Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شمارچهاردهم دوره سوم عقرب ۱۳۸۵ نوامبر ۲۰۰۶

پنج سال پس از تجاوزگری و اشغال امپریالیستی


باگذشت پنجسال از آغاز تجاوز امپرياليست هاي امريکايي ومتحدين شان بر افغانستان و اشغا ل اين کشور توسط آنها ، جامعه افغانستان کماکان بحراني و درحال جنگ باقي مانده است . امپرياليست هاي متجاوزواشغالگرودست نشاندگان شان ، نه تنها قادرنشده اندکه درطي پنج سال گذشته به بحران و جنگ به نفع خودشان خاتمه داده وسلطه اشغالگرانه ، خائنانه وارتجاعي شان راکاملا برجامعه برقرار نمايند ، بلکه درين اواخر حالت بحراني بيشتر از پيش به ضرر شان تشديد گرديده و آنها را در وضعيت نا مساعد تر ي نسبت به سال هاي قبل قرار داده است .اين تشديد بحران نتيجه تشديد تمامي تضاد هاي بزرگ و مهم جامعه است.
 
تضادملي خلقهاومليتهاي افغانستا ن بااشغالگرا ن امپرياليست وخائنين ملي دستنشانده شان،تشديد گرديده وبطرف تشديد بيشترپيش ميرود وداراي جوانب گوناگون وسطوح مختلف است .  درسطح عام ، نا رضايتي ازامپرياليست هاي اشغالگر ورژيم دستنشانده ومخالفت عليه آنها وسيعا درحال گسترش است وتمامي اقشاروطبقات جامعه ،به استثناي مشت ناچيزي از خائنين ملي ، را در بر مي گيرد. عالي ترين سطح اين نارضايتي ومخالفت در مبارزات مسلحانه تبارزمي يابد . از آنجا ئيکه متاسفانه تا حال صرفا طالبان، ودرحد معيني حزب اسلامي ،دراين عرصه حضورفعال دارند،عموماآمادگي هاي اهالي براي پيشبرد مبارزات مسلحانه عليه اشغالگران و رژيم پوشالي زير درفش آنان قرار مي گيرد و به بخشي از جنگ هاي آنان مبدل مي گردد . نيرومند شدن سريع طالبان از لحاظ نظامي و گسترش مناطق تحت کنترل شان در طي چند ماه گذشته بطور عمده محصول استفاده فعال آنان از همين وضعيت است . طالبان تا همين زمستان گذشته صرفا در حد گروپ هاي چريکي پراگنده درولايات جنوبي وجنوب شرقي و تا حدي ولايات شرقي فعاليت هاي نظامي دا شتند . اما اينک آنها در ولايات پکتيکا ، زابل ، قندهار ، ارزگان ، هلمند و فراه مناطق وسيعي را تحت کنترل دارند و  فعاليت هاي نظامي شان را در حد جنگ هاي جبهه يي ارتقا داده اند.
 
اينک ديگرافسانه شکست نا پذيري امپرياليست هاي امريکايي و متحدين شان در ناتو به طلسم شکسته شده اي       ميماند که خودنيز به آن اعتراف دارند.  وقتي فرماندهي جنگ از " قواي ائتلاف " به " قواي ناتو " انتقال يافت ، هم امپرياليست هاي اشغالگر و هم رژيم دست نشانده اعلام کردند که اين قوا در ظرف شش ماه" وضعيت امنيتي " را از طريق اقدامات نرم تر نسبت به قواي ائتلاف ، بهبود خواهند بخشيد . اما در عمل نه تنها قواي ناتو جنايات جنگي قواي ائتلاف را ادامه داده و وسيعا گسترش بخشيد ، بلکه در عمل متزلزل تر و سست اراده تر از آن ثابت   گرديد . تا حال موعد شش ماهه تعيين شده بسر نرسيده است ولي فرماندهي قواي ناتو رسما اعلام کرده است که
:
ناتو به تنهايي نمي تواند جنگ در افغانستان را پيش ببرد و بايد „ اردوي ملي „ افغانستان فعالانه در جنگ        هاشرکت نمايد . براي اجراي اين کار ضروري و حتمي است که اين اردو به اندازه کافي تقويت گردد.  برمبناي همين وضعيت است که اينک امپرياليست هاي اشغالگر امريکايي و متحدين شان در ناتو فيصله کرده اند که براي رژيم پوشالي ، نه يک اردوي هفتاد هزار نفري بلکه يک اردوي يکصد و پنجاه هزار نفري ايجاد کنند . تا جائيکه مقامات رژيم پوشالي اعلام کرده اند قرار است اين اردو تا آخر سال ۲۰۰۸ از طريق کمکهاي آموزشي و  تسليحاتي وپولي امپرياليست هاي امريکايي و سائر اعضاي ناتو تکميل گردد. 
بنابرين تلاش امپرياليست ها براي حل معضله افغانستان به نفع خود شان کماکان عمدتا بر محور جنگ    تجاوزکارانه و اشغالگرانه متمرکز باقي مي ماند، اما نه از طريق وارد ساختن تعداد بسيار بيشتري از نيروهاي  اشغالگر خارجي به افغانستان ، بلکه از طريق نيرومند ساختن هرچه بيشتراردوي رژيم دست نشانده شان .    قدرمسلم است که اقدامات محيلانه سياسي آنها از قبيل دامن زدن به دعواي خط ديورند و يا تدوير جرگه قومي دو  سوي ديورند نيز ادامه خواهد يافت.   ولي اين اقدامات „ سياسي „ بر محوريت جنگ متکي است و با تکيه بر آن  پيش برده مي شود.  قدرمسلم است که هرقدر امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان شان براقدامات خشن و   سرکوبگرانه نظامي و اقدامات سياسي محيلانه شان بيفزايند ، قادر نخواهند بودازجوشش روزافزون کينه و نفرت
افغانستاني ها عليه خود شان جلوگيري نمايند . اينها ديگرازلحاظ سياسي درذهنيت افغانستاني هاشکست خورده اندوهرقدرتلاش کنند که اين شکست شان را بپوشانند،بيشتراز پيش آنراعمق وگسترش ميدهند.
 
ترانه هاي بازسازي ، در هياهوي مشمئز کننده فساد همه گير مستولي بر رژيم پوشالي و منابع کمک رساني خارجي ، ديگر به ناله هاي گوشخراشي مبدل گرديده است که نه تنها سامعه شنوندگان بلکه اعصاب خود ترانه خوانان را نيز مي آزارد . اينک خود ميگويند که در ظرف چند سال گذشته هفده ميليارد دالر ( هشتصد و پنجاه ميليارد افغاني يا بيشتر از چهار صد برابر تمام پول افغاني در حال گردش در بازار افغانستان ) کمک خارجي به افغانستان سرازير گرديده و وسيعا حيف و ميل گرديده است . فساد چه بصورت چورو چپاول اموال دولتي و چه بصورت رشوه ستانيها از مراجعين به ادارات دولتي ديگر آنچنان رسوا و بر ملا گرديده است که ر ئيس جمهور فعلي وروساي دولتي قبلي نيز ديگر آشکارا در مسائل مربوط به آن دخيل مي گردند.  نتيجه اين چور و چپاول وسيع ، چاق و فربه شدن هر چه بيشتر يک مشت کمپرادور – فئودال از يکطرف و بي  چيز شدن روز افزون توده هاي مردم از سوي ديگر است . به عبارت روشن تر تضاد ميان توده ها و فئودال – کمپرادور ها در حال تشديد است. 
سطح زندگي زحمتکشان از دو سال به اينطرف پيوسته در حال سقوط بوده است . نيروي کار بار ديگر و سيعا آواره و بي اشتغال است و اگر اشتغالي هم وجود داشته باشد ، مزد پرداختي نصف مزد دو سال قبل است در حاليکه سطح تورم نسبت به آن زمان پنجاه فيصد بالا رفته است . کارگران آواره و بي اشتغال اگر موفق شوند به بيرون از مرز ها بروند ميتوانند اميد وار باشند که کاري خواهند يافت ، اما سطح در آمد آنها نيز شديدا سقوط کرده است . يک کارگر آواره افغانستاني که براي يافتن کاري به ايران ميرود مجبور است حد اقل پنجاه فيصد مجموع مزد خود را براي خريد پاسپورت افغانستاني وخريد ويزاي ايراني ، که هر چند وقت يکبار بايد تجديدش نمايد ، به مصرف برساند.
     
خانه خرابي دهقانان هر روز بيشتر از پيش و عميق تر و گسترده تر مي گردد . آنها پيوسته در زير بمباران ها،  راکت زني ها و توپ پراني هاي اشغالگران و دست نشاندگان شان قرار مي گيرند ، به قتل ميرسند ، دار و  ندارشان را از دست مي دهند و به آوارگي کشانده مي شوند . در جاهايي که بمب وراکت و توپ اشغالگران و نيروهاي رژيم پوشالي نمي غرند ، چنگ و دندان جنگ سالاران جهادي و غير جهادي وابسته به رژيم پوشالي ، که ديگر وسيعا موقعيت هاي فئودالي يافته اند ، دست در دست صاحبمنصبان و مامورين فاسد دولتي گوشت و
استخوان آنها را مي جوند وشيره جان شان را ميمکند.
   
در مقايسه با چنين وضعيتي تامين حاکميت فئودالي و ارتجاعي طالبا ن بر منطقه که کم از کم کشت بي درد سر کوکنار و توليد ترياک را به همراه دارد ، فرصت يک „ دم دراز کردن „ ولو موقتي را به دهقانان ميدهد . اما تحت حاکميت طالبان نيز، گرچه از چور وچپاول بي حساب و کتاب جنگ سالاران حکومتي خبري نيست و صاحبمنصبان و مامورين رشوتخوردولتي گم و گور ميشوند ، ولي حاکميت فئودالي خشن طالبان نيز چيزي نيست که منافع اساسي دهقانان طالب آن باشد . حاکميت طالبان عشر شرعي ترياک و سائر „ وجوهات شرعي „ را بدون کم وکاست از تمام اهالي ، منجمله دهقانان ، ميگيرند و تامين مصارف لوجيستيکي خود را بر آ نها تحميل ميکنند . نميتوان گفت که دهقانان اين ماليات شرعي را با „ طيب خاطر „ ميپردازند ، گرچه در مقايسه با چور و چپاول و  اخاذي هاي دولتي ها با ناراحتي کمتري به آن تن در مي دهند.  اقشار وسيع خرده بورژوازي هر روز بيشتر از پيش به فقر و فلاکت مي افتند . پيش ه وران تقريبا در مجموع در تقابل با کالاي وارداتي خارجي شغل شان را از  دست داده اند و پيشه وري در حال نابودي است.  قشر وسيع مامورين پائين رتبه دولتي ، به شمول معلمين مکاتب   ، به گفته يک معلم پر درد ، آنچنان حالت زاري دارند که به گدا ها مي مانند . سائر اقشار خرده بورژوازي نيز پيوسته به اعماق جامعه رانده ميشوند. و تجارت کوچک در مسير قهقرايي افتاده است. 
 
اينچنين وضعيتي در حالي عمق و گسترش مي يابد که ظرفيت اشتغال روز بروز کمتر ميگردد.به عبارت ديگر اين سقوط به پائين نه به گسترش صفوف طبقه کارگر بلکه به گسترش صفوف بيکاران منتهي مي گردد.  همين قشر رو به افزايش بيکاران است که نيروي مهم شورشگر عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده را تشکيل مي دهند و آنچنان عاصي اند که در شرايط نبود حضور فعال نيروي ملي مردمي و انقلابي در صحنه نبرد ، حتي وسيعا به سوي يک نيروي ارتجاعي امتحان داده مثل طالبان کشانده ميشوند.  طبيعي است که امپرياليست هاي اشغالگر و    رژيم پوشالي بنا به ماهيت استثمارگرانه و ارتجاعي نظام شان نمي توانند اين همه معضلات را در جهت تامين منافع زحمتکشان و توده هاي مردم حل و فصل نمايند.  اين است که راهي ندارند جز اينکه محور سرکوب قهري تجاوزکارانه و اشغالگرانه را کماکان ادامه دهند و هر روز بيشتر از پيش تشديد نمايند . اما در اين ميان با سه عامل بازدارنده رو برويند و نمي توانند صفوف قواي اشغالگر را در حد دلخواه گسترش دهند. 
 عامل اول ادامه جنگ در افغانستان و گسترش روزافزون آ ن است که تلفات نيروي انساني آنها را بيشتر ميسازد . اين در حالي است که نه تنها خود قوت هاي اشغالگر ، به شمول سربازان و افسران، آمادگي کافي براي „ قرباني دادن „ ندارند ، بلکه سردمداران کشور هاي امپرياليستي نيز از آن مي ترسند . آنها مي ترسند که اين امر به برو ز نا رضايتي هاي توده يي در خود کشور هاي شان منجر گردد.  تجربه عراق نشان داده است که قوت هاي نظامي کشور هاي امپرياليستي معيني ظرفيت تحمل تلفات وسيع را ندارند و در صورت روبرو شدن با چنين تلفاتي از معرکه پا بيرون مي کشند .
 از اينجا مي توان به عامل دوم بازدارن دگي امپرياليست ها در گسترش وسيع نيروهاي اشغالگر و افزايش زياد تعداد آنها يعني عامل داخلي کشور هاي امپرياليستي پي برد.  اما عامل سوم عبارت است از مخالفت امپرياليست هاي روسي و همچنان مخالفت قدرت هايي مثل چين و حتي تا حدي هند به حضور دايمي و سنگين نظامي امپرياليست هاي امريکايي و قدرت هاي ديگر عضو ناتو در افغانستان . در اين محدوده ، گذشته از مخالفت ايران ، حتي حساس شدن بيشتر پاکستان و همسايه هاي شمالي افغانستان نيز ديگر قابل رويت و لمس است . در واقع پس از آنکه رژيم دست نشانده با امپرياليست هاي امريکايي و ار وپايي پيمان هاي استراتژيک به امضا رساند ، حساسيت هاي روسيه و چين و سائر همسايه هاي دور و نزديک کشور در مورد حضور قواي امريکا و ناتو در افغانستان بيشتر گرديد . گرچه هنوز اين حساسيت ها ائتلاف وسيع بين المللي امپرياليستي و ارتجاعي در مورد افغانستان را از بين نبرده است ، ولي وحدت اوليه عمومي در ميان اين ائتلاف ديگر وجود ندارد . در چنين حالتي
چنانچه امپرياليست هاي امريکايي و متحدين شان نيروهاي تازه نفس زيادي به افغانستان وا رد نمايند ، با مخالفت هاي بيشترقدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي اطراف افغانستان رو برو خوا هند شد و خطرات بيشتري ائتلاف بين المللي را تهديد خواهد کرد.
 قدر مسلم است که تشديد تضاد ميان امپرياليست هاي امريکايي و متحدين شان در ناتو از يکجانب و قدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي منطقه اطراف افغانستان و مهم تر از همه روسيه و چين از طرف ديگر ، انعکاس خو د را بصورت تشديد تضاد ميان استثمارگران فئودال - کمپرادور و جناح هاي گوناگون مرتجعين نيز نشان مي دهد .     سطحي از تشديد اين تضاد بصورت افزايش کشمکش ميان جناح هاي مختلف رژيم دست نشانده خود را نشان مي دهد ، در حاليکه سطح ديگري از آن بصورت تشديد تضاد ميان طالبان و نيروهاي ارتجاعي ديگري مثل حزب  اسلامي منعکس مي گردد.  علاوه از تضاد هاي بزرگ سه گانه جامعه ، موضوع مليت ها و موضوع زنان يعني دو تضاد مهم اجتماعي در جامعه افغانستان نيز از جهات گوناگون در حال تشديد هستند.
 هم اکنون مليت هاي تحت ستم در افغانستان با سه چالش دررابطه باموضوع مليت ها مواجه اند.  شوونيزم حيله گرانه و خزنده باند حاکم دررژيم دست نشانده .شوونيزم در حال قوت يابي مجدد طالبان .معامله گري هاي  مرتجعين مربوط به مليت هاي تحت ستم بر سر مسئله مليت ها با باند حاکم شوونيست در رژيم دست نشانده و حتي با د لهره و ترس ولرزچراغ سبز نشاندادن به طالبان.  اخيرا باند حاکم در رژيم دست نشانده بر تلاش هاي شوونيستي اش بيشتر از پيش افزوده است و از طريق اين تلاش ها مي خواهد جلو گسترش و قوت يابي بيشترطالبان در مناطق پشتون نشين را گرفته و پان اسلاميزم ضد امريکايي آنان و متحدان خارجي شان را به چالش بطلبد . يکي از موارد حيله گرانه و رذيلانه اين تلاش وجه المصالحه قرار دادن سرنوشت پشتون هاي آن طرف ديورند در مسير خيانت ملي وطنفروشي هايش است . در اين مسير است که دعواي خط ديورند تازه مي گردد و جرگه قومي دو سوي اين خط رويدست گرفته مي شود. 
از جانب ديگر به نظر نميرسد که شوونيزم طالبان همان غلظت شديد دوران حاکميت شان را حفظ کرده باشد و خواهي نخواهي تحت فشار حملات و يورش هاي شديد قوت هاي اشغالگر کم و بيش تعديل شده است . اما اين تعديل صرفا در حدي است که ملا عمررا وادارد تا از اشتباهات دوره حاکميت طالبان بطور عام تذکر انتقاد گونه اي به عمل آورد و بصورت کلي از همزيستي ميان پيروان مذاهب مختلف حرفي به ميان آورد که آنهم بطور قطع روشن نيست که منظورش همزيستي ميان پيروان مذاهب مختلف در افغانستان است يا ميان طالبان حنفي مذهب و پيروان سائر مذاهب در درون صفوف القاعده ( در پيام ملا عمر بمناسبت عيد رمضان ) . در هر حال اين       شوونيزم نيز همسو با تقويت نيروهاي طالبان و گسترش مناطق تحت کنترل شان حالت تهديد آميز خود را ، سر از نو ، باز مي يابد.
  اما مرتجعين مربوط به مليت هاي تحت ستم کشور، تعلقات مليتي شان به مليت هاي تحت ستم را در مسير معامله گري ها و خود فروشي ها و „ قوم فروشي „ هاي شان ، مدام وجه المصالحه با شوونيست ها قرار مي دهند و بر سر „ نرخ خوب „ چانه مي زنند . معيار تعيين نرخ خوب يا نرخ بد در اين چانه زني ها منافع آزمندانه    استثمارگرانه و ارتجاعي خود شان است و درين راستا مداوما عريضه به بارگاه امپرياليست هاي اشغالگر و غير اشغالگر تقديم مي کنند . آنها در اين چانه زني ها سعي مي کنند که به چوکي هاي کليدي در حکومت دست يابند . ولي اگر به آنها دست نيافتند ، به چوکي هاي غير کليدي در حکومت نيز قناع ت مي ورزند . درين راستا است که
با کساني مثل سياف معامله و داد و گرفت مي کنند و همانند کساني که آئينه شان را گم کرده و چهره شان را از ياد برده باشند ، ادا و اطوار هاي شبه شوونيستي در مي آورند و رهبري آرکستر بازي شوونيستي جرگه قومي دو سوي ديورند „ را بر عهده مي گيرند وزنان از يکطرف با ستم شوونيستي مرد سالار سنتي دير پا مواجه اند ؛ از جانب ديگر با حيله گري هاي امپرياليست ها ي اشغالگر و رژيم دست نشانده ، به شمول بخش زنان اين رژيم ؛ و در پهلوي آنها با خطرفزاينده شوونيزم غليظ و کور طالبي . در گير و دار اين حالت پريشان کننده است که وسيعا تحت ستم قرارمي گيرند ، بي حقوقي وسيعي بر آنها اعمال مي گردد و بطور وسيعي قرباني خشونت هاي خانوادگي و غيرخانوادگي ميگردند . اما سوگمندانه توام با اين اشکال گوناگون ستم ، مشت کوچکي از زنان وابسته به رژيم دست نشانده ، نظام مستعم راتي – نيمه فئودالي حاکم را آرايش مي دهند و سر و صورتش را مي آرايند تا زشتي ها و بد نمودي هاي دروني و ظاهري اش از انظار پوشيده بماند . از جانب ديگر شوونيزم کورطالبي نيز هر روز بيشتر از پيش مجددا حالت تهديد آميز بخود مي گيرد ، تا جائيکه مکاتب دخترانه يکيپس از ديگري به آتش کشيده مي شوند و يا تعطيل مي گردند . حتي استادان و شاگردان اين مکاتب دروضعيت هاي بسيار فجيعي به قتل مي رسند ، آنچنان فجيع که حتي در چوکات غيرت و افغانيت شوونيستي و ارتجاعي نيز نمي تواند گنجايش داشته باشد . درچنين شرايطي است که زنان آرايش گر رژيم دست نشانده بيشتر از پيش فرصت مي يابند که بازي هاي نمايشي شان را هر چه بيشتر برجسته سازند و حيله  گرانه از آن استفاده سوء نمايند.
اينچنين است که شرايط عيني و ذهني ناشي از تشديد تضاد ها در جامعه فرصت هاي عظيم و چالش هاي بزرگ بر سر راه مبارزه براي برپايي و پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي به مثابه شکل مشخص کنوني مبارزات ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي در افغانستان به وجود مي آورد . اگر از فرصت ها استفاده اعظمي به عمل نيايد طبيعي است که چالش ها به خطرات  بالفعل تبديل خواهند شد . پس با توجه به رسالت تاريخي نيروي انقلابي آگاه و با توجه به تعهد خارائين به منافع علياي توده ها و کشور با تمام قوت و تو ان به پيش!


