Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

نیاز اساسی "سازمان رهایی افغانستان"
گسست از اکونومیزم، رویزیونیزم، تسلیم‌طلبی و خیانت ملی
است یا صرفاً «درس‌گیری از اشتباهات» گذشته؟ 

مــقــدمــه:

"با درس گیری از اشتباهات، راهمان را جانبازانه ادامه دهیم" عنوان سندی است که اخیراً (در ماه سنبلۀ 1397- سپتامبر 2018) در ویب‌سایت "سازمان رهایی افغانستان" انتشار یافته است. مدت‌ها قبل از آن که این سند منتشر گردد، سند "مارکس تا مائو و جنبش‌های ملی" هم‌راه با چندین سند دیگر به عنوان "پیوست‌های یک سندِ مفصلِ تا کنون انتشار نیافتۀ سازمانِ" مذکور منتشر گردیده بود. اینک پس از انتشار سندِ "با درس گیری از اشتباهات، راهمان را جانبازانه ادامه دهیم" روشن شده است که منظور از "...سند مفصل تا کنون انتشار نیافتۀ سازمان" مذکور همین سند بوده است.
قاعدۀ عمومی در تدوین و انتشار اسناد این است که سند اصلی ابتدا نشر می‌گردد و پیوست‌ها به خاطر ارائۀ توضیحاتی پیرامون مسایل بحثی معینی از متن سند اصلی تدوین می‌شود و به عنوان ضمایم سند منتشر می‌گردد. دلیل عدم رعایت این قاعدۀ عمومی در تدوین و انتشار اسناد، یعنی انتشار "پیوست‌ها" یا "ضمایمِ" سند قبل از انتشار سند اصلی ادعایی از طرف "سازمان رهایی افغانستان"، هیچ چیز دیگری بوده نمی‌تواند جز این که "سند مفصل تا کنون انتشار نیافته" در آن زمان صرفاً انتشار نیافته نبوده بلکه تدوین شده، یا حداقل تدوین شدۀ نهایی، نیز نبوده است. بنابرین ازین بابت در واقع سندی وجود نداشته است که بتواند منتشر گردد. احتمالاً در آن زمان فقط یک مسودۀ درونی مورد بحث وجود داشته است. آن مسودۀ درونی شاید چندین بار مورد اصلاح و تعدیل قرار گرفته و عاقبت شکل نهایی کنونی قابل انتشار، و آن‌هم بعد از انتشار پیوست‌ها را، پیدا نموده است.  
مهم‌تر از آن، آن چه در "پیوست‌ها" مضمون ایدیولوژیک- سیاسی خط "سازمان رهایی افغانستان" از لحاظ تیوریک را تشکیل می‌دهد تسلیمی و تسلیم‌طلبی همه‌جانبۀ این سازمان در قبال اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده است که خود انعکاسی از تسلیمی و تسلیم‌طلبی عملی همه‌جانبۀ این سازمان در قبال تضاد عمده، دشمن عمده و وظیفۀ مبارزاتی عمده در زمان تدوین و انتشار این اسناد بوده است. اما در سند اصلی ("با درس گیری از اشتباهات، راهمان را جانبازانه ادامه دهیم") سازمان مذکور ظاهراً تلاش نموده است که از تسلیمی و تسلیم‌طلبی همه‌جانبۀ تیوریک قبلی مندرج در "پیوست‌ها" گسست نماید. اما این "تلاش" اساساً یک تلاش ناکام بوده و هست. زیرا سراسر حیات سیاسی سازمان رهایی را اکونومیزمِ گروه انقلابی، رویزیونیزمِ سه جهانی سازمان رهایی، تسلیم‌طلبی و تسلیمی طبقاتی در زمان جنگ مقاومت ضد سوسیال‌امپریالیزم شوروی"، تسلیم‌طلبی و تسلیمی ملی و خیانت ملی پس از اشغال افغانستان توسط امپریالیست‌های امریکایی و متحدین شان و شکل‌گیری و ادامۀ حاکمیت پوشالی رژیم دست‌نشانده تشکیل می‌دهد.
وقتی تمامی انحرافات، ارتدادها و خیانت‌های ملی مذکور تحت عنوان غیراصولی و نادرست "اشتباهات" مورد بررسی قرار گیرد و گویا سعی گردد که از آن به اصطلاح اشتباهات درس گرفته شود تا از تکرار آن‌ها "اجتناب" صورت بگیرد، علی‌رغم هرگونه موضع‌گیری سطحی مخالف با انحرافات و تسلیم‌طلبی‌های گذشته، در واقع موضع‌گیری اصولی و قاطع انقلابی جدیدی صورت نگرفته است. اساساً وقتی نادرستی‌های گذشته و جاری به صورت اصولی مورد شناسایی قرار نگیرند، چگونه ممکن است از آن نادرستی‌های مشخص ناشده گسست صورت بگیرد؟
از آن جایی که تلاش و تقلای ناکام "سازمان رهایی" در سراسر متنِ سندِ "با درس گیری از اشتباهات، راهمان را جانبازانه ادامه دهیم" واضحاً خود را نشان می‌دهد و در واقع مستند گردیده است، بررسی مفصل این سند یک ضرورت است. به خصوص ازین جهت که "پیوست‌ها" (ضمایمِ) تسلیم‌طلبانۀ سند در واقع یک‌بار دیگر در خود سند مورد تائید قرار گرفته است. به خصوص یکی از پیوست‌ها (ضمایم) تحت عنوان مستقلی در متن خود سند ("مارکس تا مائو و جنبش های ملی") دربست تائید شده است.
ما سند "مارکس تا مائو و جنبش‌ های ملی" را قبل از آن که سند اصلی "سازمان رهایی..." مـنـتـشـر گـردد، مـورد
بررسی قرار داده بودیم. نوشتۀ مذکور برای انتشار آماده شده بود که سند اصلی ("با درس گیری...") منتشر گردید. بنابرین ترجیح دادیم که مقدمتاً نقد مختصری بر سند اصلی داشته باشیم و به دنبال آن "نقدی بر سند مارکس تا مائو و جنبش های ملی" را اساساً بدون وارد کردن اصلاحات بنیادی در متن اولیۀ آن  منتشر سازیم، زیرا سند مورد نقد در آن توسط "سند" اصلی (با درس گیری...) دربست تائید شده است.
روشن است که این نقد مقدماتی مختصر بر سند اصلی سازمان رهایی، یک بررسی نقادانۀ مفصل از آن سند نیست، بل‌که بحث کوتاهی است که در آن فقط روی مبحث " تضادهای طبقاتی" در سند مکث کوتاهی تحت چند عنوان به عمل آمده است. بررسی مفصل سند مذکور را به بعد موکول می‌کنیم.

گسست‌های سطحی و ناقص از انحرافات، ارتدادها و خیانت‌های ملی و طبقاتی گذشته:
"سازمان رهایی افغانستان" در سند "با درس گیری از اشتباهات، راهمان را جانبازانه ادامه دهیم": 
1--  گذشتۀ سیاسی سازمانی اش را بررسی نموده، ولی تعدادی از انحرافات و ارتدادهای ایدیولوژِیک ـ سیاسی و تشکیلاتی گذشته اش را به‌عنوان "اشتباهات" پذیرفته  و در مورد بسیاری از آن‌ها سکوت کرده است.
2--  در مورد تضاد عمده و دشمن عمدۀ کشور و مردمان کشور موضع‌گیری سطحی و ناقصی به عمل آورده است. مهم‌تر این که در این موضع‌گیری وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی اش را مشخص نکرده و به این ترتیب نیمۀ بزرگ‌تر موضوع را کلاً ناگفته و مسکوت باقی گذاشته است.
با وجود این، اگر این گسست‌های سطحی و ناقص "سازمان رهایی" از انحرافات و ارتدادهای ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی گذشته اش را با تقدس‌گرایی‌های مذهبی‌گونۀ ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی "ساما" از گذشته اش مقایسه نماییم؛ گسست‌های سطحی و ناقص مذکور گام‌های پیش‌روانه‌ای محسوب می‌گردد که می‌تواند در آینده به طرف انکشاف و تکامل بیش‌تر سوق داده شود.
هرگاه "سازمان رهایی..." به جای اعلامیۀ اول سرطان 1395 خورشیدی‌اش حتی همین موضع‌گیری سطحی و ناقص را مستند می‌ساخت، می‌توانست این امیدواری وجود داشته باشد که مباحثات تیوریکِ ایدیولوژیک- سیاسی رودررو میان حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان و سازمان مذکور قطع نشود، دوام یابد و نتایج بِه‌تری به بار آورد و احتمال داشت هم‌کاری‌های عملی مبارزاتی نیز میان دو طرف شروع شود.
حالا هم اگر "سازمان رهایی افغانستان" از مبارزات فعال تیوریکِی و پراتیکی ایدیولوژیک- سیاسی شانه‌ خالی ننماید، که در سند "با درس گیری..." شانه خالی کرده است، می‌توان امیدوار بود که این مبارزات به نتایج مثمرثمری منتهی گردد. بنا به قول مائوتسه‌دون:
«ما طرفدار مبارزۀ ایدیولوژیک فعال هستیم، زیرا این مبارزه سلاحی است که وحدت را در درون حزب و سازمان‌های انقلابی به سود پیکار ما تضمین می‌کند. این سلاح را هر کمونیست و هر انقلابی باید به دست گیرد.»
رد مبارزۀ ایدیولوژیک و توصیۀ صلح و آرامش غیر اصولی، نیروهای انقلابی را به تحلیل می‌برد و موجب فساد و تباهی می‌گردد.
درین "سند"، "سازمان رهایی..." در شرایط کنونی تضاد با اشغال‌گران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا و رژیم پوشالی را به عنوان تضاد عمده پذیرفته و این‌را نیز پذیرفته که سایر تضادها تابع این تضاد است. درین مورد در سند گفته شده است:
«با اشغال افغانستان توسط امریکا و متحدان که کشور از نیمه مستعمره نیمه فیودال به مستعمره تبدیل گردیده، تضاد عمده صورت تضاد بین ملت از یکسو و امپریالیست‌های امریکایی، متحدان و دولت ساخته‌ی آنان از سوی دیگر را به خود گرفت. این تضاد عمده است زیرا من‌حیث نیروی محرکه و تعیین کنندۀ تکامل یک پروسه به مرحلۀ نوین، حل سایر تضادهای اجتماعی مؤقتاً تابع آن قرار می‌گیرند؛ زیرا علاج مصایب اساسی ما (تروریزم، ناامنی، مواد مخدر، بیکاری، فقر، گرسنگی و هزار و یک عقب‌ماندگی اجتماعی و فرهنگی) مشروط به حل آنست. بعد از رهایی از بند اشغال‌گران، تضاد اساسی دیگری عمدگی خواهد یافت، تضاد مردم ما با کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان؛ و انقلاب وارد مرحلۀ دموکراتیک‌نوین خواهد شد.» (سازمان رهایی افغانستان ـ متن اصلی نوشته ـ صفحۀ 103)
در مورد مطالب مندرج در سطور نقل شدۀ فوق چند موضوعِ قابل بحث وجود دارد که مختصراً روی هـر کـدام شـان
مختصراً مکث می‌کنیم:

