شماره بیستم دوره سوم سرطان 1388 (جولای 2009 )
در انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده شركت نكنيد!
هموطنان عزيز!
طوري كه اطلاع داريد قرار است در اواخر ماه اسد امسال، دور دوم انتخابات رياست جمهوري رژيم دست نشانده، يكجا با دور دوم انتخابات شوراهاي ولايتي رژيم، برگزار گردد. ما، از هم اكنون كه روند به اصطلاح مبارزات انتخاباتي براي گرم كردن ميدان اين بازي نمايشي امپرياليستي – ارتجاعي و فريبكارانه تازه آغاز گرديده است، شما را مورد خطاب قرار مي دهيم و از شما مي خواهيم كه:
در انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده شركت نكنيد!
ما بخاطري اين خواست را به پيشگاه شما تقديم مي كنيم كه:
اولا: همه مي دانند كه شركت مردم در اين انتخابات حتي در سطح انتخابات قبلي رژيم نخواهد بود و تعداد به مراتب كمتري در آن شركت خواهند كرد كه يك اقليت بسيار كوچك از مجموع نفوس كشور را شامل خواهد شد. مردمان ما كاملا حق دارند با اينچنين روحيه نا مساعد با انتخابات آينده رژيم برخورد نمايند و وسيعا در آن سهم نگيرند. آنها نتايج انتخابات هاي قبلي رژيم را با چشم سر مشاهده كردند و به روشني ديدند كه نتيجه آنها جز بمباران هاي قتل عام كننده بيشتر اشغالگران، تعميق و گسترش فساد رژيم، دربدري، بيكاري و گرسنگي بيشتر زحمتكشان و تشديد تضاد هاي ارتجاعي ميان بخش هاي مختلف اهالي مناطق مختلف كشور، چيز ديگري نبوده است.
بنابرين اقليت بايد با اكثريت بر حق مردمان ما كه در اين انتخابات شركت نمي كنند، همراهي نمايند و در هيچ سطحي در آن شركت نكنند. ما به همه هموطنان اطمينان مي دهيم كه هيچ قدرت و مرجعي نمي تواند و حق ندارد كه جبرا آنها را به شركت درين انتخابات مجبور سازد. چنانچه در مواردي با تهديدات مراجع قدرت رژيم و جنگ سالاران جنايتكار مربوط به باند هاي مختلف رژيم مواجه شديد، دست به مقاومت بزنيد و مطمئن باشيد كه آنها هيچ كاري عليه شما انجام داده نمي توانند. حتي مطابق به قانون اساسي و قانون انتخابات خود رژيم، شركت در انتخابات اجباري نيست و هيچ يك از مقامات رژيم و جنايتكاران مربوط به آن، قانونا حق ندارند شما را مجبور به شركت در انتخابات نمايند. علاوتا رژيم آنها آنقدر پاشيده و شاريده است كه ديگر توان اجراي تهديدات شان درينمورد را ندارند.
به هيچوجهي حاضر نشويد آراء تان را بصورت فردي و يا جمعي بفروشيد. چيز هاي ناچيزي كه شما در بدل اين فروش دفعتا بدست مي آوريد، در آينده بصورت مستقيم و يا غير مستقيم چند برابر بيشتر از شما پس گرفته خواهند شد.
ما به نوبه خود وظيفه مان مي دانيم كه با موارد تهديدات ميان تهي و يا واقعي و همچنان خريد و فروش آراء با استفاده از هر وسيله مبارزاتي بايستيم و يا لا اقل چنين مواردي را افشا نمائيم.
ثانيا: اين انتخابات همانند انتخابات هاي قبلي رژيم دست نشانده از تمامي جهات سياسي، مالي، امنيتي، تبليغاتي و غيره توسط اشغالگران رويدست گرفته شده و به پيش برده مي شود. بودجه برگزاري اين انتخابات را اشغالگران تامين مي كنند و امنيتش را هم عمدتا همانها مي گيرند. جريان برگزاري اين انتخابات نيز بصورت محكمي توسط اشغالگران كنترل مي گردد. فقط كافي است نگاهي به تركيب " كمسيون سمع شكايات " در مورد كانديداهاي اين انتخابات بيندازيم. در اين كمسيون پنج نفره، سه نفر خارجي و دو نفر افغانستاني شركت دارند. رئيس كمسيون يك كانادايي است و دو عضو ديگر كمسيون يكي امريكايي و ديگري انگليس هستند. در واقع همين سه نفر تصميم گرفته اند كه به چه كساني از كانديدا ها اجازه شركت در انتخابات بدهند و به چه كساني ندهند.
شركت درين انتخابات به مفهوم تائيد اشغال كشور توسط قدرت هاي امپرياليستي وارتجاعي خارجي و به مفهوم تائيد حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده است كه هيچ مفهومي جز خيانت ملي و وطنفروشي ندارد.
ثالثا: وضعيت امروزي كشور و مردمان كشور با وضعيت زمان اشغال افغانستان توسط سوسيال امپرياليست هاي شوروي و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده آنها كدام فرق اساسي ندارد. مردمان ما در مبارزه و مقاومت عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان دران زمان دو و نيم ميليون نفر قرباني دادند و چندين ميليون ديگر شان رنج ها و مصيبت هاي آوارگي به كشور هاي خارجي و بيخانماني در داخل افغانستان را بجان خريدند. سلسله اين رنج ها و مصيبت ها هنوز پايان نيافته است.
يقين داريم كه اكثريت شما، يك يا چند عزيز تان را در آن وقت از دست داده ايد ويا شخصا و همراه با خانواده هاي تان درد ها و رنج هاي آوارگي و بيخانماني را تحمل كرده ايد و بعضا هنوز هم تحمل مي كنيد. ما و شما آن قرباني هاي عظيم را به اين خاطر متقبل نشديم كه سوسيال امپرياليست هاي شوروي و نوكران شان از دروازه كشور ما خارج شوند تا امپرياليست هاي امريكايي و نوكران شان از كلكين آن وارد گردند. شركت در اين انتخابات به مفهوم ناسپاسي در حق شهداي جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي و ناديده گرفتن رنج ها و مصيبت هاي آوارگان و بيخانمان شدگان آن جنگ مقاومت است.
رابعا: رژيم دست نشانده و پوشالي حاكم، سر تا پا و بصورت كامل يك رژيم فاسد و چپاولگر است، آنچنانكه مي توان آنرا فاسد ترين رژيم در تاريخ افغانستان دانست. اين خصلت رژيم با تغيير سردمداران آن تغيير نمي نمايد. ولي شركت ولو محدود شما در اين انتخابات يكبار ديگر به اين رژيم فاسد و سردمداران سراپا آلوده آن فرصت مي دهد كه دعواي دروغين منتخب شدن توسط مردم را مطرح نمايند و باز هم به فساد وچپاولگري هاي شان ادامه دهند.
خامسا: اكثريت كساني كه سرمداران اين رژيم پوشالي را تشكيل مي دهند، جنايتكاران قابل محاكمه خلقي – پرچمي، جهادي و طالبان تسليم شده هستند و اكثريت كانديداهاي رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم نيز همين هايند. كل جريان آمادگي ها براي برگزاري اين انتخابات نشان مي دهد كه معامله گري هاي آشكاري صورت گرفته تا يكبار ديگر همين جنايتكاران حاكم موجود با فريبكاري ها و تقلبات وسيع و با جابجايي ها و تغييرات اندكي، بر مسند اقتدار و حاكميت پوشالي حاكم باقي بمانند. اين رسوايي و افتضاح آنقدر عريان و عيان است كه حتي تعداد زيادي از كانديداهاي رياست جمهوري رژيم، دم از تحريم انتخابات مي زنند. در چنين شرايطي، كساني كه با " نيت نيك " در اين بازي انتخاباتي شركت مي كنند، آرزو دارند كه تعفن زجر دهنده و كثافت غير قابل تحمل يك مرداب عميق و وسيع را كه پرورش دهنده انواع بيشمار ميكروب ها و حشرات كزنده است، با " عطر پاشي از ميان ببرند. اين كار شدني نيست. اينها بايد بدانند كه بو و گند اين مرداب را با " عطر پاشي " نمي توان از ميان برد. يگانه راه و چاره، خشكاندن كامل اين مرداب است تا همراه با آن، تمام بو و گند و تمام حشرات زهري پرورده شده در آن نيز از ميان بروند.
ما بطور خاص كارگران و دهقانان كشور را مورد خطاب قرار مي دهيم:
در انتخابات رژيم شركت نكنيد! اين رژيم نماينده و حامي و پشتيبان يك مشت فيودال و سرمايه دار استثمارگر دلال است. يكي از اهداف اصلي برگزاري انتخابات جاري، ابقا و تحكيم زنجير هاي استثمار بر دست ها و پاهاي شماست. شركت شما در اين انتخابات، جز خدمت سياسي به دشمنان طبقاتي تان، مفهوم ديگري نمي تواند داشته باشد. از دست زدن به چنين كاري بر حذر باشيد!
ما توده هاي ستمديده زنان و دختران افغانستاني را مورد خطاب قرار مي دهيم:
در انتخابات رژيم شركت نكنيد! امپرياليست هاي اشغالگر و رژيم دست نشانده آنها مسئله زنان را صرفا به مثابه گروگاني در خدمت به اشغالگري ها و وطنفروشي هاي شان مورد استفاده قرار مي دهند. سر تا پاي اين رژيم را وارسي كنيد! آيا اكثريت قريب به اتفاق گردانندگان كنوني و كانديداهاي دور دوم انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم، شوونيست هاي قسم خورده و زن ستيزان نا پشيماني نيستند كه براي ابقا وتحكيم بردگي جنسي زنان، قانون برده دارانه تدوين، تصويب و توشيح مي كنند؟
موجوديت يك اقليت كوچك نمايشي از زنان در ميان گردانندگان رژيم و كانديداهاي انتخابات جاري، نبايد شما را فريب دهد. چند نفر از زنان پارلمان نشين رژيم، در مخالفت با قانون تحميل كننده بردگي جنسي بر زنان يعني " قانون احوالات شخصيه اهل تشيع " راي مخالف دادند؟ امارت اسلامي طالبان نيز در زمان قدرتش، تعداد زيادي از زنان را به خدمت گرفته بود كه گرچه رتبه هاي شان پائين بود، اما نقش شان در خدمت به امارت اسلامي نمايشي نبود. اين وضعيت انعكاس دهنده واقعيت تلخ موجود در سطح كل جامعه، به شمول خانواده ها، است. واقعيت تلخ مذكور اين است: شوونيزم مرد سالار توسط خود زنان نيز تحكيم و تقويت مي گردد. يكي از وظايف اصلي زنان مربوط به رژيم نيز تحكيم و تقويت شوونيزم مرد سالار است.
ما نسل جوان كشور را مورد خطاب قرار مي دهيم:
در انتخابات رژيم شركت نكنيد! شركت در انتخابات رژيم به مفهوم شركت در تلاش براي تحكيم حاكميت پوشالي اين رژيم است. به هر اندازه ايكه اين تلاش نتيجه بدهد به همان اندازه عمر بي سرنوشتي شما نيز بيشتر خواهد شد. تحكيم بيشتر اين رژيم به مفهوم تحكيم بيشتر حالت اشغال كشور و به مفهوم ادامه بيشتر جنگ در كشور است و اين يعني طولاني شدن مدت استفاده از شما به مثابه گوشت دم توپ جنگ اشغالگرانه اربابان رژيم و جنگ وطنفروشانه خود رژيم و دوام دار شدن بيشتر بيكاري، بي آيندگي، دربدري و آوارگي شما.
ما توده هاي مليت هاي تحت ستم كشور را مورد خطاب قرار مي دهيم:
در انتخابات رژيم شركت نكنيد! اين رژيم ذاتا يك رژيم شوونيست و اعمال كننده ستم ملي بر مليت هاي تحت ستم كشور است. اين خصلت ذاتي رژيم در قانون اساسي اش رسما تثبيت شده است. مهره هاي غير پشتون موجود در اين رژيم و مهره هاي كانديد براي احراز مقام در اين رژيم، نمايندگان منافع حقيقي مليتي شما نيستند. آنها خود فروختگاني هستند كه تعلقات مليتي شان را در خدمت شوونيزم حاكم قرار مي دهند تا ثروت هاي چپاول شده دست داشته شان را حفظ كنند و ثروت هاي بيشتري بدست بياورند.
ما توده هاي پشتون در كشور را مورد خطاب قرار مي دهيم:
در انتخابات رژيم شركت نكنيد! نصيب شما از وضعيت كنوني، قتل هاي پيهم در بمباران هاي هوايي اربابان اشغالگر رژيم بوده و خواهد بود. به هم مليتي هاي تان در پاكستان نگاه كنيد! لشكر كشي اردوي دولتي پاكستان بر مناطق مختلف پشتون نشين آن كشور در ظرف چند ماه گذشته، چهار ميليون پشتون پاكستاني را به آوارگي كشانده و هزاران نفر شان را از ميان برده است. اين لشكر كشي كه بنا به دستور اربابان امريكايي رژيم پوشالي تحميل شده بر افغانستان صورت مي گيرد، مورد حمايت و تشويق اين رژيم قرار دارد. شركت شما در انتخابات جاري رژيم، سهمگيري در تلاش براي تحكيم اين رژيم و گسترش بيشتر نفوذ و حاكميت آن است. هر قدري كه اين تلاش ضد ملي و ضد مردمي نتيجه بدهد، بمباران هاي قتل عام كننده بر شما بيشتر و بيشتر خواهد شد و اردوي دولتي پاكستان نيز بيشتر و بيشتر تشويق و حمايت خواهد شد كه همچون سوات و باجور، وزيرستان و سائر مناطق پشتون نشين پاكستان را درهم كوبد و اهالي شان را وسيعا به قتل رسانده وبه آوارگي بكشاند. شما بايد بدانيد كه پشتون هاي شامل در رژيم و پشتون هاي كانديد براي رسيدن به مقام و چوكي درين رژيم، به شمول كرزي، نمايندگان حقيقي شما نيستند. آنها در اصل به دنبال منافع طبقاتي، خانوادگي و شخصي خود شان هستند و از احساسات مليتي شما در جهت تامين اين منافع سوء استفاده مي كنند.
عدم شركت در انتخابات رژيم پوشالي، بخشي از مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي دست نشانده آنها است. بيائيد به جهانيان نشان دهيم كه اكثريت قاطع و قريب به اتفاق مردمان كشور ما در اين حركت مقاومت جويانه شركت مي كنند!
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان متعهد است كه با تمام توش و توان، براي توفيق هر چه گسترده تر كارزار مبارزاتي تحريم انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده، در مسير مبارزه براي برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي، كار و پيكار نمايد.
در حال حاضر، ما تمامي شخصيت ها و حلقات ملي، دموكرات و انقلابي كشور را به تنظيم و پيشبرد يك مبارزه مشترك براي پيشبرد كارزار مبارزاتي تحريم اين انتخابات عوام فريبانه و نمايشي بر مبناي مواضع و شعار هاي مشترك فرا مي خوانيم!
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان
اول سرطان 1388 ( 22 جون 2009 )
تشديد و گسترش خانه جنگي ارتجاعي در پاكستان
و
آوارگي ميليون ها نفر
اكنون مدت بيشتر از يك ماه مي شود كه در منطقه سوات و اطراف آن جنگ هاي شديدي ميان طالبان پاكستاني و قوت هاي نظامي اردوي دولتي پاكستان جريان دارد. اين منطقه زيبا وسيعا تخريب شده و اكثريت قريب به اتفاق باشندگان آن، كه ذرايع غير دولتي تعداد آنها را سه ميليون نفر تخمين مي زنند، آواره و بي خانمان گشته اند. بروز اين وضعيت، اولين ثمره برجسته " استراتژي جديد" دولت امريكا در قبال پاكستان است.
به نظر مي رسد كه جنگ جاري در سوات و اطراف آن، ديگر همانند جنگ هاي قبلي قوت هاي نظامي اردوي پاكستان در مناطق قبايلي، كه در اين يا آن حد داراي جنبه هاي نمايشي بوده اند، نيست و يك جنگ واقعي كوبنده به اشتراك قوت هاي هوايي، زرهي، توپخانه و پياده است كه منظما و بصورت مستمر ادامه يافته و هدف آن نيز پاكسازي كامل طالبان از منطقه اعلام گرديده است.
اينكه اردوي دولتي پاكستان سر انجام ناچار شد دست به جنگ واقعي همه جانبه عليه طالبان پاكستاني بزند، ناشي از سه عامل مي باشد:
1 – ظاهرا يكي از عوامل مهم، مبدل شدن طالبان به يك تهديد سرتاسري براي حاكميت دولتي در پاكستان بوده است. پس از معاهده ميان حكومت ايالتي و طالبان سوات، كه در واقع منطقه به طالبان سپرده شد، طالبان در صدد بر آمدند كه ساحه نفوذ شان را گسترش دهند و مناطق اطراف سوات را نيز تحت كنترل بگيرند. پس از تصرف منطقه " بونير " توسط طالبان، كه يك منطقه نزديك به اسلام آباد است، چنين وانمود شد كه گويا طالبان مستقيما اسلام آباد را در معرض تهديد قرار داده و وضعيتي شبيه به وضعيت ايجاد شده در زمان غايله " لال مسجد " به وجود آورده اند.
2 – همزمان با آغاز افزايش قوت هاي نظامي امريكايي در افغانستان، مقامات دولتي نظامي و ملكي پاكستان به اين صرافت رسيدند كه اين قوت ها ديگر عملا مي توانند در موقعيتي قرار بگيرند كه نقشه " گسترش جنگ در پاكستان " را خود و در سطح نسبتا وسيعي مورد اجرا قرار دهند. آنها دريافتند كه ديگر تهديدات امريكايي ها مبني بر اينكه يا قوت هاي نظامي پاكستان خود قاطعانه و بصورت گسترده عليه طالبان اقدام نمايند و يا آنها خود دست به اقدام خواهند زد، جدي و داراي بعد وسيع است.
از اين لحاظ، در واقع شرايطي شبيه به شرايط زمان آغاز حمله امريكايي ها بر افغانستان براي دولت پاكستان بوجود آمد. در آن موقع دولت پاكستان كه يكي از حاميان علني امارت اسلامي طالبان بود و آن امارت را به رسميت شناخته بود، از حمايت طالبان دست كشيد و به يكي از متحدين منطقه يي كارزار تجاوزكارانه امپرياليست هاي امريكايي مبدل شد. عامل عمده اين چرخش سريع يكصد و هشتاد درجه يي دولت پاكستان، تهديد امپرياليست هاي امريكايي مبني بر حمله وسيع هوايي و راكتي بر پاكستان و تخريب كامل اين كشور، در صورت عدم همراهي دولت پاكستان با جنگ تجاوزكارانه آنها بر افغانستان، بود.
در شرايط فعلي نيز دولت پاكستان ترجيح داد خود دست به اقدام نظامي جدي و وسيع عليه طالبان بزند تا از يكجانب زمينه اي براي اقدام مستقيم قوت هاي امريكايي در داخل پاكستان به وجود نيايد و از جانب ديگر زمينه براي استفاده وسيع تر و بهتر كمك هاي نظامي و غير نظامي امريكا فراهم گردد. در واقع هم اكنون نيز مي توان همين عامل را به مثابه عامل عمده تشديد و گسترش جنگ در پاكستان به حساب آورد. از اين ديدگاه، جنگ سوات و اطراف آن، تطبيق مشخص نقشه امريكايي" گسترش جنگ در پاكستان " است كه توسط قواي نظامي دولتي پاكستان عملي مي گردد.
3 – بخش مهمي از مخارج ماشين دولتي پاكستان، از زمان آغاز تجاوز امپرياليست هاي امريكايي ومتحدينش بر افغانستان تا حال، از طريق كمك هاي نظامي و غير نظامي امريكا به پاكستان در اذاي همراهي دولت پاكستان با كارزار امريكايي تجاوزگري واشغال تامين مي گردد. در شرايطي كه كل اقتصاد پاكستان با مشكلات عديده مواجه است و دولت پاكستان نيز با بحران مالي دست وپنجه نرم مي نمايد، تزريق كمك هاي مالي امريكا بر اين بدن مريض، به عاملي بدل شده است كه بدون آن، بحران جاري اگر براي دولت پاكستان كشنده نشود، لا اقل شديدا خطرناك خواهد بود. اقتصاد نيمه مستعمراتي پاكستان با اين " رشوه گيري اقتصادي " ميزان گرديده و بدون آن توازنش را در اين يا آن حد از دست خواهد داد.
چنانچه موافقتنامه سوات ميان حكومت ايالتي و طالبان، كه مورد توافق حكومت مركزي پاكستان نيز قرار گرفته بود، به قوت خود باقي مي ماند، قويا اين خطر وجود داشت كه دولت پاكستان از دريافت " سيروم امريكايي " محروم گردد. پس از امضاي موافقت نامه سوات ميان طالبان پاكستاني و حكومت ايالتي پشتنونخوا ( صوبه سرحد ) و توافق حكومت مركزي با آن، تقريبا تمامي سردمداران امريكا و اروپا، با اين موافقت نامه مخالفت كردند و خواهان الغاي آن گشتند. در واقع حكومت پاكستان قويا در صدد بود كه موافقتانه مذكور از ميان برود. پيشروي طالبان بطرف بونير و نقض آشكار موافقتنامه سوات از طرف آنها چيزي بود كه حكومت مركزي و اردوي پاكستان آرزويش را داشتند تا با توسل به آن جنگ را شروع نمايند. از اين نظر، جنگي را كه اردوي پاكستان در سوات و مناطق اطراف آن پيش مي برد، همان جنگ امريكايي است كه پيشبرد آن را اردوي پاكستان " تيكه " كرده است.
جذب كمك براي آوارگان جنگ، خود به زمينه مساعد ديگري براي استفاده جويي هاي ميليوني مقامات دولتي مسئول تنظيم اين كمك ها مبدل گرديده است. تنها امريكايي ها تا حال 310 ميليون دالر كمك وعده داده اند. سائر قدرت هاي امپرياليستي نيز تهيه كمك هاي هنگفتي را متعهد شده اند. اين در حالي است كه نخست وزير پاكستان اعلام كرده است كه پاكستان به 800 ميليون دالر كمك براي آوارگان جنگ نيازدارد ومقدار فعلي كمك هاي وعده داده شده بسيار ناكافي است.
آوارگان جنگ سوات در وضعيت بسيار بد و نا مساعدي قرار دارند. رويهمرفته در حدود 5/2 ميليون نفر آنها در خيمه بستي هاي مخصوص آوارگان راجستر شده اند، در حاليكه در حدود 500 هزار نفر ديگر آنها در تمامي نقاط پاكستان پراگنده گرديده اند. روي آوري تعداد زيادي از اين آوارگان بطرف شهر كراچي، بصورت غير منتظره اي حساسيت هاي مليتي در ميان سندي ها را تشديد كرده و به گروه هاي محلي ناسيوناليست سندي فرصت داده است كه عليه سكنا گزين شدن تعداد زياد پشتون ها در سند، اقداماتي را رويدست گرفته و با تحريك روحيات ناسيوناليستي سندي به بسيج توده يي براي شان دست بزنند.
اردوي پاكستان اعلام كرده است كه نيروهايش تا زمان سركوب كامل طالبان در سوات، اين منطقه را ترك نخواهند گفت و بر علاوه جنگ در سائر مناطق صوبه پشتونخوا ( صوبه سرحد ) ومناطق قبائلي پشتون نشين سرحدي را نيز تشديد خواهد كرد. هم اكنون سلسله در گيري ها در وزيرستان از هر دوطرف تشديد گرديده و بر علاوه دامنه درگيري ها در شكل حملات نظامي بالاي مناطق و همچنان عمليات هاي انتحاري و گروگان گيري، به لاهور، پشاور و سائر مناطق نيز رسيده است. به اين ترتيب جنگ شديد و گسترده واقعي در پاكستان در گرفته است.
