Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

"استقبال" از
موضعگیری های "جدید" سازمان رهایی افغانستان

مقدمه:
تقریباً دو ماه قبل ( در اواسط ماه قوس سال جاری خورشیدی) رفقای ما اسناد تازه ای را در ویب سایت "سازمان رهایی افغانستان مشاهده کردند. آخرین باری که یکی ازین رفقا ویب سایت "سازمان رهایی..." را باز کرده بوده، ماه جوزای سال جاری بوده است. بنابرین اسناد متذکره در فاصلۀ زمانی ای از ماه جوزای امسال تا قوس امسال، بصورت یکجایی یا جدا جدا، در ویب سایت مربوطه افتاده باشند. این امکان نیز وجود دارد که همۀ این اسناد در ماه قوس امسال در ویب سایت مذکور افتاده باشند.
بهر حال، انتشار این اسناد نشان می دهد که این
سازمان در مواجهه با فشارهای عینی و ذهنی گوناگون، مجبور گردیده است "تاکتیک موشمردگی" سازمانی بیشتر از یک دهۀ گذشتۀ خود را کنار گذاشته و در موارد معینی مواضع خود را بیان نماید. "تاکتیک موشمردگی" یعنی تبدیل کار کمونیستی- که در خط و مشی "سازمان رهایی... " در واقع یک کار رویزیونیستی است- به یک کار صرفاً درون سازمانی و تبدیل "سازمان" به وسیله ای برای پیشبرد سیاست مبتنی بر تسلیمی و تسلیم طلبی در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده در فعالیت های قانونی و علنی به اصطلاح توده یی، از طریق پذیرش قانون اساسی رژیم، علم کردن حزب یا احزاب قانونی، سهمگیری در ساختار رژیم دست نشانده و پیشبرد سیاست های پارلمانتاریستی رویزیونیستی ضد مائوئیستی.
"تاکتیک موشمردگی" سازمانی تاکتیکی بود که قیوم رهبر و کمیتۀ مرکزی تحت رهبری اش، از اواخر سال 1360، بعد از ضربه خوردن دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی "ساما" در تابستان سال 1360 و تسلیم شدن نیروهای نظامی "ساما" در کوهدامن به رژیم مزدور سوسیال امپریالیست ها در اواخر خزان 1360، تا اواخر سال 1362 یعنی کنفرانس سرتاسری "ساما" و اعلام مواضع کنفرانس مذکور پیش برده شد. در طول این مدت انتشارات سازمانی کلاً خوابانده شده بود و "ساما" هیچ سندی بیرون نداد. برعکس فعالیت های محدودی تحت نام جبهۀ متحد ملی و آنهم صرفاً در مناطق پشت خط دیورند و کشورهای امپریالیستی غربی پیش برده می شد. عبارت "تاکتیک موشمردگی" را نیز "قیوم رهبر" شخصاً ابداع کرده بود.
البته باید متذکر شد که درونی سازی کار کمونیستی در خط و مشی "ساما" یک کار مبتنی بر برنامه و آئین نامۀ سازمان مذکور بوده و در ایام قبل و بعد از اجرای "سیاست موشمردگی" سازمانی مطروحه از جانب "قیوم رهبر"، تا هم اکنون، نیز رسما نافذ بوده و هست، اما "سازمان رهایی" از لحاظ خط ایدیولوژیک- سیاسی و مشی مبارزاتی مطروحه در اساسنامۀ خود، فاقد پایۀ قانونی برای درونی سازی کار به اصطلاح کمونیستی یا رویزیونیستی خود است. تشابهی که میان این دو "تاکتیک" در "ساما" و " سازمان رهایی" وجود دارد، عبارت است از "موشمردگی سازمانی" یعنی سازمان و موجودیت سازمان را با "موشمردگی" بحالت نابودی انداختن و یا نابود وانمود کردن، تا گویا در خفا و بدور از میدان های مبارزاتی حفظ گردد و ضربه نخورد و حتی گویا تحکیم گردد. تجربه نشان داده است که نتیجۀ این سیاست نتیجۀ دیگری جز نابودی حقیقی سازمان مربوطه نمی تواند داشته باشد، بخصوص اگر "موشمردگی" برای مدت طولانی چندین ساله و حتی بیشتر از یک دهه ادامه یابد.   
با وجود این، انتشار اسناد جدید در ویب سایت "سازمان رهایی..." را باید شروع "زیرکانه" ای در راستای گسست
از این "تاکتیک..." سازمانی محسوب نمود. در هر حال این حرکت تازه را باید "استقبال" کرد.  
اکنون که سازمان مذکور سکوت مبتنی بر تسلیمی و تسلیم طلبانۀ رویزیونیستی بیشتر از یک دهۀ خود را شکستانده و برای اینکه در مواجهه با مبارزات کمونیستی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی، تشکیلات سازمانی اش را پابرجا و حتی مسـتحکـم نشان دهد، لب به سخن گشوده اسـت، می توان مبارزات ایدیولوژیک- سیاسی علیه سازمان مذکور را بصورت مستند و تازه ای پیش برد.
اما راهی را که "سازمان رهایی..." برای اثبات پابرجا بودن و استحکام تشکیلاتی خود برگزیده است، یک راه غیر اصولی و غیر مفید است. "سازمان رهایی..." در حقیقت امر "سازمانی" است که از چند دهه به اینطرف از فقدان برنامه و آئین نامۀ سازمانی "رنج" می برد.
سازمان مذکور از سال 1359 تا سال 1362، یعنی مدت تقریباً 3 سال، با برنامه و اساسنامۀ "گروه انقلابی خلق های افغانستان" به اصطلاح گذاره کرد. برنامه و اساسنامۀ سازمانی ای که در میزان 1362 تدوین شد، هرچند حیات داخلی سازمان متذکره بر آن استوار شد، لیکن تصویب رسمی آن میسر نگردید. کمیتۀ مرکزی موقت "سازمان رهایی..."، که بعد از ضربات وارده بر داکتر فیض و راهب و چند تن دیگر از کادرهای این سازمان تشکیل گردیده بود، در اواخر بهار سال 1366 در اولین نشست خود، فیصله نمود که مسودۀ برنامه و اساسنامۀ جدید سازمانی را برای ارائه به جلسۀ وسیع سازمانی (کنگره) آماده نماید؛ اما تا آن زمان تصمیم گرفت که برنامۀ عمومی و اساسنامۀ تهیه شده در میزان 1362 را تا حدی مورد اصلاح و تعدیل قرار داده و در سازمان مرعی دارد. کار اصلاح و تعدیل سند مذکور در ماه اسد سال 1367 پایان یافت و توسط کمیتۀ مرکزی موقت آن سازمان مورد تصویب قرار گرفت. از آن زمان تا حال، یعنی در طول 26 سال گذشته، "سازمان رهایی..." با همین "برنامۀ عمومی و اساسنامه" گذاره کرده است. به عبارت دیگر، "کمیتۀ مرکزی موقت" آن سازمان، در طول این مدت نتوانسته، یا نخواسته، وظیفۀ متقبل شده در نشست سال 1366 خود در مورد تهیۀ مسودۀ برنامه و اساسنامۀ جدید را اجرا نماید، چه رسد به اینکه "جلسۀ عمومی سازمانی" (کنگرۀ سراسری سازمانی) را فراخوانده و سند مذکور را برای تصویب در آن ارائه نماید. برعلاوه، بر مبنای برنامه و اساسنامه موجود، که یک برنامه و اساسنامۀ موقتی است، کمیتۀ مرکزی "سازمان..." نیز یک کمیتۀ مرکزی موقتی باقیمانده و تا حال یعنی بعد از 26 سال نتوانسته است به یک کمیتۀ مرکزی منتخب و غیر موقت تبدیل گردد.
پابرجا بودن و استحکام یک تشکیلات کمونیستی قبل از همه به خط و مشی سازمانی یعنی خط ایدیولوژیک- سیاسی و مشی مبارزاتی متبلور در برنامه و آئین نامۀ آن تشکیلات و تعمیل آن مربوط  است و سپس به بافت تشکیلاتی اصولی و مستحکم مبتنی بر اصول تشکیلاتی متناسب با خط و مشی تشکیلات متذکره. بدون توجه به این پایۀ ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی کار کمونیستی، دست زدن به هرگونه فعالیت های به اصطلاح توده یی فقط می تواند نشاندهندۀ یک خط و مشی انحلال طلبانۀ رویزیونیستی باشد و نه چیز دیگری. 
ما سر از همین شمارۀ شعلۀ جاوید (شمارۀ پنجم دورۀ چهارم)، اسناد منتشر شدۀ جدید در ویب سایت "سازمان رهایی..." را در چند مورد اصولی مورد بررسی قرار می دهیم. اما باید تذکر داد که ترتیب و عنوان بندی این بررسی تابع ردیف بندی مطالب مطروحه در اسناد متذکره نخواهد بود.
