Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شماره شانزدهم دور سوم ثور 1386 مي 2007

 
اطلاعيه مطبوعاتي ششمين کنفرانس منطقوي احزاب و سازمان هاي مائوئيست متحد در جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در جنوب آسيا


درين اواخر ، ششمين کنفرانس منطقوي احزاب و سازمان هاي مائوئيست متحد در جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در جنوب آسيا ، در شرايطي از منطقه و جهان که فرصت ها و چالش ها ، بر زمينه ظهور موج نوين انقلاب جهاني و تعرض ضد انقلابي امپرياليزم امريکا ، اين دشمن عمده خلق هاي جهان ، در مقابل نيروهاي مائوئيست شدبدا بالا رفته است ، دائر گرديد . اين وضعيت بطور مشخص در نيپال ، جائيکه انقلاب دموکراتيک نوين به رهبري حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) به سطح تعيين کننده اي رسيده است ، مشاهده مي شود . کنفرانس ، بعد از اداي احترام به جانباختگان انقلابي ، مخصوصا ياد آوري از رفيق کرم از حزب کمونيست هند ( مائوئيست ) که در کنفرانس منطقوي گذشته بطور فعالي شرکت داشت ، وقت کافي براي بحث روي اوضاع نيپال وقف نمود . کنفرانس همبستگي انترناسيوناليستي نيروهاي مائوئيست اين منطقه را با حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) تکرار کرد ، مداخلات و توطئه هاي نفرت انگيز امپرياليزم امريکا را در تلاش براي حفاظت از دولت و جامعه ارتجاعي کهن تقبيح نمود ، نقش انحرافي توسعه طلبي هندي را ياد آوري کرد و تبليغات ارتجاعي و رويزيونيستي اي را که کوشش دارند توده هاي انقلابي را دچار توهم سازند و آنها را از مسير انقلاب منحرف کنند ، افشا نمود . کنفرانس اين موضع مائوئيستي را مجددا خاطر نشان کرد که سازش ميان يک حزب مائوئيستي و نيروهاي ارتجاعي در يک کشور ، نيروهاي انقلابي در سائر کشور ها را ملزم نمي سازد که عين کار را انجام دهند و اينکه آنها بايد به اجراي وظايف انقلابي شان ادامه دهند . کنفرانس براي يک کارزار وسيع بخاطر دفاع از انقلاب در نيپال فرا خوان داد و خواست عدم مداخله امپرياليست ها و تمام مرتجعين در مسائل نيپال را قويا مطرح کرد .
اوضاع عيني در جهان براي انقلاب مساعد است . جنگ خلق ، تحت رهبري احزاب مائوئيست در هند و فيليپين به پيش مي رود ، در ترکيه و پيرو عليرغم عقبگرد هاي سخت ادامه يافته است ، در حاليکه در نيپال به تصرف قدرت سياسي نزديک گرديده است . توده ها در سراسر جهان وسيعا به مبارزه و مقاومت برخاسته اند . در عراق و افغانستان ، قواي اشغالگر تحت رهبري امپرياليزم امريکا و رژيم هاي پوشالي دست نشانده آنها ، نتايج خونين سنگيني بدست مي آورند و اين امر امريکا را تحت فشار قرار مي دهد که در پاليسي هايش تجديد نظر نمايد . متجاوزين صهيونيست مورد حمايت امريکا در مقابله با مقاومت شديد ، مجبور شدند از لبنان بيرون بروند . همچنان در کشور هاي امپرياليستي ، به شمول امريکا ، مبارزات و بسيج عليه جنگ و گلوبلازيسيون ادامه مي يابد ، در حاليکه شورش جوانان و دانشجويان در فرانسه کل اروپا را به لرزه انداخت . در جنوب آسيا ، غير از مبارزات مسلحانه تحت رهبري مائوئيست ها و نيروهاي آزاديبخش ملي ، مبارزات بخش هاي مختلف توده ها عليه گلوبلازيسيون امپرياليستي و تشديد استثمار و ستم امپرياليزم و طبقات ارتجاعي حاکمه ، پتانسيل مبدل ساختن کشور هاي منطقه به عرصه شعله ور جنگ خلق را قويا افزايش داده است . با وجود اين ، حقيقت سخت عقبماندگي نيروهاي ذهني انقلاب تا حال همچنان باقي است . يک موضوع مهم مورد بحث در کنفرانس منطقوي تعميق درک از مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم و تکامل آن از طريق بکار گيري درست دياليکتيک تئوري و پراتيک در خدمت به توانمند ساختن بيشتر مائوئيست ها در اجراي وظايف شان در بر پائي انقلاب در جهان کنوني ، بود .
کنفرانس منطقوي به واسطه شموليت حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان و حزب کمونيست بوتان ( مارکسيست – لنينيست – مائوئيست ) در آن تقويت گرديد . تمامي احزاب شرکت کننده در کنفرانس ، اين نتيجه گيري را با تصميم قاطع بيان داشتند که مسئوليت هاي انقلابي شان را به پيش سوق دهند و ظرفيت جنبش انقلابي انترناسيوناليستي براي بر عهده گرفتن نقشش به مثابه مرکز جنيني نيروهاي مائوئيست جهان را بيشتر تقويت نمايند .
حزب انقلابي بنگله ديش
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان
حزب کمونيست بوتان ( مارکسيست – لنينيست – مائوئيست )
حزب کمونيست هند ( مارکسيست – لنينيست – مائوئيست )
حزب کمونيست هند ( مارکسيست – لنينيست ) ناگزالباري
حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست )
حزب پرولتري پو ربابنگلا ( کميته مرکزي )

جنوري 2007


اطلاعيه مطبوعاتي سيمينار بين المللي در باره
" امپرياليزم و انقلاب پرولتري در قرن 21 "




سيمينار بين المللي در باره امپرياليزم و انقلاب پرولتري در قرن 21 ، به مثابه بخشي از تجليل از دهمين سالگرد آغاز جنگ خلق در نيپال ، با شرکت 15 حزب و سازمان مائوئيست موفقانه به پايان رسيد . سيمينار در گرهگاه تاريخي اي که خلق نيپال به سوي يک پيروزي قاطع بالاي دشمنانش پيشروي مي کند ، در حاليکه امپرياليزم امريکا ، اين دشمن عمده خلق هاي جهان ، در جنگ تجاوز کارانه اش در عراق و افغانستان گير مانده است ، برگزار شد . سيمينار با شناخت آگاهانه از پتانسيل عظيم موجود در اوضاع کنوني جهان براي پيشروي هاي بزرگ انقلابي و خواست فايق آمدن بر ضعف نيروهاي کمونيست براي آزاد ساختن اين نيرو ، داير گرديد .
در سيمينار حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) و حزب کمونيست هند ( مائوئيست ) اسناد تحريري ارائه کردند ، در حاليکه احزاب ديگر از طريق ياد داشت ها و سخنراني ها سهم گرفتند . مباحثات سيمينار عمدتا روي چهره ها و صور ويژه امپرياليزم در زمينه کنوني گلوبلازيسيون ، نياز به استراتژي و تاکتيک هاي قابل تعقيب در کشور هاي امپرياليستي و تحت سلطه ، درس هاي ديکتاتوري پرولتاريا در کشورهاي سوسياليستي سابق و وظيفه فرا رفتن از نقطه اوج انقلاب فرهنگي پرولتري عظيم در چين و نياز به وحدت نيروهاي مائوئيست در سطح جهان ، متمرکز بود . تمامي اين مسائل در پيوند و پيوستگي فشرده اي با ضرورت دفاع ، تطبيق و تکامل مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ( علم انقلاب ) و خدمت به اجراي اين وظايف مبارزاتي براي روياروئي با چالش هاي قرن 21 ، مطرح گرديد . اين مباحثات از لحاظ عمق خود غني ، از لحاظ وسعت خود گسترده و از لحاظ برخورد ديدها سر زنده بوده و روحيه انترناسيوناليزم پرولتري و استحکام ايدئولوژي پرولتري را به مثابه يک " شورشگري " همواره آماده براي مبارزه در ميدان هاي پيکار انقلاب و مساوي با آن براي مبارزه در حيطه ايده ها ، بصورت تمام عيار نشان مي داد .
پيشنهادات جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و حزب کمونيست هند ( مائوئيست ) و آمادگي احزاب و سازمان ها براي فايق آمدن بر مشکلات شرکت در سيمينار ، کمک عظيمي به برگزاري موفقيت آميز سمينار به عمل آورد .
احزاب شرکت کننده در سيمينار عبارت بودند از :
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان
حزب کمونيست بوتان ( مارکسيست – لنينيست – مائوئيست )
حزب کمونيست هند ( مائوئيست )
حزب کمونيست هند ( مارکسيست –
لنينيست – مائوئيست )
حزب کمونيست هند ( مارکسيست – لنينيست ) ناگزالباري
حزب کمونيست ايران ( مارکسيست – لنينيست – مائوئيست )
حزب کمونيست مائوئيست ايتاليا
حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست )
حزب کمونيست مائوئيست ( ترکيه  -  کردستان شمالي )
حزب پرولتري پوربابنگلا ( کميته مرکزي )
حزب پرولتري پوربابنگلا ( گروپ وحدت مائوئيستي )
کمونيست هاي انقلابي آلمان
احزابي که بصورت ناظر در سيمينار شرکت کردند عبارت بودند از :
حزب کمونيست فيليپين
حزب کمونيست انقلابي ، امريکا
حزب کارگران ايران ( رنجبران )
سيمينار با سرود انترناسيونال و ياد بود از جانباختگاني که جان هاي شان را براي امر کمونيزم نثار کرده اند ، شروع شد . پيام هاي احزاب مختلف خوانده شدند . سيمينار ، با شنيدن اخبار قتل وحشيانه رفيق چاندرا ( عضو کميته مرکزي ) و رفيق کارونا ( عضو کميته ولسوالي ) حزب کمونيست هند ( مائوئيست ) ، نسبت به اين جانباختگان انقلابي اداي احترام به عمل آورد .
سالون سيمينار با تصاوير مارکس ، انگلس ، لنين ، استالين و مائوتسه دون و رهبران جنبش مائوئيستي و همچنان درفش هاي سرخ حاوي نقل عبارات کلاسيک هاي مارکسيستي و شعار هاي انقلابي ، تزئين شده بود . فراخوان مانيفيست حزب کمونيست ( کارگران تمام کشور ها متحد شويد ) که به زبان هاي مختلف نوشته شده بود ، جلب توجه مي کرد . نمايندگان و ناظرين در سيمينار فرصت يافتند که فرهنگ انقلابي غني تولد يافته در جنگ خلق را از طريق نمايشات هنري گروپ فرهنگي " سامانه " مشاهده کنند .
اطلاعيه جمعيت دوستي
پيروي نوين
رفقا و هواداران !
" جمعيت دوستي پيروي نوين " اعلام مي کند که اينک ما يک سايت جديد داريم :
www.geocities.com/npfausa
سايت ما مواد در باره جنگ خلق در پيرو و همچنان آخرين مسائل مربوط به کارزار دفاع از جان صدر گونزالو را پخش مي کند . ما از تمام هواداران دعوت مي کنيم سايت ما را ، که تازه کرده و بهتر ساخته ايم ، ملاحظه نمايند . جمعيت ما يک تشکيلات در ايالات متحده امريکا است که از سمپات ها تشکيل شده است و ما وقتا فوقتا فعاليت هاي مختلفي داريم . اگر شما علاقمند باشيد که معلومات بيشتري داشته باشيد يا مي خواهيد در فعاليت ما سهيم شويد ، مي توانيد از طريق آدرس ذيل به ما دسترسي پيدا کنيد :
Nuevo-peru@hoymail.com
با درود هاي رفيقانه !
9 فبروري 2007


گزارشي ازکنفرانس مشترک
سازمان ها و احزاب مارکسيست – لنينيست – مائوئيست کشور هاي مختلف به مناسبت چهلمين سالگرد " انتقاد از خود " حزب کمونيست اندونيزيا

متن ذيل قسمت هائي از گزارشي است که توسط گزارشگر شعله جاويد از کنفرانس مشترک سازمان ها و احزاب مارکسيست – لنينيست – مائوئيست کشور هاي مختلف به مناسبت چهلمين سالگرد " انتقاد از خود حزب کمونيست اندونيزيا " در اوايل زمستان گذشته ، تهيه گرديده است . درين متن ، رئوس مطالب پيام ها و بيانيه هاي رفقاي شرکت کننده در کنفرانس بصورت خلاصه درج گرديده است .

سخنران اول :
اين رفيق با تقديم پيام و ارائه بيانيه اش ، کنفرانس را افتتاح نمود .
دراين پيام و بيانيه کوتاه ، شرايط اندونيزيا تشريح گرديده واين مسئله که چگونه آن کشوربه يک کشوروابسته به امريکا تبديل گرديد مورد بررسي قرار گرفت ونقاط قوت وضعف « انتقاد از خود » حزب کمونيست اندونيزيا تشريح شد . پذيرش جنگ خلق ونقطه نظرات سياسي تشکيلاتي آن بحيث نقاط قوت تائيد شد و به رفقأ رهنمود داده شد که ضرورت گسست بيشترازگذشته ، آموزش از انقلاب فرهنگي و در نظر داشت تغييراتي که ازآنوقت تاکنون بعمل آمده موجود است . اوهمچنان ازچهار کليتي که مارکس مطرح کرده ودرمورد از بين رفتن قدرت
سوسياليزم درشوروي وچين واينکه بين م ل م و م ل ا صرفا در لفظ اختلاف نيست ، بلکه تکاملات کمونيزم توسط مائو درعرصه هاي فلسفي ، اقتصادي و سياسي , باعث تکامل به مائوئيزم ميباشد ، صحبت نمود . او نظام دموکراتيک را مورد ارزيابي قرارداده ودموکراسي نوين را با دموکراسي بورژوايي مقايسه نمود واظهارداشت که براي داشتن دموکراسي نوين بايد دولتي تحت رهبري پرولتاريا داشته باشيم . او جنگ خلق وکسب قدرت ازطريق قهررا منحيث نکات اساسي بيان نمود.
سخنران دوم :
قبل از سخنران اصلي ، رفيقي که سمت ترجمان را داشت سخناني ايراد نموده ودرمورد حزب کمونيست اندونيزيا وتحولاتي که درآن کشور رونما گرديده روشني انداخت . اوگفت : درجريان تشکيل حزب خيلي ازکساني که مي خواستند به حزب بپيوندند , حلقه هاي غيرقانوني بودند که براي جذب آنها مشکل ايجاد ميشد . اولين کنگره حزب درسال 2000 دائرشد . يکي ازنقاطي که حزب نتوانست پيشرفت کند و به طرف جنگ خلق پيشروي نمايد مسئله چسپيدن به اکونوميزم بود . اوادامه داد : حزب دردومين کنگره اش که درسال 2003 برگزارگرديد  م ل م را برگزيد .
گروه هاي مختلفي که جدا ازحزب فعاليت مي کنند وجود دارند که آنها انتقاد ازخود را به پيمانه هاي متفاوت مي پذيرند ولي بعضي ها آنرا اصلا قبول ندارند .
درمبارزات دروني عده اي انحلال طلب اند ونميخواهند حزب بازسازي شود ؛ ولي مامي کوشيم که به کمک يکديگربه پيش رويم .
درمورد موجوديت رويزيونيزم گفت : فعلا رويزيونيزم مدرن وجود دارد که بايد آن را شناسائي وعليه آن مبارزه نمائيم . او رويزيونيزم در اندونيزيا را مورد بررسي قرارداده و رويزيونيزم خروشچفي را فقط بخاطر راه مبارزاتي مسالمت آميزآن کوبيد وبعد بدون توجه به انقلاب فرهنگي بطرف فروپاشي شرق رفت .
سخنران سوم :
اين رفيق در مورد جنبش جوانان اندونيزيا صحبت نمود . او بيان داشت : جنبش جوانان اندونيزيا درسال 2003 تشکيل شد . اين جنبش معتقد به سکولاريزم , انقلاب دموکراتيک نوين وانديشه مائو است . اندونيزيا يک کشورنيمه مستعمره - نيمه فئودالي است وبايد انقلاب دموکراتيک نوين درآن انجام شود . جنبش جوانان اندونيزيا دربين توده ها کارمي کند , به روستاها ارجحيت ميدهدودرتدارک تشکيل جبهه متحد ملي است .
سخنران چهارم :
باب اواکيان گفت : « چيزي که درچين اتفاق افتاده باعث ميشود که دنياعوض شود . »  مبارزه دوخط درحزب ما با تاثيرپذيري ازجلد پنج آثارمنتخب مائومنجربه انشعاب حزب گرديد . بخش انشعابي حزب دربين اتحاديه هاي کارگري , نا پديد شد . بعد ازکودتا درچين بخصوص بعد ازجريان البانيه درسطح جهان , جهت گمکردگي بوجود آمد .
لنين گفت : ما برشانه هاي مارکس وانگلس مي ايستيم . ما حالا درشرايطي هستيم که موجي که ازمارکس شروع شد و به مائو رسيد ، خاتمه يافته و موج نويني در سطح جهاني در حال سر بلند کردن است . استراتيژي وتاکتيک براي اهداف نهائي ما تعيين مي شود . رويزيونيسم به اين خاطر رويزيونيزم است که دريک جهت ديگرحرکت مي کند ودرخدمت ايدئولوژي نيست .
انتقاد ازخود حزب کمونيست اندونيزيا  داراي اهميت زيادي است . تکامل مارکسيزم يا انحراف از آن را ازکجا مي بينيم ؟ لنين خيلي چيزهاي مارکسيزم راعوض کرد . درمورد حزب ، لنينيزم تغييراتي را درمارکسيزم ايجاد کرد . مائوهم اين کار را کرد و خيلي چيزها راعوض کرد , استالين هم خيلي چيزهايش درست وبعضي چيزهايش نادرست است . ضرورت تکامل مارکسيزم ايجاب مي کند که ما خيلي چيزها را بايد تغييربدهيم . تجربه نشان داد که تغييرازسوسياليزم به کمونيزم خيلي پيچيده تراز آن چيزي است که مارکس وانگلس فکرمي کردند . استالين خيلي ميخواست انقلاب را پيشرفت داده وآنرا به جلو ببرد ؛ ولي دورنمايش را يک کمي ازدست داد که باعث شد اشتباهات مهمي را انجام دهد .
رويزيونيزم با خروشچف زاده نشد ؛ بلکه ازقبل زاده شده بود .
در امريکا از قبل رويزيونيزم درحزب بود . « براتر» رهبرآن وقت حزب نقش زيادي دراشاعه ي رويزيونيسم درامريکا داشت . مبارزه عليه رويزيونيزم خروشچفي هم داخلي وهم بين المللي بود . اين باعث شد که مائو هم نسل قديم وهم نسل جديد را درجهت درست رهنمون شود . مائومرحله جديدي رادر مارکسيزم – لنينيزم ايجاد کرد . او تنها چيزهاي جديد نيآورد بلکه ازچيزهاي گذشته هم گسست کرد . ازجمله خدماتي که به جنگ خلق وانقلاب کرد و مي توان تاحد زيادي خود رامبتني بردرک آن کرد . اين کارمائو يک سنتزجديد بود واين دليلي است که باعث مي شود ازم ل م صحبت کنيم نه انديشه مائو . مائو 30 سال پيش در گذشت . ازآنوقت تا کنون جهان تغييرات زيادي کرده  که بايد ما اين نظرات را تقويت نمائيم وتکامل دهيم ....  .
مقصد ما تنها سرنگوني امپرياليزم امريکا نيست بلکه امريکا بايد يک پايگاه شود عليه  سرمايداري درسراسردنيا . هدف ما اين است که دنيا را آنطورتغييربدهيم که اختلافات طبقاتي و ستم درمجموع وستم برزنان ازبين برود واين چيزي است که اکثرمردم دنيا مي خواهند . فعلاعلم وتمام پيشرفت ها درخدمت طبقه حاکمه و بخش ممتازجامعه است . اگرتغييراين جامعه را ميخواهيم نه تنها ازنظر عملي بلکه از نظر ايده اي نيز بايد کارکنيم . دراين زمينه انقلاب فرهنگي به بالا ترين درجه رسيد که حالا بايد تاحدي به عقب برگشته مسئله دفاع از جنبه هاي مثبت وطرد جنبه هاي منفي آن را در نظر گرفت . مثل شعاري که باب آوکيان بکاربرده است : " يک هسته محکم ومقداربسيارزيادي انعطاف " . ازحالا تا زمان کمونيزم ما اين را ضرورت داريم تا مسئله را کاملا حل کنيم . ما احتياج زيادي داريم که ازيک سري تفکرات رايج بورژوا -  دموکراتيک , اتوپيستي و...گسست کنيم . يک نوع انتقاد به گذشته اين است که انعطاف زياد را بکارمي برد ولي هسته محکم را درنظرندارد . يکي ديگراز مسائل ، اپيستومولوژي ( چگونگي درک حقيقت ) است که باب به آن خيلي اهميت مي دهد . " ايده هاي صحيح ازکجا سرچشمه مي گيرند " توسط مائو مطرح شد .  لنين هم اين مسئله را در بحث با کسانيکه مي گفتند حقيقت عيني وجود ندارد , مطرح کرده .
درجريان دستگيري رفيق گونزالو ، موضوع " حقيقت سياسي " را مطرح مي کردند ... .
مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم يک ميتودولوژي است که موقعي به آن رسيديم { و بکار برديم } به حقيقت مي رسيم . مارکسيست – لنينيست – مائوئيست ها بايد بهترين کساني باشند که به اشتباهات خود برخورد مي کنند . ولي { در موارد معيني } اينطورنبوده است .  ما صرف حرف نميزنيم بلکه ميخواهيم دنيا راعوض کنيم . برخورد شما به مارکسيزم خيلي ربط دارد به برخورد به روشنفکران . در گذشته برخورد با روشنفکران خيلي بد بوده است . پيشرفت هاي علمي به پيشرفت مارکسيزم خيلي کمک کرده است . اين درست نيست که { بگوئيم } تنها مائويزم حقيقت را با خود دارد ، بلکه بعضي مواقع بورژوازي هم آنرا دارد . ما بايد به بورژوازي گوش بدهيم نه بخاطرقبول داشتن آن بلکه بايد درخدمت تغييرجهان ازآن استفاده کنيم . اگرانتخابات چين در1977ميشد احتمالا خيلي ازمردم توسط چوئن لاي مجاب مي شدند . درحزب موضوع اين نبود که اکثربا ما بودند . توجه ما به انقلاب فرهنگي  نه تنها بخاطردرک وفهم آن است بلکه ما بايد ازآنهم جلوتربرويم... .
خيلي ها مي گويند مائو ناسيوناليست بود ، ولي ما مي گوئيم اوانترناسيوناليست بود .  مگرما نمي توانيم بگوئيم دراين زمينه کاملا تکامل يافته بود . ما با تروتسکيست ها فرق داريم . آنها مي گويند سوسياليزم نمي تواند دريک کشور پيروز شود ، ما مي گوئيم پيروز مي شود ، البته به شکل زنجيره اي ...  .
چرا تين هسيائوپنگ درحزب قدرت داشت ؟ بخاطري که قدرت پشت جبهه , ارتباط معين اقتصادي – ايدئولوژيک  و فرهنگي- اقتصادي بورژوازي نظرات وي را تقويت مي کرد .
وسيع ساختن جنبش انقلابي انترناسيوناليستي خيلي اهميت دارد که هميشه رشد کند و جلو برود . روندهاي ديگرهم هستند . ما ميخواهيم هسته محکم داشته باشيم وبصورت وسيع درسطح جهان متحد شويم . ازاين خط انقلابي
درکشورخود وکشورهاي ديگردفاع کنيم .
سخنران پنجم :
...اهميت دارد که  تجارب  حزب کمونيست اندونيزيا جمعبندي شود نه تنها به منظور انقلاب در اندونيزيا بلکه براي پرولتاريا در مقياس جهاني نيز . بنابراين تلاش مي کنم به برخي نکات در اين مورد اشاره کنم .

