، آنارشیست ها، تروتسکیست ها، بوخارینی ها، انحلال طلبان و ناسیونالیست های منحرف رشد و استحکام یافت. بدون مبارزۀ اصولی و پیگیر علیه منحرفین فوق الذکر هیچگاه حزب کمونیست(بلشویک) موفق به رهبری انقلاب اکتبر و پیروزی آن نمی گردید. استالین در این زمینه چنین می نویسد: «در دورۀ مبارزه با تزاریزم، در دورۀ تدارک برای انقلاب بورژوازی دموکراتیک (1905 ـ 1916) خطرناکترین تکیه گاه اجتماعی تزاریزم حزب سلطنت طلبان لیبرال یعنی حزب کادتها بود. چرا ؟ زیرا حزبِ سازشکار و حزب سازش ده بین تزاریزم و اکثریت مردم یعنی توده های دهقانی بود. طبیعی است که ضربات عمدۀ خود را حزب متوجۀ کادتها می کرد، زیرا بدون مجرد ساختن کادتها جدا کردن دهاقین از تزاریزم غیر مقدور بود، و اگر این جدایی تأمین نمی شد پیروزی انقلاب نیز میسر نمی گردید. در آن زمان خیلی ها متوجۀ این خصوصیت استراتیژی بلشویکی نشده و بلشویکها را در مبارزه با کاتها به زیاده روی و "کادت خوری" متهم کرده و می گفتند مبارزه با کادتها "مانع" مبارزۀ بلشویکها با دشمن عمده یعنی تزاریزم است. ولی این اتهامات بی اساس نشان داد که تا چه اندازه استراتیژی بلشویکها که خواستار مجرد کردن احزاب سازشکار برای تسهیل و نزدیک کردن غلبه بر دشمن عمده است برای آن ها غیر مفهوم بوده است. تصور نمی رود لازم به اثبات باشد که بدون چنین استراتیژی تفوق پرولتاریا در انقلاب بورژوازی دموکراتیک غیر ممکن بود. در دورۀ تدارک برای اکتبر مرکز ثقل قوایی که مبارزه می کردند به صحنۀ جدیدی منتقل شد. تزار از بین رفت. حزب کادت ها از نیروی سازشکار به نیروی اداره کننده و حاکمۀ امپریالیزم مبدل شد. مبارزه دیگر بین تزاریزم و ملت نبود بلکه بین بورژوازی و پرولتاریا بود. در این دوره خطرناکترین تکیه گاه اجتماعی امپریالیزم احزاب خرده بورژوازی دموکراتیک یعنی حزب اس ارها و حزب منشویکها بودند. چرا؟ زیرا این احزاب در این زمان حزب سازشکار و سازش ده بین امپریالیزم و توده های زحمتکش بودند. طبیعی است که ضربات عمدۀ بلشویک ها در آن زمان متوجۀ این احزاب بود و بر ضد آنان بکار می رفت، زیرا بدون مجرد ساختن این احزاب به جدا شدن توده زحمتکش از امپریالیزم نمی شد اطمینان حاصل کرد، و بدون تأمین این جدایی به پیروزی انقلاب شوروی هم اطمینان حاصل نمی شد. در آن وقت خیلی ها این خصوصیت تاکتیک بلشویکها را نفهمیده و بلشویکها را متهم میکردند که نسبت به اس ارها و منشویکها "بیش از اندازه کینه ورزی کرده" و هدف عمدۀ خود را "فراموش میکنند". ولی تمام دورۀ تدارک برای اکتبر با فصاحت تمام می گوید که بلشویکها فقط در سایۀ این تاکتیک توانستند پیروزی انقلاب اکتبر را تأمین نمایند.» (استالین ـ مسایل لنینیزم ـ جلد اول ـ صفحه 163 ـ 164) در افغانستان اشغال شده هیچ مائوئیستی نمی تواند این اصول مبارزاتی را از یاد برده و به فراموشی بسپارد. بدون مبارزه با منحرفین "چپ" و راست (تسلیمی ها و تسلیم طلبان) نمی توان با امپریالیزم و سگان زنجیری اش مبارزه نمود، زیرا این احزاب، از جملۀ احزاب سازشکار و سازش ده بین امپریالیست های اشغالگر و توده های مردم اند. بدون این مبارزه و مجرد ساختن احزاب تسلیم طلب نمی توان مطمئن به جدا شدن توده ها از اشغالگران امپریالیزم گردید. زیرا تسلیم طلبان نیروهای سازشکار و سازش ده بین اشغالگران امپریالیست و توده های مردم اند. نویسندۀ مقاله نمی تواند این خصوصیت استراتیژی حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان را درک نماید. مطالب فوق الذکر بخوبی بیانگر آنست که چه کسانی «از انسجام و شکل گیری نیروهای رزمنده خلق، سخت هراسان» شده و « با تمام قوا در پی به هم ریزی و تضعیف» این نیرو بر می آیند «تا از تشکل و سازماندهی شان جلو بگیرند.» اوضاع و شرایطِ بیش از یک و نیم دهه به خوبی بیانگر آنست که تسلیم شدن "سازمان رهایی"، "حزب آزادیخواهان" و غیره و مبارزات تسلیم طلبانۀ "سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان" و نویسندۀ پر طمطراق کتاب "افغانستان الگوی دموکراسی امریکایی" در حد توانسته است در خدمت اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی قرار داشته باشد و باعث طولانی شدن بیشتر حالت اشغال کشور و عمر رژیم پوشالی گردد و باعث دوام انواع و اقسام ستم، چپاول، غارت و کشتار امپریالیستی و ارتجاعی را در کشور گردد. نویسندۀ مقاله می نویسد: «نیروهای رزمندۀ سرزمین ما عمدتاً در آستانۀ تشکل پذیری های بهتر، مورد تاخت و تاز ارتجاع و امپریالیسم به اشکال و انواع مختلف قرار گرفته اند، به زندان ها کشیده شده اند، با یورش های وحشیانه سرکوب شده اند، حتی با بمباردمان ها و به توپ و تانک بستن مقرشان تهدید به نابودی شده اند؛ و بدتر از همۀ این ها توسط عوامل خود فروختۀ که با لباس و پیرایش خلق مکیاژ شده اند از درون مورد ضربت های جانکاه قرار گرفته اند. اپورتونیسم، لیبرالیسم، تسلیم طلبی، دگما