شماره ششم دوره سوم حمل 1384 مارچ 2005
پایگاه های دایمی برای اشغالگران امریکایی
سناتورجان مکین امریکایی خواهان پایگاه های دایمی برای نیروهای امریکائی در افغانستان گردید. او که مدتی قبل در راس یک گروپ از سناتوران امریکائی که خانم کلینتن نیز در آن شامل بود، به افغانستان سفر نموده بود، پس از ملاقات با حامد کرزی، این خواستش را بر ملا ساخت. جاوید لودین سخنگوی رئیس جمهور رژیم دست نشانده از خواست سناتور امریکائی برای پایگاهای نظامی دایمی استقبال به عمل آورد و اعلام نمود که رسمی شدن این موضوع از طرف دولت افغانستان نیاز مند تصویب توسط پارلمان آینده کشور خواهد بود. به این ترتیب مهم ترین وظیفه عاجل و شاید هم غیر عاجلی که از هم اکنون برای پارلمان رژیم دست نشانده توسط اشغالگران امریکائی و حکومت پوشالی کرزی در نظر گرفته شده است، " رسمیت بخشیدن" به حضور دایمی قوت های امریکائی در افغانستان است .
اما این گفته ها هرگز به این معنی نیست که آنها اقدامات شان برای جا به جایی دایمی قوت های اشغالگر امریکائی در افغانستان را موکول به "تصویب" این موضوع توسط پارلمان آینده رژیم دست نشانده مینمایند. قوت های اشغالگر امریکائی بر مبنای یک استراتژی بین المللی و منطقوی امپریالیست های امریکائی برافغانستان تجاوز کرده و این کشور را اشغال کرده اند و می خواهند بصورت دراز مدت در این سر زمین با قی بمانند. به همین جهت از همان روز اولی که آنها دست به تهاجم زده و افغانستان را اشغال کردند، به زمینه سازی برای استقرار دایمی شان در افغانستان پرداختند و هیچگاه اقدامات شان در این مورد را متوقف نکردند. اما اقدامات مذکور پس از اعلام شدن علنی خواست سناتور امریکائی روشن تر و صریح تر گردیده است.
در اواخر ماه حوت، حامد کرزی رئیس جمهور رژیم دست نشانده در جریان مذاکره با وزیر خارجه امریکا در کابل، صریحا اعلام کرد که آرزو دارد امریکا همیشه در کنار شان باشد و در تمامی عرصه ها، منجمله در عرصه نظامی، آنها را یاری رساند. چند روز بعد آن، فرمانده عمومی نیرو های امریکائی در افغانستان اعلام کرد که میدان های هوایی بگرامی و قندهار با صرف ده ها ملیون دالر توسعه داده می شوند تا ظرفیت پانزده هزار پرواز نظامی در هفته را پیدا نماید. هم اکنون این دو میدان هوائی با گنجایش مجموعی یکصد و پنجاه بال طیاره و هیلو کوپتر نظامی ، مجموعا ظرفیت چهار هزار پرواز در هفته را دارا مي باشند . از این قرار پایگاه های نظامی دایمی نیرو های امریکائی درافغانستان از هم اکنون و شاید هم از قبل معین و مشخص گردیده
اند. البته ممکن است علاوه از میدان های هوائی بگرامی و قندهار میدان هوایی شندند نیز یکی از پایگاه های دایمی نیروهای اشغالگر امریکایی درافغانستان باشد. تازه در پهلوی ساختمان سفارت امریکا در كابل درحدودشصت و شش هزار متر مربع زمین
به مدت پنجاه سال در اختیار سفارت مذكور قرار داده شده است. به یقین وسایل استخباراتی، نظامی و بخش های حسابی از فرماندهی قوای امریکائی درافغانستان دراین ساحه وسیع مستقر خواهد شد. هم چنان ساحه وسیعی در مرکز شهر هرات در اختیار قونسلگری امریکا قرار گرفته و این ساحه وسیع از هم اکنون به میدان برای پرواز و فرود هیلوکوپتر های نظامی امریکا مبدل گردیده است.
در هر حال، به تعویق افتادن انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده قویا موضوع رسمیت بخشیدن به حضور دایمی نیرو های امریکائی درافغانستان ارتباط دارد. البته این موضوع یگانه علت به تعویق افتادن این به اصطلاح انتخابات نیست، اما مهم ترین علت آن شمرده می شود.
اشغالگران امریکائی و دست نشاندگان شان علیرغم تمامی محکم کاری هائیکه در سر همبندی لویه جرگه اضطراری و لویه جرگه قانون اساسی به عمل آوردند، نتوانستند به دلیل ترس از عکس العمل های مردمی وهم چنان به دلیل ترس از عکس العمل های نیرو های وابسته به امپریالیزم روسیه و متحدیتش، موضوع رسمیت دادن به حضور قوت های اشغالگر امپریالیستی و به ویژه قوت های اشغالگر امریکائی در افغانستان را صریحا و به روشنی در این لویه جرگه ها مطرح نمایند. اما اکنون به نظر می رسد که این موضوع در کل وبخصوص موضوع پایگاه های نظامی دایمی برای قوت اشغالگر امریکائی در افغانستان در پارلمان آینده رژیم دست نشانده مطرح شدنی است. برای اینکه تصویب این موضوع توسط پارلمان رژیم پوشالی قطعی گردد، باید ترکیب "پارلمان" به قسمی عیار گردد که مخالفت جدی علیه این موضوع از درون آن سر بلند نکند تا اشغالگران امریکائی و دست نشاندگان شان بتوانند ادعا کنند که حضور دایمی قوت های امریکائی در افغانستان توسط نمایندگان مردم افغانستان تصویب شده و خواست داوطلبانه ساکنان این مرز و بوم است. تحقق این هدف شوم اشغالگرانه امپریالیستی و خائنانه ملی مستلزم آن است که اعضای پارلمان آینده رژیم پوشالی به دقت دست چین گردد. اجرای مطمئنانه این امر مستلزم وقت و زمان کافی است ولذا لازم است که انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده به تعویق انداخته شود. و لو اینکه این کار در مخالفت صریح با قانون اساسی رژیم، که همیشه از آن به عنوان پر طمطراق و ثيقه ملی نام برده می شود، قرار داشته باشد .
در قانون اساسی رژیم پوشالی صریحا بیان گردیده است که باید انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی بصورت همزمان بر گزار گردد. اما در موقع بر گزاری انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده، با طرح دلایل مختلفی توسط امپریالیست های اشغالگر، دست اندر کاران "سازمان ملل متحد" در افغانستان و مقامات رژیم پوشالی،انتخابات پارلمانی رژیم تا چند ماه دیگر به تعویق انداخته شد. مطابق به قرار تعیین شده در آن وقت، انتخابات پارلمانی رژیم باید در اواخر اپریل (اوایل ثور) امسال بر گزار می گردید. اما هر قدر موعد تعیین شده نزدیکتر شد، بیشتر و بیشتر روشن می گردید که این انتخابات باز هم به تعویق خواهد افتاد. باالاخره در اوج اختلافات و بگو مگو های دو جناح ارتجاعی حاکم بر سر انتخابات پارلمانی، چند ی قبل مقامات یونیما درافغانستان اعلام کردند که این انتخابات تا ماه سپتامبر 2005 (ماه میزان 1384 ) به تعویق افتاده است. حتی این احتمال وجود دارد که در آن وقت نیز این انتخابات بر گزار نگردد و بازهم به تعویق بیفتد یک دلیل این احتمال عدم تهیه مصارف این انتخابات است. مصارف این انتخابات پوشالی همانند انتخابات پوشالی ریاست جمهوری رژیم دست نشانده، تماما توسط امپریالیست های اشغالگر تهیه میگردد . اینک که مدت چند ماه از انتخابات ریاست جمهوری رژیم می گذرد تنها حکومت امریکا پرداخت مبلغ دوازده ملیون دالر برای انتخابات پارلمانی وعده داده است، در حالیکه کل مصارف این انتخابات تقریبا دو صد ملیون دالر تخمین گردیده است. به درستی معلوم نیست که مبلغ باقی مانده را کی ها وچه موقع می پردازند.
انتخابات برای پارلمانی که وظیفه رسمیت دادن به حضور دایمی قوای اشغالگر امریکائی درافغانستان را بر عهده دارد، باید قاطعانه تحریم گردد. ما در شماره پنجم "شعله جاوید"، تحریم انتخابات پارلمانی رژیم پوشالی، از طرف حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان را اعلام کردیم و از همه حلقات و شخصیت های ملی، دموکرات و انقلابی خواستیم که به خاطر پرپایی و پیشبرد یک حرکت سیاسی هم آهنگ در راستای این تحریم، با ما هم آهنگ و همنوا گردند. اینک یکبار دیگر روی خواست متذکره تاکید می نمائیم و اعلام می کنیم که حزب ما حاضر است با تمامی حلقات و شخصیت های ملی، دموکرات و انقلابی در داخل کشور و هم چنان در خارج از کشور، در راستای تحریم انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده به مذاکره بنشيند و بر مبنای یک پلاتفرم مبارزاتی مشترک در برپائی و پیشبرد اين حرکت سیاسی فعالانه سهم بگیرد. حزب ما ، اجرای درست، اصولی و فعالانه این وظیفه را یک مسئولیت ميهنی، دموکراتیک و انقلابی خود میداند و با تمام قوا در بر پائی و پیشبرد آن می کوشد.
مرگ بر اشغالگران امپریالیست!
مرگ بر انتخابات فرمایشی پارلمانی!
جنجال خائنین ملی بر سر حقوق بشر
یکی از شعارهای کاذبانه امپریالیستی که از سوی امپریالیستهای امریکائی و متحدین شان برای تجاوز به افغانستان و اشغال این کشور مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد تامین حقوق بشر درافغانستان است.
در ماده ششم موافقتنامه تجمع خائنین ملی در بن تجمعی که در زیر بال و پر امپریالیستها صورت گرفت و کل مسیر شکلدهی رژیم دست نشانده را مشخص ساخت، تشکیل یک کمسیون حقوق بشر برای به اصطلاح رسیدگی به مسایل مربوط به حقوق بشر در افغانستان در نظر گرفته شد. این کمسیون که بنام کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان یاد شده است، پس از تدویر " لویه جرگه اضطراری" و تعیین حامد کرزی برای بار دوم به ریاست رژیم دست نشانده، تشکیل گردید. حامد کرزی رئیس رژیم دست نشانده به دستور اربابان امپریالیستی فرمان تشکیل این کمسیون را صادر نمود و "سیما سمر" وزیر امور زنان قبلی خود را به حیث رئیس این کمسیون تعیین کرد.
بدین ترتیب "کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان" به عنوان بخشی از رژیم دست نشانده و به عنوان نهادی در خدمت امپریالیست ها متجاوز و اشغالگر شکل گرفت. وظیفه اساسی این نهاد به اصطلاح مدافع حقوق بشر در طی تقریبا سه سالی که از تشکیل آن می گذرد، این بوده است که موارد نقص حقوق بشر در افغانستان را در گذشته، به حق و یا ناحق، هر چند وقت یکبار مطرح نماید. و به حول آنها سر و صدا براه اندازد.
این سر وصدا ها اساسا به این خاطر به راه می افتد که امپریالیستهای اشغالگر متجاوز و هم چنان رژیم دست نشانده آنها، مدافعین حقوق بشر در افغانستان معرفی شوند، در حالیکه همین متجاوزین و اشغالگران و دست نشاندگان شان در شرایط فعلی افغانستان بزرگترین ناقضین حقوق بشر در افغانستان محسوب میگردند. این سر وصدا ها هدف دیگری را نیز دنبال می نماید و آن مورد تهدید قرار دادن جناح جنگ سالار در رژیم دست نشانده است. وقتی در لویه جرگه قانون اساسی تضاد و کشمکش میان جناح جنگ سالاران و جناح تکنوکرات ها یا جناح کمپنی ها به شدت حاد شد، امپریالیست های امریکائی، دست اندرکاران سازمان ملل متحد درافغانستان و شخص حامد کرزی و هم چنان شخص زلمی خلیل زاد از حربه " حقوق بشر" کار گرفتند و جنگ سالاران را بخاطر جنایات گذشته شان تهدید به محاکمه کردند. در نتیجه این تهدید بود که آنان در بدل بدست آوردن امتیازات محدودی حاضر شدند از خیر نظام پارلمانی بگذرند و " نظام ریاستی " را مورد قبول قرار دهند. این امر در هر حال تا حد معینی موجب تضعیف جناح جنگ سالاران گردیده است . بصورت مشخص یونس قانونی پس از تدویر لویه جرگه قانون اساسی وزرات داخله را از دست داد و به وزارت معارف انتقال یافت.
پس از انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده و برنده اعلام شدن حامد کرزی در این انتخابات، باز هم قدرت جنگ سالاران تا حد معیینی تضعیف گردید. فهیم از وزارت دفاع، مصطفی کاظمی از وزارت تجارت، انوری از وزارت زراعت و جاوید از وزارت تراسپورت بیرون رانده شدند. آوردن اسماعیل و کریم براهوی در کابینه و هم چنان آوردن دوستم دراین اواخر در وزارت دفاع به حیث لوی درستیز، اساسا بخاطر تضعیف قدرت منطقوی این جنگ سالاران صورت گرفته است.
امپریالیستهای امریکائی و متحدین شان نه خواهان زدن و تسویه نمودن جنگسالاران اند و نه خواهان به محاکمه کشیدن شان، بلکه بیشتر این تهدید ها بخاطر تابع نمودن و به خدمت در آوردن شان است تا از قدرت مستقل شان بکاهد و تابع اوامر دولت مرکزی سازند، نمونه بارز آن گل آغا شیر زوی است که او را عضو کابیه ساخت و بعد از مطیع ساختنش دو باره به سمت والی قندهار معرفی نمود.
شمولیت احمد ضیا مسعود و کریم خلیلی در کابینه به حیث معاونین کرزی بیانگر این مدعا است، جنگ سالارانیکه از دستورات امپریالیستها و جناح کمپنی ها کاملا اطاعت نمایند قدرت شان حفظ می گردد.
یکی از نتایج پیوستن جنگ سالاران به جناح تکنوکرات ها این است که تفرقه میان جنگ سالاران را بیشتر از پیش دامن می زند. شمولیت احمد ضیا مسعود و کریم خلیلی به حیث معاونین ریاست جمهوری باعث چند پارچگی در میان جمعیت اسلامی و – شورای نظار و هم چنان حزب وحدت اسلامی گردیده و در واقع باید گفت که برادران مسعود از شورای نظار و کریم خلیلی از حزب وحدت اسلامی کم و بیش از جناح جنگ سالاران جدا شده و تا حدی به جناح کرزی و جناح تکنوکرات ها یا جناح کمپنی ها پیوسته اند. کشمکش میان این دو جناح خائنین ملی هم چنان ادامه دارد و فعلا متمرکز ترین نمود خود را در آمادگی ها برای انتخابات پارلمانی نشان داده و در جریان انتخابات مذکور به اوج خود خواهد رسید. یک جناح و حامیان امپریالیستی اش میخواستند انتخابات پارلمانی رژیم در وقت معینه بر گزار گردد در حالیکه جناح دیگر و در قدم اول حامیان امپریالیستی شان در صدد به عقب انداختن آن بود و بالاخره آنرا برای مدت چند ماه به عقب انداخت. در میانه این دعوی و قبل از آنکه عقب افتادن انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده بصورت مشخص معین و مسجل شود، " گزارش کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان" انتشار یافت و یکبار دیگر مسایل مربوط به "حقوق بشر" به عنوان یک عامل فشار علیه جناح " جنگ سالاران " رژیم بکار گرفته شد، ربانی و سیاف تقریبا بلافاصله علیه این گزارش موضعگیری نمودند. آنها این گزارش را یک "گزارش شعله یی" خواندند و آنرا فاقد اعتبار اعلام نمودند، هم چنان محمد محقق این گزارش را غرض آلود و مبتنی بر انگیزه های سیاسی مشخص خواند. ولی مفصل ترین و در عین حال احمقانه ترین موضعگیری علیه گزارش مذکور در جریده "مشارکت ملی" ارگان نشراتی "حزب وحدت اسلامی" به رهبری عبدالکریم خلیلی به عمل آمده است. در این موضعگیری نیز همانند موضعگیری ربانی و سیاف، "گزارش کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان" به نحوی به مائوئیست ها نسبت داده شده است.
چرا دعوا در میان خائنین ملی بر سر "گزارش کمسیون ..." پای شعله ئی ها و یا مائوئیست ها به میان کشیده می شود؟ عمدتا به دلیل اینکه "سیما سمر" ریاست "کمسیون ....." را به عهده دارد و این "خانم" شعله ئی معرفی می شود. اما واقعیت از چه قرار است؟واقعیت این است که افراد و دسته ها یی که سابقا شعله یی بوده اند و از لحاظ سوابق یا شعله یی پنداشته می شدند، بخش نسبتا قابل توجهی از خائنین ملی را تشکیل میدهند که نه تنها در سطوح پائین رژیم و در سطح احزاب و تشکلات تسلیم طلب طرفدار متجاوزین و اشغالگران امپریالیست، بلکه در سطوح بالای رژیم دست نشانده نیز حضور دارند. کسانی مثل "سیما سمر" رئیس کمسیون حقوق بشر) سپنتا (مشاور کرزی در امور خارجه) ، داد فر (وزیر امور مهاجرین و عودت کنندگان)، "کریم براهوی " (وزیر سرحدات و اقوام و قبایل) و غیره در این زمره اند.
اما واقعیت دیگر این است که این افراد و دسته ها در گذشته هر چه بوده باشند، فعلا نه شعله یی هستند و نه مائوئیست. آنها نه تنها عملا بخشی از رژیم دست نشانده و بخشی از تسلیم طلبان و خائنین ملی هستند و همانند کرزی و خلیلی و احمد ضیا مسعود و سایرین در خدمت امپریالیست ها متجاوز و اشغالگر قرار دارند، بلکه از لحاظ باور ها و تئوری های سیاسی و ایدئولوژیک شان نیز دیگر به مائوئیست ها وشعله یی ها مربوط نیستند، بلکه لیبرال ، سوسیالیست دموکرات و حتی مذهبی هستند و هم پرو امپریالیست شده اند.
