Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

نسخۀ اصلی سند به زبان انگلیسی نوشته شده است. ترجمۀ سند به فارسی دری توسط ما صورت گرفته است. هم‌چنان نسخۀ اصلی نوشته عنوان ندارد و عنوان کنونی توسط ما انتخاب گردیده است

"هیئت تحریر شعلۀ جاوید"

در مـورد حـزب مـائـوئـیـسـتـی

یک تشکیلات برای پیشآهنگ شدن جامعۀ نوین و انسان‌های نوین باید دارای چه کیفیت‌هایی باشد، روش‌ها برای ساختمان ِحزبِ مطابق به این [کیفیت‌ها] باید چه باشد [و] جایگاه حزب در دیکتاتوری پرولتاریا باید چه باشد؟ آیا یک حزب پرولتری امروز می‌تواند بدون یک حزب مائوئیستی شدن کیفیت‌های کمونیستی خود را حفظ نماید؟ آیا حزب مائوئیستی صرفاً نام دیگری برای حزب کمونیست است؟ یا این [حزب] چیزهای جدیدی را دارا می‌باشد؟

در دوران نظام سرمایه داری، طبقات (یا اقشار درون آن‌ها) منافع خود را عمدتاً از طریق ابزار حزب سیاسی (یک سازمان اجتماعی) بیان و درک می‌نمایند. مارکس برای پرولتاریا ضرورت تشکیل حزب سیاسی خودش را به خاطر رسیدن به اهدافش و جنگیدن با طبقات دشمن مطرح کرد. این [نظریه] به عنوان یک تیوری علمی توسط لنین در پراتیک بنیاد گذاشته شد، به اثبات رسید و تکامل داده شد. هستۀ مرکزی مفهوم حزب لنینیستی انقلابیون حرفه‌یی است. [انقلابیون حرفه‌یی] کسانی [هستند] که خود را به طور کامل به فعالیت انقلابی وقف می‌کنند و [این فعالیت] را حرفۀ خود می‌سازند. این [هستۀ مرکزی حزب لنینیستی] مورد نقد قرار گرفته است که گویا [آن‌ها] به [سوی] تشکیل نخبگان مسلط بر پرولتاریا سوق می‌یابند. علاوتاً، نگرش لنین مبنی بر این که کارگران به تنهایی نمی‌توانند به ایدئولوژی ای که آن‌ها را به سوی آزادی هدایت کند، دست یابند و طرح وی که [این آگاهی] باید از بیرون به آن‌ها یرسد، به عنوان تجلیل از نخبه‌گرایی تشخیص داده شده است. مفهوم حزب لنینیستی متهم به بیان ملموس بی‌خردی ای است که توان باالقوۀ کارگران را کم ارزش نشان می‌دهد. بعضی‌ها استدلال می‌کنند مادامی که لنین زنده بود با داشتن توان شخصی، شررانگیزی‌های این نظریۀ حزبی را متوقف نگه داشت، [اما این شررانگیزی‌ها] در یک رقص مرگ هولناک تحت رهبری استالین وسیعاً شایع گردید. (پیرسون، ماتروبومی - 87/3، 29 مارچ 2009)
بیایید ابتدا خود را با مبارزات ایدئولوژیکی که در این مورد، در طول دوره ای که نظریۀ حزب لنینیستی شکل گرفت، آشنا کنیم. نقطۀ آغاز این موضوع، بحث در کنگرۀ دوم حزب کمونیستِ تقسیم ناشدۀ روسیه (که بعدها به عنوان حزب کارگر سوسیال دموکراتیک روسیه شناخته شد) در مسئلۀ اساس‌نامۀ حزب بود. راستگرایان (که تروتسکی نیز بخشی از آن‌ها بود) مسودۀ آئین نامۀ لنین را متهم به ترویج سانترالیزم افراطی نمود. حتی پافشاری لنین روی معیارهای عضویت که پیوستن به یک کمیتۀ حزبی و مشارکت در فعالیت های آن را اجباری می‌ساخت، به نظر آن‌ها، یک مثال از سانترالیزم غیرقابل پذیرش بود. طرح مخالف آن‌ها، مجاز بودن عضویت هر کمک کننده ای به حزب بود. آن‌ها بدین گونه قصد داشتند حزب را تشکل سست بنیان [و باز] از فعالین اوقات فراغت بسازند. این مسئله لب و لباب اختلاف نظر میان لنین و حریفانش بود.