اردوي پاكستان و حكومت تحت رهبري حزب نصرالله بابر، زماني بنا به فرمايش امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي و مساعدت هاي سلاطين و شيوخ عرب منطقه خليج، در سازماندهي مستقيم طالبان نقش عمده اي بازي نمود و همه با هم اين بلاي سياسي و نظامي را بجان افغانستان و مردمان آن انداختند، بلايي كه سر انجام بجان پاكستان و مردمان آن نيز افتاد. اكنون اردو و حكومت، يكبار ديگر بنا به فرمايش همان مراجع و منابع قبلي، در داخل خود پاكستان به سركوب كساني دست و آستين بالا زده اند كه جنرال متقاعد آنها را " فرزندان من " مي خواند.
جنگ ميان " والد " و فرزندانش به كجا خواهد كشيد و چه نتايجي خواهد داشت؟
اولا: تا آنجائيكه به توده هاي پاكستاني
مربوط است، آوارگي آنها در جريان اين خانه جنگي خانمانسوز، وسيع تر و گسترده تر از آوارگي هاي جنگ هاي گذشته ميان هند و پاكستان است. اكنون رويهمرفته در حدود چهار ميليون نفر آواره جنگي – از مناطق سوات، باجور، وزيرستان و غيره - در پاكستان وجود دارند. اين چنين آوارگي گسترده فقط در زمان تجزيه هند به هندوستان و پاكستان، و البته با محاسبه آوارگان هر دوطرف، به وجود آمده بود. مردمان پاكستان و بخصوص توده هاي پشتون در اين كشور، قربانيان اصلي اين جنگ " والد " و " فرزندان " عاق شده اش هستند.
ثانيا: هدف از جنگ گسترده آغاز شده در پاكستان اين است كه با سركوب طالبان پاكستاني، مقاومت اسلامي در افغانستان را فاقد پشتگاه بسازند و زمينه را براي تسليمي بخش هاي بزرگي از طالبان و سائر بخش هاي مقاومت اسلامي به اشغالگران ورژيم دست نشانده، از طريق مذاكرات فراهم سازند. حكومت و اردوي پاكستان با كسب اين اطمينان، و يا لا اقل اين اميد واري، كه در اين مذاكرات، سهمي از قدرت در افغانستان به طالبان وهم قماشان ديگر شان داده خواهد شد، اين جنگ را آغاز كرده اند. اينكه از يكجانب عنصر مهمي از " استراتژي جديد " امريكا در قبال افغانستان، مذاكرات با طالبان و سائر اسلاميست هاي مخالف مسلح عنوان مي گردد و از جانب ديگر مذاكرات مجوزه ميان نمايندگان رژيم و طالبان در امارات متحده عربي توسط وزير دفاع امريكا، با طرح اين مسئله كه فعلا بخاطر سنگين بودن وزنه طالبان، پيشبرد مذاكرات به نفع ما نيست، حاكي از اين است كه اشغالگران، بخصوص امپرياليست هاي امريكايي، منتظر نتايج ملموس جنگ در پاكستان و افزايش قواي خود شان در افغانستان هستند.
تجارب هفت سال گذشته نشان داده است كه انتظارات امپرياليست هاي اشغالگر از نتايج اقدامات شان، مي تواند بر آورده نشود و اين اقدامات، آنها را بيشتر از پيش در منجلاب مشكلات گرفتار سازد. اين احتمال وجود دارد كه اقدامات وسيع و گسترده اردوي پاكستان عليه طالبان پاكستاني، بجاي ايجاد محدوديت براي طالبان افغانستاني، زمينه وسيعي براي سربازگيري آنها از داخل پاكستان به وجود بياورد. حد اقل بخش هايي از اردوي پاكستان جنگ جاري را بخاطري پيش مي برند كه طالبان پاكستاني را به طرف افغانستان برانند. بعضي از مبصرين سياسي پاكستاني كه افسران متقاعد عاليرتبه اردوي پاكستان هستند، آشكارا از اين حرف مي زنند كه پاكستان " جاي مناسب " براي جهاد طالبان نيست، يعني اينكه اين جاي مناسب، افغانستان است.
در واقع ملا عمر، امير المومنين طالبان افغانستاني، آشكارا طالب تمركز " جهاد " در افغانستان است و جنگ طالبان پاكستاني با اردوي اسلامي پاكستان را براي " جهاد عليه كفار اشغالگر در افغانستان " مضر ارزيابي مي نمايد. او بار ها طالب آن شده است كه طالبان پاكستاني جنگ در پاكستان را متوقف بسازند و براي پيشبرد " جهاد " به افغانستان بيايند.
طالبان پاكستاني به دليل تشتت ذاتي ناشي از بافت قبيله يي رهبريت ها و صفوف شان نتوانسته اند به يك تحريك متحد المركز و هماهنگ بدل شوند. آنها عمدتا در ميان پشتون هاي پاكستان پايه دارند كه مجموعا فيصدي كوچكي از مجموع نفوس پاكستان را تشكيل مي دهند. در پاكستان از يكطرف قوتهاي نظامي اشغالگر خارجي روي صحنه نيستند و از جانب ديگر اردوي پاكستان يك اردوي مجهز، مسلح، جنگ ديده و كثير العده است. بنابرين مناطق طالبان پاكستاني مي توانند از هر جهت، مناطق پشت جبهه يي خوبي براي طالبان افغانستاني باشند، ولي نمي توانند مناطق پايگاهي مناسبي براي جهاد بخاطر تشكيل امارت اسلامي در سراسر پاكستان تلقي گردند.
با توجه به تمامي اين مطالب، اين احتمال قويا وجود دارد كه تمامي طرف هاي درگير در جنگ هاي جاري افغانستان و پاكستان سر انجام عملا تصميم بگيرند كه فعاليت هاي جنگي شان را در افغانستان متمركز سازند. در چنين صورتي تشديد و گسترش جدي جنگ در افغانستان را بايد انتظار داشت. نشانه هاي اين وضعيت از هم اكنون هويدا گرديده است
اكنون رويهمرفته در حدود چهار ميليون نفر آواره جنگي – از مناطق سوات، باجور، وزيرستان و غيره - در پاكستان وجود دارند. اين چنين آوارگي گسترده فقط در زمان تجزيه هند به هندوستان و پاكستان، و البته با محاسبه آوارگان هر دوطرف، به وجود آمده بود. مردمان پاكستان و بخصوص توده هاي پشتون در اين كشور، قربانيان اصلي ... جنگ " والد " و " فرزندان " عاق شده اش هستن
حركت هاي ارتجاعي وحشتناك
براي بر گشتاندن جامعه به اعماق تاريك چندين قرن قبل تاريخ
1
تحميل جزيه بر اهالي غير مسلمان منطقه خيبر
روز سه شنبه 2 جون، گروه طالبان منطقه قبائلي خيبردر ساحه مرزي غرب پشاور، موسوم به " لشكر اسلام "، طي يك جرگه وسيع، پرداخت جزيه اسلامي را بالاي چند صد خانواده غير مسلمان سيك، هندو و عيسوي منطقه تحميل نمود. رهبر اين گروه كه " منگل باغ " ناميده مي شود، در جرگه مذكور، اهالي غير مسلمان منطقه را به پذيرش اسلام دعوت كرد و به آنها اعلام نمود كه در صورت عدم پذيرش اين دعوت، آنها يا بايد منطقه را ترك بگويند و يا بايد جزيه بپردازند. سر انجام رهبران غير مسلمانان منطقه پذيرفتند كه به " لشكر اسلام " جزيه مي دهند، به شرط اينكه امنيت آنها توسط گروه مذكور تامين گردد. " لشكر اسلام "، زنان و اطفال را از پرداخت جزيه معاف نموده و مردان و پسران بالا تر از سن پانزده سال را به پرداخت جزيه سالانه مبلغ يك هزار روپيه پاكستاني مكلف ساخته است.
اگر اين اهالي غير مسلمان، منطقه را ترك مي گفتند، مطابق به روايات اسلامي تمامي دارايي هاي غير منقول آنها ( زمين، خانه، ساختمان هاي تجارتي وغيره ) توسط گروه " لشكر اسلام " مصادره مي گرديد و آنها حق مطالبه هيچگونه خساره اي را نداشتند. برعلاوه كاملا خلع سلاح مي شدند تا هيچگونه اسلحه گرم و حتي سرد را با خود به بيرون از منطقه برده نتوانند.
گرچه پاكستان بنام اسلام و بر مبناي" تئوري موجوديت دوملت در هند " يعني دو ملت هندو و مسلمان، ايجاد گرديد، ولي در طول موجوديت شصت وچند ساله اين كشور، پرداخت جزيه توسط غير مسلمانان، نه در سطح سراسري وجود داشته و نه هم در سطوح محلي ومنطقه يي. در قانون اساسي پاكستان نيز چنين مكلفيتي براي غير مسلمانان وضع نگرديده است.
در افغانستان، پس از آنكه قانون مكلفيت
عمومي عسكري به ميان آمد و مردان تمامي اهالي كشور، اعم از مسلمان و غير مسلمان، مكلف به گذشتاندن دوره خدمت عسكري شدند، به ابتكار دربار، ملاهاي سرشناس فتوايي صادر كردند كه بر مبناي آن، غير مسلمانان، به دليل شركت در " دفاع كشور " از پرداخت جزيه معاف شدند. مطابق به روايات اسلامي، " اهل ذمه " يعني غير مسلمانان جزيه ده، هيچگونه مكلفيتي در امور عسكري و جنگي مملكت اسلامي ندارند.
البته در پاكستان قانون مكلفيت عمومي عسكري وجود ندارد و اردوي آن كشور يك اردوي داو طلب و مزدور است و تمامي افسران و سربازان آن، داوطلبانه به اردو مي پيوندند و از دولت معاش مي گيرند. اما بدون اينكه قانون خاصي وجود داشته باشد، شموليت غير مسلمانان در اردو غير ممكن و عملا ممنوع است. اردوي پاكستان در واقع يك " اردوي جهادي " است و يكي از شعار هاي معروف آن، " جهاد في سبيل الله " است. اما با وجود اين، غير مسلمانان قانونا مكلف به پرداخت جزيه نيستند و قانون عمومي ماليات بالاي مسلمانان و غير مسلمانان علي السويه قابل تطبيق است.
اصولا حكم پرداخت جزيه توسط غير مسلمانان، مدت ها است كه در تمامي كشور هاي اسلامي عملا يكي از احكام منسوخ شده محسوب مي گردد و حتي رژيم هاي بنياد گراي جمهوري اسلامي ايران، حكومت اسلامي سودان، دولت اسلامي جهادي هاي افغانستان، امارت اسلامي طالبان و جمهوري اسلامي كنوني افغانستان، نتوانسته اند و هنوز هم نمي توانند كه در شرايط و اوضاع كنوني، دوباره حكم منسوخ شده مذكور را دوباره زنده كنند. البته اين حكم كماكان در كتب مذهبي فرقه هاي مختلف مذهبي اسلامي وجود دارد و يكي از دروس طلاب ديني محسوب مي گردد. اما عملا يك حكم باطله
محسوب مي گردد.
اصلا احكام مذهبي ايكه بدون سر و صدا و اصدار فتاوي معين و مشخصي از سوي ملاهاي مسلمان، بنا به تكامل عمومي جامعه بشري، عملا غير قابل تطبيق گرديده و ديگر به مثابه مقررات قابل تطبيق در جامعه تلقي نمي گردند، زياد اند. مثلا در اسلام، برده داري منسوخ نگرديده است. اما احكام مربوط به برده داري، ديگر مدت ها است كه از لحاظ عملي كلا احكام تعطيل شده و يا به عبارت ديگر احكام باطله و منسوخ تلقي مي گردند و حتي ملاهاي مسلمان نيز كوشش براي برقراري عملي آنها را كنار گذاشته اند.
البته اوجگيري حركت هاي بنياد گرايانه اسلامي در كشور هاي اسلامي و پيدايش چند حاكميت بنياد گرا درين كشور ها، با تلاش براي زنده كردن دوباره تعدادي از احكام منسوخ شده مذهبي اسلامي توام بوده است. مثلا سنكسار كردن زاني و زانيه، بريدن دست دزد، كشتن همجنس باز و احكام مشابه ديگري مدت ها بود كه در تمامي كشور هاي اسلامي به احكام منسوخ شده مبدل گرديده بودند. اما اين احكام، توسط جمهوري اسلامي ايران، سلطنت وهابي سعودي، حكومت اسلامي سودان و امارت اسلامي طالبان دوباره زنده شدند.
در هر حال، بنياد گرايي اسلامي، چه مزين به چپن و قره قلي كرزي باشد و چه ملبس به پتو و لنگي منگل باغ، بلايي است كه خواهان برگشت جامعه به اعماق تاريك چندين قرن قبل تاريخ است. آنچه در منطقه خيبر اتفاق افتاده است، نمونه اي از اجراي عملي اين خواست ارتجاعي و عقبگرايانه است. نمونه ديگر تلاش براي اجراي عملي اين خواست را، در تدوين، تصويب و توشيح " قانون احوالات شخصيه اهل تشيع " توسط رژيم كرزي مي توان مشاهده كرد.
2
" قانون احوالات شخصيه اهل تشيع "
يك نمودار روشن از ارتجاعيت و ستمگري برده دارانه
يكي از آخرين تلاش هائي كه ملاهاي شيعه افغانستان، تحت رهبري عملي شيخ آصف قندهاري، رهبر حركت اسلامي افغانستان و متنظم حوزه علميه كابل ( بزرگترين مركز تعليمي اسلامي شيعه در افغانستان ) براه انداختند، تنظيم " قانون احوالات شخصيه اهل تشيع " و تصويب و توشيح آن توسط پارلمان رژيم پوشالي و كرزي بود. احكام مذهبي بسياري كه مدت ها ست عملا منسوخ شده تلقي مي گردند و حتي احكامي كه از همان ابتداي به ميان آمدن نتوانسته و نمي توانسته احكام تطبيقي كامل باشند، در متن اين قانون دوباره گنجانده شدند. درينجا بطور مثال صرفا به دو مورد اشاره مي گردد:
" تمكين " – در نكاح اسلامي، زن در بدل مهريه معيني، كه در قرآن از آن بنام " اجوره " ياد شده است، و همچنان تامين اعاشه توسط مرد، نفس خود را به مرد تسليم مي نمايد. نكاح اسلامي در دو مورد مستلزم تمكين كامل زن از شوهر است: يكي در همخوابگي و ديگري در خارج شدن و يا خارج نشدن زن از خانه.
گمان نمي رود كه حكم مبني بر تمكين جنسي كامل و دايمي زن از شوهر، از همان ابتداي اعلام، يك حكم تطبيقي كامل و قابل اجرا بوده باشد. در شرايط كنوني و با توجه به شناخت علمي وسيع از مسائل جنسي انسان ها و همچنان پيچيده شدن زندگي و مناسبات اجتماعي، طرح چنين احكام عملا منسوخ به مثابه قانون، غير از آنكه به شدت ستمگرانه است، عميقا جاهلانه نيز مي باشد.
البته توضيح اين نكته ضروري است كه تمكين جنسي كامل و دايمي زن از شوهر با موضوع ممنوعيت رابطه جنسي در بيرون از چوكات زناشوهري فرق دارد. در شرايط كنوني، ممنوعيت رابطه جنسي در بيرون از چوكات زنا شوهري براي زنان ومردان متاهل، در تمامي قوانين مدني وجود دارد. اما موضوع تمكين جنسي كامل ودايمي زن ازشوهر درانها موجود نيست، چرا كه چنين چيزي را اساسا نمي توان به صورت يك حكم قانوني در آورد.
تمكين زن در خارج شدن و يا خارج نشدن از خانه، قبل از همه مستلزم موجوديت چيزي بنام خانه است. اگر اصلا خانه اي وجود نداشته باشد، مثلا در زندگي كوچي ها، چگونه مي توان حكم مذكور را اجرا كرد؟ برعلاوه، اين حكم در طول تاريخ، و هم اكنون، صرفا براي افراد مربوط به طبقات و اقشار بالايي كار برد و قابليت تطبيق داشته و دارد و نه براي توده هاي زحمتكش.
" نكاح موقت ( متعه ) " – متعه از نگاه لغوي به مفهوم كار يا چيز قابل تمتع ( لذت بردن ) است. به عبارت ديگر منظور از متعه ( نكاح موقت )، عياشي است و زن واضحا درينگونه نكاح صرفا به مثابه يك شي يا جنسي براي عياشي مرد تلقي مي گردد و اين " قابليتش " براي مدت معيني در بدل يك قيمت معين جنسي و يا پولي توسط مرد خريده مي شود..
نكاح موقت در سال هاي اول صدر اسلام در زمان حيات محمد مجازبود و هيچگونه حكمي مبني بر تحريم آن صادر نشده است. اما عمر از نكاح موقت خوشش نمي آمد و با آن مخالف بود. او به ابوبكر نيز پيشنهاد داده بود كه نكاح موقت را ممنوع اعلام نمايد. اما ابوبكر به دليل اينكه نكاح موقت در زمان حيات خود محمد ممنوع اعلام نشده بود، جرئت نكرد دست به اين كار بزند. عمر در زمان خلافت خودش دست به اين كار زد و نكاح موقت را همرديف زنا قرار داد. وي تا آن حدي توانست اين ممنوعيت را عملي نمايد كه حتي علي وادار شد از اين ممنوعيت تبعيت نمايد و يا لا اقل صيغه بازي هايش را پنهاني انجام دهد و حد اقل در يك مورد، مطابق به روايات خود راويان شيعه، مجبور گرديد تاوان كلاني نيز براي اين كار پنهاني اش بپردازد. از آن زمان به بعد، ممنوعيت صيغه موقت توسط تمامي مذاهب اهل تسنن و اكثريت مذاهب اهل تشيع پذيرفته شده و مورد اجرا قرار مي گيرد. تنها در مذهب اثناعشريه ( جعفري ) است كه حكم قاطع حلال بودن نكاح موقت وجود دارد و حتي توسط بعضي از ملاهاي اين فرقه به مثابه كاري تبليغ مي گردد كه ثواب آن بيشتر از نكاح دايمي است.
در افغانستان پيروان دوفرقه مذهبي اهل تشيع وجود دارند: جعفري و اسماعيلي. اما صيغه موقت حتي در ميان پيروان مذهب جعفري در افغانستان، در طول تاريخ، يك عمل مذموم و غير قابل عمل تلقي شده است، تا آن حدي كه صرفا بعضي از ملاهاي جعفري به تبليغ براي آن دست مي زنند. كساني كه ندرتا دست به اين كار مي زنند، معمولا دزدانه عمل مي كنند و از افشا شدن آن خجالت مي كشند. زنان بطور خاص با اين كار مخالفند و " صيغه " را مساوي با " زنا " مي دانند و زنان صيغه شده را به شدت مذمت مي كنند.
" قانون احوالات شخصيه اهل تشيع " بنا به عدم تجانس داخلي رژيم پوشالي با مخالفت هاي دروني مواجه شد و جان چند نفر نيز در جريان اين كشمكش ضايع شد. اربابان امپرياليستي رژيم نيز با اين قانون مخالفت كردند. در نتيجه، اين قانون به حالت تعليق در آمد و كرزي بعد از تصويب آن توسط پارلمان رژيم و حتي بعد از توشيح آن توسط خودش، حكم اصلاح مجدد آن را صادر كرد.
با نگاهي به متن تصويب شده و توشيح شده اين قانون، مي توان بخوبي و روشني به ماهيت ستمگرانه مذهبي و زن ستيزانه خود اين قانون و كلا رژيم پوشالي پي برد.
اين قانون در واقع زنان را به مثابه بردگان جنسي مردان تعريف مي نمايد و نه انسان ها و شهروندان متساوي الحقوق با مردان.
زبان اين قانون همان زبان جلف و وقيحانه توضيح المسائلي است و كلماتي چون " وطي "، " دخول "، " مدخوله " و غيره كه كلمات معادل دري و پشتوي آنها در مكالمات روز مره مردم به عنوان فحش و دشنام بكار برده ميشوند، سراسر بخش هاي مربوط به نكاح، نكاح موقت و طلاق را پوشانده است.
قانون احوالات شخصيه اهل تشيع، بصورت بسيار بارزي نشاندهنده ستم مذهبي بر شيعيان افغانستان است. مطابق به قانون اساسي رژيم، شيعيان افغانستان صرفا در رابطه با احوالات شخصيه،حق دارند قانون ويژه خود را در مطابقت با احكام فقهي تشيع داشته باشند. يعني آن ها در رابطه با احوالات غير شخصيه حق ندارند قوانين ويژه خود را داشته باشند و بايد ازهمان قانون عمومي كشوري كه بايد در مطابقت با فقه حنفي قرار داشته باشد، تبعيت نمايند.
جنبه ديگري از ستمگري مذهبي اين قانون، ناديده گرفتن كامل شيعيان اسماعيلي در افغانستان است كه حد اقل مجموع نفوس آنها را مي توان يك ميليون نفر تخمين نمود. قانون احوالات شخصيه اهل تشيع، كه شيعيان را مساوي به پيروان مذهب جعفريه قرار مي دهد، كلا در مطابقت با فقه جعفري قرار دارد.
مهم ترين جنبه ستمگرانه مذهبي اين قانون، ستمي است كه از ناحيه چنين قانوني متوجه تمامي اهالي شيعه جعفري در افغانستان مي گردد. اين قانون، خصوصي ترين مسائل زندگي زنان و مردان اين بخش از اهالي كشور را رسما به مثابه مسائل قابل كنترل توسط حكومت و ملا ها تعريف مي نمايد و به اين ترتيب ستمگري مذهبي تماميت خواهانه متبلور درين وضعيت، اگر به مراتب غليظ تر از ستمگري مذهبي امارت اسلامي طالبان نباشد، به هيچوجه كمتر از آن نيست. اين جنبه ستمگرانه مذهبي اين قانون اساسا ناشي از آن است كه " طالبانيزم تشيع " كلا در درون رژيم حضور دارد وتماميت خواهي مذهبي، ديد ارتجاعي و روحيه استبدادي بخش هايي از اين "طالبانيزم " مثل بخش محسني، از پشتوانه " مرجع " قابل تقليد نيز برخوردار است. به همين جهت، محسني در دفاع آشكار از اين قانون ايستاد و اعلام كرد كه:
‹‹ هيچ كسي حق ندارد اين قانون را تغيير بدهد. ››
گمان نمي رود كه اين قانون بتواند به عنوان يك قانون قابل اجرا تثبيت گردد. ولي از جانب ديگر ملاهايي مثل محسني نيز ممكن نيست تغيير آن را بپذيرند. محتمل ترين امكان اين است كه اين قانون مدت ها به حالت تعليق قرار بگيرد، همانگونه كه احكام معيني از آن، عملا قرن ها به حالت تعليق قرار داشته است.
ملاهاي بنياد گراي شيعه جعفري در افغانستان، تثبيت قانون احوالات شخصيه اهل تشيع در قانون اساسي رژيم را، كه در واقع جز تثبيت حق آنها براي تحت كنترل گرفتن مسائل شخصي وخصوصي اهالي شيعه معني و مفهوم ديگري ندارد، به مثابه يك دستاورد سياسي و به مثابه تثبيت حقوق دموكراتيك شيعيان در افغانستان، به خورد مردم داده و مي دهند. ولي يكي از الزامات اوليه تثبيت حقوق دموكراتيك تمامي مردم افغانستان، منجمله شيعيان، جدايي دين از دولت يعني غير ديني شدن دولت است. اصولا دموكراسي، حتي به مفهوم بورژوايي آن، بدون مبدل شدن باور ها واحكام مذهبي به مسائل خصوصي و شخصي افراد غير قابل حصول است. در واقع در " دموكراسي اسلامي "، مراد از دموكراسي صرفا يك مكانيزم يا طرز العمل است و مفهوم ديدگاهي ندارد. خلاصه، تثبيت حقوق دموكراتيك مردم به مفهوم حقيقي كلمه، اساسا بدون سرنگوني كلي حاكميت دولتي مذهب و برقراري حاكميت سكولار و لائيك در مسير كلي مبارزه براي بر انداختن هر گونه استثمار و ستم و ايجاد جامعه مبتني بر مساوات ميان انسان ها، غير ممكن است.