گذشته حزب کمونيست ايران  م ل م ، اتحاديه کمونيستهاي ايران است که از درون آن بيرون آمده است . اتحاديه کمونيست
ها محصول انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريايي در سطح جهاني و در سطح ايران و گسست از راه حلها و شيوه هاي مسالمت آميز و رفرميستي بود.
هنگامي که انقلاب ايران در سال 1357 تحت رهبري اسلامي ها صورت گرفت مصادف بود با کودتاي رويزويونيستي چين ، از دست دادن حکومت پرولتري در چين و بحراني که در جنبش مائوئيستي بوجود آمد . در چنين شرايطي اتحاديه کمونيست هاي ايران ، انديشه مائو را منحل کرد و خود را بر پايه مارکسيزم – لنينيزم مبتني ساخت بدون درک لزوم و ضرورت اهميت مائوئيسم . اين مسئله باعث عقيم کردن توانايي آن براي رهبري انقلاب و از دست دادن فرصت و از دست دادن چشم انداز ضرورت کسب قدرت سياسي بود .
مي خواهم در اينجا به برخي از شباهت هايي که بين اين اشتباه و اشتباهاتي که حزب کمونيست اندونيزيا مرتکب شد بپردازم . وقتي که خميني به قدرت رسيد ، اتحاديه کمونيست هاي ايران نيز از تئوري ماهيت دوگانه دولت برخوردار بود ، يعني دوجنبه ارتجاعي و ضد امپرياليستي . به معناي واقعي و عملي همه نيرو بر روي تصحيح رژيم و عدم مبارزه براي تکامل خط ( براي تشکيل حزب، برپايي جنگ خلق و کسب قدرت سياسي ) متمرکز شده بود . اما هنگامي که رژيم توانست موقعيت خود را تحکيم کند ، به يک کودتا و قتل عام عليه انقلابيون دست زد و صدها هزار نفر کمونيست و انقلابي اعدام کشته و يا زنداني شدند . اين بهاي گزافي بود که کمونيستها براي آن مي پرداختند . بدين گونه بود که بعد از اين شکست تلخ با جمعبندي از گذشته مسئله اهميت کسب قدرت سياسي جمعبندي شد . برپايي قيام آمل تحت رهبري  سربداران آغازي براي گسست از اين گذشته بود ، اما اين پايان آن نبود ، بلکه تنها سرآغازي براي  آن بود . آنچه در واقع در اين شرايط جايش خالي بود موقعيت مائوئيزم بود .  سربداران به پاي مبارزه مسلحانه و برپايي يک قيام به پيش رفتند اما لزوم برپايي جنگ خلق را درنيافتند . برپايي اين قيام از نظر نظامي موفق نبود و شکست خورد ، اما همين گسست مهم از شيوه تفکر گذشته سرآغازي براي گسست هاي بعدي شد که در حقيقت به حفظ سازمان از نظر ايدئولوژيک انجاميد .  دراين زمان است که با جنبش بين المللي مائوئيستي رابطه برقرار مي شود و تلاش مي شود که گذشته بر مبناي مائوئيزم جمعبندي شود . با چنين جمعبندي مهمترين انحراف گذشته ، سنتريزم نسبت به مائوئيزم ارزيابي مي گردد .  اين جمعبندي همچنين با توجه به فهم و درک بهتر از شرايط عيني و ذهني آنزمان و بخصوص درک موقعيتي که با از دست دادن قدرت توسط پرولتاريا در چين و نقشي که در انقلاب ايران داشت و همچنين بهتر ديدن رابطه بين انقلاب در يک کشور و انقلاب جهاني ممکن شد . ....
نکته ديگري را که مي خواستم به آن اشاره کنم و بخصوص در رابطه با جمعبندي از انقلاب ايران مهم است و امروز کاربردهاي مهمي دارد مسئله ايدئولوژي هاي رقيب است. در روزهاي اوليه انقلاب وحدتي بين اتحاديه کمونيست هاي ايران و نيروهاي اسلامي حس مي شد . آنها عليه شاه بودند و ما نيز بوديم .  اين تصور بسيار غالب بود که حکومتي که جايگزين حکومت شاه شود نمي تواند از شاه بد تر باشد. اين شيوه تصور به شکلي و يا بنوعي ديگر در بسياري از نيروهاي چپ ديگر نيز عمل مي کرد . ما اهميت خط ا- س را به معناي واقعي درک نکرده بوديم . و اينکه اسلامي ها بدنبال چه چيزي هستند. من فکر مي کنم اين مسئله امروز بخصوص در مورد اندونيزيا که اسلامي هاي بنيادگرا در حال گسترش هستند از اهميت برخوردار است.
نکاتي در مورد جنبش کمونيستي بين المللي و مائوئيذم  به مثابه خطي براي انقلاب در کشورهاي تحت سلطه :
خدمات مائو در همه زمينه ها داراي يک پايه فلسفي معين است  که خود نيز تکاملي در ماترياليسم ديالکتيک محسوب ميشود . بطور مثال ضرورت انقلاب دمکراتيک قبل از او درک مي شد اما مسئله رهبري پرولتاريا درک نشده بود . تکاملات تئوري و خطي نظامي مائو همچنين مبتني بر درک فلسفي ازمسئله خط توده يي و رهبري پرولتاريا و بالاتر از همه درک از هدف نهايي است . اينجاست که تفاوت ميان مبارزه مسلحانه و جنگ خلق مطرح مي شود که مسئله رهبري و هدف پرولتاريا در آن نهفته است -  قدرت سياسي براي پرولتاريا از درون انقلاب دمکراتيک نوين و سوسياليزم . درک از سوسياليزم ، مبارزه عليه رويزيونيزم بخصوص رويزيونيزم خروشچفي  نه تنها مبتني بر مارکسيزم است بلکه بالاتر از آن تکامل مارکسيزم است . از آن جمله درک اين مسئله که چگونه اشتباهات استالين به چنين نتايجي کمک کرد . ...  اينها همه بايد به مثابه تکامل همه جانبه يا بعبارت ديگر تکامل مارکسيزم از جنبه ها و عرصه هاي متفاوت بايد شناخته شود  و اين مسئله مهم و حياتي است. در اتحاديه کمونيست هاي ايران ، در مقطعي اين تکاملات مائوئسه دون به رسميت شناخته نشد و يا حداقل به آن اندازه که به تکاملات لنين اهميت داده مي شد داده نشد و به مثابه قله نويني در تکامل م ل ديده نشد و اين نقش مهمي در عقب نشيني سازمان بازي کرد .
در مورد سوال رفيق ... که پرسيده بود : چرا دنگ عليرغم تغييرات انقلابي در هنگام انقلاب فرهنگي و بعد کسب قدرت بازهم مورد اعاده حيثيت شد ؟
رفيق ... صحبت مي کند که : هدف مائو معالجه بيمار بود . برخي کادرهاي قديمي نمي توانستند درک کنند که چرا رهروان سرمايه داري در اشتباهند . مقر فرماندهي پرولتاريا که شامل چهار نفر تحت رهبري مائو بود در مقايسه با مقر فرماندهي بورژوازي بزرگ نبود .  10 سال بسيار زمان کوتاهي بود که بتواند آگاهي را عميق کند و به پيش ببرد . توازن قوا به نفع رهروان سرمايه داري بود . اشتباهاتي نيز به اين مسئله کمک کرد ، اما من در شرايطي نيستم که آنها را بتوانم درک کنم اما مي دانم که يک به دو تقسيم مي شود .
چند نکته در اين مورد : يکي برمي گردد به ماهيت پيچيده سوسياليزم و مبارزه دو خط . در پروسه انقلاب فرهنگي و در هم کوبيدن خط اپورتونيستي و رويزيونيستي راست ، طولي نکشيد که خط اپورتونيزم لين پيائو به شکل چپ ظهور کرد . در پرتو چنين شرايطي بود که يک خط راست نوين ديگر بار شکل گرفت و اين با مکانيزم اينکه يک انحراف ، انحراف ديگر را مي پوشاند ، براي خط غلط ديگر جاي مانور باز مي کند . در آن شرايط فشارهايي واقعي براي متحد شدن با يکي از آن دو خط عليه انحرف عمده اعمال مي شود . در آن شرايط مائو احتمالا احساس مي کند که مجبور است در مقابل لين که قدرتي يافته بود اتحادهاي معيني را بوجود بياورد . البته اين مسايل نيز با موقعيت بين المللي چين و انترناسيوناليزم گره مي خورد که مثلا بايد با آن نيروها در مقابل "خطر عمده" شوروي ها متحد شوند . همچنين اين مسئله ربط هايي به مسئله انترناسيوناليزم و چگونگي برخورد به انقلاب در خدمت انقلاب جهاني پيدا مي کند . ...
در مورد اينکه چرا انقلاب دمکراتيک نوين و نه انقلاب دمکراتيک ملي ؟
مائو برکلمه نوين از ابتدا تاکيد داشت . نوين معرف اين بود که تحت رهبري پرولتارياست . بعد از کسب قدرت سراسري رهروان سرمايه داري اصرار بر اين داشتند که انقلاب دمکراتيک بايد تحکيم شود . اما مائو تاکيد داشت که بايد به انقلاب سوسياليستي پيشروي کنيم .  درحقيقت آن جنبه اي را که انقلاب دمکراتيک نوين در بر مي گيرد اينست که انقلاب دمکراتيک نوين را مي تواند در زمره انقلابات پرولتري به حساب آورد . بنابراين گرچه مسئله تنها تاکيد بر کلمه نوين است اما در خود محتوي بسيارعميقي را دارد.
در مورد سوال رفيق ... که پرسيده است : بنيادگرايان اسلامي در ايران حکومت مي کنند؟ برخورد رفقا با اين رژيم از نقطه نظر تاکتيکي چيست؟ آيا مي توان گفت که در ايران اسلام مترقي وجود دارد؟ مثلا شريعتي؟
بدون شک بررسي تجربه انقلاب ايران از اين نظر بسيار حائزاهميت است . بهاي رشد اسلام در ايران يک انقلاب شد. اسلام در طول سالهاي حکومت شاه رشد کرد .  مردم با شاه تضاد داشتند. خميني هم با شاه تضاد داشت از جمله عليه اشاعه فرهنگ غربي و بخصوص عليه رفرم ارضي که تحت حمايت و نظارت امپرياليستها صورت گرفت . چنين رفرمي به موقعيت روحانيت که با مسئله زمين بسته بود ، ضربه مي زد . شريعتي در حاليکه به اشاعه نظر اسلامي مي پرداخت اما از آنجا که به عقب ماندگي ايده هاي اسلام نيز واقف بود تلاش مي کرد که برخي ايده هاي پيشرو و روشنفکرانه را نيز اتخاذ کند و با اسلام تلفيق کند . نه به خاطر مسايل مترقيانه بلکه به خاطر مترقي جلوه دادن اسلام . بحثهاي او براي بخشهايي از جوانان خانواده هاي سنتي و بخشهايي از خرده بورژوازي که عليه شاه بودند جذاب شد . بحثهاي او در برخي کشورهاي ديگر نيز مورد حمايت قرار گرفت .  بسياري از سازمانهاي کمونيست ، از خميني ، مجاهدين و شريعتي حمايت کردند و رابطه نسبتا خوبي بين آنان برقرار بود . تئوري دو جنبه يعني جنبه ارتجاعي و جنبه ضد امپرياليستي  که بايد با آن متحد مي شدند وجود داشت . اما واقعيت اينست که تضاد آنها با امپرياليزم ، از زاويه مترقي نبود و آنها خواستار جايگزيني فرهنگ و مناسبات امپرياليستي با فرهنگ و مناسبات عقب مانده تري و به همان اندازه ارتجاعي بودند .  خميني از حمايت کمونيستها استفاده کرد و بعد از اينکه شاه سرنگون شد ، کمونيستها و انقلابيون را در اولين فرصت و دو سال بعد از انقلاب بعد از آنکه رژيم خود را تحکيم کرد مورد حمله قرار داد و آنها را قتل عام کرد .... بعلاوه صعود اسلام و گرفتن قدرت در ايران باعث شد که تاثيرات زيادي را در منطقه بگذارد و علت مهمي در اسلامي شدن افغانستان شد . امپرياليزم امريکا اين ايده را قاپيد و به تاسيس  سازمانهاي بنياد گراي جهادي عليه شوروري در افغانستان کمک کرد .  و از آنجا که اين مسايل از طريق پاکستان صورت مي گرفت ، پاکستان نيز به اين بنياد گرايي آلوده شد . چنين دوره اي که با از دست دادن چين مصادف بود ، دوره مساعدي براي امپرياليستها بود . بسياري از مردم جهان هنوز امروزه بهاي صعود اسلام در ايران را مي پردازند . اين يک جمعبندي کاملا منطقي است که به مبارزه ايدئولوژيک عليه اسلام و همچنين به ديگر ايدئولوژي هاي رقيب نبايد کم بها داد . بدون شک افراد مترقي و طبقات درگير آن مي باشند ، اما به مثابه يک ايدئولوژي ارتجاعي بايد مورد مبارزه قرار گيرد تا افرادي را که تحميق شده يا قرباني اين ايدئولوژي هستند متقاعد نمود . اين يک وظيفه ايدئولوژيکي مهم است و همان است که پيشتر به آن اشاره شد، يعني اينکه بايد هدف کمونيزم را در نظر داشت ، حتي وقتي که براي انقلاب دمکراتيک نوين مي جنگيم .
رفيق ديگري از شرکت کنندگان کنفرانس: جواب و نکات شما واضح است . يک مجله بزرگ و مهم به نام تمپو در اندونيزيا مصاحبه اي را با خميني انجام داد و از او پرسيده شد که کدام سيستم اقتصادي را براي کشورش برميگزيند سوسياليزم و يا کاپيتاليزم . او جواب داد قرآن ... بنابراين خميني اسلام را به مثابه پوششي براي کاپيتاليزم برگزيد.
سخنران : و در کشورهاي تحت سلطه پوششي براي اقتصاد نيمه فئودال - نيمه مستعمره .
سخنران ششم :
اين رفيق گفت که ازاندونيزيا اطلاعات دقيقي ندارد . او تاريخچه حزب کمونيست ترکيه را چنين تشريح کرد :
درسال 1972 ابراهيم کايپاکايا حزب را بنا نهاد . او انقلاب اندونيزيا را مورد بررسي دقيق قرارداده بود و ازشکست انقلاب درآن کشورتوانست خوب بيآموزد ومطابق به آن راه انقلاب درترکيه را به پيش برد . رهبري رويزيونيست اندونيزيا ازشناخت ماهيت دولت درآن کشورکاملا عاجزبود . با درک اين مسئله ابراهيم ماهيت حزب را دراندونيزيا مورد بررسي قرارداده است ...
با توجه به خوانده ها ، حزب نقش مهمي دردولت داشت وتوانست پيشرفت هائي دراصلاحات ارضي بکند و دادگاه هاي اصلاحات ارضي را بوجود بيآورد .
پرولتاريا تنها طبقه اي است که منافعش مبتني بر تنگ نظري نيست . همين است که ميتواند ديگرطبقات را رهبري کند . ترکيب اعضاي حزب { از لحاظ منشاء طبقاتي } نقش مهمي ندارد . با تکيه براين مسئله حزب نمي تواند پيشرفتي بکند . استالين نتوانست ببيند که يک بورژوازي نو ازدرون { حزب و دولت } برمي خيزد . به عوض توقف روي ترکيب اعضاي حزب { از لحاظ منشاء طبقاتي } بهتراست روي خط حزب توقف کنيم .
آيا دراين مرحله رفقأ { دراندونيزيا } به انتقاد ازخود , انتقاد دارند يا نه ؟ رفيق به مبارزه مسلحانه اشاره کرد ؛ ولي به جنگ خلق اشاره اي نکرد . درسطح جهان زياد اند کساني که تفاوت بين جنگ خلق ومبارزه مسلحانه را نمي دانند .