لنین نیاز برای یک سازمان [در بر گیرندۀ] آنانی را که آماده باشند در خط مقدم فعالین یک جنبش انقلابی با هدف تصرف قدرت قرار بگیرند و تمام زندگی خویش را به این وظیفه وقف کنند و بدین طریق برای حاصل نمودن کیفیت‌ها و مهارت‌های رهبری کوشش نمایند، به روشنی درک کرده بود. مفهوم حزب لنینی طبق این دیدگاه تکامل یافت. وضعیت خاص در روسیۀ تزاری، که از تمام فعالیت‌های علنی جلوگیری می‌کرد و پنهان ماندن دایمی از پولیس مخفی را ضروری می‌ساخت، مسلماً یکی از عوامل بزرگ تأثیرگذار در این زمینه بود.
وزنۀ چنین ویژگی هایی را می‌توان در تأکید لنین بر برخورداری بدنۀ رهبری حزب از تمرکز کامل و تقسیم دقیق وظایف- تقریباً مانند تقسیم کار در یک کارخانۀ مدرن- بین کمیته‌های حزبی مختلف و اعضای کمیته‌ها دید. اما همچنان باید خاطرنشان کرد که [ضرورت] گسست از مفهوم حزب انترناسیونال دوم در دستیابی به این [مفهوم حزبی] نیز قطعی بود، هرچند زمینۀ بلاواسطه توجه به وضعیت روسیه بود. این جایی است که لنین در مورد موضوع حزب از هم‌عصران خود جدا می‌شود. صرفنظر از حملات سرسختانۀ راست‌گرایان، بگذارید این [موضوع] را از طریق انتقاد مطرح شده توسط روزا لوگزامبورگ و همچنان تروتسکی (که مدتی در اردوگاه انقلابی بود) توضیح دهیم.
لوکزامبورگ لنین را به عنوان نمایندۀ گرایش سانترالیزم افراطی در جنبش انقلابی روسیه متمایز ساخت. این انتقاد بر اساس نظر وی در مورد رابطه میان جنبش توده‌یی انقلابی و حزب بود. لوکزامبورگ متذکر شد که:
«سانترالیزم در فهم سوسیالیستی، یک چیز مطلق مربوط به هر فاز جنبش کارگری نیست. این گرایش در تناسب بـا توسعه و آموزش سیاسی، که در جریان مبارزۀ توده‌های کارگر به دست می‌آید، واقعیت می‌یابد.»؛ «حقیقت این است که سوسیال دموکراسی به سازمان پرولتاریا وصل نیست. این خودش پرولتاریا است. به همین دلیل، سانترالیزم سوسیال دموکراتیک ماهیتاً از سانترالیزم بلانکیستی متفاوت است ... و به این ترتیب "خود سانترالیزمِ" بخش‌های پیش‌رفتۀ پرولتاریا است. این، حاکمیت اکثریت در داخل حزبِ خودِ پرولتاریا است.»(مسائل سازمانی سوسیال دموکراسی روسیه، تأکید از اصل سند است)
این داستان سرایی با تأکید بر ماهیت داوطلبانۀ تمرکزگرایی حزب کمونیست، کم و بیش تفاوت بین طبقه و عناصر پیشرفته آن، بین حزب و جنبش وسیع انقلابی را انکار می‌نماید. اگرچه کلمه ای که لوکزامبورگ استفاده می کند، "خود سانترالیزم" است، در فحوا  مترادف با "خود به خود" است. همچنان رقیق ‌سازی این مرزبندی در  مبارزه طلبی تروتسکی قابل مشاهده است:
«اگر تقسیم کار را می‌توان به عنوان یک اصل سازمانی در نظر گرفت، تنها در یک کارخانه می‌تواند عملی باشد، اما هرگز نمی‌تواند در یک حزب سیاسی از هر نوع، قابل تطبیق باشد [و] در مورد ما کمتر [قابل تطبیق است.] آیا برای ما روشن نیست که "اصل" تقسیم کار به هیچ وجه خصیصۀ سازمانی که وظیفۀ خود را توسعۀ آگاهی طبقاتی پرولتاریا تعیین کرده است، نمی باشد.» (وظایف سیاسی ما - قسمت 3، مسایل سازماندهی، تأکید در اصل)
لنین ماهیت داوطلبانۀ تمرکزگرایی حزب را رد نمی کند. این تحمیلی نیست، بلکه شرکت کردن در آن داوطلبانه است و [عضویت] در آن توسط تمامی [اعضاء]، به طور آگاهانه و با توجه به منافع انقلاب، حاصل می‌شود. این است برداشت لنین از تمرکز گرایی داوطلبانه. برخلاف گرایش لوکزامبورگ، که باید در جریان مبارزات تحقق یابد، برای لنین، روش ها در یک حزب متمرکز، به شمول تقسیم وظایف در آن، چیزی است که از همان ابتدا به صورت آگاهانه ایجاد و آموزش داده می‌شود. با این حال، این امر پیوستگی خود انگیختگی انقلابی [با خود] را نفی نمی‌کند.  