استراتژي جديد امريكا در افغانستان
استراتژي خروج يا استراتژي تحكيم اشغال؟
بارك اوبا ما رئيس جمهور امريكا، استراتژي جديد امريكا در افغانستان را "استراتژي خروج " ناميده است. اما اين استراتژي در واقع نه استراتژي خروج بلكه استراتژي تحكيم اشغال افغانستان و گسترش جنگ در اطراف افغانستان است و در اساس نه استراتژي جديد بلكه تحكيم و گسترش همان استراتژي زمان بوش محسوب مي گردد.
گرچه تا حال سند مشخص جامعي از سوي دولت امريكا كه اين " استراتژي جديد " را بصورت همه جانبه و جامع توضيح دهد، منتشر نگرديده است؛ اما با توجه به بيانات بارك اوباما و سائر مقامات دولتي امريكا و همچنان اقدامات عملي اي كه تا حال اشغالگران امريكايي در افغانستان و اطراف آن انجام داده و يا رويدست گرفته اند؛ مي توان تا حد زيادي بصورت ذيل خط وخال اين استراتژي را
به تصوير كشيده و مشخص نمود.
1 – تقويت نيروهاي اشغالگر
( افزايش قوت هاي اشغالگر امريكايي، تعميق و گسترش نقش آنها و متمركز ساختن فرماندهي جنگ) :
طبق آخرين بر آوردهائيكه خود اشغالگران به عمل آورده اند، فعلا مجموع قواي نظامي امريكا در افغانستان، 56000 نفر افسر و سرباز را در بر مي گيرد و مجموع قواي نظامي متحدين امريكا در افغانستان، 33000 نفر هستند. با ورود تمامي بخش هاي قوت هاي 21000 نفري اضافي امريكايي به افغانستان، كه بارك اوباما وعده داده و تا حال تعدادي از آنها به افغانستان وارد شده اند و بقيه نيز در حال ورود به كشور هستند، تعداد مجموعي قوت هاي اشغالگر خارجي در افغانستان، در زمان انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم پوشالي، بيشتر از 100000 نفر خواهد شد، يعني چهار برابر مجموع قوت هائيكه در سال 2001 افغانستان را اشغال كردند.
در واقع هر باري كه در طول هفت و نيم سال گذشته، انتخابات در افغانستان بر گذار شده است، چه انتخابات لويه جرگه ها بوده باشد و چه انتخابات رياست جمهوري و پارلماني، قوت هاي اشغالگر بيشتري به كشور وارد شده اند. اين بار نيز تامين امنيت براي انتخابات رياست جمهوري و شورا هاي ولايتي رژيم، يكي از دلايل افزايش قوت هاي اشغالگر امريكايي، نشاندهي مي گردد.
اما افزايش قوت هاي اشغالگر امريكايي بعد از انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم نيز ادامه مي يابد. قرار است از ابتداي سال 2009 تا آخر آن مجموعا 30000 نفر قواي اضافي امريكايي به افغانستان وارد شوند. به اين ترتيب 9000 نفر ديگر قواي تازه نفس امريكايي بعد از انتخابات رژيم وارد افغانستان خواهند شد و تا آخر سال 2009 مجموع قوت هاي اشغالگر به 110000 نفر خوهد رسيد.
اخيرا وزراي دفاع پيمان اتلانتيك شمالي ( ناتو ) به اين فيصله رسيده اند كه به تعداد 5000 نفر از قواي مربوط به كشور هاي اروپايي آن پيمان را از كوسوو بيرون بكشند. اين فيصله مي تواند ظرفيت افزايش قوت هاي نظامي كشور هاي متذكره به افغانستان را بالا تر ببرد و اين احتمال را قوي تر ميسازد كه حد اقل برخي از كشور هاي اروپايي عضو ناتو نيز كم و بيش قواي شان را در افغانستان افزايش دهند. در چنين صورتي مجموع قوت هاي اشغالگر كنوني از لحاظ تعداد نزديك به مجموع تعداد قوت هاي اشغالگر سوسيال امپرياليست هاي شوروي سابق در افغانستان خواهد شد. چنانچه صرفا يكي دو حركت ديگر در جهت افزايش اين قوا به عمل آيد، كه احتمال آن زياد است، مجموع قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و ارتجاعي كنوني با قوت هاي اشغالگر سوسيال امپرياليستي سابق برابر خواهد شد.
اولين دسته ها از قواي اضافي و تازه نفس امريكايي در دو ولايت همجوار كابل يعني در غرب كابل ( ولايت وردگ ) و جنوب كابل ( ولايت لوگر ) مستقر شده اند. يكي از مناطق ديگر نزديك به كابل، كه طبق گفته هاي منابع مربوط به رژيم پوشالي، دسته هاي قواي تازه وارد امريكايي در آينده نزديك در آن مستقر خواهند شد، ولسوالي رشيدان وردگ است كه يكي ازولسوالي مربوط به ولايت غزني است.
درمناطق جنوب كشور، هم اكنون دسته هاي قوت هاي تازه وارد امريكايي در حال ورود به ولايت هلمند و بخشا ولايت فراه هستند. گفته مي شود كه در آينده نزديك دسته هاي ديگر قوت هاي تازه وارد امريكايي در ولايات قندهار، زابل و ارزگان نيز جا بجا خواهند شد.
يكي از وظايف نظامي مهمي كه قواي امريكايي مستقر در افغانستان بر عهده خواهند داشت، سهمگيري گسترده در تامين امنيت سرحدات شرقي، جنوبي و غربي افغانستان خواهد بود. اين وظيفه، سهمگيري گسترده در تامين امنيت سرحدات ولايات كنر، ننگرهار، پكتيا، خوست، پكتيكا، زابل، قندهار و هلمند، كه همه ولايات سرحدي همجوار با خط ديورند هستند و مناطق سرحدي ولايت فراه در غرب كشور و در همجواري با ايران، را در بر خواهد گرفت.
كار هاي ساختماني پايگاه هاي نظامي گران قيمتي به ارزش صد ها ميليون دالر در اين مناطق سرحدي از قبل شروع شده است. بعضي از اين پايگاه ها تكميل شده و به بهره برداري سپرده شده اند، بعضا در حال تكميل هستند و بعض ديگر شان در آينده نزديك تكميل خواهند شد.
يكي از وظايف مهم قوت هائيكه تا كنون در اين پايگاه هاي سرحدي مستقر بوده اند، رهنمايي حملات هوايي طيارات بي پيلوت امريكايي بالاي مناطق آنطرف خط ديورند و بعضا عمليات نفوذي كم دامنه زميني در آن مناطق بوده است. با افزايش تعداد قوت هاي امريكايي مستقر در سرحدات، در صورت ضرورت اين حملات هوايي و زميني مي تواند بيشتر از پيش تشديد و گسترش يابند. در واقع يكي از دلايل راه اندازي عمليات هاي نظامي وسيع عليه طالبان پاكستاني توسط اردوي دولتي پاكستان، پيشگيري از اجرا يا لا اقل پيشگيري از گسترش اينگونه فعاليت هاي نظامي امريكايي ها است.
پايگاه هاي سرحدي امريكايي در مناطق سرحدي ولايت فراه، وظيفه ترصد سرحدات ايران در پيوند با قوت هاي امريكايي مستقر در پايگاه هوايي شيندند را بر عهده خواهند داشت.
افزايش آموزگاران نظامي امريكايي براي آموزش افراد اردو، پوليس و استخبارات رژيم نيز در چوكات عمومي افزايش قوت هاي اشغالگر امريكايي در افغانستان، مد نظر قرار دارد. قرار است نيروهاي امنيتي رژيم، شامل افسر و عسكر، وسيعا افزايش يابند، به خوبي مجهز شوند و آموزش ببينند و اين كار طبعا مستلزم افزايش آموزگاران نظامي خارجي است.
با تمام اين تفاصيل، افزايش سي هزار نفري نيروهاي اشغالگر امريكايي در افغانستان، صرفا يكي از جوانب تقويت نيروهاي اشغالگر امپرياليستي در افغانستان را ميسازد. جنبه ديگر عبارت است از تعميق و گسترش نقش نيروهاي اشغالگر امريكايي در عرصه هاي مختلف. اين جنبه را مي توان بصورت خلاصه، تعميق و گسترش نقش نيروهاي اشغالگر امريكايي در ساحات ملكي و به بيان ديگر نظامي ساختن وسيع و عميق عرصه هاي ملكي در افغانستان دانست.
يكي از اين عرصه ها، عرصه اقتصادي است. قوت هاي اشغالگر امريكايي از مدتي به اينطرف مستقيما به سرمايه گزاري در عرصه اقتصادي شروع نموده اند. اخيرا قومندان عمومي قواي امريكايي مستقر در افغانستان فاش ساخت كه اردوي امريكا تا حال در افغانستان يك ميليارد دالر سرمايه گزاري نموده است. وي بطور خاص از سرمايه گزاري در شركت هاي افغانستاني توليد آب آشاميدني بوتلي – كه در افغانستان معمولا آب معدني ناميده ميشود – و همچنان شركت هاي ساختماني نام برد. به گفته وي، سرمايه گزاري هاي اردوي امريكا در افغانستان ادامه خواهد يافت و بطور روز افزون گسترش خواهد يافت. اردوي امريكا از طريق اين سرمايه گزاري ها، مايحتاج قوت هاي نظامي امريكايي مستقر در افغانستان را در داخل اين كشور توليد خواهد كرد. قومندان عمومي قواي امريكايي مستقر در افغانستان ادعا كرد كه هم اكنون مجموع افراد تحت قومنده اش از آب آشاميدني بوتلي توليد شده در افغانستان استفاده مي كنند. وي بطور آشكار برنامه اي را فاش ساخت كه مطابق به آن، كوشش خواهد شد تا تمام مايحتاج غير جنگي قوت هاي نظامي امريكايي مستقر در افغانستان، از داخل اين كشور تهيه گردد و به اين ترتيب گويا بازار خوبي براي توليدات افغانستان – يعني توليدات مربوط به سرمايه گزاري هاي اردوي امريكا در اين كشور – به وجود بيايد.
به اين ترتيب قوت هاي اشغالگر امريكايي در افغانستان، مستقيما عرصه اقتصادي را مورد حمله قرار داده و براي اشغال بيشتر و بيشتر اين عرصه مي كوشند.
عرصه ديگر، ادامه كار براي شكلدهي رژيم دست نشانده است. پس از رويكار آمدن بارك اوباما، دولت امريكا اعزام چهار هزار نفر آموزگار براي تعليم و تربيه پرسونل ملكي براي پيشبرد امور ملكي رژيم را رويدست گرفت. اين آموزگاران هم در سطح مركز وهم درسطح ولايات در عين حاليكه تعليم و تربيه اين پرسونل ملكي را پيش خواهند برد، اجراات روز مره آنها و به عبارت ديگر اجراات امور روز مره دولت در تمامي سطوح كار هاي دولتي را تحت كنترل خواهند گرفت. اخيرا اعزام اين آموزگاران شروع گرديده است. اما دولت امريكا همزمان با اين كار اعلام كرد كه چون از بابت اعزام آموزگاران ملكي امريكايي به افغانستان دچار مشكل است، موقتا افراد بر حال ويا متقاعد اردوي امريكا را براي پيشبرد اين كار به افغانستان مي فرستد. اما گمان غالب اين است كه اين كار موقتي نخواهد بود و در آينده نيزتداوم خواهد يافت. اصلا در شرايط جنگي افغانستان براي دولت امريكا نهايت مشكل است كه آموزگاران ملكي به اين كشور اعزام نمايد.
متمركز ساختن فرماندهي كل جنگ بدست فرماندهان امريكايي و تمركز بيشتر روي نيروهاي امريكايي در جنگ، جنبه ديگري از تقويت نيروهاي اشغالگر را تشكيل مي دهد.
جنرال مك كريستال در عين حاليكه فرماندهي عمومي نيروهاي امريكايي در افغانستان را بر عهده دارد؛ فرماندهي عمومي نيروهاي ناتو را نيز بر عهده گرفته است. فرمانده عمومي عملياتي، هم براي نيروهاي امريكايي وهم براي نيروهاي ناتو، نيز يك جنرال امريكايي تعيين گرديده است.
قبلا در ولايات مهمي از مناطق جنگي جنوب افغانستان، نيروهاي ناتو مسئوليت هاي عمده جنگي را بر عهده گرفته بودند. مثلا نيروهاي انگليسي در هلمند، نيروهاي كانادايي در قندهار و يا نيروهاي هالندي در ارزگان. در شرايط جديد كه قوت هاي جديد امريكايي عمدتا در ولايات جنوبي و جنوب شرقي مستقر مي گردند، نه تنها از تعداد نقش نيروهاي ناتو درين ولايات كمرنگ تر مي گردد، بلكه از لحاظ عملياتي نيز نقش اين نيروها بيشتر حاشيه يي و جانبي خواهد شد. گرچه ممكن است تمامي كشور هاي اروپايي عضو ناتو يكجا با كشور هاي ديگري كه عضو ناتو نيستند و در افغانستان نيروهاي معدودي دارند، مجموعا قادر گردند كه حد اكثر 5000 نفر نظامي اضافي به افغانستان وارد نمايند، ولي اين مقدار افزايش قوا نيز قادر به حفظ تناسب قبلي ميان قوت هاي اشغالگر امريكايي و غير امريكايي نخواهد بود. نيروهاي اضافي امريكايي همه داراي وظايف جنگي عملياتي خواهند بود، در حاليكه نيروهاي اضافي سائر كشورها، عمدتا وظايف جنگي عملياتي نخواهند داشت و وظايف ديگري بر عهده خواهند گرفت.
مسلما فشار دولت امريكا بالاي تمامي متحدينش در جنگ افغانستان، بخصوص كشور هاي عضو ناتو، بخاطر سهمگيري بيشتر آنها درين جنگ همچنان ادامه خواهد يافت. ولي تجارب چند سال گذشته نشان داده است كه امريكايي ها مجبورند بار اصلي فرماندهي جنگ را بطور متمركز و محكمي بدست بگيرند و بار اصلي پيشبرد جنگ را نيز قويا روي شانه هاي شان حمل نمايند.
2 - منطقه يي ساختن جنگ:
منظور از منطقه يي ساختن جنگ، مد نظر قرار دادن آن به عنوان يك جنگ هم پيوند وهمزمان در افغانستان و پاكستان است. در واقع از همان ابتداي تجاوز به افغانستان واشغال اين كشور، دولت امريكا نقش مهمي براي همراهي دولت و اردوي پاكستان با اين كارزار امپرياليستي قايل بود. حتي بالا تر از آن، همراه شدن دولت و اردوي پاكستان با دولت و اردوي امريكا، نقش مهمي در شكلگيري نهايي نقشه و آغاز عملي اين كارزار بازي نمود.
در واقع دولت و اردوي امريكا بعد از حصول اطمينان در مورد اين همراهي و همگامي دولت و اردوي پاكستان بود كه تصميمش را براي حمله به افغانستان نهايي ساخت و دست به اين حمله وتهاجم زد. در طول مدتي كه عمليات قواي امريكايي براي سرنگوني رژيم طالبان در افغانستان ادامه داشت، تقريبا تمامي ميدان هاي هوايي پاكستان در اختيار اين قوا قرار گرفت و راه لوجيستيكي زميني نيز در پاكستان به روي قواي امريكايي باز گرديد. نقش اين استفاده وسيع قواي امريكايي از تاسيسات هوايي و راه هاي زميني پاكستان، نسبت به تسهيلات ابتدايي و نسبتا محدودي كه در همان موقع در كشور هاي آسياي ميانه بدست آورده بودند، خيلي بيشتر و برجسته تر بود. حتي تا هم اكنون راه هاي لوجيستيكي زميني پاكستان شريان هاي حياتي قواي ائتلاف بين المللي تحت رهبري امريكا و قواي آيساف مستقر در افغانستان را تشكيل مي دهند.
مهم تر از اين اقدامات نظامي مشخص، تصميم دولت پاكستان براي ترك پشت پناهي سياسي امارت اسلامي طالبان بود كه نقش مهمي در سراسيمگي نيروهاي آن و هزيمت كتلوي آنها از سنگر هاي جنگ بازي نمود. پاكستان نزديك ترين و مستقيم ترين متحد و به بيان بهتر حامي و پشتيبان امارت اسلامي طالبان بود. تمامي حمايت هاي مستقيم و غير مستقيم امريكايي، انگليسي و عربي از امارت اسلامي طالبان نيز از لحاظ عملي و مستقيم در همين ظرف مي ريختند و همه با هم نقش عظيمي در شكلدهي و گسترش و تقويت آن بازي مي كردند.
در سال هاي بعد، با تداوم اشغال افغانستان توسط قوت هاي امريكايي و متحدينش، اردوي پاكستان بخش مهمي از قوت هايش را در مناطق قبايلي هم مرز با افغانستان مستقر كرد و به وقفه ها عمليات هاي نظامي محدود ويا نسبتا گسترده را به خرچ امريكايي ها عليه طالبان و نيروهاي القاعده مستقر در اين مناطق پيش برد. اما مهم تر ازين ها، دولت پاكستان، ضربات شديد و گسترده اي بر پيكر تشكيلاتي القاعده در شهر هاي پاكستان وارد نمود و چند صد نفر از كادر رهبري و نيز فعالين آن را گرفتار كرده و به امريكايي ها تسليم نمود.
كمسيون مشترك امنيتي سه جانبه ميان نظاميان امريكايي مستقر در افغانستان، نظاميان پاكستاني و نظاميان رژيم كرزي، كه از چند سال به اينطرف ده ها بار جلساتش را برگذار نموده است، بخوبي نشاندهنده هم پيوندي جنگ در افغانستان و پاكستان است.
بر مبناي همين هم پيوندي بود كه دولت پاكستان در زمان بوش حيثيت متحد استراتژيك دولت امريكا در بيرون از ناتو را بدست آورد و سالانه ميليارد ها دالر كمك هاي نظامي و غير نظامي امريكايي را بدست آورد.
با تمام اينها، دولت امريكا در زمان بوش، مداوما خواستش را براي افزايش نقش جنگي به اصطلاح ضد تروريستي پاكستان تكرار مي كرد و دولت و اردوي دولتي پاكستان را تحت فشار قرار مي داد. در اثر اين فشار ها، دولت و اردوي پاكستان مخفيانه موافقه نمود كه " پايگاه هاي تروريستي " در مناطق قبايلي هم مرز با افغانستان، توسط طيارات امريكايي بمباران گردند. اين بمباران ها چندين ماه قبل از رويكار آمدن بارك اوباما عملا آغاز گرديده بودند.
" استراتژي جديد بارك اوباما " اين روند رو به رشد و گسترش در طي هفت و نيم سال گذشته را محكم به دست مي گيرد و در سطح جديدي اعتلا و گسترش مي بخشد.
در چوكات " استراتژي جديد بارك اوباما "، جنگ در افغانستان و پاكستان به مثابه يك جنگ واحد در نظر گرفته مي شود و تمامي مسائل مربوط به افغانستان و پاكستان در همين چار چوب واحد گنجانده مي شود. از اين ديد، جنگ ديگر جنگي صرفا در افغانستان نيست كه عمليات هاي جنگي قوت هاي اردوي پاكستان در مناطق قبايلي هم مرز با افغانستان، كمكي از بيرون به اين جنگ تلقي گردد. اكنون جنگ در سوات و در آينده نزديك در وزيرستان، محاذ هاي مربوط به جنگ واحدي تلقي مي گردد كه در افغانستان و پاكستان بصورت هم پيوند وهمزمان جريان دارد. فرقي كه ميان محاذ هاي جنگي اين جنگ واحد در دوطرف خط ديورند وجود دارد اين است كه در اينطرف خط نيروهاي اشغالگر نقش جنگي عمده را به دوش دارند و در آن طرف خط نيروهاي اردوي پاكستان. يعني يك جنگ اشغالگرانه امپرياليستي با يك جنگ ارتجاعي داخلي آنچنان با هم بصورت محكمي پيوند زده شده اند كه دومي در خدمت اولي قرار دارد و اولي محرك و تامين كننده دومي است.
درين ميان نقش رژيم دست نشانده به مثابه يك رژيم تحت رهبري شوونيست هاي پشتون، در برخورد با پشتون ها و مناطق پشتون نشين پاكستان، يك نقش مضحكه آميز، دو پهلو و جنايتكارانه است. اين رژيم از يكطرف دعواي خط ديورند را مزه مزه مي كند و از جانب ديگر طرفدار حضور و استقرار نيروهاي اردوي پاكستان در مناطق قبايلي آنطرف خط ديورند و طرفدار پيشبرد عمليات هاي نظامي توسط آنها است. اين رژيم از يك طرف در رابطه با هر بمباران هوايي قوت هاي اشغالگر كه معمولا بالاي مناطق پشتون نشين افغانستان و اهالي ملكي اين مناطق صورت مي گيرد، رياكارانه مخالفت مي نمايد و اشك تمساح مي ريزد، تا گويا پشتون هاي افغانستان را دلجويي كرده باشد؛ ولي از طرف ديگر آوارگي ميليون ها نفر از اهالي ملكي پشتون هاي پاكستاني و كشته شدن هزاران تن آنها در اثر حملات دد منشانه اردوي پاكستان را آنچنان ناديده مي گيرد كه گويي اصلا آب از آب تكان نخورده باشد.
درينجا لازم است كمي در مورد نحوه عمليات اردوي پاكستان در منطقه سوات ومناطق اطراف آن و نتايج تا كنوني اين عمليات روشني بيندازيم:
مجموع قوت هائيكه از جانب اردوي پاكستان درين عمليات سهم دارند، در حدود 25000 نفر، شامل قوت هاي پياده، توپخانه، زرهي و هوايي هستند. به ادعاي خود فرماندهان اردوي پاكستان، مجموع طالبان مسلح در اين منطقه 5000 نفر بوده اند. جنگي را كه اين قوت هاي 25000 نفري اردوي پاكستان عليه نيروي 5000 نفري مقابل شان، كه همه شامل قواي پياده و داراي تسليحات وتجهيزات سبك و كم و بيش سلاح هاي نيمه سنگين هستند، پيشبرده و كماكان پيش ميبرند يك جنگ تمام عيار است كه با استفاده كامل از پرسونل، تسليحات و تجهيزات پياده، توپخانه، زرهي وهوايي مشخص مي گردد. دقيقا مثل جنگي كه بخاطر تصرف قلمرو يك كشور خارجي پيش برده مي شود. منظور از اين جنگ، " فتح سوات " به هر قيمت بوده است؛ به قيمت كشتن هزاران تن از اهالي ملكي، آوارگي سه ميليون نفر يعني تقريبا تمامي اهالي ملكي ساكن در منطقه كه جان به سلامت برده اند و تخريب وسيع و سرتاسري منطقه.
موج دوم اينگونه عمليات قرار است در وزيرستان براه بيفتد و شايد بعد ها هم در سائر مناطق پشتون نشين پاكستان. دارو دسته " پشتون نواز " كرزي نه تنها در مقابل اين جنايت به وقوع پيوسته لب از لب نمي گشايد، بلكه براي ادامه چنين جنايتي در مناطق ديگر نيز دست دعا بلند مي نمايد.
3 – تقويت اردو و پوليس رژيم پوشالي:
طبق احصائيه هائيكه مقامات ذيربط رژيم دست نشانده مي دهند، هم اكنون مجموع نيروهاي مربوط به اردوي رژيم پوشالي به 90000 نفر رسيده اند و مجموع نيروهاي پوليس رژيم 80000 نفر هستند. طبق اخرين طرحي كه از سوي مقامات امريكايي و رژيم پوشالي اعلام گرديده است، بايد به زودي مجموع نيروهاي اردوي رژيم به 135000 نفر و مجموع نيروهاي پوليس رژيم به 85000 نفر برسد. در اين طرح، حد نهايي مجموع " نيروهاي امنيتي " رژيم يعني مجموع نيروهاي اردو، پوليس و استخبارات آن، 400000 ( چهار صد هزار ) نفر در نظر گرفته شده است.
تعداد نيروهاي اردوي رژيم پوشالي در ابتداي تجاوز به افغانستان و اشغال اين كشور، مجموعا 70000 نفر و تعداد نيروهاي پوليس رژيم مجموعا 80000 نفر در نظر گرفته شده بود. طرح جديد براي بالا بردن مجموع ظرفيت نيروهاي امنيتي رژيم تا 400000 نفر عمدتا افزايش نيروهاي اردوي رژيم را مدنظر دارد. قرار است مجموع نفرات اردوي رژيم تا 300000 نفر افزايش يابد. مقامات نظامي رژيم پوشالي پنهان نمي كنند كه در برنامه جديد افزايش نيروهاي اردو، صرفا مسئله پيشبرد جنگ عليه مخالفان مسلح مدنظر نيست، بلكه توازن نظامي در منطقه، يعني توازن نظامي با كشور هاي همسايه افغانستان نيز مدنظر
است.
