Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شمارنهم دوره سوم ميزان - عقرب ۱۳۸۴ اکتبر ۲۰

پس از چهار سال تجاوزگری و اشغال
رسوائی انتخابات پارلمانی یا مضحکه آخرین مرحله شکلدهی رژیم پوشالی

 

انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده ، به مثابه آخرین مرحله " توافقنامه بن " به روز 27 سنبله ( 18  سپتامبر ) بر گزار گردید . قرار بود نتایج این انتخابات تقریبا همزمان با چهارمین سالروز آغاز حمله قوت های مهاجم امپریالیستی امریکا و متحدین انگلیسی اش بر افغانستان ، که در هفتم اکتوبر 2001 صورت گرفت ، اعلام گردد .  بدین وسیله خائنین ملی و اربابان امپریالیست شان می خواستند " تجلیل " با شکوهی از این یلغار اشغالگرانه به عمل آورند . اما بر عکس این انتخابات و نتایجش ،  رسوائی سیاسی مدهشی برای اشغالگران امپریالیست و مرتجعین دست نشانده شان بار آورد و آخرین مرحله شکلدهی رژیم پوشالی را به یک مضحکه مبدل کرد .
در گرد هم آئی خائنین ملی در بن ، بنا به صوابدید امپریالیست های امریکائی و اروپائی ، توافقنامه ای به امضا رسیده بود که مطابق به آن شکلدهی رژیم دست نشانده باید دو و نیم سال قبل ( هجده ماه بعد از رویکار آمدن حامد کرزی این شاه شجاع سوم یا ببرک کارمل دوم ) تکمیل می گردید .  قرار بود تا آن وقت رژیم دست نشانده ، هر سه قوه دولتی یعنی قوه مجریه ، قوه قضائیه و قوه مقننه اش را تکمیل نماید ، دارای یک قانون اساسی به اصطلاح تصویب شده باشد ،  یک رئیس جمهور به اصطلاح انتخابی داشته باشد و قوای مسلحش  ( اردو و پولیس ) تکمیل شده باشد .
انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده ، به عنوان آخرین مرحله شکلدهی رژِیم تعیین شده بود که اینک با تاخیر تقریبا دو ونیم ساله بر گزار گردید . این انتخابات در حالی دائر گردید که قوای مسلح رژیم پوشالی صرفا در حد  یک سوم مجموع نیروهای تعیین شده ،  ایجاد گردیده است ، یعنی از صد و پنجاه هزار نیروی اردو و پولیس که قرار بود برای رژِیم بوجود بیاید فعلا فقط یک نیروی پنجاه هزار نفری بوجود آمده است . جنگ سالاران محلی هنوز به پیمانه وسیعی در اطراف و اکناف کشور قدرتمند هستند و حکومت به اصطلاح مرکزی در اکثر نقاط اطراف کشور قدرت چندانی ندارد . یکی از تبارزات روشن این بی قدرتی یا کم قدرتی " حکومت مرکزی " این است که این حکومت امسال نیز قادر نگردید به جمع آوری مالیات زمین ، که سنتا یکی از منابع مهم عائداتی حکومت محسوب می گردد ، بپردازد . صرفنظر از مسائل دیگر ، همین دو نکته می تواند این مطلب را به خوبی  برساند که برگزاری انتخابات پارلمانی و شوراهای ولایتی رژِیم دست نشانده به هیچوجهی به مفهوم این نیست که رژیم  دیگر به استحکام لازمه دست یافته و می تواند به عنوان یک دولت واقعی عملکرد داشته باشد . بر عکس این انتخابات و نتایج حاصله از آن خود به شدت عدم استحکام رژیم را بر ملا کرده ، دامن زده و بیشتر از پیش عمق و گسترش خواهد بخشید .
مقامات خود رژیم و حامیان امپریالیستی خارجی شان اذعان کرده اند که میزان شرکت مردم در این انتخابات نسبت به انتخابات ریاست جمهوری رژیم شدیدا اندک بوده است . می گویند که مجموعا در حدود پنجاه فیصد ( 50 % ) افراد دارای کارت رای دهی در این انتخابات شرکت کرده اند ؛ در حالیکه  خود ، میزان شرکت در کابل را سی و شش فیصد و در ننگرهار سی و پنج فیصد ( 35 % )  بر آورد کرده اند . حتی اگر میزان پنجاه فیصد را بپذیریم ، مجموع کاندیداهای " موفق " صرفا با پانزده در صد مجموع آراء به پارلمان می روند . طور میانگین ده فیصد مجموع آراء باطله و غیر قانونی اعلام گردیده است . طبق آخرین نتایج اعلام شده غیر قطعی ، کاندیداهای " انتخاب شده " طور اوسط یک سوم مجموع آرا ء به اصطلاح قانونی را که چهل و پنج فیصد مجموع آراء  می شود به خود اختصاص داده اند ، یعنی مجموعا پانزده فیصد ( 15 % ) آراء را . این محاسبه فقط در صورتی واقعا صحت داشته و واقعی خواهد بود  که  تقلبی در کار نبوده  باشد .
اما واقعیت تقلب در انتخبابات را ده فیصد آراء باطله ، عزل شدن پنجاه نفر از کارکنان انتخابات ، قرنطینه شدن تقریبا سه صد صندوق رای دهی که در حدود شصت صندوق آن صرفا به ولسوالی پغمان کابل یعنی مرکز قدرت عبدالرسول سیاف تعلق دارد ، تسلیم دهی پنجهزار شکایت از طرف کاندیداها یی که نا موفق اعلام گردیده اند به کمسیون انتخابات و بر گزاری ده ها تظاهرات توسط این کاندیداها در کابل و چندین ولایت دیگرو تقاضا برای شمارش مجدد آراء ، به صراحت نشان می دهند که میزان تقلبات آنچنان وسیع و گسترده بوده است که می توان  حد اقل نصف آراء ریخته شده به صندوق های رای گیری را متقلبانه محاسبه نمود . به این ترتیب برای " وکلا " ئی که به پارلمان راه خواهند یافت صرفا هفت و نیم فیصد مجموع آراء باقی می ماند . مجموع آراء شصت و پنج زنی که بصورت فرمایشی به پارلمان رژیم راه خواهند یافت تا آرایش به اصطلاح دموکراتیک پارلمان پوشالی را سرخاب و سفیداب بیشتری فراهم نمایند ، به هیچ صورتی نمی تواند دو ونیم فیصد مجموع آراء را در بر بگیرد . لذا می توان به صراحت گفت که مجموع آراء واقعی بدست آمده توسط مجموع اعضای پارلمان آینده رژیم ، کمتر از ده فیصد مجموع آراء خواهد بود .
تقلبات به گونه ها و اشکال مختلف صورت گرفته است . در مناطق پشتون نشین جنوب و جنوب شرق کشور یعنی ولایات هلمند ، قندهار ، ارزگان ، زابل ، پکتیکا  ،  خوست  ،  پکتیا  ،  ننگرهار ، لغمان ، کنر ها و مناطق پشتون نشین ولایات کاپیسا ، وردگ ، غزنی و لوگر ، میزان شرکت مردم در انتخابات ، حتی در مقایسه با میزان شرکت مردم در شهر کابل ، فوق العاده کم و ناچیز بوده است . در اکثر ساحات دوردست این مناطق اصلا مراکز رای گیری دائر شده نتوانست . میزان شرکت زنان این مناطق در انتخابات را می توان یک میزان غیر قابل محاسبه بر آورد کرد . به همین جهت اکثرا خود کارکنان انتخابات ، گاهی به تنهائی و گاهی در همدستی با " دوستان " خارجی شان صندوق های رای گیری را پر نموده و به مراکز جمع آوری صندوق ها انتقال می دادند . اما علیرغم این " تدبیر " اگر باز هم در محاسبات کم می آوردند ، حتی بدون موجودیت آراء تقلبی ، " کمبودات " را تکمیل می کردند .  در بعضی از ساحات این مناطق مجموع کارت های انتخاباتی محاسبه شده بیشتر از نفوس آن ساحات بوده است . مثلا کارت های انتخاباتی محاسبه شده برای ولسوالی اجرستان ، تقریبا پنج هزار نسبت به مجموع نفوس این ولسوالی بیشتر بوده است .
در دو ولسوالی ازولسوالی های دایکندی ( ولسوالی های کجران و گیزاب ) اصلا انتخابات بر گزار شده نتوانست . اکثر باشندگان این دو ولسوالی پشتون هستند . این دو ولسوالی را مقامات رژیم  به علت واقع بودن در مجاورت ارزگان نا امن تشخیص داده و اصلا جرئت نکردند نیروهای پولیس شان را به آنجا اعزام نمایند .
علاوتا تهدید ، خرید رای از طریق پول و ترتیب دادن مهمانی های مجلل و رشوه دهی به ملاهای مساجد و تکیه خانه ها نیز عام بوده و در همه نقاط کشور ، به شمول مرکز کشور یعنی شهر کابل ،  بدون هیچ پرده پوشی ، رواج داشته است .
رسوائی آفرین تر و افتضاح آور تر از همه ، چهره های منفور و جنایتکاری اند که به عنوان برندگان ممتاز این بازی فریبنده اعلام گردیده اند . سید محمد گلابزوی سابق وزیرداخله رژیم دست نشانده " شوروی " و علومی فرمانده نظامی آن رژیم در قندهار ؛ یونس قانونی " مغز متفکر " شورای نظار ، عبدالرسول سیاف معروف ، برهان الدین ربانی ، محمد محقق ، کاظمی و اکبری از جمله جنایتکاران جنگی دهه هفتاد ، ملا سلام راکتی و ... از جمله طالبان .  رویزیونیست های مزدور " شوروی " ، جنایتکاران جهادی و جانیان طالبی ، در کنار هم و یکجا باهم در یک پارلمان ، برای آینده افغانستان قانون سازی خواهند کرد . سه اقنوم خبیثه در وجود یک " شیطان " خبیث .
تعجب آور نیست که جریان انتخابات رسوائی اشغالگران و دست نشاندگان شان را نشان داد و اعلام نتایج آن ، رسوائی شان را تا سطح افتضاح " ارتقا " داد .
این انتخابات  به روشنی و صراحت نشان داد که اکثریت قاطعی از مردمان افغانستان ، با بازی های فریبنده اشغالگران و دست نشاندگان شان فریب نمی خورند و آمادگی برای رزمیدن علیه آنها را فریاد می کشند . باید قاطعانه جنبید و توده ها را در میدان رزم علیه دشمنان شان برای مصاف صفبندی نمود .

 

مرگ بر انتخابات امپرياليستي _ ارتجاعي

 

" حاكميت دست نشانده به هر شكل و شمايلي كه در آيد , متشكل از خاينين ملي خادم و خدمتگزار متجاوزين و اشغالگران امپرياليست است . اين حاكميت از لحاظ طبقاتي بخش عمده فيودال ها و كمپرادوران را نمايندگي ميكند . گردانندگان اين حاكميت عناصر جنايتكار , رهزن و چپاولگري هستند كه در ويراني هاي كنوني كشور و دربدري مردمان آن , بصورت مستقيم و يا غير مستقيم , نقش هاي مهمي بازي كرده اند . تركيب اساسي حاكميت پوشالي , چه توسط خاينين ملي در بن به وجود آيد , چه توسط لويه جرگه هاي " اضطراري " و يا " اساسي " و سرهمبندي به اصطلاح قانون اساسي و چه توسط انتخابات نمايشي رياست جمهوري و پارلماني توسط اشغالگران امپرياليست , دست نخورده باقي مي ماند و دچار تحول ماهوي و با حتي تحولات جدي غير ماهوي نمي تواند شود .
خيانت ملي و نگهباني از استثمار طبقاتي فيودالي و بورژواكمپرادوري در ذات و سرشت اين حاكميت دست نشانده , كه سرنوشت آنرا از ابتدا تا انتها رقم مي زند , ريشه دارد . شوونيزم و ستمگري ملي و مرد سالاري فيودال كمپرادوري , خصلت هاي برجسته اين حاكميت ارتجاعي ستمگر را تشكيل مي دهد . هويت ارتجاعي مذهبي , يكي از تبارزات مهم ماهيت ضد دموكراتيك اين حاكميت استبدادي را مي سازد . " ( برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان _ فصل سيماي كنوني افغانستان )
" حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان نمي تواند مبارزه در راه بدست آوردن استفاده از " مزاياي " پارلمانتاريزم و ساير اشكال انتخابات امپرياليستي _ ارتجاعي را مدنظر قرار دهد , زيرا در جامعه مستعمره _ نيمه فيودال افغانستان نه تا حال سيستم بورژوادموكراتيك به وجود آمده است و نه در آينده به وجود خواهد آمد . حتي به فرض به وجود آمدن چنين سيستمي , حزب كمونيست ( مائوئيست ) مي بايد انتخابات پارلماني و ساير اشكال انتخابات امپرياليستي _ ارتجاعي را قويا , هم از لحاظ استراتژيك . هم از لحاظ تاكتيكي , تحريم نمايد , زيرا كه فقط و فقط همچون پرده نازكي چهره كريه استبداد امپرياليستي و ارتجاعي حاكم بر جامعه را خواهد پوشاند و نظام سر و دم بريده اي بيش نخواهد بود . " ( برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان _ فصل جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ( شكل مشخص كنوني جنگ خلق )  )
با توجه به حقايق مسلم و روشن فوق , حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان , تحريم كامل نمايش مضحكه آميز , فرمايشي و عوام فريبانه امپرياليستي _ ارتجاعي به اصطلاح انتخابات رياست جمهوري رژيم دست نشانده را اعلام مي نمايد . ما از تمامي نيرو ها و شخصيت هاي انقلابي , ملي و دموكرات و توده هاي پيشرو كشور ميخواهيم كه فعالانه به كارزار تحريم اين انتخابات امپرياليستي _ ارتجاعي بپيوندند . 

مرگ بر انتخابات نمایشی امپریالیستی- ارتجاعی
مرگ بر امپریالیزیم وارتجاع!
زنده باد مبارزات ملی – انقلابی خلق های جهان
هواداران حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
6 سنبله 1384

با مصاحبه نشریه حقیقت
سخنگوی حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان

شهریور ( سنبله ) 1384

 

            حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان یکی از احزاب شرکت کننده در «جنبش انقلابی انترناسیونالیستی» است که از وحدت « حزب کمونیست افغانستان »، « سازمان  پیکار برای نجات افغانستان » و « اتحاد انقلابی کارگران  افغانستان » ایجاد شده است. کنگره وحدت جنبش کمونیستی (مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی) افغانستان در اول ماه مه 1383 برگزار شد. ارگان این حزب « شعله جاوید » نام دارد.