اکثریت اسناد منتشر شدۀ جدید در ویب سایت "سازمان رهایی..."، اسنادی اند که در وقت های مختلف بصورت درون سازمانی انتشار یافته اند. بعضی از این اسناد متعلق به سال های دهۀ 90 قرن گذشتۀ میلادی هستند، ولی حداقل یکی از این اسناد، یعنی سند بی عنوان در مورد چگونگی موضعگیری در قبال طالبان، با وجودی که تاریخ انتشار درون سازمانی آن به روشنی مشخص نشده است، اما نظر به مطالب مطرح شده در متن آن، می توان گفت که به سال های اخیر، حد اقل به سالهای بعد از 2007 میلادی، تعلق  دارند. اما یکی از این اسناد نه تاریخ معین دارد و نه به رویت متن آن مشخص شده می تواند که چه زمانی منتشر گردیده است.
ولی از آنجاییکه این اسناد بنا به ضرورت روشن شدن مواضع "سازمان رهایی..." در قبال یک سلسله موضوعات و مسایل، در جریان سال جاری خورشیدی بصورت بیرون سازمانی، و آنهم نه به عنوان اسناد تاریخی بلکه به عنوان اسناد مورد پذیرش کنونی این سازمان،  منتشر گردیده اند، ما تمامی این اسناد را به عنوان اسناد مورد قبول کنونی این سازمان مدنظر می گیریم یا در واقع نمی توانیم طور دیگری مدنظر قرار دهیم.

 

1
"سازمان رهایی افغانستان"
و
ادعای بی اساس "موضعگیری" علیه رویزیونیزم از همان آغاز کار؟!


    یکی از اسناد تازه منتشر شده در ویب سایت "سازمان رهایی..."، سند « مواضع سازمان رهایی افغانستان در چند مورد مشخص » است. همان طوری که قبلاً گفتیم تاریخ انتشار این سند نه در متن آن روشن است و نه هم در آخر آن. در جملۀ اول این سند فقط گفته شده است که:
« سازمان رهایی افغانستان از بدو تاسیس ( 1973 ) تا کنون... »، بدون اینکه در همین جمله، تاریخ «تا کنون» یعنی تاریخ انتشار "سند" روشن شده باشد. در آخر "سند" نیز تاریخ انتشار آن وجود ندارد.
برعلاوه، بدو تاسیس "سازمان رهایی..." را سال 1973 (1352 ) وانمود کردن، نادرست است. در سال 1973 (1352) "گروه انقلابی خلق های افغانستان" از طریق انتشار سند "با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم" اعلام موجودیت کرد. وقتی در سال 1359 (1980) "مشعل رهایی" منتشر گردید، در آن اعلام شد که چون کیفیت و کمیت تشکیلات "گروه..." در حد یک سازمان ارتقا و گسترش یافته است، آنها پس از یک نظرخواهی عمومی از روابط شان و توافق آنها، نام تشکیلات شان را از "گروه" به "سازمان" تبدیل کرده و بعد ازین تشکیلات شان را "سازمان رهایی افغانستان" می نامند.
اینگونه اعلام موجودیت "سازمان" بر اساس یک کار "گروهی" هفت ساله، از سال 1352 تا سال 1359، در همان وقتش یک کار نادرست و غیر اصولی بود. به همین جهت "سازمان رهایی افغانستان" سه سال بعد از اعلام موجودیتش، یعنی در سال 1362، قادر گردید برنامه و آئین نامۀ تشکیلاتی داشته باشد و این نشان می داد که اعلام موجودیت "سازمان رهایی افغانستان" در سال 1359 مبتنی بر دستیابی "گروه..." به برنامه و آئین نامۀ تشکیلاتی سازمانی استوار نبوده و صرفاً بخاطر افزایش کمی طول و عرض "گروه..." صورت گرفته است. از لحاظ کیفیت، یعنی از لحاظ تکامل منفی رسمی خط اکونومیستی "گروه..." به خط رسمی رویزیونیستی "سازمان رهایی..." و حتی تبدیل نام "گروه انقلابی خلق های افغانستان" به "سازمان رهایی افغانستان"، یعنی تبدیل نام "انقلابی خلق ها" به نام صرفاً میهنی "رهایی"، اعلام موجودیت "سازمان رهایی..." یک گام عمیقاً منفی تر نسبت به "گروه انقلابی..." و به معنای سقوط رسمی کامل به منجلاب رویزیونیزم سه جهانی بود.          
سند "مواضع سازمان رهایی افغانستان در چند مورد مشخص" دارای یک مقدمه و عناوین فرعی ذیل است:
حزب،
مبارزۀ مسلحانه،
انترناسیونالیزم پرولتری،
زنان، اخوان و طالبان،
رژیم ایران و مزدورانش،
و
چین.
مبحثی که تحت عنوان "چین" در سند درج است، دربردارندۀ موضعگیری جدید "سازمان رهایی..." علیه رویزیونیزم چینی است. از آنجایی که خط ایدیولوژیک- سیاسی "سازمان رهایی..." از همان ابتدای انتشار "مشعل رهایی" روی رویزیونیزم سه جهانی بنا یافته است، ما در مباحثات فعلی خود قبل از همه همین موضعگیری را مورد بررسی و دقت قرار می دهیم.
بحث درینمورد را با بررسی ادعای عمیقاً نادرست مطرح شده در مبحث "انترناسیونالیزم پرولتری"، یعنی دومین مبحث "سند"، شروع می کنیم، اما بحث روی کل متن "مبحث" مذکور را بعداً پی می گیریم. در "مبحث" مذکور ادعای نادرستی مطرح گردیده است که نه با تاریخ "سازمان رهایی..." خوانایی دارد و نه حتی با وضع آن در حال حاضر یعنی اواخر سال 1393. این ادعای مطرح شدۀ اساساً نادرست قرار ذیل است: 
« ... سازمان ما تحت رهبری رفیق داکتر فیض احمد از همان آغاز کار علیه رویزیونیزم موضع داشته...»
تاریخ سازمان رهایی افغانستان چه چیزی را نشان می دهد؟ بهتر است جستجوی جواب این سوال را از همان ابتدای تشکیل "گروه انقلابی خلق های افغانستان" پیگیری نماییم.
"گروه انقلابی خلق های افغانستان " از طریق انتشار " با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم" در سال 1352 اعلام موجودیت کرد. این سند انتقادات نادرست و درست زیادی را بر سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید وارد کرد. ولی اساس سند، که در واقع اساس خط ایدیولوژیک- سیاسی و مشی مبارزاتی "گروه..." را تشکیل می داد، مبتنی بر دو چیز بود:
1-- مرززدایی میان ایدیولوژی رویزیونیستی حزب دموکراتیک خلق افغانستان از یکطرف و ایدیولوژی مارکسیستی- لنینیستی-  مائوتسه دون اندیشۀ سازمان جوانان مترقی از طرف دیگر. (*)
2-- اکونومیزم بورژوایی. (**)
 (*) و (**) -  بحث نسبتاً تفصیلی درینموارد در شمارۀ 4 دورۀ چهارم شعلۀ جاوید درج است.
در واقع بر مبنای همین خط مرززدایانه میان رویزیونیزم حزب دموکراتیک خلق و م ل م سازمان جوانان مترقی بود که وقتی در خزان سال 1357 یک هیئت دو نفری از "گروه انقلابی خلق های افغانستان" و جناح زنده یاد مجید کلکانی به چین سفر کرد، نمایندۀ "گروه..." در جریان این سفر، بدون اینکه توافق عضو دیگر هیئت را بگیرد، با خط رویزیونیستی سه جهانی رویزیونیست های بر سر قدرت در چین بصورت یکجانبه اعلام توافق نمود و این توافقش را در راه برگشت از چین، در اروپا و بازهم بصورت یکجانبه علنی ساخت. اساساً همین اقدام رویزیونیستی یکجانبه، اساس جدایی و انشعاب میان "گروه..." و جناح دیگر را به وجود آورد و سرانجام با توام شدن با مسایل دیگری باعث گردید که دو جناح مذکور کاملاً از هم جدا شوند.
"گروه..." در بهار سال 1358، در سندی بنام " رویدادهای اخیر و مواضع ما"، به حمایت از وجه اسلامی خیزش ها و حرکت های مسلحانۀ ضد رژیم کودتای هفت ثور پرداخت و بر اساس همین موضعگیری موجودیت جبهه ای بنام "جبهۀ مبارزین مجاهد" را اعلام نمود.
"گروه انقلابی خلق های افغانستان" با انتشار "مشعل رهایی" در سال 1359 نام خود را به "سازمان رهایی" تغییر داد. "مشعل رهایی" در واقع بیان کنندۀ اختتام رسمی مسیر تحول منفی ایدیولوژیک- سیاسی "گروه..." از یک خط ایدیولوژیک- سیاسی و مشی مبارزاتی مرز زدا میان رویزیونیزم و کمونیزم که در عین حال یک خط و مشی اکونومیستی نیز بود، به یک خط و مشی رویزیونیستی آشکار، صریح و همه جانبه بود. "مشعل رهایی" صریحاً به دفاع نسبتاً مفصل از تیوری رویزیونیستی "سه جهان" پرداخته و تیوری مذکور را "استراتژی و تاکتیک پرولتاریای بین المللی" خواند. سند مذکور نه تنها خواهان تشکیل جمهوری اسلامی در افغانستان گردید، بلکه از ضرورت پیروزی انقلاب اسلامی در افغانستان دم زد و به این ترتیب تحت عنوان "تاکتیک" یک هدف استراتژیکی ارتجاعی را قبل از پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین در افغانستان برای خود تعیین نمود.
