Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شماره بیست و سوم دور سوم (جوزای 1389) جون 2010

تبليغ براي يك چهره معلوم الحال تسليم طلب بايد متوقف گردد

امپرياليست هاي اشغالگر به رهبري امپرياليست هاي امريكايي حضور نظامي شان در افغانستان را پيوسته سنگين تر و سنگين تر مي سازند، اما در عين حال از آغاز خروج تدريجي قواي اشغالگر از افغانستان در اواسط سال 2011 حرف مي زنند. بدينسان آنها تلاش دارند كه روكشي براي افزايش پيوسته قوت هاي اشغالگر در افغانستان و گسترش ساحه عمليات نظامي تجاوزكارانه در منطقه فراهم نمايند و تاثيرات سوء اين اقدامات جنگي را در افغانستان، منطقه و جهان، منجمله در افكار عامه كشور هاي خود شان، تخفيف دهند. بر علاوه آنها كوشش مي كنند كه تجاوز، اشغالگري و دست نشانده سازي در افغانستان را كه طي بيشتر از نه سال گذشته مداوما به ضرر شان انكشاف نموده است، بر خلاف اين روند عملا جاري، پيشاپيش در اثر افزايش قوت هاي جنگي و عمليات نظامي، موفقيت آميز و پيروزمند جا بزنند.
اوباما موقعيكه در داخل امريكا و در مورد " آمدن سربازان به خانه " حرف مي زند، از آغاز برگشت آنان در اواسط سال 2011 صحبت مي كند، ولي موقعيكه در پايگاه بگرام، در جريان يك سفر غير مترقبه به افغانستان، با افسران و سربازان امريكايي مستقر در اين پايگاه، راجع به " رفتن آنان به خانه " سخنراني مي كند، روي تكميل ماموريت قواي امريكايي در افغانستان تاكيد مي نمايد و به زبان و لهجه جنگي به آنان مي گويد كه تا آن زمان در اين كشور خواهند بود.  
نبايد فراموش كرد كه يك " موافقتنامه استراتژيك " پنجاه ساله ميان دولت امريكا و رژيم پوشالي و همچنان ميان دولت برتانيه و رژيم پوشالي در مورد " حمايت امنيتي دراز مدت " آنان از " افغانستان " وجود دارد. آنچه حدود و ثغور استراتژي امپرياليست هاي امريكايي و همچنان استراتژي امپرياليست هاي برتانوي را در افغانستان معين مي نمايد، همين موافقتنامه هاي استراتژيك است و نه اين يا آن سخنراني رئيس جمهور دولت امريكا يا نخست وزير دولت برتانيه. محتويات اجمالي اين موافقتنامه ها منتشر شده، اما متن كامل شان آنچنان سري نگه داري شده كه حتي پارلمان و كابينه رژيم پوشالي نيز از آن ها اطلاع دقيق ندارند. هر باري كه مقامات عاليرتبه دولتي امريكا و برتانيه، بنا به ضرورت هاي گذراي سياست داخلي و يا منطقه يي و جهاني شان، موضوع خروج قوا از افغانستان را به ميان مي كشند، شاه شجاع سوم به اعوان و انصارش اطمينان مي دهد كه:
« حضور نظامي جامعه بين المللي در افغانستان مبتني بر تعهدات استراتژيك دراز مدت امنيتي در قبال افغانستان است. »
در هر حال، قرار داد مستعمره سازي پنجاه ساله افغانستان ميان دولت هاي امريكا و انگليس از يكطرف و رژيم پوشالي از طرف ديگر، به امضا رسيده است. فقط در صورتيكه جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي در افغانستان بر پا شود و قادر گردد قوت هاي اشغالگر را جبرا و بصورت مكمل وادار به خروج از افغانستان سازد و يا انقلاب يا حد اقل يك تحول جدي در امريكا رخ دهد، اين قرار داد هاي پنجاه ساله به زباله دان تاريخ مي افتند، در غير آن حتي امكان تمديد آن ها نيز وجود خواهد داشت.
بايد توجه داشته باشيم كه در شرايط كنوني مبارزه براي بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي در افغانستان از يكطرف و مبارزات انقلابي در امريكا از طرف ديگر مستقيما و بطور عميق و گسترده اي بهم متصل و پيوسته گرديده و يكي بالاي ديگري تاثيرات مثبت و يا منفي فوري و دراز مدت بجا مي گذارد. از اين جهت انقلابيون پرولتري در هر دو كشور بايد عميقا به صفبندي هاي مستقل خود شان هم در افغانستان و هم در امريكا متعهد و وفادار باشند. در غير آن، به هر پيمانه ايكه تعهد و وفاداري به صفبندي هاي مستقل خود ما در افغانستان و امريكا را خدشه دار سازيم، به همان پيمانه، بجاي اينكه همديگر را مدد رسان باشيم، به همديگر زيان مي رسانيم. مثلا هر باري كه " انقلاب " – نشريه حزب كمونيست انقلابي امريكا، يك چهره افشاي تسليم طلب، لويه جرگه نشين، پارلمان نشين و " مدالگير " افغانستاني را شخصيت مورد رجوع خود قرار مي دهد و از او براي اثبات موضعگيري هاي درست و نادرست خود در قبال افغانستان نقل قول مي آورد، تعهد و وفا داري متذكره، از جانب حزب كمونيست انقلابي امريكا، بيشتر از پيش خدشه دار مي گردد و سوء تفاهمات در مورد موضعگيري هاي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان دامن مي خورد. با تاسف بايد گفت كه اين كار نشريه " انقلاب " ديگر به يك امر مداوم و تكراري بدل شده و حالت يك موضعگيري نسبتا با ثبات را اختيار كرده است كه نمي تواند محركات ايديولوژيك – سياسي معين خود را نداشته باشد.
فعلا و در همين سطور نمي خواهيم روي محركات ايديولوژيك – سياسي متذكره درنگ كنيم. برعلاوه بخاطر جلوگيري از سوء تفاهم در نزد خوانندگان شعله جاويد، بايد تصريح نمائيم كه هر گونه اختلاف ايديولوژيك – سياسي ميان ما و حزب كمونيست انقلابي امريكا نمي تواند – و نبايد – به مفهوم عدم تعهد و وفاداري به صفبندي هاي مستقل مان در افغنستان و امريكا تلقي گردد. اما تبليغ مداوم و پيوسته براي شخصيت افغانستاني معلوم الحال فوق الذكر، كه گرايش نشريه " انقلاب " براي انتخاب يكي از شخصيت هاي سياسي " نمونه " در افغانستان را مي رساند، كاري است كه واضحا به صفبندي هاي مستقل مان در افغانستان و همچنان در امريكا زيان مي رساند. حزب كمونيست انقلابي امريكا بايد در مورد صفبندي كشوري و بين المللي اين شخصيت معلوم الحال، كه در اثر تبليغات و نوازش هاي محافل معلوم الحال افغانستاني و غربي بزرگ سازي شده، دقيقا توجه نمايد و تبليغ براي او را كه هم مواضع خود آن حزب و هم مواضع حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را تحت سوال قرار مي دهد، متوقف سازد.
 

            

 

 

اول مي 1389 ( 2010 )
يكصد و بيست و چهارمين سالگرد روز جهاني كارگر 
و
ششمين سالگرد تدوير كنگره وحدت جنبش كمونيستي ( م ل م ) افغانستان

اول مي روز جهاني كارگر است و تجليل از اين روز براي كمونيست هاي انقلابي ( م ل م ها ) و كارگران آگاه يك وظيفه و مسئوليت انترناسيوناليستي هر ساله است. تجليل از اين روز به مفهوم تجليل از فداكاري ها و جانفشاني هاي كارگران و كمونيست هاي انقلابي اي است كه براي از ميان بردن نظام مبتني بر استثمار و ستم و ايجاد جهان فارغ از هر نوع بهره كشي، در خيزش كارگري سال 1886 در امريكا و خيزش هاي قبل و بعد از آن تا امروز، دست به مبارزه زده و قرباني هاي عظيمي را پذيرا گرديده اند. اين مبارزه كه از زمان انتشار مانيفيست حزب كمونيست توسط ماركس و انگلس شروع گرديد، در طي بيشتر از يك و نيم قرن گذشته، با پيچ و خم و فراز و نشيب، در عرصه هاي گوناگون مبارزه طبقاتي ادامه يافته، به دستاورد هاي بزرگ نايل آمده و شكست هاي سختي را متحمل گرديده است.
اينك با گذشت يكصد و بيست و چهار سال از خيزش كارگري در امريكا، كه مبناي روز جهاني كارگر در اول مي گرديد، نظام استثمارگرانه سرمايه داري امپرياليستي كماكان سلطه جهاني اش را بر جامعه بشري اعمال مي كند و ستمگري بر كارگران و ساير زحمتكشان را ادامه مي دهد. اما با وجودي كه كمون پاريس به خاك و خون كشانيده شده و انقلابات پيروزمند پرولتري از انقلاب 1917 در روسيه گرفته تا انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي در چين، همه شكست خورده اند، ولي مبارزات انقلابي پرولتري همچنان ادامه يافته است.
پس از شكست انقلاب چين در اواسط دهه هفتاد قرن گذشته، در طول 35 سال گذشته، پرولتارياي انقلابي قادر نگشته است، قدرت سياسي سرتاسري را در هيچ كشوري از كشور هاي جهان بدست آورد، اما مبارزات پر شوري را در كشور هاي مختلف جهان از قبيل هند، فليپين، پيرو، نيپال، تركيه، ايران و غيره پيش برده و در ساحات نسبتا وسيعي از اين كشور ها، قدرت انقلابي را بر قرار نموده است، كه بعضا در اثر ضعف هاي دروني خود از يكطرف و فشار طاقتفرساي دشمن از طرف ديگر شكست خورده و بعضا براي بقا و گسترش خود مبارزه زندگي و مرگ را پيش مي برد.
نبايد فراموش كرد كه فاصله زماني ميان كمون پاريس و انقلاب اكتوبر روسيه 46 سال بود و در طول اين مدت تقريبا نيم قرن، پرولتارياي انقلابي در هيچ گوشه اي از جهان، حتي يك قلمرو كوچكتر از قلمرو كوچك تحت حاكميت كمون را در اختيار نداشته است، اما مبارزه آغاز شده از سال 1871 ادامه يافت و تا انقلاب اكتوبر 1917 كشيده شد. ولي در طول مدت 35 سال گذشته، از زمان شكست انقلاب چين تا حال، پرولتارياي انقلابي هيچگاهي فاقد قلمرو تحت حاكميت انقلابي در اين يا آن گوشه اي از جهان نبوده است، ولو اينكه اين قلمرو هاي تحت حاكميت انقلابي پرولتري، خصلت سر تاسري كشوري نداشته و بعضا عمر نسبتا كوتاهي داشته است. بنابرين امواج انقلابات آغاز شده از كمون پاريس تا انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي در چين، با وجود شكست و فروكش عظيم نيمه هفتاد قرن گذشته در چين، كاملا نابود نگرديده و همچنان به حيات خود ادامه مي دهد.
همين سر زندگي، ولو ضعيف و ناتوان، مي تواند – و بايد – تخته خيزي باشد براي اعتلا بخشيدن و شگوفا ساختن امواج انقلابات پرولتري، در حال حاضر و در آينده، در اطراف و اكناف جهان. همين سر زندگي نشان مي دهد كه ما با مرحله برچيده شدن كامل امواج انقلابات اغاز شده از كمون پاريس مواجه نيستيم و تير انقلاب پرولتري قدرت انفجاري خود را، ولو در سطح نسبتا ضعيف و ناتوان، حفظ كرده است، قدرت انفجاري اي كه مي تواند – و بايد – با ممارست و محافظت اصولي هوشيارانه، جانبازانه و محتاطانه، از طريق درك هر چه عميقتر، اتكاي هر چه استوار تر، تطبيق هر چه اصولي تر و تكامل هر چه مسئولانه تر، بيشتر و بيشتر قوي گردد و ساحات تحت تير رس آن گسترش يابد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، در ششمين سالگرد تدوير كنگره وحدت جنبش كمونيستي ( م ل م ) افغانستان ( اول مي 2010 )، يكبار ديگر اعلام مي نمايد كه ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم را ايديولوژي راهنماي انديشه و عمل خود مي داند و روي تداوم علم و ايديولوژي انقلابي پرولتري آغاز شده از زمان انتشار مانيفيست حزب كمونيست توسط ماركس و انگلس و ادامه و تكامل آن توسط لنين و مائو و مبارزه براي تكامل بيشتر آن، و نه علم و ايديولوژي ديگري، قويا ايستادگي مي نمايد.
در عين حال، ما براي پيشبرد مبارزه بخاطر دستيابي به يك مركز رهبري كننده انقلاب جهاني ( انترناسيونال نوين كمونيستي )، رهبري بين المللي مبارزات جاري احزاب و سازمان هاي ماركسيست – لنينيست – مائوئيست كشورهاي مختلف و كمك به تشكيل احزاب جديد، مبارزه براي حفاظت از جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و مبارزه براي تحكيم و گسترش هر چه بيشتر آن را وظيفه و مسئوليت تخطي ناپذير خود و يكايك احزاب و سازمان هاي ماركسيست – لنينيست – مائوئيست كشور هاي مختلف جهان مي دانيم. جنبش ما از درون خاكستر شكست انقلاب در چين سر بلند كرد و اكنون شكست هاي كوچكتر از آن در پيرو و نيپال نبايد باعث سراسيمگي و پيدايش و رشد روحيه شكست در ما گردد. بايد زخم هاي مان را مداوا كنيم و براي نبرد هاي تازه تر و گسترده تر در نقاط مختلف جهان، منجمله در افغانستان، آمادگي بگيريم.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان
اول مي 2010 ( 1389 )

 

 

 

نياز به اداي يك مسئوليت مبارزاتي عاجل


تصميم دولت امريكا و سائر دولت هاي عضو ناتو مبني بر اعزام نزديك به چهل هزار نفر ديگر از نيروهاي نظامي شان به افغانستان يكبار ديگر نشان مي دهد كه استراتژي جديد اشغالگران امپرياليست به سردمداري امپرياليست هاي امريكايي در افغانستان و منطقه، استراتژي تحكيم اشغال و تحكيم حضور نظامي است و نه استراتژي خروج. در چنين حالتي، جواب اصولي متقابل مردمان ما يه اشغالگران و دست نشاندگان شان، جز تشديد و گسترش مبارزه و مقاومت عليه آنها چيز ديگري بوده نمي تواند، جوابي كه بايد قدرتمندانه به ميدان بيايد.
جنگ تجاوزكارانه و اشغالگرانه اي كه هشت سال قبل تحت بهانه سركوب سازماندهندگان حمله 11 سپتامبر 2001 و حاميان افغانستاني شان، به عنوان يك جنگ موقتي چندين ماهه و حد اكثر چند ساله براه افتاد، اينك هشتمين سال خود را پشت سر مي گذارد و پايان آن هنوز كاملا معلوم نيست. در طي اين هشت سال، روند افزايش نيروهاي اشغالگر در كشور و تحكيم اشغال آن پيوسته ادامه يافته است.  با ورود نيروهاي تازه نفس امريكايي وغير امريكايي به افغانستان، تعداد مجموعي نيروهاي اشغالگر در كشور، به بيشتر از يكصد و پنجاه هزار ( 150000 ) نفر مي رسد و با تعداد مجموعي نيروهاي اشغالگر سوسيال امپرياليستي در افغانستان در دهه هشتاد گذشته برابري مي كند.
يقينا اوباما گرباچوف امريكايي نيست. او براي خروج از افغانستان آمادگي نمي گيرد. به همين سبب امپرياليست هاي امريكايي و سائر امپرياليست هاي متحد شان، ديگر اصلا موضوع " خروج از افغانستان " را بر زبان نمي آورند، بلكه از " انتقال تدريجي" حرف مي زنند؛ انتقال به مفهوم انتقال مسئوليت هاي جنگي قوت هاي اشغالگر به نيروهاي پوشالي افغانستاني از لحاظ ظواهر رسمي، به مفهوم نقل مكان قوت هاي اشغالگر به كشور ها و مناطق ديگر و يا هم نقل مكان آنها به كشورهاي خود شان. تكميل موفقيت آميز اين پروسه " انتقال تدريجي "، كه وقت آن را از اواسط 2011 تا آخر 2018 تعيين كرده اند، به مفهوم خاتمه يافتن حالت اشغال افغانستان نيست. فقط ممكن است تعداد نيروهاي اشغالگر محدود گردد، مسئوليت ظاهري رسمي آنها صرفا حفاظت از پايگاه هاي شان اعلام گردد و " مسئوليت هاي امنيتي " از لحاظ رسميات ظاهري به قواي پوشالي چهارصد هزار نفري اي كه سر تا پا ساخته و پرداخته اشغالگران بوده و خواهد بود، سپرده شود. بر علاوه توافقنامه هاي استراتژيك ميان رژيم پوشالي و حاميان امريكايي و اروپايي اش در تمامي ابعاد نظامي، سياسي و اقتصادي خود بر حال باقي مي مانند و بر مبناي آن در هر لحظه يي مي توانند قوت هاي خارجي مستقر در پايگاه هاي نظامي شان در افغانستان را عملا آرايش جنگي بدهند و در صورت احساس ضرورت، قوت هاي نظامي ديگري به كشور وارد سازند و يا اهداف مورد نظر شان را با سلاح هاي دور برد آماج قرار دهند.
بطور خلاصه بايد صريحا بيان داشت كه فقط و فقط يك مقاومت سرتاسري همه جانبه جنگي و غير جنگي پيروزمندانه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده شان از طريق اخراج قهري قوت هاي اشغالگر و سرنگوني رژيم پوشالي، قادر است به حالت مستعمراتي در افغانستان خاتمه دهد. اما بر خلاف دوره جنگ مقاومت ضد شوروي، اين بار كل اوضاع و شرايط كشوري، منطقه يي و بين المللي نشان مي دهد كه يك مقاومت ارتجاعي اسلامي نمي تواند قوت هاي اشغالگر را از كشور اخراج نموده و رژيم دست نشانده اشغالگران را سرنگون سازد. اينچنين مقاومتي شايد بتواند سال ها دوام نمايد، اما نمي تواند حتي در سطح مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي يك فرجام پيروزمند نسبي داشته باشد، پيروزي نسبي اي كه به فرض محال تحقق ياقتن، خود فاجعه ديگري از نوع فاجعه هشت ثوري گذشته خواهد بود.
طالبان و حزب اسلامي گلبدين خود نيروهايي اند كه در اصل توسط امپرياليست هاي امريكايي، انگليسي و وابستگان منطقه يي آنها ساخته و پرداخته شده اند. به همين جهت جستجوي راه سازش و مصالحه با آنها، يكي از اجزاي اصلي استراتژي جديد اشغالگران امپرياليست به سردمداري امپرياليست هاي امريكايي در افغانستان را تشكيل مي دهد. آنها نيروهاي امتحان داده اي هستند كه نتايج فاجعه بار حاكميت هاي ارتجاعي شان، مردمان ما را تا مغز استخوان سوزانده است و قسما هم اكنون نيز مي سوزاند. ايدئولوژي و برنامه سياسي به شدت ارتجاعي، شوونيستي، جاهلانه واستبدادي آنها خود بخود زمينه هاي مناسب فريبكارانه براي عادلانه جلوه دادن طرحات اشغالگران فراهم مي سازد. اين ايدئولوژي و برنامه سياسي، نه تنها قادر نيست تمامي افراد و نيروهاي مخالف اشغالگران و رژيم دست نشانده را، از ميان تمامي اقشار و طبقات و مليت ها و اقليت هاي ملي، در يك مقاومت سرتاسري بسيج نمايد، بلكه آنها خود آگاهانه در پي چنين بسيج مبارزاتي مقاومت خواهانه سرتاسري نيستند. آنها نه تنها به هيچوجهي فادر نيستند خشم زنان، يعني نيمي از پيكر جامعه، عليه اشغالگران و دست نشاندگان را رها سازند، بلكه زن ستيزي مشمنز كننده شان خود زمينه ساز اجراي طرحات فريبكارانه دشمن اشغالگر و رژيم پوشالي در قبال زنان است. محدوديت اجتماعي و مليتي آنها ذاتي و غير قابل التيام است و اميدواري اشغالگران و دست نشاندگان شان در تحميل قطعي انقياد دراز مدت بر مردمان ما را بيشتر مي سازد.
با توجه به تمامي اين مسائل، برپايي و پيشبرد يك مقاومت ملي مردمي و انقلابي سرتاسري، بر محور مقاومت مسلحانه و به بيان روشن تر جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، عليه اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي، نه تنها از لحاظ پيوند دادن مقاومت ضد اشغال با انقلاب اجتماعي مورد نياز در افغانستان، يك ضرورت و الزام قطعي غير قابل انصراف است، بلكه صرفا خاتمه بخشيدن به انقياد مستعمراتي و حصول استقلال سياسي افغانستان نيز بدون برپايي و پيشبرد چنين مقاومتي يك امر ناممكن به نظر مي رسد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان با درك عميق ضرورت و الزام قطعي غير قابل انصراف مبارزاتي فوق الذكر، نه تنها براي اجرا و پيشبرد تمامي وظايف و مسئوليت هاي ايدئولوژيك – سياسي، تشكيلاتي، توده يي و لوجيستيكي خود درين راستا تلاش پيگير مي نمايد، بلكه خود را مكلف مي داند كه بخاطر تامين همآهنگي مبارزاتي مقاومت طلبانه ميان تمامي نيروها و شخصيت هاي انقلابي كمونيست و ملي – دموكرات مخالف اشغالگران و رژيم پوشالي نيز از هيچ كوشش و تلاشي دريغ ننمايد. ما مي توانيم – و بايد – همزمان با پيشبرد تلاش براي ايجاد اينچنين همآهنگي مبارزاتي ميان اين نيروها و شخصيت ها، مبارزات ايدئولوژيك – سياسي، بخاطر حل و فصل تفاوت ها و اختلافات و يا لا اقل ايجاد تفاهم ميان شان را نيز پيش ببريم. در واقع ايجاد همآهنگي مبارزاتي عليه اشغالگران، رژيم پوشالي و تسليم شدگان قبلا منسوب به جنبش چپ و جنبش ملي – دموكراتيك، به مثابه دشمنان عمده، و مقابله عليه طالبان وهمقماشان شان به مثابه دشمنان غير عمده كنوني، مي تواند زمينه و فضاي مناسبي براي پيشبرد مبارزات ايدئولوژيك – سياسي اصولي، سالم و سازنده بر سر اختلافات ايدئولوژيك – سياسي ميان اين نيروها و شخصيت ها به وجود آورد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان يكبار ديگر تاكيد مي نمايد كه ايجاد همسويي و هماهنگي مبارزاتي ميان تمامي نيروها و شخصيت هاي انقلابي كمونيست و ملي – دموكرات افغانستاني، در همراهي، سازماندهي و بسيج مقاومت طلبانه توده هاي پيشرو، يك مسئوليت عاجل كنوني و تحكيم و گسترش روز افزون اين همسويي و همآهنگي مبارزاتي يك مسئوليت درازمدت مبارزاتي ملي مردمي و انقلابي است. ما در عين حاليكه خود را مكلف مي دانيم كه براي اجرا و پيشبرد اين مسئوليت هاي عاجل و درازمدت مبارزاتي، از هيچ تلاش و كوششي دريغ ننماييم، سائر نيروها و شخصيت هاي انقلابي كمونيست و ملي – دموكرات را نيز در جهت راه اندازي عملي چنين تلاش و كوششي فرا مي خوانيم.


حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان
18 قوس 1388

 

 

صلحخواهي اشغالگران و خاينين ملي كاملا مردود است

تدوير جرگه نامنهاد صلح بنام " جرگه ملي مشورتي صلح " توسط رژيم پوشالي، نمايشي از نمايشات فريبنده صلحخواهي اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده اي است كه توسط نيروهاي مهاجم و اشغالگر امپرياليستي به سردمداري امپرياليست هاي امريكايي بر مردمان افغانستان تحميل شده و توسط همين نيروها محافظت مي گردد. اين نمايش فريبنده در حالي براه افتاده است كه نيروهاي اشغالگر، با ورود مداوم جز و تام هاي تازه نفس امريكايي و غير امريكايي به افغانستان، پيوسته افزايش مي يابند و يكجا با نيروهاي نظامي رژيم دست نشانده براي پيشبرد تهاجمات جنگي گسترده به نقاط مختلف كشور، آمادگي مي گيرند.  
كاملا طبيعي است كه توده هاي مردم، كارگران، دهقانان و سائر طبقات و اقشار تحت فشار هيچ علاقه اي به اين جرگه نامنهاد و هيچ اميدي از نتيجه آن ندارند و هيچيك از نيرو ها و شخصيت هاي انقلابي، دموكرات و ملي و تشكلات مبارز توده يي در آن شركت نكرده اند. در حدود  يك و نيم هزار نفر به اصطلاح نماينده اي كه درين جرگه شركت كرده اند، شامل يكتعداد خوانين، ملاها، اعضاي دارو دسته هاي شامل در رژيم دست نشانده و مقامات ارگان هاي مختلف خود رژيم هستند.
هدف از راه اندازي اين جرگه نامنهاد صلح، در قدم اول كسب مشروعيت براي رژيم بحران زده اي است كه حتي بر مبناي قانون اساسي خود و قوانين متعلق به قدرت هاي اشغالگر حمايت كننده اش، در قعر بحران مشروعيت غرق است. حاكميت پوشالي اين رژيم دست نشانده از طريق يك انتخابات تقلبكارانه آشكار تداوم يافته است، فاسد ترين اداره در تاريخ طولاني اين خطه و يكي از فاسد ترين حكومت هاي موجود در جهان است، چندين ماه پس از انتخابات رياست جمهوري اش، هنوز تعداد زيادي از وزارت خانه هايش وزير ندارند و توسط اشخاص سرپرست اداره مي شوند و ... . اما اين رژيم در آنچنان بحران مشروعيتي گرفتار آمده است كه حتي نتوانسته بخش هاي مهمي از اپوزيسيون قانوني و دارو دسته هاي شامل در حكومت را در اين جرگه نامنهاد صلح گرد آورد، چه رسد به سائر نيروها. ائتلاف تحت رهبري عبدالله رقيب انتخاباتي كرزي در انتخابات رياست جمهوري رژيم و مقامات رهبري دارو دسته هاي تحت رهبري دوستم و محقق درين جرگه شركت نكرده اند. همچنان تعداد زيادي از نهاد هاي به اصطلاح جامعه مدني كه بر زمينه حضور اشغالگران و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده سر بر آورده اند و به انحاي مختلف يراي حضور نيروهاي اشغالگر در كشور و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده مشروعيت مي تراشند، در اين جرگه شركت ندارند.
بنابرين از هم اكنون روشن است كه اين جرگه فرمايشي نه تنها به بحران مشروعيت رژيم پايان داده نمي تواند، بلكه اين بحران را بيشتر از پيش تشديد مي نمايد و گسترش مي بخشد.
در قدم دوم، هدف تمامي نمايشات صلحخواهي اشغالگران و رژيم پوشالي، منجمله تدوير همين جرگه به اصطلاح صلح، فراهم آوري يك پوشش كاذب صلحخواهي براي اقدامات جنگي هر دم افزايش يابنده امپرياليستي و ارتجاعي اي است كه افغانستان و مناطق اطراف آن بطور روز افزوني در آتش آن مي سوزد. قوتهاي اشغالگر امپرياليستي پيوسته افزايش مي يابند و تا چند ماه ديگر تعداد مجموعي آن ها، بنا به احصائيه خود اشغالگران، به بيشتر از يكصد و پنجاه هزار نفر، يعني برابر با مجموع قوت هاي اشغالگر سوسيال امپرياليستي در دهه هشتاد قرن گذشته در افغانستان، مي رسد. اين نيروها براي پيشبرد جنگ در افغانستان حضور دارند و براي گسترش دامنه جنگ پيوسته بر تعداد آنها افزايش به عمل مي آيد. تدوير اين جرگه به اصطلاح صلح، در متن تزايد روز افزون نيروهاي اشغالگر امپرياليستي در افغانستان و گسترش فعاليت هاي نظامي اين قوت ها در منطقه، بر بستر ناكامي مطلق دو " جرگه صلح منطقه يي " و كنار گذاشته شدن كامل آن از سوي اشغالگران و رژيم پوشالي و همچنان دولت پاكستان، صرفا يك پيام جنگي به زبان ملايم و به اصطلاح غير جنگي است و طبعا چنين پوشش كاذب صلحخواهي نمي تواند اقدامات جنگي آشكار و عيان را از انظار پوشيده نگه دارد.  
در قدم سوم، اشغالگران و رژيم دست نشانده تا حدي اميد وارند كه با اقداماتي از قبيل تدوير جرگه صلح و غيره، بتوانند پايه هاي ارتجاعي رژيم دست نشانده را گسترش دهند و نيروها و شخصيت هاي تسليم طلب و مرتجع بيشتري را زير چتر رژيم پوشالي بكشانند. كشانده شدن رسمي حزب اسلامي گلبدين روي ميز مذاكرات صلح با رژيم، اين اميد واري را افزايش داد، بخصوص از اين جهت كه اين حركت تسليم طلبانه گلبدين، جنگ داخلي در ميان نيروهاي ارتجاعي معارض را به شدت دامن زد. تا حال تعداد زيادي از گروپ هاي مسلح مربوط به حزب اسلامي گلبدين، چه آنهائيكه مستقلانه و بنام خود اين حزب فعاليت داشتند و چه آنهائيكه فعاليت هاي شان را تحت پوشش طالبان پيش مي بردند، مورد حمله طالبان قرار گرفته اند و بقاياي آنها يا بطور آشكار به نيروهاي دولتي تسليم شده اند و يا پراگنده گشته اند. گلبدين يك جنايتكار اهل معامله است. او در دوران حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده سوسيال امپرياليست ها و موجوديت قواي اشغالگر سوسيال امپرياليستي در كشور، با جنايتكاراني چون حفيظ الله امين، شهنواز تني و نجيب معامله كرد و اكنون يكبار ديگر براي معامله با شاه شجاع سوم عملا آمادگي نشان داده است. اما رژيم بحران زده حتي قادر به تعميق بيشتر تسليم طلبي اين جنايتكار معامله گر نيست و نتوانست حتي يكي از خواست هاي نمايندگان مذاكراتي اين حزب را بر آورده نمايد. به همين جهت حتي حزب اسلامي گلبدين شركت در جرگه نامنهاد صلح را رد كرده است. البته نمايندگان بخش رسما تسليم شده حزب اسلامي يعني حزب اسلامي ارغنديوال، همچنانكه اكنون چهار وزير در كابينه كرزي دارد، در " جرگه صلح " نيز شركت داده شده است.
به اين ترتيب، اشغالگران و رژيم پوشالي در تنگنايي افتاده اند كه براي نجات از آن به هر سو چنگ مي اندازند و در تطبيق نقشه هاي شان دچار مشكل و ناهماهنگي مي گردند. آغاز رسمي مذاكرات ميان حزب اسلامي گلبدين و رژيم و شركت افراد بخش رسما تسليم شده آن حزب در كابينه كرزي، با زير پا گذاشتن تعهدات كرزي با متحد ارتجاعي سابقه دار ترش، يعني حزب وحدت اسلامي، توام شد و جنگ داخلي اي را دامن زد كه در آخرين تحليل مي توان جنگ ميان بخش هاي مختلف خود رژيم محسوب كرد. تاوان اين جنگ را، كه هنوز پايان نيافته و به نحوي كماكان ادامه دارد،  روستائيان هزاره جات و پشتون هاي كوچي مي پردازند.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان قويا باورمند است كه يگانه راه شرافتمندانه تامين صلح در افغانستان، پيشبرد مقاومت همه جانبه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده بر محور مقاومت مسلحانه عليه آنها است. بنابرين، پيشبرد مبارزات تداركي براي برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي محور تمامي اشكال مبارزاتي ما را مي سازد و ما غير از پيشبرد جانبازانه چنين مبارزاتي، راه ديگري در پيش نداريم و نمي توانيم داشته باشيم.
بگذار اشغالگران و خاينين ملي پيوسته و بطور مداوم توطئه و فريبكاري نمايند و صلحخواهي هاي دروغين به نمايش بگذارند. تاريخ چند هزار ساله اين مرز و بوم، بطور مداوم، شكست نهايي اشغالگران و وطنفروشان را شاهد بوده است و اين بار نيز چنين خواهد شد.
اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان نمي توانند صلح طلب باشند!
زنده باد مقاومت همه جانبه عليه اشغالگران و رژيم پوشالي بر محور مبارزات مسلحانه!
زنده باد مبارزه براي برپايي و پيشبرد جنك مقاومت ملي مردمي و انقلابي!

" حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان

دوازدهم جوزاي 1389 ( دوم جون 2010 )

 

 

ياد رفيق استاد يوسف مومند ( رفيق عيسي ) را گرامي داريم!

رفيق استاد يوسف مومند، منشي كميته منطقه يي هواداران حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در اروپا چشم از جهان پوشيد.  اينك اين رفيق صميمي و مهربان ديگر در ميان ما نيست، اما يادش در ميان اعضا و هواداران حزب و سائر انقلابيون آشنا با وي زنده و ماندگار خواهد بود.
رفيق استاد يوسف مومند در سال هاي اخير، به سختي مريض بود. او چندين سال بود كه از مريضي شكر و تكاليف قلبي ناشي از آن رنج مي برد و در طي اين مدت بار بار زير تيغ جراحي قرار گرفت. اما در طول اين مدت، مسئوليت ها و وظايف مبارزاتي اش را فراموش نكرد و عليرغم فشار شديد مريضي، تا آخرين روز حياتش در سنگر مبارزات انقلابي باقي ماند.
 استاد يوسف مومند تحصيلات ابتدائی را در مکتب قادر قندهاری در دند قندهار، تحصيلات متوسطه و ليسه را در ليسه احمد شاه در شهر قندهار و تحصيلات دانشگاهي را در رشته رياضي و فزيك در دانشكده ساينس دانشگاه كابل به پايان رساند.
رفيق استاد يوسف مومند در زمان دانشجويي اش يكي از فعالان جريان شعله جاويد در دانشگاه كابل گرديد. او پس از ختم تحصيلات دانشگاهي به قندهار بازگشت و در چند ليسه و همچنين دارالمعلمين قندهار به تدريس رياضی و فزيک پرداخت. او نه تنها يک آموزگار مجرب، بلکه مربی يک نسل از روشنفکران انقلابي قندهار و ولايات همجوار نيز بود. در آن موقع در ولايات قندهار، زابل، ارزگان، هلمند، نيمروز و فراه، استاد يوسف مومند، كه معروف به استاد يوسف قندهاري بود، در پهلوي به خون خفتگان نامدار جريان شعله جاويد، يعني زنده ياد علی ياور و زنده ياد عصمت قندهاری، يكي از نامداران جريان شعله جاويد محسوب مي گرديد.
پس از كودتاي هفت ثور، حيات استاد يوسف مومند، مانند هزاران نفر ديگر از منسوبين شناخته شده جريان شعله جاويد، از طرف كودتاچيان در خطر افتاد. او ناچار ترك ديار كرد، اما مبارزه انقلابي را به فراموشي نسپرد و به سازمان پيكار براي نجات افغانستان پيوست. او سال هاي سال در فعاليت هاي دموكراتيك انقلابي در اروپا، ابتدا در " اتحاديه عمومي محصلين و افغان هاي خارج كشور " و بعدا در " سازمان ملي دموكراتيك آوارگان افغاني " و همچنان " جبهه متحد ضد امپرياليزم و ارتجاع " فعال بود و دوش به دوش سائر همرزمانش، نقش رهبري كننده و رهنمود دهنده بازي مي كرد. رفيق يوسف مومند يكي از نويسندگان اصلي جريده " خپلواكي " بود.
پس از آغاز پروسه وحدت جنبش كمونيستي ( م ل م ) افغانستان، رفيق استاد يوسف مومند، از اين پروسه حمايت كرد و به نمايندگي از هواداران سازمان مربوطه اش در اروپا، عضويت " كميته مشترك هواداران جناح هاي شامل در پروسه وحدت جنبش كمونيستي ( م ل م ) در اروپا " را حاصل كرد. رفيق زنده ياد، مدتي پس از برگذاري كنگره وحدت جنبش كمونيستي ( م ل م ) و تاسيس حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، مسئوليت منشي كميته منطقه يي هواداران حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در اروپا را بر عهده گرفت و تا زماني كه در اثر سكته قلبي از ميان ما رفت، بر سر اين مسئوليت باقي ماند.  
غم و اندوه ناشي از درگذشت رفيق استاد يوسف مومند را به نيروي مبارزاتي تبديل مي نمائيم و ياد او را به مثابه مائوئيست انقلابي اي كه تا آخرين لحظه حياتش به امر انقلاب و خط حزب وفادار باقي ماند، زنده نگه مي داريم.
يادش گرامی  و راهش پر رهرو باد!    
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان
20 حوت 1388 ( 11 مارچ 2010 )

 

محفل ياد بود از رفيق عيسي ( استاد يوسف مومند )، به اشتراك جمعي از هواداران حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در اروپا، تعدادي از منسوبين خانوادگي رفيق در اروپا، افرادي از منسوبين جنبش چپ افغانستان به شمول بعضي از اعضاي سازمان ملي و دموكراتيك آوارگان افغاني در اروپا، نمايندگان اتحاديه ملي - دموكراتيك افغان هاي مقيم اطريش ( حريت ) و بعضي از اعضاي افغانستاني سازمان زنان هشت مارس ( ايران – افغانستان )، نماينده هواداران حزب كمونيست مائوئيست تركيه – شمال كردستان، نماينده نشريه تركي پارتيزان، عناصر ملي – دموكرات ترك و يكي دو نفر از منسوبين حزب كمونيست ايران – كومله، به تاريخ هشتم مي در شهر فرانكفورت آلمان برگذار گرديد. سطور ذيل گزارش مختصري از جريان برگذاري آن محفل ياد بود است.     