در مورد انتخابات پارلمانی جاری در افغانستان چه فكر می كنيد؟
انتخابات در يک نظام مبتنی بر استثمار و ستم يک دام فريب است. انتخابات در کشور های نيمه فئودالی – نيمه مستعمراتی پرده نازکی است برای استتار استبداد حاکم بر جامعه. حتی در کشور های پيشرفته سرمايه داری که گويا انتخابات سرمايه دارانه زمينه و مايه ای دارد، مفهوم حقيقی انتخابات اين است که مردم هر چند سال بعد يک بار فرصت می يابند که از ميان استثمار گران کسی و يا کسانی را برای حکومت کردن بر خود انتخاب کنند. اما انتخابات جاری پارلمانی در افغانستان، انتخاباتی در اين سطوح نيز نيست.اين انتخابات حتی يک انتخابات معمولی ارتجاعی در يک کشور نيمه فئودال – نيمه مستعمره نيست، بلکه به اصطلاح انتخاباتی است که در يک کشور تحت اشغال نيمه فئودالی و ويران صورت می گيرد، کشوری که حتی بخشی از مصارف انتخابات را نيز نمی تواند خود تهيه کند. مصارف انتخابات پارلمانی رژيم دست نشانده در حدود 150 ميليون دالر امريکائی بر آورد شده است که تماما توسط اشغالگران تهيه می گردد .آنها اين انتخابات را بخاطر آرايش به اصطلاح دموکراتيک رژيم دست نشانده شان رويدست گرفته اند. آنها علاوه بر تمويل اين انتخابات، امنيت آنرا نيز تامين ميکنند و جريان آنرا بمثابه بهانه ای برای ازدياد نيروهای اشغالگر شان در افغانستان بکار می گيرند .
حزب ما اين انتخابات را تحريم کرده است و از توده ها خواسته است که در آن شرکت نکنند و اين بازی امپرياليستی – ارتجاعی را با ناکامی مواجه سازند. به نظر   ما   انتخابات   پارلمانی  ،  همانند انتخابات رياست جمهوری و انتخابات مسخره  تر قبلی  برای  لويه جرگه ها، نه تنها راه حل بحران کنونی افغانستان نيست، بلکه آن را عميق تر و گسترده تر می سازد ؛  به عبارت ديگر اين انتخابات بحران موجود را نهادينه می کند و به  آن رسميت می دهد . يکی از وظايف اصلی پارلمان آينده رژيم دست نشانده اين خواهد بود که توافقنامه ميان کرزی و بوش را مورد تصويب قرار دهد و برای حضور دراز مدت قوت های اشغالگرامريکائی در افغانستان " مجوز قانونی " فراهم سازد .
ماهيت ارتجاعي، ضد مردمی و ضد ملی اين انتخابات از کانديداهای شرکت کننده در آن بخوبی روشن و هويدا است. تنها در منطقه شيعه نشين هزاره جات به تعداد 35 نفر از ملا های مرتجع تحصيلکرده در قم که همه مزدوران جمهوری اسلامی ايران هستند کانديدای شرکت در انتخابات پارلمان مرکزی هستند .يقينا اين کانديدا ها حمايت های مالی و سياسی جمهوری اسلامی ايران را در پشت سر خود دارند. کسانی از  آنها چانس وارد شدن به پارلمان آينده رژيم دست نشانده را بدست خواهند آورد. جمهوری اسلامی ايران در مورد افغانستان هميشه دو دوزه بازی می کند. ملا های بر سر قدرت ايرانی در حاليکه ظاهرا با حضور قوت های امريکائی در افغانستان مخالفت های لفظی نشان می دهند، از رژيم دست نشانده کرزی فعالانه حمايت می نمايند. اينک  آنها مزدوران شان را بسيج کرده اند تا فعالانه در انتخابات پارلمانی رژيم دست نشانده شرکت کنند.

□ موقعیت مبارزات توده ئی چگونه است؟ 

مبارزات توده ئی به اشکال مختلف جريان می يابند. يک شکل آن مبارزاتی است که عليه قوای اشغالگر براه می افتد، مثل تظاهرات وسيع مردم ننگرهار در زمستان گذشته يا تظاهرات مردم اطراف بگرام که چندی قبل صورت گرفت. شکل ديگر آن تظاهرات عليه رژيم دست نشانده است، مثل تظاهرات ماه ثور(ارديبهشت-ح) مردم هرات و تظاهرات مردم قندهار که در همان مواقع صورت گرفت. شکل ديگر حرکت های توده ئی مظاهرات اعتراضی ای است که توسط متعلمين (محصلين -ح) و محصلين(دانشجويان-ح) براه می افتد، مثل مظاهرات محصلين پوهنتون(دانشگاه -ح) کابل، پوهنتون هرات، متعلمين فراه، محصلين پوهنتون خوست، محصلين پوهنتون بلخ و غيره. زنان و دختران نيز گاهی دست به تظاهرات می زنند، مثل تظاهرات زنان و دختران در تخار، تظاهرات زنان در فيض آباد بدخشان و تظاهرات محصلات پوهنتون کابل. بيشترين موارد اعتراضات و مظاهرات توده ئی به مسائل اقتصادی و شغلی مربوط است. اين مورد شامل تظاهرات کارگران، دست فروشان، مامورين پائين رتبه تنقيص  شده، افسران تنقيص شده پوليس و اردو(ارتش-ح)، معلولين و غيره است. يک مورد ديگر از اعتراضات توده ئي، مظاهرات پناهندگان برگشتی است.

□ دلايل نارضايتی ها و مخالفتها چيست ؟

دلايل مختلف دارد. اعتراضات عليه قوای اشغالگر در عکس العمل عليه خانه تلاشی ها، دستگيری ها و رويه تشدد آميز آنها صورت می گيرد. تظاهرات ضد حکومتی معمولا در رابطه با مسائل امنيتی بوقوع می پيوندند، مثل اعتراض در عدم جلوگيری از اختطاف (ربودن-ح ) گسترده اطفال ( مورد قندهار ) و يا اعتراض عليه بی بند و باری های قوت های مسلح دولتی ( مورد هرات ). متعلمين و محصلين معمولا در رابطه با خواست های تحصيلی شان دست به اعتراض می زنند، مثلا خواست اصلاح سيستم امتحانات کانکور پوهنتون ها، خواست ليليه برای محصلين مسافر و اصلاح وضع ليليه ها، اعتراض عليه فساد در تشکيلات معارف و يا اعتراض عليه بی امنيتی در محيط پوهنتون. زنان و دختران معمولا عليه بی بند و باری ها و زور گوئی های فرماندهان جهادی يا پوليس دست به اعتراض می زنند. کارگران يا عليه بيکاری اعتراض می کنند، يا عليه دستمزد ناکافی و يا عليه اخراج از کار. دست فروشان در اعتراض عليه مزاحمت های پوليس و مامورين شاروالی ( شهر داری )  دست به تظاهرات می زنند.  مامورين پائين رتبه معمولا عليه اخراج آنها از ادارات اعتراض می نمايند. افسران تنقيص شده اردو و پوليس نيز بخاطر اخراج از کار دست به تظاهرات می زنند. معلولين بخاطر عدم پرداخت معاش شان از طرف  وزارت شهدا و معلولين " چندين بار دست به اعتراض زده اند. پناهندگان برگشتی در اعتراض عليه بی سرپناهی و مرگ و مير پير مردان، زنان و اطفال شان از گرما و سرما معترض می شوند.   
به اين ترتيب اين اعتراضات در اکثريت قريب به اتفاق موارد متوجه اشغالگران و رژيم دست نشانده است.                        

□ برخورد حکومت با اين گونه اعتراضات توده ئی چگونه است ؟ آيا دست به برخورد خشن و سرکوب میزند ؟ 
برخورد های مختلف صورت می گيرد. خواست های اقتصادی و شغلی را معمولا ناديده می گيرند و بهانه شان اين است که بودجه ندارند. در موارد ديگر اگر اعتراضات تندی اختيار کند يا شعار های مظاهرات تند شود، به درجات مختلف دست به سرکوب می زنند.            

□ تندی اعتراضات و شعار های تند يعنی چه ؟
يعنی اينکه اعتراضات شکل خشن بگيرد و يا شعار هائی از قبيل مرده باد کرزي، مرده باد امريکا، مرده باد وطنفروشان و غيره مطرح شوند. 

□ اينها شعار های طالبان نيستند ؟ 
نه، اين حرکت ها معمولا خود بخودی و بدون سازماندهی از طرف کدام نيروی سياسی مشخص بوجود می آيند. بعضی از اين حرکت ها مثل اعتراضاتی که عليه توهين های مذهبی سربازان امريکائی در زندان گوانتانامو صورت گرفت، شکل مذهبی بخود می گيرد و خواهی نخواهی تا حد معينی به نفع طالبان تمام می شود. ولی حرکت های ديگر و اکثريت آنها چنين نيستند. روشن است که اين شعار ها را طالبان نيز مطرح می کنند. در چنين مواردی رژيم دست نشانده و اشغالگران امريکائی معمولا سعی می کنند  سرکوبگری شان را با تمسک به مشابهت شعار ها توجيه کنند. تا حال چندين مورد سرکوب خونين به وقوع پيوسته و مظاهرات بخاک و خون کشيده شده اند ؛ دو مورد در هرات، يک مورد در قندهار، يک مورد در غزني، يک مورد در وردگ، يک مورد در لوگر، دو مورد در کابل، دو مورد در ننگرهار و ... مجموع اين سرکوب ها بيشتر از پنجاه نفر تلفات و تعداد زيادی زخمی و دستگير داشته است.                               
□ گفتيد اکثريت حرکت های توده ئی با خواست های اقتصادی و شغلی به ميان می آيند.   ميزان دستمزد کارگران چقدر است ؟ 
عملا چيزی بنام قانون کار وجود ندارد. قانونی در اينمورد از زمان رژيم مزدور " شوروی " باقی مانده است که عملا مورد تطبيق نيست. دستمزد کارگران در موارد مختلف فرق می کند و يکسان نيست. يک کارگر روز مزد کارهای ساختمانی روزانه تا 200 افغانی مزد می گيرد که اگر سی روز در ماه کار پيدا کرده بتواند مزد ماهانه اش مبلغ 6000 افغانی می شود. ولی در موارد بسياری چنين نيست و اين کارگران روز های بيکاری زياد دارند. يک بنای ماهر روزانه طور اوسط  500  افغانی مزد می گيرد که اگر مکمل کار کند ماهانه 15000 افغانی می شود ، ولی  بنا ها  هم روز های  بيکاری  زياد دارند. در بخش کارگران   ترانسپورت   يعنی   دريور ها (راننده ها) و کلينر ها ( شاگرد راننده ها) ) وضع طور ديگری است. دريوران موتر های (خود روها- ح) بزرگ يعنی لاری های بارکش ( كاميون های بزرگ-ح) و بس های ( اتوبوس هاي-ح)‌ مسافر بری ماهانه از 10000 تا 15000 افغانی مزد می گيرند. دريور های موتر های خورد مسافر بري، چه تاکسی های شهری و چه موتر هائی که در شاهراه ها مسافر کشی می کنند، معمولا موتر را به اجاره می گيرند و يا عائد خالص روزانه را با صاحب موتر تقسيم می کنند. ولی کلينر ها ( شاگرد دريور ها ) اصلا معاش ندارند و مالکان موترها به دلخواه کم و بيش پول جيب خرجي، معمولا بصورت هفته وار،  به آنها می دهند. در شرکت های ساختمانی و " ان. جي. او " ها مزد کارگر طور اوسط 6000 افغانی و مزد بنا 15000 افغانی است و دريور ها از  8000 افغانی تا 15000 افغانی مزد می گيرند. کارگران کارخانه ها معمولا مزد شان به حساب روزانه نسبت به کارگران روی بازار کمتر است و معمولا از 3500 تا 4000 افغانی ماهانه است که روزانه کمتر از 150 افغانی می شود.  

□ دستمزد زنان کارگر چقدر است ؟ نسبت آن با دستمزد کارگران مرد چگونه  است ؟         
دستمزد زنان کارگر معمولا کمتر از دستمزد کارگران مرد است و در مواردی بسيار کم است. مثلا دستمزد زنان کارگری که در يک کارخانه سامان(وسايل-ح) برق سازی کار می کنند ماهانه 2000 افغانی است. ولی کارگران زنی که در پشم پاکي، کشمش پاکی و پسته پاکی کار می کنند، بصورت روزانه مزد نمی گيرند، بلکه برای پاک کردن مقدار معينی پشم يا کشمش يا پسته، مبلغ معينی پول به آنها پرداخت می شود. اين زنان کارگر معمولا با اطفال شان يکجا کار ميکنند. اگر مزد روزانه آنها را محاسبه کنيم، شايد به زحمت به 50 افغانی برسد. کارگران قالين باف، چه پسر و چه دختر، يا هيچ دستمزد ندارند و يا مزد بسيار کمی می گيرند. ميزان استثمار در قالين بافی بسيار شديد است. يک کارگر ماهر قالين بافی که بتواند به سمت استاد کار کند، حد اکثر ماهانه 2000 افغانی مزد دارد. در ساحات ديگر کارگری نيز دستمزد کارگران شديدا متفاوت است. 
ولی با وجود تمام اين مسائل، اولين مشکل کارگران در افغانستان عدم اشتغال است. با وجودی که خيل عظيمی از کارگران افغانستانی برای کار يابی به پاکستان و ايران و يا کشور های خليج آواره می شوند، ولی بازهم برای تعداد زيادی از کارگران داخل افغانستان کار پيدا نمی شود. در کارهای ساختمانی و سرک سازی ( جاده سازي)‌ زمينه های معين اشتغال می تواند برای کارگران بوجود بيايد، ولی تقريبا نصف اين زمينه های اشتغال را کارگران ماهر خارجی با دستمزد های نسبتا زياد در مقايسه با کارگران افغانستانی اشغال می کنند. کارگران افغانستانی ای که در کمپنی های سرک سازی خارجی کار می کنند، در خود افغانستان مورد تبعيض واقع می شوند و از لحاظ ملی مورد توهين وتحقيرقرار می  گيرند .  وضع  در  يک کشور تحت اشغال فقط همينگونه می تواند باشد.

 □ طالبان در شرايط كنونی در چه موقعيتی هستند؟ 
طالبان کنونی صرفا يک بخش از طالبان بر سر قدرت سابق هستند. طالبان چندين جناح بودند. يک جناح، ملا عمر و طالبان نزديک به وی بودند که سر سخت ترين جناح بنياد گرای طالبان محسوب می شدند. جناح ديگر ملا ربانی و اطرافيانش بودند که نسبت به جناح ملا عمر کم و بيش به اصطلاح معتدل بودند. ملا ربانی بعد از تصرف کابل توسط طالبان بحيث کفيل صدر اعظم ( نخست وزير ) حکومت طالبان تعيين گرديد. يک جناح ديگر همين گروپ امروزی " خدام الفرقان " بود که شامل ملا های نسبتا مسن تر  و نزديک به ملا ربانی بود. اينها جناح های اصلی طالبان بودند که شامل ملا ها و طلاب مدارس دينی می شدند. علاوتا طرفداران ظاهر شاه ( شامل کرزی و پدرش )، خلقی های گروپ شاه نواز تنی که عليه نجيب دست به کودتای ناکام زد و حزب افغان ملت ( شوونيست های پشتون ) نيز از طالبان حمايت سياسی و نظامی می کردند. بعد از آنکه کابل توسط طالبان تصرف گرديد، آنها عليه ظاهر شاه موضعگيری کردند و بر علاوه مدت زمان اندکی بعد از آن اعلام امارت اسلامی کردند و ملا عمر را امير المومنين خواندند. اين حرکت های طالبان تقريبا همزمان با نزديک شدن علنی آنها به اسامه بن لادن و القاعده صورت گرفت. در وضعيت جديد از يکجانب جناح  ظاهر شاه يعنی خاندان سلطنتی سابق و بروکرات ها و خوانين پشتون هوادار شان از طالبان فاصله گرفت و از جانب ديگر کم کم امريکائی ها ازطالبان دور شدند. از آن پس بود که پدر کرزی توسط طالبان ترور شد. پس از حادثه يازده سپتامبر سال 2001  خلقی ها، افغان ملتی ها، گروپ خدام الفرقان و حتی تا حدی طرفداران ملا ربانی از ملا عمر فاصله گرفتند. با از ميان رفتن امارت اسلامی طالبان، در واقع بخش کوچکی از طالبان که عمدتا افراد جناح ملا عمر را در بر می گيرد ،  مخالفت عليه امريکا و رژيم دست نشانده جديد را ادامه دادند. ولی سائر جناح ها تماما به درجات مختلف در رژيم جديد ادغام شدند .  تنها گروپ " خدام الفرقان " بيرون از رژيم باقی مانده بود که آنهم با وساطت حلقاتی از پاکستانی ها از مدت ها قبل به اين طرف با حکومت کرزی مصروف مذاکره است.      
از لحاظ نظامی نيز بخش کوچکی از نيروهای طالبان بر سر قدرت سابق، به جنگ ادامه داده اند. بخش مهمی از نيروهای آنها در جريان حملات نيروهای امريکائی نابود شدند. بخش ديگر بعد از شکست پراگنده گشته و مضمحل شدند. يک بخش از آن نيروها به حکومت پيوستند و در ترکيب قوت های نظامی مربوط به جناح کرزی سهم گرفتند.      
به اين ترتيب طالبان امروزی هم از لحاظ نظامی و هم از لحاظ سياسی بخش کوچکی از طالبان سابق را تشکيل می دهند. 
□ تعداد جنگ جويان فعلی طالبان چقدر است ؟ 

احصائيه دقيق وجود ندارد. امريکائيها تعداد آنهارا در حدود هزار نفر تخمين می زنند. خود طالبان نيز احصائيه دقيق نمی دهند ولی ادعا دارند که در سی ولايت از سی و چهار ولايت افغانستان نيرو دارند. اين نيروها مناطق متصرفه دائمی ندارند و به جنگ چريکی پراگنده ادامه می دهند. گاهی اوقات در گروپ های 200 نفره و 300 نفره دست به عمليات می زنند، بخصوص در مناطق نزديک به مرز پاکستان. نيروهای طالبان گاهی اوقات مناطق معينی را در بعضی ولسوالی های ( ولسوال از لحاظ تقسيم بندی شهر - بخش - وده معادل 0 بخش قرار می گيرد-ح) مناطق پشتون نشين کشور تصرف می کنند ولی قادر به حفظ طولانی مدت اين مناطق نيستند. به اين ترتيب عملا تمام کشور تحت اشغال قوت های مهاجم امريکائی و متحدين شان قرار دارد.  

□ طالبان فقط در مناطق پشتون نشين حضور دارند يا در مناطق ديگر هم هستند ؟  
در اين اواخر به نظر می رسد که در مناطق ديگر نيز هستند، اما در آنجا ها نيز اتکاء شان بيشتر بر ساکنين پشتون اين مناطق است. طالبان در زمان قدرت شان نيز بصورت عمده بافت تک مليتی داشتند و فعلا بصورت شديدی به پشتون ها محدود شده اند.         

□ برخورد مردم نسبت به آنها چيست ؟
توده های پشتون عمدتا با اشغالگران و رژيم دست نشانده مخالف هستند. طالبان تا حد معينی قادر اند از اين مخالفت به نفع خود شان استفاده کنند. به اين معنی که خدمات لوجيستيکی از آنها دريافت دارند و تا حد معينی از ميان شان سرباز گيری نمايند. اما اين توده ها بنا به دلايل مختلف، منجمله عدم کشش کافی شعار های فعلی طالبان، فعالانه در جنگ سهم نمی گيرند. واقعيت اين است که شعار های مذهبی کور به آن صورتی که توسط نيروهای سياسی مذهبی عليه " شوروی " ها و رژيم دست نشانده شان قابل استفاده بود، عليه امريکا و رژيم دست نشانده فعلی قابل استفاده نيست.  به دو دليل : اول اينکه امريکا " دوست نزديک " مجاهدين اسلامی در دوره مقاومت ضد " شوروی " بود و ماسک کمونيستی بر چهره ندارد و ثانيا به اين خاطر که رژيم دست نشانده فعلی " جمهوری اسلامی " است. اين دو عامل دست بدست هم داده و انگيزه های مذهبی مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده را تضعيف می نمايند. 
در ميان غير پشتون ها طالبان در واقع جای پائی ندارند. توده های غير پشتون در افغانستان به شدت با طالبان مخالف اند. البته هنوز هم در ميان غير پشتون ها تسليم طلبی  در قبال اشغالگران و رژيم دست نشانده گسترده است و يک عامل آن نيز ترس از برگشت مجدد رژيم طالبان است. ولی در ميان غير پشتون ها مخالفين اشغالگران و رژيم دست نشانده نيز از طالبان حمايت نمی کنند.   

□ طالبان تا چه اندازه به مثابه الترناتيوی در مبارزه عليه امريکا مطرح است ؟

  اگر از گلبدين ( گلبدين حكمتيار از  جنگ سالاران جهادی   سابق و  رهبر يك حزب بنيادگرا يعنی حزب اسلامی كه بعد از اشغال افغانستان توسط آمريكا و متحدين در دولت جديد نقش نگرفت) و اطرافيان فعلی اش که چندان قابل محاسبه نيستند بگذريم، واقعيت فعلی اين است که صرفا طالبان در افغانستان می جنگند. ازاين نظر نيروی باالفعل جنگنده فعلا همان هايند. اما جنگ  آنها نمی تواند عمق و گسترش يابد و رو به پيروزی برود. جنگ آنها حمايت فعال قدرت های امپرياليستی مخالف امريکا و همچنان بخش عمده طبقات استثمارگر بومی را پشت سر خود ندارد و از اين نظر به مثابه يک مقاومت ارتجاعی نيز چانس پيشرفت چندانی ندارد.  علاوتا طالبان شديدا به محدوديت مليتی گرفتار هستند و امکان گسترش و پايه گرفتن شان در ميان غير پشتون ها فوق العاده مشکل است. بر علاوه همان طوری که قبلا گفتيم شعار های مذهبی صرف در مبارزه عليه امريکای غير کمونيست و بلکه ضد کمونيست و همچنان جمهوری اسلامی افغانستان کار آئی چندانی ندارد. جنگ طالبان حمايت توده ئی فعالی را پشت سر خود ندارند و نميتوانند داشته باشند. حتی توده های شديدا مذهبی پشتون که تا حدی به آنها نزديک اند غالبا از آنها بصورت فعالانه حمايت نمی نمايند. خلاصه جنگ آنها دور نمای روشن ندارد. از اين نظر برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی نه تنها بخاطر سمت و سو دادن ملي، مردمی و انقلابی به مقاومت يک ضرورت است، بلکه می توان گفت که سرنوشت کل مقاومت ضد اشغالگران و رژيم   دست   نشانده   نيز  به   بر پائی و   پيشبرد چنين جنگی گره می خورد.

□ موقعيت حزب و وظايفی که درين دوره پيش روی خود قرار داده  چه است ؟   
ايجاد و پيشرفت پروسه وحدت براِی ما  يک گام بسيار مهم بود.  از هر لحاظ، هم از لحاظ ايدئولوژيک – سياسی و تشکيلاتی  حزب و هم از لحاظ  مسائل عملی مبارزاتی در افغانستان و در سطح بين المللي.   طی تقريبا دو ونيم سال ما مصروف پيشبرد اين پروسه بوديم تا اينکه با تدوير کنگره وحدت و ايجاد حزب کمونيست واحد در قالب حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان اين پروسه عمدتا موفقانه به پايان رسيد.  پس از تدوير موفقانه کنگره وحدت، وظيفه عمده در برنامه کاری ما، حد اقل تا زمان تدوير پولينوم دوم، تحکيم وحدت بدست آمده از لحاظ ايدئولوژيک – سياسی و تشکيلاتی تعيين گرديد.  در نتيجه طی مدت بعد از کنگره وحدت يکبار ديگر کار تحکيم برنامه و اساسنامه به عنوان محور تحکيم ايدئولوژيک - سياسی و تشکيلاتی در درون حزب پيشبرده شد.  به اين ترتيب طی مدت تقريبا يکسال گذشته  کار عمده ما رفتن پای فعاليت های توده ئی و شرکت در جنبش های توده ئی و يا فعاليت های مسلحانه نبود.  
تحکيم ايدئولوژيک – سياسی و تشکيلاتی حزب خوب پيشرفته است و جناح های سابق ديگر در حزب بخوبی حل و ادغام گرديده اند.  از لحاظ عملی کماکان اين پروسه تا حال دوام دارد ؛  ولی ضرورت است که هرچه سريعتر به مرحله بعدی گذر کنيم.  طی مدت بعد از کنگره ، تحکيم بخاطر اجرا و پيشبرد درست و اصولی وظايف آتی  مبارزاتی ضرور بود. اکنون ما بايد برای تعيين وظايف آتی مبارزاتي، بصورتی که شامل جزئيات برنامه تاکتيکی روز مره شود، در پولينوم دوم آمادگی بگيريم.   زمينه برای تعيين مشخص اين وظايف مبارزاتی رويهمرفته آماده شده است و نکات معين و مشخصی از آن روشن گرديده است.  در واقع طی مدت بعد از کنگره وحدت صرفا استحکام ايدئولوژيک – سياسی و تشکيلاتی  بصورت مجرد مطرح نبود، بلکه مسائل معين و مشخص ديگری نيز پيش پای ما قرار گرفت.                                                                        
يک وظيفه معين و مشخص گسترش فعاليت های مبارزاتی حزب است.  اين وظيفه  بصورت مشخص به فعاليت های ملی – دموکراتيک پيوند می خورد که جهت عمده آن را مسائل مبارزاتی مربوط به مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده در سطوح مختلف تشکيل می دهد.   اين مبارزات را تا حال ما نتوانسته ايم در سطح مبارزات مسلحانه ارتقا دهيم.  فعاليت های دموکراتيک ما، مشخصا در عرصه جوانان و زنان، تا حال فعاليت های محدود و محلی و همچنان عمدتا خارج کشوری بوده است.  يک سمت کار اين است که فعاليت های ملی – دموکراتيک را در داخل کشور به راه اندازيم و وسعت دهيم.  اين فعاليت ها بايد در خدمت به گسترش صفوف حزب قرار داشته باشد و بتواند  فعاليت های کمونيستی را وسعت بدهد.  ما بايد سعی کنيم که واحد های تشکيلاتی موجود حزب را بيشتر گسترش دهيم و واحد های جديد بوجود بياوريم .  يک  موضوع مشخص، برقراری ارتباط  با حرکت های توده ئی و جنبش های توده ئی است.  اجرای اين وظيفه مستلزم يک برنامه عملی مشخص است که از يک جانب به استحکام ايدئولوژيک – سياسی و تشکيلاتی حزب مربوط می شود و از جانب ديگر به گسترش تشکيلاتی و حضور در جامعه، به قسمی که توان برقراری ارتباط با اين حرکت ها وجود داشته باشد.  اگر ما در جاهائی که حرکت های توده ئی اتفاق می افتد حضور نداشته باشيم، تاثير گزاری های موثری روی اين حرکت ها نخواهيم داشت.  البته می توانيم با حمايت سياسی از اين حرکت ها زمينه را برای تاثير گزاری روی آنها مساعد بسازيم ولی بدون حضور در ساحه نمی توانيم بصورت منسجم و منظم تاثيرگزاری کنيم.  برای ما هنوز فعاليت های اتحاديوی و فعاليت های ديگری از اين قبيل در عرصه کارگران، اصناف شهری و روشنفکران  به عنوان طرحات عام می توانند مطرح باشد ولی در چشمرس نزديک هنوز برای ما صورت مشخص نگرفته اند.   منظورم از چشمرس نزديک از حالا تا زمان برگزاری پولينوم دوم است و يقينا بعد از پولينوم دوم ضرورت برای صورت مشخص دادن به اين طرحات مطرح خواهد شد.   تاثير گزاری های دراز مدت، منسجم و سازمان يافته روی توده کارگران، اصناف شهری و روشنفکران مستلزم آن است که ما طرحات مشخصی برای سازماندهی آنها داشته باشيم و اين طرحات را عملی کنيم.
از لحاظ پيشبرد وظايفی که مستقيما مربوط به مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده می شود زمينه های عينی و ذهنی وسيع وجود دارد و تا حد معين و مشخصی  موضعگيری های ايدئولوژيک – سياسی ما هم زمينه دارد.   ولی سنگر حاضر و آماده موجود نيست و وزنه ايدئولوژيک پيدا کردن برای حزب جهت دامن زدن به يک مقاومت ملی مردمی و انقلابی بسيار ضرور است.  اوضاع در سطح بين المللی نيز بصورت عموم همينطور است.  ولی در افغانستان اين ضرورت با توجه به تجارب زمان شوروی بسيار حاد است.  صد ها مسئله بروز می کند.   نقش گرفتن ما در مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده و نقش گرفتن ما در تمام  مسائل سياسی افغانستان  شديدا گره ميخورد به اينکه مسائل ايدئولوژيک چگونه پيش ميروند و چگونه مطرح ميشوند.    دو ساحه بزرگ اين عرصه يکی تبليغ و ترويج برای ايدئولوژی کمونيستی است و ديگری مبارزه عليه ايدئولوژی مسلط تئوکراسی اسلامي.   با توجه به تجارب مقاومت ضد شوروی موضوع صرفا اين نيست که شما در سطح ملی حرکت کنيد.  البته تضاد ملی با اشغالگران و رژيم دست نشانده عمده است ولی در برخورد با اين تضاد عمده هر طبقه طرحات و شعار های خود را مطرح می کند و بصورت مشخص مسائل ايدئولوژيک خود را به ميان می کشد.  اگر کمونيست ها طرحات و شعار های مشخص و مستقل خود شان را در رابطه با اين مسئله عمده مطرح نکنند يا مطرح  نتوانند  به  اين  مفهوم  است  که پرولتاريا در مقاومت ملی مستقلانه حضور ندارد.  به اين ترتيب است که چلنج بزرگ ايدئولوژيک – سياسی الزاما و اجبارا خود را مطرح می کند.   
سهولت ها و گشايش های نسبتا مهمی  بوجود آمده اند.   تجربه بسيار منفی تئوکراسی اسلامی طی دوران حاکميت جهادی ها و طالبان و تجربه بسيار منفی تئوکراسی اسلامی امريکائی مشرب فعلی گشايش های سياسی مهمی بوجود آورده و گشايش های ايدئولوژيک معينی نيز ايجاد کرده اند.   ولی اين گشايش ها بصورت خود بخودی به پيدايش يک فضای مبارزاتی ايدئولوژيک برای کمونيست ها منجر نمی شود.  برای ايجاد و گسترش اين فضای مبارزاتی بايد عملا به  مبارزه ايدئولوژيک – سياسی پرداخت.   بطور مشخص خواست حد اقلی که در رابطه با نظام دولتي، فعلا می تواند – و بايد - مطرح شود، سکولاريزم بجای اسلاميزم است که ايدئولوژی حاکم رژيم دست نشانده و همچنان طالبان را به چلنج می طلبد.  وضعيت در افغانستان قسمی است که فقط کمونيست ها می توانند – و بايد – خواست برقراری نظام دولتی غير مذهبی را بصورت قاطع مطرح کنند.   در افغانستان حتی مدرنيست ها نيز در مورد خواست برقراری نظام دولتی غير مذهبی قاطع نيستند و با توسل به تئوری نسبيت فرهنگی و چيز های ديگری از اين قبيل مسئله را ماستمالی می کنند و تحت عنوان اينکه گويا فعلا شرايط جامعه مساعد نيست به اصطلاح حرف های شان را جويده جويده می گويند.  خواست نظام سکولاريستی  و خواست  جدائی  دين  از دولت در پهلوی خواست های ديگر ملی – دموکراتيک، خواهی نخواهی مبارزات ايدئولوژيک حول مسائل اسلامی و ايدئولوژی اسلامی و نقش اسلام در جامعه را دامن می زند.  
طبعا اجرای درست، اصولی و موفقانه دو وظيفه ايدئولوژيک بزرگ مرتبط بهم بوده و توام با هم پيش برده ميشوند.  اجرای موفقانه اين دو وظيفه ما را قادر خواهد ساخت که از لحاظ ايدئولوژيک در سطح جامعه و در بين مردم قسمی زمينه سازی کنيم که مبارزات عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده به آنصورتی که ما ميخواهيم دامن بخورد.   بصورت مشخص، اجرای موفقانه وظايف ايدئولوژيک مارا قادر خواهد ساخت که در حرکت های توده ئی نقش مستقل خود را بازی کنيم.   ما بايد مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده را به قسمی دامن بزنيم و در ارتقا و گسترش آن به قسمی کوشش کنيم که اين مبارزات در مسير مقاومت ملی مردمی و انقلابی جريان پيدا کند، در غير آن تجربه جنگ مقاومت ضد شوروی دوباره تکرار می شود.  
پيشبرد اين وظايف ايدئولوژيک در سطح وسيع را ما بايد بصورت مشخص برنامه ريزی  کنيم و در پيوند با آن، اشکال معين پيوند با توده ها و جنبش های توده ئی را ايجاد کنيم.  ما بايد از تجارب مشخص جنبش بين المللی و همچنان تجارب گذشته خود مان در اين عرصه حد اکثر استفاده را به عمل آوريم، ولی بايد در نظر داشته باشيم که ساحات مشخصی از اين عرصه کماکان  برای  ما  نا شناخته  است .   بايد جرئت مندانه وارد عمل شد و ساحات ناشناخته را در جريان پيشبرد مبارزات برای خود روشن ساخت.  به اين صورت است که می توانيم فعالانه در مبارزات توده ئی سهيم و درگير شويم و زمينه را برای گسترش صفوف حزب  مساعد نمائيم. 
در واقع اجرای موفقانه اين وظايف در يک سطح حد اقل يکی از جوانب مهم  تدارک برای جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی را تشکيل می دهد.   در جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابي، دامن زدن به فعاليت های مسلحانه صرف نمی تواند مطرح باشد.  اين جنگ به اين صورت نمی تواند براه بيفتد که شما برويد صرفا به مسلح ساختن افراد بپردازيد و عليه قوای اشغالگر و رژيم دست نشانده دست به اقدام بزنيد.  تدارک ايدئولوژيک – سياسی و تشکيلاتی خود حزب ضرور است، تدارک توده ئی ضرور است و تدارک لوجيستيکی ضرور است.   به عبارت ديگر ما بايد بصورت جدی برای ساختن پايه های ايدئولوژيک – سياسی و تشکيلاتی  و توده ئی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی کوشش و تلاش نمائيم.  
 در زمان شوروی جنبش چپ افغانستان به مقاومت مسلحانه نسبتا وسيعی دست زد، اما به تحکيم پايه های ايدئولوژيک – سياسي، تشکيلاتی و توده ئی مستقلانه  جنگ انقلابی کمتر توجهی به عمل آورد و به احساسات ملی ضد تجاوز و اشغال توده ها بسنده کرد.  اما بر عکس تئوکرات های اسلامی  به شدت برای تحکيم و گسترش مواضع ايدئولوژيک – سياسی خود فعاليت کردند  و شعار های شان را قاطعانه و صريح بلند نمودند و مواضع شان را در عرصه های سياسی و نظامی به طور روز افزون تحکيم کردند.  آنها به اين صورت توانستند که  جبهات خود بخودی نبرد توده های مردم را، با تکيه بر حمايت های وسيع بين المللی ای که در اختيار داشتند، يکی پس از ديگری تحت کنترل بگيرند.       
 وحدت بين مائوئيست ها و تشکيل حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان گام مهمی در مسيرتدارک برای برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی در کشور محسوب می گردد.  اما به تنهائی کافی نيست.  بايد برای اجرا وپيشبرد وظايف تدارکی ای که در برنامه و اساسنامه حزب مطرح گرديده اند جدا و با تمام قوت کوشش به عمل آورد. الزامی نيست که جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی  به مثابه يک جنگ مقاومت سرتاسری براه بيفتد. در يک حالت غير سرتاسری هم می توان آنرا دامن زد و به پيش برد.  واقعيت اين است که در شرايط امروزی افغانستان در بدو امر صرفا می توان در نقاط معين و مشخص ( مناطق پيشرو ) و توسط نيرو های کوچک و کم عده ( با تکيه بر اعضای حزب و توده های پيشرو ) جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی را براه انداخت.   ولی کاملا ضرور است که در همين سطح نيز وظايف دوره تدارک را بطور اصولی و موفقانه اجرا نمود تا بتوان از مرحله تدارک جنگ به جنگ عملی گذر کرد.  ولی در عين حال کاملا لازم است که تدارک ايدئولوژيک – سياسي،  تشکيلاتي، توده ئی و لوجستيکی برای برپائی جنگ، خود به يک پروسه طولانی و دراز مدت ديگر مبدل نگردد.

