Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

 به ادامۀ گذشته:

"استقبال"
از موضعگیری های "جدید" سازمان رهایی افغانستان

ملاحظات دیگری در مورد رویزیونیزم مسلط بر سازمان رهایی:

1 --  رهبران کنونی سازمان رهایی ادعا دارند که داکتر فیض در زمان حیاتش در شمارۀ دوم "مشعل رهایی" علیه "اشتباهات" شمارۀ اول مشعل رهایی موضع‌گیری نموده و نوشتۀ مفصلی را ترتیب نموده بود که متاسفانه فرصت نیافت آن را منتشر سازد. این ادعا در اسناد منتشره توسط "سازمان انقلابی..." نیز مطرح گردیده است. درین‌مورد باید گفت که: رهبران کنونی سازمان رهایی نمی توانند ادعا کنند – و ادعا هم نمی کنند- که مسوده یا متن تصویب شدۀ شمارۀ دوم مشعل رهایی یکجا با مرگ داکتر فیض در سال 1365 (سال 1986) از بین رفته است. بنابرین باید پرسید که اگر چیزی بنام شمارۀ دوم مشعل رهایی و آنهم به عنوان یک نقد از شمارۀ اول مشعل رهایی موجود بوده باشد، چرا این نقد تا حال حتی بصورت درون سازمانی منتشر نگردیده است، چه رسد به این‌که بصورت وسیع منتشر گردیده باشد؟ از دو حالت بیرون نیست. یا این نقد اصلاً وجود نداشته است و یا رهبری جدید سازمان رهایی بنا به دلایل خاصی آن را نه تنها از انظار عمومی منسوبین جنبش چپ کشور، بلکه از دید صفوف و کادرهای خود سازمان رهایی نیز مخفی نگه داشته است و ممکن هم هست که از بین برده باشد.
اگر نقد مذکور اصلاً وجود نداشته بوده باشد، در آن صورت واضح است که رهبران کنونی سازمان رهایی مواضع کنونی کم و بیش انتقادی شان از شمارۀ اول مشعل رهایی را بنام داکتر فیض جا می زنند تا گویا در نزد صفوف سازمان رهایی، که مدام در گوش های شان از بزرگی شخصیت داکتر فیض از لحاظ ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی زمزمه شده است، حیثیت و اعتبار مواضع متذکره بالا برود. اما اگر آن نقد وجود داشته بوده باشد و توسط رهبران فعلی سازمان رهایی مخفی شده باشد یا از بین برده شده باشد، باید دید که دلیل این مخفی سازی یا نابود سازی چه بوده است؟ در واقع هیچ دلیل دیگری نمی توانسته وجود داشته بوده باشد، جز اینکه رهبران جدید و در قدم اول فرد اول رهبری جدید با مواضع مطرح شده در آن نقد یا حداقل بخش‌های مهمی از آن مخالفت داشته است و به همین دلیل یا آن را تا حال مخفی نگه داشته و یا کلاً از بین برده است. در چنین صورتی می توان گفت که این شخص و اشخاص دور و بر نزدیکش جفای بزرگتر از جفای خان محمد سمیع در حق داکتر فیض مرتکب گردیده اند. به این معنا که خان محمد سمیع داکتر فیض را از لحاظ فزیکی از طریق حزب اسلامی از بین برد، اما رهبران کنونی سازمان رهایی داکتر فیض را از لحاظ ایدیولوژیک- سیاسی از بین برده اند.
بطور مشخص، داکتر فیض، سایر رهبران سازمان رهایی و سازمان تحت رهبری شان در شمارۀ اول مشعل رهایی بصورت بسیار روشن رویزیونیست هستند و آشکارا از رویزیونیزم سه جهانی تین هسیائوپینگی دفاع کرده اند. در واقع بخش های مختلف اساسی مشی مطرح شده در شمارۀ اول مشعل رهایی از قبیل اسلام بازی های مبتنی بر خواست انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، یکی گرفتن تضاد عمده و تضاد اساسی، استقلال طلبی صرف در جنگ مقاومت ضد "شوروی" و حتی انتخاب نام صرفاً استقلال طلبانه برای سازمان شان (سازمان رهایی افغانستان)، کودتا بازی، پوشش گیری مطلق در قالب جبهات تنظیم های اسلامی و خودداری از برآمد و شرکت مستقل در جنگ مقاومت ضد "شوروی"، تنظیم روابط بین المللی مبتنی بر تیوری سه جهان و.. اساس ایدیولوژیکی خود را در تیوری رویزیونیستی سه جهان یافت و همه در مجموع در یک بافت منطقی درونی و ذاتی قرار گرفتند. حالا چگونه می توان توقع داشت که منسوبین جنبش چپ افغانستان صرفاً براساس ادعاهای غیر مستند رهبران کنونی سازمان رهایی، موضعگیری داکتر فیض علیه کلیت خط و مشی رویزیونیستی شمارۀ اول مشعل رهایی را بپذیرند.؟       
2 --  سازمان رهایی پس از سرکوب شدن قهری اعتراضات توده یی وسیع چند میلیونی سال 1989 در پیکنگ مرکز چین توسط قوای مسلح سرکوبگر رویزیونیست های حاکم بر چین ، به دفاع از سرکوبگری های آن ها پرداخته و در جزوه ای تحت عنوان "در چین چه گذشت؟" به تقدیس از دستان خون آلود آن ها پرداخت. آنها چه کسانی بودند؟ آن ها کسانی بودند که: انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین را خاتمه یافته اعلام کردند و سپس آن را یک فاجعه و بزرگترین اشتباه مائوتسه دون دانستند، علیه چیان چین همسر مائوتسه دون و چان چون چیائو و یاران شان بطور آشکار به توطئۀ نظامی و کودتا دست زدند، آن ها و همرزمان دیگر شان را به زندان انداختند و سپس در واقع آن ها را در زندان کشتند، میلیون ها رزمندۀ انقلابی شامل در گاردهای سرخ چین را خلع سلاح کردند و هزاران تن شان را به قتل رساندند، کمون های زراعتی را در سراسر روستاهای چین از بین بردند، تحت عنوان "یک کشور دو سیستم" آشکارا به مالکیت های شخصی سرمایه دارانه  در چین اجازۀ شکل گیری و رشد دادند، سرمایه گذاری های امپریالیستی به داخل چین را ترویج کردند و ... خلاصه سوسیالیزم را در چین سرنگون کرده و نظام استثمارگرانه و ستمگرانه را مجدداً بر چین مسلط ساختند.      
این موضعگیری حمایت گرانۀ سازمان رهایی از رویزیونیست های بر سر قدرت در چین تقریباً سه سال بعد از به اجرا درآمدن توطئۀ قتل داکتر فیض توسط خان محمد سمیع صورت گرفت. اگر داکتر فیض در مسودۀ شمارۀ دوم مشعل رهایی علیه رویزیونیست های حاکم بر چین و تیوری رویزیونیستی سه جهان آن‌ها در سال 1365 موضعگیری کرده بود، چرا رهبران سازمان رهایی چند سال بعد یعنی در سال 1368 (سال 1989) به دفاع از سرکوبگری های ضد انقلابی آن ها پرداختند؟ ولی اگر مخالفت داکتر فیض با رویزیونیست های چینی در سال 1365 راست بوده باشد، بخوبی روشن است که موضعگیری سال 1368 سازمان رهایی در دفاع از حاکمان رویزیونیست چینی در جهت مخالف آن موضعگیری داکتر فیض قرار داشته است. چنانچه موضعگیری سال 1368 سازمان رهایی ادامۀ موضعگیری های زمان داکتر فیض بوده باشد، درانصورت مخالفت داکتر فیض با رویزیونیزم چینی فقط می تواند یک داستان تلقی گردد.
3 – سازمان رهایی در زمان حیات داکتر فیض بطور کلی در مورد انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین ساکت بود، ولی موضعگیری موافق با آن نیز نداشت و بطور کلی آن را به عنوان دلیلی مبنی بر درست بودن "اندیشۀ مائوتسه دون" مطرح نمی کرد و حتی بالاتر از آن، "اندیشۀ مائوتسه دون" را هیچگاهی سومین مرحلۀ تکاملی علم و ایدیولوژی انقلابی پرولتری ندانست. اما پس از حیات داکتر فیض، سازمان رهایی نه تنها بطور رسمی و مستند به تخطئۀ انقلاب فرهنگی پرداخت، آن را یک فاجعه و یک اشتباه بزرگ مائوتسه دون اعلام کرد، بلکه در بعضی از نوشته هایش، مثلاً در نوشتۀ "برخی مفاهیم حزبی و تشکیلاتی" بطور کلی عبارت "اندیشۀ مائوتسه دون" را از اسنادش حذف کرد و تا کنون نیز تا حد زیادی این کار را ادامه می دهد.
این موضعگیری های جدیدِ بعد از داکتر فیض، ادامۀ موضعگیری های "جدید" ادعایی داکتر فیض علیه رویزیونیزم چینی نیست، بلکه در ضدیت با آن قرار دارد. به عبارت دیگر موضعگیری های "جدید" مذکور در واقع موضعگیری های جدید نیست، بلکه تعمیق بیشتر رویزیونیزم چینی در اسناد سازمان رهایی است.     
4 --  در سال 1364 که تلاش های قیوم رهبر و رفقایش برای تحکیم ارتباط با رویزیونیست های حاکم چینی در اوج خود قرار داشت و فرمولبندی قیوم رهبر درینمورد از "قاطعیت ایدیولوژیک و انعطاف سیاسی" تصویب شده در کنفرانس سرتاسری سال 1362 "ساما" به "انعطاف ایدیولوژیک و انعطاف سیاسی" در قبال آن ها تغییر یافته بود و همین موضوع یکی از دلایل اصلی انشعاب بخش غرجستان ساما و سپس شکلگیری هستۀ انقلابی کمونیست های افغانستان از متن این انشعاب بود، سازمان رهایی افغانستان با شدت تمام و حتی از طریق زمینه سازی های توطئه گرانۀ شخصی علیه شخص "قیوم رهبر" در صدد جلوگیری از برقراری رابطۀ نزدیک میان ساما و حاکمان رویزیونیست چینی بود. سازمان رهایی در آن زمان سه مسئله را به عنوان دلایل مضر بودن این رابطه برای حاکمان چینی علم کرده بود:
دلیل اول این بود که در ساما مخالفت هایی علیه تیوری سه جهان و بطور کل علیه رویزیونیزم چینی وجود دارد.
