ترجمۀ یکی از اسناد مندرج در "زرادخـانـه" مجلۀ تیوریک- سیاسی حزب کمونیست انقلابی کانادا- شمارۀ نهم- منتشرۀ زمستان 2017
مسئولیت تیوریک این سند بر عهدۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست انقلابی کانادا و مسئولیت ترجمۀ آن از انگلیسی به دری بر عهدۀ ما است
"هـیـئـت تـحـریـریـۀ شـعـلـۀ جـاویـد"
سـاخـتـمـان یـک حـزب مـائـوئـیـسـتی طـراز نـویـن
یکی از مفاهیم مرکزی مائوئیزم، تمرکز آن پیرامون آگاهی انقلابی و برداشت از جبرگرایی میکانیکی است. درین معنا پروراندن یک درک خودآگاه از کار ما و چگونگی و چرایی انجام آن مهم است. این که به عنوان یک حزب، چگونه در مورد خود فکر میکنیم، جنبۀ مهمی از آن [درک خودآگاه] است. همانند هر بخشی از کار ما، بینش ما در مورد حزب در روشنی درک به دست آمده توسط مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم متحول شده است. این چنین است که ما میتوانیم یک حزب مائوئیستی طراز نوین را، که موضوع این سرمقاله است، بپرورانیم. وقتی ما پیرامون "حزب مائوئیستی طراز نوین" صحبت مینماییم، ما پیرامون یک پیچیدگی مربوط به "حزب طراز نوین" شرح داده شده توسط لنین و بعدتر نامگذاری شده توسط استالین حرف میزنیم. آنچه مطرح میکنیم در تداوم- گسست با این مفهوم، یعنی تداوم این مفهوم و گسست ازین مفهوم، همراه با بعضی عناصر جدید و بعضی عناصر دیگرِ توسعه یافته در روشنی تجربۀ پرولتاریای جهانی در ایجاد انقلاب، از زمانی که آن مفاهیم مطرح گردیده اند، قرار دارد. نقاطی در تاریخ وجود دارد که در آن ایدههای برقرار شدۀ ما ناکافی به نظر رسیده است، جایی که با حفظ ماهیت انقلابی مارکسیزم تأکید گردیده است که ما [باید] دستآوردهای خود را دایر بر ایجاد یک گسست با آن [ایده]هایی که بیشتر ازین کارآیی ندارند و تداوم آن ایدههایی که کار میکنند، مجدداً آزمایش نماییم. رویزیونیزم همیشه خود را به مثابۀ یک گسست فعال از کمونیزم انقلابی برقرار شده ارائه نمینماید، [بلکه] بعضی اوقات تداوم بینش کهنی است که با آن که در زمانش انقلابی بوده، در روشنی تجارب پرولتاریای جهانی منسوخ گردیده است. ناکامی در تلفیق مفاهیم مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم با فهم ما از حزب، اشتباهی ازین نوع خواهد بود.