نیپال در آستانۀ انقلاب


نیپال در مرحله حساسی از تاریخ خود قرار گرفته است . انقلاب دموکراتیک نوین در نیپال ، پس از پیشروی رزمنده و موجوار جنگ خلق در طی مدت زمانی بیشتر از یک دهه ، اکنون در آستانه پیروزی قرار دارد . توام با این فرصت تاریخی کم نظیر ، مخاطرات عظیمی نیز بر سر راه انقلاب خود نمایی می کند .
حزب کمونیست (مائوئیست ) نیپال جنگ خلق را در اوایل ماه فبروری سال 1996 آغاز کرد . در طول این دوره تقریبا یازده ساله ، انقلاب نیپال موفق شده است گام های بزرگی به پیش بردارد . در تمام مناطق روستایی آزاد شده که بیشتر از هشتاد در صد کل مناطق روستایی نیپال را در بر می گیرد ، فئودال ها از قدرت افتاده و خلع مالکیت شده اند . قدرت سیاسی انقلابی درین مناطق به توده های زحمتکش ، عمدتا دهقانان ، تعلق دارد . در عین حال حزب در تمام طول دوره یازده ساله گذشته از سازماندهی کارگران در شهر ها نیز غافل نبوده است . این سازماندهی های مبارزاتی بار بار از طرف ارتجاع حاکم شدیدا سرکوب گردیده و صد ها و بلکه هزاران کارگر انقلابی یا کشته شده اند ، یا به زندان افتاده اند و یا ناگزیر به فرار به مناطق آزاد شده اند . اما اخیرا حزب قادر شده است که مجددا دست به سازماندهی کارگران شهری زده و اتحادیه های کارگری را وسیعا باز سازی نماید و حتی بیشتر از گذشته گسترش دهد .
در تمامی مناطق آزاد شده ، حزب و توده های تحت رهبری اش در عین اینکه تضاد طبقاتی میان دهقانان و فئودال ها و تضاد ملی با امپریالیزم را در جهت تامین منافع دهقانان و کل ملت به نحو عمیق و گسترده ای حل و فصل کرده اند ؛ در رابطه با سه مسئله مهم دیگر جامعه نیپال یعنی مسئله ملیت ها و اقوام تحت ستم ، مسئله زنان و مسئله کاست ها نیز گام انقلابی بزرگی به پیش برداشته اند . در این مناطق ملیت ها و اقوام تحت ستم از ستم ملی شاهی نجات یافته و حکومت های خود مختار خود را تشکیل داده اند . اخیرا حزب اقدامات درین مورد را به داخل کتمندو نیز کشانده و به سازماندهی ملیت ها و اقوام تحت ستم در داخل پایتخت پرداخته است . زنان نیپالی که هم اکنون بخش بزرگی از اردوی رهائیبخش ملی را در بر می گیرند و در قدرت سیاسی انقلابی سهیم اند ، در مناطق آزاد شده به آنچنان آزادی هایی دست یافته اند که نه تنها در کل منطقه شبه قاره هند بی نظیر است ، بلکه بعضی از نمونه های آن را در کشور های " پیشرفته غرب " نیز نمیتوان سراغ کرد . مبارزات زنان ، تحت رهبری حزب کمونیست (مائوئیست ) نیپال، اخیرا شهر ها و بطور مشسخص کتمندو را نیز وسیعا در بر گرفته است.  
در کشور های شبه قاره ، البته غیر از پاکستان و بنگله دیش ، مسئله کاست ها یک مشکل اجتماعی ویژه و مهم است و نه تنها در کشور هایی مثل بوتان ، سریلانکا و مناطق آزاد نشده نیپال ، و در گذشته در سراسر آن کشور ، بلکه در خود هند نیز ، که گویا بزرکترین دموکراسی جهان محسوب می گردد ، بیداد می کند . انقلاب قادر شده است در مناطق آزاد شده ضربات کاری ای بر نظام کاستی وارد نماید و نمونه های انقلابی ای ارائه نماید که نه تنها ارتجاع نیپال بلکه ارتجاع حاکم بر " بزرکترین دموکراسی جهان " یعنی هند نیزدر مقابل آن ازلحاظ تاریخی کاملا خجل باشد .  
دسته های آغاز کننده جنگ خلق در نیپال ، گروه های چریکی ای بودند که با سلاح های محلی مجهز شده بودند و سازماندهی شان در سطح بسیار ابتدایی قرار داشت . اینک همین گروه های چریکی غیر مجهز و ابتدایی ، تحت رهبری مشی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) ، به یک نیروی نظامی رزمنده انقلابی عظیم مبدل گردیده است .
اردوی رهائیبخش خلق نیپال اکنون دارای یک قوای منظم هفت فرقه یی است . مجموع افسران و سربازان شامل در یک فرقه بیشتر از سه هزار نفر هستند . این قوت های منظم را صد ها دسته چریکی توده یی حمایت می نمایند که در اطراف و اکناف کشور پراگنده اند و تعداد مجموع افراد آنها به ده ها هزار نفر می رسد . این نیروی های مسلح انقلابی هم اکنون بیشتر از هشتاد در صد از مناطق روستایی نیپال را در تصرف دارند و مراکز ولایات و همچنان پایتخت مملکت یعنی شهر کتمندو را در محاصره گرفته اند . نقطه قوت عظیم این نیرومندی انقلابی نظامی این است که با اتکاء تام و تمام بر رزمندگی توده های نیپالی به کف آمده و کمک تسلیحاتی و پولی هیچ قدرت امپریالیستی و ارتجاعی خارجی در آن نقش نداشته است .
دولت ارتجاعی شاهی نیپال که در جریان پیشروی های جنگ خلق پیوسته شکست خورده و محدود تر و محدود تر گشته است ، اینک در آستانه نابودی قرار دارد . اوضاع نشان می دهد که این دولت ارتجاعی دیگر هیچ چانسی برای بقا و دوام ندارد ، مگر اینکه امپریالیست های امریکایی ، صهیونیست های اسرائیلی و توسعه طلبان هندی ، تجاوزکارانه و اشغالگرانه به حمایتش بر خیزند و توده های رزمنده و بپا خاسته نیپالی را طی یک دوره دیگر در جنگ مقاومت ضد تجاوز و اشغال و دفاع از استقلال و آزادی ملی شان نیز امتحان نمایند .
اردوی شاهی نیپال در حال حاضر صرفا شهر کتمندو و مراکز ولایات و منطقه ترایی و دانگ را ، که دو منطقه دشتی و هموار هستند ومنطقه ترایی دشت نوار مرزی جنوب نیپال با هند است ، در کنترل دارند . اما کنترل اردوی شاهی دیگر یک کنترل موثر نیست . قوت های آنها در قشله های شان محصور اند و موقع حرکت از یکجا بجای دیگر کاروان های بزرگ تشکیل می دهند . سربازان اردوی شاهی حتی دیگر کنترل شاهراه ها و مسافرین را نیز رها کرده اند .
این در حالی است که دسته های اردوی رهائیبخش خلق و چریک های توده یی وسیعا در میان مردم ، نه تنها در روستا ها بلکه در شهر ها و منجمله در کتمندو ، نیز حضور دارند و به کار سیاسی توده یی و سازماندهی توده ها مصروف اند . مشخصا دسته های مربوط به اردوی رهائیبخش خلق در شهر کتمندو ، البته بدون آرایش نظامی ، داخل گردیده و به سازماندهی توده ها می پردازند .
آتش بسی که از چند ماه به اینطرف میان حکومت و مائوئیست ها بر قرار مانده است ، تحت نظارت سازمان ملل متحد قرار دارد . این نظارت را هر دو طرف پذیرفته اند . حکومت که در حال حاضر توان آغاز و ادامه جنگ را از دست داده است و علاقمند است که آتش بس را بیشتر و بیشتر تمدید نماید ، در واقع فعلا توان نقض آتش بس را ندارد . مائوئیستها نیز تا حال آتش بس را رعایت کرده اند ، چرا که نمیخواهند مسئولیت آغاز دوباره جنگ بر عهده آنها بیفتد . اما آتش بس نمیتواند همیشه ادامه داشته باشد و دیر یا زود شکسته خواهد شد .
در حال حاضر مستشاران نظامی امریکایی دسته های خاصی از اردوی شاهی نیپال را تحت آموزش های فنون جنگی ضد چریکی قرار داده اند و اسرائیلی ها نیز از راه هوا به رساندن سلاح و مهمات برای این اردو مصروف هستند . یقینا اردوی رهائیبخش خلق و چریک های توده یی نیز نمی توانند از این امر غافل باشند . آنها به شدت فعالیت های توده یی و سازماندهی توده یی را در سراسر کشور پیش می برند . بطور خاص دسته های مربوط به اردوی رهائیبخش خلق کمپ های شان را در اطراف شهر کتمندو برقرار کرده اند و مترصد اند که مبادا اشرار اردوی شاهی دست به ماجراجویی بزنند .
موافقتنامه ای که میان حکومت و مائوئیست ها به امضا رسیده است ، حاوی چهار نکته اساسی است :
1 -  آتش بس و نظارت آن توسط ناظران سازمان ملل متحد .
2 -  تشکیل حکومت وحدت ملی به اشتراک هفت حزب پارلمانی و مائوئیست ها .
3 -  برگزاری انتخابات عمومی برای مجلس موسسان و تصویب قانون اساسی جدید .
4 -  ایجاد یک اردوی واحد برای نیپال .     
در حال حاضر آتش بس بر قرار است و ناظرین ملل متحد نیز در نیپال حضور دارند و ظاهرا مشکل بزرگی درینمورد تا حال وجود نداشته است . گرچه در این مورد مشکلی بروز کرد ، اما به نظر می رسد که این مشکل دیگر حل شده باشد . ناظرین سازمان ملل متحد در ابتدای ورود شان به نیپال می خواستند بالای سلاح های افراد اردوی رهائیبخش خلق وسایل مخصوصی را که رد یابی آنها را مقدور می سازد ، نصب نمایند . اما مائوئیست ها حاضر به پذیرش این کار نشدند و خاطر نشان کردند که وظیفه ناظرین صرفا نظارت بر آتش بس است و نه چیز بیشتری . اما در مورد سه نکته دیگر موافقتنامه هنوز تفسیر های مختلف وجود دارد .  
احزاب پارلمانی شامل در حکومت در مورد این نکات چهار گانه نظر واحدی ندارند . کسانی از آنها واضحا طرفدار آن هستند که مائوئیست ها قبل از شرکت در حکومت وحدت ملی باید خلع سلاح شوند . آنها ماده چهارم موافقتنامه یعنی موافقه بر سر ایجاد یک اردوی واحد برای نیپال را به مفهوم خلع سلاح نیروهای مسلح مائوئیست ها تفسیر می کنند . اما کسان دیگری از آنها این نظر را ندارند و تشکیل حکومت وحدت ملی و شرکت مائوئیست ها در آن را مشروط به خلع سلاح شدن مائوئیست ها نمی کنند . جر و بحث پیرامون این مسائل بصورت روز مره ادامه دارد و در صفحات روزنامه ها و امواج رادیو و پرده تلویزیون انعکاس می یابد .
طراح اصلی خلع سلاح مائوئیست ها سفیر امریکا در نیپال است . او بطور روز مره روی این موضوع تاکید می گزارد که او و دولت امریکا بدون خلع سلاح شدن مائوئیست ها به هیچ وجهی حاضر نخواهد بود شرکت آنها در حکومت وحدت ملی را بپذیرد . دولت هند که در واقع سر پرست اعلای حزب کنگره نیپال و رئیس آن ( صدر اعظم فعلی نیپال ) است ، ظاهرا اعلام می کند که به فیصله های مردم نیپال احترام می گزارد ، اما در باطن توطئه می کند و مصروف دسیسه چینی است . دولت هند حتی تا حال دو رهبر زندانی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) یعنی رفقا گوراو و کیران را آزاد نکرده است ، در حالیکه خود حکومت نیپال زندانیان مائوئیست را رها کرده و از دولت هند نیز خواسته است که زندانیان نیپالی ، به ویژه گوراو و کیران ، را رها نماید .
درین میان موضعگیری رویزیونیست های حاکم بر چین در قبال اوضاع نیپال رخ دیگری اختیار نموده است . آنها زمانی می گفتند که " تند روان نیپالی با مائوئیست خواندن شان پرستیژ و حیثیت تاریخی مائو تسه دون را لکه دار می کنند " . در مقاطع دیگری تعدادی از اعضا و رهبران حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) را زندانی نمودند . آنها همین یکسال قبل وعده های کمک نظامی برای اردوی خونخوار شاهی را پیشکش کردند . اما اینک رخ بدل کرده اند و پیوسته به هند و امریکا هوشدار می دهند که نباید در امور داخلی نیپال مداخله کنند ، در حالیکه آنها بطور روز مره به مداخلات شان ادامه می دهند . در واقع چین در مقایسه با هند و امریکا در حوادث نیپال نقش فعالی ندارد ولی به علت همسایگی با نیپال ، از پتانسیل رقابت با آنها رقابت می کند . اگر از هوشدار باش های دیپلماتیک به هند و امریکا بگذریم ، دولت چین تا حال تنها در یک مورد یک اقدام اطلاعاتی جدی در رابطه با نیپال به عمل آورده است . چندی قبل یک طیاره پولندی حامل سلاح های اسرائیلی برای اردوی شاهی نیپال توسط چینی ها رد یابی می شود و آنها موضوع را به هندی ها اطلاع می دهند . حکومت هند مجبور می گردد تا از پرواز طیاره به سوی نیپال جلو گیری کرده و آنرا در خاک هند فرود آورد . صدر اعظم نیپال ابتدا موضوع را انکار می کند ولی بعدا می گوید که این سلاح ها قبل از تصدی پست صدر اعظمی توسط او یعنی در دوره حالت اضطرار و انحلال پارلمان ، خریداری گردیده و پولش پرداخت شده است .
حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) موضوع خلع سلاح اردوی رهائیبخش خلق را قاطعانه رد کرده و روی تشکیل یک اردوی واحد برای نیپال پافشاری می نماید . طرحی را که حزب ارائه کرده است این است که در جریان بر قراری آتش بس و نظارت آن توسط ناظران سازمان ملل متحد :
 -  در قدم اول حکومت وحدت ملی تشکیل گردد . حکومت وحدت ملی انتخابات عمومی برای تشکیل مجلس موسسان را تحت نظارت سازمان ملل متحد بر گزار نماید .
-  مجلس موسسان قانون اساسی جدید نیپال را تصویب کند .
-  بر مبنای قانون اساسی جدید نیپال اردوی واحد برای نیپال تشکیل گردد .
-  پس از آن امور سیاسی نیپال در مطابقت با قانون اساسی نیپال پیش برده شود .
طرح حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) برای قانون اساسی آینده نیپال یک قانون اساسی جمهوری ضد فئودالی و ضد امپریالیستی است که در چوکات آن سیستم چند حزبی و مبارزات انتخاباتی وجود داشته باشد .
اگر این طرح توسط مجلس موسسان به تصویب برسد ، در واقع این اردوی شاهی نیپال است که باید منحل و خلع سلاح گردد . اما در عین حال حزب پذیرفته است که اگر مردم نیپال تصمیم دیگری بگیرد ، یعنی سیستم شاهی را نپذیرد ، به این تصمیم مردم احترام خواهد گزاشت . به عبارت دیگر حزب این چالش را پذیرفته است که موضوع منحل شدن و خلع سلاح شدن یکی از دو اردوی موجود در نیپال را به انتخابات مجلس موسسان و قانون اساسی جدید نیپال واگزار نماید . پذیرش این چالش از سوی حزب به مفهوم مطمئن بودن از نتایج انتخابات مجلس موسسان و نتایج برگزاری آن برای تصویب قانون اساسی جمهوری ضد فئودالی و ضد امپریالیستی در نیپال است .
توده های مردم نیز با خلع سلاح شدن اردوی رهائیبخش خلق وسیعا مخالفت می کنند . به نظر آنها در صورتی که این کار عملی شود ، تمامی مبارزات بیشتر از یکدهه در جریان پیشبرد جنگ خلق و قربانی های بی همتای فرزندان خلق نیپال بر باد می رود و یکبار دیگر اردوی ارتجاعی شاهی نیپال قلدری ها و زورگویی هایش از سر می گیرد . توده های مردم مائوئیست ها را هوشدار می دهند که هرگز نباید به خلع سلاح شدن تن در دهند . این وضعیت رو به رشد و در حال گسترش ، سطح اتکای توده یی گسترده یی برای ایستادگی مائوئیست ها در مورد موضوع خلع سلاح به وجود می آورد .  
در رابطه با موضوع خلع سلاح ، بخشی از سران هفت حزب پارلمانی نیز دلهره و ترس دارند . حتی صدر اعظم کنونی را اردوی شاهی زندانی کرد و برایش دوسیه سوء استفاده مالی را به جریان انداخت . تمامی این سران به خوبی می دانند که اگر زور اردوی رهائیبخش خلق نبود ، اینها دیگر کار شان به پایان رسیده بود .
پس از آنکه شاه در ماه فبروری سال 2005 پارلمان نیپال را منحل کرد و حکومت را برطرف نمود ، احزاب پارلمانی راه مبارزات و اعتراضات مسالمت آمیز را در پیش گرفتند . اما این مبارزات نه تنها هیچ نتیجه ای نداد بلکه روز به روز ضعیف تر و محدود تر گشت . آخرین حلقه این سلسله اعتراضات در اواخر بهار گذشته در کتمندو به عمل آمد و صرفا پنجاه نفر را در بر گرفت . از آن پس در واقع تلاش های اعتراضی آنها به پایان رسید . دوسیه سازی شاه برای صدر اعظم در مورد سوء استفاده های مالی او و اطرافیانش که شبیه به دوسیه سازی های پرویز مشرف برای بینظیر بوتو و نواز شریف ، صدر اعظم های سابق پاکستان ، بود ؛ این سران و احزاب مربوطه شان را حتی در ذهنیت پایه های اجتماعی رژیم شاهی نیز شدیدا بی حیثیت کرد .
اما از جانب دیگر ، حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) ، مدتی پس از انحلال پارلمان و بر طرفی حکومت توسط شاه و بعد از پیشبرد یک مرحله از مذاکرات با جناح حاکم در دولت ، یعنی جناح مربوط به شاه ، دستور تعرض توسط اردوی رهائیبخش خلق را صادر کرد . در طی چند ماه نبرد جانبازانه و تحمل تلفات سنگین ، اردوی رهائیبخش خلق قادر شد ، تلفات و شکست های سختی بالای اردوی شاهی تحمیل نماید و پایگاه مهم اردوی شاهی در غرب کشور را به تصرف در آورد . در نتیجه این موفقیت ها ، اردوی رهائیبخش خلق سریعا به یک اردوی هفت فرقه یی تبدیل شد ( قبل از این موفقیت های جدید دارای سه فرقه بود ) ، چریک های توده یی وسیعا گسترش یافتند و مناطق وسیعی تحت کنترل نیروهای انقلابی قرار گرفت ، آنچنانکه حاکمیت رژیم شاهی عمدتا به مراکز ولایات و پایتخت کشور ( شهر کتمندو ) محدود گردید .
حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) با تکیه بر چنین موقعیتی ، احزاب پارلمانی را به تشکیل یک ائتلاف ضد شاهی فرا خواند . سران احزاب پارلمانی که دیگر کار شان تمام بود ، این پیشنهاد را پذیرفتند ، بدون اینکه به نتایج آن امید وار باشند . اما وقتی اعتراضات و حرکت های توده یی جدید آغاز شد ، دامنه و گستردگی آن برای سران احزاب پارلمانی گیج کننده بود . حزب کمونیست ( مائوئیست ) نیپال این بار نیرو ها و پایه های توده یی اجتماعی خود را در قالب اعتراضات توده یی رزمنده سازماندهی کرد و با تمام قوت برای گسترش این اعتراضات کوشید . این وضعیت روابط از نفس افتاده احزاب پارلمانی را نیز سر از نو زنده کرد و به حرکت وا داشت . در نتیجه یک سلسله مبارزات توده یی گسترده در تمامی شهر های نیپال ، به ویژه پایتخت ، به وجود آمد که به حق می توان گفت صفحه درخشانی از مبارزات توده های نیپالی را تشکیل می دهد.
اعلام حکومت نظامی توسط شاه ، که با پشت گرمی امپریالیست های امریکایی صورت گرفت ، در مقابله با امواج نیرومند خیزش توده یی ، با وجودیکه به کشته شدن وزخمی شدن تقریبا صد نفر از فرزندان خلق نیپال منجر شد ، با شکست مواجه شد . در حقیقت سربازان و افسران پائین رتبه اردوی شاهی دستور " فیر بالای هر اعتراض کننده " را که توسط شاه و فرماندهی عالی اردوی شاهی صادر شده بود نا دیده گرفتند . شاه در مواجهه با گسترش روز افزون و جریان بدون توقف مبارزات توده یی ناچار شد کنار بیاید و ضمن " عذرخواهی از ملت " از قدرت مطلقه دست بکشد و احیای " پارلمان و حکومت منتخب " را اعلام نماید .   
سفیر امریکا در نیپال برجسته ترین چهره مخالف تشکیل ائتلاف میان مائوئیست ها و احزاب پارلمانی بود و کل تلاشش را روی کنار آمدن احزاب پارلمانی و شاه متمرکز کرده بود . اما وقتی این تلاش ناکام گردید ، شاه را وادار کرد که صدر اعظم زندانی شده را از زندان آزاد کرده و پارلمان و حکومت را احیا کند و از قدرت مطلقه دست بکشد . این حرکت در واقع اگر از یکجانب یک پیروزی نسبی برای مبارزات توده یی بود ، در عین حال سازشی میان شاه و احزاب پارلمانی ، در اثر عقب نشینی شاه ، نیز بود . به همین جهت حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) ضمن استقبال از پیروزی نسبی مبارزات توده ها ، خیانت احزاب پارلمانی یعنی نوعی کنار آمدن با شاه را ، که ناقض موافقتنامه ائتلاف علیه شاه بود ، به شدت محکوم نمود .    
حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) بعد از این خیانت احزاب پارلمانی نیز بلافاصله دست به جنگ نزد و راه مذاکره با حکومت را در پیش گرفت . نتایج چند دور مذاکراتی که تا حال صورت گرفته است قرا ذیل است :
1 – رهایی تقریبا تمامی زندانیان مائوئیست و هواداران توده یی شان توسط حکومت . تعدادی هنوز مفقود الاثر اند که به گمان اغلب باید بدون محاکمه به
قتل رسیده باشند .
2  - امضای موافقتنامه میان حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) و حکومت
در مورد آتش بس ، تشکیل حکومت وحدت ملی ، انتخابات برای مجلس موسسان و تصویب قانون اساسی جدید و ایجاد یک اردوی واحد برای نیپال .
3  - تامین آزادی فعالیت برای حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در شهر ها ، به ویژه کتمندو ، که نه تنها باعث شگوفایی فعالیت های حزبی بلکه باعث شگوفایی وسیع فعالیت های توده یی حزب نیز گردیده است . این موفقیت ها به این معنی است که ضعف تشکیلاتی و ضعف فعالیت های توده یی حزب در شهر ها نیز سریعا رو به کاهش است و تبدیل شدن حزب به یک حزب توده یی در شهر ها نیز جامه عمل پوشیده و بطور روز افزونی در حال تحکیم و گسترش قرار دارد .   
4  - گسترش وسیع روحیه جمهوری خواهی در میان توده های شهری و بی اعتبار شدن روز افزون احزاب پارلمانی در میان این توده ها . این بی اعتباری بعد از ناکامی اعتراضات این احزاب علیه انحلال پارلمان وبر طرفی حکومت توسط شاه به اوج خود رسید . اما وقتی شاه عقب نشینی کرد آنها کوشش کردند این موفقیت نسبی را به پای خود بنویسند و تا جائیکه می توانند دوباره کم و بیش اعتبار کسب کنند . این تلاش در ابتدا کم و بیش نتیجه داد ، اما اینک سیر نزولی آن دوباره شروع شده است .
موضع هفت حزب پارلمانی ، که بعضا خود را مارکسیست - لنینیست می خوانند ، در مورد نظام سیاسی آینده نیپال ، که آیا کماکان شاهی باقی بماند و یا به نظام جمهوری ویا هم آنطوریکه حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) می گوید به نظام جمهوری ضد فئودالی و ضد امپریالیستی ، بدل گردد ، نه روشن و مشخص است و نه هم یکدست و یکپارچه . این احزاب ، موافقتنامه قبلی با حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) مبنی بر مبارزه با نظام شاهی و بر قراری نظام جمهوری در نیپال را با پذیرش پیشنهاد شاه ، و در واقع دستور امریکا ، برای احیای پارلمان و حکومت ، تحت قانون اساسی شاهی ، نقض کرده و به آن خیانت کرده اند . این خیانت در جریان انتخابات برای مجلس موسسان و در جریان تصویب قانون اساسی جدید نیز می تواند تکرار گردد ، اما به نظر نمی رسد که این خیانت یکدست و یکپارچه صورت بگیرد . درین جریان نیز ، حزب کنگره در راس خیانت کاران جای خواهد داشت ، مگر اینکه دولت هند چنین نخواهد . احتمال این وجود دارد که احزاب دیگری از این هفت حزب ، مثلا به طور مشخص " اتحاد مارکسیست – لنینیست های نیپال " که بزرگترین حزب پارلمانی بعد از کنگره بوده و چند سال قبل برای مدتی حکومت را بدست داشت ، در این خیانت شرکت نکند . البته به نظر ما در این مورد نیز نمی تواند اطمینان قطعی وجود داشته باشد .
راز موفقیت های روز افزون حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) تا حال این بوده که این حزب بطور موفقانه قادر شده است استواری استراتژیک در جنگ خلق و انعطاف های تاکتیکی ، به ویژه پیشبرد مذاکرات در مراحل مختلف جنگ ، را در جهت منفرد کردن حد اعلای جناح عمده دشمن و استفاده از تضاد های دشمنان ، موفقانه با هم تلفیق نماید . در حال حاضر چنین موضوعی در مورد ایستادگی بر سر خلع سلاح نشدن و در عین حال رعایت آتش بس خود را نشان می دهد . اما آتش بس چیزی نیست که حزب بتواند برای مدت طولانی آنرا ادامه دهد . فشار روز افزون خواست توده ها ، مثلا تقاضای روز افزون برای تشکیل دادگاه های مردمی درپایتنخت و سائر شهر ها برای محاکمه افسران جنایتکار اردوی شاهی ، و مهم تر از آن فشار قوای مسلح ده ها هزار نفری برای جنگیدن و همچنان فشار ناشی از تقبل مصارف گوناگون این قوای مسلح و یا هم توطئه های مرتجعین ، حزب را ناگزیر می سازد که آتش بس را ، حتی در صورت رعایت آن توسط اردوی شاهی ، بشکند و جنگ را آغاز کند .
این ضرورت مبارزاتی اجتناب ناپذیر در شرایط فعلی با توجه به حضور ناظران سازمان ملل متحد در نیپال با یک چالش جدی می تواند مواجه گردد و حزب را ناگزیر می سازد که به چنین چالشی بصورت جدی توجه داشته باشد . اگر مسئولیت نقض آتش بس به دوش مائوئیست ها بیفتد ، این موضوع می تواند توسط حکومت نیپال و با پشت گرمی امپریالیست های امریکایی  به " شورای امنیت سازمان ملل متحد " ارجاع گردد و طرح هایی از قبیل اعزام " قوای صلح " بین المللی به نیپال رویدست گرفته شود . حضور ناظران " سازمان ملل متحد " برای نظارت بر آتش بس در نیپال که باتوافق حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) به عمل آمده است به نوعی به رسمیت شناختن قدرت مائوئیست ها و قبول موجودیت قدرت سیاسی دوگانه در این کشور است و تا اینجا تاکتیک حزب در رابطه با " سازمان ملل متحد " موفق بوده است . اما این موفقیت می تواند به ضد خود مبدل گردد و مسئله حضور قوای خارجی در نیپال تحت درفش این نهاد بین المللی ، که در نهایت چیزی جز آلت دست قدرت های امپریالیستی به ویژه امپریالیست های امریکایی نیست ، به میان آید .
یقینا در شرایط فعلی جناح شاه و اردوی شاهی جناح عمده دشمن محسوب می گردد و منفرد کردن آن در حد اعلا ، اقدام اصولی و مناسبی است که حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در پیش گرفته است . نابودی نظام سلطنت و از میان رفتن کاخ استبداد سلطنتی ، این سمبول فئودالیزم ، یک گام موفقیت آمیز تاریخی بزرگ  برای مبارزات جاری در نیپال خواهد بود . پشنهاد حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) مبنی بر اینکه قانون اساسی آینده نیپال یک قانون اساسی ضد فئودالی باشد ، بر پایه همین ضرورت مبارزاتی مطرح گردیده است .
تکیه حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) بر روی این مسئله که قانون اساسی آینده نیپال در عین ضد فئودالی بودن باید یک قانون اساسی ضد امپریالیستی نیز باشد وجه دیگری از اهداف انقلاب ضد ارتجاعی و ضد امپریالیستی در نیپال را انعکاس می دهد .
یقینا در شرایط کنونی جهانی و منطقوی و شرایط خاص نیپال ، حفظ خصلت انقلاب جاری در نیپال به مثابه یک انقلاب دموکراتیک نوین یعنی یک انقلاب ملی – دموکراتیک تحت رهبری پرولتاریا و با سمت و سو و جهتگیری سوسیالیستی ، کاری نیست که به طریق نرم و هموار و بدون پیچ وخم و فراز ونشیب انجام یابد . اما ما به قابلیت رفقای نیپالی و کل جنبش مان ، جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ، برای مواجه شدن موفقانه با این چالش ها اطمینان داریم .
در هر حال هر نوع عدم موفقیتی در مواجهه با این چالش ها ، مسئولیتی نیست که صرفا متوجه رفقای نیپالی مان باشد ، بلکه متوجه کل جنبش ما خواهد بود و عوارض آن نیز ، خواهی نخواهی ، دامن تمامی جنبش ما یعنی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ، را خواهد گرفت و درین ضمن حزب ما نیز با چنین عوارضی مواجه خواهد شد .
به این ترتیب ما با خوشوقتی زاید الوصف به پیشواز فرصت های انقلابی عظیمی که در نیپال سر بلند کرده می شتابیم و قویا امید واریم که چالش های کنونی بر سر راه انقلاب نیپال با موفقیت پشت سر گذاشته شود .
پیروزی انقلاب نیپال می تواند تاثیرات مهمی بر کل روند مبارزات انقلابی در جهان داشته باشد ؛ به ویژه بر مبارزات انقلابی کشور های جنوب آسیا ، که بیشتر از بیست فیصد نفوس جهان را در خود جای داده اند . اگر از منظر منافع علیای توده های میلیاردی این کشور ها به موضوع نظر اندازیم ، ضرورت پیروزی انقلاب در نیپال قطعی و حتمی می شود . انقلاب نیپال باید به پیروزی برسد و حتما به پیروزی می رسد .      
پس به استقبال طلوع آفتاب انقلاب در کوهپایه های همالیا بشتابیم و با تمام قوا از این انقلاب دفاع کنیم .