سخنران ازجنگ خلق درنيپال وجاهاي ديگرمثال زده وگفت : جنگ خلق ادامه همان مبارزات مسلحانه است . اوادامه داد : هرکدام ازرهبران کيفيت هاي نويني را به وجود آوردند . کيفيت هاي نوين آنها تنها ادامه کيفيت هاي قبلي نيست ، بلکه گسست
ازگذشته هم هست .
سخنران هفتم :
مبارزه در نيپال به مرحله اي رسيده است که يا پيروز ميشود و يا شکست ميخورد . بطور خلاصه مي گويم : رفيق پاراچندا مسائل انقلاب را مورد بررسي قرارداده , درس هاي شکست و پيروزي انقلاب درشوروي وچين را مورد ارزيابي قرارداده وبه درسهاي مثبت ومنفي آنها توجه جدي نموده وآن ها را درشرايط مشخص نيپال بصورت پراتيک درآورده است . با توجه به اين شرايط يک موضوع علمي را به عمل درآورده وبا اتخاذ موضع محکم استراتيژيک وانعطاف درتاکتيک خط صحيح را به پيش گذاشته است . بيشتراين پيشرفت ها بر اساس استحکام دراستراتيژي وانعطاف درتاکتيک بوده است . در مورد مسائلي مثل رابطه بين کارقانوني وغيرقانوني , مناسبات ملي وبين المللي و خط نظامي و سه نيرو( ارتش خلق , گارد ملي وچريک هاي توده يي ) همين مسئله موجود بوده است . در عين حال مناطق پايگاهي تکامل داده شده و رابطه بين مناطق پايگاهي ونيمه پايگاهي وجود داشته است . درسال 1999 انتخابات تحريم گرديد ، تا جائيکه در بيشترازصد منطقه حتي يک کانديدهم نداشتند . دراين مناطق قدرت خلق اعمال شد . در رابطه با اين مسائل  اسناد موجود است . درپروسه جنگ خلق ايده ها تکامل کردند .
بخاطريک مبارزه تنگاتنگ بين طبقات متخاصم ، مسئله دموکراسي درقرن 21 هم مورد بررسي است . 80 % کشورتحت تسلط حکومت مائوئيست ها است که اين نقطه عطف درنيپال است . اين مبارزه بين دو طبقه است . ما اميدواريم که دراين نبرد ايدئولوژي انقلابي پيروزخواهد شد .
يکي هم اتخاذ تاکتيکي در بين ماواحزاب رويزيونيست است که دراين پروسه اميدواريم احزاب مخالف زده شود و پيروزي بدست آيد . باتوجه به تجارب جنبش انترناسيوناليستي به پيروزي اميدواريم .
سخنران هشتم :
موضع حزب کمونيست فيلپين مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم يا مارکسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون است . تنها درشرايطي انقلاب ميتواند پيروزشود که درفش مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم { يا مارکسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون } را دردست گرفته وخط انقلاب دموکراتيک واستراتيژي جنگ خلق دريک انقلاب دومرحله اي انقلاب دموکراتيک وسوسياليزم را پيش ببريم و دريک تشکيلات با سانتراليسم دموکراتيک به پيش رويم .
حزب کمونيست فيلپين ادامه سازماني است که درسال 1930 توسط کارگران بوجود آمد و ازدرون پيچ وخمها حزب را تشکيل کرد . دراين پروسه انحرافات زيادي را مرتکب شد . در28 دسامبر1968 حزب تشکيل شد . حزب ماهيت نيمه فئودالي - نيمه مستعمراتي کشور را روشن نمود . پروسه انقلاب يک انقلاب دموکراتيک و بدست آوردن استقلال ملي ولي بطوراساسي آزاد کردن دهقانان ازقيد فئوداليزم است . نيروهاي چند گانه انقلاب , طبقه کارگر, دهقانان ، خرده بورژوازي و بورژوازي ملي است
.
اينکه طبقه کارگربا دهقانان متحد شود
اهميت دارد { زيرا اين امر }حدود 90 % مردم را متحد ميسازد وپايه جبهه متحد از طريق بسيج کردن دهقانان وايجاد قدرت خلق درمناطق روستائي ، پيشبرد مبارزه مسلحانه و اصلاحات ارضي و ساختن مناطق پايگاهي به وجود مي آيد .
اينکه تا چه حدي اصلاحات ارضي انجام ميشود بستگي به قدرت ارتش دارد . اعمال ريفورم ارضي خيلي اساسي  وپايه اي است که جنگ خلق را تضمين وحمايت مي کند وآنرا تکميل وبه آن خدمت مي کند . ما فعلا درمرحله انقلاب ملي درسطح حداقل ريفورم ارضي هستيم يعني پائين آوردن اجاره , تقسيم محصول به تناسب  70 % و 30 % به نفع دهقانان و ازبين بردن سود خوري . ساختمان سازمان هاي توده يي دررابطه با زنان و فعاليت فرهنگي درميان جوانان وجود دارد . سازمان هاي توده يي وارگانهاي قدرت مردمي براي دولت آينده به وجود آمده است . اين تشکلات توسط کميته هاي کمک دهنده ياري داده ميشوند . وقتي خرده بورژوازي شهري که تعداد کمي ازافراد جامعه را تشکيل ميدهند پاسيف بمانند نيروي مهمي درانقلاب بشمارنمي روند . آنها را يک بخش مثبت و نه اساسي انقلاب به حساب مي آرريم . وقتي انقلاب قوي است ميتوانيم آنها راجلب کنيم و بحيث نيروهاي تشکيل دهنده جبهه بکار گيريم . علاوه براتحاد با آنها ميخواهيم ازاختلافات نيروهاي ارتجاعي استفاده کنيم وآنها را بهم بيندازيم .درحين مبارزه عليه ديکتاتوري مارکوس اين حالت را به وجود آمد .
سه ميليون نفراز اقليت جنوب فيليپين ميخواهند مبارزه شان را به مبارزه ملي سراسري وصل وحق شان تا سرحد جدائي به رسميت شناخته شود . به عنوان يک اتحاد تاکتيکي با جنبش اسلامي اتحاد وجود دارد ، اگرچه  بين حزب کمونيست فيلپين و جنبش اسلامي اختلافات معيني موجود است که ميتواند به اختلافات مهمي تبديل شود . آنها برنامه واقعي ضد فئوادالي ندارند .
حزب کمونيست فيلپين 14 سازمان منطقه اي دارد که 113 جبهه چريکي درسراسرکشورداشته و جمعيت 200- 300 هزارنفررا تحت نفوذ خود دارد ودرسطح لشکرمي باشد . نيروهاي مربوط به حزب درشهرهاهم جنبش هاي توده يي را رهبري مي کنند ودرميان کمپني هاي کارگري , دانشکده ها, زنان وديگربخش هاي خرده بورژوازي کارمي کنند . چون حزب کمونيست فيلپين يک حزب غيرقانوني است درانتخابات شرکت نمي کند ؛ ولي حزب برخي کانديداهاي ديگرراحمايت مي کند وازاين طريق سعي مي کند که پوسيدگي رژيم وسازمانهاي تشکيل دهنده آن را افشأ کند و فشار برکارگران را کاهش دهد . اين کار مبتني بر اين توهم نيست که وقتي بخشي ازبورژوازي رويکاربيآيد تغييرات را به وجود مي آورد . مسئله گرفتن اکثريت هم نيست . هدف از اين کار تکامل مبارزه طولاني و مبتني بر مواضع کلي بخاطررهبري انقلاب توسط حزب است .
سخنران نهم :
رفقا درجريان هستند که افغانستان ازسه دهه به اين طرف درمرکزتوجه امپرياليست ها ومرتجعين منطقه قرارداشته است وهمين امرباعث شده که حوادث فاجعه باري به وقوع بپيوندد وخلق زحمتکش کشور بيشترقرباني سياست هاي امپرياليستي ومرتجعين وابسته بومي شان گردد . درماه اپريل 1978 درافغانستان کودتاي نظامي ازطرف حزب رويزيونيستي خلق که به سوسيال امپرياليسم شوروي شديدا وابسته وازطرف شان هدايت ميگرديد , بوقوع پيوست . اين امرتعادل قوا درمنطقه را به نفع سوسيال امپرياليزم تغييرداد وباعث گرديد تا آرايش قوا درمنطقه ازطرف امپرياليست ها ومرتجعين دنباله رو آن ازنوآغازگردد . موضع مردم افغانستان دربرابررژيم وابسته که آنرا به سوي نابودي سوق داد , باعث شد که سوسيال امپرياليست ها کشورما را درسال 1979 به اشغال خود درآورد وافغانستان به يک کشورمستمعره تبديل گرديد .
شعله جاويد که ناشرانديشه هاي دموکراسي نوين سازمان جوانان مترقي بود در سال 1967 به نشرآغازنمود . سازمان جوانان مترقي درسال 1966 بصورت مخفي تشکيل شده بود وفعاليت مي نمود .
شعله جاويد درمدت کوتاه فعاليت خويش توانست درسرتا سرکشورطرفداران زيادي را به زيربيرق خويش گرد آورد ودربين کارگران , روشنفکران , اهل کسبه و{ تا حدي } دهقانان ازحيثيت واعتبارخاصي برخوردارگردد . شعله يي ها مبارزه ايدئولوژيک - سياسي را برضد رويزيونيست هاي خلق وپرچم واحزاب طرفداردولت و اخواني ها همزمان به پيش مي بردند . درانتخابات اتحاديه هاي محصلين , استادان ومعلمان وجنبش کارگران سرتا سرافغانستان از اکثريت مطلق برخورداربودند .
سازمان جوانان مترقي ازانديشه مائوتسه دون وانقلاب عظيم فرهنگي پرولتاريائي که درچين توده يي درجريان بود الهام مي برد ودرکارتبليغ ومبارزات سياسي وافشاي رويزيونيزم خروشچفي خيلي مؤفقانه درخشيد . ولي به ساختمان حزب توجه نورزيد وبه کاردر بين توده هاي وسيع دهقاني وآمادگي وبرپائي جنگ خلق توجه نداشت وبيشترين نيروي خويش را درکارهاي روزمره علني درشهرها به مصرف رساند . سازمان به عوض اينکه استحکام يابد و تا سويه حزب ارتقأ يابد , به محافل وگروه هاي متعدد اکونوميستي- آوانتوريستي - اپورتونيستي , تجزيه گرديد ويک خط مستقل وروشن مارکسيستي - لنينيستي - مائويستي را نتوانست ارائه دهد .
درهمين اوضاع واحوال کودتاي 1978 صورت گرفت .
بازهم نبودن يک خط روشن که ملهم ازانديشه مائوتسه دون باشد و بتواند نيروها و سازمانهاي مختلف را برضد کودتاچيان متحد و رهبري نمايد , باعث گرديد که نيروها , سازمانها ومحافل گوناگون که اساسا ازبدنه سازمان جوانان مترقي { و يا جريان شعله جاويد } جدا شده بودند , به عجله اتحاد ها وائتلاف ها را به وجود آورده واکثريت اين نيروها درحرکت هاي خود ساخته توده ها وبعدا جبهات احزاب اسلامي بدون هويت سازماني وانديشه وي شرکت ورزيدند . آنها که درسالهاي فعاليت خود به فعاليت هاي علني روآورده بودند , ازطرف دولت کودتا و جبهات احزاب اسلامي و پاکستان بيشترين تلفات را متقبل شدند ودرحاليکه برضد تجاوزگران سوسيال امپرياليستي مي رزميدند بازهم صرف به مبارزه مسلحانه عقيده داشتند وتفاوت مبارزه مسلحانه وجنگ خلق را کاملا نمي فهميدند . جنگ مقاومت برضد سوسيال امپرياليزم شوروي ودولت مزدورتا سال  1989دوام نمود . آن نيروي انساني که طرفداران شعله جاويد دراين جنگ ازدست دادند سربه ده
ها هزارميزند ولي نتيجه آن را امپرياليست هاي غربي کمائي نمودند . درجريان سالهاي جنگ عده اي ازسازمانها ... وافراد ونيروها درعمل { و نظر ) به اين نتيجه رسيدند که پيش بردن جنگ بدون دورنما وهدف روشن ، بدون مبناي انديشه جنگ خلق و بدون رهبري يک حزب انقلابي که به سلاح مارکسيزم - لنينيزم - مائوئيزم مسلح باشد , { غير اصولي } ... است . اين ها اين نتيجه گيري درخشان را درجريان عمل به آزمايش گزاشتند وبراي ساختمان يک حزب نوين مائويستي کاررا آغاز نمودند ... .
{ وقتي } امپرياليزم امريکا { به } کشورما { تجاوز نموده و آن } را اشغال نمود ، اين حادثه يک شوک وهوشيارباش براي نيروهاي انقلابي بود . { درين موقع } پروسه وحدت جنبش کمونيستي ( مارکسيستي – لنينيستي – مائوئيستي ) به وجود آمد . با پيشرفت و موفقيت نهائي اين پروسه ، به همياري فعال و درخشان جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ، مائويست هاي افغانستان ... { توانستند } زيررهبري واحد « حزب کمونيست (مائويست) افغانستان» جمع ...{شوند}.
دولت کودتا , احزاب اسلامي وجنايتکاران حرفه وي ، ده هاهزارانسان را به نام شعله يي  ، زنداني , شکنجه وقتل عام نمودند . .. شعله يي ها به مبارزه مسلحانه شتافتند بدون اينکه بين مبارزه مسلحانه وجنگ خلق تفاؤتي قايل شوند . به مبارزه مسلحانه شتافتند بدون اينکه يک حزب انقلابي آنها راهدايت نمايد - حزبي که انديشه رهنماي آن مارکسيزم - لنينيزم - مائويسم باشد - ,  درجنگ شرکت نمودند بدون اينکه ماهيت احزاب اسلامي , موضع طبقاتي ووابستگي امپرياليستي آنها را درنظرداشته باشند .
سازمان جوانان مترقي درگرماگرم فعاليت خويش ازکودتاي ضد کمونيستي ... سوهارتووقتل عام کمونيست ها وتوده هاي اندونيزيائي با تاثراطلاع يافت ومتعاقب آن انتقاد نامه حزب کمونيست اندونيزيا را - که عملکردهاي حزب رابه نقد کشيده بود - دريافت نمود . جاي تأسف است که کمونيست هاي افغانستاني { در آن وقت } به درس هاي مهمي که باخون صد ها هزارکمونيست اندونيزيائي بدست آمده بود , توجه ننمودند , غافلگيرحوادث گرديدند و براي ساختمان حزب مارکسيستي - لنينيستي - مائويستي اهميتي ندادند , فرق بين مبارزه مسلحانه { صرف } وجنگ انقلابي وخلق را نفهميدند وبا دوري از مارکسيزم - لنينيزم - مائويزم , ... خود را قرباني توطئه هاي امپرياليستي ومرتجعين وابسته به آن نمودند .
ازاينجا است که امروزحرکت حزب کمونيست (مائويست) افغانستان درمبارزه وروياروئي با اشغالگران ونيروهاي مرتجع وابسته به آن سنجيده , پخته وحساب شده مي باشد . درحاليکه جنگ برضد اشغالگران جريان دارد مائويست هاي افغانستان که حالا به مفهوم جنگ فهميده اند وآن را ازنظرطبقاتي درنظرمي گيرند با مرتجعين ونيروهاي فئودال داخل معامله نمي شوند و براي برپائي جنگ { مقاومت ملي مردمي و انقلابي } براي { اخراج } امپرياليست ها به رهبري امريکا و سرنگوني { رژيم دست نشانده } و مزدورکرزي به فعاليت مستقل مي پردازند تا منافع خلق زحمتکش را حمايت نمايند . ازاينجا است که به توده هاي ميليوني زحمتکش - که از اشغال و تجاوزرنج مي برند - تکيه مي شود و... { تلاش مي نمايند } آنها را زيررهبري حزب درآورند ؛ زيرا اين خلق است که جهان نوين رامي سازد.
پس از اختتام صحبت هاي آخرين سخنران ، بحث پيرامون سوسياليزم توسط يکي از رفقاي شرکت کننده در کنفرانس آغاز گرديد و سپس توسط رفيق ديگري ادامه يافت :
لازمست که پيشرفت سوسياليزم درچين وجهانشمول بودن آن رادرنظرگرفته عملي سازيم .... خيلي ها سعي ميکنند که مضمون مبارزه درچين را { صرفا } به { جنگ بر سر } قدرت رابطه بدهند ، درحاليکه موضوع ايدئولوژيکي { در ميان بود } . همه اينها به { ماهيت } سوسياليزم برمي گردد و در رابطه با همين ماهيت {آن شرايط } بوجودآمد . ...
" نقد اقتصاد شوروي " که بوسيله مائو نگاشته شد به اشتباهات استالين اشاره ميکند و مي گويد : استالين افراد را نمي بيند , رابطه اقتصاد صنعتي وکشاورزي را نمي بيند بلکه تکيه اش به صنعتي کردن واقتصاد شهري است . مائوگفت من نمي توانم دررابطه به چين اين قاعده را اعمال کنم . اگرميخواهيم کمونيزم را فهميده ودرک کنيم بايد با اين تضادهائي که ازهرسوبيرون ميزند برخورد صحيح بنمائيم . تکيه يکجانبه به صنعت وبي اهميت دانستن کشاورزي مثل رفتن روي يک پا است . سازماندهي کمون هاي خلق خيلي مهم است . نه تنها در{ دوره ساختمان } سوسياليزم بلکه ازقبل درک مائوازچگونگي مرکزيت ودولت ودستگاههاي مرکزي ديکتاتوري پرولتاريا مشخص بود .
ما انارشيست نيستيم ولي عليرغم اينکه به دولت وحزب اعتقاد داريم فکرمي کنيم که اين ها وسيله اند , دريک پروسه بالاخره همه اينها ازبين خواهند رفت .
راجع به ارتش ودولت وچگونگي برخورد صحيح به آن { بايد گفت که
} بعد ازکسب قدرت بايد ارتش حرفوي داشته باشيم واگرنداشته باشيم چگونه ميتوانيم قدرت سوسياليزم را اعمال نمائيم .