رویزیونیسم توطئه گر، انحلال طلبی و... موریانه هائی اند که قسمت هائی از بدنۀ جنبش را ناکاره ساخته اند. هرگاه جنبش خلق از درون به کرات ضربت نمی خورد و انواع انحرافات فکری، و در نتیجه افتراق و خود خوری برآن اعمال نمی شد، علیرغم ضربات نظامی و پولیسی دشمن، هم اکنون سرنوشت و تاریخ دیگری را رقم می زدیم. عامل افتراق که با مکیاژ خودی و ظاهراً از درون، هر روز مسئله ای را، مسایل کوچک و فرعی، حتی مسائل کهنه و تاریخ سپری شدۀ حل شده و یا لاینحل را به میدان می کشد؛ و گاهی با افترا، دوسیه سازی و صغرا کبرا کردن مسایل پوچ و بی محتوا افکار و اعمال را از مسیر اصلی مبارزۀ ضد امپریالیسم و ارتجاع در کشور اشغال شدۀ ما، به آن معطوف می سازد، خوره ایست که اثرات شوم دندان ها و زهر دهان کثیفش از توپ و تانک دشمن کمترنبوده و جرم و خیانتش نا بخشودنیست.» هیچ مائوئیستی منکر آن نیست که احزاب مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست مرتباً «توسط عوامل خود فروخته که به لباس و پیرایش خلق مکیاژ شده ا ند از درون مورد ضربت جانکاه قرار گرفته اند. اپورتونیزم، لیبرالیزم، تسلیم طلبی، دگمارویزیونیزم توطئه گر، انحلال طلبی و ... موریانه های اند که قسمت های از بدنه جنبش را ناکاره ساخته اند» این نیروی مخرب درون جنبش انقلابی چه کسانی اند؟ کسانی که در پهلوی اشغالگران و رژیم دست نشانده ایستاده و تسلیم طلبی را پیشه خود ساخته و یا کسانی که در صف مقابل آن ها قرار دارد و راه مبارزه علیه آن ها را بر گزیده است؟ چرا نویسندۀ مقاله جرئت اظهار این مطلب را ندارد. ما به صراحت اعلان می کنیم که نیروهای تسلیم شده مانند "سازمان رهایی افغانستان" و "حزب آزایخواهان مردم افغانستان" و تسلیم طلبانی مانند "سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان" و نویسندۀ مقاله از جملۀ کسانی اند که خود را «با لباس و پیرایش خلق مکیاژ» نموده و موریانه های درون جنبش انقلابی کشور اند. بعداً نشان خواهیم داد که نویسندۀ مقاله از جملۀ همین کسان است. «هرگاه جنبش خلق از درون به کرات ضربت نمی خورد و انواع انحرافات فکری، و در نتیجه افتراق و خود خوری برآن اعمال نمی شد، علیرغم ضربات نظامی و پولیسی دشمن، هم اکنون سرنوشت و تاریخ دیگری را رقم می زدیم. عامل افتراق که با مکیاژ خودی و ظاهراً از درون، هر روز مسئله ای را، مسایل کوچک و فرعی، حتی مسائل کهنه و تاریخ سپری شدۀ حل شده و یا لاینحل را به میدان می کشد؛ و گاهی با افترا، دوسیه سازی و صغرا کبرا کردن مسایل پوچ وبی محتوا افکار و اعمال را از مسیر اصلی مبارزۀ ضد امپریالیسم و ارتجاع در کشور اشغال شدۀ ما، به آن معطوف می سازد، خوره ایست که اثرات شوم دندان ها و زهر دهان کثیفش از توپ و تانک دشمن کمترنبوده و جرم وخیانتش نا بخشودنیست.» ما بارها با صراحت اعلام نمودیم که اگر "سازمان رهایی افغانستان" و "حزب آزادیخوان مردم افغانستان" با اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده همنوا نمی گردید و هم چنین نویسندۀ مقاله همراه با "سازمان مارکسیست ـ لنینیستافغانستان" تن به تسلیم طلبی نمی داد «هم اکنون سرنوشت و تاریخ دیگری را رقم می زدیم». چیزی که امروز مانع پیشرفت مبارزات انقلابی کشور گردیده همین تسلیم طلبی هاست که از «توپ و تانگ» اشغالگران و رژیم پوشالی «کمتر نبوده و جرم و خیانتش نا بخشودنی است.» عامل افتراق در جنبش انقلابی کشور کیست؟ تسلیم شده ها و تسلیم طلبان یا کسانی که علیه اشغالگران و تمامی خاینین به ملت ایستاده اند؟ قضاوت را به خوانندگان می گذاریم. نویسندۀ مقاله برای پوشاندن چهرۀ تسلیم طلبانۀ خود مارا متهم به عامل افتراق می نماید و می گوید که این ها «هر روز مسئله ای را، مسایل کوچک و فرعی، حتی مسایل کهنه و تاریخ سپری شدۀ حل شده و لاینحل را به میدان می کشند» تاکید از ما است. خواننده بهتر قضاوت خواهد نمود که عامل افتراق کیست. آیا به «میدان کشیدن» مبارزه علیه تسلیمی و تسلیم طلبی کوچک و فرعی است؟ خیر. آیا این مسئله حل گردیده است؟ باز هم خیر. این مسئله زمانی حل می شود که نیروهای تسلیم طلب صادقانه بر روی گذشتۀ تسلیمی شان انتقاد نمایند و عملا بر آن پشت پا زنند. آیا به میدان کشیدن این مسایل «کهنه و تاریخ سپری شده» می باشد؟ به هیچوجه. اگر چنین باشد ما باید در بارۀ جنایات خلقی پرچمی ها و برادران تنی شان جهادی ها و جنایات امارات اسلامی طالبان چیزی نگوییم. نویسندۀ مقاله دقیقاً خواستار چنین چیزی است. ما به صراحت اعلام میداریم که مبارزه علیه تسلیمی و تسلیم طلبی و هم چنین خیانت و جنایت نه کهنه و تاریخ سپری شده است و نه می توانیم آنرا فراموش نماییم. این یکی از اصول مبارزاتی است که با نقد گذشته می توان حال را برنامه ریزی نمود و آینده را پیش بینی کرد. مبارزه با تسلیمی و تسلیم طلبی نه «کوچک و فرعی» و نه «کهنه و تاریخ سپری شده» است بلکه یک کار بسیار بزرگ و با اهمیت است. هر مائوئیست باید این شیوۀ مبارزاتی را در پیش گیرد. ما با این شیوۀ مبارزاتی و افشای چهره های تسلیم طلب افتخار می کنیم. زیرا مبارزه با تسلیم طلبی بخشی از مبارزه با اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده است. نویسندۀ مقاله مبارزه علیه تسلیمی و تسلیم طلبی را به خوره تشبیه نموده و این مبارزه را «خیانت و جنایت» می نامد و می گوید: «... خوره ایست که اثرات شوم دندان ها و زهر دهان کثیفش از توپ و تانگ دشمن کمتر نبوده و جرم خیانتش نا بخشودنیست.» به نظر نویسندۀ مقالۀ «با درهم شکستن توطئه ها متحد شوید»، تسلیمی و تسلیم طلبی در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده « خیانت و جنایت» محسوب نمی شود و «اثرات شوم دندانها و زهر دهان کثیف» آن ها گویا بهتر از «تانگ و توپ اشغالگران است؟!! نویسندۀ مقاله به جای اینکه مبارزات ایدئولوژیک را دامن زند و سفت و سخت علیه تسلیم طلبی بایستد، بر عکس از شخصیت های تسلیم طلب و رویزیونیست به دفاع بر خاسته است. انقلابیون کشور به درستی درک می نمایند که حق با کیست؟ ما یقین کامل داریم که عاقبت تسلیم طلبی منجر به شکست است و مبارزه علیه تسلیم طلبی بخشی از مبارزه با اشغالگران می باشد. این مبارزه کلید فتح و پیروزی است، نه تسلیمی و تسلیم طلبی. نظری به گذشتۀ تاریخی افغانستان می اندازیم تا دیده شود که خط مرز میان مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و رویزیونیزم، اپورتونیزم، انحلال طلبی و تسلیم طلبی در چیست. قبل از پیدایش مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم در افغانستان مبارزات علیه سلطنت مطلقه توسط مشروطه خواهان پیش برده می شد. نخستین افرادی که به مارکسیزم ـ لنینیزم در افغانستان آشنایی پیدا نمودند فقید عبدالرحمان بلشویک و سپس عبدالرحمن محمودی بودند. به تعقیب آن دسته ها و محافلی ایجاد گردید که بعضی از این دسته ها و محافل به دنبال تزهای رویزیونیستی خروشچف به راه افتادند و در زمستان 1343 خورشیدی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" را بنیان گذاری نمودند. این حزب اصلاً به انقلاب قهری و مبارزات انقلابی مخفی اعتقادی نداشت. آن ها مدعی بودند که از طریق مبارزات کاملاً علنی، قانونی و پارلمانی می توان توده های زحمتکش را از زیر بار ستم و استثمار نجات داد. بر مبنای همین تیوری رویزیونیستی و تسلیم طلبانه بود که قانون اساسی رژیم شاهنشاهی را به رسمیت شناخته و بر رکاب شاه بوسه زدند و ظاهر شاه را مترقی ترین شاه جهان نامیدند. کاری که امروز تسلیم طلبانِ به اصطلاح شعله یی در قبال اشغالگران امپریالیست انجام می دهند. اشغال شان را «بارقه امید در چشمان اشکبار ملت ستمدیدۀ افغانستان» می خوانند. نویسندۀ کتاب "الگوی دموکراسی امریکایی" بیشتر به این باور تسلیم طلبانه دامن زده و می زند. محافل دیگری که رهنمای اندیشه و عمل شان مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم (در آن زمان اندیشۀ مائوتسه دون) بود، در 13 میزان 1344 خورشیدی "سازمان جوانان مترقی" را ایجاد نمودند. به تعقیب آن در اتحاد با محافل دیگری در اوایل سال 1347 خورشیدی جریان دموکراتیک نوین را پایه ریزی نموده و نشریۀ شعله جاوید را انتشار دادند. هر گاه به 11 شمارۀ شعلۀ جاوید نظر بیندازید، بصورت مشخص دیده می شود که لبۀ تیز مبارزات "سازمان جوانان مترقی" و جریان دموکراتیک نوین نه تنها علیه امپریالیزم و ارتجاع داخلی بود، بلکه علیه رویزیونیزم و تسلیم طلبی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" نیز بود. جریان دموکراتیک نوین تحت رهبری "سازمان جوانان مترقی افغانستان" به خوبی توانستند چهرۀ خائنانه و تسلیم طلبانۀ "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" و تیوری های رویزیونیستی شان را افشاء سازند و با این مبارزه توانستند خط و مرز مشخص میان مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم (در آن زمان اندیشه مائوتسه دون) و رویزیونیزم و تسلیم طلبی بکشند و اندیشۀ انقلابی را از ملوث شدن به رویزیونیزم و تیوری های تسلیم طلبانه حفظ و حراست نمایند. جریان دموکراتیک نوین تحت رهبری "سازمان جوانان مترقی" در امر انتشار مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم (در آن زمان اندیشه مائوتسه دون) در افغانستان کار بزرگی انجام داد و بصورت دقیق و اصولی به ترویج این اندیشه پرداخت. برای حفظ و پاکیزگی مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم بیرحمانه علیه رویزیونیزم و تسلیم طلبی های عمال شان به مبارزه برخاست، خط مرز دقیق میان مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و رویزیونیزم کشید و خاطر نشان ساخت که تنها مبارزۀ طبقاتی زحمتکشان تحت رهبری پرولتاریا و پیروزی این مبارزۀ طبقاتی علیه امپریالیزم، رویزیونیزم، فیودالیزم، بورژوازی کمپرادور