مکرراً [باید بگوییم که] نقطۀ عزیمت لنین، تشکیلات مورد لزوم برای سازماندهی کردن و انجام دادن انقلاب است. او با ارزیابی وضعیت واقعی دشمن و مردم، به جای شروع کردن از تصور پیش داورانه از انقلاب یا پرولتاریا و پیشرفت آن، راه حلی پیدا کرد. بنابراين، لنین در زمان تحولات انقلابی 1905، به جاي تشدید تمرکزگرایی و سرباز گیری محتاطانه، طرفدار تشکیلِ سازمانِ قادر به متحد کردن بیشترین تعداد از توده‌های مبارز بوده است. (وظایف جدید و نیروهای جدید، جلد 8، صفحات 209-220)
این موردی نبود که در آن لنین علیه لنینیزم بوده باشد، این لنینیزم بود. در این مثال او بر اساس [این] ارزیابی که شور و شوق انقلابی قابل دید توده‌ها در آن شرایط، به میزان زیادی عدم استحکام ایدیولوژیکی و سیاسی آن‌ها را جبران خواهد کرد، هدایت می‌شد. این امر اعتقاد عمیق به توده‌ها و درک دیالیکتیکی مناسبات میان گام‌های  آگاهانه و خود انگیختگی در درون یک جنبش انقلابی را نشان می‌داد. بدون تردید، تمرکزگرایی و اصول سازمانی لنینیستی مطالبِ مطلقِ قابل اجرا علیرغم [هر] مرحلۀ [مبارزه] نیست. [در این تمرکز گرایی و اصول سازمانی] تقسیم کار به مفهوم ترک وظیفۀ بالا بردن آگاهی انقلابی تمامی اعضای حزب و توده‌های وسیع نیست.
آیا جنبش کمونیستی بین‌المللی بعدها سرمشق دیالیکتیکی برداشت لنین در مورد [حزب] پیش‌آهنگ و روش‌های تشکیلاتی فرمولبندی شده توسط وی را رها کرد؟ این امر بسیار سود مند خواهد بود که به عوض توجه به ویژگی‌های رهبران، آنچنان که پیرسون [توجه می‌نماید]، [به همچو] تفاوت ها [در] اوضاع توجه نماییم. لنین در مورد خطرات ناشی از جهانی شدن مقررات حزب بلشویک، بدون توجه به زمان و مکان آن نگران بود. در گزارشی به انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) لنین اظهار داشت که اصول تشکیلاتی [حزب بلشویک] دارای عطر و بوی قوی روسی است و شک و تردید دارد که رفقای کشورهای دیگر قادر به درک درست آن [اصول] باشند. (گزارش به کنگرۀ چهارم انترناسیونال کمونیستی، جلد 33، صفحات 415-432).
در آن روزهای تعجیل برای گسست از روش‌های تشکیلاتی سست و بازِ بین‌الملل دوم این نگرانی مورد توجه قرار نگرفت. در همین حال حزب کمونیست روسیه که درین زمان به حزب حاکم تبدیل شده بود خواستار تمرکزگرایی شدیدتری شد. وحدت آهنین حزب برای حیات حکومت انقلابی اهمیت حیاتی داشت. این زمینه ای بود که [در آن] کنگرۀ دهم حزب روسیه تصمیم گرفت [که به موجودیت] تمام گروه های درون حزب و نشرات آن‌ها پایان دهد و فعالیت آن‌ها را از بین ببرد. بعدها [این تصمیم گیری] بخشی از مبانی اصول سازمانی حزب کمونیست گردید.