1--  "سند" به نحو نادرستی از تبدیل شدن حالت نیمه مستعمره- به نیمه فیودال کشور به حالت صرفاً مستعمره صحبت می‌نماید.
آیا واقعاً «با اشغال افغانستان توسط امریکا و متحدان ... کشور از نیمه مستعمره نیمه فیودال به مستعمره تبدیل گردیده» است؟ نه، این فرمول‌بندی نه تنها درست نیست، بلکه تسلیم‌طلبانه نیز هست.
واقعیت این است که «با اشغال افغانستان توسط امریکا و متحدان، کشور از نیمه مستعمره- نیمه فیودال [صرفاً] به مستعمره تبدیل نگردید»، بل‌که به مستعمره- نیمه فیودال تبدیل شد. به عبارت دیگر با اشغال افغانستان توسط امریکا و متحدان نظام فیودالی، یا به بیان دقیق‌تر نظام نیمه فیودالی، در کشور کلاً سرنگون نگردید و نظام اقتصادی- اجتماعی مسلط در کشور به نظام سرمایه‌داری مبدل نشد.
فرمول‌بندی سندِ "سازمان رهایی..." درین‌جا با نادیده گرفتن کامل جنبۀ نیمه فیودالی نظام حاکم در افغانستانِ اشغال شده، در واقع نظام حاکم بر کشور را سرمایه‌داری دانسته و به این ترتیب تمامی وظایف دموکراتیک ضد فیودالی را خاتمه یافته تلقی کرده است. در حالی که این "سازمان" در طول زمان بیش‌تر از یک‌ونیم دهۀ گذشته، که علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده حتی موضع‌گیری صرفاً مخالف مستند و روشن نیز نداشت و کاملاً به تسلیمی و تسلیم‌طلبی ملی سقوط کرده بود، چه رسد به این که علیه آن‌ها به عنوان دشمن عمده موضع‌گیری داشته باشد، در عمل حالت مستعمراتی کشور و تمامی وظایف مبارزاتی ملی در افغانستان اشغال شده را به فراموشی می‌سپرد.
در آن زمان تمامی تلاش‌های انحرافی تسلیمی و تسلیم‌طلبانۀ این "سازمان" روی به اصطلاح مبارزات دموکراتیک ضد طالبان و ضد بنیادگرایان درون رژیم متمرکز بود. آن تسلیمی و تسلیم‌طلبی‌ملی دیروزی "سازمان رهایی..."، که توأم با تسلیم‌طلبی طبقاتی در قبال کلیت رژیم‌ دست‌نشانده بود، در تمامی اسنادی که به عنوان پیوست‌های سند اصلی و قبل از انتشار سند اصلی منتشر گردیده است، به طور مستند و واضح به چشم می‌خورد. حال باید دیده شود که در عمل موضع‌گیری ضد اشغال و ضدِ رژیمِ دست‌نشانده توسط "سازمان رهایی..."، که در عین‌حال تسلیم‌طلبی طبقاتی این "سازمان" در قبال نیمه‌فیودالیزم را با خود دارد، به کجا خواهد رسید؟

2--  در "سند" آمده است:
«با اشغال افغانستان توسط امریکا و متحدان... تضاد عمده صورت تضاد بین ملت از یکسو و امپریالیست‌های امریکایی، متحدان و دولت ساخته‌ی آنان از سوی دیگر را به خود گرفت.»
در شرایط کنونی افغانستان اشغال شده «تضاد بین ملت از یکسو و امپریالیست های امریکایی، متحدان و دولت ساخته‌ی آنان از سوی دیگر تضاد عمده» است. به عبارت دیگر «تضاد بین ملت از یکسو و امپریالیست‌های [متجاوز و اشغال‌گر] امریکایی، متحدان و دولت ساختِه‌ی آنان از سوی دیگر» به عنوان تضاد عمده یک واقعیت عینی است. یعنی تضاد عمده یک تضاد صوری و شکلی نیست بل‌که مضمون و محتوای عینی دارد. بنابرین این تضاد، همانند تمامی موجودات طبیعی و اجتماعی دیگر، منشاء گرفته از یکی از ارواح افلاطونی قرار گرفته در ماوراءطبیعت و انعکاس صوری آن نیست، بلکه از واقعیت و عینیت منشاء می‌گیرد و متکی و مشروط به آن است، نه برعکس.
در هر حال درین‌جا موضع‌گیری تیوریک مستند علیه «امپریالیست‌های امریکایی، متحدان و دولت ساختۀ آنان [که بِه‌تر است رژیم دست‌نشاندۀ آنان گفته شود» به عمل آمده است و این یک گام مثبت است، ولو یک گام ناقص و سطحی. اما واضحاً به نظر می‌رسد که "سازمان رهایی..." هنوز از درک اساسی‌ترین اصول فلسفی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی خیلی فاصله دارد.
  
3—"سند" ادامه می‌دهد:
«این تضاد عمده است زیرا من‌حیث نیروی محرکه و تعیین کنندۀ تکامل یک پروسه به مرحلۀ نوین، حل سایر تضـاد
های اجتماعی مؤقتاً تابع آن قرار می‌گیرند.»
تضاد عمده تضاد رهبری کنندۀ مرحلۀ مشخصی از تکامل یک پروسه، یا تضاد رهبری کنندۀ مرحلۀ مشخصی از تکامل تضاد اساسی پروسه است. تضاد اساسی تضادی است که از ابتدا تا انتهای پروسه به موجودیت خود ادامه می‌دهد و تمامی تضادهای بزرگ و کوچک دیگر پروسه را تعیین می‌نماید یا تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ولی تضاد عمده یگانه نیروی محرکه و تعیین کنندۀ تکامل یک پروسه به مرحلۀ نوین نیست. یک شی یا پدیدۀ بغرنج، مثل جامعۀ انسانی، دارای تضادهای بزرگ و کوچک متعددی است که همه توسط تضاد اساسی تعیین می‌گردند یا تحت تأثیر قرار می‌گیرند. اما در هر مرحلۀ مشخص از تکامل آن شی یا پدیده، یکی از تضادهای بزرگ آن به عنوان تبارز عمدۀ تضاد اساسی اش در همان مرحله نقش رهبری کننده بازی می‌نماید. از جانب دیگر تضادهای بزرگ دیگر نیز بزرگی و اهمیت شان را حفظ می‌نمایند و در حد خودشان و به تابعیت از تضاد عمده در تکامل مرحله‌یی پروسه نقش می‌گیرند. به عبارت دیگر تضاد عمده یک نیروی محرکۀ انحصاری و یک نیروی تعیین‌کنندۀ انحصاری در تکامل مرحله‌یی پروسه نیست، بلکه نیروی رهبری کنندۀ تکامل مرحله‌یی پروسه است.
به این ترتیب مطلق‌سازی نقش تضاد عمده، انحرافی است که هنوز هم دامن‌گیر "سازمان رهایی..." باقی مانده است.    
برعلاوه در هر مرحله از تکامل پروسه، تضادهای غیرعمده تابع تضاد عمده هستند. اما این تابعیت به این معنا نیست که تضاد عمده تمامی تضادهای غیر عمده را به طرف حل شدن سوق می‌دهد. در حقیقت، حداقل یکی از تضادهای بزرگ غیر عمده، باید در جریان پیش‌رفت تکامل مرحله‌یی پروسه، نقش بزرگ‌تر و بزرگ‌تری پیدا نماید تا سرانجام نسبت به تضاد عمدۀ همان مرحله نقش بزرگ‌تری بیابد و به تضاد عمدۀ مرحلۀ بعدی مبدل گردد، یعنی به جای سوق‌یابی به سوی حل شدن، بیش‌تر از پیش تشدید و گسترش یابد. البته این تشدید و گسترش ممکن است تشدید و گسترش نسبی یا مطلق یا ترکیبی از هر دو باشد.
 
4--  "سند" هم‌چنان ادامه می‌دهد: 
«این تضاد عمده است... زیرا علاج مصایب اساسی ما (تروریزم، ناامنی، مواد مخدر، بیکاری، فقر، گرسنگی و هزار و یک عقب‌ماندگی اجتماعی و فرهنگی) مشروط به حل آنست.»
تضاد عمده تضاد رهبری کنندۀ یک مرحلۀ مشخص از تکامل یک جامعه است. در پایان این مرحله پیش‌رفت قسمی در راستای حل نهایی مصایب اساسی جامعه صورت می‌گیرد. اما حل نهایی مصایب اساسی کنونی جامعه با پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و سپس پیروزی انقلاب سوسیالیستی و پیش‌رفت آن حاصل می‌گردد، صرفاً پیروزی جنگ مقاومت ضد اشغال‌گران و رژیم دست‌‌‌نشانده قادر نیست مصایب اساسی جامعه را حل‌وفصل نماید. چنان‌چه به چشم سر مشاهده نمودیم که با بیرون رانده شدن اشغال‌گران سوسیال‌امپریالیست از کشور و سرنگونی رژیم دست‌نشاندۀ آن‌ها، این مصایب اساسی لاینحل باقی ماندند. هرگاه جنگ مقاومت علیه اشغا‌ل‌گران امپریالیست و سرنگونی رژیم پوشالی به پیروزی برسد ولی این پیروزی منجر به پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین نگردد مصایب اساسی جامعه کماکان لاینحل باقی می‌ماند.
مصیبت اساسی موجود در جامعۀ افغانستان همان سلطۀ سه کوه امپریالیزم، فیودالیزم و بورژوازی کمپرادور بر جامعه یعنی سلطۀ مناسبات مستعمراتی- نیمه فیودالی یا نیمه فیودالی- نیمه مستعمراتی بر جامعه است. هزارویک مصیبت‌ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دیگر در همین مصیبت اساسی ریشه دارد. به عبارت دیگر تضاد ملی و طیقاتی تمامی ملیت‌ها و مردمان کشور با امپریالیزم، فیودالیزم و بورژوازی کمپرادور تضاد اساسی جامعه را می‌سازد. تمامی تضادهای بزرگ و کوچک دیگر در جامعه یا توسط این تضاد اساسی تعیین می‌گردند یا تحت تأثیر قرار می‌گیرند و علاج تمامی شان (حل شدن تمامی شان)، مشروط به حل تضاد اساسی مذکور است.
بنابرین حل (علاج) مصایب اساسی جامعۀ ما مشروط به حل تضاد عمده نیست و فرمول‌بندی سند درین مورد نادرست و حاکی از خلط مبحث میان تضاد اساسی و تضاد عمده است.
برعلاوه تضاد عمده که رهبری کنندۀ تمامی تضادهای غیرعمده در یک مرحلـه از تکامل پروسـه اسـت، در آخـر آن
مرحله از تکامل پروسه حل نمی‌گردد، بلکه فقط حالت عمدگی خود را از دست می‌دهد یعنی فقط حالت عمـدگی آن از
میان می‌رود، ولی معمولاً هم‌چنان به عنوان یکی از تضادهای بزرگ پروسه باقی می‌ماند.
"تروریزم و ناامنی" را در رأس تمامی مصایب اساسی جامعه، و نه حتی مصایب عمدۀ جامعه، قرار دادن واقعاً خجالت‌آور است. این زبان، زبان نیروها و شخصیت‌هایی نیست که تضاد ملی مردمان کشور با اشغال‌گران امپریالیست و رژیم پوشالی را تضاد عمدۀ مرحلۀ فعلی، تجاوز و اشغال امپریالیستی و حاکمیت رژیم پوشالی بر کشور را مصیبت عمدۀ کنونی در کشور و مبارزه و مقاومت علیه آن‌ها را وظیفۀ مبارزاتی عمده خود می‌دانند. این زبان، زبان رژیم دست‌نشانده و سایر خاینین ملی و مقدم بر آن‌ها زبان امپریالیست‌های متجاوز و اشغال‌گر است.
 