راه سرخ
رفيق مبارز و انقلابي استاد يوسف " مومند "
را گرامي مي داريم

   رفيق استاد يوسف «مومند»، منشي كميته منطقه يي هواداران حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در اروپا در  نيمه شب 22  فبروری  در  اثر  سکته قلبی در شهر  فرانکفورت آلمان به سن 63 سالگی، درگذشت.
     شصت و سومين سالروز ولادت و محفل ياد بود از  مبارزات انقلابی  و  درخشان و  خاطرات  ماندگار  استاد يوسف به تاريخ  8  می در شهر فرانکفورت آلمان در جمع  رفقای انقلابی، دموکرات،  فاميل و دوستداران رفيق،  برگزار شد.
     محفل با سکوت 3 دقيقه ای برای گرامی داشت از  رفيق يوسف، جانباختگان شعله يی افغانستانی، کمونيست های ايرانی و کمونيست های سراسر جهان، آغاز گرديد.
     در ابتداء محفل بيانيهء هواداران «حزب کمونيست (مائويست) افغانستان» در اروپا  توسط يکتن از هواداران خوانده شد.
    درين بيانيه زندگی سياسی رفيق تشريح و کار نامه ها و فعاليت های انقلابی و موقف سياسی اش چنين بيان گرديد:
     « رفيق يوسف يک کمونيست انقلابی و يک انترناسيوناليست واقعی بود. او در برابر خلق های جهان احساس مسئوليت ميکرد و در سخترين حالات صحی مطالعات و تحقيقاتش را در ابعاد مختلف، ادامه می داد و جنبه های مختلف فکری را در نوشته ها و بياناتش انعکاس می داد. او همواره امپرياليست های اشغالگر و دستياران رنگارنگ شان را، افشاء می کرد.
     رفيق يوسف رهبر و راهنمای پر تلاش و متحرک بود. او همواره رفقايش را به مطالعه و بالا بردن سطع دانش و آگاهی انقلابی، تشويق می کرد.
    رفيق در ساده نويسی مهارت خاصی داشت و افکار و نظراتش را  با جملات سليس و روان تحرير و بيان می نمود...  بيشتر نوشته هايش به تحليل اوضاع فلاکت باری که توسط امپرياليست ها و دستياران شان به خلق های جهان و بخصوص خلق های افغانستان و منطقه، تحميل شده، اختصاص داشت.»
     سپس پيام و اعلاميهء «حزب کمونيست (مائويست) افغانستان» توسط يکی از هوداران، بخوانش گرفته شد. درين اعلاميه اهميت مبارزاتی رفيق در طول دوران طولانی مبارزاتی اش، تشريح و خدماتش به انقلاب جهانی پرولتری، مورد قدر دانی قرار گرفت.  در اين جا متن کامل بيانيهء حزب را درج می نمائيم:
     «رفيق استاد يوسف مومند، منشی كميته منطقه يی هواداران حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در اروپا چشم از جهان پوشيد.  اينك اين رفيق صميمی و مهربان ديگر در ميان ما نيست، اما يادش در ميان اعضا و هواداران حزب و سائر انقلابيون آشنا با وی زنده و ماندگار خواهد بود.
     رفيق استاد يوسف مومند در سال های اخير، به سختی مريض بود. او چندين سال بود كه از مريضی شكر و تكاليف قلبی ناشی از آن رنج می برد و در طی اين مدت بار بار زير تيغ جراحی قرار گرفت. اما در طول اين مدت، مسئوليت ها و وظايف مبارزاتی اش را فراموش نكرد و عليرغم فشار شديد مريضی، تا آخرين روز حياتش در سنگر مبارزات انقلابی باقی ماند.
       استاد يوسف «مومند» تحصيلات ابتدائی را در مکتب قادر قندهاری در دند  قندهار، تحصيلات متوسطه و  ليسه را در ليسه احمد شاه در شهر قندهار  و تحصيلات دانشگاهی را در رشته رياضی و فزيك در دانشكده ساينس دانشگاه كابل به پايان رساند .
     رفيق استاد يوسف «مومند» در زمان دانشجويی اش يكی از فعالان جريان شعله جاويد در دانشگاه كابل گرديد. او پس از ختم تحصيلات دانشگاهی به قندهار بازگشت و در چند ليسه و همچنين دارالمعلمين قندهار به تدريس رياضی و فزيک پرداخت. او نه تنها يک آموزگار مجرب، بلکه مربی يک نسل از روشنفکران انقلابی قندهار و ولايات همجوار نيز بود. در آن موقع در ولايات قندهار، زابل، ارزگان، هلمند، نيمروز و فراه، استاد يوسف مومند، كه معروف به استاد يوسف قندهاری بود، در پهلوی به خون خفتگان نامدار جريان شعله جاويد، يعنی زنده ياد علی ياور و زنده ياد عصمت قندهاری، يكی از نامداران جريان شعله جاويد محسوب می گرديد.
     پس از كودتای هفت ثور، حيات استاد يوسف مومند، مانند هزاران نفر ديگر از منسوبين شناخته شده جريان شعله جاويد، از طرف كودتاچيان در خطر افتاد. او ناچار ترك ديار كرد، اما مبارزه انقلابی را به فراموشی نسپرد و به سازمان پيكار برای نجات افغانستان پيوست. او سال های سال در فعاليت های دموكراتيك انقلابی در اروپا، ابتدا در " اتحاديه عمومی محصلين و افغان های خارج كشور " و بعدا در " سازمان ملی دموكراتيك آوارگان افغانی " و همچنان " جبهه متحد ضد امپرياليزم و ارتجاع " فعال بود و دوش به دوش سائر همرزمانش، نقش رهبری كننده و رهنمود دهنده بازی می كرد. رفيق يوسف مومند يكی از نويسندگان اصلی جريده " خپلواكی " بود.
     پس از آغاز پروسه وحدت جنبش كمونيستی ( م ل م ) افغانستان، رفيق استاد يوسف مومند، از اين پروسه حمايت كرد و به نمايندگی از هواداران سازمان مربوطه اش در اروپا، عضويت " كميته مشترك هواداران جناح های شامل در پروسه وحدت جنبش كمونيستی ( م ل م ) در اروپا " را حاصل كرد. رفيق زنده ياد، مدتی پس از برگذاری كنگره وحدت جنبش كمونيستی ( م ل م ) و تاسيس حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، مسئوليت منشی كميته منطقه يی هواداران حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در اروپا را بر عهده گرفت و تا زمانی كه در اثر سكته قلبی از ميان ما رفت، بر سر اين مسئوليت باقی ماند.  
غم و اندوه ناشی از درگذشت رفيق استاد يوسف مومند را به نيروی مبارزاتی تبديل می نمائيم و ياد او را به مثابه مائوئيست انقلابی ای كه تا آخرين لحظه حياتش به امر انقلاب و خط حزب وفادار باقی ماند، زنده نگه می داريم.
يادش گرامی  و راهش پر رهرو باد.»
     در ادامهء برنامه پيام  هواداران « حزب کمونيست (مائويست) افغانستان» در کانادا ، به خوانش گرفته شد. درين پيام ذکر يافت که : «رفيق يوسف از کادر های سابقه دار شعلهء جاويد بود که بخش بيشتر از زندگی پر بارش را در راه انقلاب پرولتری و تحقق اهداف و آرمان جنبش مائويستی، سپری نمود.»
     سپس پيام هواداران «حزب کمونيست (مائويست) ترکيه (شمال کردستان)» توسط نمايندهء اين حزب، به خوانش گرفته شد. در اين پيام  رفيق يوسف مومند يک رفيق فعال، پرتلاش و انقلابی خوانده شده و تأثر عميق کميتهء مرکزی و اعضای حزب،  نسبت درگذشت اين رفيق انقلابی ابراز  گرديد.
     سپس نمايندهء نشريه «پارتيزان» پيامش را بخوانش گرفت. درين ياداشت به گفتهء رفيق مائو اشاره شد که: « از جرقه حريق بر مي خيزد» و اين مقوله چنين تفسير گرديد انقلابيون مثل جرقه های اند که از تداوم و به هم پيوستن آنها شعله  ها بر میخيزد که در پرتو آن جنگ طبقاتی مشتعل و انقلاب جهانی، تحقق می يابد. در جريان اين مبارزه و جنگ طبقاتی  انقلابيون بيشماری برای انقلاب سوسياليستی و کمونيستی جهانی  جان می بازند. رفيق يوسف يک کمونيست  انقلابی بر جسته ای بود که در جهت اهداف و آرامان های حزبش  در اروپا نقش مهمی را ايفاء نمود و در اين راه جان باخت. يادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
    در ادامهء برنامه نمايندهء فداراسيون اطريش و « اتحاديهء پناهندگان ملی و دموکراتيک افغان های مقيم اطريش» (حريت)، پيام و شعر انقلابی اش را بخوانش گرفت. اين رفيق جنبش چپ افغانستان از دههء چهل خرشيدی را که خودش از  فعالين آن بوده، به بررسی گرفته و از رهبران و  رهروان انقلابی مائويست آن، قدردانی کرد و چنين  ادامهء داد: « سازمان جوانان مترقی نقش تاریخی ای را بمثابۀ بنیانگذار جنبش مارکسیست ـ لنینیست ـ مائویست در افغانستان ایفأ  کرده، اینک ما نتنها طرز عمل انقلابی  آنرا فراموش نخواهیم کرد بلکه  افتخارانه تأکید روی آن خواهیم  کرد که ما علم برداران و ادامه دهندگان مسیر انقلابی بعنوان قطرۀ از دریای طوفندۀ آن خواهیم بود و رسالتی که بما سپرده شده اینست تا نسل جدید را از گذشته های که بوقوع پیوسته و نیروهای انقلابی مسیری را که از گذرگاه های خم و پیچ طی کرده تشریح توضیح و آگاه سازیم تا نسل جوان بتواند فرایند جاری را در دنیای کنونی یعنی عصر امپریالیسم درک کنند، باید وابستگی ها را یکایک به آنها توضیح داد تا اینکه نسل جدید بنا به تقاضای خودش رضا کارانه خواهان دگرگونی نظام کهن و اعمار قانون جدید بر خرابه های آن را بپذیرند، در آن صورت پی خواهند برد که استراتژی چپ انقلابی در کشور مستلزم تغییرات ریشه ای ترین قوانین سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی نظام کنونی است. البته هدف از راه اندازی جنبش انقلابی این نیست که نیرو و قدرت دیکتاتوری حاکمیت را ضعیف سازند، بلکه برای محو ریشه های نابرابری سیاسی و اجتماعی که توسط بورژوازی بین المللی در جامعه جا گرفته سرنگون سازند. » او رفيق يوسف را يکی از فعالين اين جنبش خوانده و مرگ وی را ضايعهء بزرگی در جنبش انقلابی کشور دانست.
    سپس مسئول بخش افغانستان «سازمان زنان هشت مارس(ايران- افغانستان)» ضمن قدر دانی از کارنامهء انقلابی رفيق يوسف از خاطرهء ايام دانشجوئی اش با اين رفيق در دانشگاه کابل ياد آوری و شهامت انقلابی اش را ستود.
     سپس دختر استاد به نمايندگی از فاميل، بيانيه اش را به خوانش گرفت. او در بخشی از بيانيه اش چنين اظهار داشت : « افسوس که مدت 12 سال عمر پدرم به مريضی سپری گرديد و درين مدت چندين بار عمليات های متعدد را سپری کرد، اما او هيچگاه از درد و رنج مريضی هايش شکايت نداشت. روزی از پدرم پرسيدم با اين همه درد و رنج مريضی که داريد از زندگی خسته نشده ايد؟ پدرم چنين پاسخ داد: اگر محبت شما نمی بود سال ها قبل با زندگی وداع می گفتم. چندی قبل از چگونگی مرگ پدرم از دکتور فاميلی سئوال کردم. او چنين اظهار نظر نمود که «پنج سال پيش بعد از معاينات معلوم گرديد که پدر تان بيش از شش ماه به زندگی دوام داده نخواهد توانست.» حالا می دانم که عشق وعلاقه ای وی به زندگی و نزديکانش ، باعث گرديد که ده برابر بيشتر عمر نمايد.
     پدرم در زندگی خود برای ما انسان دوستی، صداقت، بردباری و نيکو کاری را به ميراث گذاشت. ما همه افتخار می نمائيم که چنين پدر مهربان، شجاع و مقاوم را دارا بوديم و تعهد می نمائيم که خصوصيت های خوب پدر را با خود داشته باشيم.
     در ادامهء برنامه پيام يکی از دوستداران رفيق از کانادا توسط  نمايندهء « سازمان ملی دموکراتيک آوارگان افغانی» بخوانش گرفته شد. درين پيام خاطرات رفيق يوسف اين مبارز انقلابی در افغانستان و آلمان به تصوير کشيده و مورد قدر دانی، قرار گرفت.
     در جريان محفل و در فاصله پيام ها، اشعار انقلابی سرودهء شعرای انقلابی افغانستانی و ايرانی  بخوانش گرفته شد.
     پيام « حزب کمونيست ايران (مارکسيست- لنينيست- مائويست )» و ترجمهء پيام هيئت مرکزی « جمعيت انقلابی  مارکسيست- لنينيست- مائويست هاي عراق و رهبری جنبش کمونيستی مائوئيستي مراکش »،  دير تر مواصلت کرد.  
     در پيام « حزب کمونيست ايران (مارکسيست- لنينيست- مائويست )» آمده است :
     «رفيق يوسف از مبارزان و انقلابيون با سابقه افغانستان بود. او  از جمله كساني بود كه با موج سهمگيني كه جنبش مائوئيستي افغانستان تحت رهبري ”جنبش جوانان مترقي” در اواسط دهه 40 شمسي در افغانستان فرا افكند به جنبش انقلابي پيوست و در همان مكتب درس انقلاب و مبارزه را آموخت.
     ما ضمن كار و همكاري با رفيق يوسف دريافتيم كه او به آنچه از اين مكتب آموخته وفادار و متعهد است و به آن افتخار مي كند و مصمم است كه اين آموزه  و تجارب را بكار گيرد و آنرا در اختيار جوانان بگذارد.
     به همين خاطر موقعيت او از همان ابتدا از جانب رژيم دست نشانده و وابسته به متجاوزين روس مورد تهديد قرار گرفت و او مجبور شد كه وطنش را ترك كند. اما ترك وطن براي او به معناي پايان مبارزه نبود؛ بلكه براي او مبارزه تنها شكل و فرم نويني يافت. او مصمم شد كه با زندگي در تبعيد مبارزه خود را در عرصه هاي ديگري ادامه دهد و حتي از موقعيت خود بويژه براي مبارزات انترناسيوناليستي استفاده كند و همكاري خود را با رفقاي هم فكر در سطح جهان نيز ادامه دهد.
     امروز تأثر و تأسف خود را بارديگر به همه رفقا و دوستداران استاد يوسف كه جمع شده اند تا ياد و خاطره او را گرامي بدارند اعلام مي كنيم و به همه دوستان، رفقا و جنبش انقلابي افغانستان و بخصوص حزب كمونيست                ( مائوئيست) افغانستان كه رفيق يكي از فعالان آن بود تسليت مي گوييم.
     شكي نيست كه همه ما جاي خالي رفيق يوسف را بشدت احساس مي كنيم. اما  اميدواريم كه جاي  رفيق يوسف توسط جواناني كه از تعهد و تجربه مبارزاتي او آموخته و يا خواهند آموخت  پر شود. و پرچم سرخي را كه او در دست داشت با افتخار بردوش گيرند و با اين پرچم پر افتخار راه و مسيري را كه رفيق يوسف تمام عمر برايش تلاش و مبارزه كرد و به آن وفادار ماند، تا پيروزي نهايي ادامه دهند.»
     در پيام « جمعيت انقلابی مارکسيست- لنينيست- مائويست هاي عراق و رهبري جنبش كمونيستي مائوئيستي انقلابي مراكش » چنين آمده است:
« ما فقدان اين رفيق را كه زندگي خود را در خدمت پرولتارياي افغانستان و جهان قرار داده بود، نه تنها ضربه اي بر پيكر جنبش كمونيستي مائوئيستي كشورش، بلكه ضربه اي بر پيكر كل جنبش كمونيستي جهان به حساب مي آوريم.
بدینوسیله غم و اندوه خود را با صدای حزب او و صدای پرولتاریای افغانستان پیوند میدهیم.
رفقا!
امیدواریم بتوانیم راه رفیق زنده ياد عيسي ( یوسف مومند) را ادامه دهیم و از تجارب وی درین راه بهره مند شویم.
رفقا!
به پیش در راه پیشبرد انقلاب مسلحانه علیه دشمن طبقاتی و شکست رژیم فاشیستی کرزی و جریانات اسلامی فاشیستی در افغانستان، از جمله جريان جنايتكار حکمتیار و جريان سفاك طالبان، اين عمال صهيونيزم جهاني، و به پیش در راه آزاد سازی خاک افغانستان از چنگال استعمارگران! »  
در لحظات پايانی محفل سرود انترناسيونال ( اثر اوژن پوتيه) در حالی پخش گرديد که حضار با مشت های گره کردهء بپا خواسته و در حالي که اين سرود نجات بخش بشريت را، زمزمه می کردند، پيمان بستند که راهرو راه
رفيق يوسف «مومند» بوده و مبارزات شان را در جهت تحقق اهداف انقلابی اش، تداوم بخشيد.
     در ختم محفل جزوه ای تحت عنوان « شعله يی ها در گسترهء زمان » نوشتهء رفيق يوسف «مومند» که توسط برگذارکنندگان محفل ترتيب و تهيه شده بود، به حضار محفل اهداء گرديد.
    عليرغم کمبود هايی که در اين محفل وجود داشت،  محفل در فضای گرم و رفيقانه، برگزار گرديد و مقالات و موضوعات آن مورد توجه و علاقهء شرکت کنندگان،  قرار گرفت.  

هواداران «حزب کمونيست (مائويست) افغانستان» در اروپا 

 

اكثريت قريب به اتفاق پيام هاي تسليت دريافتي از رفقا و دوستان افغانستاني و بين المللي، به مناسبت در گذشت رفيق عيسي ( رفيق استاد يوسف مومند )، منشي كميته منطقه يي هواداران حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در اروپا، به محفل ياد بود از آن رفيق، كه به تاريخ هشتم مي در شهر فرانكفورت آلمان برگذار گرديد، ارسال شده بود و در همان محفل به خوانش گرفته شد. تنها پيام ذيل، كه متن اصلي آن به عربي است، با توجه به اطلاعيه كميته مركزي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان به مناسبت درگذشت رفيق عيسي و به آدرس حزب ارسال شده بود. به همين خاطر نه تنها اين پيام در محفل هشتم مي به خوانش گرفته شد، بلكه بپاس غم شريكي تشكلات ارسال كننده اين پيام، اينك بطور مستقل در " شعله جاويد " نيز منتشر مي گردد.

پيام تسليت:
به رفقای عزیز حزب کمونیست مائوئیست افغانستان!
از طرف هيئت مرکزی جمعيت انقلابي مارکسیست – لنینیست- مائوئیست هاي عراق و رهبری جنبش کمونیستی مائوئیستی انقلابي مراکش

رفقا!
با عرض تسلیت به مناسبت درگذشت رفیق زنده ياد عیسی ( یوسف مومند ) که بر اثر حمله قلبی در شهر فرانکفورت آلمان چشم از جهان پوشید، ما با اندوه فراوان از پیام صدمه وارده بر حزب شما و جنبش عظیم کمونیستی مائوئیستی جهان اطلاع حاصل كرديم.
این رهبر کهن سال کمونیست، که از عمر طولانی برخوردار بود، در ابتدا مصدر خدمات انقلابي براي پرولتاريا در افغانستان گرديد و سپس خدمات انقلابي اش را در تبعيد ادامه داد.
صدور بيانيه حزب شما به مناسبت درگذشت رفيق زنده ياد عيسي ( يوسف مومند )، رئيس هواداران حزب در اروپا، كه از فقدان موجوديت وي در جنبش كمونيستي مائوئيستي افغانستان خبر مي داد، ما را غافلگير نمود. ما فقدان اين رفيق را كه زندگي خود را در خدمت پرولتارياي افغانستان و جهان قرار داده بود، نه تنها ضربه اي بر پيكر جنبش كمونيستي مائوئيستي كشورش، بلكه ضربه اي بر پيكر كل جنبش كمونيستي جهان به حساب مي آوريم.
بدینوسیله غم و اندوه خود را با صدای حزب او و صدای پرولتاریای افغانستان پیوند میدهیم.
رفقا!
امیدواریم بتوانیم راه رفیق زنده ياد عيسي ( یوسف مومند) را ادامه دهیم و از تجارب وی درین راه بهره مند شویم.
رفقا!
به پیش در راه پیشبرد انقلاب مسلحانه علیه دشمن طبقاتی و شکست رژیم فاشیستی کرزی و جریانات اسلامی فاشیستی در افغانستان، از جمله جريان جنايتكار حکمتیار و جريان سفاك طالبان، اين عمال صهيونيزم جهاني، و به پیش در راه آزاد سازی خاک افغانستان از چنگال استعمارگران!
هیئت مرکزی جمعيت انقلابي مارکسیست - لنینیست- مائوئیست هاي عراق
و
رهبری جنبش کمونیستی مائوئیستی انقلابي مراکش
5 اپریل 2010

اعلاميه سازمان انقلابي افغانستان در مورد تحريم انتخابات رژيم پوشالي كه تحت عنوان " با تحريم انتخابات، چپ منحرف را بي نقاب سازيم " منتشر شده بود، به منظور تبليغ بيشتر براي يك حركت مبارزاتي عليه انتخابات رژيم پوشالي، در شماره 22 شعله جاويد درج گرديده بود. اما ما در همان موقع صريحا گفتيم كه:
« درج اعلاميه ذيل، كه بصورت دست بدست در داخل كشور پخش شده است، در صفحات شعله جاويد، به منظور تبليغ بيشتر براي يك حركت مبارزاتي عليه انتخابات رژيم پوشالي صورت مي گيرد و تائيد كامل مطالب مندرج در اعلاميه و تائيد كامل خط ايدئولوژيك – سياسي سازمان انتشار دهنده آن را در بر ندارد. 
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان با سازمان انتشار دهنده اين اعلاميه اختلافات ايدئولوژيك – سياسي نسبتا مهمي دارد و اميد وار است كه بتواند هر چه زود تر اين اختلافات را در صفحات " شعله جاويد " انعكاس دهد. »
مهم ترين موضوعي كه در رابطه با " سازمان انقلابي افغانستان " براي ما مطرح است، چگونگي گسست اين سازمان از " سازمان رهايي ... " است كه ذيلا مورد بحث قرار گرفته است. اميد واريم سائر موضوعات را نيز بتوانيم به زودي در صفحات " شعله جاويد " مورد بحث قرار دهيم.

" سازمان انقلابي افغانستان " 

گسست ناقصي از
" سازمان رهايي افغانستان "

" سازمان " انقلابي افغانستان، آنطوري كه در شماره اول ارگان تئوريك – سياسي اش ( " به پيش ") گفته مي شود، در  اول بهار سال 1387 تشكيل گرديده است. در نشريه مذكور گفته مي شود كه تشكيل اين سازمان نتيجه فعاليت هاي شانزده ماهه ( از عقرب سال 1385 تا اوائل سال 1387  ) يك گروه ماقبل سازماني بنام "گروه پيشگام افغانستان"،، بوده است.
چگونگي تشكيل گروه پيشگام افغانستان در نشريه " به پيش " به گونه ذيل مطرح گرديده است:
« گروه پیش گام افغانستان در مبارزه با افکار غیر انقلابی و فاشیزم حاکم بر تشکیلات سازمان رهایی افغانستان ، پس از دیدار ها و نظر خواهی های متعدد در 21 عقرب سال 1385 خورشیدی ایجاد گردید . رفقای انقلابی ما که دیگر نمی توانستند در چارچوب استبداد حاکم بر سازمان رهایی و ابهام گرایی سیاسی آن ، مبارزه شان را به پیش ببرند ، تصمیم گرفتند تا در چارچوب تشکیلات جدید و با خط روشن سیاسی مبارزه خستگی نا پذیر را برای رهایی خلق افغانستان و خلق های جهان از  استعمار و استثمار ادامه دهند. »
درينجا " سازمان رهايي " يك سازمان داراي افكار غير انقلابي و تحت سلطه فاشيزم تشكيلاتي توصيف شده و دو دليل براي بريدن از  آن و تصميم گيري براي تشكيل " گروه پيشگام " ذكر گرديده است:
1 – استبداد حاكم بر سازمان رهايي
2- ابهام گرايي سياسي سازمان رهايي
اما تقريبا بلافاصله در همين شماره نشريه گفته مي شود كه " گروه پيشگام " در پايان جلسه ايكه منجر به تشكيل آن شد، چهار مسئله اساسي را به عنوان اختلافات كليدي خود با سازمان رهايي مشخص كرد:
1 - حرکت موهوم
2 - سانترالیزم استبدادی
3 – انجوگرايي
4 - برخورد کاسبکارانه با سازمان پایه ای
درينجا مسائل شماره سوم و چهارم ( انجوگرايي و برخورد كاسبكارانه با سازمان پايه يي ) بر دو مسئله اصلي اوليه ( استبداد حاكم بر سازمان رهايي و ابهام گرايي سياسي آن يا به عبارت ديگر سانتراليزم استبدادي و حركت موهوم ) افزوده شده است.
ولي، نشريه " به پيش " به عنوان نشريه تئوريك "سازمان انقلابي افغانستان "،  اختلافات كليدي با " سازمان رهايي افغانستان " را روي دوازده مسئله نشاني نموده و مي نويسد:
« ما درينجا عمده ترين اشتباهات سازمان رهايي بعد از كودتاي هفت ثور را مختصراً ارزيابي مي كنيم:
1 - حركت بالاحصار
2 - جمهوري اسلامي
3 - تيوري سه جهان
4 - مبارزه مسلحانه
5 - بريدنها
6 - سانتراليزم
7 - ايديولوژي
8 - زنان
9 - حركت موهوم
10 - انجويزم
11 - حزب
12 - پنهانكاري
به اين ترتيب ديده مي شود كه دو مسئله اصلي اوليه كه باعث نارضايتي عده اي از " سازمان رهايي " بوده است، حين تشكيل " گروه پيشگام " به چهار مسئله و پس از تشكيل " سازمان انقلابي " و انتشار نشريه " به پيش " به دوازده مسئله افزايش يافته است. اين سير حركي از يكجانب نوعي پيشرفت در تعميق و گسترش اختلافات ايدئولوژيك – سياسي يك جمع گسست كرده از " سازمان رهايي افغانستان " با سازمان مذكور را نشان مي دهد و از جانب ديگر واضحا مشخص مي سازد كه اين جمع هنوز هم قادر نشده است مسائل كليدي در انحراف، ارتداد و خيانت ملي و طبقاتي گروهي را كه با انتشار جزوه " با طرد اپورتونيزم در راه انقلاب سرخ به پيش رويم " بنام " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " بر آمد نمود و پس از انتشار " مشعل رهايي " نام " سازمان رهايي افغانستان "را بر خود گذاشت، مشخص نمايد و عليه آن مرزبندي روشن ايدئولوژيك – سياسي به عمل آورد.
مسائل محوري در انحراف، ارتداد و خيانت ملي و طبقاتي " گروه " متذكره عبارت اند از :
1- اكونوميزم –  از همان ابتداي تشكيل گروپ مربوط به داكتر فيض در درون جريان شعله جاويد به وجود آمد و بصورت يك خط رسمي از زمان تشكيل " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " و انتشار سند " با طرد اپورتونيزم در راه انقلاب سرخ به پيش رويم " مطرح شد و تا خزان 1357 دوام كرد.
2 – رويزيونيزم آشكار سه جهاني – از خزان سال 1357 آغاز گرديد، با انتشار " مشعل رهايي " و اعلام موجوديت " سازمان رهايي افغانستان " رسميت يافت و تا زمان تجاوز امپرياليست هاي امريكايي و متحدينش بر افغانستان و اشغال اين كشور و تشكيل رژيم دست نشانده، در طول دوره هاي اشغالگري سوسيال امپرياليست ها، رژيم نجيب بعد از خروج قواي " شوروي " از افغانستان، حاكميت جهادي ها و امارت اسلامي طالبان، مشخصه محوري سازمان مذكور را تشكيل داد.
3 – خيانت آشكار ملي و طبقاتي – پس از اشغال افغانستان توسط قوت هاي تجاوزگر امپرياليستي به سردمداري امپرياليست هاي امريكايي و تشكيل رژيم دست نشانده اشغالگران، مشخصه محوري" سازمان رهايي افغانستان" اين است كه سازمان مذكور در حقيقت بخشي از مشمولين پروسه آغاز شده از جلسه بن و به مثابه بخشي از ساختار رژيم دست نشانده محسوب ميگردد.
لازم است در مورد هر يك از اين مسائل محوري در انحرافات و خيانت هاي ايدئولوژيك – سياسي، با توجه به عدم گسست قاطع " سازمان انقلابي " از آن ها، كمي مكث نمائيم:

در مورد مسئله محوري شماره اول
انحراف ايدئولوژيك – سياسي ( اكونوميزم )

" سازمان انقلابي افغانستان " اصولا " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " و سند كليدي آن گروه يعني " با طرد اپورتونيزم در راه انقلاب سرخ به پيش رويم " را تائيد مي نمايد و انتقاداتي كه بالاي " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " دارد در حد همان انتقاداتي است كه در سند كليدي " سازمان رهايي " يعني " مشعل رهايي " فرمولبندي گرديده است. نشريه " به پيش "، ارزيابي مختصر تائيد گرانه ذيل را از " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " به عمل آورده است:

« انشعاب دوم در 1352 صورت گرفت . عده ای از کادر های شعله جاوید با آگاهی از کمبود های سازمان جوانان مترقی و تجربیات تشکیلاتی کمونیستهای منطقه، انتقاداتی را بر رهبری سازمان جوانان مترقی مطرح نمودند که بعد به انتقادیون معروف شدند و آنانی که از رهبری سازمان جوانان مترقی دفاع میکردند، به مدافعیون مشهور گشتند و بالاخره انتقادیون " با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش " را نوشتند و گروه انقلابی خلق های افغانسان را ایجاد کردند .
" گروه انقلابی " بر کار تشکیلاتی، مخفی کاری و مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون تاکید کرده ، با این که جریان را از سر در گمی بیرون کشید ؛ خود به اشتباهات معینی غلتید که در " مشعل رهایی " فورموله شده است. »

به اين ترتيب يك گروه اكونوميست عيان و يك سند اكونوميستي روشن، به عنوان بيرون كشنده جريان شعله جاويد از سر در گمي مورد حمايت اصولي قرار مي گيرد. در حاليكه براي هر كسي كه حتي يكبار اسناد رسمي " گروه انقلابي" و " سازمان رهايي " را مرور كرده باشد، روشن است كه بر آمد " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " يك انشعاب، هم از " سازمان جوانان مترقي " و هم از " جريان شعله جاويد " بوده است و نه يك انشعاب از رهبري " سازمان جوانان مترقي " و  نجات دهنده جريان شعله جاويد از سر در گمي.
جزوه " با طرد اپورتونيزم در راه انقلاب سرخ به پيش رويم "، " سازمان جوانان مترقي " و " جريان شعله جاويد " را همرديف با رويزيونيست هاي " خلقي " و " پرچمي " قرار داده و خواهان درهم كوبيده شدن سازمان و جريان مذكور گرديد. اينكه بعد ها " سازمان رهايي افغانستان " كوشش كرد اين ضديت خصمانه عليه " سازمان جوانان مترقي " و "جريان شعله جاويد " را ماستمالي نمايد، نشاندهنده تلاش هاي فريبكارانه براي جلب و جذب شعله يي هاي پراگنده بوده و هست و نه تائيد اصولي " سازمان " و "جريان " متذكره.
سازمان جوانان مترقي از زمان تشكيل در ميزان سال 1344 تا اواخر سال 1349 تحت تسلط و رهبري خط اصولي رفيق شهيد اكرم ياري قرار داشت. در طول اين مدت اگر از يكجانب خود اين خط اصولي از نواقص و كمبودات ناشي از ابتدايي بودن جنبش رنج مي برد، از جانب ديگر دو خط انحرافي ديگر، يكي خط سنتريستي داكتر هادي محمودي و ديگري خط پاسيفيستي شهيد صادق ياري، نيز در سازمان وجود داشت و به درجات مختلف حيات ايدئولوژيك – سياسي و تشكيلاتي سازمان را متاثر مي ساخت. خط سنتريستي هادي محمودي در نشست عمومي دوم سازمان جوانان مترقي در خزان سال 1346 عقب نشست و موضعگيري ايدئولوژيك – سياسي سازمان بر مبناي تائيد انديشه مائوتسه دون و موضعگيري عليه رويزيونيزم و سوسيال امپرياليزم شوروي در سازمان رسميت يافت. پس از وارد آمدن ضربات سال 1347 بر سازمان و جريان، خط پاسيفيستي بطور آشكار در مواجهه با خط اصولي قرار گرفت و اين رويارويي به نشست عمومي سوم سازمان در خزان 1349 كشيده شد. اين نشست مشتمل بر 21 نفر نماينده بود. نه نفر به جناح اصولي تعلق داشتند، هفت نفر به جناح پاسيفيست و پنج نفر ديگر را نوساني هايي تشكيل مي دادند كه گاهي به اينسو و گاهي به آن سو كشيده مي شدند. سر شناسان مربوط به هر يكي از اين جناح ها قرار ذيل بودند:
- از جناح اصولي رفيق شهيد اكرم ياري و واصف باختري،
- از جناح پاسيفيست شهيد صادق ياري، شهيد قاسم واهب و خداداد خروش
- از بخش نوساني ها شهيد نادر علي پويا، شهيد حيدر علي لهيب و داد فر
در جريان كنگره، نقش بخش نوساني ها بسيار مهم گرديد. اكثريت مشمولين اين بخش از لحاظ ايدئولوژيك – سياسي به طرفداري از جناح اصولي موضعگيري كردند. اما همين ها در انتخابات براي تشكيل كميته مركزي جديد به طرفداري از كميته مركزي پنج نفره اي راي دادند كه شامل سه نفر از جناح پاسيفيست و دو نفر از جناح اصولي بود. اينها عبارت بودند از:
- رفيق شهيد اكرم ياري و واصف باختري از جناح اصولي
- شهيد صادق ياري، شهيد قاسم واهب و خداداد خروش از جناح پاسيفيست
پس از پايان نشست عمومي سوم سازمان جوانان مترقي تا زمان بيمار شدن رفيق شهيد اكرم ياري، عليرغم اقليت بودن جناح اصولي در كميته مركزي سازمان، خط اصولي كماكان در رهبري باقي ماند، اما بصورت بسيار متزلزل و به مثابه يك امر وابسته به شخص رفيق شهيد اكرم ياري. به همين دليل پس از آنكه رفيق شهيد اكرم ياري به بستر بيماري افتاد و با دوام مريضي اش ديگر قادر به ادامه فعاليت هاي رهبري كننده سازماني اش نگرديد، خط پاسيفيستي بر كميته مركزي سازمان جوانان مترقي تسلط بلا منازع پيدا كرد. پس از آن تصميم گيرندگان اصلي در رهبري سازمان، در همه موارد، همان سه فرد مربوط به جناح پاسيفيست بودند و يك فرد باقي مانده از جناح اصولي نه تنها هيچ كاري نمي توانست انجام دهد، بلكه به عنوان يك فرد كاملا تابع با آنها همراهي و همنوايي مي كرد.
در چنين جوي بود كه مسئله پذيرش عضويت داكتر فيض توسط شهيد صادق ياري براي بار سوم به كميته مركزي سازمان آورده شد و اين بار مورد پذيرش قرار گرفت. قبلا دو بار ديگر هم مسئله پذيرش عضويت داكتر فيض به كميته مركزي سازمان آورده شده بود، اما در اثر مخالفت شديد رفيق شهيد اكرم ياري اين مسئله رد شده بود. براي رد پذيرش عضويت داكتر فيض به سازمان دو دليل ارائه شده بود: يكي انحرافات ايدئولوژيك – سياسي و ديگري باند بازي و فركسيونيزم. در واقع داكتر فيض از همان ابتدا خط ايدئولوژيك – سياسي اكونوميستي و خط تشكيلاتي باند بازانه و فركسيونيستي خود را داشت.
پذيرش عضويت داكتر فيض در سازمان جوانان مترقي توسط كميته مركزي تحت سلطه بلامنازع خط پاسيفيستي، ناشي از نكات مشترك بسياري بود كه بين دو خط پاسيفيستي و اكونوميستي وجود داشت كه درينجا صرفا به چند مورد مشهود و واضح آن اشاره مي گردد:
- مخالفت با رهبري فعالانه مبارزات روشنفكران و كارگران
- جبهه گرايي
- كودتاگري
- اسلام بازي
خط پاسيفيستي مسلط بر كميته مركزي سازمان جوانان مترقي، نواقص فعاليت هاي مبارزاتي سازمان در عرصه مبارزات روشنفكري و كارگري شهري را بر طرف نكرد و براي رفع يكجانبه گري اين فعاليت ها و گسترش تنظيم شده مبارزات سازمان و جريان در ميان دهقانان تلاش نكرد، بلكه در واقع اين فعاليت ها را خواباند. اين ضربه آنچنان كاري بود كه نشست عمومي چهارم سازمان در خزان سال 1351 در واقع دائر شده نتوانست و آنانيكه براي شركت در نشست حاضر شده بودند، بدون هيچگونه تصميم گيري پراگنده گشتند و سازمان به انحلال كشانده شد.
درست در همين موقع حملات انتقاديون، بخصوص خط اكونوميستي داكتر فيض، بر جريان و سازمان اوج گرفت و كار فروپاشي جريان شعله جاويد را تكميل كرد. پس از آن اكثريت مشمولين صفوف جريان شعله جاويد در هر دو بخش مدافعين و انتقاديون، از لحاظ سياسي سرگردان و بلا تكليف ماندند. اكثريت قابل توجهي از انتقاديوني كه فعال باقي ماندند، و نه همه شان آنطوري كه در نشريه " به پيش " مطرح مي شود، در چوكات " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " گرد آمدند و يكجا با تعدادي از افراد تازه جلب شده به سموم اكونوميزم سخت جاني آلوده گشتند كه تاثيرات سوء رنج آور و نفرت انگيز آن تا هم اكنون نيز مشهود است.
متاسفانه، " سازمان انقلابي " عليرغم گسست تشكيلاتي و گسست نسبي ايدئولوژيك – سياسي از " سازمان رهايي "، هنوز هم در تار و پود سابقه تاريخي اكونوميستي " گروهي " با " سازمان رهايي " بند باقي مانده است. اولين شرط براي قاطع گشتن گسست ايدئولوژيك – سياسي " سازمان انقلابي " از " سازمان رهايي "، بريدن روشن و واضح اين بند تاريخي با سازمان مذكور است.
نشريه " به پيش " متوجه اين امر شده است كه اكثريت منسوبين جنبش چپ افغانستان از افراد مربوط به " سازمان رهايي " نفرت دارند. بايد گفت كه بخش مهمي از اين نفرت، ناشي از نقش برجسته تاريخي منفي " گروه انقلابي " در فروپاشاندن جريان شعله جاويد است. " سازمان انقلابي " بايد متوجه اين امر باشد.

در مورد مسئله محوري شماره دوم
ارتداد ايدئولوژيك - سياسي ( رويزيونيزم آشكار سه جهاني )

تكامل منفي " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " به " سازمان رهايي افغانستان " از لحاظ ايدئولوژيك – سياسي به مفهوم تكامل منفي خط اكونوميستي به خط آشكار رويزيونيستي بود. " مشعل رهايي " به طور صريح و روشن به فرمولبندي تئوري رويزيونيستي سه جهان پرداخته و قاطعانه آن را مورد پذيرش قرار داده است.
سر آغاز اين موضعگيري رويزيونيستي سه جهاني " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " را بايد از خزان سال 1357 در نظر گرفت. در آن زمان يك هيئت دونفري به نمايندگي از دوجناح متشكله گروهي كه يك كميته مركزي مشترك داشتند، اما صفوف تشكيلات شان را در هم ادغام نكرده بودند، مسافرتي به چين انجام داد. در جريان اين مسافرت نماينده مربوط به جناح تحت رهبري داكتر فيض خود را به رويزيونيست هاي چيني نزديك كرد و به تائيد تئوري سه جهان پرداخت. اما نماينده تحت رهبري شهيد مجيد كلكاني از پذيرش صريح تئوري سه جهان سر باز زد و در مورد " نه تفسير " و مطلب منسوب به تين سيائوپينگ در مورد پشك سياه و سفيد، پرسش هايي در مقابل چيني ها قرار داد. هيچ يكي از اين دو موضعگيري قبلا مورد بحث و فيصله قرار نگرفته بود و لذا پس از ختم مسافرت اين هيئت، اختلافات ميان دوجناح شدت گرفت.
اولين موضوع مورد اختلاف در ميان دو جناح مذكور، چند ماه بعد از كودتاي هفت ثور خود را بطور آشكار نشان داده بود و آن چگونگي شناخت از رژيم كودتا و تعيين موضعگيري در قبال آن بود. در روز هاي بلافاصله پس از كودتاي هفت ثور، موضعگيري اي كه در اصل مربوط به جناح تحت رهبري داكتر فيض بود، بر كميته مركزي مشترك هر دو جناح در گروه مسلط بود. اين موضعگيري مبتني برين باور بود كه سياست هاي اصلاحي رژيم كودتا توده هاي مردم را به سوي خود جلب خواهد كرد و اين امر باعث خواهد شد كه براي يك مدت طولاني نوعي فروكش مبارزاتي در جامعه به وجود بيايد و لذا ضرور است كه از برخورد و تصادم آشكار با رژيم جلوگيري گردد و يك نوع سياست مماشات در قبال آن پيش برده شود. به اين ترتيب، مواضع ايدئولوژيك – سياسي اي كه امروز "سازمان رهايي افغانستان " در قابل رژيم دست نشانده و اشغالگران حامي اش در پيش گرفته، از يكسابقه تاريخي تسليم طلبانه در قبال  رژيم كودتاي هفت ثور برخوردار است.
طبق چنين موضعگيري اي كميته مركزي گروه فيصله كرد كه شهيد مجيد كلكاني از حالت اختفا و ياغيگري بيرون بيايد و از طريق تماسگيري با رهبري رژيم كودتا براي خود زمينه قانوني زندگي علني فراهم سازد. اين تماسگيري در قدم اول با دستگير پنجشيري و بعدا با حفيظ الله امين صورت گرفت و شهيد مجيد كلكاني زندگي علني اختيار كرد. اما اين حالت بيشتر از سه ماه دوام نكرد و او در مواجهه با تعقيبات و تهديدات عوامل رژيم مجبور گرديد دوباره به زندگي مخفي برگردد. از اين زمان به بعد مخالفت با موضعگيري مسلط بر كميته مركزي گروه در قبال رژيم كودتا، كه قبل از آن زياد صريح و روشن نبود، اوج گرفت. جناح تحت رهبري شهيد مجيد كلكاني ديگر صريحا در كميته مركزي گروه موضعگيري كرد كه توده ها در قبال سياست هاي سركوبگرانه و ضد ملي رژيم دست به مبارزه خواهند زد و عليه رژيم برپا خواهند خاست و لذا بايد به پيشواز حركت هاي مبارزاتي توده ها رفت و آمادگي هاي جنگي گرفت.
اختلاف در مورد تئوري سه جهان، تشنج ميان دو جناح شامل در گروه را بيشتر از پيش دامن زد و اختلافات ديگري را نيز ميان آنها روشن ساخت. در زمستان سال 1357، اين دو جناح از هم جدا شدند و كميته مركزي مشترك گروه از هم پاشيد.  هر يكي از اين دو جناح در قبال حركت وحدت طلبانه اي كه در ميان منسوبين جنبش چپ كشور به وجود امده بود، به راه خود رفتند. جناح تحت رهبري شهيد مجيد كلكاني طبق طرح " جذب و جمع " در اتحاد با چندين جناح كوچك و دوجناح بزرگ ديگر قرار گرفت و حاصل اين " جذب و جمع "، در قالب " سازمان آزاديبخش مردم افغانستان " ( ساما )، تبارز يافت. اما جناح تحت رهبري داكتر فيض كه در قبال حركت وحدت طلبانه مذكور طرح " جذب " يعني طرح پيوستن همه به " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " را پيش كشيده بود، به جلب و جذب عناصر و گروپ هاي پراگنده پرداخت و بر مبناي همين جلب و جذب و انتشار مواضعش در " مشعل رهايي " در سال 1359، نام " سازمان رهايي افغانستان " را بر خود نهاد.      
در " مشعل رهايي " موضعگيري رويزيونيستي سه جهاني يكي از دو فرد شامل در هيئت اعزامي به چين در خزان سال 1357، به موضعگيري رويزيونيستي رسمي "سازمان رهايي افغانستان " تكامل منفي يافت. خط  ايدئولوژيك – سياسي  ترسيم شده در " مشعل رهايي " در موارد مختلف، مثلا حمايت از انقلاب اسلامي و خواست جمهوري اسلامي  و تقسيم كردن انقلاب دموكراتيك نوين به دومرحله كاملا مجزاي ملي و دموكراتيك، جنبه هاي گوناگون يك خط رويزيونيستي آشكار را نشان مي دهد كه از سر تا پاي سند مذكور كشيده شده و پراتيك سياسي بعدي " سازمان رهايي افغانستان " را هدايت كرده است.
اما " سازمان انقلابي " در عين حاليكه رويهمرفته عليه تئوري سه جهان و كليت رويزيونيزم چيني موضعگيري مي نمايد، در رابطه با " سازمان رهايي افغانستان " و " مشعل رهايي " به لكنت مي افتد و حاضر نيست عليه سازمان و سند مذكور به مثابه يك سازمان و يك سند رويزيونيستي موضعگيري روشن و صريح اختيار نمايد. نشريه " به پيش "، در بحث مشخص روي پذيرش تيوري سه جهان از طرف " سازمان رهايي افغانستان "، سازمان مذكور را نه يك سازمان رويزيونيستي، بلكه يك سازمان پوپوليستي مي داند و كليت چوكات تئوريك  مطرح شده در " مشعل رهايي " را كه رهنماي عمل سازمان رويزيونيستي مذكور بوده و هست، نه يك چارچوب تئوريك رويزيونيستي بلكه « اشتباه بزرگ تئوريك » به حساب مي آورد. در نشريه " به پيش " درينمورد گفته شده است:

« سازمان رهايي « تيوري سه جهان » را به عنوان ستراتيژي و تاكتيك پرولتارياي بين المللي پذيرفت. اين تيوري كه در 1976 از سوي دنگ شياوپنگ در مجمع عمومي سازمان ملل قرائت گرديد، راه تسلط ريويزيونيزم و احياي سرمايه داري بر چين را باز كرد.
بر اساس اين تيوري، احزاب و سازمان هاي كمونيستي وظيفه داشتند كه در مقابله با خطر شوروي در كنار دولت هاي ارتجاعي شان بايستند. لذا با اين تيوري مبارزهّ طبقاتي، انقلاب و فعاليت هاي ماركسيستي يكسره ممنوع قرار داده شد. حزب كمونيست چين از كمك به احزاب و سازمان هاي انقلابي دست كشيد، اقتصاد مختلط را در كشور رايج ساخت، اختلاف اش را با روسيه، نه ايديولوژيك كه سياسي عنوان كرد، انقلاب فرهنگي چين را جنايت ناميد و در احياي سرمايه داري به راهي رفت كه قبلاً خروشچف در اتحاد شوروي رفته بود.
سازمان رهايي با پذيرش اين تيوري و گذاردن مهر تاّييد بر جمهوري اسلامي، انقلاب دموكراتيك نوين را با جدا نمودن جنبه هاي ملي و دموكراتيك آن جهت رو در رو قرار نگرفتن با ملاكان شرير ارضي به خاطر ضربه زدن به سوسيال امپرياليزم و فراموش كردن امپرياليست هاي ديگر به اشتباه بزرگ تيوريك افتاد و به عنوان يك سازمان پوپوليستي در كنار تنظيم هاي جهادي براي استقرار جمهوري اسلامي خون داد. سازمان رهايي كه در آن زمان به خاطر پيشبرد مبارزهّ مسلحانه شديداً به دنبال كسب امكانات سرگردان بود، نمي توانست نظري به چين نداشته باشد و تيوري سه جهان را نپذيرد. »

