Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شماره سيزدهم دوره سوم جوزا - سرطان ۱۳۸۵ جون ۲۰۰۶

با تقدیم صمیمانه ترین تبریکات رفیقانه به تمام اعضا و هواداران حزب

پیچیدگی تضاد های جامعه و رده بندی درست آنها

 

همانطوری که تداخلات و تاثیر گذاری های تضاد ها یکجانبه نبوده و دو جانبه و چند جانبه می باشند ، ساحات تاثیر گذاری تضاد ها نیز با دیوار چین از هم جدا نیستند ، بلکه بصورت همزمان و هم مکان در همدیگر تداخل می کنند . به همین جهت است که یک نیروی سیاسی مشخص نمی تواند صرفا حامل و عامل یک تضاد یا یک جهت یک تضاد معین باشد .جامعه افغانستان به مثابه یک جامعه مستعمره – نیمه فئودال ، دارای سه تضاد بزرگ است :
1  -  تضاد.ملی خلق ها و ملیت ها با قدرت های امپریالیستی .
2  -  تضاد توده های مردمان کشور با طبقات حاکم فئودال و بورژوا کمپرادور .
3  -  تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی .
این تضاد ها همه ریشه در تضاد اساسی نظام ارتجاعی وابسته به امپریالیزم در کشور دارد که گاهی حالت مستعمراتی – نیمه فئودالی دارد و گاهی حالت نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی . حالت مستعمراتی – نیمه فئودالی تفاوت های کیفی ای با حالت نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی دارد ، ولی از اساس با آن یکی است . حالت مستعمراتی – نیمه فئودالی در واقع وضعیت تشدید یافته  حالت نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی از وجه سلطه امپریالیستی است . تضاد اساسی در هر دو حالت با هم منطبق بوده و یکی محسوب می گردد . تفاوت کیفی میان این دو حالت ، تفاوت در تضاد عمده آنها است . تضاد عمده فعلی جامعه افغانستان ، که در حالت مستعمراتی – نیمه فئودالی قرار دارد ، تضاد ملی خلق ها و ملیت ها با قدرت های امپریالیستی است که مشخصا بصورت تضاد ملی خلق ها و ملیت های کشور با اشغالگران امپریالیست و خائنین ملی دست نشانده شان تبارز می نماید . در زمان اشغال افغانستان توسط قوای سوسیال امپریالیستی نیز چنین حالتی وجود داشت . در آن زمان نیز ، تضاد عمده ، تضاد ملی خلق ها و ملیت ها با قدرت های امپریالیستی بود که مشخصا بصورت تضاد ملی خلق ها و ملیت ها با اشغالگران سوسیال امپریالیست و خائنین ملی دست نشانده شان یعنی رژیم پوشالی بورژوا کمپرادور و رویزیونیست ، تبارز نموده بود .
اما در حالت نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی که طبقات ارتجاعی استثمارگر و ستمگر حاکمیت را در دست دارند و سلطه امپریالیزم نسبتا بصورت غیرمستقیم اعمال می گردد ، تضاد میان توده های خلق های کشور و طبقات حاکم فئودال و بورژواکمپرادور به تضاد عمده تبدیل می گردد . چنین حالتی در طول دوران سلطنت ظاهر شاه و حاکمیت پنج ساله داود خان وجود داشت .
در حالت نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی ، در صورتی که مداخلات امپریالیست ها بسیار فعال و شدید باشد ، بخصوص از لحاظ نظامی ، تضاد عمده به دو شکل دیگرنیز می تواند تبارز نماید . در صورتیکه ارتجاع حاکم با پشت گرمی های مستقیم و غیر مستقیم امپریالیست ها در مواجهه با مبارزات وسیع و گسترده توده های خلق ها قرار داشته باشد ، تضاد عمده عبارت از تضاد میان توده های خلق ها از یکطرف و ارتجاع و امپریالیزم ، بصورت مشخص پشتیبانان امپریالیستی فعال ارتجاع حاکم ، از طرف دیگر خواهد بود . چنین حالتی از زمان کودتای هفت ثور تا زمان تجاوز قوای سوسیال امپریالیستی بر افغانستان ، وجود داشت . اما در صورتیکه ارتجاع حاکم  در مواجهه با مبارزات وسیع و گسترده توده های خلق ها قرار نداشته باشد ، تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی تشدید می یابد و این تضاد ، به تضاد عمده تبدیل می گردد . چنین شرایطی در زمان جنگ های خانمان بر انداز ذات البینی میان جهادی ها و همچنان در زمان طالبان ، که دوره جنگ میان طالبان و جهادی ها بود ، وجود داشت . 
عمده بودن تضاد ملی خلق ها و ملیت های کشور با اشغالگران امپریالیست و خائنین ملی دست نشانده شان در شرایط فعلی ، به این معنی نیست که تضاد میان توده های خلق ها و طبقات فئودال و بورژوا کمپرادور و همچنان تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی ، دیگر عملکرد و تاثیر گذاری ای بر اوضاع ندارند . بالا تر از این ، باید گفت که عمده بودن این تضاد به این معنی نیست که آن دو تضاد بزرگ ، دیگرعملکرد و تاثیر گذاری شان بر اوضاع کم اهمیت و قابل انصراف می باشد . آن تضاد ها با وجودی که در مرحله فعلی تابع تضاد عمده گشته و توسط آن سمت و سو پیدا می نمایند ، اما در عین حال به مثابه تضاد های بزرگ جامعه باقی می مانند و تاثیر گذاری های بزرگ شان بر روند تکامل جامعه ، منجمله تاثیر گذاری های معینی بر روند حرکت تضاد عمده ، را حفظ می کنند .
تضاد های بزرگ  و همچنان تضاد های مهم و غیر مهم دیگر جامعه با همدیگر متداخل بوده و همه روی هم بصورت متقابل تاثیر می گذارند . همانطوری که این تداخلات و تاثیر گذاری ها یکجانبه نبوده و دو جانبه و چند جانبه می باشند ، ساحات تاثیر گذاری تضاد ها نیز با دیوار چین از هم جدا نیستند ، بلکه بصورت همزمان و هم مکان در همدیگر تداخل می کنند . به همین جهت است که یک نیروی سیاسی مشخص نمی تواند صرفا حامل و عامل یک تضاد یا یک جهت یک تضاد معین باشد .
مثلا نیروی انقلابی حامل و عامل یک جهت از تضاد عمده ، جهت خلق ها و ملیت ها ، در مقابله و مبارزه با اشغالگران و دست نشاندگان شان است ؛ ولی در عین حال عامل و حامل یک جهت ازتضاد میان توده های خلق ها و طبقات فئودال و بورژوا کمپرادور ( جهت توده های خلق ها ) و همچنان عامل و حامل مبارزه علیه کلیت کشمکش ها میان مرتجعین ، است و نمی تواند مبارزاتش را با توجه به این مجموعه کلی پیش نبرد . قدر مسلم است که این نیرو نمی تواند تفاوت میان تضاد عمده و تضاد های غیر عمده را نادیده بگیرد و با همه آنها برخورد یکسان داشته باشد . علاوتا ، نیروی انقلابی در رابطه با تضاد های مهم جامعه ، یعنی تضاد میان زنان و شوونیزم مرد سالار و تضاد میان ملیت های تحت ستم و شوونیزم طبقات حاکمه ملیت پشتون ، نیز در جهت زنان و ملیت های تحت ستم قرار دارد و نمی تواند مبارزه علیه شوونیزم جنسی و ملیتی را به فراموشی بسپارد . ولی مکلف خواهد بود که این مبارزات را درتابعیت از تضادعمده و درپیوند با تمام تضاد های بزرگ به پیش ببرد .
طالبان را در نظر بگیریم ( درینجا منظور از طالبان آن بخش از طالبان است که علیه اشغالگران و رژیم کرزی می جنگند و نه تسلیم شده های شان ) :
طالبان کسانی اند که حاکمیت شان توسط اشغالگران سر نگون گردید ، حاکمیتی که تا حد زیادی با پشت گرمی و حمایت خود آنها به وجود آمده بود . ولی مقاومت طالبان علیه متجاوزین و اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده ادامه یافته است  . این وضعیت ، موقعیت آنها را در رابطه با تضاد عمده مشخص می نماید . اما صرفا توجه به این موضوع ، علیرغم عمده بودنش ، نحوه برخورد و تعیین سیاست های مناسب در قبال طالبان را نمی تواند بصورتمام و کمال معین و مشخص سازد  
طالبان از لحاظ طبقاتی ماهیت یکسانی با رژِیم دست نشانده دارند . در اینمورد باید  گفت که رنگ و بوی فئودالی آنها نسبتا غلیظ تر و پر رنگ تر نسبت به رژیم دست نشانده است و نمای بورژوا کمپرادوری آن نسبتا ضعیف تر . همین ماهیت طبقاتی استثمارگرانه و ستمگرانه ، چهار موضوع دیگر در رابطه با آنها را به وجود می اورد . یکی اینکه مقاومت آنها علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده مبتنی بر منافع اکثریت قاطع توده ها به ویژه کارگران و دهقانان نیست ، بلکه مبتنی بر منافع فئودال ها و بورژوا کمپرادور ها است . دیگر اینکه مقاومت آنها بر پایه دشمنی سیستماتیک با نظام سرمایه داری امپریالیستی ، که تجاوز و اشغالگری امپریالیست ها از ان ناشی می شود ، نیست . چنین مقاومتی حتی اگر به موفقیت نیز بینجامد ، در بهترین صورت صرفا می تواند حالت مستعمراتی را به حالت نیمه مستعمراتی بدل نماید . بنا بر این چنین مقاومتی نجات از تمامی اشکال سلطه امپریالیستی را اصلا نمی تواند متحقق بسازد . علاوتا می تواند زمینه ساز وابستگی به سائر قدرت های امپریالیستی گردد . سوم اینکه در شرایط ویژه کنونی افغانستان ، که کشور علاوه از تجاوزات و مداخلات امپریالیست ها ، آماج مداخلات رژِیم های ارتجاعی خارجی نیز هست ، مقاومتی با اینچنین ماهیت طبقاتی می تواند – و در واقع تا حد معینی توانسته است – آلت دست رژیم های ارتجاعی خارجی قرار بگیرد .  چهارم اینکه بنا به همین ماهیت طبقاتی ، تضاد میان طالبان و رژیم دست نشانده ، صرفا تضاد میان مقاومت کنندگان در مقابل متجاوزین و اشغالگران امپریالیست و خائنین ملی دست نشانده اشغالگران نیست ، بلکه در عین حال ، تضاد میان دو دسته بندی ارتجاعی فئودال کمپرادور نیز محسوب می گردد .
علاوتا در رابطه با شوونیزم ملی و شوونیزم جنسی تفاوت ماهوی و اساسی میان طالبان و رژیم دست نشانده وجود ندارد . حتی بطور مشخص باید گفت که غلظت شوونیزم ملی و شوونیزم جنسی طالبان نسبت به شوونیزم ملی و شوونیزم جنسی رژیم دست نشانده بیشتر است . مخالفت طالبان با رژیم دست نشانده و مقدم بر آن مخالفت شان علیه اشغالگران امپریالیست ، در مورد مسائل مربوط به زنان و ملیت ها ، مبتنی بر همین غلظت بیشتر شوونیزم ملی و شوونیزم جنسی شان است . مثلا آنها پذیرفته شدن کثیر القومیتی بودن افغانستان و به رسمیت شناخته شدن زبان های دیگر ، غیر از زبان پشتو، را در " قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان " به عنوان یک حرکت ضد " وحدت ملی " و " تجزیه طلبانه " مورد نکوهش قرار می دهند و به این ترتیب طرفدار حاکمیت شوونیستی ملی غلیظ تری نسبت به رژیم دست نشانده هستند . در مورد مسئله زنان ، طالبان اقدامات ناچیز و نمایشی رژیم دست نشانده برای زنان را به مثابه اقدامات ضد اسلامی و ضد فرهنگ ملی  که هدفش ترویج فحشا و فساد اخلاقی و تضعیف خانواده است ، به شدت محکوم می نمایند . به همین جهت است که هر جائیکه دست شان برسد ، مکاتب دخترانه را به آتش می کشند و می بندند و کارمندان زنانه را خانه نشین می سازند . غلظت شوونیزم ملی و شوونیزم جنسی طالبان نسبت به رژیم دست نشانده نه تنها امروز مشخص و روشن است بلکه در زمان حاکمیت شان نیز بخوبی هویدا بود .
ازلحاظ ایدئولوژیک نیز تفاوت ماهوی میان اسلامیزم رژیم دست نشانده و اسلامیزم طالبان وجود ندارد . اما به وضوح اسلامیزم طالبان نسبت به اسلامیزم رژیم دست نشانده پر رنگ تر است . به عبارت دیگر اسلامیزم طالبان مبتنی بر اسلام ناب است و اسلامیزم رژیم دست نشانده رگه های کمرنگی از مدرنیزم را با خود دارد . اما طالبان از لحاظ ایدئولوژیک به نحو بسیار محکمی بر روی این تفاوت اتکاء می کنند . آنها رگه های کمرنگ مدرنیستی در اسلامیزم رژیم دست نشانده را به معنی عدم خلوص در پذیرش اسلام تلقی کرده و رژیم را به منافقت متهم می کنند ، منافقتی که به نظر آنها خطر بزرگی را متوجه اسلام می سازد . طالبان با تکیه بر همین موضعگیری ایدئولوژیک ، رژیم را حاکمیت منافقی می داند که فقط برای فریب مسلمانان ماسک  دروغین " جمهوری اسلامی افغانستان " را به چهره کشیده است . آنها آشکارا می گویند که : " در اسلام دموکراسی نیست " و در مورد رژیم می گویند که چون دموکراسی می خواهد لذا یک رژیم اسلامی نیست . البته آنها وقتی که می گویند : " در اسلام دموکراسی نیست " راست می گویند ؛ اما گفته شان در مورد اینکه : " رژیم کرزی دموکراسی می خواهد  " ، گفته درستی نیست . طالبان طرفدار " امارت اسلامی " هستند و " جمهوری اسلامی " را ، که در افغانستان به مفهوم سیستم سیاسی چند حزبی اسلامی مطرح گردیده است ، قبول ندارند . خلاصه طالبان مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده را تفسیر اسلامی می کنند و این مقاومت را بمثابه " جهاد اسلامی " مشخص می نمایند .
به این ترتیب اگر تضاد عمده یعنی تضاد ملی خلق ها و ملیت های کشور با اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده را در نظر بگیریم  ، می بینیم که طالبان در ضدیت با اشغالگران و رژیم دست نشانده قرار داشته و مقاومت شان را علیه آنها ادامه می دهند . اما این مقاومت چه از لحاظ ماهیت و چه از لحاظ شکل و صورت عمیقا ارتجاعی است و همین امر زمینه های زیادی برای سازش و تبانی میان آنها و اشغالگران و رژیم می تواند به وجود آورد . یک نکته بسیار مشخص و روشن درینمورد این است که حاکمیت طالبان خود در زمانش تا حد زیادی متکی به حمایت همین اشغالگران امروزی بود و هم اکنون نیز بخش مهمی از طالبان دیروزی ، به شمول کرزی ، در ترکیب حاکمیت پوشالی سهم دارند و بلکه نقش مهمی در این ترکیب بر عهده دارند . همین امر باعث می گردد که اشغالگران و رژیم دست نشانده در عین حالیکه سیاست سرکوب قهری در مورد مقاومت ارتجاعی طالبان را پیش می برند ، سیاست آشتی در قبال آنها را نیز باز می گذارند و راه مذاکره و سازش با آنها را مسدود نمی کنند . اینها مجموعا عواملی اند که بر مقاومت طالبان علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده خدشه وارد می سازند و آن را از پایه محکم و پیگیر بی بهره می سازند . این موضوع بخصوص در صورت اوجگیری مقاومت ملی مردمی و انقلابی بیشتر از پیش قابل دقت و در خور توجه خواهد بود .
طالبان در قبال چنین مقاومتی چه سیاستی را در پیش خواهند گرفت ؟ احتمال زیاد وجود دارد که آنها سیاست خصمانه ای در قبال این مقاومت در پیش بگیرند ، ولی در عین حال این امکان نیز وجود دارد که آنها مخالفت شان علیه چنین مقاومتی را تا سرحد تصادمات نظامی تشدید ننمایند و یا نتوانند تشدید نمایند .
در هر حال با توجه به اینکه آنها بخشی از مقاومت عمومی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده را تشکیل می دهند ، قطب انقلابی وظیفه دارد که در عین تدارک ، بر پایی و پیشبرد مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده ، نوعی همسویی عمومی در مقاومت با آنها بوجود بیاورد و یا لا اقل از به وجود آمدن جو برخورد نظامی میان دو طرف جلوگیری نماید . مسلم است که غیر از برخورد ها و مبارزات مسلحانه میان دو طرف بر سر اختلافات شان در مورد  چگونگی و شکل مقاومت ، مبارزات سیاسی – ایدئولوژیک بر سر چنین مسائلی میان شان ادامه خواهد یافت و نمی تواند که ادامه نیابد .
ولی اگر به سائر تضاد ها ، غیر از تضاد عمده ، نظر اندازیم ، می بینیم که گرچه تفاوت ماهوی میان رژیم دست نشانده و طالبان در عرصه این تضاد ها وجود ندارد ، ولی از جهات معینی وضعیت طالبان نسبت به وضعیت رژیم دست نشانده منفی تر است . همین امر یکی از عوامل عینی تسلیم طلبی های تعدادی از چپی های سابق در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده محسوب می گردد . آنها با توجه به ماهیت نسبتا غلیظ فئودالی و شوونیستی ، اعم از شوونیزم ملی و جنسی ، طالبان نسبت به رژیم دست نشانده و همچنان رنگ و بوی تند تر اسلامی و ضد دموکراتیک آنها ، رژِیم دست نشانده و امپریالیست های اشغالگر را نسبت به آنها ترجیح می دهند و در صف آنها می ایستند .
این موضوع در زمانیکه افغانستان توسط قوای متجاوز سوسیال امپریالیستی اشغال شده بود و رژیم دست نشانده آنها در کابل حاکمیت داشت ، نیز تقریبا به همین گونه بود . اما در آن وقت ، چپ افغانستان تقریبا در مجموع روی تضاد عمده تکیه کاملا یکجانبه نمود و در واقع نوعی تسلیم طلبی در قبال نیروهای اسلامی را در پیش گرفت . آن تسلیم طلبی در قبال نیروهای اسلامی مقاومت ، خواهی نخواهی نظر به ماهیت خود ، در سطوح معینی به تسلیم طلبی ملی در قبال اشغالگران سوسیال امپریالیست و رژیم دست نشانده شان تبدیل گردید ، و نمی توانست که تبدیل نگردد . به همینگونه تسلیم طلبی ملی امروز عناصر و گروپ های سابقا چپی نمی تواند تسلیم طلبی طبقاتی در قبال نیروهای اسلامی شامل در حاکمیت پوشالی و همچنان کل نیروهای ارتجاعی اسلامی ، را در بر نداشته باشد .
بهر حال ، با در نظر داشت چگونگی برخورد به تضاد عمده و مجموع تضاد های بزرگ و مهم جامعه ، می توان به روشنی درک کرد که مناسبات میان مقاومت ملی مردمی و انقلابی تحت رهبری قطب انقلابی جامعه و بصورت مشخص مائوئیست ها و مقاومت مذهبی فئودال کمپرادوری و ارتجاعی طالبان و هم قماشان شان ، مناسبات صاف و هموار و راحتی نیست و نمی تواند باشد . باید نهایت کوشش به عمل بیاید که مبارزات ایدئولوژیک – سیاسی میان دو طرف ، چه دررابطه با چگونگی برخورد به تضاد عمده و چه در رابطه با اختلافات در عرصه تضاد های دیگر ، به مبارزات مسلحانه انکشاف نیابد . اما درینجا دو موضوع جدی قابل دقت وجود دارد . یکی اینکه جلو گیری از انکشاف مبارزات ایدئولوژیک – سیاسی میان دو طرف ، که با توجه به اختلافات ناگزیر و اجتناب ناپذیر است ، به مبارزات مسلحانه صرفا با کوشش و تلاش یکجانبه قطب انقلابی امکان پذیر نیست . اگر آنها بهر قیمت تلاش کنند علیه مقاومت ملی مردمی و انقلابی دست به جنگ بزنند ، این مقاومت باید برای دفاع مسلحانه از خود و افشای گری در مورد سیاست انحصار طلبانه و تفرقه افگنانه ای که در نهایت به سود اشغالگران و رژیم دست نشانده تمام می شود ، قاطع و جدی عمل نماید . دیگر اینکه نفس تدارک ، بر پایی و پیشبرد مقاومت ملی مردمی و انقلابی متضمن خط کشی ایدئولوژیک – سیاسی ، تشکیلانی و نظامی با مقاومت مذهبی فئودال کمپرادوری و ارتجاعی است . بدون چنین خط کشی روشن و صریح و تکیه استوار بر آن ، نه می توان تدارک برای بر پایی مقاومت انقلابی را پیش برد و نه تداوم آنرا تضمین نمود . از این جهت مبارزه ایدئولوژیک – سیاسی علیه طالبان و هم قماشان شان و تکیه روی استقلالیت  تشکیلاتی و نظامی قطب انقلابی و مبارزه برای گسترش و استحکام روز افزون آن ، اجتناب ناپذیر و غیر قابل انصراف است .
در رابطه با این موضوعات همیشه باید توجه داشت که اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده ، پس از برپایی مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، با تکیه بر خصلت غلیظ ارتجاعی و مذهبی طالبان و همقماشان شان ، مداوما بصورت مستقیم و غیر مستقیم کوشش خواهند کرد که آنها را تحریک نمایند تا دست به جنگ داخلی بزنند . هوشیار بودن در مقابل چنین توطئه هایی نهایت ضروری است و یقینا اتخاذ تاکتیک های معین و مشخص سیاسی در قبال طالبان ، از دید هوشیاری های تاکتیکی و در مواردی از دید گذشت های تاکتیکی و همچنان هوشیاری و افشاگری در مورد سیاست تفرقه افگنانه اشغالگران و دست نشاندگان شان را ناگزیر میسازد .
چرا باید روی چنین سیاستی پافشاری
نمود و علیه برپایی جنگ داخلی مبارزات جدی و پیگیری را به پیش برد ؟ چه باید کرد تا اتخاذ چنین سیاستی درنهایت به انصراف ازشعار های ملی، مردمی و انقلابی منجرنشود؟
پافشاری روی چنین سیاستی و جدیت و پیگیری درتطبیق آن بخاطری ضروری است که متمرکز کردن تمام توان و نیروی مبارزاتی مسلحانه علیه دشمن عمده ضروری است و هر گونه عدم تمرکزی درینمورد به نفع اشغالگران و رژیم دست نشانده تمام می شود . باید نهایت تلاش و کوشش مان را به عمل بیاوریم که تمام توان و ظرفیت مبارزاتی مسلحانه خود را علیه دشمن عمده بکار اندازیم و از مصرف نمودن آن در مسیر های غیر عمده یعنی در تقابل علیه دشمن غیر عمده یا طالبان و هم قماشان شان ، جلوگیری نمائیم .
اما در رابطه با عدم انصراف از شعار های ملی مردمی و انقلابی باید گفت که چنین عدم انصرافی و کوشش برای گسترش و تعمیق هر چه بیشتر آنها در سطح جامعه فقط و فقط در صورتی ممکن و میسر و پیشرونده است که :
-  از لحاظ ایدئولوژیک  دور نمای غائی و هدف نهائی مان را همیشه بخاطر داشته باشیم و چراغ راهنمای مان قرار دهیم . به عبارت دیگر چشم بر نداشتن از هدف غائی کمونیزم و الزامات کشوری و بین المللی آن است که در مقابل در غلطیدن به جهت گم کردکی تضمین به وجود می آورد . چنین تضمینی بصورت پیگیر و مداوم مورد نیاز است و همیشه باید صیقل داده شود . ماهیت پرولتری و هویت کمونیستی پیشآهنگ نقش محوری بر عهده دارد . تکیه روی این ماهیت و هویت ، نه تنها در ضدیت با دشمنان ، بلکه در رابطه با متحدین سیاسی ، نیز الزامی و ضروری است . در غیر آن انحلال طلبی ایدئولوژیک به وجود می آید و این می تواند زمینه ساز هر نوع انحلال طلبی دیگری گردد .
-  از لحاظ سیاسی نه تنها روی اهداف و شعار های محوری مبارزاتی مان یعنی شعار ها و اهداف محوری مربوط به جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، انقلاب دموکراتیک نوین و جهتگیری سوسیالیستی آن ، استواری و ایستادگی داشته باشیم ، بلکه پیشبرد این اهداف و شعار ها را مستقیما در رابطه با پایه های اجتماعی سیاست انقلابی در مجموع و جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی بطور خاص ، یعنی توده ها و به ویژه کارگران ، به مثابه نیروی رهبری کننده ، و دهقانان ، به مثابه نیروی عمده ، و با توجه به منافع اساسی و خواست های حقیقی آنها ، منطبق با مشی انقلابی توده یی ، به پیش بریم . ممکن است ایستادگی صرف تئوریک روی اهداف و شعار های مبارزاتی زیاد مشکل نباشد ، ولی وقتی مبارزات انقلابی نتواند بصورت مستحکم و استوار بر پایه های اجتماعی خود متکی گردد ، اساس مادی برای انصراف از اهداف و شعار های انقلابی موجود خواهد بود و دیر یا زود انحرافات تئوریک را نیز بدنبال خود خواهد آورد .
-  از لحاظ تشکیلاتی روی استقلالیت تشکیلاتی کمونیستی و ملی – دموکراتیک ، چه در رابطه با استقلالیت حزبی و چه در رابطه با استقلالیت کاری برای ایجاد جبهه متحد ملی و اردوی توده یی ، یعنی مبارزه مستقل برای ایجاد هر سه سلاح انقلاب ، پیگیری و استواری غیر قابل انصراف و مداوم وجود داشته باشد .
-  از لحاظ نظامی روی ایجاد و پرورش نیروی نظامی مستقل ملی مردمی و انقلابی بطور پیگیرو استوار و مداوم کار و پیکار خلل نا پذیر صورت بگیرد . درینمورد ضرور است که علیه کار پوششی نظامی ، که انحراف نظامی عمده چپ در زمان مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی بود ، مرز بندی و خط کشی دقیق و پیگیر وجود داشته باشد ، با تمام توان و قوت علیه در غلطیدن به این انحراف و گرایشات مربوطه آن بصورت جدی و مداوم مبارزه صورت بگیرد و قاطعانه از پوشش بازی های نظامی جلوگیری به عمل آید .      
-  یکی از راه های موثر برای تامین موفقیت در فعالیت های مبارزاتی تدارکی برای بر پایی مقاومت ملی مردمی و انقلابی و پس از آن پیشبرد پیروزمندانه و هر دم پیشرونده آن ، پیوند استوار قطب انقلابی با جنبش بین المللی کمونیستی و جنبش های ملی خلق ها و ملل تحت ستم جهان و مبارزه برای استحکام و گسترش هر چه بیشتر این پیوند است . انترناسیونالیزم پرولتری یک اصل رهنما است و ایستادگی روی آن انصراف نا پذیر و غیرقابل اجتناب .
با توجه به تمامی مطالبی که تا حال گفتیم ، پیشبرد مبارزه برای برپایی و پیشبرد مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و خائنین ملی دست نشانده آنها ، قبل از همه مبتنی بر الزام و ضرورت اساسی ای است که دستیابی اصولی و اطمینان بخش پیروزی و فرجام موفقیت آمیز کل مقاومت ، قاطعانه می طلبد . چنین مقاومتی است که به توده ها راه نجات حقیقی شان را نشان می دهد و آنها را از سرگردانی انتخاب میان انقیاد ملی در قبال اشغالگران امپریالیست و خائنین ملی دست نشانده شان و تاریک اندیشی پر رنگ تئوکراتیک و بنیاد گرایانه طالبی نجات می دهد . در رابطه با این موضوع باید قاطعانه گفت که جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی نه تنها محور مبارزاتی مقاومت همه جانبه علیه اشغالگران امپریالیست و رژِیم پوشالی را تشکیل می دهد ، بلکه در عین حال نقش محوری ای در مبارزه بخاطر جلوگیری از غصب کل مقاومت توسط ارتجاع تئوکراتیک طالبی نیز بازی می نماید . این ، تجربه ای است که به بهای خون های بسیاری از زمان جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی گرفته ایم .
به این ترتیب جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی با وجودی که از لحاظ نظامی بصورت مستقیم متوجه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده است ، اما از لحاظ کلیت ایدئولوژیک – سیاسی خود نقش محوری در مبارزه علیه کلیت امپریالیزم و ارتجاع بازی می نماید . تا موقعیکه ما نتوانیم چنین جنگی را بر پا نموده و پیش ببریم ، مبارزات ایدئولوژیک – سیاسی مان علیه اشغالگران ورژیم دست نشانده و همچنان مقاومت ارتجاعی طالبان ، موثریت و کار آئی چندانی نخواهد داشت . ضرورت بر پایی قدرتمند قطب انقلابی ، مستلزم برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی و در حال حاضر مبارزه تدارکی قدرتمند برای برپایی آن است .