       ما تجربه " حزب کمونيست افغانستان " را داريم.  در مرحله اول تصور اين نبود که  آن حزب بيشتر از ده سال عمر کند ولی نتواند به جنگ انقلابی دست بزند.   در آن دوران يکی دوبار برای  براه انداختن فعاليت های مسلحانه تلاش صورت گرفت.  ولی واقعيت  اين بود که " حزب کمونيست افغانستان " توان ايدئولوژيک – سياسي، تشکيلاتی و توده ئی  برپائی جنگ انقلابی را نداشت و هر باری که خواست حرکت عملی جنگی براه بيندازد، ضايعات و تلفات داد .  ضايعات تنها از لحاظ تشکيلاتی ببار نيامد بلکه مهم تر از آن، ضايعات ايدئولوژيک – سياسی بود يعنی انحرافات بوجود آمد  و کسانی از صفوف حزب به طرف راست غلطيدند.  اين مسئله را بايد جدا متوجه باشيم و با توجه به اضطراريت بسيار شديد برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابي، هم از لحاظ جوابگوئی به الزامات جنبش بين المللی انقلابی و هم از لحاظ جوابگوئی به ضرورت های خود مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده، به شدت برای آماده  ساختن مان از هر لحاظ برای دست زدن به جنگ  مبارزه کنيم.   فقط به اين صورت، مرحله تدارک به يک مرحله طولانی مبدل نخواهد شد.  يقينا تمام سرنوشت آينده حزب ما و تمام سرنوشت آينده جنگ مقاومت ملی مردمي و انقلابی ، مشروط به پيشبرد اصولي، موفقانه و هرچه سريعتر اين وظايف است.  ما بايد هوشيار باشيم که تحت عنوان اجرای اصولی وظايف تدارکي، برپائی جنگ برای يک دوره طولانی به عقب نيفتد . .                              
وظيفه  و شعار مرکزی  حزب ،  بر پائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی به مثابه شکل مشخص کنونی جنگ خلق در افغانستان است و تمام وظايف و شعار های مبارزاتی ديگر حزب  بايد در خدمت تحقق عملی و پيشبرد اين شعار و وظيفه مرکزی قرار بگيرد.  تحقق عملی اين وظيفه و شعار يک مسئوليت اضطراری است.   بايد بيرق جنگ مقاومت ملی مردمی  و انقلابی يعنی جنگ مقاومت تحت رهبری مائوئيست ها در افغانستان هر چه زود تر به اهتزاز در آيد .  اين  اضطرار نه تنها بخاطر ضرورت جنبش کمونيستی افغانستان و ضرورت مردم و ضرورت توده های کارگر و دهقان در افغانستان، بلکه از لحاظ مسائل جنبش بين المللی کمونيستی نيز مطرح است.   در اوضاع کنونی جهان، کارزارتجاوزکارانه و اشغالگرانه امپرياليست های امريکائی و مقابله و مقاومت عليه  آن،  لب و لباب تضاد عمده کنونی جهان يعنی تضاد ميان امپرياليست ها از يکطرف و خلق ها و ملل تحت ستم از طرف ديگر را در خود فشرده کرده است.  افغانستان يکی از مراکز گرد باد های اين توفان جهانی است.  عقبماندگی در اين عرصه نبرد و بر افراشته نبودن درفش مستقل جنگی کمونيست ها  يعنی درفش جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی درينجا علامت ضعف کل جنبش بين المللی کمونيستی و به معنی مشخص کلمه ضعف جنبش انقلابی انترناسيوناليستی است.  ما در اينجا نسبت به مرکز ديگر گرد باد های اين توفان يعنی عراق يک امتياز داريم. 

امتياز ما در اينجا اين است که حزب کمونيست (مائوئيست ) داريم.  بايد اين حزب را به نيروی قادر به برپائی و رهبری جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده مبدل نمائيم ،  به قسمی که جنگ مقاومت بتواند در مسير پيروزی انقلاب دموکراتيک نوين به پيش رود و زمينه سازانقلاب سوسياليستی آينده در افغانستان گردد.


چند گزارش از
جریان انتخابات پارلمانی رژیم پوشالی

 

درینجا گزارشات ارسالی گزارشگران شعله جاوید از کابل و سه ولایت دیگر کشور به عنوان مشت نمونه خروار درج می گردد . با مطالعه آنها می توان تصویر روشنی از کل پروسه انتخابات پارلمانی و شوراهای ولایتی رژیم دست نشانده بدست آورد .

گزارش از کابل

شهر کابل صحنه مبارزات انتخاباتی کسانی بود که در جریان جنگ های خونین و خانمان بر انداز ارتجاعی داخلی سال های دهه هفتاد این شهر را به ویرانه مبدل کرده و اهالی آنرا لیل و نهاری نشان داده بودند که در تاریخ کهنسال این شهر کمتر مثل و مانندش را می توان یافت . درست است که کسان زیادی خود را کاندید نموده بودند و در و دیوار شهر پر از عکس های گوناگون و پوستر های مختلف النوع بود . اما صحنه آرایان اصلی این نمایش کسانی مثل محمد محقق ، محمد یونس قانونی ، سید مصطفی کاظمی ، عبدالرسول سیاف و همقماشان دیگر شان بودند .
احمد شاه مسعود و عبدالعلی مزاری از جمله معدوم شدگان اند ( ! )  گلبدین حکمتیار در بیرون از میدان بازی کنونی قرار دارد ( ؟ )  برهان الدین ربانی به بدخشان رفته تا با جمع آوری آراء قومی به پارلمان راه یابد ( ! )  عبدالکریم خلیلی معاونیت دوم ریاست جمهوری رژیم را نسبت به وکالت در پارلمان برای قدرت خودش و حفظ کار وبار حاجی نبی برادرش مفید تر یافته است ( ! )  محمد قسیم فهیم وزیر دفاع قبلی رژیم رتبه اعزازی مارشالی فتح کابل را که بعد از رتبه  " مارشال شاه ولی خان غازی فاتح کابل " دومین منصب اعزازی مارشالی در افغانستان است " امانت بزرگ " مردم میداند و برای حفاظت از بلند منزل ها و تجارت خانه هایش کافی و وافی می شمارد ( ! ! ) و باالاخره عبدالرشید دوستم رتبه ستر جنرالی  و منصب ستر دریستیز ( فرمانده عمومی ) قوای مسلح جمهوری اسلامی افغانستان را در اختیار دارد و همین رتبه و منصب برای حفظ اقتدارش در سه ولایت جوزجان ، سر پل و فاریاب کافی است ( ! ! )  " انصاف " تقاضا نمی کرد که چهره های دیگری از جنایتکاران جنگی سال های دهه هفتاد در کابل مثل عبدالرسول سیاف ، محمد یونس قانونی و سید مصطفی کاظمی در بیرون در دائره قدرت پوشالی باقی بمانند . برای آنها چوکی های پارلمان اختصاص داده شد . البته محمد محقق شخصا و بصورت مستقیم در جنگ های دهه هفتاد کابل سهم نداشت .  ولی او مزاری  و  همشهری "
بابه " است و ادعای جانشینی اش را دارد . حزب او " افتخار " شرکت در آن جنگ ها را داشت و خودش نیز به عنوان یکی از رهبران حزب باید به نحوی در فرماندهی جنگ های مذکور سهم داشته بوده باشد . از همه مهم تر اینکه عین " خدمات مزاری " در کابل را او در مزار " با کمال صداقت " انجام داد .  بناءً باید از امتیازات مربوطه برخوردار گردد و در پهلوی سیاف و یونس قانونی و مصطفی کاظمی و همچنان ربانی در پارلمان بنشیند و همه با هم و یکجا با نمایندگان دوستم و خود دوستم به ریش هزاره ها و پشتون ها و تاجک ها و ازبک ها و سائر مردمان افغانستان بخندند و احمد شاه مسعود را بنام قهرمان ملی افغانستان و عبدالعلی مزاری را به عنوان بابه هزاره به خورد مردم بدهند .
درین میان صرفا رمضان بشر دوست وزیر پلان قبلی رژیم به عنوان یک " غیر جنگ سالار " جائی برای خودش در میان کاندیدا های ردیف اول کابل باز نمود . عامل اصلی این وضعیت ، مخالفت خوانی های  " بشر دوست " علیه کرزی ، فساد اداری  و  موسسات  غیر  دولتی   ( N G O s )    و از آن مهم تر پیوندش با یکی از جناح های حاکمه امپریالیزم فرانسه است که باید برای نمایندگی از منافع " دوستان " فرانسوی جا و موقعیتی در حاکمیت پوشالی داشته باشد .
کمپاین انتخاباتی شدیدی در کابل جریان یافت که در مقایسه با آن ، کمپاینی که رژِیم کودتای هفت ثور برای بالا نمودن بیرق " جمهوری دموکراتیک افغانستان " در سال 1357 براه انداخته بود رنگ باخت ( ! )  گفته می شد که در آن کمپاین چند هزار پرچم دولتی و حزبی ، پوستر ها و پلاکارت های تبلیغاتی و عکس نور محمد تره کی  سرک ها و در و دیوار شهر را " مزین " کرده بود . مزدوران سوسیال امپریالیزم شوروی در آن وقت ادعا کردند که بعد از بر افراشته شدن درفش کاوه آهنگر در آریانای باستان ، بیرق آنها دومین بیرق مردمی است که در این سر زمین بر افراشته می شود . ماهیت و " برکات " آن بیرق را همه دیدیم و از " مزایا " اش بقدرکافی برخوردار شدیم . اگر آنها خود به تنهائی نمی توانستند ما را ازین برکات و مزایا کافی بهره مند سازند ، ارباب سوسیال امپریالیستی شان با اعزام " قوای دوست " به سر زمین " کاوه آهنگر"  به نحو عمیق تر و وسیع تر ما را بهره مند ساخت ( ! ! ) 
" برکات " و " مزایای " کمپاین کنونی پیشاپیش معلوم و آشکار است ؛ کشور اشغال شده ، رژِیم دست نشانده ، ارتجاعی ، دزد ، قاچاقبر و سراپا فساد با بیکاری و فقر و تهیدستی هر دم فزاینده مردم . گفته می شود که در کمپاین انتخاباتی کنونی یعنی در تبلیغات برای دموکراسی نمایشی در " جمهوری اسلامی افغانستان " ، در و دیوار شهر کابل را بیشتر از ده میلیون عکس و پوستر تبلیغاتی پوشاند . در روز انتخابات و روز های قبل از آن پلو خوری های بیشماری براه افتاد . مساجد و تکیه خانه ها نیز از " فیوضات " دموکراسی اسلامی ( ! ) بی بهره نماندند . گفته می شود که سید مصطفی کاظمی در جریان کمپاین تبلیغاتی انتخاباتی اش میلیون ها افغانی به مساجد و تکیه خانه های شیعیان شهرکابل کمک نموده است . در مورد محمد محقق گفته می شود که آنچنان " بی تول " پول مصرف کرده  که نه تنها تمام نقدینه هایش را به مصرف رسانده است بلکه بیشتر از موهای سرش قرضدار نیز شده است .  معلوم نیست که آیا " ایشان " از اشرف رمضان ترور شده در مزار نیز قرضدار بوده اند یا خیر ؟  گفته می شود که محمد محقق آنچنان به پریشانی حواس مبتلا شده است که افراد بار بار از وی پول طلب می کنند و وی پرداخت می نماید و مدام فراموش می کند که به چه کسی پول داده است و به چه کسی نداده است . البته این پریشانی حواس ، موقتی و گذرا خواهد بود ، چون   بخوبی میداند بعد ها چگونه این پول های مصرف شده را دوباره نقد کند .
بیرو بار محمد محقق و سید مصطفی کاظمی در دشت برچی و ده قابل و قلعه شهاده و کارته سخی و غیره مناطق هزاره نشین و شیعه نشین شهر کابل بود . بیرو بار سیاف در شاه شهید و کارته نو و پغمان و ده سبز و خورد کابل و سائر مناطق پشتون نشین شهر و ولایت کابل و بیرو بار یونس قانونی نیز در خیر خانه و شمالی یعنی مناطق تاجک نشین شهر و ولایت . در واقع همین صفبندی ارتجاعی ملیتی و مذهبی ، محرک اصلی کمپاین تبلیغات انتخاباتی این افراد بود . حتی در میان هزاره ها و شیعیان نیز صفبندی میان محقق و کاظمی عمدتا بر مبنای تفکیک قومی میان هزاره ها و سید ها شکل گرفته بود . در واقع همین محرکات  بود که در پهلوی زورگوئی ها ، پلو بادک ها ، خرید افراد و خرید مساجد و تکیه خانه ها توانست تعدادی را به سوی صندوق های رای گیری بکشاند . در پغمان نه تنها پول های فراوان سیاف در مهمانی ها و برای خرید افراد مثل ریگ باد می شد ، بلکه مساجد نیز در جریان کمپاین تبلیغاتی شان بی بهره نماندند . صد ها پاچه بر زده جهادی بسیج شده بودند که از راه تشویق و در واقع از راه تخویف و تهدید مردم را وادار به رای دهی برای " استاد " نمایند . گفته می شود که در روز انتخابات در پغمان ، همین افراد بالای صندوق های رای  استاده بودند تا مطمئن شوند که افراد شرکت کننده در انتخابات حتما برای سیاف رای می دهند .
علیرغم تمامی مسائل بر شمرده فوق ، میزان شرکت شهریان کابل در انتخابات آنچنان اندک بود که خود مقامات رژیم دست نشانده و بطورمشخص کمسیون نظارت بر انتخابات آنرا یک افتضاح خواندند . آنها بعد از انتخابات اعلام کردند که صرفا سی و شش فیصد اهالی شهر کابل ، در این انتخابات سهم گرفته اند . اما واقعیت این انتخابات بصورت روشن و واضح نشان می دهد که این رقم نیز مبالغه ای بیش نیست . نفوس شهر کابل را چهار میلیون تخمین می زنند . ازین قرار باید دو میلیون نفر رای دهنده در این شهر وجود داشته باشد . سی و شش فیصد این تعداد بیشتر از هفتصد هزار نفر می شود و رای این تعداد برای پر کردن تقریبا یک هزار صندوق رایگیری کافی است . در چنین صورتی باید تمامی مراکز رای گیری پر جمع و جوش و با رونق می بود . اما چنین نبود . ساعت شش صبح وقت رسمی شروع انتخابات بود . حتی تا دو ساعت بعد به تعداد زیادی از مراکز انتخاباتی اصلا رای دهنده ای مراجعه نکرد و تعدادی از مراکز هم با تاخیر یکساعته یا دو ساعته بکار شروع نمود . تازه بعد از ساعت هشت صبح بود که رای دهندگان به مراکز رای دهی مراجعه کردند . اما به جرئت می توان گفت که در کمتر مرکزی صف های طولانی رای دهندگان به مشاهده رسید . کار کنان انتخابات انتظار داشتند که بعد از ظهر تعداد رای دهندگان زیاد شود ، اما بعد از ظهر نیز صحنه بی رونق باقی ماند . در واقع از ساعت چهار عصر به بعد در هیچ یک از مراکز انتخاباتی رای دهنده ای مراجعه نکرد . در سراسر شهر چهار میلیونی کابل هیچ مرکز انتخاباتی ای در موقعیتی قرار نگرفت که برای تمدید مدت رای دهی به وقت اضافی ضرورت داشته باشد .
شرکت زنان در انتخابات آنچنان اندک بود که در یک تعداد از مراکز رای دهی اصلا هیچ زنی برای رای دادن مراجعه نکرد . محیط پوهنتون کابل در تمام مدتی که کمپاین تبلیغات انتخاباتی جریان داشت ، کرخت و بی تفاوت بود ، یعنی پوهنتونیان در اکثریت قریب به اتفاق علاقه ای به شرکت در این بازی نمایشی نداشتند . در روز انتخابات نیز  حالت سکوت و بی تفاوتی پوهنتون تقریبا کامل بود . در مناطق پشتون نشین شهر و ولسوالی های کابل میزان شرکت اهالی در انتخابات بسیار کمتر از بقیه جاهای شهر و ولایت بود . خلاصه همانقدر بیرو بار بی مزه هم که موجود بود به طرفداران محقق و قانونی و کاظمی و سیاف تعلق داشت . می توان پیش بینی کرد که مجموع آراء این کاندیداها به زحمت خواهد توانست از مرز هفتاد و پنج هزار عبور نماید . شاید رمضان بشر دوست و سائر کاندیداهائی که باید موفق شوند ، بتوانند مجموعا پنجاه هزار رای بدست آورند . مجموع این تعداد یکصد و بیست و پنج هزار رای خواهد شد . آراء بدست آمده توسط کاندیداهای ناکام را مجموعا می توان تا حد اکثر دو برابر این تعداد یعنی دو صد و پنجاه هزار رای محاسبه کرد و نه ششصد و بیست و پنج هزار رای  .
به هر حال میزان تقلب در جریان انتخابات بسیار زیاد بود . بخصوص گفته می شود که در ولسوالی پغمان تقلبات وسیعی به نفع سیاف به عمل آمده است . پاک شدن رنگ مورد استفاده برای نشانی کردن انگشت رای دهندگان نیز همانند انتخابات پارلمانی در بعضی مراکز مشاهده گردیده است . تقلبات عموما از طرف کارکنان انتخابات و به طرف مختلف به عمل آمده است .
به نظر من در این انتخابات ، سه صد هزار نفر تا چهار صد هزار نفر از اهالی شهر کابل سهم گرفتند که از لحاظ فیصدی پانزده تا بیست فیصد تمام افراد دارای حق رای در این شهر را در بر می گیرد . 
البته تمام این محاسبات تقریبی و تخمینی است . ولی امر مسلم این است که اکثریت بسیار قاطع شهریان کابل و همچنان اهالی ولسوالی های ولایت کابل ، به انتخابات پارلمانی و شوراهای ولایتی رژِیم دست نشانده ، نه گفتند و در آن شرکت نکردند . می گویند مرکز یک کشور آئینه تمام نمای کل کشور است . شهر و ولایتی که به مرکز ثقل تبلیغات انتخاباتی رژِیم دست نشانده مبدل گردیده بود ، اینچنین به این بازی فریبنده امپریالیستی – ارتجاعی نه گفت ؛ یقینا سائر نقاط کشور باید نه و نه های بزرگتری گفته باشند .

