نوشتۀ ذیل توسط یکی از خوانندگان "شعلۀ جاوید" در اختیار ما قرار گرفته است تا به مسئولیت خودش در ویبسایت "شعلۀ جاوید" منتشر گردد و همچنان در صفحات "جریده" انعکاس داده شود. چون خط ایدیولوژیک- سیاسی متن این نوشته عمدتاً با خط ایدیولوژیک- سیاسی حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان مطابقت دارد، هیئت تحریر "شعلۀ جاوید" به درخواست نویسنده پاسخ مثبت داده و آن را به مسئولیت خودش منتشر می نماید.
نقدي بر نوشتۀ "ش. آهنگر"
بعد از لشکر کشی اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا در سال 2001 میلادی به افغانستان و اشغال کشور توسط آنها و شکلدهی یک رژیم دست نشانده، ما شاهد انواع انحرافات و تسلیمی و تسلیم طلبیهای بسیاری از به اصطلاح شعله یی ها بوده و هستیم. یکی از جملۀ آنها آقای "ش. آهنگر" است. او ده سال کامل با اشغال هم آواز بود، کتاب تسلیم طلبانۀ "اولگوی دموکراسی..." را نوشت. اما بعد از ده سال او با این تسلیم طلبی "برید"؛ ولی بجای اینکه بر گذشتۀ خود انتقاد کند و راه درست انقلابی را بر گزیند، به شکل دیگری به تسلیم طلبی افتاده است. او تضاد عمده و وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی علیه اشغالگران را قبول ندارد. بر اساس همین دید غلط نمی تواند تفاوت میان یک جامعۀ مستعمره و نیمه مستعمره را ببیند. بنا به همین طرز دید غلط و درهم اندیشی سیاسی، او اشغالگران امپریالیست و ارتجاع را در یک صف قرار می دهد و تضادها را با هم خلط می کند. آقای "ش. آهنگر" چندی قبل دو نوشته در فیسبوکش بنام های "جامعۀ ما" و "با درهم شکستن توطئهها متحد شویم" را انتشار داده است. طوری که از نوشتههایش مشخص می شود او نه تنها علیه توطئهها به مبارزه نپرداخته، بلکه خودش به توطئه و شایعه پراگنی پرداخته است. برای تثبیت این حرفها نوشته اش را زیر نام "جامعۀ ما" مکمل نقل نموده و بعداً آنرا بررسی می کنیم. «جامعۀ ما در کل به یک مرض مزمن تشکل ناپذیری مواجه است و مدعیان رهبری از هر قماش که باشند، توفیق نیافته اند حتی در حدود عدۀ محدودی همراهان سابقه دار خود نظم و انتظام شایسته ای را ایجاد کنند، چه رسد به ایجاد نظم و تشکیل پسندیدۀ "سرتاسری". دسته ها و گروپ های راست و"چپ" بنیادگرا و معتدل و... در پیلۀ محدود و قشری خود تنیده و حتی از پیشآهنگی طبقۀ مربوطه نیز سخنی به میان آورده نمیتوانند. تشکلات میکانیکی شان نیز به جای استحکام و گسترش، روزتا روز به احاد اولیه تجزیه گردیده است.» این بود نقل کامل نوشتۀ "جامعه ما". او با این چند سطر همه تشکلات را به یک چوب بسته است. جرئت نکرده تا طرفش را معلوم نماید و رک و صریح از تشکلاتی که واقعاً به چنین مرضی مبتلا است نام ببرد. به نظرم که نویسنده با این چند سطر بهتر توانسته وضعیت خود و تشکیلی را که به آن مربوط بوده و یا هست تشریح نماید.