خيلي ازرويزيونيست ها درکي که ازسوسياليزم دارند به اين سه نکته اکتفأميشود : رفاه اجتماعي , آموزش , بهداشت , درحاليکه سوسياليزم اين نيست . تضادهاي معيني را بايد حل کنيم . ما خيلي بالا ترازاين مي خواهيم . مسئله آينده دموکراسي درقرن 21 را بايد حل کنيم . اينها { بحث هاي }اکادميک نيست .
--  اين ها مسائل روبنائي است . قبل از { مائو } به مسئله روبنا اهميت { لازم } نمي دادند . بهمين خاطربود که مائو به خيلي ازمسائل فرهنگي حتي هنروتبليغات آن خيلي اهميت داد . مائو گفت که : درسوسياليزم اقتصاد کالائي موجود است , طبقات موجود اند ... .
يکي ديگر از رفقاي شرکت کننده در کنفرانس : باتوجه به انقلاب باعظمت فرهنگي چرا تين هسيائوپينگ توانست قدرت را بگيرد ؟
جواب : درسال هاي دهه 60 اوضاع جهاني به نفع چين بود . ازنظرعيني انقلاب فرهنگي آمد . جريان ويتنام باعث شد که ليوشائوجي شکست بخورد . رهروان سرمايداري دراين کشورها سعي مي کنند ائتلاف معين ر ا به نفع امپرياليزم بوجود بيآورند . درسال هاي 70 تحولات  داشت به ضررنيروهاي انقلابي بوجود مي آمد . مثلا تضاد عمده درجهان بطورمعين عوض شد ، { يعني } از تضاد بين خلق ها و امپرياليزم { به } تضاد { بين امپرياليست ها } . درآن شرايط مائواحساس کرد که لزوم دارد با تين هسياوپينگ متحد شود که اين مسئله تاحد زيادي يک جهت گم کردگي را دربين کمونيست هاي جهان دامن زد و برآنها تأثيرگزاشت واين تأثيرات را درخود چين هم گزاشت . اين يک خطرواقعي بود که درآن موقع شوروي هم حمله کند . حتي اين مسئله بين شوروي وامريکاهم مطرح شد که شوروي گفت ما به چين حمله ميکنيم ولي امريکا گفت حالا نه . وقتي مارکوس به چين رفت تأثيرات خيلي بدي گزاشت . مائو سعي مي کرد ائتلاف ضد شوروي را وجود آورد . شکي نيست که { مسئله اصلي } تضاد چين وشوروي بود ولي بدي دراين بود که درسطح دنيا تأثيرگذاشت . اينکه چرا چين شکست خورد علتش خيلي قوي تربودن امپرياليزم بود ولي سياست هائي که توسط رفقاي ما اتخاذ شد نيزغلط بودند . ما بايد آنها رامورد بررسي قراربدهيم .
موضوع ديگر مورد بحث توسط مسئول جلسه ، « بنيادگرائي اسلامي » اعلام شد وازرفيقي خواسته شد تا نقش « بنياد گرائي اسلامي » را در اندونيزيا تشريح نمايد ؟
 -- « بنيادگرائي اسلامي » ونظام دموکراتيک : منظوربرسراتحاد با مسلمان ها وگروپ هاي ديگراست . اتحاد بخاطرمبارزه نيست . اسلام ايدئولوژي ستم واستثماراست . اتحاد با آنها کاملا اشتباه است . اسلاميست ها و ناسيوناليست ها درتحليل نهائي کمونيست ها را خواهند کشت .
رفيق ديگري درينمورد پرسيد : چون برمسائل تاريخي زياد واقف نيستم لطف نموده بگوئيد که نقش جنبش اسلامي دردهه 60 چه بود؟
جواب : رژيم سوهارتوناسيوناليست نبود بلکه بورژوا کمپرادوربود . ارتش کودتا کرد وبراي برانگيزاندن مسلمانان کمک نمود . درشرايط کنوني برخي ازاسلاميست هاي بنيادگرا بازمانده اي همان دوره هستند . درحال حاضرمدارس اسلامي تاحد زيادي توسط (ان جي او) هاي امريکائي که درمرکزجاوه نفوذ دارند واکثرآنها توسط امريکا کمک مالي ميشوند , اداره ميشود . چندي پيش وقتي بوش به اندونيزيا سفر داشت - درحاليکه اکثرمردم ضد امريکائي هستند – اينها بودند که به بوش خوش آمديد گفتند.
رفيق سوال کننده با تأئيد اين مطلب گفت : خود انگليس اعلام کرد که دربه وجود آوردن جماعت اسلامي که انفجار را کرد , کمک کرده . درسالهاي 60 اين ها سازمان هاي اسلامي را حمايت مي کردند که يکي ازآنهاهمين جماعت اسلامي  شد .
رفيق ديگر : سياست ما اين است که برروي جوانان مسلمان تأثيربگذاريم .
مسئول جلسه دررابطه با موضوع چنين گفت : درسال 1965 علاوه برارتش بسياري ازنهادهاي اسلامي - مسيحي ازکودتا استفاده کردند . خيلي مهم است که ما پايه ها وريشه هاي فندمينتاليزم را بيرون نموده وافشأ نمائيم . مثلا
حزب کمونيست انقلابي امريکا ، کتابي درمورد آفرينش وتکامل آن بيرون داده است . آيا درين زمينه کار صورت گرفته است ؟
--  : تلاش هاي اندکي شده ولي ما ميگوئيم بيآئيد ارزش هاي اسلامي را دربرابر ارزش هاي دموکراتيک بگذاريد تا مردم فرق اينها را بدانند .
يک رفيق ديگر : بعد ازسوهارتواسلام خيلي پايه گرفت . دردهه 20 حاجي مصباح خليفه مسلماني است که مي گويد بهترين مسلمان کمونيست است. اين مسئله کمک کرد که خيلي از رهبران کمونيست ها از ميان خانواده هاي مسلمان برخيزند و زمينه براي رشد کمونيست ها به وجود آمد . ما بايد ازاين مسئله درس هائي را داشته باشيم . ما ميخواهيم روي جوانان تأثيربگذاريم . درنسل قديمي تلقين شده که کمونيست ها بايد کشته شوند ؛ زيرا آنها ضد خدا اند . بعد از  11سپتامبر, مسلمانان با امپرياليست هاهستند . امپرياليست ها خيلي کوشش ميکنند تا مدرسه ها را تحت نفوذ خود داشته باشند ودراين راه خيلي مؤفق هم بوده اند.
رفيق ديگري روند رشد بنيادگرائي اسلامي را در افغانستان را اين گونه ارزيابي کرد : اسلاميست ها چه بنيادگرا وچه غيربنيادگرا درافغانستان , خلاف منافع مردم عمل کردند .دردوره بعد ازاستقلال افغانستان ملاها , سادات وشيوخ بودند که به همدستي انگليس ها برضد حکومت اماني دست به تبليغ وتخريب زدند تا آنکه نادرشاه پدرظاهرشاه که متحد انگليس ها بود , روي کارآمد .
دردهه 60 که مبارزات نيروهاي مترقي شعله جاويد برنيروهاي مزدورخلق وپرچم وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي , برتري جسته ودربين اقشارمختلف جامعه نفوذ نمودند , با سفرجمال عبدالناصربه افغانستان دولت بابستن قراردادهائي که شامل تحصيل دانشجوهاي افغاني دردانشگاه الازهرمصربود , طرح ايجاد اولين نطفه هاي اخوان درافغانستان را ريخته وچند سال بعد سازماني که خط اخوان المسلمين را پيش مي برد , بوجود آمد. اخواني ها تحت حفاظت دولت به نيروهاي شعله جاويد حمله ورشده ويکي ازفرزندان دليرجامعه بنام سيدال سخندان را کشتند .
دردوره جنگ مقاومت عليه قواي سوسيال امپرياليزم اشغالگر، به کمک امپرياليزم امريکا وکشورهاي منطقه , احزاب اسلامي تشکيل شده ورشد کرد . نيروهاي شعله جاويد طوريکه رفيق ما تشريح نمودند ازداشتن حزب کمونيستي پيشروکه بتواند راهنماي راه شان باشد , محروم بودند وبا نداشتن برنامه انقلابي راه را گم نموده ونتوانستند ازشرايط به نفع توده ها استفاده نمايند . گرچه آنها دست به مبارزه ومقابله با نيروهاي اشغالگرودولت مزدورآن زدند ؛ ولي بيشترمبارزات مسلحانه آنها تحت لواي نيروهاي اسلامي وبه نفع آنها صورت
گرفت .

درجريان جنگ مقاومت چه درداخل وچه درخارج کشورهزارها تن ازنيروهاي شعله جاويد توسط احزاب اخواني تعقيب , دستگيروکشته شدند و يا مجبوربه فراربه
کشورهاي نسبتا امن گرديدند .
جايگاه وپرورش گاه اخواني ها مصرو از وهابي ها عربستان است . وهابي ها ازطريق فاکولته الحديث تنظيم شده و به کشورهاي مختلف فرستاده ميشوند . وهابيت در افغانستان درزمان اشغال سوسيال امپرياليست ها نفوذ نمود . بخش هائي
ازاحزاب اسلامي وطالبان وهابي هستند .
دولت اسلامي وحاکميت طالبان هم برشدت کشتاروسرکوب روشنفکران وايجاد قيودات شديد نسبت به اقشارمختلف جامعه ازجمله
زنان , افزودند .
دولت کنوني افغانستان نيزمتشکل ازتمام جنايتکاران اخواني , وهابي ، خلقي- پرچمي و ديگرجنايتکاران است .
رفيق ديگري پرسيد : درمورد طالبان وخط مشي آنهاچه ميگوئيد ؟
جواب : طالبان نيروهاي بنياد گرائي اند که اصول . احکام ديني را مطابق به قرآن پيش ميبرند .آنها مسلمانان واقعي اند وخط مشي شان ايجاد حکومت اسلامي است .
رفيق ديگري درينمورد گفت : کمونيست ها به اندازه کافي روي اين بخش مبارزه نکرده اند . درحصه نيروهاي عيسوي نقش بازي کرده اند . به نظرمن خيلي درست است که با افرادي که دراين زمينه مترقي اند متحد شويم ولي بد آن است که زيررهبري اش برويد . آنهائيکه جهت گم کرده بودند , زيررهبري اش رفتند و ضربه هم خوردند . خيلي ازکساني که با بنيادگراها همکاراند , بايد پايه هاي ما باشند . درامريکا هم همينطوراست , طبقه ي پائين تحت تأثيرمذهب است . دررابطه با فندمينتاليست هاي مسيحي ما مخالفيم نه تنهابخاطراينکه حامل ايدئولوژي اند بلکه ميخواهند مردم تحت ستم را به سوي خود بکشانند . ما درمقابل اينها بايد پرچم خود را برافرازيم . دربين سياه ها کسان زيادي هستند که ضد امپرياليست هستند . اين مسئله مهمي است که ما با آنها چه کارکنيم . درنتيجه ما بايد پرچم خود را بلند کنيم وآنها را به پايه هاي خود تبديل نمائيم .
بايد بين نيروهاي سازمان يافته وتوده هاي مذهبي فرق بگذاريم . فندامينتاليزم وکمونيزم اصلا باهم جورنيامده ودرمقابل هم قراردارند . مثلا درامريکا ، حزب کمونيست انقلابي ، اين تفاوت را بين عيسوي هاي اصلي ومردم ميگزارد . تنها مسئله اعتقاد نيست بلکه اينها برنامه دارند مثلا در رابطه با زن ها . اينها دشمنان قسم خورده ما اند . بايد اين را به رسميت بشناسيم .
رفيق مسئول جلسه پايان جلسه را اعلام کرد .
نماينده حزب کمونيست اندونيزيا :
خيلي ممنون از جنبش انقلابي انترناسيوناليستي که اين زمينه را مساعد کرد تا رفقأي احزاب مختلف درين کنفرانس شرکت کنند و دررابطه با خطوط معين همديگررا تشويق نموده والهام بخشند . انتظار و خواست آن است که مناسبات ميان جنبش انقلابي انترناسيوناليستي وحزب کمونيست اندونيزيا افزايش پيدا کند و اين حزب در وحدت جنبش کمونيستي سهيم شود .
زنده باد کمونيسم !
زنده باد مائويسم !
مسئول جلسه ازشرکت رفقأ در کنفرانس تشکرکرد وجلسه خاتمه يافت .


سند ذيل در گرد همآيي ايکه توسط جنبش مقاومت خلق هاي جهان در يکي از کشور هاي اروپايي در ماه فبروري داير گرديده بود ، توسط نماينده حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان قرائت گرديد .نيروهاي اشغالگر ناتو در افغانستان