دلیل دوم این بود که ساما از لحاظ تشکیلاتی منسجم و منضبط نیست و موضوعِ رابطه داشتن ساما با حاکمان چینی به زودی از طریق روابط آن سازمان در سطح وسیع افشا خواهد شد.
و دلیل سوم هم این بود که همسر قیوم رهبر یک زن خارجی آلمانی تبار است.
دلیل اول قبل از همه به این خاطر علم شده بود که قیوم "رهبر" به عنوان یکی از اعضای هیئت دونفرۀ اعزامی به چین در خزان سال 1357 شخصاً از پذیرش تیوری سه جهان به عنوان استراتژی و تاکتیک پرولتاریای بین المللی انکار کرده بود و درینمورد بحث هایی با مقامات حزبی چین براه انداخته بود. در واقع همین موضوعِ ایدیولوژیک- سیاسی یعنی پذیرش تیوری رویزیونیستی سه جهان توسط نمایندۀ گروه انقلابی و عدم پذیرش آن توسط نمایندۀ جناح زنده یاد مجید، اساس و پایۀ انشعاب میان جناح های متذکره را تشکیل داد و سپس با ضمیمه شدن مسایل مورد اختلاف دیگری بر آن، انشعاب مذکور در زمستان سال 1357 به وقوع پیوست.
دلیل دوم به این خاطر توسط سازمان رهایی علم شده بود که رویزیونیست های بر سر قدرت در چین براساس تیوری سه جهان خواهان روابط نزدیک با تمامی دولت های ارتجاعی کشورهای به اصطلاح جهان سوم بودند و از افشا شدن رابطۀ شان با نیروهای چپ کشورهای مذکور بطور کل می ترسیدند و آن افشا شدن را به ضرر روابط نزدیک با دولت های ارتجاعی مذکور می دانستند.    
دلیل سوم در واقع به این خاطر علم شده بود که چینی ها بطور سنتی با آن سیاسیون چینی و غیر چینی که دارای همسران خارجی و بخصوص غربی باشند، میانۀ خوبی ندارند. یکی از پرسش های اصلی ای که مقامات چینی در جریان سفر هیئت ساما به چین در سال 1364 از افراد هیئت مذکور داشتند این بود که آنها شنیده اند که قیوم رهبر همسر خارجی آلمانی تبار دارد و آن ها ازین بابت تشویش دارند. دختری که عکس هایش به عنوان همسر خارجی تبار قیوم رهبر نزد مقامات چینی وجود داشت، دختر آلمانی ای بود بنام "لینا" که با هواداران ساما در آلمان غربی همکاری داشت. یکی از "موفقیت های" هیئت اعزامی ساما به چین آن بود که این تشویش مقامات چینی در مورد خارجی بودن همسر قیوم رهبر رفع گردید. در هرحال "چغلی" کردن هایی از قبیل "چغلی" کردن سازمان رهایی به مقامات چینی و تلاش موفقیت آمیز هیئت سامایی برای "رفع تشویشات" مقامات مذکور، در ارتباطگیری هایی که در ضدیت با اصول انترناسیونالیزم پرولتری قرار داشته باشد، یکی از جلوه های زشت تسلیمی به احزاب رویزیونیست بر سر قدرت و "انعطاف ایدیولوژیک" در قبال آن ها است.
پس از آن‌که اسناد انشعاب بخش غرجستان ساما و سپس اسناد هستۀ انقلابی کمونیست های افغانستان منتشر گردید و در آن اسناد ارتباطگیری ساما با حاکمان رویزیونیست چینی افشا شد، سازمان رهایی بازهم نزد مقامات چینی "چغلی" کرده و اسناد افشاگری مذکور را در اختیار مقامات چینی قرار دادند و آن را به عنوان دلیلی مبنی بر متشتت بودن تشکیلاتی ساما و مخالفت علیه حاکمان چینی در میان سامایی ها و اثبات نظر شان در مورد مضر بودن رابطه گیری ساما با آن ها، ارائه کردند. نتیجه آن بود که تلاش های ساما در نهایت به ناکامی منجر گردید.  
سوال اینجاست که اگر داکتر فیض در سال 1365 علیه رویزیونیزم چینی موضعگیری کرده باشد، چرا در همین سال و یک سالِ قبل از آن، سازمان رهایی تحکیم ارتباط میان ساما و حاکمان چینی را به شدت به ضرر خود ببیند و با تلاش های "پیگیر" سرانجام ارتباط مذکور را بکلی درهم و برهم بسازد؟ حتی قطع ارتباط میان رویزیونیست های بر قدرت در چین و سازمان رهایی توسط خود این سازمان در سال های بعد از داکتر فیض نیز غیرقابل پذیرش است. سازمانی که برای ناکام ساختن تلاش های بودرهبری"ساما" برای تأمین ارتباط با رویزیونیست های بر قدرت در چین تا حد "چغلی" کردن مسایل شخصی و خصوصی "رهبر" آن سازمان پیش رفت، چگونه راضی به قطع ارتباط خودش با چینی ها گردید، آنهم داوطلبانه و بنا به خواست خودش.    
5 --  کسی که برای اولین بار در "گروه انقلابی"- گروه سلف سازمان رهایی- در دفاع از تیوری رویزیونیستی سه جهان موضعگیری نمود، داکتر فیض نبود، بلکه عبید بود که بعد از داکتر فیض در موقعیت جانشین او در رأس سازمان رهایی قرار گرفت.
همین شخص به عنوان نمایندۀ "گروه انقلابی..." همراه با قیوم رهبر به عنوان نمایندۀ جناح زنده یاد مجید در خزان سال 1357 به چین سفر کرد و در آنجا به ادامۀ موضعگیری قبلی اش یکبار دیگر به نفع تیوری سه جهان موضعگیری نمود و به مخالفت های عضو دیگر هیئت هیچ ارزشی نداد. این موضوع را قیوم رهبر در یکی از جلسات بحثی پر مشاجرۀ کمیتۀ مرکزی "ساما" مدتی قبل از انشعاب سال 1364 در "ساما" به گونۀ ذیل مطرح نموده بود:
«تیوری سه جهان در جنبش تاریخ و ریشه ای دارد. در سال 1978 تازه چند ماه از طرح آن گذشته بود و توسط اخگر تبلیغات ضد آن دامن زده می شد. رفیقِ شهید آن وقت با گروه کار می کردند. مقالۀ "تیوری سه جهان" از شمارۀ 45 سال 1975 پکن ریویو ترجمه شده بود و بحث وجود داشت. قبلاً در خارج هم بحث در مورد آن وجود داشت. افراد گروه انقلابی در ابتدا در آلمان علیه تیوری سه جهان موضع گرفتند و این یک تاکتیک بود. آلبانی در کنگرۀ هفت از این تیوری انتقاد کرد. من برای گروه گفتم که شما عجله کرده اید. نقاط ضعف و نقاط قوت این تیوری از نظر من عبارت بود از اینکه این طرح به عنوان یک طرح کلیدی و به عنوان استراتژی پرولتاریای بین المللی نادرست است. تقسیم بندی آن درست است. بخاطر مسایل تاکتیکی لنین و استالین هم جهان را به صورت های گوناگون تقسیم کرده اند. این تیوری در سطح استراتژی قابل قبول نیست. جلد پنجم تازه برآمده بود. من و رفیق درین مورد بحث داشتیم. بعد در میان گروه مطرح شد. رفیق نظرات خود را بیان کرد. عبید (*) از مقاله دفاع می کرد، فیض بیطرف بود و سرمد و شریف از مجید پشتیبانی می کردند. این مسایل قبل از مسافرت به خارج به میان آمد. البته فرمولبندی نظرات مختلف بود و نباید به عنوان پیش شرط وحدت روی آن تکیه می شد. برای نیروهای دیگر وحدت هنوز این مسئلۀ شان نبود. در جنبش وحت طلبانه تیوری سه جهان مورد بحث نبود.
با توافق قبلی به سفر رفتیم. عبید در اروپا بعد از تماس با رفقایش گفت که دو خط با هم همزیستی کرده نمی تواند. بعد روی همان خط خود را جدا کردند. بعد از آمدن از افغانستان من متهم بودم که نظر مجید را تغییر داده ام، در حالی که اینطور نبود. البته من برایش گزارش داده ام. درین موقع از طرف فیض به عنوان تروتسکیست کوبیده می شوم. من راست روی رفقای ایرانی شان را مورد انتقاد قرار داده بودم. آن ها بعد از جلسۀ مرکزیت مرا خواستند و صحبت کردم. در سفر زیاده روی کردم. عبید موضعگیری کرد و من او را بیست بار مورد انتقاد قرار دادم. من باالاخره نظرات خود را از خلال سوالات مطرح می نمایم: موضع تدافعی امریکا چه معنا دارد؟ این تیوری چگونه استراتژی پرولتاریای بین المللی است؟ در مورد نه تفسیر چه می گویید؟ استراتژی شما چیست؟ ... من برای شان گفتم که قبول نظرات شما خط کشیدن روی تمامی معلومات سیاسی ما است. من در مورد "تین" و "لیوشاوچی" و مثال پشک سیاه سفید توسط "تین" از ایشان پرسیدم... روز آخر آزردگی من آن ها گفتند که شما می خواهید ما را تعجیز نمایید.»
(*) – در صحبت های قیوم رهبر نام اصلی عبید گرفته شده است.
احتمال دارد موضعگیری عبید در جریان سفر هیئت مشترک به چین به نفع تیوری سه جهان طبق موافقت قبلی داکتر فیض صورت گرفته باشد، ولی با توجه به بیطرفی اولیۀ داکتر فیض در قبال تیوری سه جهان احتمال بیشتر این است که داکتر فیض بعد از سفر هیئت مشترک به چین با موضعگیری مذکور توافق کرده باشد؛ اما در هر حال اولین موضعگیری کنندۀ مستقیم به نفع تیوری رویزیونیستی سه جهان در "گروه انقلابی..." عبید بوده است نه داکتر فیض.
با توجه به این مسئله و با توجه به حساسیت شدید حاکمان چینی در مورد افشا شدن روابط شان با سازمان ها و احزاب کشورهای دیگر، قاطعانه می توان گفت که فقط یک موضعگیری اصلی روشن و همه جانبه علیه رویزیونیزم چینی و تطبیق عملی آن در فعالیت های سیاسی می تواند دلیل استوار و روشنی باشد مبنی بر قطع رابطۀ حقیقی رهبری کنونی سازمان رهایی با رویزیونیست های حاکم بر چین. موضعگیری غیر قاطع و متزلزل کنونی آنها که در بخش قبلی این نوشته مورد ارزیابی قرار گرفت، نمی تواند دلیل استوار و روشن این قطع رابطه باشد، بلکه تا حد معینی، قطع رابطۀ مذکور را مشکوک جلوه می دهد. ممکن است موضعگیری غیر قاطع و متزلزل کنونی روپوشی باشد برای مخفی ساختن این رابطه، نه تنها از سایرین بلکه حتی از اکثریت قریب به اتفاق صفوف و کادرهای خود سازمان رهایی و محدود کردن معلومات در مورد آن در حد چند نفر.    