در سراسر این دوره، لنین، حزب [کمونیست] روسیه و کمینترن به این نظر بودند  که پیشرفت انقلابی در اروپای غربی قریب‌الوقوع است. تحولات سیاسی در کشورهای مختلف بر این [وضعیت] گواهی می‌داد. فوریت این وضعیت قطعاً باید بر فرمولبندی اصول سازمانی تأثیرگذار بوده باشد. با این حال، وضعیت انقلابی که شکل گرفته بود، هدر رفت. درینجا، لنین توجۀ خاصی به نیاز برای یک ارزیابی کامل داشت تا بتواند [موضوع] گام‌های آینده را در اوضاع فروکش [کردن وضعیت انقلابی] حل کند. اما قبل از این که او بتواند با این کار دست و پنجه نرم کند،  توسط یک گلولۀ قاتل به بستر افتاد و درگذشت. معلوم نیست که آیا نگرش حزبی و اصول سازمانی آن در میان مسائل مورد نظر او برای بازنگری بوده است یا خیر؟ به هر حال این چیزی نیست که بعداً به مشاهده رسید. آیین‌ها و روش‌های کاری ای که در یک وضعیت خاص تصویب شده بود، بعدها با روش بسیار مکانیکی تیوریزه شد.
نگرش استالین در مورد حزب یکپارچه در میان اشتباهات مکانیکی وی برجسته بود. این الگویی بود که توسط جنبش بین‌المللی دنبال شد - تا زمانی که توسط مائو مورد انتقاد قرار گرفت. [طبق نگرش استالین] دیدگاه پرستش آمیز حزب به عنوان قدرتی که نمی‌تواند مورد سوال قرار گیرد و همیشه [دارای مواضع] درست [است] تقویت حاصل کرد. تأثیر تفکر مکانیکی که تناقضات داخلی و مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم را انکار می‌کرد، در نگرش حزبی استالین مشهود بود. [درین نگرش، حزب] به عنوان یک اتموسفیر تناقضات فعال، به عنوان یک وجود ارگانیکی که باید مداوماً موضع و ارتباط رهبری خود را در جامعه از طریق گلاویز شدن با تضادهای خارجی و داخلی تجدید نماید، درک نمی‌شد. [در نتیجه] مبارزۀ ایدئولوژیک [یک امر] تشریفاتی گردید. سانترالیزم دموکراتیک به صورت روابط میان اربابان و نوکران منجمد گردید.
همان طور که انتظار می‌رود، درین مورد میان احزب بر سر قدرت و احزابی که برای تصرف قدرت مبارزه می‌نمایند، تفاوت وجود دارد. در مورد دوم، ضرورت‌های حفاظت از خود تحت سرکوب دشمن، باعث جلب اطمینان وسیع مردم شد. انتقاد از خود، تصحیحات و مبارزات ایدیولوژیک در مورد چنین مسائلی موجب نشاط بخشیدن به جو حزبی گردید. با این حال، محدودیت‌های نگرش حزب یکپارچه تا حال وجود دارد. اهمیت پاکسازی تشکیلاتی در مقایسه با تصحیح ایدئولوژیک بیشتر شد. تا زمانی که حزب جهت‌گیری مارکسیستی- لنینیستی خود را حفظ کرد، این معمولاً به معنای حذف کسانی بود که ویژگی های کمونیستی خود را از دست داده بودند. اما حتی پس از آن، ایدئولوژی در کل فرآیند موقعیت درجه دوم یافت و جنبۀ تشکیلاتی اهمیت بیشتری یافت.
مائو از این سنت منفی و تفکر مکانیکی بنیادین آن گسست کرد. این [گسست] از لحاظ ادبی بازسازی ایدۀ پیش‌اهنگ بود. و این راه را برای درک عمیق‌تر و غنی‌تر نقش رهبری پرولتاریا و حزب لنینیستی باز کرد. عدول مائو از تفکر موجود در مفهوم حزب می‌تواند از همان ابتدا مشاهده شود. گزارش او در مورد جنبش دهقانی هونان، نوشته شده در سال 1927، نتیجه‌گیری کرد که هر حزب انقلابی که در سپردن رهبری به دهقانان شورشی ناکام بماند، مورد پذیرش قرار نخواهد گرفت. این اظهاریه که دهقانان- که تا آن زمان از نظر تیوری مارکسیستی عقب مانده پنداشته می‌شدند- خصوصیت انقلابی حزب پرولتری را آزمایش و تعیین می‌کنند، چیزی جز انهدام جسورانۀ تفکر مطلق در مورد نقش رهبری حزب کمونیست نبود و جا برای مسئله آفرین ساختن نقش رهبری تاریخی پرولتاریا و ایدۀ پیش‌آهنگ فراهم نمود.