و تسلیم طلبی های "حزب دموکراتیک خلق" می توان انقلاب دموکراتیک نوین را مستقر نموده و با پیش رفتن سریع به طرف سوسیالیزم بشریت را از استثمار رهایی بخشید. "سازمان جوانان مترقی" با پیروی از قوانین عام و جهانشمول بنیان گذاران سوسیالیزم علمی این موضوع را کاملاً روشن و صریح بیان نمود که از طریق صلح و مسالمت نمی شود سلطۀ امپریالیزم، فیودالیزم و بورژوازی را برانداخت و مالکیت خصوصی را به مالکیت اجتماعی تبدیل نمود. به همین ترتیب خاطر نشان ساخت که مبارزه با رویزیونیزم و تسلیم طلبی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" جزء لاینفک مبارزه با امپریالیزم است. "سازمان..." این آموزش را ترویج و تبلیغ نمود که طبقۀ کارگر فقط و فقط از طریق به کارگیری قوۀ قهریه، یعنی انقلاب می تواند بر امپریالیزم، رویزیونیزم و ارتجاع مسلط شود و آنان را منهدم سازد و حاکمیت خویش را بر قرار ساخته و با گام های متین تحت دیکتاتوری پرولتاریا به سوی جامعه کمونیستی به پیش رود. اما تسلیم طلبان به اصطلاح شعله یی چه کردند؟ تمام آموزش های "سازمان جوانان مترقی" و جریان دموکراتیک نوین را به باد فنا داده و عکس آن به شیوۀ "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" به "مبارزات" تسلیم طلبانه روی آوردند. از اشغالگران امپریالیست عاجزانه می خواهند تا به توده رحم کنند!! نویسندۀ مقاله از این چنین شخصیت ها به دفاع بر خاسته است. آن ها به این طریق از ما می خواهند که از یک حزب مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی به یک حزب اصلاح طلب بدل شویم!! این همان برنشتینیزم است که در زمان انترناسیونال دوم پا بمیدان نهاد. این طرح تسلیم طلبان بیانگر آنست که هدف نهایی بی پایه و اساس قلمداد شود، زیرا از نقطۀ نظر مادی تاریخ تضاد عمده و جوهر انکار گردیده و تباین اصولی میان مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و لیبرالیزم انکار شده است. به این ترتیب رفرمیزم و تسلیم طلبی جایگزین انقلاب و ایده های انقلابی گردیده است. تسلیمی ها و تسلیم طلبان در حقیقت از هر گونه مبارزۀ انقلابی بر ضد اشغالگران و رژیم دست نشانده دست کشیده اند. آن ها آشتی با اشغالگران و رژیم دست نشانده را اندرز می دهند. آن ها بطور ساده فکر می کنند که اگر از اشغالگران بطور حسابی و هر چه ممکن است عاجزانه خواهش شود، آن ها می توانند که نظم و امنیت را به نفع توده ها بوجود آورند و همه کارها را روبراه کنند! تسلیمی ها و تسلیم طلبان تلاش می ورزند تا طبقۀ کارگر به نقش رهبری خود در انقلاب پی نبرد و بزرگترین مانع در راه رشد فکری و ذهنی کارگران و بقیه زحمتکشان اند. بدین جهت مبارزه علیه تسلیمی و تسلیم طلبی بخشی از مبارزه علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده محسوب می شود. تسلیم طلبان به اصطلاح شعله یی خود را شعله یی می نامند، اما نظریات شان هیچگونه پیوندی با نظریات شعله یی ها ندارد، بلکه جهت خلاف آن سیر می کند. نظریات تسلیم طلبان صد در صد ضد علمی و ضد ماتریالیزم دیالکتیک است. آن ها، اولاً به انقلاب قهری ایمان ندارند، بلکه به دموکراسی اشغالگران چشم دوخته اند. در این باره تبلیغ و ترویج می نمایند و در این باره کتاب می نویسند. بناءً آن ها به مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و تاریخ مبارزات طبقاتی پشت نموده و می خواهند با گدایی از اشغالگران برای توده ها رفاه و آسایش را به ارمغان بیاورند!! ثانیاً اعتقاد به مبارزات مخفی، غیر قانونی و انقلابی را از دست داده اند. و ثالثاً آن ها به توده ها به عنوان سازندگان تاریخ ایمان ندارند. از این سبب است که به تسلیم طلبی تن داده و به ترویج ایده های لیبرالیستی پرداخته اند. حزب ما مکرراً بیان نموده که رو گردان نمودن توده های زحمتکش و نسل جوان از مبارزه علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده، و وظایف را به تسلیمی یا نظاره گر بودن محدود ساختن و با این طرز دید هم اشغالگران و هم رژیم دست نشانده را کمک نمودن به معنای محکوم ساختن توده های زحمتکش به بندگی ابدی است. تسلیمی ها و تسلیم طلبان به این باور اند که در شرایط کنونی نباید به تبلیغ و ترویج ایده های قهری علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده پرداخت، بلکه باید به مبارزات قانونی، علنی و پارلمانی پرداخت و از طریق این مبارزات می توان شرایط بهتری برای بسیج و سازماندهی ایجاد نمود و بالاخره به نتایج مطلوبی که همانا رفاه و آسایش توده ها است دسترسی پیدا نمود! این قسم تسلیمی و تسلیم طلبی در افغانستان پدیدۀ تصادفی نبوده و نیست. این ها وسیلۀ نفوذ اشغالگران در میان توده های زحمتکش و نسل جوان کشور اند. این ها در کشورهای غربی و کشورهای منطقه همدستانی دارند. این جریان در کشورهای غربی و خاور میانه بیش از پیش مستحکم گردیده است. این ها با آن که خود را شعله یی