نـقـش و وظـیـفـۀ حـزب در مـشـی تـودهیـی:
پیدایش مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم به عنوان یک مرحلۀ جدید در تکامل تیوری انقلابی به ما اجازه میدهد که استراتژیهایی را که قبلاً به طرق غیر تیوریزه شده پیشبرده میشدند یا کلاً پیشبرده نمیشدند، به کار ببریم. قضیۀ کاربرد مشی تودهیی، یکی ازین قضایا است. نقش و وظیفۀ حزب درینجا تقطیر و سیستماتیک ساختن پیشرفتهترین ایدههای جداگانه و غیرسیستماتیک تودهها در کارزارها، شعارها و تشکلات است. آن گاه که چنین تقطیری صورت گرفت، اینها توسط حزب تنظیم میگردد و "به میان تودهها" یعنی جایی که در پراتیک مورد آزمایش قرار میگیرد برده میشود. این پراتیک به مثابۀ یافتهها به تکامل درکهای نوین، بیشتر خالص و بیشتر جهانی، خدمت مینماید. در این پروسه، نقش حزب این است که آگاهانه یافتهها را پخته سازد- دریافت بینشی- و آن را از طریق بررسی اجتماعی و از طریق تطبیق تیوری در پراتیک– دریافت تعقلی- که میتواند پرولتاریا را در پراتیک مبارزاتی برای نجاتش رهبری نماید، جمعوجور کند. این پروسه ای است که تمام مردم همه وقت در زندگی روزمرۀ شان انجام میدهند. تفاوت در این است که ما آن را سیستماتیک، آگاهانه و کلکتیوی انجام میدهیم و بدنه ای از معرفت و تجربۀ غیر مستقیم- تیوری- به وجود میآوریم که نمیتواند خود بهخود از مبارزات مستقیم مردم به وجود بیاید. برعلاوه ما آن را با داشتن یک هدف واضح شعوری: به پیش سوق دادن منافع پرولتاریا در مبارزۀ طبقاتی، انجام میدهیم. تیوری شناخت ما مبتنی بر جانبداری از پرولتاریا است. ما این امر را که نقش مردم در این پروسه عامل تعیینکننده است به رسمیت میشناسیم. حزب و کادرهای آن باید برای راه حلهای کمونیستی مشکلاتی که در مقابل تودهها قرار میگیرد آنها را تهییج نمایند و به مثابۀ یک ساختار تشکیلاتی، که حول آن تجمع نیروهای گردآمده در پراتیک مستحکم میشود، خدمت نماید. اما این فعالیت مردم است که فاتح دوران است و بخش بزرگی از موفقیت حزب در این پروسۀ ساختوساز روشنفکرانه، تابع چگونگی مؤثریت نتایج کارهایش برای بسیج توده ها است.
الـزامـات مـبـارزۀ دو خـط بـرای حـزب: حزب خود نیاز دارد که عرصه ای از مبارزۀ دو خط [درتفسیر] از "مارکسیزم" باشد. بورژوازی مکرراً مارکسیزم را از خصلت انقلابی اش و کمونیزم انقلابی پرولتری حقیقی تهی میسازد. در حمایت از سانترالیزم دموکراتیک، "درونی سازی" [مسایل خطی)، یا به عبارت دیگر طرح بحثهای درونی در مورد فیصلههای موجود حزب، به عنوان وظیفۀ اعضاء، یک فریبکاری است. این گونه فرهنگ "درونی سازی"، تکامل سازندۀ ابتکارات تیوریکی به عنوان یگانه نیاز در مقابله با چالشهای بهیادماندنی در مسیر کمونیزم را خفه میسازد. بدتر از آن، پوششی برای عناصر بورژوایی در درون حزب میگردد. اینها کسانی اند که قادر خواهند بود با تکیه بر عضویت فرمانبردارانه و یک پارچۀ حرکت شان، قرار دادن حزب در مسیر سرمایهداری و پیشبرد غیرقابلچالش این حرکت ها در درون خود حزب را حمایت و حفاظت نمایند. شاید به نظر بیاید که این [امر] یک جنبۀ اساسی سانترالیزم دموکراتیک است و به هیچ طریقی یک خصوصیت "مائوئیستی" تکامل تیوری حزب نمیباشد، اما به دو دلیل خصلت یک تکامل را دارا میباشد. اولاً، در مقایسه با معیارهایی که در کمینترن