من بعنوان کسی که بعد از ایجاد "ساما" به آن پیوستم، تا زمان فروپاشی اش در آن فعال بودم، از جملۀ فعالینی بودم که تا زمان فروپاشی آن سازمان افغانستان را ترک نکردم، علیه اشغالگران روس و رژیم دست نشانده در درون کشور مبارزاتم را زیر نام "ساما" پیش بردم، صحبت می نمایم. من تسلیمی های نویسنده در برابر اشغالگران روس و رژیم دست نشانده اش را از نزدیک شاهد بودم و نویسنده را بخوبی از نزدیک می شناسم و می خواهم بطور مختصر او و نوشته اش را بررسی کنم. نويسندۀ اين مقاله (جامعۀ ما) در دهۀ پنجاه شخصی بود از سردمداران با اصطلاح انتقاديون در غرب کشور. او با چند نفر دور و برش در فروپاشاندن جريان شعلۀ جاويد در هرات نقش مؤثري داشت. او زمانی که به "ساما" پیوست از جملۀ "تازه اندیشان" بود که حتی برنامۀ دموکراتیک را قبول نداشت و دارای برنامۀ اسلامی بود. بعد از مرگ زنده یاد مجید همین برنامۀ "تازه اندیشان" بعنوان اعلام مواضع "ساما" متبارز گردید. علت تسلیمی و تسلیم طلبی به اشغالگران روس و رژیم دست نشانده همین مشی "تازه اندیشانه" بود که از هرات شروع گردید و تا کوهدامن را در بر گرفت. این مشی تسلیم طلبانه تا مدت ها از اعضای سازمان مخفی نگهداشته شد. زمانی که افشا گردید مبارزات و انتقادات در درون "ساما" شروع شد. در حقیقت علت اساسی فروپاشی در "ساما" همین مشی "تازه اندیشان" بود.
آقای "ش. آهنگر" کسیست که آقای څارنوال (کسی که عضو رابط بین جبهۀ انجینران و خاد بود) را به کنفرانس سرتاسری "ساما" برد.
بعد از اشغال افغانستان توسط اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا باز جوانه های "تازه اندیشی" در افغانستان سر بلند نمود. "تازه اندیشان" جدید با طرح شعار ایدیولوژی افغانی و همکاری با اشغالگران به این دلیل که گویا اشغالگران بمنظور درهم کوبیدن فیودالیزم به افغانستان آمده است با اشغال همنوا گردیدند که نویسندۀ مقالۀ "جامعه ما" در صدر این تسلیم طلبی قرار داشت. در آن زمان او علیه نیروهای انقلابی که ضد اشغال و رژیم پوشالی موضع داشتند مقاله می نوشت و هزاران فحش و ناسزا نثار شان می نمود. امروز به شکل دیگری همان کار را دنبال می کند. مقالۀ "با درهم شکستن توطئه ها متحد شویم" بیانگر این مدعا است. او با نوشتن چنین موضوعاتی به زعم خودش می خواهد شخصیت های انقلابی را بدنام سازد. جریان عمل به خوبی محک می زند که چه کسی انقلابی است و مبارزات ایدیولوژیک را بطور درست و اصولی پیش می برد و چه کسی غیر اصولی است. جریان عمل این وضعیت را مشخص می کند نه چند نوشتۀ توطئه گرانه و فحاشی. هر انقلابی بخوبی می داند که فحاشی مبارزۀ ایدیولوژیک نیست. اما نویسندۀ مقاله اگاهانه با سر هم بندی چنین لاطائلاتی تلاش می نماید میان جوانانی که دارای سطح پائین آگاهی سیاسی اند سردرگمی ایجاد نماید، آنها را از نیروهای انقلابی دور نماید. او با طرح چنین مسایل درهم و برهم تلاش می نماید بر سر راه نیروهای انقلابی برای جلب و جذب جوانان مانع ایجاد کند و به اشغالگران و رژیم دست نشانده فایده برساند.
اما وقتی او می نویسد که: «جامعۀ ما در کل به یک مرض مزمن تشکل ناپذیری مواجه است و مدعیان رهبری از هر قماش که باشند، توفیق نیافته اند حتی در حدود عدۀ محدودی همراهان سابقه دار خود نظم و انتظام شایسته ای را ایجاد کنند، چه رسد به ایجاد نظم و تشکیل پسندیدۀ "سرتاسری"»، نسل جوان کشور باید بداند که او وضعیت خودش را توضیح می دهد نه وضعیت تشکلات دیگر را. طوری که گفتیم او خودش به این وضعیت دچار است نه تمامی تشکلات.