در واقع بر مبنای طی طریق در همین مسیر تحول منفی خطی بود که "گروه..." در حرکت کودتایی ناکام بالاحصار در سال 1358 سهم گرفت و تلفاتی را متقبل گردید. بر مبنای همین مسیر و خط رویزیونیستی بود که تمامی فعالیت های مسلحانۀ "گروه..." و "سازمان رهایی..." علیه اشغالگران سوسیال امپریالیست و رژِیم مزدور آنها تحت پوشش تنظیم های اسلامی پیش برده شد. به پیروی از همین مسیر انحرافی و خط و مشی رویزیونیستی بود که "جبهۀ مبارزین مجاهد" و "جمعیت انقلابی زنان..." نیز شعارهای اسلامی را بلند کردند و خواست های تشکیل جمهوری اسلامی و پیروزی انقلاب اسلامی را به عنوان خواست های سیاسی استراتژیک خود پذیرفتند.
به این ترتیب، حتی اگر انتشـار کنونی موضعگیری "سازمان رهایی..." را به عنوان سـرآغاز گسـسـت رسمی "سـازمان رهایی..." از خـط و مشی رویزیونیستی رسماً پذیرفته شدۀ این سازمان در "مشعل رهایی" قبول نماییم، می بینیم که خط و مشی رویزیونیستی سه جهانی "گروه..."، که در اواخر خزان سال 1357 اتخاذ گردید، تا آخر دورۀ مبارزه و مقاومت علیه رژیم کودتای هفت ثور و اشغالگران سوسیال امپریالیست و سپس مبارزه علیه رژیم بازمانده از دوران اشغال یعنی رژیم مزدور نجیب دوام یافت و سپس در طول دوره های حاکمیت "جهادی ها" و حاکمیت طالبان نیز دوام نمود و بعد از آن تمام 13 سال گذشتۀ دورۀ اشغال و حاکمیت پوشالی کنونی را نیز در بر گرفته است. پس چگونه می توان "موضعگیری ضد رویزیونیستی از همان آغاز" را در تیوری ها و فعالیت های "گروه..." و "سازمان رهایی..." سراغ نمود؟
ولی دلایل پذیرش انتشار موضعگیری کنونی علیه رویزیونیزم چینی به عنوان سرآغاز گسست رسمی قاطع "سازمان رهایی..." از خط و مشی رویزیونیستی "مشعل رهایی" نیز بسیار ضعیف است، آنچنان ضعیف که در واقع نمی تواند سرآغاز این گسست را نیز قاطعانه تثبیت نماید، کما اینکه می تواند سرآغاز یک گسست غیر قاطع محسوب گردد و در عین حال نشاندهندۀ ضرورت پیشبرد مباحثات آغاز شدۀ کنونی ما علیه سازمان مذکور محسوب گردد.
ناگفته پیداست که اگر موضعگیری "سازمان رهایی..." علیه رویزیونیزم چینی سال ها قبل صورت گرفته باشد، چرا تا کنون به عنوان یک موضعگیری درون سازمانی باقیماند؟ این موضوع نمی توانسته و نمی تواند یک موضوع درون سازمانی برای "سازمان رهایی..." و هر حزب و سازمان دیگری باشد. هیچ دلیل اصولی موجهی وجود نداشته است که این موضوع مهم مربوط به جنبش کمونیستی بین المللی را به یک موضوع درون سازمانی مبدل نماید. این ادعا که داکتر فیض در سال های آخر عمرش علیه رویزیونیزم چینی به موضعگیری پرداخته و این موضعگیری از آن موقع تا حال یعنی برای مدت تقریباً 26 سال به عنوان یک موضعگیری درون سازمانی "سازمان رهایی..." باقی مانده است، به هیچوجه نمی تواند موجه و پذیرفتنی باشد. با وجود این، چنانچه 26 سال قبل چنین موضعگیری ای صورت گرفته باشد، دلیل درون سازمانی حفظ کردن آن تا حال این بوده که سازمان مذکور نه تنها در آن وقت آمادگی نداشته که با خط و مشی اکونومیستی و رویزیونیستی خود بطور قاطع گسست نماید، بلکه در طول 26 سال گذشته نیز از چنین آمادگی ای برخوردار نبوده است.
در واقع فشارهای عینی و ذهنی مبارزاتی متعدد و دوامدار تیوریکی و پراتیکی داخلی و بین المللی، "سازمان رهایی..." را مجبور ساخته است که سر انجام در قبال رویزیونیزم چینی و موارد مشخص دیگری به موضعگیری بپردازد و این زمینه را به وجود بیاورد که بتوان بطور مسـتند مبـاحـثات تیـوریک و بطـور کل مبارزات ایدیولوژیک-
سیاسی تازه ای را در قبال سازمان مذکور براه انداخته و به پیش هدایت نمود.    
موضعگیری "سازمان رهایی..." علیه رویزیونیزم چینی را بصورت مشخص پیگیری می نماییم:
این موضعگیری با جملات ذیل اغاز می گردد: 
« انقلاب ضد فیودالی و ضد امپریالیستی چین که راه را به سوی سوسیالیزم تحت دیکتاتوری پرولتاریا هموار و چین را از یک کشور عقب مانده به یک کشور پیشرفته با اقتصاد و فرهنگ نوین مبدل ساخت، ثمره ای کار حزب و توده های انقلابی آن کشور بود. تیوری انقلابی که توده ها را به آگاهی سیاسی رساند، مارکسیزم، لنینیزم و اندیشۀ مائوتسه دون بود. حزب کمونیست چین زیر رهبری مدبرانه رفیق مائوتسه دون خدمات عظیمی به دفاع از انقلاب و مارکسیزم در سطح جهان علیه رویزیونیست های روسی و امپریالیسم جهانی انجام داد .
برین باوریم که خدمات حزب کمونیست چین تا زمان حیات مائو عمده و اشتباهات آن غیر عمده می باشد.»
در همین چند جملۀ مختصر انحرافات تیوریک متعددی گنجانده شده است. این انحرافات نشان می دهد که دیدگاه "سازمان رهایی..." در اساس در قبال انقلاب سال 1949 چین، ایدیولوژی کمونیستی (م ل م)، جایگاه بین المللی حزب کمونیست چین در زمان رهبری مائوتسه دون و کل خدمات و اشتباهات حزب کمونیست چین تا زمان حیات مائوتسه دون، یک دیدگاه انحرافی و ضد مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی است
پیروزی انقلاب چین در سال 1949، به مثابۀ یک انقلاب دموکراتیک نوین، "سه کوه" امپریالیزم، فیودالیزم و سرمایۀ کمپرادور یا سرمایۀ بروکراتیک را در چین بر انداخت. بنابرین نادرست است که انقلاب مذکور را یک انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فیودالی بدانیم و خصلت ضد سرمایه دارای کمپرادوری آن را حذف نماییم.
پیروزی سرتاسری انقلاب دموکراتیک نوین چین «... راه را به سوی سوسیالیزم ... هموار» کرد، اما انقلاب مذکور در این حد باقی نماند، بلکه تقریباً بلافاصله بعد از پیروزی سرتاسری به انقلاب سوسیالیستی گذار نمود و عملاً ساختمان سوسیالیزم در سراسر چین را پیش برد. وقتی از انقلاب چین حرف می زنیم نباید صرفاً از نقش آن به عنوان هموار کنندۀ راه سوسیالیزم حرف بزنیم، بلکه لازم است که بعد از انقلاب دموکراتیک نوین از گذار به انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیزم نیز صحبت نماییم.
از دید مائوئیستی صرفاً دولت سوسیالیستی، دولت دیکتاتوری پرولتاریا نیست، بلکه دولت دموکراتیک نوین- که دولت دموکراتیک خلق هم نامیده می شود- نیز شکلی از دولت دیکتاتوری پرولتاریا است. به عبارت دیگر دیکتاتوری دموکراتیک خلق نیز شکلی از دیکتاتوری پرولتاریا است. بنابرین صرفاً سوسیالیزم تحت دیکتاتوری پرولتاریا نیست، بلکه دموکراسی نوین نیز تحت شکلی از دیکتاتوری پرولتاریا قرار دارد.
پیروزی سرتاسری انقلاب چین در سال 1949 صرفا چین را دارای اقتصاد پیشرفته و فرهنگ نوین نساخت، بلکه این بزرگترین کشور جهان از لحاظ نفوس، یعنی کشوری با یک پنجم کل نفوس جهان، را به پایگاه قدرتمندی برای انقلاب پرولتری جهانی مبدل ساخت. در عین حال باید توجه داشت که از دید مائوئیستی در قدم اول روی سرخ بودن و انقلابی بودن اقتصاد تکیه صورت می گیرد و سپس روی پیشرفته بودن و انکشاف یافته بودن آن. تکیۀ صرف روی پیشرفته بودن اقتصاد و حتی ارجحیت دادن به آن نسبت به سرخ بودنش، مبتنی بر دید اکونومیستی و رویزیونیستی تین هسیائوپینگی است.