در دهۀ 30 قرن 20 و بعد از آن انکشاف یافت. [آن معیارها] روی "سانترالیزم" در "سانترالیزم دموکراتیک" و فوقیت آن نسبت به "دموکراسی" و روی انضباط راکد در خط سیاسی و فوقیت آن نسبت به مباحثه و ابتکار تأکید داشت. آن معیارها به رویزیونیزم کمک نمود که خود را سریعاً در جنبش کمونیستی بینالمللی با اتخاذ "سه مسالمتآمیز" خروشچفی- رقابت مسالمتآمیز میان نظام های اجتماعی، همزیستی مسالمتآمیز میان نظامهای اجتماعی و انتقال مسالمتآمیز از سرمایهداری به سوسیالیزم استحکام بخشد. ثانیاً بهترین نمونه در تکوین سیستماتیک خود توسط تیوری مبارزۀ دو خط مائو است، که میتوان از طریق [پیشبرد] پروسۀ هدفمند مباحثه، انتقاد و انتقاد از خود و عدم توافقات، کارکرد و [نتایج] آن را در یک خط بورژوایی و یک خط پرولتری دقیقاً [بیان] نمود. [ما] برین امر آگاهیم که [اجرای] این کار در هر شرایط مفروض خیلی آسان نیست. آن گونه که لنین تشریح نمود، نیروهای انقلاب و ارتجاع به نحو سادهای در ضدیت در مقابل هم قرار نمیگیرند، وفاداری شان را به انقلاب و ارتجاع بیان نمیکنند و برای آن نمیجنگند. اسلوب مبارزۀ دو خط کمک میکند که روی این تمایزات به طریق آگاهانه و سیستماتیک کار شود. این وظیفۀ انقلابیون پرولتری در حزب است که خط بورژوایی را، نه از طریق حفظ صلح در درون حزب تحت نام "وحدت " دروغین، شکست دهند. در درون حزب، ما باید در جانبداری از پرولتاریا بجنگیم. به هر حال این شکست خط بورژوایی در قدم اول و قبل از هر چیز دیگری باید سیاسی و نه تشکیلاتی باشد. برای حاملین خط درست کافی نیست که موقعیتهایشان در رهبری تشکیلاتی را حفظ کنند و از طریق جلوگیری از موقعیتگیریهای تشکیلاتی حاملین خط نادرست و منزوی کردن یا اخراج آنها، موقعیت های تشکیلاتی شان را تحکیم نمایند. باید برای اعضای حزب و تودهها توضیح داده شود که خط بورژوایی، پرولتاریا را از مسیر کمونیزم دور خواهد کرد. این گفته بدین معنا نیست که ما باید برای تضمین انتخاب حاملین خط درست در رهبری حزب کوشش نماییم، یا نباید هیچ کس به خاطر حمایت از خط بورژوایی و سرباززدن از اصلاح خود اخراج گردد. اما رویکردهای بروکراتیک برای پرداختن به تضادی مثل این، در دراز مدت، فرهنگ درونی ای در داخل حزب را تقویت خواهد کرد که زمینۀ باروری برای استقرار یک رهبری رویزیونیست خواهد بود.
حـزب بـه عـنـوان مـقـر فـرمـانـدهـی بـاالـقـوۀ ارتـجـاع: بیشک ممکن است خط بورژوازی نه تنها توسط بعضی از دستهبندیهای فرومایه در درون حزب که از طریق چند بحث و جدل به آن میپردازند، بلکه توسط خود رهبری نیز بتواند مورد توافق قرار بگیرد. به مثابۀ یک موضوع مربوط به حقیقت، ما به عنوان مارکسیست- لنینیست- مائوئیست ها، متوقعیم که [اگر] تحت دیکتاتوری پرولتاریا، دورنمای سیاسی بورژوازیی همراه با یک بورژوازی در شرف تکوین پیرامون رهبری حزب به درهمآمیختن آغاز نماید، خود حزب میتواند به مقر فرماندهی ارتجاع مبدل گردد. یکی از بصیرتهای مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم این است [که] این گرایش نمیتواند به صورت انحصاری، یا حتی عمدتاً، از بیرون جامعۀ سوسیالیستی از طریق تبلیغات یا نفوذ امپریالیستی تکوین یابد، بلکه برعکس از تضادهای درونی خود جامعۀ سوسیالیستی ناشی میشود. با آن که ساختار اساسی