خط دیورند دعوای از سابق در بستر جدید


از مدتی به اینطرف حلقات معینی از رژیم دست نشانده ، موضوع خط دیورند را دوباره به میان کشیده و بصورت های مختلف و به مناسبت های گوناگون مطرح می نمایند .  برای اینچنین رژیم بحران زده و بی ثبات که بحران و بی ثباتی سراسر وجودش را فرا گرفته و از صد ها منفذ نمایش بیرونی می یابد ، مطرح کردن " دعوا ی " خط دیورند با پاکستان و دامن زدن به تشنج میان دو کشور ، عجیب به نظر می رسد . تا آنجائیکه براه انداخته شدن این " دعوا " از جانب بخشی از مشمولین خود رژیم ، " منتهای بی خردی سیاسی " و نتیجه " فقدان یک استراتژی سیاسی منسجم منطقوی " محسوب می گردد .
رژِیم دست نشانده در رابطه به این موضوع به نحو آشکاری دو شقه به نظر می رسد . جناح حاکم یعنی جناح شوونیست های پشتون یا به عبارت دیگر جناح کرزی که شوونیست های افغان ملتی و " بابای ملت ! " و اعوان و انصار نیم نفسش را نیز در بر می گیرد ، این دعوا را دامن می زند ؛ در حالیکه خائنین ملی مرتجع غیر پشتون در رژیم با دامن زدن این دعوا مخالف بوده و در واقع طرفدار آن هستند که خط دیورند به رسمیت شناخته شود تا حالت تشنج و دعوا میان افغانستان و پاکستان از میان برود . به همین سبب ، این موضوع هم اکنون به معضله ای در درون رژیم بدل شده و بی ثباتی آن را تشدید می نماید .
یقینا هر دو جناح فوق الذکر رژیم در این حمایت و مخالفت شان با موضوع ، منافع و مواضع شوونیستی و ناسیونالیستی ارتجاعی شان را تبارز می دهند . اما این مسئله محور این حمایت و مخالفت را تشکیل نمی دهد . سردمداران رژیمی که بود و نبود حاکمیت شان به تار مویی از الطاف اربابان امپریالیستی شان و اشاره ای مثبت یا منفی از سوی آنها بسته است و خود بخوبی از ماهیت پوشالی رژیم شان آگاهی دارند ، در موقعیتی قرار ندارند که مستقلا میان هم دعواهای شوونیستی و ناسیونالیستی ارتجاعی براه بیندازند . اما میبینیم که هم اکنون این دعوا براه افتاده است . پس دلیل و علت اصلی و محوری چه چیزی می تواند باشد ؟
دلیل و علت اصلی این موضوع را باید در ماهیت دست نشاندگی و پوشالی ارتجاعی رژیم جستجو کنیم . رژیم پوشالی عمدتا یک رژیم دست نشانده امپریالیست های امریکایی است ، ولی در عین حال سائر امپریالیست ها نیز در درون آن مهره های خود را دارند . گرچه تمامی امپریالیست ها در چوکات " ائتلاف بین المللی " و بصورت خاص تر در چوکات " ناتو " با امپریالیست های امریکایی متحد اند و تحت رهبری آنها حرکت می کنند ، اما در عین حال به دنبال منافع خاص خود شان نیز هستند . از اینجهت پلان های سیاسی و نظامی امپریالیست های امریکایی و همچنان امپریالیست های انگلیسی به عنوان متحدین نزدیک آنها ، با پلان های سیاسی و نظامی سائر قدرت های امپریالیستی در افغانستان تا حد معینی با هم فرق دارند . این تفاوت در مورد دعوای خط دیورند نیز انعکاس خود را دارد . جناح عمدتا مربوط به امپریالیست های امریکایی و انگلیسی رژِیم دعوای خط دیورند را دامن می زند در حالیکه جناح های دیگر با دامن زدن این دعوا مخالف اند . این مخالفت نیز سطوح مختلف دارد . امپریالیست های اروپایی که در هر حال در چوکات قوت های " ناتو " بصورت متحدانه با امپریالیست های امریکایی و انگلیسی در افغانستان عمل می کنند ، مخالفت های شان زیاد استوار نیست و علیرغم هر نوع مخالفتی عملا به دنبال امریکایی ها و انگلیس ها کشانده می شوند . مهره های مربوط به امپریالیست های اروپایی در درون رژیم نیز نهایتا نمی توانند غیر از دنباله روی از اربابان شان کار بیشتری انجام دهند . اما آن جناحی از رژیم که روابط دور و نزدیکی با امپریالیست های روسی دارند ، به دنباله روی از روس ها ، مخالفت های شان را جدی تر و روشن تر مطرح می کنند . 
ببینیم که امپریالیست های امریکایی و انگلیسی چه پلانی برای منطقه در سر دارند ؟ در این اواخر نشریه اردوی امریکا در مقاله ای خواهان ایجاد یکسلسله تغییرات در نقشه منطقه ای که از پاکستان تا ترکیه و از آذربایجان تا یمن را در بر می گیرد ، گردیده و نقشه جدید مورد خواستش را نیز منتشر کرده است .  در این نقشه شش کشور جدید در تقسیمات سیاسی منطقه ظاهر شده است :
1 -  بلوچستان که مناطق بلوچ نشین در پاکستان و ایران را در بر میگیرد .
2  – کردستان که مناطق کرد نشین ایران ، عراق ، ترکیه و سوریه را شامل می شود .
3 -  کشور عرب های سنی عراق که منطقه سنی نشین غرب عراق را در بر می گیرد .
4 -  کشور عرب های شیعه شامل منطقه عرب های شیعه در عراق ، بخشی از خاک کویت ، مناطق ساحلی جنوبی خلیج فارس تا نزدیکی های قطر به شمول بحرین ، قسمتی از مناطق ساحلی عربستان سعودی و بخشی از امارات متحده عربی .
5 -  دولت – شهر بغداد به عنوان کشور مستقل لوکزامبورگ گونه در وسط کشور سنی های عرب عراق و کشور عربی شیعه .
6 -  دولت مقدس اسلامی در منطقه حجاز عربستان سعودی ، در بر گیرنده دو شهر مذهبی مکه و مدینه ، به مثابه " واتیکان اسلامی " .
علاوتا تغییرات مهم دیگری نیز در سرحدات میان کشور های موجود فعلی ترسیم شده است . تمام مناطق پشتون نشین پاکستان یعنی " صوبه سرحد " و بخش پشتون نشین شمال بلوچستان پاکستان و همچنان مناطق شمالی پاکستان یعنی گیلگیت و بیلتستان ( دو بخش از بخش های پنج گانه کشمیر سابق ) به افغانستان ضمیمه شده است ، از طرف دیگر سه ولایت غربی هرات ، فراه و بادغیس جزء قلمرو ایران محسوب شده است . آذربایجان ایران از قلمرو ایران جدا ساخته شده و به جمهوری آذربایجان فعلی وصل گردیده است و بخشی از قلمرو فعلی جمهوری آذربایجان به ارمنستان تحویل داده شده است . مناطق ساحلی شمال غربی سوریه با بحیره مدیترانه از این کشور جدا شده و جزء خاک لبنان به حساب آمده و به این ترتیب سوریه به یک کشور محاط به خشکه مبدل شده است . تمام مناطق ساحلی شمال غربی عربستان سعودی با بحیره سرخ به اردن تحویل داده شده و اردن با دولت مقدس اسلامی حجاز( " واتیکان اسلامی " ) دردو شهر مکه و  مدینه هر سرحد ساخته شده است .
قسمت هایی از مناطق جنوبی عربستان
سعودی به یمن ملحق شده و قلمرو این کشوربه طرف شمال وسعت یافته است . در سراسر منطقه ، صرفا سرحدات دو کشور یعنی اسرائیل و کشور پادشاهی عمان در منتها الیه جنوب خلیج فارس بلا تغییر باقی مانده است . منطقه ساحلی غرب رود اردن به عنوان یک منطقه غیر متعین نشانی شده و نوار غزه اصلا از نقشه محو شده است و منطقه کشمیر که فعلا میان پاکستان و هند تقسیم است ، به سه منطقه تحت تصرف هند ، پاکستان و افغانستان منقسم گردیده است .
نویسنده مقاله و ارائه کننده نقشه جدید یک دگروال متقاعد اردوی امریکا بنام " رالف پیترز " است . او در مقاله اش ادعا کرده است که تصحیح نقشه خاورمیانه به بی عدالتی ها در این منطقه پایان خواهد داد .
گمان نمی رود که انتشار این مقاله و نقشه جدید در نشریه اردوی امریکا نشاندهنده یک فیصله قطعی و نهایی در میان سردمداران کنونی کاخ سفید و یا سران پنتاگون باشد . اما در هر حال نشاندهنده تصمیم امپریالیست های امریکایی برای ایجاد تغییرات و تحولات جدی در نقشه جفرافیایی منطقه و جابجایی وسیع مرز های کنونی میان کشور ها است . به این ترتیب ، چهار نکته اصلی استراتژی کنونی امپریالیست های امریکایی در منطقه عبارت اند از :
1  -  لشکر کشی و تجاوز نظامی و اشغال مستقیم کشور ها که در مورد افغانستان و عراق مورد اجرا قرار گرفته و ایران در شماره بعدی فهرست قرار دارد و ممکن است کشور یا کشور های دیگری نیز در این فهرست جای بگیرند .
2  -  سرنگونی رژیم های های بر سر قدرت فعلی و رویکار آوردن رژیم های دست نشانده و پوشالی در کشور های تحت اشغال و تطبیق این پروژه در سائر کشور های منطقه .
3  -  ایجاد تغییرات دلخواه در تقسیم بندی سرحدات میان کشور های موجود .
4  -  ایجاد کشور های جدید در منطقه از طریق تحت کنترل در آوردن جنبش های ملیگرایانه در میان ملیت های تحت ستمی که علیه شوونیزم ملیت های حاکم مبارزه می کنند و همچنان از طریق دامن زدن بیشتر به تنازعات ملیتی و به استخدام گرفتن آنها .
ما درینجا از بحث مفصل حول این مسائل در سطح کل منطقه می گذریم وتوجه خود را صرفا به تغییرات مرزی ای معطوف می کنیم که در نقشه جدید کشیده شده برای افغانستان و پاکستان به چشم می خورد .
مطابق به " نقشه جدید " ، پاکستان دو ایالت ( بلوچستان و سرحد ) از ایالت های چهارگانه اش را همراه با مناطق شمالی از دست می دهد و به کشور کوچکی در محدوده سند ، پنجاب و کشمیر تحت کنترل فعلی پاکستان ( که پاکستانی ها آنرا کشمیر آزاد می خوانند ) مبدل می گردد . دولت اینچنین کشور کوچکی قادر نخواهد بود ضمن اتحاد و همسویی با اربابان امریکایی اش خود سری هایش را نیز داشته باشد و مثلا مخفیانه از آنها تکنالوژی اتمی به ایران و لیبیا و کوریای شمالی بفروشد . خلع سلاح شدن اتمی پاکستان کوچک شده نیز به آسانی ممکن خواهد بود . بر علاوه این کشور نه دیگر حریفی برای هند ، متحد استراتژیک فعلی امریکا در جنوب آسیا ، محسوب می گردد و نه " تهدیدی " برای افغانستان تحت اشغال و رژیم دست نشانده اش . از طرف دیگر پاکستان از حالت یک کشور همسایه با چین خارج شده و با قرار گرفتن جاده قراقرم ، که راه اتصالی زمینی میان چین و پاکستان است ، در قلمرو افغانستان ، ارتباط زمینی میان چین و پاکستان قطع می گردد . بندر ساخته شده توسط چینی ها در سواحل بحیره عمان یعنی گوادر به مثابه مدرن ترین و مجهز ترین بندر کل منطقه ، از خلیج بنگال تا خلیج فارس ، نه تنها اهمیت اقتصادی بزرگی دارد بلکه پایگاه نظامی بحری باالقوه بعدی چینی ها نیز محسوب می گردد . طبق موافقتنامه به امضا رسیده میان دولت های پاکستان و چین ، نیروهای بحری چین درتامین امنیت بندر گوادر ، بعد از آغاز بهره برداری در سال آینده ، شریک خواهند بود و تحت البحری های چینی در آب های این بندر متمرکز خواهند شد . با قرار گرفتن بندر گوادر در قلمرو بلوچستان مستقل ، که قرار است تحت اشغال و یا حد اقل دست نگر امپریالیست های امریکایی باشد ، چینی ها امتیازات اقتصادی و نظامی ناشی از کنترل این بندر را از دست خواهند داد و این امتیازات به امریکایی ها تعلق خواهند گرفت .     
از جانب دیگر ، ضمیمه شدن کل مناطق پشتون نشین و مناطق شمالی پاکستان به افغانستان ، قلمرو و نفوس کشور اخیر الذکر را قویا وسعت و افزایش خواهد داد و آنرا به یک کشور بزرگ از لحاظ قلمرو و نفوس در منطقه مبدل خواهد کرد . این وضعیت بافت ملیتی افغانستان را به نفع شوونیست های پشتون قویا تغییر خواهد داد و نقش سائر ملیت ها و تاثیر گذاری احتمالی آینده از طرف شمال در رابطه با آنها را قویا تضعیف خواهد کرد ؛ به ویژه که قرار است هرات و توابع آن در غرب کشور به ایران تحت اشغال و یا حد اقل تحت اداره رژیم کاملا مطیع امپریالیست های امریکایی تحویل داده شود .
درینجا وارد این بحث نمی شویم که ترسیم عملی این نقشه جدید در مرز های افغانستان و کلا عملی ساختن مجموع طرح ، چه الزامات و شرایطی را طلب می کند و آیا این نقشه امکان پیاده شدن دارد یا نه ؟ ، تا از بحث عنوان شده مشخص مان به طرف دیگر نرویم و موضوع مورد نظر زیاد گسترده و پراگنده نگردد.
مطابق به طرح جدید ، موضوع خط دیورند حالت معکوس یافته است . تا زمانی که دولت پاکستان یک متحد مطیع غرب و امریکا ، چه در زمان پیمان سینتو و چه در زمان ضیاء الحق و بعد از آن ، بود و دولت های افغانستان و هند در نزدیکی با سوسیال امپریالیست های شوروی قرار داشتند ، این " شوروی " ها و مزدوران شان بود که به دعوای خط دیورند دامن می زدند . اما فعلا اوضاع فرق کرده است . حال افغانستان تحت اشغال امپریالیست های امریکایی و متحدین شان  قرار دارد و رژیم دست نشانده یک دست نشانده استراتژیک آنها محسوب می گردد و هند نیز به متحد استراتژیک دیگر امپریالیزم امریکا در منطقه مبدل گردیده است . گرچه پاکستان هم هنوز عمدتا متحد امریکا محسوب می گردد ، اما نه پاکستان اتمی امروزه پاکستان مطیع و فرمانبردار دیروزی است و نه هم امپریالیست های امریکایی می توانند پاکستان را نسبت به هند و افغانستان ترجیح دهند . این است که دعوای خط دیورند اکنون از جانب حلقات معینی از امپریالیست های امریکایی و انگلیسی دامن زده می شود و این امر جناح کرزی در رژیم دست نشانده را تشجیع و تشویق می نماید که این موضوع را سر زبان ها بیندازد .
طبیعی است که رژیم مفلوک و دست نشانده کرزی توان و صلاحیت آنرا ندارد که خودش مستقیما این دعوا را پیش ببرد . به همین سبب است که کرزی و اعوان و انصارش مداوما تقاضا به عمل می آورند که قوای خارجی باید به " پایگاه های تروریزم " در آن طرف خط دیورند توجه نموده و برای از بین بردن آنها اقدام نمایند . این تقاضا هیچ مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد غیر از تقاضا برای حمله به پاکستان و اشغال مناطق " قابل الحاق به افغانستان " . به عبارت دیگر ، خواست جناح کرزی در رژیم دست نشانده این است که تهاجم و اشغالگری کنونی امپریالیست های امریکایی و متحدین شان از مرز های فعلی افغانستان فرا تر رود و به مناطق ماورائ خط دیورند گسترش داده شود . اگر این موضوع را با تصمیم امپریالیست های امریکایی برای حمله به ایران ربط بدهیم ، می توانیم ببینیم که چنین تقاضایی در حقیقت خواستی برای گسترش دادن جنگ و تهاجم و اشغالگری امپریالیستی در سطح کل منطقه و به آتش کشیدن آن است .
اما این دعوا به مثابه شمشیر دو دمی
است که می تواند به این طرف یا به آن طرف ضربه وارد نماید . در واقع تقسیم بودن پشتون ها در دو طرف خط دیورند تا حال نیز توانسته است به مثابه شمشیر دو دمه عمل نماید و هم اکنون نیز چنین است .
در دوره قبل از کودتای هفت ثور و تجاوز قوای سوسیال امپریالیستی به افغانستان ، همیشه دعوای خط دیورند ، زمانی آشکارا و زمانی در لفافه ، از طرف دولت افغانستان مطرح می گردید . یکی از عواملی که در زمان صدارت شاه محمود خان باعث بی التفاتی انگلیس و امریکا نسبت به دولت افغانستان گردید ، همین دعوا با پاکستان بود ؛ زیرا که پاکستان عضو پیمان سینتو و متحد نظامی انگلیس و امریکا بود . بعد از آن که داود خان در زمان صدر اعظمی اش در دهه سی و اوائل دهه چهل شمسی ، افغانستان را به " شوروی " نزدیک کرد ، دعوای خط دیورند مورد حمایت سوسیال امپریالیست ها قرار گرفت . آنها این موضوع را به عنوان دعوایی از سوی دولت دوست خود و بر علیه دولت پاکستان به مثابه متحد نظامی انگلیس و امریکا و بعد ها دوست چین تلقی کردند .
اما حتی در همین دوره نیز پشاور توانست محل استقرار " دولت جلای وطن جمهوری افغانستان " تحت ریاست عبدالهادی داوی باشد ، یعنی پاکستان حتی در همان دوره توانست با تکیه بر سکنا گزین بودن بخش قابل توجهی از پشتون ها در داخل سرحدات رسمی پاکستان ، برای دولت افغانستان درد سر آفرینی کند .
پس از کودتای 26 سرطان 1352 ، در دوره جمهوریت داود خانی ، اگر از یک طرف رژِیم حاکم بر افغانستان دعوای خط دیورند  را بیشتر هوا داد ، از طرف دیگر بنیاد گرایان اسلامی افغانستانی مورد حمایت رژیم ذوالفقار علی بوتو قرار گرفتند و آنها توانستند در سال 1354 در مناطق شرقی افغانستان درگیری هایی را به وجود آورند و رژِیم داود خان را تحت فشار قرار دهند . رژیم داود در سال آخر حیات پنج ساله اش توام با دوری از " شوروی " و گرایش بسوی غرب ، دعوای خط دیورند را نیزکمرنگ ساخت .
کودتای هفت ثور بار دیگر این موضوع را تشدید نمود . رژِیم کودتا موضوع پشتونستان را بار دیگر و شدید تر از پیش به میان کشید . محافل حاکمه پاکستان ادعا دارند که رژیم کودتای هفت ثور و دولت هندوستان طرحی را بخاطر از میان بردن پاکستان رویدست گرفته بودند و روی آن کار می کردند . رژِیم ضیاءالحق روی بنیاد گرایان هم مسلک افغانستانی اش که قبلا در مناطق پشتون نشین پاکستان لانه کرده بودند ، بیشتر و آشکار تر از زمان ذوالفقار علی بوتو تکیه کرد . در طول دوره حاکمیت رژِیم کودتای هفت ثور و موجودیت قوای شوروی در افغانستان تا آخرین روز های حکومت نجیب ، پشاور عملا بصورت یک مرکز سیاسی در مقابل کابل در آمده بود .
بعد از قدرتگیری جهادی ها در کابل ، باز هم دولت پاکستان در اتحاد با امریکا و انگلیس و سعودی ، حمایت کننده یک طرف جنگ و درگیری در افغانستان باقی ماند ، آنها ابتدا از گلبدین و " شورای هماهنگی " تحت رهبری اش حمایت می کردند و پس از آنکه نا کار آمد بودن آن در عمل ثابت شد ، طالبان را روی صحنه آوردند و حمایت کردند .
در این اواخر پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان کتابی بنام " در خط آتش " منتشر کرده و در آن ادعا کرده است که وی در اثر تهدید امریکا مبنی بر بمباران سراسری پاکستان وادار شد که با حمله امریکایی ها بالای افغانستان همنوایی نشان دهد و همکاری کند . در هر حال فعلا کماکان پرویز مشرف عمدتا متحد امریکا است . اما بعد از امضای پیمان همکاری اتمی میان امریکا و هند و برپا شدن سرو صدا های محافلی از رژیم کرزی در مورد خط دیورند ، که هیچ کسی نمی تواند بپذیرد مستقلا و بدون اشاره امریکا براه افتاده است ، رژیم مشرف از طرف محافلی از هیئت حاکمه و جناح هایی از اردوی پاکستان شدیدا زیر فشار قرار دارد که سیاست هایش را در رابطه با امریکایی ها و انگلیس ها کم و بیش تعدیل نماید . در واقع تحت همین فشار است که اخیرا وزیر خارجه پاکستان به نحو محترمانه ای از دولت امریکا خواست که تقسیم اوقاتی برای خروج نیروهایش از افغانستان تنظیم نماید .
در واقع تهدید از جانب هند ، که از ابتدای تشکیل پاکستان تا حال ، همیشه متوجه این کشور بوده و هست ، محور سیاست خارجی پاکستان را تشکیل می دهد . اما دولت پاکستان نه تنها با هند بر سر کشمیر جنجال دارد ، بلکه دعوای خط دیورند با افغانستان نیز تهدیدش می کند . در طول تمامی این سال ها دولت پاکستان تلاش داشته است که نه تنها از جانب سرحدات غربی اش مصئون گردد ، بلکه کوشش داشته است که کابل در اتحاد با دهلی قرار نداشته باشد و حتی بالا تر از آن محور دوستی پاکستان و افغانستان مستحکم و گسترده باشد و حتی افغانستان بتواند به مثابه " عمق استراتژیک " برای پاکستان در مقابل هند مورد استفاده قرار بگیرد . ضیاءالحق محافل حاکمه پاکستان را از امن شدن سرحدات غربی پاکستان اطمینان داده بود . اکنون به نظر می رسد که چنین اطمینانی دیگر وجود ندارد . مطرح شدن پیهم دعوای خط دیورند از جانب دار و دسته کرزی در عین حالیکه می تواند به مثابه یک عامل فشار بالای رژیم پرویز مشرف عمل نماید ، دارای این پتانسیل نیز هست که نتیجه بر عکس بدهد ، یعنی بجای اینکه رژیم مشرف را به تلاش های بیشتر در جهت ایجاد محدودیت برای طالبان در پاکستان وادارد ، باعث باز شدن بیشتر دستان محافلی در پاکستان گردد که حامی طالبان اند .
در عین حال تشدید بیشتر دعوای خط دیورند با پاکستان می تواند عوارض جدی ای در داخل افغانستان نیز داشته باشد و دعواهای ملیتی در داخل رژیم دست نشانده و حتی در سطح کل افغانستان را بیشتر از پیش دامن بزند . هم اکنون صف بندی های ملیتی در داخل رژیم قوت گرفته است و به سوی تشدید بیشتر پیش می رود . از این زاویه دامن زدن به گرایشات تجزیه طلبانه در پاکستان می تواند نتیجه معکوس بدهد و باعث تقویت نوعی گرایشات تجزیه طلبانه در داخل افغانستان گردد . از قرار معلوم روس ها حاضر اند با این نوع گرایشات روی خوش نشان دهند . گفته می شود که در نقاطی از سمت شمال سلاح های جدید توزیع می گردد . گمان نمی رود که این سلاح ها در جنگ علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده بکار افتند . این حرکت با تشدید دعواهای ملیتی در داخل رژیم مرتبط است و باعث تقویت بیشتر آن می گردد .  
قدر مسلم است که پشتون ها در پاکستان یک ملیت تحت ستم اند . حتی نام آنها در پاکستان غیر قانونی است و زبان شان نیز به رسمیت شناخته نمی شود . حاکمیت مرکزی پاکستان حتی تا حال حاضر نشده است که بجای اسم بی معنای " صوبه سرحد شمال مغربی " که اسمی گزاشته شده از سوی استعمارگران انگلیسی است ، نام " صوبه پشتونخوا " را بپذیرد و بر علاوه بخش جنوبی منطقه پشتون نشین پاکستان را بصورت بخشی از بلوچستان در آورده است . اما از طرف دیگر شوونیست های پشتون در افغانستان در مورد الحاق مناطق پشتون نشین پاکستان به افغانستان ، اجندای شوونیستی دارند و می خواهند از این  طریق   بیشتر از پیش حاکمیت شوونیستی شان را گسترده تر و مستحکم تر نمایند .
از دید ما تمامی ملیت های پاکستان ، به شمول پشتون ها ، باید از حق تعیین سرنوشت برخوردار باشند . اما این حق نمی تواند با گدایی از امپریالیست ها بدست آید بلکه فقط می تواند با مبارزه علیه امپریالیزم به کف آید . این حق نباید خود به عاملی برای تشدید ستمگری ملی بالای ملیت های غیر پشتون در افغانستان مبدل گردد . این حق نمی تواند در چوکات نظام ارتجاعی کنونی مسلط بر افغانستان و پاکستان تامین گردد . نجات پشتون های پاکستان از تسلط شوونیزم پنجابی و تامین حق کل ملت پشتون برای تامین وحدت ملی شان ، فقط و فقط یک راه اساسی و اصولی دارد و آن پیروزی انقلابات دموکراتیک نوین در افغانستان و پاکستان است . در غیر آن موضوع پشتون های پاکستان کماکان به مثابه تیغ دو دمه توسط امپریالیست ها و مرتجعین حاکم بر دو کشور مورد سوء استفاده قرار خواهد داشت و این ملیت تحت ستم کماکان تحت ستم باقی خواهد ماند .