می خوانند و گاه و بیگاه از مارکسیزم ـ لنینیزم ـ اندیشه مائوتسه دون دم میزنند، اما در واقعیت امر می خواهند از مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم کاریکاتوری بسازند، و تعلیمات شان را معکوس جلوه دهند. «از گذشته های دور که بگذریم از بیش از سی سال بدین سو که نیروهای انقلابی با تشکیلات و سازماندهی، ضربات مرگباری بر پیکر سوسیال امپریالیسم، امپریالیسم و ارتجاع وارد کردند، نیروهای ستمگر در تقابل شان با تبانی آشکار ارتجاع و امپریالیسم، به نیرنگ خطرناکی متوسل شدند و کوشیدند با سلاح انقلاب به انقلاب ضربه بزنند. چهرۀ مورد استفادۀ شان را از راست افراطی ضد جنبش انقلابی (از مسجد و منبر و تکیه خانه) برگزیده و آن را "چپ" بزک و آرایش کردند و ترمینولوژی انقلاب را ربوده از زبان گندآلود او با پیرایش چپ تر از چپ به لجن کشیدند. سپس با تغذیۀ حرام این پرازیت به دامن شخصیت ها و نهادهای انقلابی چسبیدند تا باالترتیب هرکه و هرچه را که بخواهد گامی در جهت مبارزه، آگاهی و تشکل بردارد، آلوده و به خود مشغول بسازند.» «امید است با بسیج بیشتر و با تمام قوا علیه امپریالیسم و ارتجاع مزدور آن، به شیوه های مقتضی برزمند. خلق و کشور ما توسط امپریالیسم و ارتجاع در لبۀ پرتگاه نابودی قرار گرفته اند، نجات میهن و آزادی خلق وظایف عمده و اساسی مااست. پس درین نبرد سهمگین بسیج شوید و با بی اعتنائی به توله سگان امپریالیسم و ارتجاع، کارشان را که دست و پاگیری است بی نتیجه بگذارید و آن ها را از طعمۀ که ازاین وظیفۀ نامقدس به دست می آورند محروم سازید.» هیچ مائوئیستی نمی تواند انکار نماید که رویزیونیزم و تسلیم طلبی با نقاب انقلاب و کمونیزم جریانات اصیل و انقلابی را مورد ضربت قرار ندادند. مگر در درون "ساما" این حادثه اتفاق نیفتاد؟ مگر اعلام مواضع "ساما" بعد از جانباختن زنده یاد مجید همان برنامۀ "تازه اندیشان" نبود؟ مگر این اعلام مواضع سبب تسلیم طلبی کوه دامن و جبهۀ انجینران در هرات نشد؟ آیا مسئول تسلیم طلبی جبهۀ انجینران در هرات نویسندۀ مقاله نیست؟ آیا نویسندۀ مقاله دسته های سینه زنی در مشهد بر پا نکرد؟ مگر ریاست دفاتر جمعیت العلما در ایران توسط سامایی ها تحت رهبری نویسندۀ مقاله اداره نمی شد؟ این ها همه نمونه هایی از تسلیم طلبی ملی و طبقاتی نویسندۀ مقاله است که در این زمان هم برگ و ریشه دوانیده است. این وضعیت اسفناک باعث ضربت خوردن "ساما" از درون بود. خون ده ها تنی که زیر بیرق تسلیم طلبی اشغالگران سوسیال امپریالیست و بخصوص در هرات جان باختند به دوش کیست؟ نویسندۀ مقاله با طمطراق از مبارزات انقلابی توده های زحمتکش دفاع می نماید، اما با تسلیم طلبی هایش بر آن ضربت می زند. لنین وضعیت مبارزاتی چنین اشخاص را اینطور بیان می دارد: «فورمول مارتف در گفتار از منافع قشرهای وسیع پرولتاریا مدافعه می کند، اما در کردار این فورمول به منافع روشنفکران بورژوازی که از انضباط و سازمان پرولتاری پرهیز دارند خدمت می کند. هیچ کس جرئت انکار ندارد که روشنفکران به عنوان قشر خاصی در جامعه های سرمایه داری عصر ما می باشند که بطور کلی مشخصه آنان همانا روح انفرادی و انضباط و سازمان ناپذیری است.» (لنین جلد 6 ـ صفحه 212 چاپ روسی ـ بر گرفته شده از تاریخ حزب کمونیست (بلشویک) ـ دوره مختصر ـ جلد اول ـ صفحه64) تاکیدات روی کلمات ازلنین است. نقل قول فوق بخوبی نویسندۀ مقاله را نشانه گرفته است. او لفظاً از مبارزات توده های زحمتکش و منافع شان دفاع می نماید، اما عملا به منافع شان پشت نموده و حامی تسلیم طلبی است. او علناً از "شخصیت" های تسلیم طلب دفاع می نماید، و با «روح انفراد منشی و انضباط و سازمان ناپذیری» به تخریب نیروهای انقلابی داخل کشور بر آمده است. طریقه ای که نویسندۀ مقاله برای مبارزه برگزیده بنا به قول لنین عبارتست از «مختل ساختن همه کارهای حزبی، آسیب وارد آوردن به کار، اشکال تراشی برای هر چیزی و هر کاری» (برای معلومات بهتر به جلد اول تاریخ حزب کمونیست (بلشویک)- دورۀ مختصر- صفحۀ 63 مراجعه شود) نویسندۀ مقاله در خارجه و دور از جریانات افغانستان کمین نموده و انقلابیون مائوئیست را در داخل کشور مورد شلیک فحاشی و ناسزا گویی قرار می دهد. او به این طریق می خواهد سکتگی در کارها ایجاد نموده و جلو مبارزات علیه تسلیم طلبی را بگیرد. متن مقالۀ نویسنده بیانگر آنست که نویسنده از انتقاد و بیان جنبه های منفی خوشش نمی آید، به همین مناسبت عکس العمل شدید نشان می دهد و کسانی را که به نقد وانتقاد می پردازند به باد فحش و ناسزا می گیرد. این نوعی از یکجانبه نگری و رویزیونیزم است. مائوتسه دون در این مورد چنین گفته است: «دو نوع یک جانبه نگری داریم: دگماتیزم و اپورتونیزم (رویزیونیزم) ... دگماتیست ها هم در چین موجود اند و هم در کشورهای خارجی. آن ها مارکسیزم ـ لنینیزم را با دیدگاه میتافیزیکی توضیح می دهند. و بنابر این آن را