پنجاهمین سالیاد بنیادگذاری جنبش کمونیستی (مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی) و جنبش دموکراتیک نوین افغانستان را در خدمت به شگوفا ساختن مبارزات کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین کنونی در کشور تجلیل کنیم!
با تشکیل سازمان جوانان مترقی در 13 میزان 1344، بر مبنای خط ایدیولوژیک- سیاسی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی (آن وقت مائوتسهدون اندیشه) و مشی مبارزاتی ضد امپریالیستی، ضد سوسیال امپریالیستی، ضد ارتجاعی و ضد رویزیونیستی و پیشگامی رفیق زندهیاد اکرم یاری، جنبش کمونیستی (م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین افغانستان پا بهعرصۀ وجود گذاشت. خط و مشی مبارزاتی اصولی و فعال سازمان جوانان مترقی و شرایط مساعد کشوری و بین المللی باعث گردید که جنبش دموکراتیک نوین به عنوان جنبش تحت رهبری سازمان جوانان مترقی در طی چند سال به وسیعترین جنبش سیاسی در کشور مبدل گردد و دهها هزار از زنان و مردان انقلابی و مبارز شامل محصلان، استادان، متعلمان، معلمان، نویسندگان، شاعران، کارمندان پایینرتبه، کارگران و سایر زحمتکشان ملیتهای مختلف کشور را در مبارزات ضد ارتجاعی، ضد امپریالیستی و ضد سوسیال امپریالیستی بسیج نماید و بدینگونه در متن آن جنبش کمونیستی (م ل م) کشور شگوفا گردد. جنبش یا جریان دموکراتیک نوین افغانستان بهخاطر اینکه هفته نامۀ شعلۀ جاوید- ناشر اندیشه های دموکراتیک نوین، که بهابتکار سازمان جوانان مترقی و همکاری دو محفل مترقی دیگر، در اواخر سال 1346 و اوایل سال 1347 منتشر گردید، نقش عمده ای در شکلگیری گستردهتر و وسیعتر آن جنبش بازی نمود، در جامعۀ افغانستان به نام جریان شعلۀ جاوید معروف گردید. گرچه صرفاً 11 شماره از هفته نامۀ شعلۀ جاوید توانست انتشار یابد و سپس توسط سانسورچیهای رژیم ارتجاعی ظاهرشاه توقیف گردید، ولی همین تعداد محدود از شمارههای این جریده توانست نقش تاریخی خود را در شکلگیری گستردهتر و وسیعتر جریان دموکراتیک نوین یا جریان شعلۀ جاوید در کشور بازی نماید. مسلماً سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید به عنوان سازمان و جریان نوپا و تازه به راهافتاده نمیتوانستند دارای کمبودها و ضعفهای عدیده نباشند و نیاز به ارتقا و گسترش بیشتر نداشته باشند. اما با تأسف باید گفت که ضعفهای درونی سازمان و جریان بهمثابۀ پایه و اساس و رشد عوامل نامساعد کشوری و بین المللی بهمثابۀ شرایط تاثیر گذار باعث گردید که جنبش کمونیستی (م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین نتوانند بصورت مطلوب به ارتقاء و گسترش خود ادامه دهند و پس از یک دورۀ کوتاه مدتِ رونق و شگوفایی مبارزاتی بهطرف فروپاشی و پراگندگی سوق یافتند. توقیف جریدۀ شعلۀ جاوید در اوایل سال 1347 توسط سانسورچیهای ارتجاع حاکم، سرکوب مظاهرات ماه جوزای 1347 توسط قوای سرکوبگر دولت ارتجاعی ظاهرشاه و دستگیری و زندانی شدن تعداد نسبتاً زیادی از رهبران سازمان و جریان، نه تنها اولین انشعاب در بدنۀ جریان شعلۀ جاوید را در پی داشت، بلکه با تاثیرپذیری منفی از آن، خط و مشی غیر از خط و مشی بنیانگذار سازمان امکان تبارز آشکار درون سازمانی و درون جریانی یافت و اجباراً مبارزۀ دو خط در درون سازمان و جریان بهراه افتاد. اما از آنجایی که اصل مبارزۀ دو خط در اساسنامۀ سازمان وجود نداشت، مبارزۀ دو خط متذکره بهجای اینکه باعث تقویت و گسترش تشکیلات سازمان گردد، باعث سوقیافتن سازمان به طرف فروپاشی درونی گردید و جریان را نیز بهصورت منفی متأثر ساخت. پس از آنکه رفیق زندهیاد اکرم یاری در اثر ابتلا به یک مریضی جانکاه اجباراً از فعالیتهای مبارزاتی سازمانی بازماند و گوشهنشینی اختیار کرد، خط و مشی دیگری غیر از خط و مشی ایشان بر سازمان جوانان مترقی مسلط گردید. خط و مشی مذکور نهتنها پایه و اساس درونی انشعاب در سازمان را فراهم نمود، بلکه به زمینهسازیهای انشعاب و حتی انشعابات در جریان نیز قویاً مدد رساند. در نتیجه، منحرفینی که خط و مشی انحرافی شان در سالهای بعد به خط و مشی تجدید نظرطلبانه و تسلیم طلبانۀ آشکار تکامل منفی نمود و هنوز در همین مسیر گامزن هستند، فرصت یافتند تا از سازمان و