جرگه قومی دو سوی خط دیورند تلاش محیلانه امپریالیستی و ارتجاعی


در جریان برگزاری جلسات " مجمع عمومی سازمان ملل متحد " ، بوش سردمدار هیئت حاکمه امریکا ، کرزی و مشرف را به قصر سفید فرا خواند ، آنها را با هم  نشاند و طرح تشکیل " جرگه قومی دو سوی دیورند " را ، برای تامین " صلح " در افغانستان و پاکستان ، به آنها دیکته کرد . قرار است که این جرگه در اواسط و یا اواخر ماه قوس امسال با شرکت سران قومی دو سوی دیورند بر گزار گردد . پرویز مشرف و حامد کرزی نیز در این جرگه شرکت خواهند کرد .
این دو بعد از بازگشت به افغانستان و پاکستان با بی شرمی ادعا کردند که طرح تشکیل این جرگه ها از طرف آنها به میان آمده و در جلسه سه جانبه قصر سفید مورد تصویب قرار گرفته است . کرزی ادعا کرد که فکر ایجاد این جرگه بعد از ملاقات هایی که او با سران قومی " مشرقی " و " جنوبی " داشته است برایش ایجاد شد . کرزی هدف از برگزاری این جرگه را بحث روی چگونگی تامین امنیت و تقویت نهاد های مدنی در میان اقوام دو سوی خط دیورند اعلام کرد .
اما پرویز مشرف بعد از بازگشت به پاکستان ادعا کرد که پیشنهاد تشکیل این جرگه قومی توسط او مطرح شده و بوش و کرزی آنرا پذیرفته اند . مشرف قرار دادی را که قبلا حکومت پاکستان با سران قومی وزیرستان جنوبی به امضا رسانده است ، به عنوان یک نمونه موفق جرگه قومی یاد آوری کرده و اعلام نمود که هدف از برگزاری جرگه قومی دو سوی دیورند جدا ساختن پشتون ها از طالبان و تقویت سران قومی در برابر طالبان و القاعده از طریق ارائه خدمات اقتصادی و اجتماعی بیشتر به آنها و اقوام شان  است .
به این ترتیب کرزی و مشرف هر دو همان یک هدف و راه رسیدن به آنرا با الفاظ مختلف بیان کردند . لب و لباب طرح تشکیل جرگه قومی دو سوی دیورند ، تلاش برای سازماندهی سراسری سران قومی دو سوی دیورند از طریق خرید آنها است . این رشوه در قالب تهیه امکانات نظامی و تسلیحاتی برای ملیشه های قومی و ارائه کمک های اقتصادی و اجتماعی به قبایل و از طریق سران قومی پرداخت می گردد .
ظاهرا امپریالیست های امریکایی و متحدین شان امید وار اند که از این طریق ، آنها و دو رژیم دست نشانده و مزدور شان ، یعنی رژیم کرزی و رژیم مشرف ، قادر خواهند شد قبایل پشتون در دو سوی دیورند را وادارند که  مخالفت با آنها و دست نشاندگان و مزدوران شان را کنار بگذارند و دست از مقاومت بکشند .
خرید سران قومی خود فروخته از طریق تطمیع و تمویل ، نیرنگی است که از زمان استعمار انگلیس تا حال مورد استفاده مستعمره چیان و امپریالیست های اشغالگر و دست نشاندگان و مزدوران شان بوده است . استعمار گران انگلیس نه تنها در سال های اشغال و مستعمره سازی افغانستان بلکه در جریان تحریکات پشت پرده آخوند ها و سران قومی علیه امان الله خان نیز مداوما از این نیرنگ استفاده می کردند .
بعد از کودتای هفت ثور و تجاوز سوسیال امپریالیست ها به افغانستان و اشغال این کشور توسط آنها ، بخش مهمی از " جبهه ملی پدر وطن " مربوط به رژیم دست نشانده کارمل را خوانین و متنفذین قومی رشوت خور تشکیل می دادند . گروه های ملیشه که از سوی اشغالگران سوسیال امپریالیست و دست نشاندگان شان در نقاط مختلف افغانستان بر پایه پیوند های قومی ایجاد شده بودند ، جنایتکار ترین قوماندان ها و افراد مسلح را در بر می گرفتند و " کارروایی " های شان زبانزد خاص و عام بود و هست . این پلان  در زمان " مشی مصالحه ملی " رژیم نجیب خصلت سرتاسری گرفت ، تا آن حدی که تقریبا تمامی خوانین و متنفذین قومی و اکثریت قوماندان های جهادی به " پروتوکولی " های رژیم مبدل گردیدند .
پرویز مشرف توافق با سران قومی وزیرستان جنوبی را به عنوان ثمره موفق یک جرگه قومی قلمداد می کند ، کما اینکه در افغانستان نیز درین راستا یک نمونه سازی صورت گرفته است و آن توافق با جرگه قومی ولسوالی موسا قلعه ولایت هلمند است .
برای اینکه به روشنی چگونگی ، هدف و نتیجه جرگه قومی دو سوی دیورند را بیان کرده باشیم ، ضرور است که همین دو نمونه به وقوع پیوسته در پاکستان و افغانستان را مورد توجه قرار دهیم .
وزیرستان در قسمت جنوبی " صوبه سرحد شمال مغربی " پاکستان واقع است ، یک منطقه نیمه خود مختار است و به دو قسمت وزیرستان شمالی و وزیرستان جنوبی تقسیم می گردد . دو قبیله معروف " وزیر " و " مسعود " در این منطقه زندگی می کنند .
این منطقه پس از امضای معاهده دیورند میان انگلیس ها و عبدالرحمان خان از افغانستان جدا شده و به هند برتانوی تسلیم داده شد . اما وزیرستان در طول دوران تسلط استعمار انگلیس بر شبه قاره هند ، دست از مقاومت علیه انگلیس ها نکشید و تا آخر به عنوان یک " منطقه نا آرام " باقی ماند .
علیرغم اینکه وزیرستان همانند سائر مناطق قبایلی آنطرف خط دیورند ، پس از تشکیل پاکستان ، بصورت رسمی جزء قلمروپاکستان محسوب گردید ، اما روابط نزدیک وزیرستانی ها با اقوام اینطرف خط دیورند در افغانستان و روابط نزدیک سران قومی " وزیر " و " مسعود " با دولت افغانستان دوام کرد .
پس از اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیست ها ، وزیرستان از طریق افسران نظامی عالیرتبه پشتون نسب پاکستانی مثل جنرال اختر عبد الرحمان و جنرال حمید گل مومند به یکی از مراکز مهم پشت جبهه برای مجاهدین افغانستان و همچنان مجاهدین " داوطلب " عرب و غیر عرب خارجی تبدیل گردید ، در عین حالیکه بعضی از سران وزیر و مسعود روابطی با رژیم کابل و سوسیال امپریالیست ها نیز داشتند .
بعد ها ، منطقه وزیرستان نقش مهمی در تشکل و سازماندهی اولیه جنبش طالبان در پاکستان ، بازی کرد و در دوره حکومت طالبان کماکان به عنوان یک مرکز تجمع پشت جبهه برای آنها و مجاهدین خارجی متحد شان باقی ماند .
مشکل وزیرستان از موقعی شروع شد که رژیم مشرف به دستور اربابان امریکایی و انگلیسی اش ، رژیم طالبان را از پشت خنجر زد و بصورت یکی از مشمولین " جنگ ضد تروریزم " در آمد .
لشکر کشی اردوی پاکستان بر وزیرستان یک جنگ تقریبا دو ساله را بالای قبایل وزیر و مسعود تحمیل نمود که ثمره آن بیشتر از یک هزار کشته و ویرانی های وسیع در این منطقه بود . ساحه اصلی تمرکز این جنگ ها در منطقه وزیرستان جنوبی بود . اوایل بهار گذشته حکومت پاکستان در اثر امضای یک موافقتنامه با سران قومی وزیرستان جنوبی نیروهای نظامی مربوط به اردوی پاکستان را از این منطقه بیرون کشید و کنترل منطقه را به سران و ملیشه های قومی سپرد .
در این موافقتنامه سران قومی وزیرستان جنوبی متعهد شده اند که امنیت منطقه شان را خود تامین می کنند ، به جنگجویان خارجی در منطقه شان اجازه فعالیت نمی دهند و همچنان اجازه نمی دهند که از منطقه شان بالای افغانستان حمله صورت بگیرد . درمقابل حکومت پاکستان تعهد سپرده است که از طریق سران قومی ، ملیشه های قومی وزیر و مسعود را از لحاظ تسلیحات ، تجهیزات و معاش تامین کنند و پروژه های اقتصادی و اجتماعی منطقه را تمویل نمایند .      
فتوا نامه ملا عمر رهبر طالبان در زمستان گذشته که " مجاهدین " را از جنگ با اردوی پاکستان منع می کرد و از آنها می خواست که تمام توان و قوت شان را بر روی " جهاد " در افغانستان متمرکز کنند ؛ زمینه مساعدی برای امضای موافقتنامه میان حکومت پاکستان و سران قومی وزیرستان فراهم نمود . در واقع قبل از آنکه این موافقتنامه به امضا برسد ، از اواخر زمستان و اوایل بهار گذشته ، " مجاهدین " محلی و خارجی مستقر در وزیرستان عمدتا متوجه افغانستان شده و از آن منطقه خارج شده بودند .
سران قومی وزیرستان که حکومت پاکستان با آنها موافقتنامه امضا کرده است ، صرفا با حکومت پاکستان ارتباط ندارند بلکه هم اکنون نیز روابط محکمی با طالبان دارند . حکومت پاکستان از این موضوع بیخبر نیست و در واقع آنرا می پذیرد ، چرا که اجرای خود نقشه طرح شده توسط امپریالیست های امریکایی و انگلیسی بدوا موجودیت چنین روابطی را می پذیرد و برای قطع آن در آینده می کوشد .
از جانب دیگر ، اگر نمونه موسا قلعه ولایت هلمند در خطوط کلی با نمونه وزیرستان جنوبی کاملا منطبق نباشد ، لا اقل تا حدود زیادی ، مشابه است . درین ولسوالی قوای انگلیسی شامل در ناتو ، برای چند ماه اول سال جاری ، جنگ علیه نیروهای طالبان را پیش می برد . با تشدید بیشتر جنگ و تحمل تلفات ، قوای انگلیسی نتوانست در موسا قلعه تاب بیاورد . توافق با سران قومی در موسا قلعه ، برای تامین امنیت ولسوالی توسط خود شان ، اساسا توسط رژِیم کرزی صورت نگرفت ، بلکه مستقیما خود قوای انگلیسی به این کار مبادرت کرد .
موافقتنامه موسا قلعه که منجر به خروج قوای انگلیسی از آنجا و تسلیم دهی مسئولیت " تامین امنیت " به ملیشه قومی گردید ، در واقع توافقی میان قوای انگلیسی ، طالبان و مافیای مواد مخدر بود . درینجا نیز وضعیت همانگونه است که فعلا در وزیرستان جنوبی است ، یعنی سران قومی از یکجانب از قوای اشغالگر و رژیم دست نشانده امکانات تسلیحاتی و جنسی و پولی می گیرند و از جانب دیگر روابط محکمی با طالبان دارند . البته روابط سران قومی با طالبان در موسا قلعه نسبت به روابط سران قومی وزیرستان جنوبی با طالبان ، گسترده تر وعمیق تر است و به یک معنی سران قومی در واقع همان طالبان و قاچاق بران مواد مخدر در منطقه هستند .
به این ترتیب در هر دو منطقه وزیرستان و موسا قلعه ، اگر از یکجانب طالبان ادعای موفقیت دارند و این تا حدی درست است ؛ ولی از جانب دیگر، پایه های اجتماعی وافراد فعلی مرتبط با آنها تا حدی به طرف سازش و مصالحه با رژیم مشرف ، قوای اشغالگر و رژیم دست نشانده در افغانستان نیز کشانده شده است .
در این نمونه ها ، تا جائیکه به رژیم مشرف ، اشغالگران امپریالیست و رژیم کرزی مربوط است ، همان هدفی دنبال شده است که صبغت الله مجددی در قالب کمسیون تحت رهبری اش انجام می دهد . فرقی که میان این دو نمونه وجود دارد ، علم کردن انگیزه های متفاوت در کشاندن روابط طالبان و پایه های اجتماعی آنها به سوی اشغالگران و رژیم دست نشانده در افغانستان و یا کشاندن شان به سوی رژیم مشرف است .
کمسیون تحت رهبری صبغت الله مجددی با استفاده از موقعیت مذهبی " حضرت " و توسل به انگیزه های مذهبی تسلیم طلبانه پایه های اجتماعی و روابط طالبان را به سوی رژیم کرزی و تسلیم طلبی در قبال قوای اشغالگر می کشاند ، اما در نمونه های وزیرستان جنوبی و موسا قلعه " پشتونولی " بیشتر نقش بازی می کند و نمونه هایی از وحدت پشتون ها ارائه می گردد که در آن هم کشتار پشتون ها و خانه خرابی در مناطق پشتون نشین متوقف می گردد ، هم اسلام حفظ می شود  و هم سود حاصله از دریافت امکانات مالی از رژیم مشرف ، قوت های اشغالگر در افغانستان و رژیم دست نشانده کرزی و توام با آنها پول های بدست آمده ازکشت کوکنار و تولید و قاچاق تریاک و هروئین ، سر به میلیارد ها دالر میزند . هم پشتونولی ، هم مسلمانی و هم دنیا داری ! یگانه کاری که باید از آن صرفنظر گردد " جهاد " علیه اشغالگران امریکائی و انگلیسی و متحدینشان است .
اگر این " نقشه راه " امپریالیستی و ارتجاعی را با توجه به ارائه نقشه جدید منطقه از سوی حلقاتی از اردوی امریکا و متحرک شدن نیروهایی مثل حزب عوامی ملی پاکستان ، که تا دیروز " منافع ملی " پشتون ها را در وابستگی با سوسیال امپریالیست ها و تسلیم طلبی در قبال آنها جستجو می کرد و امروز آن را در وابستگی با امپریالیست های امریکایی و انگلیسی و تسلیم طلبی در قبال آنها جستجو می کند ، مد نظر قرار دهیم ، به نحو روشن تر و واضح تر می توانیم چوکات کلی آن را ترسیم کنیم .
طرح برگزاری جرگه قومی دو سوی دیورند در واقع تلاشی است برای قرار دادن شوونیزم و ناسیونالیزم پشتون در افغانستان و پاکستان در مقابل " اسلامیزم " طالبان و قرار دادن " ضرورت " وحدت پشتون ها در مقابل مقاومت " طالبان " علیه اشغالگران و رژیم کرزی . درینجا منظور این نیست که ما " طالبان " را از شوونیزم ملی بری بدانیم . آنها در زمان حاکمیت شان خشن ترین سیاست شوونیستی را پیش بردند و اکنون نیز آنرا کنار نگذاشته اند . ولی هر چه باشد عنصر تعیین کننده در ایدئولوژی و سیاست طالبان پان اسلامیزم دیو بندی است و شوونیزم آنها عنصر بعدی و تابع را تشکیل می دهد .
بهر حال ، چنانچه می دانیم در زمان اشغال افغانستان توسط قوای سوسیال امپریالیستی ، آنها و دست نشاندگان شان به شدت تلاش می کردند که شوونیزم و ناسیونالیزم پشتون را در مقابل " اسلامیزم " مجاهدین قرار دهند ، اما در نهایت در این بازی شکست خوردند . شوونیست ها و ناسیونالیست های پشتون طرفدار سوسیال امپریالیست ها و رژیم دست نشانده شان ، عاقبت نه در افغانستان توانستند کاری از پیش ببرند و نه هم در پاکستان . اینک این بازی بار دیگر توسط امپریالیست های امریکایی و انگلیسی و دست نشاندگان ، مزدوران و وابستگان شان در افغانستان و پاکستان براه افتاده است . اما چرا این ها یک بازی شکست خورده را تکرار می کنند و چه امید واری هایی برای موفقیت در این بازی دارند ؟
در زمان حضور قوای سوسیال امپریالیستی در افغانستان ، امپریالیست های امریکایی و بلوک تحت رهبری اش یکجا با دولت های ارتجاعی وابسته به آنها ، به نحو رسمی ، آشکار و با دست باز ، از مقاومت علیه قوت های اشغالگر و رژیم دست نشانده حمایت می کردند . فعلا چنین حمایت بین المللی امپریالیستی و ارتجاعی ای از مقاومت علیه اشغالگران امریکایی و متحدین شان و رژیم دست نشانده شان وجود ندارد تا طالبان و حزب اسلامی و گروپ هایی مثل گروپ حقانی از آن سود ببرند . اما گذشته از این مسئله عمومی بین المللی ، مسایل خاصی در رابطه با اسلام و " جهان اسلام " و شوونیزم و ناسیونالیزم پشتون نیز مطرح است .
در آن موقع تا جائیکه به تنظیم های اسلامی و مجاهدین تحت رهبری شان مربوط می شد ، آنها از جهاد علیه " کفر کمونیزم " دم می زدند و برنامه های اسلامی شان را در مقابل کمونیزم دروغین شوروی و دست نشاندگان بومی شان قرار می دادند . اما اکنون در افغانستان جمهوری اسلامی " بر قرار " است و امریکا نیز بهر حال یک قدرت " کمونیستی " نیست .
در آن موقع ، " جهان اسلام " عمدتا از " مجاهدین " حمایت می کرد ، اما فعلا از لحاظ رسمی بصورت عام و تام از رژیم دست نشانده حمایت می کند و از لحاظ عملی نیز عمدتا این حمایت وجود دارد . در آن وقت حاکم نظامی پاکستان ( ضیاء الحق ) و رژیم تحت رهبری اش ، علنا و وسیعا از " مجاهدین " حمایت می کردند ، اما حاکم نظامی کنونی پاکستان ( پرویز مشرف ) و رژِیم تحت رهبری اش ، خود در خط تقویت ناسیونالیزم پشتون قرار دارد و حتی ادعای پیشگامی در طرح جرگه قومی دو سوی دیورند را می نماید و مداوما نیز از حقوق پشتون ها در افغانستان داد سخن میدهد . در آن موقع جمهوری اسلامی ایران در سمت " مجاهدین " قرار داشت ، اما فعلا بصورت رسمی یکی از حمایت کنندگان رژیم کرزی محسوب می گردد . در آن موقع سلطنت اسلامی سعودی از " مجاهدین " حمایت میکرد ، اما اکنون بصورت رسمی پشت سر رژیم کرزی استاده است .
در آن موقع مسایل ملیتی به شدت تحت تاثیر مقاومت مشترک علیه اشغالگران سوسیال امپریالیست و دست نشاندگان شان قرار گرفته بود و برآمد ملموس برجسته ای نداشت ، در حالیکه نفاق ملیتی دامن زده شده از سوی سوسیال امپریالیست ها و بعد ها امپریالیست های روسی ، امپریالیست های امریکایی و اروپایی و قدرت های مرتجع منطقوی و همچنان جناح های مختلف ارتجاعی افغانستانی ، بعد از خروج قوای شوروی از افغانستان که کماکان دامن زده می شود به عنوان یکی از عوامل باز دارنده شکلگیری مقاومت وسیع کثیرالملیتی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده کنونی نقش منفی مهمی بازی می نماید .
در آن موقع ملیت های غیر پشتون دوش به دوش پشتون ها در مقاومت علیه اشغالگران سوسیال امپریالیست و رژیم دست نشانده شان سهم گرفتند ؛ اما اکنون چنین نیست و مقاومت ارتجاعی کنونی طالبان از بابت نفوذ به مناطق غیر پشتون در افغانستان با محدودیت های جدی مواجه است و شوونیزم غلیظی که آنها در زمان حاکمیت شان اعمال کردند ، اکنون به شدت دست و پای شان را از این بابت بسته است . در واقع ترس از همان شوونیزم غلیظ ، یکی از عواملی است که ملی – مذهبی و مذهبی – ملی های مرتجع غیر پشتون درافغانستان را وا میدارد که کماکان محکم به اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده بچسپند و حتی چهره سر شناسی از آنها مثل محمد محقق با کمال خوشی نقش یکی از دهل زن های " اتن ملی " جرگه قومی دو سوی دیورند را قبول نماید . این موضوعی است که ارگان نشراتی جمعیت اسلامی افغانستان ( نشریه مجاهد ) در شماره بیست و ششم دوره هفتم خود منتشره دهم عقرب 1385 ، به صراحت در مورد آن می نویسد :
" ... دولت موجود توان سامان دادن به وضع نا به سامان فعلی را ندارد . بسیاری از کسانی که تا کنون خاموشند { مثلا خود شان } به خاطر آن نیست که امیدی به بهبود وضع در آینده دارند بلکه بیم از آن دارند که مخالفت شان با دولت موجود به نفع طالبان تمام شود . "
اما مهم تر از آن ، ترس از شوونیزم غلیظ طالبانی ، یکی از عواملی است که توده های ملیت های غیر پشتون را علیرغم نارضایتی شدید شان از وضع موجود ، فلج کرده و از حرکت و مقاومت جدی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده باز میدارد .
بهر حال یک نکته مسلم است و آن اینکه در سراسر مناطق پشتون نشین افغانستان و پاکستان به زحمت متنفذ قومی ای را می توان یافت که به یکی از جناح های سیاسی مرتبط نباشد . واقعیت مسلم این است که نیمه فئودالیزم دیگر فئودالیزم مستقل نیست ، بلکه فئودالیزم وابسته به امپریالیزم و قدرت های ارتجاعی خارجی و مراجع ارتجاعی قدرت در داخل کشور است . در سراسر مناطق پشتون نشین افغانستان سران قومی یا مرتبط به طالبان و نیروهای مشابه آنها مثل حزب اسلامی و گروپ حقانی هستند و یا مرتبط به گروه های مختلف رژیم کرزی ، مثل گروپ خاص خود کرزی ، گروپ " باباِی ملت " ، گروپ " افغان ملت " ، و در سطح پائین تری گروپ مربوط به " خلقی ها " .
اما سران قومی پشتون در پاکستان به چهار گروه تقسیم می شوند :
یک : گروپ مرتبط به احزاب اسلامی مدافع طالبان ، عمدتا جمعیت علماء اسلام تحت رهبری مولوی فضل الرحمان .
دو : گروپ مرتبط به احزاب ناسیونالیست پشتون مثل " پشتونخوا نشنل عوامی پارتی " تحت رهبری محمود خان اچکزی و " نشنل عوامی پارتی پاکستان " تحت رهبری اسفندیار ولی پسر خان عبدالولی خان و نواسه خان عبدالغفار خان .
سه : گروپ مرتبط به " پیپل پارتی پاکستان " .
این سه گروپ از جمله مخالفین پارلمانی فعلی پرویز مشرف هستند و در اپوزیسیون قرار دارند .
چهار : گروپ وابسته به احزاب مدافع رژیم پرویز مشرف که عمدتا مرتبطین به " پاکستان مسلم لیگ " را در بر می گیرد و همچنان گروپ انشعابی شیر پاو از " پاکستان پیپل پارتی " را نیز شامل می گردد .
ارسال نامه های خاص از طرف حامد کرزی ، به شخصیت های سیاسی سه گانه مطرح در میان پشتون های پاکستان یعنی مولوی فضل الرحمان ، اسفندیار ولی خان و محمود خان اچکزی در رابطه با تشکیل جرگه قومی دو سوی دیورند و کلا " تامین امنیت " در افغانستان ، بسیار معنی دار است . مولوی فضل الرحمان و جمعیت علماء اسلام تحت رهبری اش ، مدافع اصلی طالبان در پاکستان محسوب می گردد . محمود خان اچکزی و اسفندیار ولی خان و احزاب تحت رهبری شان ، در طول دوران مقاومت علیه سوسیال امپریالیست های شوروی و رژیم دست نشانده شان ، در پهلوی " شوروی ها " و رژیم کابل قرار داشت و از مدافعین پاکستانی" انقلاب ثور " محسوب می شدند .
از جانب دیگر تشکیل گرد همایی توسط " نشنل عوامی پارتی پاکستان " تحت شعار " وحدت پشتون ها " در صوبه سرحد و شرکت محمود خان اچکزی و مولوی فضل الرحمان در این گرد همایی در پهلوی رئیس این حزب یعنی اسفندیار ولی خان نیز بسیار معنی دار است .
بطور خلاصه باید گفت که هدف از براه انداختن این حرکت ها ، در راس قرار دادن شوونیزم و ناسیونالیزم پشتون ( شوونیزم در رابطه با افغانستان و ناسیونالیزم در رابطه با پاکستان ) و " ضرورت " تامین وحدت میان پشتون های دو سوی خط دیورند است .
هر یک از طرف های شرکت کتتده در این بازی چند جانبه هدف خاص خود را تعقیب می کند . امپریالیست های امریکایی ومتحدین شان در ناتو و جناح کرزی در رژیم دست نشانده ، هدف شان دامن زدن به شوونیزم و ناسیونالیزم پشتون در میان پشتون ها برای مقابله با پان اسلامیزم طالبان و کمرنگ ساختن آن است . در عین حال امپریالیست های امریکایی و انگلیسی و جناح کرزی تشدید بیشتر دعوای خط دیورند با پاکستان را نیز دنبال می کنند . رژیم پرویز مشرف در عین حالیکه دستور ارباب را تعقیب می کند ، تاثیر گزاری بیشتر سیاسی پاکستان در امور افغانستان و یافتن فرصت رسمی برای این تاثیر گزاری را مد نظر قرار داده است . طالبان و مدافعین نزدیک پاکستانی آنها مثل جمعیت علماء اسلام با قرار گرفتن در موقعیت نا مساعد ناشی از همسویی و هم آوازی نسبی میان رژیم مشرف ، رژیم کرزی ، بخش نسبتا مهمی از متنفذین پشتون پاکستان و اشغالگران امپریالیست در مورد " ضرورت " وحدت پشتون ها ، تا حد معینی با فشار برای شرکت در این بازی کشانده می شوند . اما آنها امید وارند که بتوانند ضرورت خروج قوای خارجی از افغانستان را در جرگه به میان بکشند .
اینکه طرف برنده و بازنده در این بازی چند جانبه بطور قطع چه کسانی خواهند بود ، از هم اکنون نمی توان بطور قطع چیزی گفت . این بازی تا حد معینی با دعوا بر سردیورند مرتبط است و همانند آن دعوا ، تیغ دو دمی است که می تواند فرق هر یک از طرفین بازی و حتی فرق هر دوی شان را بشگافد . متحقق شدن روشن و واضح این وضعیت به فاکتور ها و شرایط عینی و ذهنی مختلفی مربوط است . ولی شواهد نشان می دهد که " پروسه آشتی ملی ارتجاعی " آغاز شده میان " مشران " پشتون به نفع طالبان مقاومت کننده در مقابل اشغالگران و رژیم کرزی و نیروهای دیگر مشابه طالبان نخواهد بود . عدم تحریم این بازی امپریالیستی و ارتجاعی از سوی رهبری طالبان ، حزب اسلامی و گروپ حقانی ، نشاندهنده استعداد آنها برای قرار گرفتن در چنین موقعیت نا مساعدی هست .
علاوتا تشکیل جرگه قومی دو سوی خط دیورند می تواند تاثیرات معین دیگری نیز روی اوضاع افغانستان و همچنان پاکستان داشته باشد :
1 -  رژیم حاکم در پاکستان را رسما در مسایل مربوط به افغانستان داخل می نماید و به عبارت روشن تر حق مداخله در امور داخلی افغانستان توسط حکومت پاکستان را به رسمیت می شناسد . اما از جانب دیگر بی ثباتی در پاکستان را بیشتر از پیش دامن می زند . مثلا مبارزات مسلحانه ناسیونالیست های بلوچ علیه حکومت پاکستان را بیشتر پر و بال می دهد . بر علاوه احتمال جابجایی نیرو ها در انتخابات آینده پاکستان را بیشتر می سازد . اگر مدافعین اسلامی طالبان در انتخابات آینده پاکستان شکست بخورند و بخصوص در صوبه سرحد و بلوچستان ببازند ، نا مساعدت اوضاع برای شان بیشتر خواهد شد و بیشتر از پیش در پاکستان تحت فشار قرار خواهند گرفت و این موضوع خواهی نخواهی روی فعالیت های آنها در افغانستان نیز تاثیر خواهد گذاشت .
2  -  نزاع های ارتجاعی ملیتی در افغانستان را دامن می زند و کشمکش میان جناح شوونیست رژیم دست نشانده و جناح های ملی – مذهبی مرتجع غیر پشتون در درون رژیم را بیشتر می سازد . چنانچه تدویر این جرگه به تصمیاتی در مورد اعطای خود مختاری های بیشتری به سران قومی پشتون منجر گردد ، نه تنها تولید و تجارت مواد مخدر در افغانستان افزایش خواهد یافت بلکه تشکل دسته های مختلف ملیشه قومی لومپنیزم نظامی و " جنگ سالاری " را بیشتر از پیش گسترش داده و فساد گسترده در درون رژیم دست نشانده را تقویت و گستردگی خواهد بخشید و صفوف طالبان را نیز به سوی چنین فسادی سوق خواهد داد .  
واقعیت این است که تقویت سریع صفوف طالبان و گسترش فعالیت های شان ، به ویژه در مناطق جنوبی کشور ، در طی چند ماه گذشته ، عمدتا به نارضایتی شدید توده های مردم از اشغالگران و رژیم دست نشانده ، در شرایط نبود یک مقاومت ملی مردمی و انقلابی مطرح و قابل محاسبه در جامعه ، ارتباط میگیرد . قدر مسلم است که طرح تشکیل جرگه قومی دو سوی دیورند درینمورد نمی تواند کاری انجام دهد . این طرح بر مبنای نیازمندی های اساسی توده های مردم ، و به صورت مشخص توده های پشتون در افغانستان و پاکستان ، نه بلکه بر مبنای نیازمندی های اشغالگران و رژیم دست نشانده برای کشاندن هر چه بیشتر مرتجعین قومی دو سوی خط دیورند بطرف خود شان به میان آمده است . آنها ممکن است با پیشبرد این طرح قادر گردند تا حد معینی سران قومی پشتون را بطرف خود شان بکشانند و طالبان و سائر نیروهای مقاومت ارتجاعی را ضربت بزنند ، اما قادر نخواهند بود پایه های توده یی مقاومت علیه خود شان را در میان پشتون ها تضعیف نمایند ، کما اینکه روحیه مخالفت و مقاومت در میان توده های غیر پشتون در کشور را نیز بیشتر از پیش دامن می زند .
اما یک نکته مسلم است . ترجمه مبارزاتی عملی شرایط مساعد رو به رشد عینی برای مقاومت ملی مردمی و انقلابی و تبدیل ذهنیت های مخالف توده ها به عمل مبارزاتی فعال ، خود بخود حاصل نمی گردد . اوضاع افغانستان به گونه ای است که نباید عمدتا  به امید خیزش های مقاومت جویانه خود بخودی توده ها نشست . گرچه ممکن است اینجا و آنجا چنین خیزش هایی صورت بگیرد اما قادر نیست همانند زمان مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی به یک جنبش سرتاسری مبدل گردد . پیشاهنگ انقلابی و توده های پیشرو باید برای برپایی مقاومت ملی مردمی و انقلابی تدارک بچینند .
مسلم است که چنین کار تدارکاتی ای نیز باید هر چه اصولی تر و سریع تر دنبال گردد و با تمام قوت و توان برای به سر انجام رساندن موفقیت آمیز آن در ابعاد مختلف کار و پیکار صورت بگیرد ، در غیر آن خطر زایل شدن پتانسیل مقاومت جویانه توده ها به صورت جدی وجود دارد . با " بی غم باشی " و " حرکت های سنگ پشتی " نمی توان کاری را از پیش برد .