6 – طبق گفته های یکی از اعضای سابق کمیتۀ مرکزی سازمان رهایی که رهبری یک گروپ انشعابی از آن سازمان را به عهده داشت، داکتر فیض در زمان حیاتش روابط نزدیکی با کمونیست های کارگری ایران پیدا نموده بود.
منظور از بخش انشعابی مذکور همان بخشی است که بعد از انشعاب از سازمان رهایی گروپی بنام "اتحاد راه زحمتکش" را به وجود آورد و سندی بنام "خودمختاری هزاره جات" را بیرون داد. "اتحاد راه زحمتکش" پس از مدتی دچار انشعاب گردید و عضو سابق کمیتۀ مرکزی سازمان رهایی پس از عزیمت به اروپا به "کمیتۀ افغانستان حزب کمونیست کارگری ایران" پیوست و سپس درانجا او و کسان دیگری تشکیلاتی بنام "سازمان سوسیالیست های کارگری افغانستان" را تشکیل دادند.
گروپ مذکور ادعا داشت که این نزدیکی میان سازمان رهایی و کمونیست های کارگری ایران به این دلیل صورت گرفته بود که گویا داکتر فیض تلاش داشت در زمان لازم به یک "برآمد کمونیستی وزین و پرقدرت" دست بزند. در همان زمان به مسئولین این گروپ از طرف مارکسیست- لنینیست- مائوئیست ها گوشزد گردید که این نزدیکی میان سازمان رهایی و رویزیونیست های شبه تروتسکیت به اصطلاح "کمونیست های کارگری ایران" را نباید به عنوان دلیلی در جهت اثبات تمایل داکتر فیض به "برآمد کمونیستی وزین و پرقدرت" اصولی بدانند زیرا که این نزدیکی، نزدیکی اکونومیست ها و رویزیونیست های راست با اکونومیست ها و رویزیونیست های "چپ" و متمایل شدن اکونومیزم و رویزیونیزم راست سازمان رهایی به اکونومیزم و رویزیونیزم "چپ" به اصطلاح کمونیست های کارگری ایران است.
ارتباط میان سازمان رهایی و کمونیست های کارگری ایران بعد از داکتر فیض نیز ادامه یافته و تا حال نیز ادامه دارد و در میان روابط سازمان رهایی باعث افتخار محسوب می‌گردد. راز این‌که سازمان رهایی رویزیونیست و مبتلا به راست‌روی استراتژیک انقلاب‌اسلامی‌خواهی و جمهوری‌اسلامی‌خواهی در سطح کشوری و راست روی استراتژیک سه جهانی در سطح بین المللی، چگونه در سال های اخیر حیات داکتر فیض به چپ‌روی تاکتیکی و برخوردهای تند جنگی ضد‌ اخوانی افتاد، نه تنها باید در عکس العمل های اجباری سازمان رهایی علیه سیاست های تروریستی حزب اسلامی در قبال منسوبین آن سازمان و منسوبین سایر سازمان های برخاسته از میان منسوبین سابق جریان شعلۀ جاوید، جستجو گردد، بلکه تا حد معینی به تأثیر پذیری سازمان رهایی از سیاست های تند ضد بنیاد گرایی اسلامی "حزب کمونیست کارگری ایران" نیز ربط داشته است. در واقع این "چپ روی" تاکتیکی ضد اخوانی، راست روی استراتژیک این سازمان یعنی انقلاب اسلامی خواهی و جمهوری اسلامی خواهی را می پوشاند.
اما این چپ‌روی تاکتیکی ضد اخوانی رفته رفته در خدمت به استراتژِی مبارزاتی مرحله یی یا زیر مرحله یی راست روانۀ دیگر سازمان رهایی قرار گرفت و در نتیجه بنیادگرایان و اخوانی ها به دشمن عمده در نزد این سازمان مبدل گردید. اما خواست استراتژیک این سازمان کماکان خواست پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین نبود، بلکه خواست برقراری حکومتی از تیپ حکومت ظاهرشاهی و حتی قدرتگیری شخص ظاهرشاه بود و همکاری نزدیکی میان سازمان مذکور و دفتر ظاهرشاه در کویته که توسط پدر حامد کرزی اداره می شد وجود داشت. درین مرحله بازهم راست روی ظاهرشاه خواهی و چپ روی ضد اخوانی سازمان رهایی دو روی سکۀ استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی این سازمان بود.
خواست قدرتگیری ظاهرشاه و پس زده شدن اخوان توسط آن قدرت، آنچنان در نزد سازمان رهایی قوی و نیرومند بود که در طول چند سال اول روی صحنه آمدن و گسترش تحریک اسلامی طالبان، به دلیل اینکه تا حد معینی طالبان، لشکریان ظاهرشاه قلمداد می شدند و آن ها نیز نیت شان مبنی بر تشکیل امارت اسلامی را آشکارا مطرح نکرده بودند و در نتیجه همکاری ظاهرشاهیان و بطور مشخص دفتر ظاهرشاه در کویته و پدر حامد کرزی را با خود داشتند، سازمان رهایی با تحریک مذکور تا حد معین و سطوح مشخص به همکاری پرداخت. اما پس از آنکه طالبان کابل را تصرف کردند و با اعلام امارت اسلامی، ظاهرشاه و طرفدارانش را از صحنه کنار زدند، یکبار دیگر شعارهای ضد بنیادگرایی سازمان رهایی گل کرد و تبلیغات ضد طالبان توسط منسوبین به اصطلاح دموکراتیک آن سازمان پیش برده شد.
لازم به تذکر است که درین زمان و سال های قبل از آن در زمان حکومت جهادی ها و خانه جنگی های خانمانسوز میان آنها، سیاست رسمی خود سازمان رهایی "سیاست موشمردگی" بود و به موضعگیری و مبارزۀ فعال ضد حکومت جهادی ها و خانه جنگی های خانمانسوز آنها و یا موضعگیری فعال موافق یا مخالف طالبان دست نزد.
جلوۀ سیاسی عمدۀ کنونی رویزیونیزم مسلط بر سازمان رهایی:
وقتی افغانستان مورد تهاجم و اشغالگری امپریالیست ها به رهبری امپریالیست های امریکایی قرار گرفت، از یکطرف سازمان رهایی در سطح سازمانی همچنان به "سیاست موشمردگی" در قبال وضعیت اشغال امپریالیستی کشور و قدرتگیری پوشالی رژیم دست نشانده ادامه داد و از طرف دیگر، در سطوح غیر سازمانی و به اصطلاح دموکراتیک سیاست ضد طالبانی خود را همچنان ادامه داد و ظاهرشاهی خواهی سابقش را در شکل حمایت از رژیم دست نشاندۀ حامد کرزی و مقدم بر آن اشغالگران امپریالیست امریکایی و متحدین شان پیش برد و به این ترتیب حتی نه سیاست تسلیم طلبی بلکه سیاست تسلیمی این سازمان در قبال اشغالگران امریکایی و متحدینش و رژیم دست نشاندۀ آن‌ها شکل گرفت.        
سازمان رهایی افغانستان در مبارزه و مقاومت علیه رژیم کودتای هفت ثور و تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیزم شوروی سهم گرفت و بصورت جدی و بصورت نسبتاً وسیع فعال بود و در همان حد نیز قربانی داد. اما این سهمگیری از لحاظ ایدیولوژیک مبتنی بر تیوری رویزیونیستی سه جهان و از لحاظ سیاسی مبتنی بر خواست انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در افغانستان بود و این خط و مشی در مشعل رهایی بصورت بسیار روشن تیوریزه شد.
ولی حتی همین خط و مشی در ابتدای رژیم کودتا توسط "گروه انقلابی خلق های افغانستان" یعنی گروه سلف سازمان رهایی در پیش گرفته نشد. نظر "گروه..." در ابتدا راجع به رژیم کودتا این بود که ریفورم های آن رژیم روحیات مبارزاتی توده ها را می خواباند و لذا ما باید برای یک دورۀ نسبتاً طولانی فروکش مبارزاتی آمادگی بگیریم. به همین جهت رهبران آن نظر دادند که حالت "یاغیگری" زنده یاد مجید باید خاتمه یابد و او باید تاکتیک مصالحه با رژیم را در پیش بگیرد. براساس همین نظر، کمیتۀ مرکزی مشترک "گروه انقلابی..." و جناح تحت رهبری زنده یاد مجید فیصله کرد که باید وی به ملاقات سران رژیم برود و با آن ها آشتی نماید. به این ترتیب جریان ملاقات زنده یاد مجید با دستگیر پنجشیری و سپس حفیظ الله امین، یا بنا به گفتۀ سازمان انقلابی نورمحمد تره‌کی، پیش آمد و پس از آن وی از حالت مخفی بیرون گردید و زندگی قانونی را در پیش گرفت. اما این زندگی قانونی فقط مدت سه ماه دوام کرد و پس از آن زنده یاد مجید با خطر دستگیری توسط رژیم مواجه گردید و ناچار شد مجدداً راه زندگی مخفی را در پیش بگیرد.
بهر حال جریان بعدی وقایع، و از جمله پیدا شدن خطر دستگیری برای زنده یاد مجید و مخفی شدن مجددش، عملاً ثابت ساخت که رژیم کودتا نه تنها قادر نیست روحیات مبارزاتی توده ها را بخواباند، بلکه آن را بیشتر از پیش و بطور روزافزون بر می انگیزاند و مشتعل می سازد. بر این اساس بود که خط و مشی ضد رژیم کودتا در "گروه انقلابی..." شکل گرفت و در فعالیت های سیاسی سازمانی و دموکراتیک آن و مهم تر از همه در کودتای بالاحصار کابل در سال 1358 تبارز یافت. سپس زمانی که قوت های نظامی شوروی سوسیال امپریالیستی در ششم جدی سال 1358 به افغانستان حمله و تجاوز نموده و کشور را اشغال کردند و موضوع مقاومت و مشخصاً جنگ مقاومت علیه قوای اشغالگر و رژیم دست نشاندۀ اشغالگران مطرح گردید، خط و مشی مشعل رهایی، با همان صفاتی که فوقاً بر شمردیم، در سازمان رهایی به وجود آمد و مورد عمل قرار گرفت.     