فرمولبندی ایدیولوژیک "مارکسیزم- لنینیزم و اندیشۀ مائوتسه دون" را چگونه باید تعبیر و تفسیر نمود؟ "سازمان رهایی..." خود درینمورد چیزی  نمی گوید. برعلاوه در اسناد دیگری از این سازمان، و مهم تر از همه در "برنامۀ عمومی و اساسنامۀ سازمان رهایی..."، از فرمولبندی "مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسه دون" استفاده شده است. فرمولبندی اول مارکسیزم- لنینیزم را از اندیشۀ مائوتسه دون جدا می سازد، ولی فرمولبندی دوم در بر گیرندۀ این جداسازی نیست. حتی گاهی دیده می شود که "سازمان رهایی..." از فرمولبندی "مارکسیزم- لنینیزم" یا "مارکسیست- لنینیست" استفاده می نماید. این درهم برهمی ایدیولوژیک به روشنی نشان می دهد که سازمان متذکره به "مائوئیزم" یا حتی "اندیشۀ مائوتسه دون" به عنوان مرحلۀ سوم در تکامل ایدیولوژی پرولتری باورمند نیست.    
مسلماً حزب کمونیست چین زیر رهبری مدبرانۀ مائوتسه دون خدمات عظیمی به دفاع از انقلاب و مارکسیزم در سطح جهان علیه رویزیونیست های روسی و امپریالیزم جهانی انجام داد. اما خدمات حزب کمونیست چین و مائوتسه دون را صرفاً در این حد دانستن به مفهوم نادیده گرفتن کل خدمات عظیم مائوتسه دون و حزب کمونیست چین در تکامل ایدیولوژی پرولتری به مرحلۀ سوم یعنی به مرحلۀ مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم است. این نادیده گرفتن از عدم پذیرش انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین توسط "سازمان رهایی..." ناشی می شود. سازمان متذکره در گذشته بصورت رسمی علیه انقلاب فرهنگی به عنوان یک انحراف و اشتباه مائوتسه دون و یارانش موضعگیری کرده است. موضعگیری مورد بحث کنونی نشان می دهد که آن موضعگیری رویزیونیستی کماکان به قوت خود باقی است.
در انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین، رویزیونیست های درون حزب کمونیست چین و دولت چین، تحت رهبری لیوشاوچی و تین هسیائوپینگ، آماج مبارزه بودند. بعد از درگذشت مائوتسه دون، تین هسیائوپینگ و دارودسته اش پس از پیروزی کودتای درون حزبی شان، علیه انقلاب فرهنگی موضعگیری کردند و آن را یک اشتباه و انحراف بزرگ مائوتسه دون و یارانش قلمداد نمودند.
اینکه در موضعگیری های منتشرۀ جدید "سازمان رهایی... "، خدمات حزب کمونیست چین تا زمان حیات مائوتسه دون عمده و اشتباهات آن غیر عمده دانسته می شود، ناشی از همین عدم پذیرش انقلاب فرهنگی و موضعگیری رویزیونیستی علیه آن است. در یکی از اسناد دیگر "سازمان رهایی..."، خدمات مائوتسه دون 70% و اشتباهاتش 30% محاسبه گردیده است.
ما تا حال چنین محاسبه ای نکرده ایم. دلیل آن روشن است. زمانی مائوتسه دون در مورد استالین چنین محاسبه ای به عمل آورده بود و خدمات او را 70% و اشتباهاتش را 30 % گفته بود. ولی درینجا موضوع مورد بحث این نیست که مائوتسه دون و حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون اصلاً اشتباهاتی نداشته اند. در واقع نه تنها مائوتسه دون بلکه لنین و مارکس و همچنان انگلس مبرا از اشتباهات نبوده اند. اما موضوع بر سر این است که مارکس ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری را بنیانگزاری نمود، لنین آن را به مرحلۀ دوم تکامل رساند و مائوتسه دوت هم به مرحلۀ سوم تکامل. درین چهارچوب است که نباید همانند اخگری ها و املایی های مائوتسه دون زدا و متاثر از دگمارویزیونیزم خوجه، مائوتسه دون را مانند استالین مارکسیست- لنینست کبیری دانست که خدمات عظیمی به ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری انجام داده است، ولی خود دارای ایزم یا اندیشۀ ای نیست. البته در چهارچوب خط و مشی رویزیونیستی "سازمان رهایی..."، اینگونه محاسبه در مورد مائوتسه دون، ناشی از رویزیونیزم سه جهانی است.   
فقط با پذیرش اینکه مائوتسه دون ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری را به مرحلۀ سوم تکامل رسانده است، مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم و یا حتی مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسه دون می تواند معنا و مفهوم حقیقی پیدا نماید. ولی اگر مثل "مبحث" مورد بحث، خدمات مائوتسه دون به ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری در حد « ... خدمات عظیم به دفاع از انقلاب و مارکسیزم در سطح جهان علیه رویزیونیست های روسی و امپریالیزم جهانی » قلمداد گردد، در آنصورت عبارت "اندیشۀ مائوتسه دون" به چیزی در حد تطبیق صرف مارکسیزم- لنینیزم در شرایط مشخص انقلاب چین مبدل می گردد و نه مرحلۀ سوم تکامل ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری.
در واقع خدمات عظیم مائوتسه دون به انقلاب چین و انقلاب پرولتری جهانی، پس از برپایی انقلاب فرهنگی چین و دستیابی به تیوری "ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا" یعنی دستیابی به تیوری و پراتیک راه جلوگیری از احیای سرمایه داری در جامعۀ سوسیالیستی، به سطح مرحلۀ تکاملی سوم ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری ارتقا کرد. به همین سبب کنگرۀ سراسری نهم حزب کمونیست چین در سال 1969، ایدیولوژی رهنمای حزب کمونیست چین را بصورت مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسه دون فرمولبندی کرد، اندیشۀ مائوتسه دون را تکامل همه جانبۀ فلسفی، سیاسی و اقتصادی مارکسیزم- لنینیزم اعلام کرد و این موضوع را در گزارش سیاسی به کنگره و اساسنامۀ حزب رسماً درج نمود.
طبیعی است که وقتی سازمانی مثل "سازمان رهایی..."- دقیقاً مثل رویزیونیست های درون حزب کمونیست چین، که در زمان انقلاب فرهنگی آماج انقلاب بودند و مدت زمان اندکی بعد از درگذشت مائوتسه دون، پس از پیروزی کودتای ضد انقلابی شان، انقلاب مذکور را خاتمه یافته اعلام کردند- انقلاب فرهنگی چین را یک اشتباه بزرگ مائوتسه دون بداند، تیوری "ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا" را نیز نمی تواند بپذیرد و تمامی الزامات تیوریکی و پراتیکی این عدم پذیرش رویزیونیستی را نیز دارا خواهد بود.
به پیگیری از موضعگیری جدید "سازمان رهایی..." علیه رویزیونیزم چینی ادامه می دهیم.
"مبحث" مورد بحث ادامه داده می  نویسد:
« ولی بعد از درگذشت رفیق مائو حزب کمونیست چین به تدریج به ضد خود مبدل گشت.»
نه، اینگونه نبوده است. رویزیونیست های درون حزب کمونیست چین در زمان انقلاب فرهنگی آماج انقلاب بودند. آنها وسیعاً در جریان انقلاب فرهنگی افشا شده و از قدرت به زیر کشیده شدند. ولی کسانی از آنها مثل تین هسیائوپینگ، که ناپشیمان راه سرمایه داری نام گرفته بود، باربار بصورت محیلانه انتقاد از خود به عمل آورد و به اصطلاح توبه نامه داد و به حزب و دولت برگشت. بعد از کودتای ناکام تحت رهبری لین پیائو، انقلاب فرهنگی با وجودی که رسماً کنار گذاشته نشد، اما قویاً فروکش کرد و جناح انقلابی در درون حزب و دولت یعنی جناح تحت رهبری مائوتسه دون ضعیف شد، در حالیکه بر عکس رویزیونیست ها با استفاده از سنتریزم چوئن لای توانستند یکبار دیگر موقعیت های مهمی در حزب کمونیست و دولت چین بدست بیاورند و خود را تقویت نمایند. در آخرین روزهای حیات مائوتسه دون وضعیت آنچنان بود که مائوتسه دون وقوع کودتای رویزیونیستی را بعید از امکان نمی دانست و درینمورد به همسرش چیان چین هوشدار می داد.
در سال 1973 بود که تین هسائوپینگ به عنوان نمایندۀ عالیرتبۀ دولت چین در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد، تیوری رویزیونیستی سه جهان را به عنوان استراتژی پرولتاریای بین المللی فرمولبندی و ارائه کرد. بعد از درگذشت مائوتسه دون رویزیونیست های بر سر قدرت در چین، تیوری مذکور را به مائوتسه دون نسبت دادند. دنباله روان آنها در سایر کشورهای جهان، مجمله "سازمان رهایی..." نیز این اتهام را تکرار کردند. در چارچوب این اتهام رویزیونیستی بین المللی بود که تیوریزه شدن "تیوری سه جهان" در "مشعل رهایی" نیز در برگیرندۀ این اتهام بود. هم اکنون نیز در مبحث مورد بحث، موضعگیری علیه تیوری رویزیونیستی سه جهان وجود ندارد و این به روشنی نشان می دهد که موضعگیری سند علیه رویزیونیزم چینی چگونه موضعگیری ای هست.