جریان انشعاب نموده و کل جنبش کمونیستی و جنبش دموکراتیک نوین را بهطرف پراگندگی و تشتت مبتنی بر خط و مشی های انحرافی، تجدیدنظرطلبانه و تسلیمطلبانۀ طبقاتی و ملی سوق دهند. تسلط خط و مشی های انحرافی، تجدیدنظرطلبانه و تسلیمطلبانه بر بدنۀ متفرق و پراگندۀ جنبش کمونیستی (م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین افغانستان در حدود یک و نیم دهه (تقریباً کل دهۀ 50 و نیمۀ اول دهۀ شصت) دوام نمود. به همین سبب جنبش قادر نگردید که از کودتای ارتجاعی 26 سرطان 1352 توسط داود خان و سپس کودتای 7 ثور 1357 توسط مزدوران تجدیدنظرطلب سوسیالامپریالیزم شوروی، که هردو بهکمک و پشتیبانی سیاسی و نظامی سوسیالامپریالیستها به وقوع پیوست، جلوگیری نماید و در مبارزه و مقاومت علیه کودتاچیان مزدور و اشغالگران سوسیالامپریالیست نیز استراتژیها و تاکتیکهای سیاسی و نظامی غیراصولی و نادرست را در پیش گرفت. در نتیجه با وجودی که جنبش کمونیستی (م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین کشور دهها هزار تن از رهبران، کادرها، فعالین، صفوف و تودههای تحت رهبری خود را در این مبارزه و مقاومت و همچنان در مواجهه با سرکوبگریهای مرتجعین وابسته به امپریالیستهای غربی و قدرتهای ارتجاعی منطقه قربانی نمود، اما نتوانست در کوران این مبارزه و مقاومت به ارتقاء و گسترش خود بپردازد و در مسیر انقلاب دموکراتیک نوین پیشروی نماید، بلکه برعکس شکستهای تلخی را متحمل گردید. تأثیرات سوءِ آن شکستهای تلخ هنوز قویاً احساس میشود و ما را رنج میدهد. در طول این مدتِ تقریباً یکونیم دهه، خط و مشی اصولی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین تبارز و برآمد واضح نداشت و نمیتوانست چالش آشکاری در مقابل تسلط خط و مشیهای انحرافی، رویزیونیستی و تسلیم طلبانه محسوب گردد. ضعف و ناتوانی شدید ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی و حتی کمبود معرفتی بقایای حاملین خط و مشی اصولی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین در کشور نهتنها تسلط پذیری کل صفوف پراگنده و متفرق جنبش کمونیستی (م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین کشور را در قبال خط و مشیهای متذکره تداوم میبخشید، بلکه بهصورت مشخص خود آنها را نیز تحت تسلط آن خط و مشی ها نگه میداشت. بر پایۀ شکست خط و مشی های انحرافی، تجدیدنظرطلبانه و تسلیمطلبانۀ ملی و طبقاتی مسلط بر جنبش ما در یکونیم دهۀ مذکور و مساعد شدن کموبیش شرایط بینالمللی در اثر عروج نسبی جنبش کمونیستی (م ل م) در جهان در وجود جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و احزاب و سازمانهای شامل در آن، هستههای اولیۀ خط و مشی اصولی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین در نیمههای دهۀ شصت خورشیدی بهصورت آشکار خود را نشان دادند. پیدایش و حرکت این هستههای اولیه که تبارز آشکار و برآمد واضح خط و مشی اصولی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین را مجدداً در کشور رقم زد و تحرک نوین کمونیستی ( م ل م) و دموکراتیک نوین را در افغانستان بهراه انداخت، توانست خط و مشی اصولی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوینِ موسس و بنیانگذار جنبش ما را در اوضاع و شرایط نسبتاً جدید کشوری و بین المللی، در مقایسه با اوضاع و شرایط دهۀ چهل خورشیدی، سر از نو و مستقلانه علیه امپریالیزم و ارتجاع فعال ساخته و ارتقاء بخشد و همچنان علیه تسلط خط و مشیهای انحرافی، تجدیدنظرطلبانه و تسلیمطلبانۀ ملی و طبقاتی بر بخشهای مختلف باقیماندۀ جنبش به مصاف برخیزد. منحرفین، تجدیدنظرطلبان و تسلیمطلبان که تسلط شان بر بخشهای مختلف جنبش کمونیستی (م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین کشور را بلامنازع و دایمی فکر میکردند و خط اصولی مؤسس و بنیانگذار جنبش را "شعلۀ دفن شده در زیر خاکستر جاوید" میپنداشتند، شعارها و موضعگیریهای تحرک نوینِ خط و مشی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین را "کاه کهنه به باد دادن" خواندند. اما این تحرک نوین به ارتقاء و گسترش خود ادامه داد و نهتنها بهبیانگر اصلی شعارها و مواضع کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین علیه اشغالگران سوسیالامپریالیست و مزدورانشان، حاکمیت ارتجاعی جهادیها و خانهجنگیهای خانمانسوزشان، امارت ارتجاعی و استبدادی طالبان و سرکوبگریهای قرون وسطاییشان مبدل گردید، بلکه از همان آغاز تجاوز و اشغالگری امپریالیستهای امریکایی و متحدین شان بر افغانستان و شکلگیری رژیم دستنشانده توسط آنها، یگانه بیانگر شعارها و مواضع کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین در کشور و یگانه ممثلِ مبارزات و مقاومتهای ملی مردمی و انقلابی ضد اشغالگران و رژیم دستنشانده گردید و سالها روی این موقف بهتنهایی حرکت کرد. حتی پس از آنکه حاملین خط و مشیهای انحرافی و تجدیدنظرطلبانه، تحت فشار شرایط عینی و ذهنی کشوری و بینالمللی و اوجگیری مبارزات و مقاومتهای توده یی ضد اشغالگران و رژیم دستنشانده و همچنان مبارزات کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین، کم و بیش از مواضع انقیاد طلبانه در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دستنشانده فاصله گرفتند و تا حدی به موضعگیریهای مخالف علیه آن ها دستزدند، بازهم این حاملین و عاملین کنونی خط و مشی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین در کشور بوده و هستند که همچنان مدافع استوارِ مبارزه و مقاومت اصولی علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده باقی ماندهاند. تحرک نوین خط و مشی کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین از همان آغازِ بهراهافتادن تا حال عمدتاً ممثل نظری و عملی وحدتطلبی اصولی در جنبش کشور ما بوده، در این مسیر حرکت کرده و در راه رفع پراگندگیها و تأمین وحدت کوشیده است. بههمین جهت نهتنها از لحاظ کیفی بلکه از لحاظ کمی نیز عمدتاً به رشد و گسترش خود ادامه داده است. در حال حاضر، حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان و شخصیتها و تشکلات مائوئیستی بیرون از حزب مجموعاً ممثل این تحرک نوین هستند. برگزاری پنجاهمین سالیاد بنیادگذاری جنبش کمونیستی (م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین کشور یعنی پنجاهمین سالیاد بنیادگذاری سازمان جوانان مترقی مناسبتی است که همۀ ما را قویاً بهطرف وحدت و یکپارچگی مبتنی بر خط و مشی اصولی پرولتری و دموکراتیک نوین فرامیخواند تا همه دستبهدست همدیگر داده و در صفوف بههمفشرده و منظم علیه اشغالگران و دستنشاندگانشان به مثابۀ دشمنان عمدۀ کشور و مردمان کشور مبارزه نموده و در مسیر تدارک برای جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی حرکت کنیم. قدر مسلم است که مبارزه و مقاومت ملی علیه دشمنان عمدۀ کشور بههیچوجه بهمفهوم تعطیل نمودن مبارزات دموکراتیک نوین علیه آنها و همچنان علیه نیروهای فیودال- بورژواکمپرادور و ضد دموکراتیک مخالف اشغالگران و رژیم پوشالی در کشورنبوده و نمی باشد، کما اینکه مبارزۀ ملی علیه سایر قدرتهای امپریالیستی و قدرتهای ارتجاعی توسعهطلب را نمیتواند در برنداشته باشد. تجارب مبارزاتی نهتنها در سطـح بینالملـلی بلکه در افغانسـتان نیز پیوسـته ثابت سـاخته اسـت که تکیۀ یکجانبه و انحـصاری روی مبارزه و مقاومت ملی علیه دشمنان عمدۀ فعلی و بهفراموشی سپردن مبارزات دموکراتیک نوین علیه آنها و علیه دشمنان غیرعمدۀ کنونی، در آخرین تحلیل به زیان مبارزه و مقاومت ملی علیه دشمنان عمدۀ کنونی ختم میشود. اینچنین مبارزه و مقاومت ملی یکجانبه بهعلت نادیده گرفتن خواستهای دموکراتیک برحق تودههای رزمنده و مقاومتجو دامنۀ بسیج تودهها در مبارزه و مقاومت ملی ضد اشغالگران و رژیم دستنشانده را به شدت محدود مینماید و حتی امکان آن بسیج را از بینمیبرد و بدینگونه زمینهها برای مانورهای ضد دموکراتیک و ارتجاعی مخالفین مسلح اشغالگران و رژیم دستنشانده را قویاً گسترش میدهد. بنابرین ما براساس منافع علیای تودههای مردم افغانستان و طبق برنامۀ کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین، نباید از یک مبارزه ملی صرف و تدارک برای جنگ مقاومت ملی صرف علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده حرف بزنیم و بهچنین مبارزه و فعالیتهای مبارزاتی تدارکی جنگی دست بزنیم، بلکه باید از یک مبارزه و مقاومت ملی