یک جامعه ممکن است همراه با مناسبات تولیدی متحول شده، به درجاتی تغییر یافته و خصلتاً سوسیالیستی شده باشد و وسایل تولید تحت کنترل پرولتاریا باشد، روبنا- به ویژه فرهنگ- این جامعه یک شبه سوسیالیستی نخواهد شد. روبنا نه تنها نسبت به زیربنا عقب میماند بلکه در تداخل با آن وجود دارد و [به نوبۀ] خود رشد زیربنا را متأثر میسازد. یک دیدگاه فرهنگی بورژوایی (یا حتی فیودالی)، حتی در یک جمعۀ سوسیالیستی، مردم را به ارزش های بورژوایی یا فیودالی مرتبط خواهد کرد که اگر مهار نگردد شروع به بازتولید مناسبات تولیدی بورژوایی خواهد کرد. این [امر] به حیات درونی حزب و مناسبات میان حزب و مردم گسترش مییابد. بنابرین ما میدانیم که ضروری است یک جامعۀ پرولتری (که به طرف کمونیزم گامزن است)علیه جامعۀ بورژوایی (که به طرف سرمایهداری گامزن است) مبارزه نماید و آن را در هر عرصهای از حیات اجتماعی شکست دهد و این مبارزه را بعد از ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا نیز ادامه دهد. ازینجاست که باید گفت: مبارزۀ طبقاتی تحت سوسیالیزم ادامه خواهد یافت و وظیفۀ ما به عنوان جانبداران پرولتاریا حمایت از اردوگاه پرولتری و تحکیم آن در این مبارزه خواهد بود. ما میدانیم که این مبارزه قبل از همه یک مبارزۀ سیاسی خواهد بود و نه مبارزۀ تنها علیه "مداخلات بورژوایی" یا اشرار بیرونی. راه حل این [مشکل] بسیج توده ها در انقلاب فرهنگی، یکی از مفاهیم تاریخی- جهانی مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم است. درینجا حزب نیاز دارد که تودهها را بشوراند و آنها را وادار به عمل نماید و مردم را برای این ضرورت نهایی از هم اکنون آماده سازد. با آگاه بودن به این امر که حزب میتواند مقر فرماندهی نیروهای بورژوایی گردد، ما [باید] درک خود را از حزب بازاندیشی نماییم. اولاً این [بازاندیشی] امکان "سرباز خوب" شدن را منتفی میسازد، زیرا اگر وظیفۀ هر کادر شامل یک مبارزۀ درونی علیه ظهور یک رهبری ارتجاعی باشد، این کردار "خوب"- که ویژگی اش فرمانبرداری ناسنجیده از سفارشات صادر شده توسط مرکز است- راه را، بدون پیشبرد یک مبارزه، برای اجرای خط بورژوایی هموار میسازد. [بنابرین] این کردار "خوب"، که اگر حزب همیشه و مداوماً نمایندۀ مطلق خط پرولتاریایی باشد ممکن است پذیرفتنی باشد، در حقیقت [یک کردار] بد میشود. علاوتاً، یک آموزش مشخص شده توسط این گونه فرمانبرداری ناسنجیده به تولید یک مناسبات ویژه میان رهبری و اعضاء و مزید بر آن میان حزب و مردم خدمت مینماید. این [فرمانبرداری]، فرهنگ بورژوایی و جامعۀ بورژوایی را از طریق متبلور کردن مداوم قشربندی کسانی که رهبری میکنند و کسانی که رهبری میشوند و مادیت بخشیدن آن قشربندی و ارتقای آن از یک ضرورت واقع گرایانۀ مؤقتی به یک شایستگی ماهوی دایمی، بازتولید مینماید. این ته ماندۀ فرهنگی جامعۀ بورژوایی، که تحت دیکتاتوری پرولتاریا ادامه مییابد، میتواند به تحریف و کند کردن تکامل سوسیالیزم خدمت نماید و راه را برای رهروان راه سرمایهداری هموار سازد. بنابرین ما باید علیه آن در دوران دیکتاتوری پرولتاریا و حتی قبل از برقراری دیکتاتوری پرولتاریا مبارزه نماییم. حزبی که خط پرولتری در آن در فرماندهی قرار داشته باشد، ازین مبارزه با آغوش باز پذیرایی خواهد کرد.
