نگاهی به اعلامیۀ مؤرخ 5/3/1395 شورای رهبری طالبان در مورد جانباختن ملا اخترمحمد منصور و تعیین امیر جدید طالبان
در مورد چگونگی جانباختن ملا اخترمحمد منصور: اعلامیه در مورد چگونگی جانباختن ملا اخترمحمد منصور «اعلان مینماید که»: «امارت اسلامی افغانستان با رضا به قضای الهی و با ایمان محکم و روحیۀ بلند اعلان مینماید که زعیم امارت اسلامی افغانستان جناب امیرالمؤمنین ملا اختر محمد منصور تقبله الله در روز شنبه بتاریخ 14 ماه شعبان المعظم سال 1437 هجری قمری مصادف با یکم ماه جوزای سال 1395 هجری شمسی در یک منطقۀ سرحدی میان ولسوالی ریگستان ولایت قندهار و منطقۀ نوشکی بلوچستان، در حملۀ طیارۀ بی پیلوت طاغوت امریکایی به مقام عالی شهادت فائز گردیده است.» قبل از همه باید گفت که برخلاف زندگی پرجنجال و متنازع چند سال آخر ملا اخترمحمد منصور، که عملاً و یا رسماً در موقعیت رهبری طالبان قرار گرفت، جانباختنش در مقایسه با جانباختن یا درگذشت ناشی از مریضی ملا محمدعمر برای طالبان از مزیت برخوردار است. ملا محمدعمر در زندگی اش عامل وحدت طالبان یا حداقل سمبولیکپارچگی طالبان بود، اما مرگ مرموزش، که چندسال مخفی نگه داشته شده بود، پس از افشا شدن باعث جنجال و کشمکش در میان طالبان گردید؛جنجال و کشمکشیکه باعث انشعاب و دو پارچگیدر میان آنها شد. اگر جانباختن یا درگذشت ملا محمدعمر بصورت مرموز صورت نمیگرفت و چند سال هم بهصورت مرموز مخفینگهداشته نمیشد، این امکان وجود داشت که پس از آن نه جنجال و کشمکش در میان طالبان به وجود بیاید و نه در میان آنهاانشعاب رخدهد. به این ترتیب زندگی ملاعمر برای طالبان "پربرکت" بود، اما درگذشت یا جانباختنش برای آنها "برکت" نداشت و حتی میتوان گفت "فلاکتبار" بود؛ آنچنانکه اگر مرگ اسامه بن لادن آنگونه مرموز پیش میآمد، پس از آن شاید دیگر القاعده ای وجود نمیداشت یا حداقل خیلی بیشتر تضعیف میگردید. ولی جانباختن ملا اخترمحمد منصور، که از طرف جناح انشعابی ملامحمد رسول متهم به راه اندازی پروسۀ قطر، ایجاد دفتر قطر و جستجوی راه صلح و مصالحه با اشغالگران امریکایی شده بود، در اثر حملۀ طیارۀ بی پیلوت اشغالگران امریکایی، نه تنها جناح انشعابی طالبان را در مورد وی خلع سلاح کرد، بلکه بهعنوان یک عامل وحدت دهنده و استحکام دهندۀ بیشتر جناح اصلی طالبان، حداقل در حال حاضر، تبارز نموده و باعث انشعاب بیشتر در میان طالبان نگردیده است. بنابرین جانباختن ملا اخترمحمد منصور اگر برای طالبان "پربرکت" نباشد، "بی برکت" یا حداقل "فلاکتبار" نیست.
ملامحمد اختر منصور و «عدم پذیرش پروسههای تحمیلی و تزویری»: سه پاراگراف از متن اعلامیه، به توصیف و تمجید از ملا اخترمحمد منصور اختصاص یافته است که از میان آنها پاراگراف دوم و به ویژه قسمتی از آن قابل دقت است. در این پاراگراف گفته شده است که: «ایشان با وجود شرایط سخت و امتحانی مکانی و زمانی، نه به خواستههای مکرر طاغوت جهانی تن دادند و نه هم در مقابل تهدیدها تسلیم شدند و نه هم پروسههای تحمیلی و تزویری کسی را پذیرفتند، نه از تهدیدها ترسیدند و نه هم توطئههای داخلی و خارجی، دسیسهها و فشارها عزم ایشان را متزلزل ساخت.» درین بند از اعلامیه طرح این موضوع را که: «ایشان... نه هم در مقابل تهدیدها تسلیم شدند و نه پروسههای تحمیلی و تزویری کسی را پذیرفتند...» میتوان به تهدیدهای حکومت پاکستان و طرح شرکت طالبان در مذاکرات صلح چهارجانبه مربوط دانست. طالبان قبل از افشا شدن درگذشت یا جانباختن ملا عمر یکبار در مذاکرات صلح چهارجانبه در اسلامآباد شرکت کردند، اما پس از افشا شدن آن دیگر حاضر نشدند در آن شرکت نمایند. حکومت پاکستان اعلام کرده بود که در دور سوم این مذاکرات نمایندگان طالبان را در آن حاضر خواهد کرد، اما درین دور نیز نمایندگان طالبان شرکت نداشتند. بار دیگر حکومت پاکستان اعلام کرد که اگر نمایندگان طالبان در دور چهارم مذاکرات شرکت ننمایند، شرایط را بر آن سران و فرماندهان طالبان که در پاکستان هستند، سختتر خواهد کرد و حتی آنها را از پاکستان اخراج خواهد کرد. اما نمایندگان طالبان، علیرغم این تهدید حکومت پاکستان در دور چهارم مذاکرات چهار جانبه در اسلام آباد نیز شرکت نکردند. پس از آن در دور پنجم این مذاکرات چهارجانبه در اسلام آباد نیز نمایندگان طالبان شرکت نداشتند. این دور از مذاکرات در سطح خیلی پایین برگذار گردید؛ به نحوی که از طرف رژیم پوشالی سفیر رژیم در اسلام آباد شرکت کرده بود و نمایندگان پاکستان، چین و امریکا نیز مأمورین پایین رتبۀ وزارت خارجۀ آنها بودند. برعلاوه در ختم این دوره از مذاکرات هیچ قرارومداری برای برگذاری دور دیگری از آن گذاشته نشد و به این ترتیب این مذاکرات بدون هیچ نتیجه ملموسی به تعطیل کشانده شد. در واقع انکار ملااخترمحمد منصور از شرکت در مذاکرات صلح چهارجانبه باعث سختتر شدن شرایط بر طالبان در پاکستان شده است. اما این سخت تر شدن شرایط یکدست و یکسان نیست، چرا که هر بخش از حاکمیت در پاکستان در هر موردی سیاستهای خاص خودش را تعقیب می نماید. بصورت مشخص جناح حاکم تحت رهبری نواز