گزارش از هرات
ما از ساعت شروع انتخابات به داخل مردمي كه قرار بود راي خود را به اصطلاح به صندوق ها بريزند رفتيم وبه  چند حوزه مهم انتخاباتي  كه از حوزه هاي بزرگ محسوب مي شد سرزديم . اما تنها چيزي كه ديده مي شد سرك هاي خلوت شهر و عدم استقبال مردم ازين انتخابات بود .  در ابتدا فكر كرديم كه چون صبح زود است شايد مردم در خواب باشند ، اما هر چه زمان سپري ميشد با شركت حداقل و خيلي كم مردم روبرو مي شديم . براي روشن شدن اوضاع انتخابات بهتر بود از مردمي كه در اين انتخابات شركت كرده و یا مي خواستند تازه شركت كنند و همچنان کسانی که شرکت نکرده بودند ، سوالاتي پرسان شود . ما هم همين كار را انجام داديم تا ببينيم كه مردم تا چه سرحد به اين انتخابات علاقه مند هستند وعلل حضور و یا عدم حضور آنها دراين انتخابات چه چیزهائی اند .             
حدود ساعت هفت صبح در كنار ليسه انقلاب شهر هرات چهار نفر جوانی را ديديم كه  در حال  صحبت بودند  و  انگار منتظر كسي نشسته بودند ، به آنها كه رسيديم پرسان كرديم كه : " مي بخشيد ، شما راي داده ايد ؟ "

یکی از آنها گفت : " نه ، ما هم منتظر یکی از رفقای خود هستیم که برای ما وعده داده تا به دم مکتب منتظرش باشیم تا بیاید ، زیرا یکی از اقوامش کاندید است و از ما خواسته تا به او رای بدهیم . اگر چه خود ما که نمی خواستیم ولی اوما را وادار کرد و چون رفیق ما بود و نخواستیم ناراحتش کنیم اینجا آمدیم . "
از کنار آنها گذشتیم و وارد مکتب شدیم . سالون درازی که به چشم می خورد مربوط به لیسه انقلاب بود . داخل سالون چند نفری منتظر نشسته بودند . کمی که پیش رفتیم زنی از ما پرسید : " برای رای دهی آمده اید ؟ بفرمائید . "  گفتيم :" خير !! " و به داخل سالن شروع به قدم زدن نموديم ، صداي همان زن به گوش ما رسيد كه براي يكي از همكارانش كه مردي تقريبا پنجاه ساله به نظر مي رسيد گفت :" مثل اينكه ما و شما دكان داشته باشيم و بايد منتظر مشتري بنشينيم، من فكر می كنم مردم شركت نكنند !" مرد در جواب گفت :" اصلا مشكل بر سر مدير مكتب است ، چون ديروز برايش گفتم كه شاگردان مكتب را رخصت ندهيد تا حداقل موجوديت آنها نشان دهد كه انتخابات است !" و بعد خنده مرموزي كرد و ما هم از سالن بيرون شديم .
به حوزه ديگري رفتيم . ليسه صيفي یک حوزه ديگر انتخابات نمايشي بود . در آنجا نيز با حداقل مردم برخورد كرديم .  داخل مكتب حدود هيجده نفر ايستاده بودند و براي راي دهي آمده بودند .  ساعت حدود نه صبح بود . بسيار تعجب آور بود زيرا تفاوت زیادی ميان اين انتخابات و انتخابات به اصطلاح رياست جمهوري ديده مي شد و به خوبي نشان مي داد كه مردم دراين انتخابات خیلی کم شركت كرده اند و اکثریت قاطع واقعا آنرا تحريم كرده اند .  براي آنكه بيشتر معلومات بگيريم ، بعد از اينكه عساكر ما را تلاشي كرد داخل مكتب شديم و از چند نفر جوان  كه داخل مکتب بودند سوالاتي نموديم : از يكي پرسيدم : " ببخشيد ، شما به كي راي داديد؟" با خنده مرموزي گفت :" اي لالا ، دل ما به عساكري سوخت كه بيكار ايستاده بودند و براي اينكه برايشان مشغوليتي پيدا شود آمديم تا حداقل ما را تلاشي كنند ، ديگر كاري كه نداشتيم !"  گفتم :" اينكه درست ، اما ديدم پنجه شما رنگ كرده است براي همين پرسيدم !" گفت :" خوب اين هم مسخره بازي هاي دولت است ، چون ما خواستيم تا به فوزيه گيلاني راي دهيم . اما کسی براي ما عكس ديگري را نشان داد و ما را وادار كرد كه به او راي بدهيم . ما هم همين كار را كرديم ."  كمي پيش رفتيم و به شخصی كه تازه به طرف ما مي آمد رسيديم . از او نيز همين سوال را كرديم .  گفت :" به هيچ كس !" و بعد پنجه هايش را جهت تثبيت حرفش به ما نشان داد و ادامه داد كه :" من كه به كسي راي ندادم ، فكر كنم شما هم راي ندهيد بهتر خواهد بود ، اما باز هم اختيارتان !" بسيار جالب بود ، با عجله پرسيدم :" چرا !" گفت :" اين يك امانت است ، نبايد به آن خيانت كرد !!" همچنان به كار خود در داخل سرك ها ادامه داديم و به عين ترتيب به حوزه هاي متفاوتي سر زديم . اما هر چه ميديديم عدم استقبال مردم بود و تعداد كمي از مردم به حوزه ها ديده مي شدند . به ليسه گوهر شاد که رسیدیم زیاد ترین مردم را دیدیم که به داخل مکتب می روند . تعداد تمام شرکت کننده ها در این مکتب به بیست و هشت نفر می رسید . همچنان به کار خود ادامه دادیم و با افراد زیادی در تماس شدیم . هر کدام حرفی می زد و هر کدام چیزی می گفت .
در یکی از حوزه های دیگر زنی را دیدم که بسیار نگران بود . زمانی که از او سوال کردم : خانم چرا اینقدر پریشان اید ؟ در جواب گفت : " برایم می گویند ، کارت تو ناچل شده ، نمیدانم که چه کنم ؟ "  بیچاره فکر میکرد که حتما جرمی را مرتکب شده است و سراسیمه به نظر می رسید . زنی رای نمیداد و می گفت : " در انتخابات ریاست جمهوری به کرزی رای دادم ، او برای ما چه کرد که اینها بکنند ؟ "  تعدادی شکایت داشتند که رنگ انگشت شان توسط پطرول پاک شده است .
سلطان احمد بهین سخنگوی ستاد انتخابات افغانستان ، خبر پاک شدن رنگ را تائید کرد اما گفت که این مشکل فقط در چند حوزه در فاریاب به وجود امده که به گفته او ، بلا فاصله حل شده است . آقای بهین همچنان از طریق بی بی سی گفت که مشکل به وجود امده ، ناشی از عدم آگاهی کارکنان انتخابات در مورد نحوه استفاده از رنگ بوده است . که این هم دروغی بیش نیست . جناب بهین در سابق یک " خلقی " قسم خورده طرفدار حفیظ الله امین بود . او در دروغ گوئی سابقه طولانی دارد . اما دروغ وشيادي از طريق رسانه هاي خبري طرفدار دولت و تلويزيون هرات به اوج خود رسيد ، در تصوير تلويزيون محلي هرات  مراكز راي دهي خلوت به نظر ميرسيد ، اما خبر نگاران با انتهاي ديده درايي ميگفتند:" بينندگان عزيز تلويزيون ، طوريكه شاهد صحنه هستيد استقبال پرشور ملت شهيد پرور هرات باستان از انتخابات پارلماني وشوراي ولايتي در سراسر هرات از صبح زود شروع شده است . "  اما پشت سرش به كلي خلوت بود و به خوبي نشان ميداد كه تا چه اندازه دروغ و شيادي را به اوجش رسانده اند ! اینگونه خبرنگاران افرادی را پيدا مي كردند كه راي داده بودند وبا او مصاحبه انجام ميدادند . اما قبل از اينكه این افراد حرفي به ميان بياورند ، خبرنگاران به او خط مي دادند و مثلا مي گفتند :" سلام ، كاكا جان چرا اينطور خوشحال به نظر مي رسيد؟" ويا مي گفت :" همشيره با خوشحالي راي داده ايد مگر نه ؟" و امثالهم ! كه ديده درايي و گستاخي کم نظیر‌آنها را نشان ميداد .
رژیم دست نشانده ارتجاعی ازطريق برگزاري انتخابات اين توهم را در ميا ن توده هاي مردم مي آفريند كه گويا مردم در امور دولتي دخالت دارند و بر برنامه ها و عملكرد دولت تاثير ميگذارند. حفظ اين توهمات براي آنها  بسيار مهم است . در واقع رژيم از اين طريق افق وانتظارات مردم را به چارچوبه نظام مي دوزد .  پس اين وظيفه تمام دموکرات ها و كمونيست هاي راستين است كه مردم را آگاهي دهند كه انتخابات درشرایط فعلی يعني چه واين نمايشات مسخره انتخاباتی براي چيست .
خیلی روشن و واضح است كه هدف عمده اين انتخابات ، گرفتن سند رسمي  در مورد تثبيت  پايگاه هاي دايمي آمريكا از پارلمان آینده رژیم است . در مورد این موضوع باید وسیعا افشاگری به عمل آید .