در این میان "خانم سیما سمر" وضعیت ویژه ای دارد، شوهرش بنام "شعله یی" توسط "خلقی ها " دستگیر گردیده و ناپدید شد. خودش سال ها در صفوف "سازمان رهائی" و در سطح بالائی در "جمعیت انقلابی زنان ...." فعال بوده است. سازمان رهائی در واقع ادامه همان "گروه انقلابی خلقهای افغانستان " است. این گروه در اوایل دهه پنجاه خورشیدی رسما از " سازمان جوانان مترقی" و "جریان شعله جاوید" انشعاب کرد و هیچگاه خود را "شعله یی" نخواند. "سازمان رهائی افغانستان" با قبول تئوری رویزیونیستی " سه جهان" از لحاظ موضعگیری بین المللی از مائویزم برید و در پهلوی رویزیونیست های حاکم بر چین کنونی قرار گرفت، بنا " خانم سیما سمر" در طول مدت زمانی که در درون "سازمان رهائی" و "جمعیت انقلابی زنان ..." فعالیت می کرد نه یک " شعله ئی " بود و نه یک مائوئیست.
"سیما سمر" تقریبا پانزده سال قبل بنا به دلایلی از "سازمان رهائی ..." و "جمعیت انقلابی زنان...." بریده و پس از آن برای مدت کوتاهی بایک تشکل "مائوئیست " رابطه داشت. او و شوهر کنونی اش به دلیل نظرات و عملکرد های انحرافی سیاسی و ایدئولوژیک و هم چنان به دلیل عملکرد جنایتکارانه ضد حقوق بشری شان از این تشکیل اخراج گردیدند. او پس از قدرت گیری جهادی ها در کابل در رابطه با حزب وحدت اسلامی قرار گرفت و در طول مدت جنگ های ارتجاعی خانمانسوز میان جهادی ها در کابل جریان داشت، علنا به عنوان یک هزاره گرای مرتجع در پهلوی حزب وحدت اسلامی قرار داشت و یکی از طرفداران پرو پا قرص مزاری محسوب می گردید و هنوز هم به این طرفداری ادامه می دهد. او پس از آنکه رهبری حزب وحدت اسلامی در بامیان متمرکز گردید، به عضویت شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی درآمد و سالها در پهلوی کریم خلیلی قرار داشت. میان "سیما سمر" و "حزب وحدت اسلامی" موقعی فاصله افتاد که او قبل از جلسه بن با محمد ظاهر شاه سابق رابطه گرفت و به عنوان فردی متعلق به جناح ظاهر خان در این جلسه شرکت کرد و بعدا وزیر امور زنان گردید. اما در زمان تصدی این وزارت نیز رابطه "سیما سمر" کاملا با "حزب وحدت اسلامی ...." قطع نبود و او در جلسات این حزب شرکت می کرد. انتصاب "سیما سمر" به عنوان رئیس کمسیون حقوق بشر مستقما توسط حامد کرزی و بنا به دستور اشغالگران امپریالیست و دست اندرکاران ملل متحد در افغانستان صورت گرفت. او و کل کمسیون حقوق بشر جز جناح کرزی شمرده می شوند، هم چنانکه کریم خلیلی به عنوان معاوین کرزی جز این جناح محسوب می گردد. به این ترتیب روشن است که گزارش کمسیون حقوق بشر را گزارش شعله یی خواندن یاوه گوای بیش نیست. شعله یی ها و مائوئیست ها با اشغالگران و خائنین ملی به شدت مخالف اند و علیه آنها قاطعانه مبارزه می نمایند. کسانی مثل "سیما سمر" و سایر دست اندرکاران "کمسیون حقوق بشر" در خدمت به متجاوزین و اشغالگران امپریالیست در پهلوی کرزی، خلیلی، ربانی، سیاف و سایر جهادی های شامل در جرگه خائنین ملی رژیم دست نشانده قرار دارند و هیچ تعلقی ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی با مائوئیست ها و شعله یی های رزمنده ندارند. بصورت مشخص سازمان ریزیونسیتی رهائی نیز یکی از مدافعین تجاوز و اشغالگری امپریالیستی در افغانستان است و "خانم سیما سمر" اینک یکبار دیگر با این سازمان از لحاظ سیاسی همدست و همداستان است، گرچه از لحاظ تشکیلاتی تعلقی با آن ندارد.
موضعگیری جریده "مشارکت ملی" علیه گزارش کمسیون حقوق بشر واقعا احمقانه و پر از یاوی گویی است. به بخشی از این موضعگیری توجه نمائید. این موضعگیری تحت عنوان "جنجال بر سر چیست؟" توسط محمد سرور جوادی که مدیر مسئول جریده "مشارکت ملی" و بناءًً یکی از صاحب نظران حزب وحدت اسلامی است، به رشته تحریر در آمده است. در قسمتی از بخش سوم این نوشته گفته می شود: " مجاهدین .... نگذاشتند بستر اشغالگران آماده و آراسته باشد، جنگیدند، کشتند و کشته شدند، خون جگر خوردند، از مال و کسب پول و علم باز ماندند...." لعنت بر دروغگو! محمد سرور جوادی بخوبی میداند، همانگونه که تمام مردمان افغانستان و بصورت مشخص تمام مردم هزاره به خوبی میدانند که منسوبین حزب وحدت جناب ایشان و مشخصا منسوبین سازمان نصر افغانستان در طول مدتی که اشغالگران سوسیال امپریالیست شوروی در افغانستان حضور نظامی و سلطه مستقیم سیاسی داشتند، عمدتا مصروف جهاد در جنگ های داخلی بودند و بیشتر از نود فیصد موارد از طریق پیشبرد این جنگ های داخلی گذاشتند که بستر اشغالگران آماده و آراسته باشند. آنها در تمامی این موارد نه علیه اشغالگران جنگیدند، نه آنها را کشتند و نه در مقابل آنها کشته شدند، نه در این مسیر خون جگر خوردند و نه ازکسب پول و علم باز ماندند. پیشبرد این جنگهای داخلی خانمانسوز که صد در صد به نفع اشغالگران بود، بخشی مهمی از کار نامه ضد حقوق بشری سازمان نصر و هم چنان سایر مشمولین حزب وحدت اسلامی را تشکیل میدهد.
"به همین بهانه ها امروز به دلیل نداشتن سابقه کار حضور آنها کمرنگ و حضور کمونیست ها دیروزی پر رنگ تر می شود " . پس معلوم است که جنجال بر سر چيست؟ بر سر اینکه چه کسانی بر خوان یغمای دست نشاندگی و خیانت ملی حضور پر رنگ تر ویا کم رنگ تر داشته باشند. جناب محمد سرور جوادی آشکارا از این می نالد که حضورمنصوبین حزب وحدت اسلامی و سایر جهادی ها بر سر این خوان یغما کم رنگ شده است. این کمرنگی مشهود است اما نسبت به گذشته خودشان و نه نسبت به حضور کمونیست های دیروزی ( در اینجا منظور شان خلقی و پرچمی ها دیروزی و سایر مزدوران شوروی سابقه است) مدیر مسئول "مشارکت ملی" فراموش می کند که رهبر حزب وحدت اسلامی معاون دوم کرزی است و منسوبین این حزب هنوز هم چند وزارت خانه را در اختیار دارند و در سطوح پائین تر نیز قدرت شان از خلقی ها و پرچمی های سابقه بیشتر است.
"آنها دیروز هموارگران راه روس ها بودند، امروز از کسان دیگری" کاملا درست است. اما شما نیز چنین بوده اید. و هستید. آنها دیروز نیروی عمده هموارگر راه روسها بودند و شما نیز با پیش برد جنگ های داخلی به این هموار گری خدمت میکردید. اما امروز هموار گری راه برای " کسانی دیگر" اساسا کار شما است و رژیم دست نشانده نیز " جمهوری اسلامی " خود تان و آنها در خدمت این هموار گری و این رژیم قرار دارند.
"حملات و یورش ها تنها علیه مجاهدین افغانستان نیست. دنیای امروزی دنیای دین ستیزی است. غرب و روسها در این جهت نقطه مشترک دارند. غربی ها بعد از در هم شکستن سلطه کلسیای متحجر بیش از یک قرن است که متوجه دنیای اسلام شده است. در هر جا که نبض دین می تپد توپخانه استعمار هم بنام بشر دوستی آنجا را هدف میگرد."
واقعا مسخره است. در اینجا به نظر می رسد که نه یکی از منسوبین رژیم دست نشانده بلکه یک طالب یا یک عضو القاعده حرف می زند و "غیرت دینی" اش بجوش آمده است.
جناب دیندار با غیرت و مسلمان متعهد! اگر چنین است که می فرمائید، چرا شما و حزب تان و سایر جهادی های تان در خدمت به توپخانه استعمار امریکا و انگلیس جنگیدید و راه صاف کن سلطه مستقیم آنها به افغانستان شدید؟ چرا با هم مسلکان طالبی و القاعده یی تان متحد نشدید و علیه بشر دوستی توپخانه استعمار علم جهاد بلند نکردید؟ آیا چنین نیست. توپخانه استعمار امریکا و انگلیس " امارت اسلامی" طالبان را که دست ساخته خودشان بود از میان بردند و " جمهوری اسلامی" کنونی را بوجود آوردند. این توپخانه در عراق نیز باعث قدرتگری جناح های مذهبی و بصورت مشخص باعث قدرت گیری ملاهای شیعه در عراق گردیده و عملا در عراق جمهوری اسلامی بوجود آورده است، ولو اینکه نام دولت را صرفا "جمهوری عراق" بگزارند و نه " جمهوری اسلامی عراق " . توپخانه استعمار غرب از چندین دهه به این طرف شکلدهنده و پشتبانی اصلی بنیاد گرایی اسلامی بوده و هست. فقط از مدتی به این طرف جناح القاعده و وابستگان آنها مثل طالبان کنونی (که فقط بخشی از طالبان بر سر قدرت سابق را تشکیل دهند) از یک موضع ارتجاعی مخالفت با این توپخانه را در پیش گرفته اند. اما حزب جناب محمد سرور جوادی و هم قماشان آن هم چنان به بخش بنیاد گرایان تابع و نوکر توپخانه استعمار تعلق دارند.
" آیا در دنیا و از جمله سر زمین های تحت اشغال غربی های بشر دوست و رژیم های متحد شان هیچگونه نقص حقوق بشر وجود ندارند؟ آیا در چچین، فلسطین و کشور های خلیج دموکراسی هست؟"
وقاحت هم حد و اندازه ای دارد. نویسنده چنین می نمایاند که افغانستان در زمره کشورهای تحت اشغال "غربی های بشر دوست " قرار ندارد. چچین تحت اشغال روسها قرار دارد، فلسطین تحت اشغال صیهونیست ها و کشور های خلیج هم بخشا و نه همه شان تحت اشغال امپریالیست های امریکائی و انگلیسی و متحدین شان. در تمامی این کشور ها، از جمله در عراق تحت اشغال که رژیم دست نشانده تحت رهبری ملاهای شیعه، یعنی هم مسلکان ایدئولوژیک و سیاسی حزب وحدت اسلامی، درآن توسط اشغالگران امپریالیست شکل داده می شود، حقوق بشر به شدت توسط اشغالگران و مزدوران شان نقض میگردد. در افغانستان تحت اشغال " غربی های بشر دوست" نیز چنین است و غیر از این نمی تواند باشد.
"در افغانستان به وضوح دیده می شود که کمونیست ها اعم از پیروان لنین و مائو با دموکرات منش های تربیت شده در غرب و مقلدان آنها همدست و همداستان شده اند تا آبروی مسلمین را ببرند و البته در موقع مناسب خون شان را هم، چنانکه در گذشته از این کار ابائی نداشتند." آنهائیکه دیروز کمونیست بودند و یا حداقل کسانی آنها را کمونیست می پنداشتند و امروز " با دموکرات منش های تربیت شده در غرب و مقلدان آنها همدست و همداستان شده اند." به روشنی و صراحت مدافعین "جمهوری اسلامی افغانستان " هستند و در چوکات قانون اساسی آن فعالیت قانون دارند و تحت هیج عنوانی نمی توانند کمونیست انگاشته شوند. اما در مورد آبرو باید بگوئیم که هیچ بخشی از خائنین ملی آبرو ندارند و خود شان آبرو شان برده اند. "برادران جهادی" جناب محمد سرور جوادی آبرو ندارند که مرتدان بی آبروتر از آنها بخواهند آنرا ببرند. مناسبات میان جناح های مختلف مرتجعین، خائنین و وطنفروش شان تابع تشدید و عدم تشدید تضاد میان اربابان امپریالیست و خود شان است. آنها در گذشته خون همدیگر را ریختاندند ، همدیگر را مورد عفو عمومی قرار دادند و حالا در خدمتگزاری به اشغالگران امپریالیست و در چوکات رژیم دست نشانده در پهلوی هم قرار دارند . فردا ممکن است در اثر تشدید تضاد ها خون یکدیگر را نیز بریزانند . تشویش جناب محمد سرور جوادی از این بابت کاملا بجا است.
" اما این کار آنها را به مقصود نمی رساند. مسلمان ها در طول بیش از چهار قرن طوفان شدیدی را دیده اند، از دریای خطر گذشته اند، تا کنون زنده اند و پس از این به خداوند پناه می برند."
بلی! مسلمان ها زنده اند، اما چگونه؟ تمام کشور های مسلمان نشین کشور های تحت سلطه امپریالیست ها یند. اکثرا تحت سلطه نیوکلونیالیستی و به عنوان کشور های نیمه مستعمره و بعضا هم تحت سلطه مستقیم نظامی و سیاسی و به عنوان کشورهای مستعمره، مثل عراق و افغانستان. جناب جوادی، هم حزبی ها و هم قماشان دیگر شان دست نشاندگی و خیانت ملی را زندگی می نامد. مبارک تان باشد.
" کمیسون با خلط کردن عامدانه یا ناشیانه مجاهدین، روسها و کمونیست ها و همردیف قرار دادن آنها در جنایت و حتی برجسته کردن مجاهدین در حق مدافعان وطن جفای برزگی را مرتکب شده است. مدافعان وطن با وطن فروشان هرگز قابل مقایسه نیست و مردم افغانستان این دو را به یک چشم نگاه نخواهند کرد."
آنهائیکه دیروز علیه متجاوزین و اشغالگران سوسیال امپریالیست ومزدوران شان جنگیدند، دیروز وطن
فروش نبودند. ولی همان مقاومت کننده های دیروزی اگر امروز در زیر درفش اشغالگران امریکائی و متحدین شان خیزیده باشند، امروز وطن فروش هستند. حزب وحدت اسلامی از زمره وطن فروشان است. ولی این حزب دیروز نیز از وطنفروشی کاملا بری نبود زیرا که از طریق دامن زدن به جنگهای داخلی و پیشبرد مصرانه و مداوم این جنگها سهمی در وطن فروشی برعهده داشت و به اشغالگران و دست نشاندگان شان خدمت و به مقاومت ضد تجاوز سوسیال امپریالیستی خیانت میکرد.
اینکه مدافعیان وطن با وطن فروشان هرگز قابل مقایسه نیستند و مردم افغانستان این دو را به یک چشم نگاه نخواهند کرد، حرف حقی است که از دهان یک وطن فروش بیرون پریده است و این علامتی است از خود نشناسی واز خود بیگانگی نویسنده. شاید به همین جهت کریم خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی گوش نویسنده را کشیده باشد که ناسنجیده علیه حزبش حرف نزند. نویسنده در آخرین قسمت از نوشته اش جنجال بر سر گزارش کمیسون را جنجال بر سر هیچ و پوچ اعلام کرده است و دامن بحث اش را کوتاه کرده است. او در این بخش از نوشته اش جنایات ضد بشری جهادی ها را در دوران قدرت شان می پذیرد، اما به استثنای واقعه افشار تمامی آن جنایات را ناشی از بی بند وباری جنگجویان تحت رهبری شان قلمداد می کند و به این ترتیب رهبران جهادی را از این جنایات ضد بشری بری الذمه می داند . اما بر همگان روشن است که چنین نبوده است . این جنایات، جنایات سازمان یافته ای بودند که رهبران جهادی به حمایت اربابان امپریالیست و مرتجع خارجی شان سازماندهی کرده و توسط جنگجویان شان مورد عمل قرار دادند. ولی برای یک لحظه فرض کنیم که گفته مدیر مسئول " مشارکت ملی" واقعا درست باشد و این جنایات نه به دستور رهبران بلکه به اثربی بند و باری نیروهای جنگی شان صورت گرفته باشند. اما این روند ( پروراندن، تسلیح کردن و به جنگ کشاندن جنگجویان بی بند و بار که صد ها و بلکه هزاران جنایات ضد بشری را مرتکب گردیدند) به خودی خود یک جنایت بزرگ است.
تاکید نویسنده مبنی بر اینکه در راس این نیروهای بی بند و بار هر کس دیگری هم قرار میداشت چنین جنایاتی صورت میگرفت، کاملا درست است. اگر به جای رهبری های موجود جهادی در آن وقت، رهبری های مرتجع دیگری هم قرار میگرفت باز هم چنین جنایاتی رخ میداد.
شرط عدم وقوع اینگونه جنایات در قدم اول موجودیت رهبری انقلابی و مردمی در راس نیروهای رزمی و جنگی است. این چنین رهبری است که نه دستور جنایات ضر بشری را صادر می کند و نه ارتش های بی بند و بار، خود سر و جانی را پرورش مید هد.
بطور خلاصه در جرگه خائنین ملی وگردانندگان رژیم دست نشانده هیچ کسی نمی تواند دیگری را یک جانی ضد بشری بخواند و خود را بری الذمه ثابت سازد. آنها همه در خدمت متجاوزین و اشغالگران امپریالیست قرار دارند و از این بابت همه ناقضین قعلی حقوق بشر در افغانستان هستند . از لحاظ سوابق، نه تنها ربانی و سیاف و محقق، بلکه رئیس کمسیون حقوق بشر و رئیس رژیم دست نشانده یعنی حامد کرزی نیز از جمله ناقضین حقوق بشر هستند . رئیس کمسیون حقوق بشر به عنوان عضو شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی در تمامی جنایات این حزب سهیم و دخیل بوده است. حامد کرزی مدت ها طالب بود وخود و پدرش در زمینه سازی تصرف غرب کشور توسط طالبان نقش های مهم بازی کردند.او در جنایات ضد بشری طالبان سهیم و دخیل است. به همین جهت است که نه کمسیون حقوق بشر میتواند جانیان را مشخص نماید و نه رئیس رژیم دست نشانده می تواند کسی را مورد پرسش و مواخذه قرار دهد، آنها اگر از یکجانب حربه حقوق بشر علیه جناح دیگر در درون رژیم پوشالی را بکار می برند ولی از جانب دیگر بصورت عمده یکجا با هم سر وصدا بر سر این مسئله را بخاطر فریب اذهان توده های مردم هر چند وقت یکبار بالا می نمایند و توطئه گرانه از آن به نفع تحکیم موقعیت دست نشاندگی شان و خدمت به اربابان اشغالگر امپریالیست شان سوء استفاده می کنند.