ارزیابی یک نقد از اساسنامه و برنامه حزب
قسمت سوم
انتقادات از برنامه حزب

 

برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان ، در واقع شامل چهار قسمت اصلی و یک قسمت ضمایم است :
1 -  مسائل عام ایدئولوزیک – سیاسی ( مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم ؛ انترناسیونالیزم پرولتری ؛ اوضاع جهانی و جنبش جهانی کمونیستی )
2 -  مسایل مربوط به اوضاع کنونی  افغانستان ( سیمای کنونی افغانستان ؛ مناسبات تولیدی  حاکم بر افغانستان ؛ طبقات اجتماعی جامعه افغانستان ؛ تضاد های اجتماعی مهم  شامل دو مسئله زنان و مسئله ملیت ها . )
3 -  مسائل مربوط به انقلاب افغانستان ( جامعه مستعمره -  نیمه فئودال و تضاد های طبقاتی و اجتماعی آن ؛ مضمون و وظایف انقلاب ؛ جهتگیری انقلاب ؛ نیروهای محرکه انقلاب ؛ سه سلاح انقلاب ؛ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ؛ اهداف انقلاب دموکراتیک نوین شامل اهداف سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی . )
4 -  مسائل مربوط به استراتژی مبارزاتی یا جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی به مثابه شکل مشخص کنونی جنگ خلق ( قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید ؛ قیام شهری و کودتا دو بیراهه ؛ جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی جنگ توده یی عمدتا دهقانی تحت رهبری پرولتاریا ؛ محاصره شهر ها از طریق دهات ، جنگ طولانی ؛ مناطق پایگاهی انقلابی ؛ ارتش انقلابی خلق ؛ تدارک برای برپایی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی یا شکل مشخص کنونی جنگ خلق . )
5 -  ضمایم ( سه چهره رویزیونیزم کهن و سه چهره رویزیونیزم مدرن ؛ پیشینه تاریخی افغانستان )
انتقادات نقد نویس تمام قسمت اول ، قسمت چهارم و قسمت پنجم یعنی مسائل عام ایدئولوژیک – سیاسی ، مسائل مربوط به استراتژی مبارزاتی و مباحث رویزیونیزم و پیشینه تاریخی در ضمایم برنامه را در بر نمی گیرد . این انتقادات تماما روی دو قسمت دوم و سوم یعنی مسائل مربوط به اوضاع کنونی افغانستان و مسائل مربوط به انقلاب افغانستان متمرکز گردیده است . البته انتقادات وارده بر این دو قسمت نیز تمام مسائل مربوط به این قسمت ها را در بر نمی گیرد .
اما مقدم براینها ، آنچه در رابطه با این انتقادات دارای اهمیت درجه اول می باشد ، کنده کنده بودن آنها است . انتقاداتی بر این جمله یا آن پروگراف برنامه حزب صورت گرفته و درین محدوده نتیجه گیری هائی به عمل آمده است ، اما مجموع انتقادات بهم ربط داده نشده و به صورت یک جمعبندی منسجم کلی مطرح نگردیده اند . در نتیجه ، همانطوریکه در انتقادات نقد نویس بر اساسنامه حزب نیز دیدیم ، اصلا نتیجه گیری نهائی وکلی منسجم از انتقادات وارده به عمل نیامده است . 
انتقادات وارده بر برنامه حزب توسط نقد نویس را تحت چند عنوان مورد ارزیابی قرار می دهیم :

در مورد سازمان های
" کمک رسانی " غیر دولتی

برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان ، در بخش های مختلف ، در هفت مورد روی سازمان های کمک رسانی غیردولتی مکث کرده و جوانب مختلفی از نقش این سازمان ها و نتایج فعالیت های آن ها را بیان کرده است :
1  -  " ریخت و پاش های سازمان های غیر دولتی و فساد و اختلاس و چور و چپاول مروج در ارگان های متشتت و متفرق دولتی ، بخش مهمی از کمک ها را یا از میان میبرد و یا به مجرا های شخصی می اندازد . " ( بخش سیمای کنونی افغانستان  در برنامه حزب )
2  -  " موقعیت اشغالگرانه امپریالیست های امریکائی و متحدین شان در افغانستان ، این زمینه را برای آنها به وجود آورده است که کلیت فعالیت های اقتصادی مربوط به این کشور را در سطح جهانی کنترل نمایند . علاوتا نه تنها به کنترل و شکلدهی مستقیم اقتصاد  در داخل کشورمی پردازند ، بلکه اقدامات شان را از طریق حاکمیت دست نشانده و سازمان های غیر دولتی ، که نهایتا آنها هم تحت کنترل شان قرار دارند و فعالیت های شان مشروط به حمایت های مستقیم و غیر مستقیم قوت های اشغالگر است ، نیزپیش می برند . " ( بخش مناسبات تولیدی حاکم بر افغانستان در برنامه حزب )
3  --  " از درون سازمان های غیر دولتی " کمک رسانی " مرتبط به منابع امپریالیستی ، عناصری به موقعیت بورژوا کمپرادوررسیده اند و عناصر دیگری نیز در حال دستیابی به چنین موقعیتی اند . " ( بخش مناسبات تولیدی حاکم بر افغانستان در برنامه حزب )
4  -  " قشر کوچک بورژواکمپرادور های بر آمده از درون سازمان های غیر دولتی کمک رسانی نیز از لحاظ موقعیت در بخش بورژوازی کمپرادور غیر بروکرات جای می گیرد . " ( بخش طبقات اجتماعی جامعه افغانستان در برنامه حزب )
5  -  " اقشار کثیرالعده خرده بورژوازی ، بخش گسترده ای از نفوس شهر های افغانستان و قسما روستاهای آن را تشکیل می دهد و بطور عموم به دو بخش تقسیم می شوند ؛ بخشی که مرتبط به بازار است و بخشی که مرتبط به دولت و موسسات کمک رسانی غیر دولتی است . "
6  -  " ... کارمندان موسسات کمک رسانی غیر دولتی ، آن بخش از خرده بورژوازی را تشکیل می دهند که بخوبی از وضع موجود مستفید می گردند . از آنجائیکه بخش عمده کمک های امپریالیستی برای " باز سازی افغانستان " از طریق موسسات کمک رسانی غیر دولتی به مصرف می رسد ، کارمندان این موسسات در سراسر کشور گسترده شده اند . موقعیت این بخش که مستقیما به سرمایه های امپریالیستی وصل است ، در کل نسبت به تمامی بخش های دیگر خرده بورژوازی بهتر است . افراد این بخش با معاشات خوب و تسهیلات نسبتا عالی زندگی از سائر بخش های خرده بورژوازی متمایز هستند ."
7  -  " قشر فوقانی خره بورژوازی مرتبط به دولت و موسسات کمک رسانی غیر دولتی از لحاظ موقعیت طبقاتی به بورژوازی کمپرادور نزدیک است . افراد این قشر بطور کلی از ارتباطات خارجی امپریالیستی و ارتباطات دولتی برخوردار هستند و از امتیازات اینگونه ارتباطات بهره می برند . اینها از خوان استثمار بهره ای دارند و مجموعا در خدمت سرمایه های امپریالیستی و کمپرادوری قرار دارند و می توانند خیالات صعود به موقعیت بورژواکمپرادوری را در سر بپرورانند . ازاین جهت رویهمرفته از وضع موجود راضی اند و از اشغالگران و رژیم دست نشانده حمایت به عمل می آورند . "
( بخش طبقات اجتماعی جامعه افغانستان در برنامه حزب )
اما نقد نویس ، در صفحات 3 ، 4 و قسمتی از صفحه پنجم نوشته خود ، تنها موارد شماره اول و هفتم را مدنظر قرار داده و با نقل آنها چنین وانمود کرده است که برنامه حزب غیر از آن موارد ، بحث دیگری در مورد سازمان های " کمک رسانی " غیر دولتی ندارد .
در مورد موضوع شماره هفتم اصلا معلوم نیست که نقد نویس چه انتقادی بر آن دارد و فقط مقداری به توضیح و تفصیل پرداخته است . اما در مورد موضوع شماره اول انتقادش روشن است . او می گوید که چور و چپاول و اختلاس و رشوه ستائی هم در موسسات دولتی وجود دارد وهم در موسسات غیر دولتی کمک رسانی و اینکه در برنامه حزب صرفا " ریخت وپاش ها " به موسسات غیر دولتی نسبت داده شده ، نا درست است . ببینیم موضوع از چه قرار است :
در برنامه حزب گفته می شود که :
" ریخت و پاش های سازمان های غیر دولتی و فساد و اختلاس و چور و چپاول مروج در ارگان های متشتت و متفرق دولتی ، بخش مهمی از کمک ها را یا از میان میبرد و یا به مجرا های شخصی می اندازد . "
درینجا " ریخت و پاش " و " فساد و اختلاص و چور و چپاول " بصورت مفاهیم مترادف بکار رفته و نه اینکه مثلا اولی نسبت به دومی حالت تخفیفی داشته باشد . حتی بالاتر از آن اگر میان این دو مقایسه ای صورت گیرد ، اولی نسبت به دومی شدید تر و عمومی تر است . به این معنی که " ریخت و پاش " نه تنها " فساد واختلاص و چور و چپاول " بلکه " اصراف " و اضافه خرچی های بی رویه را نیز شامل می شود . تحت تاثیر مجموعه این عوامل است که بخش مهمی از کمک ها یا بکلی ضایع می شود و یا به " مجراهای شخصی " یعنی جیب اشخاص و افراد ذیدخل ( مامورین و مسئولین عالیرتبه موسسات دولتی و غیر دولتی ) می افتد .
اگر موضوع غیر از این می بود و برنامه حزب ، موضوع چور و چپاول و اختلاص و رشوه ستانی در " موسسات کمک رسانی " غیر دولتی را قبول نمی داشت چگونه ممکن بود به این نتیجه برسد که از درون این موسسات یک قشر از بورژوا کمپرادور ها و یک قشر بزرگتر از خرده بورژواهای مرفه که قشر فوقانی آن در حال تبدیل شدن به بورژوا کمپرادور ها است ، به وجود می آیند ؟ واضح است که این چنین موضوع روشن و افتابی را اساسا نمیتوان منکر گردید . قدر مسلم است که مامورین و آمرین این موسسات هر قدر معاش های گزاف داشته باشند و یا هر قدر معاش های گزاف برای شان تعیین نمایند ، بدون حیف و میل و استفاده جوئی های وسیع از " کمک ها " نمی توانند به موقعیت های بورژوا کمپرادوری برسند . 
درینجا نمی خواهیم بگوئیم که نقد نویس یا کسان دیگری حق ندارند عبارت " ریخت و پاش " را نسبت به عبارت " چور و چپاول و رشوت و اختلاس " به مفهوم یک حالت تخفیف یافته تر درک کنند . اگر برنامه حزب تنها در همین یک مورد به موضعگیری علیه این موسسات می پرداخت ، درک متذکره می توانست پایه بیشتری داشته باشد . ولی موضعگیری برنامه حزب علیه " موسسات کمک رسانی " غیر دولتی صرفا به همین یک مورد محدود نیست . لذا ضرور است که موضعگیری برنامه درینمورد را باید با توجه به تمامی آنچه برنامه درین خصوص می گوید ، مورد ارزیابی قرار داد .
نقد نویس پیرامون همان دو مورد نقل شده از متن برنامه حزب ، تفصیلاتی ارائه می نماید که در واقع بیان کم و بیش تفصیلی خود موارد نقل شده و همچنان  موارد نقل ناشده ( پنج مورد دیگر ) از برنامه است ؛ البته به استثنای یک موضوع.
برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست )  افغانستان به این نظر است که موسسات کمک رسانی غیر دولتی به دلیل پرورش یک قشر از بورژوا کمپرادور ها و یک قشر وسیعتر خرده بورژوازی مرفه که افراد بخش بالایی آن می توانند به بورژوا کمپرادور ها تبدیل شوند ، تضاد های طبقاتی در جامعه را تشدید می نمایند . اما نقد نویس با وجودی که پرورده شدن بورژوا کمپرادور ها و خرده بورژوا های مرفه از درون موسسات کمک رسانی غیر دولتی را قبول دارد ، ولی نتیجه ای را که می گیرد این است که نقش این موسسات ، نه تشدید تضاد های طبقاتی بلکه تخفیف آنها است . به مطلب ذیل
توجه کنیم :
" ... " کمک " های این نهاد ها در شرایط فعلی که توده های میلیونی مردم بطور گسترده از فقر و فلاکت و گرسنگی ، بی سرپناهی ، بی امنی و عدم دسترسی به سائر ضروریات حیاتی سخت در رنج و عذاب اند ؛ حکم داروی مسکن نا چیزی را داشته و منحیث المجموع در تخفیف تضاد های طبقاتی در جامعه نقش بازی می کند . از این رو این  ( NGOs )  خدمات بزرگی را در اغوای توده های مردم زیر نام " بازسازی و نو سازی " کشور به نفع امپریالیست های اشغالگر و ارتجاع حاکم انجام می دهند و آرزوی آنها نیز تداوم این وضع در افغانستان است . " ( صفحات سوم و چهارم نقد ) ( تاکیدات از ما است – ش )
اگر موسسات کمک رسانی غیر دولتی منحیث المجموع در تخفیف تضاد های طبقاتی در جامعه نقش بازی می کنند ، چگونه می تواند آرزوی آنها تداوم فقر و فلاکت و گرسنگی و ... توده های مردم باشد ؟ ریفورم های محدود کننده تضاد های طبقاتی می توانند شرایط زندگی توده های مردم را بهتر بسازند . آوردن اینگونه احکام ضد ونقیض در یک پروگراف نشاندهنده این است که نقد نویس به کنه موضوع توجه نکرده و بطور مشخص مسئله تضاد های طبقاتی را از دید مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی مورد دقت قرار نداده است .
شکی نیست که کمک های امپریالیست ها در تمامی موارد برای توده های مردم حکم داروهای مسکن موقتی را داشته و اغواگرانه و فریبکارانه می باشند .این کمک ها اساسا برای سر پا نگه داشتن و تقویت سلطه سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی طبقات ارتجاعی فئودال و بورژوا کمپرادور و از یک جنبه پرورش بیشتر بورژواکمپرادور ها صورت می گیرد و نقشی در تخفیف تضاد های طبقاتی بر عهده ندارد . جهتگیری اساسی این  کمک ها در روستا ها ، تقویت فئودال ها است و در شهر ها نیز تقویت بورژواکمپرادور ها . " نفع " بسیار ناچیزی که این کمک ها به بخش کوچکی از توده های مردم می رساند ، فراهم ساختن یک نان بخور و نمیر برای آنها است و نه چیز بیشتری  .  تعدیل و تخفیف تضاد های طبقاتی اساسا یک موضوع مربوط به سیستم مالکیت بر وسائل تولید است و نه مربوط به دستیابی و یا عدم دستیابی به محصولات مصرفی حد اقل . بطور مشخص این کمک ها تقویت بیشتر بورژوازی کمپرادور را مد نظر دارد . برای تحقق این امر لازم است که دهقانان بیشتری بصورت جزئی و یا کلی از زمین و مالکیت بر وسائل تولید زراعتی کنده شوند و نیروی کار نیمه آزاد و آزاد بیشتری در جامعه به وجود بیاید . مسلم است که این امر به مفهوم تشدید فقر و گرسنگی و فلاکت توده ها است و نه تداوم وضع موجود . نقشی هم که موسسات کمک رسانی غیر دولتی درینمورد بازی می کنند یک نقش واقعی عینی و عملی است و نه اینکه صرفا یک " آرزو " باشد ، آنطوری که نقد نویس می گوید .   