                                                   
گزارش از ولایت بلخ

انتخابات پارلمانی و شورا های ولایتی در ولایت بلخ و ولایت های همجوار آن ، همانند سائر نقاط کشور ، با عدم استقبال گرم مردم روبرو شد . بصورت تخمینی می توان گفت که تعداد مجموعی افراد شرکت کننده در رای دهی برای این انتخابات از نصف تعداد شرکت کنندگان در رای دهی برای انتخابات ریاست جمهوری رژیم تجاوز نمی کرد .
این انتخابات در ولایت بلخ و ولایات همجوار آن در سمت شمال ، در حقیقت میدان رقابتی بود میان جنگ سالاران مربوط به جمعیت اسلامی ربانی ، جنبش ملی اسلامی دوستم و حزب وحدت اسلامی محمد محقق . این رقابت را شدیدا رنگ ملیتی داده بودند ، به قسمی که تمام رای دهندگان تاجیک به کاندیداهای جمعیت اسلامی ، تمام رای دهندگان ازبک و ترکمن به کاندیدا های جنبش ملی اسلامی و تمام رای دهندگان هزاره به کاندیدا های حزب وحدت اسلامی رای دادند . به صراحت می توان گفت که حتی در یک مورد نیز این قاعده نقض نگردید . میزان شرکت پشتون های منطقه در این انتخابات نیز ، همانند انتخابات ریاست جمهوری رژیم ، کمتر از سائرین بود . معهذا آنها نیز موقعیکه در رای دهی شرکت کردند ، صرفا به کاندیداهائی رای دادند که قبلا مربوط به حزب اسلامی گلبدین و یا طالبان بودند .
علاوه از تحریکات ارتجاعی ملیتی ، که قانونا بنا به مندرجات قانون اساسی رژیم دست نشانده ممنوع و غیر قانونی است ، خرید آراء با پول و مهمانی های مکلف نیز برای جلب آراء توسط جنگ سالاران عام بود . در مواردی که این شیوه ها کار کرد نداشت از زور و تهدید نیز استفاده می شد . استفاده از زور برای تضعیف کاندیداهای رقیب نیز متداول بود ، بخصوص کاندیداهائی که به هیچ یک از دار و دسته های جنگ سالار ارتباط نداشت . این کاندیدا ها نه تنها در جریان انتخابات و قبل از آن مورد تهدید و ارعاب قرار می گرفتند ، بلکه بعد از انتخابات و موقعی که در جریان شمارش آراء دست به اعتراض می زدند ، نیز مورد تهدید و توهین واقع می شدند . درین جریان حتی یکی از کاندیداهای برنده در ولایت بلخ که قبلا مربوط به حزب وحدت اسلامی محمد محقق بود ، جانش را از دست داد .
این شخص اشرف رمضان نام داشت . بعد از شمارش اولیه آراء در ولایت بلخ معلوم گردید که این شخص سومین فرد در تمام ولایت است که بیشترین آراء را بدست آورده است . او بعد از معلوم شدن این موضوع بصورت مرموزی به قتل رسید ، به قسمی که بصورت قطع نمی توان گفت که او از طرف کدام جناح به قتل رسیده است .
اشرف رمضان قبل از سرنگونی رژیم نجیب ، یک تاجر معمولی در شهر مزار بود .  زمانی که بعد از وقوع فاجعه هشت ثور 1371 شهر مزار به مرکز قدرت جنبش ملی اسلامی و همچنان مرکز قدرت حزب وحدت اسلامی در سمت شمال مبدل گردید رابطه اش را با حزب وحدت اسلامی و شخص محقق تحکیم نمود . در این موقع روابط حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی بسیار دوستانه و نزدیک بود و لذا اشرف رمضان با جنبش ملی اسلامی نیز روابط دوستانه ای برقرار نمود . او با استفاده از این روابط امتیاز قرار داد های اقتصادی کلانی را برای تامین احتیاجات قطعات نظامی حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی بدست آورد و به سرعت به یک سرمایه دار بزرگ مزار مبدل شد . او قادر شد تملک قطعات زیادی از زمین های ساختمانی در شهر مزار را قسما از راه خرید و قسما از راه تصرف زمین های  دولتی  بدست  آورد و ساختمان های زیادی در این شهر بسازد .
روابط میان حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی در سال 1376 برسر کنترل بندر حیرتان خراب شد و با هم درگیر شدند که بعدا دامنه درگیری ها تا شهر مزار نیز رسید . اشرف رمضان در این درگیری ها شامل شد و به حمایت از حزب وحدت اسلامی علیه نیروهای دوستم جنگید .
این شخص یکی از طرفداران پر و پاقرض محمد محقق بود . وقتی که محمد محقق از وزارت پلان بر طرف شد او یک مظاهره نسبتا وسیع را به طرفداری از محقق ترتیب داد .  وقتی که محقق بعد از برطرفی از وزارت به مزارسفر کرد ، اشرف رمضان جمعیت بزرگی را برای مشایعت از وی جمع نمود . او در لویه جرگه اضطراری و همچنان لویه جرگه قانون اساسی به عنوان یکی از نمایندگان حزب وحدت اسلامی شرکت داشت و در انتخابات ریاست جمهوری نیز فعالانه برای محمد محقق کار نمود . اما در انتخابات پارلمانی وضع طور دیگری گردید .  محمد محقق برای کاندید شدن در انتخابات پارلمانی دو تن از قومندان هایش را در نظر گرفته بود و از آنها حمایت می نمود و نمی خواست که اشرف رمضان خود را کاندید نماید . ولی او حاضر نشد از کاندید شدنش صرفنظر نماید . نمی توان بطور قطع گفت که اشرف رمضان واقعا به عنوان یک کاندید مستقل در انتخابات پارلمانی سهم گرفت و یا اینکه جناح بدل کرده و به جناح خاص کرزی پیوسته بود . در هر حال او در جریان انتخابات پارلمانی حمایت حزب وحدت اسلامی را از دست داده بود .
اشرف رمضان در جریان تبلیغات انتخاباتی با جنرال عطا والی ولایت بلخ درگیری های لفظی پیدا نمود . والی بلخ ادعا داشت که ساختمان های غول پیکر متعلق به اشرف رمضان روی زمین های دولتی غضب شده ساخته شده اند و او این ساختمان ها را تخریب می نماید و زمین های دولتی را از چنگ غاصب بیرون می کشد . اما اشرف رمضان این ادعا ها را رد می کرد و می گفت که والی بخاطر بد نام کردن او در جریان تبلیغات انتخاباتی این مسائل را به میان کشیده است . کار این دعوا و جنجال حتی به تلویزیون بلخ نیز کشید .
فرد نا معلومی به نمایندگی از طالبان مسئولیت قتل اشرف رمضان را بر عهده گرفته است . اما حزب وحدت اسلامی محقق مسئولیت این قتل را بالای والی ولایت انداخته است . طرفداران این حزب در شهر مزار ، هرات و کابل دست به مظاهره زده و خواهان دستگیری و محاکمه قاتل و یا قاتلان اشرف رمضان گردیده اند . باالمقابل والی ولایت بلخ صریحا ادعا کرده است که اشرف رمضان توسط طرفداران محمد محقق به قتل رسیده است .
واقعا معلوم نیست که چه کسانی اشرف رمضان را به قتل رسانده اند ؟ طرفدارن جنرال عطا ؟ طرفداران محمد محقق ؟ طرفداران دوستم و یا طالبان ؟ گمان نمی رود که دوسیه قتل اشرف رمضان پیگیری گردد ، همانطوری که دوسیه های قتل افراد مهم تر و بزرگ تر از او ، مثل داکتر عبد الرحمان ، حاجی قدیر ، جمعه محمد محمدی و غیره را پیگیری نکردند .
در عقب اینگونه قتل ها دسایس و عوامل ارتجاعی زیاده نهفته است که اگر بر ملا گردند برای تمامی مرتجعین زیان بار خواهد بود .    

گزارش از غزنی

بند سلطان غزنی در نهم حمل امسال منهدم شد . سیلاب ناشی از این انهدام ، تلفات و خسارات وسیعی در خواجه میری ، شهر غزنی و ولسوالی اندر ببار آورد . کاملا واضح و روشن بود که مسئولیت این تلفات و صدمات بر عهده مقامات ولایتی رژیم دست نشانده و بخصوص والی آن وقت این ولایت بود . اگر آنها درین مورد غفلت و بی مسئولیتی جنایتکارانه به عمل نمی آوردند ، بند سلطان اصلا منهدم نمی شد . امروز که بیست و هفتم سنبله و روز انتخابات پارلمانی و شوراهای ولایتی رژیم پوشالی است ، مدت بیشتر از پنج و نیم ماه از آن حادثه ساخته دست حکومت می گذرد . اما تا هنوز کار ترمیم و باز سازی بند سلطان رویدست گرفته نشده است . علاوتا در جریان جبران خساره اهالی ، تبعیضات شدیدی به عمل آمد . خساره ها بیشتر در خواجه میری و شهر غزنی بار آمده بود ، اما حکومت بیشترین کمک ها را به ولسوالی اندر انتقال داد . این کار باعث نارضایتی شدید غیر پشتون ها در این ولایت گردید ولی باعث خوشنودی پشتون های ولایت نیز نشد . این موضوع را می توان یکی از عوامل موثر سردی انتخابات در شهر و ولایت غزنی به حساب آورد .
در ولایت غزنی پشتون ها ، هزاره ها و تاجک ها زندگی می کنند . یک اقلیت کوچک سیک و هندو نیز تا حال در داخل شهر غزنی باقی مانده است . چه در جریان کمپاین تبلیغاتی انتخابات و چه در روز انتخابات ، همه کاندیداها و افراد رای دهنده بر اساس همین تقسیم بندی ملیتی و مذهبی از هم سوا شده بودند . تنها در یک مورد ، استثنائی به وجود آمد .  قاری بابا والی ولایت غزنی در زمان حکومت ربانی ، قبل از برگزاری انتخابات ، بصورت فرمایشی به یکی از کاندیداهای هزاره ( جنرال قاسمی ) وعده داد که یکهزار و پنجصد رای از ولسوالی اندر به او تعلق خواهد گرفت . دیده شود که این وعده واقعا عملی می شود یا نه ؟  به احتمال زیاد قاری بابا دوباره هوای ولایت در سر دارد و می خواهد در جریان تغییرات بعد از انتخابات در حکومت به این آرزویش برسد . او بدین وسیله خواسته است پیش از پیش پایه حمایتی در میان هزاره ها نیز برایش بوجود بیاورد .
اقلیت سیک و هندوی شهر صرفا در حدود دو صد فامیل را در بر می گیرد . آنها در موقعیتی نبودند که مستقلا در انتخابات سهم بگیرند . حضور آنها در جریان کمپاین تبلیغاتی انتخابات و همچنان در روز انتخابات اصلا مشهود نبود . زنان شان مطلقا درانتخابات سهم نگرفتند .
یک مسئله جالب در انتخابات ولایت غزنی این بود که اغلب کاندیداهای هزارگی را ملا های وابسته به جمهوری اسلامی  ایران  تشکیل  می  داد   ، ولی اکثریت کاندیداهای مناطق پشتون نشین را خوانین و متنفذین قومی .  در واقع جمهوری اسلامی ایران ملا های وابسته به خودش را در این انتخابات وسیعا بسیج کرده بود . اما ملا ها و طلاب دینی مناطق پشتون نشین خواهی نخواهی از طالبان حساب می برند و به همین جهت اصلا در انتخابات سهم نگرفتند .
در جریان کمپاین تبلیغات انتخاباتی ملا های وابسته به جمهوری اسلامی ایران علیه چند چهره معدود از " روشنفکران " هزارگی که از جمله کاندیداها بودند ، اعلامیه هائی صادر کرده و آنها را تکفیر نمودند که این حرکت شان موثریتی در میان مردم نداشت . تا جائیکه بررسی افکار عامه این ولایت نشان می دهد به نظر نمی رسد که " آخوند های قمی " چانس موفقیت چندانی داشته باشند . مقامات رژیم نیز مایل نیستند که اینها به تعداد زیاد به پارلمان راه یابند .
" اخبار سر چوک " حاکی است که رقبای اصلی در انتخابات برای ولسی جرگه در این ولایت جنرال علی اکبر قاسمی از میان هزاره ها و محمد حسام الدین گیلانی از میان پشتون ها است . نفوذ جنرال قاسمی بیشتر در میان هزاره های ولسوالی ناهور است و نفوذ گیلانی نیز در میان مریدانش در مناطق پشتون نشین که بخش بسیار مهمی از آنها کوچی ها هستند که تعداد زیادی از آنها با هزاره های ناهور بر سر چراگاه دعوا و جنجال دارند . دعوا و جنجال بر سر چراگاه های ناهور مهم ترین منازعه فعلی میان پشتون ها و هزاره ها در ولایت غزنی است . چراگاه های ناهور که در سال های سابق دولتی بود بسیار وسیع است . در آن زمان گله های اسپ های دولتی که با آنها " کمند " می گفتند در فصول گرم سال برای چند ماه به این چراگاه آورده می شدند . پس از آنکه وسائل حمل و نقل اردو و پولیس دولتی کم و بیش مدرن شد و استفاده از اسپ منسوخ گردید ، کمند ها از بین رفتند . فکر می کنم در اواخر سال های 30 یعنی زمان صدارت داود خان بود که با از بین رفتن " کمند " دولت این چراگاه را به کوچی ها سپرد . باشندگان منطقه به این کار اعتراض کردند اما نتیجه ای نگرفتند . دعوای فعلی از همان وقت تا حال به اشکال مختلف جریان داشته است .
با بر قراری حکومت جهادی ها در کابل ، برای باشندگان منطقه این زمینه فراهم شد که قهرا از ورود کوچی ها به چراگاه جلوگیری نمایند . در این زمان کوچی های رانده شده از چراگاه تماما به طالبان پیوستند . موقعی که طالبان هزاره جات را تصرف کردند ، این کوچی ها مجددا به تعداد زیاد دوباره به ناهور سرازیر شدند و در واقع به صورت های گوناگونی انتقام چند سال محرومیت شان از چراگاه را گرفتند . بعد از تجاوز امپریالیست های امریکائی و متحدین شان به افغانستان و سرنگونی حکومت طالبان ، کوچی های ناهور مجددا از چراگاه بیرون رانده شدند . در طول چهار سال گذشته آنها نتوانسته اند دوباره به این چراگاه بر گردند . سید اسحاق گیلانی در زمان کمپاین تبلیغاتی برای انتخابات ریاست جمهوری رژِیم دست نشانده به ولایت غزنی سفر نمود و از حق کوچی ها برای تصرف دوباره چراگاه ناهور علنا دفاع کرد . حسام الدین گیلانی پسر پیر سید احمد گیلانی رهبر محاذ ملی اسلامی افغانستان است . او در واقع در حال حاضر پیشبرد وظیفه ای را که سید اسحاق گیلانی در مورد کوچی های ناهور برایش تعیین نموده بود بر عهده گرفته است .  
به این ترتیب این دو رقیب اصلی انتخاباتی در ولایت غزنی برای اجرای وظایف تقنینی و پیشبرد سائر وظایف و مسئولیت های ولسی جرگه به پارلمان نمی روند ، بلکه بخاطر پیشبرد یک دعوا و منازعه ملیتی به آنجا تشریف می برند . دیده شود کار این دعوا و جنجال به کجا خواهد کشید . در حال حاضر هر دو طرف اعلام کرده اند که با تکیه بر چوکی ولسی جرگه دعوا بر سر چراگاه را پیش خواهند برد ، یکی برای تصرف مجدد چراگاه و دیگری برای حفظ چراگاه تحت تصرف . در بهار آینده امکان برخورد و تصادم مسلحانه میان دو طرف قویا موجود است.
رای دهی در روز انتخابات بسیار کم و مراکز رای دهی بسیار خلوت بود . اکثر مراکز رای دهی در شهر تا ساعت هشت صبح ( دو ساعت بعد از شروع وقت رسمی ) به بهانه سردی هوا اصلا باز نشد .  بعد از گشوده شدن این مراکز فقط در مراکزی که طرفداران قاسمی و گیلانی برای رای دهی می آمدند ، تعدادی رای دهنده به نظر می رسیدند که آنهم در مقایسه با انتخابات ریاست جمهوری بسیار کم بودند . در سائر مراکز انتخاباتی فقط گاهگاهی و به زحمت صف های چند نفری بوجود می آمد . مامورین مراکز رایگیری انتظار داشتند که بعد از ظهر تعداد رای دهندگان زیاد شود . اما صرفا برای تقریبا دو ساعت دیگر رای دهندگانی مراجعه کردند . از ساعت سه و نیم به بعد تقریبا هیچ رای دهنده ای به مراکز انتخاباتی مراجعه نکرد .
در سطح ولسوالی ها نیز وضعیت نسبت به انتخابات ریاست جمهوری بسیار بد تر بود . در تعداد زیادی از مراکز انتخاباتی مناطق پشتون نشین اصلا رای دهنده ای مراجعه نکرد . یکی از مامورین انتخاباتی در ناوه می گفت که ما تا ساعت سه بعد از ظهر انتظار کشیدیم ولی هیچ کسی برای رای دهی مراجعه نکرد . ناچار شدیم خود ما ، در توافق با ناظرین خارجی ، صندوق رایگیری را پر نمائیم . اصلا وضع طوری بود که افراد پولیس دولتی اکثرا حاضر نبودند از شاهراه عمومی کابل – قندهار بیرون روند و برای تامین امنیت در مناطق پشتون نشین گزمه نمایند . به همین جهت بسیاری از مراکز رای دهی در این مناطق اصلا دائر نگردید و مامورین مربوطه در مراکز ولسوالی ها خود شان صندوق ها را پر نمودند.
در مناطق اطراف شهر غزنی که تاجک نشین است و همچنان مناطق هزاره نشین رویهمرفته کسانی برای رای دهی مراجعه کردند ، اما به تعداد کم . بازهم " اخبار سر چوک " می گوید که در این مناطق تعداد رای دهندگان نصف تعداد رای دهندگان انتخابات ریاست جمهوری بوده است .
شرکت زن ها مجموعا در انتخابات بسیار کم بود . در مناطق پشتون نشین  تقریبا بصورت کامل زنان در رای دهی شرکت نکردند و شرکت زنان در مناطق هزاره نشین نیز نسبت به مردان بسیار کم بوده است . حتی در شهر غزنی تعداد رای دهنده زن بسیار کم بود و صرفا تعدادی از زنان هزارگی را در بر می گرفت که در رای دهی آنها نیز اکثرا موضوع چراگاه در میان بود .
انتخابات فقط در ولسوالی ناهور و همچنان در میان کوچی ها پر رونق بود که دلایل این وضعیت را قبلا بیان کردیم .
در جریان انتخابات این گفته زبانزد مردم بود که : " در انتخابات ریاست جمهوری که رای دادیم چه شد که در این انتخابات شود . " بعضا هم کسانی می گفتند که : " هر که را امریکا بخواهد به شورا می برد ، ما چرا خود را بیکار نمائیم . " . فردای روز انتخابات یکی از اقارب نزدیکم برای خرید از ده به شهر آمده بود . وقتی از او سوال کردم که در انتخابات شرکت داشته است یانه ؟ گفت که : " دیروز رشقه درو داشتم و نتوانستم برای رای دهی بروم . " او می گفت که از میان چند فامیل قومی در قریه صرفا سه نفر در رای دهی شرکت کردند ، ولی زن های شان اصلا شرکت نکردند . آنها مجموعا پانزده نفر مرد و زن بالای هجده سال می شوند که دوازده نفر شان کارت انتخاباتی  داشته اند . به این ترتیب میزان شرکت این چند خانواده در انتخابات بیست فیصد مجموع افراد دارای رای بوده است .
یاد داشت : در این گزارش مکررا از پشتون ها و هزاره ها و تاجیک ها و بطور خلاصه از صفبندی ملیتی صحبت به عمل آمده است .  واقعیت زشت و تلخ انتخابات کنونی چنین بود و این گزارش نمی توانست آنرا انعکاس ندهد . به نظر می رسد مسائل میلتی بصورت ارتجاعی عمدا از سوی اشغالگران ، رژیم پوشالی و محافل مختلف ارتجاعی عمدا دامن زده می شود تا منازعات داخلی مردمان این سر زمین همچنان دست و پای شان را ببندد و اشغالگران و دست نشاندگان شان بیغم و بیخار به حاکمیت شان ادامه دهند .  