هم اكنون مجموع نفوس پاكستان 180000000 ( يكصد و هشتاد ميليون ) نفر بر آورد مي گردد، در حاليكه مجموع نفرات اردوي پاكستان 700000 ( هفتصد هزار ) نفر هستند، يعني كمتر از 4/0 % مجموع نفوس كشور. نفوس كشور همسايه غربي يعني ايران 80000000 ( هشتاد ميليون ) محاسبه مي گردد، در حاليكه مجموع نفرات اردوي ايران وسپاه پاسداران تقريبا 500000 نفر هستند، يعني كمي بيشتر از 6/0 % مجموع نفوس كشور. اما نفوس افغانستان را فعلا در حدود 32 ميليون نفر بر آورد مي كنند كه مجموع نفرات يك اردوي 300000 ( سه صد هزار ) نفري بالا تر از 9/0 % مجموع نفوس كشور يعني تقريبا 00/1 % آنرا تشكيل مي دهد، يعني از لحاظ فيصدي نفوس، بيشتر از دو برابر پاكستان و بيشتر از يك و نيم برابر ايران.
اردوهاي قليل العده همسايه هاي شمالي افغانستان را اصلا نمي توان درين محاسبه، به مقايسه گرفت و همين موضوع مي تواند بسيار حساس باشد. يك قوت عظيم بيشتر از نيم ميليون نفر، مشتمل بر نيروهاي امريكايي و متحدين آنها و مجموع نيروهاي امنيتي رژيم پوشالي، در افغانستان، عدم توازن نظامي شديدي به ضرر كشور هاي آسياي ميانه و نفوذ روسيه درين منطقه به وجود مي آورد. طرح جديد ايجاد نيروي نظامي واكنش سريع توسط چند كشور مربوط به " پيمان دفاعي دسته جمعي منطقه يي " يعني روسيه، قزاقستان، قيرغيزستان، تاجكستان و ازبكستان در منطقه آسياي ميانه و بحيره خضر، كه شامل نيروهاي پياده، توپخانه، رزهي، هوايي و بحري خواهد بود و نيروهاي روسي در آن نقش عمده خواهد داشت، جوابي است كه ظاهرا به عنوان يك اقدام پيشگيرانه "ضد تروريستي " رويدست گرفته شده است، ولي در اصل عكس العملي است در مقابل عدم توازن نظامي در حال شكلگيري از طرف افغانستان. هر موقعي كه اين نيروي واكنش سريع عملا ايجاد گردد، مناطق سرحدي كشور هاي تاجكستان و ازبكستان با افغانستان، سنگر هاي اصلي استقرار اين نيرو خواهد بود.
از جنبه ديگري نيز مي توان اين موضوع را به بررسي گرفت. خود مقامات نظامي امريكا و ناتو و همچنان رژيم پوشالي، مجموع نيروهاي در حال جنگ عليه خود شان را در افغانستان، در حدود 25000 نفر تخمين مي زنند. فرض كنيم در عكس العمل عليه افزايش قواي امريكايي در افغانستان، مجموع اين نيروها بتواند به 50000 نفرافزايش يابد. تنها در مقابل اين تعداد جنگجوي چريك، يك نيروي بيشتر از نيم ميليون نفر مجهز و مسلح با مدرن ترين تجهيزات و سلاح ها، اصلا ضرورت وجودي نمي تواند پيدا نمايد. مي توان گفت كه درين ميان گسترش ناتو از هر طرف به سوي روسيه نيز مطرح است و روسيه از هم اكنون اجراي عكس العملي را رويدست گرفته است.
تقويت " نيروهاي امنيتي " رژيم، صرفا افزايش تعداد نفرات آنها را در بر نمي گيرد، بلكه تجهيز بهتر و بيشتر با تسليحات وتجهيزات، سازماندهي و تعليمات مدرن را نيز شامل مي شود. تمامي اين اقدامات تا حال طبق استندرد هاي ناتو پيش برده شده و در آينده نيز مطابق همين استندرد ها پيش برده خواهند شد. امريكايي ها نقش تعيين كننده اي در اين تجهيز، سازماندهي و تعليمات " نيروهاي امنيتي " رژيم داشته اند و در آينده نيز خواهند داشت.
4 - جدا سازي اهالي از مخالفين مسلح:
فرمانده عمومي جديدا انتخاب شده قوت هاي امريكايي در افغانستان ( جنرال مك كريستل )، كه در عين حال فرمانده عمومي قوت هاي ناتو در افغانستان نيز هست، اعلام كرده است كه از استراتژي كلاسيك مقابله با جنگ چريكي استفاده خواهد كرد. وي كه فرماندهي عمليات هاي دستگيري صدام حسين و قتل زرقاوي در عراق را بر عهده داشته است، مي گويد كه در چوكات استفاده از استراتژي كلاسيك مقابله با جنگ چريكي، تلفات غير نظاميان در جريان عمليات هاي نظامي توسط قواي تحت فرماندهي اش را به حد اقل خواهد رساند.
مك كريستل بعد از آن به حيث فرمانده عمومي نيروهاي امريكايي مستقر در افغانستان بر گزيده شد كه طيارات امريكايي دهات ولسوالي بالا بلوك ولايت فراه را بمباران كردند و چند صد نفر از اهالي ملكي اين دهات را به خاك و خون كشيدند. حتي مقامات رژيم دست نشانده، مجموع تلفات ملكي اهالي اين دهات را در حدود 150 نفر كشته و تعداد زيادي زخمي اعلام كردند. در روز هاي بعد از همين بمباران بود كه كاربرد فاسفورس سفيد توسط قواي امريكايي بر سر زبان ها افتاد و جالب اينكه يك افسر امريكايي ادعا كرد كه فاسفورس سفيد توسط طالبان بكار برده شده است.
بهر حال، جلوگيري از تلفات افراد ملكي در جريان عمليات هاي نظامي، در قالب يك چوكات عمومي استراتژيك مطرح گرديده است. در استراتژي كلاسيك مقابله با جنگ چريكي، آنچه اهميت درجه اول دارد، جدا سازي مردم از چريك ها است و نه تصرف مناطق و كشتن چريك ها. درينمورد بصورت تمثيل گفته مي شود كه بايد آب و ماهي ها را از هم جدا كرد تا ماهي ها خود بخود از ميان بروند. مك كريستل مي گويد كه وي درين چارچوب، بيشترين اهميت را به جلب اهالي به طرف خود شان و جدا ساختن آنها از طالبان خواهد داد و نه تصرف مناطق تحت كنترل طالبان و يا كشتن هر چه بيشتر آنها.
محور سياسي نقشه جدا سازي اهالي از مخلفين مسلح را تكيه بر روساي اقوام و قبايل در محلات و مناطق مختلف كشور و به رسميت شناختن اتوريته و حيثيت آنها در اين محلات و مناطق تشكيل مي دهد. آنها بايد از لحاظ سياسي در محلات و مناطق شان بطور مشخص حيثيتي بدست آورند، در برنامه هاي باز سازي بيشتر و وسيع تر دخيل گردند و در مجموع به تكيه گاه هاي محلي قومي و قبيله يي استوار اشغالگران و رژيم دست نشانده بدل گردند. اكنون ديگر اشغالگران امريكايي بطور آشكار مي گويند كه بافت قومي و قبيله يي متنوع افغانستان اجازه نمي دهد كه بصورت يكجانبه صرفا به تقويت حكومت مركزي پرداخته شود، بلكه در عين حال لازم است كه اتوريته هاي قومي و قبيله يي محلات و مناطق اطراف نيز به رسميت شناخته شده و در حد خود شان اهميت داده شود.ت
اما موضوع مهمي را كه جنرال امريكايي به مثابه يك فرمانده عمومي نظامي به آن اشاره مي نمايد، كسب اطلاعات دقيق در مورد گروه هاي چريكي مخالف از طريق اهالي محل است تا گويا با استفاده از دسته هاي كوماندويي ويژه ضربات كاري بر آنها وارد گردد و ضرورتي به استفاده از بمباران هاي هوايي وسيع، كه در هر حال باعث وارد شدن تلفات زياد يا كم بر اهالي ملكي مي گردد، به وجود نيايد.
به اين ترتيب يكي از كار هاي مهم در اجراي " استراتژي جديد امريكا در افغانستان " از لحاظ نظامي عبارت است از: سازماندهي يك شبكه استخباراتي وسيع در ميان اهالي محلات و مناطق مختلف كشور، مستقيما از طرف خود نيروهاي اشغالگر. اين كار در طول هفت ونيم سال گذشته نيز تا حد معيني رويدست گرفته شده بوده و نتايج معيني نيز براي نيروهاي اشغالگر در بر داشته است. شواهد حاكي از آن است كه شبكه استخباراتي نظامي اشغالگران در مناطق آنطرف خط ديورند، چه در ميان اهالي محلات مختلف آن منطقه و چه از طريق نفوذ جواسيس اجير در ميان گروپ هاي مسلح مخالف، وسيع بوده و تا حال زمينه ساز وارد آمدن ضربات شديدي از سوي نيروهاي اشغالگر بر اين گروپ ها گرديده است. طبعا در چوكات " استراتژي جديد " سعي خواهد شد كه شبكه استخباراتي نسبتا ضعيف اشغالگران در داخل افغانستان بيشتر از پيش تقويت شده و گسترش يابد و بطور موثري مورد استفاده قرار گيرد.
تجارب چند سال گذشته نشان مي دهند كه منظور اصلي از راه اندازي و پيشبرد عمليات هاي كوماندويي و يا بمباران هاي نقاط تثبيت شده، بر مبناي اين اطلاعات گرد آمده استخباراتي، عمدتا از ميان بردن و يا دستگيري فرماندهان رده هاي مختلف گروه هاي چريكي است و نه كشتن و از ميان بردن هر چه بيشتر افراد صفوف گروه هاي چريكي. پيشبرد اينگونه عمليات ها در سال هاي اخير اشغال افغانستان توسط قواي سوسيال امپرياليستي نيز رويدست گرفته شده بود و دستاورد هايي را نيز براي قوت هاي اشغالگر به وجود آورده بود.
ايجاد شبكه استخباراتي وسيع در ميان اهالي محلات و مناطق مختلف كشور توسط نيروهاي اشغالگر، هم مي تواند بصورت استخدام جواسيس اجير از ميان اهالي صورت بگيرد و هم از طريق همكاري اطلاعاتي كتلوي اهالي. تطميع مالي در اجرا و پيشبرد اين كار نقش درجه اول دارد. پرداخت معاشات هنگفت براي جواسيس اجير، خريد روساي قبايل و متنفذين محلي و ايجاد حرص و طمع استفاده از سهولت هاي رفاهي، آموزشي، صحي، تعليمي و غيره كه در چوكات برنامه عمومي " باز سازي "، توسط اشغالگران وعده داده مي شوند و در مناطق تحت كنترل آنها نمونه سازي مي گردند.
اما تاريخا ثابت گرديده است كه اجراي استراتژي كلاسيك مقابله با جنگ چريكي در قسمت جداسازي اهالي از چريك ها، غالبا نتوانسته است بصورت هموار و صاف مورد تطبيق قرار بگيرد. در چنين صورتي خشن ترين و دد منشانه ترين روش هاي جنگي براي جداسازي اهالي از چريك ها عملي گرديده است. يكي از ددمنشانه ترين اين روش ها، ايجاد روستاهاي استراتژيك در زمان جنگ ويتنام، در مناطق مختلف آن كشور توسط نيروهاي اشغالگر امريكايي بود. آنها، تمامي اهالي روستاهاي يك محل را از خانه و كاشانه شان كوچ داده و در يك محيط كوچك محصور با سيم خاردار و استحكامات كانكريتي جاي مي دادند و عملا تمامي آنها را زنداني مي كردند تا چريك ها عرصه اي براي فعاليت ومانور نداشته باشند. اقدام اخير اردوي دولتي پاكستان مبني بر آواره ساختن تمامي اهالي سه ميليون نفري سوات و مناطق اطراف آن نيز نمونه ديگري از تطبيق ددمنشانه شيوه جنگي متذكره است.
اين امكان قويا وجود دارد كه جداسازي اهالي محلات و مناطق مختلف كشور از نيروهاي مسلح مخالف، توسط اشغالگران از راه ها وطرق آرام، نتايج مطلوبي براي آنها بار نياورد. در چنين صورتي بايد ددمنشانه ترين شيوه هاي سياسي و جنگي براي جدا سازي را انتظار داشت. وزير دفاع امريكا وهمچنان فرمانده جديد نيروهاي امريكايي وناتو در افغانستان پيشاپيش گفته اند كه كشته شدن غير نظاميان در جريان جنگ ها توسط قوت هاي امريكا وناتو يك شكست محسوب مي گردد. اما قوت هاي اشغالگر در صورتيكه با استفاده از طرق آرام موفق به جداسازي موثر اهالي از چريك ها نگردند، صرفا دو راه در پيش دارند: يا بايد از ميدان جنگ افغانستان پا پس بكشند و يا تجارب ويتنام و تجربه هايي مثل تجربه جنگ سوات را عملي سازند.
5 – سازماندهي مستقيم مليشه هاي قومي:
يكي ديگر ازعناصر مهم تشكيل دهنده " استراتژي جديد امريكا در افغانستان " جلب و جذب مستقيم روساي اقوام و قبايل و استفاده نظامي از نفوذ سنتي آنها است. تشكيل دسته هاي مليشه قومي و قبيله يي، مدت هاست كه در افغانستان جريان داشته و كمتر نتيجه داشته است. اما از آنجائيكه امريكايي ها در عراق از طريق جلب و جذب روساي قبايل بدوي مناطق صحرايي غرب عراق و استخدام مليشه هاي قبايلي، به دستاورد هايي در جنگ عليه نيروهاي مربوط به القاعده نائل آمده اند، كماكان روي ادامه اين كار تاكيد مي نمايند.
تشكيل دسته هاي مليشه قومي و قبيله يي
تا حال از طريق كانال هاي مربوط به رژيم، پيش برده شده است. اما بعد ازين، قرار است اين كار مستقيما توسط خود امريكايي ها نيز سازماندهي و هدايت گردد. يك نمونه اينگونه كار در ولايت وردگ رويدست گرفته شده است. درين ولايت، قواي تازه نفس جديدا مستقر شده امريكايي دست به تشكيل دسته هاي مليشه قومي محلي زده و مستقيما اين دسته ها را تحت رهبري گرفته اند. اين كار در واقع ادامه فعالانه جدا سازي اهالي محل از گروه هاي چريكي مخالف و رساندن آن تا حد ايستادگي نظامي آنها در پهلوي قوت هاي اشغالگر است.
به اين ترتيب، قوت هاي يونيفورم دار و آموزگاران نظامي بدون يونيفورم امريكايي صرفا كنترل اردو و پوليس دولتي در سطوح محلي، منطقه يي و سرتاسري حكومتي در ولسوالي ها، ولايات و مركز را بر عهده نخواهند داشت، بلكه مستقيما به سازماندهي و تجهيز وتسليح باند هاي مليشه قومي در مناطق مختلف كشور نيز خواهند پرداخت و از آنها به مثابه گوشت دم توپ در جنگ ها استفاده به عمل خواهند آورد.
ايجاد دسته هاي مليشه قومي و قبيله يي در مناطق مختلف شرق، جنوب شرق، جنوب و جنوب غرب كشور، در طول چند سال گذشته هميشه باعث بروز جار و جنجال در درون رژيم دست نشانده گرديده است. در قدم اول، وزارت دفاع و وزارت داخله رژيم، با تشكيل اين دسته ها مخالفت مي نمايند و خواهان آن هستند كه تمامي نيروهاي نظامي كشور در چوكات تشكيلاتي وزارت هاي مذكور تنظيم گردند. علاوتا نيروهاي ارتجاعي غير پشتون در داخل رژيم، با تشكيل دسته هاي مليشه قومي و قبيله يي، كه تقريبا در مجموع در مناطق پشتون نشين و در ميان پشتون ها پيش برده مي شود، از ديد مليتگرايي ارتجاعي خود شان مخالفت مي كنند. آنها اين سياست را راهي براي مسلح كردن پشتون ها توسط كرزي و اطرافيان پشتون نسبش مي انگارند و خواهان آن هستند كه سياست به اصطلاح خلع سلاح گروه هاي مسلح غير مسئول و بيرون از چوكات وزارت دفاع ووزارت داخله رژيم در ميان پشتون ها و در مناطق پشتون نشين نيز پيش برده شود، گو اينكه چنين سياستي در ميان سائر مليت ها و در مناطق غير پشتون نشين واقعا پيش برده شده است! اين مخالفت ها نسبتا نيرومند هستند و تا حال توانسته اند موانع جدي اي بر سر راه تشكيل دسته هاي مليشه قومي وقبيله يي و گسترش اين دسته ها توسط رژيم دست نشانده به وجود بياورند.
يقينا اشغالگران امريكايي نيز، در رابطه با تشكيل مستقيم دسته هاي مليشه قومي وقبيله يي توسط خود شان، موجوديت چنين مخالفت هاي نيرومندي را در درون رژيم در نظر خواهند گرفت و درين راستا با احتياط عمل خواهند كرد. ولي گمان نمي رود كه كاملا از پيشبرد اين سياست صرفنظر نمايند. در واقع تا هم اكنون نيز مخالفت هاي روشني ازدرون رژيم با مليشه سازي امريكايي ها صورت گرفته است، ولي آنها اين سياست را كاملا كنار نگذاشته اند.
در واقع اشغالگران امريكايي و همينطور اشغالگران انگليسي، شبكه هاي استخباراتي مستقل شان را نيز در ميان افغانستاني ها در كشور دارند. اين شبكه ها جدا از فعاليت هاي " رياست عمومي امنيت ملي " رژيم سازماندهي شده اند و فعاليت هاي شان را مستقيما در رابطه با امريكايي ها و انگليسي ها پيش مي برند. تا حال تعداد زيادي از اعضاي افغانستاني اين شبكه ها توسط طالبان سر بريده شده اند و مقامات رژيم نيز هر بار اين سر بريدن ها را محكوم كرده اند، اما تا حال حتي يكبار كسي از مقامات رژيم با سازماندهي مستقيم استخباراتي افغانستاني ها توسط امريكايي ها و انگليسي ها ابراز مخالفت نكرده است.
6 – دخيل ساختن بيشتر قدرت هاي منطقه يي در مسايل افغانستان:
منظور از قدرت هاي منطقه يي در قدم اول، علاوه از پاكستان، ايران و عربستان سعودي و در قدم دوم روسيه، چين و هندوستان است.
در مورد پاكستان در سطور قبلي صحبت كرديم. استراتژي جديد امريكا، جنگ در پاكستان و جنگ در افغانستان را در پيوند با هم
مدنظر قرار مي دهد و " جنگ ضد تروريزم " را به مثابه يك جنگ منطقه يي، كه هم افغانستان را در بر مي گيرد و هم پاكستان را، در نظر دارد. از اين ديد پاكستان خود ميدان جنگ محسوب مي گردد و نه قدرتي كه بيشتر از پيش در مسائل افغانستان دخيل گردد.
اما وضعيت جمهوري اسلامي ايران همسايه ديگر افغانستان طور ديگري است. جمهوري اسلامي ايران با كارزار تجاوزكارانه و اشغالگرانه امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان در افغانستان همراهي كرده، از سرنگوني رژيم طالبان منفعت برده، پروسه آغاز شده از جلسه بن يعني شكلدهي رژيم دست نشانده در افغانستان را حمايت كرده و از ابتداي تشكيل رژيم پوشالي تا حال مناسبات نزديكي با اين رژيم دارد.
اما در عين حال با حضور دراز مدت قواي امريكايي و ناتو در افغانستان مخالفت كرده و خواهان تعيين تقسيم اوقات براي خروج اين نيروها از افغانستان بوده و هست. علاوتا اكنون ديگر ثابت شده است كه محافلي در درون سپاه پاسداران جمهوري اسلامي ايران، حلقات و شخصيت هاي معيني را كه در زمره مشمولين تحريك طالبان محسوب مي گردند، به درجات مختلف مورد حمايت هاي سياسي، مالي و نظامي قرار مي دهند. مي توان گفت كه اين حمايت ها حركت هاي فشاري اي محسوب مي گردند كه بخاطر امتياز گيري در كشمكش ها ميان جمهوري اسلامي ايران و دولت امريكا وارد مي گردند. باالمقابل، جمهوري اسلامي ايران مدعي است كه گروه بلوچي " جندالله " نيز از طرف محافلي در پاكستان و عربستان سعودي و گويا بصورت غير مستقيم از طرف امريكا و اسرائيل تمويل و تسليح مي شود.
با رويكار آمدن بارك اوباما در امريكا، تشنج شديد در مناسبات ميان دولت امريكا و جمهوري اسلامي ايران تا حد زيادي فروكش نموده است. مي توان گفت كه فعلا خطر حمله امريكا بالاي ايران در چشمرس قرار ندارد. بارك اوباما علنا از برگزاري مذاكرات بدون قيد و شرط ميان دولت امريكا و جمهوري اسلامي ايران صحبت كرده و حق ايران براي استفاده غير نظامي از انرژي اتومي را به رسميت شناخته است.
يقينا برخورد دولت امريكا در رابطه با نقش منطقه يي جمهوري اسلامي ايران، مبتني بر توجه به نقشش در مسائل افغانستان وپاكستان و همچنان مسائل فلسطين و مسائل مرتبط به آن در شرق ميانه عربي است.
دست پروردگان و نيروهاي اصلي وفادار به جمهوري اسلامي ايران در افغانستان ( احزاب بنياد گراي شيعه ) بخش مهمي از رژيم دست نشانده در اين كشور را تشكيل مي دهند. موقعيت خليلي به عنوان معاون دوم كرزي، كه در ليست انتخاباتي 29 اسد سال جاري نيز تمديد گرديده است، به صورت سمبوليك، موقعيت درجه سوم اين نيروها در درون جمهوري اسلامي افغانستان – بعد از رئيس جمهور و معاون اول آن، را نشان مي دهد.
در پاكستان، ملاهاي بنياد گراي شيعه و وفادار به جمهوري اسلامي ايران، لشكر قبيله يي بزرگي از ميان اهالي شيعه قبايل سرحدي پشتون آنطرف خط ديورند سازماندهي كرده و جنگ هاي شديدي را عليه لشكر قبيله يي سني ها و مورد حمايت طالبان پاكستاني، در مناطق پاره چنار و اطراف آن پيش برده اند كه در اثر آنها تا حال بالاتر از يك هزار نفر تلفات بالاي هر دو طرف وارد گرديده و ويراني هاي وسيعي بار آمده است.
با توجه به تمامي اين مسائل، دولت امريكا قصد دارد در چوكات عمومي بهبود مناسبات با جمهوري اسلامي ايران، هماهنگي بيشتري بين دو طرف در مسائل مربوط به افغانستان و پاكستان ايجاد نمايد و به عبارت ديگر جمهوري اسلامي ايران را بيشتر از پيش در مسائل مربوط به افغانستان و پاكستان به دنبال خود بكشاند. به اين ترتيب دخيل ساختن بيشتر جمهوري اسلامي ايران مهملي خواهد بود براي برقراري مناسبات و نزديكي بيشتر ميان دولت امريكا و جمهوري اسلامي ايران. از جانب ديگر تلاش جديد دولت امريكا در مورد ايران به قصد تاثير گذاري روي تحولات دروني جمهوري اسلامي ايران به نفع امريكا صورت مي گيرد و اين خود ممكن است براي جناح " محافظه كار " رژيم حاكم در ايران حساسيت بر انگيز گردد. بنابرين هنوز بطور قطع نمي توان گفت كه به زودي ميان دولت امريكا و جمهوري اسلامي ايران در رابطه با مسائل افغانستان هماهنگي بيشتري به وجود خواهد آمد.