خیانت ملی و تسلیم طلبی در قالب سوسیال دموکراسی
طرح پیشنهادی برای تدوین برنامه حزب سوسیال دموکرات افغانستان در شماره پانزدهم جریده "پیمان عدالت" منتشر شده است. این شماره نشریه مذکور بتاریخ 24 جدی 1383 (13 جنوری 2005 ) انتشار یافته است. این طرح پیشنهادی از سوی چندین گروه ارائه گردیده است که عبارت از: شورای دموکراسی برای افغانستان، سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ( سازا) سازمان ولسی ملت، حزب عدالت و رفاء افغانستان، شورای انسجام ملی و مردمی افغانستان و انجمن وفاق ملی افغانستان.
این ترکیب بخش عمده تسلیم طلبان قبلا منسوب به جریان دموکراتیک نوین (شعله یی ها) را تشکیل میدهد. حزب همبستگی افغانستان و حزب آزادیخواهان مردم افغانستان دو بخش دیگر تسلیم طلب از شعله یی های سابقه یا کسانی که شعله یی پنداشته می شدند، را در بر می گیرد. ولی آن دو "حزب" از گروه های متعدد تشکیل نگردیده اند ترکیب چندگانه ندارند.
تسوید کنندگان طرح پیشنهادی برای تدوین برنامه حزب سوسیال دموکرات افغانستان نه تنها غیر از" سازا" همه بصورت عمده شعله یی های سابقه هستند، بلکه طرح برناموی شان نیز منسجم تر و منظم تراز آن دو بخش دیگر است. و صراحتا مواضع سوسیال دموکراتیک شان را توضیح و اعلام کرده اند. از این جهت است که طرح پیشنهادی برای برنامه حزب سوسیال دموکرات افغانستان باید مورد دقت و ارزیابی جدی قرار بگیرد. البته بررسی و ارزیابی کنونی ما از این طرح پیشنهادی مختصر و در بر گیرنده نکات معینی خواهد بود که به نظر ما طرح آنها ضرورت عاجل و فوری دارد. امید واریم در آینده بتوانیم این پیشنهادی را، و به احتمال بیشتر برنامه تصویب شده سوسیال دموکراتیک را بیشتر و مفصل تر مورد تجزیه و تحلیل ونقد قرار دهیم.
یک موضوع توضیح نا شده
ارائه کنندگان طرح پیشنهادی برای تدوین برنامه پیشنهادی حزب سوسیال دموکراتیک افغانستان به نحوی چنین وانمود می سازند که گویا برای اولین بار آنها فکر ایجاد یک حزب سوسیال دموکراتیک در افغانستان را به میان کشیده و برای تشکیل آن تلاش می ورزند. این ادعا درست نیست، زیرا که در همان سال های دهه چهل که حزب دموکراتیک خلق، جریان دموکراتیک نوین و در راس آن سازمان جوانان مترقی، جریان ستمی ها، حرکت اخوانی ها و سایر حرکت های سیاسی خورد و کوچک براه افتاد، حزب سوسیال دموکراتیک افغانستان که حسب معمول بنام جریده اش که "افغان ملت" نام داشت و به "حزب افغان ملت" معروف گردید، نیز تشکیل گردیده و از آن زمان تا کنون به فعالیت خود ادامه داده است. "سازمان ولسی ملت" یک گروپ انشعابی از همین حزب است.
حزب سوسیال دموکراتیک افغانستان از همان بدو تشکیلش روابط نزدیکی با حزب سوسیال دموکراتیک آلمان که هم اکنون قدرت سیاسی را در آلمان در دست دارد داشته است. این حزب در جرگه احزاب سوسیال دموکراتیک و سوسیالیست جهان شامل است و سال ها به عنوان عضو ناظر در جلسات بین المللی سالانه این احزاب شرکت کرده است و ممکن است هم اکنون در آستانه کسب عضویت کامل الحقوق دراین مجمع باشد. "حزب افغان ملت" اکنون یک حزب راجستر شده است و نه تنها فعالیت قانونی دارد بلکه عملا در کابینه رژیم دست نشانده شامل است و رهبر آن موقعیت مالی حساس مالی رژیم دست نشانده یعنی وزرات مالیه را در دست و بانک مرکزی دولتی "افغانستان بانک" را نیز کماکان در کنترول دارد.
بنا به این دلایل برای تسوید کنندگان طرح پیشنهادی برای تدوین برنامه حزب سوسیال دموکرات افغانستان قبل از همه لازم بود که حد و مرز اختلافات برناموی شان را با حزب سوسیال دموکراتیک موجود و دارای سابقه تقریبا چهل ساله توضیح و تشریح نموده و برمبنای چنین موضعگیری ای برنامه پیشنهادی مستقل جدید شان را ارائه می کردند.
با توجه به اینکه هم "حزب افغان ملت" و هم تسوید کنندگان طرح پیشنهادی مورد بحث در جرگه خائنین ملی و تسلیم طلبان شامل بوده وتحت چتر حمایت متجاوزین واشغالگران امپریالیست قرار دارند و در ترکیب کابینه رژیم دست نشانده نیز هم نشین و همدوش اند، قاعدتا باید اختلافات میان دو طرف بتواند راه حل خود را پیدا نموده و همه در یک حزب سوسیال دموکرات گرد هم آیند. شاید هم چنین مسیری در آینده به روشنی خود را نشان دهد ولی در هر حال حاضر تسوید کنندگان طرح پیشنهادی راه تشکیل یک حزب سوسیال دموکرات مستقل دیگر را در پیش گرفته اند، بدون اینکه دلایل این تلاش شان را به روشنی بیان نمایند.
خادمین تجاوز و اشغالگری امپریالیستی
طرح پیشنهادی برای تدوین برنامه حزب سوسیال دموکرات افغانستان، بطور آشکار و صریح تجاوز و اشغالگری امپریالیستی جاری در کشوررا مورد تائید قرار می دهد و این پروسه را پروسه گذار از خشونت به مسالمت، گذار از ویرانگری بسوی بازسازی و نوسازی و گذار از سنت به مدرنیته و مدنیت و نهادهای انتخابی اعلام می نماید. این شعار یعنی" صلح، نوسازی و بازسازی و ترقی" ورد زبان تمام خائنین و تسلیم طلبان است و ویژه تسوید کنندگان"طرح پیشنهادی ...." نیست.
آیا واقعا حالت جاری در کشور حالت گذار از خشونت به مسالمت و یا به بیان دیگر حالت گذار از جنگ به صلح است؟ اگر وضعیت افغانستان را در سه دهه اخیر، که "طرح پیشهنادی ...." وضعیت فعلی کشور را محصول فرآیند های پیچیده اجتماعی – سیاسی و کشمکش آگاهانه بازیگران درونی و بیرونی سیاست دراین سه دهه درافغانستان میداند، مورد بررسی قرار دهیم میتوان مجموعا چهار مرحله را مشاهده نمود.
کودتای هفت ثور و تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیستی ومقاومت علیه آن.
دوره حاکمیت جهادی ها و جنگ های داخلی ارتجاعی.
دوره طالبان و دوام جنگ های ارتجاعی داخلی.
دوره کنونی که بعد از لشکر کشی امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان شروع وهم چنان ادامه دارد.
"طرح پیشنهادی ..." سه دوره قبلی را دوره جنگ و خشونت می داند ولی دوره جاری را دوره گذار ازجنگ وخشونت به صلح و مسالمت اعلام می نماید. این دروغ آشکاری است که به نظر نمی رسد گویندگان آن ناآگاهانه برزبان جاری سازند، مگر اینکه کور وکر باشند و نشه خدمگتزاری به بارگاه امپریالیست ها و ارتجاع عقل شان را زایل ساخته باشد.
پروسه جاری از کجا و چگونه شروع شد؟ از خشونت حادثه 11 سپتامبر و بصورت خشونت لشکر کشی سنگین وسهمگین مدرن ترین و عصری ترین سلاح ها و تجهیزات نظامی یعنی مدرن ترین وسایل جنگ و خشونت بکار گرفته شد. قبل برین خشونت راکت های کروز و طیارات ب – 52 در افغانستان سابقه نداشت. در این خشونت عظیم تاسیسات ملکی و نظامی افغانستان به نحوی بی سابقه ای مورد ضربت قرار گرفتند، ده ها هزار نفر از اهالی کشور قتل عام شدند و صد ها هزار دیگر آواره شدند. رژیم طالبان که دست پرورده خود امپریالیست های امریکائی بود، با استفاده از چنان خشونت جنگی فشرده و سنگین ساقط گردید که از لحاظ شدت تمرکز و قدرت تخریبی سلاح ها و تجهیزات بی سابقه بود.
این لشکر کشی چه حالتی به بار آورد؟ حالت اشغالگری امپریالیستی کشور، قدرت گیری مجدد جنگ سالاران جهادی و شکل گیری رژیم دست نشانده این حالات بیان کننده خشونت عریان امپریالیستی و ارتجاعی است.
پروسه جاری چگونه ادامه یافته است؟ ادامه اشغال کشور توسط قوت های نظامی ده ها قدرت امپریالیستی و ارتجاعی به رهبری امپریالیستهای امریکائی، تسلط امپریالیست ها اشغالگر مسلح ومجهیز به مدرن ترین و کشنده ترین آلات حرب یعنی آلات خشونت و وسایل جنگ بر تمامی شئونات نظامی، سیاسی، افتصادی، اجتماعی و فرهنگی افغانستان، ادامه شکل دهی رژیم دست نشانده و بازسازی جنگ سالاران جهادی و نیروهای نظامی شان به مثابه نیروهای اردو و پولیس این رژیم و در یک کلام جنگ و ادامه حالت جنگ درافغانستان.
انقیاد بر افغانستان و مردمان افغانستان با استفاده از مدرن ترین ومهیب ترین آلات قهر و خشونت تحمیل گردیده است. اما مقاومت نیز در اشکال متقاوت گوناگون خود ادامه دارد، از مقاومت مسلحانه گرفته تا مقاومت آن زنان و دختران غزنیچی که حاضر اند در سیلاب غرق شوند اما نمی خواهند که توسط هیلیکوپتر ها و سر بازان اشغالگر نجات یابند. ولی حتی فرض کنید مقاومتی نیز درکار نباشد و انقیاد کاملا تحمیل شده باشد. صلح و مسالمتی که به زور کروز و ب – 52 تحمیل شده باشد فقط میتواند یک آرامش قبل از توفان را ببار آورد و نه یک آرامش دایمی و واقعی را.
تسوید کنندگان " طرح پیشنهادی ..." وانمود می کنند که کار مردمان افغانستان تمام است و دیگر به سلطه مستقیم امپریالیستی کاملا تن داده اند و یا کاملا تن خواهند داد. در حالیکه اگر چنین باشد چرا امپریالیست های اشغالگر به بهانه های گوناگون چون تامین امنیت انتخابات، مبارزه علیه مواد مخدر و یا باز سازی روز بروز قوای شان را درافغانستان افزایش می دهند. اگر چنین باشد چرا ظرفیت میدان های هوائی تحت اشغال را با صرف ملیون ها دالر تا سطح گنجایش پانزده هزار پرواز نظامی در هفته افزایش میدهند؟ از جانب دیگر تهاجم و تجاوز بر افغانستان و اشغال این کشور سر آغاز یکسلسه جنگ ها در سطح کل آسیای میانه، آسیای جنوبی و شرق میانه بود، عراق نیز مورد تهاجم و اشغالگری قرار گرفت وهم جنگ تحمیلی امپریالیستی خونین از یکجانب و مقاومت جانبازانه و جانانه ای از سوی دیگر ادامه دارد. تهاجم برافغانستان و عراق که در عین حال با افزایش حضور نظامی امپریالیستهای امریکائی و متحدین شان در کشورهای مختلف این مناطق گردیده است، سطح جنگ وخشونت را در سطح کل این مناطق گسترش وافزایش داده است. هم اکنون نه تنها در افغانستان وعراق جنگ ادامه دارد بلکه در پاکستان، عربستان سعودی، کویت، یمن و غیره نیز نائره جنگ ها و در گیری های مسلحانه مشتعل گردیده است. تازه این ها هنوز اول کار و کارزار هستند. هنوز تهاجم برایران و سوریه در پیش است و برای آن تدارک دیده می شود. خشونت صیهونیستی به صورت عریان در فلسطین هم چنان ادامه دارد و پایان آن در چشمرس دیده نمی شود. توطئه های امپریالیستی برای مداخلات مستقیم نظامی و یا حمایت از لشکر کشی توسعه طلبانه هند بر نیپال برای سر کوب جنگ خلق درآن کشور روز به روز افزایش می یابد.
با توجه به تمامی این حقایق با قاطعیت می توان گفت که دوره کنونی نه تنها دوره گذار از جنگ به صلح و از خشونت به مسالمت نیست بلکه دوره گذار از جنگ و خشونت محدود به جنگ و خشونت در سطح کل منطقه آسیای جنوبی، آسیای میانه وخاور میانه است.
اما خشونت گسترش یابنده و درحال تعمیق صرفا محدود به این مناطق نیست. امپریالیست های امریکائی بصورت صریح و روشن نیات شان را مبنی بر تحمیل خواسته ها و تامین اهداف شان از راه زور خشونت یعنی جنگ و تجاوز و اشغالگری نظامی در سطح کل جهان اعلام کرده اند. اکنون در رقابت با یک ابر قدرت امپریالیستی و بلوک نظامی تحت رهبری اش نیست که امپریالیست های امریکائی بودجه نظامی چهار صد میلیاردی سالانه شان را حفظ کرده اند و پیوسته این بودجه را افزایش میدهند. آنها این بودجه را برای حفظ سروری و آقائی شان در جهان از راه زور، به مصرف می رسانند. آنها تنها در افغانستان سالانه پانزده میلیارد دالر تنها در عراق بیشتر از هشتاد میلیارد دالر مصارف نظامی دارند. ضرورت حفظ پیمان نظامی امپریالیستی ناتو در شرایط نبود پیمان نظامی وارسا و بلوک رقیب سوسیال امپریالیستی چیست؟ ترویج مسالمت و عدم خشونت در جهان و یا حفظ و تداوم نظام جهانی امپریالیستی از راه زور و خشونت؟
تسوید کنندگان "طرح پیشنهادی ..." کاذبانه اعلام می کنند که مخالف هر گونه خشونت برای تصرف قدرت سیاسی هستند، در حالیکه خود بخشی از رژیم دست نشانده یعنی بخشی از رژیمی هستند که در اثر خشونت تجاوز کارانه و اشغالگرانه عریان امپریالیستی رویکار آمده است. جناب "سپنتا" را میتوان رهبر و یا حد اقل مهمترین چهره تسوید کنندگان "طرح پیشنهادی ..." دانست. او از موقعیت عالی در کابینه رژیم دست نشانده برخوردار است و به عنوان مشاور کرزی در امور خارجی، شمولیت سوسیال دموکرات های " مسالمت جو" را در سطح بالای این رژیم تامین کرده است. کسانی که بر کروز و ب – 52 و توپ و تانک وتفنگ قوای متجاوز و اشغالگر امپریالیستی اتکا دارند و مقدم بر آن همین ها موجد قدرت و سیاست شان هستند، دم از مسالمت جویی و مخالفت علیه هر گونه خشونت برای تصرف قدرت سیاسی می زنند!! برین مسالمت جویی چه نامی غیر از "مسالمت جویی کاذبانه" میتوان گذاشت؟
تسوید کنندگان " طرح پیشنهادی ..." ادعا دارند که نه تنها در افغانستان بلکه در سطح جهان بطورکل مخالف خشونت هستند و علیه خشونت در روابط بین المللی قرار دارند. منبع اصلی خشونت در جهان چیست؟ نظام سرمایه داری امپریالیستی در جهان، عاملین و حاملین عمده خشونت در حال حاضر در جهان کیانند؟ امپریالیستهای امریکائی و متحدین امپریالیستی و ارتجاعی شان. این خشونت در حال حاضر بر مبنای یک استراتیژی جهانی امپریالیستی امریکائی ها در قالب یک کار زار جهانی پیش برده می شود، مراکز عمده این کارزار شوم امپریالیستی جهانی در حال حاضر یکی عراق است و دیگری افغانستان. در این میان موقعیت تسوید کنندگان " طرح پیشنهادی ..." از چه قرار است؟ اینها در کجا قرار دارند؟ در سمت تجاوز و اشغالگری امپریالیستی یعنی در سمت عاملین و حاملین اصلی خشونت در افغانستان و جهان. پس چگونه است که این تولید شوه های خشونت امپریالیستی و کار زار جنگی امپریالیستی دم از مسالمت جوی ومخالفت علیه خشونت در روابط بین المللی می زنند؟ اصولا تا زمانی که نظام مبنی بر استثمار و ستم بر جهان حاکم باشد، خشونت در روابط بین المللی موجود و بلکه حاکم خواهد بود. تسوید کنندگان "طرح پیشنهادی ..." سازمان ملل متحد را یگانه مرجع قانونی استفاده از زور و خشونت در روابط بین المللی در موقع لزوم میدانند. اما سازمان ملل و به بیان مشخص تر "شورای امنیت سازمان ملل متحد" که صلاحیت دارد در "موقع لزوم" استفاده از زور و خشونت را تصویب واجرا نماید، خود دارای چه ماهیتی است؟ این شورا در واقعیت امر شورای پنج قدرت دارای حق ویتو است. این قدرت ها در قدم اول قدرت های فاتح جنگ جهانی دوم هستند و در قدم دوم در حال حاضر بزرگترین قدرت های نظامی جهان و بصورت مشخص قدرت های اتمی اصلی در جهان.به عبارت دیگر این شورا در قدم اول شورای خشونت های فاتح است و در قدم دوم شورای بزرگترین خشونت های باالقوه و باالفعل جهان. موافقت این شورا با تهاجم وتجاوز امپریالیستی بر افغانستان، ماهیت این خشونت امپریالیستی را دگرگون نمی سازد، همانطوریکه عدم موافقت این شورا با تهاجم و تجاوز امپریالیستی بر عراق، موجد غیر عادلانه بودن این تهاجم وتجاوز و اشغالگری امپریالیستی محسوب نمی گردد. ازاین قرار مفهوم مسالمت جویی و عدم خشونت مطروحه در "طرح پیشنهادی برای تدوین برنامه حزب سوسیال دموکرات افغانستان " چیست؟ در یک کلام مسالمت جویی وعدم خشونت در قبال قهر وخشونت امپریالیستی یعنی تسلیم در مقابل این قهر و خشونت و استفاده از "مزایای" این تسلیم به سبک جناب "سپنتا" !؟
"طرح پیشنهادی ..." گذار از ویرانگری به نوسازی و بازسازی وگذار از سنت وعقب ماندگی به مدرنیته و ترقی را مطرح می نماید. یعنی همان "دعای خیری" را که ورد زبان تمامی خائنین ملی و تسلیم طلبانی است وآن اینکه قوت های مجهز ومسلح متجاوز وا شغالگر امپریالیستی برای نوسازی و بازسازی این کشور ویرانه قدم رنجه فوموده و این کشور را تحت اشغال در آورده اند. این "دعای خیر" به این صورت نیز بیان می گردد که دنیا به افغانستان توجه نموده و برای نوسازی و بازسازی این کشور میکوشد. تمامی خائنین وتسلیم طلبان این موقعیت را یک موقعیت عالی و یک چانس طلائی برای ترقی و پیشرفت افغانستان ارزیابی می نمایند. این ها ادعا های کهنه ای اند که لباس نو پوشانده شده اند. اصطلاحات استعمار، استعمارگر، مستعمره نشین ومستعمره بر مبنای همین ادعاهای کهنه بوجود آمدند.