 

اعتصاب معلمین هرات سرکوب گردید

 

طبق وعده ایکه احمد ضیاء مسعود معاون اول کرزی در شروع سال تعلیمی جاری نموده بود ، معاش معلمین باید از ماهانه پنجاه دالر امریکائی به ماهانه صد دالر  بالا می رفت . زمانی که این وعده جامه عمل نپوشید ، معلمین سراسر افغانستان  به وزارت معارف رژیم اخطار نمودند که اگر دولت به وعده اش عمل نکند در سوم جوزای 1384 که مصادف به روز معلم است اعتصاب خواهند کرد . رژیم دست نشانده این اخطاریه معلمین را نادیده گرفت . در سوم ثور 1384 معلمین ولایت فراه دست به اعتصاب زدند . این اعتصاب بیش از یک ماه ادامه داشت . اما رژیم دست نشانده هیچ اعتنائی به این اعتصاب نکرد و معلمین هیچ ولایت دیگری به این اعتصاب نپیوستند . اعتصاب معلمین ولایت فراه بدون نتیجه پایان یافت .
معلمین ولایت هرات چندین مرتبه با ریاست معارف و والی هرات در تماس شده و از ایشان خواستند تا خواسته های شان را به وزارت معارف انتقال دهند تا در مورد آنها رسیدگی  به عمل آید و این نکته را نیز یاد آور گردیدند که هرگاه پاسخ مثبتی به خواسته های شان داده نشود اعتصاب خواهند نمود . رژیم دست نشانده اصلا به خواسته های معلمین اعتنائی نکرد . معلمین هرات برای اعتراض به بی اعتنائی دولت قطعنامه هائی صادر نموده و اعتصاب یکروزه به راه انداختند . این عملکرد معلمین نیز نتیجه ای در پی نداشت . باالاخره معلمین سراسر ولایت هرات ، که مجموعا دوازده هزار نفر می شوند ، در روز شنبه سی میزان 1384 از رفتن به صنوف امتناع نموده و اعتصاب خود را آغاز نمودند . چند روزی که از اعتصاب معلمین هرات گذشت ،  معلمین ولایات فاریاب ، جوزجان و بلخ با اتحادیه معلمین هرات ارتباط گرفته و پشتیبانی خویش را از اعتصاب معلمین هرات اعلام کردند . آنها اعلام کردند که از هفته آینده ایشان نیز دست به اعتصاب خواهند زد .
این حرکت معلمین ولایات متذکره رژیم دست نشانده را به وحشت انداخت و به فکر چاره ای شد . وزارت معارف رژیم هیئتی از کابل به هرات فرستاد تا به هر شکلی که می شود به اعتصاب خاتمه داده شود . هیئت به همکاری و همدستی سید حسین انوری والی هرات ، نمایندگان معلمین را از شهر و ولسوالی ها خواستند تا به اصطلاح موضوع را از طریق مفاهمه حل و فصل نمایند . اما اصل قضیه چیز دیگری بود . در اولین جلسه ، رئیس اتحادیه و یکی از نمایندگان انتخاب گردید تا به کابل بروند و موضوع را با وزارت معارف حل و فصل نمایند . اما این فیصله صرفا یک ظاهر سازی بود و آنها اصلا به کابل اعزام نگردیدند . آنها به ریاست امنیت ملی هرات برده شدند و برای مدت چهل و هشت ساعت به زندان انداخته شدند ، تحت شکنجه های جسمی و روانی قرار گرفتند و با اخطار های مکرر روبرو گردیدند . بعد از آنکه به این ترتیب روحیه این دو فرد را شکستاندند ، آزاد شان کردند . نقش عمده را در این عمل سرکوبگرانه سید حسین انوری والی هرات به عهده داشت .  معلمین قبلا جلساتی با شخص والی داشتند . آنها در این جلسات حاضر به شنیدن " نصایح پدرانه " والی نگردیده و جدا روی خواست های شان ایستادند . این عمل سرکوبگرانه پاسخی بود در مقابل منطق معلمین و ایستادگی آنها روی خواست های شان .
در دومین جلسه ای که بعد از آزادی نمایندگان صورت گرفت ، دو نفری که چهل و هشت ساعت را در زندان امنیت ملی سپری نموده بودند تا اخر جلسه هیچ حرفی نزدند . بقیه نمایندگان وقتی خواست های شان را مطرح نمودند ، هیئت با خشونت برای شان گفت که خواست کوپون به کلی نا درست و بی مورد است و حتی شخص کرزی صلاحیت اجرای آن را ندارد ؛  در این مورد حق ندارید که حرف بزنید ، زیرا کوپون مربوط به کشور های سوسیالیستی است . امریکا حاضر نیست این خواست مورد اجرا قرار بگیرد . هیئت با خشونت و تهدید با نمایندگان معلمین برخورد کرده و سر انجام رئیس اتحادیه را وادار ساخت که در تلویزیون هرات سخنرانی کند و از معلمین بخواهد که به اعتصاب پایان دهند و به سر درس بروند .
معلمین به خوبی درک نمودند که موضوع از چه قرار است و در مدت چهل و هشت ساعت چه بلائی بر سر دو نماینده شان آمده است . اما بدون مقاومت عقب نشینی  اختیار نموده و به اعتصاب پایان دادند . بدین طریق اعتصاب یک هفته ای معلمین ولایت هرات سرکوب گردید . 
عملکرد سرکوبگرانه هیئت وزارت معارف رژیم و والی هرات یاوه گوئی های تسلیم طلبان را که می خواهند اشغالگران و رژیم دست نشانده را با رنگ و لعاب دموکراسی بیارایند ، آشکار ساخت . این حرکت سرکوبگرانه بخوبی روشن ساخت که در کشور مستعمره – نیمه فئودالی مثل افغانستان نه تنها برای بیان خواست های سیاسی آزادی وجود ندارد ، بلکه در مقابل خواست های صنفی و اقتصادی نیز با زبان سرکوب صحبت به عمل می آید .
معلمین ولایت هرات در قطعنامه 30 میزان 1384 شان با اعلام اینکه : " این اعتصاب محض جنبه حقوقی دارد و از هر رنگ و بوی سیاسی پاک و منزه می باشد " سرنوشت محتوم اعتصاب را که همانا سرکوب و شکست آن بود رقم زدند .  رژیم دست نشانده علاوه بر آنکه بر اعتصاب برچسپ سیاسی زده و هیچ ارزشی به خواسته های معلمین قائل نگردید ، قهرا آنان را وادار به سکوت و شکستاندن اعتصاب شان  نمود .
رژیم دست نشانده صرفا با دستگیری و شکنجه جسمی و روانی دو نفر موفق شد که اعتصاب را سرکوب نموده و با شکست مواجه سازد و معلمین را روانه صنوف شان کند . به عبارت دیگر مقاومت اعتصاب کنندگان در مقابل فشار های سرکوبگرانه بسیار ضعیف بود وبا اندک فشاری درهم شکست . دلیل این شکست سریع این است که اتحادیه معلمین هرات درک روشنی از ماهیت رژیم دست نشانده ندارد وفاقد موضعگیری سیاسی در قبال این رژیم و حامیان اشغالگرش است .  معلمین باید این نکته را درک می کردند ، و درک کنند ، که " حق داده نمیشود بلکه گرفته میشود " . آنها با اعلام اینکه اعتصاب شان هیچگونه انگیزه سیاسی ندارد ، در حقیقت امر زمینه شکستاندن اعتصاب شان از سوی رژیم را مساعد ساختند . اعلام این موضوع ضعف اعتصاب کننندگان را بر ملا ساخت و مقامات رژیم دانستند که با اندک فشاری می توانند این اعتصاب را بشکنانند .
باید بخاطر داشت که معلمین هرات در سال 1351 بخاطر ایجاد اتحادیه معلمین دست به اعتصاب زدند . این اعتصاب برای مدت بیش از سه ماه دوام نمود . رژیم سلطنتی  حاضر نبود این خواست معلمین را قبول نماید و از هرگونه ارعاب و فشار برای درهم شکستاندن اعتصاب کار گرفت ، اما موفق به شکستاندن آن نگردید . این عدم موفقیت رژیم به دلیل آن بود که اعتصاب کنندگان از همبستگی محکمی برخوردار بوده و در مبارزه شان پیگیر بودند . همین امر ، باالاخره رژیم سلطنتی را مجبور ساخت که اتحادیه معلمین را به رسمیت بشناسد .
عنصر دیگری که باعث موفقیت اعتصاب سال 1351 گردید ، پشتیبانی محکم شاگردان مکاتب از خواست معلمین بود . اما اعتصاب کنونی معلمین از پشتیبانی شاگردان برخوردار نبود ، زیرا که اعتصاب کنندگان به مسئله جلب حمایت شاگردان از اعتصاب اصلا  توجه نکرده و درینمورد هیچگونه فعالیتی انجام نداده بودند .  
مبارزه بخاطر بدست آوردن حقوق ، ایثار و خود گذری می خواهد . بدون ایثار و خود گذری هیچ حقی بدست نمی آید . اگر قرار باشد که از هیاهوی دولت و یا دو شب زندانی شدن ترسید نباید مبارزه کرد و صحبتی از گرفتن حقوق خود داشت .
معلمین برای جبران شکست شان ، باید به مسائل فوق توجه کنند . آنها باید دریابند که رژِیم به اصطلاح حاکم کنونی یک رژیم دست نشانده اشغالگران است ، به ساز اربابان امپریالیستش می رقصد و کوچکترین توجهی به خواست های بر حق مردمان ما ندارد مگر اینکه بر آورده ساختن این خواست ها در اثر مبارزات توده ها بالایش تحمیل گردد . آنها باید دریابند که طرح خواست های صنفی و پیشبرد مبارزات صنفی در صورت برخورداری از حمایت های سیاسی ، باعث تقویت این مبارزات می گردد و نه باعث تضعیف آنها .  معلمین بصورت خاص باید درک کنند که پشتیبانی شاگردان از آنها در هر حرکتی بسیار حیاتی است . آنها باید به شاگردان آگاهی سیاسی بدهند تا نسلی که مسئولیت های فردای این کشور بر عهده شان می افتد یک نسل تسلیم طلب ، انقیاد پذیر و ستم پذیر نباشد ، بلکه یک نسل مبارز ، آزاده و سر بلند باشد . اگر این کار ها صورت نگیرد ، طرح هرگونه خواست بر حق معلمین در واقع حکم گدائی از رژِیم را دارد و رژِیم گدا صفت ذاتا نمی تواند طلب گدائی را لبیک بگوید . در چنین صورتی  " همان آش خواهد بود و همان کاسه . "

 

دموکرات نمائی مدرنیزم اسلامی

 