" سازمان رهايي افغانستان " تيوري سه جهان را به عنوان استراتژي و تاكتيك پرولتارياي بين المللي پذيرفت، مهر تائيد بر جمهوري اسلامي و بالاتر از آن ير انقلاب اسلامي گذارد و براي استقرار جمهوري اسلامي در كنار تنظيم هاي جهادي خون داد، انقلاب دموكراتيك نوين را به دو مرحله كاملا مجزاي ملي و دموكراتيك تقسيم كرد، تضاد عمده عليه سوسيال امپرياليزم را همچو تضاد اساسي جامعه در نظر گرفت و برين مبنا، تضاد دهقانان با ملاكان و تضاد ملي با سائر امپرياليست ها را به فراموشي سپرد. چنين خطي را از لحاظ تئوريك و عملي به عنوان « اشتباه بزرگ تئوريك » و " پوپوليزم " تعريف كردن، به اين معنا است كه " سازمان انقلابي " صرفا عليه « اشتباهات بزرگ تئوريك " و « پوپوليزم » سازمان رهايي موضعگيري كرده است و نه عليه خط رويزيونيستي سه جهاني آن.
شكي نيست كه خط مطرح شده در سند " با طرد اپورتونيزم در راه انقلاب سرخ به پيش رويم " يعني سند اساسي " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان "، يك خط اكونوميستي، دنباله روانه و پوپوليستي بود و جنبه هاي مهمي از اين اكونوميزم، دنباله روي و پوپوليزم در خط " مشعل رهايي " يعني سند اساسي " سازمان رهايي افغانستان " به حيات خود ادامه داد، اما ديگر يكجا با سائر انحرافات ايدئولوژيك – سياسي اجزاي يك خط رويزيونيستي آشكار را تشكيل داد. " سازمان انقلابي " در جائيكه بايد عليه پوپوليزم موضعگيري نمايد، از چنين موضعگيري اي شانه خالي مي نمايد؛ ولي در جائيكه بايد عليه رويزيونيزم موضعگيري نمايد، صرفا به موضعگيري عليه پوپوليزم دست مي زند.
« اشتباه بزرگ تئوريك » به چه معنا است؟ حتي اگر صرفا از پوپوليزم صحبت نمائيم، نمي توانيم جنبه تئوريك آن را به مثابه « اشتباه بزرگ تئوريك » تعريف نمائيم. پوپوليزم يك انحراف بزرگ است و نه يك اشتباه بزرگ. نادرستي هاي خط ايدئولوژيك – سياسي يك سازمان و يا حزب سياسي مدعي كمونيزم را بطور كل مي توان در چهار سطح مورد مطالعه قرار داد: 1-  كمبودات، 2 – اشتباهات، 3 – انحرافات و 4 – ارتدادات. پوپوليزم يك انحراف بزرگ است و رويزيونيزم يك ارتداد عظيم. حتي پوپوليزم يك نادرستي عظيم تر از يك اشتباه است، چه اين اشتباه بزرگ باشد و يا كوچك.  
اينجا جدل صرفا بر سر كلمات و جملات نيست. " سازمان انقلابي " آگاهانه از كاربرد كلمات و جملات حقيقتا اصولي، مناسب، دقيق و قاطع در مورد خط " سازمان رهايي " ابا مي ورزد. دليل اين نوع برخورد روشن است. اين سازمان عليه خط " سازمان رهايي " مرز بندي حقيقتا اصولي، مناسب، دقيق و قاطع ندارد. آخرين جمله مطالب نقل شده فوق از نشريه " به پيش " را يكبار ديگر مورد دقت قرار مي دهيم، تا مطلب مورد بحث بهتر و روشن تر درك گردد:

 « سازمان رهايي كه در آن زمان به خاطر پيشبرد مبارزهّ مسلحانه شديداً به دنبال كسب امكانات سرگردان بود، نمي توانست نظري به چين نداشته باشد و تيوري سه جهان را نپذيرد. »

همانطوري كه قبلا گفتيم پذيرش تئوري سه جهان از طرف جناح تحت رهبري داكتر فيض در كميته مركزي" گروه " از خزان سال 1357 شروع شد. در آن زمان جناح تحت رهبري داكتر فيض نه تنها در مبارزات مسلحانه درگير نبود، بلكه چنانچه قبلا گفتيم به پيشبرد چنين مبارزاتي باور نيز نداشت. بر عكس جناح تحت رهبري شهيد مجيد و بخصوص شخص خود وي و اطرافيان نزديكش، حتي قبل از كودتاي هفت ثور 1357، يكسلسله فعاليت هاي نظامي چريكي داشتند. بنابرين، اين جناح بود كه در آن زمان بصورت باالفعل مي توانست در معرض وسوسه هاي امكانات گيري بخاطر پيشبرد مبارزات مسلحانه قرار گيرد. يقينا شهيد مجيد و جناح تحت رهبري اش در " گروه " بخاطر پيشبرد مبارزات مسلحانه شديدا به دنبال كسب امكانات سرگردان بودند و شموليت فرد مربوط به اين جناح در هيئت اعزامي به چين نشاندهنده اين سرگرداني شديد بود. اما شهيد مجيد به هر قيمتي حاضر به كسب امكانات نظامي از چيني ها نبود. وي مي خواست تماس با چيني ها صرفا در سطح ديپلوماتيك محدود باقي بماند. او به فرد مربوط به جناح تحت رهبري اش كه در هيئت اعزامي به چين شامل بود، دو هوشدار داده بود:

« اول:  مناسبات با چيني ها را صرفا در سطح ديپلوماتيك در نظر بگيرد.
دوم: متوجه برخورد هاي فرد مربوط به جناح تحت رهبري داكتر فيض در هيئت در قبال چيني ها باشد. »

وي در آخرين ملاقات با رفيق اعزامي اش به چين، در مورد افراد مربوط به جناح تحت رهبري داكتر فيض در كميته مركزي مشترك " گروه " گفته بود كه:

« اين ها بسيار مزدور منش هستند و من بيم دارم كه آنها در قبال چيني ها مزدور منشانه حركت نمايند. »

به اين ترتيب، قبل از آنكه كسب امكانات به خاطر پيشبرد مبارزات مسلحانه براي جناح تحت رهبري داكتر فيض در " گروه " ضرورت بلا فصل و عاجل عيني پيدا نمايد، اين جناح بخاطر خط اكونوميستي و روحيات مزدور منشانه رهبرانش، تئوري سه جهان را پذيرفت و به رويزيونيست هاي چيني تسليم گرديد. نتيجه اين تسليمي صرفا وابستگي " سازمان رهايي " به چيني ها از لحاظ " امكانات " مورد نياز بخاطر پيشبرد مبارزات مسلحانه ايكه بعد ها رويدست گرفته شد نبود، بلكه تمامي عرصه هاي ايدئولوژيك - سياسي و تشكيلاتي را در بر گرفت. " سازمان رهايي " تا هم اكنون يك سازمان دنباله رو و مزدور رويزيونيست هاي چيني است و تمامي موضعگيري ها و عملكرد هايش منطبق با مواضع، عملكرد ها و منافع رويزيونيست هاي بر سر اقتدار در چين است و يا حد اقل مورد توافق آنها قرار دارد. در واقع همين امر است كه حركت خائنانه ملي كنوني " سازمان رهايي " را رقم مي زند و همين امر بود كه چگونگي حركت سازمان رهايي در زمان جنگ مقاومت ضد " شوروي "، منجمله فعاليت هاي نظامي آن، را رقم زد.
سال ها بعد از شهادت مجيد كلكاني، رهبري " ساما " توصيه او در قبال رويزيونيست هاي چيني را به فراموشي سپرد و در صدد انكشاف منفي مناسبات ديپلماتيك با چيني ها به " انعطاف سياسي " و بعدا "انعطاف ايدئولوژيك " در قبال آنها بر آمد. در همان ابتداي جريان اين استحاله منفي، توصيه اكيد رويزيونيست هاي چيني به رهبري " ساما " اين بود كه:

« شما بايد رنگ خاكستري تان را حفظ كنيد. »

اينچنين توصيه هايي براي رهبران " گروه انقلابي ... " و بعدا "سازمان رهايي ... " بايد مكرر تر، جدي تر و با تاكيد بيشتري به عمل آمده باشد و طبعا رهبران رويزيونيست و مزدور منش مذكور با جان و دل آن را پذيرفته و براي تطبيق عملي اش تلاش و كوشش پيگير به عمل آورده اند و كماكان به عمل مي آورند. اين نا رهبران در قبال رويزيونيست هاي بر سر اقتدار در چين آنقدر مزدور منش و نوكر صفت هستند كه حتي از جاسوسي در مورد  مسائل خانوادگي و خصوصي رقباي شان به حاكمان كنوني چين باكي ندارند. بطور مثال هنگامي كه رهبري " ساما " در صدد انكشاف مناسبات با حزب و دولت چين بر آمد و رهبران " سازمان رهايي ... " احساس كردند كه يك رقيب افغانستاني براي آنها در دربار خاقان هاي نوين چيني شكل مي گيرد، در صدد بر آمدند كه در اين امر تخريبكاري نمايند. آنها جاسوس مآبانه، عكس هاي خصوصي و گويا خانوادگي اي از منشي عمومي كميته مركزي ساما تهيه كردند و در اختيار مقامات چيني قرار دادند تا براي آنها نشاندهند كه رهبر " ساما " يك شخصيت مطلوب نيست.

 

در مورد مسئله محوري شماره سوم
خيانت آشكار ملي و طبقاتي

" سازمان رهايي افغانستان "، به پيروي از دولت رويزيونيستي چين، از همان ابتداي تجاوز و اشغالگري تحت رهبري امپرياليست هاي امريكايي با اين پروسه همراه شد و با تائيد عملي جلسه بن ( اين تجمع خائنين ملي ) سعي به عمل آورد كه در جلسه بن شركت نمايد. عليرغم نيافتن چانس شركت مستقيم درين جلسه، با پروسه آغاز شده از آن جلسه همراهي كرد و با شركت در لويه جرگه اضطراري، لويه جرگه قانون اساسي، انتخابات رياست جمهوري، انتخابات پارلماني  و پارلمان رژيم، عملا به صورت بخشي از رژيم دست نشانده و خائنين ملي در آمد.
" سازمان رهايي افغانستان " با كليت رژيم دست نشانده مخالف نيست و با دست نشاندگي و ارتجاعيت اين رژيم مشكلي ندارد. در واقع اين سازمان خواهان تصفيه جنگ سالاران و جنايتكاران خلقي – پرچمي، جهادي و طالبي از اين رژيم است و مداما تصفيه و محاكمه آنها را از مراجع امپرياليستي و بطور مشخص از اشغالگران طلب مي نمايد. هر باري كه موانعي بر سر راه شركت منسوبين " سازمان رهايي ... " در موقعيت هاي مختلف رژيم از طرف سائر منسوبين رژيم به وجود مي آيد، خواست تصفيه جنايتكاران جنگي از رژيم، توسط اين سازمان قوت مي گيرد. اما اين خواست هميشه يا در سطح به اصطلاح ملي – دموكراتيك به عمل مي آيد و يا از طرف افراد و اشخاصي با نام هاي مستعار گوناگون، كه غالبا اين افراد و اشخاص نا شناخته نيز باقي نمي مانند. " سازمان رهايي ... " در طول بيشتر از هشت سال گذشته، به نام خود حتي يك بار نيز در مخالفت عليه اشغالگران و رژيم صدا و ندايي بلند نكرده و در طول اين مدت " سياست موش مردگي " را در پيش گرفته است، در حاليكه در حزب سازي هاي پوشالي اشغالگران سهم گرفته و با تشكيل و ثبت چنين حزب يا احزابي در وزارت عدليه رژيم دست نشانده، مداما براي سهمگيري بيشتر در ارگان هاي مختلف رژيم تلاش ورزيده و كماكان تلاش مي ورزد.
وقتي در سال 1360 واحد هاي نظامي " ساما " در كوهدامن به رژيم دست نشانده سوسيال امپرياليست هاي اشغالگر ، تسليم گرديد و سران اين واحد ها پروتوكول تسليمي به رژيم را امضا كردند، كميته مركزي همان وقت " ساما " با اين تسليمي به نحوي همراه گرديد. در اواخر سال 1360، كميته مركزي " ساما " در خارج از كشور مجددا ترميم گرديد و سياستي را كه در پيش گرفت، به قول منشي عمومي كميته مركزي آن وقت سازمان مذكور، " سياست موش مردگي " بود. به پيروي از اين سياست، " ساما " در طول مدت بيشتر از دو سال سكوت اختيار كرد و در حاليكه غند سنگين در كوهدامن به مثابه يك غند دولتي، 750 نفر از افراد مسلح تسليم شده " ساما " را در خود جاي داده بود، رهبري " ساما " هر چند گاهي يكبار زير نام يك جبهه نامنهاد صدايي بلند مي كرد.
سكوت رهبري " ساما " و " سياست موش مردگي " آن فقط پس از كنفرانس سرتاسري سازمان مذكور در اواخر سال 1362 پايان يافت. متعاقبا دستور رسمي خروج از غند دولتي براي افراد تسليم شده صادر گرديد. فقط جمع كوچكي از تسليم شده ها دستور را پذيرفتند و اكثريت بيشتر از نود فيصد آنها كماكان در غند باقي ماندند كه قطع ارتباط " ساما " با آنها طي يك اعلاميه رسما اعلام گرديد.
اما " سياست موش مردگي " كنوني " سازمان رهايي افغانستان " بسيار عميق تر و گسترده تر است. اين " سياست موش مردگي " بر خلاف آنچه " سازمان انقلابي افغانستان " مي گويد، يك « حركت موهوم » يا حركتي ناشي از « ابهام گرايي سياسي » نيست، بلكه يك حركت آگاهانه و داراي ابعاد بين المللي است. " سازمان رهايي " افغانستان در روند اوضاع در افغانستان به مثابه نماينده منافع سرمايه توسعه طلب چيني و سرمايه دلال وابسته به چين حركت مي نمايد و تمامي حركت هاي سياسي اش بر گرد همين محور شكل مي گيرد.
خاقان هاي نوين چيني عمدتا با اشغالگران و كل كارزار به اصطلاح جنگ ضد تروريزم همراه و همنوا هستند و اين كارزار را، به نفع شان مي بينند؛ بخصوص از لحاظ احساس خطر نسبت به تجزيه طلبان مسلمان اوغوري در سيكيانگ و نفوذ پان اسلاميزم جنگ طلب و مشخصا اسامه بن لادن در ميان آنها. به همين سبب است كه در " شوراي امنيت سازمان ملل متحد " بطور متواتر از امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر امريكايي و متحدينش حمايت و پشتيباني مي نمايند. اما در عين حال استقرار دراز مدت نيروهاي اشغالگر امريكايي و متحدين نظامي امريكا در افغانستان به نفع قدرت ارتجاعي در حال عروج چيني نيست و منافع سلطه طلبانه منطقه يي و جهاني اش را لطمه مي زند. به همين سسب است كه حاكمان چين نسبت به اشغالگران امريكايي و متحدين شان در افغانستان مخالفت خواني هايي نيز به عمل مي آورند. اين مخالفت ها در ابتداي پروسه نامحسوس بود، ولي با گذشت زمان، كه از يكجانب مشكلات اشغالگران پيوسته در افغانستان بيشتر شده است و از جانب ديگر موقعيت اقتصادي و سياسي حاكمان چيني در منطقه و جهان، منجمله در خود افغانستان، در حال ارتقا بوده است، اين مخالفت خواني ها سير رو به رشد داشته و حتي جنبه هاي عملي معيني، از قبيل همكاري هاي نظامي قسمي با طالبان، پيدا نموده است.
به پيروي از اين سير حركي خاقان هاي نوين چيني، " سازمان رهايي افغانستان " نيز مخالفت خواني هاي خود عليه اشغالگران و رژيم پوشالي را بيشتر و بيشتر ساخته است، كما اينكه هنوز هم عمدتا از اشغالگران و رژيم پوشالي حمايت مي نمايد و براي حفظ موقعيت هاي خود در درون ارگان هاي مختلف رژيم تلاش مي ورزد و مخالفت خواني هايش را از طرق به اصطلاح ملي – دموكراتيك و يا اشخاص ظاهرا منفرد پيش مي برد.
با توجه به تمامي اين مسائل، " سازمان رهايي افغانستان " بخشي از خائنين ملي و بخشي از رژيم پوشالي است و تا زماني كه رويزيونيست هاي بر سر اقتدار در چين عمدتا از اشغالگران و رژيم دست نشانده شان در افغانستان حمايت نمايند، مزدوران افغانستاني شان نيز وضعيت كنوني خود را حفظ خواهند كرد. چنين وضعيتي را « حركت موهوم » يا « ابهام گرايي سياسي » خواندن، سراسر نا درست و غير اصولي است و نشان مي دهد كه " سازمان انقلابي افغانستان " خود به ابهام گرايي سياسي در رابطه با وضعيت كنوني " سازمان رهايي ... " دچار است.
اين ابهام گرايي سياسي بخصوص از اين جهت نيشدار و خطرناك جلوه مي كند كه " سازمان انقلابي ... " روي وابستگي " سازمان رهايي ... " به رويزيونيست هاي بر سر اقتدار در چين نه تنها تاكيد نمي نمايد بلكه انگشت نيز نمي گذارد و تمام هم و غمش اين است كه رفقاي ديروزي شان را وابسته به امپرياليست هاي غربي نشان دهد. البته در موجوديت چنين وابستگي اي نمي توان شك و شبهه اي داشت، ولي جنبه اساسي وابستگي خارجي ارتجاعي و امپرياليستي " سازمان رهايي ... "، وابستگي اين سازمان ارتجاعي، ضد انقلابي و ضد ملي به خاقان هاي نوين چيني است و از همين كانال است كه وابستگي سازمان مذكور به امپرياليست هاي غربي شكل گرفته و گسترش يافته است.

بطور خلاصه و به مثابه اختتاميه اين سطور:
" سازمان رهايي افغانستان " يك سازمان رويزيونيستي وابسته به رويزيونيست هاي بر سر اقتدار در چين است و به همين سبب بخشي از ارتجاع و ضد انقلاب در افغانستان و جهان محسوب مي گردد. اين سازمان در شرايط كنوني بخشي از خيل خائنين ملي دست نشانده است. " سازمان انقلابي افغانستان " در مورد چنين سازماني از « افكار غير انقلابي –  و نه ضد انقلابي، « اشتباهات » و نه انحراف، ارتداد و خيانت ملي و حركت سياسي موهوم – و نه حركت آگاهانه خاينانه، حرف مي زند و اين نشان مي دهد كه گسستش از " سازمان رهايي " يك گسست ناقص و ابهام گرايانه است.
يكي از جنبه هاي اين گسست ناقص و ابهام گرايانه اين است كه " سازمان انقلابي ... " كل حيات سياسي " گروه انقلابي .... " و " سازمان رهايي " را رويهمرفته به دو مرحله تقسيم مي نمايد:
1 - مرحله خوب و انقلابي يا مرحله ايكه تحت رهبري داكتر فيض قرار داشت.
2 – مرحله بد و غير انقلابي يا مرحله ايكه بعد از تامين رهبري رهبريت كنوني آغاز گرديده است.
اين مرحله بندي كاملا غلط و غير اصولي است. يقينا اختلافات معيني ميان اين دو دوره وجود دارد. ولي در اساس، رهبري كنوني " سازمان رهايي ... " ادامه دهنده همان خط اكونوميستي، رويزيونيستي و ضد انقلابي اي است كه تحت رهبري داكتر فيض شكل گرفت، قوام يافت و در عمل پياده شد. رهبري كنوني " سازمان رهايي ... "، از همان ابتدا و تا آخر حيات داكتر فيض، بخش مهمي از گروپ اصلي ترسيم كننده و تعميل كننده اين خط بوده و وارث اصيل داكتر فيض محسوب مي گردد. " سازمان انقلابي ... " بايد توهم به چنگ آوردن ميراثداري داكتر فيض را به دور بيندازد. اين ميراث اكونوميستي و رويزيونيستي به رهبري كنوني " سازمان رهايي ... " تعلق دارد. كس ديگري نبايد شوق به چنگ آوردن اين ميراث را بخود راه دهد.
ما از اين امر كه بخشي از " سازمان رهايي افغانستان " از آن سازمان بريده و راه مبارزاتي جداگانه اي را در پيش گرفته است، استقبال مي كنيم. ناگفته پيدا است كه " سازمان انقلابي افغانستان " مواضع درست و صحيح بسياري در مورد مسائل غير محوري مربوط به " سازمان رهايي ... " اتخاذ كرده است، همانطوري كه مواضع نادرست و غلطي نيز گرفته است. منظور ما از بيان مسائلي كه در اين سطور عنوان كرديم، به هيچ وجه اين نيست كه اين موضعگيري هاي درست و صحيح غير محوري را بطور دربست ناديده بگبريم و يا از اتخاذ مواضع نادرست در مورد اين مسائل چشم پوشي كنيم، بلكه اين است كه مسائل محوري در مورد " گروه انقلابي ... " و بعدا " سازمان رهايي ... " را مشخص نمائيم. همانطوري كه گفتيم، " سازمان انقلابي افغانستان " در مورد اين مسائل يا اصلا مواضع مخالف نگرفته و يا بصورت ناقص و نيم بند مواضعي اتخاذ كرده است. اينچنين گسست ناقص و نيم بند از " سازمان رهايي ... " تا حد زيادي موضعگيري هاي " سازمان انقلابي ... " در مورد سائر مسائل را بصورت منفي متاثر ساخته و اگر اين گسست ناقص در آينده به گسست قاطع و پيگير اصولي مبدل نگردد، اين تاثير گذاري منفي كماكان ادامه خواهد يافت.        

 

 

اعلاميه " سازمان كارگران افغانستان " در مورد تحريم انتخابات رژيم پوشالي كه تحت عنوان " انتخابات پوشالي آينده ، نمكي بر ناسور ملت ماست " در صفحات انترنيت منتشر شده بود، به منظور تبليغ بيشتر براي يك حركت مبارزاتي عليه انتخابات رژيم پوشالي، در شماره 22 شعله جاويد درج گرديد. ما در همان موقع صريحا گفتيم كه:
« اعلاميه ذيل از ويبلاگ يك سازمان چپ بنام " سازمان كارگران افغانستان " گرفته شده است. اما در پاي خود اعلاميه امضاي سازمان متذكره موجود نيست. دليل اين كار براي ما روشن نيست. اميد واريم سازمان كارگران افغانستان صرفا يك سازمان خارج كشوري نبوده و در داخل افغانستان نيز فعاليت داشته باشد.
درج اين اعلاميه در شعله جاويد به منظور تبليغ بيشتر براي يك موضعگيري مبارزاتي عليه انتخابات رژيم پوشالي صورت مي گيرد و به مفهوم تائيد عام وتام متن اعلاميه نيست.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان اختلافات عميق و مهمي با خط ايدئولوژيك - سياسي مطرح شده در ويبلاگ سازمان كارگران افغانستان دارد. اميد واريم بتوانيم هر چه زود تر اين مسائل را در صفحات شعله جاويد انعكاس دهيم. »
مهم ترين موضوع ايدئولوژيكي كه در رابطه با " سازمان كارگران افغانستان " براي ما مطرح است، سنتريزم مسلط برين سازمان در مورد " مائوئيزم " است كه ذيلا مورد بحث قرار گرفته است. اميد واريم سائر موضوعات را نيز بتوانيم به زودي در صفحات " شعله جاويد " مورد بررسي قرار دهيم.

سنتريزم ضد مائوئيستي
يك انحراف دير پا در جنبش چپ افغانست
ان

" سازمان جوانان مترقي " در خزان سال 1344 تشكيل گرديد. تشكيل اين سازمان نتيجه تجمع جمعي از آن عناصر چپ بود كه بنا به دلايل گوناگون در تشكيل " حزب دموكراتيك خلق افغانستان " شركت نكرده بودند. اختلافات شخصيت هاي موسس سازمان جوانان مترقي با موسسين حزب دموكراتيك خلق افغانستان در يك سطح قرار نداشت و سطح مناسبات و يا عدم مناسبات ميان هر يك از اين شخصيت ها و موسسين حزب مذكور نيز از هم متفاوت بود.
بطور مثال: " سمندر " يكي از موسسين سازمان جوانان مترقي، براي شركت در كنگره موسس حزب دموكراتيك خلق افغانستان دعوت شده بود، در حاليكه رفيق شهيد اكرم كه در آن زمان يك انقلابي جوان بود و سابقه مبارزاتي طولاني نداشت، اصلا در مورد برگذاري كنگره موسس حزب دموكراتيك خلق افغانستان اطلاعي نداشت، چه رسد به اينكه براي شركت در آن دعوت شود.
اين احتمال قويا وجود داشت كه اگر " سمندر " در مورد شركت در كنگره حزب دموكراتيك خلق افغانستان با رفيق شهيد اكرم مشوره نمي كرد و با مخالفت ايدئولوژيك – سياسي او درينمورد مواجه نمي شد، ايشان در كنگره مذكور شركت مي كردند. در واقع " سمندر " تا همين موقع ضرورت عميق براه انداختن يك حركت ايدئولوژيك – سياسي و تشكيلاتي مستقل از حزب دموكراتيك خلق افغانستان و مخالف با آن را درك نكرده بود. او از كاركرد هاي خائنانه گذشته موسسين اصلي حزب دموكراتيك خلق افغانستان اطلاع داشت و از اين لحاظ نمي توانست كاملا با آنها موافق باشد. اما اين مخالفت هنوز با مبارزات ايدئولوژيكي ضد رويزيونيستي تحت رهبري حزب كمونيست چين در سطح بين المللي عليه رويزيونيزم خروشچفي عميقا مرتبط نبود و به مثابه بخشي از آن حركت بين المللي در نظر گرفته نمي شد. در ميان موسسين سازمان جوانان مترقي، كسي كه بيشتر از همه و در همان گام هاي نخست مبارزاتي در دهه چهل، تحت تاثير مبارزات بين المللي ايدئولوژيك – سياسي ضد رويزيونيستي، به موضعگيري ايدئولوژيك – سياسي نسبتا جامع، نظر به شرايط و سطح درك همان وقت، عليه رويزيونيزم خروشچفي و دنباله روان افغانستاني آن يعني موسسين حزب دموكراتيك خلق افغانستان دست يافته بود، رفيق شهيد اكرم بود، در آن موقع حتي شهيد داكتر صادق ياري كه هم برادر بزرگ رفيق شهيد اكرم ياري بود و هم جلب كننده او بطرف كمونيزم و به اين اعتبار اولين استاد او در مسير مبارزات انقلابي شمرده مي شد، نيز در چنان موقعيتي قرار نداشت.
رفيق شهيد اكرم ياري با تكيه بر موضعگيري ايدئولوژيك – سياسي نسبتا جامع ضد رويزيونيستي اش توانست " سمندر " را مجاب نمايد و او را از شركت در كنگره موسس حزب دموكراتيك خلق افغانستان باز دارد. يقينا، اين بازدارندگي نقش نسبتا مهمي در قاطع شدن تصميم " سمندر " براي شركت ئر تاسيس سازمان جوانان مترقي بازي كرد. اما با وجود اين، زماني كه در ماه ميزان سال 1344، سازمان جوانان مترقي تاسيس گرديد، " سمندر "  توانست از موضعگيري قاطع و روشن ضد رويزيونيستي و همچنان تكيه صريح به انديشه مائوتسه دون و اتخاذ برنامه انقلاب دموكراتيك نوين توسط نشست عمومي، جلوگيري نمايد. استدلال او ظاهرا اين بود كه درينمورد نبايد عجولانه تصميم بگيريم و چون مبارزات بين المللي ضد رويزيونيستي جاري هنوز كاملا براي ما روشن نيست، بايد منتظر پيشرفت اوضاع در سطح بين المللي باقي بمانيم. اين استدلال نه تنها مورد توافق اكثريت مطلق اعضاي نشست عمومي قرار گرفت، بلكه حتي شخص رفيق شهيد اكرم ياري نيز سر انجام استدلال داكتر هادي محمودي را پذيرفت و در نتيجه نشست عمومي به اتفاق آراء موضعگيري صريح ضد رويزيونيستي و پذيرش روشن انديشه مائوتسه دون و انقلاب دموكراتيك نوين را به تعويق انداخت.
اوجگيري و پيشرفت مبارزات ضد رويزيونيستي در سطح بين المللي و بر آمد هاي واضح نظري و عملي رويزيونيستي
حزب دموكراتيك خلق افغانستان، جائي براي سنتريزم اتخاذ شده در نشست عمومي موسس سازمان جوانان مترقي باقي نگذاشت. نشست عمومي دوم سازمان جوانان مترقي در خزان سال 1344، به موضعگيري ضد رويزيونيستي آشكار پرداخت و انديشه مائوتسه دون و انقلاب دموكراتيك نوين را پذيرفت و به اين ترتيب خط رفيق شهيد اكرم ياري در واقع در همين نشست، رسميت عمومي در سازمان بدست آورد.
اما رسميت خط مذكور در سازمان جوانان مترقي به اين معنا نبود كه خط سنتريستي به نمايندگي " سمندر "، ديگر در سازمان مذكور و كميته مركزي آن وجود ندارد. اين سنتريزم با پذيرش ظاهري انديشه مائوتسه دون، انقلاب دموكراتيك نوين و موضعگيري ضد رويزيونيستي سازمان جوانان مترقي كماكان به موجوديت خود در سازمان و كميته مركزي آن ادامه داد.
محوري ترين جلوه اين سنتريزم، ناديده گرفتن و در مواردي كم اهميت تلقي كردن خدمات مائوتسه دون در تكامل بين المللي ماركسيزم – لنينيزم و ارتقاي آن به ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ( آن وقت انديشه مائوتسه دون )، است. اين سنتريزم در واقع خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را نه به مثابه مرحله جديد در تكامل ماركسيزم – لنينيزم در سطح بين المللي بلكه صرفا به مثابه تطبيق موفقيت آميز ماركسيزم – لنينيزم با شرايط مشخص انقلاب چين مي پذيرد. اين خط در اساس خود را يك خط ماركسيستي – لنينيستي مي داند و نه يك خط ماركسيستي – لنينيستي – مائوئيستي يا ماركسيستي – لنينيستي – مائوتسه دون انديشه.
" سمندر " سال ها بعد از فروپاشي سازمان جوانان مترقي و در ديار آوارگي، بر خود مي باليد كه در جريان يك تظاهرات در سال 47، نشان مائوتسه دون را از سينه اش كنده و دور انداخته بود. او با افتخار حكايت مي كرد كه در جريان تظاهرات يك كارگر شعله يي از فابريكه جنگلك نشان مائوتسه دون را به سينه او نصب كرده بود و او شديدا عكس العمل نشان داده و نشان را از سينه اش كنده و دور انداخته بود و با لحن تندي به كارگر مذكور گفته بود كه: « من چينايي ‍‌[ چيني ] نيستم ». گو اينكه مائوتسه دون و نشان مائوتسه دون صرفا متعلق به چيني ها بوده و اهميت بين المللي ندارد.
او در آن وقت بنام " اتحاد ماركسيست – لنينيست هاي افغانستان " ( املا ) مي نوشت و نوشته هايش را در صفحات نشريه " جرقه " منتشر مي ساخت. سنتريزم " املا " در مورد مائوتسه دون صريح و روشن بود. " املا " مائوتسه دون را يك ماركسيست – لنينيست كبير مي دانست، ولي ادعا داشت كه او صاحب انديشه نيست. برين مبنا " املا " انديشه مائوتسه دون را قبول نداشت و خود را ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه نمي دانست، بلكه صرفا ماركسيست – لنينيست مي خواند. " املا " در قبال نظرات انور خوجه در مورد مائوتسه دون نيز موضع سنتريستي داشت، به اين معنا كه نظر انور خوجه در مورد نفي " انديشه مائوتسه دون " را رويهمرفته قبول داشت، اما موضع خوجه در مورد رويزيونيست خواندن مائوتسه دون را قبول نداشت و آنرا يك نظر نادرست مي دانست، يعني صرفا نادرست و نه رويزيونيستي. " املا " انور خوجه را ماركسيست – لنينيستي مي دانست كه اشتباهات مهمي از او سر زده است.
كل سنتريزم " املا " در مورد مائوتسه دون و خوجه، تركيبي از سنتريزم دو سازمان ( " اخگر " و " ساوو " ) درين موارد بود.
" اخگر " در ابتدا بر مبناي ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون تشكيل گرديد، اما ديري نپائيد كه بخش خارج كشوري رهبري اين سازمان تحت تاثير نظرات خوجه در مورد مائوتسه دون قرار گرفت و براي مدت كوتاهي اين نظرات را بر كل " اخگر " تحميل كرد. ولي تحت تاثير پيشرفت مبارزات در سطح بين المللي و مقاومت هايي كه در درون صفوف و تا حدي در درون بخش داخل كشوري رهبري " اخگر "، به طرفداري از مائوتسه دون و انديشه مائوتسه دون وجود داشت، خصومت آشكار عليه انديشه مائوتسه دون جاي خود را به نوعي سنتريزم درينمورد داد. اين سنتريزم مورد توافق عمومي در " اخگر "، مائوتسه دون را ماركسيست – لنينيست كبير مي خواند، مگر صاحب انديشه نمي دانست. اين سنتريزم از لحاظ تئوريك خود را بر " تئوري عصر " ، تئوري بيان شده توسط استالين، متكي مي نمود و ادعا داشت كه چون ماركسيزم – لنينيزم تئوري عصر امپرياليزم است و اين عصر كماكان ادامه دارد، تكامل ايدئولوژي كمونيستي به مرحله سوم در قالب انديشه مائوتسه دون و يا هر انديشه و ايزم ديگري فاقد پايه مادي بوده و غير قابل تحقق است.
سنتريزمي كه در نشست عمومي اول ( نشست عمومي موسس ) سازمان جوانان مترقي، از موضعگيري رسمي روشن آن سازمان عليه رويزيونيزم خروشچفي جلوگيري كرد و اينچنين موضعگيري را براي مدت دو سال به تعويق انداخت، از زمان نشست عمومي دوم سازمان جوانان مترقي تا زماني كه آن سازمان وجود داشت به بر آمد صريح ايدئولوژيك – سياسي و تشكيلاتي سنتريستي دست نزد. اما چهره هاي اصلي نماينده اين خط، بخصوص " سمندر "، به ويژه بعد از مسلط شدن خط پاسيفيستي شهيد داكتر صادق ياري بر سازمان جوانان مترقي، يك مبارزه خصمانه و تخريبكارانه عليه به اصطلاح ياري ها را پيش بردند و درينمورد عملا با " انتقاديون " و به ويژه اكونوميست هاي " گروه انقلابي خلق هاي افغانستان " همنوايي كردند. اين حركت خصمانه و تخريبكارانه، عمدتا مبتني بر متمسك قرار دادن درست و نادرست مسائل مربوط به خط و خط گذاران پاسيفيزم بود و برين مبنا در مورد خط اصولي سازمان جوانان مترقي و خط گذار اصلي آن يعني رفيق شهيد اكرم ياري لجن پراگني مي كرد. اين سنتريزم در درون ساما نيز وجود داشت اما تبارز روشن ايدئولوژيك – سياسي نداشت. ولي " ساوو "، كه با انشعاب بخش " سمندر " از " ساما " تشكيل گرديد، كلا " انديشه مائوتسه دون " را از ترمينالوژي سازماني خود حذف كرد و در برنامه اش خود را " ماركسيست – لنينيست " خواند. پس از آنكه خط گذار اصلي " ساوو " و كساني از بقاياي " اخگر " و " كميته تدارك ... " در چوكات " املا " گرد آمدند، خط و خال سنتريزم تركيبي " ساوو " و " اخگر " – " كميته تدارك ... " ، بصورت مفصل و روشن خود را نشان داد.
چنانچه مي دانيم، بر آمد " بخش مائوتسه دون انديشه " از درون " املا "، كه تحت تاثير مبارزات مائوئيستي ضد سنتريستي گروپ هاي مائوئيست افغانستاني و مبارزات سازمان ها و احزاب مائوئيست متشكل در " جنبش انقلابي انترناسيوناليستي " رونما گرديد، به عمر" املا "ي سنتريست پايان بخشيد؛
فروپاشي " املا " ي سنتريست باعث پاسيف شدن خط گذاران سنتريست آن، به ويژه " سمندر " گرديد. بنا به همين دليل و دلايل ديگري ايشان سال ها در دور دست ترين ديار پناهندگي در بي تفاوتي و كرختي سياسي بسر برده است. اين كرختي و بي تفاوتي سياسي حتي پس از تجاوز امپرياليستي به سردمداري امپرياليست هاي امريكايي بر كشور و اشغال آن و رويكار آوردن رژيم دست نشانده توسط آنها، نيز بر طرف نگرديد. تا جائيكه ما مي دانيم، " سمندر " حتي در سطح صرفا ملي نيز از موضعگيري عليه اشغالگران و دست نشاندگان مرتجع خائن شان خود داري كرده است.
از مدتي به اينطرف يك ويبلاگ بنام ويبلاگ " سازمان كارگران افغانستان " در صفحات انترنيت ظاهر گرديده است. خط سنتريستي اين ويبلاگ مشتركات بسياري با خط سنتريستي " املا " ي سنتريست دارد و روش تحرير اسناد مندرج در آن نيز همان روش " سمندر " است. عليرغم اين مسائل، هنوز براي ما به درستي روشن نيست كه آيا " سازمان كارگران افغانستان " يك سازمان تحت رهبري " سمندر " است يا سنتريست هاي ديگري آن را رهبري مي كنند.
تا جائيكه اسناد منتشره در ويبلاگ " سازمان كارگران افغانستان" نشان مي دهد، اين سازمان طرفدار مبارزه مسلحانه عليه امپرياليست ها و مرتجعين است، در حاليكه سمندر سال ها قبل موقع درخواست پناهندگي از سفارت كشور امپرياليستي اي كه از سال ها به اين طرف در آن بسر مي برد، به سفارت مذكور تعهد سپرده بود كه ئيگر در پيشبرد مبارزات سياسي طرفدار اعمال خشونت نيست و به روش مبارزاتي مسالمت آميز باورمند شده است.
علاوتا " سمندر " در طي بيشتر از هشت سال گذشته، حتي در هيچگونه حركت سياسي مسالمت آميز ضد اشغالگران، مثلا تظاهرات، نيز شركت نكرده است، در حاليكه اسناد منتشره در ويبلاگ " سازمان كارگران افغانستان " عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده موضعگيري كرده و بالا تر از آن طرفدار برپايي جنگ توده يي عليه آنها است.
آيا مي شود درينجا از مخفي كاري تشكيلاتي صحبت كرد؟ تا جائيكه ما " سمندر " را مي شناسيم، او اهل اينگونه مخفي كاري ها نيست و بر علاوه اينچنين مخفي كاري اي در آن ديار نسبتا" باز " مورد نياز نيز نيست.   
از جانب ديگر ما تا حالا هيچگونه تبارز مبارزاتي " سازمان كارگران افغانستان " در داخل كشور را شاهد نبوده ايم و اميد واريم اين سازمان يك سازمان كاملا خارج كشوري نباشد.
در هر حال آنچه در اصل در اين سطور مورد نظر ما است، سنتريزم دير پاي " سمندري " و " اخگري " در موضعگيري هاي " سازمان كارگران افغانستان " در رابطه با خدمات فنا نا پذير مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري و تكامل آن به مرحله سوم يعني مرحله ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم است، چه " سمندر " در راس اين سازمان قرار داشته باشد و چه قرار نداشته باشد.
قبلا " ساوو "، " املا "ي سنتريست و " اخگر – كميته تدارك ..." سنتريست، مائوتسه را ماركسيست – لنينيست بزرگي مي دانستند كه نمي توانست صاحب انديشه باشد. اينك " سازمان كارگران افغانستان " ديگر نمي تواند در اين موقعيت ايدئولوژيكي قرار داشته باشد. اين سازمان " انديشه مائوتسه دون " را تا حد معيني مي پذيرد، ولي " مائوئيزم " را قبول ندارد و پذيرش آنرا يك انحراف و حتي يك انحراف رويزيونيستي مي داند.  
براي اينكه بحث فعلي ما مستند باشد، بهتر است تمام متن مقاله مختصري را كه تحت عنوان " ماويسم يا " انديشه ماوتسه دون " درينمورد در ويبلاگ " سازمان كارگران افغانستان " درج گرديده است، نقل نمائيم  