فعلا از بحث تاریخی مفصل میگذریم وتنها سه دهه اخیر را مورد توجه قرار می دهیم. چه کسانی مسئولیت ویرانگری های این سه دهه را بر عهده دارند؟
دوره اول ازکودتای هفت ثور و بعدا تجاوز قوای سوسیال امپریالیستی بر افغانستان تا زمان خروج این قوا از کشور و فروپاشی رژیم بازمانده از زمان اشغال را در بر میگیرد. ویرانگران این دوره بصورت عمده سوسیال امپریالیستهای متجاوز و اشغالگر و رژیم دست نشانده شان بود.
دوره دوم یعنی دوره قدرت جهادی ها و هم چنان دوره سوم یعنی دوره قدرت طالبان که تقریبا یک دهه را در بر می گیرند، دوره جنگ های ارتجاعی داخلی است. ویرانگران این دو دوره مرتجعین جهادی وطالبی وحامیان امپریالیستی وارتجاعی خارجی آنها بودند. کاملا واضح ومبرهن است که حامیان امپریالیستی و ارتجاعی مرتجعین داخلی، از امپریالیست های امریکائی و اروپائی گرفته تا امپریالیست های روسی و مرتجعین حاکم بر ایران، سعودی و پاکستان و تا نیروهای مثل القاعده در این ویرانگری بصورت جدی سهم داشتند و به هیچوجهی نمی توان ویرانگری های این دو دوره را صرفا ناشی از خیانت های مرتجعین داخلی دانست.
تمامی خائنین وتسلیم طلبان چنین وانمود می سازند که طی این دوره امپریالیست ها افغانستان را فراموش نموده و این کشور را به حال خود واگذاشته بودند. این ادعا بصورت دیگری نیز بیان میگیردد و آن اینکه دنیا در طی سال های مذکور افغانستان را فراموش نموده بود. مرتجعین جهادی معمولا این گفته را رنگ گلایه آمیزی میدهند و می گویند که امریکا و سایر قدرت غربی پس از شکست "شوروی " افغانستان را فراموش کردند و خود را از این کنار کشیدند. خود امپریالیست های امریکائی و اروپائی نیز این ادعا ار در قالب ها و الفاظ گوناگون مطرح می نمایند. اما کاملا صریح و روشن است که این ادعا ها واقعیت ندارند.
جنگهای ارتجاعی خانمانسوز ویرانکن این دو دوره از لحاظ بعد بیرونی خود بصورت فشرده محصول رقابت میان دو جناح امپریالیستی وارتجاعی خارجی بود که رهبری یک جناح را امپریالیست های امریکائی و رهبری جناح دیگر را امپریالیست های روسی برعهده داشتند. بصورت مشخص طالبان مورد حمایت امپریالیست های امریکائی وانگلیسی و متحدین پاکستانی و عربی شان بود. پایه اساسی این حمایت از طالبان دستیابی و تسلط برمنابع نفت وگاز آسیای میانه بود. این هدفی است که امپریالیست های امریکائی پس از فروپاشی شوروی سوسیال امپریالیستی در پیش گرفتند و پیوسته درراه تحقق آن کوشیده اند. به این ترتیب روشن است که امپریالیست های امریکائی، روسی و سایر قدرت های امپریالیستی، در ویرانگری های این دو دوره سهیم و دخیل اند و به بیان روشن از لحاظ بعد خارجی مولد و مجری این ویرانگری هستند.
دوره چهارم از زمان تهاجم امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان شروع شد و تا حال ادامه دارد.این دوره با ویرانگری های عظیمی آغاز یافت. جنگ بی نهایت شدید وسنگین تقریبا دو ماهه که به فروپاشی و سقوط رژیم طالبان انجامید ویرانگری های عظیمی در تمامی ابعاد به بار آورد و کشور ویرانه را ویرانه ترساخت. از آن پس امپریالیست های متجاوز و اشغالگر و خائنین ملی دست نشانده شان وخیل تسلیم طلبان کرگس صفت پیوسته از نوسازی وبازسازی و ترقی و پیشرفت دم می زنند. شکی نیست که بازسازی ونوسازی و ترقی اشغالگرانه امپریالیستی وارتجاعی پیش میرود، اما چگونه و با چه پیامد های وتاکی؟ برای روشن ساختن جواب این سوال مقدم بر هر چیز لازم است که ماهیت این بازسازی ونوسازی وترقی را در یابیم.
این بازسازی ونوسازی و ترقی در کلیت خود عبارت است از تبدیل حالت نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی کشور به حالت مستعمراتی – نیمه فیودالی. توضیح و لو مختصر ابعاد و یا اجزاء مختلف این کلیت یعنی ابعاد ویا اجزاء سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن برای روشن ساختن ماهیت این پروسه ضروری است.
اول -- بعد سیاسی
1- اشغال کشور توسط قدرت های نظامی امپریالیستی. صرفا نقش نظامی جنگی در محاربات علیه القاعده و طالبان بر دوش ندارند امپریالیست های امریکائی و متحدین شان با تکیه بر این نیرو ها در تمامی شئونات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان مداخله می کنند و می کوشند همه چیز این کشور و مردمان آنرا مطابق میل خود شان و در جهت تامین منافع شان نوسازی و بازسازی کنند.
2- شکلدهی رژیم دست نشانده از لحاظ سیاسی، نظامی و اداری. اقدامات مهم برای شکلدهی رژیم دست نشانده از لحاظ سیاسی تا حال عبارت بوده اند از: سر همبندی جرگه خائنین ملی در بن، سر همبندی انتقال "قدرت" از حکومت ربانی به حکومت کرزی، سر هم بندی لویه جرگه اضطرای، سر همبندی لویه جرگه قانون اساسی و بمیان کشیدن قانون اساسی پوشالی، بر گزاری نمایشی انتخاباتی برای انتخاب رئیس جمهور رژیم دست نشانده و تدارک برای سرهمبندی انتخابات پارلمانی رژیم .
محور شکلدهی رژیم دست نشانده از لحاظ نظامی عبارت است از شکلدهی نیروهای مسلح مزدور و دست نشانده و تابع امپریالیست های اشغالگر از تمامی جهات، از تجهیزات و تسلیحات گرفته تا شیوه های جنگی و انتخاب و تربیت یکایک سربازان، خورد ضابطان و افسران و از اردو گرفته تا پولیس و قوت های استخباراتی. یک جهت این شکلدهی را جلب و جذب نیروهای تازه و جهت دیگر آنرا بازسازی بخشی از افسران و سربازان قبلی و بصورت عمده نیروهای جهادی و تا حدی نیروهای طالبی تشکیل می دهد.
ایجاد ادارات دولتی گوش بفرمان امپریالیست های اشغالگر از اداره ریاست جمهوری تا ادارات وزارتخانه ها و ولایات و ولسوالی ها را در بر میگیرد. اشغالگران حتی در شکلدهی ادارات ولسوالی ها نیز مداخله می کنند ودر تمامی ادارات حضور دارند.
3- ایجاد و پرورش احزاب دست نشانده و مزدور. دراین مورد آنچنان آشفته بازسازی بوجود آمده است که نه تنها دولت ها و احزاب کشور های امپریالیستی بلکه حتی محافل کوچک این کشور ها نیز به حزب سازی وحزب پروری مورد دلخواه شان می پردازند. طرز کار چنین است که یک امریکائی یا آلمانی یا انگلیسی کسانی را پیدا می کنند و آنها را تشویق و تمویل میکند که یک حزب سیاسی وابسته یک حزب سیاسی دلخواه او را تشکیل دهند. این بازار چنان گرم شده است که درحال حاضر بصورت راهی برای بدست آوردن امکانات مالی از غربی ها در آمده است.
اینکه دکان سیاسی تسوید کنندگان "طرح پیشنهادی برای تدوین برنامه حزب سوسیال دموکرات افغانستان" در کجای این بازار موقعیت دارد برای ما دقیقا روشن نیست. ولی این را به روشنی میدانیم که این "دکان" با "سرمایه سیاسی" سوسیال دموکراسی امپریالیزم قاره اروپا پیوند دارد و دلال سیاسی آن محسوب می گردد. این امر در لابلای متن "طرح پیشنهادی ..." به صراحت اعلام گردیده است.
دوم -- بعد اقتصادی:
بازسازی و نوسازی امپریالیستی وارتجاعی جاری از لحاظ افتصادی عبارت است از بازسازی و نوسازی اقتصادی مستعمراتی – نیمه فیودالی. اقتصاد مستعمراتی – نیمه فیودالی مستقمیا تحت کنترول امپریالیست ها است، مفهوم مشخص تراقتصادی این امر کنترول اقتصاد کشور توسط سرمایه های امپریالیستی است. این سرمایه های امپریالیستی عمدتا شکل نظامی دارد ولی در اشکال غیر نظامی و با تکیه بر سرمایه هاي نظامی نیز اعمال کنترول می کند. این اقتصاد مناسبات نیمه فیودالی را حفظ می کند و مطابق به اهداف و نقشه های امپریالیست ها تغییراتی در جهت رشد بیشتر عناصر سرمایه دارانه در آن به عمل می آورد. به عبارت دیگر این اقتصاد استثمار فیودالی (استثمار دهقانان توسط فیودالان ) را حفظ می نماید وتا حد معینی استثمار بوژوا کمپرادوری (استثمار کارگران توسط بورژوا کمپرادوران) را رشد می دهد.
سوم -- بعد فرهنگی:
ترویج فرهنگ سلطه پذیری، نوکر منشی و گدا صفتی محور فرهنگی بازسازی جاری را تشکیل می دهد. تلاش به عمل می آید که برده صفتی، فرمانبرداری، گردن خمی و مزدور منشی به خوی وخصلت عام مردمان این سرزمین مبدل گردد. این ها چیزهای اند که ساخته می شوند و یا تلاش به عمل می آید که ساخته شوند. اما در مقابل آن چیزهای ویران میگردند و یا تلاش به عمل می آید که ویران گردند. دیدن این ویرانی ها و درک آن ها دید و شعور انقلابی و مردمی می خواهد و انگشت گذاشتن روی آنها و مبارزه در جهت جلو گیری از آنها نیز نیت و تصمیم مبارزاتی وانقلابی . این چيزي است که تسوید کنندگان "طرح پیشنهادی ..." از آنه بي بهره اند . اگر کسانی از ایشان در گذشته تا حدودی از آن بر خوردار بودند، اکنون دیگر کاملا آنرا از دست داده اند. از این جهت است که ویرانگری های عظیم کنونی را نمی بینند. چه چیزی ویران شده است و یا در حال ویران شدن قرار دارد؟ استقلال کشور و آزادی و خود ارادیت ملی مردمان آن، خانه های بی خانمان و دسترخوان گرسنگان و سلحشوری، استقلال طلبی و آزاد یخواهی مردمان ما.لابد استقلال کشور و آزادی و خود ارادیت ملی مردمان آن، برای تسوید کنندگان " طرح پیشنهاد ..." ارزش و اهمیتی ندارد که پروسه ویرانی آنها را بیبنند چه رسد به اینکه روی آنها انگشت بگذارند و حد اقل ناراحتی ابراز کنند. طبیعی است که برای وطن فروشان، استقلال کشور اهمیتی ندارد و برای خائنین ملی نیز آزادی و خود ارادیت ملی مردمان آن. قدرت آنها یعنی رژیم دست نشانده شکل داده می شود واین برای آنها عین بازسازی و نوسازی و ترقی است. استقلال و آزادی دربرابر این امتیازات برای آنها کلمات مهجوری اند که ارزش فکر کردن را ندارند. خانه خرابی روز افزون وگرسنگی هر دم گسترش یابنده توده های این مرز و بوم را از موضع دلالی امپریالیست ها نمی توان دید و لمس کرد. در بازسازی و نوسازی مورد ستایش تسوید کنندگان "طرح پیشنهادی ...." خانه یک فیودال و یا بورژوای دلال آباد می شود و اینها فقط همین را می بینند و به ستایش از آن بر می خیزند. اما در مقابل آن خانه های صد و بلکه صد ها دهقان وکارگران وخرده بورژوای این ملک که نود در صد نفوس آنرا تشکیل میدهند، ویران میگردند و یا ویران باقی می مانند. اما "نخبگان سیاسی" این ویرانی گستر ش را نمی بینند و لمس نمی کنند. آنها نمی بینند که در مقابل پر شدن و رنگین شدن هرچه بیشتر دسترخوان یک شکم سیر، دستر خوان صد و بلکه صد ها گرسنه تهی باقی می ماند و یا تهی تر می گردد. کسانی که خود استقلال طلبی، آزادی خواهی، سرفرازی انسانی وغرور ملی را از دست داده باشند، حمله بر این ارزش ها والا را بد نمی بینند و ویرانی آنها را ویرانی به حساب نمی آورند. جناب " سپنتا" از آن حالتی که در اروپا از ترس "تروریست های " سازمان رهائی سوراخ می پالید تا حال که موقعیت مشاور عالی کرزی در امور خارجی قرار دارد، به نحو بسیار بر جسته و عالی ای پیشرفته و ترقی کرده اند. پس پروسه جاری در کشور پروسه گذار از عقبماندگی به ترقی و پیشرفت است و لو اینکه در جریان آن اکثریت بسیار قاطع اهالی این کشور به خاک نشسته و یا به خاک سیاه نشسته باشند.
این ویرانگری های وسیع و عمیق سیاسی واقتصادی و فرهنگی چه چیزی را نشان می دهد. این را که پروسه جاری پروسه ای است که این جامعه را بسوی انفجار پیش می برد. اوضاع به روشنی نشان می دهد که زمان این انفجار به زودی فرا خواهد رسید. تسوید کنندگان "طرح پیشنهادی ..." وهم قماشان شان مسبوق باشند!!
ادامه دارد
دزد هم می گوید بگیر صاحب خانه هم می گوید بگیر
".... مجاهدین که شوروی را خارج کردند، افغانستان را آزاد ساختند و حال همین مردم، همان مردم اند که ذوالفقار شان را در غلاف کرده اند. خدا نکند بار دیگر با زیر پا شدن ارزش های والای انسانی، مردم ذوالفقار شان را از غلاف بیرون بکشانند..." " ما خیال می کنیم ... که آزاد هستیم، خیال می کنیم که کشور داریم ... بیائید صادقانه ببینیم، ما چقدر صلاحیت تصمیم گیری داریم ... کجا وکي می تواند تصمیم بگیرد؟ ..."
" آیا آرمان بزرگ اسلامی و ملی شهدای افغانستان عینیت یافته است؟ باورم این است که ما در مرحله جدیدآرامش قبل از توفان را به عنوان آزادی، دموکراسی، به عنوان عینیت وعدالت اجتماعی به اشتباه گرفتیم..."
اینها گفته های مخالفین مسلح ویا غیر مسلح متجاوزین و اشغالگران امپریالیست ورژیم دست نشانده شان نیستند، بلکه گفته های رهبران اپوزیسیون قانونی حکومت کرزی یعنی گفته های سه تن از کاندیدا های ریاست جمهوری رژیم دست نشانده ( محمد محق، لطیف پدرام ویونس قانونی) در مراسم سالگره مزاری در دشت برچی کابل، هستند.
مراسم سالگره مزاری درکابل، امسال به محل تجمع کاندیدا های شماره دوم، سوم، چهارم و پنجم ریاست جمهوری رژیم دست نشانده (یونس قانونی، محمد محقق، دوستم، لطیف پدرام) مبدل گردید. یونس قانونی، محمد محقق و لطیف پدرام دراین محفل سخنرانی کردند و شورای مرکزی جنبش ملی اسلامی تحت رهبری دوستم به این محفل پیام فرستاد.