رفقا و دوستان عزيز ! قبل از همه حضور يکايک شما را در محفل امروزي شاد باش مي گويم . خرسندم از اينکه در محفل امروزي فرصت صحبت با شما رفقا و دوستان برايم ميسر شده است . از اينکه چنين فرصتي به من داده شده است از سازماندهنگان اصلي محفل ابراز امتنان مي نمايم . در صحبت امروزي ام سعي مي نمايم تا شما رفقا و دوستان را ، تا آن حدي که برايم مقدور است و مي توانم در محفل حاضر وقت داشته باشم ، در جريان وضعيت نيروهاي ناتو در افغانستان قرار دهم . سعي خواهم کرد صحبتم مختصر و کوتاه باشد و وقت زياد رفقا و دوستان شرکت کننده در محفل را نگيرد .
طوريکه همه مي دانيم افغانستان کشوري است که تحت اشغال نيروهاي نظامي امپرياليستي قرار دارد . اين نيروهاي اشغالگر ترکيب وسيع بين المللي دارد و نيروهاي 36 دولت امپرياليستي و ارتجاعي را در بر مي گيرد . تعداد مجموعي اين نيروها در محاسبات رسمي در حدود پنجاه هزار نفر تخمين زده مي شود ، ولي تعداد حقيقي آنها خيلي بيشتر از اين است . نيروهاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستي امريکا در راس تمامي اين نيروها قرار دارد . قسمت اعظم نيروهاي اشغالگر را نيروهاي امريکائي تشکيل مي دهند ، قسمت اعظم تجهيزات نظامي و مدرن ترين و مخرب ترين آنها نيز به قواي امريکائي تعلق دارد و اين نيروها از نقش رهبري کننده و هدايت دهنده در رابطه با کل قوت هاي اشغالگر برخوردار است .
قوت هاي اشغالگر امپرياليستي نه تنها به دولت هاي امپرياليستي و ارتجاعي گوناگوني تعلق دارند بلکه اشکال سازماندهي ، وظايف و نامگذاري هاي متفاوتي نيز دارند .
در ابتداي تجاوز به افغانستان ، اين قوت هاي مربوط به " نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " بود که به اين کشور تجاوز کرده و آنرا اشغال کردند . اين نيروها عمدتا نيروهاي امريکائي بودند ولي شرکت نيروهاي انگليسي نيز در حمله و تجاوز به افغانستان چشمگير بود . علاوتا در سطح پائين تر از قواي امريکائي و انگليسي ، قوت هاي نظامي کانادائي ، استراليائي و بعضي از کشور هاي ديگر اروپائي عضو ناتو نيز در حمله و تجاوز به افغانستان سهم گرفتند . نيروي بحري امپرياليست هاي جاپاني نيز در همکاري با نيروهاي امريکائي ، در بحر هند يکتعداد وظايف لوجيستيکي براي حمله و تجاوز را بر عهده گرفت و علاوتا امپرياليست هاي جاپاني مبالغ معتنابه اي از مجموع مصارف جنگ تجاوز گرانه را بر عهده گرفتند .
از وقتي که نيروهاي " ناتو" مسئوليت اصلي پيشبرد جنگ در افغانسان را بر عهده گرفته است مسئوليت هاي جنگي و همچنان تعداد " نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " نسبتا کم گرديده است . فعلا تعداد مجموعي اين نيروها بصورت تخميني به بيست هزار نفر مي رسد يعني تقريبا دو سوم مجموع نيروهاي " ناتو " .
وقتي " نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " يعني نيروهاي متجاوز امپرياليست هاي امريکائي و متحدين جنگي نزديک شان ، در نزديکي و همکاري فشرده و نزديک جنگ سالاران جهادي " ائتلاف شمال " ، موفق شدند افغانستان را اشغال نمايند ، زمينه براي ورود بخش ديگري از نيروهاي اشغالگر امپرياليستي يعني " نيروهاي بين المللي کمک به امنيت " به افغانستان مساعد گرديد . اين نيروها مطابق به فيصله جلسه بن ، يعني تجمع خائنين ملي در زير بال و پر امپرياليست ها و کار گرداني فريبنده به اصطلاح سازمان ملل متحد ، به افغانستان وارد گرديدند و قرار بود که گويا نيروي مربوط به ملل متحد باشد . اين بخش از نيروهاي اشغالگر امپرياليستي ابتدا صرفا در شهر کابل مستقر گرديدند تا از برخورد و تصادم ميان جناح هاي مختلف رژيم دست نشانده جلوگيري نمايند . اما در مراحل بعدي اين نيروها در نقاط ديگري از افغانستان نيز جابجا شدند و تعداد شان بصورت پيهم افزايش يافت و وظايف شان نيز به تدريج از حالت " وظايف امنيتي " خارج شده و به " وظايف مستقيم جنگي " مبدل گرديد . اکنون ديگر مدت ها است که فرماندهي اين نيروها رسما به " ناتو " تعلق گرفته است . با وجودي که موجوديت " نيروهاي بين المللي کمک به امنيت " بصورت اسمي هنوز باقي است ، اما عملا ديگر چيزي بنام " ايساف " وجود ندارد . فعلا بخش عمده نيروهاي مربوط به " ناتو " در مناطق جنگي جنوب کشور مستقر گرديده اند و وسيعا و عميقا در جنگ ها دخيل اند . فعلا نيروهاي مربوط به " ناتو " بيشتر و جدي تر از " نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " در جنگ ها سهيم اند و بار اصلي پيشبرد جنگ اشغالگرانه را بر عهده گرفته اند .
اما نبايد تصور کرد که ديگر قوت هاي اشغالگر امريکائي نقش رهبري کننده ، هدايت کننده و تعيين کننده شان را از دست داده اند . کماکان اين نيروهاي اشغالگر امريکائي اند که نيروي اصلي جنگ اشغالگرانه را تشکيل مي دهند . قسمت عمده نيروهاي مربوط به " ناتو " نيز همانند " نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " امريکائي اند و هم اکنون يک جنرال امريکائي فرماندهي نيروهاي ناتو را بر عهده دارد . همچنان نبايد تصور کرد که قدرت هاي امپرياليستي اروپائي در چوکات قوت هاي مربوط به ناتو به نوع فعال تري در جنگ ها سهم مي گيرند . در چوکات نيروهاي ناتو نيز ، بعد از نيروهاي امريکائي اين نيروهاي انگليسي اند که عميق تر و گسترده تر از سائرين در جنگ ها دخيل اند . نيروهاي کانادائي ، استراليائي و هالندي در قدم بعدي قرار مي گيرند . اما نيروهاي فرانسوي و آلماني تا حال حاضر نشده اند به مناطق جنگي جنوب و حتي شرق و جنوب شرق بروند و در جنگ ها عملا سهم بگيرند . تضاد ميان قدرت هاي امپرياليستي چيزي نيست که تبارزاتي نداشته باشد . حتي تضاد ميان امپرياليست هاي امريکائي و انگليسي که نيروهاي شان فعالانه در جنوب حضور دارند هميشه تبارزاتي دارد و گاهي شديد هم مي شود .
در هر حال فعلا بار عمده جنگ اشغالگرانه در افغانستان را نيروهاي مربوط به ناتو بر عهده گرفته اند که تعداد مجموعي آنها به سي هزار نفر مي رسد . در واقع امپرياليست هاي امريکائي از اين طريق مي خواهند اتحاد ناتو را نشان دهند و در جنگي که عمدتا خود شان پيش مي برند کل ناتو را دخيل سازند و در حاليکه خود شان سهم عمده و تعيين کننده را بر مي دارند سائر قدرت ها را نيز کم و بيش در نظر بگيرند . آنها در واقع مي خواهند نقص عدم اتحاد ناتو در عراق را از طريق نشان دادن چنين اتحادي در افغانستان جبران کنند .    
بخش ديگري از نيروهاي اشغالگر امپرياليستي را " تيم هاي باز سازي ولايتي " تشکيل مي دهند که در تمامي ولايات افغانستان حضور دارند . اين تيم ها ظاهرا وظايفي در رابطه با برنامه باز سازي بر عهده دارند ، ولي در اصل گروه هائي اند که وظايف جاسوسي و استخباراتي را براي قوت هاي جنگي اشغالگر و همچنان دولت هاي شان پيش مي برند . افراد شامل در اين تيم ها همه افراد نظامي مربوط به کشور هاي عضو ناتو هستند . گرچه خود شان با لباس ملکي فعاليت مي کنند ولي محافظين مسلح دارند . در صورت لزوم خود شان نيز مي توانند مسلح شوند تا در صورتي که مورد حمله قرار بگيرند بتوانند به اصطلاح از خود شان دفاع کنند . علاوتا بصورت متواتر ديده شده است که افراد شامل در اين تيم ها در عمليات هاي نظامي تعرضي نيز سهم گرفته اند . با يک محاسبه تخميني تعداد مجموعي افراد شامل در " تيم هاي بازسازي ولايتي " تقريبا پنج هزار نفر بر اورد مي گردد .
اسرار آميز ترين بخش نيروهاي اشغالگر امپرياليستي را نيروهاي مربوط به " کمپني هاي امنيتي خصوصي " امريکائي تشکيل مي دهند . اين نيروها وظايف گوناگوني را پيش مي برند  و هر وظيفه اي را مي توانند از اردوي امريکا تيکه کنند . تعداد مجموعي آنها نيز روشن نيست و مي توان گفت که تعداد آنها دايما زياد و کم مي شوند . تعداد کمپني هائيکه در افغانستان فعاليت مي کنند نيز هميشه ثابت نيست . يکي از اين کمپني ها همان است که گارد امنيتي براي کرزي فراهم مي نمايد . کمپني ديگري که در افغانستان فعاليت مي نمايد همان کمپني اي است که دفتر آن در کابل مورد حمله انتحاري قرار گرفت . کمپني هاي امنيتي خصوصي امريکائي تامين امنيت شاهراه ها را نيز براي مدت هاي معين به تيکه مي گيرند . همچنان آنها عمليات هائي از قبيل خانه تلاشي ها ، ربودن افراد و اشخاص معين و مورد شکنجه قرار دادن آنها ، حفاظت از زندان هاي امريکائي در افغانستان و سائر عمليات تروريستي را پيش مي برند . يکي از افراد همين کمپني ها بود که زندان خصوصي تشکيل داده بود و افراد را دستگير و شکنجه مي کرد . وقتي فعاليت هاي او افشا گرديد ظاهرا توسط محاکم رژِيم دست نشانده مورد محاکمه قرار گرفت و مجازاتي برايش اعلام شد . اما مدتي بعد قضيه اين دهشت افگن به فراموشي سپرده شد و کلا در مورد او سکوت در پيش گرفته شد و قويا احتمال دارد که بدون سر و صدا به امريکا بر گردانده شده باشد .
در هر حال درين شکي نيست که افسران نيروهاي کمپني هاي خصوصي امنيتي فعال در افغانستان همه امريکائي هستند و بخش عمده سربازان آنها نيز امريکائي هستند . اما در ميان سربازان شان علاوه از امريکائي ها افرادي از سائر کشور ها نيز ديده مي شوند . مثلا تعداد مهمي از اين سربازان را نظاميان مزدور نيپالي تشکيل مي دهند که چشمگير هستند و تا حال تلفاتي را نيز متقبل گرديده اند . چند نفر از اين نظاميان در حمله انتحاري بالاي دفتر کمپني خصوصي امنيتي در کابل کشته شدند و اين موضوع مخفي شده هم نتوانست و توسط رسانه هاي خبري اعلام گرديد . مي توان تخمين زد که تعداد افراد کمپني هاي امنيتي خصوصي بطور متوسط حد اقل از تعداد مجموع افراد تيم هاي باز سازي ولايتي کمتر نيستند .
در احصائيه هاي رسمي وقتي از تعداد مجموعي نيروهاي اشغالگر امپرياليستي صحبت ميگردد صرفا قوت هاي مربوط به " ائتلاف بين المللي ضد تروريستي " و قوت هاي مربوط به " ناتو " در نظر گرفته مي شود و نيروهاي مربوط به " تيم هاي باز سازي ولايتي " و " کمپني هاي امنيتي خصوصي امريکائي " که حد اقل تعداد مجموعي شان بالغ بر ده هزار نفر مي گردد و نقش هاي بسيار حساسي در ميان مجموع نيروهاي اشغالگر بر عهده دارند ، کاملا نا ديده گرفته مي شود ،
با توجه به اينچنين مجموعه اي از نيروهاي اشغالگر امپرياليستي است که نقش ناتو را مي توان در اشغال افغانستان بطور مشخص به ارزيابي گرفت .
در ابتداي تجاوز به افغانستان و اشغال اين کشور ، نيروهاي مربوط به " ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " از نقش عمده در ميان مجموع نيروهاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستي برخوردار بودند ، اما فعلا اين نقش به نيروهاي مربوط به " ناتو " تعلق گرفته است . در هر دو حالت عمده بودن نيروهاي متجاوز و اشغالگر امريکائي و نقش رهبري شان در تجاوز به افغانستان و اشغال اين کشور مسجل و مسلم است . موضوع ديگر اينکه عملا هم نيروهاي مربوط به " ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " و هم نيروهاي مربوط به ايساف و نيروهائي که فعلا بصورت رسمي نيروهاي ناتو ناميده مي شوند ، کلا مربوط به کشور هاي عضو ناتو هستند . نيروهاي مربوط به تيم هاي باز سازي ولايتي نيز چنين وضعيتي دارند . يگانه نيروئي که به اصطلاح خالصا تحت فرماندهي امريکائي ها باقي مانده است و به ناتو تعلق ندارد ، نيروهاي مربوط به کمپني هاي خصوصي امنيتي امريکائي هستند . کما اينکه در نهايت اين نيروها نيز به قدرت رهبري کننده ناتو يعني امريکا تعلق دارد . تفاوتي که فعلا به وجود آمده است اين است که ناتو ديگر رسما مسئوليت رهبري کننده بر مجموع نيروهاي اشغالگر امپرياليستي را بر عهده دارد . به عبارت ديگر کماکان اين اشغالگران امريکائي هستند که نقش عمده در اشغال افغانستان را بر عهده دارند ، اما قبلا اين نقش را رسما بنام " نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " بازي مي کردند و فعلا بنام " نيروهاي ناتو " بازي مي کنند .
به اين ترتيب اگر از يکجانب نقش قدرت هاي امپرياليستي اروپائي در اشغال افغانستان ، با توجه به رسمي شدن رهبري ناتو بجاي رهبري " ائتلاف بين المللي ضد تروريزم " بر مجموع قوت هاي اشغالگر ، نسبت به قبل بيشتر شده است ، اما از جانب ديگر عمده بودن نيروهاي اشغالگر امريکائي در ميان مجموع اين نيروها کماکان محفوظ باقي مانده است . مزيتي که اينچنين وضعيتي براي امپرياليست هاي امريکائي در بر دارد اين است که نسبت به عراق همسوئي بيشتري ميان قدرت هاي امپرياليستي عضو ناتو را نشان مي دهد و در مجموع شگاف ميان امپرياليست هاي امريکائي و بعضي از قدرت هاي امپرياليستي اروپا را کمتر ميسازد . اما از جانب ديگر بيشتر شدن نقش قدرت هاي امپرياليستي اروپائي در افغانستان به مفهوم بيشتر شدن تاثير گذاري تضاد هاي ذات البيني انها در ميدان جنگ افغانستان نيز هست . با رسمي شدن نقش رهبري ناتو بر کل نيروهاي اشغالگر امپرياليستي در افغانستان ، اکنون اين مجموعه با تمرکز کمتري نسبت به سابق ، يعني زمانيکه نقش رهبري کننده به نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريزم تعلق داشت ، عمل مي نمايد . تضاد هائي که ميان امپرياليست هاي امريکائي از يکطرف و امپرياليست هاي اروپائي و سائر امپرياليست ها از جانب ديگر وجود دارد باعث ايجاد اين عدم تمرکز نسبي مي گردد . علاوتا کار آئي نظامي نيروهاي اروپائي عضو ناتو و همچنان نيروهاي کانادائي و استراليائي نسبت به نيروهاي امريکائي کمتر است . همين دو موضوع را بايد از جمله عوامل بيشتر شدن مشکلات امنيتي اشغالگران و رژيم دست نشانده در طول تقريبا يکسال گذشته به حساب آورد . يقينا امپرياليست هاي امريکائي اين موضوع را به روشني مي بينند ولي با توجه به مشکلاتي که در عراق دارند چاره اي ندارند که عوارض جانبي نظامي و سياسي اين وضعيت را بپذيرند تا در افغانستان نيز از لحاظ سياسي و نظامي به وضعيت عراق گرفتار نگردند .
بهر حال نقشي را که ناتو در افغانستان بازي مي کند بخش مهمي از نقش بين المللي اين پيمان نظامي امپرياليستي در سطح جهان است . ناتو ديگر پيمان نظامي بلوک امپرياليستي رقيب را در مقابل خود ندارد تا وجودش را در مقابله با آن توجيه کند . اين پيمان نظامي امپرياليستي همان نقشي را که به مثابه يک پيمان نظامي سرکوبگر بين المللي هميشه بر عهده داشته است ، اکنون بصورت بسيار روشن و واضح عمدتا عليه کشور هاي تحت سلطه و ملل تحت ستم امپرياليزم ، بازي مي نمايد . از آنجائيکه بلوک امپرياليستي رقيب وجود ندارد ، امپرياليست هاي امريکائي و متحدين شان در ناتو ، به اصطلاح تروريزم اسلامي را به مثابه يک خطر باالفعل که جاي بلوک سوسيال امپرياليستي را در مقابل آنها گرفته است ، مي نمايانند و لشکر کشي هاي تجاوزکارانه و اشغالگرانه شان به افغانستان و کل " شرق ميانه بزرگ " را تحت پوشش " کارزار جهاني ضد تروريزم " انجام مي دهند . ناتو اکنون اين نقشش را در افغانستان رسما بر عهده دارد .
نقش ديگر ناتو اين است که کلا موقعيت رهبري کننده امپرياليست هاي امريکائي بر قدرت هاي امپرياليستي اروپائي را همچنان پا بر جا نگه دارد . چنانچه ميدانيم تضاد هاي مهمي ميان امپرياليست هاي امريکائي و امپرياليست هاي اروپائي بخصوص امپرياليست هاي آلماني و فرانسوي وجود دارند و نيروي گريز از مرکز در آنها قوي است . امپرياليست هاي امريکائي با پيشبرد سياستي که شريک ساختن قسمي در تجاوز و اشغالگري و همچنان منافع ناشي از اين تجاوز و اشغالگري را يکجا با تهديد به کنار گذاشته شدن و در شرايطي عملا کنار گذاشتن آنها را در بر مي گيرد ، سعي دارند کماکان آنها را تحت رهبري شان نگه دارند . گرچه در اثر پيشبرد اين سياست اينک تقريبا دو دهه پس از فروپاشي بلوک وارسا بلوک ناتو کماکان پا بر جا باقي مانده و اتحاد امپرياليست هاي امريکائي و اروپائي عمدتا حفظ شده است ، اما تضاد ميان امپرياليست هاي امريکائي و امپرياليست هاي اروپائي بخصوص امپرياليست هاي آلماني و فرانسوي ، رو به تشديد است . ميدان کارزار افغانستان نشاندهنده اين اتحاد امپرياليست هاي امريکائي و اروپائي و در عين حال نشاندهنده تشديد تضاد ميان انها است .
ناتو در طول مدت تقريبا دو دهه ايکه از
فروپاشي بلوک سوسيال امپرياليستي وارسا مي گذرد ، هم در اروپا و هم در آسيا ، پيوسته بجانب شرق پيشروي داشته است . اين پيشروي در اروپا متوجه محدود ساختن هر چه بيشتر امپرياليست هاي روسي است ، در حاليکه در آسيا هم محدود ساختن بيشتر امپرياليست هاي روسي را مدنظر دارد ، هم متوجه قدرت در حال اعتلاي چين است و هم توجه و تلاش براي کنترل توسعه طلبان هندي را مدنظر دارد .
به اين ترتيب قوت هاي نظامي اشغالگر ناتو ، عمدتا نيروهاي اشغالگر امپرياليستي امريکائي ، در افغانستان نه تنها متوجه جمهوري هاي آسياي ميانه در شمال ، ايران در غرب و پاکستان در شرق و جنوب هستند ، بلکه روسيه را در مسافت بعيد تري به طرف شمال ، چين را در شرق و هند را در مسافت بعيد تري بطرف شرق و جنوب ، نيز مطمع نظر قرار داده اند . ازينجا است که اين نيروها نه تنها در افغانستان بلکه در سطح کل منطقه و جهان نه پيام آور صلح و ارامشبلکه پيام آور جنگ هاي تجاوزکارانه و اشغالگرانه امپرياليستي عليه کشور هاي تحت سلطه و ملل تحت ستم امپرياليزم و پيام آور تشديد کشمکش هاي امپرياليستي و ارتجاعي با سائر قدرت هاي امپرياليستي و قدرت هاي بزرگ ارتجاعي مثل چين هستند . در واقع همين مسائل سبب مي گردد که قوت هاي ناتو در افغانستان با درگيري ها و تصادمات جنگي روز افزون مواجه گردند و روي آرامش بخود نبينند .