 

هیاهوی مبارزه با فساد


در این اواخر هیاهوی زیادی پیرامون فساد و مبارزه علیه فساد در میان سردمداران رژیم پوشالی به راه افتاده است . این هیاهو و سرو صدا انعکاس سرتاسری دارد ، چرا که فساد در ادارات دولتی واقعا سر تاسری است ، آنچنان سرتاسری که هیچ اداره ای در هیچ گوشه ای از افغانستان را نمی توان بری از آن دانست . این پدیده اکنون به آن سطحی از عمق و گسترش خود رسیده است که بود و نبود رژیم را تحت سوال قرار داده است . در چنین حالتی تقلا های کرزی و سائر سردمداران رژیم برای اینکه نشان دهند که گویا علیه فساد مبارزه می کنند ، خود به مثابه عامل دیگری در جهت بی ثبات سازی بیشتر رژیم عمل می کند و برخورد میان مراجع قدرت و جناح های مختلف رژیم را تشدید می نماید . دلیل آن واضح است . فساد در ادارات رژیم ذاتی و سرتاسری است و از صدر تا ذیل رژیم را در بر می گیرد و لذا در این رژیم مرجعی وجود ندارد که بتواند و بخواهد علیه فساد مبارزه نماید و اگر هم به فرض محال چنین مرجعی وجود داشته باشد کارش نمی تواند بجایی برسد .
مثال های ذیل وضعیت را به روشنی نشان می دهد :
عبدالجبار ثابت به عنوان لوی سارنوال ( دادستان کل ) رژیم ، از طرف خود حامد کرزی توظیف گردیده است که " جهاد " علیه فساد را " فرماندهی " نماید . اما همینکه این " فرمانده " توظیف شده از طرف " رئیس جمهور " جمهوری اسلامی افغانستان دوسیه اختلاس چهار صد هزار ( 400000 ) دالری  ریاست رادیوتلویزیون دولتی را رویدست می گیرد و نجیب روشن رئیس این اداره مورد اتهام قرار می گیرد ، با حمایت حامد خان از شخص متهم مواجه می گردد .
عبدالجبار ثابت در شاروالی ( شهر داری ) هرات دوسیه یک اختلاس به مبلغ سه و نیم میلیارد ( 3500000000 ) افغانی را رویدست گرفته است . رفیق مجددی شهردار هرات متهم درجه اول این دوسیه محسوب می گردد . اما همین شخص مورد حمایت صبغت الله مجددی ، که در ابتدای قدرتگیری جهادی ها در کابل برای دو ماه رئیس دولت جهادی ها بود و فعلا رئیس مشرانو جرگه ( مجلس سنا ) است ، قرار دارد . صبغت الله مجددی در حمایت از هم طایفه یی اش ( رفیق مجددی ) تا آن حد پیش رفته است که دادستان کل رژیم را دیوانه خطاب کرده و تهدید نموده است که اگر عبدالجبار ثابت برکنار نگردد او از وظیفه اش ( ریاست سنا ) استعفا خواهد داد .
دادستان کل دوسیه نسبتی صدیق چکری وزیر سابق رژیم را نیز رویدست گرفت و درینمورد نیز با حمایت رئیس سابق دولت اسلامی افغانستان و عضو فعلی ولسی جرگه یعنی برهان الدین ربانی از فرد متهم مواجه شد . صدیق چکری یکی از اراکین بلند پایه جمعیت اسلامی افغانستان است و وزارتش در کابینه قبلی کرزی سهمیه جمعیت اسلامی محسوب می گردید .
عبدالجبار ثابت در مورد دوسیه های افراد نامبرده هیچ کاری انجام داده نتوانسته و عقب نشینی کرده است . واضح است که حمایت رئیس بر حال و یا روسای سابق دولت از متهمین اختلاس های میلیاردی هیچ مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد غیر از اینکه بگوئیم دامنه کار آنها تا قصر ریاست دولت می رسد و کرزی و ربانی و مجددی متهمین اصلی دوسیه های نسبتی هستند . اختلاس های میلیاردی لقمه هایی نیستند که بتوانند به تنهایی از گلوی یک شهر دار و یا رئیس یک اداره پائین بروند . بلعیدن آنها گلو و حلقوم " شهریاری " می خواهد ، یعنی حلقوم و گلویی چون حلقوم و گلوی کرزی و ربانی و مجددی .
بهتر است موضوع مورد بحث را بصورت مشخص در رابطه با رئیس فعلی رژیم پوشالی یعنی حامد کرزی بیشتر توضیح دهیم . 
وزیر داخله سابق رژِیم یعنی علی احمد جلالی عاقبت بر سر ترتیب لیست متهمین به قاچاق مواد مخدر در میان منسوبین رژیم و منسوبین خانوادگی سردمداران رژیم ، مجبور به استعفا شد . او می خواست این لیست را اعلام کند . یکی از مشمولین درجه اول این لیست ، عبدالولی کرزی برادر بزرگ حامد کرزی بوده است . او در آن وقت به عنوان یکی از متنفذین قومی در قندهار بسر می برد و یک شبکه بزرگ قاچاق تریاک و هروئین در قندهار ، هیلمند ، ارزگان و زابل را رهبری می کرد . دامنه فعالیت این شبکه از طریق اسد الله خالد والی آن وقت ولایت غزنی و شبکه اش تا میدان شهر ادامه می یافت . جناب عبدالولی کرزی فعلا رئیس شورای ولایتی قندهار است و شریک زیر دستش یعنی حاجی اسدالله خالد به عنوان والی قندهار " ایفای وظیفه " می نماید . به قول حبیب الله کرزی ، وکیل قندهار در ولسی جرگه رژیم ، والی اصلی فعلی قندهار حاجی اسدالله خالد نیست ، بلکه عبدالولی کرزی می باشد . حاجی اسد الله خالد از پشتون های ولایت غزنی و از لحاظ قومی غلجی است و لذا در قندهار نفوذی ندارد . حبیب الله کرزی از جمله متنفذین پوپلزایی قندهاراست ، مسکونه قریه کرز یعنی همان قریه خانواده حامد کرزی است و به اصطلاح وطنی از جمله توربور ( اودور زاده ) های حامد کرزی و برادرانش محسوب می گردد . 
به این ترتیب جناب عبدالولی کرزی هم اکنون بهتر از سابق می تواند شبکه اش را بچرخاند . هیچ کسی از دولتی ها نمی تواند مانعش شود . والی ولایت در خدمتش قرار دارد و " رئیس جمهور " حمایتش می کند . رقیب او فقط و فقط شبکه یا شبکه هایی در منطقه محسوب می گردد که مورد حمایت طالبان قرار دارند .
با توجه به این موضوع است که می توان تا حدی جواب این سوال را یافت که چرا کوکنار کاری خرده مالکین در مشرقی تقریبا بصورت مکمل از میان برده می شود ولی کوکنار کاری بزرگ مالکین در قندهار و اطراف نه تنها از میان برده نمی شود بلکه بیشتر از پیش گسترش می یابد و حاصل امساله آن از شش هزار تن تریاک نیز فراتر می رود .
در سطح پائین تر از این ، اقدامات لوی سارنوال در راستای " جهاد علیه فساد " با مقاومت شدید و حتی خشن والیان هرات و بلخ یعنی نمایندگان رئیس جمهور در این دو ولایت رو برو گردید . عبدالجبار ثابت حکم توقیف شهر دار هرات و شهر دار بلخ را صادر کرد اما والیان این دو ولایت اجازه ندادند که آنها توقیف گردند . جناب ثابت تهدید نموده بود که اگر والی هرات تا یک هفته دیگر از حمایت شهر دار دست بردار نشود وی حکم توقیف خود والی را صادر خواهد کرد . این تهدید نیز نتوانست جامه عمل بپوشد . والی بلخ در برابر اقدامات لوی سارنوال در مصاحبه های تلویزیونی اش تا آن حدی پیش رفته است که در سقوط حکومت نجیب و حکومت طالبان پیش گامی شمال را خاطر نشان کرده و گفته است که به برکت جهاد و مقاومت مسلحانه چندین ساله ، مستقل از موقعیت حکومتی دارای نفوذ و قدرت در منطقه می باشد . این گفته ها بطور آشکار یک تهدید نظامی و جنگی است .
والی بلخ اقدامات عبدالجبار ثابت را به توطئه ای نسبت می دهد که در حلقه اطرافیان حامد کرزی چیده شده و پس از جلسه مشترک میان جناب ثابت و منسوین حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در منطقه ، در ولایت بلخ به جریان افتاده است . به این ترتیب او این اقدامات را زنجیره ای از مجموعه اقدامات جناح شوونیست های پشتون در رژیم میداند که ضمن تلاش برای سازش با گلبدین و ملا عمر ، برای تصفیه بیشتر مرتجعین غیر پشتون از موقعیت های کلیدی رژیم رویدست گرفته شده است .
اما ببینیم که جناب عبالجبار ثابت خود چگونه شخصی است . جنرال امین الله امر خیل قوماندان پولیس سرحدی میدان هوایی کابل یکی از کسانی است که از سوی لوی سارنوال مورد اتهام قرار گرفته است . او اقدامات لوی سارنوال در مورد خود را یک عمل شخصی و مبتنی بر عقده و تعصب می داند . او در مصاحبه های مطبوعاتی و تلویزیونی اش ادعا کرده است که : لوی سارنوال از وی بار بار تقاضا کرده بوده که یکی از افسران پولیس میدان هوایی کابل را که متهم به همدستی با قاچاقبران مواد مخدر بوده و از کار بر کنار شده بوده دوباره بر حال نماید و چون این تقاضا ها را نپذیرفته است لوی سارنوال او را تهدید می نماید . او همچنین گفته است که لوی سانوال از محقق موظف به تحقیق از او خواسته است که بهر ترتیبی که می شود وی را در جریان تحقیق مجرم ثابت نماید . والیان هرات و بلخ نیز لوی سارنوال را بصورت صریح و یا ضمنی به جانب داری از افراد فاسد معینی متهم ساخته است .
یکی از موارد اتهامی که بالای لوی سارنوال وارد می گردد بی پروایی در مورد بیشتر از هفتاد دوسیه ای است که از طرف " کمسیون مبارزه با فساد اداری " ترتیب گردیده است . این دوسیه ها ، میلیارد ها افغانی اختلاس و سوء استفاده مقامات عالی رتبه حکومتی را نشان می دهند .  
به این ترتیب کشمکش میان عالی ترین چهره های رژیم به حدی بالا گرفته است که همه همدیگر را به اختلاس و چور و چپاول اموال دولتی متهم می کنند و ثابت می سازند که هیچ مرجعی از مراجع عالی رتبه و پائین رتبه رژیم بری از فساد نبوده و سراپای این رژیم پوشالی را فساد فرا گرفته است .
درین گیر و دار است که " مشارکت ملی " ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی نیز ساکت نمانده و به " افشاگری " در مورد بعد دیگری از فساد در رژِیم پوشالی یعنی تفاوت سرسام آور در معاشات مامورین دولت ، که در واقع باید آنرا " فساد قانونی " نام نهاد ، می پردازد . قابل تذکر است که رئیس حزب وحدت اسلامی افغانستان ( جناب عبدالکریم خلیلی ) معاون دوم ریاست جمهوری تشریف دارند و حزب شان هم اکنون نقدا چوکی چند وزارتخانه را در اختیار دارد . نشریه مشارکت ملی در صفحه دوم شماره مسلسل 184 خود مقاله ای دارد تحت عنوان " شاهکار احدی " . برای اینکه مطلب به خوبی روشن شده بتواند ، بخش هایی از این مقاله را عینا نقل می کنیم :
" سطح معاش مامورین عادی دولت را همه می دانیم . چیزی در حدود دو هزار افغانی یا اندکی بیش و کم از آن است . اما گفته می شود برخی از مقامات بلند پایه و سکرتران ، مشاوران و نورچشمی های شان ، تا مرز چهل هزار دالر امریکایی نیز ماهانه معاش و امتیاز دریافت می دارند ! رقمی که در مقایسه با رقم نخست ، دقیقا یک هزار برابر تفاوت و ارتقا را نشان می دهد .
گرچه معاشات دالری برخی از مقامات و مشاورین شان از دو سال به اینسو هراز گاهی در محافل غیر رسمی زمزمه می شد ، اما کمتر کسی می توانست خود را قناعت دهد که رقم های افسانه یی سی – چهل هزار دالری ماهانه در کیسه برخی از افراد واریز می گردد و در کشوری که در کوچه – خیابان هایش تا گام برداری در هر قدم ضجه و التماس گداهای دست بریده و پا از دست داده و بیوه زنان و یتیمان گرسنه قلبت را می شگافد . در کشوری که هشتاد در صد مردم آن محتاج نان خشک است ، دولت تا این حد به نابرابری ها تن می دهد . اما حال وضعیت آنگونه نیست و تقریبا روشن شده است که بی عدالتی های هولناک در تمام لایه های تار و پود دولت ما به شدت تنیده شده است .
سایت کابل پریس چندی پیش به نقل از رمضان بشر دوست نماینده کابل در پارلمان نوشت : مشاورینی که از طرف شرکت لوفتانزا در شرکت آریانا کار می کردند و از آن جمله آقای " هنس " ماهانه شصت هزار دالر امریکایی معاش دریافت می کرده اند . این در حالی است که شرکت هوایی آریانا در این مدت پنجسال نه تنها هیچ سودی را به خزانه دولت افغانستان سرازیر نکرده بلکه نصف مصرف تیل و تمام معاشات و مصارف پرسونل عریض و طویلش را نیز بر شانه نحیف دولت تحمیل نموده است .
کابل پریس همچنان به نقل از خانم " فریبا نوا " نماینده موسسه دیدبان سازمان های " کلیفرنیا " اضافه نموده است که برخی از مشاورین دولت سالانه پنجصد هزار دالر امریکایی را تحت عنوان معاش ، مسائل امنیتی و سایر امتیازات دریافت می کنند . بر اساس گزارش کابل پریس ، خانم نوا در جریان تحقیقاتش کشف کرده است که یکی از مشاورین بلند پایه دولت ، بیست هزار دالر از موسسه توسعه امریکا و بیست هزار دالر دیگر از بانک جهانی ماهانه معاش دریافت می کند . همین سایت در ادامه مطلبش مدعی شده است که 47 تن از مقامات بلند پایه دولتی از یک کمپنی انگلیسی به نام " کرنت " در حدود هشتاد میلیون و هفت صد و نود و دو هزار و هفتصد ( 80792700 ) دالر امریکایی به نام معاش پول گرفته اند که میزان معاش ماهانه شان بعضا به سی و شش هزار ( 36000 ) دالر میرسد ... "
مشارکت ملی ادامه می دهد :
" میلیارد ها دالر به حساب دولت و ملت افغانستان سرازیر می شود ، بی آنکه منابع دخل و خرچ آن روشن شود ... "
ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی افغانستان ، این زبان نشراتی معاون دوم رئیس جمهور رژیم بازهم ادامه می دهد :
" علاوه بر آنچه گفته آمد ، پول های سرسام آور دیگری نیز تحت عنوان خرچ دستر خوان و مصرف موتر و موبایل ، توسط مقامات عالیرتبه ماهانه از خزانه دولت برداشته می شود . آنچه که فعلا محرز و مسجل شده است این است که جنرالان وزارت دفاع تا مرز هشتاد هزار افغانی در هر ماه خرچ دسترخوان می گیرند . در وزارت داخله البته وضع به مراتب وخیم تر است . تعداد زیادی از والیان محترم به علاوه معاش و خرچ دسترخوان ماهانه تا مرز هشتصد هزار افغانی به نام پول اپراتیفی از دولت دریافت می دارند ، بی آنکه ملزم به روشن شدن موارد مصرف و حسابدهی باشند . مقامات وزارت خارجه و نمایندگی های خارجی نیز هرگز دست کمی از این دو وزارت ندارند . گفته می شود دیپلمات های محترمی که خوشبختانه یا بدبختانه اکثر شان از دیپلماسی نیز خیال شان راحت است ، چون چیزی از آن نمی فهمند ، علاوه بر دریافت امتیازات بزرگ دالری تحت عنوان معاش ، مصارف و کرایه خانه ، به دلیل نبود سیستم کنترل و بازرسی ، عواید سفارتخانه ها را به پیمانه بالا حیف و میل می کنند ! چیزی که البته در افغانستان جرم پنداشته نمی شود .
از کلکسیون عظیم کمسیون ها که ماشاء الله تعداد شان از یکصد فراتر می روند ، نیز خبر های ناخوشایندی به گوش می رسد . به طور مثال در کمسیون اصلاحات اداری تنها 14 پست خارج رتبه وجود دارد ! پستی که در تشکیلات اصلی افغانستان به وزرا اختصاص دارد . حتا معینان وزارتخانه ها پست شان مافوق اند . البته از میزان دقیق معاش این 14 شخصیت خارج رتبه کمسیون اصلاحات اداری تا هنوز اطلاع دقیق در دست نیست ؛ تنها گفته می شود که آنها " سوپراسکیل " دریافت می کنند . حال " سوپر اسکیل " از کدام صیغه است ؟ سواد این حقیر " قد " نمی دهد . اما از آنجا که کمسیون اصلاحات اداری خود فوق العاده است ، اعضای آن نیز فوق العاده اند که در پست های فوق العاده کار می کنند . از طرف دیگر آنان خود اعطا کننده معاشات دالری هستند . بناء می توان نتیجه گرفت که آن 14 بزرگوار – که خدا پشت و پناه شان باشد – با جمع کثیری از اعوان و اذنابشان نیز " بی نقد " – آنهم دالرک های ناچیز – نیستند . "
ازین قرار ، مقاله نویس ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی افغانستان در مقاله اش آنچنان قلم روی کاغذ می کشد که گویی خود شان ، نشریه شان ، حزب شان ، اراکین حزب شان و رهبر حزب شان در بیرون از چوکات تشکیلات دولت قرار داشته باشند و این فساد گسترده به آنها ربطی ندارد .
در حالیکه چنین نیست . رئیس حزب وحدت اسلامی افغانستان معاون دوم کرزی است . این حزب در کابینه چند وزیر دارد و همچنان در سائر مقامات عالیرتبه دولتی ، منجمله در رتبه های جنرالی وزارت دفاع و وزارت داخله نیز صاحب سهمیه است .
پس " مشارکت ملی " چه کسانی را مورد انتقاد قرار می دهد ؟ از قرار معلوم و طبق عنوان مقاله اش ، انوارالحق احدی وزیر مالیه رژیم کرزی را . اما از او باید پرسید که اگر جنرالان وزارت دفاع ماهانه تا هشتاد هزار افغانی خرچ دسترخوان می گیرند ، جناب عبدالکریم خلیلی رئیس حزب وحدت اسلامی در مقام معاونیت رئیس جمهور رژیم ، چقدر خرچ دسترخوان می گیرد ؟ تا جائیکه ما اطلاع داریم تنها کرایه ماهانه ساختمان مهمانخانه اختصاصی " استاد " بیشتر از دو برابرهشتاد هزار افغانی است .
" مشارکت ملی " نمی گوید که وزرای کابینه رژیم هم اکنون در سطح وزرای کشور های بسیار مرفه معاش می گیرند ، تا حدی که معاشات وزرای افغانستان نسبت به معاشات وزراء هر یک ازکشور های همسایه یعنی پاکستان ، ایران ، ترکمنستان ، ازبکستان ، تاجیکستان و چین بیشتر است و وزرای مربوط به حزب وحدت اسلامی نیز از اینچنین معاشات و امتیازات بهره مند هستند .
تا همین چندی قبل ، حامد خان به تنهایی چهل وزیر مشاور داشت و هریک از احزاب جهادی متحد وی در این جمع سهمیه ای داشت . در مورد اینکه حزب وحدت اسلامی چند وزیر مشاور داشته است و این وزراء معاش ماهانه چند هزار دالری و چقد ر خرچ دسترخوان داشته اند ، " مشارکت ملی "هیچ چیزی نمی گوید .
علی زاده والی سابق بامیان و حاجی نبی برادر کریم خلیلی در سالهای سابق ، چه در وطن و چه در دیار مهاجرت ( در ایران ) افراد بی بضاعتی بودند . اکنون هر کدام ، یکی از بزرگترین سرمایه داران هزاره به حساب می آیند . " مشارکت ملی " می تواند بگوید که اینها چنین سرمایه های بزرگی را از کجا به دست آورده اند ؟
همین چندی قبل لوی سارلوال رژیم افشا کرد که 250 نفر از اراکین بلند پایه رژیم تا حال پول قیمت زمین های شیر پور کابل را به دولت تحویل نداده اند . جناب کریم خلیلی و سائر سردمداران حزب وحدت اسلامی نیز در زمره این افراد هستند و این در حالی است که پول های باد آورده " استاد " و همکاران و شاگردانش ، تمام دامنه کوه قوروغ کابل را بند انداخته و بصورت چند شهرک سر بر آورده است .
ولسی جرگه رژیم جلسات سری دائر می نماید تا راجع به امتیازات بیشتر دالری و جنسی " وکلای ملت " تصمیمات مقتضی اتخاذ نماید . " وکلا "  لازم نمی دانند که خبرنگاران در این جلسه خصوصی شان شرکت نمایند و لذا آنها را از تالار ولسی جرگه بیرون می کنند . این موضوع به تحریم گزارش دهی از جلسات پارلمان توسط خبرنگاران می انجامد و کار به افتضاح می کشد . از میان مجموع " وکلای ملت " صرفا یکی دو نفر با این امتیاز طلبی ها مخالفت می کنند و اینها کسانی اند که لوی سارنوال رژِیم دیوانه خطاب شان کرده است . در هر حال افراد مربوط به حزب وحدت اسلامی افغانستان جزء این " دیوانگان " نیستند .
رسانه ها افشا کرده اند که اعضای پارلمان رژِیم طی چند هفته جلسات اخیر شان به مقدار دو و نیم خروار کابل ( 1400 کیلو ) میوه خشک یعنی پسته ، بادام ، چهارمغز ، کشمش و غیره به مصرف رسانده اند . این شکمچرانی و پخش خبر آن از سوی خبرنگاران یک افتضاح خجالت آور است . واضح است که بخش مهمی از این " وکلای " شکمچران را وحدتی ها تشکیل میدهند .    
تاسف در این نیست که بنا به ضرب المثل معروف مردمی " دزد هم می گوید بگیر و صاحب خانه هم می گوید بگیر ."  تاسف در این است که همه دزد ها سر وصدای بگیر بگیر براه انداخته اند تا کسی نداند که اصلا دزد کیست ؟ سر و صدای " مشراکت ملی " بنا به اصطلاح بکار برده شده توسط نویسنده مقاله مورد بحث ، از همین " صیغه " است .
آنچه تا حال گفته آمدیم صرفا گوشه هایی از حیف و میل دارایی های دولتی توسط مامورین کشوری و لشکری عالیرتبه دولتی را نشان می دهد . اینکه رشوت ستانی ها و اخاذی از مردم در تمامی ارگان های دولتی و در تمام رده های مامورین دولت به یک رسم عام و معمول تبدیل گردیده ، جنبه دیگری از فساد همه گیر در رژِیم پوشالی را تشکیل میدهد که از قصر ریاست جمهوری تا پیاده های دفتر و تا پوسته های " امنیتی " مسیر شاهراه ها را در بر می گیرد .
به جرئت می توان گفت که قوه قضائیه رژیم پوشالی یکی از فاسد ترین قوه قضائیه دنیا و منحط ترین قوه قضائیه در طول تاریخ افغانستان است .
قیمت رسمی یک جلد پاسپورت صرفا چند صد افغانی است ، اما اینک به مبلغی در حدود پانزده هزار تا بیست هزار افغانی خرید و فروش می شود .
قوای امنیتی رژِیم سراپا در قاچاق و ترافیک مواد مخدر غرق است و هیچ گوشه ای از آن را نمی توان سراغ داشت که از رشوه ستانی و اختلاس بری باشد . نه تنها مقامات عالی بلکه موقعیت های پائین دارای در آمد نیز خرید و فروش می شود . مثلا پوسته های مسیر شاهراه قندهار – هرات ، بخصوص در قسمت مربوط به ولایات هلمند و نیمروز . این پوسته ها از هر عراده موتر خورد بیست ( 20 ) افغانی و از بس های مسافر بری و لاری های بارکش پنجاه افغانی ( 50 ) پول می گیرند . احصائیه ها نشان می دهند که روزانه بیشتر از یک هزار عراده موتر در این مسیر رفت و آمد دارند . بنابرین در آمد روزانه هر یک از این پوسته ها صرفا از درک پولی که بصورت عادی از موتر ها می گیرند . بیشتر از سی و پنج هزار ( 35000 ) افغانی می شود . طبعا موتر هائی که اجناس " ممنوعه " داشته باشند باید مبالغ بسیار بیشتری بپردازند . به جرئت می توان گفت که تقریبا صد در صد حادثات راهگیری که بعد از غروب آفتاب در طول شب در مسیر شاهراه به وقوع می پیوندند ، کار افراد همین پسته های " امنیتی " است . آنها در جریان این راهگیری ها نه تنها دارو ندار مسافرین را از آنها می گیرند بلکه زنان جوان ، دختران و پسران را مورد تجاوز جنسی نیز قرار می دهند .  افسرانی که در این پوسته ها جا بجا می شوند در واقع برای مدت معین چند ماهه آنها را از مقامات عالیرتبه دولتی می خرند . این افسران " افراد خاص " خود شان را در پسته ها بکار می گمارند تا که با تمام توان روزانه باجگیری و شبانه راهگیری نمایند تا هم پول پرداخت شده به مقامات عالیرتبه حصول گردد و هم مبالغ هنگفتی به عنوان " فائده " برای خود افسر و افرادش بدست آید .
خلاصه اینکه فساد در رژیم پوشالی چیزی نیست که باید آنرا جستجو نمود و دریافت کرد . چیزی که در این رژِیم قابل جستجو است عدم موجودیت فساد است که یافتن آن نیز نهایت مشکل و بلکه نا ممکن است . فساد خصیصه ذاتی این رژیم است . البته فساد خصیصه ذاتی هر رژیم ارتجاعی است . اما رژیم پوشالی کنونی افغانستان همانگونه که یک رژیم ارتجاعی معمولی یعنی یک رژیم نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی نیست ، بلکه یک رژِیم دست  نشانده مستعمراتی – نیمه فئودالی است ، عمق و دامنه فساد نیز در آن فوق العاده است .         
وقتی مقامات اینچنین رژِیم فاسدی دم از مبارزه علیه فساد می زنند و همردیفان دیگر خود را نشانه می گیرند ، در واقع دو هدف را تعقیب می کنند : یکی دامن زدن به این توهم و خیال که گویا مقاماتی از رژیم کمر به مبارزه علیه فساد بسته اند و دیگری هم پیشبرد کشمکش علیه جناح های رقیب خود و تلاش برای کنار زدن افراد آنها و جاگزین کردن افراد خود شان بجای آنها .
فساد در رژِیم پوشالی در واقع ریشه در همان میلیارد ها دالری دارد که نویسنده " مشارکت ملی " پس از مزه مزه کردن در زیر زبان نام " مبارکش " را بر زبان می راند . قبلا که بیشترین قسمت این دالر های میلیاردی از طریق موسسات غیر حکومتی " مصرف " می شد ، مقامات حکومتی عمدتا کمیشن گیر بودند . فعلا پنجاه فیصد آن راسا در اختیار مقامات رژِیم قرار می گیرد . بنابرین آنها فعلا پنجاه فیصد خود شان را هر طوری که خواستند " مصرف " می کنند و از پنجاه فیصد دیگر که کماکان مربوط به موسسات غیر حکومتی باقی مانده است ، کمیشن می گیرند .
مسئله مهم دیگر چیزی است که می توان آن را " بحران مشروعیت " رژِیم دانست . منظور ما درینجا بحران مشروعیت در نزد مردم یعنی نامشروع بودن رژِیم در نزد آنها نیست ؛ بلکه بحران مشروعیت نه تنها در نزد منسوبین رژِیم بطور عام ، بلکه حتی در سطح سردمداران آن است . وقتی سرو ته منحط این رژِیم از بالا تا پائین ور انداز گردد ، به زحمت می توان کسی را در آن یافت که به مشروعیت رژیم و همچنان به دوام و بقای آن باور داشته باشد . به همین سبب تقریبا همه منسوبین پائین رتبه و عالیرتبه رژیم روز گذرانی می کنند و غم " روزمبادا " ی خود را می خورند . میزان مشروعیت و وفاداری به این رژیم را می توان از تقاضای اخیر " نمایندگان ملت " در ولسی جرگه رژیم برای تهیه پاسپورت های سیاسی برای خانواده های شان به خوبی در نزد منسوبین بلند پایه رژیم اندازه گرفت . در طی جنگ های اخیر طالبان قادر شدند که چند ولسوالی ولایت هلمند را تصرف کنند که از آنجمله آنها صرفا کنترل شان بر ولسوالی موسی قلعه ، آنهم در اثر یک سازش میان آنها ، قوای انگلیسی و مافیای مواد مخدرتحت نام فیصله متنفذین قومی ، تا حال دوام کرده است . این ولسوالی از شهر کابل بیشتر از هفتصد کیلومتر فاصله دارد . اما با تصرف همین یک ولسوالی توسط طالبان ، منسوبین قوه مقننه رژیم برای فرار و گریز به خارج آمادگی می گیرند . به این می گویند " تعهد آهنین " و " عزم استوار " ! لابد اجرای این " تعهد " و " عزم " با جیب خالی امکان ندارد . " کیسه باید پر باشد تا مرد میدان دلپر باشد " !   
درین میان معدود کسانی که تلاش دارند با بودن در درون حاکمیت علیه فساد ذاتی و سرشتی این رژِیم مبارزه کنند ، تلاش های بی نتیجه شان به آن می ماند که کسی بخواهد گند و تعفن یک مرداب وسیع و عمیق را با عطر پاشی بر روی آن از میان ببرد . از میان بردن گند و تعفن این مرداب فقط و فقط یک راه دارد و آن خشکاندن و از میان بردن آن است تا همراه با از میان رفتن خودش ، گند و تعفن آن نیز از میان برود و پشه های گوناگون  لانه کرده در آن نیز محیط مطلوب پیدایش و تکثیر شان را از دست بدهند و نابود شوند و مردم نیز از شر میکروب های " سالدانه " ، " ملاریا " و غیره این پشه های زهری نجات یابند .