اینک قسمت های از سخنان این کاندیدا های "محترم" ریاست جمهوری رژیم دست نشانده :
محمد محقق:
"وقتی که مردم افغانستان طعمه آشوبگران و ظلم وستم طالبان بود، طالبان قتل عام میکرد خانه خراب میکرد، نه حقوق بشر بود ونه کدام کشوری که بگوید چرا قتل عام؟ چرا نقض حقوق بشر؟ .... آنانی که در نیویورک در کشور های خارجی بسر می بردند و با خیال راحت به یاد افغانستان و مردم غریب و مظلوم این مرز و بوم نبودند و اصلا ناله های یتیمان گرسنه، خانه ها و اموال مردمی که توسط طالبان به آتش کشانده می شد آنان هیچگونه احساسی نداشتند، خبری نداشتند. تا زمانی که طالبان ما را می کشت وافغانستان را خراب می کرد، حقوق بشر پایمال نبود – حالا درافغانستان طالبان ملامت نیست. هر روز به آنان مذاکره می شود و هر روز دعوت می شود که بیایند واز طالبان فقط دو نفر مجرم اند. یکی ملا عمر و دیگر گلبدین حکمتیار. گمان می کنند آن لشکری که که در زیر فرمان ملا عمر جنگ می کردند، ملائیکه ها بودند که از آسمان پائین آمده بودند برای نابودی مردم و خرابی افغانستان. اما مجاهدین مجرم اند، بخاطرچه؟ مجاهدین که شوروی را خارج کردند، افغانستان را آزاد ساختند و حال همین مردم، همین مردم اند که ذوالفقار شان را در غلاف کرده اند. خدا نکند که بار دیگر با زیر پا شدن ارزش های والای انسانی، مردم ذوالفقار شان از غلاف بیرون بکشانند."
جناب محقق برای خود و مجاهدین مربوط اش سجل و سوانح تقلبی می سازد. این درست است که مردم علیه شوروی جنگیدند وحداقل افغانستان را از قید سلطه مستقیم و اشغال " شوروی" آزاد کردند. اما در تمام آن ایامی که مردم علیه " شوروی" و مزدورانش می جنگیدند، جناب محقق و مجاهدین مربوطه شان وسایر همقماشان حزب الهی و ولایت فقیهی شان به شدت جنگ های ارتجاعی داخلی را پیش میبردند و به این ترتیب درواقع اشغالگران و مزدوران شان را یاری می رساندند. حالا می گوید که ذوالففار شان درغلاف است تا در صورت زیر پاشیدن ارزش های والای انسانی بار دیگر از غلاف بیرون کشیده شود. از قرار معلوم این ذوالفقار " تیغ روز مبادا" است. در حالیکه جای اشغالگران "شوروی" را اشغالگران امریکائی و جای "خلقی ها" و "پرچمی" را هم رژیم دست نشانده کنونی گرفته است، تیغ غلاف شده به چه دردی میخورد؟ اما واقعیت این که این تیغ در غلاف نبوده است بلکه در رکاب لشکریان مهاجم امريكايي و انگلیسی قرار داشته و به عنوان سلاح پیاده به اشغالگران جدید خدمت کرده است. درواقع به پاداش همین خدمت بود که جناب محقق برای چند سال چوکی وزرات پلان را در دست داشت والا یک ملای "سطح خوان" که به زحمت میتواند لقب "حجت السلام" داشته باشد چگونه توانسته وزیر پلان باشد؟
محقق از مذاکره با طالبان می نالد، در حالیکه خود درمنشور کاندیداتوری اش برای ریاست جمهوری رژیم دست نشانده موضوع مذاکره با طالبان و آشتی با آنها را مطرح نموده بود تا گویا زمینه طالب بودن از میان برود. از جانب دیگر تعدادی از خارج نیشنان زمان طالبان صرفا درآن زمان نظاره گر نبودند، بلکه خود طالبانی فعالی بودند و در قالب"تحریک طالبان" بقول خود شان برای تامین تمامیت ارضی افغانستان مبارزه میکردند. نمونه اش انورالحق احدی وزیر مالیه فعلی و رئیس د افغانستان بانک کابینه قبلی که در زمان طالبان ادعا داشتند که خود و حزبش علیرغم مخالفت سیاسی با طالبان از فعالیت های نظامی آنان بخاطر تامین تمامیت ارضی افغانستان حمایت می نمایند. نمونه اش اشرف غنی احمد زئی رئیس فعلی پوهنتون کابل و وزیر مالیه کابینه قبلی و بالا تر از آن نمونه اش شخص جناب حامد کرزی رئيس رژیم دست نشانده که طالب فعالی بود. محقق مدت ها با این طالبان بی ریش وکم ریش دریک کابینه کار کرد. و در مقابل مذاکره با طالبان ریش دار مخالف و یا لااقل مخالفت جدی وعلنی به عمل نیاورد. وقتی که کاندیدای ریاست جمهوری شد خود شعار مذاکره با طالبان را بلند کرد. حالا که هم وزرات پلان را از دست داده است، هم در انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده بازنده اعلام شده است، هم مسایل حقوق بشری علیه خودش و حزبش علم گردیده است و هم انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده به تعویق افتاده است، از مذاکره با طالبان می نالد.
محقق در واقع از گزارش کمسیون حقوق بشر می نالد، اما بی مورد می نالد. این گزارش تحت ریاست "سیما سمر" که برای مدت زمان نسبتا طولانی عضو مرکزی حزب وحدت اسلامی وهم سنگر حزبی محقق بود، تدوین و منتشر گردیده است.
اما جالب تر از همه این است که جناب محقق منتظر زیر پا شدن ارزش های والای انسانی است تا ذوالفقارش را از غلاف بیرون کند. معلوم است که از نظر ایشان زیر پا شدن استقلال کشور و آزادی مردمان کشور، آن ارزش های والای انسانی نیستند که باید برای دفاع از آنها تیغ از نیام بیرون کشید. پس منظور ایشان از" ارزش های والای انسانی " چه چیزهای اند؟ یقینا جا و مکان در رژیم دست نشانده و فرصتی برای خدمتگزاری به متجاوزین واشغالگران امپریالیست. اگر ریاست جمهوری نشد که نشد اگر وزرات پلان از دست رفت که رفت، حد اقل باید وکالت درپارلمان رژیم دست نشانده بدست آید، که اگر نیامد " ارزش های والای انسانی" پایمال می شود . آنوقت است که باید "ذوالفقار" از نیام بیرون کشیده شود.
جناب محقق! مطمئن باشید که حداقل یک چوکی درپارلمان آینده رژیم دست نشانده برای تان محفوظ است. ولی اگر محفوظ هم نباشد، مطمئن باشید که قادر نیستند " ذوالفقار" تان را از غلاف بيرون كشيد ، چونكه " ذوالفقاري " در میان نیست و اگر " ذوالفقاری" هم در میان باشد شما نمی توانید "ذوالفقار کش" باشید!
لطيف پدرام :
"آزاد بودن وآزاد زیستن به این سادگی ها بدست آمدنی نیست، ما خیال می کنیم که دموکراسی ظاهر شده و خیال می کنیم که آزاد هستیم، خیال می کنیم که کشور مستقل داریم، ... خیال می کنیم که با چند تا تلویزون و یا چند تا موسیقی غربی و شرقی که پخش می شود، اینها شد دموکراسی؟ وقتی که ما از اینجا مثلا تا شهر نو می رویم و در فلان اینجو و یا موسسه کار می کنیم، خیال می کنیم این دموکراسی است؟ یا آزادی است؟ اینها آزادی و دموکراسی شده نمی تواند وهیچ مولفه های دموکراسی نیست. دموکراسی یعنی مشارکت در تصمیم گیری های ملی، آنجائیکه نظام ساخته می شود، آنجائیکه پارلمان ساخته می شود، آنجائیکه که طرح مملکتی اقتصادی ریخته می شود، آنجائیکه روابط بین المللی را تعریف می کنیم. آنجا آزادی است. بیائیم صادقانه ببنیم، ما چقدر صلاحیت تصمیم گیری داریم، در همه عرصه های دیگری که رو بروی ماست و به عنوان عرصه های ملی مطرح می شود، کدام عرصه ها، کجا وکی میتواند تصمیم بگیرد. وقتی که رئیس جمهور نمیتوانیم انتخاب کنیم، وقتی که کابینه را نمی توانیم انتخاب کنیم، وقتیکه ده ها احزاب سیاسی داد می زنند، فریاد می زنند که قانون انتخابات را تغییر بدهید، تصحیح بکنید، کسی اعتنائی نمی کند ..."
بلی آقای پدرام رئیس" حزب کنگره ملی افغانستان" و فرد شماره پنجم در انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده! واقعا درست می فرمائید که در شرایط فعلی نه استقلال کشوری داریم، نه آزادی ملی و نه هم دموکراسی، داشتن استقلال، آزادی و دموکراسی در شرایط فعلی بگفته شما خیال و به بیان دیگر توهم است. در شرایط فعلی ما افغانستانی ها در هیچ عرصه ای صلاحیتی برای تصمیم گیری نداریم، نه در ساختن نظام سیاسی ونه در طرح مملکتی اقتصادی، نه در انتخاب رئیس جمهور، نه درانتخاب کابینه، نه در ساختن پارلمان، نه در ساختن قانون انتخابات و بگذار بگوئیم نه در ساختن اردو، نه در ساختن پولیس، نه در ساختن ادارت و به همین ترتیب در تمامی عرصه های ملی دیگر.
اما چرا چنین است؟ زیرا که افغانستان یک کشور تحت اشغال امپریالیست ها به رهبری امپریالیست های امریکائی است. یک کشور اشغال شده استقلال ندارد و یک مستعمره تحت انقیاد است. مردمان این مستعمره تحت انقیاد یعنی مستعمره نشینان بقول فرانتس فانون " دوزخیان روی زمین" اند و نمی توانند آزادی ملی داشته باشند و نمی توانند دموکراسی داشته باشند. رژیمی که در چنین کشوری روی صحنه آورده شده است، یک رژیم دست نشانده و پوشالی است و توسط اشغالگران در صحنه آورده شده و به نمایش گزاشته شده است.
بنا نباید توهم پراکنی کرد و به این ذهنیت دامن زد که در چوکات قوانین و مقررات موجود دولتی که در واقع قوانین ومقررات تحمیل شده توسط متجاوزین و اشغالگران امپریالیست است، میتوان برای استقلال مملکت، برای آزادی ملی مردمان آن و برای تامین واقعی در افغانستان، کاری انجام داد.
اما شما و حزب تان به بدترین وجهی مصروف این توهم پراگنی هستيد. آنانکه قاطعانه و با دیده درائی وطنفروشانه زیر پرچم اشغالگران می خزند و به این نوکری وچاکری افتخار می کنند و بر خود می بالند، مواضع شان روشن است و ماهیت سیاسی شان نیز واضح . چنین کسانی کمتر می توانند افراد دارای ذهنیت های مخالف با وضع موجود را بطرف خود بکشانند. اما شما وحزب تان همانند نعلبند تقلبکار، دودوزه باز و دو پهلو، هم به نعل می زنید وهم به میخ. شما از یکجانب از نبود استقلال، آزادی و دموکراسی مینالید و موجودیت این چیزها در شرایط فعلی را خیال وتوهم میدانید و به این وسیله تلاش می کنید ذهنیت های مخالف با وضع موجود – بخصوص جوانان عاصی – را بطرف خود بکشانید. اما از جانب دیگر در چوکات نظم موجود مستعمراتی – نیمه فیودالی حرکت می کنید، قانون اساسی پوشالی را می پذیرید، حزب تان را در دولت دست نشانده ثبت می کنید و بد تر از آن سعی می کنید در راس رژیم دست نشانده قرار بگیرید و برای ریاست جمهوری این رژیم کاندیدا می شوید. حالا هم تمام هم وغم تان را بر سر قانون انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده متمرکز کرده اید. فرض کنید بتوانید شما وچند تای دیگر از هم حزبی تان به پارلمان رژیم را ه یافتند، چقدر میتوانید در آن موقعیت برای استقلال کشور، آزادی مردمان کشور و آوردن دموکراسی دراین مملکت کاری انجام دهید؟ شما با این کارهای تان ذهنیت های مخالف با وضع موجود، بخصوص ذهنیت های فعال جوانان عاصی را نه تنها ضایع می سازید بلکه به نحوی و به گونه ای آنها را در موقعیت خدمت به اشغالگران و در موقعیت خدمت به رژیم دست نشانده قرار می دهید. شما و حزب تان درمکاره بازار وطنفروشی و خیانت ملی موجود، نقش بسیار زشتی بر عهده گرفته اید. پس بدانید و آگاه باشید که حکم تاریخ در مورد شما بهتر از حکمی نخواهد بود که درمورد کرزی و امثال کرزی به عمل خواهد آمد.
يونس قانونی:
"باورم این است که ما در مرحله جدید آرامش قبل از توفان را به عنوان آزادی، دموکراسی به عنوان عینیت و عدالت اجتماعی به اشتباه گرفتیم. ما در مرحله ای قرار داریم که به عدالت اجتماعی نیاز مندیم. این بار اگر اشتباه کنیم، این آرامش را عینیت یافته ای عدالت اجتماعی و آزادی تلقی کنیم دیر نخواهد بود که تجارب تلخ در افغانستان تکرار خواهد شد. مرحله فعلی نیاز به یک خود آگاهی جدید دارد. اگر احساس می کنید در کشور آن صلح نسبی و ثبات نسبی به وجود آمده است، اگر تصور می کنید ما قدم های آهسته و آرام به سوی مردم سالاری می گذاریم و فراموش نکنیم که ارزش ها امتداد تاریخ بیست و سه سال جهاد و مقاومت شما ملت بزرگ افغانستان، این هدیه بیگانه برای شما ملت نیست. این تحفه وارده از خارج برای شما نیست. این خون های مزاری شهید، مسعود شهید، عبدالحق شهید، عبدالقادر شهید و هزار ها و ملیون ها شهید سر زمین شما است. اما فراموش نکنیم که اگر ساختار قدرت را در آینده سیاسی افغانستان تغییر ندهیم، قانون اساسی افغانستان را اصلاح نسازیم. ترفند های مقطعی فعلی اسباب تباهی شما ملت را بار دیگر فراهم خواهد ساخت. ما نیاز داریم ساختار قدرت را بر مبنای عدالت اجتماعی عیار سازیم. مگر شما ملت رای دادید تا پارلمان در افغانستان دستخوش هوس بازی قرار بگیرد؟ مگر شما ملت رای دادید که اجساد سانحه هوائی کام – ایر یک ما ه در زیر برف باقی بماند؟ مگر این چه کفایتی در این دولت وجود دارد که قادر به بر آورده ساختن نیاز های اولیه شما نگردیده است؟ این معنایش این است که ساختار قدرت در افغانستان غیر ملی است. و اختناق بر انگیز و استبداد است."
این سخنان یونس قانونی نمونه کامل یک شارلاتانی سیاسی ونمونه کامل یک دو پهلو گویی سیاسی است. او از یک جانب ازآ رامش قبل از توفان " حرف می زند و از جانب دیگر از صلح و ثبات نسبی و بر داشته شدن قدم های آهسته و آرام به سوی مردم سالاری. منظور او دقیقا از این گفته ها چیست؟
او از صلح و ثبات نسبی و حرکت آرام و آهسته بسوی دموکراسی حرف می زند و این وضعیت را تایید میکند. او این "هدیه بیگانه و تحفه آورده شده از خارج" و به بیان روشن تراین تحملگیری خونین قوت های جنگی متجاوز و اشغالگر امپریالیستی را خونبهای "شهدا" میداند و به آن می بالد. اما از چیزی که شکایت دارد ساختار قدرت در افغانستان است که مبتنی بر عدالت اجتماعی نیست. او خواهان این است که برای تامین عدالت اجتماعی مورد خواستش باید قانون اساسی موجود اصلاح گردد.
به نظر یونس قانونی ساختار قدرت درافغانستان چه وقت میتواند مبتنی بر عدالت اجتماعی باشد ؟ آن وقتی که او و دارودسته ارتجاعی و وطنفروشش در این ساختار قدرت شریک باشد. خودش وزیر داخله و یا حداقل وزیر معارف رژیم دست نشانده باشد و اوباشان مربوط اش در کابل جولان دهند وهر کسی را که لب به اعتراض علیه او و دارودسته اش بگشاید تهدید نمایند. اختطاف کنند و به قتل رسانند. به نظر او آن وقتی ساختار قدرت در افغانستان مبتنی بر عدالت اجتماعی است که او ودارودسته اش ارتفاعات شهر کابل در کوه آسمائی، کوه شیر دروازه، کوه علی آباد و کوه افشار را در دست داشته باشند، در آنها سلاح های ثقیله مختلف النوع جا به جا کرده باشند و بتوانند ماه ها و بلکه سال ها مناطق مسکونی غرب و جنوب و مرکز شهر را آتش باران کنند وکل این مناطق را با خاک یکسان کنند و اهالی مسکون در این مناطق را به خاک و خون بکشند، به نظر او وقتی ساختار قدرت درافغانستان مبتنی بر عدالت اجتماعی است که او و دارودسته اش قادر باشند اهالی ملکی هر محله کشور را همانند افشار بخاک و خون غرقه سازند، چور و چپاول کنند، سینه های زنان را ببرند وزنان و دختران و حتی پسران جوان را مورد تجاوز جنسی قرار دهند. به نظر او زمانی ساختار قدرت در افغانستان مبتنی برعدالت می شود که یکی از ویران کننده های اصلی شهر کابل وظیفه به اصطلاح تامین امنیت در این شهر ویرانه را بر عهده بگیرد و بتواند ادعا کند که درجنایات گذشته اعمال شده درحق این شهر و ساکنان آن مسئولیتی بر عهده ندارد، زیرا که وظیفه نظامی بر عهده نداشته و خود با دستان خود این اعمال را مرتکب نگردیده است، بلکه صرفا به عنوان مقام بلند پایه سیاسی شورای نظار وجمعیت اسلامی نظامیان را در ارتکاب این جنایات دستور داده است؟!
یونس قانونی ازاختناق برانگیزی و استبداد زایی ساختار قدرت در افغانستان حرف می زند. وجود اختناق و استبداد اظهر الشمس است. اما نالیدن او از این بابت مصداق ضرب المثلی است که میگوید "دزد هم میگوید بگیر، صاحب خانه هم می گوید بگیر"
اما گذشته ازاین مسایل، صفبندی کاندیداهای شماره دوم ، سوم چهارم و پنجم ریاست جمهوری رژیم دست نشانده درمقابل جناح کرزی و تهدید آمیز شدن خطابه ها و بیانیه آنها نشاندهنده حدت یابی تضاد میان آنها و جناح کرزی است. این صف بندی ممکن است در جریان انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده شکل یک ائتلاف پارلمانی را بخود بگیرد. در هر حال شکل گیری این صف بندی و پیشرفت آن بسوی یک ائتلاف پارلمانی از لحاظ بعد خارجی خود نشانده تلاش ها ی امپریالیستهای روسی و قدرت های ارتجاعی خارجی متحد شان است که گرچه درافغانستان " قمار را باخته اند، اما نمی خواهند میدان را از دست بدهند."