دولت شاهي بنياد گراي عربستان سعودي يكي از حاميان اصلي امارت اسلامي طالبان و بالاتر از آن يكي از دولت هاي دست اندر كار مستقيم تشكيل وسازماندهي اوليه تحريك طالبان در پهلوي دولت پاكستان، بنا به دستور و حمايت امريكا و انگليس، بود. عربستان سعودي در پهلوي پاكستان و امارات متحده عربي، يكي از سه دولتي بود كه امارت اسلامي طالبان را به رسميت شناخت و مناسبات رسمي ديپلوماتيك با آن برقرار نمود. اما بعد از حمله امريكا بر افغانستان و اشغال اين كشور توسط نيروهاي امريكايي و متحدين شان، طبعا عربستان سعودي نمي توانست از اين حمايت دست بردار نگردد. علاوتا در طي چند سال گذشته، نيروهاي امنيتي دولتي عربستان سعودي جنگ موثري را عليه نيروهاي القاعده در خود آن كشور پيش برده و مدعي است كه شبكه تشكيلاتي و نظامي القاعده را در سراسر كشور بطور قاطعي فروپاشانده است.
گرچه پس از تجاوز امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان بر افغانستان و اشغال اين كشور، به نظر نمي رسد كه دولت عربستان سعودي رسما و بطور مستقيم به طالبان در افغانستان و پاكستان كمك برساند. ولي سعودي ها كماكان يكي از تمويل كنندگان اصلي مدارس ديني در پاكستان كه رويهمرفته در حدود پنج ميليون طلاب علوم ديني را در پاكستان تحت تعليم و تربيه دارند و به مثابه مراكز آموزشي و سازماندهي طالبان پاكستاني و افغانستاني باقي مانده اند، به شمار مي روند. از جانب ديگر، بيرون از چوكات رسمي دولتي سعودي و دولت هاي عربي ديگر خليج، افراد و حلقات زيادي از شيوخ عرب، كمك هاي مالي نسبتا هنگفتي به طالبان، بخصوص طالبان افغانستاني، به عمل مي اورند و حتي بعضا كمپاين هاي جمع آوري كمك هاي مالي براي آنها سازمان مي دهند. دولت سعودي و شيوخ بر سر اقتدار سائر كشور هاي عربي خليج، تا حال براي مسدود كردن اين كانال هاي كمك رساني به طالبان اقدام موثري به عمل نياورده اند. علاوتا دربار سعودي تا حال از نفوذ مذهبي و مالي نسبتا قابل توجهش عليه طالبان استفاده جدي ننموده است.
با توجه به تمامي اين مطالب، دولت سعودي كماكان نفوذ معيني بالاي طالبان افغانستاني و يا حد اقل شخصيت ها وحلقات معين آنها دارد و از دو سال به اينطرف با استفاده از همين نفوذ در صدد بوده است كه طالبان را به پاي ميز مذاكرات با رژيم كرزي بكشاند. از طرف ديگر، سعودي ها يكي از حاميان اصلي رژيم كرزي در ميان كشورهاي اسلامي و يكي از تمويل كنندگان اصلي اين رژيم هستند و تا حال به برنامه " بازسازي " در افغانستان، صد ها ميليون دالر كمك رسانده اند. كرزي شخصا از شاه سعودي تقاضا كرده است كه براي برگذاري مذاكرات ميان رژيم و طالبان ميانجيگري نمايد. گرچه سخنگويان رسمي طالبان مداوما برگذاري مذاكرات ميان نمايندگان رسمي دوطرف را انكار كرده اند، اما اكنون ديگر اين موضوع قطعي گرديده است كه حد اقل جلساتي در رابطه با اين موضوع به ابتكار دولت سعودي و امراي كشور هاي عربي خليج جريان داشته است. اخيرا قرار بود چنين جلسه اي در امارات متحده عربي برگذار گردد، اما وزير دفاع امريكا برگذاري آنرا منع قرار داد و تدويرش به تعويق افتاد.
به اين ترتيب، نقش اصلي اي را كه امپرياليست هاي امريكايي براي سعودي ها در چوكات استراتژي جديد امريكا در افغانستان مدنظر گرفته اند، ميانجيگري براي ايجاد و پيشبرد مذاكرات ميان طالبان از يكطرف و رژيم دست نشانده از طرف ديگر است، كه به يقين مقدمه اي خواهد بود براي تدوير مذاكراتي كه خود اشغالگران نيز در آن شموليت داشته باشند و نقش تعيين كننده بازي نمايند.
روسيه و چين در رابطه با حضور طولاني مدت و افزايش پيهم قوت هاي نظامي امريكا و ناتو در افغانستان حساس هستند و در عين حال با توجه به خطرات جنبش هاي تجزيه طلبانه در چچين و سيكيانگ، جنگ امريكا و ناتو عليه القاعده و طالبان را به نفع شان مي بينند. به همين خاطر سياست دو رويانه اي را در رابطه با افغانستان در پيش گرفته اند كه هم شامل پشتيباني از " جنگ ضد تروريزم " توسط امريكا ومتحدينش است و هم شامل ابراز تشويش از استقرار دايمي نيروهاي امريكا وناتو در افغانستان و حتي ايجاد مزاحمت هاي محدود غير مستقيم براي اين نيروها.
طرح دخيل ساختن بيشتر قدرت هاي منطقه يي بزرگ يا نسبتا بزرگ يعني چين، روسيه و تا حدي هند در مسائل افغانستان در چوكات استراتژي جديد امريكا در افغانستان، قبل از همه نشاندهنده پذيرش وضعيت عيني به وجود آمده و عملا موجود است. واقعيت اين است كه توان و تاثير گذاري اقتصادي و سياسي اين قدرت ها در مسائل افغانستان، نسبت به زمان ورود قواي امريكا و متحدينش به افغانستان، فرق كرده و بيشتر شده است. اين تفاوت محصول رشد اقتصادي بيشتر اين قدرت ها در طي هفت و نيم سال گذشته و همچنان نزول موقعيت اقتصادي و سياسي امريكا در سطح جهان و منطقه در طي اين مدت است.
اما در سطح ديگري امريكا مي خواهد با طرح دخيل ساختن بيشتر اين قدرت ها ، بخصوص چين و روسيه، در مسائل افغانستان، جلو بروز عكس العمل هاي شديد چين و روسيه در مقابل تقويت قواي نظامي امريكا در افغانستان و تقويت نيروهاي نظامي رژيم پوشالي را بگيرد. در اين سطح، روس ها و چيني ها نيز در گفتار، زبان ديپلماتيك بكار مي برند. مثلا اخيرا رئيس جمهور روسيه گفته است كه: ‹‹ از پاليسي هاي آشكار امريكا ›› حمايت مي كند، يعني از " نيات پشت پرده امريكا " حمايت نمي نمايد.
تلاش روس ها براي تشكيل نيروي نظامي عكس العمل سريع توسط روسيه، قزاقستان، ازبكستان، تاجكستان و قيرغيزستان در چوكات " پيمان امنيت دسته جمعي منطقه يي " در واقع عكس العملي عليه " نيات پشت پرده امريكا " است. همچنان تعهد روسيه به فراهم كردن دو ميليارد دالر قرضه براي قيرغيزستان كه تقريبا بلافاصله خواست قيرغيز ها براي مسدود كردن پايگاه هوايي لوجيستيكي كرايي امريكا در قلمرو قيرغيزستان را در پي داشت، نيز مي تواند عكس العمل ديگري در مقابل " نيات پشت پرده امريكا " شمرده شود.
تقويت نيروهاي نظامي امريكا در افغانستان و تقويت نيروهاي نظامي رژيم پوشالي را از يك زاويه ديگر نيز مي توان مورد توجه قرار داد. ضرورت تقويت اين نيروها صرفا در رابطه با گسترش دامنه جنگ در افغانستان و پاكستان توضيح شده نمي تواند. تقويت اين نيروها را در عين حال بايد تلاشي براي برگرداندن، توقف يا لا اقل بطي ساختن تاثيرات سير منفي موازنه عمومي اقتصادي و سياسي در منطقه به ضرر امريكا بالاي وضعيت نظامي، به حساب آورد. اين تلاش خواهي نخواهي از سوي چين و به ويژه روسيه به مفهوم تلاش براي ايجاد عدم توازن در سطح منطقه تلقي مي گردد و تلاش هاي متقابل در سطوح مختلف را باعث مي گردد.
7 – مذاكرات با طالبان و حزب اسلامي گلبدين:
مذاكرات با طالبان و حزب اسلامي گلبدين از مدت تقريبا سه سال به اينطرف، بار بار از طرف مقامات مختلف رژيم پوشالي مطرح گرديده است. حتي شخص كرزي باري خواهان مذاكرات مستقيم ميان خود و ملا عمر و گلبدين گرديد و اعلام آمادگي نمود كه حاضر است به ملاقات آنها برود. گرچه در زمان بوش نيز امريكايي ها با اين طرح مخالفت صريح ننموده و به نحوي با خوشبيني و يا لا اقل اغماض به آن مي ديدند، اما صريحا و بطور آشكار و آنهم به مثابه بخشي از استراتژي امريكا در افغانستان، از آن حمايت نكرده بودند. اما اكنون اين موضوع رسما به مثابه بخشي از استراتژي امريكا در افغانستان اعلام گرديده است.
طرح كنوني حكومت اوباما مبني بر مذاكرات با مخالفين اسلامي مسلح در افغانستان، بخشي از طرح كلي كنوني امپرياليست هاي امريكايي در مورد " جهان اسلام " بطور عموم است. خطوط اصلي اين طرح كلي در سخنراني معروف چندي قبل اوباما در دانشگاه قاهره به روز 14 جوزاي امسال روشن گرديد. مقامات دولتي امريكا و رسانه هاي خبري امريكايي، اين سخنراني بارك اوباما را يك " بيانيه تاريخي در مورد جهان اسلام " اعلام كرده اند.
بطور كلي سخنراني بارك اوباما مبتني بر " همكاري " ميان امريكا و " جهان اسلام " است. در چوكات اين " همكاري " گويا " تشويق " براي ايجاد " تحولات دموكراتيك " در كشور هاي اسلامي ادامه مي يابد، اما تلاش براي تحميل اين " تحولات " از راه زور كنار گذاشته مي شود. به عبارت ديگر تاكيد روي " همكاري " است و نه اشغال اين كشور ها و شكلدهي دلخواه به رژيم هاي حاكم برين كشور ها. بي جهت نبود كه اولين سفر بارك اوباما به كشور هاي اسلامي، سفر به عربستان سعودي و ملاقات با شاه سعودي بود. اين، يك حركت سمبوليك و حاوي پيام ويژه بود.
درين چارچوب كلي، استراتژي جديد امريكا در افغانستان، امكان داد و گرفت با نيروهايي مثل طالبان و حزب اسلامي گلبدين را نيز رسما پذيرفته است. شرط اساسي تحقق عملي اين امكان، اطمينان امريكا از بي ضرر شدن اين نيروها براي امريكا و ترك دشمني با امريكا است. سائر مسائل تماما داراي اهميت ثانوي و فرعي هستند.
بارك اوباما در مورد شرط خروج نيروهاي امريكايي از افغانستان گفته است: ‹‹ اطمینان حاصل شود که دیگر یک افراط گرا در آنجا نیست که هدفش کشتار تعداد زیاد امریکایی ها می باشد. ››
شواهد نشان مي دهند كه در " استراتژي جديد " كماكان سركوب و زور نقش اصلي را در برخورد امريكا با " افراطگرايان اسلامي " مخالف بازي مي نمايد. اما اين سركوب و زور نه به قصد نابودي كامل اين نيروها از لحاظ ايدئولوژيك - سياسي، سازماندهي اجتماعي و نظامي، بلكه به منظور تحميل يك سازش دوجانبه دلخواه براي امريكا و طبعا توام با در نظر داشت جنبه هاي مهمي از منافع اين نيروها، به عمل مي آيد. از اين نظر اوباما همان رويه سنتي دولت امريكا مبني بر سازش و همكاري با تمام نيروهاي ارتجاعي اسلامي را دنبال مي كند. اوباما به همه اين نيروها، اعم از آنكه بر سر قدرت باشند يا نباشند، پيام همراهي و همگامي بر مبناي " منافع مشترك دو جانبه " را صادر كرده و برين مبنا موضوع " مذاكره " با اسلاميست هاي مسلح مخالف در افغانستان را رسما پذيرفته است.
اينكه اينچنين مذاكراتي چه زماني و چگونه رسما و علنا آغاز خواهد شد، نمي توان دقيقا چيزي گفت. اين موضوع اهميت اساسي ندارد. آنچه اهميت اساسي دارد، طرح اوباما براي سازش و تباني با تمامي اسلاميست ها است. اين موضوع، حتي در ميان محافل حاكمه امريكا يك موضوع داغ روز است. با توجه به همين موضوع است كه " جمهوريخواهان " مخالف اوباما، گاهي وي را به " كرنش " در مقابل اسلاميست هاي مخالف متهم مي كنند و گاهي به ناديده گرفتن " حقوق بشر ".
از طرف ديگر، حكومت هاي خارجي حامي مستقيم امارت اسلامي طالبان ( پاكستان، سعودي و امارات متحده عربي ) همه طرفدار مذاكره و سازش هستند. اين طرفداري حتي در سطح افراد برجسته حامي طالبان مشهود است. مفهوم بلند شدن صداي كرنيل امام پاكستاني، كه يكي از شخصيت هاي برجسته كنوني حامي طالبان نيز هست، مبني بر اينكه: ‹‹ امريكا نمي تواند طالبان را از لحاظ سياسي شكست دهد. بنابرين بهتر است مذاكرات ميان دوطرف آغاز گردد. ››، در واقع تائيد همان طرح اوباما براي مذاكرات است. حوادث هفته ها و ماه هاي آينده نشان خواهد داد كه تا چه حدي جنگيدن براي امتياز گرفتن در ميز مذاكرات، از هر دو طرف، برجستگي روز افزون پيدا خواهد كرد. ولي آنچه كه هم اكنون مسلم و مشخص است تشديد و گسترش جنگ ها و به همان پيمانه افزايش رنج ها و مرارت هاي توده هاي افغانستاني است.
نتيجه گيري نهايي:
استراتژي جديد دولت امريكا در افغانستان عملا " استراتژي خروج از افغانستان " نيست، بلكه استراتژي تحكيم اشغال افغانستان است. اوباما و دارو دسته اش، از يكطرف علنا به تقويت چشمگير قواي اشغالگر در افغانستان و تحكيم و گسترش كنترل بر عرصه هاي ملكي درين كشور ادامه مي دهند و از طرف ديگر دم از ضرورت خروج از افغانستان مي زنند. در واقع آنها مي گويند كه تحكيم اشغال افغانستان را براي خروج از اين كشور رويدست گرفته اند. اما خروج از افغانستان به آينده نامعلومي كه معين و مشخص نيست و به زودي نيز فرا نمي رسد، محول مي گردد. در واقع از همان روز اولي كه تجاوز بر افغانستان و اشغال اين كشور آغاز گرديد تا هم اكنون، امپرياليست هاي امريكايي ادعا كرده اند كه سر انجام قوت هاي نظامي شان را از افغانستان بيرون خواهند برد. اما روندي كه عملا توسط حكومت بوش پيشبرده شد تقويت روز افزون اين قوا در افغانستان بود. اكنون حكومت اوباما روند مذكور را چند برابر تقويت كرده است و به همان پيمانه نيز روي موضوع خروج قوا از افغانستان تاكيد مي نمايد. حكومت اوباما با اينچنين تاكيدي، صرفا توازن تناقض موجود قبلي ميان گفتار و كردار امپرياليست هاي امريكايي را بر قرار نگه داشته است.
عناصر تشكيل دهنده " استراتژي جديد امريكا در افغانستان " مجموعا و همچنان يكايك آنها ازين پتانسيل برخوردار اند كه بحران افغانستان را بيشتر از پيش تشديد و گسترش بخشند و يا بطرف فروكش به نفع امپرياليست هاي امريكايي پيش ببرند. علي العجاله روند تشديد وگسترش بيشتر اين بحران در جهت درگير شدن بيشتر امپرياليست هاي امريكايي با آن، روند غالب است. آنها تلاش دارند كه با تكيه به زور غلبه اين روند را از ميان ببرند. ولي محاسبات آن ها در اين تلاش صرفا مبتني بر سركوب و سازش با نيروهاي ارتجاعي اسلامي مسلح مخالف است. خواست هاي اساسي توده هاي مردم در محاسبات آنها جاي ندارند.
اما درين ميان، مطرح شدن خواست هاي اساسي توده هاي مردم در ميدان مبارزه، تقويت آنها و مبدل شدن باالفعل شان به محور مبارزات جاري در كشور، قبل از همه مستلزم تقويت جنبش انقلابي در كشور و برپايي و پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي، بر محور مقاومت مسلحانه، عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده است؛ مقاومتي كه در گام نخست ميدانداري انحصاري اسلاميست هاي طالبي وگلبديني بر عرصه كارزار ضد تجاوز و اشغال را از ميان ببرد و در تكاملات بعدي خود خواست هاي اساسي توده هاي مردم را به خواست هاي اساسي مقاومت مبدل نمايد. تلاش پيگير و مستمر درينجهت نه تنها بخاطر رسيدن به فرجام نهايي ملي مردمي و انقلابي مقاومت و جلوگيري از تكرار " فاجعه هشت ثور " يك ضرورت انصراف ناپذير است، بلكه يگانه راه موثر جلوگيري از معامله گري هاي احتمالي آينده طالبان و حزب اسلامي گلبدين با اشغالگران و رژيم دست نشانده و يا خنثي كردن تاثيرات اينچنين معامله گريها نيز هست.
آنچه بارك اوباما در سخنراني دانشگاه قاهره بيان كرد
استراتژي جديد امريكا در " جهان اسلام "
بارك اوباما رئيس جمهور امريكا به تاريخ چهاردهم جوزاي سال جاري در دانشگاه قاهره سخنراني اي ايراد كرد كه " سخنراني تاريخي براي جهان اسلام " نام گرفت. بسياري ها متن اين سخنراني
را تائيد كردند، منجمله بعضي از بنياد گرايان اسلامي مخالف امريكا. اما تعداد زيادي از تناقض ميان گفتار و كردار دولت امريكا حرف زدند و اين موضوع را پيش كشيدند كه دولت امريكا در حرف از
صلح صحبت مي كند، اما در عمل دست به تجاوز و اشغالگري ميزند. حتي مي توان گفت كه عكس العمل رهبر القاعده در برابر اين سخنراني را مي توان در همين چهارچوب گنجاند و اين يك مفهوم ايدئولوژيكي كاربردي دارد. و چرا چنين نشود؟ رئيس جمهور امريكا سخنراني اش را با " السلام عليكم " آغاز كرد و با " رحمت خدا بر شما باد " خاتمه داد و در متن سخنراني نيز در چندين جا آياتي از قرآن نقل كرد. پس ديگر از " جنگ صليبي " عليه مسلمانان خبري نيست.
شكي نيست كه كار نامه دولت امريكا به مثابه يك ابر قدرت امپرياليستي سرمايه داري نمي تواند سرشاراز تناقض ميان گفتار و كردار نباشد. اما تمام متن سخنراني بارك اوباما را نمي توان بر اساس موجوديت تناقض ميان متن اين سخنراني و عملكرد هاي واقعي دولت امريكا مورد تجزيه و تحليل قرار داد. در واقع در موارد متعددي پيام اين سخنراني به مثابه سخنراني رئيس جمهور يك ابر قدرت امپرياليستي سرمايه داري، لفظا و در حرف نيز واضح و روشن و كاملا بي پرده است، به قسمي كه به صراحت ديدگاه، نيات واميال امپرياليستي سلطه جويانه از آن بخوبي هويدا است.
بررسي مختصر فعلي نمي تواند يك بررسي همه جانبه از اين سخنراني تلقي گردد، اما در آن سعي خواهد شد هم به پيام هاي صريح امپرياليستي سخنراني مذكور و هم به لفاظي هاييكه نشاندهنده تناقض ميان گفتار و كردار امپرياليست ها است، توجه به عمل آيد.
اين سخنراني يك مقدمه و يك موخره دارد و در قسمت اصلي متن خود روي هفت موضوع انگشت گذاشته است: موضوع تند روي اسلامي، موضوع فلسطين، موضوع ايران، موضوع حقوق بشر، موضوع زنان، موضوع آزادي مذهبي و موضوع انكشاف اقتصادي.
بارك اوباما فرزند يك مرد مسلمان امريكايي افريقايي الاصل و يك زن عيسوي امريكايي است. اسم انتخابي پدرش براي او " حسين " بوده است. البته او شخصا خودش را يك عيسوي مي داند. ولي فراموش نمي كند كه در سخنراني دانشگاه قاهره، خود را بنام " بارك حسين اوباما " معرفي نمايد. در واقع او بطور كلي در اين سخنراني سخت مي كوشد كه اين تعلق خانوادگي مسلماني اش را به مثابه وسيله اي براي خودي نشان دادن به مسلمان ها مورد استفاده قرار دهد. متاسفانه همين موضوع، چه قبل از سخنراني دانشگاه قاهره و چه بعد از آن، توانسته ومي تواند توهمات زيادي در ميان ذهنيت هاي غبار آلود مذهبي توده هاي مسلمان ايجاد نمايد.
اما اين خودي نشان دادن يك مفهوم
طبقاتي معين و مشخص دارد. رئيس جمهور يك ابر قدرت امپرياليستي، چه خودي نشان دهد و چه دشمني، وظيفه و مسئوليت اساسي اش، توجه به منافع امپرياليستي دولت متبوعش هست و طرف خطاب اصلي اش نيز طبقات استثمارگر حاكم و نيروهاي سياسي نماينده اين طبقات هستند. اين موضوع بار بار در متن سخنراني به صراحت مطرح گرديده است.
در واقع بر مبناي همين وظيفه و مسئوليت اساسي و توجه به مخاطبين اصلي است كه در همه قسمت هاي نه گانه سخنراني، ماهيت دشمنانه " خودي نشان دادن" هاي اوباما در قبال توده هاي كشور هاي اسلامي به روشني و صراحت خود را نشان مي دهد.
اولين چيزي كه در سخنراني بارك اوباما جلب توجه مي كند اين است كه او مجموعه كشور هاي به
اصطلاح اسلامي را به مثابه يك مجموعه ديني واحد اسلامي تلقي مي نمايد كه همان مفهوم " امت اسلامي " را تداعي مي نمايد، مفهومي كه اساسا با استثمار طبقاتي برده دارانه، فئودالي و بورژوا كمپرادوري گره خورده و تاريخا با برتري طلبي عربي ودر طول چند قرن موجوديت خلافت اسلامي با برتري طلبي تركي و نيز لشكر كشي هاي غارتگرانه " خراسانيان " به سوي هند در طول قرون متوالي، معين و مشخص مي شده است و هم اكنون نيز چهارچوب ستم پذيري نيوكلونياليستي وكلونياليستي عامل و حامل شوونيزم عربي است.
بالاتر از آن، اوباما از همكاري ميان اديان مختلف صحبت مي نمايد و مشخصا از اتحاد ميان فرزندان ابراهيم و به بيان ديگر سه شاخه اصلي اديان ابراهيمي يعني اسلام، عيسويت و يهوديت حرف ميزند و همانطوريكه چند سطر قبل تر گفتيم سخنراني اش را با " السلام عليكم " آغاز مي كند و با " رحمت خدا بر شما باد " خاتمه مي دهد و در متن سخنراني اش نيز در چندين جا آياتي از قرآن نقل مي نمايد، و همينطور از انجيل و تورات.
اين خط ، گرايشات سياسي و اجتماعي ارتجاعي بنام دين و مذهب را نه تنها در كشور هاي به اصطلاح اسلامي بلكه در سراسر جهان تشويق و تقويت مي نمايد. وقتي قوت هاي امريكايي به افغانستان حمله كردند، بوش از " جنگ صليبي " سخن گفت. اين نشان داد كه رئيس جمهور يك ابر قدرت امپرياليستي كه گويا " رسالت " صدور دموكراسي وحقوق بشر به سراسر جهان را بر عهده خود مي داند، تا چه حدي " صليبي " مي انديشد. اما سخنراني بارك اوباما در دانشگاه قاهره يك سخنراني " صليبي " يا جنگجويانه عيسوي نيست، ولي بيشتر از بيانات بوش كشيش مآبانه بوده و سراپاي آن آغشته به سموم مذهبي است؛ مبنايي كه ارزيابي تمامي مسائل تاريخي وكنوني برآن استوار است.