یک جانبه می کنند. وقتی در باره فعالیت ها صحبت می کنند به شما اجازه می دهند که فقط از جنبه های مثبت صحبت کنید و نه از جنبه های منفی. شما فقط حق تحسین دارید نه انتقاد.» (مائوتسه دون ـ نمونه هایی از دیالکتیک (تفسیرهای مجرد)- 1959ـ صفحۀ 25) چنین افرادی عملاً به سود نیازمندی های اشغالگران امپریالیست تیوری بافی می کنند. با این تیوری بافی ها فقط و فقط سلطۀ اشغالگران امپریالیست و اجرای سیاست های شان را در افغانستان و منطقه پایدار می سازند. بدون تجزیه و تحلیل گروه بندی های سیاسی در افغانستان، و بدون مجسم ساختن منظره عمومی عرصۀ مبارزاتی و ایدیولوژیک ـ سیاسی آن ها نمی توان به کنه اختلافات پی برد. علت وجود نظرات مختلف در مبارزات کشور مربوط به تضاد عمیقی است که بین مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و کسانی که فقط این سنگ را تحت نام مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسه دون به سینه می زنند و به شکلی از اشکال تن به تسلیمی و تسلیم طلبی داده اند، وجود دارد. این اختلافات جزئی نیست، بلکه عمده و عمیق است. از یکطرف تسلیمی و تسلیم طلبی بیش از آنچه ما تصور می کردیم از خود سخت جانی نشان می دهد و از طرف دیگر تسلیم طلبانی که ظاهراً ادعای مبارزه علیه اشغالگران دارند بر سر توضیح واقعیات کشور ناتوان اند. این ناتوانی باعث گردیده که با همه تضادها برخورد یک سان داشته و تفاوت میان تضاد عمده و اساسی را درک نکنند و به شکلی به ترویج تسلیم طلبانه بپردازند. جریان مبارزات یک ونیم دهۀ گذشته به خوبی نشان داد که ما به زبان های مختلف حرف می زنیم. علت آنست که ما شرایط عینی و واقعی را همانطوری که هست بر اساس ایدیولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی تجزیه و تحلیل می کنیم و مخالفین بر عکس آن عمل می کنند و بر ذهن خود فشار می آورند تا از آن طرف ابحار برای افغانستان نسخه پیچی نمایند. مبارزات ایدیولوژیک نشان می دهد که ما نمی توانیم باهم کنار آئیم، مگر اینکه این مبارزات از طرف "مخالفین" ما مبنای مبارزات مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی را به خود بگیرد. ما هر زمان چیزی نوشتیم و یا حرفی زدیم بدون اسناد و فاکت نبوده و در آینده هم نخواهد بود. اما تسلیم طلبان با صغرا و کبرا نمودن و بدون کدام اسناد و مدارک زمین و آسمان را به هم میریزند و فحش، ناسزا و اتهامات ناروا نثار مائوئیست ها می کنند. ما هیچ چاره ای جز این نداریم تا تمام اسناد تسلیم طلبی دوران اشغالگران سوسیال سوسیالیست را بدسترس همگان قرار دهیم تا اینکه مشخص شود که تسلیم طلبی خیانت و جنایت نا بخشودنی است و مبارزه علیه آن هم در شرایط دیروز مهم و عمده بوده است و هم در شرایط امروزی. در ضمن پیرامون تسلیم طلبی در هرات نیز با مدارک مشخص بحث خواهیم نمود که چه کسی مسئول این تسلیم طلبی است و مسئولیت خون ده ها مبارز جبهۀ انجینران در هرات بدوش چه کسی است. چه کسی تسلیم طلب معلوم الحال را به کنفرانس سرتاسری "ساما" با خود آورده بود و چگونه تسلیم طلبی را وارونه جلوه داده بود. چرا ما نمی توانیم کنار آئیم؟ ما در چند شمارۀ شعلۀ جاوید نکات مورد اختلاف را با بیانی حتی المقدور ساده تر و با آوردن مثال های متعدد بطور منظم توضیح دادیم. با توضیح اسناد و فاکت های متعدد نشان دادیم که تضاد عمده در شرایط کنونی میان اشغالگران امپریالیست، رژیم دست نشانده و کشور و مردمان کشور می باشد. ما در مقالات متعدد خاطر نشان ساختیم که طالبان یک نیروی ارتجاعی و متحجر اند. با دلایل گوناگون این مسئله را واضح ساختیم و خاطر نشان ساختیم که تضاد عمده علیه اشغالگران یکی از تبارزات بزرگ تضاد اساسی است. تبارز بزرگ دیگر تضاد اساسی، عبارت از تضاد مردمان کشور با طالبان است. اما این تضاد غیر عمده است و نباید آنرا آنقدر بر جسته ساخت که تضاد عمده را تحت الشعاع قرار دهد و یا هر دو را با هم منطبق دانست (برای معلومات بیشتر به شمارۀ هفتم شعلۀ جاوید دور چهارم مراجعه نمایید). اما نویسندۀ مقاله هیچ یک از این دلایل را قبول ندارد. او تفاوت میان تضاد عمده و تضاد اساسی قایل نیست. به همین ترتیب تفاوت میان یک جامعۀ نیمه فیودالی - نیمه مستعمره و مستعمره ـ نیمه فیودالی را درک نمی کند. بناءً اشغالگران امپریالیست و طالبان را در یک ردیف قرار می دهد و هر دو را در شرایط اشغال کشور به عنوان دشمنان عمدۀ مردمان کشور معرفی می نماید. به این طریق به تسلیم طلبی ملی تن می دهد و به طولانی ساختن عمر اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی در افغانستان کمک می رساند. نویسندۀ مقاله در همین مقالۀ یک ونیم صفحه ای بیش از چهار مرتبه از مبارزه «علیه امپریالیزم و ارتجاع» نام برده است و عمداً در مقاله اش از تضاد عمده چشم پوشی نموده است. به نظر نویسندۀ مقاله «امپریالیزم و ارتجاع هر دو دشمن عمده » کشور و مردمان کشور اند. ما