شریف به دلیل مناسبات حسنه با جناح حاکم نارندرا مودی در هند و ایجاد مناسبات نزدیک اقتصادی و مالی میان آنهابه چنین تهدیداتی متوصل گردید. اما جناح های دیگر که ایجاد مناسبات نزدیک اقتصادی و مالی میان "کمپنیهای" مربوط به نواز شریف و نارندرا مودی را خلاف "منافع ملی" پاکستان ارزیابی می کنند، دنده پنج در مقابل چرخ این پالیسی قرار دادند. درین میان اردوی پاکستان که تصمیم گیرندۀ اصلی در مناسبات خارجی پاکستان است، گرچه تا حدی شرایط را بر طالبان سختتر کرد، اما حداقل به دلیل نزدیکی نظامی دولتهای امریکا و هند تا حال حاضر نشده است تا حد اخراج سران و فرماندهان طالبان از پاکستان اقدام نماید و گمان نمی رود که در آیندۀ نزدیک نیز دست به این کار بزند. البته این موضوع جوانب دیگر نیز میتواند داشته باشد که فعلاً مجال مکث مشخص روی آنها درین سطور وجود ندارد. اما لازم است روی یک موضوع بصورت روشن مکث کنیم: در زمان جنگ مقاومت ضد سوسیال امرپالیزم شوروی،هر یک از تنظیمهای جهادی هفتگانۀ مستقر در پشاور نه تنها از حمایتهایسیاسی رسمی آشکار و پشتیبانیهای نسبتاً روشن تسلیحاتی و مالی امپریالیستهای غربی، رویزیونیستهای حاکم برچین، قدرتهای ارتجاعی منطقه و عرب برخوردار بودند، بلکه بطور نسبتاً آشکار دفاتر و مراکز اداری بزرگ و انبارهای اسلحه و مهمات در کمپهای مهاجرین و همچنان در نقاط مشخص پشت خط دیورند داشتند. برعلاوه نیروهای مسلح مربوط به آنها توسط اردوی پاکستان در برنامه های آموزشی نظامی ضربتی وسیعاً آموزش میدیدند و نقشههای جنگی از طرف افسران اردوی پاکستان دریافت میکردند. در اواخر رژیم مزدور نجیب، حتی یک "حکومت تبعیدی" بنام "حکومت مؤقت مجاهدین" در پشاور تحت ریاست حضرت صبغت الله مجددی تشکیل گردید. "حکومت مؤقت مجاهدین" در یک حصار قلعه مانند و نسبتاً بزرگ در نواحی غربی شهر پشاور، که دارای چند برج نگهبانی بود، جای داده شد و درفش نسبتاً بزرگ "حکومت مؤقت مجاهدین" بر فراز آن برافراشته و در اهتزار بود. اما موقعی که پای مذاکرات چهارجانبه میان افغانستان، پاکستان، امریکا و "شوروی" در میان آمد، از طرف افغانستان فقط رژیم دست نشاندۀ نجیب در مذاکرات شرکت داده شد. در واقع دو جانب امریکا و پاکستان موجودیت تنظیمهای جهادی را نادیده گرفتند و در غیاب آنها به پای مذاکرات صلح با رژیم نجیب و "شوروی" ها رفتند. به این ترتیب دولتهایامریکا و پاکستان، تنظیمهای جهادی، مشخصاً تنظیمهای جهادی مستقر در پشاور، را نمایندگی کردند و خود آنها را لایق شرکت در مذاکرات صلح ندانستند. اما در مذاکرات چهارجانبه میان افغانستان، پاکستان، امریکا و چین، نه پاکستان و چین از طالبان نمایندگی کردند و نه آنها را ناقابل شرکت درین مذاکرات دانستند، بلکه سعی کردند که طالبان را درین مذاکرات شامل سازند. آیا این وضع ناشی از آن است که آنها،بهویژه طرف پاکستانی این مذاکرات، نسبت به تنظیمهای جهادی سابق روابط و مناسبات نزدیکتری با طالبان دارند و بیشتر از تنظیمهای مذکور طالبان را ارزش می دهند؟ واضحاً میتوان دید که چنین نیست. حمایت "دوستان" پاکستانی طالبان از آنها تا حد زیادی غیر رسمی، دزدکی و مخفیانه است. به همین جهت میزان وابستگی طالبان به "دوستان" پاکستانی شان نسبت بهمیزان وابستگی تنظیمهای جهادی سابق به دوستان پاکستانی آن وقت تنظیمهای مذکور خیلی کمتر است. بههمین جهت طالبان قادر اند مستقلانهتر از تنظیمهای جهادی سابق در قبال حکومت پاکستان رفتار نمایند، که یک نمونۀ آن را همین برخورد منفی طالبان نسبت به مذاکرات چهارجانبۀ صلح، یعنی پروسه ای که بیشتر از طرف حکومت پاکستان- یا دقیقتر گفته شود حکومت ملکی پاکستان- راهاندازی گردیده بود، محسوب نمود. البته این برخورد منفی در قبال پروسۀ متذکره می تواند دلایل دیگری نیز داشته باشد، ولی در هرحال یک دلیل آن دنباله روی نکردن اتومات طالبان از این طرح حکومت پاکستان بوده است و این میتواند امتیازی برای ملا اختر محمد منصور نسبت به رهبران جهادی سابق تلقی گردد.
در مورد گرایش نیرومند پان اسلامیستی و بنیادگرایانه در اعلامیه: متن اعلامیه، تقویت بیشتر خط و مشی پان اسلامیستی بنیادگرایانه در میان طالبان را نشان میدهد. مثلاً به نظر میرسد کهدر اعلامیه عمداً عبارت "طاغوت امریکایی" مورد استفاده قرار گرفته و از ذکر عبارت "اشغالگران امریکایی" صرفنظر شده است. البته با توجۀ صرف به همین عبارت مندرج در اعلامیه، نمیتوان گرایش خوابیده در پشت این عبارت و انصراف از عبارت دیگر را به روشنی ترسیم نمود، اما با توجه به این موضوع که در سراسر اعلامیه حتی برای یکبار هم از عبارت "اشغالگران امریکایی" استفاده نشده است، میتوان سایه روشنهای گرایش متذکره را تا حدی دید. یک چیز مسلم است. مولوی هبت الله از چندین سال به اینطرف مفتی تحریک اسلامی طالبان بوده است و به مناسبتهای مختلف فتواهایی صادر کرده است. او شیخ الحدیث و مولوی است، در حالیکه هم ملاعمر و هم ملااختر محمد صرفاً ملا بوده اند و نه مولوی و شیخ الحدیث و فقیه و لذا از موقعیت فتوادهیهایشرعی برخوردار نبوده اند. از این جهت از لحاظ شرعی کسی مثل مولوی هبت اللهبرای قرارگرفتن در موقعیت رهبری تحریک اسلامی طالبان نسبت به ملااختر محمد منصور و حتی ملاعمر موزونتر و مناسبتر است. آنچه باعث تثبیت رهبری ملاعمر بر طالبان گردید، بالادستی طالبان نظامی نسبت به طالبان سیاسی در میان طالبان بود و همین امر باعث گردید که رهبری ملااختر محمد منصور نیز بر بخش عمدۀ آنها تثبیت گردد. در واقع رهبران طالبان نظامی نهتنها جنگجویان طالبان را با خود دارند، بلکه بخش عمدۀ امکانات نظامی و مالی و دسترسی به منابع این امکانات را نیز در اختیار دارند. اما مولوی هبت الله یک مولوی غیرنظامی است و به این اعتبار به بخش سیاسی طالبان تعلق دارد. او فاقد اتوریتۀ نظامی و جنگی است، تا آن حدی که حتی در لیست سیاه اشغالگران امریکایی و به اصطلاح سازمان ملل متحد نیز شامل نیست. بنابرین تعیین او بهحیث رهبر جدید طالبان خواهی نخواهی سنت تا کنون موجود و مسلط در میان آنها را تا حدمعینی و حداقل از لحاظ رسمیات برهمزده است. حتی نحوۀ اعلام این موضوع در اعلامیۀ شورای رهبری طالبان و همچنان ترکیب رهبری دایمی سه نفرۀ جدید آنها تا حدی مسئله را روشنتر میسازد: «از آنجاییکه پس از شهادت و یا وفات امام و امیرالمومنین، نصب زعیم جدید برگردن مسلمانان یک فریضۀ لازمی است، شورای رهبری امارت اسلامیکه متشکل از تعداد زیادی از علمای کرام، اساتید تفسیر و حدیٍث، سیاستمداران متدینو صاحبان تجربۀ جهادی است، با دایر نمودن یک مجلس، که از اعتبار شرعی اهل الحل و العقد برخوردار بود، پس از تفکر عمیق، تدبر و در نظر گرفتن مصلحتهای همه جانبۀ دینی و جهادی، جناب محترم شیخ الحدیث مولوی هبت الله آخند زاده صاحب را به حیث زعیم جدید امارت اسلامی با اتفاق آراء تمام اعضای شوراء تعین نموده و من حیث امیر شرعی با ایشان بیعت نمودند. همچنین جناب محترم الحاج ملا سراج الدین حقانی صاحب و فرزند برومند حضرت امیر المؤمنین جناب مولوی محمد یعقوب صاحب به عنوان معاونین ایشان تعیین گردیدند.» درینجا هم ترکیب شورای رهبری امارت اسلامی طالبان و هم ترکیب هیئت دایمی رهبری سه نفرۀ آنها جالب است. ترکیب شورای رهبری اینگونه بیان شده است: علمای کرام (ملاها و مولویها) اساتید تفسیر و حدیث (مدرسین مدرسه های دینی) سیاستمداران متدین (سیاست مداران با نفوذی که بیشتر نفوذ طایفهیی و قبیلهیی دارند) صاحبان تجربۀ جهادی ( بخش طالبانِ نظامی) بنابرین شورای رهبری طالبان شامل سه بخش مولویها و ملاها، متنفذین قومی و فرماندهان نظامی است. چنانچه دیده میشود در اعلامیه، بخش فرماندهان نظامی در آخر ذکر گردیده است. بههمین ترتیب هیئت سه نفرۀ رهبری دایمی طالبان یعنی مولوی هبت الله و دو معاونش، شامل دو مولوی "بلندخوان"غیر نظامی (مولوی هبت الله و مولوی محمد یعقوب) و یک ملای"کمخوان" نظامی از یک خانوادۀ آخوندی (ملا سراج الدین حقانی فرزند مولوی جلال الدین حقانی) است. مولوی محمد یعقوب فرزند بزرگ ملا محمد عمر نیز مثل هبت الله در لیست سیاه امریکاییها و سازمان ملل متحد شامل نیست. بنابرین هم در شورای رهبری طالبان و هم در هیئت رهبری دایمی سه نفرۀ طالبان، قدرت بیشتر در دستان مولویها و «اساتید تفسیر و حدیث» یعنی آخوندهای عالیمقام متمرکز شده و ازین لحاظ رهبری طالبان خیلی خیلی بیشتر از سابق آخوندیتر و در عینحال "مکتبی"تر گردیده است. در واقع دلیل استفادۀ انحصاری از عبارت «طاغوت امریکایی" یا «طاغوت جهانی» بجای "اشغالگران امریکایی"، تا آن حدی که در سراسر اعلامیه حتی یکبارهم از عبارت دومی استفاده نشده است، میتواند نشاندهندۀ همین گرایش، که در میان طالبان به عنوان گرایش جهادی شناخته میشود، باشد.
تقسیم بندی طالبان از لحاظ گرایشات ایدیولوژیکی و سیاسی شان: مجموع نیروهای طالبان، از صدر تا ذیل، طبق تقسیمبندی خودشان، به سه بخش تقسیم میگردد: بخش اول ناسیونالیستها هستند. برای این بخش در اصل موضوع اشغالگران امریکایی و انگلیسی و سایر متحدین شان، اخراج آنها از افغانستان، سرنگونی رژیم دستنشانده- که طالبان معمولاً ادارۀ اجیر کابل میگویند- و تأمین حاکمیت سرتاسری امارت اسلامی در افغانستان، مطرح است. بخش دوم جهادیها هستند. برای این بخش در اصل موضوع جهاداسلامی به عنوان یک وظیفۀ شرعی دایمی مطرح است، وظیفه ای که صرفاً به جهاد در افغانستان و جهاد برای تأمین حاکمیت سرتاسری امارت اسلامی در افغانستان خلاصه نمیگردد. افراد مربوط به این بخش وظیفۀ خود میدانند که پس از اخراج قوای اشغالگر غربی یا به قول خودشان صلیبی از افغانستان، سرنگونی رژیم دستنشانده و تأمین حاکمیت سرتاسری امارت اسلامی در افغانستان، جهاداسلامی را در سایر نقاط جهان پیش ببرند. بخش سوم شامل کسانی هستند که انگیزۀ اصلی شان نه ناسیونالیستی است و نه جهادی. افراد شامل در این بخش کسانی هستند که به اشکال مختلف در بدل دریافت پول، اسلحه و مهمات و امکانات مادی وظایف نظامی خاصی را بر عهده میگیرند. این بخش را میتوانبخش مزدبگیر یا اجیر نام نهاد. طبق ادعای خود طالبان بخش مزدبگیران یا بخش اجیران در میان نیروهای طالبان در اقلیت قرار دارد و تعدادی از افراد شامل در این بخش رابطۀ دایمی با نیروهای طالبان ندارند. بخش دوم یا بخش جهادیها اکثراً شامل طالبانخارجی، به شمول طالبان غیر پشتونِ پاکستانی، و تعداد معینی از طالبان افغانستانی است. تعدادی از سران طالبان نیز به این بخش تعلق دارند. بخش ناسیونالیستها شامل اکثریت نیروهای صفوف طالبان و تعدادی از سران آنها میگردد.