اما سازمان رهایی در قبال اشغالگران امپریالیست کنونی و رژیم دست نشاندۀ شان در طول چندین سال یک سیاست تسلیمی محض را در پیش گرفت. در جریان این سال ها منسوبین این سازمان بخشی از رژیم دست نشانده بودند، در لویه جرگه های رژیم شرکت کردند، در تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان سهم گرفتند و با حمایت از این قانون اساسی، حزب یا احزاب قانونی تشکیل دادند و آن حزب یا احزاب را در وزارت عدلیۀ رژیم راجستر کردند، به هر دو مجلس پارلمان مرکزی رژیم نمایندگان شان را فرستادند و در شوراهای ولایتی رژیم نیز سهم گرفتند، در انتخابات ریاست جمهوری رژیم از حامد کرزی پشتیبانی کردند و برایش کارزار انتخاباتی براه انداختند و ... . منسوبین به اصطلاح دموکراتیک سازمان رهایی از همان اولین گام شکل گیری رژِیم دست نشانده در «تجمع خاینین ملی در بن در زیر بال و پر امپریالیست های اشغالگر" سعی کردند بخشی از آن باشند، ولی نتوانستند نقش مستقیمی در آن "تجمع" بگیرند. در طول این مدت سازمان رهایی و منسوبین به اصطلاح دموکراتیک آن نه علیه کلیت رژیم دست نشانده بلکه علیه بنیادگرایان و جنگ سالاران جنایتکار شامل در آن فریاد سر می دادند و خواهان آن بودند که امپریالیست های اشغالگر در مطابقت با "نورم های دموکراتیک جهانی" آن جنایتکاران را از رژیم تصفیه نمایند و به دموکرات های حقیقی، که در واقع بخودشان اشاره داشتند، چانس شرکت وسیع در حکومت را بدهند.    
به این ترتیب همان گونه که "گروه انقلابی" در ابتدای روی کار آمدن رژیم کودتای 7 ثور فکر می کرد که ریفورم های اقتصادی آن
رژیم برای یک دورۀ طولانی تحرکات مبارزاتی ضد اشغالگران و ضد رژیم در میان توده ها را می خواباند و یا حداقل به حالت فروکش دچار می سازد؛ سازمان رهایی نیز در ابتدای شکلدهی رژیم دست نشاندۀ کنونی توسط اشغالگران امپریالیست فکر می کرد که "دموکراسی طلبی" های سیاسی اشغالگران امپریالیست و رژِیم دست نشاندۀ آنان تحرکات مبارزاتی ضد اشغالگران و ضد رژیم در میان توده ها را برای یک دورۀ نسبتاً طولانی به حالت مفلوج خواهد انداخت. لهذا کل هم و غمش را متوجۀ فعالیت های قانونی در چهارچوب قانون اساسی رژیم کرد و سالیان متمادی به این سیاست تسلیمی محض ادامه داد. اما تحت فشار عوامل عینی داخلی، منطقه یی و بین المللی، از جمله راه نیافتن و دست نیافتن به موقعیت ها و امتیازات دلخواه در رژیم دست نشانده، و عوامل ذهنی داخلی، منطقه یی و بین المللی، از جمله مبارزات ایدیولوژیک- سیاسی مائوئیستی داخلی، منطقه یی و بین المللی علیه تسلیم شدگان و تسلیم طلبانِ سابقاً منسوب به جنبش چپ کشور، ناچار گردید کم و بیش از وضعیت تسلیمی محض بیرون بخزد و در سطوح به اصطلاح دموکراتیک و غیر سازمانی به موضعگیری های نوسانی و متزلزلی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده دست بزند؛ موضعگیری هایی که گویا تا هم اکنون نیز بصورت "کج‌دار و مریز" ادامه دارد.
دلیل این موضعگیری های نوسانی و متزلزل علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده روشن است. سازمان رهایی در طول مدت 15 سال گذشته، از زمان اشغال افغانستان توسط امپریالیست های امریکایی و متحدین شان در سال 2001 تا حال، حتی در سطح یک اعلامیه و حتی در سطح یک شعار، علیه اشغالگران امپریالیست و خاینین ملی دست نشاندۀ شان در رژیم پوشالی به موضعگیری نپرداخته و کماکان به این سکوت تسلیم طلبانه ادامه می دهد. در چنین وضعیتی طبیعی است که موضعگیری های به اصطلاح دموکراتیک و توده یی تحت رهبری چنین سازمانی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی غیر از موضعگیری های نوسانی و متزلزل چیز دیگری نباشد.
اما همان طوری که در سطور قبلی گفتیم، جنبۀ دیگر این موضعگیری متزلزل و نوسانی ضد اشغال و رژیم پوشالی در سطح دموکراتیک این است که سازمان رهایی از موقف تسلیمی محض در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده بیرون خزیده و به یک موقف متزلزل ضد آن ها افتاده است، یا به عبارت دیگر در موقعیت تسلیم طلبی نوسانی در قبال آن ها قرار گرفته است. اما رهبران و کادرهای سازمان رهایی ادعا دارند که سازمان شان تضاد با اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ آنها را تضاد عمدۀ کنونی جامعۀ افغانستان می داند و مبارزاتش را بر این مبنا عیار کرده است. با توجه به چنین وضعیتی بود که در اوایل امسال    نمایندگان سازمان رهایی افغانستان و حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در دو جلسۀ رسمی بحثی باهم نشستند و روی دو موضوع مهم، یکی در مورد تضاد عمدۀ کنونی در جامعۀ افغانستان و دیگری در مورد وظایف مبارزاتی دموکراتیک با هم به جروبحث پرداختند.
نمایندگان سازمان رهایی در این جلسات، ضمن "انتقاد" از عدم موضعگیری رسمی سازمان شان در مورد تضاد عمدۀ کنونی جامعۀ افغانستان در طول چندین سال گذشته و اظهار "تشویش" از دیر شدن این موضعگیری، رسماً پذیرفتند که سازمان شان تضاد عمده در افغانستان را تضاد با اشغالگران امپریالیست می داند و آمادگی می گیرد که هرچه زودتر بصورت رسمی و تحریری این موضعگیری را اتخاذ نموده و آن را در اختیار حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان و کل جنبش چپ کشور قرار دهد. اما در مورد وظایف مبارزاتی دموکراتیک و مرتبط با آن آغاز همکاری های عملی مبارزاتی میان دو طرف، توافقی حاصل نگردید.
گرچه نمایندگان سازمان رهایی نادرستی راه اندازی کارزار انتخاباتی برای حامد کرزی را در انتخابات اول ریاست جمهوری رژیم دست نشانده پذیرفتند و ادعا کردند که سازمان شان قبلاً درینمورد از خود انتقاد کرده است، اما در مجموع شرکت در انتخابات گوناگون رژیم دست نشانده و سهمگیری در مجامع به اصطلاح انتخابی رژیم را درست خواندند و آن را یک ضرورت مبارزاتی دانستند و حاضر نشدند تحریم استراتژیک شرکت در انتخابات یک رژیم دست نشانده و پوشالی آلت دست اشغالگران امپریالیست را بپذیرند.
ادامۀ بحث و همچنان آغاز همکاری های عملی مبارزاتی میان دو طرف که پیشنهاد نمایندگان سازمان رهایی بود، از طرف نمایندگان حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان مشروط به موضعگیری رسمی و تحریری سازمان رهایی در مورد عمده دانستن تضاد با اشغالگران و رژیم دست نشانده گردید. برعلاوه تمامی مطالب مطرح شده در جلسات بحثی مذکور طبق توافق دو طرف تدوین گردید و مشترکاً قرار گذاشته شد که در میان صفوف حزب و سازمان رهایی پخش گردد. 
ولی همان زمانی که دو جلسۀ بحثی رسمی میان دو طرف به پایان رسید و سند مشترک تدوین گردید، ما در مورد اتخاذ موضعگیری رسمی اصولی سازمان رهایی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده به عنوان دشمن عمدۀ کنونی کشور و مردمان کشور، قویاً شک داشتیم. در واقع کل استدلالات نمایندگان سازمان رهایی در جلسات بحثی با نمایندگان حزب در مورد عدم موضعگیری رسمی سازمان شان علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی به روشنی نشان می داد که این سکوت مبتنی بر خط و مشی تسلیم طلبانۀ ملی و طبقاتی رویزیونیستی تغییر شکل یافته ای است که در سال 2007 توسط آن سازمان اتخاذ شده و تا هنوز ادامه دارد و تا زمانی که با این خط و مشی بصورت اصولی و بنیادی تصفیه حساب صورت نگیرد، سازمان مذکور قادر به اتخاذ موضعگیری و عملکرد اصولی ملی و انقلابی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده نخواهد بود. ولی فکر می کردیم که ممکن است سازمان مذکور درینمورد حداقل یک موضعگیری رسمی نوسانی و متزلزل، شبیه به موضعگری های متزلزل و نوسانی اش در سطوح به اصطلاح دموکراتیک اتخاذ نماید.
ولی سازمان رهایی پس از گذشت تقریباً 10 ماه از آن جلسات بحثی رسمی، همچنان به سکوت رسمی خود در مورد تضاد عمده در کشور ادامه داده و همچنان به موضعگیری های متزلزل و نوسانی شفاهی بصورت درون سازمانی اکتفا کرده است. برعلاوه در سطوح به اصطلاح ملی و دموکراتیک نیز روی خط مخالفت متزلزل و نوسانی در قبال آنها، حرکت کرده است. به این ترتیب سازمان رهایی افغانستان یکبار دیگر در طی 10 ماه گذشته در عمل نشان داد که حتی حاضر نیست یک موضعگیری رسمی نوسانی و متزلزل  نیز در قبال تضاد عمده در کشور اتخاذ نماید، چه رسد به اینکه قاطعانه از خط ضدملی، ضد مردمی و ضد انقلابی تقریباً یک و نیم دهۀ گذشته اش در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی دست برداشته و از لحاظ نظری و عملی علیه آن ها به عنوان دشمن عمدۀ کشور و مردمان کشور به موضعگیری رسمی و مبارزۀ عملی بپردازد.
