تو از سیاره رفیعی ز ماهتاب رفیع تو از ستاره رفیعی ز آفتاب رفیع تویی فراتر از منظومه در جهان ما تویی عظیم تر از کل کهکشان ما تویی که پیر خرد نیم آسمان خوانده و با یقین و بحق نیم این جهان خوانده همان زمان که بنا شد نظام ستم ازان زمانه برفتی همه به کام ستم تو گر نجات نیابی زجور و استبداد بدان که کاخ ستم نیفتد از بنیاد بیا که کوشش پرواز سوی اوج حیات بدون شهپرت افتد به خاکدان ممات هزار دیو و دد و دون صفت سرِ راهند و خیل جمله شیاطین را به همراهند هزار خنجر زهری و تیر زهرآگین هزار کلۀ بی مغز و قلب خشماگین هزار وسوسه انگیزِ شیطنت دارند هزار خیل خادمان سلطنت دارند سپاه رزم ما لیکن هزارهزاران است وبلکه بیشتر از صد هزار هزاران است اگر که جمله را با نظمِ آهنین سازیم یکی سپاه همآهنگ پر ز کین سازیم توان نظام ستم را ز ریشه بر افگند توان جهان پر از داد وعدل پی افگند