در مورد تضاد های جامعه
این مبحث قسمت هائی از صفحات 7 و 8 نوشته را در بر گرفته است و شدیدا درهم و برهم و مغشوش و مخشوش است . به مطالب ذیل توجه کنیم : 
" رابطه بین تضاد عمده و تضاد اساسی جوهر هر تضاد را در کل تعیین میکند . "
یعنی چه ؟ درینجا مقوله " جوهر " به چه مفهوم بکار برده شده است ؟ به مفهوم " ماهیت " یا به مفهوم " ذات " ؟ به هر مفهومی که بکار رفته باشد ، غلط است .  جوهر ، ذات ، ماهیت و خصلت یک تضاد را با مطالعه خود آن تضاد ، دو جهت عمده و غیر عمده آن تضاد و یا جهت عمده آن باید معلوم کرد . به عبارت دیگر هر تضاد خاص را باید با توجه به ویژگی های خود همان تضاد مورد مطالعه قرار داد . 
چند سطر پائین تر :
" تضاد اساسی پروسه تکامل هر چیزی ، در سرتاسر آن پروسه به چشم می خورد و جوهر آن پروسه را از ابتدا تا انتها تعیین می کند . تنها با حل تضاد اساسی { که } مشخصه و تعیین کننده جوهر آن پروسه خاص است . .."
تضاد اساسی تعیین کننده ماهیت یک پروسه است . ولی چرا نقد نویس بجای مقوله " ماهیت " ، مقوله " جوهر " را بکار برده است ؟ یقینا او این دو مقوله را به یک مفهوم گرفته است و این غلط است .
به مطالب دیگری در این مبحث توجه کنیم :
" تضاد عمده در هر مقطع از زمان ، تضاد اصلی در آن مرحله خاص از تکامل پروسه ای است که توسط تضاد اساسی تعریف می شود . "
نخیر ! اساسا چنین نیست . کلمه " اصلی " می تواند به سه معنی در نظر گرفته شود : یکی به معنی مترادف با کلمه " اساسی " ، یکی به معنی متضاد با کلمه " فرعی " و یکی هم به همان معنی ایکه درترجمه فارسی بیانیه " جاا " آمده است و یا  در مرامنامه حزب کمونیست افغانستان آمده بود یعنی ترجمه ای از کلمه " MAJOR "  انگلیسی به فارسی .
اگر اصطلاح تضاد اصلی به مفهوم تضاد اساسی گرفته شود ، به همان صورتی که نقد نویس خودش سال ها به همین مفهوم می گرفت ، تضاد عمده هیچگاه نمی تواند تضاد اصلی خوانده شود .
اگر اصطلاح تضاد اصلی به معنی متضاد با تضاد فرعی در نظر گرفته شود ، باز هم تضاد عمده نمی تواند به معنی تضاد اصلی یک مرحله خاص از تکامل یک پروسه درنظر گرفته شود . دلیل آن روشن است : تضاد عمده ، در هر حال ، یکی ازتضاد های بزرگ ( MAJOR ) یک پروسه دارای تضاد های متعدد است و عمدگی آن باعث نمی شود که سائر تضاد های بزرگ به تضاد های کوچک و یا فرعی بدل شوند . حتی باید گفت که در سطح دیگری ، تضاد های مهم پروسه نیز به تضاد های غیر مهم و قابل انصراف تبدیل نمی شوند . به عبارت دیگر این تضاد ها بصورت تضاد های تابع و تحت رهبری تضاد عمده در می آیند ولی هیچگاه به تضاد های فرعی و غیر مهم بدل نمی شوند . درینجا بهتر است با یک ارزیابی از فرمولبندی تضاد ها در برنامه حزب ، مسئله را روشن سازیم :
تضاد اساسی :
تضاد میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی مستعمراتی – نیمه فئودالی .
تضاد های بزرگ :
1 -  تضاد ملی خلق ها م ملیت ها با قدرت های امپریالیستی .
2 -  تضاد میان توده های مردمان کشور و طبقات حاکم فئودال و بورژواگمپرادور .
3 -  تضاد میان دسته بندیهای ارتجاعی .
تضاد عمده :
تضاد ملی خلق ها و ملیت ها با قدرتهای امپریالیستی در شکل مشخص تضاد ملی خلق ها وملیت ها با قدرت های امپریالیستی اشغالگر و خائنین ملی دست نشانده شان .
تضاد های مهم :
1 : تضاد میان زنان و شوونیزم مرد سالار .
2  -  تضاد میان ملیت های تحت ستم و شوونیزم طبقات حاکمه ملیت پشتون .
در شرایط فعلی که تضاد ملی تمامی خلق ها و ملیت های کشور علیه قدرت های امپریالیستی در صورت مشخص تضاد ملی خلق ها و ملیت ها با اشغالگران امپریالیست و خائنین ملی دست نشانده شان بصورت تضاد عمده در آمده است ، هم دو تضاد بزرگ دیگر و هم تضاد های مهم دوگانه در جامعه بصورت تضاد های تابع و درجه دوم در آمده و تحت رهبری تضاد عمده قرار گرفته است ، اما کماکان بحیث تضاد های بزرگ و مهم جامعه باقی مانده اند . به عبارت روشن تر ، تضاد های بزرگ و مهم جامعه در هیچ مرحله ای به تضاد های فرعی و غیر مهم و قابل انصراف مبدل نمی شوند و در هر حالتی باید بزرگی و اهمیت و شیوه های مبارزاتی معین برای حل شان را در نظر گرفت . یقینا این شیوه های مبارزاتی معین باید در تابعیت از الزامات تضاد عمده پیش برده شوند ولی غیر قابل انصراف اند . در غیر آن تضاد عمده مطلق می شود و در نتیجه تضاد های بزرگ دیگر و تضاد های مهم در جامعه نظر انداز می گردند .
یک شکل بروز این انحراف ، همان انحراف مطلق سازی مبارزه و مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم مزدورش بود که در دوران مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی دامن " ساما " ، " رهائی " و دیگران را گرفته بود . شکل دیگر بروز این انحراف بصورت نظر انداز کردن مبارزات ضد شوونیستی جنسی و ملیتی و نادیده گرفتن کامل اهمیت این مبارزات ، در نزد نقد نویس موجود است. 
واضح است که اگر اصطلاح تضاد اصلی به همان مفهومی در نظر گرفته شود که در بیانیه " جاا " و یا در مرامنامه حزب کمونیست افغانستان آمده است ، باز هم تضاد عمده را نمی توان یگانه تضاد اصلی پروسه مورد نظر ، به حساب آورد .
باز هم به فلسفیدن های سفسطه آمیز نقد نویس توجه کنیم :
" تضاد عمده می تواند مبین تضاد اساسی در مرحله معینی از تکامل آن باشد بدون اینکه تضاد اساسی را در کلیت خود نمایندگی کند . "
تضاد عمده نمی تواند به تنهائی مبین یعنی بیان کننده تضاد اساسی باشد ، بلکه صرفا مبین یا بیان کننده عمده آن است ، زیرا که نمی تواند تضاد اساسی را در کلیت آن نمایندگی کند . چنین چیزی فقط وقتی ممکن است که میان تضاد اساسی و تضاد عمده انطباق کامل وجود داشته باشد یعنی هر دو یکی باشند و چنین چیزی در جوامع انسانی به مثابه پدیده های بغرنج و دارای مراحل مختلف تکامل اساسا ممکن نیست . اما نقد نویس به انطباق کامل میان تضاد اساسی وتضاد عمده باورمند است و درینمورد می گوید :
" تضاد عمده می تواند دقیقا همان تضاد اساسی باشد ولی الزاما این چنین نیست ."
همچنین : 
" ... تنها وقتی که تضاد عمده مبین کل تضاد اساسی باشد ، حل تضاد عمده می تواند تبدیل پروسه کهن به یک پروسه نوین ، یعنی حل تضاد اساسی کهن و پیدایش تضاد اساسی نوین ، را بوجود آورد . "
مشکلات فلسفی نقد نویس متاسفانه تا این حدی که گفتیم محدود نیست . او از تفاوت میان " تضاد اساسی " و " تضاد بزرگ " نیز سر درنمی اورد . او درینمورد می گوید :
" دانسته نمی شود که حزب کمونیست (مائوئیست ) افغانستان روی کدام استدلال تضاد اساسی جامعه را تضاد بزرگ نامیده است ؟ "
همچنان :
" ... تضاد اساسی جامعه دارای ماهیت و خصلت خاص خود است و با تضاد بین دسته بندی های ارتجاعی تفاوت کیفی دارد و چگونه ممکن است آنرا تضاد بزرگ نامید ؟ "
اما بدون اینکه منتظر دریافت جواب سوال مطرح شده باشد و یا خود آنرا جواب بگوید ، سر درگمی فلسفی اش را به گردن
حزب انداخته و مدعی می شود که :
" باز هم ملاحظه می شود که حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان در تعیین ماهیت و خصلت تضاد های جامعه و مناسبات ، روابط و وابستگی های متقابل آنها دچار عدم صراحت و ابهام است . "
طوریکه در بالا از رده بندی تضاد اساسی ، تضاد های بزرگ ، تضاد عمده و تضاد های مهم اجتماعی در افغانستان صحبت کردیم ، برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان هیچگاه " تضاد اساسی " را " تضاد بزرگ " نه نامیده است . برنامه از یک تضاد اساسی و سه تضاد بزرگ بمثابه انعکاس ، تبارز یا تجلی سه گانه تضاد اساسی صحبت می نماید و این انعکاسات سه گانه تضاد اساسی را از خود تضاد اساسی بمثابه یک کلیت جدا می کند و هر یک از آنها را در مراحل خاص تکامل تضاد اساسی به مثابه تضاد عمده مشخص می سازد .
به این ترتیب برنامه حزب نه تنها تفاوت کیفی میان تضاد اساسی به مثابه یک کلیت و تضاد بین دسته بندی های ارتجاعی به مثابه تبارز خاصی از این کلیت را در نظر می گیرد ، بلکه این تفاوت کیفی  را میان تضاد اساسی و دو تضاد بزرگ دیگر نیز مدنظر قرار می دهد و آنها را با هم خلط نمی کند . البته روشن است که این تفاوت کیفی یک تفاوت مطلق نیست ، بلکه تفاوتی است از نوع تفاوت میان جزء و کل . ولی در نظر گرفتن آن الزامی است و تفسیر فلسفی مراحل مختلف تکامل پروسه ، تضاد عمده در هر مرحله و بطریق اولی تبارزات مختلف تضاد اساسی ، بر عطف توجه بر این  تفاوت
کیفی استوار است .
ولی به نظرمی رسد که مشکل فلسفی نقد نویس صرفا به عدم درک تفاوت میان تضاد اساسی و تضاد های بزرگ محدود نمی گردد ، بلکه در عین حال تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی بمثابه یکی ازاشکال بروز ، انعکاس یا تجلی تضاد اساسی را نیز قبول ندارد . از توجه به موضوعات ذیل در نوشته مورد بحث می توان این نتیجه گیری را به عمل آورد :
" حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان طبق فوق تضاد بین نیروهای مولده و مناسبات تولیدی جامعه مستعمراتی – نیمه فئودالی را که در مناسبات طبقاتی به مثابه تضاد بین توده های خلق و امپریالیزم و تضاد میان توده های خلق و طبقات فئودال و بورژوازی کمپرادور تجلی می کند ، تضاد اساسی جامعه مشخص کرده است ؛ لاکن در فرمولبندی تضاد های جامعه صحبت از سه تضاد بزرگ دارد که به این صورت تضاد توده های خلق و طبقات حاکم فئودال و بورژوازی کمپرادور و تضاد ملی خلق ها وملیت ها با قدرت های امپریالیستی و تضاد بین دسته بندی های مختلف ارتجاعی مربوط به امپریالیست های امریکائی و روسی را در یک ردیف تضاد بزرگ تعریف کرده است . در حالیکه تضاد اساسی جامعه دارای ماهیت و خصلت خاص خود است و با تضاد بین دسته بندی های ارتجاعی تفاوت کیفی دارد و چگونه ممکن است آن را تضاد بزرگ نامید . " 
درینجا دو موضوع مطرح است :
یکی اینکه نقد نویس هم تضاد اساسی و هم تبارزات گوناگون تضاد اساسی را به عنوان تضاد اساسی می شناسد و تفاوت نسبی میان آنها را قبول ندارد . به همین جهت است که مشخص ساختن تبارزات سه گانه تضاد اساسی را بمثابه تضاد های بزرگ در برنامه حزب به مفهوم تضاد بزرگ خواندن تضاد اساسی درک می کند .
دیگر اینکه تضاد میان خلق ها و ملیت های کشور با قدرت های امپریالیستی و تضاد توده های خلق با طبقات فئودال و بورژوا کمپرادور را بمثابه تبارزات تضاد اساسی ( تضاد میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی مستعمراتی – نیمه فئودالی ) قبول دارد ، ولی تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی را به عنوان تبارزی از تضاد اساسی نمی پذیرد . دلیلش هم این است که گویا این تضاد تبارزی از تضاد اساسی در مناسبات طبقاتی جامعه نیست ، گو اینکه تضاد میان مرتجعین وجهی از مناسبات طبقاتی در جامعه نیست ! !
در مورد هر دو موضوع ، به نظر می رسد که نقد نویس هنوز از فرمولبندی رایج و به اصطلاح سنتی گذشته چپ افغانستان در مورد تضاد اساسی گسست نکرده و مواضع فلسفی مندرج در بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی درینمورد را از خود نکرده است . فرمولبندی رایج گذشته چپ ، مبتنی بر همان رده بندی تضاد ملی با امپریالیزم و تضاد طبقاتی توده های خلق با فئودالیزم بمثابه دو تضاد اساسی مندرج در بعضی از آثار مائوتسه دون بود .
در هر حال ، تضاد ملی با امپریالیزم و تضاد طبقاتی توده های خلق با فئودالیزم – و به بیان دقیق تر تضاد توده های خلق با طبقات فئودال و بورژواکمپرادور -  را به مثابه دو تضاد اساسی جداگانه مد نظر قرار دادن نا درست است . دلیل آن روشن است : جامعه مستعمره – نیمه فئودال یا نیمه فئودال – نیمه مستعمره به مثابه یک پدیده واحد و بصورت مشخص  یک جامعه واحد ، فقط می تواند یک تضاد اساسی داشته باشد و نه دو تضاد اساسی . اگر ما جامعه ای را دارای دو تضاد اساسی بدانیم در واقع یک جامعه را به دو جامعه تقسیم می نمائیم و این نا درست است . آیا می توانیم بپذیریم که پروسه ها یا اشیای واحد دیگری ، غیر از جوامع انسانی ، نیز می توانند دارای دو تضاد اساسی باشند ؟ قطعا نه .
سراسر دوران موجودیت و تکامل یک پروسه در واقع روند حل یک تضاد اساسی محسوب می گردد . آیا می توان پذیرفت که سراسر دوره موجودیت وتکامل یک پروسه می تواند روند حل دو یا چند تضاد اساسی باشد ؟ باز هم قطعا نه .
از جانب دیگر اگر واقعا یک جامعه مستعره – نیمه فئودال مثل جامعه افغانستان دارای دو تضاد اساسی ، یکی تضاد ملی و دیگری تضاد طبقاتی ، باشد ، قطعا باید دو مرحله انقلاب ملی ضد امپریالیستی و انقلاب دموکراتیک ضد فئودالی را از هم جدا کرده و به مثابه دو انقلاب جداگانه در نظر گرفت ؛ آنچنانکه مثلا " سازمان رهائی " و " ساما " و دیگران در دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی چنین می کردند .
در خود منتخبات مائوتسه دون نیز مباحث دو تضاد اساسی جامعه چین ( تضاد ملی با امپریالیزم و تضاد طبقاتی با فئودالیزم ) در بعضی از آثار او از یک جانب و انقلاب بورژوا دموکراتیک چین به مثابه یک انقلاب ملی – دموکراتیک واحد و دارای تضاد اساسی واحد ؛ در مقاله " در باره تضاد " و " انقلاب چین و حزب کمونیست چین " و ... از جانب دیگر با هم خوانائی ندارند . مثلا در اثر " انقلاب چین و حزب کمونیست چین " ، انقلاب ملی ضد امپریالیستی و انقلاب دموکراتیک ضد فئودالی بمثابه دو جزء مرتبط بهم انقلاب واحد دموکراتیک نوین در نظر گرفته می شود و صریحا قید می گردد که انقلاب دموکراتیک نوین یک پروسه انقلابی واحد است و نا درست است اگر ما انقلاب ملی و انقلاب دموکراتیک را بمثابه دو انقلاب جداگانه و دارای دوران های کاملا جدا از هم در نظر بگیریم . از نظر فلسفی چنین امری فقط در صورتی می تواند درست باشد که تضاد ملی با امپریالیزم و تضاد طبقاتی با طبقه یا طبقات استثمارگر دو وجه مرتبط بهم یک تضاد اساسی در نظر گرفته شوند و نه دو تضاد اساسی . اما در بعضی از آثار دیگر مائوتسه دون ،  از دو نوع تضاد اساسی صحبت به عمل می آید .
ولی اگر بطور مشخص مقاله " در باره تضاد " مائوتسه دون را در نظر بگیریم ، می بینیم که این مقاله صرف روی " تضاد اساسی پروسه تکامل یک شی یا پدیده "  تاکید می کند ، یعنی یک تضاد اساسی برای یک پروسه . در خود متن مقاله نیز بطور مشخص از پروسه انقلاب بورژوا دموکراتیک بمثابه یک پروسه دارای تضاد اساسی واحد صحبت به عمل می آید که از ابتدا تا انتهای پروسه دوام می نماید ، با حل آن پروسه خاتمه می یابد و پروسه نوینی با تضاد اساسی نوین دیگر آغاز میگردد .
اگر کل پروسه انقلاب دموکراتیک نوین چین را در نظر بگیریم ، می بینیم که مائوتسه دون و حزب کمونیست چین در مبارزات سخت و خونین و طولانی برای پیروزی این انقلاب ، وجه ملی و وجه دموکراتیک ضد فئودالی این انقلاب را از هم جدا نکردند و این انقلاب را بمثابه یک پروسه واحد در نظر گرفتند . اما متاسفانه تبیین تئوریک این موضوع بصورت مشخص که غیر از پذیرش یک پروسه با یک تضاد اساسی چیز دیگری نمی توانست باشد ، بصورت روشن و صریح بیان نگردید . حتی سال ها بعد که این موضوع از لحاظ عملی حل شده بود و قاعدتا باید از لحاظ تئوریک نیز حل شده اعلام می گردید ، باز هم تئوری یک پروسه با چند تضاد اساسی در نزد حزب کمونیست چین باقی ماند . مثلا در پیشنهادیه برای تدوین مشی جنبش بین المللی کمونیستی که در واقع طلایه دار مبارزات تئوریک ضد رویزیونیستی و مبارزات عظیم انقلاب فرهنگی محسوب می گردد ، جهان دارای چهار تضاد اساسی اعلام می گردد .
در هر حال ، این موضوع مستلزم بحث مبسوطی است که به نظر ما لازم است هم در سطح بین المللی کمونیستی و هم در میان کمونیست های افغانستان انداخته شود . امید واریم بتوانیم هر چه زود تر در مورد اجرای این مسئولیت خطیر فلسفی توفیق یابیم . 
امروز وقتی در بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی می خوانیم که سه تضاد اصلی یا بزرگ جهانی وجود دارند و اینها همه ریشه در تضاد اساسی نظام سرمایه داری دارند ، باید مفهوم این فرمولبندی را درک کنیم . یعنی وقتی جهان را بمثابه یک پدیده درنظر می گیریم باید بدانیم که این پدیده فقط یک تضاد اساسی دارد ، چرا که یک پدیده واحد است و نه چند پدیده جدا از هم . طبیعی است که جوامع جداگانه انسانی نیز باید چنین باشند و در یک حکم کلی فلسفی تمامی پدیده ها نیز نمی توانند غیر از این باشند ، یعنی یک پدیده یک تضاد اساسی ، درست همانطوری که یک جهان هستی داریم با اصالت ماده و تقدم ماده بر شعورو یک قانون اساسی یعنی قانون تضاد برای تمامی اشیاء ، پدیده ها و پروسه ها در طبیعت ، جامعه و عرصه تفکر.
مشکل نقد نویس در مورد عدم پذیرش تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی بمثابه یکی از تبارزات تضاد اساسی جامعه در مناسبات طبقاتی ، نیز ناشی از همان دید رایج سابقه در جنبش چپ افغانستان می گردد ، دیدی که باز هم به سوالات جواب ناگفته به مسائل فلسفی در انقلاب چین مربوط می گردد . حزب کمونیست چین و مائوتسه دون ، از لحاظ تئوریک ، هیچگاه تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی در چین را بمثابه تضادی در سطح تضاد ملی با امپریالیزم و یا تضاد طبقاتی با فئودالیزم مطرح نکرده اند . حالا چگونه نقد نویس ما می پذیرد که چنین تضادی می تواند به مثابه یک تضاد بزرگ در جامعه افغانستان و جوامع مشابه دیگر مطرح گردد ؟ ببینیم موضوع از چه قرار است ؟
اولا در تمامی جوامع طبقاتی برده دار ، فئودال و سرمایه دار ، تضاد میان طبقات حاکم استثمارگر یکی از تبارزات اصلی تضاد اساسی این جوامع در سطح مناسبات طبقاتی بوده و است . اصولا محدود کردن مناسبات طبقاتی به مناسبات میان طبقه استثمارگر و تحت استثمار غلط است . اینکه بخش بزرگی از کشمکش ها ، مبارزات و جنگ های جوامع طبقاتی ، کشمکش ها و مبارزات و جنگ هائی است که میان بخش های مختلف طبقات استثمارگر صورت گرفته و کماکان چنین است ، نشاندهنده این موضوع است که تضاد میان بخش های مختلف استثمارگران یکی از اشکال بزرگ تبارز تضاد اساسی در مناسبات طبقاتی است . برای مورخین ارتجاعی ، تاریخ جوامع بشری صرفا تاریخ همین کشمکش ها و مبارزات و جنگ ها است ، که البته غلط است ، ولی در هر حال نشاندهنده نقش سنگین این تضاد در تاریخ جوامع طبقاتی است .
اگر موضوع را بصورت مشخص در رابطه با یک جامعه سرمایه داری مورد دقت قرار دهیم ، می بینیم که درین جامعه نیز مناسبات طبقاتی صرفا به تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی  خلاصه نمی گردد ، بلکه تضاد میان خود سرمایه داران را نیز در برمی گیرد . بنا به فرمولبندی انگلس در انتی دورینگ ، تضاد میان تولید جمعی و تملک خصوصی ، به عنوان تضاد اساسی جامعه سرمایه داری ، به دو شکل تبارز می یابد :
1 -  تضاد میان کار و سرمایه که ترجمه طبقاتی آن تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی است
2 – تضاد میان انارشی در سطح کل جامعه و سازماندهی در موسسات جداگانه که ترجمه طبقاتی آن ، تضاد و رقابت میان سرمایه داران است . ( این فرمولبندی انگلس در مقاله " در باره تضاد " نقل شده است ) مطابق به این فرمولبندی انگلس ، جامعه سرمایه داری یک تضاد اساسی دارد و دو شکل تبارز بزرگ این تضاد اساسی . در این فرمولبندی ، تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی نه بمثابه تضاد اساسی مطرح گردیده است و نه هم به مثابه یگانه شکل تبارز تضاد اساسی .
تضاد اساسی ، تضاد میان تولید جمعی و تملک خصوصی ( مشخصه تضاد میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی در جامعه سرمایه داری ) ، است . از آنجائیکه تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی صرفا یک شکل از تبارز این تضاد اساسی درمناسبات طبقاتی جامعه است و کلیت آنرا در بر نمی گیرد ، نمی تواند تضاد اساسی جامعه سرمایه داری تلقی گردد . تضاد میان سرمایه داران نیز چنین است .
در عصر امپریالیزم ، تضاد میان سرمایه داران ابعاد جهانی بخود می گیرد و شکل تضاد میان قدرت های مختلف امپریالیستی در عرصه جهانی را بخود می گیرد . در این عصر که نظام سرمایه داری به نظام مسلط جهانی مبدل می گردد ، فورماسیون های ماقبل سرمایه داری در کشور های تحت سلطه استقلال خود را از دست داده و به زائیده نظام مسلط جهانی مبدل می گردد و پروسه متضاد حفظ و باز تولید مناسبات ماقبل سرمایه داری  تحت شرایط نوین از یکجانب و دیگر گونی سرمایه دارانه ازجانب دیگر را می آغازد . در نتیجه کشور های تحت سلطه امپریالیزم یعنی کشور های نیمه مستعمره – نیمه فئودال یا مستعمره – نیمه فئودال به جولانگاه تضاد میان قدرت های امپریالیستی مبدل می گردند . تحت چنین شرایطی است که تضاد میان دسته بندی های مختلف ارتجاعی در این کشور ها در واقع انعکاس دهنده تضاد میان قدرت های امپریالیستی به مثابه یک تضاد جهانی است و نمی تواند به مثابه تبارز بزرگی از تضاد اساسی این جوامع در نظر گرفته نشود .
اگر جامعه افغانستان را طی سی سال گذشته در نظر بگیریم می بینیم که تضاد میان دسته بندی های مختلف ارتجاعی دران نه تنها نقش بزرگی بازی کرده بلکه در مراحل معینی به مثابه تضاد عمده جامعه تبارز نموده است . مثلا کارکرد تضاد میان دسه بندی های ارتجاعی بود که در کودتای هفت ثور 1357  نقش عمده بازی کرد . در دوره بعد از کودتای هفت ثور و تجاوز سوسیال امپریالیست ها بر افغانستان تا زمان خروج قوای اشغالگر از کشور و فرو پاشی رژیم نجیب  ، با وجودی که در نهایت تضاد عمده عبارت از تضاد ملی با سوسیال امپریالیست ها و مزدورانشان بود ، ولی تضاد میان دسته بندی های ارتجاعی نیز نقش بزرگ برجسته ای در جامعه بر عهده داشت . پس از ان ، در طول دو دوره حکومت جهادی ها و طالبان ، در طی تقریبا یک دهه ، تضاد میان دسته بندی های مختلف ارتجاعی بود که به تضاد عمده جامعه بدل گردیده بود . و باالاخره در شرایط کنونی با وجودی که تضاد عمده عبارت از تضاد ملی خلق ها وملیت های کشور با امپریالیست های متجاوز و اشغالگر و خائنین ملی دست نشانده شان است ، ولی تضاد میان دسته بندی های مختلف ارتجاعی ، بصورت مشخص تضاد میان رژیم دست نشانده و طالبان ، نقش بزرگ برجسته ای در جامعه بازی می نماید . حتی اگر موضعگیری های اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده و همچنان طالبان را ملاک قضاوت قرار دهیم ، می توان گفت که همین تضاد به مثابه تضاد عمده در جامعه مشخص می گردد .
ازینجا می رسیم به موضوع تضاد ملی با قدرت های امپریالیستی ایکه مستقیما در اشغال افغانستان سهم ندارند و تضاد طبقاتی میان توده های مردمان کشور و آن بخش از فئودال ها و بورژواکمپرادور هائی که در خدمت اشغالگران قرار ندارند . این موضوعات در صفحات 11 ، 12 و 13 نوشته ، مورد بحث قرار گرفته است .
نقد نویس به درستی روی ضرورت مبارزه علیه آن قدرت های امپریالیستی ای که در افغانستان نیروی نظامی ندارند تاکید می کند و متذکر می شود که این قدرت ها نیز از لحاظ سیاسی از اشغالگران حمایت می کنند . اما او در عین حالیکه تضاد عمده در جامعه را تضاد با قدرت های امپریالیستی اشغالگر و دست نشاندگان شان می داند و با وجود اینکه می گوید قدرت های امپریالیستی ایکه در افغانستان نیروی نظامی ندارند در جریان جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، آماج مستقیم مبارزات مسلحانه قرار نمی گیرند ، هم اکنون از مبارزات ایدئولوژیک – سیاسی غیر قابل تخفیف علیه قدرت های امپریالیستی فاقد نیروی نظامی در افغانستان ، سخن می گوید و این غلط است .
شدید بودن یا خفیف بودن مبارزه در یک تضاد مربوط به وضعیت عینی آن تضاد است . اگر دو یا چند تضاد از لحاظ عینی در موقعیت های کاملا یکسان قرار نداشته باشند ، شدت مبارزه در آن تضاد ها نیز یکسان نخواهد بود . از آنجائیکه تضاد با قدرت های امپریالیستی اشغالگر و تضاد با قدرت های امپریالیستی ایکه در افغانستان نیروی نظامی ندارند ، از لحاظ عینی در وضعیت کاملا یکسان قرار ندارند ، مبارزه علیه آن قدرت ها بصورت کاملا یکسان و برابر و بنا به گفته نقد نویس " بدون تخفیف " نسبت به همدیگر نمی تواند پیش برده شود . وضعیت عینی از چه قرار است ؟ در قدم اول تضاد میان قدرت های امپریالیستی بمثابه یک تضاد جهانی در همه جا منجمله در افغانستان کنونی عملکرد دارد . این تضاد نه تنها در مناسبات میان امپریالیست های امریکائی و امپریالیست های روسی بلکه در مناسبات میان امپریالیست های امریکائی و جاپانی ، در مناسبات میان امپریالیست های امریکائی و اروپائی و ... نیز عملکرد دارد . عملکرد این تضاد ها است که هر یکی ازاین قدرت های امپریالیستی را – علیرغم اینکه تا هنوز در مورد افغانستان عمدتا میان شان ائتلاف بر قرار است – در وضعیت های عینی نسبتا مختلف قرار می دهد .
امپریالیزم امریکا می خواهد که از طریق برقراری سلطه اشغالگرانه اش بر خاور میانه و آسیای میانه ، منابع نفت و گاز  این مناطق را تحت کنترل خود بگیرد . یکی از اهداف برقراری این کنترل ، حفظ تداوم موقعیت برتر امپریالیزم امریکا نسبت به قدرت های امپریالیستی اروپائی ، کانادا ، استرالیا و جاپان و به عبارت دیگر حفظ کنترل بر آنها است . البته این قدرت ها ، به موقعیت های های تبعی و درجه دوم نسبت به امپریالیست های امریکائی در افغانستان تن داده اند . ولی در همین چوکات نیز منافع خاص خود شان را پیش می برند . اما در مورد عراق مخالفت عده ای از آنها علیه امپریالیست های امریکائی روشن تر و جدی تر است .
اما تا جائیکه به امپریالیست های روسی و همچنان چین ارتجاعی – به عنوان یک قدرت منطقوی رو به اعتلا – مربوط می گردد ، آنها در ارتباط با تهدیدات القاعده و طالبان نسبت به چچین و جمهوری های آسیای میانه و سیکیانگ ، از کوبیده شدن انها توسط امپریالیست های امریکائی حمایت کردند و کماکان نیزحمایت می کنند . اما از جانب دیگر حضور دراز مدت قوت های امریکائی در افغانستان را هرگز به نفع شان نمی بینند و بلکه از آن احساس خطر می نمایند . امپریالیست های روسی ، جمهوری های آسیای میانه و قفقاز را در واقع منطقه نفوذ خود می داند ، در حالیکه حضور امپریالیست های امریکائی در افغانستان و عراق ، خطر بیرون بر آمدن کامل این مناطق از تحت نفوذ روسیه را مستقیما و به شدت تقویت می نماید . تشویش ها و اظهارات کم و بیش ضد امریکائی ای که طی کنفرانس های " پیمان منطقوی شانگهای 6 " به عمل می آید ، انعکاس دهنده همین مسائل است .
تحت تاثیر همچو اوضاع و احوالی است که امروز جمهوری های قزاقستان ، ازبکستان و تاجیکستان در آسیای میانه ، بیشتر از آنکه به امریکا نزدیک باشند ، به روسیه و چین نزدیک شده اند . آنها بخصوص بعد از وقوع به اصطلاح انقلابات نارنجی امریکائی در گرجستان و قرغیزستان ، از امریکا احساس خطر کرده و فاصله گرفته اند .
حضورقوای امریکائی و متحدینش در افغانستان و همچنان در عراق ، یک خطر مستقیم علیه ایران محسوب می گردد . البته سقوط رژیم طالبان و صدام حسین برای جمهوری اسلامی ایران منافع معینی در بر داشت . به همین جهت دولت ایران در واقع با کارزار امریکائی همنوائی نشان داد و منافعی بدست اورد . اما از جانب دیگر حضور قوای امریکائی و متحدین امریکا در شرق و غرب ایران ، نمی تواند تهدیدی علیه ایران محسوب نگردد .
حتی پاکستان که هنوز هم یک متحد نزدیک امریکا در " جنگ ضد تروریزم " است ، بعد از امضای قرارداد اتومی امریکا و هند و طرح شدن مجدد دعواهای مربوط به خط دیورند توسط رژیم دست نشانده کرزی ، از امریکا کم و بیش فاصله گرفته و به نحو ملموسی آزادی های بیشتری به تحرکات طالبان داده  است .
بطور خلاصه تضاد میان قدرت های امپریالیستی به عنوان یک تضاد بزرگ در جهان کنونی نمی تواند عملکرد و کارکرد خود را در افغانستان نداشته باشد . اتحاد بدون منازعه میان امپریالیست ها در عصر امپریالیزم ناممکن است . البته در " عصر اولترا امپریالیزم " چنین اتحادی ، بنا به روایت کائوتسکی ، میان آنها ، ممکن است . اما  چنین عصری تا هنوز نیامده است و در آینده نیز نخواهد آمد . 
از لحاظ عملی نیز پیشبرد مبارزات ایدئولوژیک – سیاسی " بدون تخفیف " علیه قدرت های امپریالیستی ای که در افغانستان نیروی نظامی ندارند ، نا ممکن است . ما می گوئیم که : جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده شان ، محور مبارزاتی کنونی در افغانستان را  تشکیل می دهد . به این معنی که در شرایط فعلی  تمامی اشکال مبارزاتی باید در خدمت تدارک برای بر پائی این جنگ قرار داشته باشد و بعد از آنکه این جنگ بر پا گردید ، تمامی اشکال مبارزاتی دیگر باید در خدمت پیشبرد  آن قرار بگیرد . این امر خواهی نخواهی تفاوت هائی در سطوح مبارزاتی ضد امپریالیستی ، در رابطه با قدرت های مختلف امپریالیستی ، بوجود می اورد ؛ نه تنها در دوره پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، بلکه در همین مرحله کنونی تدارک برای برپائی چنین جنگی نیز . وقتی جنگ علیه اشغالگران محور تمامی اشکال مبارزاتی ایدئولوژیک – سیاسی باشد ، شما نمی توانید علیه امپریالیست هائیکه در افغانستان قوای نظامی ندارند ، مبارزه سیاسی - ایدئولوژیک را " بدون تخفیف " پیش ببرید .
کل این بحث البته محدود و منحصر به مرحله فعلی مبارزاتی است . در مراحل دیگر ممکن است اوضاع به گونه های متفاوتی تغییر یابد . قدر مسلم است که برای پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین در افغانستان باید علیه تمامی قدرت های امپریالیستی مبارزات در سطوح مختلف را پیش برد . اما این مبارزات با فراز و نشیب و از لحاظ شدت و گسترش با پیمانه ها و دامنه های گوناگون پیش برده می شود و در جریان پیشبرد آن از اول تا آخر همه چیز یک کاسه و یکسان نیست و نمی تواند باشد .
عین همین موضوع در مورد تضاد طبقاتی میان توده های خلق ها و فئودال ها و بورژواکمپرادور های بیرون از حاکمیت دست نشانده  و یا مخالف آن صادق است . درین مورد نیز نقد نویس با وجودی که تفاوت میان دو بخش از فئودال ها و بورژواکمپرادور ها را می بیند و از اتخاذ سیاست های ویژه در مورد فئودال ها و کمپرادور های بیرون از حاکمیت پوشالی صحبت می نماید ، ولی از جانب دیگر طرفدار پیشبرد مبارزات " بدون تخفیف " علیه آنها است . او بر علاوه مخالفت این بخش از فئودال ها و کمپرادور ها را که در واقع طالبان نمایندگی سیاسی شان را بر عهده دارند ، بسیار کم اهمیت تلقی می نماید . این نوع برخورد به مسئله از چند جهت نادرست و زیان اور است :
1 -  ما هم اکنون در حال تدارک برای برپائی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی قرار داریم . مفهوم دیگر این گفته آن است که ما فعلا از لحاظ عملی در حال جنگ قرار نداریم . اما مقاومت جنگی ارتجاعی طالبان و القاعده عملا جریان دارد و روز بروز بیشتر و گسترده تر می گردد . در واقع هم اکنون از لحاظ عملی ، مقاومت جنگی علیه اشغالگران و جنگ علیه رژیم دست نشانده ، رنگ و بوی طالبی و القاعده یی دارد و این رنگ و بو از هر دو جانب ، یعنی هم از جانب اشغالگران و دست نشاندگان شان و هم از جانب طالبان و متحدین پان اسلامیست شان ، پیوسته مورد تاکید و تقویت قرار می گیرد . در چنین حالتی ، وجه مهمی از مبارزات تدارکی ما برای برپائی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، باید پیشبرد مبارزات جدی ، عمیق ، گسترده و حسابشده ایدئولوزیک – سیاسی علیه مقاومت جنگی ارتجاعی طالبان و القاعده ، باشد . چنین مبارزه ای در صورتی می تواند بطور موثر و عمیق و گسترده پیش برده شود که ما مقاومت ارتجاعی آنها را دست کم و بی اهمیت نگیریم و با آن برخورد جدی داشته باشیم . آنچه نقد نویس درینمورد می گوید ، فقط ظاهرش حالت " بدون تخفیف " دارد ولی در اصل عدم برخورد جدی با این معضله مهم را می رساند . مسلم است که در صورت جدی گرفتن موضوع طالبان و القاعده نیز نمی توان از مبارزه بدون تخفیف علیه آنها حرف زد ، چرا که محور مبارزات کماکان مقاومت علیه اشغالگران و خائنین ملی دست نشانده شان باقی میماند .
درینجا موضوع بر سر این نیست که چند نفر از فئودال ها و کمپرادور ها پهلوی رژیم کرزی ایستاده اند و چند نفر شان پهلوی طالبان . بلکه موضوع بر سر این است که این طبقات استثمارگر به دو بخش در حال جنگ تقسیم گردیده اند و شما نمی توانید با هر دو طرف برخورد یکسان داشته باشید . بصورت مشخص شما نمی توانید دو طرفه بجنگید و مشت های تان را به هر دو طرف بزنید . این موضوع صرفا به عنوان یک تاکتیک جنگی مطرح نمی شود  بلکه شما باید ببینید که کدام یکی از آنها دشمن عمده است . شما نمی توانید در حین جنگیدن علیه دشمن عمده ، علیه دشمن غیر عمده نیز بجنگید و جبهه جنگی را بگشائید که باعث تضعیف شما در جنگیدن علیه دشمن عمده گردد . در حال حاضر ما برای جنگیدن علیه امپریالیست های اشغالگر و رژیم دست نشانده شان تدارک می چینیم ؛ نه برای جنگیدن علیه طالبان . ما در حال حاضر نیز شعار مبارزه مسلحانه علیه طالبان را سر نمی دهیم . ما در برنامه حزب مان تصریح کرده ایم که انقلاب ارضی را نیز در تابعیت از امر مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده پیش می بریم .
با وجود تمام این مسائل ، موضوع دفاع از خود در صورت مورد حمله قرارگرفتن ، امر دیگری است که در هیچ حالتی نمی توان از آن صرفنظر کرد . حق دفاع از خود در هر حال محفوظ است . البته مسلم است که این حق دفاع نیز یک امر تابع مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده است ، یعنی نباید بمثابه جنگی موازی با جنگ علیه اشغالگران و رژیم پوشالی در نظر گرفته شود . 