به مطلب ذيل از مقدمه سخنراني توجه كنيم:
‹‹ روابط بین [ جهان ] اسلام و کشورهای غربی قرن ها همکاری و همزیستی را در بر دارد و همزمان بحران و جنگ های دینی را. اخيرا این تنش، با استعمار که مسلمانان بسياري را از حقوق و امکانات محروم ساخت و جنگ سرد که درآن با اکثر کشورهای اسلامی در اکثر اوقات، بدون توجه به خواسته های خود این کشورها، بحیث دست نشانده و یا نماینده دیگران برخورد صورت گرفت، افزایش یافت.
علاوه بر آن تغیرات عمده که با مدرنتی یا نو گرایی و جهانی شدن ایجاد شد در بین تعداد زیاد مسلمانان مفکوره ای را ایجاد کرد که غرب دشمن سنن اسلامی می باشد. افراطگرایان خشن این تنش را در بین یک اقلیت نیرومند مسلمانان دامن زدند. حملات 11 سپتمبر سال 2001 و تلاش پیگیر این افراط گرایان که به خشونت علیه اهالی ملکی دست می زنند دربین مردم کشور من اين مفکوره را ایجاد کرده است که اسلام نه تنها دشمن امریکا و غرب است، بلکه دشمن حقوق بشر نیز می باشد. این عمل ریشه های ترس و بی اعتمادی را پرورش داده است. ››
پيدايش و گسترش ‹‹ افراطگرايي خشن اسلامي ›› در بين ‹‹ يك اقليت نيرومند مسلمانان ›› صرفا عكس العملي عليه تغييرات ناشي از نوگرايي و جهاني شدن و صرفا مبتني برين مفكوره كه ‹‹ غرب دشمن سنن اسلامي ميباشد ›› نيست. اين وضعيت دلايل اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي تاريخي و كنوني دارد.
بارك اوباما تا حدي خود به دلايل تاريخي آن، البته با طرز بيان خاص خودش، اشاره مي نمايد، اما نه بصورت كامل. مسئله اين است كه در دوران " جنگ سرد " صرفا حاكميت هاي ‹‹ اكثر كشور هاي اسلامي ›› دست نشانده غرب نبودند، بلكه غرب پرورش نيروهاي بنياد گراي اسلامي حاكم و غيرحاكم بسياري را در سراسر اين كشور ها بر عهده گرفت تا از طريق آنها نه تنها مبارزه عليه نيروهاي كمونيست، ناسيوناليست و سكولار را در خود كشور هاي مذكور پيش ببرد، بلكه مبارزه عليه رقيب سوسيال امپرياليست وبلوك تحت رهبري اش را نيز بصورت موثري سازماندهي نمايد. اما بارك اوباما چنان حرف ميزند كه گويا افراطگرايان مذهبي يك شبه صرفا در عكس العمل عليه تغييرات ناشي از نوگرايي و جهاني شدن و دفاع از ‹‹ سنن اسلامي ››بپا خاسته اند و حادثه 11 سپتامبر 2001 و ‹‹ خشونت ›› هاي بعدي را براه انداخته اند. او درينجا، نقش سياسي آگاهانه غرب و مشخصا نقش آگاهانه امپرياليست هاي امريكايي در ايجاد و پرورش نيروهاي افراطگراي اسلامي بخاطر استفاده از آنها در پيشبرد اجنداهاي سياسي خود شان را كلا كتمان مي كند. تلاش او از طريق سرهمبندي كردن دروغ هاي بسياري، روي اين مسئله متمركز است كه بتواند رشته هاي بريده شده دوستي با برخي از همين نيروها را دوباره با هم وصل كند. او مي گويد:
‹‹ من به اینجا آمده ام به قاهره که بین ایالات متحده و جهان اسلام صلح را جستجو کنم، صلحي که بر منافع و احترام دوجانبه استوار باشد. صلح که به این حقیقت نیزمتکی باشد که امریکا و اسلام از هم مجزا نیستند و از اینرو نباید رقابت داشته باشند. بلکه آنها دو روی یک سکه می باشند و ارزش های مشترک دارند، ارزش های عدالت و ترقی، ارزشهای تحمل و احترام برای تمام بشریت.
یک کوشش پیگیر باید آغاز شود تا به یکدیگر گوش بدهیم، از یکدیگر بیاموزیم، یکدیگر را احترام کرده و نکات مشترک را جستجو کنیم. طوریکه در قرآن کریم آمده است که از خدا آگاه باشید و همیشه حقیقت را بیان کنید. این چیزیست که من میخواهم یعنی حتی الامکان ابراز حقیقت، با در نظر داشت وظیفه ای که در پیش روی ما قرار دارد و استوار به این عقیده که منافع مشترکي که بحیث انسان برای ما وجود دارد، قوی تر از قوه ای است که ما را از هم دور می سازد. ››
ذكر منافع واحترام دوجانبه، ارزشهاي مشترك عدالت، ترقي، تحمل و احترام براي تمام بشريت، به يكديگر گوش دادن، از يكديگر آموختن، يكديگر را احترام كردن و جستجوي نكات مشترك ميان يك ابر قدرت امپرياليستي و بخشي از ملل و خلق هاي تحت ستم ( ملل و خلق هاي كشور هاي اسلامي )، دروغ هاي شاخداري بيش نيستند. اينها چيز هايي نيستند كه ميان امپرياليست هاي ستمگر و ملل و خلق هاي تحت ستم بطورعموم وجود داشته باشند و يا بتوانند به وجود بيايند. همچنان قوي تر بودن منافع مشترك انساني ميان امپرياليزم امريكا و ملل و خلق هاي تحت ستم كشور هاي اسلامي، و مجموع ملل و خلق هاي تحت ستم دنيا، نسبت به منافع متضاد ميان آنها، نيز يك افسانه ساخته و بافته امپرياليستي است. اما نبايد تصور كرد كه اين جستجوي مشتركات، هيچ مخاطب واقعي ندارد. طبقات حاكمه استثمارگر كشور هاي اسلامي و نيروهاي ارتجاعي اسلامي در مجموع مخاطبين واقعي اين خطاب هستند و شرط و شروط را نيز بارك اوباما صريحا مطرح مي نمايد: متكي بودن اين طبقات و نيروها به اسلام واقعي. او به صراحت مي گويد:
‹‹ مشارکت بین امریکا و [ جهان ] اسلام به اسلام واقعی متکی می باشد نه چیزی که اسلام نیست و من بحیث رییس جمهور امریکا جزء مسئولیت خود میدانم که برضد تصورات غلط از اسلام در هر جایی که ظهور می کند، مبارزه کنم. ››
پس اسلام واقعي عبارت از اسلامي است كه تكيه گاه " مشاركت " بين امريكاي امپرياليست و " جهان اسلام " تحت سلطه شده بتواند و رئيس جمهور امريكا مسئوليت خود ميداند عليه ظهور تصورات غير از اين در مورد اسلام، در هر جايي از دنيا، مبارزه نمايد. به اين ترتيب او تمامي دولت هاي كشور هاي اسلامي وهمه نيروهاي اسلامي را به" مشاركت " با امريكا دعوت مي نمايد و عليه مخالفين اين " مشاركت " در سراسر جهان اعلام مبارزه مي نمايد. ازين قرار، شعار در اساس همان شعار معروف دارو دسته بوش است، اما شكل كلونياليستي آن به شكل نيوكلونياليستي تغييريافته است. آن دارو دسته زماني گفت:‹‹ هر كي با ما نيست، با دشمن ما است. ›› و عليه آنها " جنگ صليبي " اعلام كرد. اما اوباما مي گويد: " هر مسلماني كه با ما نيست، مسلمان واقعي نيست و من عليه او در هر جايي از جهان كه باشد مبارزه مي كنم. "
اوباما بلا فاصله وظيفه خود مي داند كه در پهلوي اسلام واقعي، امريكا را نيز با صفات ذيل معرفي نمايد:
‹‹ امریکا هم جزء آنچنان تصور خامي که گویا یک امپراتوری خودخواه می باشد، نیست. ایالات متحده یکی از بزرگترین منابع پیشرفت در جهان است، پیشرفتي که جهان نمونه آنرا ندیده است. ما از انقلاب ها علیه امپراطوری ها زاییده شده ایم. امریکا بر اساس این ارزش که همه مساوی خلق شده اند ایجاد شده و ما قرنها خون داده ایم و مبارزه کرده ایم تا این ارزش ها تحقق پیدا کنند، چه در حدود سرحدات خود ما و چه در سرتاسر جهان. ما از همه فرهنگ هاي گوشه و كنار جهان، رنگ گرفته و به یک مفهوم کلی آمده ایم، یعنی از مفاهیم کلی به یک مفهوم واحد رسیده ایم. کار بسیار زیادي انجام شده است تا یک امریکایی افریقایی الاصل بنام بارک حسین اوباما رییس جمهور امریکا انتخاب شود. ››
يك امريكايي افريقايي الاصل بنام بارك حسين اوباما رئيس جمهور امريكا انتخاب شده است تا شهادت دهد كه امريكا يك قدرت امپرياليستي نيست، كه امريكا نه بزرگترين مانع پيشرفت بلكه بزرگترين منبع پيشرفت جهان است، كه امريكا از انقلاب ها عليه امپراتوري ها زاده شده است و يك نيروي انقلابي ضد امپراتوري ها باقي مانده است، كه امريكا بر اساس مساوات ميان تمامي انسان ها ايجاد شده و براي تحقق اين ارزش در خود امريكا و در سراسر جهان خون داده است، كه فرهنگ امريكا فرهنگ مشتركي از تمامي فرهنگ هاي اطراف و اكناف جهان است. دليل "واضح " اثبات اين ادعا ها هم موجوديت خود گوينده به عنوان رئيس جمهور چنين كشوري است.
اينچنين شهادت دروغيني را بوش داده نمي توانست. اصلا به دهانش جور نمي آمد و وقاحتش را هم نداشت. اما بارك اوباما از آنچنان وقاحتي برخوردار است كه مي تواند چنين شهادتي بدهد و مي دهد. در واقع نقش اوهمين است. او آمده است تا دست ها و دامن ناپاك قصاب جهاني را تطهير نمايد و آبرو و حيثيت برايش بخرد.
اين امريكايي افريقايي الاصل، بخاطر ايفاي نقشي كه بر عهده اش گزاشته شده است، بدون هيچگونه شرمندگي وخجالتي، به تقديس ارتجاعي ترين سنت ها مي پردازد: او مي گويد:
‹‹ حکومت امریکا به محاکم رجوع کرده است تا از حقوق زنان و دختراني که می خواهند حجاب را رعایت کنند، دفاع کند و کسانی را که این حق را تلف می نمایند، مجازات کند. ››
رعايت حجاب به مثابه حق زنان و دختران، در اساس يك افسانه دروغين است. رعايت آنچه را كه شوونيزم مرد سالار اسلامي بالاي زنان و دختران مسلمان تحميل كرده است، نمي توان حقي از حقوق زنان مسلمان دانست. درين رابطه، حق آنها با مبارزه عليه اين تحميل و عدم رعايت آن معين و مشخص مي گردد. قدر مسلم است كه برخورد هاي سفيد پوستان شوونيست با زنان چادر پوش مسلمان مبتني بر مخالفت آنها با حجاب اجباري نيست، بلكه مبتني بر تحقير و توهين آنها به عنوان غير سفيد و يا غير عيسوي يعني مبتني بر نژاد پرستي و يا برتري طلبي ديني است. اين نژاد پرستي و برتري طلبي ديني، جلوه هاي متنوع و گوناگوني دارد و صرفا در رابطه با حجاب زنان مسلمان تبارز نمي نمايد. اما ترجمه عملي آنچه اوباما مي گويد، عبارت است از تثبيت " حق " تحميل حجاب توسط مردان مسلمان بالاي زنان و دختران خانواده هايشان و " اومانيزم " امپرياليستي كه هدفش حفظ و حراست از نظام استثمارگرانه حاكم بر جهان است، با طيب خاطر اين تحميل را مي پذيرد تا گويا همزيستي جهاني برهم نخورد.
به ادامه گفته هاي اوباما توجه كنيم:
‹‹ البته درک مشارکت بشری آغاز یک وظیفه دشوار می باشد. عبارات به تنهایی نمی توانند ضروریات مردم ما را برآورده بسازند. این احتیاجات تنها در یک صورت برآورده شده می تواند که ما در سال های بعد با شهامت عمل کنیم و درک کنیم که تهدید هايی که به آن روبرو هستیم مشترک می باشند و عدم رسیدن به این هدف به همه ما صدمه وارد می کند.
زیرا ما از تجارب اخیر فهمیدیم که اگر سیستم اقتصادی در یک کشور به ضعف روبرو می شود، آسایش در کشورهای دیگر نیز برهم میخورد، وقتی که مرض سرما دامنگیر یک فرد بشر می شود همه به خطر روبرو می شوند. وقتیکه یک کشور برای بدست آوردن اسلحه اتومی تلاش میکند خطر حملات اتومی بر تمام کشورها بیشتر می شود. وقتیکه افراط گرایان خشن در برخی از کوه ها فعالیت می کنند، مردم در آنسوی اقیانوس بخطر روبرو می شوند. وقتیکه مردم بیگناه در بوسنیا و دارفور به قتل میرسند لکه آن بر وجدان مشترک همه قرار می گیرد. این است راه همزیستی در جهان در قرن 21 و این است مسئولیتي که ما بحیث بشر در برابر یکدیگر داریم. ››
بارك اوباما رئيس جمهور امريكا است و با جهاني شدن سيستم اقتصادي سرمايه داري بخوبي آشنا است. اما او به عنوان فردي كه در راس بزرگترين قدرت سرمايه داري امپرياليستي جهان قرار گرفته است، طبعا طرفدار مبارزه جهاني در ضديت با اين سيستم نيست، بلكه طرفدار كوشش جهاني براي حفظ و ابقاي اين سيستم و طرفدار قدرتمند بودن و قدرتمند ماندن، و نه ضعف آن، در سراسر جهان است. راه همزيستي پيشنهادي او، همزيستي در چهارچوب همين سيستم موجود جهاني است. او درين كوشش تا آنجا پيش ميرود كه سرمايه داري جهاني شده كنوني را ذاتا يك سيستم غير امپرياليستي مبتني بر مشاركت همه در مقابله عليه مشكلات و مبتني بر شريك بودن همه در پيشرفت اعلام مي نمايد و مي گويد:
‹‹ این یک مسئولیت بزرگ است که بردوش همه ما می باشد. زیرا تاریخ انسان ها از حوادثي که ملت ها و قبیله ها یکدیگر را استثمار کرده اند تا منافع خود را بدست آورند، پر است. اما در این عصر نوین چنین مفکوره ها خود شکستن، معنی دارد. با در نظرداشت وابستگی ما به یکدیگر، هر نظم جهانی ايکه به اساس آن حکمرانی یک ملت بر ملت دیگر نافذ شود، همیشه به نا کامی روبرو خواهد شد. پس نظر ما در مورد گذشته هر چيزي که باشد، باید ما زندانی آن نباشیم. با مشکلات خود باید با مشارکت برخورد کنیم و در پیشرفت باید همه شریک باشند. ››
تاريخ انسان ها صرفا ازحوادثي كه ملت ها وقبيله ها يكديگر را استثمار كرده اند تا منافع شان را بدست بياورند، پر نيست، بلكه مهم تر از آن مملو از حوادثي است كه طبقات اجتماعي استثمارگر حاكم، طبقات اجتماعي تحت استثمار محكوم را مورد استثمار قرار داده اند. نظام هاي اجتماعي برده دارانه، فئودالي و سرمايه داري در اشكال و صور گوناگون خود در تاريخ انسان ها، بر همين مبنا به وجود آمده و تاريخ خود را طي نموده اند و طي مينمايد.
نظام سرمايه داري مبتني بر استثمار طبقاتي سرمايه دارانه يعني استثمار طبقه كارگر توسط بورژوازي است. اين مبنا هم در عصر سرمايه داري رقابت آزاد وهم در عصر سرمايه داري انحصاري يعني سرمايه داري امپرياليستي موجود است. همين ساختار دروني نظام سرمايه داري امپرياليستي حاكم بر جهان كنوني، درون مايه وضعيت استثمارگرانه و ستمگرانه آن در قبال ملل وخلق هاي تحت ستم جهان است و تا زماني كه آن باشد، اين نيز خواهد بود. به همين جهت است كه تقسيم جهان به متروپول هاي امپرياليستي و ملل تحت ستم امپرياليزم يكي از خصايل ذاتي سيستم سرمايه داري امپرياليستي مسلط بر جهان است. اين تقسيم بندي كماكان موجود است و تا زماني كه نظام سرمايه داري امپرياليستي دوام نمايد، به حيات خود ادامه خواهد داد.
اما عصر استعمار كهن كه قدرت هاي استعماري امپرياليستي رسما مناطق مختلف جهان را به مستعمرات خود مبدل مي نمودند، پايان يافته است. مبارزات ملي خلق هاي تحت استعمار عليه قدرت هاي استعماري امپرياليستي در طول چندين دهه قرن بيست و حمايت انقلابات پيروزمند پرولتري از اين مبارزات به عمر استعمار كهن پايان داد. اما پايان يافتن عمر استعمار كهن به مفهوم پايان يافتن استعمار بطور كل نبود. به دليل متوقف ماندن و يا منحرف شدن اكثريت مبارزات ملي خلق هاي تحت استعمار در نيمه راه و همچنان سرنگون شدن انقلابات پرولتري پيرزمند و بطور كل به دليل مسلط ماندن نظام سرمايه داري امپرياليستي بر جهان، موقعيت مسلط متروپول هاي امپرياليستي و موقعيت تحت سلطه ملل تحت ستم امپرياليزم، صرفا توانست دچار تغييراتي گردد، اما در قالب و شكل جديد يعني استعمار نوين همچنان ادامه يافت.
بعد از فروپاشي بلوك وارسا يعني بلوك تحت رهبري سوسيال امپرياليزم شوروي و متعاقب آن فروپاشي خود شوروي سوسيال امپرياليستي، امپرياليزم امريكا مدعي گرديد كه نظم نوين صد ساله تحت رهبري اش را ايجاد مي نمايد. اين ادعاي جهانخوارانه، در تداوم خود، نه به جهان بدون جنگ، بلكه به لشكر كشي هاي تيپ استعماري كهن بالاي كشور هاي تحت سلطه منجر گرديد. دار و دسته بوش حتي الگو برداري از امپراتوري روم را علنا به مبحثي از مباحث سياسي خود مبدل نمود. لشكر كشي بالاي افغانستان و عراق با همين ديد به عمل آمد.
اما امپرياليزم امريكا، و لو در موقعيت يگانه ابر قدرت موجود جهاني، نتوانست و نمي توانست عصر استعمار كهن را دوباره زنده نمايد. قوت هاي مهاجم امريكايي و متحدين شان، گرچه افغانستان و عراق را عملا اشغال كرده و به مستعمرات فاقد استقلال مبدل نمودند و رژيم هاي دست نشانده شان درين دو كشور را بر مسند قدرت پوشالي نشاندند، اما نتوانستند – و نمي توانستند – اين دو كشور را رسما به مستعمره شان مبدل نمايند. قبلا هم قوت هاي مهاجم سوسيال امپرياليستي با وجوديكه عملا افغانستان را براي مدت تقريبا يك دهه تحت اشغال گرفته و به مستعمره فاقد استقلال مبدل نموده بودند، اما نتوانستند – و نمي توانستند – اين كشور را رسما مستعمره شان بسازند. اين وضعيت، و ظاهر سازي توام با آن در كشور هاي تحت اشغال ( دولت وبيرق به اصطلاح ملي و روابط ديپلماتيك به اصطلاح مستقل با كشور هاي جهان )، عليرغم اينكه نتوانسته و نمي تواند براي قوت هاي اشغالگر محيط فاقد مقاومت عليه خود در كشور هاي تحت اشغال به وجود بياورد، به نحوي تناقض ذاتي ميان استعمار خواهي هاي تيپ كهن و دوران پسا كلونياليستي كنوني در جهان را نشان مي دهد. مرور زمان براي اشغالگران امريكايي، اين تناقض را تخفيف نداد بلكه به سوي تشديد و تعميق
بيشتر سوق داد.
سر انجام بخش عمده سرمايه داري انحصاري حاكم بر امريكا ترجيح داد كه دارو دسته امپراتوريخواه را كنار بگزارد و دارو دسته اوباما را رويكار بياورد. منظور اوباما از عصر نوين، عصر پسا كلونياليستي يعني عصر نيو كلونياليستي است. او در واقع مي گويد كه داشتن مفكوره استعماري كهن در عصر كنوني، به معني خود شكستن است، درست همانگونه كه دارو دسته بوش نشان دادند كه همينگونه هستند. به همين جهت است كه امريكاي تحت رهبري اوباما از عراق در حال پا پس كشيدن است و استراتژي جديدش در افغانستان را، عليرغم اينكه عملا از هر حيث به تحكيم بيشتر اشغال اين كشور مي پردازد، استراتژي خروج نام نهاده است، تا گويا ضديتش با امپراتوريخواهي را نشان دهد.
اوباما روي وابستگي ميان متروپول هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه جهان انگشت مي گزارد و آن را اساس مشاركت در برخورد با مشكلات و شريك بودن در پيشرفت مي داند. به عبارت ديگر او " حكمراني " كلونياليستي بالاي كشورهاي تحت سلطه جهان را نمي پسندد و روي شكست تاريخي اين سيستم تاكيد مي نمايد و آنرا يك امر متعلق به گذشته اعلام مي نمايد. تكيه او در واقع روي وابستگي متقابل نيو كلونياليستي ميان متروپول هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه جهان است.
بارك اوبا ما با چنين ديدي به منابع تشنج و تنش ميان امريكا و " جهان اسلام " مي نگرد. در ادامه خواهيم ديد كه ديدگاه او در مورد منابع هفتگانه تشنج وتنش مذكور، عمدتا مبتني بر نيوكلونياليزم است، اما در عين حال، حق استفاده از روش هاي كلونياليستي نوع كهن را حد اقل در موارد معيني نيز براي خود و دولت متبوعش محفوظ مي دارد.
اداهاي استقلال طلبانه يك دست نشانده
روز سوم سرطان، يك گروپ هجده نفره از كانديداهاي رياست جمهوري رژيم دست نشانده كه " شوراي تشريك مساعي كانديداهاي رياست جمهوري " را تشكيل داده اند، طي يك گرد همايي ملاقات هاي مقامات امريكايي و مشخصا ملاقات هاي سفير امريكا با كانديداهاي مشخص را محكوم كرده و اين كار را مداخله در انتخابات دانستند. جالب اينكه " شوراي تشريك مساعي ... " آمادگي اش براي ملاقات با سفير امريكا را بصورت دسته جمعي اعلام نموده و اينچنين ملاقاتي را بهترين راه تماس سفير امريكا با كانديدا ها دانستند. تقريبا همزمان با اين گرد همايي، سخنگوي كرزي نيز مداخله خارجي ها در امور داخلي افغانستان را محكوم نموده و خواهان توقف اين مداخلات گرديد.
اخيرا سفير امريكا ملاقات هايي با چند كانديداي مشخص وبه ويژه عبدالله عبدالله و اشرف غني احمد زي، كه پس از كرزي دومين و سومين كانديدا محسوب ميشوند، داشته است. وي به مطبوعات گفته است كه غرض از اين ملاقات ها آن است تا به كانديداها گفته شود كه دولت امريكا از كانديداي مشخصي حمايت نمي نمايد. معني اين گفته آن است كه گويا دولت امريكا از كرزي حمايت نمي نمايد. در رابطه با اينچنين وضعيتي است كه كرزي اداهاي استقلال طلبانه در مي آورد و سخنگويش خواهان توقف مداخلات خارجي ها در امور داخلي افغانستان مي شود، تا نمايش عوام فريبانه انتخاباتي اشغالگران و رژيم دست نشانده تكميل گردد.