برعلاوه، قراین نشان می دهد که سازمان رهایی تعهد نمایندگان شان در مورد پخش سند مشترک در میان صفوفش را نیز عملی نکرده اسـت، در حالی که حزب سـند مذکور را در اختیار تمامی اعضا و هوادارانش قرار داده اسـت. درینمورد نیز از همان ابتدا شک داشتیم. به همین جهت در مقدمۀ سند مشترک، که بصورت درونی در میان حزب پخش گردید، نوشتیم که:  
«... سند ذیل به عنوان یک سند درونی در نشریۀ درونی حزب منتشر نمی گردد، زیرا این سند یک سند درونی صرفاً حزبی نیست، بلکه یک سند مشترک درونی میان حزب... و سازمان ... است. طبق توافق، طرف سازمان... مکلف است که این سند را در اختیار صفوفش قرار دهد. اما تا حد معینی می توان گفت که طرف سازمان... این کار را انجام نخواهد داد....»
از آنجایی که تعهدات نمایندگان سازمان رهایی در جلسات مشترک در هر دو مورد یعنی موضعگیری رسمی روی تضاد عمده و پخش سند مشترک در درون سازمان شان توسط آنها نقض گردیده و این نقض تعهدات در طی ده ماه گذشته ادامه یافته است، تعهدات مذکور از نظر ما دیگر پایان یافته تلقی می گردد. ازینجهت تدویر جلسات مشترک، موضوعات مورد بحث در آن جلسات، توافقات و عدم توافقات در آن و نقض تعهدات در طی ده ماه گذشته از طرف سازمان رهایی، دیگر نمی تواند موضوعات درونی میان حزب و سازمان مذکور محسوب گردد و باید در سطح کل جنبش چپ کشور مطرح گردد و بدین طریق کل مبارزۀ ایدیولوژیک- سیاسی جاری علیه رویزیونیزم و تسلیم طلبی سازمان رهایی بیشتر از پیش تشدید گردد.
نمایندگان سازمان رهایی در جلسات بحثی، موضعگیری های اتخاذ شده علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده در یک تعداد اسناد و فعالیت های عملی به اصطلاح دموکراتیک را به عنوان مدارکی در اثبات موضعگیری شان در مورد تضاد عمدۀ کنونی در افغانستان ذکر می کردند و تلاش داشتند طرفِ حزب را قانع سازند که سازمان شان در مورد تضاد عمده با حزب اختلاف ندارد.
واضح بود که تلاش آنها یک تلاش بی اساس، غیر مستدل و غیر منطقی بود. قبل از همه به این دلیل که موضعگیری های متذکره، موضعگیری های سازمان رهایی نیستند، بلکه موضعگیری های نهادهای مربوطۀ خود هستند، ولو اینکه آن نهادها تحت رهبری سازمان رهایی قرار داشته باشند. وقتی موضعگیری در مورد یک موضوع سیاسی برای یک سازمان سیاسی مدعی مارکسیست- لنینیست- مائوتسه دون اندیشه بودن اهمیت عمده داشته باشد، قبل از همه باید خود آن سازمان در مورد آن به موضعگیری بپردازد و سپس نهادهای دموکراتیک تحت رهبری خود را در مسیر مذکور رهبری نماید. ولی زمانی که سازمان مذکور در مورد موضوع متذکره رسماً خاموش باشد، سکوت کامل در پیش گرفته باشد و حاضر نباشد در آن مورد بطور مستند موضعگیری نماید و عملاً مبارزه نماید، خود می رساند که آن موضوع برایش دارای اهمیت عمده نمی باشد.
برعلاوه، آن موضعگیری ها و مبارزات به اصطلاح دموکراتیک ضد اشغالگران و ضد رژیم دست نشانده که نمایندگان سازمان رهایی در جلسات بحثی روی آن تکیه می کردند، کلاً موضعگیری ها و مبارزاتی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده محسوب می گردد، اما نه موضعگیری ها و مبارزاتی علیه دشمن عمده و هیچگاهی هم به عنوان وظیفۀ مبارزاتی عمده معین و مشخص نگردیده است.
پذیرش یک تضاد به عنوان تضاد عمده در جامعه، در قدم اول مستلزم آن است که تضاد مذکور بصورت روشن به عنوان تضاد عمده به رسمیت شناخته شود و مشخص و معین گردد. اما این چیزی نیست که در موضعگیری ها و مبارزات به اصطلاخ دموکراتیک فوق الذکر وجود داشته باشد. وقتی تضاد عمده مشخص و واضح شده می تواند که دشمن عمده بصورت روشن شناسایی گردد و مرتبط با آن وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی یعنی وظیفۀ مبارزه علیه دشمن عمده نظراً و عملاً تثبیت گردد. در واقع در موضعگیری ها و مبارزات به اصطلاح دموکراتیک مورد ادعا، نه تضاد عمده به رسمیت شناخته شده و مشخص و معین گردیده است، نه دشمن عمده بصورت روشن شناسایی گردیده است و نه وظیفۀ مبارزه و مشخصاً وظیفۀ مقاومت علیه دشمن عمده به عنوان وظیفۀ مبارزاتی عمده نظراَ و عملاً تثبیت گردیده است. تصادفی نیست که در تمامی این موضعگیری ها و مبارزات به اصطلاح دموکراتیک، وظیفۀ "مقاومت علیه دشمن اشغالگر و خاینین ملی دست نشاندۀ آنها" به عنوان وظیفۀ مبارزاتی عمدۀ کنونی و حتی وظیفۀ عادی مبارزاتی بطور کلی غایب است. در واقع کلمۀ "مقاومت" چیزی است که در ادبیات سازمان رهایی و نهادهای دموکراتیک تحت رهبری اش کاملاً غایب است. 
به این ترتیب، موضعگیری ها و مبارزات به اصطلاح دموکراتیک مورد ادعای سازمان رهایی، گرچه از یکطرف نوعی موضعگیری ها و مبارزات متزلزل، نوسانی و نیم بند در مورد اشغالگران و رژیم دست نشاندۀ آنها تلقی می گردد، اما در عین حال یک نوع بدآموزی اپورتونیستی در مورد تضاد عمده، دشمن عمده و وظیفۀ مبارزاتی عمده را تبلیغ و ترویج می نماید.
از آن جایی که درین نوشته جای بحث تفصیلی روی این تبلیغ و ترویج و بدآموزی اپورتونیستی در سطح موضعگیری ها و مبارزات به اصطلاح دموکراتیک تحت رهبری سازمان رهایی وجود ندارد؛ به همین خاطر روی این موضوع بیشتر از این صحبت نمی کنیم.
اما سازمان رهایی افغانستان بدآموزی های اپورتونیستی و رویزیونیستی در مورد تضاد عمده، دشمن عمده و وظیفۀ مبارزاتی عمده را در سطح فعالیت های تبلیغی و ترویجی ظاهراً کمونیستی ولی از لحاظ ماهیت ضد کمونیستی یعنی رویزیونیستی سازمانی و غیر سازمانی خود نیز کشانده است، آنهم در حالی که خود در مورد تضاد عمده، دشمن عمده و وظیفۀ مبارزاتی عمده حتی یک سطر هم ننوشته است و حتی رهبران آن قبل از جلسات بحثی نمایندگان شان با نمایندگان حزب، یکبار بصورت شفاهی نیز درینمورد چیزی نگفته بودند. وقتی هم در جلسات بحثی متذکره نمایندگان شان در بارۀ تضاد عمده صحبت کردند آن بحث را با موضوع دشمن عمده و وظیفۀ مبارزاتی عمده ربط ندادند و بعداً هم تعهد شان در جلسات بحثی در مورد موضعگیری رسمی تحریری پیرامون تضاد عمده را نتوانستند و نخواستند در طول ده ماه گذشته عملی سازند. بنابرین لازم است در مورد بدآموزی های ضد کمونیستی و رویزیونیستی متذکره بصورت مشخص صحبت نماییم و آن را حتی الامکان بصورت نسبتاً مفصل باز نماییم.
درینمورد بصورت مشخص روی دو سند به اصطلاح کمونیستی مکث می نماییم: یکی کتاب "از کمون اولیه تا کمونیزم" و مقدمۀ نوشته شده در ابتدای آن کتاب توسط "انتشارات محسن" و دیگری یک نوشتۀ بی عنوان در بارۀ بنیادگرایان اسلامی، به شمول طالبان، که در سایت سازمان رهایی منتشر گردیده است. 
در مورد کتاب " از کمون اولیه تا کمونیزم" و مقدمۀ آن: 
نمایندگان سازمان رهایی در جلسات بحثی با نمایندگان حزب ادعا کردند که آن ها برای اولین بار در مقدمۀ کتاب " از کمون اولیه تا کمونیزم" در مورد تضاد عمده یعنی تضاد با اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان موضعگیری نموده اند. این ادعا حتی توسط بعضی از روابط ناراضی سازمان رهایی نیز مطرح می گردد. کتاب مذکور از طرف نمایندگان سازمان رهایی به عنوان یک کتاب آموزشی در حلقات آموزشی سازمان شان معرفی گردید. برعلاوه طبق ادعای آن ها کتاب مذکور در سطح بیرون از سازمان رهایی نیز بصورت نسبتاً وسیع پخش گردیده است. کل متن مقدمۀ کتاب قرار ذیل است:
« این کتاب را مارکسیست- لنینیست های ایرانی در سالهای خفقان هولناک محمد رضا شاهی فراهم آورده بودند تا به مثابه خود آموز جامع، فشرده و به زبان ساده، مورد استفادۀ رفقای مبتدی و جوانتر قرار گیرد. همان طوریکه خود رفقای مولف متذکر شده بودند، کتاب حاوی کمبودهایی است که کاش می توانستیم لااقل مهمترین آنها را اصلاح می کردیم. ولی ما تایپ و چاپ مجدد آن در اسرع وقت را به تاخیر در این امر به علت رفع کمبودها ترجیح دادیم.
در شرایطی که در افغانستان تحت اشغال امپریالیزم امریکا و سگ‌های بنیادگرا و غیر بنیادگرایش، نسل  قدیم مارکسیست- لنینیست‌ها دسته دسته به ارتداد، فحشای سیاسی خاینانه و پوزه مالیدن مقابل امپریالیزم و سگ‌هایش رو آورده و جوانان دیوانه‌وار، آسان و ارزان از سوی اینجوها و دولت پوشالی امریکایی حقنه‌ی ضد مارکسیزم و ضد هر گونه سیاست انقلابی می‌شوند، امید تکثیر « از کمون اولیه تا کمونیزم» و نظایر آن گام هرچند کوچکی در راه اشاعۀ علم مارکسیزم- لنینیزم- اندیشه مائوتسه دون و بلند نگه داشتن درفش کبیر آن باشد.  