 5 – "سند" به بیان یک فرمول‌بندی یک‌جانبه و نادرست دیگری می‌پردازد:
 «بعد از رهایی از بند اشغال‌گران، تضاد اساسی دیگری عمدگی خواهد یافت، تضاد مردم ما با کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان...»
به این ترتیب طبق فرمول‌بندی "سند" در مراحل مختلف تکامل جامعۀ افغانستان دو تضاد عمده می‌تواند وجود داشته باشد:
یک --  فعلاً «تضاد بین ملت از یکسو و امپریالیست‌های امریکایی، متحدان و دولت ساختۀ آنان از سوی دیگر.» یا به عبارت دیگر تضاد ملت علیه امپریالیست‌های اشغالگر و رژیم دست‌نشاندۀ شان.
دو --  بعد از رهایی از بند اشغال‌گران «تضاد مردم ما با کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان.» یا به عبارت دیگر تضاد طبقاتی مردم با کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان.
معمولاً در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم یا تضاد طبقاتی با ارتجاع داخلی تضاد عمده می‌باشد یا تضاد ملی با امپریالیزم متجاوز و اشغال‌گر. در صورتی که امپریالیزم از بیرون سیاست وابستگی ارتجاع داخلی را دنبال نماید و به وسایل نرم‌تر مداخلات سیاسی و اقتصادی متوصل گردد، تضادهای داخلی حاد می‌گردد و تضاد طبقاتی با ارتجاع داخلی تضاد عمده می‌شود.
اما در صورتی که امپریالیزم دست به لشکرکشی تجاوزکارانه و اشغال‌گرانه بزند، تضاد ملی با امپریالیزم به تضاد عمده مبدل می‌گردد.
حالت سوم یا حالت بینابینی میان این دو حالت نیز می‌تواند به وجود بیاید. چنان‌چه کشور تحت اشغال نظامی امپریالیستی قرار نداشته باشد، ولی یک یا چند قدرت امپریالیستی متحد از بیرون فعالانه به حمایت سیاسی، نظامی و اقتصادی از ارتجاع داخلی بپردازد و رژیم حاکم بر کشور در واقع یک رژِیم دست‌نشانده باشد، مثل دوران استعمار انگلیس در افغانستان به استثنای ایام جنگ اول و جنگ دوم ضد انگلیسی، در آن صورت تضاد طبقاتی با ارتجاع داخلی، در وجود رژیم حاکم، و تضاد ملی با قدرت یا قدرت‌های امپریالیستی حامی پروپاقرص این رژیم به صورت توأم به تضاد عمده مبدل خواهد شد.     
اما "سند" در واقع در هر حالتی تضاد «با امپریالیست‌ها و عمال آنان» را به عنوان تضاد عمدۀ جامعه، گاهی هم‌چون تضاد ملی و گاهی هم‌چون تضاد طبقاتی، قلم‌داد می‌نماید و عمده شدن تضاد طبقاتی با ارتجاع داخلی را مطلقاً مورد تردید قرار می‌دهد. این بینش که مبتنی بر واقعیت‌های عینی کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم، منجمله افغانستان، نمی‌باشد، در نهایت منجر به تسلیم‌طلبی‌طبقاتی در قبال ارتجاع داخلی درین کشورها می‌گردد.
این بینش ولو، به فرض محال، استراتژی جنگ خلق برای پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین در مسیر سوسیالیزم درین کشورها را نیز بپذیرد، آن را در دو حالتِ جنگِ عمدتاً داخلی یا جنگِ عمدتاً ضد امپریالیستی، بسته به شرایط، قبول نداشته و فقط می‌تواند جنگ خلق را به عنوان یک جنگ عمدتاً ضد امپریالیستی بپذیرد.
جنبۀ دیگری از نادرستی فرمول‌بندی "سند" این است که بخشی از یک تضاد اساسی را به عنوان یک تضاد اساسی مستقل در پهلوی آن تضاد اساسی قرار می‌دهد و از دو تضاد اساسی صحبت می‌کند:
1--  «تضاد مردم ما با کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان.»
2--  «تضاد بین ملت از یکسو و امپریالیست‌های امریکایی، متحدان و دولت ساختۀ آنان از سوی دیگر.»
اگر به جهت اول در هر دو تضاد توجه کنیم می‌بینیم که در تضـاد شماره اول «مردم» و در تضـاد شماره دوم «ملت»
این جهت هردو تضاد را می‌سازند، در حالی که «مردم» در واقع بخشی از «ملت» است. هم‌چنان اگر به جهت دوم در هر دو تضاد توجه نماییم می بینیم که در تضاد شماره اول «کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان» و در تضاد شماره دوم «امپریالیست‌های امریکایی، متحدان و دولت ساختۀ آنان» این جهت هر دو تضاد را می‌سازند، در حالی که «امپریالیست‌های امریکایی، متحدان و دولت ساختۀ آنان» در واقع بخشی از «کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان» هستند.
این فرمول‌بندی نادرست "سند"، شکل وارونۀ فرمول‌بندی مائوتسه‌دون در مورد تضادهای اساسی و هم‌چنان تضادهای عمدۀ جامعۀ چین است. مائوتسه‌دون می‌گوید: «جامعۀ چین... دست‌خوش دو نوع تضاد اساسی گردیده است: تضاد توده‌های خلق [چین] با فیودالیزم و تضاد [ملی] چین با امپریالیزم.» او در صورت مسلط بودن وضعیت اشغال امپربالیستی بر چین، تضاد ملی چین با امپریالیزم را تضاد عمده می‌داند و در صورت وضعیت نیمه مستعمراتی در چین، تضاد توده‌های خلق با فیودالیزم یعنی تضاد طبقاتی را، کما این‌ که پیدایش وضعیت بینابینی بین این دو وضعیت را نیز محتمل می‌شمارد.
فرمول‌بندی نادرست مورد بحث کنونی در "سند" شاید به این دلیل به میان آمده باشد که "سند" در مورد مسلط بودن وضعیت نیمه فیودالی بر افغانستان کنونی اطمینان خاطر ندارد، موضوعی که در صفحات بعدی این نوشته به آن خواهیم پرداخت.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان به دلیل رشد نسبتاً وسیع شیوۀ تولید غیر مسلط سرمایه‌داری، عمدتاً سرمایه‌داری دلال، در جامعۀ افغانستان، تشدید نیرومند و وسیع گلوبلازیسیون سرمایه‌داری امپریالیستی در جهان و ادغام وسیع و عمیق افغانستان، و سایر جوامع تحت سلطۀ امپریالیزم، در این نظام، و مهم تر از آن در نظر گرفتن جامعۀ افغانستان به عنوان یک جامعۀ واحد، تضاد توده های خلق افغانستان با فیودالیزم و تضاد ملی افغانستان با امپریالیزم را دو تضاد اساسی نمی‌داند، بلکه از لحاظ فلسفی باورمند است که:
تضاد اساسی جامعۀ افغانستان، به عنوان یک جامعۀ واحد مستعمراتی- نیمه فیودالی یا نیمه فیودالی- نیمه مستعمراتی، تضاد ملی و طبقاتی- یا طبقاتی و ملی- ملیت‌ها و مردمان کشور با امپریالیزم و فیودالیزم و سرمایه‌داری دلال- یا فیودالیزم و سرمایه‌داری دلال و امپریالیزم- است. برعلاوه ما باور داریم که تضاد اساسی در یک جامعه، یا اشیاء و پدیده های پیچیدۀ دیگر، رأساً به تضاد عمدۀ مرحلۀ مشخصی از تکامل آن جامعه یا شی و پدیده مبدل نمی‌گردد، بلکه در هر مرحله از تکامل جامعه، یکی از تضادهای بزرگ موجود در آن، به عنوان یکی از  تبارزات بزرگ تضاد اساسی جامعه، به تضاد عمدۀ همان مرحله از تکامل جامعه مبدل می‌شود. دلیل آن اینست که یک جامعه دارای یک تضاد اساسی و چندین تضاد بزرگ و کوچک دیگر است که یا توسط تضاد اساسی تعیین می‌گردند یا تحت تأثیر قرار می‌گیرند و به همین خاطر پروسۀ تکامل آن از ابتدا تا انتها مراحل مختلفی را طی نماید.
به نظر می‌رسد که پیش‌برد مفصل این بحث در این جا مقدور نیست و لذا به‌تر است پیش‌برد چنین بحثی را به بعد موکول کنیم.   
"سند" در جای دیگری از متن خود می‌پذیرد که امپریالیست‌های اشغال گر امپریالیستی از کشور به زودی رفتنی نیستند و طبق یک استراتژی دراز مدت به افغانستان آمده اند.
بنابرین ما باید مبارزه و مقاومت علیه اشغال‌گران و رژیم پوشالی را به عنوان یک مبارزه و مقاومت درازمدت و طولانی سازمان‌دهی و هدایت نماییم.
اما "سازمان رهایی..." که آماده نیست در مورد وظیفه و مسئولیت عمدۀ مبارزاتی کنونی حـتـی کلـمـه ای بـر زبـان
براند، خیلی راحت و ساده زمان و وضعیت «بعد از رهایی از بند اشغال‌گران» را مورد توجه قرار می‌دهد و به پیش‌گویی در مورد تضاد عمده در آن زمان دست می‌زند و آن را «تضاد مردم ما با کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان» اعلام می‌نماید.
این پیش‌گویی چه چیزی را می‌رساند؟
این را که "سازمان رهایی افغانستان" مطلقاً برای جنبش انقلابی افغانستان در مبارزه و مقاومت علیه اشغال‌گران و رژیم دست‌نشانده نقش مثبتی قایل نیست و این نقش را مطلقاً باخته شده می‌انگارد. در واقع به همین سبب است که موضوع وظیفه و مسئولیت مبارزاتی عمدۀ کنونی اصلاً برایش مطرح نیست. در حالی که یک سازمان سیاسی مسئولیت‌پذیر، آن‌هم با ادعای کمونیست بودن و مائوتسه‌دون‌اندیشه بودن، قطعاً باید روی این سؤال عمده در کشور خود را به صورت جدی متمرکز سازد که «...رهایی از بند اشغال‌گران» چه‌گونه حاصل می‌گردد و چه‌گونه باید حاصل گردد؟ و وظیفه و مسئولیت مبارزاتی عمدۀ کنونی خود را مشخص سازد و برای اجرا و تحقق آن کاروپیکار نماید.
گفتن این که «بعد... تضاد مردم ما با کلیه امپریالیست‌ها و عمال آنان... عمدگی خواهد یافت.» به چه معنا است؟ به این معنا است که در آن زمان نه تنها اشغال‌گری امپریالیستی بر کشور و حالت مستعمراتی در کشور از میان نخواهد رفت، بلکه «کلیه امپریالیست‌ها» در موقعیت اشغال‌گرانه و کلیه «عمال آنان» در موقعیت دست‌نشاندگی قرار خواهند گرفت و چیزی به نام «رهایی از بند اشغال‌گران« وجود نخواهد داشت!؟ از طرف دیگر «رهایی از بند اشغال‌گران»، ولو نیم‌بند، فقط در صورتی ممکن خواهد شد که اشغال‌گران کنونی از کشور بیرون بروند و اشغال‌گران دیگری جای آن‌ها را نگیرند. 