مدت زمان اندکی بعد از درگذشت مائوتسه دون، که همزمان با درگذشت تعداد زیادی از رهبران جناح انقلابی حزب کمونیست چین، مثل دن بیائو، چوته و غیره، به وقوع پیوست و باعث تضعیف بیشتر از پیش جناح مذکور گردید، جناح رویزیونیست های تین هسیائوپینگی در ابتدا با استفاده از اغتشاش ایدیولوژیکی هواکوفینگی و تحت نام دروغین دفاع از مائوتسه دون و دفاع از اندیشۀ مائوتسه دون، علیه "گروه چهار نفر" دست به یک کودتای آشکار نظامی زدند و چیان چین همسر مائوتسه دون را همراه با چان چین چیائو و دو تن دیگر از یاران شان دستگیر کرده و به زندان انداختند و بعدها مورد محاکمه قرار دادند. مدت زمانی نه چندان طولانی بعد از این کودتا، آنها هواکوفینگ را نیز از موقعیت نامنهاد رهبری حزب پایین کشیدند و خود تمامی موقعیت های رهبری حزب و دولت چین را بدست گرفتند. درین جریان یک تهاجم سرکوبگرانۀ رویزیونیستی علیه گاردهای سرخ را به پیش بردند، تعداد زیادی از آنها را در جریان برخوردهای تقریباً دوساله از میان برداشتند و مجموع آنها را که بیشتر از ده میلیون نفر می شدند، خلع سلاح کردند. برعلاوه آنها مدت کوتاهی پس از اجرای کودتای رویزیونیسـتی شـان علیه جناح "گـروه چهار نـفـر" و گاردهای سرخ، انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین را خاتمه یافته اعلام کردند و شعار "چهار مدرنیزاسیون" را سر دادند.
بدین ترتیب، بعد درگذشت مائوتسه دون، حزب کمونیست چین به تدریج به ضد خود مبدل نشد، بلکه مدت زمان اندکی بعد از آن، یعنی پس از اجرای کودتای رویزیونیستی علیه "گروه چهار نفر" و خاتمه یافته اعلام شدن انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین توسط آنها، در واقع تغییر رنگ حزب کمونیست چین و همچنان دولت چین سریعاً شروع گردید. این تغییر رنگ خیلی سریع پیش رفت و پس از آنکه رویزیونیست ها پوشش هواکوفینگی سوء استفاده از نام مائوتسه دون را نیز کنار زده و تمامی مراجع عالی قدرت در حزب و دولت را قبضه کردند، تغییر رنگ مذکور هم در حزب و هم در دولت چین در واقع تکمیل گردید و درست در همان موقع در واقع سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیزم در چین تکمیل شد و دولت چین به یک دولت بورژوازی کمپرادور بروکراتیک تبدیل گردید. نظام اقتصادی- اجتماعی ای که  بعد از آن تا زمان پیاده شدن ریفرم های اقتصادی وسیع رویزیونیستی و سرمایه دارانۀ مبتنی بر مالکیت های خصوصی در سکتورهای صنعت، زراعت و تجارت در چین وجود داشت، صرفاً یک نظام اقتصادی- اجتماعی سرمایه دارانۀ کمپرادور بروکراتیک بود و نه نظام سوسیالیستی.     
"مبحث"، کل این پروسه را نادیده می گیرد و همه چیز در مورد رویزیونیزم چینی را به زمان نسبتاً طولانی بعد از درگذشت مائوتسه دون نسبت می دهد، به قسمی که گویا در جریان یک پروسۀ تدریجی یعنی پروسه ای که از سال 1976 (1355) تا سال 2014 (1393)، در طول مدت تقریباً 37 سال، ماهیت خود را نشان داده است.  
"مبحث" مورد بحث، نشانه های مبدل شدن «حزب کمونیست چین ... به ضد خود» را اینگونه مشخص می سازد:
« ریفرم های اقتصادی، جلب سرمایه های خارجی، ورود کالاهای امپریالیسـتی با فـرهـنگ منحـط و فاسـدش، تفاوت بین زندگی شهری و روستایی، کار فکری و جسمی، فساد در حزب و دستگاه اداری، اختلاس، رشوه، قاچاق، فحشا و بالاخره حذف کلمۀ امپریالیزم در تبلیغات، به تضعیف دیکتاتوری پرولتاریا، آموزش مارکسیزم و در نهایت قلب ماهیت دادن حزب از جملۀ سیاست های فعلی دم و دستگاه رهبری حزب کمونیست چین را می سازد.»
بنابر آنچه قبلاً گفتیم، « اجرای ریفورم های اقتصادی، جلب سرمایه های خارجی، ورود کالاهای امپریالیستی با فرهنگ منحط و فاسدش، تفاوت بین زندگی شهری و روستایی، کار فکری و جسمی، فساد در حزب و دستگاه اداری، اختلاس، رشوه، قاچاق، فحشا و بالاخره حذف کلمۀ امپریالیزم در تبلیغات...»، نه تنها نشانه های کاملاً روشن موجودیت یک نظام اقتصادی- اجتماعی ضد انقلابی در چین کنونی و عدم موجودیت سوسیالیزم و دیکتاتوری پرولتاریا در آن کشور است، بلکه مقدم بر آن نتیجۀ سرنگونی رهبری انقلابی پرولتری حزب کمونیست چین توسط رویزیونیست ها، غصب رهبری حزب توسط رویزیونیست ها و مبدل شدن این حزب به یک حزب رویزیونیست و در نتیجه، سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا در چین و رویکار آمدن دیکتاتوری بورژوازی تحت رهبری رویزیونیست ها بوده و هست.
فراموش نکنیم که رویزیونیست ها و سوسیال امپریالیست های شوروی در طول ایام طولانی اقتدار خروشچف و بریژنیف و ایام اقتدار کوتاه اندروپوف و چرینینکو شکل دولتی ساختار اقتصادی- اجتماعی در " اتحاد جماهیر شوروی..." را قویاً حفظ کردند. معهذا این شکل بروکراتیک ظاهراً مشابه با دوران سوسیالیزم در "شوروی" مانع از آن نشد که مائوئیست ها ماهیت سرمایه دارانۀ رویزیونیستی و سوسیال امپریالیستی حزب و دولت "شوروی" را درک نکنند.
اما "مبحث" تمامی نشانه های فوق الذکر را حتی نه نشانه های سرنگونی پرولتاریا، آموزش مارکسیزم و قلب ماهیت یافتن حزب کمونیست چین، بلکه نشانه های « تضعیف دیکتاتوری پرولتاریا، آموزش مارکسیزم و در نهایت قلب ماهیت دادن حزب...» تلقی می نماید. بدین ترتیب "سازمان رهایی..."، طبق همین فرمولبندی "مبحث" مورد بحث، حتی در حال حاضر مبدل شدن حزب کمونیست چین یه یک حزب رویزیونیست و مبدل شدن دولت چین به یک دولت ارتجاعی ضد پرولتری را یک پروسۀ به اتمام رسیده تلقی نمی کند و در نتیجه محتملاً هنوز انتظار می کشد که از حزب و دولت مذکور نشانه هایی از "اصلاح مجدد" و افتادن در مسیر "درست" ملاحظه کند، تا یکبار دیگر به دفاع آشکار از آن بپردازد و پشتیبانی اش را شامل حال خود بسازد.    
جملات بعدی "مبحث" ظاهراً به نحو تعجب آوری محکم تر و قاطع تر بیان گردیده است:
« پشت پازدن کامل چین به انترناسیونالیسم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزایبخش ملی ، انعکاس سیاست های درونی آن حزب را منعکس نی سازد حزب و دولت چین را به چیزی به مراتب ضد کمونیستی تر از آنچه حزب و دولت شوروی سابق بعد از رفیق استالین بود، مبدل کرده است.»
اگر « پشت پا زدن کامل چین به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی، سیاست های درونی آن حزب را منعکس می سازد، چرا باید از «تضعیف دیکتاتوری پرولتاریا» و «آموزش مارکسیزم» و نه سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و نابودی آموزش مارکسیزم در چین صحبت نمود؟ برعلاوه واقعیت این است که « پشت پا زدن کامل چین به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی » چیزهای صرفاً انعکاس دهندۀ سیاست های درونی حزب کمونیست چین نیست، بلکه اجزاء مهمی از ماهیت ایدیولوژیک- سیاسی اساسی درونی حزب کمونیست چین را تشکیل می دهد. تعهد به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی را نباید فروعات و شروطی در حد انعکاس سیاست های درونی یک حزب مدعی کمونیست بودن تلقی کرد.