انتشارات محسن
جدی 1385 »
ماهیت این کتاب و ماهیت مقدمۀ "انتشارات محسن" وقتی می تواند به درستی درک گردد که مسایل دیگر مربوط به این کتاب و نیز متن آن بصورت دقیق مورد توجه قرار بگیرد.
این کتاب در زمان استبداد سلطنتی در ایران در سال‌های 48 و 49 خورشیدی به رشتۀ تحریر درآمده است و اولین چاپ آن در سال 1359 یعنی در سال های آغازین سرنگونی سلطنت و قدرتگیری خمینی در ایران صورت گرفته است. در مقدمۀ چاپ نخست کتاب گفته شده است که:
« [در] این اثر نسبت به اصل آن که مربوط به سال‌های 48 و 49 است تغییراتی داده شده لیکن ترکیب کلی آن کم و بیش حفظ شده و حاوی کمبودها و نواقص متعددی است که ما به کمک سایر رفقا در صددیم در چاپ‌های بعدی تا حد امکان آن‌ها را مرتفع سازیم.»
تکثیر مجدد این کتاب در سال 1385 توسط "انتشارات محسن" صورت گرفته است. با توجه به این مسایل، مقدمه و متن کتاب را مورد دقت قرار می دهیم:
1 – تکثیر مجدد کتاب توسط "انتشارات محسن" در ماه جدی سال 1385 یا جنوری 2007  یعنی پس از سپری شدن مدت پنج سال و چند ماه از آغاز تهاجم نیروهای امپریالیست امریکایی  و متحدین امپریالیست شان بر افغانستان، اشغال کشور توسط آنها و شکلدهی رژیم دست نشانده توسط آنها، صورت گرفته است. بنا به اعتراف صریح نمایندگان سازمان رهایی در جلسات بحثی با نمایندگان حزب، سازمان مذکور برای اولین بار در مقدمۀ کتاب باز تکثیر شدۀ متذکره، با استفاده از نام یک بنیاد نشراتی و بصورت غیر مستقیم، علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ آنها موضعگیری نموده است، یعنی قبل از آن حتی در این سطح نیز موضعگیری نداشته است. می توان پرسید که در طی این پنج سال و چند ماه که نیروهای اشغالگر امپریالیستی بر سراسر کشور و در تمامی شهرها، روستاها، دشت ها، کوهستان ها، راه ها و بزرگ راه های کشور جولان می‌دادند و سراسر کشور از یلغارهای امپریالیستی آنها می سوخت، سازمان رهایی در کجا تشریف داشت و مصروف کدام فعالیت‌ها بود؟ در یک کلام باید گفت که در یک وضعیت تسلیمی محض در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ آنان، در درون کثافات رژیم دست نشانده و انجوهای دارای منابع تمویل امپریالیستی.
سازمان رهایی در طی این سال ها آن‌چنان در یک وضعیت تسلیمی محض در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ آنان قرار داشت که در انتخابات اول ریاست جمهوری رژیم دست نشانده به هیچ چیز دیگری جز آن انتخابات نمی اندیشید. طبیعی بود که در چوکات این اندیشۀ محدود تسلیمی محض فقط بتواند به این موضوع فکر کند که از میان کرزی و بنیادگرایان درون رژیم کدام یکی را انتخاب نماید و سرانجام کرزی را انتخاب نماید و برایش کارزار انتخاباتی براه اندازد.
توجیهی که نمایندگان سازمان رهایی از این عمل ضدملی، ضد مردمی و ضد انقلابی سازمان شان، در جلسات بحثی با نمایندگان حزب ارائه کردند این بود که: سازمان شان در انتخاب میان "بد" و "بدتر" گیر کرده بود و چون فکر می کرد که کرزی "بد" و بنیادگرایان درون رژیم "بدتر" هستند، یعنی کرزی با بنیادگرایان فرق دارد، برای کرزی کارزار انتخاباتی براه انداخت. اما تجربه نشان داد که میان کرزی و بنیادگرایان درون رژیم فرقی وجود ندارد و کرزی یک فریبکار و شارلاتان است. بناءً ما در کارزار براه انداختن برای کرزی اشتباه کردیم و این اشتباه خود را مورد انتقاد قرار دادیم.
به خوبی روشن است که این توجیه یک توجیه غیر اصولی و انتقاد از خودِ مربوطۀ آن توسط سازمان رهایی نیز یک انتقاد از خودِ غیر اساسی است. واقعیت آن بود که در همان زمان یک حرکت عمدتاً خودبخودی مبارزاتی "خوب" و آنهم یک حرکت مبارزاتی "خوب" وسیع و سرتاسری توده یی، که اکثریت تقریباً دوسوم نفوس کشور را در بر می گرفت، وجود داشت و آن تحریم انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده بود. در چنین حالتی چرا سازمان رهایی نتوانست در طرفِ اکثریت "خوب" توده های مردم کشور بایستد و با تحریم انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده در میان انتخاب "بد" و "بدتر" گیر نکند؟ دلایل آن واضح است. سازمان رهایی نظراً و عملاً در طرف اشغالگران و رژیم دست نشانده قرار داشت و بنا بر همین موقعیت فقط می توانست از میان دو جناح "بد" و "بدتر" رژیم یکی را انتخاب نماید. به همین خاطر بود که سازمان مذکور اصلاً قادر نبود طرفِ "خوبِ" اکثریت توده های مردم کشور را ببیند و اگر می دید قادر نبود خوبی کار آن ها را بداند و انتخاب کند. بدین جهت آن "انتقاد از خود" در مورد عدم شناخت درست از کرزی نیز یک انتقاد از خود بی پایه و غیر اصولی بود، چرا که موضوع بر سر عدم شناخت درست از کرزی نبود بلکه بر سر عدم شناخت درست از رژیم دست نشانده و حالت تحت اشغال کشور بود. در واقع به همین خاطر است که سازمان رهایی تا حال نیز موفق نشده است تا بصورت قاطع و پیگیر علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده موضعگیری نماید و علیه آن ها دست به مبارزه و مقاومت بزند.        
2 -- انتشارات محسن را در نظر بگیریم. محسن کی بود؟ محسن "شهید بزرگ" کودتای ناکام بالاحصار کابل در تابستان سال 1358 بود. محسن در جریان کودتا توسط کودتاچیان هفت ثوری رویزیونیست و مزدور سوسیال امپریالیزم شوروی دستگیر و زندانی گردید و در زیر شکنجه های ددمنشانۀ دژخیمان "خلقی" جان‌باخت. ناگفته پیداست که کودتای بالاحصار یک حرکت انحرافی و پاگذاشتن در جای پای کودتاچیان رویزیونیست و مزدور سوسیال امپریالیزم شوروی، آنهم در اتحاد با جناح های معینی از اسلامگرایان یعنی نیروهای وابسته و مزدور امپریالیست های غربی و ارتجاع منطقه، و به تمام معنا یک حرکت انحرافی متناقض با استراتژِی جنگ خلق مائوئیستی بود. اگر سازمان رهایی بنا به ادعای خودش علیه کودتابازی آن وقت خود موضعگیری قاطع کرده است، چرا امر تبلیغ و ترویج به اصطلاح کمونیستی خود را تحت نام "شهید بزرگ کودتا" پیش می برد. آیا این تجلیل از "شهید بزرگ کودتا" به نوعی تجلیل از خود کودتا و تجلیل از کودتاگری های سازمان رهایی نیست؟ چرا بجای استفاده از نام "انتشارات محسن"، از یک نام دیگر استفاده نمی شود، نامی که حداقل متضمن تجلیل مشخص از کودتا و شخصیت سازی کودتاگران و بطور مشخص "شهید بزرگ کودتای بالاحصار" نباشد؟
3 -- در مقدمۀ کتاب، از کمبودهای کتاب صحبت می گردد، ولی تایپ و چاپ مجدد کتاب در اسرع وقت نسبت به رفع کمبودها ترجیح داده می شود. این یک دروغ رویزیونیستی بزرگ است. اولاً به این خاطر که این کتاب یک کتاب کمونیستی دربرگیرندۀ برخی کمبودها نیست، بلکه در موارد بسیاری یک کتاب رویزیونیستی تمام عیار است و استفاده از آن بخصوص در کارهای آموزشی مبتدیان و همچنان پخش وسیع آن از طریق کتابخانه ها بسیارخطرناک و گمراه کننده.
بطور مثال چاپ نخسـت کتاب در سال 1359 خورشیدی ( سال 1980 میلادی) یعنی دوونیم دهه بعد از قدرتگیری رویزیونیسـت های مدرن در شوروی و سرنگون شدن سوسیالیزم و احیای سرمایه داری در آن کشور و بصورت مشخص در رابطه با افغانستان حداقل دوسال پس از کودتای 7 ثور و حداقل چند ماه بعد از تجاوز قوای سوسیال امپریالستی بر کشور و اشغال آن، صورت گرفته است. با وجود این، کتاب در صفحۀ 193 ازین صحبت می کند که:
« تا کنون سیستم ظالمانۀ بهره کشی فرد از فرد در بیش از یک بر سوم کرۀ زمین رسماً برافتاده است... »
یعنی نه در شوروی سوسیالیزم سرنگون شده، نه سرمایه داری احیاء گردیده و نه آن کشور به یک کشور سوسیال امپریالیستی مبدل شده و نه در کشورهای اروپای شرقی و حتی چین سرمایه داری احیاء گردیده است، بلکه کماکان اردوگاه سوسیالیستی که یک بر سوم کرۀ زمین را در بر می گیرد موجود می باشد. کتاب کل عقبگردهای به وقوع پیوسته در اتحاد جماهیر شوروی سابق، کشورهای اروپای شرقی و چین را به گونۀ ذیل به تصویر می کشد:
« دوران تاریخی انقلابات سوسیالیستی، علیرغم انحرافات و تشتت هایی که در کشورهای سوسیالیستی مشاهده می شود....»
بدین ترتیب کتاب صرفاً انحرافات و تشتت هایی را در کشورهای سوسیالیستی مشاهده می کند، نه سرنگونی سوسیالیزم و احیای سرمایه داری در شوروی و کشورهای اروپای شرقی و چین و مبدل شدن شوروی به یک قدرت سوسیال امپریالیستی را.