مردمی و انقلابی صحبت نماییم و چنین مبارزه و مقاومتی را در مسیر تدارک برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی پیش ببریم. "مقاومت" به این معنا که ما قربانیان یک تجاوز و اشغالگری امپریالیستی و ارتجاعی خارجی و حاکمیت پوشالی یک رژیم ارتجاعی ناشی از این تجاوز و اشغالگری و متکی بر تجاوز و اشغالگری مذکور هستیم و مبارزات ما علیه این دشمنانِ عمدۀ کشور و مردمان کشور خصلت مقاومتی یعنی خصلت دفاع از خود و خصلت دفاع از استقلال کشور خود و آزادی مردمان کشور را دارد و مبارزات برحق و عادلانۀ قربانیان تجاوز و اشغالگری علیه متجاوزین، اشغالگران و دستنشاندگان شان است. "ملی" به این معنا که این مبارزات مقاومتی بهخاطر دفاع از استقلال کشور و آزادی مردمان کشور، در اساس مبارزه و مقاومت مبتنی بر منافع ملی ما و در ضدیت با منافع متجاوزین و اشغالگران امپریالیست و خاینینملی دستنشاندۀ شان است و نه یک مبارزه و مقاومت ایدیولوژیک محدود مذهبی یا غیرمذهبی. هرگونه تلاش بهخاطر ایجاد، تقویت و گسترش چنین محدودیتی دامنۀ مبارزه و مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده را محدود میسازد و در نهایت به نفع آنها تمام میشود. بنابرین سکولار بودن این مبارزه و مقاومت یک ضرورت غیر قابل اجتناب است. "ملی" به این معنا که این مبارزات مقاومتی، باید دفاع از استقلال کشور و مردمان کشور را بهطور کلی مدنظر قرار دهد و نه اینکه گرگها را از دروازه بیرون نماید و زمینۀ ورود کفتارها از پنجره را مساعد سازد. در شرایط کنونی سلطۀ جهانی نظام سرمایه داری امپریالیستی تضاد و کشمکش شدیدی میان قدرتهای مختلف امپریالیستی و ارتجاعی وجود دارد و این قدرتها سعی مینمایند که هر حرکت و جنبش در جهان را در جهت تأمین منافع آزمندانۀ شان و بهمثابۀ حربهای علیه رقبای امپریالیستی و ارتجاعی شان استعمال نمایند. جنبش کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین کشور مسئولیت دارد که بهاین موضوع بهصورت جدی و عمیق توجه نموده و در عین پذیرش الزامات مقاومت ملی علیه امپریالیستهای اشغالگر امریکایی و متحدین شان و رژِیم دستنشاندۀ آنها، الزامات این مسئولیت ملی را نیز جداً در نظر داشته باشد. ناگفته پیداست که هر مبارزه و مقاومتی هم زیربنای مادی خود را دارد و هم روبنای سیاسی و ایدیولوژیک خود را. اما در عینحال این حقیقت نیز ناگفته پیداست که در یک جامعۀ طبقاتی و کثیر الملیتی ای که در آن منافع طبقاتی و ملیتی گوناگون و افکار و نظریات سیاسی مختلف وجود دارد، یک مقاومت فراگیر ضد اشغالگران و خاینینملی نمیتواند از گونهگونی ایدیولوژیک - سیاسی و تشکیلاتی برخوردار نباشد و خصلت دموکراتیک نداشته باشد. طبعاً نیروهای شامل در این مقاومت بر سر رهبری این مقاومت باهم در ستیز قرار دارند و نمیتوانند قرار نداشته باشند. در نظر نگرفتن این ستیز توسط نیروهای کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین بهمفهوم انحلالطلبی ایدیولوژیک- سیاسی و در نهایت انحلالطلبی تشکیلاتی است و در فرجام به تسلیمطلبی طبقاتی و عدم تلاش برای تأمین رهبری انقلابی و مترقی بر کلیت مقاومت منجر میگردد. اما این ستیز باید در تابعیت از منافع عمومی مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دستنشاندۀ آنها پیش برده شود و نه بهعنوان یک ستیز برتر از منافع عمومی مقاومت. در نظر نگرفتن این موضوع، توسط هر فرد و نیرویی، به شمول نیروهای کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین، در نهایت منجر بهنشاندن تضادهای غیرعمدۀ کنونی بجای تضادعمدۀ کنونی میگردد و در فرجام به نفع اشغالگران و رژِیمپوشالی تمام میشود. باید اکیداً خاطرنشان ساخت که یک مقاومت مردانۀ صرف نمیتواند یک مقاومت ملی به مفهوم حقیقی آن باشد. زنان نصف نفوس جامعه را تشکیل میدهند و مقاومت ملی در اساس نمیتواند دربرگیرندۀ آنها به مفهوم وسیع کلمه نباشد. هرگونه تلاش محدود کننده علیه زنان، تحت هر عنوان مذهبی و فرهنگی ای که صورت بگیرد و باعث سلب حقوق و آزادی های شخصی و اجتماعی آنها، منجمله حق و وظیفۀ شرکت در مقاومت علیه اشغالگران و دستنشاندگانشان گردد، تلاشی است برای دور کردن نصف نفوس جامعه از مقاومت ملی فعال و در عین