درگـیـرشـدن در زنـدگـی داخـلی حـزب: حزب مائوئیستی حاوی یک وحدت اضداد در زنـدگـی درونـی خـود اسـت. ایـن [امـر] روحیۀ شورشگری، پراتیکی از انتقاد و تعهد تشکیلاتی به دموکراسی را بر تارک انضباط، وحدت و تمرکز بنا مینماید. گذشته از همه، ما میدانیم که روزی ادامه دهندۀ مبارزۀ طبقاتی تحت سوسیالیزم و بسیج تودهها برای درهمکوبیدن بقایای جامعۀ بورژوایی، محتملاً موجود در درون دولت سوسیالیستی و حتی در درون خود حزب، خواهیم بود. بدون بنا بودن بر بنیاد انضباط، وحدت و تمرکز، مشخصات اخیرالذکر کموبیش چیز دیگری جز دعوت به بهمریختگی تشکیلاتی، پراگندهگرایی و فردگرایی نخواهد بود، اما بدون آنها، بنیادهای مذکور خطر رشد دگماتیزم، فرمانیرداری یک پارچه از اتوریتۀ مرکزی و رکود را به راه میاندازد. هر یک ازینها زمانی و فقط زمانی پرارزش خواهد شد که یکجا با هم وجود داشته باشند. ما در مورد دورنماها، برنامه و هر تبلیغات حزب به مثابۀ یک چیز الهام شده، با کیفیت ویژه ای از "درستی"، که به طور ساده توسط یک حزب پیشآهنگ خود خوانده تولید شده باشد و وظیفۀ ما صرفاً قبولاندن درستی آن به مردم باشد، باور نداریم. ما به بهترین وجه میکوشیم که به نتیجهگیریهای درست- نتیجهگیریهایی که ما را در مسیر نزدیک شدن به کمونیزم حرکت دهد- دست یابیم و از بهترین تیوری، تجربه و تجزیهوتحلیل که در دسترس ما قرار دارد استفاده نماییم، اما همۀ اینها صرفاً کوششهایی به سوی [درک] درست است. این که [درک ما] درست است یا نه؟ در پراتیک، توأم با این که واقعیت داور نهایی است، زاده میشود. بدین معنا که ما باید روحیۀ تجربی و گرایش خلاقانه را در کار[ویپکار] خود مورد استفاده قرار دهیم. همچنان بدین معنا که ما باید طبق فهمی که در پراتیک برای ما فراهم شده است، از شکستهای خود و همچنان از موفقیتهای خود بیاموزیم. بخشهای حزب نباید به طور ساده به مرکز گزارش دهند تا [طبق آن] بعداً مرکز رهنمودهایش را برای بخشها صادر نماید. یکی از نقشهای رهبری (مرکز) در این بینش حزبی این است که به بخشها اجازه داده شود که در تجربه و تشویق به این گونه تجربه آزادی عمل داشته باشند. ابتکارات متفاوت ممکن است ویژگیهای بیشتری در بعضی زمینهها نسبت به سایر ابتکارات، به خاطر ویژگیهای این یا آن موقعیت، داشته باشند. بدین سان این [امر] برای فراهم کردن این محیط از لحاظ اجرای وظیفه سودمند است، اما این سودمندی در حقیقت نسبت به علت واقعی ای که بخشها به چنین محیطی برای تجربه نیاز دارند، ثانوی است. حزب لغزش ناپذیر نیست، و رهبری مصئون از خطا نمیباشد. به کاربستن این ایده به معنای پراتیکی آن مجاز بودن بخشها در تمرین ابتکارات است. این [امر] به رشد کادرها و قادر ساختن آنها به کار[وپیکار] از طریق مواجهه با مشکلات مبارزاتی و سرمشقهای درک ما از مناسبات حزب با توده ها، کمک میرساند: این یعنی به رسمیت شناختن اهمیت تعیینکنندۀ ابتکار اخیرالذکر. گرچه نقش رهبری درینجا خاتمه نمییابد. گذشته ازین، تجارب بخشهای محلی به دورنماهای محدود، پراتیکهای پراگنده و محدودیت پراتیکهای صحیح بخشها که سرچشمۀ آنها است، منجر خواهد شد. با اتخاذ این گستره برای تجربه، مرکزیت حزب در تعمیم دادن پراتیکهای درست رشدیافته توسط بخشها، نقش بازی مینماید. این به معنای تشویق و بعضی وقتها هدایت بخشها در اتخاذ پراتیکهایی که موفقانه تبارز یافته اند و دستکشیدن از پراتیکهایی که غیر موفقانه تبارز یافته اند است. درست همان گونه که رهبری لغزش ناپذیر نیست، هیچ سطحی از تشکیلات حزب نیز خطاناپذیر نمیباشد و یکی از مزیتهای داشتن یک رهبری مرکزی، توانایی در اتخاذ یک دورنمای جامع از کار[وپیکار] حزب و به کار بردن