بخوبی روشن است که این احکام مندرج در کتاب مبتنی بر دید رویزیونیستی حزب تودۀ ایران در زمان بعد از قدرتگیری رویزیونیست های خروشچفی در شوروی است. برعلاوه به نظر می رسد که منظور از «انحرافات و تشتت هایی در کشورهای سوسیالیستی» بیشتر متوجۀ چین انقلابی به رهبری مائوتسه دون در موضعگیری علیه رویزیونیزم مدرن و سوسیال امپریالیزم شوروی است تا متوجۀ رویزیونیزم خروشچفی در "شوروی" و دنباله روانش در کشورهای اروپای شرقی.  
برای سازمانی که مدام از افتخارات خود در مبارزه علیه کودتاچیان رویزیونیست و مزدور سوسیال امپریالیزم شوروی و مقاومت در برابر اشغالگران سوسیال امپریالیست شوروی می بالد، خجالت‌آور و مایۀ شرم است که این‌گونه انحرافات رویزیونیستی آشکار کتاب را نبیند و فقط از کمبودهای آن صحبت نماید، آنهم کمبودهایی که تایپ و چاپ کتاب در اسرع وقت نسبت به رفع آن‌ها ترجیح داده شود. واقعیت این است که تبلیغ و ترویج اینگونه انحرافات رویزیونیستی توسط یک سازمان سیاسی مدعی کمونیزم را نمی توان ناشی از کمبود معرفت رهبران آن تلقی کرد، بلکه باید تبلیغ و ترویج آگاهانۀ رویزیونیستی دانست و نه هیچ چیز دیگری. کسانی که موجودیت احکام رویزیونیستی را در یک کتاب "کمبود" آن کتاب بداند و نه "انحرافات رویزیونیستی" آن، واضح است که آگاهانه "انحراف و ارتداد" را "غسل تعمید" می دهد تا "پاکیزه" جلوه نماید و قباحت آن پوشانده شود. 
4 – "انتشـارات محسـن" در ماه جدی سـال 1385 (جنوری 2007) کتاب "از کمون اولیه تا کمونیزم" را چاپ مجدد کرده و به نحـو بسیار تعجب برانگیزی ابراز امیدواری کرده است که تکثیر کتاب مذکور و نظایر آن گام هرچند کوچکی در راه اشاعۀ علم مارکسیزم- لنینیزم- اندیشه مائوتسه دون و بلند نگه داشتن درفش کبیر آن باشد.
در سال 2007 مدت بیشتر از 60 سال از زمان تدویر کنگرۀ هفتم حزب کمونیست چین، که برای اولین بار در آن، اندیشۀ مائوتسه دون به عنوان اندیشۀ تلفیق دهندۀ تیوری های مارکسیزم- لنینیزم و شرایط مشخص چین و تطبیق آن تیوری ها در پراتیک مشخص انقلاب چین فرمولبندی گردید، گذشته بود.
در سال 2007 مدت تقریباً چهل سال از زمان تدویر کنگرۀ نهم حزب کمونیست چین، که در آن اندیشۀ مائوتسه دون به عنوان مرحلۀ نوین تکامل مارکسیزم- لنینیزم اعلام گردید، گذشته بود.
در سال 2007 (اواخر سال 1385) مدت بیشتر از 40 سال از زمانی گذشته بود که با تاسیس سازمان جوانان مترقی در سال 1344 خورشیدی، جنبش مائوئیستی افغانستان پا به عرصۀ وجود گذاشت.
در سال 2007 (اواخر سال 1385) مدت تقریباً 33 سال از زمانی گذشته بود که "گروه انقلابی خلق های افغانستان" یعنی گروه سلف سازمان رهایی افغانستان با ادعای پذیرش مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسه دون از طریق تدوین، تصویب و انتشار سند "با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم!" اعلام موجودیت کرد. 
در سال 2007 (اواخر سال 1385) مدت بیشتر از 17 سال از زمان اعلام موجودیت "سازمان کمونیست های انقلابی افغانستان"، که برای اولین بار در جنبش کمونیستی افغانستان مائوئیزم را پذیرفت و اعلام کرد که ایدیولوژی رهنمای اندیشه و عمل خود را "مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم" می داند، گذشته بود. همچنان در اواخر سال 1385 سال ها از زمانی گذشته بود که "کمیتۀ تبلیغ و ترویج م ل م افغانستان"، "سازمان پیکار برای نجات افغانستان"، "کمیتۀ وحدت جنبش کمونیستی افغانستان" و "اتحاد انقلابی کارگران افغانستان"، مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم را به عنوان ایدیولوژی رهنمای شان پذیرفته بودند.   
در سال 2007 مدت تقریباً 14 سال از زمانی گذشته بود که جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در یک نشست کمونیستی بین المللی در سال 1993، "مائوئیزم" را بجای اندیشۀ مائوتسه دون پذیرفت و اعلام کرد که "مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم" سومین مرحلۀ تکامل ایدیولوژی علمی پرولتاریا و قلۀ رفیق تکامل آن تا کنون می باشد.
و
در سال 2007 (اواخر سال 1385) مدت بیشتر از 6 سال از زمان شکلگیری "پروسۀ وحدت جنبش کمونیستی (م ل م) افغانستان و مدت سه و نیم سال از زمان تدویر کنگرۀ وحدت جنبش کمونیستی (م ل م) افغانستان و تشکیل حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان بر مبنای اساسات ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم گذشته بود. 
بلی! در چنین سالی کتاب "از کمون اولیه تا کمونیزم" توسط "انتشارات محسن" مجدداً منتشر می گردد. اما در سـراسـر این کتابِ حتی برای یک‌بار از مائوتسه دون، "اندیشۀ مائوتسه دون" یا "مائوئیزم" نام گرفته نشده است. کتاب نه تنها صرفاً از "مارکسیزم- لنینیزم" صحبت کرده، بلکه در متن خود بصورت نسبتاً مفصل مرحلۀ دوم تکامل ایدیولوژی علمی  پرولتاریا یعنی "مرحلۀ لنینیزم" را توضیح و تشریح کرده است، بدون اینکه حتی یک کلمه در مورد "اندیشۀ مائوتسه دون" یا "مائوئیزم" گفته باشد. این وضع نشاندهندۀ چه چیزی است؟ قبل از همه نشاندهندۀ عدم اهمیت یا حداقل اهمیت بسیار اندک "اندیشۀ مائوتسه دون" در نزد سازمان رهایی است.
در واقع این سازمان تا حال بصورت روشن توضیح نداده است که منظورش از "اندیشۀ مائوتسه دون" که گاهگاهی، و نه همیشه، در اسناد و بیانات منسوبینش بکار می رود، بطور دقیق چه چیزی است؟ اگر منظور از "اندیشۀ مائوتسه دون" تلفیق تیوری های مارکسیزم- لنینیزم با شرایط مشخص چین و تطبیق آن تیوری ها در پراتیک مشخص انقلاب چین باشد، در آن صورت این "اندیشه" یک موضوع مربوط به چین خواهد بود و با شرایط مشخص افغانستان و با تطبیق در پراتیک مشخص انقلاب افغانستان ربطی نخواهد داشت. ولی اگر این "اندیشه" مرحلۀ سوم تکامل ایدیولوژی علمی پرولتاریا است و دارای اهمیت جهانی و بین المللی می باشد، در آن صورت باید مدام نظراً و عملاً و لفظاً روی آن تاکید صورت بگیرد و باید به عنوان "مائوئیزم" به رسمیت شناخته شود.
در زمانی که ایدیولوژی علمی پرولتاریا در سطح جهانی در هرسه جزء از تیوری های فلسفی، اقتصادی و سیاسی به مرحلۀ سوم تکامل خود رسیده است، بی توجهی به این تکاملات و چسپیدن به آن تیوری ها و فرمولبندی های سابق که کمبودات یا نادرستی های آن در این مرحله رفع گردیده است، نشاندهندۀ انحراف ایدیولوژیک- سیاسی دگمارویزیونیستی است.
پس چگونه می توان امیدوار بود که چاپ و پخش مجدد کتابی که از مائوتسه دون و اندیشۀ مائوتسه دون حتی یکبار هم که شده نام نمی برد، چه رسد به اینکه به عنوان مرحلۀ سوم تکامل ایدیولوژی علمی پرولتاریای بین المللی بر آن از لحاظ تیوریکی و پراتیکی تکیۀ استوار داشته باشد، گام کوچکی باشد در راه اشاعۀ علم "مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسه دون" و بلند نگه داشتن درفش کبیر آن؟ طرح موضوع به این صورت در مقدمۀ نوشته شده توسط "انتشارات محسن" برای کتاب "از کمون اولیه تا کمونیزم" صرفاً می تواند یک فریبکاری باشد و نه چیز دیگری.
5 – حتی اگر زمان تهیۀ و ترتیب اولیۀ کتاب (سال‌های 48 و 49) را در نظر بگیریم، می بینیم که در آن زمان، یعنی زمانی که سال‌ها از مبارزات حزب کمونیست چین، حزب کار البانیه و سایر احزاب کمونیست اصیل علیه رویزیونیزم مدرن شوروی و سوسیال امپریالیزم شوروی می گذشت و این مبارزات در سطح بین المللی عمیقاً و وسیعاً پیش برده شده بود، نیز دفاع از موجودیت اردوگاه سـوسـیالیسـتی در یک بر سوم کرۀ زمین یعنی دفاع از شوروی سوسـیال امپریالیسـتی و بلوک و اردوگاه تحت رهبری اش چیزی جز
دفاع از رویزیونیزم مدرن شوروی و سوسیال امپریالیزم شوروی نبوده است.
برعلاوه سال‌های 48 و 49 خورشیدی همزمان با سال ‌و 70 میلادی یعنی سال‌هایی بود که جمعبندی تیوریک انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین در کنگرۀ نهم حزب کمونیست چین با فرمولبندی تیوری "ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا" صورت‌گرفت و "اندیشۀ مائوتسه دون" به عنوان سومین مرحلۀ تکامل ایدیولوژی علمی پرولتاریا در کنگرۀ مذکور به رسمیت شناخته شد و در سطح بین المللی نیز وسیعاً اشاعه یافت.
بطور مشخص اگر وضعیت جنبش چپ افغانستان را درین سال‌ها در نظر بگیریم، می بینیم که ‌درین سال‌ها چهار- پنج سال از زمان تشکیل سازمان جوانان مترقی و دو- سه سال از زمان تدویر نشست عمومی آن سازمان، که در آن موضعگیری علیه رویزیونیزم مدرن شوروی و سوسیال امپریالیزم شوروی رسمیت یافت، می گذشت و جریان شعلۀ جاوید در اوج فعالیت‌های مبارزاتی خود قرار داشت.