ادامه دارد


جواب نامه های رسیده


سلام !
کوشش کردم برنامه حزب تان را بخوانم . اما دانستن آن آسان نیست . اگر شما می خواهید سائر مردمان افغانستان با شما یکجا علیه امپریالیزم مبارزه کنند ، باید برنامه تان را ساده بسازید .

                                          تشکر
" همایون "    --  15 مارچ 2006

************************

دوست عزیز ! از دریافت نامه تان خوشوقت شدیم . کوشش شما در خواندن برنامه حزب قابل قدر است . اما کاملا لازم است که این تلاش شما دقیق و پیگیر باشد و نه سرسری و زود گذر . به نظر می رسد که کوشش شما نه دقیق بوده است و نه پیگیر و با یک مرور سرسری به این نتیجه رسیده اید که دانستن برنامه حزب آسان نیست .
ما حد اکثر تلاش مان را به عمل آورده ایم که زبان برنامه ، زبان سلیس و روان دری باشد . البته نمی توانیم ادعا داشته باشیم که درین تلاش صد فیصد موفق بوده ایم ، اما می توانیم بگوئیم که این تلاش عمدتا نتیجه مثبت داشته است .
از جانب دیگر طرح مسائل علمی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی در یک سند ، خواه این سند برناموی باشد و خواه غیر برناموی ، خواهی نخواهی در سطح معینی با پیچیدگی های ادبی توام خواهد بود . طرح چنین مسائلی به زبان عامه فهم بعضا نهایت مشکل است و توانمندی فوق العاده در نویسندگی می خواهد . ما به هیچ وجه ادعا نداریم که از چنین توانمندی برخورداریم . بنابرین در مواردی که مندرجات برنامه می توانسته به زبان عامه فهم نوشته شوند ، ولی نشده ، دلیلش ناتوانی ما در ساده نویسی است و نه تمایل ما برای به اصطلاح روشنفکر نمائی و قلقله های روشنفکرانه و به اصطلاح سویه نشان دادن ها . باور کنید ساده نویسی خیلی مشکل است ، البته ساده نویسی ای که باعث تنزل سطح علمی مطلب نوشته شده نشود .
در عین حال تذکر این نکته نیز ضروری است که بعضا مسائل علمی را اصلا نمی توان به زبان ساده مطرح نمود . در چنین مواردی پیچیدگی مطالب مطرح شده یک امر ذاتی است و اگر به هر قیمتی سعی در ساده نویسی آنها گردد ، سطح علمی آن سقوط خواهد کرد .
در هر حال ما فکر می کنیم که مشکل شما در دانستن برنامه حزب ، قبل از آنکه به زبان تحریر برنامه مربوط باشد ، به مسائل عام و خاص تئوریک مطرح شده در آن مربوط است . ازین جهت توصیه ما برای شما این است که مطالعات تان درین مسائل را هرچه بیشتر دقیق و منسجم بسازید . یقین داریم که در صورت اجرای این توصیه نه تنها مشکل شما در مورد برنامه حزب بلکه در مورد هر سند دیگر
کمونیستی ( مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی ) نیز رفع خواهد شد .

*************************

با درود !
با تاسف که که موجودیت 3 فرد شناخته شده و تسلیم طلب سابقا شعله یی در حکومت کرزی ، چهره شعله جاوید واقعی را تخریب می کند . به نظر من خوب است هر چه زود تر زندگی نامه آنها را منتشر و افشا کنید . موفق باشید !
" ف . ی "   -  12 مارچ 2006

*************************


 رفقای انقلابی درود های مرا قبول کنید !
با انتشار لیست کابینه کرزی باز سر و صدا بر ضد شعله جاوید براه افتاده است . پیام مجاهد نوشته است که : " در کابینه هفت نفر شعله یی است " .  این حقیقت ندارد . نمیدانم شما چرا سکوت می کنید و افشا نمی کنید . به نظر من یک بیانیه نشر کنید و مسئله را روشن سازید .
با درود های رفیقانه !
" ف . ی . "  --   26 مارچ 2006 

*************************

رفیق غزیز ! درود های متقابل ما را بپذیرید !
مطالبی را که در جواب اولین نامه تان ، در شماره دهم شعله جاوید بیان کردیم ، درینجا دوباره تکرار نمی کنیم .
یقینا ما در مورد آن وزرائی از کابینه کرزی که سابقه شعله یی داشته اند ، تا حال بیانیه مستقلی بیرون نداده ایم و یا زندگی نامه آنها را منتشر نکرده ایم . اما در عین حال در مورد آنها سکوت نکرده و این موضوع را به عنوان یک موضوع ایدئولوژیک – سیاسی مهم ، همیشه مدنظر داشته ایم . چنانچه در شماره  دوازدهم شعله جاوید ، مقاله ای تحت عنوان " شعله یی کیست ؟ منتشر گردید که موضوع مورد بحثش همین سر و صدا های جاری در مورد " شعله یی " ها بود .
ما تا حال انتشار یک بیانیه مستقل درینمورد و یا ضرورت انتشار زندگی نامه های وزرای قبلا شعله یی کابینه کرزی را ، ضروری احساس نکرده ایم و اگر چنین ضرورتی بصورت جدی مطرح گردد ، یقینا در مورد اقدام خواهیم کرد . 
موفق و کامگار باشید !