« ماویسم یا " اندیشه ماو تسه دون":
اصطلاح ماویسم ، نخست از سوی افراد و گروههای خارج از حیطه حزب کمونیست چین به کار گرفته شد. تحلیلگران غربی و رویزیونیست های " خط ماسکو" از مروجان جهانی این اصطلاح اند. انور خوجه و " خط تیرانا" با " نفی " اندیشه ماوتسه دون" از ماویسم به مثابه انحراف از مارکسیسم- لنینیسم یاد کردند. پیروان اندیشه ماوتسه دون ( مارکسیسم – لنینیسم اندیشه ماوتسه دون) تا زمانی که ماو زنده بود ، نه تنها از به کارگیری اصطلاح ماویسم عار داشتند ، بلکه آنرا برچسبی تافته  و بافته از روزن ذهن دشمنان کمونیسم میدانستند. آنان خود را مارکسیست – لنینیست ماوتسه دون اندیشه میخواندند.
" جنبش انقلابی انترناسیونالیستی" ( RIM )  برای نخستین بار به پیمانه وسیع ، دست به اشاعه اصطلاح ماویسم زد. این " جنبش" که خود را تالی خط مبارزاتی "ماو" میداند، ضمن جمع بندی های تیوریک ، با اتکا به مواردی که دستاورد های تیوریکی – پراتیکی ماو میداند ، در اهمیت آن موارد ، ابرام ورزیده ، و آن دستاورد ها را چنان مطلقیتی می بخشد که لازمه آنرا اطلاق اصطلاح ماویسم بر آنها اعلام میدارد. بدین گونه ، اصطلاح ماویسم ، از جایگاه برچسب ، به اطلاق گروهبندی هایی از " تالیان" خط سیاسی ماوتسه دون می رسد. با اینهمه ، هنوز بخش وسیعی از لایه های تالیان اندیشه های سیاسی- فلسفی ماو ، ابرام می ورزند تا کما فی السابق ، ماوتسه دون اندیشه خوانده شوند ، نه ماویست. این لایه ها ، اصطلاح " ماویسم " را بدعتی ساخته و پرداخته دشمنانشان دانسته و هنوز بوی تعریفی را که " خط ماسکو" از اطلاق " ماویسم"= رویزیونیسم چینی داشت ، در این اصطلاح مضمر میدانند.  حال باید دید که پیروان اندیشه سیاسی – فلسفی ماو ، ماویست اند یا مارکسیست – لنینیست اندیشه ماوتسه دون؟ دیدگاه سطحی نگر ، شاید حکم کند که ابرام در نامگذاری چی فرقی تواند کرد؟ اما سخن بدین ساده گی ها نیست. هریکی از این دو نامگذاری ، بار معنایی سیاسی- فلسفی خاصی را در بر دارد.
اهم اختلاف در آنست که مدعیان " ماویسم " ، داده هایی " ماویی" نظیر " جنگ ممتد خلق " را مطلقیتی همه قاره هایی بخشیده ، نیز پافشاری در خصوص مساله فلسفی " قانون تضاد" را دست آوردی در خور تعین فوق العاده می دانند. در مجموع ، بر آنند که تیوری و پراتیک داهیانه ماوتسه دون ، فصلی جهانشمول و مطلق ( یعنی طابق باالنعل جهت نسخ برداری) در سیر تکامل ایدیولوژی پرولتاریا گشوده است.آنان مدعی اند که با آغاز عصر ماویسم ، زمان مارکسیسم- لنینیسم به سر رسیده ، و اینک ، عصر مارکسیسم- لنینیسم- ماویسم است. برعکس ، حامیان اصطلاح مارکسیسم- لنینیسم اندیشه ماوتسه دون ، با آنکه در دفاع ، تبیین وتشخیص دست آوردهای تیوریکی- پراتیکی ماو قرار مصر اند، اما به گونه ارتدکس معتقد اند که:" لنینیسم ، مارکسیسم عصر امپریالیسم است ، ولهذا بدان ، مارکسیسم – لنینیسم گویند." از این دیدگاه ، اضافات و تکملات انقلابی ماوتسه دون ، غیر قابل انکار بوده ، و بنابر آن ، کاربردعملی اندیشه ماوتسه دون ، در کشور هاییی که شرایطی مشابه و یا نظیر چین عصر ماو را دارند ، به مثابه راهنمای عمل ، در دستور کار احزاب مارکسیست- لنینیست قرار دارد. بدین صورت ، آنان ، در کلیت خود را مارکسیست – لنینیست می خوانند ، و در تخصیص دقیق معتقدات خویش ، به خود مارکسیست – لنینیست ماوتسه دون اندیشه می گویند. از آنجایی که لنینیسم ، مارکسیسم عصر امپریالیسم است ، ( و این تعریفی است که نخستین بار بوسیله استالین فورموله شده است) ، بنا بر آن ، هرگاه مرحله تکاملی نوینی در ایدیالوژی پرولتاریا متصور باشد، به ناگزیر ، لازمه آن آغاز مرحله نوینی در تکامل سرمایه داری یعنی مرحله مابعد امپریالیسم ( یا شاید " ملایم تر: نیوامپریالیسم" که در هر صورت مرحله نوینی خواهد بود") تواند بود و بس. واقعیت عینی سرمایه امپریالیستی گواه آنست که هنوز با امپریالیسم سر و کار داریم. مادامیکه مرحله نوینی آغاز یابد ( یعنی اگر برخلاف استنتاج لنین ، پس از طی مرحله امپریالیسم، سرمایه داری هنوز باقی بماند) ، لنینیسم رد خواهد شد. رد لنینیسم ، قوام اندیشه گانی سراسر اندیشه چپ مارکسیست را فروخواهد ریخت. مارکسیسم – لنینیسم ، علم است، و ما که در دهه نخست قرن 21 قرار داریم ، با امپریالیسم سرو کار داریم . اگر بنیاد لنینیستی مارکسیسم رد شود ، از سویی مارکسیسمی در میانه نخواهد بود ( زیرا که لنینیسم ، مارکسیسم عصر امپریالیسم است) ، و چه رسد به اینکه " ایسمی " دیگر ( نظیر ماویسم)  بر اساس تیوری رد شده ( لنینیسم) قوام پذیرد. مدعیان مرحله نوین ( ماویسم) ، نمی توانند به نفی دیالکتیکی لنینیسم به سود مرحله تکاملی نوین ( ماویسم) دست یازند. لنینیسم ، تکامل دیالکتیکی مارکسیسم ، در شرایط سیطره سرمایه امپریالیستی میباشد. حال که هنوز با سیطره سرمایه امپریالیستی سر و کار داریم ( تحت یوغ اسارت آن به سر میبریم) و از آغاز مرحله تکاملی نوین ( مابعد امپریالیسم) هرگز خبری نیست ، پس چگونه میتوان به " ایسم" ی " نوین" ( مثلا " ماویسم" یا " تروتسکیسم") که جانشین لنینیسم شود، قایل شد؟ پیشنهاد " ایسم" نوین چیزی سوای سرخورده گی جمع بندی مغز های آشفته  و بی خبر از ( مارکسیسم عصر امپریالیسم) نیست. پس نتیجتا ، جدل تیوریک به سود مارکسیسم- لنینیسم اندیشه ماوتسه دون ، خاتمه می یابد. اما " اندیشه ماوتسه دون" را چگونه باید به بررسی گرفت؟ " اندیشه ماوتسه دون" ، آیینه دار تجربه مبارزه طولانی خلق چین ، تحت رهبری پرولتاریا و حزب پیشاهنگش در شرایط ماقبل پیروزی انقلاب ( 1949 ) ، سالهای دوره پیروزی انقلاب و تا سال 1976 میلادی میباشد. " اندیشه ماوتسه دون" جمع بندی تجربه انقلاب چین بوده ، و تنها در بستر مارکسیسم- لنینیسم میتواند معنی واقعی و پذیرفتنی داشته باشد. اصول بنیادین " اندیشه ماوتسه دون" ، رادیکالیسم انقلابی پرولتاریا را در کشور هایی که درآنها هنوز سرمایه داری به پخته گی نرسیده ، می نمایاند. مبارزه مسلحانه پرولتری ، اصلی است که این " اندیشه" به گونه درخشان ، به جنبش انقلابی پرولتری به ارمغان داده است. ( هرچند ، ماو خود این اصل را از نگره اصیل لنینی گرفته است ، اما در نگرش تعمیم دهنده ماو است که این اصل قوام اساسی خود را منعکس میکند.)
منادیان " ماویسم" ، چنان به مطلق سازی و کپی برداری ناسنجیده انقلاب چین دست میزنند که حتی ، در کشوری نظیر ایالات متحده امریکا ، نسخه های چینی ( چینی از دیدگاه سطح تکامل اجتماع چین در آستانه انقلاب 1949 ) تجویز میکنند. اینجا است که " ماویسم" به مثابه تجدید نظری در مارکسیسم – لنینیسم اندیشه ماوتسه دون ، جلوه گر میشود. از دیدگاه " سازمان کارگران افغانستان"، تجربه انقلاب چین ( که در " اندیشه ماوتسه دون " فورموله شده است ) گنج شایگانی است که پرولتاریای بین المللی ، میتواند در مسیر های مبارزاتی خویش از آن استفاده های سرشاری کند، بی آنکه پای مطلق سازی غیر علمی در میان باشد ، و بی آنکه از یاد ببریم که اصول اساسی انطباق این " اندیشه"در عمل ،  در کشور هایی که شرایطی نظیر چین 1949 را دارند ، یگانه راه خیلی ها ممکن جهت رسیدن پرولتاریا و متحدانش ( تحت رهبری پرولتاریا) به پیروزی است. اینست برداشت مارکسیستی از " اندیشه ماو تسه دون" ، اندیشه یی که گل سر سبد مبارزات انقلابی ملت های شرق ( ملت هایی که هنوز آماج استعمار و اقتصاد کمپرادور اند ) میباشد. در خاتمه ، نباید ناگفته گذاشت که حساب " اندیشه ماو تسه دون " از خط مشی حزب کمونیست چین  در سالیان پس از 1976 کاملا جدا است. " دنگیسم" و خط مشی سرمایه داری دولتی چین امروز ، از دشمنان قسم خورده " اندیشه ماوتسه دون"  و مارکسیسم- لنینیسم به شمار می روند. " اندیشه ماو تسه دون"  را به بررسی بگیریم ، از اساسات انقلابی آن ، نهایت استفاده خلاق به عمل آوریم ، بی آنکه از نظر دور داشته باشیم که تحلیل واقع بینانه ، سیاست خارجی چین در سالیان 1976-1972 را با دید انتقادی و متفاوت از سیاست خارجی چین طی سالیانی که " انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی " حدت داشت ارزیابی می کند. »

مسائل قابل بحث و دقت در مطالب نقل شده فوق را مي توان تحت عناوين جداگانه ذيل مورد دقت و ارزيابي قرار داد؟
1 – در مورد تئوري عصر:
2 – در مورد برد جهاني خدمات مائوتسه دون و حزب كمونيست چين و اصل عمده آن
3 – مائوئيزم يا انديشه مائوتسه دون؟:

1 – در مورد تئوري عصر:
همانطوري كه در سطور نقل شده فوق به درستي بيان گرديده، تئوري عصر براي نخستين بار توسط استالين فرموله شده است. مفهوم بسيار ساده و كاملا روشن اين مطلب آن است كه تئوري عصر توسط لنين فرموله نشده است، بلكه يك فرمولبندي استاليني است. اما عليرغم اين مطلب، اين تئوري بخاطر حيثيت عظيمي كه انقلاب شوروي و حزب لنيني در جنبش بين المللي كمونيستي داشت و يقينا كماكان دارد، آنچنان سايه سنگيني برين جنبش حاكم ساخت كه بقاياي آن سايه هنوز هم كج فهمي دگماتيستي و انجماد فكري در جنبش بين المللي را دامن مي زند.
قبل از هر چيزي بايد گفت كه بسياري ها معمولا تئوري عصر را بصورت درست درك نمي كنند. بطور مشخص " سازمان كارگران افغانستان " در مورد تئوري عصر ديد مغالطه گرانه اي دارد. براي هر چه بهتر روشن بودن بحث فعلي، لازم است مطلب بيان شده توسط استالين در كتاب " اصول لنينيزم " در مورد تئوري عصر را درينجا نقل نمائيم و بصورت دقيق مورد ارزيابي قرار دهيم: 

«  پس بالاخره لنينيزم چيست؟
لنينيزم ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريائيست. دقيق تر: لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا مي باشد. ماركس و انگلس در دوره ماقبل انقلاب ( منظور ما انقلاب پرولتاريائيست ) يعني زمانيكه امپرياليزم هنوز تكامل نيافته بود، در دوره ايكه پرولتر ها براي انقلاب آماده ميشدند، در زمانيكه انقلاب پرولتاريا هنوز عملا و مستقيما ناگزير نبود، وارد مرحله عمل شدند. اما لنين كه شاگرد ماركس و انگلس است، در زمان امپرياليزم تكامل يافته، و در دوره ايكه انقلاب پرولتاريا وسعت مي يافت، هنگاميكه ديگر انقلاب پرولتاريا در يك كشور پيروز گشته و دموكراسي بورژوازي را سرنگون كرده، عصر دموكراسي پرولتاريا و عصر شورا ها را آغاز نمود، وارد ميدان فعاليت شد. از اينجاست كه لنينيزم تكامل بعدي ماركسيزم شمرده مي شود. »
( مجموعه آثار منتخب استالين به زبان فارسي - راجع به اصول لنينيزم –  صفحه 18 و 19 )

اولين مغالطه:
" سازمان كارگران... " از " عصر امپرياليزم " حرف مي زند، در حاليكه استالين از " عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي " صحبت مي نمايد. اين مغالطه يك مغالطه كوچك نيست و از يك مفهوم انحرافي عميق و گسترده ايدئولوژيكي بر خوردار است. در تئوري استالين اصلا حرفي از " عصر امپرياليزم " به تنهايي در ميان نيست. او از عصري صحبت مي نمايد كه دو جزء دارد: يكي امپرياليزم و ديگري انقلاب پرولتاريايي. اگر كل مطلب نقل شده فوق از استالين را مورد دقت قرار دهيم، او بيشتر بر جزء دوم عصر يعني انقلاب پرولتاريايي تاكيد و تكيه مي نمايد تا بر جزء اول يعني امپرياليزم. در سطور نقل شده فوق، استالين هيچ حرفي از " عصر امپرياليزم " به تنهايي به ميان نياورده است، اما از آغاز " عصر دموكراسي پرولتاريا و عصر شورا ها " به تنهايي صحبت كرده است.
مفهوم ديدگاهي حذف " انقلاب پرولتاريايي " از تئوري عصر و صرفا آنرا " عصر امپرياليزم " به تصوير در آوردن چيست؟ اين ديدگاه فقط امپرياليزم و سيطره امپرياليزم را مي بيند و روي آن تاكيد دارد، اما در دستور كار بودن عملي و مستقيم انقلاب پرولتاريايي را ( آنطوري كه استالين مي ديد ) نمي بيند و روي آن تاكيد به عمل نمي آورد.
اين ديدگاه قادر نيست مفهوم امپرياليزم را نيز به درستي و بطور دقيق درك نمايد. در ديدگاه لنين، امپرياليزم سرمايه داري محتضر است و امپرياليزم آستانه انقلاب پرولتاريايي است. اما در درك مغالطه آميز " سازمان كارگران ... "، موقعيت امپرياليزم صرفا در « سیطره سرمایه امپریالیستی » و موقعيت پرولتاريا و خلق ها صرفا در « تحت یوغ اسارت سرمايه امپرياليستي به سر بردن » خلاصه مي گردد.
در درك استاليني: « لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا » است. اما در درك " سازمان كارگران... ": لنينيزم تئوري بيان سيطره سرمايه امپرياليستي و خصوصيات اين سرمايه است. كاملا روشن است كه لنينيزم هم تئوري انقلاب پرولتاريايي و ديكتاتوري پرولتاريا است و هم تئوري بيان خصوصيات سرمايه امپرياليستي و بيان سيطره جهاني اين سرمايه. اما تكيه استالين روي جنبه اول لنينيزم است و تكيه " سازمان كارگران ... " روي جنبه دوم لنينيزم.
آن طوري كه از فحواي كلام استالين، در مطلب نقل شده فوق از او، استنباط مي گردد، او عصر زمان ماركس و انگلس را نيز صرفا " عصر سرمايه داري رقابت آزاد " نمي داند، بلكه آن را " عصر سرمايه داري رقابت آزاد و عصر آماده شدن پرولتر ها براي انقلاب " مي داند.
گفته معروف ماركس را هيچگاه نبايد فراموش كرد:
« شناخت جهان مهم است، اما تغيير آن مهم تر است. »
اين گفته ماركس مبتني بر اين اصل دياليكتيكي است كه:
در تمامي اشيا و پديده ها، وحدت و همگوني نسبي و مشروط و مبارزه مطلق و غير مشروط است.

دو مين مغالطه:
استالين گفته است كه: « لنينيزم تكامل بعدي ماركسيزم شمرده مي شود. » درينجا مسئله بر سر تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله دوم تكامل است، يعني بر سر آنچه كه عملا به وقوع پيوسته بود. در درك لنيني، امپرياليزم آخرين مرحله تكامل سرمايه داري است.  با رسيدن سرمايه داري به مرحله امپرياليزم، اين نظام به احتضار مي افتد. به عبارت ديگر امپرياليزم آستانه انقلاب پرولتري است. اما هيچ اصلي در كمونيزم علمي وجود ندارد كه ماركسيزم - لنينيزم را آخرين مرحله تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري اعلام نمايد و حكم نمايد كه اين علم و ايدئولوژي به مرحله سوم تكامل نمي نمايد.
حتي عميق تر از اين امر، چنانچه مي دانيم، سرمايه داري آخرين شكل نظام استثمارگرانه، پس از نظام برده داري و فئودالي است و هنوز نظام استثمارگرانه ديگري كه پس از سرمايه داري فرا رسد، كشف نگرديده است. اما هيچ اصلي در كمونيزم علمي وجود ندارد كه صرفا ماركسيزم را آخرين مرحله تكامل علم و ايدئولوژي پرولتري اعلام نمايد و حكم نمايد كه اين علم و ايدئولوژي به مرحله بالا تر از ماركسيزم صرف تكامل نمي نمايد.
پيدايش لنينيزم به مثابه « تكامل بعدي ماركسيزم » يا مرحله دوم در تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري نشان داد كه براي تكامل اين علم و ايدئولوژي نيازي به پيدايش يك نظام استثمارگرانه جديد، غير از سرمايه داري، وجود ندارد و پيدايش تغييرات عميق و گسترده اقتصادي و سياسي در درون همين نظام نيز مي تواند پايه عيني تكامل آن به مرحله بالا تر را تامين نمايد.
همين سان پيدايش مرحله سوم در تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري نيازمند آن نيست كه حتما عصر كنوني به عصر ديگري تكامل يابد، بلكه بروز تحولات عميق و گسترده اقتصادي و سياسي در داخل همين عصر جاري نيز مي تواند پايه عيني تكامل آن را به مرحله بالاتر تامين نمايد.
اين مسئله فقط و فقط موقعي به درستي و روشني درك مي گردد كه ما عصر كنوني را بصورت من در آوردي " عصر امپرياليزم " ندانيم، بلكه " عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي " بدانيم، درست همان طوري كه استالين گفته است؛ و " لنينيزم " را نيز " نه به مثابه " ماركسيزم عصر امپرياليزم "  بلكه به مثابه " ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي " درك كنيم. بدينسان دو پايه عيني تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله سوم عبارت خواهند بود از:
1 -  پيدايش تحولات عميق و گسترده در نظام امپرياليستي
2 – پيدايش تحولات عميق و گسترده در انقلاب پرولتاريايي
ما اگر تعريف دقيق تر استالين از " لنينيزم " را مدنظر قرار دهيم، به روشني در مي يابيم كه بطور كلي كدام يكي از اين دو پايه عيني عمدگي دارد. استالين مي گويد:  
« لنينيزم ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريائيست. دقيق تر: لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا مي باشد. »
درينجا در واقع استالين دو تعريف از " لنينيزم " بدست مي دهد:
1 – تعريف دقيق: " لنينيزم ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي است "
2 – تعريف دقيق تر: « لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا مي باشد. »
سنتريزم " سازمان كارگران " صرفا يك جزء از تعريف دقيق استاليني از " لنينيزم " يعني امپرياليزم را مي بيند و به جزء دوم اصلا توجهي ندارد؛ اما در مورد تعريف دقيق تر استالين از " لنينيزم " آنچنان بي التفات است كه اصلا آن را نمي بيند. اين بي التفاتي و چشم بستن كامل، يك بي التفاتي و چشم بستن آگاهانه و عمدي است. ممكن نيست كه خط گذار يا خط گذاران " سازمان كارگران افغانستان " ده ها بار اثر استالين ( " اصول لنينيزم " ) را نخوانده باشند و با تعريف دقيق و همچنان تعريف دقيق تر استالين از " لنينيزم " بر نخورده باشند.
بطور خلاصه، با توجه به تعريف دقيق تر استالين از " لنينيزم "، مي توان گفت كه پيدايش تحولات عميق و گسترده در " انقلاب پرولتاريا " بطور كلي و پيدايش تحولات عميق و گسترده در " ديكتاتوري پرولتاريا " بطور اخص، عمدتا مي تواند پايه تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله سوم يعني مرحله " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " را فراهم نمايد. اصل عمده در مائوئيزم، تئوري " ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا " است كه بيان فشرده " انقلاب فرهنگي كبير پرولتاريايي " در چين يعني بيان فشرده تحولات عميق و گسترده در انقلاب پرولتاريا و در ديكتاتوري پرولتاريا است. در سطور بعدي مجددا به اين بحث برخواهيم گشت.
استننباط علمي درست از مسائلي كه تا حال گفتيم، مشعر بر خصلت عميق و گسترده تكامل يابندگي علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مراحل عالي تر و عالي تر تكامل است كه مي تواند – و بايد – همچنان به تكامل خود ادامه دهد و از مرحله " مائوئيزم " نيز فرا تر رود. بر عكس، استنباط ضد علمي و نادرست دگماتيستي، به جاي تكيه روي خصلت تكامل يابندگي كمونيزم علمي، پيدايش مرحله ماركسيزم – لنينيزم را به يك مرحله توقف و ايستايي آن مبدل مي نمايد، تكامل بعدي آن را نمي پذيرد و كل امر تكامل آن را بصورت نهايي يك امر خاتمه يافته و به سر انجام رسيده اعلام مي نمايد.
ضد علمي بودن چنين ديدگاهي آنچنان كاملا واضح و روشن است كه انسان را به ياد حكم محمد در آخرين گرد همآيي بزرگ پيروانش در حجةالوداع مي اندازد:
« امروز دين شما را تكميل كردم و دلايل خود را برشما تمام كردم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد. »  

  2 – در مورد برد جهاني خدمات مائوتسه دون و حزب كمونيست چين و اصل عمده آن:
اين بحث كه " انديشه مائوتسه دون " كلا يك بحث مربوط به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم قلمداد گردد، بنا به دلايل مختلف يك بحث من در آوردي كنوني " سازمان كارگران افغانستان " است. اين دلايل را بطور مختصر مورد دقت قرار مي دهيم:
الف - موضوع مشخصي كه بطور عمده باعث گرديد " سازمان جوانان مترقي " به مثابه يك سازمان مستقل از " حزب دموكراتيك خلق افغانستان " بر آمد نمايد و مبارزه عليه حزب مذكور را به مثابه يكي از عرصه هاي مبارزاتي مهم خود تعيين نمايد و بطور مشخص خود را " ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه " - و نه صرفا " ماركسيست – لنينيست " - بداند، يك موضوع صرفا مربوط به چين و كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم نبود، بلكه يك موضوع مربوط به كل جنبش بين المللي كمونيستي و پرولتارياي جهاني بود. اين موضوع، مبارزه جهاني اي بود كه حزب كمونيست چين تحت رهبري مائوتسه دون عليه رويزيونيزم و سوسيال امپرياليزم شوروي براه انداخت و به پيش برد. به همين دليل، در استنباط " سازمان چوانان مترقي " از " انديشه مائوتسه دون "، اين انديشه، مشخص كننده تعلق به جريان بين المللي ضد رويزيونيزم و ضد سوسيال امپرياليزم شوروي بود، جرياني كه صرفا مربوط و متعلق به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم نبود بلكه هم كشور هاي امپرياليستي و هم كشور هاي تحت امپرياليزم را در بر مي گرفت. به همين دليل، فقط زماني كه در نشست عمومي دوم " سازمان جوانان مترقي " مواضع ضد رويزيونيستي و ضد سوسيال امپرياليستي حزب كمونيست چين رسما تائيد و تثبيت گرديد، در برنامه اين سازمان، صفت " نوين " بر انقلاب دموكراتيك، كه در نشست عمومي اول سازمان مذكور در برنامه اش گنجانده شده بود، علاوه گرديد. بطور خلاصه، اين موضع كه " انديشه مائوتسه دون " يك انديشه جهاني است و نه صرفا انديشه اي مربوط به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم، يك موضع پذيرفته شده عام در ميان چپ شعله يي بود.
در سال هاي اوج مبارزات جريان شعله جاويد، حتي سنتريست هايي مثل " سمندر " جرئت نمي كردند بطور واضح و روشن مواضع ضد مائوئيستي خود را آشكار سازند. او در همان زماني كه در چوكات " املا "ي سنتريست، به قول خودش سياه روي سفيد مي نوشت و مواضع سنتريستي خود را در قبال مائوتسه دون بطور واضح و روشن بيان مي كرد، معترف بود كه در زمان فعاليت هاي جريان شعله جاويد در دهه چهل جرئت نداشت عليه مائوتسه دون چيزي بگويد و بنويسد. او حتي معترف بود كه ديگران را نيز از چنين كاري منع مي كرد. مثلا حكايت مي كرد كه: « روزي يكي از رفقايش كه از ستايش هاي مائو توسط شعله يي ها به تنگ آمده بود، اعتراض گونه داد زد كه: « اينها از مائو خدا ساخته اند. » و من فورا برايش گفتم كه: خاموش باش و درينمورد حرف نزن. هنوز وقت اين حرف ها نرسيده است. » منظور او اين بود كه آن وقت به دليل ايستادگي قاطع " منسوبين " سازمان جوانان مترقي " و حتي منسوبين " جريان شعله جاويد " روي انديشه مائوتسه دون ، سخن گفتن عليه مائوتسه دون پيش از وقت بود، ولي اكنون ( زمان جرقه نويسي املا ) وقت چنين حرف هايي رسيده است.
ب: سننريزم " ساوو "، " اخگر- كميته تدارك " و " املا " در مورد ماركسيست – لنينبست كبير خواندن مائوتسه دون
ولي صاحب انديشه ندانستن وي، مبتني برين نبود كه " انديشه مائوتسه دون " صرفا تطبيق ماركسيزم – لنينيزم در شرايط مشخص انقلاب چين و حد اكثر در شرايط مشخص انقلاب كشورهاي تحت سلطه امپرياليزم است. اگر چنين مي بود، آنها اصولا مشكلي در پذيرفتن " انديشه مائوتسه دون " نداشتند. آنها انديشه مائوتسه دون را به مثابه يك انديشه جهاني رد مي كردند و اين حقيقت را كه خدمات مائوتسه دون نمايانگر تكامل ماركسيزم – لنينيزم به مرحله عالي تر است، مورد انكار قرار مي دادند.
ج: اين درست است كه حزب كمونيست چين، بنا به دلايل مختلف و نه صرفا در مخالفت عليه به اصطلاح برچسپ هاي رويزيونيست هاي خط ماسكو و امپرياليست هاي غربي در مورد " مائوئيزم "، خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را " انديشه مائوتسه دون " ناميد و نه " مائوئيزم ". اما حزب كمونيست چين هيچگاهي " انديشه مائوتسه دون " را صرفا تطبيق " ماركسيزم – لنينيزم " در شرايط مشخص انقلاب چين و يا كلا شرايط مشخص انقلاب كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم ندانسته است. در گزارش سياسي كميته مركزي حزب كمونيست چين به نهمين كنگره سراسري حزب بطور بسيار صريح و روشن قيد گرديده و گفته شده است كه:

« انديشه مائوتسه دون نمايانگر تكامل ماركسيزم – لنينيزم در عرصه هاي مختلف فلسفي، اقتصادي، سياسي و تئوريكي و پراتيكي به مرحله عالي تر است. »

كنگره نهم حزب كمونيست چين، كنگره اي بود كه " انديشه مائوتسه دون " را رسما در اساسنامه حزب وارد كرد و " ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون " را به مثابه ايدئولوژي حزب پذيرفت.
البته گزارش سياسي كميته مركزي حزب كمونيست چين به نهمين كنگره آن حزب، " انديشه مائوتسه دون " را به تئوري عصر ربط مي دهد و آن را " ماركسيزم – لنينيزم عصر زوال امپرياليزم و اعتلاي جهاني انقلاب پرولتري " مي خواند. اين چيزي است كه در برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، « زايده لين پيائوئيستي » خوانده شده است و گفته شده است كه اين زايده در كنگره دهم حزب كمونيست چين دور انداخته شد و بدين طريق شفافيت " انديشه مائوتسه دون " بيشتر از پيش تثبيت گرديد.
منظور از بيان اين مطلب مكث روي تئوري انحرافي " عصر زوال امپرياليزم و اعتلاي جهاني انقلاب پرولتري " نيست، بلكه اين است كه كنگره نهم حزب كمونيست چين، " انديشه مائوتسه دون " و نه " مائوئيزم " را، ماركسيزم – لنينيزم عصر پس از عصر " امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي " دانسته بود.
سابقا سنتريزم " ساوو "، " اخگر – كميته تدارك " و " املا " روي همين موضوع تاكيد داشت و بيان مي كرد كه بر مبناي اينكه عصر پس از عصر " امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي " در كار نيست، مائوتسه دون نمي تواند صاحب انديشه باشد. دليل اينكه " سازمان كارگران افغانستان " در مورد يادداشت هاي سابقه ساوويي – املايي، خود را بي خبر جلوه مي دهد، دقيقا براي ما معلوم نيست، ولي در هر حال اينگونه " تجاهل عارفانه " به سختي قابل نكوهش است. اينگونه " تجاهلات عارفانه " صرفا مي تواند زمينه براي موضعگيري هاي بي پايه، غير سازنده و گمراه كننده اي به وجود بياورد كه در نهايت صرفا مي تواند به دگمارويزيونيزم آشكار بينجامد.
درينجا بهتر است در مورد خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري بطور مشخص مكث نمائيم:
اين خدمات نه تنها صرفا مربوط به كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم نيست، بلكه به هر دو نوع از كشور هاي موجود در داخل نظام امپرياليستي ( كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم ) نيز محدود نمي گردد، بلكه علاوه از آنها، كشور هاي سوسياليستي را نيز در بر مي گيرد. حتي گذشته از اين، خدمات مائوتسه دون صرفا به سه نوع كشور ممكن الوجود در روي سياره ما و بطور عام تر صرفا به ماترياليزم تاريخي محدود و منحصر نمي گردد، بلكه موضوعات مربوط به جهان بيني عام يعني ماترياليزم دياليكتيك را نيز در بر مي گيرد.
موضوعات برجسته درينمورد را مختصرا مرور مي كنيم:

- خدمات فلسفي مائوتسه دون، مثلا تاكيد روي قانون تضاد به مثابه يگانه قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي و طرح تضاد عمده به مثابه تضاد رهبري كننده تكامل يك پديده در هر مرحله از تكامل تضاد اساسي آن، خدمات مربوط به جهان بيني عام بوده و برد فرا تر از ماترياليزم تاريخي و مسائل صرفا بشري دارد.
- تئوري " ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا " و شكل پراتيكي مشخص آن يعتي انقلاب فرهنگي پرولتاريايي و خدمات مائوتسه دون و حزب كمونيست تحت رهبري مائوتسه دون در عرصه اقتصاد سياسي سوسياليستي، خدمات مربوط به كشور هاي سوسياليستي را در بر مي گيرد.
- مبارزات تعيين كننده تاريخي تحت رهبري مائوتسه دون عليه رويزيونيزم مدرن شوروي، خدمت عظيمي بود به كل جنبش كمونيستي بين المللي در هر سه نوع از كشور ها ( كشور هاي سوسياليستي، كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم ). 
همچنان فرمولبندي مشي توده يي و تاكيد روي ضرورت سه سلاح ( حزب كمونيست، جبهه متحد و ارتش انقلابي ) براي برپايي و پيشبرد انقلاب، خدماتي اند مربوط به هر سه نوع از كشور هاي موجود و ممكن الوجود در عصر كنوني.
- بدنه قدرتمند، غني و مبسوط تئوري هاي نظامي مائوتسه دون صرفا مسائل نظامي انقلابي مربوط به كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم را در بر نمي گيرد. در اثر پيدايش اين بدنه تئوريك، جنبش كمونيستي بين المللي براي اولين بار از يك دكترين نظامي انقلابي مدون و منسجم برخوردار گرديد كه داراي اصول عام براي كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم و كشور هاي امپرياليستي و حتي كشور هاي سوسياليستي است. همين اصول عام است كه در كشوري مثل ايالات متحده امريكا نيز كار برد دارد. اما تطبيق مو به موي شكل جنگي اي كه در جريان انقلاب چين پيش برده شد. نه تنها در كشور هاي امپرياليستي بلكه در كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم نيز ممكن و ميسر و مقدم برآن اصولي و درست نيست.
- عليرغم اينكه انقلاب دموكراتيك نوين يك انقلاب مربوط به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم است، اما از يك جنبه بين المللي قدرتمند عام نيز برخوردار است و آن اينكه در عصر ما ديگر عمر انقلاب دموكراتيك طراز كهن يعني انقلاب دموكراتيك تحت رهبري بورژوازي در جهان بسر رسيده است. تئوري و پراتيك انقلاب دموكراتيك نوين اعلام كننده اين موضوع است كه در عصر ما انقلاب پرولتاريايي نه تنها كشور هاي امپرياليستي بلكه كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم را نيز در مي نوردد. انقلاب دموكراتيك نوين شكلي از انقلاب پرولتاريايي است كه ديكتاتوري دموكراتيك خلق يعني شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا را به وجود مي آورد و گذر سريع به انقلاب سوسياليستي را ممكن و ميسر مي سازد.
بر خلاف طرح و نظر " سازمان كارگران افغانستان "، اصل محوري در " مائوئيزم " و حتي در " انديشه مائوتسه دون"، جنگ خلق نيست؛ بلكه تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا است. درينمورد بيانيه " جنبش انقلابي انترناسيوناليستي " و همچنان برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان آنچنان صريح و روشن است كه با در نظر داشت آن، ادعاي " سازمان كارگران افغانستان " واقعا يك ادعاي قابل تعجب است. در برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان گفته شده است:

« بيانيه [ جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ], مهم ترين اصل " انديشه مائوتسه دون " يعني " تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا " را محك تشخيص ماركسيزم از رويزيونيزم دانسته و بيان نمود :
« فقط كسي ماركسيست است كه نه فقط قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقاء دهد , بلكه موجوديت عيني طبقات , تضاد هاي انتاگونيستي طبقاتي و ادامه مبارزه طبقاتي تحت ديكتاتوري پرولتاريا در سراسر دوره سوسياليزم تا كمونيزم را قبول ميكند . »

برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، همين موضوع را در جاي ديگري از متن خود بصورت نسبتا مفصل تر بيان نموده و مي نويسد:

« مائوتسه دون تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي را تكامل داده و تداوم مبارزه طبقاتي را در سراسر دوران ساختمان سوسياليزم تا رسيدن به كمونيزم روشن نمود . وي با توجه به تجربه تلخ احياي مجدد سرمايه داري در شوروي به اين نتيجه رسيد كه مبارزه ميان پرولتاريا و بورژوازي در طول دوران سوسياليزم تا رسيدن به كمونيزم مبارزه اي است بسيار پيچيده و طولاني . وي راه مبارزه براي جلوگيري از احياي مجدد سرمايه داري در جامعه سوسياليستي را فرموله كرده و انقلاب فرهنگي عظيم پرولتاريايي را در چين رهبري نمود . به اين صورت مائو تسه دون با تدوين تيوري " ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا " بزرگترين خدمت به علم انقلاب پرولتارياي بين المللي را ارائه نموده و تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي در ماركسيزم را كه جوهر سوسياليزم علمي ميباشد، به مرحله كاملاً نويني ارتقا و تكامل بخشيد .
اينك يكبار ديگر تاُكيد بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي را درين مورد ياد آور مي شويم :
« لنين گفت : « فقط كسي ماركسيست است كه قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقا دهد . »  در پرتو دروس و پيشرفت هاي گرانبهاي حاصله از طريق انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي تحت رهبري مائوتسه دون معياريكه لنين ارائه كرده بود عميقتر شده است . اينك ميتوان گفت : فقط كسي ماركسيست است كه نه فقط قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقا دهد، بلكه موجوديت عيني طبقات، تضاد هاي انتاگونيستي طبقاتي و ادامه مبارزه انقلابي تحت ديكتاتوري پرولتاريا در سراسر دوره سوسياليزم تا كمونيزم را قبول مي كند. همانگونه كه مائوتسه دون با قدرت بيان داشت : « نا روشني در مورد اين مسئله به رويزيونيزم مي انجامد . »

3 – مائوئيزم يا انديشه مائوتسه دون؟:
" جنبش انقلابي انترناسيوناليستي " در بيانيه اش كه در كنفرانس بين المللي سازمان ها و احزاب ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه در سال 1984 به تصويب رسيد، براي بيان ايدئولوژي پرولتاريايي، عبارت " ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون " را بكار برد و نه " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " را . در موقع تدوير آن كنفرانس، صرفا حزب كمونيست پيرو خود را ماركسيست – لنينيست – مائوئيست مي دانست، ولي تمامي مشمولين ديگر كنفرانس و " جنبش انقلابي انترناسيوناليستي " خود را ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه مي دانستند.
حتي حزب كمونيست انقلابي امريكا در سندي كه قبل از تدوير كنفرانس بين المللي سال 1984 منتشر ساخته بود، نه تنها روي درستي عبارت " انديشه مائوتسه دون " تاكيد كرده بود، بلكه بكار برد عبارت " مائوئيزم " توسط حزب كمونيست پيرو را ناشي از گرايش لين پياويستي و مرتبط به تئوري " عصر زوال امپرياليزم " دانسته و به مثابه يك انحراف ايدئولوژيك نشاني كرده بود. اما همين حزب در چهارمين پولينوم كميته مركزي اش در سال 1988، سندي را به تصويب رساند كه براي بيان ايدئولوژي پرولتاريايي، عبارت " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " را بجاي عبارت " ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون " بكار برده و به توضيح در مورد خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري و سه جزء " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " دست زد.
" سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان " سومين تشكيلات كمونيستي در جنبش كمونيستي بين المللي بود كه " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " را در سند برنامه يي اش، يعني " اعلام مواضع سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان "، كه در سال 1990 منتشر گرديد، پذيرفت. " سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان " پس از انتشار اعلام مواضع اش به عضويت " جنبش انقلابي انترناسيوناليستي " در آمد.
مدت زمان اندكي پس از انتشار " اعلام مواضع سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان "، اتحاديه كمونيست هاي ايران ( سربداران ) نيز بنا به فيصله پولينوم كميته مركزي اش، از طريق انتشار يك سند توضيحي در مورد " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " ، پذيرش " مائوئيزم " را اعلام و بيان نمود.
پس از آن، سائر اعضاي " جنبش انقلابي انترناسيوناليستي " يكي پس از ديگري " مائوئيزم " را مورد پذيرش قرار داده و بعضا به انتشار سندي درينمورد دست زدند. در نتيجه، " جنبش انقلابي انترناسيوناليستي "، 9 سال پس از تاسيس خود، توانست سند " زنده باد ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " را در نشست عمومي سال 1993 به تصويب رسانده و انتشار دهد.
با وجود اين، در همين نشست عمومي سال 1993، " حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) "، از پذيرش " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " اباورزيد، كماكان روي " انديشه مائوتسه دون " اصرار كرد و عليه سند " زنده ياد ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " راي منفي داد. متن اسناد ارائه شده اين حزب در نشست عمومي مذكور درينمورد، اساسا نسخه نيپالي همان نظرات سنتريستي " املا " بطور كلي و نظرات سنتريستي " سمندر " در نشريه " جرقه " بطور خاص بود. البته حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) طبق استدلالات بيان شده در آن اسنادش، بر مبناي تئوري عصر،" مائوئيزم " را رد مي كرد و روي " انديشه مائوتسه دون " اصرار داشت، دقيقا شبيه به همين جمعبندي ايكه امروز " سازمان كارگران افغانستلان " در مورد تئوري عصر و در مورد خدمات مائوتسه دون، به عمل مي آورد. اما " املا "ي سنتريست، طبق عين استدلالات، صاحب انديشه بودن مائوتسه دون را نمي پذيرفت و او را صرفا " ماركسيست – لنينيست " كبير مي خواند. حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) " در سال هاي بعد، به دليل مخالفت عليه جنگ پيشرونده خلق در نيپال، از " جنبش انقلابي انترنماسيوناليستي " اخراج گرديد.
كاملا روشن و واضح است كه منظور بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي از " انديشه مائوتسه دون " به هيچوجه اين نبود كه ارزش جهاني خدمات فناناپذير مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را انكار نمايد و اين خدمات را صرفا در سطح كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم ارزشگذاري كند.
قبل بران و به طريق اولي، منظور نهمين كنگره سرتاسري حزب كمونيست چين از " انديشه مائوتسه دون " نيز محدود ساختن ارزش خدمات مائوتسه دون به كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم نبود. در آن موقع چين يك كشور سوسياليستي بود و حزب كمونيست چين نيز حزب رهبري كننده يك دولت سوسياليستي. بطور مشخص، مسئله محوري كنگره مذكور، جمعبندي از انقلاب فرهنگي عظيم پرولتاريايي جاري در چين، يعني يك امر مربوط به يك كشور سوسياليستي، بود و نه يك امر مربوط يه يك كشور نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم.       
اما عليرغم اين مسايل، هم كنگره نهم حزب كمونيست چين در سال 1969 و هم كنفرانس موسس جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در سال 1984، خدمات فناناپذير مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را بصورت " انديشه مائوتسه دون " فرمولبندي كردند و نه بصورت " مائوئيزم ". اين فرمولبندي دچار يك تناقض بود. از يكطرف گفته مي شد كه مائوتسه دون، ماركسيزم – لنينيزم را در سطح جهاني تكامل داده است، ولي از طرف ديگر اين تكامل همانند " لنينيزم " بصورت " مائوئيزم " بيان نمي گرديد و بصورت " انديشه مائوتيه دون " بيان مي شد. ناگفته پيدا است كه اين فرمولبندي خواهي نخواهي نشانه اي از كم اهميت تلقي كردن خدمات مائوتسه دون نسبت به خدمات لنين را در بر داشت. آنچه نشست عمومي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در سال 1993 مبني بر تبديل فرمولبندي " ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون " به " ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم " انجام داد، حل درست و اصولي تناقض فوق الذكر بود. " مائوئيزم " اهميت و ارزش جهاني خدمات مائوتسه دون در تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله سوم را نسبت به " انديشه مائوتسه دون " بصورت درست تر و دقيق تر بيان مي نمايد و از اين لحاظ از كيفيت برتري برخوردار است.
" سازمان كارگران افغانستان " به درستي مي گويد كه حساب رويزيونيست هاي حاكم بر حزب و دولت كنوني چين از حساب مائوتسه دون جدا است. اين رويزيونيست ها و دنباله روان رويزيونيست شان در سائر كشور ها، مثلا " سازمان رهايي ... " در افغانستان، را كه " ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون " را روكش رويزيونيزم شان ساخته اند، نمي توان – و نبايد – بخشي از جنبش مائوئيستي يا جنبش مائوتسه دون انديشه دانست.
اما در مورد سازمان ها و احزاب باور مند به خدمات فناناپذير مائوتسه دون، به شمول سازمان ها و احزاب بيرون از جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، بايد گفت كه اكثريت آنها " مائوئيزم " را پذيرفته اند و خود را " مائوئيست " مي دانند. مثلا حزب كمونيست ( مائوئيست ) هند و حزب كمونيست فليپين، كه جنگ خلق در هند و نيپال را پيش مي برند، و همچنان حزب كمونيست انقلابي كانادا. عده بسيار كمي از سازمان ها و احزاب در سطح جهاني موجود اند كه در عين موضعگيري عليه رويزيونيست هاي حاكم بر چين كنوني، كماكان از " انديشه مائوتسه دون " صحبت نمايند و نه " مائوئيزم ". در ميان اين عده نيز كمتر سازمان و حزبي موجود است كه " مائوئيزم " را بدعتگذاري غير اصولي و انحرافي بداند.
آنچه " سازمان كارگران افغانستان " درينمورد مي گويد، در اصل ادعاي خودش و ادعاي سازمان ها و احزاب سنتريستي مثل خودش است كه اساسا " انديشه مائوتسه دون " را نيز قبول ندارند. اينچنين سنتريزمي خواهي نخواهي عرصه هاي گوناگون مبارزاتي " سازمان كارگران افغانستان " را به درجات مختلف و بصورت منفي متاثر مي سازد. در ادامه بحث با اين سازمان سعي خواهيم كرد سائر جنبه هاي منفي خط ايدئولوژيك – سياسي اش را نيز به ارزيابي بگيريم.
  