گرچه طبقات و اقشار اجتماعی دیگر در جنبش تاریخی برای نابود کردن سرمایه‌داری (امپریالیزم، [به مثابۀ] بالاترین مرحلۀ آن) شرکای مهمی هستند، [اما] نمی‌توانند [برای این جنبش] رهبری فراهم نمایند. مسئلۀ [اصلی] رهایی در هر مورد مشخص است- زمین در مورد قضیۀ دهقانان بی‌زمین، ستمگری کاستی برای دالیت‌ها، شووینیسم مردسالار برای زنان، ظلم قومی برای ادیواسی‌ها، ستمگری ملی برای مردمان تحت ستم، آزار و شکنجۀ مذهبی برای اقلیت‌ها و غیره و غیره. با وجود ویژه بودن، آن‌ها نیز بخشی از زمینۀ کل پروژۀ انقلابی هستند. اما وضعیت پرولتاریا چنین نیست. اسارت نظام سرمایه داری متفاوت از سیستم‌های استثمارگرانه قبلی مانند کاست- فئودالیزم است. این [نظام] اجبار دیگری را غیر از دردهای شدید گرسنگی بر کارگران اعمال نمی‌کند. و نظر به این که آن‌ها، در اصل، آزاد هستند، هیچ گونه آزادی خاصی نمی‌تواند برای آن‌ها برازنده باشد. هر شکلی از استثمار و ستم باید پایان یابد. بدین ترتیب رهایی همۀ بشریت پیش شرط آزادی این طبقه می‌باشد. نقش رهبری کنندۀ پرولتاریا از این موقعیت اجتماعی عینی حاصل می‌شود. این [امر] پرولتاریا را ملزم می‌سازد که انقلاب همه جانبه را تا زمان متحقق ساختن جهان عاری از [هر نوع] استثمار انقلاب را ادامه دهد.
اگر این درک مارکسیستی از رهبری پرولتاریا مطلق ساخته شود، مسلماً به طرف "جسمیت دادن به [پرولتاریا] سوق خواهد یافت. (Sandeepan
، Munnaniporali ، 131 )  هم تاریخ و هم زمان حال جنبش کمونیستی بین‌المللی، هر دو، نشان می‌دهند که چگونه این [وضعیت] همراه با برابر سازی مکانیکی (پرولتاریا= انقلاب و حزب کمونیست= پیش‌آهنگ)، پدیدار می‌شود. از سوی دیگر، تمایلات شدید اکونومیستی اغلب اوقات در اقشار بالایی پرولتاریا، عدم فعالیت اجتماعی تولید شده توسط رویزیونیست‌ها، سیاست‌های ریفورمیستی که این اکونومیزم را تقویت می‌نماید و تحولات دیده شده در سرشت کار و محل کار، باعث سرافراشتن دیدگاه‌های دست کشیدن از    مفهوم رهبریت پرولتاریایی می‌شود. آن‌ها با کنش احمقانه در زمان افزایش ناخوشایند سیاست‌های هویتی باوردارند که در آینده این جنبش‌ها رهبری تغییرات اجتماعی را به دست خواهند گرفت.
بنابراین ما دو چیز داریم. در یک طرف، جسمیت بخشیدن به پرولتاریا و حزب کمونیست و خودغرضی برافراشتن این درفش برای توجیه ضرورت‌های زودگذر به عنوان منافع عمومی. در طرف دیگر، تمنای رخوت‌انگیز کاستن از دورنمای عمومی تا سرحد [منافع] جزئی، تا دست کشیدن از وظیفۀ عالی [دست‌یابی] به یک جهان عاری از استثمار، آن‌ گاه که این [خواست] صرفاً یک خواست خیالی به نظر می‌رسد. مائوئیزم به وسیلۀ این حلقه خبیث اخته می‌شود. نقش رهبری کنندۀ پرولتاریا و موقعیت پیش‌آهنگی حزب کمونیست آن، حاوی پتانسیل در شرایط تاریخی است. آن‌ها فقط می‌توانند از طریق مداخلۀ خلاقانه در لحظۀ تاریخی یک جامعۀ مشخص تحقق یابند. همانند سایر پدیده ها، این هم یک وحدت اضداد است. این بود معنای هوشدار مائو در گزارش هونان.