**************************

درود های گرم مرا پذیرا شوید !
چند سوال داشتم :
1 -  شماره های { نشریه } شما بنام { شعله جاوید } دوره سوم است . چرا ؟
2  -  ریشه های تاریخی شعله جاوید چیست و از کدام سال ها به فعالیت آغاز کرد ؟
3  -  حزب شما در خارج از کشور طرفداران بیشتری دارد . چرا فعالیت های خود را در داخل کشور گسترش نداده اید ؟
4  -  نیروهای امریکا در داخل کشور بسیار مجهز هستند . بر علاوه ریشه های اسلام در مفکوره های مردم ریشه دوانده است . همچنین مردم از نام کمونیست متنفر اند . سوال { این } است که : شما                  توان خود را در مقابل نیروهای امریکا تا چه سرحد می بینید ؟ چگونه می خواهید در افکار عموم ریشه دوانید ؟ و چه وقت دست به اقذامات مسلحانه خواهید زد ؟
تشکر !
" دوشیزه ایکس "  -   15 اپریل

**********

سلام های متقابل ما را بپذیرید . ارائه جواب مکمل به سوال های شما بحث نسبتا مفصلی را می طلبد که درینجا نمی توانیم به آنچنان جوابدهی ای بپردازیم . با آنهم سعی خواهیم کرد رئوس مطالب مورد سوال تان را جواب دهیم.
1 -  شعله جاوید برای اولین بار در سال 1347 توسط سازمان جوانان مترقی و دو محفل دیگر ، به عنوان یک نشریه دموکراتیک نوین و علنی منتشر گردید . در این دوره که دوره اول انتشاراتی این نشریه بود ، شعله جاوید مجموعا یازده ( 11 ) شماره منتشر گردید و پس از آن توسط دولت وقت توقیف شد .
دوره دوم نشراتی " شعله جاوید " از سال 1370 آغاز گردید و تا سال 1383 ، یعنی برای مدت سیزده سال ، دوام کرد . درین دوره ، شعله جاوید به عنوان ارگان مرکزی " حزب کمونیست افغانستان " یک نشریه کمونیستی و مخفی بود و در حدود سی ( 30 ) شماره منتشر گردید .
دوره سوم نشراتی " شعله جاوید " پس از برگزاری کنگره وحدت جنبش کمونیستی ( مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی ) افغانستان و تشکیل " حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان " شروع گردیده است و اینک شماره جاری ، سیزدهمین شماره همین دوره می باشد . درین دوره نیزشعله جاوید یک نشریه کمونیستی است و به عنوان ارگان مرکزی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان منتشر می گردد .
2  -  طوریکه گفتیم " شعله جاوید " برای اولین بار در سال 1347 منتشر گردید . جریان سیاسی ای که حول این نشریه شکل گرفت ( جریان دموکراتیک نوین افغانستان ) ، طبق همان قاعده معمول در افغانستان ، که هر جریان سیاسی بنام نشریه آن جریان یاد می شد ، بنام " جریان شعله جاوید " معروف گردید .
سازمان جوانان مترقی ، به عنوان اولین سازمان مارکسیست – لنینیست – مائوتسه دون اندیشه ، در انتشار شعله جاوید و شکلدهی جریان دموکراتیک نوین افغانستان ( جریان شعله جاوید ) نقش محوری بر عهده داشت . این سازمان در میزان سال 1344 با تاثیر پذیری از مواضع مبارزاتی حزب کمونیست چین علیه رویزیونیزم و سوسیال امپریالیزم شوروی ، پایه گزاری شده بود و برنامه اش برنامه انقلاب دموکراتیک نوین بود .
3  -  حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان هم در داخل افغانستان فعالیت دارد و هم در خارج از افغانستان . ولی از آنجائیکه فعالیت در داخل کشور شدیدا مخفیانه پیش برده می شود ، زیاد محسوس نیست . البته ما از پهنا و گستردگی این فعالیت ها ، نه تنها در داخل افغانستان بلکه در خارج از آن نیز راضی نیستیم و با تمام قوا تلاش می کنیم که هم خود را در داخل افغانستان و هم در خارج از آن گسترش دهیم .  قدر مسلم است که محور عمده موجودیت ، فعالیت و گسترش حزب در داخل افغانستان است و باید باشد . ازینجهت مبارزه برای گسترش فعالیت های حزب ، و همچنان استحکام آن ، عمدتا متوجه داخل کشور است ، کما اینکه پیشبرد چنین مبارزه ای را در خارج از افغانستان نیز هیچگاهی به فراموشی نمی سپاریم .
4  -  این سوال شما را بخش بخش کرده و هر بخش را بصورت مشخص جواب می گوئیم :
اول – مجهز بودن نیروهای امریکا و توان ما در مقابل آنها : شکی نیست که درین مورد عدم توازن عظیمی وجود دارد و اگر مطابق به ذهنیت متافزیکی قضاوت گردد ، هیچکاری نمی توان انجام داد و باید تن به قضا داد و تقدیر اسارت و انقیاد ملی را پذیرفت . ولی اشیا و پدیده ها بصورت دیالیکتیکی تغییر و تکامل می یابند . قوت ظاهری نیروهای امریکائی در بطن خود ضعف باطنی را نهفته دارد . به عبارت دیگر قوت عظیم تاکتیکی این نیروها با ضعف عظیم استراتژیک آنها توام است .
بر مبنای چنین دیدی تکیه اساسی ما در مقاومت علیه قوت های اشغالگر قویا مسلح و مجهز ، روی توان و قوت توده های مردم در افغانستان و همچنان توده های مردم در سائر کشور ها ، منجمله ایالات متحده امریکا ، است . ازین دید ، ضعف تاکتیکی کنونی ما در بطن خود ، قوت استراتژیک عظیمی را نهفته دارد . با تکیه برین قوت استراتژیک عظیم و پیشبرد مبارزات جانبازانه ما قادر خواهیم بود در مسیر طولانی جنگ خلق ( که شکل مشخص کنونی آنرا جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی می دانیم ) ضعف تاکتیکی کنونی مان را رفع نمائیم .
سراسر تاریخ افغانستان مشحون از
مبارزات مقاومت جویانه توده های این مرز و بوم درمقابل نیروهای مجهز و مسلح متجاوزین و اشغالگران خارجی بوده است . مورد مقاومت جانبازانه و قهرمانانه علیه قوت های مجهز و مسلح سوسیال امپریالیستی هنوز پیش چشمان ما است .
آنچه امروز درنیپال می گذرد ، یک نمونه دیگر است . ده سال قبل خلق این کشور تحت رهبری حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) تقریبا با دستان خالی جنگ خلق را شروع کرد و اینک علیرغم حمایت های وسیع امپرالیست های امریکائی و انگلیسی ، توسعه طلبان هندی مرتجعین چینی ، مرتجعین اسرائیلی و کل صهیونیزم بین المللی از رژیم ارتجاعی سلطنتی ، قسمت بیشتر سر زمین نیپال را از تحت سلطه ارتجاع آزاد کرده و همچنان به پیشروی ادامه میدهد .
دوم  -  اینکه می گوئید اسلام در مفکوره های مردم ریشه دوانده است ، از لحاظ سیاسی یک امر مطلق نیست . مردم به طبقات تقسیم می شوند و گرایشات فکری – سیاسی مختلفی در میان آنها وجود دارد و نمی تواند وجود نداشته باشد . آنچه امروز در سطح وسیع توده یی و به عنوان بخشی از انقلاب دموکراتیک نوین مطرح است ، مسئله جدائی دین از دولت و به عبارت دیگر سکولاریزم در مقابل تئوکراسی است . توده های مردم در افغانستان ، علیرغم مذهبی بودن شان ، جنایات بی شمار نیروهای تئوکرات و نتایج حاکمیت آنها را به چشم سر دیده و با پوست و گوشت شان لمس کرده اند . به همین جهت بخش مهمی از توده ها ، شعار " جدائی دین از دولت " و طرح دولت غیر دینی را تائید می کنند . در واقع به همین جهت بود که قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان ، اصل اسلامی بودن دولت را به عنوان یک اصل غیر قابل تعدیل مطرح نمود تا گویا خطر سکولار شدن دولت از میان برود ! !
اینکه می گوئید مردم از نام کمونیست متنفر اند نیز یک امر مطلق نیست . این نفرت از کجا آب می خورد ؟ خواهید گفت از جنایات سوسیال امپریالیست ها و نوکران رویزیونیست بومی شان . ولی مگر جنایات احزاب اسلامی در زمان حاکمیت بلا منازع جهادی ها و همچنان در زمان طالبان کمتر از آنها بوده است ؟ باور کنید بخشی از توده ها ، همین توده های مذهبی نماز خوان و روزه گیر ، هم اکنون جنایات کاران خلقی و پرچمی را نسبت به جهادی ها و طالبان ترجیح می دهند و این امر خواهی نخواهی تا حد معینی باعث تبرئه آنها در نزد توده ها می گردد . این موضوع تا حد معینی امروز به یک مشکل مبارزاتی مبدل شده است .
گذشته ازینها حساب " شعله یی ها " از همان ابتدای سال های دهه چهل تا حال ، از حساب " خلقی ها " و " پرچمی ها " و سوسیال امپریالیست های شوروی جدا بوده است . این موضوع در نزد توده ها ، حد اقل بخشی از آنها ، یک امر نامعلوم و نا مکشوف نیست ، بلکه روشن و آفتابی است .
تمام این مسائل ، زمینه های ریشه دواندن در افکار عموم را برای ما به وجود می آورد . البته منظور این نیست که چنین ریشه دواندنی مفت و آسان بوجود می آید . زمینه ها صرفا با پیشبرد مبارزات اصولی پیگیر و استوار طولانی مدت می تواند به میدان مبارزاتی باالفعل بدل گردد . درینجا باز منظور این نیست که هم اکنون هیچ میدان مبارزاتی باالفعل وجود ندارد ، بلکه منظور این است که میدان مبارزاتی نسبتا محدود باالفعل کنونی فقط و فقط با پیشبرد مبارزات اصولی طولانی می تواند گستردگی عظیم پیدا نماید . تکیه استوار روی برنامه حزب و بردن نقشه مندانه آن در میان توده ها ، یگانه راه ریشه دواندن در افکار عمومی است . هیچ راه میان بر و آسان دیگری وجود ندارد .
اما در مورد اینکه می پرسید که چه وقت دست به اقدام مسلحانه می زنید ، باید بگوئیم که تلاش می کنیم هر چه زود تر . اما جنگ خلق ، و شکل مشخص کنونی آن یعنی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، یک جنگ آگاهانه است که برای بر پائی و پیشبرد آن ، اجرای یکسلسله فعالیت ها و مبارزات تدارکی الزامی و ضروری است . به همین جهت منظور ما از " هر چه زود تر " عجولانه و بی نقشه و پلان و تدارک دست به جنگ زدن نیست . منظور این است که ما حد اکثر تلاش مان را بکار می بندیم که نقشه و پلان و تدارک برای بر پائی و پیشبرد جنگ ، در پیوند نزدیک با توده های پیشرو ، هر چه زود تر به سر انجام رسد و ما از مرحله تدارک به مرحله عملی عبور نمائیم .

کامگار باشید !

**************************

خانم یا آقای عزیز !
اگر شما کدام اعلامیه ، کتاب و سائر معلومات به انگلیسی داشته باشید ، مشتاقم که بخوانم . آیا حزب شما نشریه بین المللی دارد ؟ من یک سویدنی هستم و به معلومات در مورد اوضاع فعلی افغانستان و فعالیت های جنایتکارانه امریکا در کشور شما خیلی علاقه دارم . لطفا معلومات دهید .
مخلص شما " اندرسن "  17 اپریل 2006

**********

دوست عزیز !
ما تا حال نشریه منظم بین المللی نداریم . درینمورد دوستان خارجی دیگری نیز از ما سوالاتی داشته اند . ما از قبل در تلاش بوده ایم که چنین نشریه ای به وجود بیاوریم . مطالعه نامه های دوستان خارجی ای مثل شما ما را وا میدارد که تلاش های مان را بیشتر سازیم و سعی کنیم هر چه زود تر انتشار نشریه بین المللی حزب را رویدست بگیریم . البته تا حال یکتعداد از اسناد حزب به انگلیسی ترجمه شده است که برخی از آنها در سایت انترنیتی حزب ، در بخش انگلیسی ، درج است . شما می توانید این اسناد را مطالعه نمائید . به آدرس ذیل مراجعه کنید :

www.sholajawid.org

*************************

سلام !
من یکی از طرفداران حزب کمونیست کارگری ایران ... هستم . مسئله ایکه می خواستم با شما در میان بگزارم نقد شما بر کمونیزم کارگری است . کمونیزم کارگری جنبشی است که خود را همان جنبش مارکس – انگلس ، لنین می داند و به مائوئیزم - تروتسکیزم – استالینیزم مخالف است . نمی خواهم در مورد حزب یا به نقد های ما بر مائوئیزم صحبت کنم . ولی حزب کمونیست کارگری با تنها 15 سال سابقه از تاسیس به مطرح ترین حزب کمونیست – سوسیالیست چپ و اصولا مطرح ترین اپوزیسیون جمهوری اسلامی تبدیل شده است . حزب کمونیست کارگری در ایران و عراق تاسیس شده است و دارای رادیو وکانال تلویزیونی جدید می باشد . ولی افغانستان نیز به چنین چیزی محتاج است تا با شعار های رادیکال به چهره شاخص اپوزیسیون جمهوری اسلامی افغانستان تبدیل شود . یاد آوری می کنم که حزب کمونیست کارگری با تکیه بر نظریات مارکسیسم – لنینیسم – حکمتیسم نقطه امید میلیون ها انسان در جهان سرمایه داری است . من منتظر جواب شما هستم .
زنده باد کمونیزم کارگری !
اساس سوسیالیزم انسان است – منصور حکمت .
آزادی ، برابری ، حکومت کارگری !
" م . ع . "  -  14 اپریل 2006

************************

با درود !
ما شما را به بیرون آمدن از توهماتی که دامنگیر تان است ، دعوت می کنیم .
در قدم اول به بیرون بر آمدن از توهم حکمتیزم . مارکسیزم ، به مارکسیزم – لنینزم و سپس به مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم تکامل یافته است و نه به مارکسیزم – لنینزم – حکمتیزم . مارکسیزم – لنینزم – مائوئیزم درستی خود را در پراتیک انقلابات عظیم پرولتری ، انقلاب کمون پاریس ، انقلاب اکتوبر روسیه ، انقلاب چین و انقلاب فرهنگی پرولتری در چین و در جمعبندی های تئوریک عظیم از این انقلابات ثابت ساخته است . یقینا پراتیک ها و تئوری های مربوطه گنجایش ، ونه صرفا گنجایش بلکه گنجایش های زیادی ، برای نقد دارد ، چرا که تئوری ها و پراتیک های قابل تکامل اند . اساسات عظیم پراتیکی و تئوریکی ای که طی این مراحل مختلف تکامل ایدئولوژی پرولتری به کف آمده اند ، پایه و اساس تلاش برای تکامل بعدی را تشکیل می دهند .
شما ها با طرح ایزمی بنام حکمتیزم ، بجای مائوئیزم و به عنوان سومین مرحله در تکامل علم انقلاب پرولتری فقط خود را مسخره می کنید . چنین ادعائی نه با کله تئوریکی و اندام پراتیکی حزب شما خوانائی دارد و نه با طول و عرض توش و توان منصور حکمت خوانائی داشت . 
ثانیا به بیرون بر آمدن از این توهم که حزب کمونیست کارگری نقطه امید میلیون ها انسان در جهان سرمایه داری است . ما نمی دانیم شما در خواب و خیال زندگی می کنید یا در حالت هوشیاری و بیداری ؟ یقینا به شما گفته اند که حزب کمونیست کارگری چنین حزبی است و شما هم باور کرده اید . ولی لازم است که خود تان هم کله تان را بکار اندازید و برای یکبار هم که شده درستی و نادرستی این ادعا را آزمایش کنید . راه ساده ئی برای این آزمایش وجود دارد . آیا سطح پراتیکی و تئوریکی حزب کمونیست کارگری اجازه می دهد چنین خوشخیالی هائی داشته باشید یا نه ؟ این آزمایش را نه به عنوان یک مقلد طوطی مانند بلکه به عنوان یک انسان هوشیار و قادر به فکر کردن به عمل آورید . البته مقدم بر آن لازم است دیگران را به " تقلید " از این " مرجع " که " آیت الله عظمی " بودنش مثل خامنه ئی تقلبی است و صرفا یک " سطح خوان " است ، دعوت نکنید .
ثالثا به بیرون بر آمدن از این توهم که حزب کمونیست کارگری نه تنها مطرح ترین حزب کمونیست ، سوسیالیست و چپ بلکه مطرح ترین اپوزیسیون جمهوری اسلامی محسوب می گردد . شما فکر می کنید یک حزب سیاسی می تواند با بدست آوردن کانال رادیوئی و تلویزیونی از طریق مغازله و معاشقه با صهیونیزم بین المللی ، می تواند به مطرح ترین اپوزیسیون جمهوری اسلامی ، آنهم اپوزیسیون کمونیست ، تبدیل گردد ؟ اگر چنین باشد ، درینصورت تسلیم طلبانی مثل سپنتا ، دادفر ، براهوی ، سیما ثمر و همقماشان شان در افغانستان که نه تنها کانال های رادیوئی و تلویزیونی در اختیار دارند بلکه بر مراجع قدرت اجرائی رژیم دست نشانده و کمسیون حقوق بشر آن نیز تکیه زده اند ، خیلی بهتر و بیشتر از شما و حزب تان می توانند اپوزیسیون چپ در مقابل اسلامیست های افغانستان محسوب گردند .
رابعا به بیرون بر آمدن از این توهم که شعار های حزب کمونیست کارگری شعار های رادیکال است . ما شعار رادیکال ، به شعار انقلابی پیگیر ضد استثمار و ستم می گوئیم و نه به شعار های ریفورمیستی و اکونومیستی . حزب کمونیست کارگری در چوکات " مبارزه بدون تخفیف برای سوسیالیزم " ، از مرحله انقلاب دموکراتیک نوین برای گذار به انقلاب سوسیالیستی ، پرش هوائی نمیکند تا راسا به سوسیالیزم برسد ، بلکه در واقع منشویک وار رهبری انقلاب دموکراتیک را کلا بر عهده بورژوازی می گذارد و خود به اپوزیسیون بودن و طرح شعار های ریفورمیستی در داخل نظام استثمارگرانه و ستمگرانه موجود ، تا زمانی که سوسیالیزم در یک آینده دور و بیرون از چشمرس به ظهور برسد ، اکتفا می نماید . توجه حتی نه چندان دقیق به خواست های برناموی این حزب در برنامه اش گویای این حقیقت است . از این جهت " کمونیزم کارگری " ادامه همان جنبش مارکس و انگلس و لنین نیست ، بلکه ادامه برنشتین و کائوتسکی و بخصوص ادامه تروتسکی است .
درینجا بیشتر از این نمی خواهیم مزاحم خواب های خوش تان شویم . فقط شما را به مطالعه آن نقد هائی که اتحادیه کمونیست های ایران و به دنبال آن حزب کمونیست ایران ( م ل م ) از" کمونیزم کارگری " به عمل آورده اند ، فرا می خوانیم .
اما در مورد اینکه به نظر حزب کمونیست کارگری ایران چه چیزی برای افغانستان مورد نیاز است ، لازم نیست شما و هم حزبی های دیگر تان خود را به کوچه حسن چپ بزنند . حزب شما سال ها قبل " دفتر افغانستان حزب کمونیست کارگری ایران " را به وجود آورده بود وقرار بود این دفتر برای افغانستان یک " حزب کمونیست کارگری " بسازد . اما از بخت بد تان مسئول این دفتر یعنی جناب بشارت در زمان حیات منصور حکمت از پهلویش رفت و در نهایت " کمونیست های کارگری " افغانستانی به " سوسیالیست های کارگری " تبدیل شدند و با این " تکامل " سرچپه " سازمان سوسیالیست های کارگری " را بوجود آوردند . همقماشان دیگری از همین نحله باز هم گام دیگری به " جلو " برداشتند و خود را " چپ رادیکال " خواندند . از قرار معلوم ، هر دو گروپ ایزم سوم شما یعنی " حکمتیزم " را قبول ندارند چرا که " کمونیست های کارگری " نیستند ، بلکه " سوسیالیست های کارگری " و " چپ رادیکال " هستند . شما ها باید سعی کنید که این دو گروپ نسبتا نزدیک به خود تان را در قدم اول از مراحل " تکاملی عالی " شان تا سرحد " حکمتیزم " پائین بیاورید و بعد کوشش کنید که میان آنها وحدت بر قرار سازید تا زمینه برای تشکیل " حزب کمونیست کارگری " در افغانستان مساعد گردد و دو حزب تان سه حزب شود . این است راه ایجاد اپوزیسیون " چپ " دلخواه تان در افغانستان !
زنده باد مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم !
اساس سوسیالیزم دیکتاتوری پرولتاریا ، ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا و پیشروی بسوی کمونیزم است !
انقلاب دموکراتیک نوین ، انقلاب سوسیالیستی ، انقلابات متعدد فرهنگی ، کمونیزم !

*************************
سلام دوست گرامی و ارجمند !
از سایت زیبای تان مستفید شدیم و همیشه از آن استفاده خواهیم کرد . پیروزی های هر چه بیشتر تان را در امور سعادت مردم رنجدیده افغانستان خواهانم .
با عرض معذرت یک سوال داشتم . خودم زمانی در کورس انجنیر عثمان شاگرد بودم . از برکت انجنیر صاحب عثمان بزرگترین موفقیت های زندگی در امور درسی را نصیب شده ام . امروز خودم یک انجنیر هستم که اساسات علمی ریاضی و فزیک را از استاد آموختم و تا آخر به موفقیت پیش رفتم . چون همه اینها را مدیون استاد بزرگوارم انجنیر عثمان می دانم علاقه گرفتم تا در مورد زندگی نامه استاد چیز هائی را بدانم .
اگر رفقا لطف کنند در مورد بیوگرافی استاد بزرگوار چیز هائی برایم لطف کنند بسیار ممنون خواهم بود .
تشکر از لطف تان !
با احترام مخلصانه
" ا . ن . "  -  5 جون 2006  