پيام تبريکيه

از طرف
" گروه کمونيست انقلابي در خليج
به حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان



رفقاي عزيز !
مي خواهيم بخاطر وحدت جنبش انقلابي تان در افغانستان ، امري که جنبش تان براي مدت طولاني چانس آنرا نداشته است ، به شما تبريک بگوئيم . حالا واقعا احساس مي کنيم که افغانستان اميدي دارد که نام آن حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان است ، حزبي که وارث روايات انقلابي بنيانگذاشته شده توسط شهيد کبير اکرم ياري است . ما فکر مي کنيم که او يک چهره جاويد براي جنبش مارکسيستي – لنينيستي جهان است . با شما هم عقيده ايم که افغانستان در مبارزه بخاطر استقلال و به سوي سوسياليزم به پيش خواهد رفت . تجربه شما ، بخاطر مشابهت ميان کشور هاي خليج عرب / فارس و افغانستان ، براي ما اهميت عظيم دارد .
ما در حاليکه نمي توانيم دري را بخوانيم ، واقعا مشتاق هستيم که ارزيابي تان از اوضاع جاري افغانستان و خطوط اصلي برنامه تان را در اختيار ما بگزاريد . ما همچنان اميد واريم که شما قادر خواهيد بود نيروهاي سياسي موثر در سياست افغانستان را براي ما ارزيابي کنيد . در

راس تمامي ارزيابي ها خيلي بجا خواهد بود که براي ما در باره تاريخ جنبش
کمونيستي در افغانستان مخصوصا شعله جاويد و تداوم آن معلومات دهيد . در آخر مي خواهيم موضع شما را در باره رهبران مجاهدين سابق ، مخصوصا در باره رهبر مقتول احمد شاه مسعود بدانيم . بعضي از رفقاي ما فکر مي کنند که او از
سائرين متفاوت بوده است .
يکبار ديگر تبريکات ما را بخاطر ايجاد حزب تان و نيک ترين تمنيات ما را براي تمامي رفقاي افغان تقديم مي کنيم .
زنده باد حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان !
زنده باد جنگ خلق افغان !
به پيش در راه اکرم ياري تان پيروزي !
زنده باد انترناسيوناليزم پرولتري !
رفقاي صادق شما :
"
گروه کمونيست انقلابي درخليج"
18 دسامبر 2006


پيام به کنگره موسس حزب کمونيست انقلابي کانادا


رفقاي همرزم ! 

فرجام موفقيت آميز مبارزات چند ساله شما براي تاسيس حزب کمونيست انقلابي ، حزب مارکسيست – لنينيست – مائوئيست ، در کانادا را به تمامي رفقاي شرکت کننده در کنگره و سائر اعضا و هواداران حزب تان و به ويژه براي کميته سازماندهي ، از ته دل و با شادماني ، تبريک و تهنيت مي گوئيم . قويا اميد واريم که کنگره تان با موفقيت برگزار گردد ، بطور اصولي و بصورت جدي پيش برود و با سر فرازي و افتخار به پايان رسد .
رفقا !
کانادا يکي از کشور هاي امپرياليستي " گروه هشت " به شمار مي رود ، پس از روسيه بزرگترين کشور امپرياليستي از لحاظ مساحت است و امپرياليست هاي کانادايي از جمله متحدين نزديک سياسي – نظامي امپرياليست هاي امريکايي محسوب مي شوند . تاسيس حزب کمونيست انقلابي ، حزب پيشاهنگ پرولتاريا ، در چنين کشوري ، براي کارگران و زحمتکشان سراسر جهان يک نويد خوش و يک خبر شاد کننده و اميد بخش است .    
  تاسيس حزب کمونيست انقلابي در کانادا ، براي حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان از يک جهت خاص و ويژه نيز داراي اهميت و شايسته شاد باش و سرور است . هم اکنون قوت هاي نظامي امپرياليست کانادايي بخش مهمي از قوت هاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستي در افغانستان را تشکيل مي دهند . اين قوت ها که تعداد آنها به چند هزار نفر مي رسد ، در منطقه مهم استراتژيک قندهار متمرکز شده اند . طي چند ماه گذشته ، يکي از جنرالان کانادايي فرماندهي کل نيروهاي اشغالگر ناتو در افغانستان را بر عهده داشته است . طي همين مدت ، نيروهاي کانادايي و سائر نيروهاي تحت فرماندهي اين جنرال ، در ولايت قندهار دست به قتل عام اهالي ملکي زده و هزاران زن و مرد و کودک را از ميان برده اند و هزاران تن ديگر را زخمي و معيوب کرده اند . ويراني هاي ناشي از بمباران ها ، راکت پراني ها و توپ زني هاي کور ، آنچنان وسيع و گسترده است که تقريبا تمامي اهالي دو ولسوالي پنجوايي و ژيري ولايت قندهار را که تعداد شان حد اقل به سيصد هزار نفر مي رسد ، به خاک سياه نشانده است . ما يقين داريم که طنين پر قدرت افشاگري حزب شما در مورد اين جنايات تجاوزکارانه و اشغالگرانه امپرياليستي ، در درون دژ امپرياليستي ، مبارزات پر خروش توده ها را دامن خواهد زد و به مثابه عاملي در جهت شگوفايي کل مبارزه انقلابي پرولتري در کانادا نقش بازي خواهد کرد . حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان اميد وار است که با حزب شما رابطه نزديک و پيوند استوار و محکم داشته باشد . انترناسيوناليزم پرولتري راهنماي ما در ايجاد ، تحکيم و پيشبرد هر دم فزاينده اين رابطه و پيوند بوده و خواهد بود . چنين رابطه و پيوندي ميان حزب شما و هواداران ما در آن ديار از قبل به وجود آمده و دوام کرده است و ما انتظار داريم که بيشتر از پيش تحکيم ، گسترش و تداوم يابد . اما اينچنين رابطه و پيوندي به نظر ما کافي نيست . اقتضاي انترناسيوناليزم پرولتري و ضروريات پيشبرد هر چه فشرده تر مبارزات مشترک از ما مي طلبد که سطح مناسبات ميان دو حزب را بالا تر ببريم .

 يکبار ديگر تدوير کنگره انقلابي و تاسيس حزب کمونيست انقلابي در کانادا را به شما و تمامي کمونيست هاي انقلابي جهان تبريک مي گوئيم !
زنده باد جنبش بين المللي کمونيستي !
زنده باد مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم !
زنده باد انترناسيونليزم پرولتري !
زنده باد حزب کمونيست انقلابي کانادا !
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان
نوامبر سال 2006 ( قوس سال 1385 )