اگر « حزب و دولت [کنونی] چین... به چیزی به مراتب ضد کمونیستی تر از آنچه که حزب و دولت شوروی سابق بعد از رفیق استالین بود، مبدل...» شده باشد، آیا نمی توان نتیجه گیری کرد که پشت پا زدن حزب و دولت "شوروی" سابق بعد از استالین، به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی، پشت پا زدن کامل نبوده و تا این حد ضد کمونیستی نبوده است؟ "سازمان رهایی..." نا کامل بودن و تا این حد ضد کمونیستی نبودن پشت پا زدن به انترناسیونالیسم، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی توسط حزب و دولت "شوروی" سابق بعد از استالین را در چه چیزهایی می تواند نشان دهد؟ البته باید پذیرفت که چین بعد از مائوتسه دون از لحاظ سیاست های اقتصادی و سیاست بین المللی مشابه با "شوروی" زمان گرباچوف و تا حد معینی مشابه به زمان خروشچف است و نه مشابه به زمان بریژنیف. اما این تشابه و عدم تشابه به هیچ وجه بدین معنا نیست که در "شوروی" زمان بریژنیف، پشت پازدن به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی، نسبت به زمان خروشچف و گرباچوف، کمتر و ضعیف تر بوده است. "شوروی" زمان بریژنیف در اوج قدرت نمایی و تهاجمات سوسیال امپریالیستی در جهان قرار داشت و به عنوان بخشی از همین سیاست در جنبش های آزادیبخش ملی ضد غرب و وابستگانش نفوذ کرد و آنها را به طرف انحراف وابستگی به سوسیال امپریالیزم شوروی، سوق داد. این سیاست مبتنی بر پشت پا زدن کامل به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی بود و نه مبتنی بر پشت پا زدن ناقص به آنها.  
"مبحث" خود در بخشی از جملات بعدی اش، این نتیجه گیری را در تناقض با مطلب بیان شدۀ فوق تائید می نماید:    
« سیاست سازشکارانه و محافظه کارانه ای رهبری حزب علیه امریکا و سایر امپریالیست ها نمی تواند جدا از فساد ایدیولوژیک آن حزب تلقی گردد. حزب کمونیست چین در زمان تجاوز روس ها به کشور ما موضع غیر انقلابی اتخاذ کرد و به عوض انقلابیون، اخوان و ارتجاع را بنا به سود سیاسی و اقتصادی اش همراهی و همکاری نمود. حزب و دولت چین بجای احزاب و دولت های انقلابی با وابسته ترین و فاشیستی ترین حکومت های دنیا در پیوند و دوستی قرار دارد.»
درینجا یکبار دیگر در "مبحـث" مورد بحـث، لکنت زبان دیده می شـود و در آن از « سـیاسـت های سـازشـکارانـه و
محافظه کارانۀ رهبری حزب [کمونیست چین] علیه...»  قدرت های امپریالیستی حرف زده می شود و نه از سیاست های تسلیم طلبانه در قبال آنها.  به عبارت دیگر، "سند" می پذیرد که چین رویزیونیست، سیاست ضد امپریالیزم امریکا و سایر امپریالیست ها را تعقیب می کند، اما بصورت سازشکارانه و محافظه کارانه. البته باید پذیرفت که میان چین سرمایه داری تحت حاکمیت رویزیونیست ها و قدرت های امپریالیستی می تواند در این یا آن مورد تضاد منافع وجود داشته باشد، ولی این تضاد از نوع تضاد میان سوسیالیزم و امپریالیزم یا تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی نیست، بلکه تضادی است میان یک قدرت سرمایه داری در حال مبدل شدن به یک قدرت سوسیال امپریالیستی و حتی یک ابرقدرت سوسیال امپریالیستی با ابرقدرت امپریالیستی امریکا و سایر امپریالیست ها. برعلاوه اگر کل مناسبات چین رویزیونیست با امپریالیزم امریکا و سایر امپریالیست ها را، از زمان کودتای ضد انقلابی سال 1976 در آن کشور تا کنون مورد دقت قرار دهیم، واضحاً می بینیم که جنبۀ عمدۀ این مناسبات را سازش و تبانی و جنبۀ غیر عمدۀ آن را تقابل و برخورد ضد انقلابی تشکیل می دهد. بنابرین عمدتاً نادرست است اگر از سیاست ... حزب کمونیست چین علیه امپریالیزم بطور سرپوشیده یا آشکار حرف زده شود.
سوسیال امپریالیست های شوروی صرفاً به کشور ما تجاوز نکرده بودند، بلکه مدت تقریباً یک دهه افغانستان را اشغال نیز کرده بودند و به این ترتیب، در مورد افغانستان بصورت مشخص و به عنوان بخشی از سیاست بین المللی خود، به نحو کاملی به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی پشت پا زده بودند. نادرست است که صرفاً از تجاوز سوسیال امپریالیست ها به افغانستان حرف زده شود و اشغال کشور توسط آنها نادیده گرفته شود.  
سیاست حزب رویزیونیست بر سر اقتدار در چین در قبال این تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیستی، یک سیاست مبتنی بر تیوری ضد انقلابی و رویزیونیستی سه جهانی بود، یعنی مبتنی بر یک جبهه گیری مشترک "جهان سوم"، "جهان دوم" و بخشی از جهان اول (امپریالیزم امریکا) علیه بخش به اصطلاح متعرض و مهاجم "جهان اول" یا سوسیال امپریالیزم شوروی. بنابرین سیاست مذکور نمی توانست یک سیاست «غیر انقلابی» باشد، بلکه یک سیاست ضد انقلابی بود.
"سازمان رهایی..." در طول دورۀ تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست های شوروی بر افغانستان، به عنوان یک سازمان رویزیونیست دنباله رو رویزیونیست های بر سر قدرت در چین، بخشی از این سیاست بود و رسماً این موقعیت خود را با طرح و تائید تیوری "سه جهان" در "مشعل رهایی" تیوریزه نمود. به همین جهت در پهلوی «اخوان و ارتجاع»، همراهی و همکاری چین رویزیونیست را با خود داشت و از کمک های دیپلماتیک و اقتصادی آن بهره مند می شد، البته طبق اصل "حصه به قدر جثه". برعلاوه، با در نظر داشت آنچه در فوق راجع به انطباق این سیاست با تیوری سه جهان بیان کردیم، همراهی و همکاری چین رویزیونیست با «اخوان و ارتجاع» و "سازمان رهایی" صرفاً از دید توجه به سود اقتصادی و سـیاسـی اش صورت نگرفت، بلکه یک انگیـزۀ ایدیولوژیک انحرافی رویزیونیسـتی سـه جهانی مشخص نیز آن را توجیه می نمود.    
درین شکی وجود ندارد که چین رویزیونیست با وابسته ترین و فاشیستی ترین رژیم های دنیا در پیوند و دوستی قرار دارد. ولی برای "سازمان رهایی" انتقاد از این جنبه از سیاست خارجی چین رویزیونیست فقط وقتی می تواند اصولی و پیگیر باشد که همراهی و همگامی خودش با این سیاست را به روشنی و صراحت مورد انتقاد قرار دهد و قاطعانه از آن گسست کند، و این ممکن نیست مگر اینکه به تمامی جنبه ها و پایه های این سیاست، منجمله جنبۀ ایدیولوژیک رویزیونیستی سه جهانی آن و ریشه های تاریخی آن در زمان انقلاب فرهنگی و قبل از آن، توجه نموده و علیه آنها بصورت اصولی و قاطعانه موضعگیری کند.  
به ادامۀ گفته های "مبحث" توجه کنیم:  
« برای کمونیست ها، معیار جدی بودن یک حزب عبارت است از: دفاع از ایدئولوژی پرولتری و پیشبرد مبارزۀ طبقاتی در داخل کشور و در سطح جهان. برای ما که از چهار سو مورد حملات دشمنان مختلف قرار گرفته ایم، ارزیابی مشخص ما از حزب کمونیست چین نمی تواند جدا از اصول انترناسیونالیزم در روابط بین احزاب و سازمانها باشد.»
اگر معیار جدی بودن یک حزب دفاع از ایدیولوژی پرولتری و پیشبرد مبارزۀ طبقاتی در داخل کشور و در سطح جهان باشد، معلوم است که خط و مشی بین المللی یک حزب خود یک بخش اساسی این معیار است و نه صرفاً انعکاس دهندۀ خط و مشی داخلی آن حزب. برعلاوه ما چه از دو طرف مورد حملات دشمنان مختلف قرار گرفته باشیم، چه از چهار سو و چه از شش جهت، اصول انترناسیونالیزم پرولتری در روابط بین احزاب و سازمان های کمونیست نمی تواند برای ما به گونه های مختلف مطرح گردد و در هر حال رعایت و عدم رعایت این اصول توسط احزاب و سازمان های کمونیست، منجمله خود ما، قطعاً باید یکی از معیارهای ارزیابی احزاب و سازمان ها باشد.   