6—"سند" به نحو بسیار روشنی "انقلاب ملی" و "انقلاب دموکراتیک" را به دو مرحلۀ کاملاً مجزا از یک‌دیگر تقسیم نموده و می‌گوید:
«بعد از رهایی از بند اشغال‌گران... انقلاب وارد مرحلۀ دموکراتیک نوین خواهد شد.»
 مبارزه و مقاومت علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشاندۀ شان عمدتاً یک مبارزه و مقاومت ملی است اما
صرفاً چنین نیست بلکه در عین‌حال یک مبارزۀ و مقاومت دموکراتیک نیز می‌باشد و باید برای ما یک مبارزه و مقاومت دموکراتیک نوین باشد. یکی از انحرافات سیاسی جدی "سازمان رهایی" و "ساما" در دورۀ جنگ مقاومت ضد سوسیال‌امپریالیزم شوروی برخورد صرفاً ملی به جنگ مقاومت مذکور، یعنی مطلق‌سازی نقش تضاد عمده، و به فراموشی سپردن مبارزات دموکراتیک بود.
به عبارت دیگر مبارزه علیه امپریالیزم و ارتجاع در راستای پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین در کشور یک مبارزۀ ملی- دموکراتیک نوین است که فعلاً مبارزه و مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغال‌گران و رژیم دست نشانده در آن عمده است، ولی در عین‌حال دارای جنبۀ دموکراتیک نیز می‌باشد که فعلاً غیرعمده است.
بنابرین «بعد از رهایی از بند اشغال‌گران» نیست که انقلاب کشور به مرحلۀ دموکراتیک نوین وارد می‌گردد، بلکه ما باید هم اکنون نیز مبارزه و مقاومت کنونی علیه اشغال‌گران و رژیم را به عنوان یکی از زیر مراحل انقلاب دموکراتیک نوین در کشور در نظر بگیریم. نادرست است که در مرحلۀ مقاومت علیه اشغال‌گران و رژیم دست‌نشانده تمامی وظایف دموکراتیک یا به بیان به‌تر وظایف دموکراتیک نوین تعطیل گردد. درست آن است که باید هم اکنون نیز این وظایف را در تابعیت از وظایف ملی پیش ببریم و کاملاً تعطیل نکنیم.
البته «بعد از رهایی از بند اشغال‌گران» نیز وظایف مبارزاتی ملی وجود خواهد داشت که باید مورد توجه قرار داشته باشد و یک‌سره به فراموشی سپرده نشود. به عبارت دیگر در آن موقع نیز صرفاً وظایف دموکراتیک انقلاب مطرح نخواهد بود، بلکه در پهلوی آن، وظایف ملی انقلاب، به مثابۀ وظایف تابع، نیز مطرح خواهد بود. بنابرین نادرست است که شروع انقلاب دموکراتیک نوین را به بعد از «رهایی از بند اشغال‌گران» موکول نماییم.

به این ترتیب "سازمان رهایی افغانستان" با تعیین تضاد عمده و دشمنان عمدۀ کشور و مردمان کشور، توأم با چندین فرمول‌بندی نادرست، نیمۀ کم اهمیت‌تر موضوع را بیان نموده است. اما نیمۀ مهم‌تر آن را که عبارت از وظیفۀ مبارزاتی عمده است، کلاً به فراموشی سپرده و درین مورد نه درین جا موضع‌گیری صریح و روشنی به عمل آورده و نه در هیچ جای دیگری از "سند".
این در حالی است که هر زمانی که حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان روی تضاد عمده و دشمن عمده بحث نموده و می‌نماید به طور مشخص وظیفۀ مبارزاتی عمده را نیز فراموش نمی‌کند.
وقتی "سازمان رهایی افغانستان" وظیفۀ مبارزاتی عمده را مسکوت گذاشته است به این معنی است که نخواسته روی این موضوع تماس بگیرد. در چنین حالتی معلوم نیست که وظیفۀ مبارزتی عمدۀ "سازمان رهایی افغانستان" برای بیرون راندن اشغال گران از راه جنگ مقاومت ملی مردمی انقلابی است و یا از راه‌های مسالمت آمیز؟ و به این ترتیب مبارزه و مقاومت برای بیرون راندن اشغال‌گران امپریالیست امریکایی و متحدین شان از کشور را به صورت
صریح و روشن در رأس تمامی وظایف خود قرار نداده است.
موضع‌گیری "سند" وقتی کامل می‌بود که هم‌راه با تعیین تضاد عمده علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده، وظیفۀ مبارزاتی عمده علیه آن‌ها، به عنوان دشمن عمده، به صورت شفاف بیان می‌گردید.

چند موضوع قابل مکث دیگر در "سند":
1--  یکی از موضوعات مهم در موضع‌گیری "سند" این است که پس از سپری شدن 16 سال از زمان شروع اشغال کشور و قدرت‌گیری رژیم دست‌نشانده در آن، تازه در روی کاغذ مطرح گردیده است. به همین جهت نشانه‌های صریح تسلیمی‌ها و تسلیم‌طلبی‌های زننده و ننگین سازمان مذکور در آن به چشم می‌خورد. لابد این پرداختن به تضادهای «بعد از رهایی از بند اشغال‌گران» خود نشانۀ روشنی از این امر است که سازمان رهایی نمی‌خواهد روی تضاد عمدۀ کنونی و پرداختن به وظایف ضروری در قبال آن خود را متمرکز نماید و هنوزً تازه از راه رسیده ولی نگران تضاد عمدۀ بعد از «رهایی از بند اشغال‌گران" است. تأخیر 16 سالۀ موضع‌گیری در قبال تضاد عمدۀ کنونی و نگرانی قبل از قبل در قبال تضاد عمدۀ مرحلۀ بعدی مبارزه واقعاً جالب است و لابد نشانۀ "زیرکی" و شم "سیاسی" تیز "سازمان رهایی..." ؟!  