مصاحبه با رهبر مائوئيست افغانستان


متن ذيل ، که قبلا توسط مجله بين المللي " جهاني براي فتح " منتشر گرديده است ، قسمتهاي منتخبي از يک مصاحبه تنظيم شده در زمستان 2006 با صدر کميته مرکزي حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان ، است . حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان ، يکي از احزاب شرکت کننده در جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ، است .
عنوان مصاحبه توسط " جهاني براي فتح " تعيين گرديده است .
1 - سوال  - 
افغانستان توسط اتحاد شوروي اشغال شد و احزاب حاکم که در آن زمان خود را " کمونيست " مي ناميدند ، حکومت ظالمانه ارتجاعي را بر مردم اعمال مي کردند . چه چلنج هائي را اين مسئله در مقابل کمونيست هاي حقيقي قرار مي دهد ؟
جواب  :
ادعاهاي کمونيستي دروغين آ نها در ذات خود نيز زمينه ساز برداشت هاي غلط بسياري از توده ها در مورد کمونيزم و کمونيست ها بود و هست . اين وضعيت در همان ابتداي سربلند کردن مبارزات ضد رژيم مزدور و مقاومت هاي ضد سوسيال امپرياليزم شوروي ، از لحاظ عيني و ذهني ، فشار هاي شديدا مخرب و منفي بر جنبش چپ  و مبارزات شان در افغانستان اعمال نمود و انحرافات مسلط بر آنها را بيشتر از پيش عمق و گسترش بخشيد . عمق و گسترش اين انحرافات به نوبه خود عاملي ديگري شد در جهت تقويت هر چه بيشتر انتي کمونيزم در جامعه و باز گذاشته شدن هرچه بيشتر دست آن در منسوب کردن جنايات سوسيال امپرياليست ها و مزدوران شان
به کمونيزم .
انتي کمونيزم به عنوان بخشي از يک تلاش بين المللي با تمام قوا سعي کرده و مي کند که شکست سوسيال امپرياليست ها و مزدوران شان در افغانستان را شکست کمونيزم بنماياند .
البته انتي کمونيزم اسلامي، در دوران حاکميت جهادي ها و طالبان ، نتوانست چهره بهتري نسبت به حاکميت کمونيزم دروغين سوسيال امپرياليست ها و مزدوران شان از خود نشان دهد . اين امر تا حد معيني تاثيرات انتي کمونيزم را تضعيف کرده است . ولي عوامل عيني و ذهني کشوري ، منطقوي و بين المللي معيني کماکان در جهت تقويت آن عمل مي کند . همچنان تاثيرات مخربي که ادعاهاي کمونيستي دروغين آنها بالاي توده ها داشته است کماکان عمل مي نمايد .  در نتيجه چلنج هائي که اين امر در مقابل کمونيست هاي حقيقي در افغانستان قرار داده و مي دهد ، در شرايط کنوني نيز خود نمائي مي کند و پيشبرد مبارزات اصولي قاطع ، حوصله مندانه و متداوم را طلب مي نمايد .
يکي از اين چلنج ها بر شکست سوسيال
امپرياليست ها و مزدوران شان در افغانستان متکي است و توسط اين امر تقويت مي شود که جنبش چپ نيز در جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي با شکست روبرو گرديد . انتي کمونيست ها از اين دو واقعيت اين نتيجه گيري را که کمونيزم در افغانستان جاي ندارد استخراج کرده و بر ذهنيت بخش هائي از توده ها جا انداخته اند .  بطور مشخص انتي کمونيست هاي اسلامي اين نتيجه گيري را شايع ساخته اند که جامعه افغانستان يک جامعه مذهبي اسلامي است و کمونيزم که مبتني بر جهانبيني ماترياليستي دياليکتيکي و ضديت با مذهب است ، در آن جاي ندارد . 
بخش هاي مهمي از جنبش چپ افغانستان در همان موقع مبارزه و مقاومت عليه سوسيال امپرياليست ها و مزدوران شان با سپر انداختن در مقابل اين چلنج ، بر آمد و پوشش اسلامي را تئوريزه کردند و جزئي از برنامه شان ساختند . بخش هاي ديگري گرچه از لحاظ تئوريک بر آمد و پوشش اسلامي را برناموي نساختند ولي از لحاظ عملي وسيعا به اين کار مبادرت ورزيدند .
تسليم طلبان کنوني قبلا منسوب به چپ اين موضوع را اينگونه جمعبندي مي کنند که جامعه افغانستان يک جامعه نهايت عقبمانده است و تا زمانيکه اين عقب ماندگي رفع نگردد زمينه پيشبرد مبارزات انقلابي و کمونيستي در آن وجود ندارد .
يکي از چلنج هاي ديگر شيوع بر داشت نا درست از پيوند انترناسيوناليستي ميان کمونيست ها است.
انتي کمونيزم شايع ساخته است که کمونيزم به عنوان يک " ايدئولوژي وارداتي " در جامعه افغانستان زمينه ندارد و فقط مي تواند از طريق تحميل توسط قدرت يا قدرت هاي خارجي کمونيستي بر مردمان افغانستان ، درين جامعه جاي پاي متزلزلي داشته باشد.
وجه معيني از اين چلنج ، اينگونه در مقابل کمونيست هاي حقيقي قرار مي گيرد که آنها فعلا هيچ دولت حامي خارجي ندارند و لذا نمي توانند بدون چنين حمايتي در افغانستان جا باز نمايند و پا بگيرند .
يکي از چلنج هاي ديگر ، اتهام استبداد بر کمونيست ها است . طوري که مي دانيم حاکميت سوسيال امپرياليست هاي اشغالگر و مزدوران شان در افغانستان يک حاکميت استبدادي و متکي بر سرکوب توده ها بود .  ظاهر کمونيستي اين استبداد و سرکوب در ذات خود نيز خواهي نخواهي دامنگير کمونيست هاي حقيقي شده و مي شود ، کما اينکه انتي کمونيزم به شدت براي تعميم  آن بالاي کمونيست هاي حقيقي کوشيده و کماکان مي کوشد .
به اين ترتيب ، چلنج هائي که تجربه حاکميت اشغالگرانه و ظالمانه ارتجاعي سوسيال امپرياليست ها و مزدوران شان در افغانستان ، در مقابل کمونيست هاي حقيقي قرار مي دهد ، بطور خلاصه در استنتاج غلط ذيل در مورد کمونيزم بيان شده مي تواند :
کمونيزم در افغانستان زمينه ندارد و فقط با تکيه بر استبداد و سرکوب توده ها و يا تجاوز و اشغالگري خارجي مي تواند بر مردمان اين کشور تحميل گردد ، ولي در ان صورت نيز نمي تواند بقاي دراز مدت و دوامدار داشته باشد .
طوريکه روشن است اين چلنج ها بصورت مطلق ويژه شرايط و اوضاع افغانستان نبوده و صرفا دامنگير کمونيست هاي حقيقي در اين کشور نيست ، بلکه تقريبا به عين شکل و يا با تفاوت هاي کم و بيش معين ، دامنگير کل جنبش بين المللي کمونيستي نيز هست . البته در شرايط کشوري مثل افغانستان که تطبيقگاه مستقيم کمونيزم دروغين سوسيال امپرياليست ها و مزدوران رويزيونيست بومي شان بوده است ، شدت و گستردگي اين چلنج ها نسبت به جاهاي ديگر بيشتر و وسيع تر است .
يگانه راه پاسخ دهي درست و اصولي در مقابل اين چلنج ها ، بردن اصولي و جرئتمندانه برنامه کمونيست هاي حقيقي ( مائوئيست ها ) و بصورت مشخص بردن برنامه حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان  در ميان توده ها است تا آنها قادر گردند تفاوت ميان اين برنامه و برنامه سوسيال امپرياليست هاي شوروي و مزدوران شان را دريابند .
2 -
سوال  - 
چگونه  توده  ها  مي توانند تفاوت  بين برنامه مائوئيست هاي واقعي و برنامه رويزيونيست ها يا سوسيال امپرياليست ها را ببينند ؟       
جواب  - 
درينجا سه موضوع کليدي داريم و دو عرصه مبارزاتي :
سه موضوع کليدي :
1 ) : تفاوت ميان مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم و رويزيونيزم و تفاوت ميان انترناسيوناليزم پرولتري و سوسيال امپرياليزم .
2 ) : تفاوت ميان انقلاب دموکراتيک نوين و آنچه سوسيال امپرياليست ها و رويزيونيست ها در افغانستان  و همچنان جاهاي ديگر بنام انقلاب ملي و دموکراتيک ، انجام دادند ؛ تفاوت ميان درک مائوئيستي انقلاب سوسياليستي ، انقلاب جهاني و حرکت بسوي کمونيزم  و  آنچه رويزيونيست ها و سوسيال امپرياليست ها درين موارد گفتند و انجام دادند .
3 ) : تفاوت ميان استراتژي مبارزاتي 
جنگ خلق مائوئيستي که متکي بر توده ها است و استراتژي کودتاگرايانه و يا پارلمانتاريستي رويزيونيستي که متکي بر حمايت هاي سوسيال امپرياليستي بوده است .
ما نه تنها در عرصه مبارزاتي تئوريک بايد تفاوت ميان برنامه خود و برنامه سوسيال امپرياليست ها و رويزيونيست ها را براي توده ها روشن سازيم ، بلکه اين تفاوت را در پراتيک يعني در تطبيقات عملي برنامه مان در جامعه نيز براي توده ها نشان دهيم . به عبارت ديگر ما بايد اهميت هر دو عرصه مبارزاتي تئوريکي و پراتيکي را در نظر بگيريم .
جنبش مائوئيستي افغانستان و جنبش دموکراتيک نوين مرتبط با آن ، در دهه چهل خورشيدي ، با مرزبندي نسبتا روشن عليه رويزيونيزم و سوسيال امپرياليزم شوروي پا به عرصه وجود گذاشت . اين جنبش گرچه نتوانست به يک جنبش توده ئي در ميان دهقانان مبدل گردد و بنا به گفته رفيق شهيد اکرم ياري  ، همين امر يکي از عوامل فروپاشي آن در دهه پنجاه خورشيدي شد ، ولي توانست در ميان روشنفکران ، کارگران و خرده بورژوازي شهري جا باز نموده و به يک جنبش نسبتا وسيع توده ئي مبدل
گردد .
در دوران مبارزه عليه رژيم کودتاي هفت
ثور و مقاومت عليه اشغالگران سوسيال امپرياليست ، شعله ئي ها وسيعا در درون اين مبارزه و مقاومت جاي گرفتند و در مناطق بسياري از کشور در ميان توده هاي رزمنده و مقاومت کننده رفتند . متاسفانه اين حرکت توده ئي تقريبا در مجموع به صورت اصولي و درست براه نيفتاد و پيش نرفت . اما با آنهم در طي چند سال اول اين مبارزه و مقاومت که شعله ئي ها در آن به اشکال و صور گوناگون حضور فعال داشتند ، توده هاي مناطق تحت فعاليت آنها ، ولو بصورت مغشوش ، ناقص و حتي در مواردي نا درست ، تفاوت ميان آنها و سوسيال امپرياليست ها و مزدوران رويزيونيست شان را هم در نظر و هم در عمل ديدند .
خاطرات اين دوره هاي مبارزاتي هنوز در ذهن بخش هاي معيني از توده ها وجود دارد و مي تواند بمثابه يک ميدان قابل اتکاي اوليه در فعاليت هاي توده ئي مورد استفاده قرار بگيرد و در واقع در حد معيني ، عليرغم محدوديت ها و عدم گستردگي ، بعد از بر آمد جنبش نوين کمونيستي در طي بيست سال گذشته مورد استفاده قرار گرفته است . در نتيجه بخش هاي معيني از توده ها ، ميان " شعله ئي ها " و " خلقي ها – پرچمي ها " تفاوت قائل اند و آنها را به يک نظر نمي بينند . به عبارت ديگر ، چلنج هاي ناشي از تطبيقات کمونيزم دروغين سوسيال امپرياليست ها و مزدوران رويزيونيست شان در افغانستان،  براي کمونيست هاي حقيقي ، گرچه عميق و وسيع است اما يک امر مطلق نيست و بصورت نسبي يک ميدان مبارزاتي آماده از قبل وجود دارد که در پيشبرد مبارزه براي ما يک قاعده قابل اتکا فراهم کرده است . در واقع موجوديت حزب ما دليل زنده و
روشن اين مدعا است .
علاوتا در شرايط فعلي نيز مي توانيم بر محور فعاليت هاي مبارزاتي حزبي و تحت رهبري آن ، از طريق ايجاد و فعال ساختن سازمان هاي دموکراتيک توده ئي در عرصه هاي مختلف ، مثلا عرصه هاي زنان ، جوانان و غيره و همچنان اتحاديه هاي صنفي ، مثلا اتحاديه هاي اصناف مختلف کارگران ، پيشه وران و غيره ، براي ايجاد پيوند نسبتا وسيع با توده ها بکوشيم . ما مي توانيم از طريق پيشبرد مخفي و نيمه مخفي اين فعاليت ها ، برنامه خود را ، حد اقل از جوانب معيني ، در ميان توده ها ببريم و در اين موارد به روشنگري بپردازيم و در پراتيک مبارزاتي روزمره تفاوت آنرا با برنامه سوسيال امپرياليست ها و رويزيونيست ها به توده ها نشان دهيم . در اين موارد ضرور است که حتي امکانات فعاليت هاي نسبتا علني ، اعم از فعاليت هاي غير قانوني و نيمه قانوني ، را نيز مورد مطالعه قرار دهيم .
موضوع کليدي اين است که تحت هر گونه شرايطي و در پيشبرد هر شکلي از مبارزه بايد قاطعانه توجه داشته باشيم که تدارک ، برپائي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي بمثابه شکل مشخص کنوني جنک خلق در افغانستان ، محور فعاليت هاي مبارزاتي ما را مي سازد و بايد تمامي اشکال مبارزاتي در خدمت اين محور قرار داشته باشد و به آن خدمت نمايد .
3 -
سوال  - 
بعد از شوروي ها طالبان آمد ... چه چيزي مردم را به اسلام جلب ميکند ؟ چگونه کمونيست ها ميتوانند توده
ها را از طرف آنها به خود جلب کنند ؟
جواب -  
اگر از " تحريک اسلامي " جديد حرف بزنيم بايد بگوئيم که اين تحريک در دهه چهل خورشيدي بر آمد آشکارش را نشان داد .  در اين دوره براي اولين بار در تاريخ افغانستان ، نيروهاي سياسي گوناگون با گرايشات و مواضع ايديولوژيک – سياسي و ديدگاه هاي معين طبقاتي و ملي در سطح نسبتا وسيعي پا به عرصه وجود نهادند . جنبش کمونيستي ( مائوئيستي ) زاده شد و جنبش دموکراتيک نوين قد بر افراشت ، حزب رويزيونيست وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي ( حزب دموکراتيک خلق افغانستان ) در دو شاخه " خلق " و " پرچم " بوجود آمد ، گروپ ها و دسته هاي بورژوا ناسيوناليست و دسته ها و گروپ هاي سياسي ديگري پديدار شدند . عکس العمل ارتجاع فئودالي و مذهبي در قبال اين اوضاع ، بصورت ظهور جنبش ارتجاعي مذهبي – سياسي که از حمايت محافظه کاران دربار ، پشتيباني علني ارتجاع منطقه و عرب و التفات امپرياليزم غرب برخوردار بود ، تبارز نمود .
اما تسلط فرهنگ فئودالي بر جامعه ، موجوديت ماسک دورغين دموکراسي و ترقي خواهي بر چهره رژيم مزدور و ادعاهاي کمونيستي کاذب سوسيال امپرياليزم شوروي ، موجوديت رژيم هاي ارتجاعي اسلامي در ايران و پاکستان و حمايت بي دريغ امپرياليست هاي غربي ، رويزيونيست هاي چيني و ارتجاع عرب ، آن عوامل مساعدي بودند که تسلط روز افزون نيروهاي ارتجاعي اسلامي وابسته به غرب و ارتجاع منطقه را بر مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در افغانستان
باعث گرديدند .
تسلط فرهنگ فئودالي بر جامعه باعث گرديد که مبارزات و مقاومت هاي خود جوش توده هاي مردم عليه رژيم مزدور و اشغالگران سوسيال امپرياليست رنگ و بوي اسلامي داشته و حامل شعار هاي اسلامي باشد واين وضعيت خود بخود به نفع نيروهاي ارتجاعي اسلامي بود و زمينه مساعد براي نفوذ روز افزون آ نها بر جبهات مقاومت خود بخودي بوجود  آورد . درين ميان دنباله روي کمونيست ها و نيروهاي انقلابي و ملي از مبارزات و مقاومت هاي خود بخودي توده هاي مردم و حتي اتخاذ مواضع تسليم طلبانه توسط آنها در قبال نيروهاي ارتجاعي اسلامي ، زمينه مساعد ديگري براي تسلط روز افزون اسلامي ها بر مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي بوجود آ ورد .
به اين ترتيب  تسلط روز افزون احزاب ارتجاعي اسلامي بر مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در افغانستان زمينه ساز حاکميت آنها بر افغانستان بعد از فروپاشي رژيم نجيب گرديد .
چنانچه ديديم اسلام يگانه عامل اين تسلط و حاکميت نبوده است ، بلکه در پهلوي عوامل اسلامي ، عوامل نيرومند ديگري نيز دخيل بوده و بصورت جدي نقش بازي کرده اند .                                                          
پيشروي برق  آسا و تبديل شدن سريع طالبان از يک نيروي کوچک به يک نيروي بزرگ مدعي حاکميت سرتاسري در واقع محصول تجمع سه عامل نيرومند امپرياليستي و ارتجاعي در چوکات اين " تحريک " بود . امپرياليستهاي امريکائي و انگليسي نه تنها در بنيانگزاري اين " تحريک " ارتجاعي از پشت پرده سهم گرفتند ، بلکه به حمايتهاي مستقيم و غير مستقيم از آن پرداختند .
به اين ترتيب از ميان سه عامل ايجاد کننده و پرورش دهنده طالبان ، صرفا يکي از آنها عامل اسلامي بود . اين عامل اسلامي نيز نه در تقابل با کمونيست ها و يا نيروي غير اسلامي ديگري ، بلکه عليه " فسق و فجور مجاهدين اسلامي " ( آن عملکرد هاي جهادي ها که به نظر طالبان خلاف شريعت اسلامي بود ) عمل کرد . به عبارت ديگر نقش اين عامل آن بود که " جنگ بين المسلمين " را شرعي و رسمي ساخت .
به اين ترتيب اگر ارتجاع اسلامي را در مجموع در نظر بگيريم مي بينيم که بخش عمده آن در واقع در رژيم پوشالي يعني " جمهوري اسلامي افغانستان " گرد آمده است  که قدرت دست نشاندگي و حمايت اشغالگران امريکائي و متحدين امپرياليستي و ارتجاعي خارجي شان را با خود دارد . لذا طالبان امروزي ممثل اصلي اسلاميزم در افغانستان نيستند .
اگر موضوع را در سطح کل کشورهاي اسلامي و حتي کل جهان در نظر بگيريم ، نيز مي بينيم که پان اسلاميزم ضد امريکائي ( تيپ اسلام القاعده ئي) نيروي عمده اسلاميست ها را نمي سازد.
يقينا جنايات بي شمار اسلاميست هاي " جهادي " و " طالبي " در دوران حاکميت " دولت اسلامي " جهادي ها و " امارت اسلامي " طالبان ، حناي اسلاميزم را تا حد زيادي در نزد توده ها کمرنگ ساخته و زمينه هاي مساعد براي جلب شدن آنها به سوي گرايشات سياسي غير مذهبي به وجود آورده است . اين زمينه ها براي کمونيست ها در جهت جلب توده ها بسوي
خود شان بخوبي قابل استفاده است .
تسلط فرهنگ فئودالي بر جامعه بصورت خود بخودي زمينه هاي توده ئي آنها را توليد و باز توليد مي نمايد و عدم حضور نيرومند سياست غير مذهبي در جامعه ، بطور مشخص سياست کمونيست ها ، بخش عظيمي از توده ها را به دور باطل سرگرداني ميان جناح هاي مختلف اسلاميست و يا بي تفاوتي سياسي مي کشاند . 
تا جائيکه به اسلاميزم رژيم دست نشانده که در قانون اساسي رژيم مسجل شده است ، مربوط مي باشد ، اين اسلاميزم مورد حمايت امپرياليست هاي اشغالگر و همچنان ارتجاع اسلامي حاکم بر کشور هاي منطقه وعرب که مزدوران گوش بفرمان امپرياليست ها هستند ، قرار دارد . بخش عمده طبقات فئودال و بورژواکمپرادور حاميان اصلي طبقاتي اين اسلاميزم هستند . طبعا تا زماني که اين سلطه مستعمراتي – نيمه فئودالي توسط جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و پيشرفت هاي آن به مصاف طلبيده نشود، خواهي نخواهي پايه توده ئي خود را خواهد داشت .
اما تا جائيکه به اسلاميزم طالباني کنوني در افغانستان و به کل اسلاميزم القاعده ئي در جهان مربوط است ، در شرايط مشخص کنوني عوامل ديگري دخيل است . سرکوب اين اسلاميزم بهانه مهمي براي کارزار جهاني تجاوزکارانه امپرياليست
هاي امريکائي قرار داده شده است .
به عبارت روشن تر طالبان به مثابه بخشي از يک حرکت وسيع بين المللي مي جنگند . طبعا اين عامل نقش خود را در کشاندن بخش هائي از توده ها بسوي
طالبان بازي مي نمايد .
در واقع به دليل نبود يک الترناتيو قدرتمند انقلابي کمونيستي و حتي ناسيوناليستي ضد امريکائي درکشور هاي اسلامي ، منجمله افغانستان ، است که امروز عقده ها و نفرت هاي ضد امپرياليستي و بطور مشخص ضد امريکائي توده ها در مسير اسلاميستي جنون آميز مي افتد و شکل يک حرکت اجتماعي ارتجاعي واستبدادي مذهبي را بخود مي گيرد که به يک معني توجيه کننده کارزار جهاني " صدور ترقي و دموکراسي " توسط امپرياليست هاي امريکائي مي شود . اگر الترناتيو قدرتمند انقلابي در افغانستان و سائر کشور هاي اسلامي وجود مي داشت ، در شرايطي که اسلاميزم عمدتا خادم و خدمتگار متجاوزين و اشغالگران امپرياليست است ، مبارزه عليه آنها نمي توانست در قالب اسلاميستي طالبي و القاعده ئي بروز نمايد و اگر بروز هم مي کرد نمي توانست در حد کنوني نيرومند و گسترده باشد .
مبارزه کمونيست هاي افغانستان ، براي کشاندن توده هائي که با انگيزه هاي ضد امريکائي در رکاب طالبان مي جنگند ، بسوي خود شان ، بايد بمثابه بخشي از يک مبارزه بين المللي در نظر گرفته شود . اين مبارزه بايد در متن مبارزه و مقاومت عليه کارزار تجاوز کارانه و اشغالگرانه امپرياليست هاي امريکائي و متحدين و دست نشاندگان شان و با تکيه بر آن و بر محور آن ، در سطح جهان ، منطقه و افغانستان پيش برده شود . تا زماني که ما نتوانيم نقش مان را در مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان به نحو قدرتمندي ايفا نمائيم ، طالبان کماکان قادر خواهند بود احساسات ضد امريکائي توده ها را به نفع خود شان بسيج و سازماندهي نمايند.
اسلاميزم طالبان نقاط ضعف بسيار جدي دارد . طالبان در زمان قدرت شان ، تحت نام " امارت اسلامي " ، استبداد شديدي را بالاي توده هاي مردم اعمال نمودند که يکي از وجوهات آن اعمال شوونيزم غليظ بالاي مليتهاي غير پشتون بود . به همين جهت ، اسلاميزم طالبان در ميان توده هاي مربوط به مليتهاي غير پشتون طرفدار ندارد . عدم حضور اسلاميزم طالبان در ميان توده هاي غير پشتون زمينه هاي مساعد وسيعي براي ما در ميان آنها بوجود مي آورد که مي توانيم مخالفت توده ها عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان را بسيج و سازماندهي نمائيم . قابل تذکر است که اين گفته هرگز به اين معني نيست که در ميان توده هاي پشتون هيچ زمينه اي براي بسيج و سازماندهي مخالفت ها و مقاومت هاي توده ها عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان نداريم . چنين زمينه اي وجود دارد زيرا که توده هاي پشتون نيز از استبداد خشن طالبان" بي بهره" نبوده اند .
کمونيست ها ، در مبارزه عليه تئوکراسي اسلامي و کشاندن توده ها به سوي خود شان ، آن زماني زمينه هاي وسيع براي موفقيت بدست خواهند آورد که جنبش سياسي سکولار تقويت و گسترش يابد . براه انداختن و رهبري چنين جنبشي، يکي از وظايف مهم دموکراتيک کمونيست ها است ، چرا که در عصر حاضر بورژوازي قادر به ايجاد و رهبري چنين جنبشي نيست و اين وظيفه همانند تمامي وظايف اصلي ديگر دموکراتيک بر عهده کمونيست ها قرار گرفته است .
کمونيست ها در کشاندن توده ها ازسوي اسلاميست ها بطرف خود شان بطور مشخص نيازمند پيشبرد مبارزات ايدئولوژِک در سطح جهان بيني يعني مبارزه عليه ايده آليزم و تبليغ و ترويج ماترياليزم دياليکتيک هستند . اين مبارزه سطوح ديگر مبارزات ايدئولوژيک يعني مبارزه عليه اصول بينشي اقتصادي و سياسي اسلام و تبليغ و ترويج براي اساسات اقتصادي و سياسي مارکسيستي – لنينيستي – مائوئيستي را نيز دربر مي گيرد . بدون پيشبرد موفقيت آميز اين مبارزه حزب کمونيست نمي تواند به يک حزب توده ئي مبدل گردد . يقينا خصلت دراز مدت اين مبارزه را بايد در نظر گرفت . اما اين خصلت دليلي براي بي توجهي به چنين مبارزه اي نمي تواند تلقي گردد . اين مبارزه به دليل سطح بالاي ترويجي و سائر خصايل خود نمي تواند مثل مبارزه براي سکولاريزم ميدان تود ئي وسيعي داشته باشد ، ولي پيشبرد آن الزامي و گريز ناپذير است . مسئله اسلام در افغانستان و کشور هاي مشابه ديگر مثل ايران صرفا مسئله اعتقادات مذهبي توده ها نيست . ما با حاکميت اسلامي روبروئيم وبطور مشخص با جمهوري اسلامي در حال مبارزه ايم. در شرايط ما سياست ديني اسلامي حاکم شمشير انتي کمونيزم را در دست دارد . کمونيست ها نمي توانند مبارزه همه جانبه عليه اين دشمن شمشير بدست را به فراموشي
بسپارند .