به چکونگی پروسۀ شکلگیری موضعگیری "سازمان رهایی" علیه رویزیونیزم چینی توجه کنیم:
« پس از مطالعه و برخوردهای عملی حزب کمونیست چین در ساحات گوناگون، بدور از احساسات و شتابزدگی به این نتیجه رسیده ایم که حزب کمونیست چین به تدریج و حساب شده از موضع پرولتری خود دست کشیده و در راه سرمایه داری قدم نهاده است. جناح بورژوازی، رهبری حزب و دولت آن کشور را غصب، ثمرات انقلاب شکوهمند چین را که خود راه دشوار و پر افتخاری را پشت سر گذاشته به سراشیب نیستی کشانده اند. »
یکی از مشکلات "مبحث" یک صفحه یی مورد نظر، مشکلات ادبی و سبک تحریر آن است که بعضاً حتی مفهوم جملات آن را گنگ می سازد. مثلاً همین عبارت « پس  از مطالعه و برخوردهای عملی حزب کمونیست چین در ساحات گوناگون» قاعدتاً باید بصورت ذیل تحریر گردد:
« پس از مطالعۀ برخوردهای عملی حزب کمونیست چین در ساحات گوناگون».
در چنین صورتی در عبارت مندرج در مبحث، حرف "و" ربط میان "مطالعه" و برخورد های عملی زاید است و مفهوم عبارت بیان شده را گنگ می سازد. البته این جمله می تواند صورت ذیل نیز داشته باشد:
« پس از مطالعۀ تیوری ها و برخوردهای عملی حزب کمونیست چین در ساحات گوناگون».
در چنین صورتی در عبارت مندرج در سند، کلمۀ "تیوری ها" از قلم افتاده است. به نظر ما جملۀ پیشنهادی اول بیشتر می تواند در انطباق با موضعگیری "سازمان رهایی" قرار داشته باشد، زیرا که در قدم اول علاوه شدن نادرست یک "و" ربط در عبارت، محتمل تر از قلم افتادگی کلمۀ "تیوری ها" است، ثانیا در کل مبحث به جنبه های  تیوریک رویزیونیزم چینی کلاً عطف توجه صورت نگرفته است و ثالثاً در جای دیگری از متن "مبحث"، یک کلمۀ مکمل بصورت نادرست در جمله به ترتیب ذیل علاوه گردیده است:
«  پشت پازدن کامل چین به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی، انعکاس سیاست های درونی آن حزب را منعکس می سازد،...»
درج کلمات "انعکاس" و "منعکس" در دو قسمت جمله نادرست است. کلمۀ "انعکاس" درین جمله زاید است و باید حذف گردد تا جمله شکل ذیل را اختیار نماید:     
پشت پا زدن کامل به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی، سیاست های درونی آن حزب را منعکس می سازد.
برگردیم به بحث روی رویزیونیزم چینی.
برای شناخت از رویزیونیزم، منجمله رویزیونیزم چینی، کافی نیست که فقط به مطالعۀ برخوردهای عملی احزاب و سازمان ها بپردازیم، بلکه در عین حال لازم است به مطالعۀ تیوری های شان نیز بپردازیم. تا آنجایی که بطور مشخص به رویزیونیزم چینی مربوط است، هم تیوری ها و هم عملکردهای رویزیونیست های درون حزب کمونیست چین سال ها قبل از عملی شدن کودتای رویزیونیستی آنها، تا حد زیادی روشن و واضح بوده اند. در واقع به همین جهت، آنها در جریان انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین آماج انقلاب بوده اند. و باز به همین جهت بخش اصولی تیزبین جنبش کمونیستی بین المللی، پس از وقوع کودتای رویزیونیستی در چین، حتی قبل از کنار زده شدن سریع پوشش هواکوفینگی این کودتا، دریافتند که رویزیونیست ها رهبری حزب و دولت آن کشور را غصب کرده و دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیزم را در آن کشور سرنگون کرده اند.
همین بخش اصولی تیز بین جنبش کمونیستی بین المللی بود که تقریباً بلافاصله پس از وقوع کودتای رویزیونیستی در چین، علیه چین رویزیونیست موضعگیری کرد و تلاش برای تشکیل یک کنفرانس بین المللی کمونیستی را آغاز نمود. احزاب و سازمان های پیشرو این بخش در سال 1980 در کنفرانس بین المللی احزاب و سازمان های مارکسیست- لنینیست گرد آمدند و در سند " خطاب به پرولتاریا و خلق های تحت ستم جهان" موضعگیری های شان در موارد مختلف، منجمله علیه رویزیونیست های بر سر قدرت در چین، را اعلام کردند. چند سال بعد تر، در سال 1984، احزاب و سازمان مارکسیست- لنینیست- مائوتسه دون اندیشه در کنفرانس بین المللی دوم گرد آمدند و با تشکیل "جنبش انقلابی انترناسیونالیستی" و تصویب بیانیۀ "جاا" موضعگیری های اصولی کنفرانس اول را برلۀ "اندیشۀ مائوتسه دون" و بر علیه "رویزیونیزم چینی"، انکشاف و تکامل بیشتری دادند.  
در جنبش چپ افغانستان برای بار اول "سازمان اخگر" از دید دگمارویزیونیزم خوجه یی علیه تیوری رویزیونیستی سه جهان موضعگیری کرد. از جانب دیگر " گروه انقلابی خلق های افغانستان" با شتاب زدگی و خیلی سریع و به محض اختتام سفر نماینده اش به چین (در خزان سال 1357)، به موضعگیری تائید گرانه از رویزیونیزم سه جهانی پرداخت و سپس در سال 1359 این موضع رویزیونیستی اش را در "مشعل رهایی" تیوریزه کرد. اما بخش های دیگر جنبش چپ کشور در مورد رویزیونیزم چینی سال های سال به موضعگیری های مخالف رسمی نپرداختند.
یکی از دلایل اصلی موضعگیری های نادرست موافق و مخالف رویزیونیزم سه جهانی و نیز تاخیر در موضعگیری رسمی توسط بخش های دیگر جنبش چپ کشور این بود که متاسفانه انقلاب فرهنگی و درس های آن، منجمله تیوری ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا و مبارزه علیه رویزیونیست های درون حزب کمونیست چین در آن، تقریباً برای کل جنبش چپ افغانستان تا زمان تشکیل جنبش انقلابی انترناسیونالیستی رویهمرفته ناشناخته باقی مانده بود. در واقع این بخش های مختلف جنبش نوین کمونیستی کشور بود که با درک تیوری ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری  پرولتاریا، موضعگیری اصولی علیه رویزیونیزم چینی و همچنان موضعگیری علیه دگمارویزیونیزم خوجه یی را با تاثیر پذیری از مواضع جنبش انقلابی انترناسیونالیستی، اتخاذ کردند. 
بهرحال، "گروه انقلابی خلق های افغانستان" در خزان سال 1357 با عجله و شتابزدگی عجیبی و با سر به درون مغاک رویزیونیزم سه جهانی شیرجه رفت و در آن منجلاب گیر افتاد. دلیل آن صرفاً امکانات گرایی و یا روحیات منفی رهبران آن، آنچنانکه قیوم رهبر به نقل از گفته های زنده یاد مجید بیان می داشت، نبود. بالاتر از آن باید گفت که دلیل اصلی این عجله و شتابزدگی نیز امکانات گرایی و خصوصیات منفی شخصی رهبران "گروه..." نبوده است. دلایل اصلی آن عجله و شتابزدگی عجیب، علاوه از عدم درک انقلاب فرهنگی و تیوری ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا، یکی مغشوشیت موضعگیری اولیۀ "گروه..."، مندرج در سند " با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم"، در مورد رویزیونیزم باند حزب دموکراتیک خلق و یکی دانستن آن با خط و مشی سازمان جوانان مترقی و دیگری هم اکونومیزم بورژوایی آن بوده است.
اکنون نیز موضوع آن نیست که "سازمان رهایی"، به دور از احساسات و شتابزدگی و پس از مطالعۀ برخوردهای عملی حزب رویزیونیست چین، به موضعگیری علیه رویزیونیزم چینی اقدام کرده است، بلکه موضوع در واقع چیز دیگری است. "سازمان رهایی..." آنچنان با عجله و شتابزدگی و با سر به درون مغاک رویزیونیزم سه جهانی شیرجه رفت که کاملاً در آن منجلاب غرق گردید و سر تا پایش کلاً با لای و لوش آن منجلاب آلوده شد. به همین خاطر به نظر ما اگر "سازمان رهایی..." با عجله و شتابزدگی و با تمام احساسات هم تلاش کند که از این منجلاب بیرون بیاید و از آلودگی آن خود را پاک سازد، انرژی مبارزاتی تیوریکی و پراتیکی فراوان و تلاش اصولی و پیگیر چندین ساله در سال های آینده بکار دارد. در چنین حالتی اعلام دوری از احساسات و شتابزدگی، نه علامت بلوغ ایدیولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی سازمان مذکور بلکه علامت رخوت مبارزاتی آن است. دیگران شاید بتوانند یا نتوانند بصورت کناری و به مثابۀ یک شرط، "سازمان رهایی" را درین گسست "طاقتفرسا" مدد رسانند. اما تا زمانی که خود این سازمان، و عمدتاً رهبری اش، رخوت مبارزاتی ناشی از غرق شدن در منجلاب رویزیونیزم سه جهانی را به روشنی درک نتواند و قاطعانه نخواهد و توان کافی نداشته باشد که از آن رخوت بیرون بیاید، مدد رسانی کناری و شرطی دیگران نمی تواند مفیدیتی برایش داشته باشد.