درین اواخر " علی محقق نسب " ،  مسئول مجله " حقوق زن " ، به جرم " توهین نسبت به اسلام " به محاکمه کشانده شد و حکمی مبنی بر دو سال زندان از طرف محکمه دیوان امنیت عامه کابل دریافت کرد . او در شماره هفتم مجله " حقوق زن " مقاله ای تحت عنوان " ارتداد از دیدگاه قرآن " نوشته بود . نشر همین مقاله باعث شد که او بلافاصله دستگیر شده و به محاکمه کشانده شود . جریان دستگیری و محاکمه " محقق نسب " سر و صدای زیادی  در میان ژورنالیست ها و محافل مطبوعاتی بوجود آورد . " کمسیون بررسی تخطی های رسانه ئی " که وزیر اطلاعات و فرهنگ رژیم ریاست آنرا به عهده دارد ، دستگیری " محقق نسب " توسط پولیس و محاکمه اش را توسط قضا بدون اطلاع و صوابدید این کمسیون ، یک عمل غیر قانونی اعلام نمود . این کمسیون جزای" محقق نسب " را بر طرفی از مدیریت مسئول مجله حقوق زن تعیین نموده و خواهان آزادی وی گردید و سر انجام از کرزی خواست که شخصا درینمورد مداخله نماید . کمسیون حقوق بشر افغانستان نیز علیه این دستگیری و محاکمه موضعگیری نمود . علاوتا اعتراضات مکرری توسط محافل ژورنالیستی صورت گرفته و عمل پولیس و قضا به عنوان نقض حق آزادی بیان محکوم گردید . کسانی مثل " محمد محقق " ، وزیر پلان سابقه رژیم که فعلا رئیس " حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان " و بر علاوه یکی از وکلای پارلمان آینده رژیم است نیز علیه این دستگیری و محاکمه موضعگیری نموده و آنرا بهانه ای برای تحریکات ملیتی به نفع خود شان ساختند . موضوع آنچنان بالا گرفت که حتی سازمان ملل متحد درینمورد صدایش را بلند کرد و نقض حق آزادی بیان در افغانستان را محکوم کرد .
موضوع از چه قرار است و چرا مسئله دستگیری و محاکمه " محقق نسب " اینگونه به یک موضوع جنجالی مبدل گردیده است ؟
" محقق نسب " آخوندی است که در مدارس دینی ایران تحصیل کرده است . او بی گمان یک اسلامیست است ، اما یک اسلامیست مدرن . مدرنیزم اسلامی گرایشی در میان اسلامیست ها است که تلاش دارد ، اسلام را با معیار های مدرن امروزی منطبق ساخته و با مقتضیات عصر هماهنگ گرداند . نماینده فعلی مدرنیزم اسلامی در ایران عبدالکریم سروش است و کسانی مثل بازرگان و شریعتی را در گذشته ، نیز می توان جزء مدرنیست های اسلامی به شمار آورد . تحت تاثیر مدرنیست های اسلامی ایران و به ویژه خط کنونی عبدالکریم سروش ، مدرنیزم اسلامی تا حد زیادی در میان اسلامیست های شیعه در افغانستان ریشه دوانده است . البته این گرایش در میان اسلامیست های سنی نیز وجود دارد ، ولی گستردگی آن در میان شیعیان نسبتا زیاد است . اما گسترش مدرنیزم اسلامی در میان اسلامیست های شیعه در افغانستان صرفا مربوط به تاثیر پذیری از مدرنیست های اسلامی ایران نیست . در میان مدرنیست های اسلامی در مجموع روحیه تکیه بر امپریالیست ها به ویژه امپریالیست های امریکائی برای آوردن مدرنیزم در کشورهای اسلامی و به اصطلاح عصری سازی این کشور ها بسیار قوی است . در واقع این بخش از اسلامیست ها تسلیم طلب ترین بخش اسلامیست ها در قبال تجاوزات و اشغالگری های امپریالیست های امریکائی و متحدین شان است .
از آنجائیکه در شرایط کنونی ، امور سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی افغانستان مستقیما توسط امپریالیست های اشغالگر کنترل و رهبری می گردد و اسلامیست - مدرنیست های افغانستان می توانند مستقیما از " برکت " حضور قوت های نظامی اشغالگر امریکائی و متحدین شان در کشور برخوردار باشند ، مدرنیزم اسلامی زمینه و میدان فعالیت خوبی می تواند در اختیار داشته باشد . در چنین صورتی چرا کسی مثل " محقق نسب " دستگیر و محاکمه می گردد و به حبس محکوم می شود ؟ جواب این سوال را باید در ترکیب ناهمگون رژیم دست نشانده و گرایشات مختلف بخش های مختلف آن جستجو نمود .
رژیم دست نشانده ای که امپریالیست های اشغالگر امریکائی و متحدین شان در افغانستان ایجاد کرده اند ترکیبی از نیروهای فئودالی و بورژواکمپرادوری گوناگون است . این ترکیب در عین حالیکه در خدمتگزاری به امپریالیست ها و در ضدیت با منافع توده ها یکدست و هماهنگ عمل می کند ، دارای تناقضات و تضاد هائی نیز می باشد . این تناقضات و تضاد ها به صورت روشن در قانون اساسی این رژیم پوشالی ( قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان ) انعکاس یافته اند .
در ماده اول ، دوم و سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان گفته می شود که :
" افغانستان ، دولت جمهوری اسلامی ... می باشد . دین دولت جمهوری اسلامی افغانستان ، دین مقدس اسلام است . در افغانستان هیچ قانون نمیتواند مخالف معتقدات واحکام دین مقدس اسلام باشد . "
اما ماده هفتم همین قانون اساسی می گوید که :
" دولت منشور ملل متحد ، معاهدات بین الدول ، میثاق های بین المللی که افغانستان به آن ملحق شده است و اعلامیه جهانی حقوق بشر را رعایت می کند . "
واضح است که میان سه ماده اول قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان و ماده هفتم آن تناقض وجود دارد .  یکی از مواردی که این تناقض را بر ملا میسازد ، چگونگی تطبیق ماده سی و چهارم همین قانون است . در این ماده گفته می شود :
" آزادی بیان از تعرض مصئون است . هر افغان حق دارد فکر خود را به وسیله گفتار ، نوشته ، تصویر و یا وسایل دیگر ، با رعایت احکام مندرج این قانون اساسی اظهار نماید . "
از آنجائیکه مطابق به ماده هفتم قانون اساسی   جمهوری  اسلامی   افغانستان  ، دولت  مکلف  به  رعایت  اعلامیه  جهانی
حقوق بشر است ، حق آزادی بیان مطرح شده در این قانون باید با ماده نوزدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر خوانائی داشته باشد که می گوید :
" هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم  و اضطرابی  نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسائل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد . "
درینجا صریحا دیده می شود که اعلامیه جهانی حقوق بشر از " حق آزادی عقیده و بیان " صحبت می نماید ، اما قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان صرفا از حق آزادی بیان حرف می زند . در این قانون اساسی ، حق آزادی عقیده اصلا بصورت مشخص مطرح نگردیده است . مسلم است که بدون حق آزادی عقیده ، حق آزادی بیان نمی تواند اساسا موضوعیت داشته باشد . به عبارت دیگر حق آزادی بیان در جمهوری اسلامی افغانستان در چوکات اسلام محدود می شود و برای اظهار و بیان عقاید غیر اسلامی – اعم از کمونیستی و غیر کمونیستی – آزادی وجود ندارد . مثلا یک مسلمان حق ندارد دین دیگری اختیار نماید و یا بیدین شود . در اسلام اینچنین فردی را " مرتد " می گوید و جزای آن اعدام است . طبعا یک " مرتد " از این حق نیز برخوردار نیست که آزادانه در مورد دلایل ارتدادش صحبت نماید . اما اعلامیه جهانی حقوق بشر در ماده هجدهم خود به صراحت بیان داشته است : " هر کس حق دارد که از آزادی فکر ، وجدان و کیش بهره مند شود . این حق متضمن آزادی تغییر کیش یا عقیده و همچنین متضمن آزادی اظهار عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هر کس می تواند از این حقوق منفردا یا مجتمعا بطور خصوصی یا بطور عمومی بر خوردار باشد . "
" محقق نسب " همانند سائر" مدرنیست های اسلامی " درین تلاش و کوشش بوده است که از اسلام یک تصویر به اصطلاح مدرن ارائه نماید و نشان دهد که اسلام آزادی بیان و عقیده را قبول دارد . او در مقاله " ارتداد از دیدگاه قرآن " ادعا دارد که : "  ارتداد از دیدگاه قرآن حرام است ، ولی جرم نیست ، قابل مجازات و اجبار و اکراه و تهدید نیست . مانند کذب یا ربا یا خود کشی که حرام تلقی میشوند ، اما جرم محسوب نمیشوند ... در نهایت میتوان گفت که اگر آیات مبارک قرآن شامل ارتداد فکری و عقیدتی شوند و برای چنین ارتدادی نیز وعده عذاب در آخرت بدهند ؛ باز هم از دیدگاه قرآن ارتداد فکری وعقیدتی جرم تلقی نمی شود و قابل مجازات دنیوی نیست . "
شاید حساسیت بر انگیز ترین قسمت مقاله " محقق نسب " از دیدگاه کسانی که او را به مجازات محکوم کرده اند ، قسمتی از مقدمه آن باشد  که می گوید :
" ارتداد به عنوان یک حربه سیاسی – مذهبی و وسیله ی سرکوب و خشونت در اختیار حاکمان ستم پیشه قرار گرفته از یکسو مانع ترقی و تکامل علمی جامعه گردیده و از سوی دیگر نخبگانی را از جامعه ی مسلمان گرفته است . مساله ی ارتداد در طول تاریخ اسلام به عنوان شمشیر برنده در اختیار قدرت های استبدادی بوده که بر علیه دانشمندان ، اصلاح طلبان و منتقدان نظام حاکم به کار رفته و نا بهنجاری های اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی و فجایع داخلی را به وجود آورده است . "
واضح است که صفحه اول تاریخ اسلام و درخشان ترین صفحه آن از دید اسلامیست ها ، همان زمان خود محمد بوده است . مسئله ارتداد از همان زمان " به عنوان شمشیر برنده در اختیار قدرت حاکم آن وقت بوده و بر علیه دانشمندان ، اصلاح طلبان و منتقدین نظام حاکم به کار رفته ... است . "  با مطالعه این قسمت از مقدمه مقاله ، انسان تصور می کند که نویسنده به مسئله ارتداد به عنوان شمشیر برنده استبداد در زمان محمد نیز برخورد کرده است . شاید همین برداشت مدرکی مبنی بر " توهین رسالت " توسط نویسنده مقاله از دید قضاتی که او را محکوم کرده اند ، شده باشد . اما وقتی به متن مقاله می رسیم می بینیم که او با نقل قول آوردن از آیت الله موسوی اردبیلی ، میان ارتداد زمان محمد با ارتداد زمان امام باقر و صادق و رضا فرق قائل شده است . گفته می شود که در زمان محمد ارتداد فکری مطرح نبود و ارتداد ها معمولا با انگیزه سیاسی یا اقتصادی یا قومی همراه بودند . نویسنده بیان می نماید که " ارتداد در آن ایام حالت اجتماعی ، حزبی و گروهی داشته که از لحاظ نظم اجتماعی و اخلاق تشکیلاتی شکننده و خطرناک بوده ، لذا چنین حرکاتی ممنوع اعلام شده و حرام تلقی گشته است . " او همچنان می گوید که : "
ارتداد فکری و عقیدتی و اینکه صرفا حالت اندیشه و عقیده داشته باشد و شخصی بدون انگیزه بیرونی و تنها به منظور اقناع ذهن از دین منصرف شده باشد ، در قرآن مورد توجه قرار نگرفته و احکامی در این مورد صادرنشده است ."
او سر انجام نتیجه گیری می کند که :
" به هر حال اگر ما باشیم و آیات قرآن مقدس ، چنین استنباط می شود که قرآن آزادی عقیده و بیان را به عنوان یک اصل پذیرفته و خود را پرچمدار آزادی فکری و اعتقادی معرفی نموده و همواره تفکر و تعقل را سر لوحه کار خود قرار داده و مردمی را دعوت به تفکر و تعقل نموده است . "
به این ترتیب نویسنده آن ارتدادی را که حالت اجتماعی ، گروهی و حزبی داشته باشد ، از ارتداد فکری و عقیدتی شخصی جدا می نماید ، به قسمی که ارتداد نوع اول را قابل مجازات و ارتداد نوع دوم را ، علیرغم حرام بودنش ازدید اسلام ، غیر قابل مجازات می داند .
مطابق به این نتیجه گیری ، قرآن صرفا آزادی عقیده و بیان را در شکل خصوصی و فردی آن می پذیرد و نه در شکل اجتماعی ، گروهی و حزبی آن . لذا طرح موضوع به اینگونه که : "  قرآن آزادی عقیده و بیان را به عنوان یک اصل پذیرفته و خود را پرچمدار آزادی فکری و اعتقادی معرفی نموده و همواره تفکر و تعقل را سر لوحه کار خود قرار داده و مردمی را دعوت به تفکر و تعقل نموده است . " فقط می تواند اتهامی نسبت به قرآن باشد . این نتیجه گیری در تناقض با گفته  های  دیگر  نویسنده   در خود  مقاله مورد نظر قرار دارد .
مدرنیست های اسلامی ، که " محقق نسب " یکی از آنها است ، از لحاظ گرایشات سیاسی خود ، عمدتا بورژوازی کمپرادور را نمایندگی می کنند ، در حالیکه سنت گرا ها و بنیاد گرایان بیشتر تمایلات فئودالی دارند . البته سنت گراها و بنیاد گرایان طالبی تقریبا از مدرنیزم به دور اند ، در حالیکه سنت گرا ها و بنیاد گرایانی که زیر بیرق اشغالگران خزیده اند و بخشی از رژیم دست نشانده را تشکیل می دهند ، ناگزیر باید کم و بیش مدرن باشند . مثلا انتخابات ، تعدد احزاب و دموکراسی و جمهوریت را با قید اسلامی بودن ، همانند مدرنیست ها ، بپذیرند ؛ در حالیکه در اسلام خالص اصلا چنین چیز هائی وجود ندارد .
در اسلام تسنن ، خلافت اسلامی ، امارت اسلامی و سلطنت اسلامی  وجود دارد . وارد کردن مفاهیمی مانند جمهوریت و دموکراسی خلط کردن نظام اسلامی با ارزش های غیر اسلامی است . در واقع به همین جهت طالبان حکومت شان را " امارت اسلامی " نام گذاری کرده بودند و صریحا علیه ارزش هائی چون دموکراسی و جمهوریت مخالفت می ورزیدند و آنها را غیر اسلامی می خواندند .
همچنان در اسلام تشیع ، امامت و نیابت امامت ( ولایت فقیه یا حکومت مطلقه مرجع تقلید )  وجود دارد و درین چوکات نیز مفاهیمی چون دموکراسی و جمهوریت با روح اسلام خوانائی ندارد . حتی پذیرش نام جمهوری اسلامی در ایران توسط ملا ها را باید نوعی مدرن نمائی تلقی نمود . مدرن نمائی ای که با قرار دادن ولایت فقیه در راس کل دولت و به عنوان آخرین مرجع تصمیم گیرنده مملکت ، رنگ و بوی چندانی ندارد و در اخرین تحلیل جنبه  غیر عمده  در حاکمیت اسلامی  را میسازد .  
واقعیت نظام حاکم بر افغانستان به عنوان یک نظام نیمه فئودالی تحت سلطه امپریالیزم ، امکان بر قراری و بقا و دوام حکومت خالص اسلامی را نا ممکن می سازد . طالبان با تمام سعی و کوشش و استبداد شان نتوانستند تمام آنچه را که تحت حاکمیت امارت اسلامی می خواستند تطبیق کنند ، عملی سازند . در وضعیت امروزی که شرایط مستعمراتی – نیمه فئودالی  بر کشور حاکم است ، امکان بر قراری و دوام حکومت اسلامی خالص بیشتر از پیش نا ممکن گردیده است . تمامی جناح های اسلامی شامل در رژیم دست نشانده ، در واقع " دموکراسی اسلامی " را پذیرفته اند و ناگزیر اند الزامات آنرا تا این حد یا آن حد بپذیرند . در واقع قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان خود به بهترین وجه بیان کننده این امر است .
درین میان کسانی مثل " محقق نسب " می خواهند آرایش دموکراتیک این جمهوری اسلامی را بیش از اندازه لازم غلیظ سازند . اینها درک نمی کنند که این نظام حکومتی دست نشانده نیمه فئودالی ، نظامی است که خصایل فئودالی آن بیشتر و عمده است و خصائل کمپرادوری آن کمتر و تابع . به همین جهت تند تر می روند و برای اینکه رنگ و لعاب و آرایش دموکراتیک جمهوری اسلامی افغانستان را بیشتر سازند ، کوشش می نمایند ، حق آزادی عقیده و بیان را تا سرحد تحمل ارتداد یعنی برگشت از دین اسلام ، در قاموس سیاسی اسلامیزم وارد نمایند . متولیان دین و حافظان شریعت ناگزیر اند در مقابل اینگونه حرکت ها عکس العمل نشان دهند ، در غیر آن اگر این دروازه یکبار قانونا باز شد ، دیگر بستن آن امکان ندارد . در واقع بر خلاف نظر " محقق نسب " که  شمشیر ارتداد را وسیله تحمیل حاکمیت مستبدان میداند ، این شمشیر در طول تاریخ اسلام ، یکی از حربه های مهم حفاظت دین و مسلمان نگه داشتن مردم بوده و هست . نه تنها در دوره های امویان و عباسیان و بعد از آن ، بلکه در صدر اسلام ، در زمان محمد و همچنان خلفای چهار گانه نیز از این حربه استفاده به عمل آمده است . 
این موضوع قابل دقت است که " محقق نسب " فراموش نمی نماید که ارتداد مبتنی بر مواضع سیاسی ، حزبی و اجتماعی را یک جرم قابل جزا اعلام نماید . او فقط ارتداد فکری و عقیدتی خصوصی را عمل حرام غیر قابل مجازات دنیوی اعلام می نماید . بناءً از لحاظ سیاسی با مجازات کنندگان خود اختلافی ندارد . در واقع به همین جهت قضات او را صرفا به دو سال زندان محکوم کردند . اگر او ارتداد مبتنی بر مواضع سیاسی و حزبی و اجتماعی را نیز جرم غیر قابل مجازات دنیوی اعلام می کرد ، جزایش همان بود که حارنوال تقاضا کرده بود ، یعنی اعدام .

سایت شعله جاوید در انترنیت :
www.sholajawid.org

ایمیل آدرس شعله جاوید :
Sholajawid2@hotmail.