ياد داشت ضروري :
اين شماره شعله جاويد آماده انتشار بود كه خبر تشكيل " جبهه تفاهم ملي " به رهبري يونس قانوني و معاونيت محمد محقق ، احمد شاه احمد زي و ناجيه ذره و سخنگويي سيد محمد علي جاويد انتشار يافت . اين جبهه قرار است نقش اپوزيسيون " جهادي " ضد طرفداران كرزي در پارلمان آينده رژيم دست نشانده را بازي نمايد و در جريان انتخابات پارلماني با آنها به رقابت بپردازد . طبق اخبار پخش شده اوليه ، در اين جبهه تا حال " جنبش ملي اسلامي " و " كنگره ملي " يعني احزاب تحت رهبري دوستم و پيدرام شامل نيستند . احزاب عمده شامل در اين " جبهه " عبارت اند از : حزب افغانستان نوين تحت رهبري يونس قانوني ، حزب وحدت اسلامي مردم افغانستان تحت رهبري محمد محقق ، حزب وحدت ملي اسلامي افغانستان تحت رهبري محمد اكبري ، حركت انقلاب اسلامي افغانستان تحت رهبري احمد نبي پسر مولوي محمد نبي ، حركت اسلامي مردم افغانستان تحت رهبري سيد محمد علي جاويد و اتحاد اسلامي افغانستان تحت رهبري احمد شاه احمد زي . رهبران اصلي " جهادي " يعني رباني ، سياف ، خليلي ، محسني و همچنان گيلاني و مجددي در پهلوي كرزي قرار دارند .
شكسته شدن " بند سلطان "
مشت نمونه خروار
صبح روز نهم حمل 1364 ، اهالي شهر غزني ، بخصوص زنان و اطفال سراسيمه به هر سو مي دويدند و همه تلاش داشتند تا خود را از مسير رود خانه غزني كه از مركز شهر مي گذرد دور سازند . زنان مي گريستند و اطفال داد و فغان مي كردند . كسي به درستي نمي دانست حادثه چگونه اتفاق افتاده است ، اما همه باخبر بودند كه " بند سلطان " شكسته است و آب سرازير شده از بند شكسته به سوي شهر پيش مي آيد . بسياري ها تمامي دارو ندار شان را بجا گزاشته و پشت سر انداخته بودند تا جان خود و اطفال شان را نجات دهند . درينجا وحشت ها و اضطراب هاي سونامي سوماترا در يك مقياس كوچك به نمايش در آمده بود .
" بند سلطان " كه قديمي ترين بند آب موجود در افغانستان است در 30 کیلو متری شمال شهر غزنی موقعیت دارد و از آب آن برای آبیاری زمین های زراعتی ولسوالي خواجه عمری ، مرکز غزنی ، ولسوالی اندر و منطقه قرباغی استفاده می گردد . این بند بصورت خامه اعمار گردیده است و ديوار خاكي آن داراي طول 150 متر و ارتفاع 80 متر است . ديوار اولي این بند در زمان سلطان محمود غزنوي بنا گردید . به همين جهت به آن " بند سلطان " مي گويند . بعدا درزمان امارت حبيب الله خان ، كمي پائين تر از ديوار قديمي كه بصورت پخته اعمار گرديده و آثار آن تا هنوز باقي مانده است ، ديوار خاكي كنوني بند ساخته شد . در زمان حاکمیت طالبان این بند دوباره تو سط موسسه داکار ترمیم شده است. یکی از پروژه هاي دراز مدت موسسه داكار همین بند می باشد و اين موسسه از چندین سال به اينطرف در ترمیم کاری آن مصروف بوده است .
طی چند سال خشک سالی متواتر از این بند استفاده چنداني به عمل نمی آمد و اکثرا خشک و بدون آب بود. با برف باری سنگین زمستان سال گذشته و سرازير شدن آب برف و باران ، توقع می رفت که آب کافی در بند ذخیره گردد و بعدا از این آب استفاده مفید به عمل آيد . ولی بعد از تخریب این بند و منهدم شدن بخشی از ديوار آن ، اين امید واری به یاس و نا امیدی مبدل گردید.
در جریان زمستان گذشته دروازه های بند باز بودند و آب در دریای غزنی جاری بود . ولی در اواسط ماه حوت به دستور والی غزنی "اسد الله خالد" و شاروال غزنی دروازه های بند مسدود گردید تا گویا آب در این بند جمع گردد . در مدت كمتر ازيك ماه آب زیادی در بند ذخيره گرديد . ولي به دليل اينكه يك قسمت ديوار بند درز برداشته بود ، اهالي محل برای دولت و شخص والی اطلاع دادند که ممکن است بند منهدم گردد . ولی والی حرف آنها را ناشنیده گرفته و براي شان اطمينان مي دهد که هیچ خطری از این ناحیه بروز نخواهد کرد . ولی اهالي محلات نزدیک بند كه خطر را احساس نموده بودند خانه هایشان را قبل از شكسته شدن بند تخلیه کرده بودند . اگر آنها به گفته هاي والي و سائر مقامات حكومتي ولايت غزني گوش ميدادند ممكن بود تلفات انساني و صدمات اقتصادي سيلاب ناشي از شكسته شدن بند چند برابر گردد .
باالاخره به تاریخ نهم حمل 1384 قسمتی از بند منهدم گردید و اکثر مناطق ولسوالي هاي خواجه عمری و اندر و همچنان شهر غزني به زير آب فرو رفت . در اين حادثه تقریبا 10 هزار جریب زمین زراعتی و بیشتر از 2000 هزار دکان تخریب گرديد و 35 نفر جان خود را از دست دادند.
بند به ساعت پنج صبح روز نهم حمل منهدم گردیده بود ، ولي والی غزنی ساعت 8 صبح برای مردم اعلان کرد که : " بند سلطان منهدم گردیده است و لذا دکانداران باید دکان هاي شان را تخلیه نمایند . ولی بعدا دو باره توسط والی غزنی به مردم اطمينان داده شد که : " سطح آب کاهش یافته و خطر جدي از بين رفته است " .
اما ساعت 11 قبل از ظهر همان روز سيلاب سرمست به شهر غزنی رسیده و تعداد زیادی از دكان هاي شهر را تخریب کرد و اموال موجود در آنها را از ميان برد . وسعت و عمق فاجعه وقتي بيشتر گرديد كه آبروهاي پلي در وسط شهر توسط كانتينر هائيكه بكام سيلاب افتاده بودند تقريبا بصورت كامل مسدود گرديدند . در نتيجه يك سد كوچك در وسط شهر بوجود آمد و سطح آب آنقدر بالا آمد كه حتي به صحن ولايت راه يافت . اگر يكي از آبرو هاي اين پل در اثر فشار آب خود بخود باز نمي شد ، به يقين تلفات و خسارات بازهم بيشتري ببار مي آمد . وقتی از والی در مورد منهدم شدن بند و اینکه چرا دولت قبلا از این حادثه مردم را با خبر نکرد سوال گرديد ، وی در جواب گفت :" من ازاینکه وقت نداشتم كه به محل بروم، نمی دانستم بند درحال منهدم شدن است.من میخواستم آب کافی دربند جمع گرددتامشکل زراعتی مردم حل گردد" مردم از بی توجهی دولت به خشم آمده و دست به تظاهرات زدند . ساعت 1 بعد از ظهر نهم حمل تقریبا 300 نفر در پیش روی دفتر والی جمع شده و با سر دادن دشنام های رکیک به والي و سائر مقامات حكومتي خواهان پرداخت غرامت شدند. ولی والی از محل فرار كرد و مردم نیز پراگنده شدند . شام همان روز وزرای کابینه کرزی (وزیر انکشاف دهات، وزیر زراعت و وزیر فواید عامه ) وارد غزنی شده و مردم را اطمينان دادند که به خواست های آنان رسیدگی خواهد شد و همچنان خسارت مالی آنان نیز مد نظر قرار خواهد گرفت . در چنين شرايطي مولوي هاي وطنفروش يكي بعد از ديگري از طريق " راديو غزني " به موعظه پرداخته و شكسته شدن بند را ناشي از " مشيت الهي " دانستند ومردم را به صبر و تحمل دعوت كردند . هليكوپتر هاي " قواي ائتلاف " در مسير رودخانه پرواز در مده و در اكثريت قريب به اتفاق موارد تماشاچي و ناظر باقي ماندند . تنها در يك مورد سر نشينان يك هليكوپتر قواي اشغالگر خواستند زنان و اطفالي را كه در منطقه خواجه عمري ميان سيلاب گير افتاده و بالاي بام خانه شان رفته بودند ، نجات دهند . اما آنها حاضر نشدند همكاري اشغالگران را بپذيرند و از بام خانه شان پائين آمدند تا از دسترس هليكوپتر مذكور دور باشند . اهالي محل ناچار شدند با استفاده از ريسمان اين زنان و اطفال را نجات دهند . فردای آن روز هليکوپتر های امریکايی يكبار ديگر به مناطق آسیب دیده شتافتند تا" دست برکت مند خویش را طرف مردم دراز نمایند و از کمک های " بشر دوستانه " خویش آنان را بهره مند سازند". این کمک ها بسیار نا چیز بود و مردم را راضی نساخت . مردم خواهان پرداخت غرامت بودند .
در مقابل ، شاروالي غزنی برای کسانی كه دکان هاي شان تخریب شده است اعلان كرد که دو باره به اعمار دکان هاي شان اقدام ننمایند . ولی دكانداران كه دارو ندار شان را از دست داده اند ، پافشاری كردند که نه تنها دکان هاي شان را آباد خواهند کرد ، بلكه غرامت دکانهای شانرا نيز از دولت می خواهند ، زیرا دولت مسئول و پاسخگوي این حادثه است. ولی شاروالي كماكان اجازه اعمار دکان هاي تخريب شده را برای مردم نداد . باالاخره مردم و خصوصا دکانداران به خشم آمده ، در صحن ولايت جمع شده و دست به تظاهرات زدند و خواهان برکناری والی و پرداخت غرامت گرديدند . ولی از اینکه این تظاهرات بصورت منظم سازماندهی نشده بود ، به نتیجه ای نرسید . همه مردم دولت را مقصر می دانند و از بی مسئولیتی مقامات دولتی به شدت خشمگين هستند . اهالي ولايت غزني قبلا نيز چندین بار خواهان برکناری والی شده بودند ، ولی والي كه فرد مورد اعتماد كرزي است عليرغم خواست مردم تا حال همچنان موقعيت خود را حفظ كرده است . مردم همواره از بحران شکایت می نمایند ورا ه حل را درتبدیلي والی می بینند . ولی آنها بايد بدانند که با تبدیلی والی هیچ تغييري در وضعیت آنان پيش نخواهد آمد . اگر " حاجي اسد الله خالد " كنوني برود ، " حاجي اسد الله خالد " ديگري بجاي اوخواهد آمد. در اين صورت چه دردي از مردم دوا خواهد شد ؟
حادثه شكسته شدن " بند سلطان " و تلفات جاني و خسارات مالي ناشي از آن ، يگانه حادثه غم انگيز در طول چند ماه گذشته در افغانستان ماتم زده نبوده است . برفباري ها و بارندگي هاي نسبتا فراوان زمستان گذشته به خشك سالي چندين ساله درافغانستان پايان داد. اين خشك سالي چندين ساله صدمات فوق العاده جاني و خسارات مالي هنگفتي را بر مردمان ما تحميل كرد و زراعت و مالداري برباد شده افغانستان را بيشتر از پيش به سوي بربادي و نابودي سوق داد . اما برفباري ها و بارندگي هاي فراوان زمستان گذشته اگر از يكجانب ختم خشك سالي و مصيبت هاي ناشي از آنرا براي سال جديد نويد مي داد ، از جانب ديگر خود مصيبت هاي ديگري ببار آورد و صدمات جاني و مالي فراواني بالاي مردمان ما تحميل كرد .
يخبندان زمستان گذشته جان هزاران تن از هموطنان فقير ما را گرفت . بخصوص اطفال و پير مردان و پير زنان طعمه هواي فوق العاده سرد زمستان شدند . در يك شعر قديمي كه در كتاب " قرائت دري " صنف سوم مكاتب در سال هاي سابق درج بود، مي خوانديم كه :
صندلي برداشته شد مرگ غريبان گذشت اما زمستان نه تنها در آن ايام بلكه هم اكنون نيز در افغانستان فصل " مرگ غريبان " است . نه تنها در دهات و قصبات دور دست غور و غزني و باميان و بدخشان و سائر ولايات بلكه حتي در قلب شهر كابل و در ميدان جشن و شادماني اين شهر . در زمستان گذشته نه تنها در دهات و قصبات دور دست ، هواي فوق العاده سرد و يخبندان جان هزاران تن از توده هاي فقير و محروم را گرفت ، بلكه خيمه نشينان " چمن حضوري " كابل نيز ده ها نفر تلفات دادند . در اين جا صد ها خانواده از پناهندگان افغانستاني برگشته از ايران و پاكستان در زير خيمه ها زندگي مي نمايند . اكثريت اين خانواده ها در هواي فوق العاده سرد زمستان بدون اينكه حتي مواد سوخت و محروقات كمي در اختيار داشته باشند ، مجبور بودند در زير خيمه ها شب و روز شان را سپري نمايند . هواي سرد يخبندان حتي از يك خانواده چند قرباني گرفت . " وزير امور عودت كنندگان و مهاجرين " رژيم دست نشانده كه زماني در ايام جواني اش ادعاهاي پر طمطراق مردمداري و انقلابيگري داشت و اكنون در ايام پيري اش " هوشياري " در پيش گرفته و از شرايط پيش آمده " مناسب " استفاده " مطلوب " به عمل مي آورد ، به ماتمكده خيمه نشيان شتافت و لباس هاي گرم ليلامي و مواد سوخت اهدائي اربابانش را با تبختر و تكبر در ميان آنان توزيع كرد و براي مرگ عزيزان شان " دست دعا " بلند كرد ولي حتي " اشك تمساح "نيز براي شان نريختاند !!
اما با گذشت زمستان نيزفصل مرگ غريبان سپري نشد . آمد آمد بهاران آب خيزي ها و سيلاب ها را با خود آورد و فقرا و محرومان را طعمه خود ساخت . در ولايت ارزگان و سائر مناطق مركزي كشور ، رود هيرمند پس از چندين سال تشنه كامي ، مالا مال گرديد و جنازه صد ها تن از ساحل نشينان خود را بسوي هامون سيستان برد . در ولايت سرپل اژدهاي سيلاب خروش سر داد و جان صد ها تن را گرفت . در تخار كوكچه سر به طغيان بر داشت و پس از سرازير شدن به معدن نمك و برگشت به مسير اصلي ، هزاران خانواده ساحل نشين خود را همراه با حيوانات اهلي آْنان از آب آشاميدني و آب براي زراعت محروم ساخت و آنان را در معرض كوچ اجباري از منطقه قرار داد . جيحون ( آمو ) بناي مستي گذاشت و تمامي ساحل نشينان خود را از كلدار تا خمياب مورد تهديد قرار داد . حتي درياي كابل و معاون " چمچه مست " اش از مردم قرباني گرفتند . آب خيزي ها و سيلاب هاي بهاري تازه آغاز گرديده اند . ديده شود كه بازهم در كجا ، چگونه و به چه پيمانه اي تلفات و صدمات ببار خواهند آورد و توده هاي محروم را بكام مرگ خواهند كشيد و يا بيشتر از پيش بي خانمان ، گرسنه و دردمند خواهند ساخت .
اين حوادث به ظاهر حوادث طبيعي و بقول مولوي هاي وطنفروش غزنيچي و غير غزنيچي حوادث ناشي از " مشيت الهي " به نظر مي رسند و تبليغ مي شوند . اما در اصل بخش بسيار بزرگي از تلفات و صدمات اين حوادث به نظام ارتجاعي و ضد مردمي حاكم مربوط است . شكسته شدن بند سلطان غزني به عنوان مشت نمونه خروار نشان مي دهد كه بسياري از اين حوادث و تلفات و صدمات ناشي از آنها عمدا توسط حاكمان ضد مردمي بوجود مي آيند .
گرچه بشر هنوز قادر نگرديده است تلفات و صدمات ناشي از حوادث طبيعي مثل زلزله ، سونامي ، توفان و سيلاب را كاملا از ميان ببرد ، اما استفاده معقول و انساني از امكانات و توانمندي هاي دست داشته كنوني نيز مي تواند تا حد بسيار زيادي اين تلفات و صدمات را كاهش دهد و در مواردي كاملا از ميان ببرد . مثلا حادثه بند سلطان كاملا قابل پيشگيري بود و به همين گونه حادثه تخار ، چمن حضوري كابل و غيره . اما اين امكانات بنا به سلطه نظام استثمارگرانه سرمايه داري امپرياليستي بر جهان به نحو فوق العاده شديدي ميان كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه بصورت نا مساوي تقسيم گرديده است . كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم در مجموع مقدار بسيار كمي از اين امكانات را در اختيار دارند . اما همين امكانات ناچيز نيز آنچنان ميان اهالي اين كشور ها بصورت نا مساويانه تقسيم گرديده است كه اكثريت قريب به اتفاق آنان از بكار برد همان امكانات ناچيز نيز بي نصيب هستند .
افغانستان يك نمونه است . در اينجا خيمه نشينان " چمن حضوري " و بلند منزل نشينان شهر كابل رو در روي هم قرار دارند . تا زماني كه اين تعامل بر قرار باشد ، خيمه نشينان از سرما و گرما مي ميرند ، بلند منزل نشينان به آنان " خيرات " مي دهند و مولوي ها و آيت الله ها نيز از " مشيت الهي " سخن مي زنند و محرومان را تسلي مي دهند . در چنين شرايطي نه تنها تبديلي والي ها كه حتي تبديلي رئيس جمهور ها ، كابينه ها و پارلمان ها نيز نمي تواند اساسا درد كشور و مردمان كشور را مداوا نمايد .
راه چاره اصولي آن است كه اين رژيم دست نشانده و مزدور و اربابان اشغالگر امپرياليستش در راستاي نابودي كل نظام حاكم بر افغانستان و جهان ، تماما بروند و گم شوند تا نه ديگر " حاجي اسد الله خالد " هايي در ميان باشند و نه كرزي هائيكه گله هايي از " حاجي اسد الله خالد " ها را در گرد و برش داشته باشند .