4 -
سوال  -  امپرياليست هاي امريکائي
شعار " دموکراسي " را علم کرده اند تا تجاوز شان بر افغانستان و بقيه جاها را توجيه کنند . اين چگونه مي تواند پاسخ داده شود .
جواب 
پاسخ ما اين است که علم شدن شعار دموکراسي توسط امپرياليست هاي امريکائي  بمثابه روپوشي در خدمت کارزار تجاوزکارانه آنها قرار دارد . حزب ما هميشه روي اين نکته تاکيد کرده است که حق تعيين سرنوشت مردمان يک کشور اشغال شده توسط قوت هاي متجاوز امپرياليستي و ارتجاعي خارجي در اساس پامال شده و ازميان رفته است و چنين مردماني نمي توانند و قادر نيستند از حق داشتن دموکراسي ، حتي به مفهوم نيمه مستعمراتي آن ، بر خوردار شوند . از جانب ديگر قدرت هاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستي و ارتجاعي خارجي اي که استقلال يک کشور و حق خود اراديت مردمان آن کشور را مورد پامالي وتجاوز قرار مي دهند ، نمي توانند آورندگان دموکراسي براي چنين کشوري و مردمان آن باشند . آن به اصطلاح دموکراسي سر و دم بريده اي که امپرياليست هاي امريکائي مثلا براي افغانستان آورده اند ، خاصيت اصلي اش اين است که براي مردمان يک کشور اشغال شده اين توهم را بوجود آورد که آنها در تعيين سرنوشت خود و کشورشان داراي حق و اختيار هستند و تعيين و انتخاب حاکميت بدست آنها است .
موضوع ديگر اين است که باند حاکم
فعلي در ايالات متحده امريکا ، حتي در کشور خودش معيار هاي دموکراسي بورژوائي امپرياليستي را که سال هاي سال دراين کشور بر قرار بوده است ، وسيعا پامال مي نمايد و حقوق مدني خود مردم امريکا را مورد تعدي هاي فراوان قرار مي دهد . بهانه اش هم مبارزه عليه تروريزم است . اين بهانه اگر در خود امريکا باعث زير پا گذاشتن معيار هاي معمول دموکراسي بورژوا امپرياليستي گردد ، در افغانستان و کشور هاي اشغال شده ديگر نمي تواند باعث تطبيق معيار هاي دموکراتيک گردد ، چرا که تجاوز نظامي به يک کشور و اشغال آن از طريق زور ، استبدادي ترين عملي است که در حق يک کشور و مردمان آن مي تواند اجرا شود .
اما گذشته از اين موضوعات کلي ، آنچه را که امپرياليست هاي امريکائي و دست نشاندگان شان بنام دموکراسي تبليغ مي نمايند ، بطور مشخص عبارت از چه چيزي است ؟ نمونه افغانستان را در نظر بگيريم .
در چنين دولتي ، مطابق به احکام قانون اساسي آن ، فعاليت احزاب سياسي ، حق آزادي بيان و عقيده ، آزادي مطبوعات و در يک کلام تمامي حقوق و آزادي هاي مدني فردي و اجتماعي در چوکات اسلام و احکام اسلامي تعريف و تحديد مي گردند و در بيرون از آن مجاز نبوده وغير قانوني محسوب مي گردند . تا اينجا فرق جمهوري اسلامي کنوني با امارت اسلامي طالبان صرفا در اين است که آن امارت اسلامي نظام اسلامي يک حزبي بود و اين جمهوري اسلامي نظام اسلامي چند حزبي يا چندين حزبي است . در چنين " جمهوري " اي  احزاب ، مطبوعات و باور هاي غير اسلامي ، اعم از کمونيست و غير کمونيست ، از فعاليت و موجوديت قانوني برخوردار نيستند . بعضي ها خوش دارند اين نظام را " دموکراسي اسلامي " بنامند . اما " دموکراسي اسلامي " اسم بي مسما و بي مفهوم است ، همانگونه که " جمهوري اسلامي " اسم بي مسما و بي مفهوم است . دموکراسي فقط با سکولاريزم و نظام لائيک مي تواند تعريف گردد ومعني و مفهوم پيدا نمايد . بعضي از نظريه پردازان جمهوري اسلامي افغانستان صريحا مي گويند که در افغانستان دموکراسي بمثابه يک روش مطرح است و نه مثابه يک بينش . به عبارت ديگر ، بينش همان بينش شرعي و اسلامي است که قواعد و احکام اساسي و اصلي آن توسط شارع تعيين وتثبيت گرديده و کسي در آن حق تعديل و تغيير را ندارد .  دموکراسي بمثابه يک روش در واقع استفاده ابزاري از به اصطلاح دموکراسي در داخل چوکات نظام ضد دموکراتيک ديني اسلامي براي آرايش و مدرن نماياندن آن است .
به اين ترتيب وظيفه ما افشاي هر چه وسيع تر و پيگير تر نيرنگ امپرياليست هاي اشغالگر است که تجاوز و اشغالگري شان را پوشش به اصطلاح دموکراسي داده اند . افشاي هرچه وسيع تر و پيگيرتر دموکراسي قلابي اهدائي اشغالگران نيز در متن و بطن اين وظيفه قرار دارد . اين وظايف بايد در راستاي تدارک ، برپائي و به پيش سوق دادن  جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان پيش برده شوند .
اکثريت قاطع توده ها فريفته دموکراسي
قلابي اهدائي امپرياليست هاي اشغالگر نشده و آن را نپذيرفته اند . گرچه انتخابات رياست جمهوري رژيم دست نشانده نيز يک انتخابات ناکام بود و اکثريت توده ها در آن شرکت نکردند . اما گستردگي ناکامي انتخابات پارلماني و شوراهاي ولايتي رژيم آنچنان روشن و آفتابي است که خود امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان شان نيز معترف اند که اکثريت
در آن شرکت نکرده اند .
ما بايد مدل دموکراسي مورد خواست خود مان را يعني دموکراسي نوين را در مقابل دموکراسي قلابي آنها مطرح نمائيم و در نظر و عمل برتري آنرا به توده ها نشان دهيم .
ما بايد تطبيقات عملي گذشته دموکراسي نوين در انقلابات پيروزمند گذشته را با قدرت و قوت مطرح نمائيم و نشان دهيم که چگونه دموکراسي نوين توانست آزادي و بهروزي بي سابقه اي براي توده ها بوجود بياورد . آزادي و بهروزي اي که حتي دموکراسي واقعي بورژوائي نتوانسته ، و نمي تواند ، در دسترس توده ها قرار دهد ، چه رسد به دموکراسي قلابي مستعمراتي  –  نيمه فئودالي جمهوري اسلامي افغانستان .
يقينا اين مبارزه صرفا به تبليغ و ترويج براي دموکراسي نوين محدود نبوده و نمي تواند در همين حد نگاه داشته شود . دفاع از ميراث پر بار انقلابات پيروزمند سوسياليستي گذشته و آزادي هاي گسترده اي که براي توده ها به ارمغان آورده بودند و تبليغ و ترويج پر قدرت آنها نيز در محراق اين وظيفه قرار دارد .  
درين مبارزه ما بايد بر برتري تطبيقات گذشته سوسياليزم نسبت به نظام سرمايه داري و نظام نيمه فئودالي وابسته به نظام سرمايه داري امپرياليستي در تمامي عرصه ها ، منجمله در عرصه تامين دموکراسي توسط ديکتاتوري پرولتاريا براي توده هاي مردم ، به ويژه عالي ترين دستاورد اين تطبيقات يعني انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريائي در چين تکيه نمائيم.
  5 -  سوال
چرا کشش به " جبهه ايزم " براي مدفون کردن نقش کمونيست ها در جبهه متحد – در کشور شما اين همه قدرتمند بوده است ؟ چه درس هائي از شکست کمونيست ها در بر افراشتن پرچم مستقل در پروسه جنگ ضد شوروي مي تواند گرفته شود . ؟
جواب  -
سازمان جوانان مترقي به عنوان سازمان بنيانگزار جنبش کمونيستي ( مائوئيستي ) افغانستان ديد نادرستي در مورد مخفي کاري داشت . اين سازمان در نشست عمومي دوم خود ( در ميزان سال 1346 ) فيصله به عمل آورد که يک نشريه دموکراتيک و يک نشريه کمونيستي –  که در اسناد رسمي نشست تحت عنوان نشريه اي که زبان بي قيد و بند انقلاب باشد ياد گرديد – منتشر نمايد . نشريه کمونيستي هيچ وقت منتشر نشد . اما نشريه دموکراتيک همان جريده شعله جاويد بود که اجازه نشر آن از اداره مطبوعات حکومت وقت گرفته شده بود و صرفا يازده شماره به نشر رسيد و بعد از آن توسط حکومت توقيف گرديد .  سازمان براي انتشار اين نشريه با دو محفل چپ بيرون از سازمان وارد همکاري گرديد . اما به اين صورت که موجوديت سازمان و برنامه آنرا از اين محافل پنهان نمود و بر علاوه خود را براي آنها بصورت دو محفل مستقل از هم ( محفل ياري ها و محفل محمودي ها ) نماياند.  در حاليکه جريان دموکراتيک نوين به سرعت به يک جنبش وسيع در کشور مبدل گرديد ، سازمان جوانان مترقي تا آخر به شيوه جلب و جذب انفرادي و شديدا محدود و معدود منسوبين اين جنبش به سازمان ادامه داد .  مسئله صرفا بر سر مخفي کردن سازمان و برنامه آن از جريان نبود ، بلکه دامن زدن و شيوع اين بينش غلط نيز بود که موجوديت سازمان و حزب و رهبري متشکل مورد ضرورت نيست و جنبش توده ئي کافي است . سازمان جوانان مترقي ضرورت مبارزه براي تشکيل حزب کمونيست را اصلا مطرح نکرد .
شعله ئي ها با اينچنين بينشي پرورش يافتند . در واقع همين بينش يعني بينش بي توجهي و کم توجهي به کار متشکل و تحت رهبري متمرکز ، که در واقع چيزي جز  بي توجهي به رهبريت پرولتري و حزبيت کمونيستي نبود ، در سطوح و درجات مختلف ، منشاء تاريخي تمامي دنباله روي ها و جبهه گرائي هاي بعدي منسوبين پراگنده و متشتت جريان ، بعد از کودتاي ثور و تجاوز سوسيال امپرياليزم شوروي به افغانستان گرديد .
" سرخا " اولين سازمان چپ بود که طرح اتحاد جبهوي تمام چپي ها را رسما به ميان کشيد . " سرخا " مي گفت که تشکيل حزب بنا به موجوديت اختلافات عديده به زودي ممکن نيست ولي مبارزه متحدانه عليه رژيم کودتا ضرورت عاجل دارد ، بناءً مي توان و بايد تمام چپي ها را در يک جبهه ، متحد نمود. اين طرح در واقع مبتني بر طفره رفتن از پيشبرد مبارزات ايدئولوژيک – سياسي و تشکيلاتي براي ايجاد حزب کمونيست بمثابه يک وظيفه عاجل و حواله نمودن آن به يک آينده نا معلوم بود. اين طرح به نتيجه نرسيد و چنين جبهه اي اساسا تشکيل نگرديد .                          
عمق و گسترش انحرافات در جبهه گرائي هاي رسمي و غير رسمي بعدي به شدت افزايش يافت.
جبهه متحد ملي ، مربوط به " ساما " و جبهه مبارزين مجاهد، مربوط به سازمان رهائي ، با خواست جمهوري اسلامي بميان آمدند . اين خواست نه تنها دنباله روي از جنبش هاي خود بخودي توده ئي عليه رژيم کودتا که معمولا شکل مذهبي داشت ، بود ، بلکه تسليم طلبي از احزاب اسلامي را نيز منعکس مي کرد .
" ساما " سازماني بود که اصلا بصورت رسمي و در اسناد سازماني ادعاهاي کمونيستي نداشت ، داراي برنامه دروني دموکراتيک و برنامه بيروني ( اعلام مواضع ) با خواست جمهوري اسلامي بود .
گروه انقلابي خلق هاي افغانستان ، که پس از انتشار مشعل رهائي اسم سازمان رهائي بخود گرفت ، بعد از خزان سال 1357 با رويزيونيست هاي حاکم برچين پيوند يافت و اکونوميزم آن به رويزيونيزم تکامل منفي يافت . گروه انقلابي و سازمان رهائي نه تنها خواست جمهوري اسلامي بلکه خواست انقلاب اسلامي را نيز در اسناد شان به ميان کشيدند .
در جنگ مقاومت ضد سوسيال
امپرياليستي ساما در چند نقطه و براي چند سال بنام خود جنگيد ، اما با علم کردن " برنامه بيروني " و با خواست جمهوري اسلامي . ولي در جاهاي بسياري مستقيما تحت درفش احزاب اسلامي خزيد . سازمان رهائي غير از کودتاي بالاحصار کابل که گويا از طرف " جبهه مبارزين مجاهد " ، آنهم با خواست جمهوري اسلامي ، براه افتاد ، مجموعا در تمام نقاط افغانستان براي شرکت در جنگ مقاومت در زير درفش احزاب اسلامي پوشش گرفت .
به اين ترتيب اين دو سازمان شرکت در جنگ مقاومت را به يک امر مطلق و غير مشروط مبدل کردند و نظرا و عملا نه تنها مبارزات کمونيستي و دموکراتيک را منحل کردند ، بلکه مبارزات ملي را نيز بصورت جنگيدن در زير درفش اسلاميزم پيش بردند و از يک مبارزه ملي مبتني بر ناسيوناليزم غير مذهبي نيز انصراف کردند .
سائر سازمان هاي چپ با وجود اينکه در سطح اسناد سازماني براي جمهوري اسلامي شعار ندادند و حتي بعضي هاي شان موضوع تشکيل حزب کمونيست افغانستان را ظاهرا بصورت جدي مطرح کردند ، اما در عمل همه براي شرکت در جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در زير پوشش احزاب اسلامي قرار گرفتند و نخواستند و نتوانستند بطورمستقلانه در اين جنگ شرکت کنند .
به اين ترتيب مجموع سازمان هاي چپ ، همسوئي با احزاب اسلامي در جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي را نه تنها به قيمت انصراف از نقش مستقل کمونيست ها در اين جنگ ، بلکه به قيمت انصراف از مبارزات دموکراتيک و حتي مبارزات ملي مبتني بر ناسيوناليزم غير
مذهبي حفظ کردند.  
نقش کمونيست ها در جبهه متحد نقش رهبري کننده است. طبيعي است که تامين اين نقش در قدم اول مستلزم استقلال کمونيست ها در جبهه متحد است . بدون استقلال نقش رهبري کننده اي نمي تواند مطرح باشد ، کما اينکه براي تامين نقش رهبري کننده کمونيست ها در جبهه متحد داشتن استقلال نيز به تنهائي کافي نيست . مادامي که نه تنها نقش رهبري کننده کمونيست ها در جبهه مقاومت عليه سوسيال امپرياليزم مدفون گردد ، بلکه نقش مستقل کمونيستي آنها و حتي نقش مستقل دموکراتيک و حتي ملي آنها نيز مدفون گردد ، معلوم است که به قول رفيق اواکيان ، اين کمونيست ها ، کمونيست نيستند و حتي ميتوان گفت دموکرات ها و مليون استوار نيستند .
کمونيست هائيکه کمونيست نبودند نمي توانستند در بر افراشتن درفش مستقل کمونيست ها در جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي شکست نخورند . آنها اصلا در خط بر افراشتن درفش مستقل کمونيست ها در جنگ قرار نداشتند و اگر بعضا در حرف چيز هائي در اين مورد بر زبان آوردند ، در عمل روي آن استواري نشان ندادند . آنها شکست خوردند . وقتي از درون اين شکست ، جنبش نوين کمونيستي در وجود حلقات و دسته هاي ضعيف سر بلند کرد ، با مصروفيت در کار هاي ايدئولوژيک – سياسي و تشکيلاتي اوليه براي رفع ابهامات و سر درگمي ها ، اساسا فرصت و توان آنرا نيافت که براي شرکت در جنگ مقاومت ، و بطريق اولي براي تامين نقش مستقل کمونيست ها در اين
جنگ ، عملا کاري انجام دهد .
امروز يکبار ديگر اين ضرورت مبارزاتي در برابر ما قرار گرفته است که براي جنگيدن مستقل عليه متجاوزين و اشغالگران امپرياليست امريکائي ، متحدين شان و رژيم دست نشانده شان تدارک ببينيم و هر چه زود تر اين چلنج را پاسخ مثبت دهيم . براي پاسخ مثبت دادن به اين چلنج ما چند زمينه مساعد داريم :
اول : تجربه جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي ).
دوم :  ما امروز حزب مان را داريم و بنا برين سلاح اساسي مبارزات کمونيست ها را که در دوران جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در اختيار نداشتيم ، اکنون در اختيار داريم.   
سوم : موجوديت حزب رزمنده اي مانند حزب کمونيست انقلابي امريکا در داخل دژ امپرياليزم متجاوز واشغالگر براي برپائي و پيشبرد مستقلانه جنگ مائوئيست هاِي افغانستان و توده هاي تحت رهبري انها عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان يک زمينه مساعد بسيار خوب است . چنين زمينه اي در زمان جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در درون شوروي موجود نبود .
چهارم : اسلاميست هاي طالبي که امروز عليه امريکائي ها و رژيم کرزي مي جنگند ، دست پروردگان ديروزي خود امپرياليست هاي امريکائي اند . بر علاوه آنها در زمان حاکميت شان جنايات بي شماري در حق توده هاي مردم مرتکب
شده اند .
با توجه به اين مطالب است که حزب ما شعار جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شانرا مطرح کرده است . اين جنگ ، جنگ مقاومت مستقلي است که بايد مائوئيست ها و توده هاي تحت رهبري شان به راه بيندازند و به پيش ببرند . اين جنگ ، جنگ مقاومت است ، يعني جنگ مقاومت عليه متجاوزين و اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان در جهت تامين استقلال کشور است و نه جهاد اسلامي . اين جنگ ، جنگ ملي و بخاطر آزادي ملي است ، يعني جنگ مذهبي و بطور مشخص جنگ اسلامي و جنگ مسلمانان عليه عيسويان نيست . اين جنگ ، جنگ مردمي است ، يعني جنگ طبقات مردمي است ونه جنگ طبقات استثمارگر فئودال و بورژوا کمپرادور . اين جنگ ، جنگ انقلابي است و نه جنگي براي حفظ نظام استثمارگرانه و ستمگرانه موجود . به عبارت ديگر اين جنگ ، جنگي است در راستاي انقلاب دموکراتيک نوين و انقلاب سوسياليستي .
ما در حال حاضر براي بر پائي و پيشبرد چنين جنگي تدارک مي بينيم . اميد واريم با پشت گرمي جنبش بين المللي کمونيستي ، بطور مشخص پشت گرمي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ، هر چه زود تر و موفقانه تر اين مرحله مبارزاتي را پشت سر بگذاريم و در ميدان کارزار افغانستان درفش جنگي مستقل مائوئيستي را بر افرازيم و به پيش رويم .
" حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان , حزب سياسي پرولتاريا و پيشاهنگ پرولتاريا در افغانستان است "
" حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان داراي ايدئولوژي پرولتري است . موجوديت حزب , حاصل كاربست ايدئولوژي پرولتري درجنبش انقلابي افغانستان است . حزب , بيان كننده ونماينده منافع اساسي پرولتاريادرافغانستان است . حزب , بيان فشرده خصوصيات و كيفيات پرولتاريا درافغانستان است . پايگاه طبقاتي اصلي حزب , صفوف پرولتارياوساير زحمتكشان است وحزب مكلفيت داردمداوماً براي تحكيم وگسترش خود در ميان آنها بكوشد .
اين خصوصيات معرف پرولتري بودن حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان است .
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان از لحاظ ايدئولوژيك- سياسي - تشكيلاتي و فعاليتهاي مبارزاتي درصف مقدم پرولتاريادرافغانستان قرار دارد . حزب , متشكل از پيشروان داخل صفوف پرولتاريا است . حزب , پيشروان انقلابي ازميان سايراقشاروطبقات خلق را نيزدرخودجاي داده است . اين پيشروان انقلابي , جهان بيني شان راآَگاهانه تغيير داده وباپذيرش ايدئولوژي پرولتارياوشركت عملي درفعاليتهاي مبارزاتي پرولتري , موقعيت هاي طبقاتي پيشين شان را ازلحاظ ايدئولوژيك وتعلقات سياسي رهاساخته وبه پرولتارياپيوسته اند . حزب كمونيست
       ( مائوئيست ) افغانستان , جزء لا يتجزاي جنبش بين المللي كمونيستي است , ازآن مايه گرفته و به آن خدمت مينمايد .
اين خصوصيات معرف حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان بمثابه پيشاهنگ پرولتاريادرافغانستان است .
    خصلت پرولتري حزب چيزي نيست كه يكباره و براي هميشه تثبيت گردد . مبارزات دوخطي برسرحفظ وتكامل خصلت پرولتري حزب از يكجانب وقلب ماهيت نمودن واز بين بردن آن ازجانب ديگر , دايماً درحزب بروزمينمايد. اين مبارزات , انعكاس مبارزات طبقاتي جامعه در درون حزب است وبصورت اجتناب ناپذيري بروزمينمايد . پيشبردوبه فرجام رساندن مستمرمبارزات دوخطي عليه خطوط رويزيونيستي و اپورتونيستي اي كه ازدرون حزب دايماًسربلندمينمايندوانقلابي ساختن مداوم حزب , نقش اساسي اي درحفظ خصلت پرولتري حزب وتكامل مداوم اين خصلت بازي مينمايد . "
( اساسنامه حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان - برنامه عمومي -  خصلت طبقاتي حزب )