تروریست کیست ؟


پاسخ به سناتور امریکایی


سرویس خبری جهانی برای فتح -  9 اکتوبر 2006

در زیر نقطه نظرات یکی از خوانندگان سرویس خبری جهانی برای فتح در کتمندو را می خوانید . این خواننده خود را یک " فیمینیست و فعال حقوق بشر که اکنون بطرف مائوئیست ها گرایش پیدا کرده " معرفی کرده است . نامه سر گشاده او جوابی است به سیاستمدار معروف امریکایی سناتور اسپکتر . این سناتور به سبک و سیاق متفرعنانه ای که ویژه طبقه امپریالیستش می باشد به نیپال آمده بوده تا به نیپالی ها بگوید که باید مائوئیست ها را خلع سلاح کنند . او مائوئیست ها را " تروریست " خوانده و آنها را با سازمان حماس فلسطین و حزب الله لبنان مقایسه کرده است . روزنامه انگلیسی زبان کتمندو پست حاضر به چاپ این نامه سرگشاده نشده است . سرویس خبری ما بلافاصله پس از دریافت آن را درج می کند
مایلم در مورد مطالبی که سناتور اسپکتر، صدر کمیته قضائی سنای امریکا، در پایان سفر تحقیقاتی اش به نیپال ابراز کرده ، اظهار نظر کنم . اشاره ام به حرفهائی است که در گزارش کتمندو پست به تاریخ 15 اگست از قول او نقل شد ه است .
او می گوید : " مائوئیست ها اگر صادق باشند و سلاح های شان را بر زمین بگذارند و پیرو دموکراسی باشند... می توانند در حکومت شرکت کنند... ما مشتاقیم که یک سازمان تروریستی تروریزم را رد کند... اگر شما ( مائوئیستها ) با روش گردن گزاشتن به قانون وارد پروسه دموکراتیک شوید ما به آن احترام گذاشته و با شما بهمان ترتیب معامله خواهیم کرد . "
من مایلم از سناتور بپرسم که استندردهای او در مورد " گردن گزاشتن به قانون" چیست و او از مائوئیست ها می خواهد که به قانون کی گردن بگذارند ؟ ما می دانیم که رژیم بوش در امریکا قوانین خود امریکا را عوض کرده تا حقوق قانونی و مدنی مردم را محدود کند . دولت بوش در امریکا درگیر عملیات غیر قانونی گوناگون علیه مردم خود آن کشور بوده است ، قوانین را زیر پا نهاده و مردم را بطور غیر قانونی زندانی کرده ، قوانین را بدلخواه تفسیر کرده و دیوانه وار قوانینی مانند "پاتریات" را وضع کرده تا اعمال غیر قانونی اش را " قانونی " کند .
به نظر من مردم امریکا نباید به قوانین حکومت نظامی دولت خود گردن بگزارند. نه تنها نباید به این قوانین ضد دموکراتیک گردن بگزارند و این گردن نگزاردن درست است بلکه باید شورش کرده و این قوانین را عوض کنند . این کار درست است . مردم نباید به قوانینی که علیه شان و انسانیت شان است گردن بگزارند . مردم فقط باید به قوانینی گردن بگزارند که خودشان برقرار کرده اند و نماینده منافع شان است . در اینجا در نیپال مردم نیپال حق دارند که قانون سلطنتی کشور را عوض کنند و سپس به قانون خلق گردن بگزارند . شبح این واقعه سناتور اسپکتر را سخت هراسان کرده است .
اما این اولیه ترین حق دموکراتیک مردم است . مردم این دموکراسی را نیاز دارند . مستشاران امریکائی کشته و مرده آنند که به اینجا بیایند و برای ما در مورد دموکراسی سخنرانی کنند . آنان بر اساس آرزوها و تصمیمات چند سیاستمدار، کشورهای دنیا را یکی پس از دیگری به آتش می کشند و آنگاه دور دنیا راه افتاده و در مورد دموکراسی سخنرانی میکنند . هر کس که قوه اندیشیدن مستقل دارد به دموکراسی آنان می خندد .
زندانی کردن فیصدی قابل ملاحظه ای از مردان رنگین پوست (سیاهان) ، استثمار کردن و لگد مال نمودن حقوق میلیون ها کارگر لاتینی که بردگان اقتصاد شما می باشند ، لغو حق سقط جنین زنان ، ممنوع کردن پژوهش های علمی به نفع رواج آموزه های مسیحی ، بیرون کردن و تعقیب معلمان و استادان دانشگاه و دانشمندانی که با این پروژه همراهی نمی کنند – این است دموکراسی کشور شما آقای سناتور. کدام انسان ترقیخواه دیوانه ایست که خواهان این دموکراسی باشد ؟  آیا مائوئیست ها باید سلاح بر زمین بگذارند که به این نوع دموکراسی گردن بگزارند ؟
حال بیائید به واقعیات بنگریم تا بفهمیم تروریست کیست ؟ چه کسی دارنده ابزار و آلات ترور و شهوت استفاده کور و بدون تبعیض آن علیه تمام کره زمین است ؟  هر کودکی که به اخبار تلویزیون نگاه کند می تواند به این سوال جواب دهد . آقای سناتور، در این بازی هیچکس نمی تواند با کشور شما مقابله کند ، حتا همتایان صنعتی تان . چقدر این حرف مائو عمیق و منطبق بر واقعیت است که گفت : امپریالیست ها دنیا را به آتش می کشند ، اما وقتی مردم یک شمع روشن می کنند فریادشان به هوا می رود !
مردم سراسر جهان ، از نیویارک تا دهلی جدید و پیکنگ و غیره ، بطور دموکراتیک و در خیابان ها ، حکم خود را در مورد اینکه تروریست کیست ، صادر کرده اند . ترور یعنی وحشت انداختن در دل های مردم و آفریدن دهشت . آیا بهتر نیست بپرسیم مردم نقاط مختلف دنیا از کی بیشتر از همه وحشت دارند : از ارتش امریکا و ماشین جنگی آن یا از ارتش رهائی بخش خلق در نپال ؟  مردم از کی می ترسند و به کی عشق دارند؟ این یک معیار بسیار مهم در جواب به این سوال است که کدام ارتش تروریست است . مردم و رابطه با مردم معیار جواب است و نه آرزوهای قلبی سناتورهای امریکائی . از زن عراقی بپرسید اگر امکانش را داشت مدال ترور را بر سینه کدامین ارتش سنجاق میکرد ؟
آقای اسپکتر می گوید با کمونیست بودن مائوئیستها مشکلی ندارد و اضافه می کند که : " ما قبلا با خیلی از کمونیست ها معامله کرده ایم " .
اولا ، نمی دانم منظور وی از " معامله کرده ایم " چیست . آیا منظورش قتل عام صدها هزار کمونیست در اندونیزیا در سال های 1960 است ؟ یا کودتای خونین سازمان سیا در چیلی علیه حکومت آلنده که بطور قانونی انتخاب شده بود ؟  در هر حال آقای سناتور، شما با ایدئولوژی کمونیست ها حتما مشکل دارید . زیرا ایدئولوژی کمونیزم یعنی از بین بردن استثمار انسان ها توسط انسانهای دیگر و تمام موجودیت امپریالیزم بر استثمار انسان ها توسط انسان های دیگر بنا شده است . نظام سرمایه داری شما عاشق آن است که همه و هر رابطه میان انسانها را تبدیل به رابطه کالائی ، رابطه خرید و فروش ، کند . شما حتا تغییر و دگرگونی سیاسی در نیپال را می خواهید تبدیل به یک کالای قابل معامله کنید . در این راستا ، در ازای خیانت به دستاوردها و سربلندی خلق های نیپال ، " کمک های مالی " امریکا را پیشنهاد می کنید . سناتور ! بیائید و صادق باشید! به دنیائی که ساخته اید نگاه کنید : دنیائی است که فقط بر اساس حرص و آز و نابودی زندگی انسان و کره خاکی ما می تواند کار کند . شما مجبور هستید با ایدئولوژی و برنامه کمونیستی که می خواهد دنیائی تماما متفاوت از این جهنم را بنا کند ، مشکل داشته باشید .

یکی خواندن مائوئیست ها و حزب الله لبنان

سناتور اسپکتر بعنوان استدلالی در مورد اینکه اردوی رهائی بخش خلق باید خلع سلاح شود تا مائوئیست ها وارد حکومت شوند ، مثال لبنان و حزب الله لبنان را می زند . او می گوید : " آنها {حزب الله } یک اردو در داخل اردوی دیگر درست کرده و اردوی لبنان را تضعیف می کنند . به این دلیل است که در آنجا جنگ شده . فکر می کنم این مثال برای نیپال هم کارکرد دارد . بنابراین اگر نیپال می خواهد بفهمد برای داشتن یک حکومت موفق چه باید کرد بهتر است نگاهی به حماس و حزب الله بیندازد ."
سناتور باز باید بگویم که بیائید و صادق باشید ! شما بهتر است به کارنامه خودتان در درست کردن یک حکومت موفق در عراق نگاهی بیندازید . اگر کسانی پیدا می شوند که می خواهند وارد کلاسهای درس امریکا در مورد تشکیل حکومت موفق شوند ، بهتر است اول نگاهی به عراق بیندازند . عراق امریکائی الگوی برجسته ارتش در ارتش است. امریکا و برتانیه کنترل گوشه های مختلف عراق را بدست اردوی سه گانه ملیشه های کرد ، شیعه و طوایف سنی سپرده اند . علاوه بر این 3 اردو و اردوهای اشغالگر امریکا و برتانیه ، اردوی دیگری به نام به اصطلاح اردوی ملی عراق وجود دارد که تحت کنترل و رهبری امریکا می باشد . عراق میلیتاریزه ترین کشور جهان است . در نتیجه ، علاوه بر کشتار توده های غیر نظامی در عملیات ضد چریکی اردوی امریکا ، روزانه بطور متوسط 150 غیر نظامی در خیابان های کشور کشته می شوند . بسیاری از نیروهای شبه مقاومت که هر یک کنترل این یا آن گوشه از شهرهای عراق را در دست دارند از گروه های بنیادگرای اسلامی که سازمان سیای امریکا در دوره جنگ سرد با شوروی تعلیم داده بود ، سرچشمه گرفته اند . فقط تصور کنید ملتی که توسط این همه اردوی وحشی مورد تجاوز قرار گرفته و قتل عام میشود ، دچار چه درجه از ترور و وحشت است . این است کارنامه امریکا در زمینه دولت سازی در شرق میانه .
اردوی رهائی بخش خلق در نیپال درست نقطه مقابل این اردوهاست . این اردو توسط دختران و پسران انقلابی خلق نیپال ، یعنی رزمندگانی که سالیان دراز علیه سلطنت و برای ایجاد یک کشور دموکراتیک نوین مبارزه کرده اند ، به وجود آمده است . آنان برای دست یافتن به این هدف مجبور شدند دست به جنگ خلق بزنند . از آنجا که این اردو توسط خود مردم بنا شد ، جنگ خلق را با سلاح های های ابتدائی و حقیر محلی آغاز کرد و نه با موشک .
میان اردوی رهائی بخش خلق نیپال با حزب الله لبنان زمین تا آسمان تفاوت است . اردوی رهائی بخش برای یک برنامه اجتماعی مبارزه میکند که زنجیرهای اسارت توده های مردم را یک به یک پاره میکند . اردوی رهائی بخش خلق متشکل از توده های تحت ستمی است که قدرت را از دست ستمگران خود میرباید تا این قدرت را برای تغییر شرایط خود و کل جامعه استفاده کند . حزب الله مغزهای مردم را با تاریک اندیشی مذهبی پر می کند . اما اردوی رهائی بخش خلق به مردم می آموزد که روی پای خود ایستاده و سرشان را بلند کنند و جرات کنند که سرنوشت خود را در دست بگیرند . اردوی رهائی بخش خلق افکار مترقی نوین را به عقب افتاده ترین مناطق نیپال میبرد ، مردم را روشن می کند و آنان را مملو از امیدواری و مطمئن به قدرت خلاق خودشان میکند . رهائی زن در قلب ایدئولوژی راهنمای اردوی رهائی بخش خلق و اسارت زن در قلب ایدئولوژی راهنمای حزب الله قرار دارد . حزب الله پایه در میان پیروان یکی از مذاهب لبنان دارد . اما اردوی رهائی بخش خلق ، ملل مختلف نیپال را متحد کرده و برای اولین بار امکان ادغام داوطلبانه آنان را در یک ملت واحد فراهم کرده است . اما حزب الله از نفرت مردم جنوب لبنان نسبت به دولت مذهبی نظامی اسرائیل استفاده میکند تا بقای خود را بعنوان بازیگر صحنه سیاسی لبنان تضمین کند و بر سر میز معامله با قدرتهای امپریالیستی و دولتهای ارتجاعی عرب راه یابد .
در سالهای جنگ سرد ، امریکا نیروهای بنیادگرای اسلامی را استخدام کرده و تعلیم داد و آنان را زیر حمایت مالی خود گرفت تا هر درزی را برروی رشد نیروهای کمونیست یا سکولار انقلابی در کشورهای مختلف شرق میانه ببندد . معروف ترین رهبری اسلامی ساخت امریکا همین آقای بن لادن است . در ایران ، زمانی که انقلاب ضد سلطنتی براه افتاد ، امریکا و دیگر کشورهای اروپائی به توافق رسیدند که راه را برای بقدرت رسیدن آیت الله ها باز کنند زیرا آنان را برای درهم شکستن انقلاب و تضمین کنترل نفت ایران توسط غرب ، قابل اتکاء می دانستند .
حقا که درسهای زیادی از شرق میانه می توان آموخت . اما آقای اسپکتر معلم خوبی نیست .


جواب به نامه های رسیده
به حزب کمونيست م.ل.م افغانستان!


نخست سلام های پر حرارتم را تقديم تان می نمايم اينکه ايمل فرستا ديد و در  آن ازباز نشدن نامه مختصرم تذکر داديد ، ممنونم سايت شما را باز نموده مطا لعه می نمايم. دربخشي نو شتۀ تان „مهاجر“ را شعله اي خوانده ايد . از همين سبب خواستم برايتان تذکر بدهم که اين شخص هر چه بوده ميتواند؛  مگر „ شعله اي“. آقاي مهاجر“کسي جزپيکارپاميرنيست ، وي چند  نام مستعار دارد . از گذشته هاي دور روابطي با برخي ازاعضاي محفل مجيد آغا داشت، چونکه مو صوف از اهالي چاريکار مي باشد ، خودش را گاهي به آنها  مي چسپاند وزماني هم ازآنها (يعني سامايي هاي تسليمي همرهان شان خادي ها ي سامايي نما ) دور مي شود بازهم نزديک و بازهم ... به هالند هم رفت و آمد هايي دارد و با جلوه نمايي ميخواهد توجه سيا و نماينده اش „سپنتا „ را بخود جلب نمايد ، تا به وزارت خارجه راه يابد و .... شخص مجيد زنده ياد به رفقايش همواره ميگفت که متوجه وي ( کريم پيکار ) باشند.  برادر زنده يادش ( رهبر ) همچنان وي ( پيکار پامير) را عضو ... ميخواند و از  اعضاي سازمانش مي طلبيد شديداً مراقب مذکور باشند.  در سايت „ گفتمان „ اگرنظر اندا زي کنيد ،يک نوشته وي تحت عنوا ن „ نگاهي بر يک اثر تحليلي بين خود ما باشد اثر ضد انقلابي از انجنير ش ميباشد ) ديده مي شود که در نوشته اش از آن کتاب به ستايش پرداخته است ( در يک نشريه ايران بنام „ شه روند“ هم  مونش در ستايش از کتاب مذکور را بدست نشر سپرده است .) . وي تا مغز استخوان ضد شعله اي به مفهوم ( کمونيست آن) مي باشد. و از هر فرصتي سودبرده از پشت به آنها خنجر مي زند. وي فعال سياسي است . نهايت محيل زيرک و موقع شناس مي باشد . از آغاز تجاوز امپرياليزم امريکا به افغانستان تجاوز را مورد تائيد قرار داده است ( اسناد چاپي يعني نوشته هاي وي موجود است ) بگونه مثال از نخستين روزي که دست نشانده امريکا بروي     صحنه با آن کلاه و چپنش ظاهر گرديد وي ( پيکار پامير و دوست اش نصير مهرين ) در راديوي صداي امريکا  طي مصاحبه اي از برش و رنگ بيرق استعماري براي افغانستان و کلاه و چپن کرزي ستايش نمو د. و ي که عضو „شوراي دموکراسي“ نيزاست و با „شوراي نظا ر“ ( بخش عبدالله و قانوني ) به خصوص با برادرمسعو د (سفيردرلند ن) پيوند تنگاتنگ دارد.و... و... وکار و بارش در وزارت خارجه و سفارت افغانستان در اسلام آباد در  " چهار پادشاه گردشي" يعني ازدوره داودخان، تره کي، امين وتا دوسال ياکمتردوره کارمل . وهم اکنون تلاشش  به خاطر رسيدن به وزارت خارجه ( که از نوشته اش „سراب صلح ودموکراسي د رافغانستان“ که درسايت ستايشگران دولت دست نشانده „گفتمان“ برقرار شده، چنين پيداست که به نتيجه مطلوب نرسيده، ورنه در موردامريکا البته به تناسب سا يرنوشته هايش که ستايشگرانه ميباشد،„ تند „ نمي نوشت) جريان دارد چنين افراد بايست شناسايي و افشا گردند البته افشا در دايره جنبش چپ انقلابي در صورتي که به آرزو ي „شناخت منطقي“ وي و امثالش - که به احتمال قوي روزي با شما هم در تقابل قرارخواهد گرفت- باشيد دوستانه تقاضا مي نمايم که از نام نگارنده اين نامه - که البته ناميست مستعار همچنان آدرس ايملم در نشريه و سايت تان، تذکري ندهيد. يک جريان سياسي - چه رسد به حزب م.ل.م هرگاه فعالين سياسي ضد انديشه ا ش را بدرستي ارزيابي نتواند، سکتگي و حتي صدمه در کار و پيکارش خواهد ديد. شاد و موفق باشيد. (ص. تورهن)
سلام هاي گرم متقابل را پذيرا شويد.

در مقاله „ سر و صدا ها در مورد شعله ئي ها „ که در شماره دوازدهم دوره سوم شعله جاويد نشر شده بود ؛ در مورد مقالات „ ش . آهنگر „ و „ مهاجر گفته شده بود که هر دو مقاله ظاهرا به شدت از شعله ئي ها دفاع کرده و از آنها تعريف و تمجيد به عمل آورده و از مظلوميت هاي شان ياد کرده است . ولي خطي را که دنبال مي کنند ، به شدت تسليم طلبانه و انحرافي است . گرچه اين مقالات نکات انحرافي و نادرست زيادي دارد ، ولي ما درينجا نمي توانيم به همه آنها بپردازيم و توجه خود را صرفا به جنبه تسليم طلبي آنها در قبال اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده متمرکز مي کنيم در چهارچوب اين نتيجه گيري ، بطور مشخص در مورد „ مهاجر „ و مقاله اش گفته شده است که  ما دقيقا نمي دانيم که „ مهاجر“ کيست.
 ازمتن مقاله همين قدر معلوم شده مي تواند که وي يکي ازشعله يي هاي سابقه و فعلا مقيم کانادا است . قسمتي از متن مقاله „ مهاجر „ نشان مي دهد که او تائيد کننده خط „ ملالي جويا „ و طرفدار محاکمه „جنايت کاران جنگي „ افغانستاني توسط امپرياليست هاي امريکائي و متحدين شان است. بنابرين اين نتيجه گيري شماکه ما „ مهاجر را شعله ئي „ خوانده ايم ، درست نيست . اولا به اين دليل  که تسليم طلبان کنوني ، سابقا هرچه بوده باشند ، يعني شعله ئي بوده باشند يا نبوده باشند ، فعلا شعله ئي محسوب نمي گردند . کساني مثل „ اسپنتا „ آشکارا به اين موضوع معترف اند . ولي کساني ديگري هم هستند که فعلا درخط تسليم طلبي قراردارندولي کماکان خوش شان نميآيد که کسي آنها را „ غير شعله ئي يا „ ضد شعله ئي „  بخواند .درهرحال „ مهاجر „ فعلا در خط تسليم طلبانه قرار دارد و لذا صرفنظر از سابقه اش ، فعلا „ شعله ئي „ محسوب نمي گردد . اساس " شناخت منطقي" ما از او همين موضوع ايدئولوژيک سياسي است و اين موضوع به بحث مشخص مقاله درمورد سر و صدا هاي کنوني در مورد „ شعله ئي „ ها مربوط است گذشته از آن گفته شده است که : „ ما دقيقا نمي دانيم که مهاجر کيست . „ و به دنبال ان اضافه شده است که : „ ازمتن مقاله همين قدر  معلوم شده مي تواند که وي يکي ازشعله يي هاي سابقه و فعلا مقيم کانادا است . „ او در متن مقاله اش ، „ ظاهرا به شدت از شعله ئي ها دفاع کرده ما فکر نمي کرديم که „ مهاجر „ همان „ پيکار پامير „ باشد . حدس ما بيشتر آن بود که „ مهاجر يکي از شعله ئي هاي سابقه مربوط به „ ساو و“ است که فعلا کم و بيش با „ محافلي مثل „ راوا „ پيوند دارد.
 از اينکه شما در نامه تان „ مهاجر „ را بصورت مشخص براي ما معرفي کرده ايد از شما ممنونيم روابط قبلي و کنوني „ پيکار پامير „ همانگونه بوده و هست که شما در نامه تان بيان کرده ايد . اما عليرغم تمامي اين مسائل روابط قبلي او با محفل زنده ياد مجيد و بعدا روابطش به „ ساما „ و اکنون با بقاياي ساما ، قطع نشده و ادامه يافته است . اينکه او شخصا در آينده با ما طرف خواهد شد يانه ؟ موضوعي نيست که قابل بحث باشد.  او هم اکنون نيز با شموليت در جرگه تسليم طلبان با ما طرف است و ما خود با نقد مقاله اش با او طرف شده ايم.   موضوع ديگر ي را که در آخر اين سطور بايد به شما بگوئيم اين است که نام حزب ما " حزب کمونيست ( مائوئيست )  افغانستان"  است و نه "حزب کمونيست م . ل . م افغانستان" . رفقأودوستان مابايد به اين موضوع توجه کنند وبصورت دقيق نام حزب را به همان صورتي که هست بکار برند.