درشرايط كنوني در سراسر افغانستان قدرت اصلي در دست قوت هاي اشغالگر است . بطور خاص در ولايت غزنی هیچ کاری بدون فیصله گروپ پی آر تی صورت نمی گیرد و آنان در هر کار دولتی و غیر دولتی مداخله می نمایند و در حقيقت تمام اختیارات بدست آنها است . بناءً راه چاره اصولي مبارزه و مقاومت عليه قوت هاي اشغالگر و خائنين ملي دست نشانده شان ، اخراج قواي اشغالگر از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده است .
در تجليل از هشت مارچ روز جهاني زن :
خشم زنان عامل قدرتمندي در راه انقلاب
ستم بر زنان داراي سابقه تاريخي بس طولاني است . از همان زماني كه با از ميان رفتن سيستم كهن كموني , طبقات و مالكيت خصوصي در جوامع بشري بوجود آمد , نظام مادر سالاري از ميان رفت و با پيدايش و سلطه مرد سالاري , ستم بر زنان آغا گرديد .
ستم بر زنان ثمره اي از تقسيم جامعه به طبقات و پيدايش مالكيت خصوصي است . در دوره نظام كهن كموني , كار ميان زنان و مردان طبق تفاوت هاي جنسي آنان تقسيم شده بود . پس از آنكه طبقات و مالكيت خصوصي بوجود آمد , اين تقسيم كار مبتني بر تفاوت هاي جنسي , تحت تاثير آن قرار گرفت و به يك تقسيم كار اجتماعي ستمگرانه تبديل گرديد . ابن ستمگري , در تمامي نظام هاي طبقاتي برده داري , فيودالي و سرمايه داري ادامه يافته و از محيط خانواده تا گستره هاي وسيع اجتماعي را در بر گرفته است . در طول اين دوره ها , ستمگري حاكم بر روابط ميان زنان و مردان , يكي از عوامل باز توليد مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي بوده است . در خانواده پدر سالار يعني يكي از اولين ساختار هاي اجتماعي جامعه طبقاتي و تا حال موجود و مسلط , انقياد زنان وفرزندان وتسلط پدران ( مردان ) محور اساسي روابط خانوادگي محسوب مي گردد .
قوانين و مقررات , افكار و عقايد و رسوم و عنعنات مسلط بر جوامع طبقاتي , كه زنان را " ضعيفه " , " عاجزه " , زير دست و قابل سر پرستي مي داند , در خدمت حفاظت و تداوم مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي قرار دارد . دولت هاي استثمارگر در طول تاريخ , حافظ ستمگري بر زنان بوده و حفظ و تداوم اين ستمگري را يكي از وظايف تخطي نا پذير شان دانسته اند .
در جامعه مستعمره - نيمه فيودال افغانستان , اكثريت عظيم زنان , علاوه بر اينكه ستم امپرياليزم , نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور را متحمل مي گردند , از ستم مرد سالارانه نيز رنج مي برند . تبعيضات و بيعدالتي هاي شديد و گسترده اي كه از درون خانواده تا گستره وسيع جامعه , در حق زنان روا داشته مي شود , تمامي عرصه هاي اقتصادي , سياسي , فرهنگي و اجتماعي را در بر مي گيرد . در درون خانواده ها نه تنها بطور كل , دختران نسبت به پسران و زنان نسبت به مردان , از هر حيث , در موقعيت پائين تري قرار دارند , بلكه اكثرا موضوعي براي خريد و فروش و تملك وموجودي براي اطاعت و فرمانبرداري از مردان محسوب ميگردند . نه تنها اكثريت دختران جوان , از حق تعيين سرنوشت زندگي آينده زناشويي شان محروم هستند , بلكه جنايت فوق العاده آشكار ازدواج ختران صغير نيز تا حال از ميان نرفته است .
زنان در عرصه هاي مختلف جامعه نيز با تبعيضلت شديد و بيعدالتي هاي گسترده مواجه هستند . اكثريت بزرگ زنان دهاتي با وجودي كه در تولبدات زراعتي , مالداري و صنايع دستي , سهم برجسته اي دارند , از حق مالكيت بر زمين و ساير وسايل توليدي و كنترل بر ثمرات كار شان محروم هستند . اين فعاليت هاي اقتصادي زنلن دهاتي تماما در چهارچوب كار اقتصادي خانوادگي صورت مي گيرد و بيرون ازاين چهارچوب ممنوع است . بخش عظيمي از زنان شهري عملا از حق كار در بيرون از خانه محروم هستند و فعاليت اقتصادي بيرون از چهارديواري خانه ندارند . دستمزد زنان كارگر در برابر كار مساوي با مردان , پائين تر از دستمزد مردان است و زنان كارمند و معلم در اشكال و صور گوناگون ديگري از لحاظ شغلي در مضيقه قرار مي گيرند . ورود به عرصه هاي زيادي از فعاليت هاي اقتصادي براي زنان شهري و دهاتي ممنوع است . كار خانگي زنان نه تنها در دهات بلكه در شهر ها نيز به رسميت شناخته نمي شود .
نيازمندي هاي رشد سرمايه هاي كمپرادور مي تواند تعداد بيشتري از زنان شهري را به عرصه هاي كار بيرون از خانه روانه سازد.دولت اسلامي دست نشانده در قدم اول مي كوشد تا آنجائيكه ممكن است از وقوع اين امر جلو گيري نمايد و در قدم دوم سعي به عمل مي آورد كه اين زنان و تمامي زنان شهري شاغل را كنترل نمايد . آنجائيكه نه جلو گيري ممكن گردد و نه كنترل , يقينا سركوب خشن و قهري به عمل مي آيد . اين تناقض تاثيرات تشديد كننده اي بر مسئله زنان بر جاي مي گزارد .
ستم بر زنان قويا داراي خصلت سياسي است . دولت ارتجاعي به عنوان حافظ و نگهبان نظام استثمارگرانه و ستمگرانه حاكم بر جامعه , وظيفه سياسي حفاظت از اين ستم و تداوم آن در سطح كل جامعه را بر عهده دارد . اين وظيفه ستمگرانه سياسي توسط تمامي ارگان هاي قانون گزاري , اجرايي و قضائي دولت ارتجاعي پيش برده مي شود . دولت ارتجاعي قوانين ستمگرانه عليه زنان وضع مي نمايد و يا قوانين ستمگرانه موجود را در دست مي گيرد و اجرا و تعميل اين قوانين را در سطح كل جامعه , منجمله در درون خانواده ها , توسط قضا و نيروهاي سركوبگرش پيش مي برد درين مورد تفاوتي ميان رژيم طالبان و رژيم دست نشانده فعلي وجود ندارد , جز اينكه زن ستيزي رژيم دست نشانده در پيش چشمان قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و يا در واقع با توافق و همنوايي صريح و يا ضمني آنها صورت مي گيرد . اين ادعا كه زنان افغانستان پس از سرنگوني رژيم طالبان و اشغال كشور توسط مهاجمين امپرياليست و رويكار آمدن رژيم دست نشانده , به آزادي دست يافته اند , يك ادعاي دروغين بوده وافسانه اي بيش نيست . محروميت عميق , وسيع و گسترده سياسي زنان , يكي از نتايج اجتناب ناپذير اين وضعيت است. خدمتگزاري قشر كوچكي از زنان براي قوت هاي اشغالگر و رژيم دست نشانده , يعني خدمتگزاري براي دم و دستگاهي كه حيثيت مردسالار بزرگ درجامعه را دارد, نقش مثبت و سازنده اي دررفع اين محروميت سياسي نمي تواند بازي نمايد .
ستم بر زنان توسط ايدئولوژي , فرهنگ و عنعنات ارتجاعي حاكم , تقديس و تعميل مي گردد . درين ميان تئوكراسي مسلط به مثابه ايدئولوژي حاكم , از نقش محوري برخوردار است . اين بينش و تفكر ارتجاعي , تغيير و تحول در مناسبات ميان زنان و مردان را نمي پذيرد و برين باور خرافي و ضد علمي استوار است كه اين مناسبات بايد بصورت ابدي بلا تغيير و ثابت باقي بماند . بر مبناي اين ايدئولوژي ضد علمي , سلطه مردان و تحت قيموميت بودن زنان ناشي از خصايل و ويژگيهاي ذاتي و پيدايشي فطري آنها بوده و غير قابل تغيير و تحول است . جالب اينجا است كه امپرياليست هاي حامي مرتجعين اسلامي و بطور مشخص امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر , اين بينش تئوكرات ها را تحت عنوان " نسبيت فرهنگي" اساسا مورد تائيد قرار ميدهند در واقع عنعنات و فرهنگ ستمگرانه ارتجاعي حاكم , مداوما با توسل استفاده جويانه به مذهب و باور هاي مذهبي تحكيم و تقويت مي گردد . درين راستا است كه هر ارزش فرهنگي و هر عنعنه اجتماعي زن ستيز , رنگ و بوي مذهبي داده مي شود و تخلف از آن به مثابه تخلف از اسلام تكفير و تفسيق مي گردد . جامعه در واقع عرصه فعاليت مردان است و زنان برده خانگي به حساب مي آيند . زنان در اكثريت قريب به اتفاق موارد از فعاليت هاي اجتماعي محروم هستند و در آن مواردي هم كه به گونه اي فعاليت دارند , نقش شان فرعي و جانبي است . رهبريت تمامي امور اجتماعي انحصارا به مردان تعلق دارد . اين تبعيض كه توسط ايدئولوژي ارتجاعي حاكم تقديس مي گردد , تمامي عرصه هاي فعاليت اجتماعي را در بر مي گيرد . بدينسان زنان به طور كلي جنس درجه دوم به حساب مي آيند .
ستم بر زنان باعث پديد آمدن تضاد ميان زنان و مردان به طور عموم ميشود . مردان ازاينكه در موقعيت بر تر نسبت به زنان قرار دارند , مجموعا از اين موقعيت نفع مي برند . در واقع نظام ارتجاعي حاكم اين امتياز را به همه مردان مي دهد كه بر زنان مسلط باشند. به همين جهت مردان كلا آغشته به سموم شوونيزم مرد سالارانه هستند . حتي مردان متعلق به قشر هاي به اصطلاح مدرن جامعه , در مورد مسئله زنان , افكار و گفتار و كردار به شدت فئودالي دلرند . اماعليرغم اين موضوع , مسئله زنان نبايد به مثابه يك پديده غيرمرتبط به طبقات اجتماعي و تضاد هاي طبقاتي انگاشته شود . اين مسئله از خصلت فئودالي اي برخوردار است كه اشكال معين بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي را در خود جذب كرده است . به عبارت ديگر مسئله زنان در آخرين تحليل مسئله اي است مربوط به منافع طبقات استثمارگر فئودال و بورژوا ( عمدتا بورژوا كمپرادور ) و امپرياليست هاي حامي و پشتيبان آنها و در شرايط فعلي عمدتا امپرياليستهاي متجاوز و و اشغالگر و مرتجعين دست نشانده شان . به همين جهت اعمال شوونيزم مرد سالار توسط مردان مربوط به طبقات مردمي در نهايت در ضديت با منافع طبقاتي آنها قرار دارد . از اين ديدگاه اين مردان با اعمال شوونيزم مرد سالار در واقع در خدمت منافع طبقات استثمارگر و امپرياليست ها قرار مي گيرند .
از جانب ديگر , زنان مربوط به طبقات استثمارگر از مزاياي زندگي استثمارگرانه اين طبقات بهره مند هستند و همين امر اساس جهتگيري اجتماعي و سياسي آنها را معين مي نمايد . اما زنان مربوط به طبقات تحت استثمار كه علاوه بر تحمل ستم و استثمار نيمه فئودالي , بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي , بار سام شوونيزم مرد سالار را نيز به دوش مي كشند , به صورت باالقوه داراي شور و شوق انقلابي عظيمي مي باشند كه اگر درجهت انقلاب رها شود , تاثيرات باالفعل بزرگي بر پيشرفت پروسه انقلاب و در مقطع كنوني , بر پايي و پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان , خواهد داشت . شركت فعال زنان در اين مبارزه يك ضرورت جدي و غير قابل انصراف است , زيراكه بدون شركت فعال نصف نفوس جامعه امكان پيشبرد موفقيت آميز چنين مبارزه اي متصور نيست . فعاليت هاي انقلابي زنان , ستم مرد سالارانه بر آنها را كه جزء مهمي از نظام استثمارگرانه و ستمگرانه مستعمراتي - نيمه فئودالي حاكم بر جامعه است و در باز توليد اين نظام نقش معيني بازي مي نمايد , مورد ضربات جدي قرار ميدهد و خشم زنان را به مثابه عامل قدرتمندي در راه انقلاب رها مي نمايد . مردان نه تنها بخاطر الزامات و ضرورتهاي عمومي مبارزه انقلابي , بلكه بطور مشخص بخاطر مبارزه عليه شوونيزم مرد سالارانه اي كه خود در نهاد دارند , بايد از مبارزات آزاديخواهانه زنان حمايت و پشتيباني نموده و درجهت تقويت واعتلاي اين مبارزات كوشا باشند. نابودي كامل ستم بر زنان فقط با فريبكارانه است كه شكل گيري هر چه نابودي كامل طبقات و مالكيت خصوصي ممكن و ميسر مي گردد . ازين جهت مبارزات آزاديخواهانه زنان درمتن و بطن مبارزات انقلابي ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي كنوني , ازهم اكنون جهتگيري انقلابي ضد طبقاتي اين مبارزات را تقويت مي نمايد و باعث استحكام و گسترش پايه هاي رهبري پيگير انقلابي مي گردد.
اعتراضات توده يي رو به گسترش
طي چند ماهي كه از " انتخاب " كرزي به عنوان رئيس جمهور رژيم دست نشانده و آغاز كار كابينه جديد وي مي گذرد ، حركت هاي اعتراضي توده يي در نقاط مختلف كشور براه افتاده است . اين حركت هاي اعتراضي عموما به شكل تظاهرات توده يي در ولايات مختلف كشور مثل هرات ، فراه ، قندهار ، غزني ، خوست ، ننگرهار ، كابل ، بلخ ، بدخشان ، فارياب و … . صورت گرفته و اصناف مختلف مردم در آنها شامل بوده اند .
وسيع تر ين حركت اعتراضي توده يي در مخالفت عليه خانه تلاشي هاي قواي اشغالگر و دستگيري و زنداني ساختن يك زن ، توسط مردم ننگرهار براه افتاد . اين حركت توده يي كه بيشتر از سي هزار نفر را در بر گرفت و مردان و زنان و حتي كودكان در آن سهم گرفتند ، مدت زمان اندكي پس از انتخابات رياست جمهوري رژيم دست نشانده براه افتاد . معترضين جاده عمومي جلال آباد – تورخم را مسدود كردند و با ايستادگي در مقابل سركوب قواي امنيتي رژيم كه در جريان آن دختر جواني به قتل رسيد، تا آن زماني به تظاهرات شان ادامه دادند كه قواي اشغالگر زن دستگير شده را رها كردند . ( خبر اين تظاهرات در شماره پنجم شعله جاويد منتشر گرديده است.) تظاهرات وسيع ديگر توسط محصلين پوهنتون كابل در اعتراض عليه قتل يك محصل توسط چاقوكشان مربوط به باند مارشال فهيم كه در آن وقت وزير دفاع رژيم دست نشانده بود ، براه افتاد . اين تظاهرات توسط قواي امنيتي مربوط به قومنداني امنيه كابل كه در آن وقت بابه جان ( جنرال معروف " پرچمي " ) در راسش قرار داشت ، سركوب گرديد و تعداد زيادي از محصلين دستگير گرديدند . ( خبر اين تظاهرات نيز در شماره پنجم شعله جاويد منتشر گرديده است . ) تظاهرات توده يي اي كه در اواسط زمستان گذشته در شهر قندهار در اعتراض عليه اختطاف گسترده اطفال و بي توجهي مقامات امنيتي در اينمورد و حتي دست داشتن آنها در اين جنايت ، براه افتاد ، نه تنها به سرعت گستردگي همه گير يافت ، بلكه سريعا به خشونت گرائيد . معترضين بالاي قومنداني امنيه قندهار و همچنان محبس سرپوزه قندهار يورش بردند و با قواي امنيتي رژيم دست نشانده به زد و خورد پرداختند . دروازه ها و شيشه هاي قومنداني امنيه توسط حمله كنندگان شكستانده شد . قوت هاي اشغالگر و قواي امنيتي رژيم پوشالي دست به سركوب زده و حد اقل هشت نفر از مظاهره چيان را به قتل رسانده و تعداد زيادي را دستگير نمودند . رژيم پوشالي در سطح بسيار بالايي براي مقابله با اين اعتراض توده يي دست به مانور سياسي زد . علي احمد جلالي وزير داخله رژيم شخصا سفري به قندهار انجام داد و برنامه به اصطلاح وسيعي براي اصلاح وضع قندهار ترتيب و تنظيم نمود . در تشكيلات پوليس قندهار جابجايي هايي صورت گرفت ولي در مورد جلوگيري از اختطاف اطفال تا حال كدام اقدام جدي عملي صورت نگرفته است .
مظاهره وسيع ديگر توسط متعلمين مكاتب ولايت فراه در اعتراض عليه استفاده جويي هاي رئيس تعليم و تربيه ولايت متذكره براه افتاد . اين حركت اعتراضي كه بعد از انتخابات رياست جمهوري رژيم دست نشانده براه افتاد ، تقريبا تمامي مكاتب شهر فراه را در بر گرفت . با وجودي كه استفاده جويي هاي رئيس تعليم و تربيه فراه كاملا آفتابي و روشن گرديد ، اما از جانب رژيم اقدامات جدي اي در مورد به عمل نيامد .
