Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

صلحی در کار نخواهد بود


رژیم دست نشانده در زمان سردمداری حامد کرزی سال ها برای "برقراری صلح" در افغانستان گلو پاره کرد و صدها میلیون دالر پول اربابان امپریالیستش را بخاطر تدویر "لویه جرگۀ صلح"، تشکیل "شورای عالی صلح" و پیشبرد به اصطلاح فعالیت های آن به مصرف رساند. اما این صلح خواهی های ریاکارانۀ رژیم بجای اینکه باعث برقراری صلح در کشور شود، دایرۀ جنگ و خونریزی را بیشتر از پیش و بطور روز افزون در افغانستان وسعت داد. دلیل آن روشن بود. منظور اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ شان از برقراری صلح در افغانستان چیز دیگری نبود جز تسلیم شدن همۀ هموطنان ما به خواسته های اشغالگرانه و وطنفروشانۀ آنها یعنی پذیرش حالت مستعمراتی کشور و انقیاد ملی مردمان کشور.
اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان نتوانستند این صلح انقیاد طلبانه را بر مردمان ما تحمیل نمایند. به همین جهت بود که حامد کرزی این شاه شجاع سوم از امضای توافقنامۀ امنیتی با اشغالگران امپریالیست امریکایی ابا ورزید و امضای آن را مشروط به تامین صلح در افغانستان توسط دولت امریکا یا بطور مشخص توسط قوت های اشغالگر امریکایی ساخت. واضح است که توقع تامین صلح توسط قوت های اشغالگر تا دندان مسلح و مجهز، مفهوم دیگری جز توقع برقراری به اصطلاح صلح از طریق سرکوب جنگی و قهری امپریالیستی نمی توانست داشته باشد. اما این کار ممکن نبود. در نتیجه شرط حامد کرزی پذیرفته نشد و توافقنامۀ امنیتی امضا ناشده باقی ماند.
اما رژیم دست نشانده تحت سردمداری اشرف غنی و عبدالله در همان روز اول حاکمیت سردمداران جدید خود، بدون شرط تامین صلح سرکوبگرانه توسط اشغالگران امریکایی، توافقنامۀ امنیتی با اشغالگران امریکایی را امضا کرد و به این ترتیب رسما بر دوام حالت مستعمراتی کشور و دوام حالت جنگی در افغانستان صحه گذاشت. ولی در شرایط پس از امضا شدن توافقنامۀ امنیتی میان اشغالگران امریکایی و رژیم پوشالی، بجای اینکه برنامۀ ریاکارانۀ صلح خواهی اشغالگران و دست نشاندگان شان کنار گذاشته شود، بیشتر از پیش قوت گرفته است.
در قدم اول معلوم است که اشغالگران و دست نشاندگان شان، از خودِ توافقنامۀ امنیتی به عنوان حربۀ سرکوبگرانه استفاده می کنند. در قدم دوم روشن است که صلح خواهی کنونی آنها، اگر در داخل افغانستان مسیر سازش و آشتی میان اشغالگران و دست نشاندگان شان از یکسو و مقاومت جنگی ارتجاعی ضد آنها از سوی دیگر را تعقیب می کند، اما در سطح کل منطقه افغانستان را به درون گرداب جنگی امپریالیستی و ارتجاعی ای می کشاند که دامنۀ آن از پاکستان تا نایجیریا و از کردستان و عراق و سوریه تا یمن و سومالیا و سودان را در بر گرفته است.
وجه مشخصۀ ایدیولوژیک- سیاسی این جنگ های امپریالیستی و ارتجاعی تقسیم شدن تقریباً تمامی آنها به دوصف بندی ارتجاعی – مذهبی تشیع و تسنن- وهابی و آمادگی فکری و سیاسی هر دو صفبندی برای خدمت به امپریالیست های امریکایی و سایر قدرت های امپریالیستی و همسویی جنگی با آنها در عین درگیر بودن با هم است.
اخیراً هم رهبری طالبان و هم بخش هایی از بنیادگرایان شیعۀ درون رژیم دست نشانده نظراً و عملاً نشان داده اند که تا این حد یا آن حد به این صفبندی متخاصم منطقه یی خدمتگار امپریالیست های امریکایی و سایر امپریالیست ها پیوسته اند. سهمگیری آشکار جوانان جنگجوی مرتبط به آنها در جنگ های سوریه به روشنی نشاندهندۀ این وضعیت است، کما اینکه گروگانگیری های مسافرین بزرگ راه ها، به جرم تعلق مذهبی و ملیتی مشخص، توسط طالبان تبدیل شده به داعشی ها نیز واضحاً نشاندهندۀ اینچنین وضعیت منفی است.
مانورهای ارتجاعی عاقبت نیندیشانۀ رهبری طالبان بنام داعش و تبدیل شدن لباس و بیرق سفید بخشی از نیروهای طالبان به لباس و بیرق سیاه و مورد اجرا قرار گرفتن گروگانگیری های غیر قابل مسئولیت گیری توسط آنها، یا حداقل مسامحه و مماشات در قبال شان، از یکطرف و تبلیغات پیهم اغراق آمیز رژیم دست نشانده در مورد "خطر داعش" در افغانستان از جانب دیگر، آن حرکت های ارتجاعی فرقه گرایانۀ مذهبی است که در صورت دوام و تعمیق و گسترش بیشتر می تواند هم طالبان را یکبار دیگر بصورت باالفعل به یک نیروی فرقه گرای مذهبی و ملیتی خادم و خدمتگار امپریالیست های اشغالگر امریکایی و متحدین شان تبدیل نماید و هم بنیادگرایان شیعه و سنی داخل رژیم دست نشانده را به سوی سهمگیری بیشتر در جنگ های فرقه یی مذهبی در افغانستان سوق دهد. اینچنین وضعیتی نه تنها افغانستان را عمیقاً و وسیعاً به گرداب جنگ های فرقه گرایانۀ مذهبی کل منطقه خواهد کشاند، بلکه در نهایت باعث به فراموشی سپردن نبرد علیه اشغالگران توسط طالبان و تقویت بیشتر بنیادگرایی سنی و شیعه در درون رژیم دست نشانده خواهد شد.          
این وضعیت نشاندهندۀ جو مناسبی در میان طالبان مبنی بر امکان تسلیم شدن آنها به فشارهای ارتش پاکستان بخاطر شروع مذاکرات میان آنها و رژیم دست نشانده است. اگر طالبان تحت این فشار وادار شوند با رژیم دست نشانده از درِ مذاکره وارد شوند، بر همگان واضح خواهد شد که آنها از خود اراده ای ندارند و تابع دستورات ارتش پاکستان هستند. لذا پایه های اجتماعی شان به سرعت فرو خواهد پاشید و "مذاکرات برای صلح" آشکارا به "مذاکرات برای تسلیم شدن" یعنی خودکشی سیاسی تبدیل خواهد شد.
خطر سازش با اشغالگران و رژیم پوشالی، تا زمان حضور انحصاری مقاومت ارتجاعی اسلامی طالبانی در میدان های جنگ ضد اشغالگران و ضد رژیم دست نشانده همیشه به عنوان یک خطر استراتژیک وجود خواهد داشت. دفع بنیادی این خطر صرفاً از یک طریق ممکن و میسر است: خاتمه بخشیدن به انحصار جنگی مذکور و بر افراشتن درفش جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی. سوای این راه حل، جستجوی هر نوع راه حل دیگری فقط و فقط دویدن به دنبال سراب های گمراه کننده است و نه چیز دیگری.