 

نشست تپه پاريس، يك شكست پرولتاريا

" نشست تپه پاريس، يك پيروزي پرولتاريا " ، كه ترجمه دري آن ضميمه اين سطور نشر مي گردد، سند فيصله شده در يك مجمع حزبي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده ) نيست، بلكه نوشته اي است كه توسط يكي از اعضاي دفتر سياسي كميته مركزي آن حزب، به رشته تحرير در آمده و براي ما ارسال شده است. ما اين نوشته را پس از يك تاخير چند هفته يي از زمان تحرير آن گرفتيم و چون انتظار داشتيم كه سند رسمي فيصله شده در جلسه تپه پاريس نيز براي ما ارسال خواهد شد، موضعگيري در مورد جلسه مذكور را به تاخير انداختيم. اما متاسفانه عليرغم گذشت چند ماه از زمان تدوير جلسه مذكور، هيچگونه فيصله نامه و يا قطعنامه اي از آن جلسه را دريافت نكرده ايم.
بنابرين، تا هم اكنون صرفا نوشته شخصي " بسنته " در مورد نشست تپه پاريس كميته مركزي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده ) را در اختيار داريم و ناگزيريم موضعگيري مان در مورد نشست تپه پاريس را با توجه به متن همين سند دست داشته عيار سازيم.
درينجا لزومي ندارد سند مورد بحث را كلمه به كلمه و جمله به جمله مورد دقت و ارزيابي قرار دهيم، بلكه لازم است به دو مسئله محوري ايديولوژيك – سياسي آن توجه نماييم. اين دو مسئله عبارت است از:
1 – مناسبات ميان خط حزب و وحدت تشكيلاتي حزب.
2 – مناسبات ميان تاكتيك ها و استراتژي.

مسئله اول:
سند، خط حزب و وحدت تشكيلاتي حزب را به عنوان دو مسئله جداگانه مستقل در نظر مي گيرد. اين ديدگاه به شدت غير اصولي و نادرست است. خط حزب يك كليت بهم پيوسته ايديولوژيك – سياسي است و اصول و ضوابط تشكيلاتي حزبي، كه در آئين نامه حزبي فرمولبندي مي گردد، يك بخش مهم و تفكيك ناپذير اين كليت بهم پيوسته ايديولوژيك – سياسي است. بطور كلي خط ايديولوژيك – سياسي كمونيستي بدون حزبيت بي مفهوم است. به همين سبب است كه اساسنامه حزبي هم برنامه عمومي را در بر دارد و هم آيين نامه تشكيلاتي را و پذيرش اين هر دو بصورت توام مهم ترين شرط عضويت يك فرد به حزب شمرده مي شود. 
هر انحراف ايديولوژيك – سياسي ناگزير جنبه يا جنبه هاي تشكيلاتي خود را نيز دارد و نمي تواند نداشته باشد. مثلا انصراف حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) از جنگ خلق و در پيش گرفتن راه گذار مسالمت آميز از نظام شاهي به " جمهوري دموكراتيك " ( نظام فيودال – بورژوا كمپرادور شكلا جمهوري شده ) و سپس گذار مسالمت آميز از " جمهوري دموكراتيك " به " جمهوري دموكراتيك خلق " ( انقلاب دموكراتيك نوين )، از همان ابتداي شكل گرفتن آشكار اين مسير رويزيونيستي، در قالب تشكيلاتي انحرافي وحدت مجدد با باتراي، اين خط گذار اصلي راه گذار مسالت آميز مذكور، خود را نشان داد. اين قالب انحرافي تشكيلاتي بعدا با وحدت تشكيلاتي با حزب كمونيست نيپال ( مشعل )، يا بهتر است گقته شود بقاياي آن، كه در طول دوران جنگ خلق عليه حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) و جنگ خلق تخريبكاري كرده بود و به همين دليل از " جنبش انقلابي انترناسيونالستي " اخراج گرديده بود، بيشتر از پيش استحكام و گسترش يافت.
نتيجه تشكيلاتي نشست تپه پاريس، حفظ وحدت تشكيلاتي ميان جناح هاي پاراچاندا، باتراي و بقاياي مشعل بود. در نتيجه اين نشست كه موقعيت رهبري پاراچاندا در راس كميته مركزي و دفتر سياسي كميته مركزي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده )، با تركيب تشكيلاتي كنوني، يكبار ديگر مثل دفعات قبل تثبيت گرديد، از لحاظ ايديولوژيك – سياسي، خط گذار مسالمت آميز از نظام فيودال – بورژوا كمپرادور به نظام دموكراتيك نوين كماكان بر حزب مذكور حاكم باقي ماند و بر مبناي حاكميت همين خط، " تاكتيك " جمهوري فيدرال خلق، به مثابه گام ديگري از مسير گذار مسالمت آميز به جمهوري دموكراتيك خلق، مورد تصويب نشست قرار گرفت.
در نيپال بطور عام، باتراي را به عنوان " مغز متفكر " كنوني حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) – فعلا حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده ) – مي شناسند. اين شناخت، يك پايه روشن پراتيكي و يك چوكات واضح تئوريكي دارد. اين باتراي بود كه در اوج پيشرفت هاي جنگ خلق در نيپال، كه حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) ادعا مي كرد به مرحله تعرض استراتژيك رسيده است، " تئوري دولت نوين " خود را مطرح نمود. در اين تئوري، دولت نوين به مثابه يك ساختار دولتي پارلمانتاريستي چند حزبي به تصوير كشيده شده بود؛ دولتي كه گويا دستيابي به آن و تكامل آن از طريق مسالمت اميز و نه جنگي ممكن و ميسر است. هم زمان با اين طرح سياسي، باتراي طرح تشكيلاتي خود مبني بر تقسيم قدرت تشكيلاتي ميان رهبران عالي حزب را نيز مطرح كرد و خواهان تضعيف رهبريت متمركز پاراچاندا در حزب گرديد. او با اين طرح در واقع خواهان موقعيت قدرتمند تر تشكيلاتي براي خط خود در راس رهبري حزب گرديده بود. در آن موقع اكثريت قريب به اتفاق رهبري و صفوف حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) عليه طرح باتراي عكس العمل منفي نشان دادند. او به شدت منفرد گرديد و حتي بصورت باالقوه در وضعيت تصفيه فزيكي قرار گرفت. در اين موقع گرچه باتراي رسما از حزب اخراج نگرديد، اما عملا به گوشه اي افتاده بود و خود مي خواست به هند برود.
حزب بدون توجه به طرح باتراي و به بيان ديگر با رد آن، نه تنها به جنگ ادامه داد، بلكه حملات نظامي در چوكات به اصطلاح " تعرض استراتژيك " براي سرنگوني دولت شاهي نيپال را تشديد نمود. اما واقعيت اين بود كه جنگ خلق در نيپال اصلا به مرحله تعرض استراتژيك نرسيده بود، بلكه در مرحله تعادل استراتژيك قرار داشت. اصولا با توجه به كل اوضاع جهاني، اوضاع منطقه و اوضاع خود نيپال، جنگ خلق نمي توانست، و نتوانسته بود، در آن وقت به مرحله تعرض استراتژيك برسد. حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) صرفا بخاطر خارج شدن 80% مناطق روستايي كشور از كنترل دولت شاهي نيپال به اين تصور نادرست افتاده بود كه گويا جنگ خلق در نيپال به مرحله تعرض استراتژيك رسيده است.
نه تنها جنگ خلق بلكه تمامي انواع و اشكال جنگ چريكي، صرفا با خارج كردن اكثريت مناطق روستايي كشور از كنترل نيروهاي نظامي حاكم، نمي تواند به مرحله تعرض استراتژيك برسد. به عنوان يك مقايسه اجمالي مي توان گفت كه اينچنين موقعيتي در طول دوران موجوديت قواي اشغالگر سوسيال امپرياليستي در افغانستان نيز وجود داشت. درين دوره صرفا شهر هاي كشور و مناطق كمي از روستاهاي آن در كنترل نيروهاي اشغالگر و پوشالي بود و بيشتر از 80% مناطق روستايي كشور تحت كنترل نيروهاي مقاومت قرار داشت، اما جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در طول اين دوره حتي از مرحله دفاع استراتژيك فراتر نرفت و نتوانست به مرحله تعادل استراتژيك برسد.
جنگ، پس از خروج قواي " شوروي " از افغانستان به مرحله تعادل استراتژيك رسيد. اما در همين مرحله، جنرالان  پاكستاني و رهبران جهادي مستقر در پشاور، عجولانه نقشه دست زدن به حملات استراتژيك نابود كننده عليه رژيم نجيب را رويدست گرفتند و به عنوان اولين گام اين نقشه، جنگ جلال آباد را طراحي كرده و براه انداختند. جنگ جلال آباد به سختي شكست خورد و نتايج آن براي حمله كنندگان فاجعه بار بود. از آن پس، روند پيوستن فرماندهان جهادي به پروسه مصالحه ملي براه افتاده توسط رژيم نجيب به شدت قوت يافت و اكثريت فرماندهان جهادي، در سطوح مختلف، به سوي اين طرح كشيده شدند. اگر فروپاشي ناگهاني و سريع شوروي سوسيال امپرياليستي اتفاق نمي افتاد و روند پيوستن فرماندهان جهادي به سوي " مشي مصالحه ملي " نجيب ادامه مي يافت، اين احتمال قويا وجود داشت كه اين مشي در نهايت به نفع رژيم باز مانده از دوران اشغال سوسيال امپرياليستي تمام شود.
در واقع پس از فروپاشي شوروي سوسيال امپرياليستي بود كه جنگ به نفع نيروهاي جنگي مخالف رژيم نجيب، به مرحله تعرض استراتژيك رسيد و زمان راه اندازي تهاجم استراتژيك نظامي براي تصرف شهر كابل توسط آنها فرا رسيد و اجرا گرديد.
چنانچه جنگ خلق و مراحل مختلف تكامل آن را بطور مشخص مورد دقت قرار دهيم، بايد بگوييم كه، اساس داخلي رسيدن جنگ خلق به مرحله تعرض استراتژيك شامل دو عنصر است:
1 – قرار گرفتن قدرت ارتجاعي در سراشيب فروپاشي كلي و بطور محوري قرار گرفتن عنصر عمده آن يعني نيروهاي مسلح در سراشيب فروپاشي كلي. صرفا شكست هاي سياسي و نظامي قدرت ارتجاعي، ولو اينكه اين شكست ها وسيع و بزرگ نيز باشد، نمي تواند قدرت انقلابي را در موقعيت تعرض استراتژيك قرار دهد.
2 – رسيدن قدرت انقلابي به آنچنان سطحي از اعتلا و توانمندي سياسي، بطور محوري اعتلا و توانمندي نظامي، كه بر اساس آن بتواند به تعرض استراتژيك همه جانبه و پيروزمندانه دست زند.
اما شرط خارجي رسيدن جنگ خلق به مرحله تعرض استراتژيك نيز مهم است. اين شرط نيز شامل دو عنصر است:
1 - قرار گرفتن مدافعين امپرياليستي و ارتجاعي خارجي قدرت كهن در آنچنان موقعيت كلي كه يا نتوانند قدرت ارتجاعي را كمك خارجي موثر برسانند و يا كمك هاي آنها ديگر موثريت خود را براي قدرت ارتجاعي رو به سقوط و فروپاشي از دست بدهد.
2 – موجوديت حمايت سياسي مناسب و گسترده بين المللي از قدرت انقلابي در حال اعتلا. در شرايط كنوني جهاني كه اردوگاه انقلابي بين المللي و حمايت دولتي انقلابي خارجي براي حمايت از قدرت انقلابي وجود ندارد، يك جنبش ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي نيرومند بين المللي مي تواند – و بايد – اين حمايت سياسي انقلابي مناسب و گسترده بين المللي را تامين نمايد.    
حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) در آنچنان شرايطي مرحله تعرض استراتژيك در جنگ خلق را اعلام كرد كه نه اساس داخلي براي آن فعالانه واقعيت وجودي پيدا كرده بود و نه هم شرط خارجي آن. دولت ارتجاعي نيپال در طول چند سال پيشروي مداوم جنگ خلق شكست هاي سختي خورده بود، اما هنوز به مرحله فروپاشي كلي، بخصوص از لحاظ نظامي، نرسيده بود. برج و باروي اردوي ارتجاعي فروريختگي هاي زيادي پيدا نموده بود، اما هنوز به مرحله فروپاشي كلي نرسيده بود. از جانب ديگر، در سطح منطقه يي و جهاني نيز شرط داخل شدن جنگ خلق در نيپال، به مرحله تعرض استراتژيك، فراهم نگرديده بود. بطور مشخص تشنج ارتجاعي منطقه يي ميان دولت هاي ارتجاعي هند و پاكستان رو به تخفيف بود و نيروي نظامي يك ميليون نفري هند از مرز هاي پاكستان عقب نشسته بود و خروج قسمي قواي هندي از كشمير نيز آغاز شده بود. در چنين شرايطي دولت ارتجاعي هند به مثابه مهم ترين و نزديك ترين پشتيبان خارجي دولت ارتجاعي نيپال مي توانست، و توانست، بطور موثري ارتجاع نيپال را مورد پشتيباني قرار دهد.
در اينچنين شرايط داخلي و منطقه يي، اردوي آزاديبخش خلق نيپال، در ميان پتك و سندان جنگي قواي ارتجاعي نيپالي و هندي گير افتاد و يك عمليات تعرضي آن بطور فاجعه باري شكست خورد. عمليات مذكور كه در جريان آن، اردوي آزاديبخش خلق نيپال تلفات وسيعي را متقبل گرديد، به آخرين عمليا ت بزرگ تعرضي آن اردو در جنگ مبدل شد. 
 اين شكست نظامي روحيه نا اميدي رسيدن به اهداف سياسي از طريق جنگ خلق را در ميان رهبران حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) به شدت دامن زد و زمينه را براي پذيرش كلي طرح گذار مسالت آمير باتراي مساعد ساخت. حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست )، در واقع اين شكست را به مثابه شكست كلي راه نابودي قواي نظامي دولتي از طريق عمليات جنگي پذيرفت و راه مسالمت آميز داخل شدن به درون شهر هاي تحت تصرف دولت ارتجاعي و نيروهاي مسلح ارتجاعي را در پيش گرفت، تا گويا به فتحي كه از طريق جنگي نتوانسته بود نائل آيد، از طريق غير جنگي دست يابد.  
از آن پس باتراي عملا اعاده حيثيت گرديد و مجددا در  بافت تشكيلاتي عالي حزبي، با توان و قدرت خيلي خيلي بيشتر از سابق، قرار گرفت. در واقع استراتژي باتراي در هر دو جنبه اش يعني استراتژي مبارزاتي گذار مسالمت آميز و هدف استراتژيك دولت نوين ( دولت پارلمانتاريستي چند حزبي ) به استراتژي كل حزب مبدل گرديد و پاراچاندا و سائر رهبران حزب يكجا با باتراي، رهبري تطبيق همين استراتژي را بدست گرفتند، اما نام آن را تاكتيك گذاشتند. ظاهرا رهبري پاراچاندا محفوظ ماند، اما او ديگر به اجرا كننده طرح باتراي مبدل گرديد.
به عبارت ديگر آنچه را كه حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) بنام تعرض استراتژيك سياسي مطرح كرده و در عمل پياده نمود، اساسا نه نتيجه پيشروي هاي جنگ خلق بلكه نتيجه دست كشيدن از جنگ خلق بود. در انقلاب دموكراتيك نوين، تعرض استراتژيك سياسي كه در نتيجه پيشروي هاي جنگ خلق در جريان تعرض استراتژيك نظامي بدست مي آيد، به مفهوم تعرض استراتژيك سياسي قدرت انقلابي دموكراتيك نوين شكل گرفته در جريان جنگ خلق، يعني استحكام و گسترش تعرضي استراتژيكي آن به ضرر قدرت ارتجاعي در حال سقوط، است. فروختن قدرت انقلابي شكل گرفته در جريان جنگ خلق در نيپال به احراز موقعيت برتر در مجلس موسسان و محصور ساختن جزوتام هاي اردوي آزاديبخش خلق در كمپ هاي زندانگونه سازمان ملل متحد در بدل وعده تا حال عملي نشده ادغام آنها در اردوي نيپال، يعني همان اردوي ارتجاعي شاهي اسما تغيير يافته، مي تواند يك تعرض استراتژيك سياسي تلقي گردد، اما از نوع تعرض استراتژيك سياسي رويزيونيستي منطبق با تيوري " دولت نوين " باتراي و نه يك تعرض استراتژيك سياسي انقلابي.    
حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) با گسست از خط حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) يا خط سينگ توانسته بود در مسير جنگ خلق قرار گيرد. حزب كمونيست نيپال (  مشعل ) را باور برين بود كه جنگ خلق در نيپال بدون يك جنگ خلق پيروزمند و يا حد اقل گسترده و نيرومند در هند نمي تواند شروع گردد و اگر شروع هم شود توسط اردوي دولت ارتجاعي هند سركوب مي گردد. پس از آنكه جنگ خلق در نيپال توسط حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) شروع گرديد، حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) بر آن مهر تروريزم زد. حزب اخير الذكر كه در نشست عمومي سال 1993 جنبش انقلابي انترناسيوناليستي از پذيرش مائوئيزم بجاي انديشه مائوتسه دون سر باز زد و در رايگيري نهايي جلسه درينمورد راي منفي داد، ادعا مي كرد كه حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) با پذيرش مائوئيزم بجاي انديشه مائوتسه دون، در مسير تروريزم افتاده و بطور روز افزوني در آن فرو مي رود. اين حزب كل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، به ويژه كميته جنبش، را متهم مي كرد كه با دخالت هاي بيمورد و روز افزون خود در مسائل نيپال، مسير انحرافي تروريستي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) را تقويت مي نمايند و به مبارزات انقلابي اصولي در نيپال صدمه وارد مي سازند. اين تبليغات منفي ضد مائوئيستي و ضد جنبشي نه در نشرات دروني بلكه در نشرات بيروني حزب مذكور مطرح مي گرديد. پس از آنكه كميته جنبش بطور مكرر به حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) گوشزد نمود كه از اينگونه تبليغات بيروني دست بر دارد و اين گوشزد ها نا شنيده ماند، طرح اخراج حزب مذكور از جنبش انقلابي انترناسيوناليستي توسط كميته جنبش مطرح گرديد. همه احزاب و سازمان هاي شامل در جنبش انقلابي انترناسيوناليستي به اين طرح راي مثبت دادند و حزب مذكور از جنبش اخراج گرديد. طبيعي است كه پس از آن نيز تخريبكاري حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) در قبال جنگ خلق ادامه يافت و تا زماني كه اين جنگ ادامه داشت، هيچگاه متوقف نگرديد.
تيوري دولت نوين باتراي ( دولت پارلمانتاريستي چند حزبي ) و طرح مرتبط به آن يعني گذار مسالمت آميز از دولت شاهي به يك دولت بينابيني و سپس گذار مسالمت آميز به دولت دموكراتيك خلق، گرچه با طرحات حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) از هر جهت كاملا منطبق نبوده و نيست، اما در نفي مسير جنگ خلق، با آن يك پايه مشترك اساسي دارد. اعاده حيثيت سياسي و موقعيت تشكيلاتي باتراي در حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) و انصراف اين حزب از ادامه جنگ خلق و به عبارت روشنتر به تعطيل كشاندن آن، زمينه را براي وحدت اين حزب از لحاظ تشكيلاتي با بقاياي حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) نيز مساعد ساخت. با تامين وحدت ميان حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) و بقاياي حزب كمونيست نيپال ( مشعل )، كه بر پايه انصراف قبلي حزب اول الذكر از جنگ خلق به ميان آمد، نام حزب به حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده ) تغيير يافت. در چوكات اين وحدت، بقاياي حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) ظاهرا مائوئيزم را در نام حزب پذيرفتند، اما اين به اصطلاح مائوئيزم ديگر شورشي و " تروريستي " نبود، بلكه مسير گذار مسالت آميز را در پيش گرفته بود. بر علاوه، ايدئولوژي حزب از ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم به ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم/ انديشه مائوتسه دون تغيير يافت، يعني مائوئيزم از لحاظ ايديولوژيك كمرنگ گرديد.
نتيجه تشكيلاتي نشست تپه پاريس، يعني حفظ وحدت ميان جناح هاي سه گانه پاراچاندا، باتراي و بقاياي مشعل، با نتيجه سياسي حاصله از اين نشست، يعني ادامه همان راه اتخاذ شده حزب مبني بر انحلال قدرت سياسي شكل گرفته در جريان جنگ خلق، انحلال اردوي آزاديبخش خلق و محصور ساختن جزو تام هاي آن در كمپ هاي زندانگونه، عاطل و باطل ساختن تمامي قطعات چريكي توده يي در سراسر نيپال، پذيرش رسمي بطلان اصلاحات ارضي انجام يافته در دهات آزاد شده قبلي و غيره و غيره، همخواني و همنوايي اساسي دارد. خط اصولي براي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) چيزي جز خطي مبني بر گسست اساسي و قاطع از اين راه انحلال طلبانه و در پيش گرفتن مجدد راه انقلاب دموكراتيك نوين بصورت اصولي تر و قاطع تر از سابق، چيز ديگري بوده نمي تواند. زماني تصفيه قاطع باتراي و جناحش از حزب و نپذيرفتن وحدت با بقاياي حزب " مشعل " راه تشكيلاتي درست برقرار باقي ماندن حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) در مسير انقلاب دموكراتيك نوين بود. اما در شرايط كنوني، فقط و فقط در پيش گرفتن يك مسير ايديولوژيك – سياسي ماركسيستي – لنينيستي – مائوئيستي اصولي در تخالف با خط ايديولوژيك سياسي كل رهبري موجود حزب، به شمول پاراچاندا و دست زدن به يك گسست قاطع از كليت اين رهبري، مي تواند – و بايد – چانس و امكان قرار گرفتن مجدد انقلابيون درون صفوف حزب و ساير انقلابيون را در مسير جنگ خلق و انقلاب دموكراتيك نوين فراهم آورد. به عبارت ديگر يگانه راه اصولي كنوني، بريدن قاطع ايديولوژيك – سياسي و تشكيلاتي با كليت رهبري موجود حزب است.
حفظ وحدت حزب يك امر مطلوب است، اما يك امر غير مشروط نيست. در شرايطي كه رهبري حزب درونمايه انقلابي پرولتري خود را از دست داده و به يك پوسته ميان تهي و يا به بيان بهتر پوسته پر شده از انحرافات ارتجاعي مبدل گرديده است، فقط و فقط دور شدن و بريدن قاطع از آن مي تواند منطبق با اصوليت هاي انقلابي پرولتري باشد. متاسفانه، تا جائيكه تجربه چند سال گذشته نشان داده است، اميد واري در مورد بروز اينگونه گسست اصولي از خط حاكم كنوني بر حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده ) به نحو فوق العاده اي در نيپال ضعيف است، اما كاملا از ميان نرفته است و تا زماني كه اميد واري كمي هم درينمورد وجود داشته باشد، بايد به مبارزه ادامه داد.

مسئله دوم:
مناسبات ميان تاكتيك ها و استراتژي:
موضعگيري سند درينمورد صريحا داراي چند جنبه مغالطه آميز و غير اصولي است.
اولا، استراتژي، اساس و پايه يك خط انقلابي را مي سازد و نقشش براي خط انقلابي تعيين كننده است. استراتژي استقامت حركت جنبش انقلابي براي حل تضاد اساسي جامعه را تعيين مي نمايد. اما يك تاكتيك چنين نيست و يكي از جنبه هاي اساسي خط انقلابي را نمي سازد. در واقع يك خط انقلابي صرفا يك اساس دارد و همين اساس مانند هر تضاد اساسي ديگري داراي دو جنبه متضاد مي باشد. اين بحث سند كه استراتژي و تاكتيك دو جنبه اساسي يك خط انقلابي هستند، يك بحث فلسفي نادرست است. اگر استراتژي يك جنبه  اساسي از خط انقلابي و تاكتيك جنبه اساسي ديگري از خط انقلابي باشد، استراتژي بايد تز و تاكتيك انتي تز و يا بر عكي تاكتيك تز و استراتژي انتي تز تلقي گردد. در حاليكه بنا به گفته خود سند، استراتژي به مثابه يك تماميت كل و تاكتيك به مثابه بخشي از آن داراي رابطه دياليكتيكي با هم هستند. طبعا رابطه ميان كل و اجزائ تشكيل دهنده اش، رابطه ميان دو جنبه اساسي يا رابطه ميان تز و انتي تز نيست، بلكه رابطه ميان كليت يك تز و اجزاء تشكيل دهنده آن است. دقيقا به دليل اينكه مجموعه اجزاء، سازنده كليت است، مجموعه اجزاء و كليت داراي كيفيت يكسان مي باشند و يا بايد باشند و نه داراي كيفيت هاي متضاد و متناقض. چنانچه كليت يك استراتژي فقط لفظا بيان گردد ولي مجموعه تاكتيك هاي عملا در پيش گرفته شده داراي عين كيفيت نباشد، ما در واقع با يك استراتژي ديگر سر و كار داريم، استراتژي اي كه در تضاد و تناقض با استراتژي مورد ادعا قرار دارد.
البته يك يا چند تاكتيك مي تواند در تضاد و تناقض با كليت استراتژي انقلابي قرار بگيرد. در چنين حالتي بايد جهت يا جهات تاكتيكي را در راستاي استقامت استراتژيك تصحيح نمود. مقدم برين معيار درك و تشخيص وجود و يا عدم وجود انحراف در جهت يا جهات تاكتيكي همانا انطباق و يا عدم انطباق آن با استقامت استراتژيك است. رفيق شهيد اكرم ياري درينمورد گفته اي دارد كه بايد هميشه بخاطر داشته باشيم:
« ... استراتژی " استقامت " و تاکتیک " جهت " حرکت جنبش انقلابی  میباشد. اگر استقامت درست باشد و صحیح تعیین شود، هرگونه انحرافات در جهت را میتوان بطور کلی درک کرد و تصحیح نمود. »
ثانيا، درست آن است كه بگوئيم، مجموع تاكتيك هاي در پيش گرفته شده منطبق با استقامت استراتژيك، تضاد اساسي – و نه تضاد هاي اساسي - را تماما حل مي نمايد. صحبت از چند تضاد اساسي ( تضاد هاي اساسي ) در يك جامعه معين و همچنان جهان توحيد شده كنوني نادرست است. اين نادرستي فلسفي كه در جنبش بين المللي كمونيستي وسيعا شايع است و ريشه عميق تاريخي در گذشته آن دارد، از يك جهت، ريشه فلسفي سه جهانيگري استراتژيك در سطح بين المللي و تقسيم كردن انقلاب دموكراتيك نوين ( انقلاب ملي – دموكراتيك ) به دو مرحله كاملا مجزاي ملي و دموكراتيك در يك كشور نيمه فيودالي تحت سلطه امپرياليزم، را تشكيل مي دهد.
بهتر است اين موضوع را كمي بشگافيم.
جهان توحيد شده توسط نظام جهاني سرمايه داري امپرياليستي كنوني، داراي يك تضاد اساسي است كه همانا تضاد اساسي سرمايه داري يعني تضاد ميان توليد جمعي و تملك خصوصي است. اين تضاد اساسي سه شكل تبارز بزرگ دارد كه عبارت اند از: تضاد ميان ملل تحت ستم و قدرت هاي امپرياليستي، تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازي و تضاد ميان قدرت هاي مختلف امپرياليستي. در شرايطي كه يك يا چند كشور سوسياليستي در جهان وجود داشته باشد، تضاد ميان نظام سوسياليستي و نظام سرمايه داري امپرياليستي نيز يكي ديگر از تضاد هاي بزرگ جهاني خواهد بود. هر يكي از اين تضاد هاي بزرگ جهاني در مراحل مختلف تكامل اوضاع جهان كنوني مي تواند به تضاد عمده بدل گردد و سائر تضاد هاي بزرگ را به موقعيت تابع و درجه دوم براند، بدون اينكه موقعيت بزرگ و مهم آن ها را از بين ببرد.
اما يك ديد شايع نادرست فلسفي نيز در جنبش بين المللي كمونيستي وجود دارد.
اين ديد از سه تضاد و يا چهار تضاد اساسي در سطح جهان بحث مي نمايد و برين باور است كه هر يكي از اين تضاد هاي اساسي مي تواند در مراحل مختلف تكامل اوضاع جهان به تضاد عمده جهاني بدل گردد. اين ديد كه مبتني بر انطباق كامل ميان تضاد عمده و تضاد اساسي است، در سطح سياسي به مطلق سازي تضاد عمده و مبارزه عليه دشمن عمده زمينه مي دهد و زماني كه تضاد ميان ملل تحت ستم و قدرت هاي امپرياليستي تضاد عمده جهاني باشد و قدرت هاي امپرياليستي هم دشمن عمده جهاني، به ذهنيت سه جهانيگيري استراتژيك ميدان مي دهد.
اين ديد شايع نادرست فلسفي، در يك جامعه نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم، باور مند به موجوديت دو تضاد اساسي است: يكي تضاد طبقاتي با فيوداليزم و ديگري تضاد ملي با امپرياليزم كه هر  يكي از آنها مي تواند در مراحل مختلف تكامل اوضاع جامعه به تضاد عمده بدل گردد. اين ديد مي تواند در هر مرحله به مطلق سازي تضاد با فيوداليزم و يا مطلق سازي تضاد با امپرياليزم زمينه بدهد و انقلاب دموكراتيك نوين را به دو مرحله كاملا مجزاي ملي و دموكراتيك تقسيم نمايد. در مورد مشخص نيپال، متاسفانه اين تقسيم بندي مطلق سازانه، حتي جنبه دموكراتيك انقلاب را به چند مرحله مجزا و داراي تضاد هاي عمده خاص خود مبدل كرده است. مرحله مبارزه براي جمهوري دموكراتيك از اكتوبر 2005  تا انتخابات مجلس موسسان و اعلام جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال در 29 جون 2007 ، مرحله مبارزه براي جمهوري ملي دموكراتيك فيدرال مردمي از نوامبر 2008 تا جلسه تپه پاريس در جولاي 2009  و مرحله مبارزه براي جمهوري فيدرال خلق كه از زمان جلسه تپه پاريس تا حال ادامه دارد.
مطابق به اين ديد: در مرحله اول تضاد ميان جمهوريخواهان و سلطنت طلبان تضاد عمده بود كه گويا با الغاي سلطنت و تاسيس جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال حل گرديد، در مرحله دوم تضاد ميان حافظان وضع موجود در قالب جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال و خواستاران جمهوري ملي دموكراتيك فيدرال مردمي تضاد عمده بود و به نحو تعجب آوري بدون اينكه كاري براي حل آن صورت بگيرد، پس از گذشت صرفا نه ماه كنار گذاشته شد و تضاد عمده ديگري بجاي آن نشانده شد. در مرحله سوم تضاد ميان حافظان وضع موجود در قالب جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال و خواستاران جمهوري فيدرال خلق به مثابه تضاد عمده نشاني شده است كه در ظرف تقريبا ده ماه گذشته " مبارزه " براي حل آن ادامه دارد و از قرار معلوم تا حال بجايي نرسيده است. ممكن است چندي بعد، مبارزه براي حل اين تضاد عمده نيز، بي نتيجه و يا " با نتيجه "، كنار گذاشته شود و به جاي آن تضاد عمده ديگري علم گردد و اين سلسله ادامه يابد و به چيزي شبيه به افسانه " هفت خوان رستم " مبدل گردد.
ثالثا، از آنجائيكه تضاد عمده همان تضاد اساسي نيست، بلكه تبارزي از تبارزات تضاد اساسي است كه در يك مرحله مشخص در حالت عمدگي قرار مي گيرد، صحبت از حل تضاد عمده، بدون اينكه تضاد اساسي حل شده باشد، نادرست است. در چنين حالتي صرفا حالت عمدگي همين تبارز مشخص تضاد اساسي حل مي گردد و نه كل تضاد. مثلا در شرايط مبارزه عليه تجاوز و اشغالگري امپرياليستي كه تضاد ملي با امپرياليزم عمدگي دارد. چنانچه مقاومت عليه تجاوز و اشغالگري امپرياليستي بطور محكمي داراي مضمون دموكراتيك نوين نباشد و دفع تجاوز و اشغال به پيروزي انقلاب ملي – دموكراتيك منجر نگردد، صرفا حالت عمدگي تضاد با امپرياليزم از بين مي رود، ولي خود تضاد كماكان به مثابه يك تضاد بزرگ جامعه تحت سلطه امپرياليزم باقي مي ماند.
رابعا، مسلم است كه در رابطه با حل تضاد اساسي جامعه، صرفا يك استراتژي درست انقلابي مي تواند وجود داشته باشد. ولي نه تنها در سراسر پروسه حل تضاد اساسي جامعه بلكه در هر مرحله مشخص آن پروسه نيز، صرفا يك تاكتيك و آنهم در رابطه با تضاد عمده همان مرحله وجود ندارد، بلكه سلسله اي از تاكتيك ها وجود خواهند داشت كه صرفا يكي از آنها در رابطه با تضاد عمده قرار خواهد داشت و همان تاكتيك عمده خواهد بود و سائر تاكتيك ها در رابطه با تضاد هاي درجات بعدي قرار خواهند داشت. سند درينجا به مطلق سازي تاكتيك عمده مي پردازد و سائر تاكتيك ها را كلا به فراموشي مي سپارد. اين ياد فراموشي خود جلوه اي از مطلق سازي تضاد عمده و يگانه سازي آن در هر مرحله مشخص تكامل جامعه است. البته درست است كه تاكتيك عمده نقش عمده خواهد داشت؛ ولي نقش عمده، يك نقش مطلق و يگانه نيست، بلكه سائر تاكتيك ها نيز نظر به اهميت و موقعيت خود در مجموع جامعه نقش هايي بر عهده دارند و ناديده گرفتن كامل آنها كلا نا درست و غير اصولي است و استقامت استراتژيك حركت جنبش انقلابي را خدشه دار مي سازد. به عبارت ديگر در يك مرحله مشخص پروسه حل تضاد اساسي جامعه، يك سلسله عملياتي ( اوپراتيوي ) از تاكتيك ها مورد نياز است كه بايد بر محور تاكتيك عمده اتخاذ گردد. به اين اعتبار هر مرحله مشخص پروسه حل تضاد اساسي جامعه، يك مرحله اوپراتيوي ( عملياتي ) است و نه يك مرحله صرفا تاكتيكي. يك مرحله صرفا تاكتيكي در رابطه با يك قضيه يا يك عمل مشخص و يا زير مراحل درجات كوچكتر و كوچكتر مي تواند معنا و مفهوم پيدا نمايد.
خامسا، يك استراتژي صرفا اهداف استراتژيك را در بر نمي گيرد، بلكه راه رسيدن به اين اهداف يعني استراتژي مبارزاتي براي دستيابي به اين اهداف را نيز شامل مي گردد. استراتژي انقلاب دموكراتيك نوين صرفا در بر گيرنده اهداف استراتژيك سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي انقلاب دموكراتيك نوين نيست، بلكه استراتژي مبارزاتي جنگ خلق نيز يك جزء مهم تجزيه ناپذير آن را تشكيل مي دهد. چنانچه استراتژي مبارزاتي جنگ خلق كنار گذاشته شود، اهداف استراتژيك انقلاب دموكراتيك نوين به شعار هاي محض و لقلقه دهان مبدل مي گردد و اهداف استراتژيك واقعي ديگري جاي آنها را مي گيرد. اين چيزي است كه متاسفانه در مورد نيپال اتفاق افتاده است.    
سادسا، يك تاكتيك بايد واقعا يك تاكتيك باشد. يك خواست استراتژيك صرفا با نامگذاري نمي تواند به يك خواست تاكتيكي مبدل گردد. ما پيوسته گفته ايم كه خواست براي اين يا آن نظام سياسي يك خواست استراتژيك است ولو اينكه به مثابه يك خواست تاكتيكي قلمداد گردد. مثلا خواست براي تشكيل جمهوري دموكراتيك يك خواست استراتژيك بود و يك نظام سياسي يعني جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال بر مبناي آن خواست به وجود آمد. حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) اين خواست استراتژيك را به مثابه يك خواست تاكتيكي در يك مرحله عبوري به خورد مردم داد و جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال را يك نظام بينابيني عبوري ميان نظام نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي شاهي و نظام دموكراتيك نوين به تصوير كشيد. اما در طول همين چند سال بعد از تشكيل مجلس موسسان در نيپال و تشكيل جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال، باري به اصطلاح تاكتيك جمهوري ملي دموكراتيك فيدرال مردمي را مطرح كرد و اينك اين بار در نشست تپه پاريس تاكتيك جمهوري فيدرال خلق را مطرح كرده است. مسلم است كه جمهوري فيدرال خلق، همان جمهوري دموكراتيك خلق نيست، بلكه در سطح پايين تري از آن قرار دارد و گويا يك گام ديگر به سوي جمهوري دموكراتيك خلق تلقي مي گردد.           
گرچه جمهوري ملي دموكراتيك فيدرال مردمي و جمهوري فيدرال خلق صرفا نام هاي ديگري از همين نظام موجود نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي در نيپال است و نه چيز ديگري؛ اما اتخاذ تاكتيك جمهوري ملي دموكراتيك فيدرال مردمي توسط حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده ) نشان داد كه جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال يك نظام بينابيني ميان نظام نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي شاهي و نظام دموكراتيك نوين نبوده و نيست. همين سان، اتخاذ تاكتيك جمهوري فيدرال خلق در نشست تپه پاريس نيز نشاندهنده اين است كه جمهوري ملي دموكراتيك فيدرال مردمي نيز يك چنين نظام بينابيني نمي توانست تلقي گردد. تجربه ده ماه گذشته نشان داده است كه تاكتيك جمهوري فيدرال خلق نيز يك تاكتيك مناسب براي رسيدن به استراتژي حد اقل انقلاب دموكراتيك نوين نمي باشد. اين به اصطلاح تاكتيك بدل كردن هاي پيهم، غير از اينكه سردرگمي استراتژيك حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست  متحده ) و به بيان بهتر انحراف استراتژيك آن از استراتژي انقلاب دموكراتيك نوين را نشان دهد، چيز ديگري تلقي شده نمي تواند.
با توجه به تمامي موارد متذكره فوق، روشن مي گردد كه نشست دفتر سياسي و كميته مركزي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) متحده در تپه پاريس، نه تنها تمام توطئه ها از سوي مرتجعين داخلي و خارجي را شكست نداد، بلكه انقلاب نيپال را بيشتر از پيش در عمق اين توطئه ها فرو برد و نه تنها همه توده هاي ستم ديده نيپالي و پرولتارياي جهاني را بخوبي پيروز نساخت، بلكه شكست ديگري بر آنها تحميل نمود و شكست هاي قبلي را عمق و گسترش بيشتري بخشيد.