سلسله اعتراضات توده يي درشهر كابل بعد از سركوبي تظاهرات محصلين پوهنتون كابل نه تنها متوقف نگرديد ، بلكه اصناف ديگر مردم را نيز در بر گرفته و در طول زمستان گذشته به شكل تظاهرات متعددي كه در هر هفته چند بار تكرار مي شد ، ادامه يافت . صاحبمنصبان تنقيص شده اردو و پوليس تقريبا بصورت منظم در هر هفته يكبار دست به مظاهره مي زدند . معلولين چندين بار دست به اعتراض زدند و خواهان كار و شغل مناسب براي شان شدند . حكومت براي آنها ماهانه سه صد افغاني معاش تعيين كرده است كه آنهم اكثرا توسط مقامات حكومتي حيف و ميل شده و پرداخت نمي شود . اصناف مختلف زحمتكش مردم ، از قبيل كارگران بيكار ، كراچيوان ها و تبنگ فروشان چندين بار دست به تظاهرات زده و خواهان كار و خاتمه
بخشيدن به اذيت و آزار پوليس و كاركنان شاروالي كابل گرديدند
سطح بيكاري در تمام افغانستان ، بخصوص درشهر كابل ، بعد از عودت تعداد قابل توجهي از پناهندگان افغانستاني از ايران و پاكستان بسيار گسترده شده است . در چنين شرايطي رژيم پوشالي بجاي توجه به امر اشتغال بيكاران ، وسيعا به جلب كارگران خارجي مي پردازد . كمپني هاي سرك سازي و ساختماني خارجي كه در بخش هاي مختلف كشور مصروف فعاليت اند ، رسما مطابق قرارداد حق دارند پنجاه در صد كارگران مورد نياز شان را از خارج استخدام كنند ، آنهم با معاشات چندين برابر يك كارگر افغانستاني . اما در عمل تعداد كارگران خارجي صاحب امتياز در اين كمپني ها به شصت و حتي هفتاد در صد مجموع كار گران مي رسد . علاوتا در رشته ساختماني به ده ها هزار نفر بنا و نجار پاكستاني ويزاي كار داده شده است . اشتغال وسيع اين كارگران خارجي صاحب امتياز در افغانستان علاوه از توسيع بيكاري ، در افزايش نرخ تورم نيز نقش منفي بازي مينمايد .
در ولايت هرات بعد از تظاهرات وسيع توده يي كه اختلافات ميان جناح هاي مختلف رژيم پوشالي به آن مجال بروز داد و به اعتراض وسيع توده يي خونين عليه حضور قواي اشغالگر در هرات مبدل گرديد ، سلسله تظاهرات توده يي ولو با سطح و دامنه محدود تري همچنان ادامه يافت . اصناف مختلف مردم يعني كارگران كمپني سرك سازي تركي ، كارگران بيكار ، كفاشان ، معلولين ، صاحبمنصبان تنقيص شده و اهالي قريه اسحاق سليمان كه در حومه شهر هرات واقع است ، اين اعتراضات توده يي را به پيش بردند. .
كارگران كمپني سرك سازي تركي به تعداد چند صد نفر در منطقه شوز كه از توابع ولسوالي شيندند هرات است ، در اواسط ماه حوت عليه شرايط نابرابر كار در كمپني دست به اعتراض زدند . غذايي كه به كارگران افغانستاني داده مي شد در مقايسه با غذاي كارگران ترك داراي كيفيت بسيار پائين بود . علاوتا در حاليكه حمام در محل بودو باش كارگران وجود داشته ، اما كارگران افغانستاني حق نداشته اند از آن استفاده نمايند . در اثر اين اعتراض كارگران افغانستاني حق استحمام بدست آوردند ، اما وعده هائيكه در مورد بهبود كيفيت غذاي شان به آنها داده شد ، در واقع بر اورده ناشده باقي مانده اند . كارگران بيكار در تظاهرات شان اين شعار ها را تكرار مي كردند : ما كار مي خواهيم ! مرگ بر خائن ! مرگ بر رشوتخور ، مرگ بر وطنفروش و … . كفاشان در تظاهرات شان شعار مي دادند : ما همه بيكاريم از كفش چيني بيزاريم ! علاوتا شعار هاي مرگ بر خائن ! مرگ بر رشوتخور ! مرگ بر وطنفروش و …. را تكرار مي كردند . قابل تذكر است كه با وارد شدن كفش هاي چيني به پيمانه بسيار زياد به افغانستان ، صنعت كفاشي كشور كه تا حال بطور عموم صنعت دستي بوده است ، به شدت مورد ضربت قرار گرفته و در حال اضمحلال قرار دارد و همه كفاشان يا عملا بيكار گرديده اند و يا در حال بيكار شدن قرار دارند .
تظاهرات معلولين و همچنان تظاهرات صاحبمنصبان تنقيصي در هرات را تظاهرات معلولين و تنقيصي ها در كابل دامن زد . اينها چندين مرتبه دست به تظاهرات زدند و عده اي از آنها توانستند كم و بيش خواست هاي شان را بر آورده نمايند ، اما بصورت عمده تمامي اين تظاهرات و اعتراضات بجايي نرسيدند.
اهالي قريه اسحاق سليمان در اعتراض عليه غصب زمين هاي شان توسط زورمندان مربوط به مقامات حكومتي دست به اعتراض زدند . اين تظاهرات نيز همانند بسياري از تظاهرات ديگر نتيجه اي نداشته است .
در ولايت غزني مردم چندين مرتبه عليه والي دست به تظاهرات زده اند ، منجمله بعد از شكسته شدن بند سلطان . اما از آنجائيكه والي مورد حمايت كرزي قرار دارد و اعتراضات توده يي نيز چندان پيگير و گسترده نبوده است ، تا حال اعتراضات مذكور بجايي نرسيده اند . در ولايات خوست وبلخ ، متعلمين فارغ التحصيل از صنف دوازدهم در اعتراض عليه شرايط امتحان كانكور پوهنتون ها دست به اعتراض زدند و در هر دو مورد تظاهرات شان به خشونت گرائيد . در شهر مزار ( مركز ولايت بلخ ) به تعداد تقريبا يك هزار نفر از فارغ التحصيلان صنف دوازدهم كه بدون دليل از ورود به امتحان كانكور محروم شده بودند ، دست به اعتراض زدند . اين تظاهرات مورد حمله پوليس قرار گرفت و تعدادي از متعلمين معترض زخمي گرديدند و تعداد ديگري نيز دستگير . مقامات وزارت تعليمات عالي رژيم پوشالي وعده هايي به اين متعلمين دادند ، اما هيچكدام از وعده هاي شان را عملي نكردند . در ولايت خوست نيز تعداد زيادي از متعلمين محروم شده از امتحان كانكور دست به اعتراض زدند . متعلمين معترض هيئت اعزامي از كابل را گروگان گرفتند و تهديد كردند كه در صورت بر آورده نشدن خواست هاي شان اين هيئت را بجاي نا معلومي انتقال خواهند داد . مقامات حكومتي با لطايف الحيل توانستند هيئت حكومتي را از چنگ متعلمين رها نمايند . پس از آن مقامات حكومتي مذكور و همچنان هيئت اعزامي همه با هم به كابل فرار كردند و خواست هاي متعلمين بر آورده ناشده باقي ماند .
اعتراضات توده يي در فارياب و بدخشان نيز معلولين ، تنقيصي ها و بيكاران را در بر مي گرفت . معترضين در اين تظاهرات نيز شعار مي دادند : مرگ بر خائن ! ، مرگ بر رشوتخور ! ، مرگ بر وطنفروش ! خواست هاي مطرح شده در اين تظاهرات نيز همانند بسياري از اعتراضات ديگر بر آورده نا شده و نا شنيده باقي ماند .
اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده بجاي اينكه به اعتراضات مردم گوش دهند و در صدد حل مشكلاتي بر آيند كه باعث بروز اين اعتراضات گرديده اند ، فريبكارانه به فخر فروشي و مباهات سياسي مي پردازند و د ر مورد دموكراسي اهدائي شان لاف و گزاف سر مي دهند . آنها دوره فعلي را با دوره طالبان مقايسه مي كنند و از اينكه در دوره فعلي گويا مردم حق اعتراض بدست آورده اند دال بر اين ميدانند كه در افغانستان پروسه دموكراتيزه شدن پيشرفت كرده و همچنان به پيشرفت ادامه مي دهد .
اما واقعيت هاي موجود غير از آن چيز هايي اند كه اشغالگران و مزدوران شان ادعا مي كنند .
اولا -- مقايسه دوره فعلي با دوره طالبان به آنصورتي كه اشغالگران و رژيم پوشالي به عمل مي آورند ، اساسا فريبكارانه و دغلبازانه است . دوره طالبان و دوره فعلي دو رخ يك سياست امپرياليستي واحد به حساب مي آيند . سياست هايي كه در دوره طالبان عملي مي گرديد ، در نهايت همان سياست هايي بودند كه امپرياليست هاي امريكايي و متحدين امپرياليست و وابستگان ارتجاعي خارجي شان براي افغانستان تجويز كرده بودند . رژيم طالبان عامل و اجرا كننده اين سياست ها بود . امروز امپرياليست هاي اشغالگر مستقيما خود شان كنترل امور را در افغانستان بدست گرفته اند و سياست ها و اقدامات مشخص مورد نياز براي تامين منافع منطقوي و جهاني شان را پيش مي برند . اما در زمان طالبان نيز كنترل امور را بدست داشتند منتها نه بصورت مستقيم . از اين جهت " استبداد " طالباني و " دموكراسي " امروزي در واقعيت امر در مقابل هم قرار ندارند بلكه مراحل مختلف سياست هاي امپرياليست ها و عمدتا امپرياليست هاي امريكايي در مورد افغانستان محسوب ميگردند. ثانيا -- دموكراسي در يك كشور تحت اشغال قوت هاي متجاوز امپرياليستي هرگز نمي تواند معني و مفهوم حقيقي پيدا نمايد . مردماني كه كشور شان تحت اشغال قوت هاي متجاوز خارجي بوده و فاقد استقلال باشد و مقدرات سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و اجتماعي شان تماما در دست نيروهاي اشغالگر باشد ، در اساس از حق تعيين سرنوشت محروم هستند . چنين مردماني ولو اينكه موقتا و بصورت محدود از حق اعتراض برخوردار شوند ، به هيچ صورتي نمي توانند به دموكراسي دست يابند . چنين مردماني نمي توانند راهي بسوي مردمسالاري بگشايند مگر در مسير مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي دست نشانده شان و در نهايت اخراج اشغالگران و سرنگوني خائنين ملي ثالثا -- اعتراضات كم دامنه و محدود فعلي نيز همينكه كمي وسعت مي گيرند و يا سطح خواست هاي آنها از حد انتظار اشغالگران و دست نشاندگان شان بالا تر مي رود ، تحمل نمي شوند و بي مهابا مورد سر كوب قرار مي گيرند . در آن مواردي كه سركوب صورت نمي گيرد نيز عوامل ديگري دخيل اند و نه دموكراسي خواهي اشغالگران و دست نشاندگان شان . بعضي از اعتراضات داراي خواست هاي محدود و دامنه كم هستند و نياز جدي براي سركوب شان احساس نمي گردد . در بعضي موارد مثل تظاهرات وسيع اهالي ننگرهار ، بخاطر جلوگيري از رزمنده تر شدن حركت توده ها امتياز مي دهند . در پاره يي از موارد نيز مرتجعين حاكم به دليل تفرقه و تشتت شديدي كه ميان شان وجود دارد ، قادر نيستند دست به سركوبگري بزنند .
رابعا دموكراسي به مفهوم حقيقي
كلمه عبارت است از مردمسالاري به مفهوم حقيقي كلمه ، يعني قدرت سياسي و حاكميت حقيقي مردم . در اين بيان هسته و لب لباب دموكراسي عبارت است از برخورداري مردم از حق حاكميت سياسي . به عبارت ديگر حق مردم براي داشتن دموكراسي در اساس عبارت است از حق آنها براي اعمال قدرت سياسي . در شرايط كنوني جهاني كه نه تنها نظام هاي ارتجاعي موجود در كشور هاي تحت سلطه بلكه كل نظام سرمايه داري امپرياليستي تاريخ زده شده و بايد به زباله دان تاريخ سپرده شوند ، مردمسالاري حقيقي ديگر معني و مفهوم كاملا ضد سرمايه داري و ضد ارتجاعي يافته است . مردمسالاري حقيقي در كشور هاي سرمايه داري امپرياليستي با سرنگوني ديكتاتوري سرمايه داري ( دموكراسي سرمايه داري ) و پيريزي دموكراسي پرولتري ( ديكتاتوري پرولتاريا ) بوجود مي آيد و مردمسالاري حقيقي در كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم نيز با سرنگوني نظام مستعمراتي – نيمه فئودالي يا نيمه مستعمراتي – نيمه فيودالي ، برقراري مردمسالاري نوين ( دموكراسي نوين ) به مثابه شكلي از دموكراسي پرولتري ( ديكتاتوري پرولتاريا ) و گذار به سوسياليزم .
نظام سرمايه داري با ورود به مرحله امپرياليزم در مجموع به يك نظام طفيلي و گنديده مبدل گرديد . به همين جهت عصر امپرياليزم در عين حال عصر انقلابات پرولتري نيز هست . سرمايه داري امپرياليستي در دامان خود فاشيزم را پرورانده است و در كشور هاي تحت سلطه نيز ابقا كننده ، مدافع و نگهبان استبداد عريان نيمه مستعمراتي – نيمه فئودالي يا مستعمراتي – نيمه فئودالي بوده و هست . هم اكنون نيز يك سياست شبه فاشيستي از درون كارزار جهاني جاري امپرياليست هاي امريكايي در هردو بعد داخلي و بين المللي خود متبارز گرديده است . در شرايط جاري جهاني گلوبلازيسيون سرمايه دارانه امپرياليستي اساس حاكميت ملي مردمان و در نتيجه اساس تحقق دموكراسي و مردمسالاري در كشور هاي تحت سلطه را بيشتر از پيش مورد تهديد قرار داده است . در چنين حالتي ادعاي تحقق دموكراسي در كشوري مثل افغانستان كه مستقيما در چنگال نظامي خشن اين گلوبلازيسيون اسير است ، نه تنها يك توهم و خيال بلكه يك فريبكاري و دغلبازي آشكار سياسي است . برخاستگاه اساسي و عمده تمامي حركت هاي اعتراضي توده يي همين نظام حاكم و بصورت عمده همين چنگال نظامي خشن گلوبلازيسيون سرمايه داري امپرياليستي يعني امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر و رژيم دست نشانده آنها ، اين مجمع خائنين ملي ، است . خانه خرابي هاي روز افزون و فقر هر دم رو به ازدياد توده ها ، اعم از فقر نسبي و فقر مطلق ، به شمول بيكار سازي هاي مداوم نتيجه معمولي عملكرد نظام حاكم بر افغانستان و جهان است . بطور مشخص زور گويي هاي قواي اشغالگر و فساد اداري ، اختلاس ، چور و چپاول دارايي هاي عامه ، رشوه ستاني ، زورگويي و حق تلفي هاي روزمره در ادارات رژيم دست نشانده ، كه جمعا بمثابه محرك عمده
حركت هاي اعتراضي توده يي عمل مي نمايند ، خصايل ذاتي و سرشتي قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و يك رژيم دست نشانده ، مزدور و وطنفروش است . از اين جهت سر بلند كردن اعتراضات توده يي در نقاط مختلف كشور نشانه آشكار مخالفت توده ها با شرايط موجود است . اين اعتراضات در آينده گسترده تر و عميق تر خواهند شد اما نمي توانند به شكل كنوني خود ادامه يابند . اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده كه خاستگاه هاي اين اعتراضات توده يي را بدست خود شان بوجود آورده و روز بروز بر كيفيت و كميت آنها خواهند افزود تا به آخر نخواهند توانست " مشق دموكراسي " به مردم را اجازه دهند . آنها " ناچار " اند دير يا زود به بهانه تامين امنيت دست به سركوب سرتاسري بزنند ، همانطوري كه توده هاي مردم نيز نمي توانند تا به آخر به گسترش و تعميق مبارزات شان ، بصورت آرام و غير قهري دل خوش دارند . انقياد و تسليم محض يك روي اين سكه و دست بردن به مقاومت مسلحانه عليه اشغالگران روي ديگر اين سكه است .
وظيفه و مسئوليت ميهني ، مردمي و انقلابي عمده فعلي ما رزميدن براي تحقق عملي شق دوم است . يكي از وظايف مبارزاتي در مسير تحقق اين مسئوليت عمده رزميدن عليه تصورات توهم انگيزي است كه بصورت عمدي و يا غير عمدي توسط خيل تسليم طلبان رنگارنگ دامن زده مي شوند . اين تصورات مبتني بر اين نتيجه گيري فريبكارانه است كه شكل گيري هر چه بيشتر و بهتر حكومت مركزي و تصفيه هر چه بيشتر و عميق تر جنگسالاران و سپرده شدن كار هاي رژيم دست نشانده بدست بروكرات ها و تكنوكرات هاي برگشته از خارج و يا بازمانده از رژيم هاي سابقه ، باعث خواهد شد كه ادارات رژيم دست نشانده به ادارات خدمتگار مردم مبدل شوند و توده هاي مردم بتوانند به خواست هاي شان دست يابند . واقعيت ها نشان مي دهند كه درست بر عكس ، هر قدر رژيم دست نشانده بتواند بيشتر شكل بگيرد ، فساد در دستگاه هاي دولتي بيشتر و متمركز تر مي شود .
بطور مثال تشكيل به اصطلاح اردوي ملي رژيم دست نشانده را به عنوان يك مثال در نظر مي گيريم . خلع سلاح " جنگ سالاران " و تشكيل اردوي ملي يكي از شعار هاي اصلي اشغالگران و دست نشاندگان شان را تشكيل مي دهد و بمثابه يك دواي موثر براي ناخوشي هاي افغانستان و مردمان افغانستان قلمداد مي گردد . اما به اصطلاح اردوي ملي اي كه در حال تشكيل است آنچنان دستگاه نظامي فاسد و آلوده است كه ريكارد فساد " جنگ سالاران " را شكستانده است . رشوه ستاني در اين دستگاه عام است و براي دست يافتن به هر موقعيتي در اين دستگاه پرداخت مبلغ معيني به عنوان رشوه حتمي است . سربازي ساده مبلغي در حدود سه صد دالر امريكايي رشوه لازم دارد . نرخ رشوت براي بدست آوردن افسري در محل دلخواه مبلغ يكهزار و دو صد ( 1200 ) دالر امريكايي است ، در كابل و هرات و مزار مبلغ يك هزار ( 1000 ) دالر امريكايي ، در جلال آباد و قندهار مبلغ هشت صد ( 800 ) دالر امريكايي و در جائيكه خود مقامات وزارت دفاع رژيم اعزام نمايند مبلغ ( 600 ) دالر امريكايي . به اين ترتيب خر همان خر است ولي پالان جديد دالري به پشت دارد .