* * * * * *
خانم يا آقاي عزيز!
بسيارخرسندم که امروزويب سايت بزرگ تان را در انترنت پيدا کردم وواقعا درموردآن خوشحالم نام من „ ر „ است و در ...... بسر مي برم . به يک خانواده کمونيست تعلق دارم و خودم هم يک کمونيست هستم و به کمونيزم و محکمي آن در مقابل امپرياليزم باور دارم يکبارديگربهترين تمنياتم رابه شماتقديم ميکنم و درخواست دارم که رابه عضويت حزب تان بپذيريد.  اگربراي پذيرش اين درخواست به ارائه مدارک و اسنادضرورت داشته باشيد ميتوانم آنراتهيه کنم.  اميدوارم به زودترين فرصت جواب شمارا دريافت نمايم.  زنده باد کمونيزم! مرگ بر امپرياليزم!  رفيق کمونيست شما „ ر . ا . „ ۱۵ جون ۲۰۰
رفيق عزيز !  درود بر شما !
خوشوقتيم از اينکه به ويب سايت حزب دسترسي پيدا کرده ايد . اميد واريم تا زمان   مطالعه جوابيه به نامه تان در شماره چهاردهم شعله جاويد ، موفق شده باشيد اسناد حزب را در سايت به دقت مطالعه کرده باشيد . ما از درخواست شما براي عضويت در حزب استقبال مي کنيم و آن را نشانه اي از جديت مبارزاتي تان محسوب مي کنيم.  اما در مورد اين درخواست بصورت مشخص بايد بگوئيم که چگونگي پاسخ ما به آن مشروط به ملاقات مستقيم با شما و حل و فصل موضوع در صحبت هاي روياروي است . ما تلاش خواهيم کرد  زمينه تماس مستقيم با شما را پيدا نمائيم . تا آن موقع لازم است که برنامه و اساسنامه حزب را به دقت بخوانيد و اگر مي توانيد چند بار مرور کنيد . چنانچه در اين مطالعه و مرور به سوالاتي برخورديد و ي ا با مسائلي روبرو شديد که براي تان به قدر کافي روشن نباشد ، آن ها را ياد داشت نمائيد ، تا موقعيکه با شما تماس گرفتيم در مورد آن مسائل و سائر مسائل مربوطه از نزديک صحبت نمائيم.  موفق و کامگار باشيد!
* * * * * *

ببرهاي مائوئيست ! دلاوران عزيز! 
اميد وارم خوب باشيد و در کار ها موفق . نام من ....است و در .... زندگي مي کنم . براي اولين بار است که ويب سايت شما را مي بينم و از بابت آن بسيارخوشحالم . امروز از ديدن ويب سايت شما احساس خرسندي مي کنم و فردا مي خواهم يکجا با مائوئيست ها به پيش بروم .  منتظر دريافت جواب شما هستم.  با درود! س . ص „ ۱۸
جون ۲۰۰۶
رفيق همرزم ! از دريافت نامه پر احساس تان نهايت خرسنديم . خوشوقتيم از اينکه به ويب سايت حزب دسترسي پيدا کرده ايد . از اعلام آمادگي تان براي پيشروي يکجا با حزب کمونيست ( مائوئيست) افغانستان با آغوش باز     استقبال مي کنيم . اميد واريم به زودي موفق شويم شما را از نزديک ديده و رابطه مستقيم با شما بر قرار کنيم . تا آن موقع از شما مي خواهيم که اسناد حزب ، به ويژه برنامه و اساسنامه حزب ، را به دقت مطالعه نمائيد تا اگر سوالاتي براي تان پيدا شود ، م وقعيکه شما را از نزديک ديديم در مورد آنها صحبت نمائيم.  سر فراز باشيد!
* * * * *
باسلام!
خواهشمندم سايت شعله جاويد را به روز نگاه داريد.  متاسفانه اين سايت در فاصله زماني بسيار طولاني غيرفعال مي ماند . کمونيستها بايد همگام با تحولات جهان پيش روند و به موقع به جنبشهاي توده اي و کارگران و زحمتکشان رهنمود دهند. پيشنهاد مي کنم صفحات نشريه را کاهش دهيد ولي در عوض آن را در فاصله زماني کوتاه تري منتشر نماييد.  موفق باشيد
ف.  گ." "
رفيق محترم ! سلام هاي متقابل ما را بپذيريد.
  پيشنهاد رفيقانه شما نشانه احساس جدي رفيقانه شما نسبت به حزب کمونيست ( مائوئيست) افغانستان است . پولينوم دوم کميته مرکزي حزب فيصله نمود که ارگان مرکزي حزب ( نشريه شعله جاويد ) بايد بصورت ماهانه منتشر گردد . شماره دوازدهم و سيزدهم شعله جاويد بصورت ماهانه منتشر شدند ، اما متاسفانه انتشار شماره  چهاردهم ارگان مرکزي حزب به تعويق افتاد و اينک بعد از چند ماه تاخير منتشر مي گردد . ما نهايت سعي مان را به عمل مي آوريم که فيصله پولينوم دوم کميته مرکزي حزب را دقيقا اجرا کنيم . اما متاسفانه شرايط ما در داخل افغانستان بسيا ر سخت است و هر دم با مشکلات و موانع نا خواسته روبرو مي شويم . ما يقين داريم که
شما درينمورد با ما تفاهم خواهيد داشت و مشکلات ما را درک خواهيد کرد . اين گفته ما به اين مفهوم نيست که ما کم کاري هاي مانرا توجيه کنيم ؛ بلکه فقط خواستيم دليل عمده در تاخير انتشا ر شماره هاي مختلف شعله جاويد را با شما در ميان بگزاريم.  پيروز باشيد!
* * * * * *

رفقاي عزيز!
من ..... هستم . من يک مائوئيست اندونيزيايي مي باشم . کشورم را وقتي ترک کردم که رفقايم گرفتار گرديده و به قتل رسيدند . بعضي از رفقايم مرا کمک کردند که به ... بروم . در آنجا من قادر شدم پناهندگي سياسي ، ... و  تابعيت ... بگيرم . ..... در جستجوي کمک و توجه رفقا از سراسر جهان هستم.   درين اواخر در ... هستم . در  آنجا دوستي را ملاقات کردم که از افغانستان آمده بود . او در باره تشکيلات شما برايم معلومات داد و من علاقه گرفتم که در باره تشکيلات شما بيشتر بدانم . ويب سايت تشکيلات من قرار ذيل است: http://groups.msn.com/brotherhoodofmao
من کوشش ميکنم گفتني هايم ر ابراي جهانيان از طريق تماس بيشتر با مردماني که به عين تئوري مورد قبولم باور داشته باشند، بيان نمايم.  به اميد دريافت جواب تان
رفيق عزيز !
 از دريافت نامه تان بي نهايت خرسند شديم.  حزب کمونيست اندونيزيا يک حزب بزرگ انقلابي بود و اميدي براي جنبش بين المللي کمونيستي و پرولتاريا و خلق هاي جهان به شمار مي رفت . تجارب منفي و مثبت اين حزب براي کل جنبش ما يک تجربه غني و مملو از دروس قابل آموختن است . به همين سان آنچه که توسط مرتجعين بومي اندونيزيايي و امپرياليست هاي حامي آنها بر سر حزب کمونيست اندونيزيا و توده هاي تحت رهبري آن آمد ، نمونه
برجسته اي از دشمني و کين توزي سبعانه آنها عليه حزب و توده هاي انقلابي است . امروز ما ياد رفقاي جانباخته اندونيزيايي را گرامي مي داريم و در راهي که با خون آنها گلگون گرديده است به پيش مي رويم ، از تجارب آنها مي آموزيم و سلاح هاي مبارزاتي مان را بيشتر از پيش حدادي مي کنيم.
 حزب ما با علاقمندي از تماسگيري شما با ما استقبال مي کند . ما آدرس هاي تماس با شما را در اختيار هواداران حزب در ساحه مورد سکونت تان قرار داده ايم.  اميد واريم تا زمانيکه اين شماره شعله جاويد ( شماره چهاردهم ) منتشر مي گردد ، آن ها با شما از نزديک داخل تماس شده باشند.  سرفراز و استوار باشيد!
* * * * * *
رفقاي عزيز !
 من رفيقي از ... هستم و بسيار علاقه دارم که جريده حزب کمونيست ( مائوئيست) افغانستان ( شعله جاويد ) را  بدست آورده و مطالعه نمايم . ازشما مي خواهم که يک نسخه نمونه شعله جاويد را در اختيارم قرار دهيد و در مورد نحوه اشتراک در خارج برايم معلومات دهيد.   اميد وارم که به زودي از شما بشنوم.   منتظر نامه و احوال تان هستم.  با تشکرات زياد! 
رفيق شما „ ر . ج . „ – ۶ اکتوبر ۲۰۰۶
آدرس من : ..............
ياد داشت : لطفا مرا ببخشيد که نمي توانم به دري بنويسم . من مي توانم دري را خوب بخوانم اما برايم خيلي مشکل است که با آن بنويسم. 
 رفيق عزيز ! درود بر شما! 
خوشوقتيم که نامه شما را گرفتيم. علاقمندي شما براي مطالعه جريده شعله جاويد مايه تشويق ما است.   اينکه توانسته ايد توان خواندن خط دري را پيدا نماييد ، به شما شاد باش مي گوئيم . يقينا براي کساني مثل شما که خط زبان مادري شان داراي الفباي لاتيني است ، نوشتن به دري مشکل و بلکه خيلي مشکل خواهد بود ، ولي ناممکن نيست . ما به شما پيشنهاد ميکنيم که درينمور دنيزکوشش به عمل آوريد.   حتما ازاين کوشش تان نتايج مثبتي خواهيد گرفت.
  اميد واريم شماره چهاردهم شعله جاويد اولين شماره اين نشريه نباشد که در اختيار تان قرار بگيرد و قبل از آن شماره يا شماره هاي قبلي را گرفته باشيد . ما آدرس الکترونيکي و همچنان آدرس پستي شما را در اختيارهواداران حزب در ساحه قرار داده ايم تا با شما داخل تماس گردند.  اما در مورد وجه اشتراک شعله جاويد: درينمورد علاوه از شما ، رفقا و دوستان ديگري نيز پرسيده اند شعله جاويد درداخل افغانستان وهمچنان درخارج از کشوراساسا مجاني پخش ميگردد ووجه اشتراک ندارد.   مصارف مالي انتشارآن ازبودجه حزب وهمچنان کمک هاي مالي ويژه اي که رفقاودوستان طبق آمادگي و توان شان مي پردازند ، تامين ميگردد . از اين جهت ما تمامي خوانندگان شعله جاويد ، منجمله خود رفقاي حزب ، را فرا مي خوانيم که در صورت توان از کمک مالي به شعله جاويد مضايقه نکنند . اين وضعيت شامل حال شما نيز مي شود . ما در هر حال بعد از اين شعله جاويد را براي تان مي رسانيم و تقاضاي ما از شما اين است که طبق توان کمک مالي ويژه تان را با نشريه به عمل آوريد . البته پرداخت کمک مالي اجباري نيست و حد معيني براي حد اقل و حد اکثر آن نيز معين نمي باشد.
 جمع آوري کمک مالي به شعله جاويد از طريق کانال هاي ارتباطي با اعضا و هواداران حزب صورت ميگيرد و نه از طريق کدام نمبر بانکي خاص.  براي هر کمک کننده يک نمبرتعيين ميگرددوهمان نمبردرليست کمک کنندگان درج مي شود.  ماکوشش ميکنيم که بعداز اين ليست کمکهاي مالي به شعله جاويد را در هر شماره آن يکجا با نمبر هاي تعيين شده براي کمک کنندگان، نشرکنيم، تا از يکجانب رفقا و دوستان کمک کننده از رسيدن کمک هاي شان به مرجع مربوطه مطمئن شوند و از جانب ديگررفقا و دوستان بيشتري براي کمک تشويق گردند. 
 موفق و سر فراز باشيد!
* * * * * *
سلام!
لطفا مقداري مواد چاپي در مورد „ حزب „ را در اختيارم قرار دهيد
آرزومند " ج . ر."
آدرس : ....
دوست عزيز!
آدرس شما را در اختيار روابط حزب در ساحه قرار داده ايم .  اميد واريم تا زمان انتشار بيروني اين سطور
مواد مورد ضرورت بدسترس تان قرار گرفته باشد.
موفق باشيد!
* * * * * *
سلام رفقا!
کجا شدين ؟ هيچي ديده نمي شين ؟ نکنه انتقاديون شما را خيلي به نقد گرفته اند که اينطور مصروف شده ايد ؟ بهر حال هميشه درکار تان موفق وسربلندباشيد.  فقط يک سوال داشتم که مي خواستم جواب آن داده شود و در پاسخ به نامه ها درج گردد.  بعضي ازدوستان من ميگويندکه نام حزب کمونيست توسط شماغضب شده است.  زيراکه    شماخودراپيش داوران خط انقلاب ميخوانيد وادعاي کمونيست بودن را ميکنيد بايد دربرخورد با رفقا رويه نيک داشته باشيد.  شايد سوال پيدا شودکه چرا اين سوال رامي پرسم؟  بهر حال چند نفر از دوستان را مي شناسم که به دنبال شعله جاويد براه افتادند اما در برخورد لفظي با ايشان به خشونت رفتار شده است.   آنها ميگويند که  اينهاخود راکمونيست ميدانند اما با قهرديگران راسرکوب ميکنند . اين موضوع باعث مي شود که در صدر حزب يعني در هسته نفوذ کرده و خط رهبري را بدست آورند.   لطفا رفتارتان رابارفقايي که باشماهستند وبه شما  وفادار اند وياکساني که هنوز با شما نه پيوسته اند و خط شما را قبول ندارند در پاسخ به نامه ها تشريح نماييد. 
با تشکر!
„ پيغام „
۷ نوامبر ۲۰۰۶
رفيق عزيز
 سلام متقابل ما را بپذيريد.  اگر منظور تان از اينکه "هيچ معلوم نمي شويم" اين باشد که نشر شعله جاويد براي  چند ماه به تعويق افتاده است بايد بگوئيم که اين امر نه در اثر مصروفيت به جوابگوئي به نقد يا نقد هاي انتقاديون
بلکه در اثر بروز يک سلسله مشکلات نا خواسته ديگر به وقوع پيوست . بهر حال اميد واريم و نهايت تلاش مان را خواهيم کرد که دوباره به اينچنين تعويق هايي از بابت نشر ارگان مرکزي حزب مواجه نشويم . ولي با آنهم ممکن است شرايط سخت افغانستان بازهم مشکلاتي براي ما ايجاد کند و شعله جاويد را نتوانيم در هر ماه منتشر کنيم.  اما در مورد نفوذ در هسته رهبري يا صدر حزب و بدست گرفتن خط رهبري ما دقيقا متوجه منظور تان
نشديم . همچنان در مورد اينکه کساني مي گويند که ما نام حزب کمونيست را غضب کرده ايم نيز دقيقا متوجه نشديم که مثلا چه کساني حامل اصلي و يا مستحق اين نام بوده اند که ما اين نام را از ايشان غضب کرده ايم؟
  در مورد اينکه کساني به طرف شعله جاويد جلب شده باشند ولي بعدا با برخورد هاي خشن و سرکوب گرانه از جانب حزب مواجه شده و دلسرد شده باشند، نيز دقيقا نمي توانيم بطور مشخص درک کنيم که منظور تان چه کساني اند؟   البته تا حال با کساني مواجه شده ايم که در اين حد يا آن حد بطرف حزب آمده اند ، ولي بنا به مشکلات ايدئولوژيک - سياسي و يا انضباط ناپذيري تشکيلاتي، يا خود از حزب فاصله گرفته اند يا حزب از آنها معذرت خواسته است.
  ماکمونيست هارک وراست وصريح هستيم و افرادي را که بطرف ما مي آيند با نرم گوئي و چرب زباني نمي خواهيم که با خو د داشته باشيم. صراحت لهجه و يا به قول مائوتسه دون „ رک وراست وصريح „ بودن، خصلت کمونيست ها است وبدون بکا ربرد قاطع و پيگيرآن نه مي توان مواضع انقلابي رفقاي خو درا تعميق بخشيد و نه نواقص وکمبودات شان را نشاني و رفع کرد.  کسانيکه تاب تحمل اينگونه برخوردهاي قاطع و صريح رفيقانه را، که بخشي از مبارزات ايدئولوژيک سياسي خطي است ، نداشته باشند و آن را سرکوب قهري قلمداد کنند، در واقع تمايل شان اين است که با کمبودات شان سازش شود و نواقص شان رک و راست و صريح به روي شان آورده نشود.  از اين جهت رويه نيک و رويه بد با رفقا را اساسا بايد با معيار هاي ايدئولوژيک - سياسي کمونيستي سنجيد و به ارزيابي گرفت و نه از ظاهر به اصطلاح نرم و يا به اصطلاح تند آن.
 برخو رد و رويه نرم و ملايم ولي مبتني بر يک موضع غلط را در واقع بايد يک رويه و برخورد محيلانه ضد انقلابي به شمار آورد.  و نه يک برخورد نيک و رفيقانه . همچنان يک رويه و برخورد مبتني بر اصوليت انقلابي پرولتري ، ولو اينکه ظاهر نرم و ملايم نداشته باشد و به اصطلاح تند و تيز باشد ، را نمي توان اساسا يک رويه و برخورد بد به حساب آورد . منظور اين نيست که هر موضوعي را بايد تند و تيز مطرح کرد و در هر موردي به
پرخاشگري پرداخت.   تيز و تند مطرح کردن يک موضوع يا نرم و ملايم بميان کشيدن آن اساسا يک موضوع سليقه اي نيست بلکه موضوعي است که به مضمون خود موضوع مورد بحث مربوط است . اگر موضوعي از لحاظ مضمون خود تيز و تند باشد نا درست است که شما آنرا نرم و ملايم مطرح کنيد، همانطوريکه طرح يک موضوع "نرم و ملايم" بصورت تيز و تند نا درست و غلط است شماخود ميدانيد که حزب مايک حزب پارلمانتاريست نيست که تعداد اعضايش رادرروي کاغذ زياد کند و از توده ها هم صرفا يک ورقه راي بخواهد .
ما حزب جنگ خلق و به بيان مشخص تر حزب جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي هستيم . گرچه هنوز اين جنگ را برپا نکرده ايم امابا تمام توان مان براي برپايي آن تلاش ميکنيم.  پيشبرد مبارزات تدارکي براي برپايي
جنگ نيزکمترازجنگ نيست وسربازي ميخواهد و به عبارت ديگرکار سخت و مشکل و نهايت خشن است. ما نميتوانيم رفقاي مان را بنا به اصطلاح عاميانه „ با الله و بسم الله „  باخود نگهداريم.  حزب اعضاي سرباز وجانباز ميخواهد، اعضايي که هر لحظه آماده جانفشاني و فداکاري باشند.  نفس کار ما و راهي را که برگزيده ايم از ما طلب مي نمايد که با رفقاي مان قاطع و رک و جدي برخورد نمائيم و از آنها نيز جز اين انتظاري نداريم.  ما مي توانيم „ خوش بگوئيم و خوش بشنويم „، ولي چنين برخوردي سودي ببار نمي آورد و در مواجهه با مشکلات عديده مبارزاتي بي ثمري خود را به اثبات مي رساند.  خلاصه اينکه برخورد قاطع و روشن و رک و راست با رفقاضروري است ومااين نوع برخوردر ابه مفهو م برخورد خشن نميگيريم.   برخوردخشن برخوردي است که بايد درحل تضاد ميان ماودشمن وجودداشته باشد.  بنابرين ما نمي توانيم بپذريم که کساني بطرف ما آمده باشند و بعدا با برخورد هاي خشن سرکوبگرانه ما مواجه شده باشند و به همين خاطر از حزب فاصله گرفته و پي کار شان رفته باشند. 
وقتي برخورد هاي لفظي پيش ميآيد بايد ديد که دليل آن چيست؟  برخورد هاي لفظي بدون علت و دليل بوجود نمي آيد.   وقتي برخورد لفظي ميان دو طرف به وجود مي آيد بايد ديد که کدام يکي از دو طرف مجادله ملامت است. معيار ملامتي افراد هم نادرستي گفته ها و عملکرد هايشان است و نه نحوه بيان شان که اگر نرم و چرب و گرم بود ملامت نيست و اگر تند و قاطع و جدي بود ملامت است.  اما در مورد اينکه مي پرسيد که : برخورد ما با کساني که خط ما را نمي پذيرند و يا با آن مخالف هستند ، چگونه است؟   مشکل است که يک جواب ساده ارائه کنيم.  عدم پذيرش و مخالفت با خط حزب سطوح و درجات مختلف دارد.   بدترين حالت آن دشمني و خصومت است؛ سطح ديگر اختلاف دوستانه است؛ سطح ديگري هم مي تواند اختلاف رفيقانه باشد.   سطوح و درجات  ديگري نيز مي تواند مطرح باشند.  ما هم طبعا با دشمن دشمني مي کنيم ، با  دوست دوستي و با رفيق هم رفاقت.  ما با کساني که فکر ميکنيم اشتباها ما را دشمن مي انگارند دشمني نمي کنيم و سعي به عمل مي آوريم که چنين کساني را متوجه اشتباه و غلطي شان بنمائيم.  ولي اگر عليرغم تلاش هاي مان باز هم برخورد هاي خصمانه آنها عليه ما دوام نمايد، طبيعي است نتيجه گيري کنيم که چنين کساني نه از روي خطا و اشتباه بلکه بصورت قصدي وعمدي با ما دشمني مي ورزند.  خلاصه اينکه „ ما در رفاقت متعهد و وفادار ، در دوستي قدر دان و صميمي و  در دشمني بي گذشت و بي برگشت هستيم .„ بلي ! مااينگونه هستيم و نمي توانيم غير از اين باشيم.
کامگار و سر بلند باشيد!
* * * * *
آقا يا خانم عزيز!
من ماه گذشته نامه اي براي تان ارسال کردم مگر تا حال جواب نامه ام را نگرفته ام .  من مي دانم که چيز هاي زيادي اتفاق مي افتند و شما بسيار مصروف هستيد.  ولي من فکر مي کنم اين هم مهم است که نامه هاي هواداران جواب داده شوند.  در نامه ام من خود را معرفي کرده ام و يکبار ديگر خود را معرفي ميکنم .  اسم من „ ف . „ است و دانشجوي حقوق در ... هستم . پسري جواني بودم که به ... آمدم ودرحدود ده سال ميشود که درينجا زندگي
ميکنم.  در دو سال گذشته من سايت و نشرات شما را تعقيب کرده ام .  در عين حال در حزب کمونيست هم فعال هستم.  علاقه دارم با شما و ارتباطات تان در ... تماس داشته باشم .  علاقه دارم با شما کار کنم و خدمتم را به  افغانستان انجام دهم.  طوري که مي دانيد ما در ... فرصت هاي خوبي داريم و بايد از اين فرصت ها براي تقويت در برابر دشمن استفاده کنيم .  مردم افغانستان همين اکنون به ما ضرورت دارند .  صرفا نوشتن روزنامه و مجله کافي نيست.  ما بايد کار هاي بيشتري انجام دهيم تا مردم افغانستان را در مورد خود باورمند بسازيم . همچنان اين نيز مهم است که ما پسران و دختران جوان افغان را بطرف شناخت از اهداف کمونيستي جلب نمائيم.   حقيقت اين است که اين جوانان بطور اتوماتيک گرد نمي آيند.  ما بايد با آنها صحبت نمائيم و جوانب مثبت جنبش مان را به آنها نشان دهيم.  ما براي برقراري اين تماس ها به شما ضرورت داريم .  طوريکه من مي دانم تعداد زيادي از افراد نسل جوان افغان و داراي تحصيلات عالي وجود دارند که ميخواهند کارکنند ودرباره مارکسيزم ، لنينيزم و
مائوئيزم بياموزند.  اماآنهاضرورت به سازماندهي دارند.   من يکي ازهمين افراد جوان هستم که خواهان کار
مشترک باشمااند . ميخواهم درتماس باشما و دوستان تان در ... قراربگيرم ( اگردر ... باشد بهتر است)
 به انتظار دريافت هر چه زود تر جواب تان
رفيق صادق شما „ ف . „ -- ۱۱ نوامبر ۲۰۰۶
آدرس من.......
رفيق عزيز ! درود بر شما!
از بابت دير جواب دادن به نامه هاي تان نهايت متاسفيم.  طوريکه مي دانيد شماره چهاردهم شعله جاويد بعد از  تاخير سه - چهار ماهه منتشر گرديده است.   دليل اين تاخير مشکلات ناخواسته اي بوده اند که در افغانستان با آن ها مواجه شديم.   يقينا براي تان قابل درک خواهد بود اگر بگوئيم که شرايط افغانستان شرايط واقعا سختي است.  در اين کشور و جامعه ويران بعضا اتفاق مي افتد که حل يک مشکل ساده که مثلا در کشور مورد سکونت شما کار چند ساعته مي طلبد، روز ها و حتي هفته ها وقت نياز داشته باشد.   بهر حال اميد واريم تا زمانيکه چشم تان به اين سطور مي افتد رفقاي آن ديار با شما تماس گرفته باشند.   ما قبلا آدرس شما را به آنها داده ايم.  تنظيم  جزئيات روابط برعهده آن رفقا و خود شما است.  به هر طريقي که ميتوانيد آن را بصورت موثر تنظيم و برنامه ريزي کنيد.  در مورد ضرورت کار در ميان جوانان کاملا با شما موافقيم.  پس از اينکه روابط تان با رفقاي آن ديار برقرار گرديد،  از طريق آنها در جريان برنامه هاي کار در ميان جوانان قرار خواهيد گرفت.  اميد واريم موفقيت هاي روز افزون در اين مسير مبارزاتي داشته باشيد. 
کامگار باشيد!
* * * * * *
ضمن عرض سلام و تقديم احترامات!
بنده يکي از خوانندگان جريده شعله جاويد ميباشم.   سوالاتي دارم که اميد است در بخش پاسخ به نامه هاي جريده خويش جوابات آنها را تحرير بداريد.  سوال اول : چرا در کشور شوروي از پيروزي انقلاب اکتوبر تا مرگ  استالين و پشت سر گذاشتن جنگ جهاني دوم و آن هم به نفع اردوگاه سوسياليستي حزب کمونيست شوروي ۳۷ سال قدرت سياسي را بدست داشت و بعد از مرگ استالين و گرفتن قدرت توسط خروشچف حزب کمونيست شوروي تبديل به يک حزب رويزيونيست مي شود در حاليکه ده ها هزار نفر عضو حزب که از مشي لنين و استالين دفاع مي کردند؛ چه شد که همه از خروشچف و دار و دسته اش پيروي کردند و کشور شورا ها و اردوگاه سوسياليزم به يک قدرت سوسيال امپرياليستي تبديل شد؟  و هکذا در چين به عين شکل کشوري که انقلاب را به پيروزي رسانيد و سال ها قدرت سياسي را در دست داشت و بعد هم انقلاب کبير فرهنگي راپشت سر گذاشت، بعد از مرگ مائو به يک کشور رويزيونيستي تبديل گرديد،  در صورتيکه صد ها هزار عضو حزب کمونيست داشت.
 سوال دوم : اينکه بعد از مرگ استالين در شوروي و بعد از مرگ مائو در چين چرا دوباره در اين دو کشوري که سال ها احزاب کمونيست داشته و صد ها هزار عضو و هزارها نفرکدر داشت بعد از مرگ رهبران کمونيست شان احزاب کمونيست تشکيل نشد و تا امروزهم احزاب کمونيست دراين دوکشوروجودندارد.  در صورتيکه هر دوي اين کشور ها از جمله کشور هاي صنعتي جهان به شمار مي روند و ميليون ها کارگر در اين دو کشور در توليد سهيم اند و جمعيت اضافه از يک ميليارد انسان در آن ها زندگي ميکنند.  اما درکشورهاي عقبمانده مستعمره و نيمه مستعمره چون نيپال و افغانستان احزاب کمونيست وجود داشته و عضو جنبش انقلابي انترناسيوناليستي مي باشند.   آرزو مندم تا پاسخ سوالاتم را به نشر بسپاريد. 
قبلا از لطف شما سپاسگزارم.
۲۵ عقرب ۱۳۸۵
رفيق عزيز!
سلام هاي متقابل ما را بپذيريد.
ارائه پاسخ مناسب به سوالات شما مستلزم بحث مفصلي است که پرداختن به آن در صفحات پاسخ به نامه ها مقدور نيست.  ولي عليرغم اين محدوديت سعي خواهيم کرد تا آنجائيکه ممکن باشد نکات اصلي بحث را درينجا مطرح   کنيم.
برنامه حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان با تکيه بر تجربه انقلاب عظيم فرهنگي پرولتاريايي چين و تئوري " ادامه انقلاب تحت ديکتاتوري پرولتاريا" جمعبندي ذيل را از مشي انقلاب پرولتري در دوران ساختمان سوسياليزم و چگونگي پيشبرد مبارزه بخاطر جلوگيري از احياي سرمايه داري در جامعه سوسياليستي به عمل آورده است.   انقلاب سوسياليستي يک انقلاب مداوم است که از زمان تصرف قدرت سياسي توسط پرولتاريا و ساختمان اوليه سوسياليزم تا رسيدن به جامعه کمونيستي بايد پيوسته ادامه يابد.  جامعه سوسياليستي يک جامعه در حال گذار از سرمايه داري به کمونيزم است و طبقات و مبارزه طبقاتي در اين جامعه وجود دارد و موتور محرکه تکامل آن است . مصادره مالکيت هاي طبقات استثمارگر و شکلدهي نوين آنها در مالکيت هاي عمومي دولتي و يا مالکيت هاي جمعي زحمتکشان، صرفا شکل بسيار ابتدايي مالکيت اجتماعي محسوب مي گردد. اين مالکيت هاي سوسياليستي، مالکيت هاي اجتماعي اعتباري است و به اعتبار سو سياليستي بودن دولت و رهبري پرولتري بر آن مالکيت هاي اجتماعي محسوب مي گردند.   اگر ماهيت سوسياليستي دولت و پرولتري بودن حزب رهبري کننده دولت يعني حزب کمونيست، عوض شود،  مالکيت هاي مذکور تغيير ماهيت مي دهند و به مالکيت هاي سرمايه دارانه مبدل مي گردند.  مالکيت اجتماعي حقيقي فقط در جامعه کمونيستي مي تواند به وجود آيد:  يعني جامعه اي که ديگر دولت در آن نمي تواند موجوديت داشته باشد.  در جامعه سوسياليستي ، حزب کمونيست به مثابه حزب سياسي بر سر قدرت، به تبلور تمامي تضاد هاي اين جامعه در حال گذار تبديل مي گردد.  از اين جهت است که تضاد طبقاتي ميان پرولتاريا و بورژوازي يعني تضاد عمده اين جامعه، در درون حزب کمونيست متمرکز مي گردد و باعث سر بلند کردن ستاد بورژوازي از داخل حزب مي گردد.
 