حال سوق دادن آگاهانه یا ناآگاهانۀ آنها به دامها و دانههای پر زرق و برق و زهرآگینی که توسط اشغالگران و خاینین ملی دستنشاندۀ شان تحت نام های فریبندۀ حقوق و آزادی های زنان پهن و پخش گردیده است. ناگفته پیداست که تلاشهای محدود کنندۀ مذکور در عین حال بهشدت ضد دموکراتیک نیز هست. "مردمی" به این معنا که یک مبارزه و مقاومت ملی فقط آنگاهی میتواند یک مبارزه و مقاومت پیگیر و تاآخراستوار باشد که خصلت مردمی داشته باشد یعنی مبتنی بر منافع علیای تودههای مردم و متکی به تودههای رزمنده و مقاومت کننده علیه اشغالگران و رژیم پوشالی باشد و نه مبتنی بر منافع استثمارگرانه و ستمگرانۀ اقلیت ناچیز طبقات زمین دار و سرمایه دار دلال که پیوندهای منفعتی بیشماری با کل نظام امپریالیستی حاکم بر جهان، قدرتهای امپریالیستی و مشخصاً امپریالیستهای متجاوز و اشغالگر و زمینداران و سرمایهداران دلال جمعشده در رژیم پوشالی دارند و همیشه میتوانند برای تبانی و سازش با اشغالگران و رژیم پوشالی آمادگی داشته باشند. مردمی ساختن مقاومت ملی علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده به معنای شرکت دادن صرف تودههای مردم در این مقاومت نیست، بلکه به مفهوم شرکت آگاهانۀ آنها در این مقاومت ملی یعنی شرکت بر اساس منافع علیای خودشان است و نه بر اساس منافع طبقات استثمارگر. ازینجهت مردمی ساختن مقاومت ملی علیه اشغالگران و خاینینملی مستلزم کار تودهیی آگاهگرانه در میان تودههای مردم و مشخصاً تحتانی ترین لایهها و طبقات مردمی یعنی کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی فقیر است. این کار تودهیی آگاهگرانه مستلزم فعالیتهای تودهیی درازمدت و پیگیر است، ولی قاطعانه باید بیان داشت که بدون پیشبرد آن تا یک حد معین، مقاومت ملی ضد اشغالگران و رژیم دستنشانده نهمیتواند در مسیر خصلت مردمی یافتن و تعمیق و گسترش این خصلت قرار بگیرد. "انقلابی" به این معنا که مقاومت ملی مردمی علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده باید توسط نیروی انقلابی مجهز به دیدگاه، شیوه و نظریات انقلابی علمی رهبری گردد تا بتواند این مقاومت را در مسیر کلی مبارزه علیه نظام سرمایه داری امپریالیستی حاکم بر جهان و نظام ارتجاعی حاکم بر کشور به سرمنزل مقصود برساند. در غیر آن این خطر وجود دارد که یا مقاومت مذکور در نیمۀ راه متوقف گردد و یا پس از کسب پیروزی نسبی آن، کشور همچنان در چهارچوب نظام استثمارگرانه و ستمگرانۀ موجود باقی بماند و تودههای مردم با وجود قربانیها و فداکاریهای بیهمتا و عظیم، تحت نظام سرمایه داری امپریالیستی حاکم بر جهان و نظام نیمه فیودالی- نیمه مستعمراتی کشور اسیر بمانند و مشتی از استثمارگران و ستمگران بر سرنوشت آنها حاکم باشند. مقدم بر این مسایل، استقامت استراتژیک انقلابی مقاومت ضد اشغالگران و رژیم پوشالی تضمین کنندۀ بقا و دوام پیگیر خصایل ملی و مردمی این مقاومت نیز هست. از آنجاییکه مقاومت ضد اشغالگران سوسیالامپریالیست و رژیم دستنشاندۀشان تحت رهبری نیروهای ارتجاعی وابسته به امپریالیستهای غربی قرار گرفت و کاملاً فاقد استقامت استراتژیک انقلابی گردید، مقاومت مذکور زمینه ساز تجاوز و اشغالگری امپریالیستهای امریکایی و متحدینشان و حاکمیت پوشالی رژیم دستنشاندۀ کنونی گردید. اما مقاومت ضد اشغالگران و رژیم دستنشاندۀ کنونی در حالیکه هنوز باعث اخراج کامل قوای اشغالگر و سرنگونی رژیم دستنشاندۀ آنها از کشورنگردیده است، به دلیل سلطۀ انحصاری مقاومت جنگی ارتجاعی بر آن، باعث زمینهسازی و شکلگیری یک تجاوز و اشغالگری خارجی جدید دیگر بر کشور گردیده است، تجاوز و اشغالگری ای که کل کشور را ولایت خراسان یک "خلافت" ارتجاعی عربی میداند. نیروهایی که بیرقهای سیاه "داعش" را در افغانستان بلند کرده اند و خود را لشکریان این "خلافت" ارتجاعی عربی میخوانند، در واقع رسماً نیروهای اشغالگر مزدبگیر یک دولت ارتجاعی خارجی هستند، ولو اینکه بخشی از آنها از لحاظ نسل و نسب به اهالی افغانستان تعلق داشته باشند. این نیروها تماماً در آغوش صفوف مقاومت ارتجاعی کنونی در افغانستان متولد گردیده یا پرورش یافته اند و بزرگ شدهاند. مقدم برآن اساسگذاران و رهبران اصلی "خلافت" ارتجاعی عربی