می‌توان تداوم این پژوهش مائو را بعد از 50 سال دید: «بورژوازی در درون خود حزب است». او از طریق تجارب احیای مجدد نظام سرمایه داری در اتحاد جماهیر شوروی و انقلاب فرهنگی که در چین برای جلوگیری از آن به راه افتاد، به این نتیجه‌گیری رسید. این چیزی است که نمی‌تواند با مفهوم حزب یک‌پارچۀ استالین قابل درک باشد. حضور بورژوازی [در حزب] که مائو خاطر نشان کرد و به آن توجه نمود، از نفوذ احتمالی عوامل بورژوازی در حزب و فاسد سازی اعضای حزب، متفاوت است. این همان چیزی بود که لنین و استالین از طریق تصفیه در صدد جلوگیری از آن بودند. مائو در بارۀ بورژوازی نوین صحبت می‌کند. این [بورژوازی] محصول روابط تولید سرمایه‌داری باقی مانده مانند حق بورژوازی و نقش سیاسی/ حاکم رهبری کنندۀ حزب کمونیست در دیکتاتوری پرولتاریا، [به عنوان] یک عنصر اجتناب ناپذیر سوسیالیزم، است. عامل تعیین کننده در مبارزه علیه این [بورژوازی]، خط ایدئولوژیک- سیاسی صحیح در پرداختن به وظایف متعدد ادامۀ انقلاب و تکامل بیشتر آن، خواهد بود. اگر خط رویزیونیستی رهبری را تصرف نماید، بورژوازی در حزب غالب خواهد شد. رنگ حزب و دولت تغییر خواهد کرد.
این، [موضوع] دیالکتیکی دیگری از موقعیت حزب کمونیست به عنوان پیش‌آهنگ است. منبع اصلی خطرات احتمالی که ما در بالا دیدیم مربوط به تأثیرات خارجی نیست. این در برگیرندۀ انقلابی است که آن را رهبری می‌کند و در برگیرندۀ جامعه ای است که بدین طریق ایجاد شده است. به عبارت دیگر، در برگیرندۀ وحدت اضداد پدیدار شده و پرورش یافته توسط اقدامات موفقیت آمیز حزب به عنوان یک پیش‌آهنگ، است. این پتانسیل آینۀ تضاد رهبری کنندۀ پیشروی به سوی کمونیزم است. این که کدام یکی از آن‌ها در یک جامعۀ سوسیالیستی مفروض متحقق خواهد شد موضوعی است که توسط مبارزۀ طبقاتی در درون حزب و جامعه در هر لحظۀ تاریخی مشخص، معین خواهد شد. درک حزب به عنوان یک وحدت اضداد- نکتۀ [اصلی] گسست برای ایجاد مفهوم مستحکم حزب مائوئیستی هم در تیوری و هم در پراتیک است. 
با درس‌گیری از انقلاب چین و جنبش کمونیستی بین‌المللی، مائو تعدادی از مسایل در مورد حزب را به طور مبسوط تشریح نمود. یکی از موضوعاتی که از هر جهت پیگیرانه بر آن تاکید شده است این است که هوشیاری کمونیستی برای خدمت به مردم را با بررسی نگرش‌ها در مورد اولویت قایل شدن به روابط بین حزب و مردم و رهبری و صفوف را قاطعانه بنا نماییم. این، نقش یا اهمیت رهبری را انکار نمی‌کند. مائو با دیدگاهی که رهبری را مطلق می‌گرد و توده‌ها و صفوف را به پیروان و ابزار غیر فعال مبدل می‌ساخت مخالف بود. او به کمونیست‌ها یادآوری می‌کند که مسئله این نیست که کادرهای لازم چطور هستند، این توده‌ها هستند که کارها را پیش می‌برند، بنابرین نباید در مورد نقش کادرها مبالغه صورت بگیرد. همراه با این، او روی مناسبات میان کمیتۀ مرکزی و کمیته‌های پایین‌تر و مناسبات میان دولت سوسیالیستی و مردم تأکید می‌نماید. در صورت نداشتن اطلاعات از سطوح پایین‌تر، رهبری مرکزی نمی‌تواند به فیصله‌های درست دست