پیروزی سریع در چشمرس قرار ندارد: چند سال قبل ایمن الظواهری رهبر القاعده علیه گرایش ناسیونالیستی طالبان افغانستانی اعلامیه ای صادر کرد و در آن متذکر شد که طالبان افغانستان کم کم از وظایف جهادی شان در قبال کل امت اسلامی دور میشوند و اهداف شان را در چهارچوب افغانستان محدود میکنند. در آن زمان اعلامیههای شورای رهبری طالبان و همچنان مصاحبههای سخنگویان آنان پیوسته روی این موضوع انگشت میگذاشتند که امارت اسلامی افغانستان و تأمین حاکمیت سرتاسری آن در افغانستان برای همسایگان افغانستان و هیچ دولت خارجی دیگری منبع خطر محسوب نمیگردد و و امارت اسلام افغانستان خواهان مناسبات نیک با تمامی کشورهای جهان است. در آن زمان که نیروهای اشغالگر امریکایی و متحدینشان خروج از افغانستان را آغاز کـرده بودند، طالبان در تبلیغات شان مدعـی بودند که اشغالگران بهزودی از میدانهای جنگ افغانستان بطور کامل پا پس میکشند و صرفاً به حمایت مالی، لوجیستیکی و آموزشی نیروهای رژیم ادامه می دهند. برین مبنا رهبری طالبان پیوسته تبلیغ میکرد که روز فتح و پیروزی سرتاسری جهاد در افغانستان نزدیک است. ما در همان موقع گفتیم که این تبلیغات طالبان مبتنی بر توهمات بیپایه استکه گرچه دفعتاً و برای فعلاً باعث ارتقای روحیۀ نیروهای طالبان میگردد، ولی در نهایت وقتی معلوم گردد که فتح و پیروزی سریعی در میان نیست، به ضد خود بدل خواهد شد و باعث روحیه باختگی در میان آنها خواهد شد. در واقع این روحیه باختگی در اعلامیۀ شورای رهبری طالبان و در رابطه با مشی نظامی آنها بخوبی نمایان است. در اعلامیه دیگر از پیروزی حتمی سریع یا حتی غیر سریع "جهاد" طالبان در افغانستان خبری نیست و در آن صرفاً از «روشن باقی ماندن شمع اسلام و جهاد... تا قیامت» صحبت گردیده است: «شمع اسلام و جهاد که در طول چهارده قرن روشن بوده است تا قیامت نیز روشن و پرنور باقی خواهد ماند.» این طرز دید در مورد جهاد اسلامی آنچنان با سراسیمگی توأم است که حتی با اعتقادات بسیار اولیۀ اسلامی نیز خوانایی ندارد. طبق اعتقادات اولیۀ اسلامی مورد توافق میان اهل تشیع و اهل تسنن، جهاد اسلامی در زمان "مهدی آخرالزمان" به موفقیت سرتاسری میانجامد و حکومت اسلامی بر سراسر جهان حاکم میگردد. به عبارت دیگر از آن زمان تا قیامت که معلوم نیست چه مدتی را دربر خواهد گرفت، گویا شمع اسلام روشن و پرنور خواهد بود، ولی شمع جهاد اسلامی- به مفهوم جهاد مسلحانه- دیگر نه روشن خواهد بود و نه پر نور، بلکه کاملاً ضرورت وجودی خود را از دست خواهد داد. ولی جهاد اسلامی مورد نظر شورای رهبری امارت اسلامی طالبان تا قیامت دوام مینماید یعنی تا قیامت به موفقیت نهایی نمیرسد. گمان نمیرود که شیخ الحدیثی مثل مولوی هبتالله آخوند زاده و حتی مولوی ای مثل مولوی محمدیعقوب در مورد این موضوع بیاطلاع باشند. ولی سراسیمگی ناشی از کشتهشدن ملا محمداختر منصور آنچنان بر روحوروانشان سایه افگنده است که تا قیامت هم پیروزی جهادشان را در چشمرس نمیبینند! به همین جهت اعلامیه موقعی که در مورد امارت اسلامی افغانستان صحبت می نماید، صرفاً از «حفظ، استحکام و پیشرفت» آن صحبت مینماید و هیچگونه دورنمایی از پیروزی سرتاسری آن در چشمرس قرار نمیدهد و لذا فقط از «ادامۀ مبارزۀ برحق» دم می زند: «... برای حفاظت از این نظام [نظام امارت اسلامی]، استحکام و پیشرفت آن این وجیبۀ دینی همه است که با امیرالمومنین جدید جناب شیخ الحدیث مولوی هبت الله آخند زاده بیعت نموده و در تحت سرپرستی ایشان، به مبارزۀ برحق خویش ادامه دهند.» به این ترتیب تقویت گرایشات پان اسلامیستی بنیادگرایانه در اعلامیه، در واقع عکس العملی است برای خنثی کردن روحیه باختگیهای ناشی از جانباختن نسبتاً سریع ملا اخترمحمد منصور، رنگباختن توهم پیروزی سریع ناشی از ابطال نتیجهگیری نادرست در مورد شکست نهایی اشغالگران امریکایی و متحدین شان در افغانستان و عدم امکان نابودی و سرنگونی سریع رژیم دست نشانده. از آنجایی که اعلامیه نمیتواند پیروزی سریع در جنگ را برای طرفداران طالبان بشارت دهد و برین مبنا از آنها بخواهد که به امیر جدید طالبان بیعت نمایند، بیعت از او را «برای حفاظت، استحکام و پیشرفت» امارت اسلامی به عنوان یک «وجیبۀ دینی» مطرح می نماید، وجیبه ای که مثل هر وجیبۀ دینی دیگر دایمی است و هیچ زمانی تعطیل بردار نیست. در واقع در شرایطی که رهبری طالبان نمیتواند پیروزی سریع سیاسی "دنیوی" را بشارت بدهد، خود را ناچار میبیند که هرچه بیشتر بر تلقینات ایدیولوژیک "دینی" و "اخروی" روی آورد و ازین طریق سعی نماید روحیۀ جنگجویان و توده های طرفدار طالبان را تقویت نماید.