*************************

رفیق عزیز ! سلام های متقابل ما را بپذیرید . از حسن نظر تان در مورد سایت حزب تشکر . امید واریم بتوانیم آنرا بیشتر و بیشتر پر بار بسازیم .
اما در مورد سوال تان :
انجنیر عثمان یکی از رهبران اولیه جریان دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) بود . او در ابتدای پیدایش جریان ، محفلی داشت که بعد ها به نام " محفل پس منظر " معروف شد . این محفل یکی از محافلی بود که برای انتشار جریده " شعله جاوید " با " سازمان جوانان مترقی " وارد همکاری گردید .
انجنیر عثمان در جریان تظاهرات های سال 1347 یکی از گردانندگان اصلی آن تظاهرات ها بود و موقعیکه دولت به سرکوب این تظاهرات ها اقدام کرد ، دستگیر گردیده و تحت محاکمه قرار گرفت . او را به سیزده ( 13 ) سال حبس محکوم کردند . اما او حتی علیه این حکم محکمه ابتدائیه ، استیناف طلب نشد و در محکمه علنا اعلام کرد که عمر این رژیم تا سیزده ( 13 ) سال دیگر دوام نمی نماید تا او را در طی این مدت در زندان نگه دارند .
در درون زندان ،  سازمان جوانان مترقی از وی دعوت به عمل آورد که به عضویت سازمان در آید ، اما او در مقابل این دعوت حساسیت و عکس العمل شدید نشان داد و همین موضوع باعث اولین انشعاب در جریان شعله جاوید شد .
سازمان جوانان مترقی در همکاری با دو محفل دیگر ( محفل انجنیر عثمان و محفل شاهپور ) اقدام به انتشار جریده شعله جاوید نموده بود . اما سازمان خود را به این دو محفل بطور مشخص معرفی نکرده بود بلکه به عنوان دو محفل ( محفل یاری ها و محفل محمودی ها ) خود را به آنها شناسانده بود . سازمان جوانان مترقی در سطح کل جریان شعله جاوید نیز موجودیت و برنامه اش را مخفی می کرد و شعله یی ها مجموعا – غیر از اعضای سازمان -  از موجودیت آن اطلاع نداشتند .
به همین جهت موقعیکه از انجنیر عثمان دعوت به عمل می آید که عضویت سازمان جوانان مترقی را بپذیرد ، وی با این ذهنیت که یا اصلا سازمانی وجود ندارد و دعوت کننده یک لافزن دروغگو است و یا اینکه اگر سازمانی وجود داشته باشد کسی حق نداشته آنرا از وی به عنوان یکی از رهبران جریان شعله جاوید و به عنوان یکی از اعضای هیئت تحریریه جریده شعله جاوید مخفی نماید ، شدیدا عکس العمل نشان می دهد و نا رضایتی اش را در سطح کل محفلش انتقال می دهد . این محفل نوشته ای بنام " پس منظر تاریخی " انتشار می دهد و در آن رهبری سازمان جوانان مترقی را درباری و خائن معرفی می کند . از آن پس محفل انجنیر عثمان بنام " محفل پس منظر " معروف می گردد .
" محفل پس منظر " تا زمان کودتای داود خان در 26 سرطان 1352 به فعالیت های خود به عنوان یک محفل انشعابی از بدنه اصلی جریان شعله جاوید ادامه می دهد . رژیم داود خان ، انجنیر عثمان را از حبس رها می سازد ، در حالیکه رفیقش مظطرب باختری یکسال قبل آزاد شده بود . اما جنب و جوشی که پس از رها شدن انجنیر عثمان از حبس در درون محفل به وجود می آید در واقع بی پایه است . وی مدتی به بهانه تازه آزاد شدن از زندان ، امروز و فردا می کنند ، ولی پس از مدتی رک و راست به روابط شان اعلام می کنند که دیگر اصلا سنگ سیاست را بوسیده و به زمین گذاشته اند .
از آن پس انجنیر عثمان دیگر یک فرد به اصطلاح غیر سیاسی بود و مصروفیت اصلی اش را تدریس فزیک و ریاضی در کورس هایش تشکیل می داد . موقعیکه در سال 1360 دفتر سیاسی " ساما " مورد ضربت قرار گرفت ، انجنیر عثمان نیز توسط  رژیم مزدور کابل  دستگیر گردید و شدیدا تحت شکنجه قرار گرفت . چون دو تن از اعضای دستگیر شده دفتر سیاسی " ساما " از پس منظری های سابقه بودند و چون مبارز جانباخته " مجید کلکانی " به عنوان رهبر بنیانگذار " ساما " نیز سابقه پس منظری داشت ، خادیست های رژیم انجنیر عثمان را به عنوان رهبر عالی " ساما " دستگیر کرده بودند . اما نحوه برخورد وی در زندان با مستنطقین ، رژیم مزدور و اربابان سوسیال امپریالیستش را به این نتیجه رساند که وی واقعا هیچکاره است . به همین جهت پس از مدتی وی را آزاد گردند .
انجنیر عثمان و سائر افراد محفل پس منظر دارای گرایشات چه گواریستی بودند و در خانه های آنها اکثرا در پهلوی عکس  مائوتسه دون عکس چه گوارا نیز وجود داشت و بعضا حتی بالاتر از عکس مائوتسه دون نصب می شد .
در هر حال ، در صفحات " جواب به نامه های رسیده " همینقدر توانستیم در مورد پهلوی سیاسی زندگی انجنیر عثمان برای تان بگوئیم . در رابطه با سائر پهلو های زندگی او ، بخصوص به عنوان یک استاد ریاضی و فزیک ، به نظر ما لازم نیست در صفحات " شعله جاوید " چیزی بنویسیم . ما شنیده ایم ، که او بعد از کناره گیری از فعالیت های سیاسی ، اعتقادات مذهبی پیدا کرده بوده و مثلا ادعا کرده بود که از طریق فرمول های ریاضی وجود خدا را ثابت می نماید . با وجودی که روی این موضوع شنیده شده مطمئن نبوده ایم و نیستیم ، ولی یک مسئله ثابت بوده است . پس از آنکه انجنیر عثمان مجبور شد کابل را ترک گفته و برای مدتی در پاکستان مسکن گزین گردد ، کسانی در پاکستان به دیدار وی رفتند . همین افراد می گویند که او و دیگر  اعضای فامیلش در اجرای مناسک مذهبی بصورت دقیق پابندی داشته اند .
 مضطرب باختری نیز چنین بوده است . او در پشاور برای خود و تمام افراد دیگر خانواده اش یک یک جلد قرآن و یک یک لیر تهیه کرده بوده و همه شان پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب به قرائت قرآن مصروف میشده اند . اینکه این قرآن خوانی آنها بعد از رسیدن به برتانیه هم ادامه یافته یا نه ، ما دقیقا چیزی نمیدانیم .
 

گزارشگر شعله جاوید  -  هالند

مصاحبه با نماینده حزب کمونیست انقلابی امریکا

 

تلاش داشتم که در حاشیه راهپیمایی زنان ، از فرصت استفاده کنم و با رفیق مری لو گرینبرگ که از طرف حزب کمونیست انقلابی امریکا بخاطراین راهپیمایی و کارزار به اروپا آمده است ، مصاحبه ای را ترتیب بدهم . اما از یک طرف تنگ بودن وقت و از طرف دیگراجرای برنامه ها یکی پس از دیگری این مسئله را بعقب می انداخت . باالاخره در شب آخر درحالیکه در سالون بحث های داغ کارزار و برنامه های هنری در جریان بود ، در بیرون سالون شلوغ بود و آخرین گفتگوها در حال انجام بود.، این مصاحبه را به پیش بردیم . هرچند وقت کم بود اما فرصت خوبی بود و توانستیم این مصاحبه را انجام دهیم و در شرایط اشغال کشور مان توسط امپریالیستهای آمریکایی ، نظر و پیام رفقای مائوئیست و مردم پایه یی امریکا و احساسات آنها نسبت به این جنگ را دریابیم.

 

گزارشگر : مایه خوشوقتی است که امکان ملاقات با شما که از جمله رفقای ما در گوشه ای دیگر از جهان می باشید ، فراهم شده ا ست .
مری لو : من نیز به نوبه خود از اینکه توانستم در این راهپیمایی سهم بگیرم و شما و بسیاری از رفقای دیگر را ملاقات کنم ، بسیار مفتخرم.

گزارشگر : اولین مسئله ای را که می خواستم با شما مطرح کنم اینست که : شما از حزبی هستید که در بزرگترین کشور جهان از لحاظ قدرت اقتصادی و نظامی ، قرار دارد . به همین دلیل برای ما اهمیت دارد که نظرات شما را در مورد آسیای مرکزی و جنوبی ، منطقه ای که کشور ما در آن قرار دارد ، بخصوص با توجه به تحولاتی که در چند سال اخیر ، بالاخص اشغال افغانستان ، در آن رخ داده است ، بدانیم .

مری لو : اول از همه بگویم که امریکا از بسیاری جهات بزرگترین است ، اول از همه بزرگترین ستمگر دنیا است و ما همه تلاش خود را بکار می بریم تا جنبشی را بسازیم که در مقابل همه این نوع اعمال امریکا در سراسر دنیا مقاومت کند و به آنها خاتمه ببخشد .
بلافاصله بعد از 11 سپتامبر بسیاری به ویژه باب آواکیان از حزب ما ، به تحلیل از شرایط و تحولاتی که در پی داشت پرداختند . او فراخوان ساختن نوعی از جنبش را داد که پیامی را به مردم دنیا بفرستد حاکی از اینکه میلیونها نفر در آمریکا هستند که آنها در کنار مبارزه علیه تجاوز امپریالیستها می باشند و اینکه لازم است که این جنبش با خلقهای تحت ستم از جمله خلقهای تحت ستم افغانستان و کل خاورمیانه ارتباط برقرار کند و به آنها بگوید که در این جهان آلترناتیو ها تنها تسلط امپریالیستها و یا تسلط  بنیادگرایی اسلامی ، نمی باشد (همانگونه که عنوان یک کتاب آنرا به مثابه دنیای  مک دونالد در مقابل  دنیای جهاد تصویر می کند) ، بلکه آلترناتیو دیگری هم موجود است و آن ساختن جنبش قدرتمندی است که مردم در هر کجای جهان بدانند که آنها متحدینی دارند و راهی برای مقاومت در مقابل این ستم  وجود دارد . او گفت تصور کنید طراوت و زندگی را که این امر به مردم مترقی و انقلابی واقعی در آن کشورها خواهد بخشید تا اینکه جنبش خود را بسازند .
این ، چیزی است که ما در حزب کمونیست انقلابی امریکا تلاش کرده ایم تا انجام دهیم و قبل از حمله در حال انجامش بودیم . خوب  وقتی که  بفاصله کوتاهی بعد از واقعه 11 سپتامبر، حمله به افغانستان آغاز شد ما درگیر گردهمایی ها و تظاهراتها علیه جنگ بودیم .  در همان زمان و بعد از آن ما می دانستیم که حمله به افغانستان ، آخرین حمله  نخواهد بود ، بلکه حمله به عراق نیز در راه بود . بنا براین ما در ابتکار و براه اندازی جنبشی ، یک جنبش ضد جنگ ، جنبشی که در کنار مردم بایستد کمک کردیم . این جنبش "  نه به نام ما " نامیده شد . من و بسیاری دیگر در براه اندازی این جنبش درگیر بودیم . بسیاری دیگر نیز با دورنماها و ایدئولوژی های متفاوتی درگیر بودند . یقینا این جنبش به اندازه کافی گسترده و قدرتمند نبود تا از جنگ عراق جلوگیری کند . اما این جنبش به همراه دیگرجنبش های مردم دنیا و همچنین در کنار تضادها میان امپریالیستها ، باعث شد تا از وقوع این امرکه امریکا هر کاری که دلش می خواهد بکند ، جلوگیری کند .
همانگونه که می دانید امریکا اگر می خواهد دنیا را کنترول کند ، باید خاورمیانه را کنترول کند . این کنترول به معنی کنترول موقعیت سوق الجیشی و نفت خاورمیانه است تا بتواند شریان حیاتی بقیه کشورهای سرمایه داری را در دست بگیرد . اما این مسئله برای امریکا آسان نبوده است و آنها با مسائل و مشکلا ت بسیاری روبرو بوده اند . همانگونه که کنترول این منطقه برای امریکا حیاتی است ، به همان اندازه مقاومت ، بخصوص مقاومتی که تحت رهبری نیروهای انقلابی باشد ، می تواند به شرایطی خدمت کند که خاورمیانه به نقطه قوتی برای مردم تبدیل شود . ما مصمم هستیم که همه تلاشمان را بکار ببریم تا به ساختن این جنبش به مثابه بخشی از بیرون راندن رژیم بوش و تغییر جامعه به جهتی که در خدمت توقف دادن امپریالیستها و همه کارهایی که می خواهند انجام دهند ، ادامه دهیم . این مارش (راهپیمایی) ایکه ما در آن هستیم شیوه بسیار مهمی است که به مردم جهان بگوییم که آنها مجبور نیستند که یا با بنیادگرایان اسلامی و یا با سلطه امپریالیستی بروند . هیچکدام آنها وجه مشترک با منافع اکثریت وسیع مردم ندارد .
گزارشگر :  در مورد انگیزه های واقعی امپریالیزم امریکا در حمله به افغانستان که یکی از سئوالات من بود شما صحبت کردید . در نتیجه به نكته بعدی می پردازم . يكي از مسايلي را كه آمريكا بهانه کرد و تبليغات وسيعي را به حول آن به كار انداخت مسئله زنان بود . امریکا با تمام توان تبليغاتي خود تلاش نمود تا وانمود بسازد كه برای نجات زنان افغانستان از دست طالبان ، به آنجا می رود . اما یکی از اولين كارهاي امريكا کمک به تصويب قانون اساسی اسلامي بود و اين کار اولين گام در جهت محصور و موقوف ساختن موقعيت زنان بود و باعث شد كه زنان وسیعا از حقوق شان محروم باقی بمانند . اضافه مي كنم كه صد ها زن بر اثر ستم هاي وارده بر آنها مثل ازدواج هاي اجباري ، تجاوز و خشونت ،  بخصوص در سمت های غرب و شمال کشور ، دست به خودكشي زده اند . قانونهاي موجود و تصويب شده اين حركات را عملا كمك مي كند و انگيزه مي دهد . زنان بطور بي سابقه اي در زندان ها قرار دارند . بنابرین میل دارم که نظر شما را  در اين رابطه بدانم ، اینکه چه فكر مي كنيد و يا چه پيشنهادي داريد؟
مری لو : کاملا درست است . یکی از بهانه های بزرگ امریکا برای رفتن به افغانستان زنان بود ، که حقیقتا  و کاملا حرکتی فریبکارانه و خشم آور از طرف رژیم بوش است . چرا که اول از همه طالبان از طرف دولت امریکا با استقبال روبرو شد ، البته تا زمانیکه از همگامی با امپریالیست ها اجتناب نکردند . امریکا ابتدا از جهادی ها به مثابه مبارزین راه آزادی حمایت می کرد .  امریکا با ستمگری بنیادگرایان ارتجاعی بخصوص ستم بر زنان مشکلی ندارد . مگر زمانی که بخواهد از این مسئله به نفع پیشبرد منافع ارتجاعی خود استفاده کنند . امریکا همچنین از این مسئله برای جلب حمایت از جنگ شان استفاده کرد .  برخی از جمله در جنبش زنان از این جنگ حمایت کردند که در غیر اینصورت مخالف جنگ می بودند ؛ و این در واقع اتفاق افتاد . شما بهتر می دانید که یک تعداد از مخالفین حرکتهای جنگی امپریالیزم آمریکا یا چیزی نگفتند و یا اینکه از جنگ بصورت مشروط دفاع کردند ، فقط بخاطر همین مسئله . این افراد و یا جریانات شدیدا نگران اوضاع زنان تحت شرایط رژیم بنیادگرا می باشند ، اما آنها فریب رژیم بوش را که ادعای نگرانی در مورد این مسئله را داشت ، خوردند .  این مسئله بازهم پیام بسیار مهم این راهپیمایی به زنان افغانستان می باشد . بعد ما می توانیم شرایط زنان افغانستان را در افغانستان " آزاد شده " ببینیم .  ما باید به اوضاع زنان در شرایط کنونی افغانستان و همچنین عراق بنگریم . زنان تحت رژیم صدام از شرایط بهتری برخوردار بودند ، هر چند که صدام نه آنروز در کمپ خلق قرار داشت و نه امروز قرار دارد . سوال من این جاست که امریکا با وجود دفاع از رژیم هایی مانند رژیم عربستان سعودی که زنان را در برقع می پیچند و نداشتن هیچ مشکلی با آنها ، چه چیزی برای زنان ایران در انبان خود دارد . زنانی از افغانستان که در این راهپیمایی شرکت کردند از نظر من بسیار قابل تحسین و احترام می باشند ، آنهایی که در درامه ، رفتارمردان و ملاها ( به مثابه سمبول رژیم اسلامی ) با زنان افغانستانی و بقیه کشورهای تحت این شرایط را نشان می دادند ، که چگونه بر آنها حکم می رانند  و آنها را سنگسار می کنند . و این بسیارهولناک است ، به این دلیل هولناک است که شما در می یابید که اینگونه با زنان افغانستان و ایران و بطور روزافزونی با زنان عراق برخورد می شود . اما در عین حال بسیار لذت بخش بود وقتی که در آخر زنان به پا برمی خیزند ، برقع و چادر را کنار می زنند ، میز را برمیگردانند و زنجیز ها را می شکنانند و ملا را به زنجیر می کشند . این هنوز به واقعیت نه پیوسته است ، اما ما مشتاقانه منتظر زمان فرا رسیدن آن می باشیم . بسیار مهم است که مردان بخشی از این راهپیمایی می باشند .  رفقای مرد ما باید این مسئله را کاملا دریابند که رهایی زنان در خدمت رهایی و منافع مردان نیز می باشد . به دلیل اینکه ، چگونه می توان خلقی را رها کرد در حالیکه نیمی از آن خلق در زنجیراسیر باقی بمانند و قادر به ایفای نقش کامل خود در جامعه نباشند .
گزارشگر : قبل از سئوال بعدی به نکته ای در رابطه با بحث آخر شما اشاره کنم . ما با درس آموزي از انقلاب فرهنگي و آموزش از تجارب جهانی طبقه مان از جمله خدماتی که حزب شما و رفيق باب آواكيان دراین زمینه انجام داده است،  درک و فهم مان در مورد لزوم همگامی مردان و زنان را ارتقاء داده ایم و با دیدگاههایی که گویا پس از آمدن نظام سوسیالیستی مسایل بخودی خود حل می شوند و زنان آزاد می شوند مرزبندی نموده ایم . به این نتیجه رسیده ایم که هميشه و در هر حال و هر زمان اين مبارزه باید به پیش رود و بخصوص م ل م ها از همان ابتدا باید نقش فعالی در جنبش زنان و مبارزه برای رهایی زنان ایفاء کنند . پیام هایی که از طرف حزب ما و همچنین از طرف واحد اروپای حزب ما به این کارزار زنان ارسال شده است در راستای این مسئله می باشد. 
برگردیم به سوال بعدی که می خواستم مطرح کنم.  با توجه به جوی که امپریالیزم آمریکا بعد از 11 سپتامبر ایجاد کرد و با استفاده از آن به افغانستان و سپس به عراق حمله کرد ، مردم در خود امریکا چه نظر دارند و آنها در مورد اشغال افغانستان و عراق چه می گویند ؟
مری لو : خوب عکس العمل های متفاوتی در میان قشرهای مختلف مردم وجود داشته است . هنوز هم در میان بسیاری از مردم ماهیت امپریالیستی جنگ علیه عراق روشنتر از افغانستان است ، چرا که  اسامه بن لادن در افغانستان بود و امریکا به اصطلاح بدنبال او به آنجا رفت . این  مشکلی است که برخی از مردم هنوز در مورد آن روشن نیستند .  من قبل تر نیز در مورد افرادی از درون جنبش زنان در امریکا صحبت کردم ، که آنها به خاطر ستم بر زنان از جنگ افغانستان دفاع کردند . من فکر می کنم که بسیاری از آنها نتیجه آن " آزاد شدن" را دیده  اند  و آنهم اینست که اوضاع زنان در افغانستان تغییر بنیادی نکرده است .
میلیونها نفر از مردم امریکا علیه جنگ در عراق اند . یکی ازآمارهای سنجش افکار عمومی نشان می دهد که اکثریت مردم علیه جنگ می باشند .  مردم در مورد اینکه بلافاصله و یا اینکه به تدریج بیرون بیایند نظرات مختلفی را ارائه داده اند ، اما تعداد بسیار فراوانی از زاویه متفاوتی فکر می کنند که این جنگ اشتباه بود . یک بخش بسیار مهم آن خانواده های نظامیان می باشند ، مثل سندی شیهان که پسرش در جنگ عراق کشته شد .  بطور روزافزونی بر  تعداد سربازان امریکایی که علیه جنگ می باشند و علیه آن کاری که در امریکا انجام می دهند افزوده می شود . برخی از رفتن به عراق و جنگ اجتناب می کنند ، برخی می خواهند برگردند . این ها هنوز بخش بزرگی را تشکیل نمی دهند .  اما افراد بسیاری علیه جنگ عراق اند . تا جایی که به ایران مربوط می شود ، بازهم امپریالیست ها و رسانه ها در گیج کردن مردم حول مسئله هسته یی خیلی مهارت دارند . این از همان نوع چیزهایی است که برای توجیه جنگ عراق بکار بردند ، تنها بجای سلاحهای کشتارهمگانی اینبار به اصطلاح  نیروی اتمی را بکار می برند .  احساسات متضادند ، اما نکته مثبت اینست که میلیونها و میلیونها از مردم از آنچه امریکا انجام می دهد بسیار خشمگینند . و همچنین از آنچه که در خود امریکا می گذرد نیز بسیار خشمگینند . جنبه دیگری نیز وجود دارد که برخی از مقامات طبقه حاکمه مثل جینز کارپینسکی که در بالاترین رده  پرسونل نظامی قرار داشت ، ارتش را در اعتراض به رسوایی های مربوط به زندان ابوغریب ترک کرده است و افشا کرده است که شکنجه در آنجا یک سیاست بوده است . در نتیجه او کاملا علیه آنچه  رژیم بوش انجام می دهد شده است . اینها نشانه تحولاتی است که در حال تکوین می باشند .
گزارشگر: بدون شک ما امیدواریم که با
توجه به  افشاگري هاي نیروهای انقلابی و مترقی و بخصوص شما ذهنیت توده ها بازتر گردد و این تحولات سرعت بیشتری بگیرند و ما امید داریم و توقع داریم که این افشاء گری ها بیشتر و بیشتر شوند.

مری لو: ما از هر کاری که در توانمان باشد انجام خواهیم داد.

گزارشگر: سئوالات بسياري باقي مانده اما مي دانيم كه از لحاظ وقت در مضيقه قرار داريد و کارهای دیگری است که باید شما دراین وقت کم و باقیمانده انجام دهید . از اينكه اين وقت را به ما اختصاص داديد بي نهايت سپاسگزاريم . اميدوارم كه سلام ما را به رفقاي حزب و رهبري حزب برسانيد .
در عين حال يك نسخه از شعله  جاوید را ، كه يك سال بعد از تشكيل حزب واحد ( حزب كمونيست ( مائوئيست) افغانستان ) بيرون آمده است ،  به شما تقديم مي كنيم .
مری لو : من هم متقابلا تشكر مي كنم و از ملاقات با شما بسيار خوشحال شدم .