یابد. در اوقاتی سطح پایین‌تر خودش به راه حلی دست می‌یابد. در چنین صورتی وظیفۀ کمیتۀ مرکزی این است که آن را در سراسر کشور تبلیغ نماید. این چنین ملاحظات مائو هر ایدۀ رهبریت خطاناپذیر را واژگون می‌سازد. همچنان این [ملاحظات] به پیش‌برد مناسبات میان اصل تشکیلاتی سانترالیزم دموکراتیک و تیوری مارکسیستی شناخت کمک می‌رساند. مائو نشان می‌دهد که مبارزه علیه بورژوازی یگانه عنصر مبارزۀ طبقاتی تحت سوسیالیسم نیست. این [مبارزۀ طبقاتی تحت سوسیالیزم] در برگیرندۀ تضادها میان دولت سوسیالیستی و مردم و میان حزب و مردم [نیز] می باشد. درست در دهه 1950، او هوشدار داد که مردم کسانی را که قدرت را گرفته اند و فکر می‌کنند که می‌توانند بر آن‌ها فرمانروایی کنند باید درس بدهند. او با گفتن این که حزب کمونیست نیاز دارد درسی بیاموزد از حق مردم برای اعتصاب و اعتراض طرف‌داری کرد. (مبارزه با ایده های بورژوایی در حزب- سخنرانی در دومین پولینوم هشتمین دورۀ کمیته مرکزی حزب کمونیست چین- جلد 5- آثار منتخب)
آن چه درینجا جالب است اهمیتی است که او به مبارزه از پایین و ابتکار خودانگیختۀ مردم  قایل است. این درک از روابط دیالیکتیکی بین مداخلۀ آگاهانه از بالا و فشار خودبه‌خودی از پایین، فهم لنینیستی‌ای که توسط جنبش کمونیستی بین‌المللی در دوران فترت به فراموشی سپرده شد، توسط مائو صرفاً دوباره مورد پذیرش قرار نگرفت. او از طریق به کار بستن آن در انقلاب فرهنگی، در مبارزه علیه خطر احیای سرمایه‌داری، در سطح عالی نوینی آن را به دست گرفت. بدین گونه مائو نگرش حزبی را تکامل داد و آن را بر پایه‌های جدید استوار ساخت؛ نه بر روی برخی صفات فردی، بلکه بر روی اصول مستحکم ایدئولوژیک- سیاسی.
حزب کمونیست چین تحت رهبری مائو تا چه حدی توانست این تازگی را جذب نماید؟ این سوالیست وارد و به عنوان مدخلی برای ارزیابی میزان الهام‌گیری جنبش برآمده در دهۀ 1950 از اندیشۀ مائوتسه‌دون یا مائوئیست‌هایی که در در دهۀ 90 با ادعای شفافیت عمیق‌تری متحد گردیدند و مفهوم حزب مائوئیستی را باالفعل ساختند، خدمت می‌نماید. حزب کمونیست چین طبق الگوی کمینترنیستی قالب‌ریزی گردید. در هنگام جستجوی جوابی به سؤال ما، باید این جنبه و همچنین پس منظر طولانی فعالیت [حزب کمونیست چین] با روش‌ها و سبک کار [کمینترن] باید مدنظر قرار بگیرد. طوری که متذکر شدیم مائو از همان ابتدا گسست از این الگو را آغاز نمود. اما روی‌کرد جدید وی واقعاً از طریق انقلاب فرهنگی تثبیت گردید. در حقیقت، آموزش‌های مائو در مورد حزب فقط در سال 1973 در کتاب گروه شانگهای (یک درک پایه‌یی از حزب کمونیست چین) سازمان‌مندانه تنظیم گردید. (سه سال بعد سانسور این کتاب یکی از اولین اقدامات رهروان سرمایه‌داری غصب کنندۀ قدرت بود!) می‌توان استنتاج نمود که حزب کمونیست چین یک برآمد در حال ت پذیرش روی‌کرد مائوئیستی، هنوز با مقدار زیادی عدم شفافیت در مورد خود این پروسه، بود. در حقیقت این روی‌کرد نوین از طریق رهبری پراتیک انقلابی، در هنگام جذب آگاهی‌های نوین از تجارب حزب تکامل نمود.