2--  "سند" در ارتباط با تشخیص تضاد عمده و ارتباط آن با انقلاب چین چنین می‌گوید:
«در ارتباط با تشخیص تضاد عمده باید از کاپی برداری محض از تجربۀ انقلاب چین و مقاومت ضد جاپانی آن بدون توجه به مختصات افغانستان اجتناب کرد. پیش از جنگ دوم جهانی تضادهای امپریالیزم امریکا، فرانسه، انگلیس و غیره شدید و استفاده از آن‌ها برای حزب کمونیست امری بدیهی بود. اما عجالتاً تضادها بین قدرت‌مندترین امپریالیست‌ها در کشور ما به حدت 70 سال قبل نیست و بناءً استفاده از آن‌ها همانند تجارب چین موضوعیت ندارد...» (صفحۀ 104 متن اصلی "سند")
تجارب انقلاب چین و جنگ مقاومت علیه اشغال‌گران ضد جاپانی برای ما گران‌بها است. اما این بدان معنا نیست که ما می‌خواهیم و می‌توانیم آن را در افغانستان موبه‌مو پیاده نماییم.
حتی اگر تضاد بین امپریالیست‌ها همانند 70 سال قبل شدید هم باشد، نمی‌توان از قبل دقیقاً پیش‌بینی کرد که در جریان جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی به چه شکلی می‌توان از این تضاد استفاده نمود. زیرا شرایط کنونی افغانستان با شرایط دوران جنگ مقاومت ضد جاپان و شرایط سال 1949 در چین که انقلاب چین به پیروزی رسید تفاوت‌های مهمی دارد. مثلاً در آن زمان 85 فیصد مردم چین در دهات سکونت داشتند، در حالی که در افغانستان هم اکنون حد اقل 30 تا 35 فیصد مردم در شهرها و حومه‌های شهرها زندگی می‌نمایند و شیوۀ تولید سرمایه‌داری به عنوان شیوۀ تولید غیر مسلط در افغانستان کنونی پیش‌رفته‌تر از سرمایه‌داری آن وقت چین است. ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم نیروی عظیم شهری را در جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی، به عنوان نیروی غیرعمده ولی مهم، از نظر بیندازیم. ثانیاً تاکتیک‌ها در هر شرایط متفاوت و به گونه‌های متفاوت طرح می‌گردد. هرگاه کسی این تفاوت‌ها را نبیند و بخواهد که کاملاً از انقلاب چین و جنگ مقاومت علیه جاپان، در جنگ مقاومت علیه اشغال‌گران در افغانستان کاپی‌برداری محض نماید به معنی آنست که چشم‌بسته می‌خواهد گنجشک بگیرد. چنین کاری نادرست است و هیچ پیروزی‌ای در پی نخواهد داشت بلکه منجر به شکست هم خواهد شد. برعلاوه شرایط منطقه‌یی و بین‌المللی افغانستان کنونی با شرایط منطقه‌یی و بین‌المللی آن زمان چین نیز تفاوت‌های مهمی دارد که نمی‌توان و نباید نادیده گرفت.
اما در بحث کنونی که مخاطب ما "سازمان رهایی.." است موضوع عمده و مقدم‌ترین موضوع استفاده از درس عظیم مائوئیستی قرار گرفتن در خط مقاومت ضد اشغال‌گران امپریالیست در زمان جنگ مقاومت ضد جاپان در چین است. "سازمان رهایی" در طول 17 سال گذشته، بعد از خزان 2001 تا زمان انتشار "سند"، نه تنها در خط مبارزه و مقاومت علیه اشغال‌گران و رژیم پوشالی قرار نداشته است، بلکه بنا به اعتراف صریح خود "سند" در خط "پروسۀ بن" قرار داشته و در واقع بخشی از رژیم دست‌نشانده بوده و از "مزایای" چنین موقعیتی نیز بهره‌مند بوده است. برعلاوه، چنان‌چه می‌بینیم، موضع‌گیری صرفاً تیوریک کنونی این "سازمان" علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم پوشالی نیز با "صد اما و اگر" هم‌راه است و از لحاظ عملی هم خط 17 سال گذشته هم‌چنان ادامه دارد.
بنابرین اگر کاپی‌برداری محض از تجارب انقلاب چین دگماتیستی است، نادیده گرفتن نظری و عملی درس‌های عظیم آن انقلاب، مشخصاً درس قرار گرفتن در خط مبارزه و مقاومت علیه اشغال‌گران در شرایط قرار گرفتن کشور در حالت مستعمراتی، که بخش مهمی از بستر عینی پیدایش مائوئیزم و تکامل مارکسیزم- لنینیزم به مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم بوده است، نیز نمی‌تواند چیز دیگری غیر از رویزیونیزم باشد، آن‌هم رویزیونیزم تسلیم‌طلبانه در قبال قدرت‌های امپریالیستی اشغال‌گر.
"سند" ادعا دارد که «استفاده از تضاد امپریالیست‌ها در شرایط کنونی موضوعیت ندارد». اما با شناختی که ما از لحاظ تیوریکی و پراتیکی از "سازمان رهایی..." داریم، اگر چنین استفاده‌ای موضوعیت نمی‌داشت یا حداقل نشانه‌های اولیه‌ای از امکان چنان استفاده‌ای تبارز نمی‌یافت، این "سازمان" هرگز حاضر نمی‌شد روی "روزی کنونی خود از دسترخوان یغمای امپریالیست‌ها و رژیم پوشالی" نظر بد بیندازد. بنابرین موضوع بر سر موضوعیت داشتن یا نداشتن استفاده از تضاد امپریالیست‌ها در میان نیست. موضوع این است که اخیراً تضاد امپریالیست‌های امریکایی با امپریالیست‌های روسی و سوسیال‌امپریالیست‌های چینی حدت و گسترش یافته و نشانه‌های اولیه‌ای از "امکان‌استفاده" از این تضاد تبارز یافته است. بنابرین طبیعی است که شم تیز "امکانات‌گرایی... گروه... "- بنا به گفته و توصیۀ مشهور زنده‌یاد مجید ککانی- بوی امکانات سوسیال‌امپریالیستی چینی را حس کرده و برای استفاده از آن در آینده از هم اکنون اعلام آمادگی نموده است. البته این امکان نیز وجود دارد که چنین استفاده‌ای هیچ‌گاه متوقف نشده باشد.
اعلام موضوعیت نداشتن کنونی استفاده از تضادهای قدرت‌های امپریالیستی توسط "سازمان رهایی..." ممکن است تاکتیکی باشد مثل مخالفت تاکتیکی ظاهراً شدید روابط "گروه..." در اروپا علیه تیوری سه جهان در سال 1357، که ناگهان در جریان سفر "هیئت مشترک" به چین در خزان همان سال، وصل شدن استراتژیک به رویزیونیست‌های سه جهانی چینی را در پی داشت.  
یک موضوع دیگر:
آیا واقعاً «پیش از جنگ دوم جهانی تضادهای امپریالیزم امریکا، فرانسه، انگلیس و غیره شدید و استفاده از آن‌ها برای حزب کمونیست [چین] امری بدیهی بود»؟
این نوع برخورد با تضادهای امپریالیست‌ها در آن زمان غیر دقیق و گم‌راه کننده است. مثلاً می‌توان پرسید که در آن زمان چه تضاد شدیدی میان امپریالیست‌های امریکا، فرانسه و انگلیس وجود داشت و چرا درین میان از وضعیت امپریالیزم جاپان، که مستقیماً به موضوع مورد بحث ربط داشته است، حتی نام گرفته نشده است؟ واقعیت غیر قابل انکار تاریخی این است که در آن زمان تضاد شدیدی میان قدرت‌های امپریالیستی امریکا، انگلیس و فرانسه، یعنی قدرت‌های ضد فاشیستی، از یک‌ طرف و قدرت‌های امپریالیستی آلمان، ایتالیا و جاپان، یعنی قدرت‌های فاشیستی، از طرف دیگر شکل گرفت و به طرف حدت پیش رفت. بنابرین قدرت‌های فاشیستی یکی از دو طرف اصلی جبهه‌بندی متخاصم امپریالیستی در آن زمان و در زمان جنگ جهانی دوم بود و نه جزء قدرت‌های امپریالیستی «و غیره».