گو اینکه نه کشور تحت اشغال امریکایی ها و متحدین شان قرار دارد و نه حاکمیت پوشالی یک رژیم دستنشاندۀ اشغالگران بر کشور تحمیل گردیده است. "طاغوت امریکایی" یک "طاغوت جهانی" است و اعلامیه خود برآن معترف است. روشن است که سلطۀ این "طاغوت جهانی" در همه نقاط جهان یکسان نیست، بلکه اشکال مختلف دارد. مشخصاً شکل این سلطه در افغانستان اشغالگرانه یا به عبات دیگر مستعمراتی است و نه غیر اشغالگرانه و نیمه مستعمراتی. تا زمانی که کشور تحت اشغال "طاغوت امریکایی" یا "طاغوت جهانی" و متحدینش و سلطۀ پوشالی رژیم دست نشاندۀ اشغالگران قرار داشته باشد، موجودیت یک نظام کاملاً برحال و سالمِ ضد اشغالگران و ضد خاینین ملی در کشور ناممکن خواهد بود. البته در پروسۀ طولانی جنگ مقاومت ضد اشغالگران و رژیم پوشالی چنین نظامی ذره ذره و به تدریج ساخته می شود- و باید ساخته شود- ولی به پایۀ اکمال رساندن آن فقط پس از اخراج کامل اشغالگران از کشور و سرنگونی رژیم دستنشانده ممکن و میسر خواهد بود. اعلامیۀ شورای رهبری طالبان در حالی که از اشغالگران امریکایی حداقل به عنوان "طاغوت امریکایی" یا "طاغوت جهانی" یاد مینماید، اما در مورد رژیم دستنشاندۀ اشغالگران کاملاً ساکت است و اصلاً موجودیت پوشالی آن را کلاً نادیده میگیرد. با توجه به اینکه استراتژی نظامی اشغالگرانۀ کنونی اشغالگران مبتنی بر "افغانی سازی" جنگ و "حمایت قاطع" از نیروهای پوشالی رژیم دست نشانده در جنگ، به شمول حمایتهای عملیات معین، است تا هم تلفات شان در افغانستان تقلیل یابد و هم مصارف شان خیلی کم شود تا بتوانند به سایر مداخلات، تجاوزات و اشغالگریهای شان در نقاط دیگر جهان رسیدگی نمایند،نادیده گرفته شدن کامل رژیم دست نشانده در اعلامیۀ شورای رهبری طالبان نادرست و مبتنی بر توهمات ایدهآلیستی است. ازینجا است که موضعگیریهایاعلامیۀ شورای رهبری طالبان بخوبی باب طبع ایمن الظواهری قرار گرفته است. او بیعتش را از مولوی هِبَتُالله نسبتاً زود اعلام کرده و از «همه مسلمانان» و «همه مجاهدین» خواسته است که وحدت شان را حفظ کرده و به "امیرالمؤمنین" جدیدِ "امارت اسلامی افغانستان" بیعت نمایند. لابد منظور وی از «همه مسلمانان» تودۀ "عوام الناس" مسلمان و منظورش از «همه مجاهدین» تمامی مجاهدین شامل در دوجناح طالبان یعنی طالبان تحت رهبری مولوی هبت الله و ملا محمد رسول و همچنان طالبان سابقی است که فعلاً زیر پرچم "داعش" در افغانستان میجنگند. قبلاً نیز پس از آنکه ملا اخترمحمد منصور رسماً به عنوان جانشین ملا عمر تعیین گردیده بود، رهبر کنونی القاعده بیعتش را از وی اعلام نموده بود، اما نسبتاً دیرتر. ولی هیچیکی ازین بیعتها به اندازۀ بیعت اسامه بن لادن در زمان اعلام امارت اسلامی توسط طالبان به ملاعمر تأثیر مثبت در تقویت طالبان نداشته است و تاثیرات آن بسیار محدود و ضعیف بوده است. دلیل آن روشن است. القاعده پس از کشته شدن اسامه بن لادن نتوانست وحدت خود را حفظ نماید. از درون آن "داعش" سربلند نمود و اکثریت نیروهای مربوط به "القاعده" را در کشورهای مختلف عربی به سوی خود کشاند. در واقع اکنون بیشترین قسمت از نیروهای سابق القاعده در افغانستان و سایر کشورها، مشخصاً در کشورهای عربی، به "داعش" پیوسته اند و القاعده به شدت تضعیف گردیده است.
امارت اسلامی طالبان نه یک نظام برحال است و نه یک نظام سالم: اعلامیه ادعا دارد که: «... جای شکر الله تعالی است که ما به نام امارت اسلامی یک نظام برحال و سالم داریم... .» این ادعا واقعیت ندارد و بسیار خوشخیالانه و مبتنی بر توهمات است. امارت اسلامی طالبان در افغانستان در اواخر سال 2001 میلادی (خزان 1380 خورشیدی) توسط قوتهای مهاجم و اشغالگر امپریالیستی سرنگون گردید و بجای آن شکلدهی یک رژیم دستنشانده توسط اشغالگران رویدست گرفته شد. این پروسه ای است که هنوز هم ادامه دارد. به عبارت دیگر در افغانستان کنونی حتی رژِیم دستنشاندۀ اشغالگران، که نام دولت مرکزی را با خود یدک میکشد، نیز نمیتواند یک نظام کاملاً برحال قلمداد گردد، چه رسد به آنچه که امروز بنام امارت اسلامی طالبان یاد میگردد. در واقع تهاجم قوتهایاشغالگر امپریالیستی بر افغانستان و تخریبات وسیع سیاسی، اقتصادی و نظامی آن در کشور، به ادامۀ تخریبات ناشی از جنگهای اشغالگرانۀ سوسیال امپریالیستی و خانهجنگیهای خانمانسوز ارتجاعی قبلی، ساختارهای دولتی در کشور را وسیعاً و عمیقاً پاشاند و از میان برد. قبل ازین جنگ تهاجمی و اشغالگرانۀ امپریالیستی، امارت اسلامی طالبان بر 90% قلمرو و نفوس کشور مسلط بود و این میزان تسلط حکومت مرکزی در افغانستان بی سابقه بود. ولی حتی در آن زمان، امارت اسلامی طالبان یک نظام کاملاً برحال نبود، چرا که بخشی از کشور تحت تسلط دولتی دشمنان جنگی اش قرار داشت و برعلاوه حکومت مذکور از لحاظ بین المللی وسیعاً مورد شناسایی قرار داشت. علاوتاً در مناطق تحت کنترل امارت اسلامی طالبان نیز با وجودی که به نوعی حاکمیت امارتی برقرار بود، اما در عین حال این حاکمیت از یک جهت، ویرانکنندۀ تأسیسات و مؤسسات دولتی بود و نه انکشاف دهنده و تأمین کنندۀ استحکام بیشتر آن تأسیسات و مؤسسات. در هر حال،حتی همان