 
ضميمه:

نشست تپه پاريس، يك پيروزي پرولتاريا
بسنته --

جلسه كميته مركزي حزب ما، حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست متحده )، كه در " تپه پاريس " كتمندو دائر گرديده بود، اخيرا پايان يافت. اين جلسه زماني سازماندهي شده بود كه انقلاب نيپال بر سر دوراهي قرار داشت. بنابرين خلق هاي سراسر جهان در مورد نتيجه اين جلسه گوش به زنگ بودند. همه امپرياليست ها، توسعه طلبان و ارتجاع در جهان مي خواستند كه حزب ما مجموعا يك خط ريفورميستي را در پيش گيرد و اگر اين وضع پيش نيايد مي خواستند كه حد اقل حزب به انشعاب كشانده شود. رسانه هاي بزرگ پول زيادي صرف كردند تا طرح شان را تحقق بخشند. طبقه كارگر بين المللي و تمام توده هاي تحت ستم جهان مي خواستند كه حزب ما يك خط ايدئولوژيك – سياسي درست را تكامل دهد و در عين حال نسبت به سابق نيرومند تر متحد باقي بماند تا عليه امپرياليزم و مزدورانش بجنگد. يقينا اين يك چالش بزرگ در مقابل جلسه كميته مركزي حزب ما در تپه پاريس بود.
آنچه را كه طبقه كارگر بين المللي آرزو مي كرد، كلا يك وظيفه آسان براي اين جلسه نبود كه همزمان هم يك خط ايدئولوژيك و سياسي درست بنا نمايد و هم وحدت حزب را دست نخورده حفظ كند. با توجه به اختلافات واضح در طرز تفكر ميان اعضاي كميته مركزي بطورعام و رهبران عالي بطور خاص، اين يك وظيفه مشكل بود. برخلاف سابق، بيشتر اعضاي كميته مركزي، به شمول رهبران سطح بالايي، شك داشتند كه آيا حزب مي تواند يا نه كه هم يك خط انقلابي بنا نهد و هم اتحادش را حفظ نمايد. بنابرين همه اعضاي كميته مركزي در اين جلسه تحت فشار دومسئوليت سنگين قرار داشتند: اولا بناي يك خط درست و ثانيا تكامل نيرومند تر وحدت حزب نسبت به سابق.
مبارزه دو خطي اي كه در تپه پاريس در ابتدا در جلسه دفتر سياسي و بعدا جلسه كميته مركزي به ادامه جلسه قبلي رونما گرديد، در اصل روي چگونگي درك از جمهوري دموكراتيك و اينكه چه گام هايي در خدمت به متحقق ساختن هدف استراتژيك حد اقل انقلاب دموكراتيك نوين از درون مرحله فعلي تعرض استراتژيك در نيپال برداشته شود، متمركز بود. جلسه كميته مركزي در آنچنان وضعيت پرچالشي برگزار گرديد كه اتخاذ يك خط ايدئولوژيك وسياسي درست مي توانست خلق نيپال را به انجام پيروزمندانه انقلاب دموكراتيك نوين رهنمايي نمايد، در حاليكه يك خط ايدئولوژيك و سياسي نادرست مي توانست يا تمام حزب را به دام ريفورميزم بيندازد يا آن را در رويارويي با تحكيم محاصره ملي و بين المللي دشمن براي يك مدت طولاني به شكست بكشاند. شگفت آور نبود كه در چنين وضعيتي تمام اعضاي كميته مركزي مسئوليت شان را جدي گرفتند.
ولي جديت و مهرباني كسي در فرمولبندي يك خط انقلابي تعيين كننده نيست، بلكه طرز تفكر اوست كه قادرش ميسازد ماترياليزم دياليكتيك را در موقع تجزيه و تحليل شرايط مشخص بكار برد و بدان وسيله خطي را انكشاف دهد كه از لحاظ سياسي بالاي آن عمل نمايد. به همين سبب در اين جلسه كميته مركزي يك مبارزه ايدئولوژيك و سياسي نيرومند عليه گرايشات ايدئولوژيكي غلط گوناگون، عمدتا اپورتونيزم راست، كه خطر عمده در جنبش كمونيستي زمان ما است، وجود داشت.
مبارزه خطي اي كه ما درگير آن شديم نتيجه بديهي وضعيت عيني كنوني است. تاكتيك جمهوري دموكراتيك كه در جلسه اكتوبر 2005 كميته مركزي در چونوانگ اتخاذ شده بود و انتخابات مجلس موسسان و اعلام جمهوري دموكراتيك فيدرال نيپال در 29 جون 2007 را به دنبال داشت، موفقانه به سر رسيده است. پس از به اجرا در آمدن جمهوريت، ضرور بود كه از جانب حزب ما تاكتيك سياسي بعدي و تسلسل مبارزات طبقاتي براي دستيابي به آن انكشاف داده مي شد. گرچه ما يك تاكتيك جديد، تاكتيك جمهوري ملي دموكراتيك فيدرال مردمي، را در اجتماع نوامبر 2008 خاريپاتي اتخاذ كرديم و برنامه هاي مبارزاتي مربوطه را شكل داديم، حتي آنگاه، غير از يك تعداد برنامه هاي مردمي از سوي حكومت، حزب نتوانست در مورد هدف عمده تعيين شده جلسه در مبارزات طبقاتي، براي يك مدت طولاني تا زمان برگزاري جلسه تپه پاريس در جولاي 2009،  غير از گرفتار شدن به امور روزمره، كار بيشتري انجام دهد. در اين حال، واضح بود كه اين سوالات جدي اي كه مرتبط با خط عمومي ايدئولوژيكي و سياسي حزب بودند، نمودار گردند.
استراتژي و تاكتيك دوجنبه اساسي يك خط انقلابي هستند. استراتژي در حل تضاد هاي اساسي يك جامعه معين تعيين كننده است در حاليكه تاكتيك براي حل تضاد عمده يك موقعيت مشخص اتخاذ مي گردد.  بطور خلاصه، مجموع تاكتيكهاي در پيش گرفته شده كه تمام تضاد هاي اساسي را حل نمايد، يك استراتژي را مي سازد. يعني، استراتژي به مثابه تماميت يك كل و تاكتيك به مثابه بخشي از آن داراي رابطه دياليكتيكي با هم هستند. نبايد ميان اين دو ديوار چين كشيده شود. ناكامي در بدست گرفتن و بكار برد درست مناسبات مشترك ميان اين دو انشعابات ناحق و قابل اجتناب در ميان كمپ انقلابي و گاهي سازشهاي غير اصولي ميان طبقات در مغايرت با منافع طبقاتي آنها را دامن ميزند.
طوريكه پيشتر گفته شد تاكتيك جمهوري دموكراتيك كه در جلسه چونوانگ اتخاذ گرديد قبلا با اعلام جمهوري دموكراتيك فيدرال توسط مجلس موسسان تكميل گرديده بود. وقتي كه مقصد سياسي تاكتيكي حاصل گرديد، پس از آن اتحاد تاكتيكي مطرح شده در شكل توافقنامه 12 نكته يي ميان هفت حزب پارلماني و ما نيز كهنه شد. عليرغم اين امر، حزب ما براي مدت طولاني بيشتر از يكسال در رسيدگي به اين موضوع متردد و عمدتا كور كورانه در تاريكي، بدون خط ايدئولوژيك و سياسي جامع و شعار تاكتيكي درست براي پيشروي در تاسيس جمهوري دموكراتيك خلق تحت رهبري پرولتاريا، باقي ماند. در صورتي كه با اين وضعيت به طريقه ماركسيستي – لنينيستي – مائوئيستي برخورد صورت نمي گرفت، خطر بلعيده شدن استراتژي توسط جمهوري دموكراتيك يعني تاكتيك اتخاذ شده در جلسه چونوانگ، در افق خود نمايي مي كرد. اين بود موضوع ايدئولوژيكي عمده اي كه مبارزه دو خط روي آن متمركز بود.
 همانند هر موجودي، حزب ما نيز يك وحدت و مبارزه اضداد است كه وحدت آن مشروط، مشمول مرور زمان و نسبي است در حاليكه مبارزه در آن مطلق است. نه كسي مي تواند از مبارزه گريز نمايد ونه هم كدام وحدت خارائين يك پارچه در يك حزب مي تواند وجود داشته باشد. آنچه واقع مي شود اين است كه اشخاص از طريق مبارزه نظرات شان را تغيير مي دهند و در نتيجه بصورت نسبي تحول مي يابند. هر مبارزه خطي تنها در صورتي مي تواند وحدت را در سطح عالي تري تحكيم نمايد كه تحولي در ميان باشد. ليكن، چيزي كه ما از طريق اين مبارزه بدست آورديم، تحول نسبي و وحدت نسبي است، نه تحول و وحدت براي هميشه.  ما تحول غير قابل بازگشتي از مواضع ايدئولوژيكي قبلي مان نداشته ايم و چنين وحدتي ممكن نيست.
مباحثاتي كه بصورت جدي و تمام و كمال پيش رفت و با تحول و وحدت متناسب تعقيب گرديد، نه تنها جلسه كميته مركزي حزب ما را با يك خط درست غني ساخت بلكه همچنان تمركز وحدت حزب را نسبت به سابق نيرومند تر ساخت.  وحدت ايدئولوژيكي ايكه به اين طريق بدست آورديم دليل پشتوانه يي موفقيت ما در تكامل يك خط ايدئولوژيكي سياسي همه جانبه به اتفاق آراء بود، خطي كه پيشروي براي به سر انجام رساندن انقلاب دموكراتيك نوين و نقشه عملي موافق با آن را حتميت مي بخشد.
پذيرش يك خط ايدئولوژيكي و سياسي درست و تاكتيك مناسب با آن، جمهوري فيدرال خلق، به مثابه مشعلي براي رسيدن به استراتژي حد اقل انقلاب دموكراتيك نوين در قرينه ما و وحدت نيرومند تر از سابق اين جلسه را به نحو با شكوهي موفقيت بخشيد. بدين طريق جلسه برگزار شده كميته مركزي در تپه پاريس كتمندو، تمام توطئه ها از سوي مرتجعين داخلي و خارجي را شكست داد و همه توده هاي ستم ديده نيپالي و پرولتارياي جهاني را بخوبي پيروز ساخت.
14 اگست 2009

 

تئوريزه كردن بافت محدود روشنفكرانه
يك انحراف خطي است

در شماره قبلي " شعله جاويد "، دو اعلاميه از جنبش انقلابي جوانان افغانستان، كه به منظور تحريم انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده، به صورت شبنامه در نقاط مختلف كشور پخش گرديده و همچنان در ويب سايت " جا جا " درج شده بود، بخاطر تبليغ و پخش بيشتر درج گرديد. اما ما صريحا گفتيم كه:
« ... درج اين اعلاميه ها در شعله جاويد به اين مفهوم نيست كه ما هيچگونه ملاحظاتي نسبت به متن اين اعلاميه ها و همچنان خط مبارزاتي عملي " جنبش انقلابي جوانان افغانستان " نداريم. " جاجا " به مثابه يك حركت مبارزاتي توده يي جوانان بايد عليه محدوديت بافت روشنفكرانه خود قاطعانه مبارزه نموده و وسيعا به جلب و جذب و سازماندهي و بسيج مبارزاتي كارگران و دهقانان جوان بپردازد، در غير آن قادر نخواهد بود به يك جنبش وسيع مقاومت خواهانه توده يي جوانان مبدل گردد. در عين حال " جاجا " بايد در هر حركت مبارزاتي اش، منجمله پخش شبنامه ها، در چهار چوب مسائل عام مبارزاتي، به مسائل ويژه جوانان بطور خاص توجه نموده و مشخصا روي اين مسائل تكيه جدي نمايد. »
اما متاسفانه در  سر مقاله شماره سيزدهم دوره نشراتي دوم " پيكار جوانان " ( نشريه عمومي جنبش انقلابي جوانان افغانستان )، كه در ماه حمل سال جاري منتشر گرديده و بطور مشخص امضاي هيئت تحرير نشريه را در پاي خود دارد و به همين جهت بايد از لحاظ خطي مورد توجه قرار گيرد، بجاي اينكه بافت محدود روشنفكرانه " جنبش انقلابي جوانان افغانستان "، به عنوان يك كمبود نشاني شده و راه هاي رفع نظري و عملي آن جستجو گردد، اين محدوديت تئوريزه شده و مورد تائيد و حمايت قرار گرفته است.
كل متن سرمقاله شماره سيزدهم دوره دوم " پيكار جوانان "، بيان كننده يك خط محدود روشنفكرانه است. اوج اين انحراف خطي، در جمله ذيل از اين سر مقاله ديده مي شود:
« جوانان دانشگاهي به خصوص در دو قرن اخير مركز ثقل مبارزات ملي – مردمي و انقلابي در سراسر جهان بوده و تاثير فوق العاده عظيمي را بر ساير جريان ها و تحولات جهان و كشور بجا گذاشته و ضربات كاري اي بر پيكر استعمار و ارتجاع جهاني وارد نموده اند. »
اين جمله بيان كننده يك ديدگاه تاريخي غير علمي و غير واقعبينانه بطور كلي است. جوانان دانشگاهي در هيچ مقطعي از تاريخ جوامع بشري و به خصوص در دو قرن اخير مركز ثقل مبارزات ملي – مردمي و انقلابي در سراسر جهان و يكايك كشور هاي جهان نبوده و در آينده نيز نخواهد بود. از لحاظ رهبري، مركز ثقل مبارزات ملي – مردمي و انقلابي، رهبري انقلابي و به بيان خود " بيانيه جنبش انقلابي جوانان افغانستان "، پيشآهنگ انقلابي است و نه جوانان دانشگاهي، آن طوري كه در سرمقاله مورد بحث گفته مي شود. در بيانيه جنبش انقلابي جوانان صريحا بيان گرديده است كه:
«  جنبش انقلابي جوانان قويا باورمند است كه راه نجات كشور و مردمان كشور، منجمله جوانان، راه برپايي و پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي همه جانبه عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان، بر محور مبارزات قهري براي اخراج قوت هاي اشغالگر امپرياليستي از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده است. غير از اين، هيچ راه اساسي ديگري براي خروج كشور و مردمان كشور، منجمله جوانان، از بدبختي و فلاكت هول انگيز كنوني وجود ندارد. بر پايي و پيشبرد موفقيت آميز چنين مقاومتي در مسير انقلاب ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي خلق هاي كشور، قبل از همه مستلزم تامين جدي و استوار رهبري نيروي انقلابي پيشآهنگ بر كل جنبش مقاومت خلق هاي كشور، منجمله جوانان، است. جنبش انقلابي جوانان نقش رهبري كننده نيروي پيشآهنگ بر كل جنبش مقاومت توده ها، منجمله جوانان، را بحيث يك اصل اساسي مبارزاتي اش پذيرفته است و بخاطر تحكيم هر چه بيشتر آن مي رزمد. »
اين، نيروي انقلابي پيشآهنگ است كه كل بار مسئوليت رهبري انقلاب ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي خلق هاي كشور بطور كل و رهبري جنبش مقاومت خلق هاي كشور در مرحله كنوني را به دوش مي گيرد و كل سنگيني اين بار مبارزاتي را روي شانه هاي خود حمل مي نمايد.
از جانب ديگر، پايه اجتماعي جنبش انقلابي جوانان، تمامي جوانان مبارز، به ويژه جوانان متعلق به طبقات و اقشار پاييني جامعه است، چه در دانشگاه ها باشند و چه در بيرون از دانشگاه ها. بيانيه جنبش انقلابي جوانان افغانستان درينمورد مي گويد:
« در وضعيت فلاكتبار و درد انگيز كنوني كشور، جوانان به ويژه جوانان متعلق به طبقات و اقشار پاييني جامعه، يكي از آن بخش هاي جامعه محسوب مي شوند كه به شدت آسيب مي بينند. اين نيروي اجتماعي همچون گوشت دم توپ در جنگ هاي تجاوزكارانه امپرياليست ها و دست نشاندگان شان مورد استفاده قرار مي گيرند و بخاطر تامين اهداف و مقاصد ضد ملي و ضد مردمي آنان قربان مي شوند.
در افغانستان تحت اشغال و فاقد استقلال ، جوانان كشور در بي سرنوشتي و بي آيندگي فوق العاده شديدي بسر مي برند. بيكاري و فقر، محروميت از تعليم و تحصيل، آوارگي و بيخانماني عوامل ديگري اند كه زندگي پر درد و رنج كنوني جوانان افغانستان را رقم مي زنند. »
مفهوم روشن جملات فوق اين است كه پايه اجتماعي اصلي جنبش انقلابي جوانان را، جوانان متعلق به طبقات و اقشار پاييني جامعه تشكيل مي دهند. لذا جنبش انقلابي جوانان وظيفه دارد كه مطابق به خط بيانيه ( پلاتفورم مبارزاتي ) اش، توجه محوري و ثقل مبارزاتي خود را روي بسيج، آگاه سازي و سازماندهي جوانان متعلق به طبقات و اقشار پاييني جامعه متمركز نمايد. فقط به اين صورت است كه تعهد مبارزاتي سپرده شده ذيل در بيانيه جنبش انقلابي جوانان مي تواند – و بايد – بصورت درست و اصولي عملي گردد:
« جنبش انقلابي جوانان ... تعهد سپرده است كه براي بسيج جوانان در مسير بر پايي جنبش انقلابي وسيع جوانان در چوكات مقاومت ملي مردمي و انقلابي خلق هاي كشور به كار و پيكار انقلابي پيگير و مداوم بپردازد. »
بطور خلاصه بايد گفت كه: " پيكار جوانان " به عنوان نشريه عمومي جنبش انقلابي جوانان افغانستان، بايد مبلغ و مروج خط سياسي انقلابي و توده يي بيانيه ( پلاتفورم  مبارزاتي ) جنبش انقلابي جوانان افغانستان باشد و بطور قاطع براي رفع محدوديت بافت روشنفكرانه " جاجا " مبارزه كند و نه اينكه اين محدوديت را تئوريزه نمايد. " پيكار جوانان " وظيفه دارد كه خط مبارزاتي بيانيه " جاجا " را بطور محكمي بدست گيرد و براي تكامل مثبت و اصولي آن مبارزه نمايد. فقط به اين صورت است كه اين نشريه قادر خواهد بود نقش مثبت و سازنده خود را در انكشاف و گسترش اصولي جنبش انقلابي جوانان افغانستان بازي نمايد.

 

 

 

كمك به زلزله زدگان هائيتي بهانه اي براي تجاوز و اشغالگري

زلزله ای که به تاریخ 12 جنوری 2010، در ساعت 9 و 53 دقیقه و 16 ثانیه به وقت محلی، با قدرت 7 درجه ریشتر، در كشور هائيتي اتفاق افتاد، بد ترين زلزله طي دو قرن اخير درين كشور محسوب مي گردد. کانون اين زلزله در 15 کیلومتری جنوب پورتوپرينس، پايتخت هائيتي قرار داشت و خسارات و تلفات زيادي به اين شهر و باشندگان آن وارد نمود.
اين زلزله پايتخت هائيتي را ويران نمود، نزديك به يك ميليون نفر از اهالي اين كشور را كشته و زخمي نمود و يك و نيم ميليون نفر ديگر را بي خانمان ساخت.
هائیتی در جزیره هیسپانیولا در بحيره کارائیب واقع است و از کشورهای امریکای مرکزی به حساب مي آيد. اين كشور از شمال به اقیانوس اطلس، از مشرق به جمهوری دومینیکن، از جنوب به بحيره کارائب و از مغرب به گذرگاه "ویند وارد " محدود میشود و جمعیت آن بيشتر از ده ميليون نفر است.
هائیتی کشوری است که برای فرانسه بیشتر از تمام مستعمرات دیگر آن ثروت تولیده کرده است. مردمان هائيتي تا همين اواخر از لحاظ تامين مواد غذايي خود كفا بودند، اما پس از حمله سرمایه های امپریایستی " بازار آزاد " امریکا، روستا های هائيتي نابود شد و خود كفايي غذايي مردمان آن از ميان رفت. امروزه اکثریت مردمان ستمدیده هائیتی گرسنه سر به بالین می گذارند.
امپرياليست هاي امريكايي به بهانه كمك رساني به زلزله زدگان هائيتي، از طريق ارسال نيروهاي نظامي مجهز و گسترده، شامل 24 فروند كشتي جنگي،  واحد شماره 82 نيروي هوايي و ده ها هزار نفر از نيروهاي پياده اردوي امريكا به اين كشور، عملا اين كشور مصيبت زده را اشغال نمود. چند هزار نفر از تفنگداران امريكايي به بهانه حفظ و استقرار امنيت در شهر پورتو پرينس به اين شهر وارد شدند و كنترل آن را به دست گرفتند. 
بعد از وقوع زلزله، نيروي هوايي امريكا میدان هوائی پایتخت کشور هائیتی را اشغال كرد و اين ميدان هوايي منحصرا به پرواز هاي نظامي امريكايي اختصاص يافت. در نتيجه سازمان هاي امدادي سائر كشور ها مجبور شدند براي كمك رساني به زلزله زدگان هائيتي، از ميدان هوايي كشور دومينيكن، همسايه هائيتي، استفاده نمايند. اين وضعيت باعث شد كه فرانسه و برازیل شکایات رسمی خود از دولت امريكا را اعلام نمایند. پس از آن، بارك اوباما به برازیل پیشنهاد داد كه همراه با امریکا و کانادا مدیریت " بحران کمک رسانی" به هائیتی را برعهده بگیرد.
اردوي امريكا كه به بهانه كمك رساني به زلزله زدگان هائيتي به اين كشور داخل گرديد، همان اردويي است که در سال 1994 نيز اين كشور را مورد تهاجم قرار داده بود. اين اردو درسال 1965 به جمهوری دومینیکن و درسال 1984 به گرانادا، دو كشور كوچك ديگر در منطقه، حمله گرده بود. و بالاخره همين اردو در 7 اکتوبر 2001 افغانستان و به تعقیب آن در سال 2003 عراق را مورد تجاوز و اشغال قرار داد. این اردو همان اردويي است که در سال 1967 از آن بعنوان نیروی سرکوب شورش سیاهان امریکا در شهر دیترویت و در سال 2005 پس از طوفان کاترینا در " نيواورليان" برای محاصره محله های سیاهان که تهدیدی برای اقتدار دولت محسوب می شد، استفاده گردید.
اردوي امريكا گروپ هاي ويژه تعلیم یافته طبی، بادی گارد هاي سازندگی و واحدهای گارد ملی را که برای کمک رسانی به آسیب دیدگان حوادث طبیعی آموزش دیده اند، در اختيار دارد، اما چرا به  جای این واحد ها، نيروهاي جنگی بحری و هوایی خود را به هائبتی فرستاد؟ دليل اين كار روشن است. تصمیم دولت امریکا متکی به رفع ضروریات مردمان زلزله زده هائیتی نبود، بلکه متكي به سیاستی بود که مقامات امریکایی، از را برت گیتس ( وزير دفاع ) گرفته تا پائین ترین فرد تشکیلات نظامی پنتاگون بيان كردند. آنها علنا اعلام کردند که نگرانی اصلی امریکا در پورتوپرنس مسئله به اصطلاح امنیت است!
همين مسئله باعث شد تا دولت امریکا فورا دولت هائیتی را وادار نماید تا به امضای واگذاری کنترول میدان هوائی کشورش به قوای هوائی اردوي ایالات متحده امریکا تن دهد. گرچه قوای هوائی امریکا قادر به اداره 200 پرواز هوائی در روز می باشد، اما بخاطر اينكه طیاره هایی که به هائیتی فرستاده شدند بيشتر نيروي جنگي و تجهیزات نظامی با خود به همراه داشتند، تیم های حرفوی که در هنگام عملیات 11 سپتامبر 2001 کار امداد رسانی به نیویورک را انجام دادند، مجبور شدند در کشور همسایه هائیتی یعنی جمهوری دومینیکن روزها انتظار بکشند تا قوای هوایی امریکا به آنها اجازه ورود به پورتوپرنس رابدهد.
قوای نظامی اردوي امریکا حتی اجازه نشست یک بال طیاره امداد رسانی فرانسه را، که مجهز به یک شفاخانه عظیم صحرائی بود، يه پورتوپرينس نداد. همچنان موسسه " پروگرام غذائی جهان – WFP " که وابسته به سازمان ملل متحد است اعتراضاتی را از قبیل اینکه امریکا به مدت سه روز به طیاره های امداد رسانی آنها که حامل آب آشامیدنی، غذا و دوا بوده است اجازه فرود نداد، زيرا كه اولویت به طیاره های نظامی اردوي امریکا و تجهیزات نظامی شان داده شده يود. (CNN- 20 January 2010 )
روزنامه نیویارک تایمز در خبری که به تاریخ 18 جنوری به نشر رساند گفت که رئیس سازمان غذائی جهان به خبرنگارشان گفته است : « اولویت های آنها تامین امنیت کشور است ولی اولویت های ما امداد غذائی است.  باید این اولویت ها را هماهنگ کنیم. »
اما این اولویت هايی که فوقا بدان اشاره رفت قابل هماهنگی نبود و " هماهنگی " همان چیزی بود که امریکا آنرا عملی نمود. شش روز پس از زلزله هائیتی و 5 روز پس از ورود اردوي امریکا به این کشور، ده ها هزار لیتر آب آشامیدنی در کنار میدان هوائی پورتوپرينس ذخیره شده بود و صد ها نفری که در حاشیه میدان هوائی از تشنگی در حال هلاک شدن بودند اجازه نداشتند به این آب ها دسترسی پیدا کنند. حتي اکثریت NGO های داخل هائیتی اعتراضاتی را به راه انداختند، اما سخنگویان اردوي امریکا در جواب گفتند که 15 هزار لیتر آب و 14 هزار محموله مواد غذایی را به مردمان زلزله زده تقسیم کرده اند. اما این مقدار آب و مواد غذايي توزیع شده نه تنها نیازهای فوری مردم را مرفوع نکرد، بلکه شیوه ای را که نیروی هوایی امریکا در تقسیم آن به کار گرفت نيز نادرست بود.
وقتي اردوي امريكا دم از تامين امنيت در هائيتي زد، منظورش دقيقا چه بود و امنيت چه كساني را مي خواست تامين كند؟ اخبار منتشره در آن وقت حاكي بود كه کارمندان انجوها گفته اند که نیازی به تامین امنیت شان ندارند. اكثر آن ها گفتند که اگر قرار می بود تامین امنیت شان توسط نیروهای امریکایی و یا سایر نیروهای نظامی گرفته شود هیچ وقت به این ماموریت تن نمی دادند. برعلاوه گفتند که اگر در مورد امنیت شان ترس مي داشتند، به این ماموریت نمی آمدند. پس موضوع از چه قرار بود؟ يك مقايسه ميان نحوه كمك رساني به زلزله زدگان چيني در زمان چين سوسياليستي تحت رهبري مائو و " كمك رساني " امريكا به زلزله زدگان هائيتي، مي تواند موضوع را روشن سازد.
در اواسط دهه هفتاد قرن گذشته يعني اخرين سال هاي حيات مائوتسه دون، زلزله شدیدی یک قسمت از کشور چین را به لرزه انداخت و گروه هاي امداد و نظاميان چيني براي كمك رساني به زلزله زدگان شتافتند. به اردوي چين دستور داده شد تا به مردم زلزله زده خدمت کنند و منافع مردم زلزله زده را بر هرچیز دیگر ارجحیت دهند و فعالانه به نیروی خود و مردم زلزله زده تکیه کنند.
در خود هائيتي نيز فعاليت هاي خود بخودي توده يي براي كمك رساني فعالانه به زلزله زدگان به وجود آمد.  یک روز پس از وقوع زلزله، شبکه تلویزیونی " الجزیره " صحنه هایی از مناطق زلزله زده در هائیتی را نشان داد که اکثر دکان ها تخریب شده بودند، اما دكانداران مي توانستند مواد غذائی سالمی را از میان خرابه ها بیرون بکشند. آنها تمام اين مواد را به مردمان زلزله زده میدادند، بدون اینکه چیزی در بدل آن اخذ نمایند. در يكي از صحنه هايی كه در اين تلويزيون نشان داده شد، دکانداران مردم را تشویق می کردند که بیایند و با آنها کمک کرده و تمامی مواد خوراکی و نوشیدنی را ببرند.
اما دستوري كه به سربازان اعزامي امريكا به هائيتي داده شد، طور ديگري بود:
« به کلیه واحد های نظامی که به سوي سرزمین هائیتی حرکت میکنند دستور صادر میشود که مانند صحنه جنگی حفظ خود و واحد های خود را در درجه اول اهمیت قرار داده و اولویت دهند. » ( به نقل از شبکه CNN )
مطابق به اين دستور صريح نظامي، سربازان اعزامي امريكا به هائيتي حق داشتند که همانند عراق و افغانستان با كوچكترين احساس خطر از هر تبعه هائيتي، او را مورد هدف قرار دهند و بالايش فير كنند، يعني تمامي اتباع هائيتي را به چشم دشمنان باالقوه خود بنگرند. اين خصلتي است كه هر اردوي اشغالگر خارجي از آن برخوردار مي باشد.
 گرچه ايالات متحده امريكا و تعداد ديگري از كشور هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي و همچنان انجو ها تا حدي به زلزله زدگان هائيتي كمك رساني كرده و برخي از مشكلات آنها را حل كردند و اين كار همچنان ادامه دارد. اما تمامي این کمک رسانی ها در اصل بخاطر حفظ ثبات و امنيت امپرياليستي صورت گرفته و مي گيرد. بطور خاص تا آنجائيكه به نحوه برخورد امريكاي اوباما به اين مسئله مربوط مي شود، اين برخورد در اساس همان برخورد امريكاي بوش بوده و هست و نه چيز ديگري. در واقع امريكاي اوباما صرفا جنگ امريكاي بوش در عراق را ظاهرا به عنوان يك جنگ به اصطلاح بد مشخص نموده و ظاهرا خواست بيرون كشيدن پاي امريكا از اين جنگ را به ميان كشيده است. اما بر خلاف ادعاهاي دروغين اوباما مبني بر " تغيير و تحول "، استراتژي جهاني طرح شده امپرباليست هاي امريكايي در زمان بوش اساسا تغيير نيافته است و اوباما نيز همان استراتژي را، و البته با چند آرايش و نمايش ديگرگونه، و در مواردي مثل افغانستان با شدت و گستردگي بيشتر، پيش مي برد.
مطابق به اين استراتژي، حتي احتمال بروز شورش در ميان مردمان زلزله زده يك كشور فقير و امكان به خطر افتادن نظم و امنيت جهاني امپرياليستي در گوشه اي از جهان، براي امپرياليست هاي امريكايي اين حق را مي دهد كه دست به تجاوز و اشغالگري بزنند و آن كشور را موقتا و يا بصورت دراز مدت اشغال كنند. اين اتفاقي بود كه در زمان بوش در يك قسمت از قلمرو اندونيزيا رخداد و اينك در زمان اوباما در هائيتي به مشاهده رسيد. جهان تحت سلطه امپرياليزم، در راس امپرياليست هاي امريكايي، بسيار نا امن است. در اين جهان وارونه، بهانه هايي از قبيل " تروريزم"، " سلاح هاي كشتار جمعي"، " سونامي "، " زلزله " و هر بهانه ديگري مي تواند به عنوان مجوزي براي لشكر كشي هاي تجاوز گرانه و اشغالگرانه امپرياليستي بالاي كشور هاي تحت سلطه مورد استفاده قرار بگيرد و استقلال و آزادي اين كشور ها و ملل پامال گردد. خطر اين تجاوز و اشغالگري امپرياليستي براي مردمان جهان، كه متكي بر زراد خانه هاي بزرگ سلاح هاي كشتار جمعي و دهشت افگني هاي مدرن و گسترده دولتي است، بالاتر از خطر هر سونامي و زلزله اي است كه تا حال اتفاق افتاده و يا در آينده اتفاق خواهد افتاد. پرولتاريا و خلق هاي جهان وظيفه دارند در يكايك كشور ها و در سطح جهان عليه اين مصيبت عظيم فعالانه دست به مبارزه و مقاومت بزنند و عاملين اين مصيبت را سرنگون سازند. فقط يك جهان بدون امپرياليزم، بدون ارتجاع و بدون استثمار و ستم ميتواند واقعا يك جهان امن و مصئون باشد.

 

نقد مرامنامه واساسنامه"حزب متحد ملي افغانستان"