3--  در صفحۀ 104 "سند" گفته شده است:
«نیروهای ترقیخواه چه قبل و چه بعد از ایجاد جبهۀ متحدی از میهن‌پرستان، دموکراسی طلبان و نمایندگان مردم، می‌کوشند از درگیری با طالبان اجتناب ورزند و مبارزه با آنان را به بعد از استقلال موکول کنند.» (تأکید از ماست)
«اجتناب از درگیری با طالبان» در جریان مبارزه و مقاومت علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده سیاستی است که باید جداً مدنظر قرار داشته باشد و البته با این تذکر که منظور از «اجتناب از درگیری با طالبان»، اجتناب از درگیری‌ مسلحانه با آن‌ها باشد. اما موکول نمودن مبارزه علیه طالبان به‌طورکل به بعد از استقلال کشور نه تنها نادرست می‌باشد بلکه ممکن نیز نیست، مگر این که تسلیمی و تسلیم‌طلبـی مـحـض در قـبـال طـالـبـان وجـود
داشته باشد.
زمانی که می‌پذیریم تضاد خلق افغانستان با اشغال‌گران امپریالیست و رژیم پوشالی تضاد عمده است و بقیۀ تضادها تابع آن است، به این معنی نیست که مبارزه علیه دشمن غیرعمده به طور کل تعطیل‌بردار است و باید به بعد از استقلال کشور موکول گردد.
در صفحۀ 322 جلد دومِ منتخب آثار مائوتسه‌دون گفته شده است:
«در جریان مبارزۀ ملی، مبارزه طبقاتی شکل مبارزۀ ملی به خود می‌گیرد و در این شکل وحدت آن‌ها بیان می‌یابد. از یک‌طرف در مرحلۀ تاریخی معینی خواست‌های سیاسی و اقتصادی طبقات باید تابع شرایطی باشد که منجر به درهم شکستن هم‌کاری نگردد؛ از طرف دیگر نیازمندی‌های مبارزۀ ملی )برای جنگ مقاومت ضد جاپانی) باید برای کلیه خواست‌های مبارزۀ طبقاتی به مثابۀ مبداء حرکت شمرده شود.»
این مسئله کاملاً مشخص است که دشمنان عمدۀ توده‌های زحمت‌کش افغانستان در شرایط کنونی اشغال‌گران امپریالیست و رژیم پوشالی است. وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی ‌که در این مرحله (اشغال کشور) به دوش پرولتاریا و حزب پیشآهنگش قرار دارد، درهم کوبیدن این دو دشمن عمده است. یعنی پرولتاریا باید با تکیه بر عمده بودن تضاد با اشغال‌گران امپریالیست و رژیم پوشالی روی وظیفۀ عمدۀ مبارزاتی یعنی مبارزۀ ملی متمرکز گردد و در تابعیت از آن و به عنوان وظیفۀ غیرعمدۀ مبارزاتی وظیفۀ مبارزۀ دموکراتیک را نیز پیش ببرد. مثلاً پس از برپایی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی و ایجاد مناطق پای‌گاهی انقلابی، در هر جایی که باشد، باید بی‌درنگ اقدامات انقلابی دموکراتیک نوین، در حد مورد لزوم و در تابعیت از جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی، مورد اجرا قرار بگیرد و قبل از آن یعنی در زمان پیش‌برد مبارزات تدارکی برای برپایی و پیش‌برد این جنگ نیز ضرورت انصراف ناپذیر اجرای اقدامات انقلابی دموکراتیک نوین باید مورد تبلیغ و ترویج قرار گیرد و در حد خود و طبق توان سازمان‌دهی آن روی‌دست گرفته شود.
به طور خلاصه باید به روشنی گفته شود که ما نمی‌توانیم به خاطر تضاد عمدۀ کنونی، مبارزۀ طبقاتی را کلاً تعطیل کرده و به بعد از استقلال کشور موکول نماییم و تعطیل کلی مبارزۀ طبقاتی هیچ چیز دیگری بوده نمی‌تواند جز تسلیم‌طلبی طبقاتی در قبال نیروهای ارتجاعی.
حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان معتقد است که افغانستان مستعمره ـ نیمه مستعمره و نیمه فیودالی- نیمه مستعمره باید به جامعۀ مستقل دموکراتیک نوین تبدیل شود و سپس به سرعت به طرف سوسیالیزم به پیش رود. انقلاب دموکراتیک نوین چه بر محور تضاد ملی به عنوان تضاد عمده علیه اشغال‌گران امپریالیست و دست‌نشاندگان شان پیش برده شود و چه بر محور تضاد طبقاتی به عنوان تضاد عمده علیه ارتجاع داخلی، یک انقلاب صرف ملی یا یک انقلاب صرف دموکراتیک نیست، بلکه یک انقلاب ملی- دموکراتیک نوین یا یک انقلاب دموکراتیک- ملی نوین است. به همین جهت انقلاب ملی و انقلاب دموکراتیک دو مرحلۀ صرفاً مجزا از یکدیگر نیست، بلکـه در عـیـن
مجزا بودن با هم پیوسته نیز بوده و باید به صورت توأم پیش برده می‌شود. 
بنا به دلایل فوق‌الذکر مبارزه علیه طالبان را نباید کلاً به بعد از استقلال کشور موکول نمود. البته تا جایی که به ما مربوط می‌شود کوشش خواهیم نمود که از جنگ داخلی (جنگ با طالبان و یا هر گروه دیگر) جلوگیری نماییم، اما از مبارزۀ سیاسی غیر جنگی علیه شان به طور کل دست نمی‌کشیم.
طالبان و هر گروه مقاومت کنندۀ دیگر دارای استقلالیت در جنگ اند، آن‌ها برنامه‌های شان را پیاده می‌کنند، ماهم باید دارای استقلالیت بوده و برنامه‌های خود را طبق اصول مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی پیاده نماییم. هر زمانی که طالبان با اشغال‌گران و رژیم پوشالی سروسر پیدا کنند باید به افشای شان بپردازیم. حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان تا کنون تلاش کرده که این روش مبارزاتی را به خوبی پیش ببرد.
در صفحۀ دوم شمارۀ هفتم شعلۀ جاوید دور چهارم گفته شده است:
«اولاً باید به صورت دقیق توجه داشت که وظیفۀ مبارزاتی عمده وظیفه ای است که باید همیشه در صدر وظایف مبارزاتی قرار داشته باشد و نباید نظراً و عملاً عمدگی آن به فراموشی سپرده شود. ثانیاً باید به صورت شفاف و روشن متوجه بود که تضاد عمده، علی‌رغم اهمیت درجه اول و محوری آن، فقط یکی از تبارزات بزرگ تضاد اساسی است و تضاد اساسی تبارزات بزرگ دیگری نیز دارد. به عبارت دیگر وظیفۀ مبارزاتی عمده فقط یکی از وظایف مبارزاتی بزرگ است و وظایف مبارزاتی بزرگ دیگری نیز وجود دارند که گرچه غیرعمده هستند، ولی هم‌چنان بزرگ باقی می‌مانند و نمی‌توان آن‌ها را به فراموشی سپرد. یقیناً اجرای این وظایف باید در پیوند و در تابعیت از اجرای وظیفۀ مبارزاتی عمده پیش برده شود. یعنی در اجرای این وظایف می‌توان- و باید- به خاطر مصالح عمومی وظیفۀ مبارزاتی عمده، انعطاف‌های مبارزاتی لازم و ضروری‌ را مورد اجرا قرار داد. اما به‌فراموشی‌سپردن کامل ‌و ‌کلی این وظایف چیزی است که نمی‌توان- و نباید- به آن تن داد، زیرا که غیرعلمی، غیر دیالیکتیکی و مبتنی بر تسلیم‌طلبی طبقاتی است.
مثلاً طالبان نیرویی است که علیه اشغال‌گران و رژیم دست‌نشاندۀ آن‌ها می‌جنگد. تا این‌جا نمی‌توان- و نباید- با آن‌ها عمدتاً هم‌نوایی نشان نداد. اما مواضع ما در قبال طالبان نمی‌تواند- و نباید- صرفاً مبتنی بر این هم‌نوایی باشد، بلکه در درجۀ دوم ناهم‌نوایی‌ها را نیز باید در نظر گرفت. دلایل آن بسیار روشن و واضح است.»
حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان چندین دلیل موجه برای مبارزه با طالبان را مطرح می‌نماید. این دلایل را یک بار دیگر به نقل از شمارۀ هفتم شعلۀ جاوید دور چهارم درین جا متذکر می‌شویم:
«دلیل اول: طالبان نیرویی است که در بدو امر کمک‌های مستقیم قدرت‌های ارتجاعی وابسته به امپریالیست‌های امریکایی و انگلیسی در منطقه و کمک‌های غیر مستقیم ابر قدرت و قدرت‌ امپریالیستی مذکور در تشکیل، تقویت و قدرت‌گیری شان نقش بسیار مهمی بازی کرد. ازین‌جهت همیشه زمینه برای سازش و تبانی میان طالبان و امپریالیست‌های اشغالگر مذکور می‌تواند وجود داشته باشد. به عبارت دیگر طالبان نیرویی نیست که جنگ شان علیه اشغال‌گران یک جنگ پی‌گیر و قاطع باشد و مدام خطر سازش و تبانی و یا به عبارت دیگر خطر تسلیمی و تسلیم‌طلبی آن‌ها در قبال اشغال‌گران امپریالیست وجود خواهد داشت.
دلیل دوم: نظام اقتصادی- اجتماعی و سیاسی مورد خواست طالبان یک نظام نیمه‌مستعمراتی است. برقراری مجدد نظام آن‌ها حداکثر خواهد توانست افغانستان را از حالت مستعمراتی به حالت نیمه‌مستعمراتی بیندازد، اما نمی‌تواند استقلال حقیقی کشور و آزادی ملی مردمان کشور را تأمین نماید. بنابرین جنگ طالبان یک جنگ مقاومت همه جانبه نیست و نمی‌تواند باشد.
سوم: طالبان از لحاظ طبقاتی نمایندۀ بخشی از طبقات فیودال و بورژواکمپرادور در کشور هستند. این موقف طبقاتی آن‌ها از یک‌طرف پیوندهای طبقاتی آن‌ها با اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده را نشان می‌دهد و از جانب دیگر تناقض منافع طبقاتی آن‌ها با منافع طبقاتی کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و حتی بورژوازی ملی را. ازین لحاظ طالبان از لحاظ ماهیت طبقاتی در ضدیت با ماهیت طبقاتی نیروهای انقلابی قرار دارند و این ضدیت در تمامی حالات، حتی در شرایط مقاومت علیه تجاوز و اشغال‌گری خارجی، در سطوح و درجات مختلف عمل می‌نماید و نمی‌تواند عمل نکند. 
دلیل چهارم: طالبان نیرویی است که به شدت آغشته به شوونیزم طبقات حاکمۀ ملیت پشتون و حامل و عامل نیرومند ستم ملیتی بر ملیت‌های غیرپشتون است.
دلیل پنجم: طالبان به شدت آغشته به شوونیزم مردسالار فیودالی و حامل و عامل نیرومند ستم جنسیتی بر زنان هستند.
دلیل ششم: طالبان در میان حلقات معینی از نیروها و قدرت‌های ارتجاعی منطقه حامی و پشتیبان دارند. و غیره و غیره»
 درین‌جا باید دلایل شماره هفتم و هشتم را نیز متذکر شویم:
دلیل هفتم: طالبان اخیراً تا حدی از پشتی‌بانی آشکار امپریالیست‌های روسی و سوسیال‌امپریالیست‌های چینی و متحدین ارتجاعی شان برخوردار شده اند. 
دلیل هشتم: طبق احصائیه‌ها هم اکنون بین 5000 تا 7000 "جهادی" ارتجاعی خارجی، که داعشیان باالقوه و به این اعتبار اشغال‌گران باالقوه محسوب می‌شوند، در صفوف نیروهای جنگی طالبان حضور دارند و فعالانه به نفع آنان و در جهت تقویت جنگ مقاومت ارتجاعی آنان، در نبرد هستند. این "جهادی‌"های ارتجاعی خارجی نیروهای جنگی رسمی یونیفورم پوش دولت‌های خارجی نیستند، ولی در هر حال خارجی هستند و اخراج آن‌ها از افغانستان قطعاً باید بخشی از اجندای کلی جنگ مقاومت برای اخراج نیروهای اشغال‌گر خارجی از کشور باشد.
 یک موضوع دیگر:
جبهۀ متحدِ، متشکل از نیروهای انقلابی، ملی و دموکراتیک، برای پیش‌برد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغال‌گران و رژیم پوشالی، یکی از سلاح‌های مورد نیاز است. اما سلاح‌ مورد نیاز درجه اول حزب کمونیست است و سلاح مورد نیاز درجه دوم هم نیروی مسلح مردمی (شکل اولیۀ ارتش خلق که باید در جریان جنگ انقلابی به ارتش مردمی مبدل گردد). بدون تشکیل حزب کمونیست و استحکام و گسترش مورد نیاز آن نمی‌توان نیروی مسلح مردمی به وجود آورد. بدون ایجاد نیروهای مسلح مردمی نمی‌توان دست به جنگ خلق زد و نیروهای مسلح مردمی اولیه را به ارتش خلق تکامل داد. در واقع با تکیه بر حزب، نیروی مسلح مردمی و مناطق پای‌گاهی، ولو در شکل اولیه، است که می‌توان اتحاد کارگران و دهقانان، حداقل در شکل اولیه‌اش، را به مثابۀ ستون فقرات جبهۀ
متحد پایه ریزی و اساس‌گذاری نمود.
درین مورد نه تنها باید تجارب عام بین‌المللی بل‌که تجارب دوران مبارزه علیه رژیم کودتای هفت ثور و جنگ مقاومت ضد سوسیال‌امپریالیستی را نیز نباید از یاد ببریم.
"جبهۀ متحد ملی" نه تنها در عدم موجودیت حزب کمونیست بل‌که حتی قبل از تشکیل "ساما" اعلام موجودیت کرد و به مثابۀ حربه‌ای در خدمت به پیش‌برد کودتا- قیام‌ها، و به قول زنده‌یاد مجید «تلاش‌های مذبوحانه» مورد استفاده قرار گرفت.
"جبهۀ مبارزین مجاهد" نه تنها در عدم موجودیت حزب بل‌که حتی قبل از مبدل شدن "گروه..." به "سازمان..." اعلام موجودیت کرد و مشمولین آن به کودتابازی‌های ناکام مصروف گردیدند.
"سازمان رهایی..."، که حالا از ضرورت «ایجاد جبهۀ متحدی از میهن‌پرستان، دموکراسی طلبان و نمایندگان مردم» در آینده صحبت می‌نماید، فعلاً در چه وضعیتی قرار دارد؟
این جمع طبق ادعای خودش، پس از انشعاب از "سازمان جوانان مترقی افغانستان" و "جریان شعلۀ جاوید"، در سال 1351 توسط 7 نفر تشکیل گردید و تا سال 1359، در طی هشت سال، تحت نام "گروه انقلابی خلق‌های افغانستان» فعالیت نمود. سپس در سال 1359 خود را "سازمان رهایی افغانستان" خواند و از آن زمان تا حال، در طی 38 سال گذشته، تحت همین نام فعالیت می‌نماید.
این "سازمان" در طی 38 سال گذشته و به عبارت دیگر در طی 46 سال گذشته، نه تنها یک گام کوچک نظری و عملی در راه تحزب کمونیستی برنداشته است، بل‌که در همان سطح سازمان نیز قادر نگردیده است یا نخواسته است حتی یک مجمع عمومی سازمانی در حد یکی از نشست‌های عمومی "سازمان جوانان مترقی" دایر نماید و در آن اسناد اساسی سازمانی (برنامۀ سیاسی و آئین‌نامۀ تشکیلاتی) اش را تصویب نماید. بنابرین چند دهه است که با اکتفا به اساس‌نامه و ائین‌نامهً مؤقت و یک به اصطلاح کمیتۀ مرکزی مؤقت به شکل محفلی فعالیت‌های اکونومیستی، رویزیونیستی، تسلیم‌طلبانۀ طبقاتی، تسلیم‌طلبانۀ ملی و خاینانۀ ملی‌اش را پیش می‌برد.
این محفل کوچک سکتاریست که از لحاظ ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی حزب کمونیست موجود در کشور یعنی حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان را قبول ندارد، یک‌بار دیگر بر مبنای تیوری تقدم جبهۀ متحد نسبت به حزب کمونیست و ارتش خلق ضرورت تشکیل جبهۀ متحد را در "سند"ش پیش کشیده است، آن‌هم در حالی که حتی ضرورت اجمالی مبارزه و مقاومت علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم پوشالی را به عنوان وظیفه و مسئولیت عمدۀ مبارزاتی قبول ندارد. مهم‌تر از آن، هیچ طرح و نقشۀ معینی برای به اصطلاح تشکیل حزب کمونیست در کشور، یعنی حزبی غیر از حزب موجود، نیز ندارد.
آیا در چنین حالتی "جبهۀ متحد" پیش‌نهادی "سند" می‌تواند اقبال تشکیل داشته باشد؟ و اگر تشکیل گردد آیا جبهه‌ای به مراتب بدتر و انحرافی‌تر از "جبهۀ مبارزین مجاهد" سابق نخواهد بود؟ 