تسلط نیمه دولتی نیزآنچنان فروپاشید که امارت اسلامی امروز طالبان حتی از نصف کیفیت و کمیت آن تسلط برخوردار نمیباشد، چه رسد به اینکه یک نظام کاملاً برحال تلقی گردد. امارت اسلامی فعلی طالبان شبه امارت بنا یافته بر ویرانههای امارت اسلامی سابقه است و نه یک نظام برحال. به عبارت دیگر امارت اسلامی فعلی مورد ادعای طالبان، امارت جنینی و اولیه ای است که هنوز از بسیاری خصوصیات یک نظام سیاسی برحال کامل برخوردار نمی باشد. در واقع تحریک اسلامی طالبان فعلاً بیشتر یک تحریک یاغی و شورشگراست تا یک تحریک دارای قدرت سیاسی در کشور. این تحریک همانقدرکه در شورشگری فعلی اش پیشرفت داشته است، به همان پیمانه در شکلدهی یک حاکمیت سیاسی بصورت جنینی موفقیت داشته است. امارت اسلامی کنونی طالبان تا حال قادر نبوده است که در داخل کشور یک دارالامارۀ رسمی یا حداقل غیر رسمی داشته باشد. گذشته از آن حتی یک دارالامارۀ رسمی در تبعید نیز ندارد. رهبری طالبان در زمان حیات ملاعمر و ملا اختر محمد منصور، حتی در خارج از کشور از انظار عامه پنهان بودو در خفا، یا حداقل در حالت نیمه مخفی، بسر میبرد و هم اکنون نیز چنین است. برعلاوه شورای رهبری امارت اسلامی کنونی طالبان نه تنها در داخل کشور یک مقر رسمی و حتی غیر رسمی ندارد، بلکه در خارج از کشور نیز از چنین مقری برخوردار نمیباشد. آنها تا حال قادر نگردیده اند که حتی در خارج از کشور، و آنهم کشور دوری مثل قطر، حتی یک دفتر رسمی داشته باشند. لوحۀ رسمی و درفش این دفتر که باری بالا گردید حتی 24 ساعت دوام نکرد و توسط دولت قطر پایین کشیده شد. تشکیلات اداری فعلی امارت اسلامی طالبان در داخل کشور حتی یک تشکیلات منظم اولیۀ دولتی نیز نیست، چه رسد به اینکه یک تشکیلات اداری منظم دولتی برحال باشد. دلیل آن روشن است. جنگ طالبان علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده با وجود کسب پیشرفتها و گسترشیابیها، هنوز در مرحلۀ دفاع استراتژیک قرار دارد و هنوز حتی به مراحل اولیۀ تعادل استراتژیک هم نرسیده است، چه رسد به مراحل بالایی آن و عبور به مرحلۀ تعرض استراتژیک. در چنین وضعیتی طبیعی است که دولتسازی طالبان، و به قول خود آنها نظامسازیشان، حتی نسبت به دولتسازی و نظامسازی اشغالگران و دستنشاندگانشان، عقبماندهتر و بدویتر باشد. بزرگترین موفقیت نظامی و سیاسی ای که طالبان تا حال بهدستآورده اند، تصرف کوتاهمدتِ مرکز ولایت قندوز (شهر قندوز) بود، موفقیتی که نتوانست بیشتر از چند روز دوام نماید. تمامی مراکز ولایات کشور و اکثریت بیشتر از 90% مراکز ولسوالیهایکشور از کنترل امارت اسلامی طالبان بیرون است. در مجموع کمتراز 20 مرکز ولسوالی در ولایات هلمند، زابل، غزنی، سرپل، بادغیس، بدخشان، کنر و نورستان یا در تصرف طالبان قرار دارد و یا میان طالبان و نیروهای پوشالی رژیم دست بهدست میشود. میتوان گفت که تقریباً در 50% از مناطق روستایی کشور نیروهای طالبان از لحاظ نظامی فعال هستند، اما این فعال بودن بدین معنا نیست که تمامی این مناطق به مناطق پایگاهی نیروهای طالبان مبدل شده است. در تعدادی ازین مناطق جنگهابصورت فصلی پیشمیرود و در زمستانها فروکش میکند. مناطقی نیز وجود دارند که بیشتر مناطق پارتیزانی هستند. درین مناطق نیروهای طالبان عملیات پاتیزانی انجام میدهند و سپس یا بلافاصله و یا پس از مدت کوتاهی معمولاًبه مناطق پایگاهیشان عقب نشینی میکنند. اما جنگ طالبان مناطق ویژه و تازه ای به وجود آورده است که میتوان آن را "مناطق انتحاری" نامگذاری نمود. این مناطق که در نتیجۀ عملیات انتحاری طالبان بهوجود آمده است تقریباً سراسر کشور را در بر میگیرد، به نحوی که حتی مراکز اداری و امنیتی رژیم در کابل و حتی مراکز و پایگاههای نیروهای اشغالگر را نیز شامل میگردد. ولی باید توجه داشت که عملیات انتحاری علیرغم وارد آوردن ضربات مهمی بر پیکر نیروهای پوشالی و نیروهای اشغالگر و ایجاد سروصدای مطبوعاتی، از لحاظ تصرف مناطق دستآوردی ندارد، اکثراً باعث تلف شدن وسیع اهالی ملکی میگردد و در نتیجه غالباً از لحاظ سیاسی اهالی مناطق متضرر را کم و بیش بهطرف اشغالگران و رژیم سوق میدهد. منظور از توضیح این مسایل این نیست که ما پیشرفتها و موفقیتهای نظامی طالبان را دستکم بگیریم. منظور این است که نشان دهیم که علیرغم این پیشرفتها و موفقیتها، هنوز طالبان نمیتوانند ادعا کنند که شرایط نظامی مطلوب برای داشتن یک نظام برحال سیاسی را دارا هستند. ازین لحاظ آنها در واقع در مرحلۀ دفاع استراتژیک جنگ قرار دارند و هیچ نیرویی در این مرحله نمیتواند ادعا نماید که یک نظام سیاسی برحال در کشور بهوجود آورده است. تشکلاتی که وظایف وزارتخانههای دولتی را در امارت اسلامی طالبان پیشمیبرند در حد چند کمسیون سازماندهی شده است. مسئولین این کمسیون ها هم اکثراً در آنطرف خط دیورند قرار دارند و درآنجا نیز فاقد ادارات و تأسیسات منظم دولتی هستند. رویهمرفته رهبری دایمی سه نفره، شورای عالی رهبری و کمسیونهای چندگانۀ امارت اسلامی، که در واقع همگی در آن طرف خط دیورند قرار دارند، نشاندهندۀ یک نظام