قبل از بررسي مرامنامه و اساسنامه"حزب متحد ملي افغانستان" لازم است كه تذكر كوتاهي در باره اين حزب داشته باشيم. بنيانگذاران اين حزب ميراثداران" حزب دموكراتيك خلق افغانستان "، كه در سال 1344 حسب منافع سوسيال امپرياليزم شوروي پا به ميدان مبارزات گذاشت، هستند. آن حزب براي يك مدت طولاني به آستان ارتجاعي ترين نيروها سرتسليم فرود آورد و به نفع شان تبليغ و ترويج نمود. چنانچه ظاهرشاه را " مترقي ترين شاه جهان " ناميد، قانون اساسي اش را به تمام معني تائيد نمود و شاه را " غيرمسئوول و واجب الاحترام " خواند. زمانيكه رژيم شاهي توسط داود خان سقوط نمود، براي " جمهوريت " آن كف زد و گلو پاره نمود، حسب منافع بورژوازي كمپرادور وابسته به شوروي بطورهمه جانبه با داود خان همكاروهميار گرديد و منسوبين آن چوكي هاي دولتي را از وزارت گرفته تا ولسوالي اشغال نمودند. اين حزب با يك كودتاي روسي در هفت ثور1357 رژيم داود خان را ساقط ساخته و بر دستگاه قدرت تكيه زد و منسوبين آن در مدت 14 سال تمام از هيچ نوع جنايتي دريغ نورزيدند، همه زير چتراشغالگران سوسيال امپرياليست خزيدند و منافع ملي را به پاي منافع سوسيال امپرياليستي شوروي قرباني نمودند. چون خدمت به اشغالگران خصيصه ذاتي منسوبين حزب مذكور بوده و مي باشد، بدين ملحوظ امروز " حزب متحد ملي افغانستان "، حسب اين خصيصه، دوباره زير چتر حمايتي اشغالگران امپرياليست درآمده و مي خواهد به اين تجاوز مشروعيت بخشد و اشغالگران را فرشتگان نجات معرفي كند!
اولين چيزيكه در مرامنامه و اساسنامه "حزب متحد ملي افغانستان" به روشني به چشم مي خورد، موضع تسليم طلبانه ملي آن در قبال نيروهاي اشغالگر امپرياليست هاي امريكائي و متحدين و دنباله روان آن مي باشد. اين موضع تسليم طلبانه در سراسر مرامنامه و اساسنامه اين حزب بي پرده وعريان مطرح گرديده است.
چوكات كلي اين تسليم طلبي، ناديده گرفتن اشغال كشور توسط نيروهاي امپرياليست است. در سراسر مرامنامه و اساسنامه اين حزب يك بارهم اشاره اي به موجوديت نيروهاي اشغالگر و تحت اشغال بودن افغانستان به عمل نيامده است. از همين ديدگاه تسليم طلبانه و انقياد طلبانه است كه جمله ذيل در مرامنامه " حزب متحد ملي افغانستان " معني و مفهوم خاص پيدا مي كند:
« رويداد 11 سپتامبر 2001 ميلادي انگيزه شد تا ائتلاف جهاني به رهبري ايالات متحده امريكا سازماندهي گردد و مبارزه عليه تروريزم را در ابعاد گسترده آن از افغانستان آغازنمايد. كه در پي آن رژيم تاريك انديش طالبان فروپاشيد.
توافقات بن به مثابه يك آغاز نيك در ختم بحران افغانستان... تامين حاكميت قانون، دموكراسي و اعمارجامعه مدني ياري رساند »  
( مرامنامه حزب متحد ملي افغانستان - صفحات 5-6 )
لب ولباب خط مشي تسليم طلبانه وانقياد طلبانه اين حزب در جملات فوق به خوبي بيان گرديده و مهرتائيد بر مشروعيت اشغالگران و رژيم پوشالي ميزند.
امروز " حزب متحد ملي افغانستان" تجاوز مستقيم و آشكارامپرياليستها به سركردگي امپرياليزم امريكا را تائيد نموده و از اين طريق مي خواهد تا هر انديشه اي را در باره انقلاب و هر گامي از مبارزه انقلابي را مورد استهزا قراردهد.
در اساسنامه اين حزب وظايف اعضا چنين بيان گرديده است:
« ماده هفتم – مبارزه عليه هر گونه امراض ناشي از گرايشات راست و چپ افراطي... درداخل حزب » ( مرامنامه و اساسنامه مذكور - صفحه 11 )
شعار " مبارزه عليه چپ افراطي " همان شعاري است كه " حزب دموكراتيك خلق افغانستان " بعد از كودتاي 7ثور1357 بلند نمود و به سركوب نيروهاي انقلابي پرداخت. هدف امروزي " حزب متحد ملي افغانستان" از كلمه "چپ افراطي"همان نيروهاي انقلابي است كه مبارزه مقاومت طلبانه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده را پيش مي برند.
زحمتكشان افغانستان بدون حزب پيش آهنگ پرولتري ( حزب كمونيست (مائوئيست)افغانستان ) و بدون مبارزه بي امان عليه ارتداد، سست عنصري، اپورتونيزم، ابتذال تئوريك و در شرايط كنوني مهم تر از همه، خوش خدمتي به اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان بومي شان، نمي تواند هدف كشوري و جهاني انقلابي خود راعملي سازد. حزب متحد ملي افغانستان يك پديده تصادفي نبوده، بلكه محصول اجتماعي تضادهاي رويزيونيزم جهاني و تبعيت از اپورتونيزم عملي است. اين افكار و عقايد از زمان بروز رويزيونيزم در انترناسيونال دوم در جامعه جهاني ريشه دوانده و امروز هم پيروان شان مي كوشند كه آشتي طبقات و انقياد ملي را موعظه نمايند، توده هاي تحت استثمار و ستمكش را زير بال و پراشغالگران و رژيم دست نشانده بكشانند و اشغالگران امپرياليست را فرشته نجات ملت ها معرفي نمايند!! آنها با اين چرنديات ميخواهند مبارزه ملي عليه اشغالگران و مبارزات طبقاتي را ماستمالي نمايند. اينها علنا وعملا در جهت منافع امپرياليستهاي اشغالگر ورژيم پوشالي در حركت اند.
جاي تعجب نيست وقتيكه " حزب متحد ملي افغانستان " در مرامنامه خويش مي نويسد:
« توافقات بن به مثابه يك آغاز نيك درختم بحران... تامين حاكميت قانون، دموكراسي و اعمار جامعه مدني ياري مي رساند. »
با طرح اين مساله ميخواهند به توده ها اين مطلب را تزريق نمايند كه امپرياليزم ديگر خوي و عادت غارتگري و چپاول را كنار گذاشته و در راه سعادت و خوشبختي ملت ها گام برميدارد و مي خواهد كه ملتها را به " آزادي واقعي" !؟ برساند. معني اين جملات آنست كه در واقع آقايون در حالت استراحت نشخوار مي كنند. اينگونه موضعگيري از نظر پراتيك سياسي چيز ديگري نيست جز نوكري در آستان امپرياليزم.
" حزب متحد ملي افغانستان" توافقات خائنانه امپرياليستها و نيروهاي ارتجاعي را به فال نيك گرفته و آن را " يك آغاز نيك در ختم بحران افغانستان " مي داند و اين توافقات را " تامين حاكميت قانون ودموكراسي" مي داند؛ در حاليكه دموكراسي بورژوائي حتي در كشورهاي امپرياليستي يك دموكراسي ناقص بوده و براي توده ها در حكم دام فريب است و به شيوه ديكتاتورمآبانه تجلي مي نمايد، چه رسد به كشورهاي تحت سلطه و اشغال شده.
كنفرانس بن درحقيقت براي اشغال افغانستان توسط امپرياليست ها به سردمداري امپرياليزم امريكا دايرگرديده بود تا ضمانت نامه اشغال افغانستان به امضا رسد. در اين كنفرانس امپرياليست ها و نيروهاي ارتجاعي و ميهنفروش به توافق رسيدند و ضمانت نامه اي به امپرياليزم امريكا دادند تا اين كشور را اشغال نمايد و نيروهاي ميهن فروش را به قدرت رساند. هدف از اشغال افغانستان وعراق تحكيم سلطه بي چون و چراي امپرياليستهاي امريكائي بر منطقه و جهان مي باشد. امپرياليست هاي اشغالگر تحت رهبري امپرياليزم امريكا به منظور سلطه كامل بر خاورميانه و آسياي ميانه به افغانستان و عراق لشكر كشي نموده اند، نه بخاطر" تامين دموكراسي" در اين كشورها.
لنين دموكراسي بورژوائي را چنين بيان مي كند:
« دموكراسي بورژوائي درعين اينكه نسبت به نظامات قرون وسطائي پيشرفت تاريخي عظيمي بشمارميرود، همواره دموكراسي محدود، سرودم بريده، جعلي و سالوسانه اي باقي مي ماند ( درشرايط سرمايه داري نمي تواند باقي نماند) كه براي توانگران در حكم فردوس برين و براي استثمار شوندگان و تهيدستان در حكم دام فريب است، همين حقيقت را كه مهمترين جزء تركيبي آموزش ماركسيستي است، كائوتسكي " ماركسيست " درك نكرده است. در مورد همين مساله اساسي است كه كائوتسكي بجاي انتقاد علمي از آن شرايطي كه هر دموكراسي بورژوائي را به دموكراسي براي توانگران بدل مي نمايد." مطالب خوش آيندي" به بورژوازي تقديم مي كند »
( لنين – كليات در يك جلد – انقلاب پرولتري و كائوتسكي مرتد صفحه 633 )
" دموكراسي" امپرياليستهاي اشغالگر در افغانستان، كه حتي يك دموكراسي بورژوايي نيز نيست، بلكه يك " دموكراسي " فئودال كمپرادوري است، براي خائنين ملي و ميهن فروشان در حكم فردوس برين بوده و براي توده هاي خلق در حكم دام فريب است. اما " حزب متحد ملي افغانستان، در مورد همين به اصطلاح دموكراسي، " مطالب خوش آيندي" براي امپرياليستها تقديم مي كند.
در شرايط كنوني، امپرياليستها همچون گرگان وحشي بجان ملتها و كشورهاي عقب نگهداشته شده افتاده و بخاطرغارت و چپاول اين كشورها تمام اعمال خائنانه و جنايتكارانه خود را زير نام " آزادي ملتها از قيد ستم "، " مبارزه عليه تروريزم" و" آزادي زنان " مي پوشانند و ميكوشند كه براي توده هاي زير ستم طوري وانمود سازند كه بخاطر درهم شكستن" ترور، اختناق، ظلم وستم " و ايجاد دموكراسي به كشور شان لشكر كشي نموده اند.
اما توده ها اين حيله ها و نيرنگ ها را به خوبي درك نموده و نفرت و انزجار خويش را از اشغالگران و رژيم پوشالي اعلان داشته اند. چنانچه انتخابات دور دوم رياست جمهوري رژيم دست نشانده بخوبي بيانگر آنست كه هشتاد در صد مردم در اين انتخابات شركت نكردند. ولي مبلغين و مروجين خاين و وابسته به امپرياليزم خوشحالند كه " توافقات بن يك آغازنيك " براي ختم بحران افغانستان بوده و " ائتلاف بين المللي در ابعاد گسترده" آن از افغانستان شروع گرديده، " رژيم تاريك انديش طالبان " فروپاشيده و اين مبارزه براي" تامين دموكراسي" در افغانستان به پيش ميرود!!؟
بهتر از اين نمي توان به توصيف وحشي ترين و قلدر منش ترين ابر قدرت امپرياليستي موجود در جهان پرداخت و چهره زشت، خائنانه و جنايتكارانه اش را فرشته نجات به توده ها و بخصوص نسل جوان معرفي نمود. در حاليكه بعد از اشغال كشور، امارت اسلامي ( " رژيم تاريك انديش طالبان" ) به جمهوري اسلامي بنياد گرايان جهادي تبديل شد. در جمهوري اسلامي افغانستان، تمامي احزاب جنايتكار جهادي " هفتگانه " و" هشتگانه " و يك بخش از طالبان تسليم شده نقش مهمي را دارا هستند. بر علاوه خلقي ها و پرچمي هاي جنايتكار تسليم شده  و شعله ئي هاي تسليم شده در زمره پادوان اين رژيم محسوب مي شوند، كه بخاطر چوكي و قدرت در زيرچتر حمايتي اشغالگران خزيده اند و تلاش دارند كه اين سيستم منحوس و اشغال كشور را مشروعيت بخشند. در شرايطي كه احزاب جهادي ديگر قدرت جلب و جذب نسل جوان را ندارند، رژيم پوشالي واربابان امپرياليستي اش براي اغقال نسل جوان، احزاب راجسترشده اي مانند " حزب آزاديخواهان "، " حزب متحد ملي افغانستان" و غيره را طراحي نموده اند تا نسل جوان را اغفال نموده و بدنبال اين سيستم كثيف بكشانند.
دموكراسي ايكه امپرياليستهاي اشغالگر به افغانستان آورده اند، دموكراسي اي است براي عده قليلي از خائنين ملي دست نشانده و زنجير اسارتي است بر دست و پاي زحمتكشان و ديگر اقشار مردمي جامعه. انگلس در پيشگفتار براي كتاب ماركس بنام " جنگ داخلي در فرانسه مي گويد:
« دولت چيزي نيست جز ماشيني براي سركوب يك طبقه از طرف طبقه ديگر و در جمهوري دموكراتيك هم اين نقش وي به هيچ وجه كمتر از نقش وي در رژيم سلطنت نيست. »
طبعا در يك " جمهوري فيودال كمپرادور " مثل جمهوري اسلامي افغانستان، نقش سركوبگرانه طبقاتي دولت، خشن تر از يك جمهوري دموكراتيك بورژوايي بوده و آشكار تر از ان اعمال مي گردد.  
دموكراسي بطور كل داراي خصلت طبقاتي است وهميشه در خدمت يك طبقه خاص قرار دارد و بر سائر طبقات ديكتاتوري اعمال مي نمايد. تاريخ، دولتي بدون خصلت طبقاتي سراغ ندارد و دولتي كه ابزاري در دست يك طبقه براي سركوب طبقات ديگرنباشد وجود ندارد. در واقع بايد اين مساله را بروشني تشخيص داد و به توده ها آموخت كه " دموكراسي" و " حقوق بشر" ي كه توسط امپرياليستها و رژيم پوشالي مطرح مي شود، درخدمت تامين منافع خود آنها مي باشد. اگر منافع آنها ايجاب نمايد؛ لحظه اي در ناديده گرفتنش درنگ نمي كنند و در همه جا اقدامات عليه آن را تشويق مي كنند.
وظيفه نيروهاي انقلابي است كه تضاد بين حرف هاي امپرياليستها و اعمال شريرانه شانرا فاش و برملا سازند. بورژوا ليبرالهاهميشه از دموكراسي بطورعام صحبت مي نمايند، نه بطورخاص. لنين مينويسد:‌
« براي ليبرالها صحبت از" دموكراسي" بطور اعم امر طبيعي است. ولي ماركسيست ها هرگز اين سوال را فراموش نخواهند كرد كه براي چه طبقه اي؟ »
( مجموعه مقالات- انقلاب پرولتري وكائوتسكي مرتد صفحه 630 )
تاريخ شاهد است كه بسياري از جنگهاي امپرياليستي تجاوزگرانه و اشغالگرانه تحت نام آزادي و دموكراسي براه افتاده است. سوسيال امپرياليستهاي شوروي بمب هاي خويش را زيرنام " سوسياليزم" و " آزادي طبقه كارگر" بر افغانستان ريختند. جنايتكاران " خلقي " و " پرچمي" اعمال جنايتكارانه شان را " تامين صلح و امنيت " براي مردم افغانستان ناميدند. امروز قدرت هاي امپرياليستي اشغالگر به رهبري امپرياليزم امريكا بمب هاي خويش را در افغانستان و عراق زير نام " آزادي" و " دموكراسي " روي مردم مي ريزند. اما سوء استفاده هاي امپرياليستها، حقانيت مبارزه عليه امپرياليزم در راه آزادي و دموكراسي حقيقي را زير سوال نمي برد.
از همان زمانيكه ايدئولوژي ماركسيستي عرض اندام نمود، تا كنون مقولات انقلابي از جانب رويزيونيستها و فرصت طلبان مورد تحريف قرار گرفته و كماكان قرار مي گيرد. اما انقلابيون كمونيست با دركهاي انحرافي رويزيونيستها، اپورتونستها و فرصت طلبان مبارزه جدي و بي امان نموده و اين مبارزه را ادامه مي دهند. اين مبارزه براي خنثي نمودن افكار وعقايد  زهرآگين آن ها صورت مي گيرد تا آنها نتوانند از اين روزنه در درون صفوف زحمتكشان و نسل جوان نفوذ نمايند. بطورمثال تسليم شدگان" حزب آزاديخواهان" و" حزب متحد ملي افغانستان"، تجاوزات و اشغالگري امپرياليستها را " بارقه اميد در چشمان اشكبار ملت افغانستان" مي نامد و يا آن را " تامين دموكراسي"،" حق تعيين سرنوشت ملتها"، " مبارزه عليه تروريزم" و" تساوي حقوق زن ومرد" ميداند. اما اين جعلكاري ها هيچكدام نمي تواند حقانيت و اصوليت علم انقلاب را نفي كند. رسالت تاريخي انقلابيون است تا پرده از چهره خائنانه تمامي عناصر خائن و خود فروخته از طريق پيشبرد مبارزات جدي و پيگير بردارد، زيرا كه:
« مبارزه عليه امپرياليزم اگر به نحو گسست ناپذيري با مبارزه عليه اپورتونيزم پيوند نداشته باشد سخن پوچ و دروغيني بيش نخواهد بود. »
( لنين - امپرياليزم به مثابه بالاترين مرحله سرمايه داري - صفحه 230 )
لنين در طول دوران زندگي سياسي اش براي رشد و تكامل ماركسيزم، با رويزيونيزم و اپورتونيزم دست و پنجه نرم كرد و بطور قطع انحرافات تئوريك شان را فاش و برملا ساخت.  در همان زمان نيز رويزيونيست ها و مرتجعين داد و فرياد براي " دموكراسي ناب " سر مي دادند. لنين به كرات روي اين مساله تاكيد داشت كه " دموكراسي ناب" وجود ندارد، بلكه دموكراسي طبقاتي است، درست به همان ترتيبي كه ايديولوژي طبقاتي است و در خدمت طبقه خاص قراردارد. لنين در اين زمينه مي نويسد:
« يا ايديولوژي بورژوائي و يا ايديولوژي سوسيالستي. در اينجا حد وسطي وجود ندارد ( زيرا بشر ايديولوژي" سومي" را به وجود نياورده است وعموما در جامعه ايكه گرفتار تضاد هاي طبقاتي است، هيچگونه ايديولوژي خارج از طبقات و يا فوق طبقات نمي تواند وجود داشته باشد ) بنا براين هرگونه كاهش از اهميت ايدئولوژي سوسيالستي و هرگونه دوري از آن به خودي خود به معني تقويت ايديولوژي بورژوازي است... »
( لنين مجوعه آثارومقالات – چه بايد كرد صفحه 88 )
نيروهاي انقلابي بطور قطع بايد در باره هر يك از مظاهر مشخص ستمگري امپرياليستها تبليغ نموده و آنرا فاش و برملا سازند. كساني كه ميخواهند با " انعطاف پذيري" ستمگري امپرياليستها را توجيه نمايند، از جمله خائنين ملي هستند. به همين مناسبت بود كه لنين هميشه انقلابيون را از داشتن رابطه با رويزيونيزم هوشدارميداد و تاكيد بر قطع رابطه با رويزيونيزم داشت. لنين در كتاب خود بنام " بيماري كودكانه چپروي در كمونيزم " در اين زمينه مي نويسد:
« اگر شخصي بدوا با رويزيونيزم قطع رابطه نكند از چگونگي فرا گرفتن ماهرانه تاكتيك انقلابي هيچ گفتگويي نمي تواند در ميان باشد. »
همه جا صحبت از" تامين دموكراسي"، " دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي"، " تساوي حقوق "، " مبارزه عليه تروريزم و فراهم نمودن زمينه " مردم سالاري" است و با شور و شعف به استقبال ارتش تجاوزگر امپرياليستها ميدوند و در برابر كنفرانس "بن" و رژيم پوشالي " جمهوري اسلامي افغانستان" پيشاني به زمين مي سايند، اعمال خاينانه وابستگان بومي امپرياليستها و تجاوز بي شرمانه امپرياليستها در جهان و بخصوص افغانستان را " دموكراسي" و " اعمارمجدد " افغانستان ميخوانند! بلي! اين " فاضلان" بطور آگاهانه مبارزات ملي عليه اشغالگران و مبارزات طبقاتي را ماست مالي مي نمايند و از توده هاي ستمديده و بخصوص نسل جوان كشور مي خواهند كه با " انعطاف پذيري" سلطه بي چون و چراي امپرياليست ها را پذيرا شوند!  حركات و اعمال اين رجال سياسي " دانشمند " نه تنها رذالت، بلكه خيانت ملي و ميهن فروشي يعني چاكري " ظريفي " به درگاه امپرياليزم و شيوه " مودبانه " اي در سجده كردن به آستان" جمهوري اسلامي افغانستان" اين رژيم دست نشانده امپرياليست هاي اشغالگر يه سردمداري امپرياليست هاي امريكايي است.
" حزب متحد ملي افغانستان" معتقد است كه ائتلاف بين المللي بخاطر مبارزه عليه تروريزم بوجود آمده و اين مبارزه از افغانستان آغاز گرديده است. مگر اينها نمي دانند كه بزرگترين ترورست در جهان امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا است. حملات غارتگرانه بر ويتنام، عراق، افغانستان، يوگوسلاويا و ... به خوبي بيانگراين مدعا است. توده هاي زحمتكش افغانستان به چشم سر مي بينند كه امپرياليستها در هر حمله سبعانه خويش صدها نفر را مي كشند و صد ها نفر زخمي و معلول  بجا مي گذارند. كدام وجدان پاك ميتواند اين حملات تروريستي وحشتناك امپرياليست ها را ناديده گرفته و آنرا " تامين دموكراسي" و" مبارزه عليه تروريزم" بخواند.
شعار مبارزه " عليه تروريزم" كه از طرف اشغالگران و خائنين ملي مطرح گرديده، يك شعار پوچ و ميان تهي است. طرح اين شعار پرده ساتري است بر روي تجاوزات و جنايات امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا. امپرياليزم امريكا با طرح اين شعارميخواهد كه هژموني خويش را بر جهان و بخصوص كشورهاي اين منطقه تحميل نمايد.
امپرياليزم امريكا يكي از بزرگترين تروريست هاي جهان بوده وهست. همين امپرياليست هاي امريكايي بودند كه در زمان تجاوز سوسيال امپرياليست ها به افغانستان، حسب منافع خويش، بن لادن و تمامي نيروهاي بنياد گراي مذهبي را مسلح نموده و آموزش هاي نظامي ميدادند و به افغانستان اعزام مي نمودند. رابرت دريفوس در كتاب " بنيادگرايي مذهبي يا بازي شيطاني" در باره بن لادن و افراد تحت رهبري اش چنين مي نويسد:
« آنها چريكهائي بودند كه پس از جنگ به خانه هاي شان در الجزاير، مصر، لبنان، عربستان سعودي و آسياي ميانه بازگشتند و آنها جنگ را ادامه دادند. بسياري از آنها مهارت هاي تروريستي مانند ترور، خرابكاري و بمب گذاري را زير دست و بال ايالات متحده
و متحدانش آموختند. »
امروز اكثريت كساني كه آموزش هاي نظامي و تروريستي را زير دست امپرياليزم امريكا آموخته اند، با امپرياليستها همنوا بوده و رژيم دست نشانده را تشكيل ميدهند. چنانچه طرح ترور مصطفي كاظمي، كه حين اجراي آن صدها شاگرد مكتب به قتل رسيد، از طرف امپرياليستها ورژيم پوشالي طراحي گرديده بود. ترور، بمباردمانها و به گلوله بستن مردم بيگناه در داخل شهرها از طرف امپرياليست ها و رژيم پوشالي از ديدگاه " حزب متحد ملي افغانستان " ترور محسوب نمي شود. از ديدگاه اين حزب، آنها حق دارند دست به چنين اعمالي بزنند. زهي بي شرمي وسفاهت! در حقيقت امر جهاد ضد تروريستي امپرياليزم امريكا كه به نظر" حزب متحد ملي افغانستان"، " عدالت امريكائي" است، چيز ديگري نبوده و نيست مگر خواست ايشان براي تمكين برده وار جهانيان و بخصوص توده هاي ستمديده افغانستان به اراده بلا منازع شان، بمثابه يگانه ابر قدرت جهان در شرايط كنوني.
طوريكه قبلا هم گفته شد، جمع كثيري از تروريست هاي دست پرورده خود امپرياليست ها كه براي امپرياليست ها مفيد اند و يا به قول خود شان رام شده اند و در موقعيت هاي بالاي رژيم دست نشانده مشق دموكراسي اهدايي امپرياليست ها را مي نمايند، عموما در عمليات تعقيب، دستگيري، شكنجه، كشتار و سركوب انسانهاي بي گناه براي خوشنودي اربابان شان سهم فعال دارند. چنانچه افغانستان امروزي در تحت اشغال امپرياليستها به پايگاهي مبدل گرديده براي نگهداري و شكنجه اسيران ربوده شده از هرگوشه و كنار دنيا بدست آدم ربايان امريكائي. تا ديروز اگر امپرياليزم امريكا هر فرد مظنون مرتبط به  القاعده و مخالفين سياسي ديگرش را از هر گوشه و كنار دنيا مي ربود و در گوانتانامو زنداني مينمود، امروز اين پايگاه به افغانستان انتقال يافته است. سي آي اي در هر ولايت مراكز جاسوسي خويش را ايجاد نموده و از اين طريق به بازجوئي و شكنجه ربوده شد گان توسط امپرياليستها مي پردازد.
امپرياليزم امريكا با راه اندازي يك جنگ خونين و افسار گسيخته زير نام " مبارزه عليه تروريزم" بنيادي ترين ارزش هاي اخلاقي بشريت را زير پا نموده و تمام مرزهاي متعارف قانوني، حقوقي، مدني بين المللي و بين الدول را درهم شكسته و حسب منافع خويش امروز هيچ مرزي را به رسميت نمي شناسد. عملكرد جنايتكارانه امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا مظهر آشكار ترور و تروريزم بين المللي است. حركت ها وعملكرد هاي امپرياليستها وجدان هر انسان مترقي، عدالتخواه، آزاديخواه و صلحدوست را جريه دار مي نمايد. اين عملكرد هاي تروريستي حربه اي است اساسي بدست امپرياليزم و از خصلت ذاتي ضد بشري اش مايه مي گيرد.
اينك روي موضوع ديگري از مرامنامه "حزب متحد ملي افغانستان" مكث مي نماييم:
« جريانات و ايدئولوژي هاي به ويژه دوران جنگ سرد زمينه هاي باز نگري بنيادي را در انديشه ها، باورها و اصول ايدئولوژيك باز گشود كه در پي آن ارزشهاي جديد فكري و سياسي فارغ از دگم را در برابر جريانهاي سياسي قرارداده است.
پي بردن به واقعيت هاي بعد از جنگ سرد زمينه بازسازي در انديشه انسان آگاه بويژه روشنفكران سرزمين ما بوجود آورده  است. كه برهمين مبنا سازمانهاي جديد و انعطاف پذير( تاكيد از ما است) پا به هستي فعاليت هاي سياسي گذاشته اند كه هسته ساختار فكر و عمل آنها را منافع ملي و پايان دادن به بحران فاجعه انگيز كشور، تامين صلح وامنيت سراسري وحفظ استقلال و يكپارچگي ملي اين ميراث كبير نياكان ما، اعمارمجدد ميهن، تامين همه جانبه حقوق بشر، حاكميت قانون، تامين دموكراسي و اعمار جامعه مدني بر شالوده نظام دموكراتيك مطابق با خصوصيات ملي تشكيل ميدهد. »
( صفحات 5-6 سند مذكور )
"پي بردن به واقعيت هاي بعد از جنگ سرد" به چه معني است؟ ايشان علنا وآشكارا اذعان ميدارند كه بعد از فروپاشي شوروي، بايد بدنبال امپرياليزم امريكا رفت و نبايد مانند گذشته حسب منافع روسيه عليه امپرياليزم امريكا بود،بلكه بايد " با انعطاف پذيري" قيموميت اشغالگران امريكايي را پذيرفت و در جهت تامين و حفظ منافع اشغالگران حركت نمود. اندرز شان به مردمان كشور و به خصوص نسل جوان چنين است كه : در مقابل اشغال و تجاوز بايد " انعطاف پذير" بود و دوشادوش اشغالگران براي" پايان دادن به بحران فاجعه انگيز كشور" به پيش رفت. در اينجا ممكن است صداي اعتراض آقايون بلند شود و بگويند كه: مادركجاي " مرامنامه" خويش چنين حرفي بيان داشته ايم.
آقايان درست است كه شما رك و پوست كنده از همكاري مشترك با امپرياليستهاي اشغالگر حرفي بميان نياورده ايد، اما اين گفته شما كه با سپري شدن دوران جنگ سرد، براي روشنفكران " زمينه بازنگري" بوجود آمده تا با " انعطاف پذيري" خود را بازسازي نموده و در زير بيرق حمايتي امپرياليستها راجسترنمايند و از اين طريق براي تامين " صلح وامنيت سرتاسري" و" تامين حاكميت قانون" بكوشند و به اعمار مجدد كشور كمرهمت ببندند و به همين ترتيب در راه "تامين دموكراسي، حقوق بشر و جامعه مدني" به پيش روند، به چه معني است؟
" تامين صلح و امنيت و حاكميت قانون" در شرايط كنوني افغانستان به نفع كيست؟ اين موضوع را يك شاگرد مكتب ابتدائيه هم مي فهمد كه " قانون اساسي" كذائي افغانستان ساخته و پرداخته امپرياليستهاي اشغالگر و دست نشاندگان شان است و هر زمانيكه بخواهند آنرا نقص مي نمايند، چنانچه اين امربارها مشاهده گرديده است. اين قانون جز منافع ميهن فروشان و اربابان اشغالگرشان را در بر ندارد. قانون هميشه برمبناي ضروريات اجتماعي بوجود مي آيد و تامين كننده منافع يك طبقه خاص مي باشد، حتي دردوران سوسياليزم. در تمام جوامع بشري اي كه بر پايه مالكيت خصوصي استوار اند، قانون هر حقي را كه ضمانت نمايد، دوباره مي تواند پس بگيرد. قانون كذائي رژيم دست نشانده حتي جناح هاي گوناگون درون رژيم پوشالي را هم راضي نكرده، چه رسد به توده هااي مردم. نيروهاي ارتجاعي داخل رژيم مداوما از نقض قانون گيله و شكايت دارند.
قانون اساسي كذائي كه " حزب متحد ملي افغانستان" خواهان " تامين حاكميت" آن مي باشد در خونين ترين و خشونت آميز ترين تضادش با واقعيت عيني جامعه ما قرارگرفته است. اين تضاد در تضاد ميان حق زندگي، " تامين دموكراسي" و " حقوق بشر" از يكطرف و كشتار جمعي و بمباردمان هاي ددمنشانه كه توسط نيروهاي اشغالگر و اردوي پوشالي در تمامي مناطق كشور به پيش برده مي شود، از طرف ديگر نشان داده مي شود.
قانون اساسي ساخته و پرداخته امپرياليست ها و دست نشاندگان شان در افغانستان بر مبناي مناسبات توليدي و شرايط سياسي حاكم بر جامعه يعني مناسبات مستعمراتي - نيمه فئودالي تحت سلطه و حاكميت اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي در جامعه عرض اندام نموده است. در اين قانون محدوده حقوقي توده هاي مردم بر طبق صلاح و صوابديد امپرياليست هاي اشغالگر و خاينين ملي معين شده است. همچنان وجايب و مكلفيت هاي آنها در تحمل انقياد و سلطه و ستم امپرياليست ها و خائنين ملي مشخص گرديده است. همچنين مقولات " آزادي"، " تساوي حقوق زن و مرد " و " حقوق بشر" در شرايط اشغال كشور و حاكميت خاينين ملي حرف هاي پوچ و ميان تهي است. اين قانون اساسي و ساير قوانين مشتق از آ ن همه وسايلي است كه جهت سركوب و تهديد توده ها بكار برده مي شود.
لنين مينويسد:
« حتي يك دولت دموكراتيك ، ولو دموكراتيك ترين دولتها هم وجود ندارد كه در قوانين اساسي آنها روزنه و يا قيدي يافت نشود كه امكان بكار بردن ارتش عليه كارگران و برقراري حكومت نظامي وغيره را،" در صورت برهم زدن نظم" و در واقع در صورتي كه طبقه استثمار شونده وضع برده داري خود را " برهم زند " و بكوشد خود را از حالت بردگي خارج سازد، براي بورژوازي تامين نكند. »
( لنين مجموعه آثار و مقالات – انقلاب پرولتري و كائوتسكي مرتد – صفحه 634)
اگر به قانون اساسي سال 1343 رژيم ظاهرشاه نظربيفگنيم به وضوح ديده مي شود كه اين قانون در خدمت فئودال ها و بورژوا كمپرادور ها قرار داشت و حامي منافع آنها و مالكيت هاي خصوصي شان بود. بعد از ختم دوره ستم شاهي و ايجاد " جمهوريت " ها از داود گرفته تا تره كي نيز از چنين سيستمي حمايت به عمل آمد. نه تنها قانون اساسي ظاهرشاه، بلكه قانون اساسي كذائي كنوني در زيربال و پر اشغالگران نيز تاكيد دارد كه: « مالكيت خصوصي از تعرض مصئون است. »
هر سيستم سياسي داراي قانون است. اين قانون  در هر سيستم سياسي نقش مهمي بازي مي كند. در هر رژيم مبتني بر مناسبات طبقاتي استثمار گرانه ولو جمهوري دموكراتيك ("نظام دموكراتيك") بورژوائي وظيفه قانون دقيقا آنست كه سيستم سياسي و سيستم اقتصادي استثمارگرانه را تضمين كند.
بحث " تامين صلح و امنيت" نيز در خدمت منافع امپرياليستهاي اشغالگر قرار دارد؛ زيرا بدون " تامين صلح وامنيت"، امپرياليزم امريكا نه مي تواند سلطه بلامنازع خود را در منطقه برقرارنمايد و نه ميتواند به چپاول وغارت منابع طبيعي منطقه پرداخته و پايپ لين هاي گاز تركمنستان را به پاكستان انتقال دهد.
جمله بعدي مرامنامه" حزب متحد ملي افغانستان" حمايت بي چون و چراي اين حزب از اشغالگران و رژيم پوشالي را به خوبي به نمايش مي گذارد:
« پشتيباني از جمع آوري اسلحه به مثابه شرط تامين صلح وامنيت پايدارملي و پايان دادن به فضاي مسلط و ايجاد جو سياسي در كشور. حمايت از برنامه ايجاد اردوي ملي و پوليس حامي منافع ملي با رعايت اصل عدم استفاده از آن بخاطر منافع گروهي »
( سند مذكور – مبحث سياست داخلي – صحفه 12 )
موضوع فوق به خوبي بيانگرآنست كه رهبران" حزب متحد ملي افغانسان" آگاهانه زير چتر حمايتي اشغالگران خزيده و جز تامين منافع اشغالگران و به انقياد در آوردن هرچه بيشتر توده ها چيزديگري را نمي خواهند. حزب سياسي ايكه خواهان " جمع آوري اسلحه به منزله شرط ضروري ( تاكيد از ما است ) تامين صلح و امنيت" آنهم در شرايط اشغال كشور باشد، فقط با الفاظ و كلمات " منافع ملي" و " تامين استقلال" خاك به چشم توده ها و بخصوص نسل جوان زده و آگاهانه ميخواهد تا ايشان را وادار به انقياد ملي نمايد. كساني كه اردو و پوليس پوشالي رژيم را اردوي ملي و پوليس ملي بخوانند و از" برنامه ايجاد اردو" حمايت به عمل آورند خاينين ملي هستند. آنها با حيله و نيرنگ مي گويند كه ما از اين اردو و پوليس حمايت مي كنيم، به شرطي كه آنها" اصل عدم استفاده بخاطرمنافع گروهي" را رعايت نمايند. مگر اينها نمي دانند كه دولت حامي منافع يك طبقه و آله ايست براي سركوب طبقه ديگر و ارتش، پوليس، زندان و ... ابزاري است براي نگهداري منافع اين طبقه خاص. آيا يك ارتش مي تواند خلاف منافع طبقه خويش عمل نمايد؟
در شرايط كنوني افغانستان دقيقا مشخص است كه برنامه ايجاد اردو و پوليس رژيم توسط اشغالگران رويدست گرفته شده، رشد داده شده و تامين ميگردد. مگر امپرياليست هاي اشغالگر و وابستگان مرتجع شان ديوانه اند كه بخاطر هيچ و پوچ اين همه تلفات و زحمات را متحمل شوند  و اين همه مصارف را بپذيرند تا بر خلاف منافع خويش اردو و پوليس تشكيل دهند؟ نه، هرگز نه. اين را همه كس بايد بداند كه امپرياليستها بخاطر حفظ منافع " ملي" افغانستان و توده هاي زحمتكش اين همه تلفات و مصارف را متقبل نمي گردند، بلكه بخاطرتامين منافع خويش و مشروعيت بخشيدن به اشغال كشور و مشروعيت دادن به رژيم دست نشانده حامد كرزي اين صدمات و مصارف را مي پذيرند. بخاطر تامين همين اهداف است كه آنها " انتخابات" راه مي اندازند، اردو و پوليس پوشالي را مجهز مي سازند و سازمانها و احزاب ارتجاعي راجسترشده را وارد عرصه كار زارمبارزاتي مي نمايند.
خلاصه بر مبناي يك بينش تسليم طلبانه است كه عملكرد هاي سياسي مشخص و معين خائنانانه  و وطن فروشانه " حزب متحد ملي افغانستان" متبلورمي گردد. برمبناي همين ديد خابنانه ملي است كه از " برنامه ايجاد اردوي ملي و پوليس ملي " حمايت به عمل آمده و سلطه اشغالگران امپرياليست امريكائي و متحدين امپرياليست و دنباله روان ارتجاعي شان، " ائتلاف بين المللي" خوانده شده و لشكركشي و اشغال افغانستان " مبارزه عليه تروريزم" جا زده مي شود. در تمامي متن برنامه و اساسنامه " حزب متحد ملي افغانستان" يك كلمه و يك حرف هم درباره اشغال و تجاوزگري امپرياليست ها به ميان نيامده وحتي اشاره اي به آن نشده است. بدتر از همه رژيم دست نشانده بنام " نظام دموكراتيك "، جا زده مي شود.
آقايون مدعي اند كه مي توانند " تامين صلح و امنيت سراسري و حفظ استقلال و يكپارچگي ملي... تامين همه جانبه حقوق بشر، حاكميت قانون، تامين دموكراسي و ايجاد جامعه مدني بر شالوده نظام دموكراتيك مطابق با خصوصيات ملي" كشور را به وجود آورند. اولا نظام كنوني نظام دست نشانده اي است كه توسط اشغالگران امپرياليست به وجود آمده است. ثانيا حتي در  دموكرات ترين نظام هاي طبقاتي استثمارگرانه، قانون و دموكراسي مربوط به طبقه ستمگر بوده وهست و هيچگاهي در خدمت توده ها نبوده و نيست. در جامعه بورژوازي نظام دموكراتيك نزاع و جدل هاي طبقاتي را از بين نمي برد، بلكه بيشتر به شدت و حدت آن مي افزايد. انگلس در صحفه 107 كتاب منشا خانواده، مالكيت خصوصي ودولت مي نويسد:
« جمهوري دموكراتيك تناقض بين طبقات را از ميان بر نمي دارد، برعكس عرصه را براي جنگ تدارك مي بيند! »
جا دارد كه يكبار ديگر قول انگلس در باره دولت در اينجا دوباره نقل گردد:
« دولت چيزي نيست جز ماشيني براي سركوب يك طبقه از طرف طبقه ديگر. درجمهوري دموكراتيك هم نقش وي به هيچوجه كمتر از نقش وي در رژيم سلطنتي نيست. »
ماهيت " نظام دموكراتيك" در نقل قولهاي فوق بصورت كاملا واضع وآشكاربيان شده است. اين نظام " مترقي" نيز ماشين سركوب طبقه كارگر و بقيه اقشار زحمتكش است، زيرا تمدن هر قدر پيشرفت مي نمايد، بيشترمجبور مي شود عيوب و جناياتي را كه خود لزوما به وجود مي آورد در زير پرده " دموكراسي"، " حقوق بشر"، "جامعه مدني" و" مبارزه عليه تروريزم" بپوشاند و يا اينكه وجود شانرا منكرشود. امپرياليستهاي اشغالگر براي پوشاندن جنايات وعيوب خويش نيازمند تشكلات سياسي خود فروخته اي ميباشند كه با بيان جملات و كلمات پر طمطراق به تحميق توده ها و بخصوص نسل جوان بپردازند و ايشان را در مسير انحرافي سوق داده، تسليم طلب و انقياد پذير بار آورند، همانطوريكه در دهه چهل شمسي" حزب دموكراتيك خلق افغانستان" حسب منافع سوسيال امپرياليزم شوروي ايجاد گشت و با الفاظ و كلمات به ظاهرانقلابي توانست يكعده از جوانان كشور را در مسير انحرافي سوق دهد و مطيع و فرمانبردارسوسيال امپرياليست ها و نيروهاي ارتجاعي گرداند و سر انجام افغانستان را بصورت مستعمره كامل سوسيال امپرياليزم درآورد. " خلقي ها " و " پرچمي ها "  درطول دوران حكومت شان به اين چاكرمنشي افتخارداشتند.
امروز بنيانگذاران " حزب متحد ملي افغانستان" كه ميراثداران " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" ميباشند به چاكري به درگاه امپرياليزم امريكا مباهات مي نمايند. آنها يكبار ديگر با تغيير چهره عرض اندام نموده اند تا جوانان كشور را در مسيري كه يكبار امتحان گرديده و نادرستي اش تثبيت شده است سوق دهند. مگر آقايون نمي دانند كه :
« چيزيكه براي يكي نعمت است براي ديگري لعنت است، هر رهائي جديد يك طبقه، در حكم سركوب طبقه ديگراست. »
( انگلس – منشاء خانواده، مالكيت خصوصي و دولت – صفحه 248 )
اما بنيانگذاران " حزب متحد ملي افغانستان" برعكس ميخواهند رژيم دست نشانده را يك رژيم دموكراتيك و در خدمت توده هاي مردم وانمود سازند و طوري استدلال مينمايند كه گويا اشغالگران امپرياليست فرشتگان نجات بشريت گرديده و براي رهائي توده هاي افغانستان به اين سرزمين پا گذاشته اند. در سرتاسر مرامنامه واساسنامه شان حتي براي يك مرتبه هم اشغالگران امريكائي را اشغالگر و امپرياليست نخوانده اند، بلكه با احترام كامل بنام " ايالات متحده امريكا" نام مي برند.
اين حزب با تمام احزاب و سازمانهاي ارتجاعي كه كنفرانس بن و اشغال كشور را نظرا و عملا پذيرفته اند دست دوستي دراز نموده و فقط  عليه احزاب و سازمانهايي كه عليه اشغالگران ايستاده اند به ستيزه جوئي برخاسته وعلنا اظهار دشمني مينمايد. به جمله ذيل از مرامنامه اين حزب توجه كنيد:
« حزب متحد ملي افغانستان خود را مخالف هيچ حزبي و سازماني در كشورنمي داند تنها بر آنهايي ستيزه دارد كه به وطن ، مردم ومنافع ملي كشورما دشمني دارد. » ( سند مذكور -  صفحه 9 )
هرگاه موضوع فوق را دقيقا تجزيه و تحليل كنيم چنين نتيجه اي بدست مي آيد كه "حزب متحد ملي افغانستان" با هيچ يك از احزاب، گروه ها و سازمانهاي بر سر قدرت و بيرون از قدرت راجسترشده مخالف نيست، بلكه ستيزه جوئي اش با احزاب و سازمان هايي است كه براي احزاج كامل قواي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده مي رزمند. اين دشمني بخصوص متوجه انقلابيون مائوئيست مي باشد.
به نظر اين حزب راجسترشدن و دفاع از اشغالگران، دشمني با " وطن، مردم ومنافع ملي كشور" نيست، بلكه كساني دشمن اند كه تسليم اين سيستم كثيف نشده اند. به همين مناسبت در ماده هفتم اساسنامه اش « مبارزه عليه هر گونه امراض ناشي از گرايشات راست و چپ افراطي »  را مطرح مي نمايد.
" حزب متحد ملي افغانستان" امروز در صف " جمعيت اسلامي افغانستان" به رهبري رباني، " اتحاد اسلامي" به رهبري سياف،" حركت اسلامي" به رهبري محسني،" حزب وحدت اسلامي" به رهبري خليلي و محقق و سائر احزاب ارتجاعي اسلامي شامل در رژيم دست نشانده ايستاده است. آيا جريان و حزب سياسي راست تري از اينها ميتوان سراغ داشت؟ هرگزنه. حتي گلبدين و ملا عمر به اندازه ايشان راست نيستند. همانطور كه در بالا ياد آورشديم، ستيزه جوئي اين حزب بطور خاص متوجه انقلابيون مائوئيست است و هدف شان از" چپ افراطي" همان مائوئيست هاست كه در زمان قدرت دولتي شان از سال 1357-1371 مورد حمله وحشيانه شان قرارداشتند.
مسايل زير بخوبي بيان كننده ستيزه جوئي اين حزب با انقلابيون و همكاري وهمياري اش با امپرياليست هاي اشغالگر و رژيم پوشالي است.
« فعاليت سياسي بر مبناي قانون اساسي كشور و پيروي از سنن، عادت و رسوم پر افتخار ملي » ( ماده هفتم اساسنامه)
« حزب متحد ملي افغانستان اعضاي خويش را مكلف به رعايت مواد مندرج در قانون اساسي و ساير قوانين كشور دانسته مسئووليت ناشي از تخلف اعضا بطور انفرادي و يا گروپي از قوانين كشور را عهده دار نشده و با متخلفين به اساس حكم اساسنامه خود تا سطح اخراج آنها از عضويت حزب برخورد مي نمايد. » ( مرامنامه واساسنامه – ماده چهارم صفحه 36 )
« تعقيب قانوني تخطي ها از حقوق بشر » (مرامنامه واساسنامه - صفحه13)
« حمايت از منشورسازمان ملل متحد، اعلاميه جهاني حقوق بشر، ميثاقها و كنوانسيونهائي بين المللي" ( صفحه 14 )
« حمايت ازحفظ صلح وامنيت درمنطقه وجهان » ( صفحه 15 )
و درماده سوم اساسنامه خويش ياد آورمي شود كه:
« حزب متحد ملي افغانستان به منظور نيل به اهداف مرامي و سازماني خويش مي تواند ازهمه شيوه ها و ميتود هاي قانوني و مسالمت آميز مبارزات سياسي، اقتصادي و فرهنگي استفاده نمايد. » ( صفحه 36 سند مذكور )
طوريكه قبلا ماهيت ارتجاعي قانون اساسي كذائي را نشان داديم، دقيقا مشخص است كه اين قانون در خدمت اشغالگران و خائنين ملي قراردارد. كساني كه " فعاليت سياسي" خويش را "بر مبناي قانوني اساسي كشور" استوار و همنوا بسازند و تا آن سرحد پيش روند كه « تمام اعضاي حزب خويش را مكلف به رعايت مواد مندرج در قانون اساسي و ساير قوانين » بدانند و به صراحت بگويند كه هر كس از قانون اساسي و ديگر قوانين مندرجه افغانستان سركشي نمايد، از حزب اخراج مي شود، دقيقا جزء خائنين ملي هستند، زيرا اين قوانين ساخته اشغالگران و خاينين ملي است و در خدمت آنها قراردارد.
به همين مبنااست كه بنيانگذاران" حزب متحد ملي افغانستان" طرح جبهه ملي را با " جمعيت اسلامي افغانستان" ريختند. اين جبهه مرتجع ترين افراد به شمول افراد خاندان سلطنتي تحت رياست رباني را در محور خود جمع نموده است. رباني تا ديروز از جمله دشمنان سوگند خورده خاينين ميهنفروش خلقي و پرچمي محسوب ميشد. به نظر آنها در آن وقت تمامي اعضاي " جمعيت اسلامي افغانستان" از صدر تا ذيل اشرار، دزد، قاتل، خائن وعمال امپرياليزم امريكا بودند، اما امروز ميراثخواران خلقي ها و پرچمي ها با آنها متحد گرديده و خود را « مخالف » آن ها نمي دانند، زيرا هر دو از يك آخور مي خورند. تا ديروز كه آخور شان جدا بود باهم ديگر درگير بودند و هر يك ديگري را محكوم مي نمود. اما امروز كينه ديرينه و خون" شهدا " ي شان را فراموش نموده اند. در اين صورت مشخص مي شود كه ايشان با چه نيروهايي "ستيزه جوئي" دارند؟ در اينجا جا دارد كه گفته لنين در مورد انشعاب از اپورتونيزم ياد آوري گردد:
« ولي ما راه انشعاب با اين خائنين به سوسياليزم را در پيش مي گيريم و براي انهدام تمام ماشين دولتي كهنه مبارزه خواهيم كرد، تا خود پرولتارياي مسلح حاكم شود. اين " دو با هم تفاوت بزرگي دارند ". كائوتسكي ناچار در جرگه مطبوع لژين ها، داويدها، پلخانف ها... بماند كه همه براي مبارزه در راه « تغييرتناسب قوا در درون قدرت دولتي » و در راه « تحصيل اكثريت در پارلمان و تامين تسلط كامل پارلمان در حكومت » كاملا موافقت دارند – و اين منظور بغايت شريفي است كه در آن همه چيز براي اپورتونيست ها پذيرفتني است وهمه چيز در چهارچوب جمهوري پارلماني بورژوائي باقي مي ماند.
ولي ما راه انشعاب با اپورتونيست ها را در پيش مي گيريم: و تمامي پرولتارياي آگاه نيز در مبارزه ايكه هدف آن ايجاد « تغييراتي در تناسب قوا » نبوده، بلكه سرنگون ساختن بورژوازي، انهدام پارلمانتاريزم بورژوائي، استقرار جمهوري دموكراتيكي از نوع كمون يا جمهوري شوراهاي نمايندگان كارگران و سربازان و ديكتاتوري انقلابي پرولتاريا است- با ما خواهد بود. » ( تاكيد از لنين است )
( لنين مجموعه آثار و مقالات – دولت و انقلاب- صفحه 559- 560 )
باجرآت مي توان گفت كه بنيانگذاران " حزب متحد ملي افغانستان " از جمله خاينين ملي و خائن به سوسياليزم بوده و در مدت 14 سال قدرت شان بزرگترين ضربه از طرف ايشان بر سوسياليزم وارد گرديده است. اينها با شعارهاي كذائي" سوسياليزم" زمينه را براي تجاوز و اشغالگري امپرياليست هاي امريكايي مساعد ساختند تا مشتي از خاينين ملي در زيرچتر اشغالگران بر كرسي هاي دولتي تكيه زنند. ميهن فروشي و چاكري به آستان امپرياليزم خصيصه ذاتي بنيانگذاران" حزب متحد ملي افغانستان" ( گلابزوي، علومي، هلال الدين هلال .... ) مي باشد. اينها و ديگر رهبران مرتد " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" بودند كه به استقبال ارتش يكصد و پنجاه هزار نفري شوروي سوسيال امپرياليستي شتافتند و در ركابش شمشير زدند و در همان زمان هم شعاردادند كه ارتش اشغالگر" وظيفه انترناسيونالستي" خود مي داند تا براي " تامين امنيت" و ايجاد " دموكراسي" براي" كارگران و دهقانان" به اين سرزمين بيايد. زمانيكه اين هدف به پايان رسد، " دوستان بين المللي" ما دوباره به كشورشان بر مي گردند. امروزهمين ساز را براي امپرياليزم اشغالگرامريكا مي نوازند.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان راه مبارزه عليه اين خاينين ملي را انتخاب نموده و تا بيرون راندن نيروهاي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده از پا نخواهد نشست و تا زمانيكه پرولتاريا و ديگر اقشار زحمتكش بر سرنوشت شان حاكم شود، و تا زمانيكه بطور قطع استثمار فرد از فرد از بين برود، به اين مبارزه ادامه خواهد داد. در اين راه تمامي عناصر آگاه ( روشنفكران، كارگران، دهقانان و ديگر اقشار زحمتكش ) سر انجام با ما خواهند بود.
بگذار كه احزابي مانند " حزب متحد ملي افغانستان " و " حزب آزاديخواهان افغانستان " و غيره در جرگه رباني ها، سياف ها، خليلي ها، محسني ها، صبغت الله ها... باقي بمانند. اينها همه تلاش دارند كه از طريق مبارزات مسالمت آميز و تامين منافع اشغالگران زير چتر حمايت آنها خزيده و در دستگاه دولت دست نشانده به موقعيت هايي دست يابند. بقول لنين « اين دو با هم تفاوت بزرگي " را دارا مي باشند ». اينها بقول لنين « در راه تحصيل اكثريت در پارلمان و تامين تسلط كامل پارلماني در حكومت، كاملا موافقت دارند ».
براي خائنين ملي بطور قطع همه چيز پذيرفتني است وهميشه تلاش دارند كه همه چيز را در چهار چوب رژيم دست نشانده حسب منافع اشغالگران توجيه نمايند. بي جهت نيست كه اعتقاد خود رابا " تعقيب قانوني تخطي ها از حقوق بشر" بيان نموده و از " منشور سازمان ملل متحد " حمايت بعمل مي آورند. مگر آقايون نميدانند كه " حقوق بشر" و" دموكراسي" براي امپرياليستها حكم حصارشكن را دارد و آن ها اقدامات عليه " دموكراسي" و" حقوق بشر" را تشويق مي كنند. چنانچه در افغانستان بارها مشاهده شده كه موضوع " حقوق بشر" براي رام نمودن جنايتكاران جنگي بكار گرفته شده است، نه محاكمه آنها. هر زمانيكه صداي اعتراض جنايتكاران جنگي بلند شده، امپرياليستها " كمسيون مستقل حقوق بشر" را علم نموده اند تا زير نام " دفاع از حقوق بشر" به آنها تفهيم نمايند كه اگر از دستورات شان اطاعت نكنند محاكمه خواهند شد. امروز هم آقايون به اين ترتيب به مردم و روشنفكران هوشدار ميدهند كه توجه كنند و از حقوق امپرياليست ها تخطي نكنند، در غيراين صورت مورد " تعقيب قانوني تخطي ها از حقوق بشر " قرار مي گيرند. به اين ترتيب ميخواهند تا اعضاي حزب خويش، بخصوص اعضاي جوان آن را انقياد پذير و تسليم طلب بار آورند.
در شرايط امروزي افغانستان، " حمايت از منشور سازمان ملل "، بدون چون و چرا حمايت از برنامه اشغال افغانستان توسط اشغالگران ميباشد، درست همان طوريكه به فال نيك گرفتن " كنفرانس بن" و آن را " آغاز يك مبارزه نيك" خواندن همين معنا را در بر دارد. سازمان ملل متحد سند اشغال افغانستان توسط امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا را امضا نمود و به امپرياليزم امريكا ضمانت نامه اي براي اشغال كشور داد. حمايت " حزب متحد ملي افغانستان" به تمام معني حمايت از تمامي برنامه هاي امپرياليستهاي اشغالگرميباشد.
اين خوش خدمتي مبارك شان باد! روي اين اهداف ناشايسته و خائنانه است كه شيوه مبارزاتي خويش را " شيوه ها و ميتود هاي قانوني و مسالمت آميز " انتخاب نموده اند و از همه اعضاي حزب شان ميخواهند كه مطابق به اين شيوه حركت نمايند در غير اين صورت ااز حزب اخراج خواهند شد.. اشتياق روشنفكران خرده بورژوازي منحط آنها را به قبول اين ايده برانگيخته كه نه تنها ضروري، بلكه كاملا حياتي است كه به سلطه كشورهاي امپرياليستي در اين برهه تاريخي گردن نهند.
زماني كه كائوتسكي اعمال قهر انقلابي را كنار گذاشت و مبارزات " صلح آميز" را پيش كشيد، لنين حيله و نيرنگ كائوتسكي را به تمام معني فاش نموده ونوشت:
« كائوتسكي ابتدا خدعه اي بكار برد و مهملاتي به هم بافت كه..." بنا بر اين، منظور ماركس از كلام ديكتاتوري طبقه معني تحت اللفظي آن نيست ( بلكه معنائيست كه به موجب آن ديكتاتوري اعمال قهرانقلابي نبوده، بلكه بدست آوردن اكثريت از طريق" صلح آميز" در شرايط " دموكراسي" بورژوايي است. به اين نكته توجه كنيد كه ديكتاتوري به مفهوم و معناي آن" حالتي" از اعمال قهرانقلابي طبقه اي عليه طبقه ديگر است كه مطبوع طبع مرتدين نمي باشد، حقيقتي است همانند " چشمه خورشيد كه با گل نميتوان آنرا اندود." كائوتسكي ناچاراست درست در هر گامي شيادي كند تا ارتداد خود را مستور دارد! دقت كنيد چگونه در اينجا غيرعمدي گوشهاي دراز خود را نشان داده است: او مي نويسد: « از طريق صلح آميز يعني از طريق دموكراتيك!!
كائوتسكي به هنگام تعريف ديكتاتوري با تمام قوا كوشيد علامت اصلي اين مفهوم يعني اعمال قهر انقلابي را از خواننده پنهان دارد. ولي اكنون حقيقت آشكارگرديده است: سخن بر سر تقابل بين تحول صلح آميز و قهري است. كنه مطلب در همين جا است. تمام اين حيله ها، سفسطه ها و تخطي هاي شيادانه از آن جهت مورد نيازكائوتسكي است كه از زير بار انقلاب قهري شانه خالي كند و دست كشيدن خود از آن و پيوستن خود را به سياست كارگري ليبرالي يعني به بورژوازي پرده پوشي نمايد. آري كنه مطلب در اينجاست. »
( تاكيدات ازلنين است) - ( لنين – مجموع آثار و مقالات- انقلاب پرولتري وكائوتسكي مرتد- صفحات 631 - 632 )
اين خدعه ها و نيرنگ ها براي منحرف نمودن طبقه كارگر و نسل جوان، از زمان رويزيونيستهاي بين الملل دوم عرض اندام نموده و تا كنون به اشكال گوناگون خود را نشان داده است. چيزيكه در اينجا لنين روي آن تاكيد مي ورزد قهرانقلابياست نه " مبارزات قانوني و مسالمت آميز". طرح چنين شعارهاي" صلح آميز" و انكار از اعمال قهرانقلابي جنايتي است كه در حق طبقه كارگر و كليه زحمتكشان روا ميدارند و خدمتي است مطلقا براي بورژوازي و امپرياليستهاي اشغالگر.
" حزب متحد ملي افغانستان: تمام حيله ها، سفسطه ها وتخطي هاي شيادانه خود را بكارميرد كه اشغالگران را برائت داده واشغال كشور و رژيم پوشالي را قانونيت بخشد وخيانت ملي خود را پنهان نمايد. كنه مطلب دراينجاست كه اين حزب از اعمال قهرانقلابي شانه خالي  كرده و مستقيما به جرگه خاينين ملي و امپرياليستهاي اشغالگر پيوسته است.
هرگاه مطالب ياد شده" حزب متحد ملي افغانستان" را از نظرسياسي تحليل و تجزيه كنيم، آنگاه مطلب عبارت مي شود از چاكري در آستان اشغالگران و شامل شدن در جرگه خائنين ملي، كه رهبران اين حزب در اجراي آن به درجه استادي رسيده اند . در ماده ششم اساسنامه اين حزب گفته مي شود:
« هر تبعه افغانستان كه سن قانوني 18 سالگي را تكميل، مرامنامه و اساسنامه را قبول و در راه تحقق آن سعي و تلاش نمايد، به خيانت ملي و ميهني ( تاكيد از ما است )، قاچاق مواد مخدر و تروريزم، خيانت، مفاسد اخلاقي وغارت دارائي عامه متهم نباشد عضويت سياسي سازمان ديگر را نداشته و توسط يكتن عضوحزب متحد ملي افغانستان تضمين و معرفي شود. حق الشمول بپردازد... ميتواند عضوحزب گردد. »     ( صفحه 37-38 )
در اين كلي گوئي متقلبانه اين مسئله مسكوت گذاشته مي شود، و" حزب متحد ملي افغانستان" هيچگاه حاضرنيست كه يك كلمه در باره آن صحبت نمايد، كه آيا تائيد اشغال كشور توسط قدرت هاي امپرياليستي وارتجاعي، همياري وهمكاري با خائنين ملي و تائيد رژيم پوشالي افغانستان، خيانت ملي هست يا نه؟
پاسخ به مسئله فوق به خوبي مشخص مي نمايد كه " خيانت ملي و ميهني" چيست؟
همانطوريكه اينان ميهن فروشي به سوسيال امپرياليست ها را " خيانت ملي وميهني " نمي دانستند، امروز هم به نوكري امپرياليستهاي اشغالگر افتخار مي كنند. جملات و كلمات مطنطن " خيانت ملي ومينهي"، " دموكراسي"، " نظام دموكراتيك"... فقط به منظور خاك زدن به چشم مردم و آنهم نسل جوان كشورمي باشد. اينها زيراين شعارهاي كاذبانه چهره خاينانه وميهن فروشانه خويش را مي پوشانند. چنانچه بابي شرمي تمام در صفحه 10 مرامنامه و اساسنامه خويش صحبت از «  مبارزه در راه دفاع از استقلال، حاكميت ملي، تماميت ارضي و حفظ وحدت و يكپارچگي كشور » دارند. تاريخ جهان و بخصوص افغانستان شاهد و گواه آنست كه " دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي" كشور با خونين ترين مبارزات توده ها در آميخته بوده و به شكل حركت هاي مبارزاتي مسلحانه متبارز گرديده است، نه از طريق " مبارزات مسالمت آميز و قانوني" در زير بال و پر امپرياليزم.
امپرياليستها و خاينين ملي مي توانند توده ها را نا آگاه و از نظرسياسي منفعل نگهدارند و همزمان با آن به ايشان اجازه دهند كه هر چند سال يكبار به پاي صندوق هاي راي بروند.
تجارب تاريخي به خوبي بيانگر آن است كه هيچگاه مبارزات مسالمت آميز نتوانسته  به اشغال و ستمگري در كشورهاي اشغال شده پايان دهد. به همان ترتيب بازي هاي پارلماني در كشورهاي نيمه مستعمره نيز از افتادن قدرت سياسي در قبضه ديكتاتوري طبقات ستمگر جلوگيري نكرده و نمي تواند هم جلوگيري كند، چه رسد به كشورهاي اشغال شده مانند افغانستان. لنين مبارزات پارلماني را در كشورهاي بورژوائي حالت ستمگري بورژوائي عليه پرولتاريا ميداند. اومي نويسد:
« شركت در پارلمان بورژوائي ( كه هيچگاه مسايل بسيار جدي را در دموكراسي بورژوائي حل نمي كند: بورس و بانكها اين مسايل راحل مي كند) به وسيله هزاران مانع و رادع بروي توده هاي زحمتكش مسدود است و كارگران به وجه احسن مي دانند و احساس مي نمايند، مي بينند و درك مي كنند كه پارلمان بورژوائي موسسه غريبه وآلت ستمگري بورژوائي عليه پرولترها، موسسه طبقه متخاصم و اقليت استثمارگراست. »
( تاكيدات از لنين است ) – ( لنين- مجموع آثار و مقالات – انقلاب پرولتري و كائوتسكي مرتد- صفحه 635 )
لنين تاكيد دارد كه پارلمان بورژوائي « موسسه غريبه و آلت ستمگري » بر توده هاي زحمتكش است و هيچگاه نمي تواند « مسايل بسيارجدي رادردموكراسي بورژوائي حل كند. » اما آقايون" نابغه" ما كشف بزرگي نموده اند. آنها مي خواهند كه با « مبارزات مسالمت آميز و قانوني » يعني غلطيدن در بازي هاي پارلماني از « استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي كشور دفاع نمايند!؟ »
موضوعي كه بايد روي آن تاكيد صورت گيرد آنست كه بدون توانائي نيروي مسلح توده هاي زحمتكش و جنگ مقاومت ملي، مردمي و انقلابي ( شكل مشخص كنوني جنگ خلق ) پيروزي بر نيروهاي اشغالگر و خاينين ملي غيرممكن است. يگانه راه دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي كشور همانا مقاومت ملي و پايداري مسلحانه ارتش خلق عليه اشغالگران و خاينين ملي است. فقط  از اين طريق است كه مي توان نيروهاي اشغالگر را از افغانستان بيرون راند و خاينين ملي را از اريكه قدرت به زيركشيد و ديكتاتوري دموكراتيك خلق را مستقرساخت. در غير اين صورت صحبت از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي حرفي پوچ و ميان تهي است.
دفاع از استقلال، حاكميت ملي و تماميت ارضي فقط از راه ستيزه جوئي و جنگ با اشغالگران و خاينين ملي امكان پذيراست، نه از طريق سازش و مصالحه با آنان. سازش و مصالحه با اشغالگران و خائنين ملي، خود خيانت ملي است. برداشتن گام هاي واقعي در جهت تدارك و آغاز جنگ مقاومت ملي، مردمي و انقلابي كه شكل مشخصي از جنگ خلق است،  جرائت وشهامت بي اندازه و روحيه عالي به انقلابيون و توده هاي زحمتكش مي بخشد. در شرايط فقر، استثمار بي حد، بمباران نيروهاي اشغالگر و ويران نمودن خانه و كاشانه توده ها و آواره نمودن مردمان اين سرزمين توسط اشغالگران و رژيم دست نشانده، گام هاي عميق و واقعي انقلابيون به بيداري و آگاهي و رشد عصيان توده هاي زحمتكش منجر مي گردد. در اينجا كاملا درست است كه گفته لنين ياد آوري گردد:
« ... ما مي توانيم كاملا به خود حق دهيم كه كلمات ماركس را كه در اين اواخر بسيار زياد و بناحق نقل مي شوند تغييرداده و بگوئيم « هر قدم جنبش واقعي مهمتراست... از صدها سازمان و" حزبي" كه تنها از روشنفكران تشكيل شده باشند. » ( لنين – رويداد هاي نو و مسايل كهنه – صفحه 8 )
كلي گوئي متقلبانه ديگري كه در مبحث "سياست داخلي" مرامنامه " حزب متحد ملي " به چشم ميخورد " تساوي حقوق زن و مرد درهمه عرصه ها " است ( صحفه 12 سند مذكور )
اين تساوي حقوق را در زير چتر اشغالگران و تثبيت مالكيت خصوصي خواهانند و نه تنها به اين نكته بسنده نموده اند، بلكه تجلي اين " تساوي حقوق" را در" دين مبين اسلام" يافته اند و در صفحه 10 مرامنامه و اساسنامه خويش زيرعنوان سياست داخلي مي نويسند:
« پيروي و رعايت دين مبين اسلام، حمايت از تامين آزادي و اجراي مراسم و مناسك ديني پيروان ساير اديان، رعايت سنن پسنديده ملي و مخالفت جدي سوء استفاده از دين بمثابه ابزارسياسي. »
اولا همين حالا در رژيمي كه " حزب متحد ملي افغانستان" از آن به دفاع برخاسته، دين به مثابه ابزار سركوب انقلابيون بكار گرفته شده است و خود" حزب متحد ملي افغانستان" نيز در اين سوء استفاده شريك است. ثانيا " سنن پسنده ملي" كه " حزب متحد ملي افغانستان" آنرا " رعايت" مي كند، سنني است كه  دختر 14 ساله را به مرد 90 ساله به شوهرميدهد و از طرف ديگر اين سنن هر حقي را از زنان گرفته است. زيرا " دين مبين اسلام" به مردان چنين اجازه اي داده است. پدر ولي دخترش بوده و حق دارد او را به هركسي كه لازم بداند به شوهر دهد يعني تعيين سرنوشت بدست مردان است. " دين مبين اسلام" حقوق زنان را نصف مردان اعلام نموده، چنانچه در ميراث زنان نصف مردان حق مي برند وهم چنين در شهادت دو زن برابر يك مرد است. در شهادت اگر مرد نباشد، شهادت چندين زن هم مورد قبول واقع نمي شود. همچنين از ديدگاه اسلام يك مرد در زمان واحد مي تواند چهار زن داشته باشد، ولي ازدواج گروهي براي زنان ممنوع است.
آقايون كه" پيروي از دين مبين اسلام" مي كنند، مگر نمي دانند كه هيچگاه با چنين مشي سياسي زنان به تساوي حقوق با مردان نمي رسند. از نگاه دين اسلام حتي طلاق در دست مردان است.
فريب و نيرنگ هم حد و مرزي دارد. آقايون دقيقا ميدانند كه زنان از نگاه دين اسلام نمي توانند با مردان برابر باشند. قرآن در سوره بقره درباره قصاص مي گويد:
« الحرباالحر و العبدوا باالعبد والانثي باالانثي »
ترجمه: آزاد درمقابل آزاد، برده درمقابل برده و زن در مقابل زن ( در قصاص )
از اين ميگذريم كه هرگاه يك مرد آزاد زني را به قتل برساند، آن مرد قصاص نمي شود. چنانچه به كرات در افغانستان ديده شده تمام كسانيكه زنان و يا دختران شان را بقتل رسانده اند از محكمه برائت حاصل نموده وعده اي هم براي مدت كوتاهي به زندن مانده اند. در آيه فوق به خوبي ديده مي شود كه موقف زن بعد از برده ( چون مرد است ) آمده است.
به چند آيه ديگر از قرآن دقت كنيد:
« الرجال قوامون علي النساء »
ترجمه: مردان بر زنان قيموميت دارند.
الرجال عليهن درجة.
ترجمه: مردان بر زنان مقام و درجه بالاتر دارند.
در آيه 34 سوره نسا تاكيد گرديده كه:
« اگر زن از مرد اطاعت نكند مرد بايد از خوابگاه او دوري كند و اگر اين كار موثرنيفتاد بايد او را بزند و چنانكه شواهد نشان مي دهد اينگونه زنان اكثرا به اين وسيله درمان مي شوند »
يك آيه ديگر:
« نسا ئكم حرث لكم »
ترجمه -  زنان شما كشتزار شما هستند.
صرفا با دادن شعار هاي " تساوي حقوق زن و مرد"، " آزادي" و " دموكراسي" نمي توان انقلابي و مترقي بود، زيرا هيچيك
از اين شعارها بخودي خود خصلت انقلابي و مترقي ندارد، بلكه خصلت انقلابي يك حزب سياسي از روي خط مشي سياسي اش مشخص مي شود نه از روي شعارهاي ميان تهي.