این موضوع را بطور همه جانبه در شمارۀ 28 شعلۀ جاوید دور سوم و هم چنین شمارۀ 13 شعلۀ جاوید دور چهارم به بحث گرفتیم. ما در این مورد نقل های بیشماری از مائو تسهدون آوردیم، لذا نیاز به بحث بیشتری ندارد. خوانندگان می توانند شماره های فوق الذکر شعلۀ جاوید را مرور نمایند. فقط برای جواب این موضوع به چند نقل قول از لنین بسنده می کنیم. «هر آئینه پرولتاریای ایرلند و انگلیس سیاست مارکس را نمی پذیرفتند و جدا شدن ایرلند را شعار خود نمی ساختند این عمل از جانب آنها بدترین اپورتونیزم و نیز فراموشی وظایف فرد دموکرات و سوسیالیست و گذشت (تاکیدات از ما است) در مقابل ارتجاع بورژوازی انگلیس (تاکید از لنین است) محسوب می شد.» (لنین مجموع مقالات در یک جلد ـ حق ملل در تعیین سرنوشت خویش ـ صفحۀ 368) نویسندۀ مقاله حق جدا شدن افغانستان از اشغالگران امپریالیست را برسمیت نمی شناسد. لنین به صراحت بیان نموده که انقلابیون کشورهای امپریالیستی باید شکست کشور خود را بخواهند و لو در مقابل نیروی ارتجاعی. نویسندۀ مقاله فراموش نموده که او فعلاً فردی است که تذکرۀ تابعیت کشور اشغالگر را دارا است، در صورتی که حق جدا شدن افغانستان را به رسمیت نشناسد و آن را شعار خویش قرار ندهد «بدترین اپورتونیزم» و «گذشت» او در مقابل اشغالگران امپریالیست محسوب می شود. «نفی تعیین سرنوشت یا حق جدا شدن هم ناگزیر در عمل معنایش پشتیبانی از امتیازات ملت حکمفرما است.» (همان جا ـ صفحۀ 361) آقای نویسنده به نقل قول بالا جداً توجه نمایید که جناب عالی با بیان این که «امپریالیزم و ارتجاع هر دو دشمن عمده» اند از امتیازات ملت ستمگر حمایت خود را اعلان می نمائید. کاری که کائوتسکی و رهبران منحرف انترناسیونال دوم نمودند و در حقیقت دادن چنین شعاری دفاع از "میهن" امپریالیستی است. نویسندۀ مقاله باید جداً توجه داشته باشد که همین شعار امروزی اش سبب غلطیدن شان به تسلیم طلبی ملی در قبال اشغالگران سوسیال امپریالیست گردید. این درس تلخ تاریخی افغانستان است که نویسندۀ مقاله از آن پند نگرفته است. «10 دسامبر سال 1969 مارکس می نویسد که گزارش وی در بارۀ مسئلۀ ایرلند در شورای انترناسیونال به شرح زیر تنظیم خواهد شد: «... خود داری کامل از هر گونه عبارات "انترناسیونالیستی" و "نوع پرورانه" در بارۀ "عدالت" نسبت به ایرلند ـ زیرا این موضوع در شورای انترناسیونال به خودی خود واضح است ـ منافع مستقیم و مطلق طبقۀ کارگر انگلستان گسیختن از رشتۀ ارتباط کنونی وی را با ایرلند ایجاب می کند. اینست اعتقاد کامل و عمیق من که مبتنی بر دلائلی است که قسمتهایی از ان ها را من نمی توانم برای خود کارگران انگلستان آشکار کنم. من مدت ها تصور می کردم که ممکن است رژیم ایرلند را از طریق به جنبش در آوردن طبقۀ کارگر انگلستان سرنگون ساخت. من همیشه از این نظر در "نیویورک تریبیون" (روزنامۀ امریکایی که مدت ها مارکس در آن چیزی می نوشت) دفاع می کردم، ولی بررسی عمیق تر مسئله مرا به عکس این نظریه معتقد نمود. طبقۀ کارگر انگلیس مادامی که گریبان خود را از مسئلۀ ایرلند خلاص نکرده است هیچ کاری انجام نخواهد داد... ریشه های ارتجاع انگلستان در اسارت ایرلند است.» (تکیه روی کلمات از مارکس است ـ لنین مجموع مقالات در یک جلد ـ حق ملل در تعیین سرنوشت خویش ـ صفحۀ 367) حال در افغانستان نیز چنین است. هر گاه کارگران و مائوئیست های کشورهای امپریالیستی نتوانند گریبان خود را از مسئلۀ افغانستان خلاص نمایند، و شعار جدایی افغانستان را سر لوحه خود قرار ندهند و خواهان شکست اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا در افغانستان نباشند، نه تنها «هیچ کاری انجام نخواهند داد» بلکه به قول لنین به بدترین اپورتونیزم غلطیده اند. زمانی که مارکس جدایی ایرلند از انگلستان را شعار داد و حتی با این شعار که «ولو اینکه پس از جدایی کار به فدراسیون بکشد»، بودند کسانی که مارکس را دشنام می دادند که او مبارزۀ طبقاتی را فراموش نموده است. لنین موضوع فوق را چنین بیان می دارد: «مادامی که ایرلند از قید ظلم و ستم انگلستان خلاص نشده است طبقۀ کارگر انگلستان آزاد نخواهد شد. اسارت ایرلند ارتجاع را در انگلستان تقویت می کند و به آن نیرو می بخشد (همان طوری که اسارت یک سلسله از ملتها به توسط روسیه، ارتجاع را در آن جا نیرو می بخشد!) مارکس ضمن این که قطعنامۀ مربوط به پشتیبانی از "ملت ایرلند" و "مردم ایرلند" را (لابد ل. ول اعقل عقلا، مارکس بیچاره را بجرم فراموش نمودن مبارزۀ طبقاتی بباد دشنام می گرفت!) از انترناسیونال می گذراند، جدا شدن ایرلند را از انگلستان تبلیغ می کند. و «لو اینکه پس از جدایی کار به فدراسیون بکشد » (همان جا ـ صفحۀ 367 ـ تأکید روی کلمه از لنین است) ما چنین حالتی را در افغانستان شاهدیم. زمانی که شعلۀ جاوید دشمنان کشور و مردمان کشور را در شرایط اشغال کشور به عمده و غیر عمده تقسیم می نماید