اما کافی نیست که این محدودیت تحمیل شده توسط شرایط را مشخص نماییم. موضوع یک گسست ناکامل از روی‌کرد کمینترن نیز در میان است. در میان آن‌ها، کیش شخصیت شکل‌گرفته در اطراف مائو در خور توجۀ ویژه است. کیش شخصیت توسط استالین در مخالفت کامل با دیدگاه لنین شروع گردید. وقتی خروشچف رهبر سابق اتحاد جماهیر شوروی به طور کامل با نفی استالین، تحت پوشش رد این کیش شخصیت، زمینه های ایدئولوژیکی برای بازسازی سرمایه داری را آماده کرد، مائو به دفاع از استالین دست یازید. اما این کار با انتقاد مارکسیستی بر اشتباهات استالین و متمایز ساختن موارد قابل پذیرش و موارد قابل رد در [روی‌کردهای] وی انجام شد. ما نیاز داریم در مورد این که آیا این [ارزیابی از استالین] کامل بود فکر نماییم؟
کیش شخصیت در مارکسیزم هرگز نمی‌تواند موجه دانسته شود. اما مائو به عوض رد کامل کیش شخصیت خود را به انتقاد از تبارزات افراطی آن محدود نمود. گرچه این امر می‌تواند با توسل به وضعیت پیچیدۀ مبارزۀ طبقاتی در چین، توجیه‌پذیر باشد، اما اصولاً غیرقابل‌پذیرش است. موضوع بر سر گستردگی ستایش [شخصیت)، یا حتی  ارزیابی کسی به عنوان شخصیت قابل ستایش نیست. کیش شخصیت آگاهی لغزش ناپذیر یک شخص، یک رهبری و به صورت غیرمستقیم یک حزب را پرورش می‌دهد؛ چیزی که توسط بینش حزبی مائوئیستی رد می‌گردد، اما در وصف از حزب کمونیست چین [عبارت] «همیشه درست» دیده می‌شود. [این که] نمونه‌های امروزی‌ای از احزاب مائوئیست، با استناد به مائو، کیش شخصیت رهبری شان را توجیه می‌کنند، نیازمندی به حصول شفافیت در این مورد را پیش می‌آورد.
به طور کلی، تا چه حد مائوئیست‌ها موفق به گسست از مفهوم حزب کمونیست کمینترنیستی شده اند؟ احزابی که آن‌ها بنا نهاده و رهبری می‌کنند، چه قدر احزاب مائوئیستی هستند؟ گرچه هیچ کس نباید تغییر جهت از ایستادن با توده‌ها و خدمت به آن‌ها را به فرمان‌روایی بر آن‌ها تئوریزه نماید و مجاز بشمارد، [اما] این [وضعیت] تا کنون در تعدادی از مثال‌ها می‌تواند دیده شود. اعتقاد کورکورانه به حزب به جای وفاداری متمرکز حزب به سیاست، باور کورکورانه به لغزش ناپذیری رهبری و پرستش شخصیت، نابردباری در مقابل مخالفت و انتقاد، پراگماتیزمی که از هر شیوۀ [مفید] "برای حزب و انقلاب" حمایت می‌کند- این چنین تأثیرات کمینترنیستی عموماً در شیوه‌های کار و روی‌کردها دیده شده است. اصطلاح "کمینترنیست" به خاطری مورد استفاده قرار می‌گیرد که این اشتباهات تنها اشتباهات استالین نبود. برعلاوه این [اشتباهات] حاوی مشکلات تمام یک مرحله در تاریخ جنبش کمونیستی بین‌المللی بوده است. علاوتاً مشکلات در دیدگاه و [نحوۀ] رشد [سریع و وسیع جنبش بین‌المللی] نیز وجود داشته است؛ زیرا زمان، زمانی بود که در آن ایدیولوژی کمونیستی در سراسر جهان در حال گسترش بود، تشکل احزاب کمونیست اوج می‌گرفت و یک جنبش پرولتاریایی انقلابی بین‌المللی حقیقی از داده‌های آن بود. یکی از جهش‌های بزرگی که توسط مائوئیزم به دست آمد، گسست آن از سنت‌های بد دورۀ کمینترن، بدون کمترین کوچک‌شماری نقش مثبت آن، است. احزاب مائوئیست امروزی، بدون شک، ادامه‌دهندگان احزاب کمونیست دیروزی هستند. اما پایه و اساس آن‌ها باید ارتقاء به‌دست‌آمده توسط مائوئیزم در نگرش به پیش‌آهنگ باشد، نه دیدگاه یا روش‌های گذشتۀ شان.
"اجـیـت"