وضعیت کنونی بخوبی نشان داده که افکار و عقاید"تازه اندیشی" علاوه بر اینکه همنوا با اشغالگران حرکت نموده و می نماید، بلکه "ساما" را به چندین گروه و دسته تقسیم نموده است. نویسندۀ مقاله نه تنها نتوانسته وحدتی در حد حلقات "سامایی" بوجود آورد، بلکه روز بروز افراد دور و برش را نیز از دست داده است. جای تعجب است که نویسندۀ مقاله در حالی که هیچکس را قبول ندارد و ادعای رهبری را دارد!! تا هنوز درک نکرده که: «ایجاد نظم و تشکیل پسندیده سرتاسری» در افغانستان از محافل روشنفکری در داخل شهرها ایجاد نمی شود بلکه چنین تشکیلی فقط و فقط در روستا و از طریق جنگ خلق و رشد روز افزون جنگ خلق ایجاد می گردد. در حالی که نویسندۀ مقاله سالها است که در کشورهای غربی زندگی می کند و در حقیقت او شهروند یک کشور غربی است. او نه تنها از دهات افغانستان شناخت درستی ندارد، بلکه شناختش از شهرهای افغانستان نیز ناقص می باشد. کسانی می توانند ادعاهای بالا بلندی مثل ادعاهای او داشته باشند که حداقل در داخل کشور حضور داشته باشند. یک تبعۀ کشور امپریالیستی باید حداقل شکست کشور امپریالیستی اش را بخواهد. در غیر اینصورت نه تنها انقلابی نیست، بلکه مرتجعی است که خواهان امتیاز طلبی کشور امپریالیستی خود می باشد. حال می بینیم که آقای "ش. آهنگر" در مقالۀ « بادرهم شکستن توطئه ها متحد شویم» چه توطئه هایی برای دامن زدن به تفرقه راه انداخته است. او در این مقاله اش چنین می نویسد: «از گذشته های دور که بگذریم از بیش از سی سال بدین سو که نیروهای انقلابی با تشکیلات و سازماندهی، ضربات مرگباری بر پیکر سوسیال امپریالیسم، امپریالیسم و ارتجاع وارد کردند، نیروهای ستمگر در تقابل شان با تبانی آشکار ارتجاع وامپریالیسم، به نیرنگ خطرناکی متوسل شدند و کوشیدند با سلاح انقلاب به انقلاب ضربه بزنند. چهرۀ مورد استفادۀ شان را از راست افراطی ضد جنبش انقلابی (از مسجد و منبر و تکیه خانه) برگزیده و آن را "چپ" بزک و آرایش کردند و ترمینولوژی انقلاب را ربوده از زبان گندآلود او با پیرایش چپ تر از چپ به لجن کشیدند. سپس با تغذیۀ حرام این پرازیت به دامن شخصیت ها و نهادهای انقلابی چسبیدند تا باالترتیب هرکه و هرچه را که بخواهد گامی در جهت مبارزه، آگاهی و تشکل بردارد، آلوده و به خود مشغول بسازند.» این بحث در ذات خود یک توهین به انقلابیون و طبق خواست اشغالگران امپریالیست بوده و هست. درینمورد باید توجه داشت که:
در افغانستان اولین شخصیت از منسوبین جنبش چپ کشور که «از مسجد» سر بیرون آورد "قیوم رهبر" بود. او کسی بود که در دانشگاه الازهر "سیاف" و "ربانی" را در خط اخوانی جذب نمود. اما زمانی که "قیوم رهبر" با زنده یاد "مجید" داخل جروبحث شد، زنده یاد مجید او را قانع ساخت که خط اخوانی در خدمت ارتجاع و امپریالیسم قرار دارد. "قیوم رهبر" به جنبش چپ کشور پیوست و بعدها در رأس رهبری "ساما" قرار گرفت و جانش را در این راه فدا ساخت. آقای نویسنده خودش از درون تکیه خانه سر بیرون آورده است. او در زمان اشغال کشور دسته های سینه زنی در مشهد داشت. مهم تر از آن او در خط برنامۀ اسلامی و "تازه اندیشی" در "ساما" قرار داشت.
از این ها که بگذریم، از نویسندۀ مقاله سوال می کنیم که استالین از کجا سر بیرون آورد؟ استالین نیز مدرسه های دینی را طی کرد، ولی در خط انقلاب قرار گرفت و به خط انقلاب وفادار ماند و بعد از مرگ لنین سی سال اتحاد جماسر شوروی سوسیالیستی را عمدتاً به درستی رهبری نمود.