اكثريت بسيار بزرگي از افغانستاني ها هيچگونه علاقمندي براي شركت در انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده ندارند. بيشتر از دو سوم اقليت كوچكي هم كه خواهان شركت درين انتخابات هستند، نسبت به كرزي بي اعتماد هستند و نميخواهند به او راي بدهند. در شرايطي كه هيچ كانديد ديگري نيز در مقابله با كرزي قد علم نكرده است، اين احتمال قويا وجود دارد كه كل پروسه انتخابات واضحا به يك افتضاح مبدل شود و انتخابات رياست جمهوري رژيم به دور دوم كشيده شود. يك احصائيه گيري امريكايي نشان مي دهد كه 31 فيصد راي دهندگان از كرزي، 7 فيصد از عبدالله عبدالله و 3 فيصد از اشرف غني احمد زي حمايت مي نمايند و 59 فيصد باقيمانده ميان 40 نفر كانديداي ديگر تقسيم شده اند.
در چنين شرايطي يك تاكتيك دو جانبه هماهنگ توسط مقامات امريكايي، به شمول سفير امريكا و گروپ كرزي پيش برده مي شود تا اين وطنفروش مرتجع، " وجيه المله " نشان داده شود و به اين طريق بتواند در جو نفرت عميق نسبت به اشغالگران و خائنين ملي، آبرويي كسب نمايد و بعد از برنده شدن انتصابي در " انتخابات " بتواند ادعا كند كه يك رئيس جمهور منتخب است.
اما ما اطمينان داريم كه اكثريت بزرگي از هموطنان ما اين وطنفروش خائن و مرتجع را بخوبي شناخته اند و نسبت به انتخابات رژيم نيز كاملا بي علاقه اند و در آن شركت نمي كنند. بگزار جهانيان ببينند كه تاكتيك هاي اشغالگران و دست نشاندگان شان براي رونق بخشيدن به انتخابات نمايشي ايكه پيشاپيش برنده آن اعلام شده است، تاكتيك هاي ناكامي اند كه فقط وفقط باعث بي آبرويي وافتضاح بيشتر خود آنان خواهد شد.
قطع برق به روي كارگران توليد كننده برق
روز سوم سرطان كارگران مجتمع صنعتي كود و برق مزار، كه يك مجتمع صنعتي دولتي است، بخاطر قطع شدن برق خانه هاي شان دست به اعتراض زدند. مجتمع كود و برق مزار شامل كارخانه هاي توليد برق و كود كيمياوي زراعتي و در حدود دوهزار و هشتصد منزل مسكوني براي كارمندان و كارگران است. اخيرا بنا به امر مقامات عاليرتبه رژيم پوشالي، جريان برق دو هزار و هفتصد منزل مسكوني كه كارگران و مامورين پائين رتبه درآنها سكونت دارند قطع شده است، در حاليكه در صد منزل مسكوني ديگر كه به رئيس و سائر مامورين عاليرتبه كود و برق اختصاص دارد، همچنان برق جريان دارد.
مواد سوخت كارخانجات توليد برق و كود اين مجتمع صنعتي، گاز توليد شده در ساحه خواجه گوگردك شبرغان است كه از طريق پايپ لاين داراي ظرفيت انتقال 90 ميليون متر مكعب گاز در سال، به اين مجتمع انتقال مي يابد. زمانيكه پايپ لاين انتقال گاز به " شوروي " فعال بود، سالانه دو ميليارد متر مكعب گاز به ازبكستان صادر مي گرديد، يعني مصرف تقريبا 28 ساله مجتمع كود و برق در يكسال.
برق قابل توليد درين مجمتع حد اكثر سي ميگا وات ( سي هزار كيلووات ) است كه عمدتا به مصارف دولتي دفاتر دولتي شهر مزار و مصارف خصوصي باشندگان اين شهر اختصاص يافته است. برق اپارتمان هاي مسكوني خود مجتمع نيز توسط برق توليد شده كارخانه برق آن تامين مي گردد. بهانه قطع شدن برق خانه هاي مسكوني كارگران و كارمندان پائين رتبه مجتمع، توسط مقامات رژيم، منجمله رئيس كود وبرق، كم شدن فشار گاز وارده به كارخانه برق ودر نتيجه كم شدن مقدار برق توليد شده عنوان گرديده است.
اعتراض كارگران اين بود كه چرا برقي كه آنها خود توليد مي كنند، به روي شان قطع گردد. آنها مي گفتند كه اگر واقعا در اثر كم شدن فشار گاز مقدار كل توليد برق كم شده باشد، چرا برق بصورت نوبتي قطع نمي گردد. طبق ادعاي يكي از كارگران معترض، اصلا موضوع بر سر كم شدن فشار گاز و كم شدن مقدار توليد برق نيست، بلكه دسيسه اي توسط مقامات عاليرتبه رژيم، به شمول رئيس گود و برق چيده شده است تا كارگران وادار به ترك منازل شان و وادار به رها كردن كار شوند و مجتمع كود و برق كلا از توليد باز بماند و پس از آن تحت پوشش خصوصي سازي و با قيمت فوق العاده نازل توسط نور چشمي ها و متعلقين اين مقامات خريده شود.
اينگونه چور و چپاول دارايي هاي عامه، مضمون اصلي سياست خصوصي سازي رژيم را تشكيل مي دهد و تحت اين عنوان تا حال ده ها موسسه توليدي دولتي يا عمدا براي توليد آماده ساخته نشده و يا هم از توليد باز نگه داشته شده و به سقوط سوق داده شده اند و سپس با قيمت بسيار نازل و با پرداخت اقساط به متعلقين مقامات عاليرتبه رژيم، به شمول متعلقين كرزي، فروخته شده اند.
اعتراض كارگران مجتمع كود و برق مزار تحت اين بهانه كه كارگران معترض بالاي منزل رئيس كود و برق حمله كرده و به خشونت متوسل شدند، سركوب گرديده و تعدادي از آنها دستگير شدند. ما اين عمل سركوبگرانه رژيم را محكوم نموده و از كارگران معترض پشتيباني مي كنيم.
بحران در نيپال: استعفای پاراچاندا از نخست وزیری
بحران اخیر نيپال بار دیگر ماهیت دروغین "انتخابات" و "پیروزی در انتخابات" را آشکار کرد.
4 مي 2009. سرویس خبری جهانی برای فتح
پاراچاندا ( پوشپا کمال داهال )، نخست وزیر نيپال، روز 4 مي پس از يك نزاع جدی بر سر اینکه آیا لوي درستيز اردوي نپال اجازه دخالت در اقتدار حکومت او را خواهد داشت یا خیر، استعفا داد.
پاراچاندا صدر حزب کمونیست متحد نيپال ( مائوئیست ) نیز هست. [ در اوایل 2009سال، حزب کمونیست نيپال ( مائوئیست ) پس از وحدت با حزب "مشعل" که قبلا از آن انشعاب کرده بود؛ نام خود را به حزب کمونیست متحد نيپال ( مائوئیست ) تغییر داد. مشعل از مخالفین سرسخت مفهوم "مائوئیزم" و جنگ خلق بود.]. پاراچاندا لوي درستيز اردوي نيپال ( روکمنگود کاتاوال ) را به دلیل سرپیچی از فرمان های حکومت، مقاومت در مقابل قانون اساسی موقت و " توافقنامه صلح جامع " که جنگ خلق دهساله را پایان بخشید، عزل کرد. اما رئیس جمهور نيپال ( رام باران یاداو ) تصمیم گیری پاراچاندا را ملغی کرده و به لوي درستيز دستور داد که در پست خود بماند. البته جنرال کاتاوال پیشاپیش نامه دولت پاراچاندا مبنی بر عزل خود را رد کرده بود. او از دستور وزیر دفاع ( رام بهادر تاپه ) نیز، که به اصطلاح مسئول اردوي نيپال است، سرپیچی کرد و حاضر نشد " تا رسیدن به توافق"، موقتا جنرال دیگری را بر جای خود بنشاند.
روز بعد، پاراچاندا در سخنرانی استعفای خود، بالاي رئیس جمهور نيپال به دلیل " نقض قانون اساسی و عملکرد غیر قانونی" انتقاد کرد و این کار وی را حمله ای به " این دموکراسی نوزاد و روند صلح " خواند. او گفت: « من به جای در قدرت ماندن و تعظیم در مقابل عناصر خارجی و نیروهای ارتجاعی، از این حکومت استعفا می دهم. »
رئیس جمهور، استعفای پاراچاندا را قبول کرد و از وی خواست تا تشکیل حکومت جدید، بعنوان نخست وزیر موقت در پست خود باقی بماند. رئیس جمهور جلسه ای متشکل از همه احزاب حکومتی برای بحث در مورد این بحران، فراخواند. در پاسخ به این وضع، حزب کمونیست متحد نيپال( مائوئیست ) اعلام کرد که رئیس جمهور باید در مقابل مجمع عمومی پارلمان حاضر شده و در رابطه با بازگرداندن جنرال معزول معذرت خواهی کند و تا زمانی که این کار را نکرده، این حزب تمام روندهای پارلمانی را مختل کرده و به سازماندهی اعتراضات خیابانی می پردازد.
بابورام باترای ( یکی از رهبران حزب و وزیر مالیه دولت) در جواب به یکی از خبرنگاران که آیا حزب او به حکومت جدید خواهد پیوست یا خیر؛ جواب داد که: « این به اصطلاح رئیس جمهور که بطور مستقیم زیر رهبری دهلی جديد است، فرمان گرفته که در مقابل دولت منتخب بایستد و لوي درستيز معزول اردو را در مقامش احیا کرده است. رئیس جمهور باید قبول کند که تصمیم او در تضاد با قانون اساسی است تا ما بتوانیم در مورد اینکه آیا به حکومت جدید خواهیم پیوست یا خیر فکر کنیم. تا آن زمان ما به خیابان ها رفته و توده ها را برای مبارزه با این حزب غیر دموکراتیک [ حزب كنگره نيپال ] سازماندهی خواهیم کرد. » ( روزنامه هندو- 4 مي )
یکی دیگر از احزاب عمده در حکومتی که تحت رهبری حزب کمونیست متحد نيپال ( مائوئيست ) شکل گرفت، جریانی است به نام یو ام ال ( حزب متحد مارکسیست لنینیست نيپال ). این حزب و یکی دیگر از احزاب کوچکتر حکومت، در اعتراض به عزل جنرال اردو توسط پاراچاندا، استعفا دادند. این وضع، حکومت پاراچاندا را با رای عدم اعتماد در پارلمان مواجه کرد. یعنی، حتا اگر پاراچاندا استعفا نمی داد، تضمیمنی به بقای حکومتش نبود. اما نباید گذاشت که کشمکش های پارلمانی موجب پنهان ماندن مسائل اصلی این ماجرا شود.
همانطور که پاراچاندا در سخنراني استعفای خود گفت، مقام ریاست جمهوری در نيپال یک " قدرت موازی" است. این مقام برای آن درست شده است که دولت وی نتواند اردو و نقش مرکزی آن را تضعیف کند یا سازمان اردو را عوض کند. نیروهای اردو، ستون مرکزی هر قدرت دولتی هستند و اصلا مهم نیست که چه کسی دفتر نخست وزیری یا ریاست جمهوری را در اختیار می گیرد. این حقیقت عام است؛ اما در نيپال دارای عملکرد ویژه است. نيپال نسبت به جمعیت خود، دارای بزرگترین اردوي آسیای جنوبی است. این اردو نقش نهادینه بسیار مهمی را در جامعه بازی کرده و ضمن همکاری نزدیک با دولت هند، در حفظ قدرت طبقات حاکمه نيپال نقش عریان دارد و برای ایفای این نقش دست به خشونت های بی حساب علیه توده های مردم زده است.
بحران اخیر چگونه شکل گرفت؟
ده سال پس از جنگ خلق تحت رهبری حزب کمونیست نيپال (مائوئیست) در نيپال، در نوامبر 2006، يك قرارداد صلح تحت عنوان " توافقنامه صلح جامع" میان مائوئیست ها و احزاب پارلمانی نظام سلطنتی نيپال امضاء شد. متعاقب آن، در اگست 2008، مائوئیست ها به یک پیروزی شگفت انگیز در انتخابات مجلس موسسان دست یافتند؛ سلطنت را لغو کرده و مسئول تشکیل حکومت شدند.
در انتخابات، این حزب بیش از مجموع آرای دو حزب بزرگ دیگر [حزب کنگره و حزب متحد مارکسیست- لنینیست ] رای آورد. اما احزاب دیگر، بر خلاف قواعد پارلمانی به این حزب اجازه تشکیل حکومت نداده و آن را مجبور کردند که ایجاد پست ریاست جمهوری را به مثابه رئیس دولت و سر قومندان اعلاي قوا، بپذیرد. در آن زمان گفته شد ریاست جمهوری صرفا یک مقام تشریفاتی است. اما معلوم شد که قدرت رئیس جمهور، وقتی که برای مشروعیت دادن به اردوي نپال بکار می رود، خیلی زیاد است.
جنرال کاتاوال در تمام عمر نظامی اش مسئول سرکوب انقلاب بوده است. او در ایالات متحده امریکا در " نیروهای ويژه " ( كلاه سبزها ) و " رنجرهای ضد چریکی"، و در برتانیه در آموزش فرماندهی، و همچنین در مدارس نظامی هند و پاکستان تعلیم دیده و به کسب مدال های افتخار نائل آمده است. در سال 2003 - 2004 وی در مقام قومندان قول اردوي غربی اردوي شاهي نيپال و و رئيس اركان حرب اردوي نيپال؛ رهبری برخی از جدی ترین نبردها علیه جنگ خلق را در دست داشت. در این نبردها، اردوي وی شکست های سختی از نیروهای انقلابی خورد. او در عملیات قتل، تجاوز و شکنجه و به آتش کشیدن روستاها توسط اردو، نقش عمده ای داشت. پس از آتش بس اپریل 2006 میان انقلابیون مائوئیست و دولت نيپال، و قبل از عقد " توافقنامه صلح جامع" در نوامبر 2006 که جنگ خلق را بطور رسمی پایان داد، او به مقام لوي درستيز اردوي شاهي نيپال رسید. او در کودکی توسط خاندان شاهي به فرزندی گرفته شد و در قصر بزرگ شد. وی بدون شک محصول نظام شاهي بود، اما زمانی که طبقات حاکمه نيپال، احزاب سیاسی و قدرت های خارجی به اجماع رسیدند که حفظ ثبات اجتماعی در نيپال فقط با تبدیل سلطنت به جمهوری ممکن است؛ او به منافع عالیتر طبقات حاکمه گردن گذاشت. به این ترتیب، کاتاوال تبدیل به نشانه تداوم سیاسی و اجتماعی نیروهای مسلح نيپال شد. او با لغو سلطنت مخالفت نکرد اما با هر گونه تغییر در اردوي نيپال جز تغییر نامش از " اردوي شاهی نيپال" به " اردوي نيپال"، مخالفت کرده است. طبق " توافقنامه صلح جامع"، اردوي رهائی بخش خلق باید " در درون نیروهای امنیتی ادغام شود ". این به معنای منحل کردن اردوي انقلابی بود؛ اما بر سر اینکه این اردوي انقلابی چگونه منحل خواهد شد، تنش و نزاع دائمي وجود داشته است. در حال حاضر 19 هزار تن از اعضای اردوي رهائی بخش خلق در اردوگاه های تحت نظارت سازمان ملل بسر می برند و سلاح های آنها نیز در ديپوهای قفل شده ي تحت نظارت سازمان ملل است. کاتاوال مخالف آن است که فرماندهان اردوي رهائی بخش مقام افسری خود را حفظ کنند و اعضای اردوي رهائی بخش وارد بدنه اردو شوند. او علنا اظهار کرده که اجازه نخواهد داد اعضای " سیاسی شده ی" اردوي رهائی بخش وارد اردوي نيپال شوند؛ گوئی اعضای اردوي نيپال سیاسی نیستند! در نتیجه، هیچ گونه " ادغامی" میان دو اردو صورت نگرفته است.
ارتش نيپال به جای پذیرفتن اعضای اردوي رهائی بخش، در حال سرباز گیری مستقل بوده است. اردوي نيپال از سال 2008 تا کنون، حداقل سه کارزار سربازگیری داشته که بصورت گسترده در رسانه های گروهی تبلیغ شده و همراه با برگزاری مراسم خیابانی بوده است. یان مارتین که فرستاده سازمان ملل در رابطه با روند صلح در نيپال است؛ در عکس العمل به این فعالیت ها اعلام کرد که هر گونه سربازگیری توسط طرفین، تخطی از " روح و نص صریح توافقنامه صلح جامع " است. ( به نقل از انترنيشنل کرایسس - 19 فبروري 2009 ) با این وصف هیچ یک از قدرت های خارجی که روند صلح را نظاره می کنند نه تنها شکایتی از این مسئله نکرده اند بلکه سفرای این قدرت ها جلسات متعددی با کاتاوال برگزار کرده اند؛ گوئی او رئیس دولت نيپال است.
در همین حال، حکومت پاراچاندا اجازه اظهار نظر در مورد فرماندهی اردو نداشته است. بحران اخیر در اوائل سال حاد شد؛ زیرا، دولت خدمت هشت جنرال را که به سن تقاعد رسیده بودند، تمدید نکرد. کاتاوال به حرف وزیر دفاع گوش نداد و خودسرانه خدمت این هشت جنرال را تمدید کرد. در ماه مارچ، دادگاه عالی تصمیم وزیر دفاع را به حالت تعليق در اورد. در اواسط اپریل، دولت رسما از کاتاوال خواست تا دلیل تخطی از دستورات دولت را در سه زمینه "روشن" کند: فعالیت های سربازگیری، تمديد مدت خدمت هشت جنرال متقاعد و بیرون کشیدن تيم ورزشي اردو از بازی های ورزشی سراسری میان شاخه های مختلف اردو و پلیس بدلیل آنکه قرار بود در مسابقه ای در مقابل تیم ورزشي اردوي رهائی بخش، شرکت کند.
جنرال و "مجامع بین المللی":
سرپیچی جنرال مربوط به خصائل فردی که بدلیل تربیت سلطنتی اش کسب کرده، نیست. قدرت های بزرگ به او گفته اند که محکم بایستد. " گروه بین المللی بحران " که یک نهاد مطلع است، در گزارش 19 فبروري خود می گوید: « هند، قوی ترین متحد بین المللی اردوي نيپال و سهیم در دغدغه های آن است. اردوي نيپال برای مقاومت در مقابل هر تلاشی که ممکنست ساختار و فرهنگ فعلی آن را تضعیف کند می تواند به هند تکیه کند ». " گروه بین المللی بحران" یک نهاد مشورتی مستقر در بروکسل است که توسط سران سابق دول غربی و مشاورین و معتمدین آنها اداره می شود. وقتی این گروه می گوید: " به هند تکیه کن" یعنی اینکه به هند تکیه کن، زیرا منافع دولت توسعه طلب هند مساوی با منافع قدرت های امپریالیستی است. اما دولت های امپریالیستی عمده و دیگر قدرت ها بسیار مستقیم تر از اینها در امور سیاسی نيپال دخالت کرده اند.
بنا به گزارش " نيپال نیوز" در 12 اپریل، هنگامی که حزب کمونیست متحد نيپال ( مائوئيست ) اعلام کرد که جنرال باید اخراج شود و متحدین پارلمانی این حزب متزلزل بودند، « فرستادگان هشت کشور منجمله امریکا، برتانیه، هند، چین و جاپان به خانه نخست وزیر رفتند تا بطور جمعی موضوع را بحث کنند. وزیر مالیه، بابورام باترای نیز حضور داشته است. جامعه بین المللی نارضایتی خود را از حرکت حکومت در عزل لوي درستيز اردو ابراز کرد و گفت که این کار به روند صلح ضربه می زند.» باید سوال کرد، چطور است که کنترل حکومت غیر نظامی بر اردو، " به روند صلح ضربه می زند " ؟ آیا همین مسئله نشانه آن نیست که " جامعه بین المللی" و مرتجعین نيپال قصد دارند انحصار قهر نظامی را در دست کسانی که مورد اعتمادشان بوده و به منافع شان خدمت می کنند، نگاه دارند؟ این در واقع تهدید نظامی تلویحی حزب کمونیست متحد نيپال ( مائوئيست ) بوده و هشداري به آن است که بهتر است طبق انتظارات این قدرت ها و مرتجعین عمل کند.
در پی این " بحث جمعی" که به سبک مخفی مافیائی برگزار شد، سفیر هند برای مشاوره به دهلی جديد بازگشت و « هشدار داد که اگر لوي درستيز اردو در مقام خود احیا نشود، ائتلاف کنونی که تحت رهبری مائوئیست هاست در عرض چند روز از هم می پاشد. گزارشگران همچنین می گویند كه وزیر خارجه هند ( پراناب موكرجی ) تلفنی به صدر حزب یو.ام.ل. گفته است که از نقشه مائوئیست ها مبنی بر اخراج لوي درستيز اردو حمایت نکند.» ( نيپال نيوز )
بعدا یکی از رهبران یو.ام.ال گفت: « هر چند حکومت حق دارد از لوي درستيز در مورد سرپیچی از دستورات توضیح بخواهد، اما حکومت این کار را با مقاصد غلط انجام داد.» ( نيپال نیوز. اول مي )
امریکا نیز سیگنال خود را فرستاد: روز 30 اپریل، وقتی که بحران در نيپال به اوج رسید، وزارت امور خارجه امریکا اعلام کرد که حزب کمونیست متحد نيپال( مائوئيست ) را در لیست رسمی سازمان های تروریستی خود نگاه خواهد داشت — علیرغم پایان جنگ خلق و پیروزی انتخاباتی مائوئیست ها!
بهانه وزارت امور خارجه امريكا این است که " لیگ جوانان کمونیست " که وابسته به حزب است، دست به خشونت می زند. این را دولتی می گوید که هم اکنون درگیر دو جنگ اشغالگرانه است که یکی از آنها ( جنگ عراق ) طبق قوانین سازمان ملل "جامعه بین المللی" غیر قانونی است و دیگری ( جنگ افغانستان )، طبق معیارهای انسانی و اخلاقی، یک جنایت است. بنابراین، امریکا اصلا در موقعیتی نیست که بخواهد در مورد خشونت های ادعائی جزئی قضاوت کند. به علاوه، کسی به خاطر نمی آورد که امریکا جنایت های نظامی گسترده و توده يی جنرال کاتاوال را محکوم کرده باشد. در ضمن، عین همان اتهاماتی که به لیگ جوانان کمونیست زده می شود به سازمان جوانان یو.ام.ال. وارد می شود؛ ولی اعتراض " جامعه بین المللی" علیه آن بلند نمی شود. نکته در آن است که اوباما، این " رئیس روسا " و فرمانده کل قوای مافیای "جامعه بین المللی" می خواست در رابطه با این ماجرا، حکم بدهد.
جمهوري اسلامي ايران: در يك دست شمشير در يك دست قرآن
انتخابات اخير رياست جمهوري در جمهوري اسلامي ايران و پيامد هاي بعدي آن، از يكطرف ماهيت استبدادي جمهوري اسلامي ايران و ازجانب ديگر ظرفيت انفجاري عظيم توده يي ناشي از تحميل چند دهه ارتجاع و استبداد اسلامي بر مردمان ايران را بخوبي و روشني نشان داد.
ايرانيان در انتخابات قبلي رياست جمهوري ايران، كه در نتيجه آن احمدي نژاد براي بار اول به رياست جمهوري رسيد، كمتر سهم گرفتند. دليل آن، نا اميد شدن بخش هاي مهمي از آنها، از برنامه ها و عملكرد هاي جناح " اصلاح طلب " جمهوري اسلامي ايران بود. اين وضعيت عملا به نفع جناح " اصول گرا " تمام شد. اين جناح پايه هاي اجتماعي و طرفداران خود را منظما سازماندهي و بسيج كرد و توانست به آساني انتخابات را ببرد.
اما اين بار بخش هاي مهمي از ايرانيان به برنامه انتخاباتي جناح " اصلاح طلب " كه عمدتا در برنامه انتخاباتي مير حسين موسوي نخست وزير سابق جمهوري اسلامي ايران متبلور شده بود، اميد بسته بودند و جناح " اصول گرا " نيز طرفداران خود را بسيج كرده بود. به همين جهت، اكثريت عظيمي از ايرانيان در انتخابات اخير سهم گرفتند.