اول ماه می یک میلیون تن ازمهاجرین و طرفدارانشان خیابان های امریکا را پر کردند

نقل از سرویس خبری جهانی برای فتح

 

برای گذر از مرز جانشان را به خطر می اندازند
پولیس مهاجرت آمریکا شکارشان کرده و رفتاری را که با جانیان می کند با آنان در پیش می گیرد  
ده تا ده تا در خانه های تنگ و نمناک زندگی می کنند
در کار طاقت فرسای مزارع و مشقت خانه ها ذره ذره می میرند
چند تا حق و حقوقی هم که دارند اکنون از سوی دولت آمریکا تهدید می شود
می خواهند انسانیت شان را نیز از آنان بگیرند

اول ماه می در آمریکا مهاجرین همراه با مدافعانشان به خیابان ها ریختند . با نیروی غیر قابل انکار یک میلیونی و با هم گفتند که دیگر بس است!       
کارخانه ها و مدارس خالی شدند و رستوران ها و مغازه ها را تعطیل کردند . بیش از یک میلیون نفر در لاس انجلس و 400 هزار نفر در شیکاگو . ده ها هزار تن در نیویارک ، سن فرانسیسکو، سیاتل و میلواکی . چندین هزار نفر در سراسر  آمریکا منجمله شهرهای کوچک و روستاهائی در آیوا ، نبراسکا ، کانزاس ، ویسکانسین ، مینه سوتا و تکزاس . جمعیت عمدتا امریکای لاتینی بودند ، اما گروه های مهاجرین از کشورهای مختلف دنیا نیز حضور داشتند . افریقا ، کارائیب ، آسیا و خاورمیانه ، اروپای شرقی و  ایرلند . 
این مقاومت عظیمی است  در مقابل       
اقدامات سرکوبگرانه و استثمارگرانه دولت امریکا علیه مهاجرینی که اجازه اقامت رسمی ندارند .                         
صدها هزار تن از شرکت کنندگان که اجازه اقامت رسمی ندارند خطر دستگیری و اخراج را بجان خریدند و در این مقاومت بزرگ شرکت کردند . جمعیت عمدتا پرولتر بودند . از سایه ها بیرون آمده و سر خود را به نشانه مقاومت بالا نگاه داشتند . باید این جوشش مقاومت و مبارزه را جشن بگیریم . از این قهرمانی باید تجلیل بعمل آوریم ، از آن حمایت کنیم و آن را گسترش دهیم .
در چند ماه گذشته در میان مهاجرین موج اعتراض و مبارزه براه افتاده است ؛ موجی که در حال عوض کردن مختصات سیاسی این کشور است . میلیون ها نفر را به مبارزه علیه حکومت و علیه این نظام به میدان آورده است و سوالات مهمی را در مقابل هر یک گذاشته است ؛ در مورد ماهیت این نظام ، چگونه باید با آن مبارزه کرد و چه باید کرد که این نظام ستم و استثمار را سرنگون کرد .  
مقاومت یک اقلیت، عده زیادی را بیدار کرده و به آنان الهام داده است . آنان برای همه کسانی که از رژیم بوش و کارهای آمریکا عصبانی اند الگوی خوبی می باشند .  
در کنگره لایحه های ضد مهاجرین یکی پس از دیگری ارائه می شود . تام ترانکردو، که یک سیاستمدار فاشیست کنگره آمریکاست می خواهد حق شهروندی را از کودکانی که در آمریکا از پدر و مادر مهاجر بدنیا می آیند ، بگیرد و فاشیستهای دیگر مانند مینیتمن پیشنهاد می دهند که مرزها میلیتاریزه شود و مهاجرین را شکار کنند زیرا به گفته وی این مهاجرین " بافت جامعه آمریکا را بهم می زنند " . در چنین شرایطی این جنبش جدید مهاجرین بدون دچار شدن به ترس و وحشت از اینکه اوضاع از این هم بدتر شود ، فریاد زد : " بوش ! خوب گوش بده ! ما وارد مبارزه شده ایم ! و مردمی که متحد باشند هرگز شکست نمی خورند ! "
چقدر هیجان انگیز است به خیابان ها ریختن صدها هزار پرولتر، آنهم در ایالات متحده آمریکا ! و چقدر عالی و بجاست که این اعتراض در روز اول ماه می انجام گرفت ؛ در روز جشن انقلابی پرولتاریای بین المللی . نام این تظاهرات ها در بسیاری نقاط این بود : " یک روز بدون مهاجرین " ! و واقعا در آن یکروز بدون مهاجرین ، همه چیز خوابید ؛ کارخانه ها ، رستوران ها ، ساختمان سازی، مزارع، حمل و نقل و بسیاری از صنایع و خدمات .                              
نکته بسیار مهم آن است که این تظاهرات ها در شهرهای کوچک و روستائی که در چند سال گذشته دچار تغییرات مهمی در زمینه ترکیب جمعیتی شده بودند ، نیز اجرا شدند . این شهرهای کوچک و روستاها هرگز یک تظاهرات سیاسی بخود ندیده بودند . در چند سال اخیر کارخانه های بسته بندی گوشت و دیگر صنایع این شهرها عده زیادی از کارگران مکزیکی و آمریکای مرکزی را به  استخدام خود در آورده اند . در سال 1970 جمعیت لاتین این شهرها نزدیک به صفر بود اما در سال 2000 در برخی به 10 درصد و در بعضی دیگر به 45 درصد رسید . در داج سیتی در ایالت کانزاس 1500 پرولتر مهاجر در خیابانهای اصلی شهر تظاهرات کردند و هر 5 کارخانه بسته بندی گوشت متوقف شدند و تعطیل کردند . در شهر امپوریا از ایالت کانزاس ( شهری که 25 هزار جمعیت دارد و 20 درصد آن لاتین هستند) بیش از 1500  نفر تظاهرات کردند .     
برای هیئت حاکمه آمریکا ، میلیون ها مهاجر که از مرزها رد شده و به آمریکا می آیند ، دشمن محسوب می شوند : دشمنی که باید از آن ترسید و به آن حمله کرد . اما پرولتاریای انقلابی و متحدانش ، به این خواهران و برادران مهاجر خوشامد می گویند . آنان نقطه قوت استراتژیک مبارزه ما برای انقلاب هستند.
در این تظاهرات ها ، عده زیادی پرچم آمریکا را حمل می کردند . این نشان می دهد که این عده در مورد ماهیت آمریکا دچار توهم و خوشخیالی هستند. و نمی دانند که معنای آمریکا برای زندگی اکثر مردم جهان چیست. اما در میانه اینها هزاران تن پرچم سرخ حمل می کردند . عده ای از آنان آگاهانه می دانند که این پرچم نماینده انقلاب پرولتری است . برخی ها هم پرچم سرخ حمل می کردند و هم پرچم آمریکا ! این نشان می دهد که این جنبش هنوز نتوانسته از چارچوبه هائی که برای بورژوازی قابل قبول است خود را بیرون بکشد . این وضع نشانگر آن بود که نیاز به یک رهبری انقلابی است .  
این جنبش به میلیون ها تن دیگر که مهاجر نیستند الهام بخشیده است و آنان را مصمم کرده که به مقابله با تبعیض و ضدیت با مهاجرین بلند شوند . در تظاهرات های اول ماه می این تاثیر گذاری کاملا مشهود بود . در شیکاگو مددکاران اجتماعی که با قربانیان تجاوز کار می کنند با درفش " گراتسیا " ( از شما تشکر می کنیم ) شرکت کردند . سفید پوستانی که عضو کلیسا هستند برای تظاهر کنندگان آب می آوردند و روی بینرشان نوشته بود : مهاجرین دیروز، از مهاجرین امروز حمایت کنید ! امر شما امر ماست !  
یک رسته دانشجویان پزشکی که از هر ملیتی در آن بود شعار می دادند : " بیمارانمان را معالجه خواهیم کرد ، اجازه اقامت رسمی هم لازم نیست ! شعارهای دیگر اینها بود: " ما ، همه مهاجریم " ! و یا " هیچ انسانی ، غیر قانونی نیست " !  
بذرهای اتحاد میان مردم کاشته شد . اگر آن را بپرورانیم می تواند تبدیل به چیزی قدرتمند و زیبائی بشود که در مبارزه علیه نظام و برای یک جهان بهتر، ضروری است .
ايران: خطر يك جنگ ديگر

مقاله زير خلاصه بخش اول و دوم از یکسلسله مقالات جهاني براي فتح مي باشد كه تهديدات امريكا مبني بر جنگ عليه ايران را از چند زاويه مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد .   
                         
يك جنگ ديگر در خاورميانه يك احتمال واقعي است.
مجله نيويارك تايمز، روزنامه واشنگتن پست و ساندي تايمز در ماه اپريل گذشته بطور جداگانه گزارشهائي را در مورد تدارك امريكا براي حمله به ايران منتشر كردند . همه اين گزارشات بر مصاحبه با مقامات نظامي و امنيتي عاليرتبه امريكا متكي اند . سيمور هرش در مجله نيوياركر نوشت كه امريكا علاوه بر وارد آوردن ضربات نظامي معمول در فكر استفاده از بمب هاي هسته اي تاكتيكي است . ساندي تايمز نوشت كه نيروهاي نظامي برتانيه ،  تحت رهبري اردوی امريكا ، در تمرين نظامي حمله به ايران شركت كرده اند . ساندي تلگراف خبر از يك جلسه محرمانه ميان كابينه دولت برتانيه و جنرالهاي اردو داد كه موضوع بحث ، حمله احتمالي به ايران و عواقب آن بود .   
اين گزارشات زماني منتشر شدند كه شوراي امنيت سازمان ملل به ايران 30 روز مهلت براي توقف غني سازي اورانيوم را داده بود...                        
جان بولتن ، سفير امريكا در سازمان ملل، در سخنراني سالانه كميته امور عامه امريكا – اسرائيل گفت : ” رژيم ايران بايد بداند كه اگر در جاده انفراد بين المللي حركت كند ، بايد منتظر عواقب دردناكي باشد .“ او تهديد كرد كه امريكا آماده است ” از تمام ابزارهاي ممكن براي متوقف كردن اين تهديد استفاده كند “ . از همه تكان دهنده تر تاكيدهاي مكرر جورج بوش است كه :” انتخاب نظامي روي ميز است .“    
با اين وجود امريكائي ها انكار مي كنند كه در تدارك جنگ مي باشند . آنان اصرار مي كنند كه هنوز در حال استفاده از راه هاي ديپلماتيك مي باشند . مفهوم اين علامت دادن های متناقض چيست ؟ شك نيست كه امريكا قايم موشك بازي مي كند. از يك طرف آشكارا سعي مي كند جو و فضاي سياسي مساعدي براي آغاز يك جنگ بوجود آورد و از سوي ديگر، سعي مي كند واقعيت معلوم خطر را بپوشاند . مقامات قصر سفيد آشكارا مي گويند دامن زدن به توهم ديپلماتيك يك عنصر ضروري براي آماده كردن افكار عمومي امريكا و اروپا براي دست زدن به يك جنگ است .   
در چنین حالتی ، رژيم ايران سعي مي كند مردم را بي خبر از سخنان تهديد آميز مقامات امريكائي نگاه دارد و يا اينكه مي گويداین تهدیدات هيچ نيست يك جنگ رواني .  
اهداف امريكا چيست؟
امريكا ادعا مي كند كه هدف عمده اش تضمين تبعيت ايران از پيمان منع افزايش سلاح هاي هسته اي ( ان پي تي). است . امریکا مدعي است كه ايران در پي دستيابي به سلاح هسته اي است... اما نتوانسته است اين را ثابت كند....    متخصصين غربي تخمين مي زنند كه حتی  اگر ايران در پي دستيابي به سلاح هسته اي باشد ، داراي مواد خام ، ابزار و تكنولوژي لازم نيست و حداقل 5 تا ده سال طول مي كشد كه به آن نقطه برسد .  امريكا تنها كشور در تاريخ بشر است كه بر سر مردم بمب هسته اي انداخته (شهرهاي هيروشيما و ناكازاكي در جاپان) و نه تنها صدها هزار نفر را كشته بلكه براي چندين نسل مردم آن مناطق را معبوب كرده است . چنين قدرتي چطور مي تواند ادعا كند كه مي خواهد جلو توليد سلاح هسته اي را بگيرد ؟ 60 سال از ريختن بمب هسته اي بالای هيروشيما و ناكازاكي مي گذرد ولي امريكا هنوز حاضر نيست از مردم جاپان عذر خواهي كرده و بگويد از ارتكاب اين جنايت متاسف است . چرا ؟ امريكا هزاران كلاهك هسته اي توليد كرده و هرگز حاضر نشده است كه از زرادخانه هسته یي خود بكاهد . چرا ؟ امريكا ، وقيحانه كشورهاي ديگر را تهديد به بمباران هسته اي مي كند. چرا ؟
اين سوالات در مورد دولت انگليس نيز صدق مي كند. انگلستان اخيرا راکت هاي تحت البحری خود را كه موسوم به ترايدنت است قويتر كرده است . اين يك تخلف آشكار از ان پي تي است . در جنوری سال گذشته ، شيراك رئيس جمهور فرانسه ، وقيحانه تهديد كرد كه اگر لازم باشد بخاطر منافع ملي فرانسه از بمب هاي هسته اي اش استفاده خواهد كرد. بزرگترين تخطي از ان پي تي توسط امريكا و متحدانش انجام شده است : آنها با وجود اينكه اين پيمان را امضاء كرده بودند ، اسرائيل را تبديل به يك قدرت هسته اي كردند ؛ و اسرائيل كشوري است كه موجوديتش بر اشغال سرزمين هاي ديگران و تهديد كشورهاي ديگر به حمله نظامي ، بنا شده است . اسرائيل حاضر به امضاي ان پي تي نشده است و نسبت به قطعنامه هاي شوراي امنيت سازمان ملل بي اعتنائي نشان داده است ، ولي سازمان ملل حتی بطور ديپلماتيك اسرائيل را محكوم نمي كند چه برسد به تنبيه هاي بين المللي . تنها مشغله امريكا و متحدانش آن است كه چگونه اسرائيل را مسلح تر كنند. اگر امريكا خيلي به ان پي تي علاقه دارد پس چرا همين دو ماه پيش قبول كرد كه به هند تكنولوژي هسته اي جديد بفروشد؟  هند كشوري است كه حاضر به امضاي قرارداد ان پي تي نشده و بمب هسته یي ساخته و آزمايش كرده است . هند كشوري است كه اغلب به كشورهاي همسايه اش (نیپال ، بنگله دیش ، سيريلانكا ، كشمير) حمله كرده و در گذشته با پاكستان و چين وارد جنگ شده است . پس چرا ؟ جالب آن است كه كشورهائي كه خودشان ان پي تي را زير پا گذاشته اند و يا اصلا ان پي تي را امضاء نكرده اند ، عضو هيئت اصلي آژانس بين المللي انرژي هسته یي مي باشند و قرار است در مورد اينكه كدام كشورها از ان پي تي تبعيت نمي كنند ، قضاوت كنند!   
واضح  و مبرهن است كه نگراني واقعي امريكا و كشورهاي ديگري كه مي خواهند ايران  را به شوراي امنيت كشانده و تنبيه كنند اين نيست كه ايران ان پي تي را رعايت نمي كند . منافع ديگري در كار است .  
در طول سفر كاندوليزا رايس ، وزير امور خارجه امريكا ، به شمال انگلستان خبرنگاران به او گفتند كه بهتر است قبول كند كه اشغال عراق يك اشتباه بود . او جواب داد كه امريكا اشتباهات تاكتيكي كرد اما حمله به عراق به لحاظ استراتژيك درست بود زيرا ساختن يك نظم نوين در شرق ميانه با وجود صدام حسين ، ممكن نبود . همين منطق را در مورد جمهوري اسلامي بكار مي برند . در مارچ گذشته او نقطه نظرات خود را چنين تشريح كرد :  ” هيچ كشوري به اندازه ايران براي ما تهديد آفرين نيست زيرا سياست هاي ايران ناظر بر ايجاد شرق ميانه ايست كه درست صد و هشتاد درجه با شرق ميانه اي كه ما مي خواهيم بوجود آوريم ، متفاوت است.“ خبرنگاري از رايس پرسيد : ” آيا آمريكا حاضر است قول دهد كه در صورتيكه ايران برنامه هسته اي خود را كنار بگذارد به آن حمله نكند ؟ “ رايس در جواب گفت : ” مطلقا خير . زيرا ايران يك خرابكار در نظام بين المللي است...    دادن ضمانتهاي امنيتي اصلا مطرح نيست.“ (به نقل از آسوشيتد پرس 22 می) هنري پرچت ،  كه در سال هاي ميان 1978 تا 1980 مسئول بخش شرق ميانه در وزارت امور خارجه امريكا بود در اكتوبر 2005 در مجله فارين سرويس ژورنال نوشت كه بسياري از رژيم هاي ديگر دنبال دست يابي به سلاح هسته اي هستند و حقوق مردم خود بخصوص زنان را لگد مال كرده جناياتي شبيه جنايات جمهوري اسلامي را مرتكب مي شوند ؛ اما امريكا آنان را دوستان وفادار خود محسوب كرده و تقويتشان مي كند . تنها دليل واقعي كارزار امريكا عليه ايران ، خصومت آمريكا با اين رژيم است . او در 3 اپريل مصاحبه اي با بي بي سي فارسي كرد و گفت : ” حتی اگر ايران قبول كند كه اشتباه كرده و ديگر برنامه انرژي هسته یي خود را دنبال نمي كند…و واقعا آن را كنار بگذارد من اطمينان دارم كه امريكا خواهد گفت ايران حامي عمده تروريزم است ، در صلح ميان اسرائيل و اعراب خرابكاري مي كند ، حقوق بشر را نقض مي كند … تا زماني كه رژيم اسلامي ايران از شرق ميانه ناپديد نشود امريكائي ها راحت نخواهند بود .
اينها استدلالات قدرتمندي از سوي طرفداران منافع امپرياليزم امرکا در شرق ميانه است و نشان مي دهد كه نگراني امريكا ان پي تي نيست بلكه خود رژيم اسلامي ، حداقل در شكل و شمايل كنوني اش ، است . 
اسناد سياست خارجي امريكا صحبت از شرق ميانه بزرگي كه از مراكش تا افغانستان امتداد مي يابد ، كرده اند . امريكا نياز دارد كه ساختار منطقه را عوض كند تا به اهداف سلطه گرانه جهاني اش دست يابد . شرق ميانه داراي بزرگترين ذخيره نفت جهان است و بزرگترين توليد كنندگان نفت جهان در اينجا قرار دارند . همچنين دارنده يكي از بزرگترين  منابع گاز است . اكثريت سوخت جهان از خليج فارس و درياي عربي گذر مي كند تا به بازارهاي جهان برسد . نفت آنقدر مهم است كه كنترل اين كالا كليدي است براي كنترل جهان منجمله كشورهاي اروپائي ، جاپان ، چين ، هند و ديگر اقتصادهائي كه وابسته به جريان يابي بدون وقفه نفت مي باشند . براي امريكا اهميت چنگ انداختن بر شرق ميانه دست يابي به سودهاي فوري نيست . نفت را براي اين مي خواهد كه بتواند عليه رقبايش استفاده كند حتی اگر به معناي آن باشد كه در كوتاه مدت ضرر كند . همانطور كه لنين در"  امپرياليزم بالاترين مرحله سرمايه داري " گفت : ” يكي از ويژگي هاي امپرياليزم رقابت ميان چند قدرت بزرگ در دستيابي به هژموني است – يعني رقابت بر سر فتح سرزمين ها نه صرفا بخاطر خودشان بلكه براي تضعيف رقيب و كاستن از هژموني وي . “  
بعلاوه ، اهميت شرق ميانه فقط نفت نيست. اين منطقه به لحاظ جغرافيائي محل تقاطع ميان سه قاره و در واقع دروازه ورود به آنهاست . منجمله دروازه ورود نظامي . ايران يكي از مهمترين كشورهاي شرق ميانه است و به اين دليل در طول قرون توجه قدرت هاي استعماري و امپرياليستي را بخود جلب كرده است. بعلاوه ، بدليل داشتن مرز طولاني مشترك با شوروي سابق نقش خاصي را براي غرب و آمريكا بازي كرده است .   
انقلاب سال 1357 ضربه  سنگيني به امپرياليزم آمريكا بود . رژيم شاه كه توسط امريكا و انگليس در ايران به قدرت رسيده بود سرنگون شد و به اين ترتيب يك ستون مهم قدرت امريكا در منطقه ضربه خورد. هر چند افتادن انقلاب زير رهبري اسلامي اين ضربه را ملايم تر كرد اما بهر حال ضربه ي سنگيني براي امريكا بود . بلاك امپرياليستي غرب كه تحت رهبري امريكا بود ، از طريق كشورهاي اروپائي ، رژيم اسلامي ايران را مهار كرد و نگذاشت كه به مدار بلاك امپرياليستي شوروي برود . غربي ها  رژيم ايران را در مدار امپرياليزم غرب نگاه داشتند  و به جمهوري اسلامي كمك كردند كه انقلابيون را سركوب كرده و دهها هزار تن از آنان را كشته و اعدام كند .   
اما اوضاع جديدي پس از فروپاشي شوروي در جهان بوجود آمده و امريكا تنها ابرقدرت جهان شده است . امريكا ديگر نمي تواند به نظم كهن شرق ميانه كه در شرايط متفاوتي بوجود آمده بود ، اكتفا كند . اين مسئله نگاه امريكا به جمهوري اسلامي را كاملا عوض كرده است . رژيمي كه در چارچوب اوضاع قبلي برايش قابل قبول بود ، اكنون كاملا غيرقابل قبول بنظر مي رسد . نه بخاطر اينكه اين رژيم تغييراتي كرده است بلكه بخاطر اينكه امريكا معتقد است اكنون تجديد سازماندهي شرق ميانه ضروري و ممكن است و براي اينكار لازم است كه رژيم ايران تغيير كند امريكا بدنبال اهدافي بسيار گسترده تر از سرنگوني رژيم ايران است . مهمترين مسئله آن است كه جاي اين رژيم را چه خواهد گرفت .  مطمئنا براي امريكا وقوع يك انقلاب واقعي حداقل همانقدر غير قابل قبول است كه وجود جمهوري اسلامي . امريكا بدنبال مستقر كردن رژيمي در ايران است كه آزادي عمل لازم براي دستيابي به اهداف منطقه اي اش را بدهد . مثلا استقرار نيروهاي  نظامي امريكا در ايران . به نظر امريكا در پرتو فروپاشي شوروي و بوجود آمدن تعادل قواي نوين و تبديل امريكا به تنها ابرقدرت ،  اين راه حل براي مسئله ايران ،  ” حق “  امريكا است و راه حلي ” متعادل “ است .   
همانطور كه لنين نوشت : ” سرمايه مالي و بوجود آمدن تراستها ، تفاوت ها ميان نرخ رشد بخشهاي مختلف اقتصاد جهان را از ميان نمي برد بلكه افزايش مي دهد.“  امروز ، در حاليكه اقتصاد رقباي امريكا در اروپا و جاپان بسرعت درحال جلو زدن از امريكا است ، اما در زمينه نظامي امريكا رقيبي ندارد . يك كشور امپرياليستي داراي قدرت نظامي است و اراده اش را به پشتوانه آن به ديگران تحميل مي كند و منافع اقتصادي اش را به زور  نيروي نظامي اش تامين مي كند . ساختار مناطق نفوذ امپرياليستي در جهان كه بر پايه توازن قوا ميان دو بلاك امپرياليستي رقيب ( يكي به سركردگي آمريكا و ديگري " شوروي " ) بوجود آمده بود ديگر ضرورت وجودي خود را از دست داد . لنين مي گويد :  ” تحت سرمايه داري ، وقتي كه تناسب قوا بهم مي خورد ، آيا تضادها مي توانند راهي بجز قهر راهي براي حل خود بيابند ؟ “ تلاش هاي آمريكا براي تبديل ايران به يك مستعمره جدید  در مركز رقابتها ميان  امپرياليستها بر سر تجديد تقسيم جهان بر مبناي توازن قواي نوين ، قرار دارد .
تاكتيكهاي احتمالي امريكا در خدمت به اهداف استراتژيكش