و خاطر نشان می سازد که وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی ما مبارزه علیه دشمن عمده است، واین را خاطر نشان میسازد که مبارزه علیه دشمن غیر عمده به هیچوجه نباید فراموش شود و نباید آنقدر برجسته گردد که تضاد با اشغالگران را تحت الشعاع خود قرار دهد و یا به هم برابر گرفته شود، نویسندۀ مقاله («اعقل عقلا») ما را به خاطر اینکه هر دو دشمن را عمده ندانستیم سرزنش نموده و به باد فحش و نا سزا می گیرد. «مارکس از سوسیالیستی که متعلق به ملت ستمگر است روش او را نسبت به ملت ستمکش سوال می کند و فوراً نقص مشترک سوسیالیست های ملت حکمفرما (نگلیس و روس) را آشکار می سازد که عبارت است از: عدم وظایف سوسیالیستی آن ها نسبت به ملل تحت فشار و نیز نشخوار خرافاتی که از بورژوازی"عظمت طلب" کسب گردیده است.» (لنین ـ همان کتاب ـ صفحۀ 365 و 366) حال از آقای نویسندۀ مقاله که مربوط به کشور اشغالگر امپریالیستی است سؤال می کنیم که افغانستان حق جدا شدن از اشغالگران امپریالیست را دارد یا نه؟ اگر جواب مثبت است پس نویسندۀ مقاله اعتراف می کند که اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده دشمنان عمدۀ کشور و مردمان کشور اند و تقسیم بندی دشمنان به عمده وغیر عمده درست است و مبارزه علیه دشمن غیر عمده باید در تابعیت از مبارزه علیه دشمن عمده پیش برده شود. اگر جواب منفی است به این معنی است که دیگر نویسندۀ مقاله به مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم پشت نموده و همان خرافات بورژوازی "عظمت طلب" را نشخوار می کند. «دولت ملی مستقل و وارسته عجالتاً در روسیه فقط و فقط از امتیازات ملت ولیکاروس است. ما پرولتاریای ولیکاروس را از هیچ امتیازی و منجمله از این امتیاز، پشتیبانی نمی کنیم. ما در شرایط این کشور معین مبارزه می کنیم و کارگران کلیه ملل این کشور را متحد می نمائیم. ما از تمام راه های ممکنه بسوی هدف طبقاتی خود به پیش می رویم. ولی بدون مبارزه با ناسیونالیزم و بدون دفاع از برابری ملل مختلف نمی توان بسوی هدف پیش رفت. این موضوع که مثلاً آیا برای اوکرائین تشکیل یک دولت مستقل مقدر است یا نه به هزار عامل مربوط است که از پیش نمی توان آنها را تعیین کرد و ما بدون اینکه قصد داشته باشیم "حدس" پوچ بزنیم جداً طرفدار آن چیزی هستیم که جنبۀ مسلم دارد و آن حق اوکرائین در تشکیل چنین دولتی است. ما این حق را محترم می شماریم، ما از امتیاز ولیکاروس ها بر اوکرائین پشتیبانی نمی کنیم، ما توده ها را با روح شناسایی این حق و با روح نفی امتیاز دولتی هر یک از ملل پرورش می دهیم.» (تاکیدات روی کلمات از لنین است ـ همان کتاب ـ صفحۀ 357) اما نویسندۀ مقاله با «حدس پوچ» طرفدار امتیاز ملل ستمگر یعنی اشغالگران امپریالیست در افغانستان می باشد. ما این حق (حق جدا شدن از زیر یوغ اشغالگران امپریالیست) را برای مردم افغانستان برسمیت می شناسیم. این بدان معنی نیست که با رسمیت شناختن جدایی افغانستان به عنوان یک کشور مستقل از زیر یوغ اشغالگران با ناسیونالیزم مبارزه نمی کنیم. ما به خوبی واقفیم که بدون مبارزه با انواع و اشکال ناسیو نالیزم نمی توان به سوی هدف پیش رفت. اما ما این مبارزه را در تابعیت از مبارزه علیه دشمن عمدۀ کشور و مردمان کشور یعنی اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی به پیش می بریم. «هر چه آزادی در کشور کمتر باشد، هر چه تجلی مبارزۀ آشکار طبقات کمتر باشد، هر چه سطح فرهنگ توده ها پائین تر باشد ـ به همان نسبت هم معمولاً اتوپی های سیاسی آسان تر بروز می کند و به همان نسبت مدت طولانی تری پا بر جا می ماند» (لنین- مجموع مقالات در یک جلد ـ دو اتوپی ـ صفحۀ 346 ـ تأکید از لنین است) سیاست اتوپست ها سیاستی است که بر آورده شدنش نه حال ممکن است و نه در آینده. بنا به قول لنین آرزویی است که بر نیروی اجتماعی متکی نبوده و رشد و تکامل نیروهای سیاسی و طبقاتی آن را تقویت نمی کند. در افغانستان تسلیم طلبان از جملۀ چنین کسانی اند . تسلیم طلبان اتوپست بخاطر پایین بودن سطح فرهنگی مردم افغانستان توانستند به آسانی توده ها و نسل جوان را اغفال نمایند و جایگاهی برای خویش دست و پا کنند، توده ها را بفریبند و به آن ها این ایده را دیکته کنند که می توانند از راه صلح و سازش با اشغالگران امپریالیست کم و بیش بهبودی در وضعیت زندگی شان به وجود بیاورند. در شرایط کنونی افغانستان موضوع بر سر اینست که آیا کشور اشغال گردیده یا نه؟ آیا تضاد با اشغالگران و رژیم پوشالی عمده است یا نه؟ نویسندۀ مقاله بدون اینکه پاسخی به سوالات فوق بدهد، به خود می پیچد و خود را این ور و آن ور می زند، نکته سنجی می نماید و داد و فریاد راه می اندازد، ولی به نقدی که متوجه اوست پاسخی نمی دهد. او اصل قضیه را فراموش نموده و مسکوت می گذارد و در بارۀ آن هیچ نمی گوید، برای اینکه هیچ نگوید در بارۀ هر چه بخواهد صحبت می کند.