سیاسی برحال تبعیدی نیز نمیتواند تلقی گردد، چه رسد به یک نظام سیاسی برحال یعنی یک نظام سیاسی کاملاً مستقر در داخل کشور. با توجه به تمامی این مسایل و مسایل دیگری که بیان شان این سطور را زیاد طولانی میسازد، باید گفت که نظام امارت اسلامی کنونی طالبان در افغانستان فقط یک نظام نیمه برحال است و نه یک نظام برحال. این نظام در مقابل نظام مستعمراتی- نیمه فیودالی اشغالگران و دستنشاندگانشان، نه یک نظام برحال در حال تعرض استراتژیک و حتی نه یک نظام برحال در حال تعادل استراتژیک، بلکه یک نظام نیمه برحال و در حال دفاع استراتژیک است. بنابرین دلخوشی اعلامیۀ شورای رهبری طالبان از داشتن یک نظام برحال بهنام امارت اسلامی افغانستان یک دلخوشی مبتنی بر توهم است ، توهمی که در نهایت همانند توهم قبلی دستیابی به موفقیت سرتاسری سریع، توخالی بودن خود را نشان خواهد داد. از جانب دیگر ادعای اعلامیۀ شورای رهبری طالبان در مورد امارت اسلامی به عنوان یک نظام سالم نیز یک ادعای بی پایه است. شکی نیست که امارت اسلامی طالبان در موارد معینی نسبت به رژیم پوشالی کمترفاسد است؛ مثلاً سیستم قضایی طالبان نسبت به سیستم قضایی رژیم پوشالی برتری آشکار دارد. به همین جهت اهالی مناطق روستایی زیادی برای حل و فصل دعاوی شان به قضای طالبان مراجعه میکنند، زیرا قضای طالبان خیلی سریع، خیلی بهتر و غیر بروکراتیکتر از قضای رژیم پوشالی این دعاوی را حل و فصل میکند. اما قضای طالبان نیز فاسد است. در قضای طالبان نیز در موارد معینی رشوهگیری صورت میگیرد اما موارد و مبلغ آن خیلی کم است و ازین لحاظ نسبت به قضای رژیم خیلی برتری دارد. از جانب دیگر قضای طالبان از لحاظ واسطهبازی خیلی فاسد است.در واقع پیشاپیش معلوم است که روابط طالبان در دعاوی راجع شده به محاکم طالبان برنده میشوند و طرف غیر طالب بازنده. همچنان بهطور خلاصه میتوان گفت که نیروهای مسلح طالبان نسبت به نیروهای مسلح رژیم سالمتر هستند. اولین مسئله درینمورد را باید این موضوع دانست که نیروهای مسلح طالبان علیه اشغالگران امریکایی و متحدین شان و رژیم پوشالی میجنگند، در حالیکه نیروهای مسلح رژیم در واقع نیروهای مدافع حالت اشغال، حالت مستعمراتی و رژیم پوشالی دستنشاندۀ اشغالگران مذکور هستند. یا بهطور مثال میتوان روی این برتری نیروهای مسلح طالبان نسبت به نیروهای مسلح رژیم انگشت گذاشت که فرماندهان طالبان معمولاً از طریق رشوه دهی پستهای فرماندهی را نمی خرند، در حالی که در نیروهای مسلح رژیم نه تنها معمولاً پستهای فرماندهی بلکه تمامی درجات مختلف افسری باید با پرداخت پول خریده شود. همچنان در پولیس رژیم معمولاً پستههای حساس نگهبانی توسط افسران و فرماندهان پولیس پوشالی با پول خریده میشود، در حالیکه چنین خریدوفروشی در میان نیروهای مسلح طالبان معمول نیست. اما در عینحال فساد در میان نیروهای مسلح طالبان نیز وجود دارد. درینجا بهطور مثال بهچند مورد آن اشاره می گردد: بخش اجیران یا بخش مزدبگیران در نیروهای مسلح طالبان را در واقع باید کلاً یک بخش فاسد به حساب آورد. افراد این بخش در جریان اجرای فعالیتهای نظامی پولی شان، علاوه از اینکه مزدشان را از موظفین مربوطۀ طالبان میگیرند، به دزدی، چوروچپاول و اعمال ضد اخلاقی نیز دست میزنند و حتی بعضاً سال یکی دوبار میان طالبان و رژیم پوشالی جبهه بدل می کنند و در هر بار جبهه بدل کردن منافعی به جیب میزنند. خارجیانی که در جبهات جنگی طالبان میجنگند افراد یونیفورم پوش یا حداقل رسمی دولتهای خارجی نیستند؛ اما هرچه باشند، به درجات مختلف با فرهنگ و عنعنات مردمان افغانستان، به شمول جوانب مردمی و پسندیدۀ آن، ناآشنا هستند و در قبال آن به درجات مختلف بیپروایی می کنند و حتی پامال کنندۀ آن هستند. البته آنهامثل نرخران امریکایی روی جنازهها ادرار نمی کنند، اما به زنان و حریم منازل مردم بی حرمتی میکنند و اهالی ملکی را به شدت تحت فشار قرار می دهند. حتی طالبان داخلی اکثراً به اهالی هوشدار میدهند که در قبال آنها هوشیار و خوددار باشند تا توسط آنها تحت فشار قرار نگیرند. زنان بهخصوص در مورد این خارجیان بسیار بدبین هستند. مثلاً مواردی دیده شده است که پس از پیدا شدن داعشیان در افغانستان زنان تمامی آنها را داعشی میگویند. در بعضی از مناطق پشتون نشین تحت کنترل طالبان "ولور" دختران جوان تا 2 میلیون افغانی رسیده است. بدل دختران باهم، بد دادن دختران، تصاحب زنان بیوه از طرف اقارب خانوادگی مرد متوفا به عنوان میراث خانوادگی، ازدواجهایاجباری و سایر اعمال ناروا در قبال دختران جوان و زنان، که حتی در زمان حاکمیت امارت اسلامی طالبان توسط ملا عمر ممنوع و حرام دانسته شده بود، وسیعاً و بهطور آشکار مروج است و مسئولین و فرماندهان طالبان از اجرای آنها جلوگیری نمیکنند. کشت کوکنار، تولید تریاک و هروئین و قاچاق مواد مخدر، که در یکی دو سال اخیر حاکمیت امارت اسلامی طالبان توسط ملاعمر ممنوع قرار داده شده بود، وسیعاً رواج دارد و مسئولین و فرماندهان طالبان نه تنها جلو این اعمال ناروا را نمی گیرند، بلکه با آسودگی خاطر به گردآوری عشر تریاک تولیدشده می پردازند. در آن مناطقِ تحت کنترل طالبان که کشت کوکنار معمول است، دیگر کسی پروای تحریم تولید و خریدوفروش مواد مخدر را ندارد. درین مناطق حتی زنان، و حتی زنان ملاامامهای مساجد، به مواد مخدر معتاد شده اند و به خریدوفروش مواد مخدر می پردازند. اما بحث اساسی درینمورد این است که حتی به فرض رفع تمامی ناسالمیتهای برشمردۀ فوق توسط امارت اسلامی طالبان، این نظام در اساس یک نظام سالم نیست. از چند جهت: 1 – چرا باید مردمان افغانستان علیه اشغالگران امریکایی و متحدین شان و دستنشاندگان آنها مقاومت کنند و علیه آنها بجنگند؟ طبعاً بخاطر استقلال کشورشان، برای آزادی ملیشان و برای اینکه بجای یک رژیم دست نشاندۀ اشغالگران، دولتی مطابق به منافع و خواستهای خودشان داشته باشند. ولی آیا نظام امارت اسلامی طالبان، حتی به فرض مستقر شدن سرتاسری بر کشور، که در بهترین حالت فقط حالت مستعمراتی کشور را به حالت نیمه مستعمراتی بدل می نماید، می تواند ممثل استقلال حقیقی کشور و آزادی ملی حقیقی مردمان کشور باشد و به این اعتبار یک نظام سالم تلقی گردد؟ قطعاًنه. درست است که هم اکنون در مناطق تحت کنترل طالبان حالت مستعمراتی وجود ندارد، اما حالت استقلال حقیقی نیز موجود نیست، چرا که جای حالت مستعمراتی را حالت نیمه مستعمراتی گرفته است و نه حالت استقلال کامل. در چنین حالتی- یعنی حالت نیمه مستعمراتی- به همان میزانی که استقلال حقیقی وجود ندارد به همان میزان نظام مسلط از لحاظ استقلال کشوری یک نظام سالم نیست. 2- شوونیزم غلیظ ملیتی طالبان جنبۀ دیگری از ناسالمیت نظام امارت اسلامی است. شوونیزم ملیتی طالبان آنقدر غلیظ است که در زمان جنگ طالبان علیه حکومت ربانی و مسعود، ملاهای شان در بلندگوهای عمومی یک شهر عمدتاً تاجیک نشین که به تصرف طالبان در آمده بود تبلیغ میکردند که آنها عاقبت مسعود را مثل بچۀ سقو (حبیب الله کلکانی) خواهند کشت. این شوونیزم ملیتی هنوز که هنوز است و حالت اشغال امپریالیستی بر کشور مسلط است به شدت وجود دارد. اگر رژیم پوشالی از بزرگراههای کشور مسافرین پشتون را کورکورانه و به نام طالب بازداشت می کنند، طالبان در هرجایی از بزرگراههای شمال، جنوب، شرق و یا غرب کشور که زورشان برسد مسافرین غیر پشتون را کورکورانه به گروگان میگیرند تا گویا انتقامشان را از رژیم دستنشانده گرفته باشند. در نتیجه وضعیتی پیش میآید که بهجای ایجاد روحیۀ وحدت طلبانه میان تمامی ملیتهای کشور که ضرورت انصراف ناپذیر مبارزه و مقاومت عمومی و سرتاسری علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده است، کینههای سابقهای مثل قتلعام مزار و بامیان و یا تاکتیک زمینسوخته در جنگهای سابق طالبان در شمالی یکبار دیگر تازه میشود و پایههای اجتماعی رژیم دستنشانده را گسترش و تقویت میبخشد. 3- شوونیزم جنسیتی وسیع و عمیق طالبان جنبۀ دیگری از ناسالمیت امارت اسلامی طالبان را تشکیل میدهد و آن قدر شدید است که حتی در موارد معینی به پامالی حدود و احکام شرعی نیز منجر میگردد. مثلاً چند ماه قبل یک دختر جوان توسط طالبان در ولایت غور سنگسار شد و حتی مولویهاگفتند که این سنگسارطبق حدود و احکام شرعی صورت نگرفته و در آن احکام شرعی پامال شده است. آیا این حرکتها خاطرههایشلاقزنی زنان در خیابان ها توسط گروپ های امر به معروف و نهی از منکر طالبان را در خاطره ها یکبار دیگر به نفع رژیم دستنشانده و اشغالگران تازه نمی نماید. هم اکنون مکاتب دختران در تمامی مناطق تحت کنترل طالبان مسدود است. این وضعیت بهنفع چه کسانی تمام میشود؟ واضح است که بهنفع رژیم دستنشانده و اشغالگران و نفع رساندن به آنهابه هیچ صورتی نشاندهندۀ سالمیت نظام نفع رسان نیست. 4- ماهیت نیمه فیودالی و کمپرادوری نظام موجود در مناطق تحت کنترل طالبان، فرق اساسی و حتی غیر اساسی مهمی با نظام نیمه فیودالی و کمپرادوری نظام موجود در مناطق تحت کنترل اشغالگران و رژیم دستنشانده ندارد. بنابرین قاطعانه باید گفت که نظام نیمه برحال موجود امارت اسلامی در مناطق تحت کنترل طالبان، از دید منافع علیای تودههای مردمان کشور،یک نظام سالم نیست بلکه نظامی است به نفع یک مشت فیودال و سرمایهدار دلال یا اقلیت ناچیز استثمارگران و به ضرر توده های مردم یعنی اکثریت بیشتر از نود فیصد نفوس کشور. در واقع ادعای غیرواقعی برحال بودن و سالم بودن امارت اسلامی طالبان، توسط اعلامیۀ شورای رهبری طالبان در خدمت حفظ و تحکیم انحصار طالبان بر مقاومت مسلحانه و جنگی علیه اشغالگران امریکایی و متحدین شان- که در اعلامیه اصطلاح طاغوت جای آن را گرفته است- و رژیم دستنشانده- که در اعلامیه بهکلی بهفراموشی سپردهشده است- قرار دارد. مبارزۀ تیوریک تبلیغی و ترویجی علیه این انحصار طلبی ارتجاعی باید بخش مهمی از مبارزات تدارکی برای برپایی و پیشبرد مقاومت همه جانبۀ ملی مردمی و انقلابی بر محور مقاومت جنگی مسلحانه یا جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دستنشانده تلقی گردد و باید با هوشیاری و حوصلهمندی بصورت اصولی و توأم با انعطافات لازم و ضروری پیش برده شود.