 در طول دوره انقلاب سوسياليستي، چنين ستاد هايي بار بار سر بلند مي نمايند و براي احياي سرمايه داري تلاش مي کنند.  حزب از طريق مبارزه عليه اين ستاد ها و سرنگون کردن بار بار شان است که مي تواند خصلت
سوسياليستي پيشرونده جامعه و انقلاب را حفظ نمايد و همچنان خصايل انقلابي خود، دولت سوسياليستي و کل جامعه را پيوسته ارتقا و گسترش دهد. از اين جا است که بر پايي انقلابات فرهنگي متعدد در جامعه سوسياليستي ضرورت مي يابد.  بدون پيشبرد مداوم و پيوسته اين مبارزه، فساد و گنديدگي در درون حزب بيشتر و بيشتر مي گردد و خطر قلب ماهيت حزب و خطر سرنگوني انقلاب بروز مي نمايد.
 ۲-  برقراري مالکيت هاي دولتي و مالکيت هاي جمعي زحمتکشان حتي در سطح کل جامعه، به مفهوم نابودي کامل مناسبات سرمايه دارانه نيست.  سيستم مبادله کالايي و رواج پول، عملکرد قانون ارزش و حق بورژوايي، تضاد  ميان سطح در آمد افراد، تضاد ميان کار فکري و جسمي، شهر و ده، دهقان و کارگر، زن و مرد، آن جوانبي از  مناسبات سرمايه دارانه اند کهبراي مدت طولاني در جامعه سوسياليستي باقي مي مانند و به فوريت و با يکي دو  ضربه کاري از ميان نمي روند.  انقلاب بايد پيوسته بر مسايل مربوط به اين تضا دها فايق آيد و آنها را در جهت تکامل پيوسته سوسياليزم و حرکت بسوي کمونيزم حل و فصل نمايد و اين تضاد ها را پيوسته به سوي حل نهايي  سوق دهد.   چنانچه انقلاب بنا به هر دليل تئوريک و عملي و يا داخلي و خارجي، از اين حرکت مداوم پيشرونده  باز ماند ودر جا زند، خطر رشد عوامل سرمايه دارانه در جامعه بيشتر مي گردد و زمینۀ عيني احياي سرمايه  داري بيشترو بيشتر ميگردد.
   
۳- جوانب مختلف روبناي فکري وفرهنگي بازمانده از دوران قبل از انقلاب، به درجات و سطوح مختلف و براي مدت طولاني در جامعه سوسياليستي به حيات خود ادامه مي دهند و بصورت خود بخودي از ميان نمي روند، بلکه فقط مي توانند طي يک مبارزه طولاني و پيوسته به سوي نابودي سوق داده شوند.  از جانب ديگر به همان ميزاني که جوانب گوناگون مناسبات سرمايه دارانه در جامعه سوسياليستي موجود باشند، روبناي فکري و فرهنگي  ارتجاعي و ضد انقلابي در خود جامعه سوسياليستي نيز از پايه مادي برخوردار است. بناء حفظ خصلت  سوسياليستي انقلاب و تضمين پيشروي آن، مستلزم مبارزه دوامدار در عرصه روبنا، نه تنها در عرصه سياست، بلکه در عرصه هاي فکري، فلسفي، فرهنگي و غيره نيز هست.  اگر اين عرصه هاي مبارزاتي نا ديده گرفته شوند و يا حتي اهميت لازم به آنها داده نشود.  افکار و عقايد و فرهنگ و سنن ارتجاعي مي توانند رشد کنند و نه تنها تاثيرات منفي فرهنگي، بلکه تاثيرات منفي سياسي و اقتصادي نيز بر سطح کل جامعه وارد نمايند و براي زمينه سازي احياي سرمايه داري خدمت کنند.
۴- موجوديت نظام امپرياليستي در جهان، فشارهاي سياسي، نظامي ، اقتصادي و فرهنگي عديده اي را بر جامعه سوسياليستي وارد مي نمايد.  اين فشار ها صرفا به خطر تهاجم و تجاوز نظامي از بيرون محدود نمي گردند و در اشکال متعدد خود، عوامل منفي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي جامعه سوسياليستي را تقويت مي نمايند .   اگر پيشروي انقلاب در سطح جهاني باعث جلوگيري و يا حد اقل تضعيف اين تاثيرات منفي نگردد، عاقبت مي  تواند به نحو موثري در سرنگوني انقلاب و احياي سرمايه داري نقش بازي نمايد.  يک انقلاب پيروزمند حيثيت يک پايگاه انقلابي براي انقلا ب جهاني پرولتري را دارا مي باشد.اگراين پايگاه انقلابي نتواندد رمتن پروسه پيشرونده انقلاب جهاني تحکيم و گسترش يابد و براي مدت طولاني منفرد باقي بماند ، عو امل منفي ارتجاعي سرنگون کننده دردرون آن رشدمينمايدومي تواند خطر واژگوني براي انقلاب رابه وجودآورد.کمک به رشدوگسترش انقلاب جهاني توسط يک انقلاب پيروزمند، صرفا کمک انترن اسيوناليستي به ديگران محسوب نم يگردد، بلکه وجه مهمي ازمبارزه براي بقا و پيشروي خود آن انقلاب را نيز در بر مي گيرد."  ( برنامه حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان بخش اوضاع جهاني و جنبش جهاني کمونيستي)  )
اين جمعبندي مبتني بر تجارب انقلاب شوروي، انقلاب چين و به ويژه انقلاب فرهنگي پرولتاريايي چين است . درينجا به موارد مشخصي در رابطه با انقلاب شوروي و انقلاب چين و همچنان انقلاب فرهنگي چين نظر مي اندازيم:
درموردانقلاب شوروي : اشتباهات، نواقص و کمبودات تئوريک و عملي زيادي در طول حيات تقريبا چهل ساله انقلاب شوروي رو نما گرديد و زمينه هاي زيادي براي رشد رويزيونيزم در داخل حزب کمونيست شوروي به وجود آورد.  نا درست است اگر بگوئيم که بعد از مرگ استالين دفعتا رويزيونيست ها بر سر کار آمدند و  سوسياليزم را در شوروي سرنگون کردند.  وقتي در شوروي سرمايه داران و فئودالان به نفع مالکيت هاي دولتي و مالکيت هاي جمعي زحمتکشان خلع مالکيت شدند، استالين تحليل کرد که در شوروي ديگر طبقات استثمارگر  وجود ندارد و اين جامعه مرکب از کارگران، دهقانان و روشنفکران يعني طبقات خلقي اي است که مناسبات في مابين شان مبتني بر استثمار طبقاتي نيست. اين تحليل و نتيجه گيري نا درست درطول مدت زماني تقريبا دو دهه بعد از مطرح شدن، زمينه ساز بعدي ايجاد و تطبيق تئوري هاي رويزيونيستي خروشچفي يعني „ حزب عموم خلقي „ ، „ دولت عموم خلقي „ و „ دموکراسي عموم خلقي „ گرديد.  طرح و تطبيق „ جبهه واحد ضد فاشيزم „ به عنوان يک جبهه کاملا فراگير بين المللي براي کمونيست هاي تمامي کشور ها، بر محور مطلق سازي دفاع از شوروي، تا آنجائي به انحراف رفت که همه کمونيست ها ملزم شدند که همسو و هماهنگ با امپرياليست هاي امريکايي و انگليسي و فرانسوي عليه فاشيزم بجنگند.  حتي کمونيست هاي هند دوش به دوش امپرياليست هاي انگليسي که هند را در اشغال داشتند، در جنگ عليه فاشيزم داخل شدند.  بالا تر از آن الزامات حفظ „ جبهه واحد ضد فاشيزم „ و „ دفاع از شوروي „ آنقدر مطلق ساخته شد که کمينترن در سال ۱۹۴۳ م نحل گرديد . شوروي هماهنگي با قدرت هاي امپرياليستي فاتح جنگ جهاني دوم را حتي بعد از ختم جنگ نيزقويا مدنظرميگرفت. درواقع اين قدر تهاي فاتح جنگ جهاني، به شمول شوروي، بودند که براي حفظ نظم جهاني بر آمده از درون جنگ جهاني دوم و بر مبناي حق „ ويتو „ براي اين قدرت ها ، „ سازمان ملل متحد „ و „ شوراي امنيت „ آنرا بنيان  نهادند. 
شوروي نه تنهادرسال ۱۹۴۸ باتشکيل دولت صهيونيستي اسرائيل درسر زمين فلسطين موافقت کرد، بلکه در  معضله کوريا نيز از رويارويي با امپرياليست هاي امريکايي شانه خالي کرد.  در اين معضله سرنوشت کمونيست ها و سرنوشت مبارزات آنها در ميان بود.  شوروي مي توانست با استفاده از حق ويتو در „ شوراي امنيت سازمان ملل متحد „ جلو لشکر کشي امپرياليست هاي امريکايي به کوريا را بگيرد.  اما نماينده شوروي در „ سازمان ملل متحد „ صرفا به عنوان اعتراض جلسه „ شوراي امنيت „ را ترک گفت و در واقع به امپرياليست هاي امريکايي  فرصت داد که طرح لشکر کشي اش به کوريا را بدون مانع در شوراي امنيت سازمان ملل متحد" به تصويب" برساند.
در چنين حالتي بود که انقلاب چين در همان نخستين روز هاي پيروزي خود ناگزير شد طرح اعزام داوطلبان چيني براي مقابله با تجاوز امپرياليست هاي امريکايي بر کوريا را رويدست بگيرد.  با چنين سابقه اي از سياست ها و عملکرد هاي حزب کمونيست شوروي و دولت شوروي بود که وقتي خروشچف طرحات رويزيونيستي "همزيستي مسالمت" ، "رقابت مسالت آميز" و "گذار مسالمت آميز" خود رامطرح کرد، با مخالفت ملموسي در درون حزب کمونيست شوروي مواجه نشد.
"جبهه واحد ضد فاشيزم"  درسياست هاي داخلي شوروي نيزانعکاسات نسبتا برجسته اي داشت و حرکت هايي از قبيل امتياز دهي به ناسيوناليزم روسي و مراجع مذهبي و همچنان باب ساختن وسيع امتيازات افسران عاليرتبه در اردوي شوروي و غيره را شامل مي شد.  البته نا گفته نماند که در مورد امتيازات افسران اردو و کلا ساختمان اردوي انقلابي، انقلاب شوروي در مقايسه باانقلاب چين ازهمان آغازدچاراشکالات معيني بود.  گر چه  اصولاحزب کمونيست شوروي ازهمان ابتداي انقلاب با موضوع „ مسئوليت فرد ي „ متخصصين در اداره  موسسات توليدي چندان مرزبندي روشن نداشت، ولي در ابتداي انقلاب و در طول سال هاي دهه بيست و سال هاي اول دهه سي وسيعا بر بسيج توده هاي کارگر و زحمتکش اتکا صورت مي گرفت.  اما پس از به پايان رسيدن  پروسه خلع مالکيت از سرمايه داران و زميندارا ن سابق، موضوع بسيج توده هاي کارگر و زحمتکش، در طول  دهه سي، نه تنها در پروسه توليد بلکه در مسايل سياسي و اداره امور جامعه نيز، به تدريج کمرنک تر و کمرنک تر شده و در ايام نزديک به جنگ جهاني دوم، در جريان جنگ و در سال هاي بعد از جنگ، گرايش يکجانبه  بطرف افزايش توليد به شدت تقويت گرديد.  اين امر زمينه سازطرح وتطبيق فرمولبندي رويزيونيستي بعدي يعني
"مسئوليت فردي"  متخصصين دراداره موسسات توليدي وکاهش نقش کارگران درجريان توليد به توليد کنندگان ومزدبگيران صرف، گرديد.   درواقع مرگ استالين „ تير خلاص „ براي سوسياليزم درشوروي بودو قبل از آن، جوانب مختلف فساد رويزيونيستي در همه منافذ جامعه شوروي رخنه کرده بودند و زمينه هاي خوبي براي رسيدن به راس قدرت براي رويزيونيست ها فراهم گرديده بود.
در مورد انقلاب چين:
در چين وضعيت به گونه ديگري به جريان افتاد.  مائوتسه دون و جناح انقلابي حزب کمونيست چين با بروز علني رويزيونيزم در شوروي و مسلط شدن آن بر حزب کمونيست شوروي، تبديل شدن حزب کمونيست شوروي به يک حزب رويزيونيست و تبديل شدن دولت شوروي سوسياليستي به يک دولت سوسيال امپرياليستي، خطرراتشخيص دادندو نه تنها درسطح بين المللي به مبارزه عليه رويزيونيزم مدرن شوروي دست زدند، بلکه مبارزات ضد     رويزيونيستي در داخل چين را نيز بطور محکمي بدست گرفته و به جلو سوق دادند و به سطح تکامل يافته انقلاب فرهنگي رساندند.
قبل از انقلاب فرهنگي گرايشات رويزيونيستي نسبتا نيرومندي در جريان گذار از انقلاب دموکراتيک نوين به انقلاب سوسياليستي ، در مخالفت عليه جنبش سوسياليستي „ جهش بزرگ „ تحت عنوان عقب مانده بودن نيروهاي مولده در چين و ضرورت تحکيم انقلاب دموکراتيک نوين بروز کرد . بعد ، در جريان مبارزه عليه رويزيونيزم مدرن و در جريان ساختمان سوسياليزم در چين ، رويزيو نيست ها به رهبري ليوشاوچي ، تين سيائوپينگ و غيره که وسيعا مراجع  قدرت در حزب و دولت را در دست داشتند ، قد علم کرده و به مقاومت عليه ساختمان سوسياليزم دست زدند . اين مقاومت آنقدر نيرومند بود که مائوتسه دون قبل از انقلاب فرهنگي در رهبري حزب به اقليت افتاد . او براي پيشبرد مبارزه ناچار شد از پيکنگ خارج شده و به شانگهاي برود و از آنجا جنبش توده يي عليه رهروان سرمايه داري را دامن بزند.
 جنبش توده يي عظيمي که در انقلاب فرهنگي براه افتاد و پيش رفت ، براي مدت زماني تقريبا يک دهه جلو احيا ي سرمايه داري در چين را گرفت و ضربات سختي بر دارو  دسته هاي رويزيونيستي مثل دار و دسته ليو شائوچي و دار و دسته تين سيائوپينگ وارد نمود . اما در جريان اين انقلاب تنها خط مائونبود که عملکرد داشت . اين خط تا حد معيني ، تا قبل از کنگره نهم حزب بطور برجسته اي ، با خط لين پيائو در هم مي آميخت و در عين حال تاثيرات سنتريزم چوئن لاي نيز با آن مخلوط مي شد . مادامي که مخالفت لين پيائو عليه مائوتسه دون تا حد دسيسه چيني عليه مائوتسه دون تکامل کرد و چوئن لاي در خنثي کردن اين دسيسه نقش مرکزي بازي نمود ، نقش سنتريزم چوئن لاي بسيار برجسته شد . از جانب ديگر بروز توطئه لين پيائو شديدا روي روحيه توده ها تاثيرات منفي وارد نمود و امکان بسيج وسيع توده ها در کوتاه مدت را از ميان برد . امواج عظيم توده يي انقلاب فرهنگي فروکش کرد و جوانان شورشي مجددا به کارخانه هاومزارع اعزام شدند تاگويا امرتوليد را پيش ببرند.  چوئن لاي درواقع موفق شد تين سيائوپينگ و سائر رويزيونيست هارادراوائل سال هاي هفتاددوباره به مراجع قدرت  برگرداند.  درست درهمين زمان فشار سياسي و نظامي سوسيال امپرياليست ها بالاي چين بيشتروبيشترشد وخطرحمله آنها بالاي چين به وجود آمد . نظرتقسيم بندي سه جهاني در حزب کمونيست چين به وجود آمد و  رويزيونيست ها حتي در همان زمان حيات مائوتسه دون آنرا تا سرحد „ استراتژي و تاکتيک پرولتارياي بين المللي „ ارتقا دادند.  تين سيائوپينگ به عنوان نماينده عاليرتبه دولت چين در مجمع عمومي „ سازمان ملل متحد „ در سال ۱۹۷۳ علنا و به نحو فرمولبندي شده اي اين تئوري را مطرح نمود.  قبل از آن مناسبات چين با امريکا بهبود يافت و چين توانست موقعيتش را در " سازمان ملل متحد" احراز نمايد.  مناسبات و روابط بين المللي چين با کشور هاي خارج وسيعا بر مبناي تقسيم بندي سه جهاني شکل گرفت و روابط حسنه اي با مرتجعين به اصطلاح جهان سوم به وجود آمد.
در اين دوره مائوتسه دون و جناح انقلابي در حزب کمونيست چين مجبور شدند دوره اي از مبارزات ايدئولوژيک را به راه بيندازند که ثمره آن شکل گيري „ گروه شانگهاي „ بود.   اما تحت تاثير تمامي مسائل متذکره فوق و در عين حال فروکش کردن نسبي مبارزات ضد امپرياليستي در کشور هاي تحت سلطه و مبارزات انقلابي در کشور هاي امپرياليستي و همچنان تشديد تضاد ميان دو بلوک امپرياليستي رقيب يعني بلوک ناتو و وارسا ، جناح انقلابي در حزب کمونيست چين آنقدر تضعيف و جناح رويزيو نيست ها آنقدر قدرتمند شده بودند که بر سر جانشيني مائوتسه دون به نحوي برسريک فر د بينابيني يعني هواکوفينگ سازش کردند.  بعد از مرگ مائوتسه دون،  هواکوفينگ نقش محيلانه اي در سرکوب جناح انقلابي يعني جناح „ چهار نفر „ بازي نمود . او به نام مائوتسه دون و به نام دفاع از مائوتسه دون و انقلاب فرهنگي عليه چهار نفر „ دست به کودتا زد و آنها را گرفتار و زنداني کرده و به محاکمه کشاند .  مقاومت رهبران جناح انقلابي حزب در درون زندان ، به ويژه مقاومت چيان چين و چان چون چيائو ، مقاومت برجسته و جانانه اي بود .  همچنان دسته هاي م يليوني گارد هاي سرخ و توده هاي وسيع مردم در سراسر چين دست به مقاومت زدند،  اما مقاومتي که رهبري اش را از دست داده باشد و رهبري جديدي نيز نيافته باشد نمي تواند به پيروزي برسد و عاقبت سرکوب ميشود.
بطور خلاصه بايد بگوئيم که حزب کمونيست چين صرفا حزب مائوتسه دون نبود، بلکه حزب ليوشائوچي ، حزب تين سيائوپينگ ، حزب لين پيائو و حزب چوئن لاي نيز بود.  تا زماني که مائوتسه دون زنده بود جناح انقلابي يا بصورت قاطع و يا بصورت لرزان برتري داشت؛ اما بعد از مرگ مائوتسه دون، جناح انقلابي با رهبران نوبرخاسته اش ( چهار نفر و رهبران رده هاي پائين تر مرتبط با آنها ) در مقابل رهبران قديمي تر و به اصطلاح داراي اتوريته و سوابق نيرومند تر که خط رويزيونيستي و سنتريستي اتخاذ نموده بودند، به زانو در آمد و شکست خورد. 
تئوري ادامه انقلاب تحت ديکتاتوري پرولتا ريا نتوانست درحزب کمونيست چين همه گيرشود ، بلکه اين تئوري  صرفابه جناح انقلابي تعلق داشت.  به همين جهت بود که رويزيونيست ها بعد از کودتا و سرکوب رهبران جناح انقلابي و توده هاي تحت رهبري شان، شعارچهار مدرنيزاسيون در چين را مطرح کردند و بصورت بسيارحساب شده اي مناسبات استثمارگرانه درسراسر چين را احيا کردند.
دو عامل را مي توان هم در شوروي و هم درچين به عنوان عوامل اصلي در جلوگيري از تشکيل احزاب کمونيستي نوين، بعد از سرنگوني انقلاب در آن کشور ها، به حساب آورد . يک عامل ، استبدادي بود که بعد از سرنگوني انقلاب در اين کشور ها تحت نام دولت سوسياليستي حاکم شد . عامل ديگر که در واقع مهم تر از عامل اولي مي تواند محسوب گردد، تبديل شدن کل رهبري و بدنه حزب بر سر اقتدار ( در مورد شوروي) وياحد اقل بخش عمده آن ( در مورد چين) به استثمار گران توده ها و صاحبان امتياز جديد در جامعه بود.  اين عامل از يکجانب کمونيست هاي سابق را به استثمارگران جديد مبدل نمود و از جانب ديگر سردرگمي عميق و وسيعي در ميان توده هاي کارگر و زحمتکش به وجود آورد.
مثلا کارگر چيني جوان امروز که بعد از انقلاب فرهنگي به دنياآمده است، مائوتسه دون را فقط همينقدرمي شناسد که رهبر گذشته چين بوده وسزاوار احترام است وميتوان گاهگاهي برسرجنازه موميايي شده اش رفته و اداي  احترامي برايش به عمل آورد.  تاحال کوشش هاي معيني توسط حلقه هايي از انقلابيون کمونيست، هم در شوروي سوسيال امپرياليستي و هم در چين رويزيونيستي براي متشکل شدن به عمل آمده اما اين کوشش هاي مکرر بنا به عواملي که در فوق بر شمرديم با شکست مواجه شده است.  بعدازفروپاشي شوروي سوسيال امپرياليستي، بقاياي „ حزب کمونيست شوروي „ در روسيه در چند حزب متشکل گرديده اند که هيچکدام خط انقلابي درست ندارند و بخصوص با ميراث انقلابي مائوتسه دون بکلي بيگانه اند.  در جريان حرکت هاي توده يي زمان گرباچوف در اروپاي شرقي تلاش هايي براي پيوند با اين جنبش ها از سوي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي به عمل آمد، اما موثريت ملموسي نداشت.  در نتيجه در پهنه تمامي قلمرو شوروي سوسيال امپرياليستي سابق، کشور هاي عضو پيمان وارسا و کشور هاي وابسته به آن، حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، يگانه حزب موجود     مارکسيست– لنينيست– مائوئيست است.  جنبش انقلابي انترناسيوناليستي يکي از وظايفش را( کمک به تشکيل احزاب کمونيست ( م ل م ) در کشو هايي که چنين حزبي ندا رند، قرار داده است.  طبيعي است که اين مسئوليت قبل از همه متوجه حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان به عنوان يکي از اعضاي جنبش انقلابي   انترناسيوناليستي است.  اما ما  متاسفانه تا حال حتي تا سرحد يافتن و يا ايجاد يک هسته کمونيستي و يا پيوند با کدام هسته تشکيل شده ، در کشور هاي همسايه و هم زبان تاجيکستان و ازبکستان و ترکمنستان نيز نتوانسته ايم به اين مسئوليت مان رسيدگي نمائيم . اميد واريم بتوانيم درآينده گامهاي حد اقلي درين راه برداريم.