مذکور (داعش) در دامان مقاومت ارتجاعی ضد اشغالگران سوسیالامپریالیست و رژیم دستنشاندۀ شان در افغانستان و مقاومت ارتجاعی کنونی، پرورش یافته و یال و کوپال و چنگالهای خونریز و حالوهوای جهانگیری یافته اند. با وجود اینها در حالیکه "خلیفۀ عرب" آشکارا "امیرالمومنین" امارت اسلامی افغانستات را نوکر بی شعور القاعده و خود امارت را "داروی تاریخ تیر شده" اعلام کرده است، دایههای مرتجع افغانستانی مهربانتر از مادرِ آنها برای شان "پیام مودت و اخوت اسلامی" میفرستند و از آنها عاجزانه و تسلیمطلبانه میخواهند که باعث تفرقه در "مقاومت اسلامی افغانستان" نشوند. آیا اینها نشنیده اند که "خلافت عربی"، کشوری را بهنام افغانستان بهرسمیت نمیشناسد و فقط ولایت خراسان "خلافت عربی" را قبول دارد، چه رسد به "امارت اسلامی افغانستان"!؟ اگر قرار باشد که مقاومت ضد متجاوزین و اشغالگران سوسیالامپریالیست و دستنشاندگان شان زمینهساز تجاوز و اشغالگری امپریالیستهای امریکایی و متحدین شان بر کشور گردد و سپس مقاومت ضد اشغالگران کنونی و رژیم دستنشاندۀ آنها در نیمۀ راه برای تجاوز و اشغالگری خلافت ارتجاعی عربی زمینه سازی نماید تا خیالپردازانه برگشت افغانستان را به شرایط قبل از طاهریان و صفاریان در سر بپروراند، پس وای بر سرنوشت این کشور و مردمان آن! با گسترش دامنۀ نفوذ داعش در افغانستان از یک طرف و برملا شدن مرگ مرموزِ دو سال و چند ماه قبلِ امیر المومنین طالـبـان (ملا محمد عمر آخوند) در پاکستان از طرف دیگر، اوضاع کشور بیشتر از پیش پیچیده شده است. با گسترش نفوذ داعش در افغانستان در واقع تمامی "جهادی"های خارجی تبارِ در افغانستان و پاکستان را باید دیگر سربازان باالفعل و باالقوۀ ارتشیان آن "خلافت عربی" دانست و متجاوزین و اشغالگران باالفعل و باالقوۀ ارتجاعی خارجی بهحسـاب آورد و آمـاج مقاومت ملی مردمی و انقلابی قرار داد. از جانب دیگر، ملا محمدعمر آخوند، که عامل وحدت دهندۀ صفوف چندینصـد پـارچـۀ طالـبان، از لحـاظ قـومـی، طایفه یی، ولایتی و منطقه یی و سوابق مختلف جهادی بود، دیگر در قید حیات نیست و با نبود وی حفظ وحدت چنین لشکریانی اگر کاملاً ناممکن نباشد، فوق العاده مشکل است. علاوتاً مرگ مرموز وی در پاکستان و سری نگه داشته شدن طولانی این مرگ مرموز در دایرۀ محدود چند فرد معدود و چگونگی انتصاب جانشین وی خود عوامل نیرومند دیگری در ایجاد تفرقه در میان طالبان محسوب میگردد. مسلماً برای تثبیت سرتاسری رهبری ملا اختر منصور، چه توسط طالبان طرفدار وی و چه توسط "دوستان" خارجی اش، به شدت تلاش صورت گرفته و کماکان تلاش صورت میگیرد و شکی نیست که قسمت بزرگتر نیروهای طالبان تحت رهبری جدید باقی خواهند ماند. اما در عینحال بخشهای معینی از نیروهای طالبان تا حال از پذیرش این رهبری ابا ورزیده اند. این نیروها به سختی خواهند توانست روی پای خود شان ایستاده باقی بمانند و قویاً احتمال دارد که تحت فشار نیروهای تحت فرمان رهبری جدید طالبان در نهایت یا بهطرف رژیم دستنشانده کشانده شوند و یا به نیروهای مربوط به داعش بپیوندند. به همین سبب این نیروها را نیز باید بصورت باالقوه یا تسلیم شدگان به رژیم دستنشاندۀ اشغالگران امپریالیست به حساب آورد یا جزء لشکریان مهاجم و اشغالگر داعش محسوب نمود. برعلاوه، مرگ ملا محمدعمر آخوند و بروز تفرقه در میان طالبان بر سر تعیین جانشین وی باعث گردیده است که رهبری جدید طالبان برای تثبیتش، در شهرهای مختلف پاکستان و در پیوند فشرده با "دوستان" پاکستانی اش، جلسات وسیع کاملاً علنی دایر نماید. این وضع که باعث علنی شدن تقریباً کامل خود آنها و نیروهای تحت رهبری شان در پاکستان گردیده است، کنترل "دوستانِ" پاکستانی شان را بر آنها چندین برابر نسبت به سابق افزایش داده است، آنچنانکه خود آنها نیز دیگر نخواهند توانست ادعا نمایند که «فقط از حمایت جزئی و اندک دوستان پاکستانی شان برخوردار اند.» قاطعانه باید گفت که پذیرش دولت پاکستان به عنوان تیکه دار صلح افغانستان توسط اشغالگران امریکایی و رژیم دستنشانده نیز قویاً باعث افزایش کنترل مذکور گردیده است. تمامی این مطالب بیانگر آن است که نهتنها دامنۀ نیروهای متجاوز و اشغالگر خارجی در افغانستان وسعت یافته و درحالیکه