درسهای آموختهشده از آن دورنمای جامع در [حل] مشکلات محلی است. حزب باید مراقب باشد که از تکریم [افراطی] رهبران خود اجتناب ورزد، تکریم [افراطی]ای که آنها را مافوق وضعیت قانونی صرفاً فانی قرار میدهد و به تجلی رهبری در وجود یک شخص منجر میشود. در وضعیتی مثل این، برای این رهبر خیلی آسان است که خط نادرست اتخاذ نماید و با [استفاده] از تکریم شورمندانه نسبت به خود، که در عقب این وضعیت قرار دارد، کل حزب را در آن خط نادرست قرار دهد. یک رهبری دسته جمعی که درگیری با پیچیدگیهای دورنماهای مختلف را به خوبی درک میکند و بر محور یک پایۀ برناموی مستحکم و جانبداری از پرولتاریا وحدت دارد، برای چالشهای پیچیده و ظریفی که مردم در مبارزات شان برای کمونیزم با آنها مواجه می شوند، خیلی بهتر و مناسبتر است. نـقـش حـزب در مـشـتـعـل شـدن جـنـگ طـولانـی خـلـق: استراتژی جنگ طولانی خلق ما را وادار میسازد که برداشت خود از حزب، مناسبات آن با توده ها، نقش آن و روشهای تبلیغاتی آن را انکشاف دهیم. ما نمیتوانیم به سادگی برای وقوع یک تحول عظیم یعنی پیدایش "وضعیت انقلابی" یا بحران بزرگی در نظم جاری که تبلیغات کلاسیک ما بتواند به طور موثری تعداد زیادی از جمعیت را قدرتمندانه به طرف دورنماهای ما بکشاند و آن بلوک [از مردم] را برای درهمکوبیدن سریع دولت بورژوایی و تشکیل دولت پرولتری بسج نماید، انتظار بکشیم. ما نیاز داریم که با دشمن در یک تصادم همهجانبه و طولانی در برگیرندۀ مبارزات برای قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی قرار بگیریم. وظیفۀ حزب باید ورای "تبلیغات کلاسیک"- انتشار مواد ایدیولوژیکی، طرح شعارها و بیرون دادن اعلامیه ها- گسترش یابد. این ها جنبههای مهمی از کار[وپیکار] ما هستند. درین مورد نباید سوءتفاهم رخ دهد. اما اینها در رفع نیازمندیهای یک تصادم نظامی طولانی میان نیروهای انقلابی و نیروهای مربوط به دولت بورژوایی، ناکافی هستند. درینجا رویارویی [با دشمن] خودش یک کار تبلیغاتی است. درست همان گونه که پروسۀ انقلابی نیازمند همهجانبه بودن است، تبلیغات حزب نیز باید چنین باشد. آنچه این "تبلیغات همهجانبه" نیاز دارد، درستی عملی حزب و برنامۀ آن- اجرای آنها در پراتیک- است. یقیناً ما نمیتوانیم به سادگی خود را با وسایل قانونی تبلیغات و مبارزه علیه طبقۀ سرمایهدار و دولت آن قانع سازیم. اگر ما نظم اجتماعی موجود را در معرض تهدید قرار دهیم، این گونه قانونگرایی نمیتواند ما را در مقابل سرکوب [دشمن] محافظت نماید. برای محافظت از تودهها و جنبش انقلابی آنها [صرفاً] حرف زدن در مورد قدرت دوگانه یا حتی مغلوب ساختن دولت بورژوایی و تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا بی اهمیت است. نیاز [این] است که یک ارتش خلق سازماندهی گردد. سازماندهی و به میدانآوردن یک ارتش خلق معانی بیشتری نسبت به یکجا گردآوردن سادۀ سربازان این ارتش، تنظیم یک ساختار فرماندهی و آغاز مبارزۀ مسلحانه دارد. یک ارتش خلق به حمایت نظامی و سیاسی بخش عظیمی از مردم نیاز دارد. آنها نیازمند مسلح بودن، تغذیه شدن، پناه گرفتن، آموزش دیدن و هدایت شدن هستند. اگر این [امور] به خود ارتش واگذار شود که منحصراً طبق کوششهای نظامی خودشان پایه ریزی گردد، این کار دستورالعملی برای ماجراجویی، رهزنی و شکست خواهد بود. آن گونه که مائو نگاشته است، حزب باید بر تفنگ فرمان دهد و [نه تفنگ بر حزب]. حزب باید ارتش خلق را رهبری نماید و تمرکز روی وظایف سیاسی خود را نسبت به اهداف سادۀ عملی نظامی ترجیح دهد. مفهوم "حزب نظامی شده" در این نشریه با تفصیل بیشتر مورد بررسی قرار گرفته است و لذا ما درینجا به تشریح آن نمیپردازیم.