 

« تبعيت از شيوه هاي سنتي جهانبيني و سرسپردگي به اعتقادات ديني ، وجه مشخصه ايديولوژي طبقات ستمگراست. »
ماركس وانگلس ثابت نموده اند كه پايه بردگي زن علل اجتماعي دارد و زير دست بودن زن از روزي به وجود آمده است كه مالكيت خصوصي بر وسايل توليد به ميان آمد. اين پيش آمد از يك سو زن را وابسته به شوهر و پدر كرد و از سوي ديگر صحه بر بردگي اجتماعي او گذاشت. تحت ستم بودن زن در نظام هاي برده داري، فيوداليزم و سرمايه داري تغييرات شكلي معيني حاصل كرد، اما در اساس پا برجا ماند و تا زماني جامعه طبقاتي وجود داشته باشد، كماكان پا برجا خواهد ماند.
موضوع زن از نظرمائوئيستي بطور كلي از بافت طبقاتي جامعه جدايي ناپذير است و حل اساسي آن بطور قطع وابسته به انقلاب اجتماعي است. يعني راه گشايي براي حل مسئله زنان در افغانستان، در حال حاضر منوط  و مشروط به اخراج قواي اشغالگر و سرنگوني قهري رژيم دست نشانده و پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين است. در غير اين صورت هر شكل و شمايلي كه بخود بگيرد، همان آش خواهد بود و همان كاسه.
بقول لنين:
« قدم اساسي بر انداختن مالكيت خصوصي بر زمين، كارگاهها و كارخانه ها مي باشد. اين است و تنها همين است كه راه آزادي كامل و واقعي زنان را باز مي نمايد. »
تسليم طلبان و خاينين ملي نمي دانند و يا نمي خواهند بدانند كه ستم بر زن و مبارزه عليه اين ستمگري منحصر به دوران امارت اسلامي طالبان نبوده است. ستم بر زن صرفا از تغييرشكل دولت به امارت اسلامي و يا جمهوري اسلامي و يا جمهوري طبقاتي ديگري ناشي نشده، بلكه سركوب زنان به نياز هاي عام سرمايه داران و فيودالان بزرگ درافغانستان مربوط است.
امروز عملا از برابري حقوق زن و مرد در جامعه افغانستان كوچكترين اثري به چشم نمي خورد، زيرا نه در كاراجتماعي چنين برابري وجود دارد و نه در كار خانگي. يكي از رموز رهائي زنان اجتماعي كردن كارخانگي است. ناگفته پيدا است كه رژيم دست نشانده هيچ علاقه اي به اجتماعي كردن كارخانگي ندارد. از نظر رژيم، خانواده مرد سالار يك دستگاه ضروري است كه طي سالها ضرورت خويش را به اثبات رسانده است. موقعيت فرودست زنان در مناسبات با مردان ناشي از اين سيستم منحط و محصول فرودستي اجتماعي زنان است.
امروز زنان افغانستاني مال مردان محسوب مي شوند. اشغالگران امپرياليست و رژيم پوشالي از اين سيستم منحط كاملا حمايت مي نمايند. امروز در كاركرد قدرت سياسي دولت دست نشانده ستم بر زن نقش مهم اجتماعي دارد. كوچكترين حتي تخطي هاي كوچك زنان از اوامر مردان سبب قتل آنان از طرف پدر، برادر و يا شوهرمي شود. درينمورد ضرور نيست كه به گذشته چند سال قبل عملكرد رژيم دست نشانده برگرديم. مثال برجسته كنوني آن دخترجوان 22 ساله در ولايت پروان است كه در 5  دلو 1388 از طرف فاميلش به قتل رسيد. عكس العمل رژيم دست نشانده دقيقا همانند عكس العمل هاي گذشته او خواهد بود و يقينا قاتل برائت حاصل مي نمايد.
چرا دختر را فاميلش به قتل ميرساند؟ بخاطر اينكه دختر پسركاكايش را دوست ندارد و پدرش او را با برادر زاده اش نامزد مي كند. دختر از عملكرد پدر ناراضي بوده و سر باز ميزند. پدر و فاميلش كسرشان خود ديده، دختر را مجبور به ازدواج مي كنند، اما دختر نمي پذيرد. در خاتمه او را به شكل فجيعي به قتل ميرسانند. اين است نمونه " تساوي حقوق مرد و زن " در زير چتر حمايتي اشغالگران.
زنان هيچگاه به آزادي نمي رسند، مگر اينكه مبارزه جدي و اصولي عليه اين بيدادگري نظام ارتجاعي، تجاوز و اشغالگري امپرياليستي صورت گيرد و اشغالگران امپرياليست از اين كشور رانده شوند و نظام دست نشانده شان منهدم گردد و جاي آن نظام دموكراتيك نوين بر شالوده ديكتاتوري دموكراتيك خلق استوارگردد و به سوي جامعه بدون طبقه رهسپارگردد.
حزب متحد ملي « سعي بليغ بخاطر تامين تساوي حقوق افراد در برابر قانون، آزادي هاي فردي و اجتماعي اتباع كشور » مي نمايد (مرامنامه واساسنامه – صفحه 12)
براي اينكه نشان دهيم كه اين آقايون چقدرعوامفريبانه از " آزادي" و" دموكراسي" بورژوائي امپرياليستي صحبت مي نمايند، مفهوم آزادي را از قول لنين بيان ميداريم:
« در جامعه ايكه پايه هاي آن بر قدرت پول بنا شده است، در جامعه ايكه توده هاي كارگر در فقر و مشتي دولتمندان بصورت انگل زندگي مي كنند، هيچگونه " آزادي" واقعي و موثر نمي تواند وجود داشته باشد. آقايون نويسنده، آيا شما در مقايسه با ناشر بورژوازي خود، در رابطه با مردم بورژوائي كه از شما مي خواهند رمان ها و نقاشي هاي خود را پر از پورنوگرافي كرده و فاحشه گري را به عنوان " كمك " به هنرمجلسي "مقدس " تقديم كنيد، آزاد هستيد؟ اين آزادي مطلق يك عبارت بورژوائي يا انارشيستي است ( از آنجائيكه به عنوان يك جهان بيني، انارشيزم يك فلسفه بورژوائي است كه پشت و رو شده است ) نمي توان در جامعه زندگي كرد و از آن جدا بود. آزادي نويسنده يا هنرمند يا هنرپيشه بورژوا صرفا نقابي است كه به روي وابستگي آنها به پول، فساد و فحشا كشيده شده است ( يا بطور فريبكارانه كشيده شده است. ) »
( لنين – تشكيلات حزبي و نشريات حزبي – صفحه 48 )
قانون اساسي رژيم دست نشانده هيچ حقي جز حق اشغالگران و خائنين ملي و در اساس حق مالكيت شخصي را به رسميت نمي شناسد. چنانچه قانون صراحت دارد كه مالكيت شخصي از تعرض مصئون است. اين قانون فقط  براي ستمگران حق مي دهد نه ستمكشان. حتي در جوامع پيشرفته سرمايه داري حقوق ستمكشان به رسميت شناخته نمي شود، چه رسد به جوامع اشغال شده و نيمه فئودالي. صحبت از " آزادي"، " دموكراسي " و " حقوق برابر" پرده ساتري است بر روي جنايات امپرياليست هاي اشغالگر و خاينين ملي.
جملات زير بخوبي بيان كننده آنست كه "حزب متحد ملي افغانستان" اين"حق"، " آزادي" و " دموكراسي را براي چه كساني ميخواهد:
«  دفاع از رشد هر چه بيشتر فعاليت هاي مطبوعاتي و تقويه سكتور مطابع شخصي » ( همانجا – صفحه 20 )
« مبارزه به خاطرتنظيم سياست مالي سالم... و گذار بسوي اقتصاد بازار آزاد  در كشور. » ( همانجا – صفحه 26 )
« سمتدهي علمي پلانگذاري اقتصاد كشور به منظور استفاده بجا و موثر از امكانات ومساعدت هاي مالي و تخنيكي جامعه جهاني » ( همانجا - صفحه 26 )
« توجه به جلب و جذب سرمايه هاي خصوصي اعم از داخلي و خارجي به منظور رفع فقر، بيكاري و ايجاد زيربناي مطمئن اقتصاد در كشور » ( همانجا – صفحه 28 )
كساني كه اينقدر شيفته " سكتور خصوصي "، " اقتصاد بازار آزاد" و " جلب سرمايه هاي خصوصي داخلي وخارجي" هستند  و چشم به " امكانات و مساعدت هاي مالي و تخنيكي جامعه جهاني " دوخته اند، بايد كه حامي دين باشند، زيرا دين بهترين ابزار  براي حفظ ملكيت شخصي است. در جامعه طبقاتي استثمارگر و استثمار شونده نمي توانند باهم برابرباشند. تا زماني كه هر گونه امكان استثمار يك طبقه توسط طبقه ديگر و كلا بافت طبقاتي جامعه از بين نرود، برابري واقعي وعملي ميان افراد جامعه نمي تواند وجود داشته باشد.
ماركس به صراحت اظهارميدارد:
« تا زماني كه سه اختلاف بزرگ وجود دارد، تا وقتيكه مناسبات توليد هنوز كاملا از حق بورژوائي آزاد نشده، تا زمانيكه اختلاف و نابرابري هائي كه ميراث جامعه كهن هستند كماكان موجودند، تا زمانيكه توليد و مبادله كالا و قانون ارزش ادامه حيات ميدهند، حتي اگرمحدود شده باشند ( تاكيد از ما است) امكان ظهور شكل هاي جديد استثمار وجود خواهد داشت و نمايندگي در دفاع از اين مناسبات استثمارگرانه توليد سربلند خواهد كرد و نهايتا براي استقرار حاكميت طبقاتي متفاوت تلاش خواهد كرد. »
هدف اساسي ماركس اين است كه انقلاب بايد هدف نابودي تمامي طبقات و تمايزات طبقاتي، تمام مناسبات توليدي كه اين طبقات برآن استوارمي باشد و حتي تمام ايده ها و افكاري كه از اين مناسبات ناشي مي شود، را دنبال نمايد. اگر انقلاب تمامي طبقات، مناسبات طبقاتي و افكار و عقايد ناشي از اين سيستم را بطور كلي نابود ننمايد و بخواهد آن را محدود كند، شكل جديدي از استثمار سربلند نموده و تحت سلطه قرار گرفتن زحمتكشان حتمي است. همانطوريكه از شوروي خروشچفي و چين تينگ شكل جديد استثمار سر بلند نمود  و زحمتكشان را در قيد و اسارت بورژوازي قرارداد. لنين خاطرنشان ميسازد كه:
« توليد كوچك، سرمايه داري و بورژوازي را هر روز، در هر ساعت، بطور خود  بخودي و در سطح وسيع پديد مي آورد. »
( نقل از : " اقتصاد سياسي رابياموزيم " – صفحه 22 )
 دولت چيزي نيست كه از خارج بر جامعه تحميل شده باشد. دولت محصول انتاگونيزم طبقاتي است. دولت بيانگر آنست كه جامعه به طبقات تقسيم شده است. هر دولتي خواهان حفظ منافع يك طبقه خاص است. دولت هاي طبقات استثمارگر هميشه مي كوشند تا برخورد ها را تخفيف دهند و توده هاي زحمتكش را در محدوده " نظم" نگاه دارند. بناء " تقويه سكتور خصوصي"، " اقتصاد بازار آزاد " و " جلب كمكهاي جامعه جهاني" چيزي نيست جز استثمار بيرحمانه زحمتكشان افغانستان و تحكيم منافع اشغالگران و رژيم دست نشانده، اين نماينده فيودالان و بورژواكمپرادورها. امروز افغانستان از طرف امپرياليستها به رهبري امپرياليزم امريكا اشغال گرديده و آنها بر تمام شئون زندگي اعم از وسايل توليد مادي، سياسي و فرهنگي تسلط مستقيم حاصل نموده اند.
« طبقه ايكه وسايل توليد مادي را در اختيار مي گيرد، بلا فاصله صاحب وسايل توليدي فكري ميگردد. به همين ترتيب افكار آناني كه از وسايل توليد فكر محروم اند، به همان سرعت تحت انقياد اين طبقه مسلط قرارمي گيرد. »
( ماركس و انگلس – ايدئولوژي آلماني – انتشارات سوسيال – صفحه 75 )
"حزب متحد ملي افغانستان" مي خواهد كه "سياست مالي و سالم" را تنظيم نمايد و از اين طريق اقتصاد كشور به " سوي اقتصاد بازارآزاد" گذرنمايد. آيا گردانندگان اين حزب نمي دانند كه " بازار آزاد " اقتصادي در چنين جوامعي به منظور غارت كامل و فقير نمودن مطلق زحمتكشان مي باشد. نظر به هائيتي بيندازيد. حمله " بازار آزاد ‍" و سرمايه هاي امپرياليستي امريكا بر هائيتي، روستاهاي اين كشور را به نابودي سوق داده و توليد مواد غذائي اين كشور را تقريبا بصورت كامل از ميان برده است، در حاليكه زماني اين كشور از لحاظ تامين مواد غذايي خود كفا بود. اكثريت مردمان هائيتي امروز گرسنه ميخوابند.
هشت سال عمر رژيم دست نشانده در افغانستان به خوبي نشان دهنده ويراني دهات و فقير شدن زحمتكشان اين كشور ميباشد. چنانچه توده ها به علت عدم كار و نبود لقمه ناني بطور روز افزوني دهات را ترك نموده و در شهرها و اطراف آن بخاطر فروش نيروي كار شان جابجا شده اند. اما "حزب متحد ملي افغانستان" مي خواهد كه از طريق " جلب و جذب سرمايه هاي خصوصي" داخلي و خارجي و " اقتصاد بازار آزاد" به " فقر و بيكاري" خاتمه بخشد. اينها علت فقر و بيكاري توده ها را در عدم " اقتصاد بازارآزاد" مي بينند، در حاليكه تسلط نظام اقتصادي اجتماعي مستعمراتي – نيمه فئودالي و يا نيمه مستعمراتي – نيمه فئودالي افغانستان علت اساسي همه بد بختي هاي مردمان اين كشور را تشكيل ميدهد.
امروز از يكسو ستم ملي اشغالگرانه امپرياليستي و ستم و استثمار طبقاتي بر مردمان اين سرزمين تحميل گرديده و از سوي ديگر ستم شوونيستي مرد سالارانه بر زنان و ستم شئوونيستي مليتي بر مليت هاي تحت ستم تحميل گرديده است كه اين خود بيانگر ستم ملي – طبقاتي- جنسي و شوونيستي نظام اقتصادي – اجتماعي موجود مي باشد. تا زماني كه اين سيستم پا بر جا بماند، نجات توده هاي خلق از فقر و بيكاري اساسا ممكن و ميسر نيست.
مرامنامه و اساسنامه " حزب متحد ملي افغانستان" حتي حاضرنيست كه يك كلمه در باره علت اساسي فقر توده ها صحبت نمايد. ما نه تنها مسئوليت داريم به توده ها توضيح دهيم كه علت اساسي همه بد بختي شان در اين سيستم نهفته است و درين راستا وظيفه عمده تبليغي و ترويجي ما تبليغ و ترويج همه جانبه براي بيرون راندن نيروهاي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده از طريق برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي است. حزب انقلابي بايد در اجراي عملي چنين برنامه اي پيش گام باشد. مطابق بينش انقلابي پرولتري، شناختاندن درست جهان و جامعه توسط يك فرد و يا تشكيل انقلابي به مردم كافي نيست، بلكه يافتن راه درست تغيير و تحول انقلابي آنها و شناختاندن اين راه به مردم و پيش گام شدن در تطبيق عملي آن نيز لازم و ضروري است. در حاليكه " حزب متحد ملي افغانستان" ديدش مبني بر شناختاندن درست جهان و جامعه به مردم نيست، چه رسد به تغيير و تحول انقلابي آن. در حقيقت " حزب متحد ملي افغانستان" يك حزب كاملا ارتجاعي است كه يك بيراهه انقياد طلبانه و تسليم طلبانه ملي و طبقاتي را اختيار نموده است. اين حزب با طيب خاطر چنين راهي را بخاطر حفظ منافع امپرياليستها و خاينين ملي اختيار نموده و ديگران را نيز تشويق مي نمايد تا اين راه را انتخاب كنند.
خيانت مي تواند از سر ناآگاهي و ناتواني بخش هايي از مردم و اغواشدن شان توسط عوامفريبان نيز صورت گيرد.  راه مقابله با آن آگاه سازي و توانمند ساختن مردم نا آگاه و ناتوان است. اما بنيانگذاران " حزب متحدملي افغانستان" آگاهانه دست به وطن فروشي و خيانت ملي زده اند. اينها وطنفروشان اصلاح ناپذير اند و بايد آماج مبارزه و مقاومت عليه اشغالگران و خاينين ملي قرارگيرند. ما به اين گفته سخت اعتقاد داريم كه:
« اين خواست و وظيفه ماست كه تا هنگامي كه تمام طبقات كم و پيش مالك از مواضع حاكميت شان رانده نشده اند، تا هنگاميكه پرولتاريا قدرت دولتي را تصاحب نكرده است و تا هنگاميكه به هم پيوستگي پرولتاريا تا به آن حد پيشرفت نكرده است كه... نه تنها در يك كشور بلكه در تمام كشورهاي عمده دنيا رقابت بين كارگران اين كشورها را از بين ببرد و دست كم نيروهاي مولده كليدي را در دست كارگران متمركز كند، اين انقلاب را پيگيري كنيم. ما نمي توانيم منازعات طبقاتي را مسكوت گذاريم، بلكه خواستار از بين بردن طبقات هستيم. نمي توانيم صرفا جامعه را اصلاح كنيم، بلكه بايد جامعه نويني بسازيم. »
( كارل ماركس و فريد ريش انگلس – درباره جنبش دموكراتيك و پيكار انقلابي كارگران – صفحات 5- 6 )
" حزب متحد ملي افغانستان"را با گفته هاي ماركس و انگلس كاري نيست. آنها ميخواهند كه اين گفتار را معكوس نموده به توده ها و نسل جوان كشور تفهيم كنند كه يگانه راه بيرون رفت از " فقروبيكاري" زحمتكشان " جلب وجذب سرمايه هاي خصوصي اعم از داخلي و خارجي " و آنهم از طريق" اقتصاد بازار آزاد " ميي باشد. اينها هيچگاه خواستار از بين بردن طبقات نيستند. بلكه مي خواهند منازعات طبقاتي را مسكوت گذارند و پرده ساتري روي تجاوزات اشغالگران امپرياليست بكشند. در شرايط مشخص افغانستان مستعمره، آنها نه تنها حمايت خويش را از مالكيت خصوصي اعلان نموده و خواهان " اقتصاد بازارآزاد" اند، بلكه از همه زحمتكشان مي خواهند تا راه انقياد را در پيش گرفته و در مقابل امپرياليزم امريكا سرتعظيم فرود آورند و از او بخواهند كه براي شان اجازه مبارزات " مسالمت آميز قانوني " را بدهد. اينها خصومت كامل خويش را با احزاب وسازمانهاي غيرراجسترشده و مخفي كاملا آشكارا اعلان نموده اند. در حاليكه ما نمي توانيم بدون يك تشكل سياسي مخفي حقيقت را به توده ها تفهيم نمائيم، زيرا امپرياليستها وخائنين ملي مبارزه و حق آزادي بيان وعقيده را به روي نيروهاي انقلابي و بخصوص كمونيست ها بسته اند. در قانون كذائي ساخته و پرداخته امپرياليست ها قيد شده كه هيچ " قانون خلاف شرع اسلام" را نمي پذيرند. اين بدان معني است كه به انقلابيون و كمونيست ها حق مبارزات علني داده نميشود. حق مبارزات قانوني فقط به آنهائي داده مي شود كه در مسير اهداف غارتگرانه اشغالگران و خائنين ملي در حركت اند. لنين به كرات بيان نموده كه انقلابيون بايد داراي تشكلات انقلابي بوده و از برآمد انقلابي توده پشتيباني نمايند. او مي نويسد:
« پشتيباني از هر برآمد انقلابي توده يي، بسط  و توسعه و تشديد آن، ايجاد سازمان هاي غيرعلني كه بدون آن حتي در كشورهاي " آزاد" هم نمي توان حقيقت را به اطلاع مردم رساند: اين است تمام برنامه عمل سوسيال دموكراسي...» ( تاكيدات از لنين است )     ( اپورتونيزم و ورشكستگي انترناسيونال دوم- صفحه 390 )
" حزب متحد ملي افغانستان" به هيچوجه مايل نيست در مورد كار عظيم منحصر به كارگران و بقيه زحمتكشان( جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ) بحثي داشته باشد. پرنسيپ اساسي آنها خوف از انقلاب است. رهبري اين حزب باند جاه طلبي است كه به دنبال چوكي و قدرت در اطراف امپرياليست ها موس موس مي كند. به همين سبب به دنبال سائر احزاب راجسترشده و كاملا علني و مبارزات مسالمت آميز و علني ميدوند. اينها ميخواهند كه سازمانها و احزاب مخفي و انقلابات قهري را يك هيولا توصيف كنند. در حاليكه خودشان ازهيچگونه جنايت و خيانت دريغ نمي كنند. تاريخ 14 ساله قدرت شان درافغانستان اين رابه خوبي به نمايش گذاشت.
خصلت اساسي اپورتونيزم گريز از انقلاب و اعمال انقلابي است. به همين خاطر اپورتونيست ها داراي هيچ نوع اصول معين و ثابت نيستند. آنها مطابق به هر شرايط زماني و مكاني خود را عيار مي نمايند و به زود ترين فرصت عقب نشيني نموده و تمام ايده هاي گذشته را باطل اعلام مي كنند. چنانچه " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" وقتييكه قدرت سياسي را دردست گرفت، علاوه براينكه رنگ بيرق را به رنگ سرخ تبديل نمود، بلكه درختان، دروازه دكانها و دروازه خانه ها را در شهر ها سرخ گردانيد. اما در ظرف چند سال علاوه بر اينكه بيرق رنگ باخت، " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" به " حزب وطن " و شعارهاي" نان، لباس، خانه " به شعارهاي اسلامي تبديل گشت. "حزب متحد ملي افغانستان" كه ميراثدار " حزب دموكراتيك خلق افغانستان" است تا سرحد به رسميت شناختن"دين"، " مالكيت خصوصي" و " اقتصاد بازارآزاد" پيشرفته و بدتر از آن مانند گذشته به انقياد ملي تن داده،تسليم طلبي ملي و طبقاتي را اختيارنموده است. گردانندگان اين حزب شعارهاي دروغين " دفاع از كارگران و دهقانان " را كه در زمان قدرت شان مطرح مي كردند، كاملا كنارگذاشته و حتي يك مرتبه نامي از كارگران، دهقانان و اصلاحات ارضي نمي گيرند. لنين در مورد اپورتونيزم مي نويسد:
« مشكل است مچ يك نفر اپورتونيست را با فورمول گرفت. وي به آساني هر فورمولي را امضا مي كند و به آساني هم عقب نشيني مي نمايد. اپورتونيزم همانا عبارت است از فقدان اصول معين و ثابت » ( تاكيد از لنين است )
( لنين – مجموع آثار و مقالات – چه بايد كرد – صفحه 127 )
بخاطر اين خصلت ذاتي است كه" حزب متحد ملي افغانستان" با احزاب و سازمانهاي انقلابي مخفي به ستيزه جوئي مي پردازد و كساني را كه عليه اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده به مبارزه بر مي خيزند، متهم به " خيانت ملي" نموده و عليه آنها همسو با امپرياليستهاي اشغالگر اعلام مبارزه مي نمايد.
امروز به وضوح ديده مي شود كه امپرياليستهاي اشغالگر بخاطرمنافع شان درافغانستان بالاي نيروهاي جنايتكارارتجاعي جهادي، خلقي، پرچمي و بخشي از طالبان تسليم شده، بيروكراتهاي مرتجع و كهنه كار و تسليم شدگان قبلا شعله ئي متكي گرديده اند. در شرايط كنوني بهترين نيروي آماده به خدمت براي اشغالگران همين ها اند.
امروز امريكاي" دموكرات"، " آزاد" و " متمدن" چه مي كند؟ به وضوح ديده مي شود كه استقلال و آزادي كشورها را سلب نموده و آنها را تحت قيموميت خويش در مي آورد و به غارت و چپاول منابع طبيعي شان پرداخته و بر خائن ترين و ديكتاتور ترين افراد و نيروها متكي مي شود. جائيكه منافعش تقاضا نمايد از بنيادگرايان مذهبي پشتيباني و حمايت مي كند و جائيكه طبق آمال و آرزويش نباشد عليه آن ها مي ايستد. در عراق صدام حسين سكولار را سرنگون ميسازد و بنيادگرايان مذهبي و آخوند ها  را  قدرت مي بخشد، اما در فلسطين برعكس آن عمل مي كند. در رابطه با چين، " اوباما " مي خواهد كه با رهبر مذهبي تبت مستقيما ملاقات نمايد، تا حدي كه با عكس العمل شديد دولت ارتجاعي چين مواجه مي شود. برهمه كس روشن است كه چرا " اوباما " ميخواهد با رهبر مذهبي تبت ملاقات كند.
هر زمانيكه توده ها در مقابل خود سري هاي امپرياليستها و خائنين ملي ايستاده اند، فرياد آنها در باره " امنيت وصلح " بلند شده و امپرياليستهاي "دموكراسي" خواه و" آزاد" از طريق زمين و هوا با همكاري وهمياري خائنين ملي به سركوب توده ها پرداخته اند و اين سركوب همچنان ادامه دارد. در چنين شرايط ترور، اختناق و انقياد ملي، سخت معتقد هستيم كه:
« اصل جدي سازماني براي كاركنان جنبش ما بايد عبارت باشد از: پنهانكاري بسيارشديد، گزين كردن بسيار دقيق اعضا و آماده نمودن انقلابيون حرفه اي. هرگاه اين صفات موجود باشد، چيز ديگري هم تامين خواهد بود كه از " دموكراتيزم" بالا تراست و آن: اعتماد كامل رفيقانه در بين انقلابيون است و اين موضوع براي ما ضرورت قطعي دارد. » ( لنين – مجموع آثار و مقالات – چه بايد كرد – صفحه 127 )
البته نبايد اينگونه برداشت نمود كه ما هرگونه مبارزات علني را رد مي نمائيم. اصل عمده مبارزات ما را مبارزات مخفي طبق رهنمود لنيني فوق تشكيل ميدهد، اما در هر شرايط و اوضاع، ما از هر برآمد انقلابي توده ها حمايت مي نمائيم و تا جائيكه بتوانيم و امكان داشته باشد از راه اندازي تظاهرات و اعتصابات و يا شركت در تظاهرات و اعتصابات براه افتاده دريغ نمي نمائيم. زيرا ما معتقد به جنگ مقاومت ملي مردمي وانقلابي هستيم. حتي در شرايط مقاومت مسلحانه، از مقاومت هاي غيرمسلحانه ( راه اندازي تظاهرات و اعتصابات ) نيز بايد استفاده نمود.  در شرايط كنوني بايد تمامي اشكال مبارزات سياسي را در خدمت به پيشبرد مبارزات تداركي براي برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي، مردمي و انقلابي قرار داد.
چيزي كه امروز در جلو چشم " حزب متحد ملي افغانستان" جلوه گر گرديده و در تبليغات وعمل اين حزب همه چيز را غبارآلود نموده، همانا " دموكراسي" " اقتصاد بازارآزاد" و"مبارزه عليه تروريزم" است. اين حزب در زير اين شعارهاي كاذبانه امپرياليستي همه چيز را وارونه جلوه مي دهد. رسالت نيروهاي انقلابي است كه ماهيت ارتجاعي و رياكارانه دموكراسي و آزادي اي را كه امپرياليستها و خائنين ملي تبليغ مي نمايند، افشا كنند و راه بيرون رفت از بدبختي و اسارت را به توده ها نشان دهند.
واقعيت هاي تاريخي جوامع بشري به خوبي نشان دهنده اين حقيقت است كه تا وقتي بافت طبقاتي، كركتر واقعي جامعه باشد، هرگونه تبعيض( طبقاتي، جنسي، ملي ومليتي) عليه توده ها اعمال مي گردد. تمام اين واقعيت هاي تلخ ريشه در مناسبات اجتماعي توليدي كنوني دارد. تا زمانيكه عليه اين مناسبات ظالمانه و براي براندازي اساسي آن مبارزه جدي واصولي صورت نگيرد، آزادي و برابري امكان پذيرنبوده و نيست. تا زمانيكه بي عدالتي اجتماعي و نابرابري اجتماعي از بين نرود، نمي توان به برابري كامل دست يافت.