هنوز تجاوز و اشغالگری نیروهای امپریالیست امریکایی و متحدین شان بر کشور پایان نیافته است، نیروهای ارتجاعی متجاوز و اشغالگر خارجی دیگری (داعش) نیز سر برآورده و بر قسمتهایی از سرزمین کشور و سرنوشت مردمان کشور تسلط حاصل کرده اند، تسلطی که امکان قویتر شدن و گسترش بیشترش نیز وجود دارد. از جانب دیگر دامنۀ مداخلات دولت پاکستان، که توام با تجاوزات مرزی پیهم پیشبرده میشود، و همچنان مداخلات دولت ایران، در امور افغانستان افزایش یافته است. بنابرین نه تنها وظایف مبارزاتی ما در قبال دشمنان عمدۀ کشور و مردمان کشور گسترده تر گردیده است، بلکه مسئولیت های مبارزاتی غیر عمده نیز چندین برابر افزایش یافته و لازم است که در هر دو مورد تلاشها و کوششهای مبارزاتی مان را چند برابر سازیم. علیرغم ادعاهای لفظی اوباما مبنی بر خروج تمامی نیروهای جنگی امریکایی از افغانستان تا آخر سال 2016، به استثنای نیروی یک هزار نفری محافظ سفارت امریکا در کابل، تحقق عملی این ادعا در چشمرس دیده نمیشود. جنگهای اخیر در نقاط مختلف کشور نشان داد که رژیم دستنشانده بدون حضور قوای اشغالگر خارجی نمیتواند دوام بیاورد. حتی اگر ادعاهای اوباما متحقق نیز گردد، طبق مندرجات توافقنامۀ امنیتی میان دولت امریکا و رژیم دست نشانده، راه به اصطلاح قانونی برگشت مجدد قوای اشغالگر امریکایی به افغانستان وجود دارد؛ همچنانکه طبق مندرجات توافقنامۀ امنیتی میان ناتو و رژیم دستنشانده، راه "قانونی" برگشت مجدد نیروهای متحد امریکا در ناتو نیز به افغانستان موجود است. در واقع تکیه بر همین کمکها و امیدواری به الطاف اربابان امپریالیستی اشغالگر رژیم دستنشانده در آینده است که رژِیم پوشالی شدیداً بحران زده، فاسد، متشتت و نامشروع را که حتی طبق قانون اساسی خودش از مشروعیت برخوردار نمی باشد، زنده و سرِپا نگه داشته است. اما نتایج تا کنونی طولانیترین جنگ دولت امپریالیستی امریکا (جنگ در افغانستان) به روشنی نشان میدهد که اشغالگران امریکایی، متحدین شان و دستنشاندگان شان به هیچوجه قادر نیستند که انقیاد کامل بر افغانستان را از طریق جنگ تحمیل نمایند. بنابرین در عین ادامۀ حضور اشغالگرانه در کشور و دوام تلاشهای حمایتی جنگی و غیر جنگی از رژیم بخاطر حفظ حاکمیت پوشالی آن، همچنان بهصورت دوامدار کوشش بهخرچ میدهند که "مخالفین مسلح" ارتجاعی شان را بهپای میز مذاکره بکشانند و از طریق شریک ساختن آنها در رژیم دست نشانده به سازش و تبانی با آنها دست یابند. بههمین جهت است که دولت امپریالیستی امریکا در همسویی با دولت توسعه طلب هند، دولت پاکستان را تحت فشارهای گوناگون گرفتهاند که در پاکستان عرصه را بر طالبان تنگتر و تنگتر ساخته و سرانجام آنها را به مذاکره با رژیم وادار سازد. قطع کمکهای اقتصادی به پاکستان و وارد آوردن فشارهای سیاسی بر دولت پاکستان توسط دولت امریکا، که ممکن است در آینده شدیدتر گردد، به همین منظور صورت میگیرد. متشنج شدن خط کنترل در کشمیر میان هند و پاکستان و برخوردهای دوامدار میان نظامیان دوطرف، در حال حاضر جنگ قسمیای اسـت که عـمـدتاً بهخاطر بهراهافتادن یا نهافتادن مذاکرات صلح در افغانستان میان دو قدرت ارتجاعی نظامی اتمی و توسعهطلب در منطقه پیشبرده میشود و کل منطقه را متشنج ساخته است. حاکمان رویزیونیست و توسعه طلب چینی به "طریقۀ" خاص خودشان در این "کارخیر" سهمی بر عهده گرفته اند. نقشۀ سرمایهگذاری نزدیک به 50 میلیارد دالر در پاکستان توسط آنها، نهتنها نشاندهندۀ توسعه طلبی اقتصادی و سیاسی آنها در منطقه اسـت، بلکه کیک شـیرین بزرگی به دولت پاکسـتان اسـت تا دهان شـیرین کـرده و نگذارد که دیگـر قلمرو آن کشـور پـایـگاه تربیت و سازماندهی جنگجویان بنیادگرای اوغوری و به این اعتبار پناهگاه "مخالفین مسلح" اشغالگران و رژیم دست نشاندۀ افغانستان باشد. اگر این سیاست چماق و شیرینی سهجانبۀ امریکایی- هندی- چینی در قبال دولت پاکسـتان، که توأم با رقابت پیشبرده مـیشـود، دوام نماید و در صورت لزوم در حد قابل تحملی تشدید گردد، آن دولت دیر یا زود طالبان تحت رهبری ملا اختر منصور را، که دیگر به نحو محکمی در چنگ دارد، مجبور خواهد کرد که مذاکراتِ تحت نظارتِ پاکستان، امریکا و چین با رژیم دست نشانده را از سر