جملات نقل شدۀ فوق، همانند جملات قبلاً نقل شده در این سطور، این رخوت مبارزاتی را بخوبی نشان می دهد.   
آنچنانکه قبلاً گفتیم، حزب کمونیست چین بعد از درگذشت مائوتسه دون «به تدریج و حساب شده» از موضع پرولتری دست نکشید. طرح موضوع بدین صورت به این معنا است که رویزیونیست ها بعد از درگذشت مائوتسه دون به تدریج در حزب کمونیست چین پیدا شدند و به تدریج مواضع شان را شکل دادند. اما این ارزیابی کلاً نادرست و گمراه کننده است. همچنانکه قبلاً گفتیم رویزیونیست های چینی در زمان انقلاب فرهنگی آماج این انقلاب بودند و لیوشاوچی که خروشچف چینی لقب گرفته بود یکجا با تین هسیائوپینگ و تعداد زیادی از رویزیونیست های دیگر از حزب و دولت تصفیه شدند و تعدادی از آنها با انتقاد از خود های مکرر و دروغین، مثل تین هسیائوپینگ، دوباره به حزب و دولت برگشتند. درست همانگونه که مائوتسه دون گفته بود، در آن زمان ستاد فرماندهی بورژوازی در درون کمیتۀ مرکزی حزب وجود داشت. به همین جهت مائوتسه دون خود شعار« ستاد فرماندهی بورژوازی را به توپ ببندید» را بلند کرد. ستاد فرماندهی بورژوازی تحت رهبری لیوشاوچی سرنگون گردید. اما این ستاد مجدداً شکل گرفت و این بار تحت رهبری لین پیائو و در شکل چپ که یک حرکت کودتایی علیه مائوتسه دون براه انداخت. این ستاد نیز سرنگون گردید. بار دیگر ستاد فرماندهی بورژوازی تحت رهبری تین هسیائوپینگ و در زیر حمایت سنتریزم چوئن لای، و بازهم در کمیتۀ مرکزی حزب، شکل گرفت. این جناح حتی قبل از درگذشت مائوتسه دون تا حد زیادی کنترل روابط بین المللی و همچنان امور اقتصادی چین را به چنگ گرفته بود و تین هسیائوپینگ شخصاً، به عنوان نمایندۀ عالیرتبۀ چین، در سخنرانی اش در اجلاس عمومی سازمان ملل متحد در سال 1973، به شرح و بیان تیوری رویزیونیستی سه جهان پرداخت.    
همچنانکه قبلاً گفتیم، بعد از درگذشـت مائوتسـه دون، جناح بورژوایی درون حزب کمونیسـت چین (رویزیونیست ها) که در عین حال مواضع عالی قدرت در ارتش چین را نیز در دست داشتند، با استفاده از پوشش هوافوفینگی دست به کودتا زدند و مواضع قدرت در حزب و دولت چین را تصرف کردند و پس از مدت کوتاهی پوشش مذکور را نیز دور انداختند. حزبی که بعد از آن در چین وجود داشت یک حزب کمونیست نبود، بلکه یک حزب بورژوایی تحت پوشش پرولتری یعنی یک حزب رویزیونیست بود. به همین جهت پس از تصرف قدرت دولتی توسط رویزیونیست ها، دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیزم در چین سرنگون شده بود و رنگ حزب و دولت چین تغییر کرده بود. نظامی که بعد از آن در چین حاکم بود نظام سوسیالیستی نبود، بلکه یک نظام سرمایه داری بروکراتیک و کمپرادور دولتی بود.
آنچه بعد از کودتای رویزیونیستی برای رویزیونیست های حاکم در چین مطرح بود، اجرای برنامه های رویزیونیستی شان در عرصه های گوناگون بود و نه اینکه آنها حساب شده و به تدریج از مواضع پرولتری دست کشیده باشند. البته اجرای برنامه های مختلف، هریک طبق وضعیت و حالت خاص خودش، زمانبر بود و نمی توانست در همان فردای کودتا عملی گردد، بخصوص برنامه های اقتصادی مبتنی بر جلب سرمایه های خارجی امپریالیستی، مالکیت های خصوصی فردی سرمایه دارانۀ داخلی، از بین بردن کمون های زراعتی و برقراری وسیع مالکیت خصوصی در سکتور زراعت. اجرای این برنامه ها چند سال را در بر گرفت. اما اجرای این برنامه ها، مسیر گذار از سرمایه داری بروکراتیک دولتی به سرمایه داری مختلط دولتی و خصوصی بود و نه دست کشیدن از مواضع پرولتری و غلطیدن به مواضع بورژوایی.   
"مبحث" مـورد نظـر، حـتی در حـال حـاضر، یعنی تقریباً 37 سال بعد از کودتای رویزیونیستی در آن کشور، وضعیت
چین را بصورت « قدم نهادن در راه سرمایه داری» توصیف می نماید و نه یک وضعیت سرمایه داری. اینگونه توصیف واقعاً قابل تعجب است. آیا به نظر "سازمان رهایی" چین تا حال « در راه سرمایه داری» قدم بر می دارد و هنوز کاملاً به آن نرسیده است؟ تا حد زیادی می توان گفت که بلی، "سازمان رهایی..." همینگونه فکر می کند.  
"مبحث"، از « به سراشیب نیستی کشاندن ثمرات انقلاب شکوهمند چین » صحبت می نماید و نه از سرنگونی انقلاب و نیست و نابود شدن ثمرات انقلاب. یقیناً منظور "مبحث" صرفاً انقلاب سال 1949 چین است، چرا که "سازمان رهایی..." انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین را، که به محض پیروزی کودتای رویزیونیستی در آن کشور خاتمه یافته اعلام گردید، قبول ندارد. ولی حتی در همین سطح نیز نتیجه گیری "سند" نادرست، غیر اصولی و به دور از واقعیت است. ثمرات انقلاب سال 1949 چین و گذار بعدی به انقلاب سوسیالیستی، تا حال به سراشیب نیستی کشانده نمی شود، بلکه سال ها قبل "نیست" و "نابود" شده است.
موضعگیری "مبحث" مورد نظر در مورد رویزیونیزم چینی با جملات ذیل پایان می یابد:     
« ما در ارزیابی فعلی خود در مورد جمهوری توده ای چین، نظر زیر را که از طرف خود رهبران چین مطرح گشته است تایید می کنیم: « اگر روزی چین رنگ سیاسی خود را تغییر داد و به ابر قدرتی مبدل گردید، اگر او هم نقش مستبد در جهان را ایفا کند و در هر کجا دیگران را مورد ارعاب، تجاوز و استثمار قرار دهد. آنگاه مردم دنیا باید به وی برچسپ سوسیال امپریالیزم زده، آن را افشا نموده، با آن مخالفت ورزیده و همراه با خلق چین، آنرا سرنگون سازند. » و معتقدیم که در غلتیدن به رویزیونیزم و خیانت به انترناسیونالیزم پرولتری گام تعیین کننده در راه بدل شدن به ابرقدرتی متجاوز و استثمارگر می باشد. »
با توجه به تمامی مطالبی که در سطور فوق بیان داشتیم، اولاً  موضوع بر سر «در غلطیدن» حزب کمونیست چین به رویزیونیزم نبوده است، بلکه موضوع بر سر غصب مراجع قدرت حزبی و دولتی توسط رویزیونیست ها و سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیزم و برقراری دیکتاتوری بورژوازی از طریق یک کودتای نظامی توسط آنها بوده است. پروسۀ تکاملات منفی این تغییر رنگ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی چین در مسیر بدل شدن چین به ابر قدرت متجاوز و استثمارگر ادامه دارد. ولی تا زمانی که این قدرت ارتجاعی به یک قدرت سوسیال امپریالیستی تمام عیار، که با توجه به وضعیت اقتصادی و اجتماعی چین یک ابرقدرت سوسیال امپریالیستی خواهد بود، مبدل گردد، نیز مردمان دنیا وظیفه دارند با دریدن ماسک دروغین پرولتری آن ماهیت ارتجاعی اش را افشا سازند، علیه آن مخالفت کنند و همراه با خلق چین برای سرنگونی آن مبارزه نمایند.
اخیراً شنیده شده است که در "سازمان رهایی"، بصورت درونی علیه چین به عنوان یک قدرت سوسیال امپریالیستی موضعگیری صورت گرفته است. البته در مورد این موضوع که چین فعلی، با توجه به کمپرادوری بودن غلیظ اقتصاد آن، یک قدرت سوسیال امپریالیستی تمام عیار هست یا نه، هنوز جای بحث وجود دارد. ولی اگر این موضعگیری درونی به یک موضعگیری رسمی روشن سازمانی مبدل گردد، می توان به آغاز گسست "سازمان رهایی..."از خط و مشی رویزیونیستی "مشعل رهایی" و همچنان گسیخته شدن رابطۀ آن سازمان با چین رویزیونیست بیشتر یقین کرد.   


15/11/1393 (4/2/2015)
ادامه دارد