در چنین زمانی صرفاً صحبت کردن از مرحلۀ دوم تکامل ایدیولوژی علمی پرولتاریا و نادیده گرفتن کلی مرحلۀ تکاملی سوم آن (اندیشۀ مائوتسه دون) دقیقاً مرتبط با عدم موضعگیری علیه رویزیونیزم مدرن و سوسیال امپریالیزم شوروی بوده است و نه چیز دیگری.
اینها را نمی توان "کمبودها و نواقص" نامگذاری نمود، آنهم آن "کمبودها و نواقص" غیر مهمی که لزومی برای اصلاح آن‌ها دیده نشده است.  
6 -- « در شرایطی که در افغانستان‌‌ تحت اشغال امپریالیزم امریکا و سگ‌های بنیادگرا و غیر بنیادگرایش، نسل  قدیم مارکسیست- لنینیست‌ها دسته دسته به ارتداد، فحشای سیاسی خاینانه و پوزه مالیدن مقابل امپریالیزم و سگ‌هایش رو آورده و جوانان دیوانه‌وار، آسان و ارزان از سوی اینجوها و دولت پوشالی امریکایی حقنه‌ی ضد مارکسیزم و ضد هر گونه سیاست انقلابی می‌شوند، امید تکثیر « از کمون اولیه تا کمونیزم» و نظایر آن گام هرچند کوچکی در راه اشاعۀ علم مارکسیزم- لنینیزم- اندیشه مائوتسه دون و بلند نگه داشتن درفش کبیر آن باشد. »
در واقع در جملۀ نقل شدۀ فوق، نظر کلی نویسنده یا نویسندگان مقدمه بر کتاب "از کمون اولیه تا کمونیزم"، در مورد اوضاع افغانستان و وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی کنونی در کشور بیان گردیده است. این بیانِ مختصر در مورد اوضاع کشور و تعیین وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی در کشور در چند مورد قابل دقت  است:
یک -- طبق این نظر کلی: « افغانستان تحت اشغال امپریالیزم امریکا و سگ های بنیادگرا و غیربنیادگرایش» قرار دارد. اینچنین شناختی از اوضاع کنونی افغانستان از چندین جهت نادرست است.     
اول اینکه افغانستان صرفاً تحت اشغال امپریالیزم امریکا قرار ندارد، بلکه تحت اشغال امپریالیزم امریکا و متحدین امپریالیستش قرار دارد، یا به عبارت دیگر تحت اشغال امپریالیست ها به رهبری امپریالیست های امریکایی قرار دارد.
دوم اینکه بنیادگرایان و غیر بنیادگرایان رژیم دست نشانده صرفاً مزدور و دست نشاندۀ امپریالیست های امریکایی نیستند بلکه مزدور و دست نشاندۀ امپریالیست های امریکایی و متحدین شان یا مزدور و دست نشادۀ امپریالیست های اشغالگر به رهبری امپریالیست های اشغالگر امریکایی هستند.
سوم اینکه بنیادگرایان و غیر بنیادگرایان رژیم دست نشانده، جزء نیروهای اشغالگر خارجی نیستند بلکه دست نشاندگان داخلی نیروهای اشغالگر خارجی یا خاینین ملی هستند.
بنابرین آنچه واقعیت دارد این اسـت که: افغانسـتان تحت اشـغال امپریالیسـت های امریکایی و متحدین امپریالیسـت شـان در "ناتو" و بیرون از "ناتو" قرار دارند و اشغالگران امپریالیست یک رژیم دست نشانده و متشکل از خاینین ملی بنیادگرا و غیر بنیادگرا را در کشور شکل داده و پرورش می دهند. بدین ترتیب اشغالگران امپریالیست در افغانستان فقط نیروهای امریکایی نیستند، بلکه نیروهای انگلیسی، آلمانی، کانادایی، استرالیایی، ایتالیایی، فرانسوی و غیره نیز نیروهای اشغالگر هستند.
درینجا به وضوح دید رویزیونیستی سه جهانی و آنهم خلاف واقعیت های روشن و انکار ناپذیر در کشور، به مشاهده می رسد. اگر به زبان تیوری رویزیونیستی سه جهان صحبت نماییم می توانیم بگوییم که در افغانستان کنونی فقط نیروهای مربوط به یکی از ابرقدرت های امپریالیستی مربوط به جهان اول اشغالگر نیستند، بلکه نیروهای مربوط به چندین قدرت امپریالیستی مربوط به جهان دوم نیز اشغالگر هستند.
برعلاوه، آنچه در افغانستان کنونی واقعیت دارد، حاکمیت پوشالی دست نشاندگان اشغالگران امپریالیست یعنی حاکمیت پوشالی خاینین
ملی است. سازمان رهایی هیچگاه این رژیم دست نشانده را یک رژیم خاین ملی نگفته است و برای اینکه از گفتن چنین واقعیتی درینجا طفره روی کرده باشد، مشمولین رژیم را «بنیادگرایان و غیر بنیادگرایان اشغالگر" خوانده است.  
دو – وقتی کشور تحت اشغال نیروهای امپریالیستی و حاکمیت پوشالی خاینین ملی قرار دارد، تضاد عمده تضاد ملی با اشغالگران و خاینین ملی است. وقتی تضاد عمده تضاد ملی با اشغالگران و خاینین ملی است، وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی نیز مبارزه و مقاومت علیه اشغالگران و خاینین ملی است. در فرمولبندی مقدمۀ مورد بحث نه تضاد عمده مشخص گردیده است و نه هم وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی. بطور مشخص سازمان رهایی نه تنها قبل از انتشار کتاب "از کمون اولیه تا کمونیزم" بلکه بعد از آن و در طول 9 سال گذشته نیز چه در سطح سازمانی و چه در سطح فعالیت های به اصطلاح دموکراتیک خود، نه تضاد با اشغالگران و رژیم دست نشانده را به عنوان تضاد عمده مشخص کرده و نه مبارزه و مقاومت علیه آنها را به عنوان وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی به رسمیت شناخته است.
سه -- آنچه د ر سطور بعدی مقدمۀ مورد بحث وجود دارد، به مراتب بدتر و انحرافی تر و طبق بیان صریح کمونیستی، رویزیونیستی تر از آنچه است که در سطور فوق گفتیم. منظور از نسل قدیم مارکسیست- لنینیست ها در افغانستان چه کسانی اند؟ چرا درینجا عمداً از نسل قدیم مارکسیست- لنینیست- مائوتسه دون اندیشه ها صحبت به عمل نمی آید. دقیقاً باید بخاطر داشت که اولین وجه تمایز میان کمونیست های مربوط به جریان شعلۀ جاوید و رویزیونیست های مربوط به جریان دموکراتیک خلق افغانستان در این بود و هست که کمونیست ها خود را مارکسیست- لنینیست- مائوتسه دون اندیشه می خواندند و حالا مارکسیست- لنینیست- مائوئیست می خوانند و در مورد مائوتسه دون اندیشه بودن و مائوئیست بودن شان اصرار داشتند و اصرار دارند. برعکس رویزیونیست ها به دروغ ادعا داشتند و دارند که مارکسیست- لنینیست هستند. چرا چنین است و باید چنین باشد؟ زیرا ایدیولوژی علمی پرولتاریای بین المللی به مرحلۀ سوم تکاملی خود رسیده است. نادیده گرفتن این مرحلۀ تکاملی و رجعت به مرحلۀ مارکسیزم- لنینیزم توسط سازمان رهایی، بجای پیشرفت به مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم، یک عقبگرد رویزیونیستی، حتی عقبگرد نسبت به گروه انقلابی مدعی مارکسیست- لنینست- مائوتسه دون اندیشه بودن، و یک حرکت مرززدایانه با رویزیونیست های سابقِ مربوط به حزب دموکراتیک خلق افغانستان است.
چهار -- در شرایط اشغال امپریالیستی و حاکمیت پوشالی خاینین ملی، باز تکثیر کنندگان کتاب "از کمون اولیه تا کمونیزم" بجای بلند کردن شعار مبارزه و مقاومت علیه اشغالگران و خاینین ملی به عنوان وظیفۀ مبارزاتی عمدۀ کنونی، در واقع کار فرهنگی برای «اشاعۀ علم مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسه دون» را بصورت تلویحی به عنوان وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی تعیین کرده اند و به همین جهت موضعگیری علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده را، آنهم به همان شکل و صورت ناقص و متزلزل و نوسانی که قبلاً گفتیم و پس از چندین سال سکوت مطلق در مورد آن، در جریان پیشبرد وظیفۀ به اصطلاح مبارزاتی فرهنگی مذکور اتخاذ کرده اند؛ در حالی که درست باید عکس آن باشد.
کار و پیکار کمونیستی در شرایطی مثل شرایط افغانستان، که مرحلۀ انقلاب در آن مرحلۀ دموکراتیک نوین است، در عین حالی که مهم است و نقش رهبری کننده بالای کل مبارزات بازی می نماید، اما این کار و پیکار ملی- دموکراتیک نوین یا کار و پیکار برای انقلاب دموکراتیک نوین است که از عمدگی برخوردار می باشد.
برعلاوه در شرایطی که کشور تحت اشغال مستقیم امپریالیست های خارجی باشد، جنبۀ ملی کاروپیکار ملی- دموکراتیک نوین عمدگی کسب می کند و جنبۀ دموکراتیک آن غیر عمده است. اما در شرایطی که مرتجعین داخلی در وابستگی به امپریالزم حاکمیت را در دست می گیرند، جنبۀ دموکراتیک کاروپیکار ملی- دموکراتیک نوین عمدگی کسب می کند و جنبۀ ملی آن غیر عمده خواهد بود. بنابرین وظیفۀ مهم اشاعۀ مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم و بلند نگه داشتن درفش کبیر آن، که بخش مهمی از مبارزه برای تثبیت و توسعۀ نقش رهبری کنندۀ کاروپیکار کمونیستی در انقلاب دموکراتیک نوین است، باید در جریان کاروپیکار ملی- دموکراتیک نوین پیش برده شود؛ دقیقاً در پیوند و انطباق با نقش طبقۀ کارگر به عنوان طبقۀ رهبری کننده و نقش دهقانان به عنوان طبقۀ عمده در انقلاب دموکراتیک نوین. 
پنج --  خیلی جالب است که بازتگثیر کنندگان کتاب از این شکایت می کنند که  در افغانستان تحت اشغال «جوانان دیوانه‌وار، آسان و ارزان از سوی اینجوها و دولت پوشالی امریکایی حقنه‌ی ضد مارکسیزم و ضد هر گونه سیاست انقلابی می‌شوند»
ادامه دارد