نـقـش حـزب در شـرایـط [کـشـور] نـاقـلـیـن مـسـتـعـمـرهنـشـیـن: در یک کشور ناقلین مستعمرهنشین مثل کانادا، مناسبات حزب و پرولتاریا به طور کل با "ملت" نسبت به انقلابات سوسیالیستی سابق که بیشتر در کشورهای ماقبل سرمایهداری و نیمه فیودالی، نیمه مستعمراتی مستقر گردیدند، خیلی متفاوت است. نظر به این که سابقاً کمونیست ها، آن گونه که در مانیفیست کمونیست ارائه شده بود، در پی ان بودند که: «طبقۀ کارگر خود را به مقام ملت ارتقا دهد... هر چند نه به مفهوم بورژوایی کلمه.» این هدف مادامی که شکلگیری ملی کانادا، ملل بدوی "میتیس" و "انویت" را در معرض ستم ملی، [سرکوب و نسلکشی] توسط موجودیت حقیر خود قرار داد، نمیتواند هدف ما باشد. طبقۀ کارگر در کانادا باید به مثابۀ بخشی از واژگونی انقلابی بورژوازی کانادا، به معنای واقعی کلمه کانادا را براندازد. در غیر این صورت [سرنگونی مذکور باعث] ادامه یافتن حیات یک دولت کانادایی جدید که استعمارگر پرولتاریایی خواهد بود، نه پرولتاریایی و به بیان دقیقتر سوسیال- استعماری، خواهد شد. تاریخاً دورنمای جنبش کمونیستی در کانادا این گونه بوده است، دورنمایی که ما با آن گسست کرده ایم. بنابرین در مورد مدنظر قرار دادن خط پرولتری به عنوان هویتی از "منافع ملی" یا بدتر از آن معرفی کردن حزب پرولتری به مثابۀ نمایندۀ "کل ملت" سوالی نمیتواند در میان باشد. یقیناً [وضعیت] اخیرالذکر در هر جامعۀ کاملاً رشد یافتۀ سرمایه داری صدق مینماید. بهر حال، در زمان انداخته شدن دولت ملی کانادا به زباله دان تاریخ، به عنوان یکی از وظایف عاجل انقلاب پرولتری، این موضوع دوبرابر اهمیت پیدا می نماید. نـتـیـجـهگـیـری: اگر "حزب مائوئیستی طراز نوین" را بتوانیم در چند کلمه [توصیف نماییم]، باید بگوییم که: [حزب مائوئیستی حزبی است] که در آن سیاست در مقام فرماندهی قرار دارد، نه برتری استراتژیک، نه ظرفیت تولیدی. سیاست، مبارزه برای قدرت [سیاسی است]. بنابرین یک حزب مائوئیستی طراز نوین در قدم اول باید توسط زبدهترین و جانبازترین جانبداران پرولتاریا- کسانی که برای پیروزی پرولتاریا در رسیدن به قدرت [سیاسی] مبارزه میکنند، ایجاد گردد، نه توسط حامیان حزب. درجۀ به اهتزار درآمدن درفش منافع پرولتاریا و خط پرولتری توسط خط سیاسی حزب وابسته به این است که این جانبداران [پرولتاریا] چگونه در راه اندازی مبارزه و جلب حمایت مردم از این مبارزه موفق هستند.