4--  در صفحۀ 105 "سند" گفته شده ست:
«پیش‌بینی اوضاع سریعاً متحول ممکن نیست. اما در حالتی که با خروج امریکا، طالبان شریک دولـت نشونـد و بـا دولت بجنگند، آنگاه تضاد مردم ما با هر دو طرف عمده خواهد بود مگر این که برخورد یکی از طرف‌ها با نیروهای انقلابی مثبت گردد که در آن صورت انقلابیون با حفظ استقلال و غافل نبودن احتمال خیانت، باید علیه دشمن هارتر تمرکز بخشند، لازم است پیوسته به یاد داشت که بنا بر ضرورت، در حالت معین شاید بتوان با این و یا آن دشمن داخلی مؤقتاً مصالحه کرد اما هرگز نباید با امپریالیزم علیه دشمن داخلی ـ هر چند هم خون آشام و پلیـد
ـ کنار آمد...»
به نظر ما احتمال نسبتاً زیاد این خواهد بود که امپریالیست‌های امریکایی و متحدین شان، در صورت خارج ساختن نیروهای شان از افغانستان، کماکان رژیم دست‌نشاندۀ شان را فعالانه پشتی‌بانی و حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی خواهند کرد؛ چه موجودیت این رژیم با ترکیب کنونی دوام نماید و چه بخشی از طالبان نیز به آن بپیوندند. البته ممکن است امپریالیست‌های روسی، سوسیال امپریالیست‌های چینی و متحدین ارتجاعی شان در منطقه از طالبان یا آن بخشی از طالبان که به جنگ ادامه دهند، حمایت و پشتی‌بانی نمایند، ولی این حمایت و پشتی‌بانی با حمایت و پشتی‌بانی امپریالیست‌های امریکایی و متحدین و دنباله‌روان‌شان از لحاظ کمیت و کیفیت قابل مقایسه نخواهد بود. بنابرین حالتی مثل حالت سلطۀ استعمار انگلیس در کشور، آن گونه که قبلاً گفتیم، به وجود خواهد آمد و تضاد با رژیم دست‌نشاندۀ حاکم و امپریالیست‌های حامی رژیم (امریکا و ناتو) تضاد عمده در کشور خواهد بود. در چنین شرایطی هر قدر که «برخورد» رژیم و حامیان امپریالیستی اش با این یا آن به اصطلاح نیروی انقلابی نسبت به "برخورد" طالبان "مثبت" گردد، هیچ شخصیت و نیروی حق نخواهد داشت که به خاطر به اصطلاح هار بودن طالبان با رژیم و حامیان امپریالیست‌شان هم‌کاری یا مصالحه نماید. در چنان حالتی نیز ما باید مبارزه و مقاومت علیه رژیم دست‌نشاندۀ امپریالیست‌ها و حامیان امپریالیستش را به عنوان مسئولیت عمدۀ مبارزاتی پیش ببریم و علیه طالبان به عنوان دشمن غیرعمده مبارزه کنیم.
"سازمان رهایی افغانستان" در واقع بر مبنای همین تحلیل و ارزیابی در طی بیش‌تر از یک‌ونیم دهۀ گذشته، به مثابۀ بخشی از رژیم دست‌نشانده، تسلیمی و تسلیم‌طلبی در قبال امپریالیست‌های اشغال‌گر را پیشه کرده و حالا در صدد برآمده است که برای استفاده از "زیرکی" به اصطلاح سیاسی بیش‌تر از یک‌ونیم دهۀ گذشته اش یک‌بار دیگر دلایل به اصطلاح نوین جستجو نماید.
طبعاً در صورتی که با خروج اشغال‌گران، دیر یا زود، طالبان قدرت مرکزی در کشور را تصاحب نمایند یا به نیروی اصلی در رژیم حاکم بدل شوند، تضاد عمده، دشمن عمده و مسئولیت عمدۀ مبارزاتی ما تماماً در پیوند با آن حاکمیت جدید، مطرح خواهد بود.   
در شرایطی که کشور مورد تجاوز و اشغال‌گری و یا مداخلات نظامی، سیاسی و اقتصادی فعالانه و شدید امپریالیستی قرار داشته باشد، که احتمال آن وجود دارد، «[می‌توان] با این و یا آن دشمن داخلی [مقاومت کننده] مؤقتاً مصالحه کرد، اما هرگز نباید با امپریالیزم [متجاوز و اشغال‌گر و یا ماخله‌گر فعال و شدید] علیه دشمن داخلی [مقاومت کننده] ـ هر چند هم خون آشام و پلیـد ـ کنار آمد...»
چنان‌چه پس از خروج اشغال‌گران امپریالیست از کشور، جنگ میان طالبان و رژیم دوام نماید و اشغال‌گران کنونی و یا قدرت‌های امپریالیستی دیگری فعالانه به مداخلات نظامی، سیاسی و اقتصادی در کشور دست نزنند، که احتمال آن خیلی ضعیف است، در آن صورت تضادهای داخلی میان مرتجعین حاد خواهد شد و مسئولیت عمدۀ ما تبدیل جنگ ارتجاعی جاری به جنگ انقلابی داخلی خواهد بود.
احتمال به وجود آمدن حالات دیگری نیز موجود است، ولو این‌که ضعیف یا حداقل نسبتاً ضعیف باشد.
 