مسلما جناح " اصلاح طلب " و مير
حسين موسوي انتخابات را برده بودند. اما جناح " اصول گرا " كه از يكجانب كنترل محكمي بر نيروهاي مسلح دولت دارد و در بحبوحه انتخابات بيشتر از پيش اين كنترل را تحكيم كرده بود و از جانب ديگر مسند رهبري ( ولايت فقيه ) در جمهوري اسلامي ايران نيز به آن تعلق دارد، نتيجه انتخابات را نپذيرفت و با توسل به يك حركت كودتايي، احمدي نژاد را برنده انتخابات اعلام كرد.
جناح " اصلاح طلب " و توده هاي متوهمي كه به اميد اصلاحات در جمهوري اسلامي، در انتخابات سهم گرفته بودند، از پذيرفتن نتيجه اعلان شده سر باز زدند و وسيعا دست به اعتراض زدند. براي مدت كوتاهي آنچنان اوضاعي شكل گرفت كه پاشيدگي وسيع و عميق در حاكميت را نشان مي داد و توان آنرا براي كنترل بر اوضاع جدا تحت سوال قرار داده بود. اعتراضات وسيع تر و وسيع تر شد و توده هاي عادي مردم ميداندار نبرد هاي خياباني شدند.
اما اين خيزش وسيع، هنوز يك انقلاب نبود. اولا به اين دليل كه محرك و انگيزه مستقيم اين خيزش، تضاد ميان دو جناح " اصول گرا " و " اصلاح طلب " خود حاكميت يعني جمهوري اسلامي ايران بود و ثانيا به اين دليل كه بخش اصلي شركت كننده درين خيزش را خرده بورژوازي شهري تشكيل مي داد و اكثريت عظيم كارگران و دهقانان بطورعموم درين خيزش سهم نداشتند.
مسلما اين خيزش پتانسيل مبدل شدن به يك خيزش انقلابي را داشت. اگر از يك جانب انقلابيون ايراني ظرفيت ايدئولوژيك – سياسي، توان تشكيلاتي و پايه توده يي داخل شدن قدرتمند در درون اين خيزش را مي داشتند و يا در حدي مي بودند كه اينچنين ظرفيت و توان و پايه را از طريق داخل شدن شجاعانه در درون خيزش به سرعت بدست آورند و از جانب ديگر كارگران و دهقانان، يا به دليل آمادگي خود بخودي و قبلي و يا به دليل سرعت و قدرت عمل نيروهاي انقلابي، به سرعت و وسعت عكس العمل نشان مي دادند و ميدانداران اصلي نبرد مي شدند، ما مي توانستيم شاهد يك انقلاب عليه جمهوري اسلامي ايران باشيم. چنانچه اينچنين خيزشي با فروپاشي غير قابل التيام جمهوري اسلامي و شرايط مساعد منطقه يي و بين المللي همراه مي شد، پيروزي انقلاب حتمي بود، در غير آن امكان اين وجود داشت كه حاكميت سركوبگر قادر به فرونشاندن خيزش شود و انقلاب شكست بخورد.
جمهوري اسلامي بخوبي مي دانست كه اگر خيزش برخاسته از ميان خرده بورژوازي شهري دوام نمايد، هم درز هاي دروني خودش و هم احتمال داخل شدن وسيع توده هاي كارگري و دهقاني به درون خيزش بيشتر و بيشتر مي گردد و انقلابيون نيز بيشتر و بيشتر فرصت مي يابند كه عقبماندگي هاي شان را جبران نمايند. بنابرين به سرعت عكس العمل نشان داد، در يك دست شمشير و در دست ديگر قرآن. قوت هاي مسلح بخاطر سركوب در خيابان ها سنگر گرفتند و خون ريختند و قرآن ناطق ( وليه فقيه ) نيز بخاطر فريب بر منبر نشست و فتوا صادر كرد، فتوايي كه هم فريب بود و هم تهديد.
به اين ترتيب، خيزش از طريق سركوب و اغفال خوابانده شد.
اما آبرو باختگي جمهوري اسلامي بطور كل و افشا شدن ماهيت سركوبگرانه آن ديگر غير قابل التيام است. رژيم كوشش خواهد كرد كه چانس دوام و جان گرفتن مجدد مخالفت و خيزش عليه خود را از طريق بگير و ببند هاي وسيع و دميدن به ادا ها و اطوار هاي ضد امپرياليستي و ضد صهيونيستي ارتجاعي، شديدا تضعيف نمايد.
مسلما پس از خيزش اخير و سركوب آن، انقلابيون ايراني و توده هاي مبارز آن كشور، چانس اين را دارند كه نگذارند جمهوري اسلامي مجددا به تحكيم دوره قبل از انتخابات اخير و تحكيم سال هاي قبل دست يابد و جناح " اصلاح طلب " حاكميت نيز نتواند وسيعا در ميان مردم توهم پراكني نمايد و انگيزه هاي مبارزاتي توده ها عليه كليت جمهوري اسلامي را به كجراه بكشاند.
روحيه رزمنده و جانبازانه اي كه دختران و پسران جوان خلق هاي ايران در جريان خيزش اخير از خود نشان دادند، نشاندهنده اين است كه پتانسيل انقلابي عظيمي در ميان خلق هاي ايران براي انقلاب وجود دارد كه اگر از قوه به فعل در آيد، كاخ استبداد و ارتجاع جمهوري اسلامي را قاطعانه سرنگون خواهد كرد و بر ويرانه هاي آن " شهر رهايي " را بر خواهد افراشت.
ياد جانباختگان خيزش توده اي اخير در ايران را گرامي مي داريم و آينده نبرد عليه ارتجاع جمهوري اسلامي را شگوفان و پيشرونده مي خواهيم.
به رفقاي مان در دل هيولاي جمهوري اسلامي ايران و در قعر گرداب ارتجاع سركوبگر حاكم، اطمينان مي دهيم كه ما از اينجا، از همسايگي ايران، از زير ساطور سركوب و دام فريب اشغالگران و دست نشاندگان شان، تلاش هاي دليرانه مبارزاتي شان را مي بينيم و شاد باش مي گوئيم و با دلهره و اميد واري نتايج اين مبارزات را مي سنجيم و تبليغ مي كنيم. يقين داريم كه چنانچه ما يا آنها بتوانيم روزنه اي بگشائيم، چانس گشودن روزنه ديگري در همسايگي نيز به سرعت و قدرت افزايش خواهد يافت.
مائوئيست ها
بزرگترين خطر امنيتي براي ارتجاع حاكم بر هند
چارو مازومدار در جريان نبرد دستگير شد و تحت شكنجه جانباخت. رهروان راهش ، عليرغم تسليمي فضاحت بار " مائوئيست ها " در نيپال و عليرغم شكست غم انگيز ناسيوناليست هاي تميلي در سريلانكا، هنوز دلاورانه مي جنگند. حركت هاي مبارزاتي جنگي مائوئيست ها در هند، در جريان انتخابات اخير در آن كشور و در هفته ها و روز هاي اخير، همانقدر كه وسيع و گسترده است، هيجان انگيز و مايه دلگرمي هم مي باشد. منموهن سينگ برخاسته از خاكستر جنازه هاي چريك هاي خالستان،
اين تحركات را بار بار بزرگترين خطر
براي " امنيت ملي " طبقات حاكمه هند خوانده است. اخيرا دولت بورژواكمپرادور ها و فئودال ها در هند، حزب كمونيست ( مائوئيست ) هند را به مثابه يك تشكيلات " تروريستي " ثبت كرده است تا رسما در جرگه " جنگ ضد تروريستي " امپرياليست هاي امريكايي و شركاء شامل گردد و حمايت هاي تسليحاتي آنها را براي جنگ عليه " تروريست هاي مائوئيست " در هند جلب
نمايد.
همزمان با اين كار، دولت هند به
مائوئيست هاي هندي پيشنهاد مذاكره داده است تا راه براي پياده كردن تجربه نيپال، در هند نيز باز گردد. اصولا كارگرداني پشت پرده تجربه نيپال نيز با سياسيون كهنه كار هندي بوده است. آنها در كشاندن نيروهاي " چپ ياغي " به داخل سيستم شان، تجربه ومهارت كافي دارند. " دموكراسي هندي " تعداد زيادي از " احزاب كمونيست " را رام كرده و در گله احزاب پارلمانتاريست هندي شامل ساخته است.
ساحه فعاليت هاي جنگي نيروهاي تحت رهبري حزب كمونيست ( مائوئيست ) هند رويهمرفته نصف قلمرو كشور بزرگ هند را در بر مي گيرد. اين فعاليت ها در حقيقت پس از آن شگوفايي و گسترش فوق العاده حاصل نمود كه دو حزب مائوئيست هند كه سال ها جدا از هم جنگيده بودند و در لحظاتي حتي عليه هم جنگيده بودند، بر مبناي يك خط ايدئولوژيك – سياسي و برنامه و استراتژي مبارزاتي واحد با هم وحدت كردند. البته وحدت مائوئيست هاي هند هنوز هم تكميل نشده است و حزب كمونيست هند ( ناگزالباري ) و حزب كمونيست ( مائوئيست ) هند جدا از هم مبارزات شانرا پيش مي برند. چنانچه اين دوگانگي بر مبناي يك خط و برنامه و استراتژي مبارزاتي اصولي واحد به وحدت مبدل گردد، جنگ خلق در هند باز هم يك جهش چشمگير به پيش برخواهد داشت.
جنگ انقلابي كنوني در هند از لحاظ سابقه به جنبش وسيع ناگزالباري تحت رهبري حزب كمونيست هند و چارو مازومدار وصل مي گردد. جنبش ناگزالباري شكست خورد و چارومازومدار نيز جانباخت. اما اين شكست يك شكست كاملا نابود كننده نبود.
از يك جانب گروه هاي معدودي از بقيه الجيش كوچك ناگزالي ها در اعماق جنگل هاي هند پناه گرفتند و سال هاي سال زندگي سختي را در پهلوي جنگليان زحمتكش گذراندند و طي چند دهه گذشته يكجا با آنها و در مسير پر پيچ و خم و مملو از فراز و نشيب مبارزه كردند و جنگيدند. ازين نظر جنگ انقلابي جاري در هند يكي از طولاني ترين جنگ هاي انقلابي موجود در جهان است.
از جانب ديگر گروه هاي ديگري از بقاياي جنبش ناگزالي، مبارزات شان را در سطح سياسي غير جنگي سازماندهي كردند و سال هاي سال است كه با فراز و نشيب براي تدارك جنگ انقلابي تلاش مي كنند.
مسير پراتيكي و تئوريكي دوگانه، ميان اين دو بخش فاصله انداخت و آنها را از هم دور تر و دور تر كرد. به نظر ما هر يكي از اين دو بخش، اصوليت ها و كمبود ها و نقاط قوت و ضعف شان را دارند. آرزوي ما اين است كه اصوليت ها و نقاط قوت بهم برسند و كمبود ها و ضعف ها دفع و رفع شوند.
پايان غم انگيز يك نبرد شجاعانه
نبرد شجاعانه ببر هاي تميل در سريلانكا كه تقريبا سه دهه دوام نمود، در ماه مي امسال به نحو غم انگيزي پايان يافت. اين نبرد، سال هاي سال برجسته ترين جنبش مسلحانه در كل شبه قاره هند محسوب مي گرديد. فقط اخيرا در دوران جنگ خلق در نيپال، جنگ خلق مائوئيستي درين كشور، توانست براي چند سالي، قبل از منحرف شدن از مسير اصولي و اصلي مبارزاتي، دامنه و تاثير گزاري بيشتري نسبت به جنبش مسلحانه ببر هاي تميل حاصل نمايد و سراسر نيپال را در نوردد. دليل اين امر آن بود كه جنگ خلق در نيپال از لحاظ ماهيت طبقاتي و انقلابي خود ميتوانست به يك جنبش فراگير توده هاي نيپالي مبدل گردد. اما جنبش مسلحانه ببر هاي تميل اصولا نمي توانست به يك جنبش مبارزاتي سرتاسري در سريلانكا مبدل گردد. تميل ها در سريلانكا يكي از مليت هاي تحت ستم را تشكيل مي دهند كه صرفا بخش كوچكي از نفوس آن كشور را در بر مي گيرد. جنبش مسلحانه ببر هاي تميل يك جنبش مبارزاتي محدود به همين مليت تحت ستم بود و بنا به محدوديت ذاتي ناسيوناليستي خود نمي توانست به يك جنبش مبارزاتي سرتاسري توده هاي مليت هاي مختلف سريلانكا مبدل گردد. اما عليرغم اين محدوديت، ببر هاي تميل توانستند تقريبا سه دهه شجاعانه بجنگند و حتي در مقابل لشكر كشي تجاوزكارانه توسعه طلبان هندي مقاومت كنند و آن لشكر كشي را به ناكامي مواجه سازند.
پروسه مذاكراتي كه چند سال قبل ميان ببر ها و دولت سريلانكا در اثر به اصطلاح ميانجيگري دولت ناروي شروع گرديد، خوره اي بود كه بجان ببر ها افتاد. اين مذاكرات بار بار منجر به امضاي توافقنامه هايي براي آتش بس و موافقه كلي روي حقوق مليتي تميل ها در سريلانكا گرديد، اما اين موافقتنامه ها عمدتا از جانب دولت سريلانكا با توسل به بهانه هاي گوناگون نقض گرديد و جنگ دوباره از سر گرفته شد. درين جريان افق ديد ببر ها حتي در همان چهارچوب محدود ناسيوناليستي نيز محدود تر و محدود تر گرديد و سر انجام شكل خواست خود مختاري مليتي براي تميل ها در سريلانكا را گرفت. مذاكرات و در گيري هاي دوسه سال اخير اساسا روي حدود و ثغور اين خود مختاري دور مي زد و ببر ها كلا خواست استقلال طلبي را كنار گذاشته بودند. بدينسان بطور كلي پروسه مذاكرات در عين حال پروسه محدوديت روزافزون سياسي و نظامي براي ببر ها نيز بود.
آخرين نبرد ببر ها در ماه مي گذشته، يك
نبرد شديدا نامتوازن بود و آنها در ساحه محدودي گير مانده بودند. نظاميان دولتي سريلانكا در جريان اين نبرد ، بيشتر از بيست هزار نفر از مردمان ملكي تميل را قتل عام كردند. " كرن " رهبر ببر ها و دو معاونش در آخرين لحظات نبرد و در جريان تلاش براي شكستاندن حلقه محاصره، جان باختند. پس از آن، بقيه الجيش ضعيفي كه از ببر ها باقي مانده بود، پايان جنگ را اعلان كرد. دولت سريلانكا به جشن و شادي عمومي پرداخت و " جامعه جهاني " نيز با ناديده گرفتن كامل جنايت جنگي گسترده نظاميان دولتي سريلانكا، سركوب نهايي ببر ها و ادامه بي مزاحمت سلطه شوونيزم سينهالي بر تميل ها در سريلانكا را خوش آمد گفت.
مي توان گفت كه جنبش مسلحانه ببر هاي
تميل و جنگ خلق در نيپال، عليرغم تفاوت هاي ماهوي طبقاتي و ايدئولوژيك – سياسي از همديگر، تاثيرات معيني رويهم داشته اند. ادامه شجاعانه نبرد ها توسط ببر ها را حد اقل مي توان يكي از عوامل جانبي منطقه يي آغاز جنگ خلق در نيپال دانست. همين سان آغاز پروسه مذاكرات ميان ببر ها و دولت سريلانكا، يكي از عوامل جانبي منطقه اي كشانده شدن مائوئيست هاي نيپالي بطرف مذاكرات و آتش بس با دولت نيپال شمرده شده مي تواند. سر انجام اختتام جنگ خلق در نيپال و وارد شدن مائوئيست هاي نيپالي به " پروسه مبارزاتي صلح آميز "، بطور كلي تمامي جنبش هاي مبارزاتي مسلحانه در نيم
قاره ، منجمله ببر ها را تحت فشار قرار داد.
عليرغم اين مسائل، آخرين نبرد ببر ها شجاعانه بود. " كرن " در ميدان جنگ جان باخت. بيگمان او به اسطوره ملي تميل ها مبدل خواهد شد و اين ميتواند يك عامل تهييجي و تكيه گاه تاريخي براي مبارزات اصولي آينده براي تميل ها و كل توده هاي مبارز سريلانكايي محسوب گردد.
بزرگترين ورشكستگي مالي صنعتي تاريخ امريكا
جنرال موترز، بزرگترين كمپني موتر سازي امريكا و جهان رسما اعلام ورشكستگي كرد. دولت امريكا قبلا 20 ميليارد دالر به اين كمپني تزريق كرده بود تا از ورشكستگي رسمي آن و تاثيرات منفي ايكه اين وضعيت بر مجموع اقتصاد امريكا تحميل خواهد كرد، جلوگيري نمايد. با وجود اين، خلاف انتظار اوليه دولت امريكا و گردانندگان كمپني، اين امر اتفاق افتاد. اين، بزرگترين ورشكستگي مالي صنعتي در تاريخ امريكا محسوب مي گردد.
اكنون دولت امريكا براي احياي كمپني، 30 ميليارد دالر ديگر به آن تزريق خواهد كرد. به اين ترتيب مجموع سهام دولت امريكا در اين كمپني به 60 % كل سهام خواهد رسيد. علاوتا در حدود 10 ميليارد دالر توسط كانادا به اين كمپني تزريق خواهد شد و مجموعا 5/12 % كل سهام به آن تعلق خواهد گرفت. در واقع كمپني جنرال موترز به كمپني اي مبدل خواهد شد كه 5/72 فيصد كل سهام آن دولتي و صرفا 5/27 % كل سهام آن خصوصي خواهد بود.
علي العجاله كمپني، توليد انواع مشخص موتر و همچنان توليدات محلي در نقاط معيني را تعطيل مي نمايد. در اثر اين اقدام 20000 نفر كار و شغل شان را از دست ميدهند و به جمع بيكاران ميپيوندند.
بارك اوباما، رئيس جمهور امريكا اعلام كرده است كه اقدامات دولت امريكا در مورد كمپني جنرال موترز يك اقدام موقتي و گذرا خواهد بود و پس از سر پا ايستادن مجدد كمپني، كل سهام آن مجددا به بخش خصوصي انتقال خواهد يافت. عليرغم اين امر، ورشكستگي كمپني جنرال موترز به دنبال ورشكستگي بانك هاي رهني امريكايي و تزريق صد ها ميليارد دالر توسط دولت امريكا براي احياي مجدد آنها، دليل عملي ديگري مبني بر ورشكستگي تاريخي اقتصاد نيو ليبراليستي مبتني بر خصوصي سازي، كه توسط امپرياليست ها در سطح جهاني با استفاده از هر وسيله اي اعمال مي گردد، بدست داده است. با اين هم، در غياب يك جنبش انقلابي نيرومند كه اين وضعيت را به مثابه زمينه اي براي برپايي انقلاب محكم بدست بگيرد، امپرياليست هاي امريكايي و سائر امپرياليست ها قادر خواهند بود كه بحراناتي از اينگونه را پشت سر بگزارند و از طريق تحميل اين خساره هاي صد ها ميلياردي روي شانه هاي كارگران امريكا و سائر كشور هاي امپرياليستي وهمچنان خلق هاي كشور هاي تحت سلطه، مجددا نفس تازه كنند. متزلزل ترين حاكميت ها و قدرت ها تا زده نشوند، خود بخود بر نمي افتند.
چو پيكاري ظفر يابد رجز خوان
ميان جنگ وقت ادعا نيست
دردي سختي است
سخت ترين درد ها
درد شكستن ياران
و درد متعاقب آن
درد پدرود گفتن شان با آرمان
و درد متعاقب آن
درد نقض عهد و پيمان شان
و درد متعاقب آن
درد شهادت عليه همسنگران شان.
ببر امازون
وقتي در جنگل بود
و مي جنگيد
ما را در هر گوشه جهان
نبرد هايش براي جنگيدن آماده مي كرد.
و وقتي هم در قفس بود
ولي مي غريد
غرش هايش به ما نيرو مي بخشيد.
ازينرو ما همه در سراسر جهان
براي حفظ جانش با جان كوشيديم
و از نان اندك خود زديم
و براي زنده ماندنش خرچ كنيم.
اما وقتي از درون زندان
براي صلح و تسليم زوزه كشيد
ديگر از آن ببر جنگي و غرش هايش
اثر و نشانه اي باقي نماند
و ناگهان ببر ديروزي مان را
در هيئت يك گوره ناتوان يافتيم.
او شكست
با آرمان پدرود گفت
نقض عهد و پيمان كرد
و خود شهادت زنده اي عليه ما گشت.
پس لشكرش شكست و پراگنده گشت
و ياران همسنگرش نيز
يكي يكي به اسارت افتادند
و او جان و تن به صلح خواهي سپرد
اما به صلح نرسيد
و حتي به تسليمي هم نرسيد.
فرجامش اگر همچو مائو نشد
مي توانست همچون چيائو باشد
و ما مي توانستيم عكسش را
زينت بخش پناهگاه مان بسازيم.
اما حالا نمي توانيم بسازيم
و نمي خواهيم بسازيم.
ببر هيمالايا
وقتي به جنگل رفت
و خروش رعد آساي نبردش
از دامنه هاي ايوريست شنيده شد
يافتن پايگاهي در زمين
در نظر ما مجسم شد
و با پيشروي هاي پيهم بعدي اش
خود مان را آماده فتح آن قله يافتيم
تلاش هاي پيروزمندش
همه ما را به وجد مي آورد
و قوت مان مي بخشيد.
به شدت فريفته اش بوديم
حتي وقتي راه عوض كرد
و با دلهره هوشدار باشش داديم
ولي چون با اطمينان مي گفت
كماكان ميخواهد به قله برسد
نتوانستيم كاملا تكذيبش كنيم
و او را تهنيت و شاد باش گفتيم.
اما اكنون كه او را
به روشني وصراحت
همره گرگان و شغالان مي بينيم
و مقهور كرگسان و لاشخواران
به " كرن "،
آري به " كرن "
غبته مي خوريم.
" كرن " پس از سي سال نبرد
در راهش جان داد
راهي كه انتخاب كرده بود
محكم تر و قويتر از اوجالان
بيگمان راه او راه بنيادين نبود
و او نتوانست پيروز شود
و نمي توانست پيروز شود
اما مي توانست و توانست
به تسليمي و انقياد تن در ندهد
بخاك افتاد
اما دشمنش را به سجده نيفتاد.
مگر نه شعار نبرد اينست؟
يا مرگ يا پيروزي!
ببر همالايا
اگردومي را نمي توانست
كاش اولي را بر مي گزيد
تا اگر همچو مائو نگشت
همچو سرو بلندش مي گشت
و ما مي توانستيم عكسش را
زينت بخش پناهگاه مان بسازيم.
اما حالا نمي سازيم
و نمي خواهيم بسازيم.
كه په " ميوند " كي شهيد نه سوي
گرانه لاليه بي ننگي ته دي ساتينه!
جنگجويان بد بخت
نه به پيروزي مي رسند
و نه به مرگ دست مي يابند
شكست مي خورند
و آواره جهان مي شوند
و يا به كنج قفس مي افتند.
ما خود اين بدبختي را
در گذشته تجربه كرده ايم.
و جنگجويان بد بخت تر
ناتوانان از نبرد اند
و ما هم اكنون
اين بدبختي مضاعف را
به تجربه نشسته ايم.
اما بدبخت ترين جنگجويان
بدبختاني اند كه
شكست شان را پيروزي
تسليمي شان را برتري
سر خمي شان را سرفرازي
و انحراف شان را استواري
جا مي زنند
و بر خود ميبالند.
و ببر هاي ما اينگونه گشتند
درس ما از عاقبت شان
و عبرت ما از سرگذشت شان
اين است و بايد اين باشد:
با تواضع تدارك نبرد چيدن
و با تواضع جنگيدن
بدون خود ستايي و بزرگ نمايي
رجز خواني هاي قبل از پايان يك نبرد
لافزني هاي بيهوده است.
پس از آنكه نبرد به پختگي رسيد
و پيروزي به كف آمد
حقيقت همچو آفتاب