بگیرند. در چنین صورتی نتایج درگیریهای نظامی شدید و وسیع در فصل کنونی جنگ در کشور، که از هماکنون میتوان گفت قاطعانه به نفع هیچ طرف نخواهد بود، در خدمت امتیازگیریها و امتیازدهیهای سیاسی در پشت میز مذاکرات قرار خواهد گرفت. در واقع مقاومت ارتجاعی طالبان در ذات و سرشت خود یک مقاومت همه جانبه و پیگیر نیست بلکه از لحاظ ماهیت خود یک مقاومت قسمی و ناپیگیر است و حتی در صورت پیروزی کامل نظامی نیز نمیتواند از دایرۀ نظام ارتجاعی حاکم بر کشور و نظام امپریالیستی حاکم جهانی خارج شود. در عینحال در عمل ثابت شده است که از لحاظ نظامی نیز از چانس پیروزی کامل برخوردار نمی باشد. اگر مذاکرات شروع شود و پیشرفت نماید، در نهایت سهم هریک از طرفین از خوان یغمای اففانستان طبق فرمول "حصه بهقدر جثه" تعیین خواهد شد و گردونۀ سرنوشت مردمان افغانستان بازهم روی پاشنۀ دیرپای استثمار و ستم و فقدان استقلال کشوری و آزادی ملی حقیقی به چرخیدن ادامه خواهد داد. پروسۀ پیشرفت این مذاکرات نیز کوتاهمدت و سهلوساده نخواهد بود و در جریان آن نیز مردمان ما سختی ها و تلخیهای عظیمی را متحمل خواهند شد و همچنان قربانی خواهند داد. ما برگزاری پنجاهمین سالیاد بنیادگذاری جنبش کمونیستی (مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی) و دموکراتیک نوین در افغانستان را به اینخاطر رویدست گرفتیم که موجودیت و حضور دیرپای 50 سالۀ جنبش کمونیستی (م ل م) و دموکراتیک نوین در صحنۀ کاروپیکار مبارزاتی افغانستان را یکبار دیگر با صدای رسا اعلام نماییم و بگوییم که: پنجاهمین سالیاد بنیادگذاری جنبش کمونیستی م ل م) و دموکراتیک نوین افغانستان، مناسبتی است که همۀ ما را فرامیخواند تا کل فراز و نشیبها و پیچوخمهای مبارزاتی پنجاه سالۀ مان را مدنظر قرار دهیم و مسئولیتهای میهنی، ملی، دموکراتیک و انقلابی خود را بیشتر از پیش و بهطور محکمی به دست بگیریم. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان بارها اعلام کرده است که: بزرگترین کمبود و ضعف کنونی جنبش کمونیستی ( م ل م) و جنبش دموکراتیک نوین افغانستان، موجودیت صرف سیاسی این جنبش و عدم حضورش در عرصۀ کاروپیکار مسلحانه علیه اشغالگران و رژیم دستنشانده است. در واقع همین ضعف و کمبود است که دامنه و برد مبارزات ایدیولوژیک و سیاسی ما علیه دشمنانِ عمده و غیر عمده را به شدت محدود مینماید. در شرایطی که شکل عمدۀ مبارزات در کشور بصورت قاطعی مبارزات مسلحانه و جنگی است، صداهای صرفاً سیاسی و غیرجنگی در فضای مملو از غرش بمب و توپ و تفنگ کمتر شنیده میشود و تاثیراتش به شدت محدود است. بههمین سبب در شرایط کنونی پیشبرد چنین مبارزاتی آنچنان مؤثر نیست که بتواند به نحو برجستهای ره بهجایی ببرد. این مبارزات فقط آنگاه میتوانند تاثیرات مبارزاتی رهگشا داشته باشند که در خدمت مبارزات تدارکی برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده ( شکل کنونی جنگ خلق در کشور) قرار داشته باشند. برای پیشبرد درست، اصولی، بروقت و مؤثر این مبارزاتِ رهگشا، حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان نیاز دارد که تمامی اعضا، هواداران و توده های تحت رهبری خود را بیشتر از پیش و بهصورت روزافزون در مسیر تدارک برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی بسیج نماید و مبارزات آنها را پیوسته ارتقا و گسترش بخشد. برعلاوه، حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان و سایر شخصیتها و نیروهای مائوئیست در حال حاضر نیاز دارند که: پیوندهای فشردهای با هم برقرار نمایند و در چهارچوب این پیوندهای فشرده از یکجانب مباحثات تیوریک بر سر اختلافات تیوریک و بهخاطر حل آنها را پیش ببرند و از جانبدیگر همکاریهای عملی مبارزاتی میان خود را گسترش دهند تا بتوانند هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی بهطرف همآهنگی، یکپارچگی و وحدت پیش بروند.
بهپیش در مسیر برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دستنشانده و اشغالگران مرتجع داعشی! بهپیش در مسیر مبارزه علیه مرتجعین وابسته بهسایر قدرت های امپریالیستی و ارتجاعی خارجی! حـزب کـمـونـیـسـت (مـائـوئـیـسـت) افـغـانـسـتـان 13 میزان 1394 (5 اکتوبر 2015)