5--  در آخر مبحث «تضادهای طبقاتی» در صفحۀ 107 "سند" گفته شده است:
«حرف ها و شعارها را بر روی کاغذ آوردن مشکل نیست اما مسئله آنست که چپ به نیروی بدل شود به چیرگی به هنر حل تضادها یعنی تمسک به تاکتیک های مناسب، حملات گدی‌گگ های امپریالیزم را در هم شکسته و نگذارد درفش مبارزه برای ایجاد دولتی دموکراتیک دمی از اهتزاز باز ماند.»
ما می‌گوئیم که «آوردن حرف‌ها و شعارها بر روی کاغذ» نه تنها آسان نیست بلکه تیوری، بینش، اسلوب و مهارت مارکسیستی ـ لنینینستی ـ مائوئیستی می‌خواهد. در واقع تشکلات سیاسی در مجموع، چه انقلابی و چه ضد انقلابی، باید اهداف، استراتیژی و تاکتیک‌های‌شان را بر روی کاغذ بیاورند. یا به عبارت دیگر تمام تشکل‌ها، به شمول تشکلات مائوئیست، باید در قدم اول برنامۀ سیاسی و آئین‌نامۀ تشکیلاتی خود را مدون نموده و به تصویب برسانند؛ زیرا که «بدون تیوری انقلابی جنبش انقلابی وجود ندارد».
اگر این امر مشکل نیست چرا "سازمان رهایی افغانستان" در طول دوران حیات سیاسی‌اش نتوانسته حتی یک بار کنگرۀ سراسری اش را دایر نماید و برنامۀ سیاسی و آئین نامۀ تشکیلاتی اش را در آن به تصویب برساند؟
اگر این امر مشکل نیست چرا "سازمان رهایی افغانستان" از سال 1367 خورشیدی تا کنون به کمیتۀ مرکزی مؤقت اکتفا نموده و نتوانسته در طول این مدت برنامۀ سیاسی مدون، تصویب شده و غیر مؤقت داشته باشد؟ مشکل اساسی "سازمان رهایی افغانستان" این است که هیچ توجهی به این امر خطیر ندارد. به همین علت است که هیچ‌گاه نتوانسته موضع درست و اصولی بگیرد. علت این همه درهم و برهمی تیوریک و عملی سازمان رهایی را باید در فقدان برنامۀ سیاسی و آئین‌نامه تشکیلاتی اصولی تصویب شده در این سازمان جستجو نمود.
تدوین یک خط سیاسی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی در قدم اول یک وظیفۀ عمده است. بنا به قول استالین: «داشتن خط مشی سیاسی صحیح البته نخستین و مهم‌ترین کار است.» اما این نکته را باید درک نمود که از خط به تنهایی کاری ساخته نیست. باید خط را میان توده‌ها برد و در عمل پیاده نمود. بدون بردن خط میان توده‌ها و بسیچ شان و اتکاء به آن‌ها هیچ‌کاری نمی‌توان انجام داد. مائوتسه‌دون می‌گوید:
«جنگ انقلابی جنگ توده‌ها است و تنها با بسیج توده‌ها و اتکاء به آن‌ها است که می‌توان به چـنـیـن جـنـگی دسـت
زد.» (منتخب آثار ـ جلد اول ـ صفحۀ 221 ـ 222)
دراین جا جمله‌بندی "سند" نیز نادرست است. در "سند" گفته شده است که:
«چپ به نیروی بدل شود با چیرگی به هنر حل تضادها یعنی تمسک به تاکتیک های متناسب، حملات گدی‌گگ های امپریالیزم را درهم شکسته و نگذارند درفش مبارزه برای ایجاد دولتی دموکراتیک دمی از اهتزاز باز ماند.»
جمله‌بندی درست باید این گونه باشد:
«چپ باید به نیروی مجهز به هنر حل تضادها بدل شود تا بتواند اصولی و پیروزمندانه به حل تضادها بپردازد، یعنی با تمسک به استراتژی اصولی و تاکتیک‌های مناسب، حملات گدی‌گک‌های امپریالیزم را درهم شکند و نگذارد درفش مبارزه برای ایجاد دولت دموکراتیک نوین دمی از اهتزاز بازماند.»
از دیدگاه مائوئیستی صحبت از «دولتِ دموکراتیک» و یا انقلاب دموکراتیک درست نیست. زیرا این مقوله به انقلاب بورژوا دموکراتیک کهن تعلق داشته و کهنه شده است. ما باید هر زمان که از انقلاب بورژوا دموکراتیک و یا دولت دموکراتیک نام می‌گیریم پسوند "نوین" را با آن یک‌جا یادآور شویم.  
نیروی چپ یا مائوئیست در افغانستان چه زمانی می‌تواند به نیرویی بدل شود که حملات گدی‌گگ های امپریالیزم را درهم شکند و نگذارد درفش مبارزه برای ایجاد دولت دموکراتیک نوین دمی از اهتزاز باز ماند.»؟
با اتخاذ استراتژی اصولی، با «تمسک به تاکتیک‌های مناسب» و از طریق ایجاد، استحکام و گسترش تحزب کمونیستی یعنی ایجاد و استحکام‌وگسترش تشکیلات حزب کمونیست (مائوئیست) در کشور بر مبنای استراتژی اصولی و بر این مبنا اتخاذ تاکتیک‌های مناسب و طرح شعارهای استوار بر استراتژی و تاکتیک‌های مذکور.
نادیده گرفتن نقش اتخاذ استراتژِی اصولی، در توانمندسازی انقلابیون کشور و این توان‌مندسازی را صرفاً بر مبنای «تاکتیک‌های مناسب» پیش بردن به هیچ چیز دیگری منجر نمی‌گردد جز اتخاذ خط رویزیونیستی و تسلیم‌طلبانۀ ملی و طبقاتی، که کل سرنوشت تاریخی "سازمان رهایی افغانستان" را تشکیل می‌دهد. برین مبنا است که سکتاریزم سخت‌جان "سازمان رهایی..." شکل گرفته و ادامه یافته است.
حزب ما به خاطر درهم شکستن این سکتاریزم سخت‌جان و سایر اشکال سکتاریزم روی پیش‌برد مبارزات ایدیولوژیک- سیاسی قاطع پیوسته تأکید می‌نماید و جداً طرف‌دار پیش‌برد مبارزات ایدیولوژیک ـ سیاسی، چه از طریق پیش‌برد جروبحث‌های تیوریک و چه از طریق نشست‌های رودررو می‌باشد. فقط لیبرالیزم با این گونه مبارزات مخالفت می‌ورزد و از زیر بار آن شانه خالی می‌کند. این چنین افراد و گروه‌ها هرگز نیاز اساسی عاجل مبارزاتی کشور را درک ننموده و بر سکتاریزم خویش پافشاری می‌نمایند. باید هر چه اصولی‌تر، قاطع‌تر و سریع‌تر بر این سکتاریزم فایق آمد.
باید دقیقاً و عمیقاً درک نمود که سکتاریزم به نفع جنبش انقلابی و توده‌های زحمت‌کش نیست و به نفع اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده تمام می‌شود.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان با درک رسالت تاریخی خود بارها از طریق ارگان نشراتی مرکزی حزب (شعلۀ جاوید) هوش‌دارهایش را  مطرح کرده و پیش‌نهادات خود را ارائه نموده است. برای معلومات بیش‌تر در مورد طرحات حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان درین زمینه می‌توانید به شـمـاره‌هـای23، 25، 28، 29، دورِ سـوم شـعـلـۀ جاوید و هم چنین شماره‌های پنجم و هفدهم دور چهارم شعلۀ جاوید مراجعه نمایید.
مطالب مورد بحث را با چند طرح پیش‌نهادی مندرج در "شعلۀ جاوید" خاتمه می‌دهیم: 

پیش‌نهادات ما:
«بنابرین اوضاع کشور، منطقه و جهان بیش‌تر از پیش برپایی و پیش‌برد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغال‌گران امپریالیست، رژیم دست‌نشانده و اشغال‌گران مرتجع داعشی را به یک ضرورت عینی و ذهنی جدی‌تر مبدل ساخته و در حال حاضر پیش‌برد هرچه اصولی‌تر و قاطع‌تر مبارزات تدارکی برای برپایی و پیش‌برد چنین جنگی و به فرجام رساندن آن را اجتناب‌ناپذیر‌تر ساخته است.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان یک‌بار دیگر عزم متین و قاطع خود را به ره‌پویی در چنیـن مسیر مـبـارزاتـی
بیان می‌نماید و در تجلیل از روز انترناسیونالیستی و انقلابی اول می در سال 1397(2018) اعلام می‌کند که به‌خاطر به پایان رساندن هرچه اصولی‌تر و سریع‌تر مسیر مبارزات تدارکی برای برپایی و پیش‌برد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده و هم‌چنان اشغال‌گران مرتجع داعشی، طرحات و پیش‌نهادات سیاسی ملی مردمی و انقلابی ذیل را روی‌دست گرفته و در جهت متحقق ساختن عملی آن‌ها با تمام توش‌وتوانِ خود صادقانه و شرافت‌مندانه خواهد کوشید:
1 – تلاش پی‌گیر برای استحکام و گسترش ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی حزب تا حدی که حزب بتواند مسئولیت برپایی و پیش‌برد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی را در هم‌نوایی و هم‌آهنگی با متحدین سیاسی خود بر عهده بگیرد.
2 -  مبارزۀ جدی برای تأمین وحدت نیروها و شخصیت‌های مائوئیست‌ بیرون از حزب با حزب از طریق پیش‌برد مبارزات ایدیولوژیک- سیاسی درونی و هم‌کاری‌های عملی مبارزاتی.
3 -  مبارزۀ حوصله‌مندانه و پی‌گیر در جهت ایجاد هم‌نوایی‌ها، هم‌آهنگی‌ها و هم‌کاری‌های تیوریک و عملی مبارزاتی میان حزب و آن بخش‌هایی از سازمان‌های "چپ شعله‌یی" که از تسلیم‌طلبی‌ها یا بی‌تفاوتی‌های گذشتۀ شان گسست کرده و علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده موضع‌گیری کرده اند و مبارزه می‌نمایند.
4 -  سعی و تلاش پی‌گیر در جهت زدودن بی‌روحیگی‌ها و بی‌تفاوتی‌های اشخاص منفرد از منسوبین سابقۀ جریان دموکرات نوین کشور و هم‌کاری با آن‌ها در جهت فعال ساختن شان در مبارزات جاری، ولو برای شمولیت در حزب آمادگی نداشته باشند.
۵ -  تلاش برای ایجاد روحیۀ شمولیت عملی سازمان‌های توده‌یی ملی- دموکراتیکِ ضد اشغال‌گران و ضد رژیم دست‌نشانده در مبارزات وسیع ملی- دموکراتیک توده‌یی، در عین پیش‌برد مبارزات ویژۀ بخشی و صنفی شان.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان توأم با اجرای پی‌گیر این وظایف مبارزاتی در کشور، از لحاظ بین‌المللی برای ایجاد پیوندهای هرچه فشرده‌تر مبارزاتی با احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست کشورهای دیگر مبارزه خواهد کرد، به دفاع فعال‌تر از جنگ خلق در هند و جنگ خلق در فلیپین خواهد پرداخت و سعی خواهد کرد که وظایف ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی انصراف ناپذیرش را در جهت ایجاد یک مرکز جدید بین‌المللی مائوئیستی در جهان با اصولیت و شجاعت بر عهده بگیرد.» (شمارۀ هفدهم شعلۀ جاوید ـ دور چهارم ـ صفحه 5)
«در هر حال، این که در شرایط کنونی جنگی در افغانستان، بخش مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغال‌گران و رژیم، کماکان ضعیف و صرفاً سیاسی باقی مانده است، خود نشان‌دهندۀ این امر است که تاثیرگذاری نیروهای انقلابی، دموکراتیک و ملی بر اوضاع کنونی کشور و سیر آن در آینده بسیار ضعیف و کم‌دامنه است. البته این وضعیت به هیچ صورتی بدین معنا نیست که مبارزات حزب ما و سایر نیروها و شخصیت‌های فوق الذکر ارزشی نداشته و می‌تواند نادیده گرفته شود؛ بلکه بدین معنا است که ما باید مشکلات مبارزاتی مان را مسئولانه نشانی نموده و برای حل اصولی و سریع آن‌ها برای تأمین پیش‌روی‌های جدی و وسیع در میدان‌های مبارزاتی، با درایت و شجاعت اقدامات اصولی و پی‌گیر به عمل آوریم. در غیر آن کماکان ضعیف و کم تأثیر باقی خواهیم ماند و ادامۀ چنین وضعیتی برای منافع علیای کشور و مردمان کشور در مجموع زیان‌بار و خطرناک خواهد بود.»
«حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان يك بار ديگر تأكيد مي‌نمايد كه ايجاد هم‌سويي و هم‌آهنگي مبارزاتي ميان تمامي نيروها و شخصيت‌هاي انقلابي كمونيست و ملي – دموكرات افغانستاني، در هم‌راهي، سازمان‌دهي و بسيج مقاومت طلبانۀ توده‌هاي پيشرو، يك مسئوليت عاجل كنوني و تحكيم و گسترش روز افزون اين هم‌سويي و هم‌آهنگي مبارزاتي يك مسئوليت درازمدت مبارزاتي ملي مردمي و انقلابي است. ما در عين حالي كه خود را مكلف مي‌دانيم كه براي اجرا و پيش‌برد اين مسئوليت‌هاي عاجل و درازمدت مبارزاتي، از هيچ تلاش و كوششي دريغ ننماييم، سایر نيروها و شخصيت‌هاي انقلابي كمونيست و ملي – دموكرات را نيز در جهت راه‌اندازي عملي چنين تلاش و كوششي فرامي‌خوانيم.» (شمارۀ بیست‌وسوم شعلۀ جاوید- دور سوم ـ صفحۀ 5)

برای فعلاً بحث در مورد مندرجات "سند" اصلی "سازمان رهایی..."  را ادامه نمی‌دهیم و بحث مفصل‌تر در مورد آن را به بعد موکول می‌نماییم. در قسمت بعدی این نوشته سند "مارکس تا مائو و جنبش‌های ملی" یعنی یکی از ضمایم (پیوست‌های) سند اصلی را مورد توجه قرار می‌دهیم.

۱۶ دلو ۱۳۹۷