از این هم که بگذریم مائو از کجا سر بیرون آورد؟ مائو خودش معترف است که شش سال دربارۀ کنفسیوس مطالعه نموده و عمیقا به او اعتقاد داشته است. بهتر است این مطلب را از زبان خود مائو بشنویم:
«در گذشته کنفسیوس را مطالعه نمودم و شش سال را روی چهار کتاب و پنج کلاسیک گذراندم. من یاد گرفتم که آنها را از بر بخوانم، اما آنها را نفهمیدم. در آن موقع من عمیقا به کنفسیوس اعتقاد داشتم و حتی مقالاتی نوشتم (برای تفسیر عقاید او) بعداً به یک مدرسۀ بورژوایی رفتم، به مدت هفت سال. هفت به علاوه شش می شود 13 سال. من تمام چیزهای بورژوازی، علوم طبیعی، علوم اجتماعی را مطالعه کردم. یک مقدار هم تعلیم و تربیت به من یاد دادند. پنج سال مدرسۀ عادی، دو سال مدرسۀ متوسطه، همچنان اوقاتی را که در کتابخانه گذراندم نیز اضافه شد. در آن زمان من به دوآلیزم کانت اعتقاد پیدا کردم و بخصوص به ایده آلیزم او. من اصلاً یک فیودالیست و در عین حال مدافع دموکراسی بورژوایی بودم.» (گفتگو درباره مسایل فلسفی)
ای کاش آقای "ش. آهنگر" به اندازۀ یک هزارم مائو به گذشته اش نظر می انداخت و آنرا مورد انتقاد قرار می داد. او تا حال نه افکار و عقاید"تازه اندیشی" اش را مورد انتقاد قرار داده و نه تسلیم طلبی ملی و طبقاتی اش را در زمان جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم روس. بر همه کس معلوم است که تسلیمی جبهه انجینران در هرات تحت رهبری "داکتر صدیق" و آقای "ش. آهنگر" قرار داشت.
برعلاوۀ آن آقای "ش.آهنگر" در ایران مسئول ارتباط با جمعیت علمای مولوی محمد نبی بود. زمانی که سپاه پاسداران ایران آقای اوبه را بزک نمود تا از مولوی محمد نبی جدا شود، آقای "ش. آهنگر" با آقای اوبه تحت رهبری پاسداران ایران همراه بود.
"ش. آهنگر" ده سال تمام با کسانی که اکنون آنها را خاین و تسلیم طلب می خواند همنوا حرکت نمود. او که با نوشتن کتاب "الگوی دموکراسی..." تسلیم طلبی اش را توجیه نمود و با نثار نمودن حرف های رکیک به انقلابیون از موضع تسلیم طلبانه حرکت کرد، امروز با نوشتن لاطائلاتی میخواهد تا خدمت بهتری به اشغالگران نماید.
من با جرأت می گویم که همه انقلابیون افغانستان در طفولیت در مدرسه های دینی تعلیم دیده اند و بعداً شامل مکاتبی که آغشته با فرهنگ فیودالی بوده گردیده و از درون این مدرسه ها و مکاتب سر بیرون آورده اند. اما آنها با تحلیل های علمی توانستند که راه انقلاب و ضد انقلاب را تمیز داده و راه اصولی را برگزیدند. نمی توان در درون جامعۀ طبقاتی بود و مافوق آن جامعه زندگی نمود. آقای "آهنگر" مطلب را طوری ارائه می کند که باید هر انقلابی در جامعۀ طبقاتی از مادر انقلابی تولد شود، در غیر آن انقلابی نیست!؟ فقط و فقط پراتیک انقلابیست که کادرها و رهبران انقلابی را متبارز می سازد. این بدان معنی نیست که ما نقش تیوری انقلابی را نادیده بگیریم. زمانی که تیوری انقلابی با پراتیک توأم گردید می تواند توده ها را سمت و سوی انقلابی بدهد. انقلابیون نه تنها گذشته را از نظر دور نمی دارند، بلکه با آن بر خورد انتقادی نموده و عمدتاً روی عملکرد حال حساب می کنند. هیچ فرد و یا تشکیلی نیست که اشتباه نکرده باشد. مهم اینست که آن فرد و یا تشکیل با گذشتۀ خود چه برخوردی دارد و چگونه در حال حاضر عمل می کند. خوبی و بدی و یا بعبارت بهتر انقلابی و ضد انقلابی بودن هركس در جريان عمل مشخص مي گردد نه با چند نوشتۀ توهين آميز و تسلیم طلبانه.