... استراتژي امريكا در رابطه با ايران را بحث كرديم . اكنون به بررسي تاكتيكهاي احتمالي امريكا در خدمت به تحقق استراتژي اش ، مي پردازيم .        
سياستمداران آمريكا، اين تاكتيكهاي   
احتمالي را ” انتخاب هائي كه روي ميز قرار دارند“ مي خوانند .                    
آيا امريكا با توجه به مشكلاتي كه در عراق دارد ، دست به اقدام نظامي عليه ايران خواهد زد؟                         
مطمئنا پيشنهاد امريكا مبني بر مذاكره مستقيم با ايران به معناي آن نيست كه تصميم گرفته از اين راه نرود . ممكن است مذاكرات مستقيم صورت بگيرد و ممكن است نگيرد . نتايج را نمي توان پيش بيني كرد . اما يك چيز مسلم است و آن اينكه قبل از دست زدن به جنگ ، امريكا مجبور است كه يك پروسه فعاليتهاي ديپلماتيك براه اندازد تا بتواند شرايط سياسي لازم را در دو زمينه بوجود آورد : در زمينه آماده كردن افكار عمومي در امريكا و در خارج و همچنين معامله كردن و زير فشار گذاشتن قدرت هاي بزرگ ديگر.   
روزنامه نيويارك تايمز در شماره دوم  جون نوشت : ” دستياران بوش معتقدند كه رهبران ايران شروط اصلي بوش را نخواهند پذيرفت “ . شرط اصلي بوش آن است كه ايران مستثني از تمام كشورهاي جهان بايد قبول كند كه كاملا غني سازي و بازيافت اورانيوم را قطع كند حتی اگر زير نظر بازرسان بين المللي باشد . اين به معناي تبعيت كامل از امريكا خواهد بود . احتمال دارد كه بوش به رهبران ايران پيشنهاد آن را بدهد كه در ملاء عام چكمه هاي او را ببوسند و دست به خودكشي سياسي بزنند . نيويارك تايمزمينويسد : اين پيشنهادي است كه با هدف پذيرفته نشدن داده شده است . يكي از افراد محفل داخلي بوش به اين روزنامه گفت : ” اگر قرار است به روياروئي با ايران برويم بايد اول نشان دهيم كه ما سعي كرديم كه مذاكره كنيم . “                                    
پل رينولدز، تحليل گر بي بي سي در تاريخ 2 جون ، بي پرده چنين تحليل كرد : ” سرسختان واشنگتن با  پيشنهاد مذاكره مستقيم امریکا با ایران ، همراهی کرده اند زیرا معتقدند نظر آنها مبنی بر لزوم دست زدن به اقدام نظامی علیه ایران را ثابت خواهد کرد. و میگویند با این سیاست امریکا می تواند  چين و روسيه را نيز متحد كند.... پس از شکست خوردن مذاکرات ، سرسختان واشنگتن فشار خواهند آورد كه شوراي امنيت سازمان ملل قطعنامه ای  صادر كرده و به ايران دستور توقف غني سازي را بدهد و اگر روسيه و چين جلو تحريم ها را بگيرند آنگاه فشار خواهند گذاشت كه امريكا همراه با متحدانش  بطور يكجانبه دست به عمل زنند . اگر تحريم ها نتوانستند كاري كنند آنگاه حمله نظامي را پيش خواهند كشيد . »          
تحريم ها
در ابتدای امر، امريکا به دليل مخالفت هاي روسيه و چين ، از شوراي امنيت سازمان ملل نخواست که تحريم هاي ديپلماتيک و اقتصادي عليه ايران اعمال کند . کاندوليزا رايس ، وزير امور خارجه آمريکا ، در ماه مارچ گفت : « هيچ کس نگفته است که بلافاصله بايد دست به تحريم عليه ايران بزنيم . »  اما در واقع ، امريکا در اين مسير قرار گرفته است و بنظر مي رسد پيشاپيش جدول زماني خود را نيز تعيين کرده بود . در اوايل جولای ، رايس تاکيد کرد که : « تکليف اين مسئله واقعا بايد در عرض چند هفته آينده تعيين شود . »                   
در جلسه اي که اول جون در ويانا ميان امريكا و ديگر 4 عضو شوراي امنيت سازمان ملل ( انگلستان ، فرانسه ، روسيه و چين ) و آلمان و رئيس ديپلماسي اروپاي واحد ، برگزار شد ، آنان در مورد برخي تحريم هاي ابتدائي به توافق رسيدند. البته هنوز جزئيات آن آشکار نشده است . گفته مي شود که چين و روسيه توافق کردند که آنها حتی اگر تحريم ها را مورد تائيد قرار ندهند مانع آن نيز نخواهندشد . در صورت عدم توافق ايران با اولتيماتومي که تحت رهبري امريکا به آن داده شده است ، ايران به اين صورت تنبيه خواهد شد که مقامات رسمي کشور حق سفر نخواهند داشت و ايران به لحاظ تسليحاتي نيز تحريم خواهد شد . چنين تحريمي احتمالا مي تواند به معناي کشيدن يک حلقه نظامي به دور ايران باشد. در اين سناريو، تحريم ها مي توانند گام به گام صحنه را براي جنگ آماده کنند ، حتی اگر قدرت هاي ديگر ناراضي باشند يا اينکه با آن مخالفت کنند . اگر نگاهي به مورد عراق بياندازيم مي بينيم که ديپلماسي ، تحريم و مانور دادن در شوراي امنيت سازمان ملل و غيره نه تنها مانع وقوع جنگ نشدند بلکه جاده را براي آن صاف کردند . نقشه امريکا که توسط رايس معين شده است ، اين بار کمي متفاوت است. این نقشه قرار است مانع از آن شود که در اين فاصله ، دعواها ميان قدرت ها در ملاء عام آشکار شود .       
از آنجا که ايران از روسيه و چين اسلحه مي خرد ، تحريم تسليحاتي باعث تضعيف نظامي اش خواهد شد . بطور کلي ، جمهوري اسلامي در مقابل فشارهاي خارجي بسيار شکننده است زيرا اقتصادش بشدت به بازار جهاني گره خورده است . افزايش عظيم قيمتهاي نفت در دهسال گذشته ايران را به لحاظ اقتصادي مستقل نکرده است بلکه بيشتر وابسته به صادرات نفت کرده است .                            
درآمدهاي نفتي ايران نسبت به سال 1997 تقريبا سه برابر شده است . اکنون تفريبا سه چهارم درآمد دولت را درآمدهاي نفتي تشکيل مي دهد . بعلاوه ، تحريم واردات منجمله ماشين آلات و تکنولوژي ، مي تواند بسرعت تمام اقتصاد ايران را فلج کند . همين اختلال توانائي هاي رژيم را بشدت کم خواهد کرد و بطور قطع از نظر سياسي آن را بي ثبات خواهد نمود .                       
ممکنست روسيه و چين در مقابل  تحريم هائي که مانع از آن شود که نفت ايران را بخرند مقاومت کنند اما کشتي هاي نظامي امريکا و اروپا در آبهاي خليج آنان را قانع خواهد کرد که مقاومت نکنند . .... در جنگ جهاني دوم ، تحريم حمل نفت به جاپان ، جاپان را وادار کرد که به پرل هاربر حمله کند . دهسال تحريم عليه رژيم صدام حسين آن را به لحاظ اقتصادي و نظامي کاملا ضعيف کرد بطوري که عراق حتی قبل از حمله امريکا ، کاملا قابل شکست دادن شده بود . اين الزاما به معناي آن نيست که اين بار نيز امريکا دهسال صبر خواهد کرد
انتخاب هاي نظامي اشغال :

اگر امريکا تصميم بگيرد که به ايران حمله کند ، شکل حمله وابسته به عوامل گوناگون خواهد بود – منجمله وابسته به اختلافات ميان قدرت هاي بزرگ ، رشد مخالفت هاي توده اي عليه جنگ و اوضاع سياسي در داخل ايران و توانائي هاي نظامي آمريکا .                          
شک نيست که امريکا براي دست يافتن به اهداف استراتژيکش در منطقه و جهان ، که گرفتن ايران و تبديل آن به يک مستعمره جدید امريکا را ضروري مي کند ، ترجيح مي دهد که دست به اشغال کامل ايران بزند – چيزي شبيه عراق يا حداقل مانند افغانستان . اما گمان مي رود که دست زدن به چنين عملياتي تقريبا ناممکن باشد .               
اردوی امريکا در عراق گير کرده است و در افغانستان با مشکلات زيادي روبروست . در حال حاضر و حداقل تا آينده نزديک ، اردوی امريکا در عراق در موقعيتي است که مي خواهد مانع از آن شود که در عراق شکست بخورد . امريکائي ها نقشه تقليل سربازان خود در اين دو کشور را کاملا کنار گذاشته اند . امريکا از تمام نيروهاي ذخيره اش استفاده کرده است .   
بعلاوه، ايران از عراق بزرگتر بوده و سه برابر آن جمعيت دارد . جغرافياي ايران بسيار ناهموار است و براي تانکها و خود روهاي نظامي امريکا موانع زيادي ايجاد خواهد کرد . حتی در عراق که زمين بسيار مساعد و هموار دارد ، خود روهاي نظامي آمريکا در مقابل جنگي که نيروهاي مقاومت پيش مي برند ، کارآئي کاملي ندارند.         
تحليل گران نظامي امريکائي ميگويند : امريکا براي اينکه واقعا عراق را زير کنترل درآورد ، نياز به سه برابر سربازان فعلي اش دارد . اگر اين را بخواهيم به اشغال ايران تعميم دهيم مي بينيم که امريکا ( خودنمائي هاو تفرعن های جورج بوش به کنار ) آن مقدار نيرو را ندارد که بخواهد در ايران بطور مستقيم به اهدافش دست يابد .
مشکلاتي که در مقابل امريکا سربلند کرده باعث اختلافات جدي  در هيئت حاکمه امريکا بر سر اينکه در رابطه با ايران چه رويکردي را اتخاذ کنند شده است .
بمباران نظامي ايران :
يکي ديگر از انتخابها که بطور علني بحث مي شود ، بمباران مراکز هسته اي ايران ، و برخي مراکز سياسي و نظامي ايران است . بدون شک امريکا عليرغم ضعفهايش قادر است چنين کاري را انجام دهد. امريکا از اين نوع جنگها که نام "مرگ از بالا" را به آن داده خوشش مي آيد . سوال اينجاست : اين راهکار چه دستاوردهاي سياسي و نظامي برای امریکا خواهد داشت ؟                        
بسياري از استراتژيستهاي امپرياليست مي گويند که با استفاده از موشک و يا هواپيما مي توانند ضربات نابود کننده اي به برنامه هسته یي جمهوري اسلامي ایران بزنند . اما ، اولا برنامه هسته یي جمهوري اسلامي ایران نگراني اصلي امريکا نيست . ثانيا ، حتی اگر نگراني واقعي اش هم باشد ، امريکا خوب مي داند که ايران اصلا توان توليد سلاح هسته یي را ندارد . اين نوع حمله نظامي ممکنست ضربات نظامي و سياسي بر رژيم ايران وارد آورد اما احتمالا امريکا نخواهد توانست به طور مستقيم به اهدافش در ايران و منطقه دست يابد . اينکه چنين حمله اي ممکنست به سقوط رژيم کمک کند غير واقعي بنظر مي رسد . در واقع ممکنست به هيئت حاکمه ايران کمک کند که صفوف خود را متحد کنند . ممکنست به اين رژيم منفرد کمک کند که بر پايه ناسيوناليزم مقداري پايه براي خود فراهم کند.  
اضافه بر آن ، ممکنست ايران در جاي ديگری تلافي کند . در اينصورت عمليات نظامي محدود ديگر محدود باقي نمي ماند. براي مثال ممکنست تنگه هرمز را ببندد ، يا تلاش کند از طريق متحدين خود در عراق و افغانستان و لبنان تلافي کند . بنابراين يک حمله نظامي به چند نقطه ممکن است تبديل به يک جنگ ميان ايران و آمريکا شود . حتی ممکن است تمام شرق ميانه را شعله ور کند و شرايطي را بوجود آورد که مقابله با آن وراي ظرفيت نظامي امريکا باشد . البته ممکن است گفته شود که تسلط کامل بر شرق ميانه براي امريکا حکم "همه چيز يا هيچ چيز" را دارد .                                    
   . بمباران ايران ممکن است تنش ها ميان امپرياليستها را بيفزايد . ميان قدرت هاي بزرگ بر سر اينکه چه زماني و چگونه به ايران حمله شود اختلاف نظر موجود است . در مورد جنگ عراق ، وقتي که امريکا دست به يک تهاجم گسترده و کامل زد ، قدرت هاي ديگر را ساکت کرده و وادار کرد که سلطه امريکا را بعنوان يک فاکت و عمل متحقق شده برسميت بشناسند. بمباران نظامي ايران يکسلسله دستاوردهاي نظامي و سياسي براي امريکا در بر دارد اما نه از آن نوع  که امريکا بتواند به اهدافش دست يابد . بيشتر از آنکه نتيجه آن دستيابي امريکا به اهدافش باشد ، باعث برخاستن اعتراضات توده یي در ابعاد جهاني خواهد شد . تا زماني که تکليف اين مسئله که کداميک از قدرت هاي امپرياليستي ايران را کنترل مي کند تعيين نشود ، امپرياليستهاي ديگر نيز اهداف خود را دنبال خواهند کرد. و اين با نقشه هاي امريکا تداخل خواهد کرد.                  
خلع سلاح کردن ایران :
علاوه بر انتخابهائي که در بالا بحث کرديم ، اشکال ديگري از دخالت احتمالي امريکا هم موجود است که زياد بر سرش در مطبوعات بحث نمي شود . اشغال قسمتي از ايران و جدا کردنش از بقيه کشور، يکي از آنهاست . در اين سناريو، ولایت جنوبي ايران به نام خوزستان ، مي تواند هدف چنين حمله اي  باشد . بيشتر منابع نفتي ايران در اينجا متمرکز است . در جريان جنگ ايران و عرا ق در دهه 1980 هدف استراتژيک صدام حسين تسخير خوزستان بود  و اين چيزي بود که آمريکا صدام را براي عملي کردنش تشويق مي کرد .                   
خوزستان از نگاه نظامي امتيازاتي براي امريکا دارد . اول اينكه مرز بزرگي با عراق دارد و از نظر ارضي هموار است ؛ بنابراين اشغال آن مي تواند نسبتا سريع انجام شود . از بصره تا اهواز راه کوتاهي است . امريکا مي تواند تحت نام " ثبات عراق " دست به چنين کاري بزند . براي کم کردن هزينه هاي سياسي چنين حرکتي ، امريکا پيشاپيش بهانه اش را آماده کرده است : ايران در امور عراق دخالت مي کند . تمام احزاب شيعه که زير حمايت جمهوري اسلامي بودند امروزه بخشي از حکومت وابسته به امريکا مي باشند. و امريکا جمهوري اسلامي را متهم مي کند که " تروريستها را مسلح مي کند " . اما هنوز نتوانسته مدرکي در اين مورد ارائه دهد . چنين ادعائي حتی منطقي نيست . قابل تصور نيست که رژيم شيعه ايران به نيروهاي سني مقاومت عرا ق کمک کند . اشغال خوزستان توسط امريکا به لحاظ اقتصادي رژيم ايران را نه تنها فلج مي کند بلکه به احتمال زياد موجب سقوطش خواهد شد . ممکن است باعث باز شدن شکاف هائي شود که بدليل ستم ملي به وجود آمده است . تقريبا نيمي از جمعيت کشور از مليت هائي تشکيل مي شود که زير ستم دولت مرکزي اند که عمدتا مليت فارس را نمايندگي مي کند . امريکا مي تواند بگويد که عربهاي ايران از وي " کمک " خواسته اند و آمده است که آنها را " نجات " دهد .
سيمور هرش در مقاله اي در مجله نيويارکر در باره تدارک امريکا براي حمله به ايران نوشته بود : « يکي از مشاوران حکومتي که با غيرنظاميان وزارت دفاع امريکا روابط بسيار نزديکي دارد به من گفت که واحدهائي با اقليت هاي ايران منجمله آذري ها در شمال ، بلوچ ها در جنوب شرقي و کردها در شمال شرقي کار مي کنند .»  خصلت انفجاري ملل اقليت ايران در ماه می توسط اعتراضات توده یي در ولایت آذربايجان يکبار ديگر نمايان شد . اين اعتراضات در جواب به يک کارتون بود که آذري ها را بصورت سوسکهاي احمق نشان مي داد . در چند ماه گذشته در بلوچستان نيز برخوردهائي بوده است . برخي از نيروهاي کرد ايراني نيز پايشان را در جاي پاي جلال طالباني و مسعود بارزاني گذاشته اند . رهبران کرد ايران بطور مرتب از سوي امريکا براي شرکت در بحثهاي تدوين سياست خارجي امريکا شرکت مي کنند .
بيش از يکسال است که در اهواز ناآرامي هائي بوده است . بدون شک بسياري از اعتراضات توده یي واقعي عليه اقدامات ستمگرانه رژيم جمهوري اسلامي وجود داشته است . اما انفجار بمبها در محلات شلوغ شهر مشکوک است . رژيم جمهوری  اسلامي ، امريکا و برتانيه را متهم به دخالت در اين وقايع کرده است .                          
اگر حمله امريکا محدود به خوزستان شود ، نياز به نیروی بزرگي نخواهد داشت . اما معلوم نيست که امريکا بتواند حتی همان مقدار سرباز را پياده کند . اضافه بر اين ممکن نيست که بتواند پيش بيني کند بعد از اشغال چه پيش خواهد آمد . این کار ممکن است امريکا را به درون اوضاع نامساعدي که سعي مي کند از آن پرهيز کند بکشاند.                           
                 
آيا تهديدات امريکا مبني بر استفاده ازسلاح هسته اي عليه ايران تهديدات میان تهی است ؟

آشکار شدن اين واقعيت که ارتش امريکا در حال بحث پيرامون استفاده از سلاح هسته یي " تاکتيکي " عليه برخي اهداف در ايران است ، بسياري را شوک زده کرده است .  
عده اي مي گويند اين صرفا تهديدات میان تهی است . جک استرا ، وزير امور خارجه وقت انگليس گفت فكر استفاده ازسلاح هسته یي  " احمقانه " است . اما این کار احمقانه باشد يا نباشد ، بحث در مورد آن واقعي است . اين مسئله آنقدر واقعي است که سناتور امريکائي ، ادوارد کندي ، علنا از امريکا تقاضا کرد که عليه ايران فقط از سلاح هاي غير هسته یي استفاده کند . جک استرا که وزير امور خارجه توني بلير بود از کار برکنار شد . مطبوعات انگلستان حدس مي زنند که توني بلیر به اين دليل جک استرا را بر کنار کرد  که او علنا با استفاده از سلاح هسته یي عليه ايران مخالفت کرده بود . وقتي از جورج بوش در مورد استفاده از سلاح هسته یي سوال شد وي حاضر به آن نشد که بگويد امريکا از سلاح هسته یي استفاده نخواهد کرد .  همانطور که روزنامه گاردين در شماره 4 می خود گزارش داد : « وقتي که ماه گذشته از جورج بوش سوال شد که در صورتي که ايران حاضر به توقف غني سازي اورانيوم نشود ، آيا احتمال دارد که امريکا دست به حمله هسته یي عليه ايران بزند ، وي جواب داد : " همه انتخابها روي ميز است . »  
وقتي امپرياليزم امريکا عمدا دندانهايش را نشان مي دهد ، بايد وي را جدي گرفت . امريکا ميان تضاد گير کرده است : تضاد ميان اينکه بايد به اهدافش در شرق ميانه دست يابد ولي قادر نيست سربازان کافي براي انجام اينکار پياده کند . در نتيجه براي حل اين مسئله ممکن است به خطرناکترين کار ممکن دست زند.                             
استراتژيست هاي امپرياليستي ميگويند : سلاح هسته یي نيز " جزء ليست " است ؛ هسته یي نيز " در منو" است . ببينيد چهکلماتي را براي گزارش يک جنايت عظيم انتخاب مي کنند؟                               
شک نيست که برخي نيروهاي درون رژيم بوش و بطور کلي در هيئت حاکمه امريکا ، استفاده از سلاح هسته یي را راهي براي جبران ضعف هاي اين ابرقدرت مي دانند . نتيجه استفاده از بمب هسته یي مرگ فوري صدها هزار نفر و مرگ تدريجي چندين برابر ديگر است .  حاکمان امريکا براي رسيدن به اهدافشان و تامين منافعشان از هيچ جنايتي رويگردان نيستند . اين را در هيروشيما و ويتنام و عراق نشان داده اند . آنان در هيچ چيز به اندازه خونريزي مهارت ندارند . در واقع تفرعن مقامات نظامي و غير نظامي امريکا متکي بر آن است که سلاح هسته یي دارند و مي توانند دست به حمله هسته اي بزنند .

 ادامه دارد   


تظاهرات بیسابقه مائوئیست های نیپال در پایتخت
( کتمندو )


سرویس خبری جهانی برای فتح  -  5 جون 2006


در روز دوم جون ، حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) یک گردهمآیی عظیم و بیسابقه بر گزار کرد . پس از سال ها ، مائوئیست ها توانستند دست به یک فعالیت علنی در پایتخت بزنند . بی بی سی گزارش داد که جمعیت شرکت کننده " حد اقل به 200 هزار نفر " می رسید . اما در تخمین های دیگری ،  رقم نیم میلیون نفر ذکر گردیده است . به دلیل جمعیت بزرگی که به طرف شهر سرازیر شده بود ، مسیر های ترافیک تغییر یافته بود . صد ها وسیله نقلیه عمومی ، جمعیت را از مناطق پایگاهی انقلابی و مناطق روستائی مرکز نیپال به پایتخت آورده بودند . بسیاری از این مردم قبل از این پای شان به پایتخت نرسیده بود . هوتل ها قیمت های مخصوص برای اتاق های شان تعیین کرده بودند و مردم شهر در همه جا خیمه زده بودند تا جمعیت را در آنها جای دهند . بسیاری از شرکت کنندگان شهری از هواداران مائوئیست ها بودند و بسیاری دیگر کسانی بودند که آمده بودند تا ببینند مائوئیست ها چه حرفی برای گفتن دارند .هزاران داوطلب جوان که تعداد زنان جوان در میان آنان برجسته بود و همه تی شرت های سرخ با عکس پراچندا به تن کرده بودند ، نظم گرد همآئی را بر عهده داشتند . نیروهای حکومتی حلقه محکمی به دور گرد همآئی به وجود آورده بودند و نیروهای مسلح حضور کامل داشتند تا مانع از آن شوند که جمعیت به قصر شاه که در چند صد متری قرار داشت حمله ور شوند .
محل برگزاری گرد همآئی نیز اهمیت داشت . جمعیت که عظیم تر از میدان گرد همآئی بود از حصار های تودیخل که محل رسم گذشت نظامی است و قبلا مردم عادی اجازه ورود به آنجا را نداشتند و تا کنون برای جشن های شاهی استفاده می شد ، گذشتند و در آنجا تجمع کردند . مردم روی چوکی هایی نسشتند که قبلا همراهان شاه و جنرال های فئودالش می نشستند .
در جاهائیکه سابقا فقط پرچم های خاندان سلطنتی را نمایش می دادند ، درفش های سرخ کمونیستی در همه جا بر زمین کوبیده شدند . علاوه بر موسیقی و رقص ، سخنرانی اصلی توسط کریشنا بهادر ماهارا ایراد شد . کریشنا رئیس کمیته ای است که حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) برای مذاکره با پارلمان جدید تعیین کرده است . او در سخنرانی اش به احزاب پارلمانی به دلیل عقب نشینی شان از قرار داد 12 نکته یی که با حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) امضا کرده بودند ، انتقاد کرد . این قرار داد 12 نکته یی یک جنبش ضد شاهی در سراسر کشور را دامن زد . او بالای این احزاب انتقاد کرد که در انحلال پارلمان و فرا خواندن انتخابات برای مجلس موسسان سر سختی نشان میدهند